آيا على عليه السلام رفتار عمر و ابو بكر را ستود؟

تب‌های اولیه

13 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آيا على عليه السلام رفتار عمر و ابو بكر را ستود؟

................آيا على عليه السلام رفتار عمر و ابو بكر را ستود؟

بعضيها ميگويند علی عليه السلام با عمر و ابوبكر مشكلي نداشته و خلافت(به درست بايد گفت حكومت)آنها را قبول نموده و رفتار آنان را ستود، اين حرفها را شما كه خود را شيعه علی می ناميد مدعی اختلاف و ... هستيد.

.............. * به نظر شما چه جوابی تقديم كنيم تا درست و منطقی باشد؟

با سلام
در كجا وبا چه الفاظي حضرت آنها را مدح نموده اند و در كجا خلافت آنها را به رسميّت شناخته اند ؟!!!!

بسم الله الرحمن الرحیم

باسلام به دوستان
بله این اول الکلام است که امام حکومت آنها را مشروع می دانسته حتی چنین امری در صحیح بخاری و مسلم نیامده بلکه خلاف آن وارد شده است مخصوصا در مورد خلیفۀ ثانی ،وجواب نیز متفرع بر اثبات اصل قضیه است .:Gol:

عرفان;56291 نوشت:
بعضيها ميگويند علي عليه السلام با عمر و ابوبكر مشكلي نداشته و خلافت(به درست بايد گفت حكومت)آنها را قبول نموده و رفتار آنان را ستود، اين حرفها را شما كه خود را شيعه علي مي ناميد مدعي اختلاف و ... هستيد.

باسلام

[=Arial Narrow]دلائل زيادي وجود دارد که این قول را رد میکند از جمله اين‌كه:

[=Arial Narrow]متقي هندي در كنزالعمال از ابي الطفيل عامر بن واثله روايت مي‌كند كه گفت: «در روزي كه شورا تشكيل شد يعني پس از مرگ عمر ـ اگر چه عمر تعيين جانشين رسول خدا (ص) را منحصر و محوّل به شش نفر كرده بود كه بايد يكجا جمع شوند و يكي را از ميان خود انتخاب كنند. من پشت در آن خانه ايستاده بودم، شنيدم كه سر و صدا بلند شد و علي (ع) گفت: «آن روزي كه مردم با ابوبكر بيعت كردند نيز به خدا سوگند من از او افضل و اولي بودم و اين مقام خلافت حقّ من بود نه او» و همچنان گفت تا رسيد به اينجا: «حالا عمر از دنيا مي‌رود مرا با پنج نفر ديگر همسنگ و مساوي معرفي مي‌كند و تازه مرا ششمينِ از آن‌ها قرار مي‌دهد، مثل اين‌كه هيچ گونه برتري براي من نسبت به آنان قائل نشده است و هيچ صلاحيّت بيشتري در من سراغ نداشته، شما پنج نفر هم هيچ برتري براي من نمي شناسيد و همه ما را براي اينكار مساوي از لحاظ لياقت مي‌دانيد به خدا سوگند اگر بخواهم حرف بزنم عرب عجم مولي و مشرك قادر نخواهند بود كه يكي از سخنان مرا رد كنند. ولي نمي خواهم حرف بزنم (به جهت مصالح) تنها از شما مي‌پرسم آيا هيچ يك از شما بيش از من از رسول خدا (ص) دفاع كرديد و رسول خدا (ص) به او بيش از من احتياج داشت؟ خواهيد گفت در چه وقت؟ آن هنگام كه در بسترش خوابيدم و جان خويش را سپر بلاي او كردم و خونم را در معرض ريختن قرار دادم؟! همه گفتند: بين خود و خداي خود نه، (تا آخر حديث)»[1]

[=Arial Narrow]و دليل ديگر اين‌كه حضرت علي (ع) در خطبه شقشقيه از نهج البلاغه مي‌فرمايد: «به خدا سوگند پسر ابي قحافه (ابوبكر) پيراهن خلافت را به زور بر تن كرد، در صورتي كه او مي‌دانست كه موضع من نسبت به خلافت همانند قُطبِ سنگ آسياب است. (سنگ آسياب بدن قُطب قابل حركت نيست.) خيلي تعجّب است در زماني كه (ابوبكر) زنده بود مي گفت: علاقه به رياست ندارم و ناگهان رياست را براي ديگري در نظر گرفت. خيلي محكم پستان خلافت را گرفتند و در محيطي سخت آنرا كشانيدند. سوگند ياد مي كنم كه مردم به اشتباه گرفتار شدند، انتقاد مي‌كردند و تغيير رأي مي‌دادند. من در چنيني شرايطي در مدتي طولاني (حدود 10 سال) با تمام مشكلات ساختم و صبر كردم.»[2] (تا آخر خطبه) اين دلايل واضح مي‌سازد كه آن حضرت خلافت را حق مسلّم خود مي‌دانست از آن گذشت و به جهت مصالح اسلام قيام نكرد و خلافت را به آنان واگذار كرد تا از ايجاد تفرقه در مسلمانان و از گم شدن و محو گرديدن اسلام و قرآن جلوگيري كرده باشد و اين از كلام آن حضرت روشن و مبرهن است كه مي‌فرمايد: «از آبشار علم من معلومات فرو مي‌ريزد، بكوه علم من پرنده‌اي دسترسي ندارد، در عين حال ميان خود و خلافت پرده‌اي انداختم و از زير بار آن شانه خالي كردم و به اين فكر فرو رفتم كه آيا با دست كوتاه جنگ كنم و يا در هواي تاريك صبر كنم… پس به اين نتيجه رسيدم كه صبر با اين وضع به عقل نزديك‌تر است، لذا مانند آنان كه چشم‌هايشان مو نمي زند و نمي‌توانند خوب ببينند و همانند آنانكه بغض كرده‌اند و نمي‌توانند حرف بزنند، اوضاع را نگريستم و در شرايطي كه مي ديدم ميراث من به غارت مي رود سخني نگفتم.»[3]

[=Arial Narrow]


[1]- متقي هندي، كنزالعمال، شرح جمع الجوامع اسيوطي، ط: مطبعه مجلس دائرة المعارف العثمانيه، 1312، و 1313 هـ . ق، ج 3، ص 155.

[2]- نهج البلاغه، خطبة شقشقيه.

[3]- همان.


شهید مطهری در این مورد خوب ومفصل بحث فرمودند که فرازهایی از فرمایشاتشان را خدمتان عرض می کنم:
شهيد مطهري مي گويد : «انتقاد علي عليه السلام از خلفاء غيرقابل انكار است ، وطرز انتقاد آن حضرت آموزنده است ، انتقادات علي عليه السلام از خلفاء احساساتي و متعصبانه نيست .
ابن ابي الحديد از يكي از معاصرين مورد اعتماد خودش معروف به ابن عاليه نقل مي كند كه گفته :
در محضر اسماعيل بن علي حنبلي ، امام حنابله بودم كه مسافري از كوفه به بغداد مراجعت كرده بود ، اسماعيل از مسافرتش و از آنچه در كوفه ديده بود از او پرسيد .
او در ضمن نقل وقايع ، با تأسف زياد جريان انتقادهاي شديد شيعه را در روز غدير از خلفاء اظهار مي كرد ، فقيه حنبلي گفت : تقصير آن مردم چيست؟ اين در را خود علي عليه السلام باز كرد ، آن مرد گفت : پس تكليف ما در اين ميان چيست؟
آيا اين انتقادها راصحيح ودرست بدانيم ، يا نادرست؟ اگر صحيح بدانيم يك طرف را بايد رها كنيم ، و اگر نادرست بدانيم طرف ديگر را؟
اسماعيل با شنيدن اين پرسش از جا حركت كرد و مجلس را به هم زد ، همين قدر گفت : اين پرسشي است كه خود من هم تا كنون پاسخي براي آن پيدا نكرده ام .
البته شهيد مطهري عبارت ابن ابي الحديد را خيلي محترمانه ترجمه كرده ، بد نيست عين كلمات وي را مرور كنيم :
قال له : يا سيّدي لو شاهدت يوم الزيارة يوم الغدير ، وما يجري عند قبر علي بن أبي طالب من الفضائح والأقوال الشنيعة وسبّ الصحابة جهاراً بأصوات مرتفعة ، من غير مراقبة ولا خيفة ! فقال إسماعيل : أيّ ذنب لهم ! واللّه ما جرأهم علي ذلك ، ولا فتح لهم هذا الباب إلا صاحب ذلك القبر ! فقال ذلك الشخص : ومن صاحب القبر ؟ قال : علي بن أبي طالب ! قال : ياسيّدي ، هو الذي سنّ لهم ذلك؟ وعلّمهم إيّاه؟ وطرقهم إليه؟ قال : نعم واللّه . قال : يا سيّدي فإن كان محقّاً فمالنا أن نتولّي فلاناً وفلاناً ! وإن كان مبطلاً فمالنا نتولّاه ! ينبغي أن نبرأ إمّا منه ، أو منهما .
قال ابن عالية : فقام إسماعيل مسرعاً ، فلبس نعليه ، وقال : لعن اللّه إسماعيل الفاعل ، إن كان يعرف جواب هذه المسألة ، ودخل دار حرمه ، وقمنا نحن وانصرفنا .
شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ج 9 ص 307 .
آنگاه شهيد مطهري مي نويسد :
انتقاد از ابوبكر به صورت خاص در خطبه شقشقيه آمده است و در دو جمله خلاصه شده است :
اول : اينكه او به خوبي مي دانست من از اوشايسته ترم و خلافت جامه اي است كه تنها بر اندام من راست مي آيد ، او با اينكه اين را به خوبي مي دانست چرا دست به چنين اقدامي زد ، من در دوره خلافت ، مانند كسي بودم كه خار درچشم يا استخوان در گلويش بماند :
أما واللّه لقد تقمّصها ابن أبي قحافة و أنّه يعلم أنّ محلّي منها محلّ القطب من الرحي .
به خدا قسم ، پسر ابو قحافه پيراهن خلافت رابه تن كرد در حالي كه خود مي دانست محور اين آسيا منم .
دوم : اينكه چرا خليفه پس از خود را تعيين كرد ، خصوصاً اينكه او در زمان خلافت خود يك نوبت از مردم خواست كه قرار بيعت را اقاله كنند و او را از نظر تعهدي كه از اين جهت بر عهده اش آمده آزاد گذارند ، كسي كه در شايستگي خود براي اين كار ترديد مي كند و از مردم تقاضا مي نمايد استعفايش را بپذيرند ، چگونه است كه خليفه پس از خود را تعيين مي كند .
واعجبا بينا هو يستقيلها في حياته إذ عقدها لآخر بعد وفاته . . . .
پس از بيان جمله بالا علي عليه السلام شديدترين تعبيراتش را در باره دو خليفه كه ضمناً نشان دهنده ريشه پيوند آنها با يكديگر است ، بكار مي برد ، مي گويد : «لشدّ ما تشطّرا ضرعيها» . با هم به قوت وشدت ، پستان خلافت را دوشيدند .
انتقاد نهج البلاغه از عمر به شكل ديگر است ، علاوه بر انتقاد مشتركي كه از او و ابوبكر با جمله «لشدّ ما تشطّرا ضرعيها» شده است ، يك سلسله انتقادات با توجه به خصوصيات روحي و اخلاقي او انجام گرفته است علي عليه السلام دو خصوصيت اخلاقي عمر را انتقاد كرده است :
اول : خشونت وغلظت او ، عمر در اين جهت درست در جهت عكس ابوبكر بود عمر اخلاقاً مردي خشن و درشتخو و پر هيبت و ترسناك بوده است .
ابن أبي الحديد مي گويد : اكابر صحابه از ملاقات با عمر پرهيز داشتند ابن عباس عقيده خود را در باره مسأله «عول» بعد از وفات عمر ابراز داشت ، به او گفتند : چرا قبلاً نمي گفتي؟ گفت : از عمر مي ترسيدم .
«دِرّه عمر» يعني تازيانه او مَثَل بود تا آنجاكه بعد گفتند : «درّة عمر أهيب من سيف حجّاج» يعني تازيانه عمر از
شمشير حجاج مهيب تر بود ، عمر با زنان خشونت بيشتر داشت ، زنان از او مي ترسيدند .
ديگر از خصوصيات روحي عمر كه در كلمات علي عليه السلام مورد انتقاد واقع شده ، شتابزدگي در رأي وعدول از آن و بالنتيجه تناقضگويي او بود ، مكرر رأي صادر مي كرد و بعد به اشتباه خود پي مي برد و اعتراف مي كرد .
امير المؤمنين عليه السلام عمر را به همين دو خصوصيت كه تاريخ سخت آن را تأييد مي كند مورد انتقاد قرار مي دهد يعني خشونت زياد او به حدي كه همراهان او از گفتن حقايق بيم داشتند و ديگر شتابزدگي و اشتباهات مكرر و سپس معذرت خواهي از اشتباه .
در باره قسمت اول مي فرمايد
فصيّرها في حوزة خشناء يغلظ كلمها ويخشن مسّها . . . فصاحبها كراكب الصعبة إن اشنق لها خرم ، وإن اسلس لها تقحّم .
يعني ابوبكر زمام خلافت را در اختيار طبيعتي خشن قرار داد كه آسيب رساندنهايش شديد ، و تماس با او دشوار بود . . . آنكه مي خواست با او همكاري كند مانند كسي بود كه شتري چموش و سر مست را سوار باشد ، اگر مهارش را محكم بكشد بيني اش را پاره مي كند و اگر سست كند به پرتگاه سقوط مي نمايد .
و در باره شتابزدگي و كثرت اشتباه وسپس عذر خواهي او مي فرمايد :
ويكثر العثار فيها والاعتذار منها
لغزشهايش و سپس پوزشخواهيش از آن لغزشها فراوان بود .

ادامه دارد...

[=Arial Narrow]سپس شهيد مطهري در باره جمله هايي كه ضمن خطبه 226 آمده ، مبني بر ستايش حضرت از شخصي تحت عنوان «فلان» كه بعضي از شراح نهج البلاغه گفته اند مقصود عمر بن الخطاب است كه به جد ، يا به تقيه صادر شده است ، بحث كرده و در پايان فرموده :
جمله هاي بالا ، نه سخن علي است و نه تأييدي از ايشان است نسبت به گوينده اصلي كه زني بوده است ، و سيد رضي كه اين جمله ها را ضمن كلمات نهج البلاغه آورده است دچار اشتباه شده است
سيري در نهج البلاغه 156 تا 164 .
و نيز در مقدمه كتاب امامت و رهبري مي نويسد : علي عليه السلام از اظهار و مطالبه حق خود و شكايت از ربايندگان آن خودداري نكرد و آن را با كمال صراحت ابراز داشت و علاقه به اتحاد اسلامي را مانع آن قرار نداد ، خطبه هاي فراواني در نهج البلاغه شاهد اين مدعاست .
شخصاً هيچ پستي را از هيچيك از خلفا نمي پذيرد ، نه فرماندهي جنگ و نه حكومت يك استان و نه امارت الحاج و نه يك چيز ديگر از اين قبيل را ، زيرا قبول يكي از اين پست ها به معناي صرف نظر كردن او از حق مسلم خويش است .
امامت و رهبري 20 و 21 .
ثالثا : چگونه مي شود علي عليه السلام كار آنان را بستايد و حال آنكه در هر خطبه اي ايراد مي نمود بحث حقانيّت و مظلوميت خويش را مطرح مي كرد و مي گفت اگر نيرو داشتم در جنگ و مبارزه با ابوبكر وعمر درنگ نمي كردم :
قال أمير المؤمنين عليه السلام في جواب الأشعث بن قيس حين قال : فما يمنعك يابن أبي طالب حين بويع أخو تيم بن مرة ، وأخو بني عدي بن كعب ، وأخو بني اميّة بعدهما أن تقاتل وتضرب بسيفك ؟ وأنت لم تخطبنا خطبة منذ كنت قدمت العراق إلا وقد قلت فيها قبل أن تنزل عن منبرك : واللّه إني لأولي الناس بالناس وما زلت مظلوما منذ قبض اللّه محمدا ( صلي اللّه عليه وآله) .
قال عليه السلام : . . . فلم أدع أحداً من أهل بدر وأهل السابقة من المهاجرين والأنصار إلا ناشدتهم اللّه في حقّي ودعوتهم إلي نصرتي فلم يستجب لي من جميع الناس إلا أربعة رهط : سلمان وأبو ذر والمقداد والزبير ، ولم يكن معي أحد من أهل بيتي أصول به ولا أقوي به ، أما حمزة فقتل يوم احد ، وأما جعفر فقتل يوم مؤتة ، وبقيت بين جلفين جافيين ذليلين حقيرين عاجزين ، العباس وعقيل ، وكانا قريبي العهد بكفر .
فأكرهوني وقهروني فقلت كما قال هارون لأخيه : ( يابن ام إن القوم استضعفوني وكادوا يقتلونني ) فلي بهارون اسوة حسنة ولي بعهد رسول اللّه ( صلي اللّه عليه وآله ) حجة قوية
كتاب سليم بن قيس : 216 الحديث 12 بتحقيق الأنصاري ، الاحتجاج للطبرسي : 449/1 الرقم 104 ، ارشاد القلوب : 3394 ، بحار الانوار ج 29 ص 419 و468 ، مستدرك الوسائل : 76/11 .
ودر جاي ديگر مي فرمايد : اگر چهل نيروي رزمنده در اختيار داشتم براي گرفتن حق خويش قيام مي كردم :
أما والذي فلق الحبة وبرأ النسمة ، إني لو وجدت يوم بويع أخو تيم - الذي عيرتني بدخولي في بيعته - أربعين رجلا كلهم علي مثل بصيرة الأربعة الذين قد وجدت ، لما كففت يدي ولناهضت القوم ، ولكن لم أجد خامسا فأمسكت
كتاب سليم بن قيس : 218 ، بحار الانوار ج 29 ص 470 ومستدرك الوسائل : 76/11 .
ودر جاي ديگر مي فرمايد : اگر به اندازه تعداد لشكر طالوت و بدر نيرو داشتم ، شمشير مي كشيدم و ولايت را به مسير اصلي خود بر مي گرداندم :
أما واللّه لو كان لي عدّة أصحاب طالوت أو عدّة أهل بدر وهم أعداؤكم لضربتكم بالسيف حتي تؤولوا إلي الحق وتنيبوا للصدق ، فكان أرتق للفتق وآخذ بالرفق
الكافي : ج 8 ص&rlm32 ، بحار الأنوار ج 28 ص 241 و مجمع البحرين : ج 3 ص 132 .
كوتاه سخن اينكه ، با توجه به سوگندي كه علي عليه السلام ياد مي كند :
أما واللّه لو وجدت أعوانا لقاتلتهم
مسألتان في النص علي علي عليه السلام ج 2 ص 27 از شيخ مفيد والاقتصاد ص 209 از شيخ طوسي .
نمي شود باور كرد كه حضرت كار آنان را ستوده و يا به اختيار خود با آنان بيعت نموده و همكاري كرده است .
رابعاً : در قضيه شوراي شش نفره ، سه بار به حضرت پيشنهاد قبول خلافت به شرط عمل به سيره شيخين مطرح مي شود ولي حضرت با قاطعيت تمام رد نموده واعلام مي دارد معيار و ملاك حكومت من فقط كتاب خدا و سنّت پيامبر است و با وجود اين دو نيازي به ضميمه كردن سيره ديگري نيست :
وخلا ( عبد الرحمن بن عوف ) بعلي بن أبي طالب ، فقال : لنا اللّه عليك ، إن وليّت هذا الأمر ، أن تسير فينا بكتاب اللّه وسنّة نبيّه وسيرة أبي بكر وعمر .
فقال : أسير فيكم بكتاب اللّه وسنّة نبيّه ما استطعت .
فخلا بعثمان فقال له : لنا اللّه عليك ، إن وليّت هذا الأمر ، أن تسير فينا بكتاب اللّه وسنّة نبيّه وسيرة أبي بكر وعمر . فقال : لكم أن أسير فيكم بكتاب اللّه وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر .
ثمّ خلا بعلي ، فقال له مثل مقالته الأولي ، فأجابه مثل الجواب الأوّل ، ثمّ خلا بعثمان ، فقال له مثل المقالة الأولي ، فأجابه مثل ما كان أجابه ، ثمّ خلا بعلي فقال له مثل المقالة الأولي ، فقال : إنّ كتاب اللّه وسنّة نبيه لا يحتاج معهما إلي إجيري أحد .
أنت مجتهد أن تزوي هذا الأمر عنّي . فخلا بعثمان فأعاد عليه القول ، فأجابه بذلك الجواب ، وصفق علي يده
تاريخ اليعقوبي ج 2 ص 162 . ورجوع شود به : شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ج 1 ص 188 ، ج 9 ص 53 ، ج 10 ص 245 زج 12 ص 263 ، الفصول في الأصول از جصّاص ، ج 4 ص 55 ، أسد الغابة ج 4 ص 32 ، السقيفة وفدك از جوهري ص 86 ، تاريخ المدينة از ابن شبة النميري ج 3 ص 930 ، تاريخ الطبري ج 3 ص 297 ، تاريخ ابن خلدون ، ابن خلدون ج 2 ص 126 والشافي في الامامة ج 4 ص 209 .
و نكته جالب اينجاست كه حضرت به عبد الرحمان مي گويد : تو با طرح اين پيشنهاد ، تلاش مي كني كه مرا از خلافت محروم سازي؛ چون بخوبي مي داني كه سيره شيخين مورد تأييد من نيست
أنت مجتهد أن تزوي هذا الأمر عنّي
و عاص بن وائل گويد : به عبد الرحمان گفتم : چگونه با وجود شخصيتي مانند علي با عثمان بيعت كرديد؟
پاسخ مي دهد : گناه من چيست كه سه مرتبه به علي پيشنهاد كردم كه خلافت را به شرط عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره ابوبكر وعمر بپذيرد ولي قبول نكرد . ولي عثمان زير بار اين پيشنهاد رفت :
عن عاصم عن أبي وائل قال قلت لعبد الرحمن بن عوف كيف بايعتم عثمان وتركتم عليا رضي اللّه عنه قال ما ذنبي قد بدأت بعلي فقلت أبايعك علي كتاب اللّه وسنة رسوله وسيرة أبي بكر وعمر رضي اللّه عنهما قال فقال فيما استطعت قال ثم عرضتها علي عثمان رضي اللّه عنه فقبلها .
مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 75 ، فتح الباري ج 13 ص 170 .
وخامساً : حضرت در خطبه اي كه مرحوم كليني نقل نموده با صراحت عملكرد خلفاي سابق را مورد انتقاد شديد قرار داده و فرموده :
زمامداران قبل از من با پيامبر به مخالفت برخاستند و پيمان حضرت را شكستند و سنتّ او را تغيير دادند بطوري كه اگر بخواهم آنها را اصلاح كنم و مردم را دوباره به همان سنت سابق پيامبر بر گردانم ، تمام ياران من از دور من پراكنده مي شوند جز اندكي از شيعيان من كه آگاهي آنان به امامت من ، از كتاب خدا و سنت رسول گرامي سرچشمه گرفته است . سپس حضرت موارد متعددي از قانون شكني هاي زمامداران قبلي را مي شمارد ، مانند : تغيير مقام ابراهيم توسط عمر و برگرداندن آن به همان حالت زمان جاهليت و غصب فدك و . . . :
عملت الولاة قبلي أعمالاً خالفوا فيها رسول اللّه صلي الله عليه و آله و سلم متعمدين لخلافه ، ناقضين لعهده ، مغيّرين لسنته ، ولو حملت الناس علي تركها وحولتها إلي مواضعها وإلي ما كانت في عهد رسول اللّه صلي الله عليه و آله و سلم لتفرّق عنّي جندي ، حتي أبقي وحدي أو قليل من شيعتي الذين عرفوا فضلي وفرض إمامتي من كتاب اللّه عزّ وجل وسنّة رسول اللّه صلي الله عليه و آله و سلم ، أرأيتم لو أمرت بمقام إبراهيم عليه السلام فرددته إلي الموضع الذي وضعه فيه رسول اللّه ، ورددت فدك إلي ورثة فاطمة عليها السلام ورددت صاع رسول صلي الله عليه و آله و سلم كما كان ، وأمضيت قطائع أقطعها رسول اللّه صلي الله عليه و آله و سلم ...
كافي ج 8 ص 59 ، وسائل الشيعة ( آل البيت ) ج 1 ص 457 و ج 8 ص 46 ، الاحتجاج ، ج 1 ص 392 ، بحار الأنوار ج 93 ص 203 ، تفسير نور الثقلين ج 2 ص 156

موفق باشید.

جواب
بعضى براى اثبات نظريه خود به عبارت الغارات استناد كرده‏اند : «و كان مرضي السيرة وميمون النقيبة» .
اوّلاً : همين قضيّه در المسترشد طبرى به اين شكل آمده : «و كان مرضي السيرة ، ميمون النقيبة عندهم»المسترشد ص 415 .
و همچنين مرحوم سيد بن طاووس در كشف المحجة ، از الرسائل كلينى به اين شكل نقل نموده : «فكان مرضيّ السيرة من الناس عندهم»كشف المحجة لثمرة المهجة ص 173
يعنى نزد مردم آنان داراى روش پسنديده و نفس مبارك بودند نه اينكه عقيده حضرت در باره آنان اين چنين بود .
وعبارت «فيسّر و شدّد وقارب و اقتصد» در المسترشد موجود نيست و در كشف المحجة نيز «فيسّر وشدّد» وجود ندارد .
به همين جهت مرحوم علاّمه مجلسى مى‏نويسد : آثار تقيّه در اين حديث مشهود است و ظاهراً آنچه در تمجيد ابوبكر و عمر آمده از روى تقيه صادر شده : «قوله عليه السلام «فكان مرضي السيرة» أي ظاهراً عند الناس وكذا ما مرّ في وصف أبي بكر ، وآثار التقيّة والمصلحة في الخطبة ظاهرة . . . »بحار الأنوار ج 33 ص 574 .
ثانياً : اين عبارت با ده‏ها روايت ديگرى كه از حضرت امير عليه السلام نقل شده است مانند خطبه شقشقيه منافات دارد . و در خطبه 4 كه مى‏فرمايد : كناره گيرى من چون حضرت موسى برابر ساحران است كه بر خويش بيمناك نبود ، ترس او از پيروزى جاهلان و دولت گمراهان حاكم بود : «لم يوجس موسى خيفة على نفسه بل أشفق من غلبة الجهّال ودول الضلال» .
نيز در خطبه 5 ، بعد از رحلت رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم و پس از پيشنهاد عباس و ابوسفيان براى بيعت ، فرمود : امواج فتنه‏ها را با كشتى نجات ( تمسك به اهل بيت پيامبر ) درهم شكنيد . . . واين زمامدارى چون آبى بدمزه ولقمه‏اى گلوگير است : «ايّها الناس شقّوا أمواج الفتن بسفن النجاة . . . هذا ماء آجن ولقمة يغص بها آكلها» . ...ادامه

عرفان;56291 نوشت:
آيا على عليه السلام رفتار عمر و ابو بكر را ستود؟ آيا على عليه السلام رفتار عمر و ابو بكر را ستود؟ بعضيها ميگويند علي عليه السلام با عمر و ابوبكر مشكلي نداشته و خلافت(به درست بايد گفت حكومت)آنها را قبول نموده و رفتار آنان را ستود، اين حرفها را شما كه خود را شيعه علي مي ناميد مدعي اختلاف و ... هستيد. .............. * به نظر شما چه جوابي تقديم كنيم تا درست و منطقي باشد؟

سلام علیکم جمیعا

ستودن به چه معنی ؟

بله ایشان از اینها حمایت میکردند در مواقعی که نیاز بود یک مومن حضور پیدا کرده و از دینش حمایت کند و ایشان بهمراه حسنین چنین کارهائی را کردند ولی اینها را نباید به این حساب گذاشت که ایشان اعلم و شایسته تر بودند و علی چنین چیزی را قبول داشت دلیلش در پاسخ به این سوالات مشهور و بسیاری سوالات دیگر نهفته است .

آیا علی بن ابی طالب بعد از ماجرای سقیفه با خلیفه وقت با اختیار خود بیعت کرد ؟
چرا علی بن ابی طالب روز دوم بعد خلافت میگوید اگر اموال بیت المال کابین زنانتان باشد یا خلخال در پایشان آنها را پس میگیرم و به بیت المال بر میگردانم ؟
مگر اموال بیت المال به ناحق تقسیم شده بود ؟

آیا حیف و میل شده بود ؟

چرا بعد از گفتن این کلمات نماز روز دوم ایشان 2 صف داشت ؟ و کسانیکه صف دوم را تشکیل میدادند امامت نماز او را نپذیرفتند آیا مگر منافعی به ناحق به طلحه و زبیر و دیگران رسیده بود ؟

یاحق

ادامه...
در خطبه ششم ، مى‏فرمايد : به خدا سوگند مرا همواره از حق خويش محروم كردند و از هنگام وفات رسول خدا تا امروزحق مرا از من باز داشته اند : «فواللّه مازلت مدفوعاً عن حقّي ، مستأثراً علىّ منذ قبض اللّه نبيّه حتّى يوم الناس هذا» .

در خطبه شانزدهم ، مى‏گويد : اگر باطل پيروز شود جاى شگفتى نيست از دير باز چنين بوده ، و اگر طرفداران حق اندكند چه بسا روزى فراوان گردند : «لئن أمِرَ الباطل لقديماً فعل ، ولئن قلّ الحق فلرمّما ولعلّ» .

در خطبه سی و سوم ، مى‏فرمايد : مرا با قريش چه كار؟ آن روز كه كافر بودند با آنها جنگيدم وهم اكنون كه فريب خورده‏اند . . . به خدا سوگند انتقام قريش از ما براى آن است خداوند از ميان آنان ما را برگزيد وگرامى داشت : «ما لى ولقريش؟ واللّه لقد قاتلتهم كافرين ، ولأقاتلنّهم مفتونين . . . واللّه ما تنقم منّا قريش إلّا أنّ اللّه اختارنا عليهم .


در خطبه 217 ، مى‏فرمايد : خدايا براى پيروزى بر قريش و يارانشان از تو كمك مى‏خواهم كه پيوند خويشاوندى مرا بريدند ، وكار مرا دگرگون كردند و همگى براى مبارزه با من در حقّى كه از همه آنان سزاوارترم متّحد گرديدند ، وگفتند : حق را اگر توانستى بگير! و اگر تو را از حق محروم داشتند ، يا باغم و اندوه صبركن ، و يا باحسرت بمير! به اطرافم نگريستم ديدم كه نه ياورى دارم و نه كسى از من دفاع وحمايت مى‏كند جز خانواده ام ، كه مايل نبودم جانشان به خطر افتد ، پس خار در چشم فرو رفته ديده برهم نهادم ، وبا گلوى استخوان در آن گير كرده ، جام تلخ را جرعه جرعه نوشيدم ، ودر فرو خوردن خشم درامرى كه تلخ‏تر ازگياه حنظل و درد ناك‏تر از فرو رفتن تيزى شمشير در دل بود شكيايى كردم :

«اللّهم إنّي أستعديك على قريش فإنّهم قد قطعوا رحمي ، وأكفأوا إنائي ، وأجمعوا على منازعتي حقّاً كنت أولى به من غيري ، وقالوا : ألا إنّ في الحق أن تأخذه ، وفي الحق أن تمنعه ، فاصبر مغموماً أو مت متأسفّاً ، فنظرت فإذا ليس لي رافد ولا ذاب ولا مساعد إلّا أهل بيتي ، فضننت بهم عن المنية فأغضيت على القذى ، وجرعت ريقي على الشجى ، وصبرت من كظم الغيظ على أمرّ من العلقم ، وآلم للقلب من حز الشفار» .

[=Century Gothic]با سلام
و تشکر از عرفان گرامی و بینای عزیز و دوستان نیکو
آنچه که میتوان از روابط علی ع با خلفا اشاره کرداین است که:
آن حضرت به جاى پذيرفتن مسؤوليتى در سازوكار حكومت حاكم، كار اصلى خويش را هدايت مردم و نظارت براى حفظ دين قرار داد و با وجود آن كه نارضايتى و مخالفت خود را در وقايع پيش آمده از خليفه اول نشان مى داد ولى خود را از درگير شدن در جنگى خونين و بنيان برانداز به شدت برحذر مى داشت.

ايشان با كمال شجاعت روحى و مناعت طبع و با يك دنيا عظمت و بزرگوارى، آن گاه كه پاى مصالح دين و آبروى مسلمانان و شوكت اسلام به ميان مى آمد، بى هيچ دغدغه و ترديدى نظرهاى خيرخواهانه و مصلحت آميز خود را نثار امت اسلامى و خليفه مسلمين مى كرد و حتى با همان كسانى كه آنان را بانيان غصب حق خويش مى دانست، به گونه اى رفتار مى كرد كه به نقل شيعه و سنى خليفه دوم در موارد متعددى گفته است: «لولا على لهلك عمر»;[=Century Gothic](1)[=Century Gothic] اگر على نبود عمر هلاك مى شد.
بنابراين با اطمينان مى توان گفت همكارى حضرت على(عليه السلام)با دستگاه حكومتى در راستاى حلّ مشكلات جامعه اسلامى بوده و ايشان مسايل جامعه را مهم تر از مسايل و منافع شخصى مى دانسته و هرگز حب و بغض خود را بر محور تمنيات شخصى قرار نداده است.
[=Century Gothic]راز حب و بغض هاى على(عليه السلام) را بايد در امور مهم ترى چون مصلحت اسلام، جامعه، توده مردم و....جُست.[=Century Gothic](2)[=Century Gothic]

[=Century Gothic]بنابراين همكارى هاى امام على(عليه السلام)با خلفا تنها با چنين تفسيرى از سيره آن حضرت قابل قبول مى باشد نه با گمان تأييد و امضاى خلافت ايشان..:Sham:
[=Century Gothic]

[=Century Gothic]1. مناقب، خوارزمى، ص 80، ح 65; الرياض النضرة، ج 3، ص 173; ذخائر العقبى، ص 80 ـ 81 و ينابيع المودة، قندوزى، ج 3، ص 147.
[=Century Gothic]

[=Century Gothic]2. چنان كه در نهج البلاغه مى فرمايد: «فامسكت يدى، حتى رأيت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام، يدعون الى محق دين محمد(صلى الله عليه وآله) فخشيت ان لم انصر الاسلام و اهله ان ارى فيه ثلماً او هدماً، تكون المصيبة به علىّ اعظم من فوت ولايتكم التى انما هى متاع ايام قلائل»; از پذيرش خلافت امساك كردم تا آن گاه كه ديدم گروهى از اسلام باز گشته، مى خواهند دين محمد(صلى الله عليه وآله)را نابود سازند. پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نكنم، رخنه اى در آن ببينم يا شاهد نابودى آن باشم كه در اين صورت مصيبت آن بر من سخت تر از رها كردن حكومت بر شماست; ـ حكومتى ـ كه كالاى چند روز دنياست.

رضا;57615 نوشت:
. چنان كه در نهج البلاغه مى فرمايد: «فامسكت يدى، حتى رأيت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام، يدعون الى محق دين محمد(صلى الله عليه وآله) فخشيت ان لم انصر الاسلام و اهله ان ارى فيه ثلماً او هدماً، تكون المصيبة به علىّ اعظم من فوت ولايتكم التى انما هى متاع ايام قلائل»; از پذيرش خلافت امساك كردم تا آن گاه كه ديدم گروهى از اسلام باز گشته، مى خواهند دين محمد(صلى الله عليه وآله)را نابود سازند. پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نكنم، رخنه اى در آن ببينم يا شاهد نابودى آن باشم كه در اين صورت مصيبت آن بر من سخت تر از رها كردن حكومت بر شماست; ـ حكومتى ـ كه كالاى چند روز دنياست.

سلام علیکم جمیعا

رضای گرامی در تکمیل فرمایش شما سخن آیت الله حسینی قزوینی را اضافه میکنم ایشان خطبات 50 و 210 را نیز نمود دیدگاه علی علیه السلام میداند.

یاحق

ادامه...
و در خطبه 202 به هنگام دفن حضرت صديقه طاهره عليها السلام خطاب به پيامبر گرامى مى‏گويد : به زودى دخترت 7تو را آگاه خواهد ساخت كه امت تو چگونه در ظلم و ستم بر او اجتماع كردند ، به اصرار از او بپرس و احوال اندوهناك ما را از او خبر گير كه هنوز از آنهمه سفارشهاى تو ، زمان چندانى سپرى نشده و ياد تو فراموش نگشته كه اين همه مصيبت‏ها بر ما وارد آمده : «و ستنبّئك ابنتك بتضافر أمّتك على هضمها فأحفها السؤال و استخبرها الحال ، هذا ولم يطل العهد ، ولم يخل منك الذكر» .

ثالثاً : مسلم در صحيح خود و ابن حجر در فتح البارى ، از زبان عمر بن خطاب نقل كرده‏اند : امير مؤمنان عليه السلام معتقد بود كه ابوبكر و عمر دروغگو ، گنهكار ، فريبكار و خائن هستند :

«فلمّا توفّي رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله ، قال أبو بكر : أنا ولي رسول اللّه ، فجئتما ، أنت تطلب ميراثك من ابن أخيك ، ويطلب هذا ميراث امرأته من أبيها ، فقال أبو بكر : قال رسول اللّه صلى الله عليه وآله : نحن معاشر الأنبياء لا نورث ، ما تركناه فهو صدقة ، فرأيتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً ، واللّه يعلم أنّه لصادق ، بارّ ، راشد ، تابع للحقّ ! ثمّ توفّي أبو بكر فقلت : أنا وليّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله ، ولي أبي بكر ، فرأيتماني كاذباً آثماً غادراً خائناً ! واللّه يعلم أنّي لصادق ، بارّ ، تابع للحقّ!»صحيح مسلم ج 5 ص 152 ، كتاب الجهاد باب 15 حكم الفئ حديث 49 ، فتح الباري ج 6 ص 144 وكنز العمال ج 7 ص 241

موضوع قفل شده است