پیشقراوان سکولاریسم در ایران
تبهای اولیه
چند روز پیش مقاله ای را می خواندم که به نظرم خیلی جالب بود. به همین دلیل بخشهایی از این مقاله را در این جا قرار می دهم تا علاقه مندان به این مباحث هم بهره ای ببرند.
[="]پيشقراولان سكولاريسم در ايران[/]
[="]اگر چه ايده سكولاريسم، پديدهاى غربى و خاستگاه معرفتشناختى آن مغرب زمين است، اما پس از پيدايى و نضج گرفتن در ساير ممالك نيز سر بر آورد.
بديهى است كه اين تفكر براى ورود به جوامع اسلامى به ويژه ايران كه از مكتب غنى تشيّع بهرهمند است و جدايى دنيا و آخرت در آن مطرود بوده و در بر دارنده آموزههايى چون «من لامعاش له لامعاد له» است، نياز به حاملانى داشته و دارد تا بار اين كالاى وارداتى را بر دوش گرفته و به تبليغ آن در جامعه بپردازند. روشن فكران وابسته از جمله حاملانى هستند که در ادامه به آنها پراخته می شود.[/]
[="]به طور پراكنده در ايران جريان اقتباس از غرب به دوران شاه اسماعيل و شاه عباس صفوى بر مىگردد، ولى دوره منظم غربگرایى پس از شكستهاى پى در پى ايران از روسيه و از زمان فتحعلى شاه قاجار شروع شد و تا مشروطه ادامه يافت و از مشروطه به بعد مرحله دوم، يعنى دوران غربزدگى آغاز گرديد كه در زمان رضاخان و محمدرضا پهلوى به اوج خود رسيد.[="][1][/][/]
[1] - [="]على محمد، نقوى، جامعهشناسى غربگرايى، (تهران: امير كبير، 1363) ج 1، ص 40.[/]
[=Century Gothic]با سلام
و تشکر از کاوه گرامی که تاپیک خوبی را قلم زدند !!در ادامه این سخنان مطلبی را بنده ارائه میدهم که خالی از لطف نیست!!
همانطور که میدانید
[=Century Gothic]در قانون اساسی فراماسونری که توسط «جیمز اندرسن» کشیش پروتستان با سابقه یهودی تدوین شد، این طور بیان شده است که در فراماسونری موضوع مذهب و سیاست جایی ندارد و همه مذاهب می توانند وارد فراماسونری شوند به شرط آنکه اصرار به مذهب خود نداشته باشند. به عبارت دیگر، با ترویج پلورالیسم مواجه هستیم.
[=Century Gothic]
[=Century Gothic]موضوع [=Century Gothic]که قابل تامل است [=Century Gothic]، ترویج اومانیسم است که اینها خود را مروج تربیت انسان می دانند که این تربیت مبتنی بر دین نیست.
[=Century Gothic] چون فراماسونرها عمدتا بی دین هستند و بخشی از آنها فقط به خدا اعتقاد دارند. یعنی دئیست هستند. حتی فراماسونرهای فرانسوی به خدا هم اعتقاد ندارند. بنابراین حرف [=Century Gothic]G که از علائم فراماسون هاست و حرف اول کلمه [=Century Gothic]God به معنی خداست در علائم لژهای فرانسوی دیده نمی شود.
[=Century Gothic]ترویج لیبراسیم و سکولاریسم هم از تفکرات اینهاست و در نهایت «جهان وطنی» که شعار یهودی ها است و آنها مطرح می کنند.
[=Century Gothic]
[=Century Gothic]اشاره به[=Century Gothic] اولین لژ فراماسونری ایرانی کنیم
[=Century Gothic]اولین لژ فراماسونری که در ایران به وجود آمد و همه بر آن اذعان دارند «فراموشخانه میرزا ملکم خان» است.
[=Century Gothic]ملکم خان در خدمت صهیونیسم بود و هیچ اعتقادی به ادیان ثلاثه ( نه اسلام ، نه مسیحیت نه یهودیت ) نداشت.
در خاطرات ناصرالدین شاه آمده که در پاریس یا لندن ملکم خان، روچیلد را به دیدن ما آورد و روچیلد در خصوص وضعیت یهودیان از حکومت وقت امتیازاتی می خواستند.
از نکات مهم در تاریخ میتوان از انتقال قدرت از پهلوی اول به دوم توسط یک فراماسونر به نام محمد علی فروغی انجام [=Century Gothic]گرفت یاد کرد [=Century Gothic].
در سال 1947 لژ بزرگ تشکیل می شود و در سال 1948 لژ عالی اسکاتی و قریب به 50، 60 لژ فراماسونری در آن زمان در ایران فعال [=Century Gothic] بودند[=Century Gothic] که حدود5 هزار نفر عضو [=Century Gothic]داشت [=Century Gothic] که در همه ارکان حکومتی حضور [=Century Gothic]داشتند .
نمایندگان سنا، مجلس ، رؤسای دانشگاه ها ، وزرای کابینه و حتی در میان بازرگانان و سفرا و غیره.
[=Century Gothic]وقوع انقلاب اسلامی باعث تعطیل شدن لژهای فراماسونری درایران شد اما تفکر فراماسونری در قالب های لیبرالیسم، پلورالیسم،سکولاریسم , نسبی گرایی و ... ترویج شد و هنوز هم به قوت هر چه تمامتر ترویج می شود.
[=Century Gothic]..
[="]نكته دوم؛ روشنفكرى، اصطلاحى است براى ناميدن طرز فكر و تمايلات عقلانى آزاد منشانه اومانيستى و علمى كه در اروپاى سده هيجدهم رايج بود؛ ويژگى عمده اين جريان، ايمان به علم، تجربه، عقل، شكاكيت و نگرش علمى و همراه با ترديد نسبت به مسائل دينى و سنتى و هم چنين نوگرايى و نو انديشى بود. افراط در اعتقاد به اصالت تعقل و تجربه و پرستش علم از ديگر مشخصات عاملين اين جريان بود.[="][1]
در اواخر سده نوزدهم و اوايل سده بيستم، زمامداران قجرى، اشراف زادگان را براى تحصيل علم به ديار غرب روانه ساختند و در اين ميان تعداد اندكى از آنها با انديشههاى غربى آشنا شدند، آنان شيفته تفكر سده هيجدهم اروپا گشته، بدون توجه به شرايط خاص اروپا، ماهيت كليسا و دوران تاريك قرون وسطايى در مغرب زمين و مهمتر از همه تفاوت فاحش شرايط زيستى و فرهنگى مشرق زمين بااوضاع آن ديار، در صدد برآمدند، ايدهها، تفكرات و راهحلهاى سده هيجدهم اروپا را در جهان اسلام پياده نمايند، اينان خود را «منور الفكر» ناميدند كه ويژگىهاى عمدهشان را مى توان در موارد ذيل خلاصه كرد:
1. تقليد كوركورانه و بى حد و مرز از غرب؛
2. ستايش پيشرفتهاى غرب در زمينههاى مادى و معنوى؛ 3. اعتقاد به تقليد يا اقتباس راه و روش غرب در همه زمينه ها؛ 4. تلاش در جهت تطبيق نظامهاى فرهنگى و اجتماعى ملل اسلامى به نظامهاى اجتماعى و فرهنگى غرب؛ 5. مخالفت شديد با مذهب و سنن ملى و ناخشنودى از چيرگى عقايد مذهبى.[="][2]
[=Calibri][1] - همان، ص 152
[=Calibri][2] - همان، ص 152 .
سلام علیکم.
جناب کاوه!
میفرمایید که روشنفکری غربزدگی است.
لطفا روشن کنید که نقطه مقابله روشنفکری در کشور ما چیست؟
آیا نمیدانید که تمامی انسانها به نوعی روشن فکر به حساب می آیند؟
آیا نمیدانید که تمامی انسانها به نوعی متحجر به حساب می آیند؟
آیا نمیدانید اگر در زمانی شرایط بروز هرکدام از خصیصه ها فراهم شود,سر به طغیان گذشته, آدم یا به قول شما منورالفکر یا متحجر میشود؟
آیا نمیدانید بهتر است در زمانه ای که انسان بالاترین مرتبه های علمی را چه از نظر علوم انسانی و چه علوم مادی بدست آورده,سخن گفتن از این مقولات کمی بچگی کردن است؟
سلام بر رازیانه
خوش آمدي
قبل از هر چيز در پاسخ به لحن اين جمله شما «سخن گفتن از این مقولات کمی بچگی کردن است؟» اين جمله را برايتان مي نويسم . ( تازه رسيدي بركش، لگام اسب سركش «يعني زبان ») .
اما در پاسخ به پرسشهاي مطرح شده به عرض مي رسانم: كه آنچه در بالا آمده بخشهايي از مقاله استادي مريجي است، و نظر شخصي بنده نيست اما به هر حال چند نكته را نبايد فراموش كرد. اينكه روشن فكري،خود به گونه هاي متفاوتي و گاه متناقضي تقسيم مي شود. روشن فكري ديني ، روشن فكري مذهبي ، روشن فكري غربي،روشن فكري اصيل اسلامي،روشن فكري حوزوي و روشن نگري كه خود شاخه اي جدا از روشن فكري به معناي مصطلح است. هر كدام از اين شاخه هايي كه عرض شد از ابزارهاي خاص خود در زمينه نگاه به طبيعت و انسان، جامعه نگري و فرهنگ شناسي،نظام هاي علمي و اجتهادي برخوردارند. پس بهتر است نخست كمي با اين مقولات آشنايي حاصل آيد و پس از آن در وادي روشن فكري گام نهاده شود. مطالبي كه شما مطرح كرديد نسبتش با روشن فكري، قياس مع الفارق است.
از خداوند شادكامي شما را خواستارم .
[="]اساساً تفكر و انديشه از متفكر و روشن فكر، امرى مطاع و داراى ارج و منزلت است. انديشه اى كه از دل و جان برآمده و براى رفع و يا دفع معضلى از معضلات جامعه ارائه شده باشد، از اين رو، آن دسته از روشن فكرانى كه در راستاى شناخت درد اجتماعى انديشه كرده و معضلات را شناختند، اما در ارائه طريق و رفع آن راه خطا در پيش گرفتهاند، از آن نظر كه دغدغه اجتماعى داشتهاند و به شناسايى درد جامعه پرداختهاند مورد احترام هستند و خواهند بود، هر چند در ارائه راه حل خطا كرده باشند. اما تفكرى كه از سر تقليد و به تعبيرى تفكرى قلّابى باشد نه تنها درد اجتماعى و معضلات را نشناخته بلكه بر معضلات افزوده است و لذا بايد از چنين تفكراتى دورى كرد و از چنان متفكرانى دورى جست و منورالفكرانى چون ملكم خان و آخوندزاده از اين دسته افرادند و خواهيم ديد كه چگونه به قول يكى از متفكران معاصر، تفكرى قلّابى دارند. با توجه به واقعيت مذكور، سؤال اين است كه چه شرايطى پديد آمد كه افكار منورالفكرانى چون ملكم خان در جامعه مطرح شده و عدهاى نيز تحت تأثير آن قرار گرفتند؟
پاسخ اين سؤال را بايد در اوضاع اجتماعى دوران قاجار جستوجو كرد، چه اين كه قبل از اين دوران، يعنى دوران صفويه، ايران در وضعيت اجتماعى مطلوبى بوده است؛ «شاردن» جهانگرد فرانسوى در سفرنامه خود در مورد اوضاع اجتماعى و اقتصادى دوران صفويه مى نويسد: آموزش و پرورش جوانان ايرانى خيلى خوب است. اشراف، يعنى متعينان و متشخصان و كودكان و خانوادههاى متمكن (چون در ايران طبقه اعيان مطلقاً به معناى حقيقى كلمه وجود ندارد) بسيار خوب پرورش مىيابند. در قهوه خانهها مردم به صحبت مى پردازند، زيرا در اين جاهاست كه خبرهاى تازه مطرح مىشود و سياسيون با كمال آزادى و بدون هيچ نگرانى از حكومت انتقاد مى كنند. حكومت نيز از گفتوگوى مردم نمىهراسد، امنيت در سرزمين صفويان حاكم بوده است و مسافران با نشان دادن فرمان شاه مىتوانستند هر امكانى را كه لازم دارند دريافت كنند. اين امپراتورى كه از لحاظ عظمت، جهان كوچكى به شمار مىرود... در فن اكتشاف و هدايت آب هيچ مردمى در جهان به پاى ايرانيان نمىرسد، در جهان هرگز ملتى پيدا نمىشود كه به مانند ايرانيان در حفر و احداث چشمههاى زيرزمينى و ايجاد مسيرهاى مناسب تحت الارضى مهارت داشته باشند. محال است كه آبدارتر و درخشنده تر از كاشى ايرانى يا ظريف تر و روشنتر از نقش و نگارهاى آن چيزى در جهان پيدا شود. محصولات چرم ايران به اندازهاى زيبا و مقدار آن خارج از حد و حصر است كه آن را به هندوستان و عثمانى و ديگر ممالك صادر مىكنند...[="][1]
[=Calibri][1] - [="]موسى نجفى، تاريخ معاصر ايران، (انتشارات آموزش و پرورش، 1380)، ص 39.
[="]اما اين وضعيت با روى كار آمدن فرمانروايان قاجار، رنگ و روى ديگرى پيدا كرد و مردم شاهد بودند كه آن اقتدار و توانمندى كشور روز به روز كمتر شده و در نهايت با روى كار آمدن ناصر الدين شاه و دوران حكومت او كشور به بدترين وضع ممكن درآمده چه اين كه دربار ناصرى با خوشگذرانىها و سفرهاى پى در پى و بىثمر به اروپا و بار كردن هزينه آن بر ملت و مقروض كردن كشور به دول خارجى، مملكت را به لحاظ اقتصادى فلج كرده است و علاوه بر فقر اقتصادى، امنيت كشور نيز در اثر قراردادهايى نظير رژی[="][1] و رويتر[="][2] و... لطمه ديده تاجايى كه مردم مالك محصولات خود نبوده و انگلستان اختيار تام در امور كشاورزى و تنباكو كه مهمترين فراورده كشور بود، داشته است. وضعيت علمى كشور هم مثل وضعيت اقتصادى و امنيتى ناكار آمد بود و دارالفنون نيز به جاى پرورش و تعليم دانش مركز فساد گرديده است. احتشام السلطنه كه خود از نوادگان فتحعلى شاه و از رجال سرشناس قاجاريه است، درباره تحصيلات هشت ساله خود در دارالفنون (كه قشر خاصى از افراد دربار و اشراف زادگان توفيق حضور در آن را داشته) مىنويسد:
آن دوان، دوران خسارت من بوده است و اساساً وجود مدرسه دارالفنون خيانتى بوده و هست چه اين كه جز صفات رذيله چيزى در آن آموخته نمىشد، چرا كه وزير علوم و جانشين او اعتضاد السلطنه نير الملك افرادى عشرت طلب و داراى اخلاق فاسد بودند،... ايشان معتقد است: ريشه تمام خرابى و علت عقب افتادگى مملكت ايران را در مدرسه دارالفنون بايد جستوجو كرد...[="][3]
در ادامه به تفكرات برخى از روشن فكران كه در شكلگيرى ايده سكولاريستى در ايران مؤثر بودند اشاره مىكنيم.
[="]الف) ميرزا ملكم خان ناظم الدوله
[="]ميرزا ملكم خان پسر ميرزا يعقوب خان از ارامنه جلفاى اصفهان است كه در سال 1249 (ه ق) در اصفهان متولد شده و در سن ده سالگى به پاريس رفته و در مدارس آن جا به تحصيل علوم پرداخته است. ملكم در سال 1273 مترجم مخصوص مأمور سفارت خانه دولت علّيه در اسلامبول گرديد. او در اين سفر وارد فراموشخانه شده و پس از مراجعت به ايران در سال 1274 هجرى قمرى سال آخر صدارت آقاخان در طهران فراموشخانه كه آنرا فراميسن مىناميدند داير كرده و مردم را به آزادى و جمهورىطلبى دعوت مىكرده است.[="][4]
اگر چه ملكم خود اظهار اسلام و مسلمان بودن مىكرد لكن محققان و رجال هم عصر وى او را غير مسلم، مسيحى حتى بى دين مىدانند. احتشام السلطنه از رجال قاجار كه از دولت مردان سلطنت ناصرالدين شاه است درباره ملكم مىگويد:
ملكم به اعتقاد من نه مذهب داشت نه وطن نه مسلك، آن پير مرد هشتاد ساله شارلاتان، خودش و فرزندانش عيسوى هستند.[="][5]
[=Calibri][1] - [="]براى مطالعه بيشتر ر. ك. به شيخ حسن كربلايى، قرارداد رژى 1890 يا تاريخ انحصار دخانيات در سال 1309.
[=Calibri][2] - [="]براى مطالعه بيشتر ر. ك. به، خاطرات سياسى ميرزا على خان امين الدوله.
[=Calibri][3] - [="]سيد محمد مهدى موسوى، خاطرات احتشام السلطنه، (انتشارات زوّار، 1366)، ص 25.[="]
[=Calibri][4] - [="]احمد خان ملك ساسانى، سياستگران دوره قاجار، (تهران: انتشارات بابك، 1338)، ص 126.
[=Calibri][5] - [="]سيد محمد مهدى موسوى، خاطرات احتشام السلطنه، (انتشارات زوّار، 1366)،ص 420 .
[="]در ادامه به تفكرات برخى از روشن فكران كه در شكلگيرى ايده سكولاريستى در ايران مؤثر بودند اشاره مىكنيم.
[="]الف) ميرزا ملكم خان ناظم الدوله
[="]ميرزا ملكم خان پسر ميرزا يعقوب خان از ارامنه جلفاى اصفهان است كه در سال 1249 (ه ق) در اصفهان متولد شده و در سن ده سالگى به پاريس رفته و در مدارس آن جا به تحصيل علوم پرداخته است. ملكم در سال 1273 مترجم مخصوص مأمور سفارت خانه دولت علّيه در اسلامبول گرديد. او در اين سفر وارد فراموشخانه شده و پس از مراجعت به ايران در سال 1274 هجرى قمرى سال آخر صدارت آقاخان در طهران فراموشخانه كه آنرا فراميسن مىناميدند داير كرده و مردم را به آزادى و جمهورىطلبى دعوت مىكرده است.[="][1]
اگر چه ملكم خود اظهار اسلام و مسلمان بودن مىكرد لكن محققان و رجال هم عصر وى او را غير مسلم، مسيحى حتى بى دين مىدانند. احتشام السلطنه از رجال قاجار كه از دولت مردان سلطنت ناصرالدين شاه است درباره ملكم مىگويد:
ملكم به اعتقاد من نه مذهب داشت نه وطن نه مسلك، آن پير مرد هشتاد ساله شارلاتان، خودش و فرزندانش عيسوى هستند.[="][2]
در كتاب سياستگران دوره قاجار نيز در مورد دين ملكم آمده است كه:
يك روز به ميرزا حسين خان خبر مىدهند كه ملكم خان براى ازدواج با «هانانريت» دختر آراكل بيك ارمنى معروف به توپچى باشى به پطرق خانه ارامنه رفته از مسلمانى به قانون دين مسيح ابا و استغفار كرده و به آيين عيسوى در آمده و در شب يك شنبه 29 جمادى الاول 1281 در كليساى «ايا استفانوس» مراسم نكاح را به قانون مذهب عيسوى انجام داده است. ميرزا حسين خان ملكم را احضار كرده مىگويد ساليان دراز دعوى مسلمانى كرده و با خود من به مشاهد متبركه عراق به زيارت آمدى و در معابد و مساجد مسلمانان نمازها كردى حالا به قانون اسلام مرتد مىشوى؟ ملكم در جواب مىگويد كه من هميشه معتقد به اين مطلب بودم كه «امور دنيا بسته به عقل و تدبير است» لكن امروز مىگويم كه كارهاى دنيا بسته دست تقدير مىباشد و تقدير براى من اين طور پيش آورده است.[="][3]
او به انگيزه بهرهگيرى از دين و اسلام در راه هدف خود تظاهر به مسلمانى مىكرد تا بهانه به دست مخالفان خود ندهد. «فريدون آدميت» اين رويه ملكم را كُند كردن حربه تكفير مخالفان مىداند و مىگويد:
در تحليل روانى ملكم بايد گفت ارمنى بودن و سابقه نصرانيت او عقدهى روحى در او ايجاد كرده بود. وى كه مروّج تجددخواهى و مدنيت اروپايى بود براى اين كه حربه تكفير مخالفان را كُند كند در تحريراتش كوشش فراوان مىكرد كه افكار ترقى خواهى و عدالت اجتماعى را به مبانى دينى تطبيق دهد.[="][4]
[="][1][="] - [="]احمد خان ملك ساسانى، سياستگران دوره قاجار، (تهران: انتشارات بابك، 1338)، ص 126.
[="][2][="] - [="]سيد محمد مهدى موسوى، خاطرات احتشام السلطنه، (انتشارات زوّار، 1366)،[="]ص 420 .
[="][3][="] - [="]خان ملك ساسانى، پيشين، ص 129.
[="][4][="] - [="]فريدون آدميت، فكر آزادى و مقدمه نهضت مشروطيت، (انتشارات سخن، 1340)، ص 104.
[="] من خود، ارمنى زاده مسيحى هستم، ولى ميان مسلمين پرورش يافتم و وجهه نظرم اسلامى است، در اروپا كه بودم سيستمهاى اجتماعى و سياسى و مذهبى مغرب را مطالعه كردم با اصول مذاهب گوناگون دنياى نصرانى و هم چنين تشكيلات سرى و فراماسونرى آشنا گرديدم. طرحى ريختم كه عقل سياست مغرب را با خرد ديانت به هم آميزد چنين دانستم كه تغيير ايران به صورت اروپا كوشش بىفايدهاى است از اين رو فكر ترقى مادى را در لفاف دين، عرضه داشتم تا هم وطنانم آن معانى را نيك دريابند.[="][1]
[="] ملكم در بينش سياسىاش متأثر از منتسكيو بوده و مبلغ ليبراليسم سده نوزدهم است و كاربست اصول سياسى آن را ناگزير مىداند.[="][2] اما در نوشتههايش تحت تأثير فيلسوفانى مانند «جان استوارت ميل» بود او حتى بخشى از كتاب در آزادى استوارت ميل را به فارسى برگرداند.
[="] ملكم در برابر علما و دين دو موضع دارد در جايى به شدت به آنها حمله مىكند. براى نمونه او در رساله نوم و يقظه درباره علما مىنويسد:
[="] دشمنترين اشخاص براى نظم مملكت و تربيت ملت و آزادى آنها طايفه علما و اكابر فناتيك هستند.[="][3]
[="] در موضع ديگر تلاش مىكند متدينين و علما را تحت تأثير افكار خود قرار دهد كه در اين راه تا حدودى نيز موفق بوده است. از جمله اين علما ولو در درجه دوم (پايينتر از مراجع) سيد صادق طباطبايى فرزند سيد محمد طباطبايى از رهبران مشروطه است كه ناظم الاسلام كرمانى در كتاب تاريخ بيدارى ايرانيان مىگويد ملكم تلاش داشت كه با سيد صادق ارتباط برقرار كند، اما توفيقى نداشت تا روزى در منزل سيد همراه يكى از دوستان سيد وارد شد و بين سيد صادق و ميرزا ملكم خان مباحثهاى درگرفت كه در نتيجه آن، سيد صادق همه نظريات ملكم را پذيرفت.[="][4]
[="]
[="]
[="][1][="] - [="]فريدون آدميت، انديشه ترقى و حكومت قانون عصر سپهسالار، (انتشارات خوارزمى، 1351)، ص 64 و 65.
[="][2][="] - [="]حجت الله اصيل، زندگى و انديشه ميرزا ملكم خان، (تهران: نشر نى، چاپ اول، 1376) ص 87.
[="][3][="] - [="]حجت الله اصيل، پيشين، ص 87.
[="][4][="] - [="]ناظم الاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، ج 1 (تهران: انتشارات آگاه، چاپ چهارم، 1362).
[="]اما موضع ملكم در برابر دين چنان چه قبلاً نيز اشاره كرديم موضعى فريب كارانه و حملاتش زيركانه و در رنگ و لعاب دينى بود. خودش در ملاقاتى كه در سال 1872 با آخوندزاده داشت در مقام نصيحت برآمده و مىگويد:
تويى كه مى خواهى ريشه عقايد مذهبى مسلمانان را منهدم كنى، بايد از حمله آشكار دورى نمايى و به شيوه هاى دقيق ترى فكركنى.[="][1]
و اين روشى است كه خود از آن بهره گرفته است. براى مثال، او تفكر اومانيستى را كه به آدميت ترجمه كرده است ريشهاش را به انبيا و اولياى اسلام بر مىگرداند و در شماره 5 روزنامه قانون صفحه چهار در اين باره مى گويد:
اصول آن [آدميت] به طور كامل مطابق اسلام و به قسمى مناسب دردهاى حاليه ايران است كه هر مسلمان با شعور به محض اين كه از حقايق آدميت بويى مىشنود بى اختيار خود را به اين دايره مىاندازد و به اعتقاد بعضى، اين عالم آدميت را انبيا و اولياى اسلام ترتيب دادهاند.
صد البته خود مى داند كه ريشه تفكر اومانيستى در غرب است و خود نيز در نامه به «بلنت» بدان اشاره دارد، لكن براى فريب افكار عمومى آنرا به انبيا و اولياى اسلام بر مىگرداند.
سرانجام ايشان با وصيت خود هنگام مرگ پرده از بى دينى خود برداشته و هر آن چه را كه در نهان داشت آشكار كرد و برخلاف احكام و سنت اسلامى [حتى برخلاف احكام مذهب عيسوى ]وصيت كرد كه جسد او را سوزانده و خاكستر آن را براى فرزندانش بفرستند. ابراهيم صفايى در اين باره مىگويد:
ملكم در سن 77 سالگى درگذشت وصيت كرد كه جسد او را سوزانده و خاكستر او را با حواله پنجاه هزار ليره كه از فروش قرارداد لاتارى به جيب زده بود به ورثه اش تحويل دهند.[="][2]
[="]بخش هایی از مقاله ، دکتر شمس الله مریجی با تلخیص.
[=Calibri][1] - [="]موسى نجفى، رهيافتى مقايسهاى به جريان انديشههاى اصلاح طلب، مجله انديشه حوزه، شماره 6، سال 6.
[=Calibri][2] - [="]ابراهيم صفايى، رهبران مشروطه ج 1، ص 53، (تهران: انتشارات جاويدان، 1362).
[="] ميرزا فتحعلى آخوندزاده
[="]ميرزا فتحعلى آخوندزاده در خانواده نسبتاً مرفهى زاده شد. پدرش ميرزا محمد تقى كد خداى قصبه خامنه بود، مادر فتحعلى از زندگى در كنار همسر نخستين شوهر به تنگ آمد و در سال 1233 ق با فتحعلى به نزد عمويش حاج على اصغر رفت از اين تاريخ فتحعلى به فرزندى حاج على اصغر در آمده و ديگر پدرش محمد تقى را نديد. وقتى او هفت ساله شد به مكتب خانه رفت و جهت كسب لباس روحانيت تحت تربيت دينى قرار گرفته بود.[="][1]در كتاب سير تفكر معاصر در ايران آمده است كه آخوند زاده به اقتضاى تأثيرپذيرى از تفكرات و جريانها و اشخاص مختلف و زمينههاى فكرى متعدد، سه دوره و مرحله را در زندگى و حيات فكرى خود سپرى كرده است:
مرحله اول) در اين دوره آخوندزاده به آموزش قرآن و مقدمات فارسى و عربى و فقه و منطق پرداخت و آخرين معلم او آخوند ملا حسين از دوستان آخوند ملاعلى اصغر عموى مادرش بود.
مرحله دوم) زمانى آغاز مىشود كه آخوندزاده با ميرزا شفيع در گنجه به هنگام تعليم علوم دينى نزد آخوند ملا حسين آشنا شد ميرزا نزد او خط نستعليق مىآموخته، ضمن تعليم خط ميان آنان انسى عميق ايجاد مىشود، اين انس مقدمه انقلابى فكرى در اوست. بر اثر هم سخنى با ميرزا شفيع، آخوندزاده از انديشه روحانيت كه ابتدا در سرداشت منصرف مىشود و خود در اين باره مىگويد:
ميرزا شفيع جميع مطالب «عرفانيات» را به من تلقين كرد و پرده غفلت را از پيش نظرم برانداخت، بعد از اين قضيه از روحانيت نفرت پيدا كردم.
در اين مرحله آخوندزاده وجهه نظرى خاص نسبت به دين پيدا كرد و سعى نمود اين وجهه نظر را به صور مختلف به ديگران انتقال دهد.
مرحله سوم) از زمانى آغاز مى شود كه وى به اصلاح دينى از اصلاح خط و تغيير الفبا پرداخته است. [="][2]
[="][1]-[="]موسسه قدر ولايت، نقش روشنفكران وابسته، ج 3، ص 39، (موسسه فرهنگى قدر ولايت، 1378).
[="][2][="] - [="]محمد مدد پور، پيشين، ج 5، ص 34.
[="]آخوندزاده دوست و هم فكر ملكم خان و از منتقدان سرسخت فرهنگ اسلامى به شمار مى رود و از سكولاريستهاى مصمم است. عبدالهادى حائرى مىگويد:
آخوندزاده يك سكولاريست به معناى غربى آن روز اروپا و پشتيبان گسترش تمدن و اصول پارلمانى غربى در ايران بوده است. و هواخواه تشكيل فراماسونرى در ايران بوده و اين كار را از لوازم آزادى و آزادخواهى مىدانسته است.[="][1]
آخوندزاده خود در كتاب مكتوبات كمال الدوله درباره فراموشخانه مىگويد:
اى اهل ايران گر تو را از نشأة آزاديت و حقوق انسانيت خبر مىبودى، به اين گونه عبوديت به اين گونه رذالت متحمل نمىگشتى، طالب «علم» شده و فراموشخانهها مىگشادى، مجمعها، بنا مىنمودى و خود را از قيود و عقايد پوچ و از ظلم ديسپوت، نجات مىدادى.[="][2]
توجه داريم كه مخاطب او همه مردم ايران هستند كه عقايدشان از دين مبين اسلام سرچشمه گرفته. چه اين كه مسلمان هستند و مقيد به تكاليف الهى، و آخوندزاده اين قيود و عقايد را پوچ دانسته و راهحل را در گشايش فراموشخانه مىداند. محمد مددپور مىگويد:
آخوندزاده حتى به مستشار الدوله نويسنده كتاب يك كلمه خرده گرفته است كه چرا نابرابرىهاى ميان زن و مرد و مسلمان و نامسلمان را در فقه اسلامى ناديده گرفته و اسلام را با دموكراسى جمع كرده است انتقاد شديد وى از قانون مجازات اسلامى كه آن را منافى روح يك نظام دموكراسى غربى مىدانست، انتقادهاى گوناگون او از پيامبر اسلام و اسلام با ناسيوناليسم و تعصب نسبت به ايرانيت و آيين زرتشتى كه به آيين ايرانى شهره داشت همراه شده بود.[="][3]
حس ناسيوناليستى و وطن پرستى آخوندزاده، او را چنان كرد كه به جاى علاقه به اسلام و مسلمان، مهر زرتشتيان را در دل گرفته و در نامهاش به رهبر زرتشتيان در هند كينه خود را نسبت به مسلمين ابراز داشته و مىنويسد:
شما يادگار نياكان ماييد و ما قرونى است كه به واسطه دشمنان وطن خودمان - اشاره به مسلمانان - به درجهاى از شما دور شدهايم كه اكنون شما ما را در ملّت ديگر و در مذهب ديگر مىشماريد، آرزوى من اين است كه مغايرت از ميان ما رفع شود، ايرانيان بدانند كه ما فرزند پارسيانيم و وطن ما ايران است و غيرت و ناموس و بلند همتى و علوى طبعى تقاضا مىكند كه تعصب ما در حق هم جنسان و هم زبانان و هم وطنان باشد نه در حق بيگانگان و راهزنان و خونخواران. و ما را شايسته آن است كه اسناد شرافت بر خاك وطن مينو نشان خود بدهيم نه برخاك دوزخ صفت و ذاللهب اجنبيان. نياكان ما عدالت پيشه و فرشته كردار بودند ما فرزندان ايشان نيز در اين شميه حميده بايد پيروان ايشان بشويم نه پيروان راهزنان و اهرمنان.[="][4]
وى در مكتوبات كمال الدوله، كلماتى پر از كينه و از سر خشم كه عمق نفرت او را از اسلام و مسلمين نشان مىدهد، دارد.[="][5]
[="][1][="] - [="]عبدالهادى حائرى، تشيع و مشروطيت در ايران، (انتشارات امير كبير، 1360) ص 29.
[="][2][="] - [="]مددپور، پيشين، ج 3، ص 171.
[="][3][="] - [="]همان.
[="][4][="] - [="]فريدون آدميت، انديشههاى ميرزا فتحعلى آخوندزاده، (انتشارات خوارزمى، 1349)، ص 118.
[="][5][="] - [="]همان، ص 123.
[="]آخوندزاده با تكيه بر وجهه ناسيوناليستى خود اول قدم اصلاح را كنار گذاشتن خط عربها مىداند و سخن از رهايى از تسلط زبان عربى و پالايش آن و بازگشت به پاكى زبان مىگويد و دعوت به كنار گذاشتن خط عربها مىكند و مىگويد:
كاش ثالثى پيدا شدى و ملت ما را از قيد اكثر رسوم ذميمه اين عربها كه وطن ما را كه گلستان روى زمين است خراب اندر خراب كردند و ما را به اين ذلت و سرافكندگى و عبوديت و رذالت رسانيدند آزاد نمودى [چه اين كه] خط لاتينى موجب سواد و علم خواهد شد از نكبت خط قديم اسلام اهل قفقاز مثل حيوان، هنوز كور و بىسواد ماندهايد.[="][1]
آخوندزاده پيكار با دين اسلام را كه در نظر او سد راه الفباى جديد و متمدن شدن به تمدن فرنگى بود اصل اساسى در طريق منورالفكرى مىدانست. پس براى انجام اين مهم اصلاح دين «پروتستانتيسم» در اسلام را پيشنهاد كرد تا ديانت اسلامى را مترقى و متجدد و سرانجام نابود سازد. وى خود در تعريف اين اصطلاح در مكتوبات كمال الدوله ورق 8 مىنويسد:
پروتستانتيسم عبارت از مذهبى است كه حقوق الله و تكاليف عبادة الله جميعاً در آن ساقط بوده فقط حقوق الناس باقى بماند.[="][2]
مددپور مىگويد:
ريشه فكرى پروتستانتيسم آخوندزاده را در علايق او به تعليمات عقلى فلاسفه اباحى مذهب عصر اسلامى بايد جست. او با اين آرا در انجمن «ديوان عقل» ميرزا شفيع آشنا شده بود ابتدا به اباحيت و نفى واجب و طرد اصول دين از نبوت و رسالت و وحى و معاد و شريعت رسيده و سپس كارش به الحاد تمام عيار انجاميده بود. از نظر او عقل از درجه شرافت و اعتمادى بيش از وحى برخوردار است و تنها ابزار شناخت بشرى است و تجربه نيز مويّد آن است... اين سرهنگ ايرانى الاصل روسى به عنوان تنها فرد از همه نويسندگان سياسى جهان اسلامى است كه آشكارا تباين ذاتى فلسفه سياست غربى و شريعت را اعلام مىكند و مدافع قانون اساسى عرفى غربى مىشود و تفكيك مطلق سياست و ديانت را لازم مىشمرد.[="][3]
[="][1][="] - [="] همان، ص 130.
[="][2][="] - [="]مددپور، پيشين، ج 5، از ص 34 به بعد.
[="][3][="] - [="]همان، ج 3، ص 187 به بعد.
سلام علیکم جمیعا
من کمی گیج شدم اگر اساتید لطف بفرمائید این حقیر را روشن کنید سپاسگذارتان میشوم.
تعریف روشنفکری ای که در این مقوله به آن اشاره فرمودید یا در هر بابی چیست ؟
صفت روشنفکری ( در هر زمینه ای ) به چه کسی اتلاق میشود ؟
آیا روشنفکری از هر نوعی در یک کلیشه توصیفی قرار میگیرد ( اصطلاحا باید با یک چوب همگی را زد ) یا اینکه لازم است هر نوع روشنفکری را با پسوندی مشخص و تمئیز داده شود .؟
با سپاس
یاحق