تصویر دیگری از پیامبران در کتاب مقدس

تب‌های اولیه

18 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تصویر دیگری از پیامبران در کتاب مقدس

با سلام

آيا پيامبر دروغ مى‏گويد؟

نه هرگز!
:Sham:
ولى (عهدين) به پيغمبر سالخورده‏اى نسبت دروغ مى‏دهند:
در اول پادشاهان، باب13 از ايه11 مى‏گويد:
(و پيامبر سالخورده ساكن بيت ايل بود.. و از عقب مرد خدا رفته، او را زير درخت بلوط نشسته ديد پس به او گفت: آيا تو مرد خدائى كه از يهودا آمده‏اى؟
گفت: من هستم، پس به او گفت: به همراه من به منزل بيا و نان بخور، پس گفت: نمى‏توانم با تو برگردم، و با تو داخل شوم و در اين جا باتو، نه نان مى‏خورم و نه آب مى‏نوشم،
زيرا به فرمان خداوند به من گفته شده است كه: در آنجا نان مخور و آب منوش و از راهى كه رفته‏اى بر مگرد، پس به او گفت: من نيز چون تو پيغمبرى هستم و فرشته به فرمان خدا با من تكلّم نموده گفته است: او را با خود به خانه‏ات برگردان، تا نان بخورد و آب بنوشد، امّا وى را دروغ گفت: پس به همراه او برگشته نان خورد و آب نوشيد...).
..
.ادامه دارد ...!!

آيا پيغمبر در صدق گفتار خدا شك مى‏كند و از خدا دليل راستى گفته‏اش را مى‏خواهد؟
نه هرگز!

ولى عهدين اين را به ابراهيم(ع) نسبت مى‏دهند.


و در سفر پيدايش، باب15 از آيه1 مى‏گويد:
(پس از اين وقايع كلام خداوند با برام رسيده... به او گفت: منم خدائى كه تو را از اور كلدانيين بيرون آوردم، تا اين سرزمين را به ارثيّت به تو بخشم پس گفت اى پروردگارم خدايا چگونه بدانم كه: من آن را به ارث مى‏بريم؟
پس به او گفت:
گوساله ماده‏اى سه ساله و بز ماده سه ساله و قوچى سه سال و قمرى و كبوترى براى من بگير، پس اين همه را بگرفت و از وسط دو نيم كرد و هر پاره‏اى را مقابل جفت خود گذارد، ولى مرغان را پاره نكرد، و چون لاش خواران بر جثّه آنان آمدند ابرام آنها را مى‏راند).
سپس چه وجه ارتباطى است بين اين و آن؟
آرى... (عهدين) حكايت را همين طور بريده و بدون هيچ گونه پيوندى نقل مى‏كند!!!
ادامه دارد ...!!

آيا پيامبر به دروغ از چيزى كه خود خلافش را مى‏داند خبر مى‏دهد؟
نه هرگز!

ولى سفر دوّم پادشاهان، باب هشتم، آيه7 مى‏گويد:

(و يشع به دمشق آمد و بنهد پادشاه آرام بيمار بود به او خبر داده شد و گفتند براى او كه: مرد خدا به اين جا آمده است، پس پادشاه به حزائيل گفت: هديه‏اى به دست گرفته به استقبال مرد خدا برو و به واسطه او از خداوند درخواست كن و بگو: آيا من از اين بيماريم شفا مى‏يابم؟
پس حزائيل هديه‏اى به دست گرفت يعنى: چهل بار شتر از تمامى نفايس دمشق و به استقبال او شتافت و آمده در حضور وى ايستاد و گفت كه: فرزندت بنهدد پادشاه آرام، مرا نزد تو فرستاده مى‏گويد:
آيا ازاين بيماريم شفا مى‏يابم؟
يشع به او گفت:
برو به او بگو البته شفا مى‏يابى، ولى خداوند به من نشان داده كه: او البته خواهد مرد!!... و بر آقايش وارد شد پس (پادشاه) به او گفت:
يشع به تو چه گفت؟

گفت: به من گفت: تو زنده مى‏مانى و در فرداى آن روز لحاف را گرفته در آب فرو برد و به روى خود پهن كرد و مرد و حزائيل به جاى او سلطنت نمود).
ادامه دارد ...!!

آيا پيغمبر شراب مى‏نوشد؟ تا آن جا كه به سختى مست شده و از لباس عريان گردد؟

نه هرگز!
ولى عهدين اين را به نوح(ع) نسبت مى‏دهند:
و در سفر پيدايش، باب (نهم)، از آيه20 مى‏گويد:
(نوح به فلاحت شروح كرده تاكستانى غرس نمود و شراب نوشيد، پس مست شد و در خيمه‏اش لخت شد و حام پدر كنعان برهنگى پدر خود را ديد و دو برادر خود را در بيرون خيمه خبر كرد).
ادامه دارد ...!!

آيا پيغمبر زنا زاده مى‏شود؟

نه هرگز!
زيرا زنا وصله‏اى بر انسان است كه سبب مى‏شود تا گفتارش پذيرفته نشود و مردم طبعا از او نفرت كنند.
علاوه بر اين (عهدين) نيز به آن تصريح مى‏كند:
در سفر تثنيه باب23 آيه2:
زنا زاده در دسته خدا داخل نمى‏شود حتّى در پشت دهم، هيچ كسى از آنان در دسته خدا داخل نمى‏شود).
ولى متأسفانه (كتاب مقدّس!) اين نسبت را به پيامبران مى‏دهد.
1 ـ در سفر داوران، باب11 در آيه1 مى‏گويد:
و يفتاح جلعارى زورمند و دلير بود و فرزند زن فاحشه‏اى بود.
سپس سفر داوران، باب11 در آيه29 مى‏گويد:
پس روح خدا بر يفتاح آمد يعنى او پيغمبر شد...!
2 ـ در سفر سموئيل دوّم، باب12 آيه24:
(و داود زن خود بتشيع را تسلّى داد و نزد وى در آمده با او هم خوابه شد، سپس پسرى زاييد و او را سليمان ناميد و خدا دوستش داشت).
بنا بر اين سليمان پيغمبر به تصريح اين سفر، فرزند بتشيع است.
و در سفر سموئيل دوم، باب11 از آيه2 مى‏گويد:
(هنگام عصر كه شد داود از بسترش برخاسته بر پشت بام خانه پادشاه گردش مى‏كرد و از پشت بام زنى را ديد كه: خود را شستشو مى‏كند و آن زن بسيار زيبا بود، پس داود فرستاد در باره آن زن جويا شد كسى گفت: آيا اين زن بتشيع دختر اليعام، زن اورياى حتّى نيست؟
پس داود قاصد فرستاده او را گرفت و نزد وى آمد، سپس با او خوابيد و آن زن از نجاست پاكيزه شد به خانه خود برگشت و آن زن حامله شد و فرستاده داود را با خبر ساخت و گفت كه: من حامله هستم...).
3 ـ سفر پيدايش، باب38 از آيه6:
يادآور مى‏شود كه: يهودا پسر يعقوب با عروس خود (تامار) زنا كرد و (فارص) و زارح را براى او از زنا آورد و در اين سفر مى‏گويد:
(و چون يهودا وى را بديد او را فاحشه پنداشت، زيرا كه روى خود را پوشانده بود، پس از راه به سوى او كج شده گفت: بيا تا با تو درآيم، زيرا نمى‏دانست كه: اين زن عروسش مى‏باشد... و با او در آمده (تامار) از او آبستن شد... و هنگام زائيدنش كه رسيد ناگهان دو قلوئى در شكمش بود... اسمش را (فارص) خواند... اسم او را (زارح) خواند و همين (فارص) بنا به آن چه عهدين يادآور مى‏شوند جدّ (داود) است).
اينك در سفر (اخبار ايام اول) باب (دوّم) از آيه 5(تا)15 حاصلش اين كه: (داود، پسر يسّا، پسر عوبيد، پسر بوغر، پسر سلما، پسر نحشون، پسر عمّيناداب، پسر داب، پسر رام، پسر حصرون، پسر فارص).
ادامه دارد ...!!

آيا پيامبر بت‏ها را مى‏سازد و مردم را به بندگى آنان وادار مى‏كند؟
نه هرگز، هزاربار هرگز!

سپس آيا خدا از شرّى كه براى مردم تقدير داشته پشيمان مى‏شود؟
نه هرگز! هزاربار هرگز! خدا پشيمان نخواهد شد...
ولى سفر خروج، باب32 از آيه1 مى‏گويد:
(و چون قوم ديدند موسى در فرود آمدن از كوه تأخير نمود نزد هارون جمع شدند و به او گفتند برخيز و براى ما خدايانى بساز كه جلوى ما بخرامند،
زيرا اين مرد: موسى كه ما را از سرزمين مصر بيرون آورد، نمى‏دانم او را چه شده، هارون به ايشان گفت: برويد گوشواره‏هاى طلائى را كه در گوش زن‏ها، پسران و دختران داريد نزد من آوريد.


پس تمامى قوم گوش واره‏هاى زرين را كه در گوش داشتند بيرون كرده به نزد هارون آوردند و آن‏ها را از دستشان گرفته با قلم نقاشى نمود و از آن گوساله ريخته‏گى ساخت،
پس ايشان گفتند:
اى بنى اسرائيل اين خدايان شماست، كه شما را از زمين مصر بيرون آوردند، چون هارون اين را بديد، قربان گاهى پيش ايشان ساخت، و ندا در داده گفت: فردا عيد خداست و بامدادان برخاسته، قربان‏هاى سوختنى بالا بردند و هداياى سلامتى تقديم داشتند...).
سپس كتاب مقدس! يادآور مى‏شود كه: بين موسى و خدا كشمكش در گرفت، غضب خدا برافروخته شد و خواست بنى اسرائيل را هلاك سازد، موسى واسطه شده با خدا گفت: از شدّت غضب خود برگرد و از قصد بد به قومت پشيمان شو).
تا آن كه در همين باب آيه14 مى‏گويد:
(پس پروردگار از آن بدى كه نسبت به قوم خود گفته بود، برساند پشيمان شد).
.
ادامه دارد ...!!

(عهدين) بعد از حزقيال تيرهاى امثال خرافاتى خود را به طرف (هوشع) پرتاب مى‏كنند. اينك بگذاريد سؤال كنيم:
آيا خدا پيامبرش را امر مى‏فرمايد تا: زن زنا دهنده و فرزند زناكار بگيرد؟
و اين دستور براى چيست؟
براى اينكه: اهل زمين، خدا را ترك گفته و زنا داده‏اند و به بنى اسرائيل به نام كسانى كه اين زن را مى‏زايد، پند دهد!! و ياد آورى زناى اين زن كند!
ولى سفر هوشع، باب اوّل از آيه2 مى‏گويد:
(ابتداى كلام خدا به هوشع: خداوند به هوشع گفت: برو و براى خويشتن زنى زانيه و فرزندى زناكار بگير زيرا كه مردم اين سرزمين زناكار شده و از خدا برگشته‏اند، پس رفت و جومر دختر ديلايم را گرفت، آبستن شد و پسرى برايش زائيد و خداوند به وى گفت: نامش را يزرعيل بنه، زيرا من پس از اندك زمانى انتقام خون يزرعيل را از خاندان ياهو خواهم گرفت و كشور بنى اسرائيل را نابود مى‏كنم...).
و در سفر هوشع، در باب دوّم، از آيه2 در تتمه قصّه مى‏گويد:
(ستيزه نمائيد، با مادر خويش ستيزه كنيد، زيرا كه او زن من نيست و من شوهر او نيستم براى اين كه زناى او را از پيش رويش و فاحشه‏گيش را از ميان پستان هايش برطرف كنيد، تا مبادا لباس او را كنده، وى را برهنه سازم (لخت مادرزاد) او را بگذارم و او را چون بيابان بى‏آب و علف قرار دهم و مانند زمين خشك گردانيده از تشنگى او را بكشم و به فرزندانش رحم نمى‏كنم، زيرا زنازاده‏اند.
چون مادرشان كه به ايشان آبستن شد زنا داده رسوائى نمود).
و در سفر هوشع، در باب سوّم از آيه1 مى‏گويد:
(و خداوند به من گفت: بار ديگر برو زنى را كه دوست شوهر خود و زانيه مى‏باشد دوست بدار چنان چه خداوند بنى اسرائيل را دوست مى‏دارد، با اين كه ايشان به خدايان ديگر ميل دارند و قرص‏هاى كشمش را دوست مى‏دارند.
پس او را براى خود به پانزده مثقال نقره و يك حومر 60( من تبريز) و نيم جو خريدم و به او گفتم: روزهاى بسيار مى‏نشينى، زنا مكن و براى مرد ديگر هم مباش و من نيز از آن توام، زيرا بنى اسرائيل روزهاى بسيار بدون پادشاه و بدون رئيس خواهند ماند).
اين حكايتى كه سزاوار كتاب‏هاى زيان‏آور هم نيست، در كتاب مقدّس! نقل مى‏شود و هرگاه پيغمبر اين طور باشد، پس حال بقيه مردم چگونه خواهد بود؟
بله... اذا كان رب البيت بالدّف مولعا فشيمه اهل‏البيت كلّهم رقص (هرگاه بزرگ خانه به دف حريص بود پس عادت اهل خانه همگى رقص است) سپس... چگونه اين مثال پست را نسبت به خداوند متعال تشبيه

مى‏كنيد!؟
ادامه دارد ...!!

آيا خدا پيامبر را امر مى فرمايد كه: نان آلوده به نجاست انسانى را بخورد؟ و اين دسورالعمل براى چيست؟
براى ضرب المثلى ساده؟

نه هرگز! هزار بار هرگز!
ولى سفر حزقيال، باب چهارم از آيه12 مى گويد:
(و قرص هاى نان جو كه مى خورى (يعنى: جز قيال پيغمبر) بر سرگين انسان در نظر ايشان خواهى پخت و خداوند فرمود: به همين منوال بنى اسرائيل نان نجس بين امّت ها كه ايشان را به ميان آن ها پراكنده مى سازم خواهند خورد).
ولى حز قيال پيغمبر، عاقل بود... براى چه نان آلوده به نجاست انسان مى خورد؟
او از اين عمل خنده آور عذر خواست و خدا هم از آن درگذشت و فرمان خود را از آن برداشته، آن را به سرگين گاو تبديل كرد:
و در همين سفر و همين باب آيه41 مى گويد:
(پس گفتم: آه اى خداوند گارا، تا به اينك جانم نجس نشده و از كودكى تا به حال مردار يا سرگين نخورده ام وگوشت نجس به دهانم فرو نرفته است، پس خداوند به من گفت: بدان كه سرگين گاو را براى تو به جاى سرگين انسان نهادم، اينك نان خود را با آن مى پزى).

***

و آيا خدا به پيامبرش دستور مى دهد كه: سر و صورت خود را بتراشد؟
براى چه؟
براى كارى بسيار لغو! ولكن حزقيال پيغمبر، خوار شده است زيرا فرودگاه اين امور عجيب گرديده:
روزى سرگين گاو مى خورد، البته پس از ترحم بر او وگره مى بايست سرگين انسان بخورد.
و روزى با تراشيدن سر و ريش خود را زشت مى سازد؟
سفر حزقيال، باب5 از آيه1 مى گويد:
(پس براى خود تيغ تيزى مانند تيغ سلمانى بستان، براى خود مى گيرى و سر و ريشت مى گذرانى و براى خود براى اندازه گيرى، ترازوئى گرفته موى ها را قسمت مى كنى و چون روزهاى محاصره را به پايان رساندى، يك سوّم آن را در ميان آتش بسوزان و يك سوّم ديگر را گرفته اطرافش را با شمشير بزن و يك سوّم ديگر را به باد ده).
سپس بيان مى كند چيزى را، حاصلش اين كه:
اين مثال براى اين بوده كه: برساند و بگويد: يك سوّم اهل اورشليم به وباء و گرسنگى مى ميرند و يك سوّم ايشان به شمشير از پا در مى آيند و يك سوّم ديگر در بادها پراكنده خواهند شد و شمشيرى در تعقيب ايشان فرستاده مى شود نگاه كنيد: مثال و منظور از آن را ببينيد! گذشته از اين ها اين دستور با صريح تورات مخالف است به سفر لاويان باب19 آيه27 مراجعه فرمائيد كه مى گويد: (گوشه هاى سرخود را تراشيده و گوشه هاى ريش را مى چيند).(مترجم)
آيا خدا براى مثالى بى ارزشى كه ممكن است به هر لفظى اداء شود زن پيغمبرى را مى ميراند؟
بله... البته حزقيال پيغمبر گرفتار عهدين شده و سر منزل خرافاتش قرار گرفته است!
خدا و پيغمبرانش از اين نسبت ها بركنارند.
اينك توجّه كنيد: در سفر حزقيال، باب24 از آيه15 مى گويد:
(و كلام خدا بر من نازل شده گفت: اى پسر انسان اينك من آرزوى چشمان تو را (يعنى زنت را) ناگهان از تو خواهم گرفت، ماتم و گريه مكن و اشك از چشمانت جارى نشود آه بكش با خاموشى و براى مرده ماتم مگير، عمامه ات را سر خود بپيچ و كفش به پايت كن، و شاربانت را مپوشان و از نان مردم مخور، پس بامدادان با قوم صحبت نمودم و عصرى زنم مرد و فردا همان طورى كه مأمور بودم رفتار كردم.
سپس قوم به من گفتند: آيا به ما خبر نمى دهى: اين كارها كه مى كنى به ما چه نسبت دارد(؟) به ايشان جواب دادم كه: كلام خداوند بر من نازل شده گفت: به خاندان اسرائيل بگو: پروردگار خداوند چنين مى فرمايد:
هان اينك من مقدس خود را كه فخر و جلال شما و آرزوى چشمان شما و لذّت جان هاى شما است، ناپاك مى كنم و پسران و دختران شما كه ايشان را جا مى گذاريد به شمشير خواهند افتاد و همان طورى كه من رفتار كردم شما عمل خواهيد نمود: شارب هاى خود را نمى پوشانيد و از نان مردم نمى خوريد، عمامه هايتان بر سر و كفش هاى شما در پاهايتان بوده، ماتم و گريه نخواهيد كرد و از بين مى بريد گناهانتان را و بعضى به سوى ديگرى آه خواهيد كشيد، و حزقيال براى شما علامتى است همان طور كه او مى كند شما هم رفتار كنيد.
ادامه دارد ...!!

ارميا(ع)

آيا خدا به پيامبر دستور مى دهد تا بند و يوغ(يوغ عبارت است از: تخته مخصوصى كه به گردن گاوهاى جفت مى اندازند.) ساخته در گردن نهد؟
واين دستور براى چيست؟
براى كار بيهوده و ضرب المثل ساده!؟...
نه خير! و هزار بار نه خير!
ولى سفر ارميا باب 27 از آيه 1 مى گويد:
(اين كلام از جانب خداوند بر ارميا نازل گرديد و خدا به من چنين گفت: براى خود بند و يوغ هايى بساز و به گردن بيفكن... و هر امّتى و مملكتى كه (نبوكد نصّر) پادشاه بابل را خدمت نكند، و گردن زير يوغ پادشاه بابل ننهد خدا مى گويد: آنان را به شمشير و قحط و با سزا خواهم داد).
ادامه دارد ...!!

اشعيا(ع)


آيا خدا به پيامبرش دستور مى دهد تا سال هاى متمادى بين مردم لخت و پا برهنه راه برود؟

و اين دستور چرا؟
براى كارى كوچك و بيهوده و ضرب المثل قرار دادن؟
نه خير! هزار بار نه خير!!
ولى سفر اشعيا باب بيستم، از آيه2 مى گويد:
(ولى در هنگام خدا به واسطه اشعيا ابن آموس تكلم نموده گفت: برو و پلاس از كمر خود بگشا و نعلين از پاى بدر آور و او چنين كرد و پاى برهنه و عريان راه مى رفت تا علامت و آيتى در باره مصر و كوش باشد به همان طور پادشاه آشور اسيران مصر و جلاء كوشرا از جوانان و پيران، عريان و پابرهنه و (فلان برهنه) خواهد برد تا رسوائى براى مصر گردد).
ادامه دارد ...!!

موسى(ع)

آيا ميان خدا و پيامبرش دشمنى است؟ تا خدا بخواهد پيامبرش را به قتل برساند؟
هرگز!
ولى عهدين مى گويد: خواست موسى را بكشد، ولى صفوه زن موسى او را از كشتن نجات بخشيد!!
خروج باب چهارم آيات 21 و:24
(و خداوند به موسى گفت: چون روانه شدى كه به مصر برگردى بنگر همه معجزات را... و در بين راه خداوند در منزل بدو برخورد و قصد كشتن وى نمود، پس صفّوره سنگ تيزى برگرفت و پسر خود را ختنه كرد و پيش پاى وى انداخته گفت: تو مرا شوهر خون هستى براى ختنه).
آيا پيامبر ستمكار است و به كشتار كودكان و افتادگان فرمان مى دهد؟ و به آتش زدن خانه ها امر مى كند؟
هرگز!
ولى عهدين اين را به موسى(ع) نسبت مى دهند:
(اعداد باب31 آيات9 و...):
(و بنى اسرائيل زنان مديان و اطفال ايشان را به اسارت بردند و همه بهائم و چهارپايان و املاك ايشان را غارت كردند، و همه شهرها و مازل و قلعه هاى ايشان را به آتش كشيدند و همه غنيمت و تمامى غارت را از انسانى و بهائم گرفتند... و موسى والعازار و تمامى سردسته ها بيرون از لشكرگاه به استقبال ايشان آمدند... و موسى با سران لشكر عصبانى شد...
و به ايشان گفت: آيا تمام زن ها را زنده گذاشتيد؟!

پس الآ همه پسران را بكشيد و هر زنى كه مرد شناخته و بااو همبستر شده باشد بكشيد، ليكن از زنان هر دخترى كه مرد نشناخته و با او همبستر نشده براى خود نگاه داريد... و غنيمت غير از غنيمتى كه مردان جنگى گرفته بودند... و از انسان زنانى كه مرد را نشناخته بودند سى ودو هزار نفر بودند)!!
شما حق داريد بپرسيد: بنا بر اين تعداد كسانى كه در اين حمله به قربانى رفتند از زنان و كودكان چقدر بود؟
آنان به طور حتم، چندين برابر زندگان بوده اند!!

در حكايت ديگر: كتاب عهدين كشتار همه مردم حتى دختران باكره را هم به موسى(ع) نسبت مى دهند:
(تثنيه باب دوّم از آيه 31):
و خداوند مرا گفت: اينكه به تسليم نمودن سيحون و زمين او به دست تو شروع كردم، پس شروع به تصرف آن بنما تا زمين او را مالك گردى، آن گاه سيحون با تمامى مردمش براى جنگ با ما در ياهص بيرون آمدند و خداى ما او را به دست ما تسليم كرد، او را با پسران و تمامى مردمش زديم و تمامى شهرهاى آن را در آن وقت گرفته مردان و زنان و اطفال هر شهرى را هلاك ساختيم و يك نفر هم باقى نگذاشتيم، ليكن بهائم را براى خودمان غارت نموديم).
ولى كتاب عهدين حق دارد بگويد: چرا ملامتم مى كنيد؟
كه به موسى(ع) نسبت كشتار بشر از مرد وزن و كودك داده ام؟
تعجب ندارد، زيرا مگر نمى بينيد به خداى متعال چه نسبتى مى دهم: فرمان نيستى هرچه دى روح حتى حيوانان؟!

(تثنيه باب بيستم از آيه 13):
(و چون پروردگار خدايت آن را به دست تو تسليم كرد مردان آن را از دم شمشير بزن، ولى زنان و اطفال و بهائم و آن چه در شهر ماند تمامى غنيمت را براى خود به تاراج برد و غنائم دشمنان خود را كه پروردگار خدايت به تو داده بخور به همه شهرهائى كه از تو دورند، كه از شهرهاى اين امت ها نباشند چنين رفتار كن، امّا از شهرهاى اين امّت هائى كه پروردگار خدايت به ملكيّت به تو مى دهد هيچ جاندارى را زنده مگذار، بلكه ايشان را يعنى: جنّيان، اموريان، كنعانيان، فرزّيان، حوّيان يبؤسيان را همگى هلاك ساز).
و آيا پيامبر در گفتار با خدا درشتى مى كند و از او مى خواهد كه: از پيغمبرى محوش كند؟
نه هرگز!
ولى سفر خروج، باب32 از آيه31 مى گويد:
(پس موسى به حضور خداوند برگشت و گفت: آه اين قوم گناه بزرگ كرده اند و خدايانى از طلا براى خود ساخته اند، اينك اگر گناه ايشان را مى آمرزى، (خوب وگرنه مرا از دفترت كه نوشته اى محو ساز).
ادامه دارد ...!!

سليمان (ع)

آيا پيامبر آن چه را خدا نهى كرده به جا مى آورد؟
نه هرگز!
و آيا قلب پيامبر به جانب بت ها مايل مى شود؟
نه هرگز!
و آيا پيامبرى برايت بت ها و پرستش آنان خانه مى سازد؟ نه هرگز!
و آثا قلبش از خدا بر مى گردد؟
نه هرگز!
ولى عهدين اين ها همه را به سليمان(ع) نسبت مى دهد:

اوّل پادشاهان باب 11 آيه اول:
(و سليمان پادشاه با دختر فرعون زنان غريب بسيارى دوست مى داشت از امت هائى كه خدا در باره آنان به بنى اسرائيل فرموده بود كه شما با ايشان در نيائيد و ايشان به شما در نيايند مبادا قلب شما را به پيروى خدايان خود برگردانند و سليمان با اين ها به محبّت وصلت كرد و او را هفتصد زن بانو و سيصد زن متعه بود و زنانش دل او را برگردانيدند و هنگام پيرى سليمان زنانش دل او را به پيروى خدايان ديگر برگردانيدند و دل او را مانند دل پدرش داود با پروردگارش (كامل نبود) پس سليمان به دنبال عشتورت خداى صيدونيان و بهدنبال ملكوم رجس عمونيان رفت، و سليمان در نظر خدا شرارت ورزيد و همانند داود پدرش پيروى كامل از خدا نكرد آنگاه سليمان در كوهى مقابل اورشليم است مكانى بلند براى كموش كه رجس موآبيان است و براى ملك رجس عمونيان بنا كرد و همين طور براى تمامى زنان غريب خود كه براى خدايان خود بخور مى افروختند و قربانى ها مى گذراندند عمل نمود پس خشم خدا بر سليمان افروخته گرديد، زيرا كه قلبش ازخداى اسرائيل كه دو مرتبه بر او ظاهر شده بود، برگشته، او را در همين باب امر فرموده بود كه پيروى غير را ننمايد، امّا آن چه خداوند به او امر فرموده بود بجا نياورد).
ادامه دارد ...!!

[=Comic Sans MS] يعقوب(ع)

[=Comic Sans MS] آيا پيامبر زن بيگانه اى را مى بوسد؟
[=Comic Sans MS]نه هرگز[=Comic Sans MS]!
و آيا خداى متعال با پيامبر كشتى مى گيرد؟
نه هرگز!!
زيرا
[=Comic Sans MS]
[=Comic Sans MS] خدا جسم نيست تا كسى با او كشتى بگيرد.
و آيا پيامبر كسى را فريب مى دهد؟
نه هرگز!
ولى عهدين اين ها را به يعقوب(ع) نسبت مى دهند:

[=Comic Sans MS]1 ـ (پيدايش) (باب 29 آيه 11).
[=Comic Sans MS] (و يعقوب راحيل را بوسيد پس فرياد زد و گريان شد) و راحيل همان زنى است كه بعدها يعقوب با او ازدواج مى كند).
[=Comic Sans MS]2 ـ (پيدايش) (باب 32 از آيه 24).
[=Comic Sans MS] (پس يعقوب تنها ماند و انسانى تا صبح با او كشتى، و چون ديد بر يعقوب قدرت ندارد كف ران يعقوب را لمس كرد و كف ران يعقوب در كشتى با او فشرده شد، پس گفت: مرا رها كن زيرا كه سپيده دم نزديك است.
يعقوب گفت: تا مرا بركت ندهى تو را رها نمى كنم؟ سؤال كرد: نام تو چيست؟
گفت: يعقوب، گفت از اين پس نام تو يعقوب خوانده نشود بلكه اسرائيل(اسرائيل به معنى ظفر است، به قاموس كتاب مقدّس، صفحه52 رجوع شود.)، چون تو با خدا و مردم، مجاهده كردى و قدرت داشتى يعقوب پرسيده گفت: تمنّا دارم كه نام خود را بگوئى خدا گفت: چرا از نامم مى پرسى؟
و او را در ان مكان بركت داد و يعقوب اسم آن مكان را پنوئيل خواند، زيرا كه مى گفت خدا را روبرو ديدم و جانم رها يافته است).

[=Comic Sans MS]3 ـ (پيدايش) (باب 27 آيات متفرقه):
[=Comic Sans MS] (و چون اسحاق پير شد... پسر بزرگ تر عيسورا صدا زد و به او گفت: اى پسرم... به صحرا رفته شكارى براى من صيد كن و آن غذائى كه مى خواهم درست كن و برايم بياور بخورم تا پيش از مرگم تو را بركت نمايم و (رفقه) (زن اسحاق) آن چه اسحاق به عيسو گفته بود شنيد... پس رفقه لباس عيسو پسر بزرگ تر را گرفته به پسر كوچكش يعقوب پوشانيد... پس بر پدر وارد شد و گفت: اى پدر پس اسحاق گفت اينك حاضرم اى پسرم تو كيسى؟
يعقوب به پدرش گفت: منم عيسو...
پس گفت: بياور برايم تا از شكار فرزندم بخورم و جانم تو را بركت دهد، برايش آورد و خورد پس از آن شراب حاضر نمود پس نوشيد سپس اسحاق پدرش او را گفت نزديك شو و مرا ببوس نزديك آمده او را بوسيد و (اسحاق) لباس او را بوئيد و او را بركت داده... و هنگام فراغت اسحاق از بركت دادن يعقوب و وقت بيرون رفتن يعقوب ناگهان عيسو برادرش از شكار برگشت... و به پدرش گفت: مرا بركت عطا فرما، اسحاق پدرش به او گفت: تو كيستى؟
گفت: من پسر نخست زاده ات عيسويم اسحاق بشدت لرزيده گفت: برادرت از راه حيله بازى آمد و بركت تو را ربود!!).

[=Comic Sans MS] پيامبرى كه زن مردم را مى بوسد و حيله مى ورزد و پيامبر ديگرى كه شراب مى نوشد و با خدا كشتى ميگيرد و پيامبرى را به زور حقّه مى گيرد!!! آيا اين ها درست است!؟
يا كتاب (مقدّس!) تحريف شده و غلط است!؟
:Sham:
[=Comic Sans MS] خودتان اين كتاب مقدّس را كه به اولاد پيامبران نسبت هائى مى دهد را بخوانيد بر فرض اين نسبت درست باشد و واقعيت داشته باشد گفتنش سزوار نيست.
[=Comic Sans MS] نسبت به دختر يعقوب(ع) مى گويد:
[=Comic Sans MS] (پيدايش باب 34 آيه 1 و 2):
[=century gothic] [=Comic Sans MS] (ودينه دختر ليمه كه او را براى يعقوب زائيده بود،براى ديدن دختران آن سامان بيرون رفت، شكيم پسر حمور حوّى رئيس آن سرزمين او را ديد، وى را گرفته با او همبستر شد و او را بى عصمت نمود).
[=century gothic]ادامه دارد ...!!

لوط (ع)

آيا پيامبر با دخترانش زنا مى كند؟

نه هرگز! هزار بار نه!!!
و آيا پيامبر شراب مينوشد؟
نه هرگز! هزار بار نه!!!
ولى عهدين اين دو كار را به لوط پيغمبر(ع) نسبت مى دهند!
(پيدايش باب19 آيه30):
(و لوط از صوغر(صوغر اسم شهرى است كه پس از ويرانى شهر لوط او و دخترانش به آن جا پناهنده شدند (قاموس كتاب مقدس صفحه)570 .) بالا آمد و با دخترانش در كوه ساكن شد، زيرا ترسيد كه در صوغر بماند، پس با دو دخترش در غارى سكنى گزيد، دختر بزرگ به كوچك گفت: پدر ما پير شده و مردى بر روى زمين نيست كه به عادت اهل جهان، با ما در آميزد، بيا تا پدر خود را شراب بنوشانيم و با او همبسر شويم تا نسلى از پدر خود نگاه داريم، پس در همان شب پدر خود را شراب نوشانيدند و دختر بزرگ آمده با پدر خويش همبسر شد و او از خوابيدن و برخاستن دختر آگاه نشد.
و روز ديگر بزرگ به كوچك گفت: من ديشب با پدرم هم خواب شدم، امشب نيز او را شراب بنوشانيم و تو با وى هم خواب شو تا نسلى از پدر خود نگاه داريم، آن شب نيز پدر خود را شراب نوشاندند و دختر كوچك با وى هم خواب شد و او از خوابيدن و برخاستن آگاه نشد پس هردو دختر لوط از پدر خويش آبستن شدند و آن دختر بزرگ پسر زائيده او را (موأب) نام گذارد و او تا به امروز، پدر موابيان است.دختر كوچك نيز پسرى زائيد و او را (بنى عمّى) نام نهاد و او تا به حال پدر بنى عمّون است).
ادامه دارد ...!!

داود (ع)


آيا پيامبر زنا مى كند؟ نه! هزار بار نه!!

ولى عهدين به داود پيامبر(ع) نسبت زنا مى دهد.
آيا پيامبر به كسى شراب مى خوراند؟ نه هرگز!
و آيا پيامبر كسى را فريب مى دهد، تا او را بكشد؟ نه هرگز!

ولى عهدين، همه اين ها را به داود(ع) نسبت مى دهد!!
(سموئيل دوم) (باب )11 (از آيه)2.
(هنگام عصر بود كه داود از بسترش برخواسته بر پشت بام پادشاه گردش مى كرد، كه زنى را ديد: خود را شستشو مى كند و آن زن بسيار زيبا بود، داود فرستاده در باره زن پرسش كرد؟ يك نفر گفت: آيا بتشبع دختر اليعام زن اورياى حتّى نيست؟
و داود قاصدانى فرستاده او را گرفت و با او هم‌خوابه گرديد و او خود را از نجاست پاكيزه كرده به خانه برگشت و آن زن حامله شد كسى فرستاد و او را خبر كرد: كه من حامله هستم پس داود به نزد يواب فرستاد كه داود مى گويد: اورياى حتّى را نزد من بفرست و داود به اوريا گفت: برو به خانه ات و پاهايت را بشوى... و به خانه خود نرفت... داود به او گفت: مگر از سفر نامده اى؟ پس چرا به خانه خود نرفتى؟!

اوريا به داود گفت: تابوت و اسرائيل و يهودا، در خيمه اند... آيا من به خانه بروم و بخورم و بنوشم و با زنم همبستر شوم؟!... و داود اوريا را دعوت كرد كه در حضورش بخورد و بنوشد و او را مست كرد و شامگاه بيرون رفت، تا در بستر خويش بخوابد و به خانه خود نرفت و داود بامدادان نامه اى نوشت...: كه اوريا را جلوى جنگ سخت بگذاريد و از دنبال او برگرديد تا كشته شود... و اورياى حتّى مرد... و چون زن اوريا شنيد كه شوهرش اوريا مرده، براى شوهر ماتم گرفت و پس از ايّام ماتم داود او را به خانه خود فرستاد و زن وى شد... امّا كارى كه داود كرد در نظر خدا زشت آمد).
آيا اين حكايت ساختگى را شنيدى؟!
كه: داود با زن اوريا زنا كرد، سپس او را مست نمود، با زنش بخوابد، تا كارى كه كرده بود معلوم نشود و چون اوريا (دستور او را عمل) نكرد، داود فرمان داد كه در جنگ با او حيله كنند تا كشته شود، پس از آن در باره اش همان كار را كردند تا كشته شد؟
اينك توجّ بفرمائيد: نتيجه صالح! از زنى كه داود با او زناى محصنه كرده چه كسى است؟
(انجيل متى) (باب اوّل، آيه 6):
ويسّا داود پادشاه را آورد و داود پادشاه سليمان را از زن اوريا).
(سموئيل دوّم باب12 آيه 9):
و خدا پروردگار اسرائيل چنين مى گويد:... اورياى حتى را با شمشير كشتى و زن او را براى خود گرفتى؟!).
***

آيا همه اين ها را شنيديد؟ عجيب تر از اين را نيز بشنويد عهدين مى گويد: خدا داود را مجازات كرد پسرانش را واداشت تا با زنانش زنا كردند!
(سموئيل دوّم باب 12 آيه11 و 12):
خداوند چنين گفت: اينك من از خانه خودت شريرا برتو وارد مى سازم و زنان تو را پيش چشم تو گرفته به همسايه ات خواهم داد و او جلو اين خورشيد با زنان تو مى خوابد زيرا تو اين كار را پنهانى كردى امّا من اين كار را پيش تمام اسرائيل و جلوى آفتاب خواهم نمود).
(سموئيل دوّم باب 16 آيه22):
پس خيمه در پشت بام ابشالوم برپا نمودند و او جلو چشم تمامى اسرائيليان نزد متعه هاى پدرش در آمد).
ادامه دارد ...!!

عيسى مسيح(ع)

آيا عيسى(ع) دروغ مى گويد؟
نه، هرگز!
اينك عهدين به حضرتش نسبت دروغ مى دهند توجه كنيد: (انجيل يوحنا) باب هفتم، آيه2 (وعيد خيمه بندان يهود نزديك بود، آن گاه برادرانش به او گفتند: از اين جا منتقل شر و به يهوديه برو تا شاگردانت نيز كارهائى كه مى كنى ببينند، زيرا كه هيچ كس كارى پنهان انجام نمى دهد در حالى كه مى خواهد نمودار شود، اگر تو اين كارها را مى كنى خود را به عالميان نمودار ساز، براى اين كه برادرانش نيز به او نگرويده بودند، سپس مسيح به آنها گفت: هنوز وقت من نرسيده، ولى وقت شما هميشه حاضر است جهان نمى تواند با شما كينه بورزد، امّا با من كينه مى ورزد زيرا من درباره ايشان شهادت مى دهم كه رفتارشان زشت است، شما براى اين عيد برويد، من حالا به اين عيد نمى روم زرا كه وقتم هنوز تمام نشده است، اين سخنان را به آنها گفت و در جليل ماند و چون برادرانش رفته بودند آن گاه خودش نه آشكارا بلكه گويا پنهانى براى عيد رفت.
آيا عيسى(ع) شراب مى سازد؟ و به اصحابش شراب مى نوشاند؟

نه هرگز! نه هرگز!
ولى عهدين اين نسبت را به او مى دهند، بلكه اين عمل را اول كليد پيمبرى و آخر وداع دنياى او قرار مى دهند!
نگوئيد شايد شراب در مذهب مسيح حلال بوده، پناه به خدا از اين كلام! (العياذ بالله من ذلك).
اينك عهدين به حرمت شراب تصريح مى كند.
ما اوّلاً: تصريح تحريم را نقل مى كنيم، ثانياً: آن چه را عهدين به مسيح(ع) نسبت داده:
1 ـ (هوشع) (باب چهارم) (ايه10 و11):
پس مى خورند و سير نخواهند شد، زنا مى كنند و زياد نخواهند شد، براى اين كه بندگى خدا را، ترك كرده اند، زنا و شراب، و شيره انگور قلب را مى گيرند).
(اشعيا) (باب )5 (آيه11 و12).
(واى بر آنان كه سحرگاهان بر مى خيزند، تا آن كه در پى مسكرات روند، تا به شام درنگ مى نمايند كه شراب ايشان را گرم نمايد و در سفره مجالس ايشان، بربط و سنتور و ناى و شراب مى باشد و به صنايع پروردگار نظر نمى كنند و به ساخته هاى دست قدرتش نمى نگرند لذا اسير شده اند قوم من براى عدم معرفت).
(سفر تثنيه) (باب )21 (آيه18 تا 21:
(اگر براى كسى پسرى ظالم و سركش باشد كه به حرف پدر و مادر گوش ندهد و هرچند او را تنبيه كنند گوش به آنان ندهد، پس پدر و مادر او را گرفته نزد بزرگان شهرش به دروازه برند و بگويند اين پسر ما ظالم و سركش است و به حرف ما گوش فرا نمى دهد و او مى ،خواره و پرخور است، پس همه مردم شهرش او را سنگسار كنند تا بميرد).
آيا اين تصريحات را شنيديد؟ اينك توجّه فرمائيد (تصريحات ديگر از عهدين بر حرمت شراب خوارى:سفر لاويان باب (10) آيه9 امثال سليمان باب 20 آيه1 اشعيا باب28 آيه1، سفر لاويان باب30 آيه10 رساله پولس بافسيان باب5 آيه18) :
2 ـ (انجيل لوقا) (باب هفتم، آيه33 تا 34:
زيرا كه يحيى غسل دهنده آمد، نه نان مى خورد و نه شراب مى آشاميد، پس شما مى گوئيد: شيطان در او است، و پسر انسان (مسيح) آمد مى، خورد و مى آشاميد، پس مى گوئيدش: او انسانيست پرخور و مگيسار).
(انجيل يوحنا) (باب دوّم آيات اوّل و...):
(و در روز سوّم در قاناى جليل سورى برپا شد و مادر عيسى و شاگردانش هم در آن عيش دعوت داشتند و چون شراب كم آمد مادر عيسى به او گفت كه شراب ندارند (عيسى گفت) مرا با تو چه كار؟!

هنوز وقت من نرسيده است مادرش به خادمان گفت: هرچه به شما فرمود انجام دهيد و در ان جا شش قدح سنگى بود كه براى طهارت يهوديان گذارده بودند و هريك از آنها دو ياسه كيل(پيمانه يونانى، معادل نه من تبريز (قاموس كتاب مقدس)) مى گرفت، عيسى به ايشان گفت: قدح ها را پر از آب كنيد، پس آنها را سرريز كردند و بديشان گفت: الآن برداريد و نزد رئيس مجلس ببريد، پس بردند و چون رئيس مجلس آن آب را كه شراب گرديده بود بچشيد و ندانست از كجا مى باشد لكن نوكرانى كه آب را برداشته بودند مى دانستند، رئيس مجلس داماد را مخاطب ساخته به او گفت: هركس شراب خوب را اوّل مى آورد و چون مست شدند، بدتر از آن، ليكن تو شراب خوب را تا به حال نگاه داشتى اين بود ابتداى معجزاتى كه از مسيح در قاناى جليل صادر گشت، و جلال خود را ظاهر ساخت (و به دين سبب!) شاگردانش به دو ايمان آوردند.
(انجيل لوقا) (باب22 آيه14 تا 18):
(و چون وقت رسيد با دوازده رسول بنشست و به ايشان گفت خيلى ميل داشتم كه پيش از زحمت ديدنم اين فصح را با شما بخورم، زيرا به شما مى گويم: از اين ديگر نمى خورم تا در ملكوت خدا تمام شود سپس پياله گرفته شكر نمود و گفت: اين را بگيريد و ميان خود تقسيم كنيد، زيرا به شما مى گويم: كه تا ملكوت خدا نيايد از ميوه مو ديگر نخواهم نوشيد).
***

آيا مسيح(ع) پسر بچه اى را روى سينه خود مى نشاند؟
و پسرك به سينه او تكيه مى دهد و مسيح او را دوست مى دارد؟ معنى اين كار چيست؟ آيا اين عمل سزاوار شأن يك فرد عادى است؟ چه برسد به فرستاده خدا؟ ولى عهدين اين كار را به مسيح(ع) نسبت مى دهند:
(انجيل لوقا باب 9 ايه47 و 48):
و عيسى طفلى بگرفت و او را نزد خود برپا داشت و به ايشان گفت: هركه اين پسر را به نام من قبول كند مرا قبول كرده باشد و هركه مرا بپذيرد فرستنده مرا پذيرفته باشد، زيرا هركه از همه شما كوچك تر باشد، همان بزرگ خواهد بود).
(انجيل يوحنا باب 13 آيه23 تا 26):
(و يكى از شاگردان او بود كه به سينه عيسى تكيه مى زد و عيسى او را محبت مى نمود، شمعون پطرس به او اشاره كرد: كه بپرسيد در باره چه كسى گفت؟ سپس آن پسرك تكيه به سينه عيسى كرد و گفت آقا، كيست او؟).

آيا مسيح ملعون است؟
آيا پيامبر ملعون است؟
نه، هرگز! ولى عهدين مى گويند: عيسى(ع) ملعون است!!!
(رساله پولس بغلاطيان) (باب سوم آيه13) مى گويد:
(مسيح ما را از لعنت شريعت فدا كرد، زيرا در راه ما لعنت شد، چون مكتوب است: هركس به دار آويخته شود معلون است).
آيا مسيح(ع) پروردگار جدّ خويشتن است؟
و آيا نوه انسان خداى او مى شود؟ نه معقول نيست! ولى عهدين مى گويد كه: مسيح از نواده داود پيمبر است، مع ذلك مى گويد: مسيح خداى داود است!
(انجيل متى) (باب اوّل، آيه اوّل):
كتاب نسبت نامه عيسى مسيح پسر داود، پسر ابراهيم)
(انجيل متى باب22 آيه41 تا 46):
(و چون فريسيان جمع بودند عيسى از ايشان پرسيده گفت: در باره مسيح چه گمان مى بريد؟ او پسر كيست؟ گفتند: پسر داود، بديشان گفت: پس چگونه داود او را در روح خداوند مى خواند، چنان كه مى گويد: خداوند، به خداوند من گفت: به دست راست من بنشين تا دشمنان تو را پاى انداز تو سازم پس هرگاه، داود او را خدا مى خواند، چگونه پسرش مى باشد؟
و هيچ كس قدرت جواب وى هرگز نداشت و نه كسى از آن روز ديگر جرأت سؤال كردن از او نمود).
(انجيل لوقا باب بيستم) (آيه41 تا 43):
(و گفت به ايشان: چگونه مى گويند كه مسيح پسر داود است، و خود داود در زبور مى گويد: خداوند، به خداوند من گفت: به دست راست من بنشين تا دشمنانت را پاى اندازت كنم؟
اينك كه داود او را خداوند مى خواند چگونه پسرش مى باشد؟).
آيا مسيح زنا زاده است؟
آيا پيامبر از زنا به دنيا مى آيد!؟

نه هرگز! اين طور نخواهد بود، ولى عهدين نسبت مسيح(ع) را در پايان به (فارص) كه زنا زاده است مى رساند:
(انجيل متى) (باب اوّل، آيه1 تا 31):
(كتاب نسب نامه يسوع مسيح ابن داود ابن ابراهيم، اسحاق را آورد و اسحاق يعقوب را آورد و يعقوب يهودا و برادرانش را آورد و يهود (فارص) وزارح را از ثامار آورد و فارص حصرون را آورد... و يعقوب يوسف شوهر مريم را آورد، كه عيسى از او به دنيا آمده كه مسيح ناميده شد).
آيا شنيديد كه: (فارص) جدّ مسيح(ع) است؟ يانك توجّه كنيد، چگونه يهودا (فارص) را از زنا آورد؟!
(پيدايش) (باب)38 آيات پراكنده:
(بثامار خبر دادند گفتند اينك پدر شوهرت براى چيدن پشم گله خويش بتمنه مى آيد و به دروازه عينايم كه در راه تمنه است نشست... پس يهودا او را ديد و گمان كرد كه فاحشه مى باشد، زيرا كه روى خود را پوشيده بود... زيرا كه نمى دانست عروس خودش مى باشد... با او درآميخت و ثامار از او حامله شد... و پس از سه ماه يهودا را خبر دادند و به او گفتند: عروست ثامار زنا كرده است و اينك از زنا آبستن است... و هنگام زائيدنش ناگاه دوقلو در شكمش بود... پس نام او را فارص گذاردند و بعد از آن برادرش بيرون آمد... و او را زراح ناميدند).
ادامه دارد ...!!

در اين كتاب

1 ـ آن چه (كتاب مقدّس!) به خدا نسبت داده و در خرافات و كفر در اين زمينه غوطه ور شده همراه با برخى از صفات خداى سبحان در مذب عقل و دانش را بيان مى كنيم.
2 ـ آن چه عهدين به پيامبران خداى سبحان نسبت داده، نسبت هايى كه سزاوار حتى يك انسان عادى نيست، نقل خواهيم كرد.

در باره خدا

1 ـ آيا خدا به صورت انسان است؟
نه هرگز!
ولى سفر (سفر به كسر سين و سكون فاء، به معنى كتاب است.) پيدايش، باب اوّل، از آيه26 مى گويد: (و خدا گفت: انسان را به صورت خود، موافق شباهت خود بسازيم... سپس خدا آدم را به صورت خود آفريد، به صورت خدا ايشان را آفريده، مرد و زن).

2 ـ آيا براى خدا گيسوان است؟ و آيا خدا لباس دارد؟
نه هرگز!
ولى سفر دانيال، باب هفتم، از آيه9 مى گويد: (كرسى ها برقرار شد و قديم الايّام (خدا) نشست، لباسش سفيد مثل برف و موى سرش مانند پشم پاكيزه بود).

3 ـ آيا خدا دو پا دارد...؟
نه هرگز!
ولى سفر خروج باب24 آيه10 مى گويد:
(و خداى اسرائيل را ديدند و زير دو پايش مثل كار سنگ از عقيق بود... آن گاه خدا را ديده خوردند و نوشيدند).

4 ـ آيا خدا فرشته و فرشته خداست؟
نه هرگز!
ولى در (عهدين) اين خلط شده است.
در سفر پيدايش باب16 از آيه اوّل، مى گويد: (ولى ساره زن ابرام از برايش اولاد نمى زائيد، و او كنيزك مصرى بود، به نام هاجر... و فرشته خداوند او را نزد چشمه آبى ديد... و فرشته خداوند به او گفت: كه ذريه تو را چنان بسيار كنم، كه از بسيارى شمرده نشود و فرشته خداوند به او گفت: اينك تو آبستنى و پسرى خواهى آورد و اسمش را اسمعيل خواهى نهاد... و (هاجر) خداوندى را كه با او تكلم كرد، خداى انت ايل دئى نام نهاد).
پس (عهدين) در يك حكايت، يك بار كسى را كه با هاجر حرف مى زند فرشته و بارديگر خدا مى خواند.

5 ـ آيا خداى متعال به شكلى است كه ديده شود؟
نه هرگز!
ولى مكاشفه يوحنا باب چهارم از آيه2 مى گويد: (و ناگاه... ديدم تختى در آسمان برپاست و بر آن تخت، نشيننده اى و آن نشسته، در صورت مانند سنگ يشم (سنگ قيمتى سبزرنگى مانند زبر جداست.) و عقيق است و قوس و قزحى...).

6 ـ آيا خدا راه مى رود؟
نه هرگز!
ولى سفر پيدايش: باب سوّم، از آيه8 مى گويد: (آدم و حوا) صداى خدا را، كه به هنگام نسيم روز، در باغ مى خراميد شنيدند، آدم و زنش خود را از حضور خداوند، در ميان درختان باغ، پنهان كردند).

7 ـ آيا خدا در مكانى فرود مى آيد؟
نه هرگز!
ولى سفر خروج باب19 آيه20 مى گويد: (و خدا بر كوه سيناء، بر قلّه كوه، فرود آمد و خداوند موسى را به قلّه خواند، سپس موسى بالا رفت...).

8 ـ آيا خدا به ميان ابرها فرود مى آيد و جلو روى كسى مى خرامد؟
نه هرگز!
ولى سفر خروج، باب34 از آيه5 مى گويد: و خدا در ابر نازل شد، در آن جا پيش او ايستاد و به نام خدا ندا در داد و خدا پيش رويش عبور كرد...).

9 ـ و آيا خدا جائى را براى خويش مسكن مى گزيند؟
نه هرگز!
ولى مزامير، مزمور132 آيه13 مى گويد:
(زيرا كه خدا صهيون را برگزيده و ميل دارد آن را مسكنش نمايد).

10 ـ و آيا خدا نادان است و بدون نشانه درب خانه هاى مؤمنين را از كافرين تميز نمى دهد؟
نه هرگز!
ولى سفر خروج، باب12 آيه12 مى گويد:
(و در آن شب، از زمين مصر عبور مى كنم و همه نخست زادگان مصر را از انسان و بهائم خواهم زد و بر تمامى خدايان مصر، داورى خواهم كرد، من پروردگارم و آن خون براى شما علامتى خواهد بود بر خانه هايى كه در آن هستيد و چون خون را ديدم، از شما مى گذرم، و هنگامى كه زمين مصر را مى زنم آن بلا براى هلاك شما نخواهد بود).

11 ـ و آيا خدا جاى كسى را كه ميان درختى پنهان شده است نمى داند؟ يا نمى داند چه كسى انسان را تعليم كرده؟
نه هرگز!
ولى سفر پيدايش، باب سوّم آيه9 مى گويد:
(و پروردگار: خداوند، آدم را ندا در داه گفت: كجائى؟ گفت: چون صداى تو را در باغ شنيدم ترسيدم، زيرا كه برهنه ام (خداوند) گفت: چه كسى تو را فهمانيد كه عريانى؟)

12 ـ آيا نادانى خدا سخت تر از نادانى مردم است؟
نه هرگز!
خدا هيچ گاه نادان نيست، تا چه رسد به اين كه نادان تر از مردم باشد!
ولى رساله پولس بقرنتيان، باب اول، آيه25 مى گويد: (زيرا كه نادانى خدا سخت تر از نادانى مردم است).

13 ـ و آيا خداوند پيمان شكن است؟
نه هرگز!
زيرا پيمان شكنى زشت است، ولى سموئيل اوّل باب دوّم، از آيه30 مى گويد:
(براى اين پروردگار خداى اسرائيل مى گويد: البته گفتم كه: خاندان تو و خاندان پدرت، در حضورم تا ابد هستند، ولى الآن خدا مى گويد: حاشا از من. اينك روزگارى بيايد كه در آن دست تو را و دست خاندان پدرت را قطع مى كنم).
خداى متعال منزّه است از آن چه (عالى) كاهن، وعده داد به باقى ماندن كهانت هميشه در نسل او سپس پيمان شكنى نمود. و كهانت را از ايشان قطع كرد.

14 ـ و نيز سموئيل اول، باب13 از آيه13 مى گويد:
(سموئيل بشاول گفت:) خداوند پادشاهى تو را بر اسرائيل برقرار مى داشت، ولى الآن ديگر سلطنت تو استوار نمى ماند و خدا براى خود شخصى را انتخاب كرد).
خداوند منزّه است از آن چه مى گويند: به پادشاهى شاول براى هميشه وعده داد و آن گاه خلف وعده كرده سلطنت را به ديگرى انتقال داد.

15 ـ آيا خدا از كرده اش پشيمان خواهد شد؟
نه هرگز!
ولى سموئيل اوّل، باب15 آيه10 مى گويد:
(گفتار خدا به سموئيل نازل شده گفت: پشيمان شدم كه شاول را پادشاه ساختم).

16 ـ و آيا خدا بركارى كه انجام داده تأسف مى خورد و اندوهگين مى شود؟
نه هرگز!
ولى سفر پيدايش، باب6 آيه6 مى گويد:
(خداوند اندوهناك شد كه انسان را در زمين ساخت و در دل اسفناك گرديد، پس پروردگار گفت: انسانى را كه روى زمين ساختم نابود خواهم كرد).

17 ـ و آيا خدا با ديگران كشتى مى گيرد؟
نه هرگز!
ولى سفر پيدايش، باب32 از آيه24 مى گويد:
و يعقوب تنها ماند و مردى تا صبح با او كشتى مى گرفت سپس گفت از اين به بعد نام تو يعقوب خوانده نشود، بلكه اسرائيل (به معنى: (غلبه) قاموس كتاب مقدّس ص52 اسرائيل (كسى كه بر خدا مظفر گشت) لقب يعقوب!!) ، زيرا با خدا مجاهده نمودى و نصرت يافتى).

18 ـ آيا ممكن است، يك، دو شود و دو سه؟ و آيا ممكن است تا خدا فرشته و فرشته خدا شوند؟
نه هرگز! نه اين مى شود و نه آن.
ولى در (عهدين) اين خلط عجيب موجود است، در سفر پيدايش، باب18 از آيه1 مى گويد: (و خداوند در بلوطستان بروى (ابراهيم) ظاهر شد و او در وقت گرماى روز بر درب خيمه نشسته بود و ناگهان چشمان خود را بلند كرد و ديد: سه نفر نزدش ايستاده اند... و گفت: اى آقا اگر منظور نظرت شده ام پس از بنده ات مگذر.. پس خداوند به ابراهيم گفت: ساره براى چه خنديد؟ پسى آن مردم از آن جا برخواسته به طرف سدوم رفتند. پس از آن سفر پيدايش، باب19 از آيه1 مى گويد:
(هنگام عصر آن دو فرشته وارد سدوم شدند و لوط به دروازه سدوم نشسته بود و چون لوط ايشان را بديد، براى استقبال آنان برخواست).
پس او يك نفر است و دو نفر و سه نفر و فرشته و خداوند! اين امور بارها در عهدين دراين دو باب تكرار شده.

19 ـ آيا خدا دروغ مى گويد؟ و مار راست مى گويد؟
نه هرگز!
ولى سفر پيدايش باب3 از آيه مى گويد: لكن از ميوه درختى كه در وسط باغ است خدا گفت از آن مخوريد و آن را لمس نكنيد براى اين كه نمى ريد، پس مار به زن گفت:
نخواهيد مرد، بلكه خدا مى داند: روزى كه از آن بخوريد چشمان شما باز مى شود و شما هم مثل خدا عارف خير و شر خواهيد شد).
سپس ياد آور مى شود كه: آدم و حوا پس از خوردن ميوه در آن جا بودند... تا آن جا كه به كلامى مى رسد كه سزاوار جلال شأن خداى سبحان نيست.

20 ـ آيا خدا از آسمان فرود مى آيد، تا ميان مردم تفرقه اندازد زيرا از وحدت كلامشان مى ترسد؟
نه هرگز! هزار بار نه!
ولى سفر پيدايش، باب11 از آيه1 مى گويد: و تمام زمين داراى يك زبان و يك لغت بود و واقع شد در كوچ كردن از مشرق، زمين همواره اى در شنعار يافتند و در آن جا ساكن شدند و بعضى به ديگران گفتند: بيائيد آجر بسازيم و براى خود شهرى و برجى بنا كنيم... و خدا فرود آمد، تا شهر و برجى را كه بنى آدم بنا مى كنند مشاهده كند، و خدا گفت: يك ملّتند و همه داراى يك زبانند و اوّل كارشان است و ديگر هركارى كه بخواهند بر ايشان محال نمى باشند!
اكنون نازل شويم زبان ايشان را در آن جا مشوش سازيم، تا سخن يكديگر را نفهمند، پس خداوند ايشان رااز آن جا بروى تمام زمين پراكنده نمود و از بناى شهر بازماندند لذا آن جا بابل ناميده شد).

21 ـ آيا خدا چيزى را كه مى گويد بعد آن را به طرز ديگرى تغيير مى دهد؟
نه هرگز!
ولى عهدين اين را به خدا نسبت مى دهند: در سفر پيدايش باب6 آيه3 مى گويد:
(و خدا گفت: روح من درانسان دائما داورى نمى كند، زيرا او نيز بشر است و عمرش صد و بيست سال خواهد بود).
عهدين گمان مى كنند كه اين كلام خدا است، سپس خيال مى كنند كه خداى تعالى از كلام خود برگشته است.
در سفر پيدايش باب9 آيه28 مى گويد:
(و نوح پس از طوفان سيصد و پنجاه سال زندگى كرد، پس جمله ايّام نوح نهصد و پنجاه سال بود كه مرد).
موضوع قفل شده است