●ღ● علمدار خمینی ، حاج حسین خرازی ●ღ●

تب‌های اولیه

31 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
●ღ● علمدار خمینی ، حاج حسین خرازی ●ღ●

شهیــــــــد حســـیـن خــــرازی



نشانیات را گم کردم



از مادرتپرسیدم



گفت :




قطعه62



ردیف اول




یادمآمد می گفتی




" قطعه همان
غزل است اگر



سر نداشته باشد "




و تو همان غزل بودی ،




قطعه ...قطعه ...





تو که پرواز کردی مرا محکوم به زیستن کردند...

تو که رفتی مرا پیش خود نگه داشتند...

تو که عاشقانه ترین بیت ها را زندگی کردیٰ مرا به سکوت خواندند...

تو که دست هایت را دادیٰ دست های مرا نگرفتند...

تو که چشم هایت را بخشیدی ٰ جهان مرا تاریک کردند...

خوابیدمٰ خواب دیدمٰ باد و پلنگ و دشنه و بیشه زار و مردی ...

خوابیدم ٰ خواب من هم پر از هذیان بود و هم پر از تب

خواب من چه برآشفت.

گفه بودی حدس می زنم چه روزگاری خواهد بود.

و پیشگوی تمام نهانخانه های من بودی...

و من امروز از تو هیچ برایم نمانده است...

حتی خرج خمپاره ات را هم خرج کرده امٰ

چفیه ات را گم کرده ام

پلاک تو هم در دسترس نیست

نشانی تو فراتر از بودن ماست

بودن ما تمامی نیستن در بودن

شاید هم بودن در نبودن...

حاجی! تو دست هایت را دادی و کسی جز خودت دست مارا نگرفت

نگاهم را دخیل بسته ام به نگاهت که ملکوت است

دعایم کن






فرمانده گفت:
حاج حسین دست هایش را داد تا دستهای مارا بگیرد

همت شهید

شنیده ایم حسین از بیمارستان مرخص شده برگشته.
ازسنگر فرماندهی سراغش را می گیریم. می گویند:
« رفته سنگر دیده بانی.»
- اومده طرف ما ؟
توی سنگر دیده بانی هم نیست.
چشمم می افتد به دکل دیده بانی .
رفته آن بالا ؛ روی نردبان دکل.
« حسین آقا ! اون بالا چی کار می کنی شما؟
» می گوید «
کریم! ببین . با یه دست تونستم چهار متر بیام بالا.
دو روزه دارم تمرین می کنم . خوبه.نه ؟
»می گویم « چی بگم والا؟»


(شهید حسین خرازی )

حدود 16 سال داشت. رزمنده ای بسیجی كه تازه به جبهه آمده بود. او را به عنوان دژبان در ورودی موقعیت عقبه لشكر تعیین كرده بودند و بازرسی عبور و مرور خودروها را برعهده داشت.
« حاج حسین » به اتفاق دو نفر از مسئولان لشكر در حالی كه سوار تویوتا بود ، قصد داشت به موقعیت مورد نظر وارد شود ولی دژبان تازه وارد كه از روی چهره ، حاجی و همراهانش را نمی شناخت، گفت : « كارت شناسایی ! »
حاج حسین گفت : « همراهمان نیست »
دژبان : « پس حق ورود ندارید ! »
یكی از همراهان خواست حاج حسین را معرفی كند اما حاجی با اشاره او را به سكوت فراخواند. اصرار كردند سودی نداشت. دژبان كارت شناسایی می خواست.
همراه دیگر حاج حسین كه دیگر طاقتش تمام شده بود گفت : « طناب بنداز بریم حوصله نداریم. »
دژبان در حالی كه اسلحه را به طرف آنها نشانه رفت با لحنی خشن گفت : « بلبل زبونی می كنید؟! زود بیایید پائین دراز بكشید رو زمین ، كمی سینه خیز برید تا با مقررات آشنا شوید. »
حاج حسین با فروتنی خاصی كه داشت به همراهان خود آهسته گفت : « هر كار می گوید انجام دهید. »
و از خودرو پیاده شد. همراهان نیز به پیروی از ایشان همین كار را كردند. وقتی كه پیاده شدند دژبان متوجه شد یكی از آنها یعنی حاج حسین ، یك دست بیشتر ندارد برای همین گفت : خیلی خب تو سینه خیز نرو اما ده مرتبه بشین و پاشو ! »
در همین حین مسئول دژبانی كه در حال عبور از آن حوالی بود منظره را دید و سراسیمه و پرخاش كنان به طرف دژبانی دوید و گفت :

« برو كنار بگذار وارد شوند مگر نمی دانی ایشان فرمانده لشكر هستند؟!! »
با شنیدن این سخن ، حالت بیم و شرمساری شدیدی در چهره دژبان هویدا شد.
حاج حسین بدون آنكه ذره ای ناراحتی در چهره روحانی اش مشاهده شود با تبسمی حق شناسانه دژبان را در آغوش گرفت و بوسه ای از روی مهر بر چهره او زد و گفت : « اتفاقا وظیفه اش را خیلی خوب انجام داد. »
و پس از سپاسگزاری از دژبان به خاطر حُسن انجام وظیفه ، او را بدرود گفت .



-ده ماه بود ازش خبری نداشتیم.مادرش میگفت:خرازی!پاشو برو ببین چی شده این بچه؟ زنده س؟ مرده س؟
میگفتم:کجا برم دنبالش آخه؟ کارو زندگی دارم خانوم.جبهه که یه وجب دو وجب نیس.از کجا پیداش کنم؟
رفته بودیم نماز جمعه.حاج آقا آخر خطبه ها گفت:حسین خرازی را دعا کنید.آمدم خانه به مادرش گفتم. گفت:حسین مارو میگفت؟ گفتم چی شده که امام جمعه هم میشناسدش؟ نمی دانستیم فرمانده لشکر اصفهان است.

- داییش تلفن کرد گفت:حسین تیکه پاره رو تخت بیمارستان افتاده شما همینطور نشستین؟
گفتم:نه خودش تلفن کرد.گفت دستش یه خراش کوچیک برداشته . پانسمان می کنه میاد.گفت شما نمی خواد بیاین.خیلی هم سرحال بود.
گفت:چی رو پانسمان میکنه؟دستش قطع شده.
همان شب رفتیم یزد،بیمارستان. به دستش نگاه میکردم.گفتم خراش کوچیک. خندید.گفت دستم قطع شده سرم که قطع نشده.

دو کلیپ تصویری از شهید حسین خرازی - روایت فتح


شهید خرازی در کلام رهبر


بسم الله الرحمن الرحیم
سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت، برادر شهید، حاج حسین خرازی به لقاء الله شتافت و به ذخیره ای از ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانه روزی برای خدا و نبردی بی امان با دشمنان خدا، در آسمان شهادت پرواز كرد و بر آسمان رحمت الهی فرود آمد. او كه در طول 6 سال جنگ قله هایی از شرف و افتخار را فتح كرده بود اینك به قله رفیع شهادت دست یافته است و او كه هل من ناصر ینصرنی زمان را با همه وجود لبیك گفته بود اكنون به زیارت مولایش امام حسین (علیه السلام ) نایل آمده است و او كه در جمع یاران لشگر سرافراز امام حسین (علیه السلام) عاشقانه به سوی دیار محبوب می‌تاخت، پیش از دیگر یاران، به منزل رسیده و به فوز دیدار نایل آمده است. آری، او پاداش جهاد صادقانه خود را كنون گرفته و با نوشیدن جام شهادت سبكبال، در جمع شهدا و صالحین درآمده است. زندگی و سرنوشت این شهید عزیز و هزاران نفس طیبه‌ای كه در این وادی قدم زده‌اند، صفحه درخشنده‌ای ازتاریخ این ملت است. ملتی كه در راه اجرای احكام خدا و حاكمیت دین خدا و دفاع از مستضعفین و نبرد با مستكبرین، عزیزترین سرمایه خود را نثار می‌كند و جوانان سرافرازش پشت پا به همه دلبستگی‌های مادی زده پای در میدان فداكاری نهاده و با همه توان مبارزه می‌كنند و جان بر سر این كار می‌گذارند. چنین ملتی بر همه موانع فائق خواهد آمد و همه دشمنان را به زانو در خواهد آورد. ما پس از هشت سال دفاع مقدس همه جانبه و 6 سال تحمل جنگ تحمیلی، نشانه‌های این فرجام مبارك را مشاهده می‌كنیم و یقینا نصرت الهی در انتظار این ملت مؤمن در مبارزه ایثارگر است...

سید علی خامنه‌ای
10/12/1365

او را از آستین خالی دست راستش بشناس...





آخرین بار که حاج حسین را دیدم در عملیات کربلای پنج بود . در شرق ابوالخصیب.
وقتی از این کانال ها که سنگرهای دشمن را به یکدیگرپیوند می داده است بگذری،به فرمانده خواهی رسید ، به علمدار...

او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت . چه می گویم؟ چهره ی ریز نقش و خنده های دلنشینش نشانه ی بهتری است.

مواظب باش!!!
آن همه متواضع است که او ر ا در میان همراهانش گم می کنی.
اگر کسی او را نمی شناخت هرگز باور نمیکرد که با فرمانده ی لشگر مقدس امام حسین (ع) روبه روست.
ما اهل دنیا از فرماندهان لشگر همان تصوری را داریم که در فیلم های سینمایی دیده ایم. اما فرمانده های سپاه اسلام امروز همه ی آن معیارها را در هم ریخته اند .
حاج حسین را ببین!!!

او را از آستین خالی دست راستش بشناس...
جوانی خوش رو،مهربان و صمیمی. با اندامی نسبتا لاغر و سخت متواضع.

افسوس که چشم ظاهربین راهی به سوی باطن اشیا ندارد ، اگر نه سجده ی ملائک را در برابر عظمت او می دیدی. و آن آیه ی مبارکه را دیگر بار میشنیدی:

(( انی اعلم مالا تعلمون))


امروز در شرق ابولخصیب ، نزدیک بصره،و ده سال
یش در مدرسه ی شبانه ی نمونه .
خدایا چه رخ داده است؟
چگونه می توان این همه را باور کرد؟
از مدرسه ی شبانه ی نمونه و امتحان طبیعی تا تا مدرسه ی عشق و امتحان صبر و شهاوت و جهاد ، راهی هزار ساله است که حسین خرازی در د ه سال پیمود.
از شاگرد مکتب ولایت اهل بیت جز این انتظار نمی رود.

علمدار لشگر امام حسین(ع) در سال هزار و سی صدو پنجاه و پنج در رشته ی علوم طبیعی دیپلم گرفت و به سربازی رفت و در سال هزار و سی صد و پنجاه و هفت با فرمان حضرت امام امت از سربازی گریخت و به خیل عظیم امت در انقلاب پیوست و از آن پس از کردستان تا خرمشهر ، ازحاج عمران تا فاو، حضوری دائمی و همیشگی...

(( یکی از بچه ها شیرینی تولد بچه اش را آورده بود. تعارف کردیم ؛ حاجی یکی برداشت.
گفتم:خب حاجی، شما کی شیرینی تولد بچه تون رو می آورید؟
گفت: من نمیبینمش که شیرینی هم بیارم.))

یادگار حاج حسین خرازی پسری است که بعد از شهادت او به دنیا آمده است و نامش آن چنان که او وصیت کرده بود مهدی گذاشته اند.

مهدی جان!
پیش از آن که تو آن همه بزرگ شوی که اسلحه به دست بگیری و علم پدر شهیدت را برداری ، نجف و کربلا آزاد شده است.
اما مهدی جان ، این قرن قرنی است که حق در کره ی زمین به حاکمیت خواهد رسید. آینده در انتظار توست...
کجا از مرگ می هراسد آن کس که به جاودانگی روح در جوار رحمت حق آگاه است؟
و این چنین ، اگر یک دست تو نیز هدیه ی راه خدا شود . باز هم با آن دست دیگری که باقی است به جبهه ها می شتابی. وقتی که اسوه ی تو آن تمثیل مطلق وفاداری، عباس بن علی (ع) باشد چه باک اگر هر دو دست تو نیز هدیه ی راه خدا شود؟
آن آستین خالی که با باد این سوی و آن سوی میشود ، نشانه ی مردانگی است و این که تو به عهدی که ابوالفضل بسته ای وفاداری.
چیست آن عهد؟

(( مبادا امام را تنها بگذاری!))

سخنان شهيد آويني در باره شهيد حسين خرازي

:Gol:شادی روح شهید حاج حسین خرازی صلوات:Gol:

وصیت نامه شهید حاج حسین خرازی


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم انی اسئلک ان تملاء قلبی حبا لک و خشیه منک و تصدیقا بکتابک و ایمانا بک و خوفا منک و شوقا الیک یا ذالجلال والاکرام حبب الی لقائک واحبب لقائی واجعل لی فی لقائک الراحه والفرج والکرامه. (دعای ابوحمزه)


قبلا چند کلمه ای به عنوان وصیت نوشته بودم و فکر می کنم تکمیلی،چند کلمه دیگر باید بنویسم.
خدایا،غلط کردم،استغفرالله،خدایا امان،امان ازتاریکی وتنگی وفشارقبروسئوال
نکیرومنکر درروز محشروقیامت به فریادم برس،خدایا دلشکسته و مضطرم، صاحب پیروزی و موفقیت،ترا می دانم و بس،و برتو توکل دارم.خدایاتا زمان عملیات،فاصله ی زیادی نیست،خدایا به قول امام خمینی(تو فرمانده کل قوا هستی) خودت رزمندگانت را پیروزگردان،شرصدام کافررا ازسرمسلمین بکن خدایا،از مال دنیا،چیزی جز بدهکاری و گناه ندارم،خدایا،تو خود توبه ی مرا قبول کن و ازفیض عظمای شهادت،نصیب و بهره مندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفو دارم.

یا واسع المغفره یا من سبقت رحمه عن غضبه

از همسر خوب و ایثارگرم، کمال تشکر و سپاسگذاری را دارم انشاءالله که مرا می بخشی. الحمدالله خداوند لطف و کرم نموده،به سلامتی او را مهدی و یا زهرا اسم بگذار و ازخوراک وطعام حلال و طیب به او بخوران، و او را سرباز و طلبه امام زمان(عج)باربیاور و تربیت کن که این خود هدیه ایست به پیشگاه خداوند باری تعالی و وسیله کاهشی باشد ازعذاب قبر و آخرت و قیامت ما ، می دانم در امر بیت المال امانت دار خوبی نبودم و ممکن است زیاده روی کرده باشم،خلاصه برایم رد مظالم کنید و آمرزش بخواهید.

والسلام حسین خرازی(1365/10/1)

منبع

همه جا به هم ریخته بود.همه این طرف وآن طرف می دویدند یک جا بدجوری می سوخت.
گفت:(( برو اون جا))آنجا انبار مهمات بود، نمی خواستم بروم داشتم دور می زدم داد زد((نگه دار ببینم.))
پرید پایین گفت:((تواگه می ترسی نیا))دوید سمت آتش. فشنگ ها می ترکیدند واز کنارگوشش ردمی شدند.
انگار نه انگار تخته ها را با همان یک دست گرفته بود می کشید، گفتم :وایسا خودم می آم.
گفت:بیا ببین زیر اینا کسی نیست؟!فکر کنم یه صدایی شنیدم.مجروح هارا یکی یکی تکیه می دادم به دیوار.
به من چپ چپ نگاه می کردند یکی شون گفت:کی گفته حاج حسین خرازی رو بیاری اینجا؟گفتم:حالا بیا درستش کن...

نکات خواندنی از روحیات شهید خرازی

زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهیدان انقلاب و دفاعمقدس ضامن حفظ ارزشهای دینی و ملی کشور است. شیوه زندگی و مرام شهیدان سرمایه ایگرانبها برای زندگی ما در عرصه های مختلف فردی و اجتماعی به ویژه در امر مملکت داریبرای مسئولین و مدیران کشور است.

به گزارش مهر، در ایام گرامیداشت سالروز حماسه آزادسازی خرمشهر ،روز ملی حماسه و ایثار ، یکی از همرزمان شهید حاج حسین خرازی، فرمانده لشکر 14 امام حسین (ع) با ارسال نوشتاری ، ضمن اشارهبه ویژگی های برجسته اخلاقی این سردار جبهه های نبرد حق علیه باطل به بیان برخینکته های آموزنده از زندگی و مشی اخلاقی وی می پردازد به امید اینکه مسئولین ومدیران کشور با خواندن این مطالب آن را الگویی در جهت بهبود شیوه مدیریت خود قراردهند.
ادامه دارد....
منبع

1- یکی از خصوصیات بارز شهیدخرازی برنامه ریزی و در نظر گرفتن کلیه احتمالات به ویژه در هنگام عملیاتها بود. این خصوصیت را می توانستیم در هنگام توجیه فرماندهان لشکر قبل یا حین عملیاتهابویژه عملیاتهای سختی چون کربلای 4 و 5 مشاهده کنیم. به طور نمونه به یکی از اینموارد اشاره می کنم. شب عملیات کربلای 5 حاج حسین خرازی در حال توجیه نمودن حاجاسماعیل صادقی فرمانده گردان « یازهرا (س)» بود. گردان یازهرا(س) قرار بود اولینگردانی باشد که پس از شکسته شدن خط دشمن عملیاتی را در خطوط بعدی دشمن انجام دهد. حاج اسماعیل سئوالات بسیاری را در مورد احتمالات مختلفی که می توانست برای نیروهایشدر خلال عملیات پیش بیاید مطرح می نمود. حاج حسین نیز با درایتی بالا کلیه احتمالاترا از موفق ترین تا سخت ترین شرایط را به همراه طرحهای مقتضی برای او بیان می کرد. این امر باعث می شد که فرماندهان در هنگام برخورد با شرایط مختلف با توجه به رایزنیها و بررسی های قبلی در کوتاه ترین زمان بهترین اقدام را دنبال نمایند.
مسلما اگر این قبیل درایتها و برنامه ریزی ها درمیان نیروهای اسلام نبود انجام چنین عملیاتهای حساس در آن مناطق سخت امکان پذیرنبود. فلذا برنامه ریزی برای آینده با در نظر گرفتن کلیه ظرفیتها، محدودیتها واحتمالات لازمه یک سیستم پویا و فعال می باشد. این امر در امر مملکت داری به ویژهدر شرایط سختی که کشور ما بواسطه فشارهای غرب قرار دارد، امری خطیر و گریز ناپذیربرای کلیه مدیران و مسئولین کشور است.

2- عملیات کربلای 5 در یکی از سخت ترین مناطق عملیاتیآغاز شد. بسیاری از محورهای عملیات در شب عملیات باز نشد و عملا طرحهای اولیه بامشکلات عدیده ای روبرو شده بود. یکی از دوستان اطلاعات عملیات تعریف می کرد صبح روزاول عملیات با حاج حسین در حال بررسی شرایط منطقه عملیاتی بودیم که به ما اطلاعدادند که یکی از محورهای مهم با رشادت نیروهای اسلام باز شد حاج حسین به محض شنیدناین خبر بلافاصله سجاده خود را پهن و دو سجده شکر انجام داد.
یکی دیگر از دوستان طرح و عملیات لشکر می گفت:" درحین درگیری شدید در حوالی نهر دوعیجی نیروهای اسلام موفق به تصرف مواضع مستحکم دشمنشدند. حاج حسین که نزدیک منطقه درگیری بود بلافاصله پس از این خبر از پی ام پیفرماندهی خارج شد و دو سجده شکر انجام داد."

سجده شکر سوم حاج حسین مربوط به چند ساعت قبل ازشهادتش می باشد. دشمن برای بازپس گیری مواضع از دست رفته خود در مرحله سوم عملیاتکربلای 5 فشار خیلی زیادی به رزمندگان اسلام وارد می کرد. شرایط بسیار حساس بود. حتی دشمن شب نیز به پاتکهای خود ادامه می داد. از طرفی دیگر نیروهای مهندسی رزمیتلاش زیادی را برای تحکیم مواضع رزمندگان انجام می دادند. حاج حسین خرازی به دلیلشرایط حساس خط یکی از مسئولین محورهای خود (حاج حسین رضایی معروف به حاج حسینتانکی) را برای پیشبرد امور در خط مقدم اعزام کرده بود.

حاج حسین منشا کارهای خیر و نیک را تنها تلاشهایشخصی نمی دید بلکه آنها را عنایت حق می دانست.

آن شب جلسه مهمی در مقر قرارگاه برگزار شده بود وشهید خرازی حاج احمد موسوی مسئول اطلاعات عملیات لشکر را در مقر فرماندهی نزدیک خطمقدم به جانشینی خود و برای هماهنگی گذارده بود. شرایط به حدی حساس بود که حاج حسینبارها از قرارگاه از طریق بی سیم جویای شرایط می شد. نیروهای مهندسی لشکر در سختترین شرایط زیر آتش شدید دشمن و فشار نیروهای دشمن اقدام به ارسال امکانات و تحکیم خط نمودند. الحمدالله آن شب خط تثبیت شد و یکی از دغدغه های مهم عملیات برطرف شد. حاج حسین حدود ساعت 4 صبح بلافاصله بعداز جلسه قرارگاه وارد سنگر فرماندهی نزدیک خطمقدم شد. حاج احمد موسوی مسئول اطلاعات عملیات گزارشی از اوضاع داد. حسین با شنیدناین اخبار بسیار خوشحال شد و بلافاصله سجاده خود را که همیشه همراهش بود روی زمینسنگر پهن کرد و دو سجده شکر انجام داد. حسین ساعت 11 همان روز در بیرون این سنگردعوت حق را لبیک گفت و به آرزوی دیرینه خود رسید.

شاید بتوان گفت، سجده های حسین بهترین آموزهفرهنگ بسیجی است که منشا کارهای خیر و نیک را تلاشهای شخصی نمی بیند بلکه آنها راعنایت حق می داند. یکی از مدیران من بعد از جنگ در یکی از ادارات حرف جالبی زد. میگفت برخی افراد 2 درصد کار می کنند ولی به میزان 100 درصد آنرا عرضه می کنند، برخی نیز 100 درصد کار می کنند ولی به اندازه 2 درصد هم کارهای خود را عرضه نمی کنند. راستی ما به میزانی که ادعا می کنیم کار می کنیم.؟ما همگی به ویژه مسئولین چقدرمعتقد و ملتزم به این فرهنگ هستیم. کاری کنیم که شرمنده این عزیزان در آن دنیانباشیم. باید همیشه جمله شهید والا مقام شهید بهشتی در ذهنمان باشد که بهشت را بهادهند نه به بهانه. حاج حسین و شهیدان خوب معنی این جمله را درک کرده بودند

3- یکی از صفات بارز شهید خرازی شجاعت و روحیه بالای اودر هنگام عملیات بود. دقایقی قبل از شروع عملیات کربلای 5 با حاج حسین وارد یکی ازمحورهای عملیاتی شدیم. دو نفر از فرماندهان دیگر از جمله شهید حاج احمد کاظمی فرمانده لشکر نجف اشرف و احتمالا حاج علی زاهدی فرمانده تیپ قمر بنی هاشم (ع) نیزبه وی ملحق شدند و با شروع عملیات و افزایش حجم آتش دشمن روحیه و جسارت اینفرماندهان بیشتر می شد. گویی تناسبی میان شرایط سخت و افزایش روحیه آنان وجود داشت. من خیلی نگران جان حاج حسین بودم. حسین مثل گوهری در لشکر بود که همه افراد به ویژهنیروهای همکار وی نوعی وظیفه در قبال سلامتی و حفظ جان آن احساس می کردند. علیرغمخطرات بالای خطوط مقدم، فرماندهان ارشد سپاه اسلام از جمله شهید خرازی در کلیهعملیاتها و شرایط سخت در خط مقدم با نیروهای بسیجی همراه بودند، این امر هم باعثشناخت و درک آنها از شرایط عملیات و هم باعث افزایش روحیه نیروهای بسیجی میشد.
لازم است مدیران و مسئولین نظام در تمام شرایط بهویژه در شرایط سخت فعلی با روحیه و جسارتی همانند رزمندگان و درایتی واقع بینانه باحضور در میان مردم و حوزه وظایفی خود امورمملکت را به پیش ببرند چراکه مقاومتهمراه با عقلانیت و جسارت همراه با واقع گرایی ضامن پیشرفت ملتها بودهاست.
جسارت و روحیه بالای فرماندهان و نیروهای رزمنده همراه با درایت و عقلانیت آنها باعث موفقیت ما در جنگشد. حضور فرماندهان در خطوط مقدم باعث شناخت و درک بهتر آنها از اوضاع بود. لازماست مدیران و مسئولین نظام در تمام شرایط به ویژه در شرایط سخت فعلی با روحیه وجسارتی همانند رزمندگان و درایتی واقع بینانه با حضور در میان مردم و حوزه وظایفیخود امور مملکت را به پیش ببرند. تاریخ بشر نشان داده است مقاومت همراه با عقلانیتو جسارت همراه با واقع گرایی ضامن پیشرفت ملتها بوده است. رزمندگان و فرماندهان جنگ به خوبی توانسته بودند میان این عوامل رابطه منطقی و ارزشی برقرار نمایند.
ادامه دارد...


فیلم منتشر نشده از حاج حسین خرازی

شهید حاج حسین خرازی از همان آغاز پیروزی انقلاب اسلامی، درگیر فعالیت در کمیته انقلاب اسلامی، مبارزه با ضد انقلاب داخلی و جنگهای کردستان بود و لحظه‌ای آرام نداشت. به خاطر روحیه نظامی و استعدادی که در این زمینه داشت، مسوولیت هایی را در اصفهان پذیرفت و با شروع فعالیت ضدانقلابیون در گنبد، ماموریتی به آن خطه داشت. به مدت 16:13

فرمت flv

دانلود

منبع تبیان

4- در اواخر مرحله اول عملیات کربلای 5 بودیم. شرایط سختی بر گردانها و واحدهای عملیاتی لشکر تحمیل شده بود و لازم بود که یک سازماندهی مجددی صورت پذیرد. در این اثنی ماموریت انجام عملیات دشواری برای تحکیم خط مقدم به لشکر واگذار شده بود. برخی از مسئولین لشکر اعتقاد داشتند با توجه به شرایط ویژه لشکر این عملیات یا توسط یگانهای دیگر انجام شود یا حداقل چند روز دیگر برگزارگردد. شهید خرازی علی رغم علم بر اوضاع و درک مشکلات لشکر، به همه واحدها و گردان عملیاتی (به فرماندهی حاج علی مزروعی) دستور آمادگی برای انجام عملیات را داده بود. صبح قبل از عملیات با شهید خرازی عازم قرارگاه فرماندهی کل شدیم. من در بیرون سنگرفرماندهی منتظر ایشان بودم که دیدم حاج حسین و آقا رحیم صفوی (فرمانده فعلی سپاه) از جلسه بیرون آمدند و با یکدیگر مشغول صحبت شدند. آقا رحیم در یک لحظه به حاج حسین گفت شرایط لشکر رادرک می کنم ولی عملیات امشب را نه فقط به عنوان یک وظیفه بلکه بایستی از روی عشق باید انجام دهی و راهی نیز غیر از این نداریم. حاج حسین پس ازشنیدن این مطلب (انجام وظیفه از روی عشق) سرش را لحظاتی پائین انداخت و بعد رو بهمن کرد و گفت برو به همه نیروها بگو برای انجام عملیات آماده باشند. بلافاصله عازممنطقه عملیاتی شدم و به همه واحدها دستور حاج حسین ابلاغ شد. وقتی با شهید علیمزروعی فرمانده گردان عملیاتی مواجه شدم و دستور حاج حسین را به وی گفتم او نیزهمان برخورد عاشقانه شهید خرازی با دستور انجام داد.
اگرچه در جنگ ما درایت و برنامه ریزی دقیق وجودداشت، ولی با توجه به نابرابری امکانات و حمایت گسترده ارتجاع منطقه و استکبارجهانی از صدام موفقیت ما مدیون رشادت، اعتقاد و توکل بر خدا، توسل به ائمه و انجام وظیفه از روی اخلاص و عشق بود. نهادینه کردن فرهنگ بسیجی و منش رزمندگان دفاع مقدس در تمام حوزه های اجتماعی به ویژه در سیستم دولتی وظیفه فردی و جمعی همه ما میباشد.

بسم الله الرحمن الرحیم
حاجی





زمانی که شهادت بعضی فرماندهان را می شنید می گفت : تحمل فقدان این شهیدان برای من از پدر آن ها هم سخت تره
و هر گاه تنها می شد برای آن ها اشک می ریخت و می گفت :
بچه های قدیمی رفتند و ما هنوز مانده ایم

بسم رب شهدا
اولین عید نوروزی بود که در جبهه بودیم


اولین عید نوروزی بود که در جبهه بودیم
کندن کانال از خط شیر به طرف دشمن تصویب شده و شور و حال عجیبی ایجاد شده بود
علی نوری که در عملیات فرمانده کل قوا شهید شد مرد با صفایی بود
شعری ساخته بود تا بچه ها به صورت دسته جمعی و در حال دویدن بخونند این کار رو کرده بود تا اونا روحیه بگیرند:
این کار رو کرده بود

گروه خرازی عازم خط شیره

برای کندن کانال به اونجا می ره

این گروه تکه

جبهشون شهرکه

بسم رب شهدا

گفتمم این همه عشاق خسته به کجا میروند
گویمش"راه درازست"به بهشت رویایی

گفتمم خسته ترینش تو بگو فاش به من
گفتمش"خسته ترینش هست"همین خرازی

گفتمم"خسته ترین را چطور جویم من
گفتمش"ماه جبین است حسین خرازی

خنده ای زد وچنان مست گذشت
که ندانستم که بود این مرد خدایی

گفتمش"کیستی ای مهروی بهشتی اینجا
گفتمم"حور بهشتیم" ای دیوانه مونا

خنده ای کردمو"خندید به من این زیبارو
دیدمش حاج حسین رفت به بهشت اعلی

بسم الله الرحمن الرحیم



-الو سلام

-سلام علیکم بفرمایید

- من علی سلگی هستم از روستای کهریزک،
نزدیکی نهاوند،سال 65 با جهاد اعزام شده بودم فاو
خاطره ای نوشتید بودید از شهید خرازی که من در روزنامه خوندم

- بله ،هجده سال از آن زمان می گذرد

- شما نوشته بودید حسین خاکی و خسته از خطر برگشته بود
و میخواست به قرارگاه برود
از یک راننده تانکر آب خواستکه شلنگ را روی سر او بگیرد تا شسته شود
حسین با یک دست سرش را می شست که راننده برای شوخی آب را گرفت داخل یقه حسین و او را خیس کرد

- وقتی حسین رفت راننده هنوز نمی دانست چه کسی را خیس کرده است

- من آن راننده تانکر آب هستم ، تماس گرفتم که بگویم :
جز لبخند چیزی نگفت ،من منتظر واکنش او بودم ولی او فقط خندید ...

سید علی بنی لوحی/انتشارات راه بهشت


بسم الله الرحمن الرحیم

امشب و فردا فقط عاشورائی بجنگید

تاریخ تولد : 1336 تاریخ شهادت : 8/12/1365

ظهرها بعد از مدرسه می‌رفت تا در خلوت شبستان بنشیند و به خادم پیر نگاه كند كه محراب و منبر را گلاب می‌پاشید، او كه با صدای كودكانه‌اش مكبر می‌شد، در خانه پدری و در محله‌ای قدیمی از شهر اصفهان زندگی می‌كرد.
ماههای آخر سال 58 بود كه حسین به كردستان آمد. شهر تقریباً در دست ضد انقلاب بود. گروه شصت نفری حسین كه به تدریج به «گروه ضربت» مشهور شد، به كمك نیروهای دیگر با دشواری شهر را در كنترل گرفتند. هنوز آن‌قدرها كردستان امن و آرام نشده بود كه گفتند بروید جنوب.
چهل روز بعد از آغاز جنگ گروه ضربت را به دارخوین فرستادند. جایی كه مردم روستاهایش با دست خالی با لشكر تانكها مواجه شده بودند. همان روز اول، او و همراهانش كه برای آشنایی به منطقه رفته بودند با تانكها درگیر شدند و آنها را تا لب كارون عقب راندند. سه ماه با دست خالی خاكریزی به طول 1750 متر به وجود آوردند كه به خط شیر معروف شد و اولین خط دفاع منطقه بود.
كم‌كم نیروهای حسین یك یك از راه رسیدند و نیروهای داوطلب هم به آنها پیوستند گروه ضربت به تیپ و تیپ هم سرانجام به لشكر امام حسین(ع) تبدیل شد.
در آزادسازی بستان، هر كار كه از دستش می‌آمد انجام داد. از فرماندهی و طراحی عملیات تا جنگیدن ساده مثل بقیه نیروها. بعد از آزادسازی خرمشهر، از اولین كسانی بود كه وارد شهر شد. در طلاییه دستش با تركش قطع شد، ولی هنوز داروهایش تمام نشده بود كه پیش بچه‌ها برگشت.
این جملة حسین بود قبل از عملیات در چزابه: «خوب گوش كنید. دشمن تازه بیدار شده، فهمیده از كجا ضربه اصلی را خورده است، ننه من غریبم كسی درنیاره، اگه كسی می‌خواد بره، تا درگیری اصلی شروع نشده بره، برسیم تو چزابه، محشر به پا می‌شه. قبل از عملیات هم به شما گفتم، جنگ ما از وقتی شروع می‌شه كه برسیم تو چزابه، امشب و فردا باید عاشورایی بجنگید. اطمینان داشته باشید این رمل‌ها برای ما كربلا می‌شه،‌ نیروهای خودتون را خوب توجیه كنید كه بند پوتین‌های خودشونو محكم ببندند. مهمات نداریم، اسلحه نداریم، قبول نیست. دشمن رو منهدم كنید و اسلحه آنها را بردارید.»
نگاه‌ها همه رفت تو صورت حسین. حرف آخر را باید او می‌زد. نشان داده بود كه در شرایط سخت و بحرانی، بدون داد و قال اضافه و هول شدن، تصمیمات صحیحی می‌گیرد.
حسین در دسترس همه نیروها بود. آشپزها و راننده‌ها و دژبان‌ها و نیروهای خط مقدم و غواص‌ها، همه و همه او را می‌دیدند.
وقتی ازدواج كرد، حقوقش مثل دستمزد بقیه بسیجی‌ها كفاف یك زندگی را ساده را می‌داد. دو هزار و دویست تومان در ماه.

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید حاج حسین خرازی

میگفتند شهید شده....

ما باور نمیکردیم...آخر مگر میشد؟!شهید؟؟

تا روزی که خبرش را شنیدیم....اشک در چشمانمان حلقه زد....

و من آن روز نمیدانستم که او برای چه به جبهه رفت؟!...

سالها میگذرد و من اکنون میدانم....اشک های مادرش و خون او این سرزمین را بیمه کرده!!!

او رفت تا من بمانم....!



بسم الله الرحمن الرحیم