داستان شق صدر

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
داستان شق صدر

با سلام

داستان ديگرى كه مورد بحث و ايراد قرار گرفته و در برخى‏از روايات و كتابهاى اهل سنت آمده داستان‏«شق صدر»
آنحضرت است،كه قبل از ورود در آن بحث بايد اين مطلب راتذكر دهيم كه بر طبق نقل اهل تاريخ رسول خدا(ص)حدود پنج‏سال در ميان قبيله بنى سعد و در نزد حليمه ماند بدين ترتيب كه‏پس از پايان دو سال دوران شير خوارگى،حليمه آن كودك راطبق قرار قبلى نزد آمنه و عبد المطلب آورد ولى روى علاقه‏بسيارى كه بآنحضرت پيدا كرده بود با اصرار زيادى دو باره آن‏فرزند را از مادرش گرفته و بميان قبيله برد،
و اين جريان شق صدربگونه‏اى كه نقل شده در سالهاى چهارم يا پنجم عمر شريف‏آنحضرت اتفاق افتاده است،
و ما ذيلا اصل داستان را از روى‏كتابهاى اهل سنت براى شما نقل كرده و سپس ايراد و اشكال‏آنرا ذكر مى‏كنيم و از اينرو مى‏گوئيم: :Sham:
اين داستان را بسيارى از محدثين و سيره نويسان اهل سنت روايت كرده‏اند مانند«مسلم‏»در كتاب صحيح،در ضمن چندحديث و ابن هشام در سيره و طبرى در كتاب تاريخ خود، وكازرونى در كتاب المنتقى و ديگران(1)

،و ما در آغاز يكى ازرواياتى را كه در صحيح مسلم آمده ذيلا براى شما نقل مى‏كنيم‏و سپس به بحثهاى جنبى و صحت و سقم آن مى‏پردازيم: :Sham:
«روى مسلم بن حجاج عن انس بن مالك ان رسول الله(ص)اتاه‏جبرئيل و هو يلعب مع الغلمان فاخذه و صرعه،فشق عن قلبه‏فاستخرج القلب فاستخرج منه علقة فقال:هذا حظ الشيطان‏منك،ثم غسله فى طست من ذهب بماء زمزم،ثم لامه ثم اعاده‏فى مكانه.
«و جاء الغلمان يسعون الى امه-يعنى ظئره-فقالوا:ان محمدا قدقتل فاستقبلوه و هو منتقع اللون،قال انس:و قد كنت ارى اثر ذلك‏فى صدره‏».
يعنى مسلم از انس بن مالك روايت كرده كه روزى جبرئيل‏هنگامى كه رسول خدا با پسر بچگان بازى مى‏كرد نزد وى آمده واو را گرفت و بر زمين زد و سينه او را شكافت و قلبش را بيرون‏آورد و از ميان قلب آنحضرت لكه خونى بيرون آورده و گفت:اين‏بهره شيطان بود از تو،و سپس قلب آنحضرت را در طشتى از طلا با آب زمزم شستشو داده آنگاه آنرا بهم پيوند داده و بست و درجاى خود گذارد...
پسر بچگان بسوى مادر شيرده او آمده و گفتند:محمد كشته شد!
آنها بسراغ او رفته و او را در حالى كه رنگش پريده بود مشاهده‏كردند!
انس گفته:من جاى بخيه‏ها را در سينه آنحضرت مى‏ديدم.
و در سيره ابن هشام از حليمه روايت كرده كه گويد:آنحضرت‏بهمراه برادر رضاعى خود در پشت‏خيمه‏هاى ما به چراندن‏گوسفندان مشغول بودند كه ناگهان برادر رضاعى او بسرعت نزد ماآمد و به من و پدرش گفت:اين برادر قرشى ما را دو مرد سفيد پوش‏آمده و او را خوابانده و شكمش را شكافتند و ميزدند!
حليمه گفت:من و پدرش بنزد وى رفتيم و محمد را كه ايستاده ورنگش پريده بود مشاهده كرديم،
ما كه چنان ديديم او را به سينه‏گرفته و از او پرسيديم:اى فرزند تو را چه شد؟فرمود: دو مرد سفيدپوش آمدند و مرا خوابانده و شكمم را دريدند و بدنبال چيزى‏مى‏گشتند كه من ندانستم چيست؟
حلیمه گويد:ما او را برداشته و بخيمه‏هاى خود آورديم. (2) و در هر دوى اين نقلها هست كه همين جريان سبب شد تاحليمه آنحضرت را بنزد مادرش آمنه باز گرداند.



و اين داستان تدريجا در روايات توسعه يافته تا آنجا كه‏گفته‏اند:داستان شق صدر در دوران زندگى آنحضرت چهار ياپنج بار اتفاق افتاده،در سه سالگى(همانگونه كه شنيديد)و در ده‏سالگى،و هنگام بعثت،و در داستان معراج...و در اينباره‏اشعارى نيز از بعضى شعراى عرب نقل كرده‏اند. (3) و بلكه برخى از مفسران سوره انشراح و آيه‏«الم نشرح لك‏صدرك‏»را بر اين داستان منطبق داشته و شان نزول آن‏دانسته‏اند. (4)



ادامه دارد !!..

ايرادهائى كه به اين داستان شده

اين داستان بگونه‏اى كه نقل شده و شما شنيديد از چندجهت مورد خدشه و ايراد واقع شده:

1-اختلاف ميان اين نقل و نقلهاى ديگر در مورد علت‏بازگرداندن رسول خدا(ص)بمكه و نزد مادرش آمنه كه در اين‏دو نقل همانگونه كه شنيديد سبب باز گرداندن آنحضرت همين‏جريان ذكر شده و اين ماجرا طبق اين دو روايت در سال سوم از عمر آنحضرت اتفاق افتاده،
در صورتيكه در روايات ديگر و ازجمله در همين سيره ابن هشام(ص 167)براى باز گرداندن‏آنحضرت علت ديگرى نقل كرده و آن گفتار نصاراى حبشه بودكه چون آن كودك را ديدند بيكديگر گفتند ما اين كودك راربوده و به ديار خود خواهيم برد چون وى سرنوشت مهمى‏دارد..
.
و سال بازگرداندن آنحضرت را نيز در روايات ديگر سال‏پنجم عمر آنحضرت ذكر كرده‏اند (5) و در كيفيت اصل داستان نيزميان روايت ابن هشام و طبرى و يعقوبى اختلاف است،
چنانچه‏در سيرة المصطفى آمده و در روايت طبرى آمده است كه چند نفربراى غسل و التيام باطن آنحضرت آمده بودند كه يكى از آنهاامعاء آنحضرت را بيرون آورده و غسل داد و ديگرى قلب آنحضرت‏را و سومى آمده و دست كشيد و خوب شد و آنحضرت را از زمين‏بلند كرد (6) كه همين اختلاف سبب ضعف نقل مزبور مى‏شود.

2-خير و شر و خوبى و بدى قلب انسانى،از امور اعتقادى ومعنوى است و چگونه با عمل جراحى و شكافتن قلب و شستشوى‏آن مى‏توان ماده شر و بدى را بصورت يك لخته خون بيرون آوردو شستشو داد؟
و آيا هر انسانى مى‏تواند اينكار را انجام دهد؟
و يااين غده بدى و شر فقط در سينه رسول خدا بوده و ديگران‏ندارند...؟
و امثال اينگونه سئوالها؟
و از اينرو مرحوم طبرسى درمجمع البيان در داستان معراج فرموده:
«اينكه روايت‏شده كه سينه آنحضرت را شكافته و شستشودادند ظاهر آن صحيح نيست و قابل توجيه هم نيست مگر به‏سختى،زيرا آنحضرت پاك و پاكيزه از هر بدى و عيبى بوده وچگونه مى‏توان دل و اعتقادات درونى آنرا با آب شستشوداد؟...» (7)

و مسيحيان بهمين حديث تمسك كرده و گفته‏اند جز عيسى‏بن مريم هيچيك از فرزندان آدم معصوم نيستند و همگى مورددستبرد شيطان واقع شده‏اند و تنها عيسى بن مريم بود كه چون‏فوق مرتبه بشرى و از عالم ديگرى بود مورد دستبرد وى قرارنگرفت...!

و از اين گذشته چگونه اين عمل چند بار تكرار شد و حتى‏پس از نبوت و بعثت آن بزرگوار باز هم نياز به عمل جراحى پيداشد؟
و آيا اين غده هر بار كه عمل مى‏شد دوباره عود مى‏كرد و فرشته‏هاى الهى مجبور مى‏شدند بدستور خداى تعالى مجددامبادرت به اين عمل جراحى نموده و موجبات ناراحتى آن بزرگواررا فراهم سازند؟...

3-بگونه‏اى كه نقل شده اين شكافتن و بستن بصورت اعجازو خارق العاده بوده و همانند يك عمل جراحى و معمولى نبوده كه‏احتياج به زمان و مدت و ابزار و وسائل جراحى و نخ و سوزن وبخيه كردن و غيره داشته باشد،و همانگونه كه مى‏دانيم معجزه ازنشانه‏هاى نبوت و ابزار كار پيمبران الهى براى اثبات مدعاى‏آنان بوده و چگونه در حال كودكى آنحضرت چنين معجزه‏اى ازآنحضرت صادر گرديده؟ مگر اينكه بگوئيم از«ارهاصات‏»بوده همانگونه كه پيش ازاين در داستان اصحاب فيل گفته شد.

4-چگونه مى‏توان معناى اين روايت را با آياتى كه در قرآن‏كريم آمده و هر نوع تسلط و نفوذى را از طرف شيطان در دل پيغمبران ومردان الهى و حتى مؤمنان و متوكلان سلب و نفى كرده جمع كرد وميان آنها را وفق داد،مانند آيه شريفه‏اى كه مى‏فرمايد: و آيه ديگرى كه فرموده: (8)
«...انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون‏» (9) و آيه‏«...و لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم‏المخلصين...» (10)
و بهر صورت اين روايت از جهاتى مورد خدشه و ايراد واقع‏شده،و حتى بعضى گفته‏اند:اين حديث‏ساخته و پرداخته‏مسيحيان و كليساها است و مؤيد روايت ديگرى است كه درصحيح بخارى و مسلم آمده كه جز عيسى بن مريم همه فرزندان‏آدم هنگام ولادت مورد دستبرد شيطان واقع شده و شيطان در اونفوذ مى‏كند و همين سبب گريه نوزاد مى‏گردد...فقط‏عيسى بن مريم بود كه در حجاب و پرده بود و از دستبرد شيطان‏محفوظ ماند... (11)

ادامه دارد !!..

پاسخى كه به اين ايرادها داده‏اند:

در برابر اين ايرادها پاسخهائى داده‏اند،از آنجمله:
1-دكتر محمد سعيد بوطى در كتاب فقه السيرة گويد:
حكمت الهى در اين حادثه ريشه كن كردن غده شر و بدى ازجسم رسول خدا نبوده تا اين اشكالها لازم آيد،
زيرا اگر منبع وريشه شرور غده‏هاى جسمانى يا لكه‏هاى خونى در بدن باشدلازمه‏اش همان است كه افراد شرور و بد خواه را با يك عمل‏جراحى بصورت افرادى نيكوكار و خيرخواه در آورد،
بلكه ظاهرآنست كه حكمت در اين داستان آشكار كردن امر رسالت وآماده ساختن رسول خدا براى عصمت و وحى از زمان كودكى باوسائل مادى بوده،تا براى ايمان مردم و تصديق رسالت آنحضرت‏نزديكتر و اقرب باشد،و در نتيجه اين عمل يك تطهير معنوى بوده‏لكن به اين صورت مادى و حسى تا اين اعلان الهى وسيله‏اى‏براى رساندن به گوشها و ديدگان مردم باشد...

و حكمت هر چه باشد،وقتى خبرى صحيح و ثابت بود ديگرجائى براى بحث و توجيه و يا رد آن نيست كه ما ناچار به‏توجيهات و اينگونه تاويلهاى بعيده باشيم،و كسى كه در چنين‏رواياتى ترديد كند منشاى جز ضعف ايمان بخداى تعالى ندارد.

و اينرا بايد بدانيم كه ميزان پذيرفتن خبر و حديث،درستى وصحت آن است،و هنگامى كه خبر و حديثى از اين جهت به‏اثبات رسيد ديگر چاره‏اى جز پذيرفتن و قبول آن نداريم و آنراروى سر مى‏گذاريم،و ميزان فهم ما در معناى آن دلالت لغت عرب و احكام آن است،و اصل در كلام نيز حقيقت است،واگر قرار باشد كه هر خواننده و بحث كننده‏اى بتواند كلام را ازمعناى حقيقى خود به معانى مجازى آن برگرداند ارزش لغت ازميان رفته و دلالتى براى آن باقى نمى‏ماند و مردم در فهم معانى‏الفاظ دچار سرگردانى مى‏شوند.
و گذشته از اين چه انگيزه و اجبارى براى اينكار هست؟
جزآنكه كسى دچار ضعف ايمان بخداى تعالى گردد،و يا ضعف‏يقين به نبوت رسول خدا و صدق رسالت آنحضرت،و گرنه يقين‏پيدا كردن به آنچه روايت و نقل آن صحيح و ثابت است‏خيلى‏آسانتر از اين حرفها است چه حكمت و سر آن معلوم باشد و چه‏نباشد! (12)

2-از نويسندگان و دانشمندان معاصر شيعه،هاشم معروف‏حسينى نيز نظير همين گفتار را در كتاب سيرة المصطفى اختيارنموده و پس از آنكه اختلاف نقلها را ذكر مى‏كند گفته است:
اين اختلافات،اگر چه موجب مى‏شود تا انسان در اصل‏داستان ترديد كند بخصوص اگر سندهاى آنرا بر اصولى كه درروايات مورد قبول است عرضه كنيم،ولى با اينحال اين مطلب به تنهائى براى انكار اين داستان از اصل و اساس و متهم ساختن‏نقل كنندگان كافى نيست،
زيرا آنچه را اينان نقل كرده‏اند نوعى‏از اعجاز است و عقل چنين حوادثى را محال ندانسته و قدرت‏خداى تعالى را برتر مى‏داند از آنچه عقلها بدان احاطه ندارد واوهام و پندارها درك آن نتواند،و زندگى رسول اعظم خداوندمقرون است با امثال اين گونه حوادثى كه براى دانشمندان ومحققان قابل تفسير و توجيه نبوده و جز اراده ذات باريتعالى‏انگيزه‏اى نداشته‏«و ليس ذلك على الله بعزيز» (13)

3-علامه طباطبائى در كتاب شريف الميزان در دو جاداستان را نقل كرده يكى در ذيل داستان اسراء و معراج در سوره‏«اسرى‏»و ديگرى در ذيل آيه‏«الم نشرح لك صدرك‏»و در هردو جا آنرا حمل بر«تمثل برزخى‏»نموده كه در عالم ديگرى‏شستشوى باطن آنحضرت به اين كيفيت در پيش ديدگان رسول‏خدا مجسم گشته و مشاهده گرديده است،و داستانهاى ديگرى‏را نيز كه در روايات معراج آمده مانند مجسم شدن دنيا در نزدآنحضرت با آرايش كامل،و انواع نعمت‏ها و عذابها براى اهل‏بهشت و جهنم همه را از همين قبيل دانسته و بهمين معنا حمل كرده است 14

نگارنده گويد:اين داستان را محدث جليل القدر مرحوم ابن‏شهر آشوب بگونه‏اى ديگر نقل كرده كه بسيارى از اين اشكالها برآن وارد نيست و اصل نقل اين محدث بزرگوار شيعه در داستان‏منشا زندگى و دوران كودكى آنحضرت در كتاب مناقب اينگونه‏است كه از حليمه نقل كرده كه در خاطرات زندگى آن بزرگواردر سالهاى پنجم از عمر شريفش مى‏گويد:
«...فربيته خمس سنين و يومين فقال لى يوما:اين يذهب‏اخوانى كل يوم؟قلت:يرعون غنما، فقال:اننى ارافقهم،فلماذهب معهم اخذه ملائكة و علوه على قلة جبل و قاموا بغسله وتنظيفه، فاتانى ابنى و قال:ادركى محمدا فانه قد سلب،فاتيته‏فاذا بنور يسطع فى السماء فقبلته و قلت: ما اصابك؟قال:
لا تحزنى ان الله معنا،و قص عليها قصته،فانتشر منه فوح مسك‏اذفر،و قال الناس:غلبت عليه الشياطين و هو يقول:ما اصابنى‏شى‏ء و ما على من باس‏». (15)
يعنى-من پنج‏سال و دو روز آنحضرت را تربيت كردم،درآنهنگام روزى بمن گفت:برادران من هر روز كجا مى‏روند؟

گفتم:گوسفند مى‏چرانند،
محمد گفت:من امروز بهمراه ايشان‏مى‏روم،و چون با ايشان رفت فرشتگان او را گرفته و بر قله‏كوهى بردند و به شستشو و تنظيف او پرداختند،در اينوقت پسرم‏بنزد من آمد و گفت:محمد را درياب كه او را ربودند!
من بنزدوى رفتم و نورى ديدم كه از وى بسوى آسمان ساطع بود،او رابوسيده گفتم:چه بر سرت آمد؟

  1. پاسخ داد:محزون مباش كه خدابا ما است و سپس داستان خود را براى او بازگو كرد،و دراينوقت از وى بوى مشك خالص بمشام مى‏رسيد و مردم‏مى‏گفتند:شياطين بر او چيره شده‏اند و او مى‏فرمود:چيزى بر من‏نرسيده و باكى بر من نيست...
و اينك بر طبق اين نقل مى‏گوئيم:گذشته از اينكه نقلهاى‏گذشته مورد اشكال بود و با يكديگر اختلاف داشت با اين نقل‏هم مخالف است،و اگر بناى پذيرفتن اين داستان باشد همين‏نقل كه خالى از اشكالات است براى ما معتبرتر است و نيازى‏هم به توجيه و تاويل نداريم‏و تاويلى هم كه مرحوم استاد طباطبائى كرده‏اند اگرداستان مربوط به معراج رسول خدا(ص)تنها بود توجيه خوبى‏بود،چون در پاره‏اى از روايات كه در مورد مشاهدات ديگرآنحضرت رسيده به همان لفظ تمثيل آمده و با قرينه آنها مى‏توان اين داستان را نيز همانگونه توجيه و تفسير كرد،
اما شنيديد كه اين‏داستان در كودكى آنحضرت اتفاق افتاده و اگر در موارد ديگرهم اتفاق افتاده باشد اين تفسير و توجيه در همه جا دشوار بنظرمى‏رسد، مگر آنكه همان توجيه را با قرينه‏اى كه ذكر شد شاهدو نمونه‏اى براى موارد ديگر بگيريم.

و در پايان اين بحث ذكر اين قسمت هم جالب است كه درپايان روايت صحيح مسلم همانگونه كه خوانديد آمده كه انس بن‏مالك گفته بود:من جاى بخيه‏ها را در سينه رسولخدا مى‏ديدم.

پى‏نوشتها:
1-صحيح مسلم ج 1 ص 101-102 سيره ابن هشام ج 1 ص 164-165.طبرى ج 1 ص 575.
المنتقى فى مولود المصطفى‏«الباب الرابع من القسم الثانى‏».
2-سيره ابن هشام ج 1 ص 164-165.
3-الصحيح من السيرة ج 1 ص 83.و پاورقى فقه السيرة ص 63.
4-تفسير مفاتيح الغيب فخر رازى ج 32 ص 2.
5-بحار الانوار ج 15 ص 337 و 401.
6-سيرة المصطفى ص 46.
7-مجمع البيان ج 3 ص 395.
8-سوره الاسراء آيه 65.
9-سورة النحل آيه 99.
10-سورة الحجر آيه 40-41.
11-الصحيح من السيرة ج 1 ص 87.
12-فقه السيرة ص 63.
13-سيرة المصطفى ص 46.
14-الميزان ج 13 ص 33 و ج 20 ص 452.
15-مناقب آل ابيطالب ج 1 ص 33.

[=tahoma][=&quot]داستان شق صدر در تاریخ طبری
[/]
[/]
[=tahoma][=&quot]با سلام[/][/]

[=tahoma][=&quot] در رابطه با ماجرای شکافتن سینه پیامبر(ص) قبل از بعثت،طبری دو گزارش را نقل می کند،که بنده خدمت شما عرض می کنم،البته[/][=&quot] [/][=&quot]این ماجرا که در برخی از منابع نقل شده است، مورد نقد بوده و قابل پذیرش نیست،بنده در اینجا فقط به بیان گزارشات طبری و نقد آن خواهم پرداخت:[/][/]

[=tahoma][=&quot]اما گزارشات طبری در این رابطه: [/][/]

[=tahoma][=&quot]گزارش اول:[/][/]

[=tahoma][=&quot]حدثنا ابن حميد، قال: حدثنا سلمه، قال: حدثنى ابن إسحاق- و حدثنا هناد بن السرى، قال: حدثنا يونس بن بكير، قال: حدثنا ابن إسحاق و حدثنى هارون بن ادريس الأصم، قال: حدثنا المحاربى، عن ابن إسحاق و حدثنا سعيد بن يحيى الاموى، قال: حدثنى عمى محمد ابن سعيد 3، قال: حدثنا محمد بن إسحاق- عن 9 الجهم بن ابى الجهم مولى عبد الله بن جعفر، عن عبد الله بن جعفر بن ابى طالب،[/][=&quot]….[/][=&quot]فو الله انه بعد مقدمنا به باشهر مع أخيه في بهم لنا خلف بيوتنا، إذ أتانا اخوه يشتد، فقال لي و لأبيه: ذاك أخي القرشي قد جاءه رجلان عليهما ثياب بياض، فاضجعاه و شقا بطنه و هما يسوطانه قالت: فخرجت انا و أبوه نشتد، فوجدناه قائما منتقعا وجهه، قالت: فالتزمه و التزمه أبوه، و قلنا له: ما لك يا بنى؟[/][=&quot][/][/]

[=tahoma][=&quot]قال: جاءني رجلان عليهما ثياب بياض، فاضجعانى فشقا بطنى فالتمسا فيه شيئا لا ادرى ما هو!{تاریخ طبری،ج2ص159-160}.[/][=&quot][/][/]

[=tahoma][=&quot]گزارش دوم:[/][/]

[=tahoma][=&quot]حدثنا نصر بن عبد الرحمن الأزدي، قال: حدثنا محمد بن يعلى، عن عمر بن صبيح، عن ثور بن يزيد الشامي، عن مكحول الشامي، عن شداد بن أوس....[/][=&quot] [/][=&quot]فلما ان نشأت بغضت الى أوثان قريش، و بغض الى الشعر، و كنت مسترضعا في بنى ليث بن بكر، فبينا انا ذات يوم منتبذ من اهلى في بطن واد مع أتراب لي من الصبيان نتقاذف بيننا بالجلة، إذ أتانا رهط ثلاثة معهم طست من ذهب ملي‏ء ثلجا، فأخذوني من بين اصحابى، فخرج اصحابى هرابا حتى انتهوا الى شفير الوادى، ثم أقبلوا على الرهط فقالوا: ما اربكم الى هذا الغلام، فانه ليس منا، هذا ابن سيد قريش، و هو مسترضع فينا، من غلام يتيم ليس له أب، فما ذا يرد عليكم قتله، و ما ذا تصيبون من ذلك! و لكن ان كنتم لا بد قاتليه، فاختاروا منا أينا شئتم، فليأتكم مكانه فاقتلوه، و دعوا هذا الغلام فانه يتيم فلما راى الصبيان القوم لا يحيرون اليهم جوابا، انطلقوا هرابا مسرعين الى الحى، يؤذنونهم و يستصرخونهم على القوم، فعمد احدهم فاضجعنى على الارض‏اضجاعا لطيفا، ثم شق ما بين مفرق صدري الى منتهى عانتي، و انا انظر اليه، فلم أجد لذلك مسا ثم اخرج أحشاء بطنى ثم غسلها بذلك الثلج فأنعم غسلها، ثم أعادها مكانها، ثم قام الثانى منهم فقال لصاحبه: تنح، فنحاه عنى، ثم ادخل يده في جوفي فاخرج قلبي و انا انظر اليه فصدعه، ثم اخرج منه مضغه سوداء، فرمى بها ثم قال بيده يمنه منه، كأنه يتناول شيئا، فإذا انا بخاتم في يده من نور يحار الناظرون دونه، فختم به قلبي فامتلأ نورا، و ذلك نور النبوه و الحكمه، ثم اعاده مكانه فوجدت برد ذلك الخاتم في قلبي دهرا، ثم قال الثالث لصاحبه: تنح عنى، فامر يده ما بين مفرق صدري الى منتهى عانتي، فالتام ذلك الشق باذن الله ثم أخذ بيدي فأنهضني من مكاني إنهاضا لطيفا....»{تاریخ طبری،ج2ص161-162}.[/][=&quot][/][/]

[=tahoma][=&quot] نقد اجمالی گزارش طبری:[/][/]

[=tahoma][=&quot] همانگونه که مشاهده می کنید این دو گزارش با هم متفاوتند،در گزارش اول آمده است که«يك روز با برادرش پشت خيمه‏ها بود كه برادرش دوان بيامد و به من و پدرش گفت: «دو مرد سفيد پوش آمدند و برادر قرشى مرا بينداختند و شكمش را بشكافتند و بكاويدند.»[/][/]

[=tahoma][=&quot] اما در گزارش دوم آمده است که:«[/][=&quot] [/][=&quot]يك روز كه از كسان خويش به سويى بودم و در دل دره‏اى با كودكان همسال سبد بازى مى‏كرديم سه كس بيامدند و يك طشت طلا همراه داشتند كه پر از برف بود و مرا از ميان همراهانم بگرفتند و آنها گريزان برفتند تا به لب دره رسيدند......»[/][/]

[=tahoma][=&quot] اختلافات این دو گزارش:[/][/]

[=tahoma][=&quot]1 – در گزارش اول دو نفر برای شکافتن سینه آن حضرت آمده بودند،ولی در گزارش دوم سه نفر ذکر شده است.[/][/]

[=tahoma][=&quot]2- در گزارش اول محل حضور پیامبر پشت خیمه حلیمه سعدیه به همراه یکی از برادران رضاعی اش ذکر شده است ولی در گزارش دوم محل بازی دل دره ای ذکر شده آنهم به همراه چندین نفر .[/][/]

[=tahoma][=&quot]3- در گزارش اول پیامبر(ص) از چگونگی کار آن اشخاص اظهار بی اطلاعی می کند ولی در گزارش دوم کاملاً چگونگی اتفاق را توضیح می دهد. [/][=&quot][/][/]
موضوع قفل شده است