چرا نبوت ؟

تب‌های اولیه

75 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چرا نبوت ؟

سلام
خدمت دوستان مدت زیادی نیست که افتخار آشنایی با این سایت را دارم
ولی علت مراجعه من به چنین سایتهایی بدست آوردن پاسخی برای علت اعتقاد به نبوت است
چنانچه در این سایت مباحثی عقلانی خالص خارج از هرگونه علوم نقلی درباره اثبات نبوت است بنده را راهنمایی کنید
برای اینکه بیهوده عمر خود را تلف نکنیم
در نظر داشته باشید که :
1-به توحید اعتقاد دارم هر چند که برهانهای متعدد فلسفی را خوانده ام و سعی در فهم آنها داشته ام
ولی فعلا کفه سنگینتر چرایی اعتقاد من به توحید ژنتیک بودن نیاز به خداست.
2- مباحث مانند آیت اله مصباح یزدی را قانع کننده نمیدانم و گاها در ادله ایشان تناقضاتی را استنباط میکنم
3- دلایل مطروحه ضد و نقیض نباشد.
در خاتمه چناچه پاسخ مرا بدهید صمیمانه از مرحمت شما تشکر میکنم
پس از این درخواست جناب طه بنده را به این قسمت سایت رهنمون شدند که با نگاه به عناوین موضوعات گمشده خود را نیافتم
حال با تکرار علت مراجعه ام به این سایت که در بالا آورده ام
سوالات دیگری را هم جهت تبیین ذهن پاسخ دهندگان احتمالی اضافه میکنم
4-پس از اقرار به توحید نبوت چرا؟
خداوند را بی نیاز میدانم
خدا را درکمال می یابم
خلقت او را هم در کمال میبینم
خداوند آفریدگار و نگاهدار این جهان است البته این نگاهداری نه مانند راننده ای که هر آن ماشین خلقت کج افتاد آن را هدایت کند یا مانند باغبانی که هر آن باغچه را خشک ببیند آبیاری کند خاری ببیند آن را برکند گلی ببیند آنرا بپرورد چونکه وجودی خارج از او متصور نیست هر چه هست از اوست او نخواهد این جهان نبوده که بخواهد بند بند ذراتش از هم بگسلد نگاهداری او اینگونه است عین آفرینش
گمراهی یا رستگاری موجودات که انسان هم جزیی از این آفرینش است را جزیی از روند آفرینش میبینم و رستگاری موجودات را نه دلیلی بر خوبی آفرینش و کمال آفریدگار و گمراهی و نابودی موجودات را دلیلی بر نقصان آفرینش یا کژی خالق

5- اقرار به نبوت یعنی نقص در خلقت
تنها اقرار به نبوتی که دارم به گونه ای استعاره ای است هر موجود از این جهان چون مخلوق است به گونه ای خبر از خالق خود میدهد پس هر موجود خود یک نبی است پس نبا همه عالم را در بر گرفته

6- هر تکه از این جهان به خودی خود چون جزیی از این عالم است پس کامل کننده جهان است انسان هم مانند دیگر موجودات کامل کننده این جهان (یعنی نگاهم به جهان و آفرینش بطلمیوسی نیست که این جهان مرکز دارد وانسان گل سر سبد آفرینش است نه جهان مرکز دارد و نه آفرینش مرکز دارد )
7- در آخر چرا مطرح میکنم و چه نوع پاسخهای میخواهم؟ زیرا بنابر نظر تمامی مراجع و بزرگان دین اصول دین تحقیقی و عقلانی است پس خواهش میکنم پاسخهای علوم نقلی نباشد (چون فعلا من به نبوت اعتقاد ندارم دلایل برگرفته از نبوت برایم محلی از اعراب ندارد مگر آنکه عقلی باشد ) ولی در پاسخهای احتمالیم اگر به گفته قرآن یا بزرگان دین مراجعه کنم به این دلیل است که شما آنان را قبول دارید
از اطاله کلامم عذر میخواهم چناچه بیانم واضح نبود بگویید پاسخ دهم

با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز :Gol:

نقل قول:
پس از اقرار به توحید نبوت چرا؟

اقرار به نبوت، یعنی اقرار به این حقیقت که خداوند پیامبرانی را مبعوث کرده و به آنها وحی فرستاده تا ما را به اذن او به پروردگارمان بخوانند.

انکار این مطلب، یعنی انکار ادعای پیامبران مبنی بر مبعوث شدن آنها از جانب خداوند، که برابر خواهد بود با دروغگو خواندن آنها. در صورت انکار نبوت، بسیاری از آیات قرآن خود به خود انکار می شوند. در جای جای قرآن به مبعوث شدن پیامبران، و سزای کسانی که آنها را تکذیب کردند اشاره شده است.

و منکر بعضی از آیات مصداق این آیه می شود (سوره 2):

ثُمَّ أَنتُمْ هَؤُلاء تَقْتُلُونَ أَنفُسَكُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِيقًا مِّنكُم مِّن دِيَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَيْهِم بِالإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَإِن يَأتُوكُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاء مَن يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ﴿۸۵﴾
[ولى] باز همين شما هستيد كه يكديگر را مى‏كشيد و گروهى از خودتان را از ديارشان بيرون مى‏رانيد و به گناه و تجاوز بر ضد آنان به يكديگر كمك مى‏كنيد و اگر به اسارت پيش شما آيند به [دادن] فديه آنان را آزاد مى‏كنيد با آنكه [نه تنها كشتن بلكه] بيرون كردن آنان بر شما حرام شده است آيا شما به پاره‏اى از كتاب [تورات] ايمان مى‏آوريد و به پاره‏اى كفر مى‏ورزيد پس جزاى هر كس از شما كه چنين كند جز خوارى در زندگى دنيا چيزى نخواهد بود و روز رستاخيز ايشان را به سخت‏ترين عذابها باز برند و خداوند از آنچه مى‏كنيد غافل نيست (۸۵)

پس کسی که نبوت را انکار کند، در حقیقت قرآن را انکار کرده است، و حکم منکر قرآن (و کلاً منکر آیات الهی) هم که مشخص است.

کسی که به اسلام ایمان بیاورد، باید به قرآن ایمان بیاورد، و کسی که به قرآن ایمان بیاورد، باید به نبوت ایمان بیاورد... همانطور که اشاره شد بین لزوم اعتقاد به نبوت و اعتقاد به قرآن رابطه تنگاتنگی وجود دارد، و واجب بودن اقرار به نبوت مغایرتی با عقل ندارد.

البته این در صورتی است که از منظر اسلامی سؤالتان را مطرح کرده باشید...

اگر سؤالتان این است که اصلاً از کجا معلوم خداوند پیامبرانی فرستاده باشد، آنگاه قضیه فرق می کند. پس اگر سؤال اصلیتان این است، لطفاً اعلام کنید تا دوستان پاسخ بهتری ارائه کنند.

با تشکر فراوان
یا حق

سلام
دوست عزیز آقای بینام
این پاسخ سوال من نیست
لطف بفرمایید علاوه بر موضوع سوال
متن سوال را هم اگر حوصله دارید بخوانید
متشکرم

با سلام و عرض ادب :Gol:

پیش از آنکه پست قبلی را ارسال کنم مطلب شما 2 شاید هم 3 بار مطالعه کردم.

نقل قول:
چناچه بیانم واضح نبود بگویید پاسخ دهم

اگر مطلبی که ارائه کردم پاسخ سؤالتان نیست، لطفاً سؤالتان را شفاف تر بیان کنید. مگر علت واجب بودن اعتقاد به نبوت پیامبران را نمی خواهید؟ :Gig:

با تشکر مجدد :hamdel:
یا حق

دوست عزیز
متشکرم از این همه بردباری
من میگویم
1- اگر کسی به توحید اعتقاد داشت دیگر چه لزومی دارد به نبوت معتقد باشد
2- به نظر من وجود نبوت با اصل توحید تناقض دارد

با سلام و عرض ادب :Gol:

نقل قول:
متشکرم از این همه بردباری

خواهش می کنم. :hamdel:

نقل قول:
1- اگر کسی به توحید اعتقاد داشت دیگر چه لزومی دارد به نبوت معتقد باشد

پاسخ این مطلب که ارائه شد. اگر ما به خدای یگانه ایمان داشته باشیم، ولی معتقد باشیم که خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرده است، آنگاه با قرآن مخالفت کرده ایم، که یعنی پیامبر اکرم (ص) را که قرآن را به اذن خداوند در اختیار ما قرار داد قبول نداریم، که در آن صورت یعنی خدایی که قرآن به تصویر می کشد، یعنی الله را قبول نداریم...

نقل قول:
2- به نظر من وجود نبوت با اصل توحید تناقض دارد

احتمالاً منظورتان به این بخش از مطالب پست اول باز می گردد:

نقل قول:
5- اقرار به نبوت یعنی نقص در خلقت
تنها اقرار به نبوتی که دارم به گونه ای استعاره ای است هر موجود از این جهان چون مخلوق است به گونه ای خبر از خالق خود میدهد پس هر موجود خود یک نبی است پس نبا همه عالم را در بر گرفته

آنچه شما به عنوان نبی در نظر گرفته اید، با مفهوم قرآنی نبی فرق دارد. نبی در قرآن یعنی انسانی که خداوند به او وحی می کند تا مردم را به خداوند بخواند. آنچه شما نبی می نامید، آیات و نشانه های الهی است. بله در عقیده اسلامی، همه هستی و همه مخلوقات نشانه های الهی هستند که نشانگر آفریننده می باشند، و خردمند با مشاهده آنها، پند گرفته به وجود پروردگارش پی می برد.

ولی نبی، به معنای قرآنی کلمه، یعنی کسی که از جانب خداوند مأمور می شود مردم را آگاه و بیدار کند، و اقرار به نبوت، اقرار به این مسئله است.

از دیدگاه شما، همه هستی خبر از خالق می دهد. خب ما هم همین را می گوییم، با این تفاوت که یک تکه سنگ خودش نمی داند خبر از خالق می دهد. یک کافر خودش نمی داند که خبر از خالق می دهد. ولی یک نبی آگاهانه و به امر خالق خبر از خالق می دهد. تازه جنس خبری که یک کافر یا یک تکه سنگ می دهد کجا و خبری که نبی آگاه می دهد کجا.

به همین دلیل اقرار به نبوت به معنای قرآنی کلمه با آنچه شما فرمودید تناقضی نداشته، نقص در خلقت هم نیست.

امیدوارم شفاف عرض کرده باشم. :Gol:

با تشکر فراوان
یا حق

با سلام و احترام
جناب بینام
دوست محترم
تقاضا دارم محبت فرمایید به دقت متن سوالهایم را دریابید هر چند که بنابر ناشی بودن اینجانب انشا موزونی ندارد
اعتقاد من به توحید دلیل بر اعتقاد من به هیچ دینی نمیشود و مرا به هیچ دینی رهنمون نمیکند
و الزاما اعتقاد به توحید همراه و ملازم با اصل نبوت نیست چه رسد به نبوت خاصه و پس از آن اعتقاد به قرآن که فرامین قرآن را گردن نهم
همانطور که در ابتدا گفتم خلقت این جهان و خاصه زمین و موجودات روی آن و کیفیت زندگی انسانها که نمونه ای از مخلوقات خدا هستند چه در گذشته و چه درحال و چه د رآینده در کل نقصی نداشته اند که نیاز به نبوت باشد برای اصلاح امر جهان

با سلام در مورد ضرورت نبوت لازم است بدانیم که:

از آنجائي كه بشر بدون شك هدفدار آفريده شده و خداوند متعال براي رسيدن انسان به هدف و تكامل نهائي، او را مجهز به نيروي عقل و انديشه نموده است و از طرفي انديشه هاي بشري از شناخت و درك همه نيازمنديهايش ناتوان است چو انسان و انديشه‌هايش به زمان، مكان و مادّه محدود بوده و تأثير پذيريش از عوامل محيطي و هواهاي نفساني كه لا زمه وجود و زيست انسان است اجتناب ناپذير مي باشد.
از اين رو خداوند متعال براي رسيدن انسان به هدف آفرينش (بر اساس انتخاب و گزينش آزادانه) پيام و راهكارهاي هدايت و سعادت را براي او توسط سفيران و برگزيدگانش كه داراي ويژگي عصمت و مصونيت از گناه و خطا ( براي جلب اعتماد بشر) و اعجاز ( براي اثبات ارتباط خويش با خداوند متعال) هستند فرستاده است كه از اين سفيران به عنوان انبيا (پيام آوران الهي) و از ارسال پيام به عنوان نبّوت ياد شده است.
توضيح مطلب اينكه براي تصديق مسأله نبوت و رسالت انبيا ابتدا لازم است هر انساني به درون خود مراجعه كند و نيازي را كه انسان را محتاج به وجود پيامبران مي سازد حس كند و در صورت احساس چنين ضرورت و نيازي است كه آمادگي لازم را براي تحقيق و بررسي دربارة انبيا و تصديق رسالت آنها پيدا خواهد كرد. بنابراين به برخي دلائلي كه ضرورت وجود انبياء را كه به نام نبوت عامه در مبحث عقايد از آن ياد مي شود لازم است اشاره نماييم:

1- انسان و طبيعت: از جمله نيازمنديهاي مبرم انسان دانش بر خورد با پديه هاي مختلف طبيعي مي باشد. هر انساني به روشني تصديق مي كندكه در دنيايي قرار دارد كه همه چيز آن از خوردنيها و آشاميدنيها و خواص پديده هاي مختلف ديگر، براي او مجهول است و مي بايد بداند چه چيزي براي او مفيد است و چگونه بايد از آن بهره ببرد و چه چيز براي او مضر است و چگونه بايد از آن اجتناب نمايد. در اين ميانه دانش تجربي انسان، مانند كودكي است تازه به دوران رسيده كه يافته هايش در مقابل مجهولاتش مانند قطره اي از درياست و نمي تواند منتظر بماند تا منفعت و مضرات مقصود همان رجعتي است كه اول امام حسين (ع) بعد حضرت امير (ع) و بعد حضرت رسول(ص) و بعد باقي ائمه رجوع مي نمايند .
برگرفته از : 1ـ معاد، استاد مطهري (ره)
پديده ها از طريق تحقيقات علمي روشن شود، فلذا در درون خود احساس مي‌كند خالقي را كه او و پديده ها را آفريده است. مي بايد براي كاربرد هر يك از پديده ها كه در زندگي انسان نقش مؤثر دارد براي او توضيحي و هدايتي داشته باشد و اين اولين نياز به وجود پيام آوراني از سوي خالق است.

2ـ انسان و جامعه: بديهي است كه انسان نيز مانند ساير موجودات طبيعي موجودي نا شناخته است چه از نظر جسمي و چه از نظر روحي. فلذا هر انساني در درون خود احساس نيازي عميق به وجود آييني از سوي خالق خود كه به اسرار جسم و جان انسان آگاه است، دارد و اين نياز وقتي خود را بيشتر و گسترده تر نشان مي دهد كه جنگ ها و خونريزي ها و نابسامانيها در حيات انسان به واسطه بي بهره بودن از آييني منطبق با اسرار خلقت انسان از نظر جسمي و روحي زندگي او را تهديد مي كند. در چنين اوضاعي هر انساني در برابر اين سؤال (آيا مي شود خداوند براي انسان در خلقتش رعايت حسن و كمال و حتي نعمتهايي كه نبودن آن اصل زندگي اور ا تهديد نمي كند بلكه تنها باعث زيبايي و حسن اوست بيافريند ولي ضروري ترين نياز كه آيين زندگي است را از او دريغ مي‌كند؟) صادقانه پاسخ مي‌گويد، يقيناً پروردگاري كه از اعطاء محسنات وجود چيزي را فرو گذار نكرده و است از اعطاء ضروريات دريغ نخواهد نمود.

3- انسان و خانواده:
نيازمندي انسان به آداب همسر داري و تربيت كودكان و شناخت حقوق متقابل و هزاران نكته تربيتي قصّه‌اي نظير آنچه دربارة جامعه گفته شد دارد و اين بخش از نيازمندي انسان كه به او از جامعه و نزديكتر است هر انسان طالب حقي را متوجه ضرورت هدايت هاي الهي در توفيق يافن انسان براي ايجاد كانوني گرم در خانواده مي‌نمايد. در همه نيازمنديهايي كه بر شمرديم و يا از شمارش آن صرف نظر كرديم نقش دانش بشري همان است كه گفته شد و به هيچ روي پاسخ گوي حتي يك قلم از اين نيازها به طور كامل نيست. بنابراين پس از اعتقاد به خداي عالميان عقيدة به نبوّت از ضروريات اجتناب ناپذير مي باشد. اما در زمينه نبوّت خاصه كه پس از تصديق اصل ضرورت نبوّت انبيا ‌بيان مي شود، كار سهل تر و آسانتر به نتيجه مي رسد و آن نشانه هايي است كه انبيا براي اثبات نبوت خود ارائه مي كنند كه اجمالا معجزات الهي مي باشد به گونه‌اي كه اين معجزات ارتباط آنها را با نيروي لايزال الهي و علم مطلق او به اثبات مي رساند.

در توضيح بيشتر مطالب بحث نبوّت، مي توانيد به منابع زير مراجعه فرماييد:
1- نبوت استاد شهيد مطهري( ره)
2- اصول عقايد، استاد مصباح
3- الهيات و معارف اسلامي، استاد جعفر سبحاني
4- 4ـ فلسفه وحي و نبوت، استاد ري شهري

موفق باشید

سلام و احترام
جناب فنا
دوست عزیز داشتن هدف برای آفرینش
نیاز به نبوت را توجیه نمیکند
خداوند این جهان را بدون نقص آفریده
توضیح میدهم
اگر به سیر زندگی فردی موجودات یا تداوم نسل گونه های مختلف از ابتدای خلقت تا الآن توجه فرمایید از تک سلولی های اولیه تا موجودات پیچیده و ما انسانها که جزیی از این خلایق بی شمار هستیم کلا در طول زندگی پر هیاهویمان با مشکلات عدیده از گرسنگی و تشنگی تنازع بقا شکار شدن شکار کردن تولید مثل و یا خطرات سهمگین محیطی از تغییرات آب وهوا زلزله و هر چه که هست مواجهیم چنانچه موافق تدبرات بنابر مکانیسمهایی که خدا در وجود تک تکمان به امانت گذاشته شده توانستیم به نحو احسن استفاده کنیم زنده میمانیم و یا تداوم نسل برای آن موجود مقرر می ماند به طور خلاصه تقریبا همان هدایت تکوینی که شما میفرمایید
بنابراین آفرینش در هر لحظه کامل است و انسان هم مستثنی نیست اگر انسانی به الکل معتاد شد میمیرد اگر خوراک مسموم خورد میمیرد اگر در جوامعی پرخاشگری بسط یابد آن جامعه مضمحل میشود اگر روابط اجتماعی جامعه ای بر پایه دروغ و عدم صداقت باشد آن جامعه قوام خود را ازدست میدهد یا خود نابود میشود و یا توسط قوم دیگر ازبین میرود
اگر در جامعه ای بنیان های اجتماعی و اقتصادی مناسب پویا نداشته باشد آن جامعه بی تردید خوار و زبون از درون و بیرون میشود
ذات این جهان اینگونه است آگر در بدن میکروبی رشد کند وبدن نتواند خود را حفظ کند چه بخاطر تغذیه نامناسب چه با ضعف ژنتیکی نبود سیستم ایمنی مناسب معلولیت جسمی هر چند در ک آن به نظر ظالمانه به نظر میرسد ولی این بدن میمیرد . وهزاران هزار مثال
اگر دایناسورها نتوانستند خود را با تغییرات اقلیمی وفق دهند از بین میروند هر چند که پیچیدگی اندامشان از عقربها یا کرمهای خاکی بیشتر باشد
اگر زمین در مسیر یک سیارک بزرگ قرار گیرد حتی اگر بهترین بندگان خدا درآن باشد زمین منهدم میشود این حکم لا یتغیر الهی است
خداوند برای هر موجود مکانیسم لازم را برای بقا قرار داده اگر از آن بهره نبرد و یا فرصت بهره برداری نداشته باشد آن موجود ازبین میرود.
از پیش آمد روزگار گونه انسان دارای عقل شده مکانیسمی که به او تواناییهای ویژه بخشیده ولی ناقص یا کامل بودن آن او را محتاج نبوت نمیکند. اگر انسان از عقل خود بهره برد زهی سعادت والا سرنوشت او هم مانند دیگر موجودات
ببخشید
جهت جلوگیری از اطاله کلام وخلط بحث به ژنتیک و تکامل نمی پردازم

با سلام و عرض ادب و احترام :Gol:

نقل قول:
اعتقاد من به توحید دلیل بر اعتقاد من به هیچ دینی نمیشود و مرا به هیچ دینی رهنمون نمیکند

البته.

نقل قول:
و الزاما اعتقاد به توحید همراه و ملازم با اصل نبوت نیست چه رسد به نبوت خاصه و پس از آن اعتقاد به قرآن که فرامین قرآن را گردن نهم

همینطور است، ولی وقتی قرآن اعتقاد به نبوت و اعتقاد به خود قرآن را شرط می داند برای سعادت اخروی، پس توحید کافی نیست.

نقل قول:
همانطور که در ابتدا گفتم خلقت این جهان و خاصه زمین و موجودات روی آن و کیفیت زندگی انسانها که نمونه ای از مخلوقات خدا هستند چه در گذشته و چه درحال و چه د رآینده در کل نقصی نداشته اند که نیاز به نبوت باشد برای اصلاح امر جهان

فکر می کنم حالا گرفتم منظور شما چیست. همانطور که خودتان فرمودید در آفرینش خداوند نقصی وجود ندارد (سوره 67):

الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ ﴿۳﴾
همان كه هفت آسمان را طبقه طبقه بيافريد در آفرينش آن [خداى] بخشايشگر هيچ گونه اختلاف [و تفاوتى] نمى‏بينى بازبنگر آيا خلل [و نقصانى] مى‏بينى (۳)

ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِأً وَهُوَ حَسِيرٌ ﴿۴﴾
باز دوباره بنگر تا نگاهت زبون و درمانده به سويت بازگردد (۴)

فلسفه فرستادن پیامبران اصلاً اصلاح امر جهان نیست (سوره 2):

لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿۲۵۶﴾
در دين هيچ اجبارى نيست و راه از بيراهه بخوبى آشكار شده است پس هر كس به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد به يقين به دستاويزى استوار كه آن را گسستن نيست چنگ زده است و خداوند شنواى داناست (۲۵۶)

سوره 3:
وَلاَ يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَن يَضُرُّواْ اللّهَ شَيْئًا يُرِيدُ اللّهُ أَلاَّ يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي الآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ﴿۱۷۶﴾
و كسانى كه در كفر مى‏كوشند تو را اندوهگين نسازند كه آنان هرگز به خدا هيچ زيانى نمى‏رسانند خداوند مى‏خواهد در آخرت براى آنان بهره‏اى قرار ندهد و براى ايشان عذابى بزرگ است (۱۷۶)

إِنَّ الَّذِينَ اشْتَرَوُاْ الْكُفْرَ بِالإِيمَانِ لَن يَضُرُّواْ اللّهَ شَيْئًا وَلهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿۱۷۷﴾
در حقيقت كسانى كه كفر را به [بهاى] ايمان خريدند هرگز به خداوند هيچ زيانى نخواهند رسانيد و براى آنان عذابى دردناك است (۱۷۷)

اگر به جامعه نگاه کنید، متوجه می شوید که مخلوقات هوشمند نیاز به معلم دارند. در طول زمان ما علومی یافته ایم، و آنها را به فرزندانمان آموزش می دهیم. پس بحث آموزش بین موجودات هوشمند، یک بحث کاملاً عادی بوده، بخشی از نظام خلقت است.

درباره نبوت هم همینطور است. نبوت بخشی از نظام خلقت است، نه اصلاح کننده آن. یک رخداد بسیار بسیار عادی است. من یقین دارم که اگر در یک سیاره دیگر حیات هوشمندی مشابه زمین وجود داشته باشد، خداوند از میان آنها هم پیامبرانی از جنس خودشان بر می انگیزد تا به عنوان معلم آنها را هدایت کنند.

همانطور که آب خوردن یک امر عادی است، نبوت هم یک امر عادی است. بحث ناقص بودن یا کامل بودن خلقت مطرح نیست.

هادی از اسماء خداوند است. اگر کسی منکر نبوت شود، منکر این اسم شده، که یعنی به خداوند افترا زده، و چیزی که به عنوان خدا قبول دارد، الله نیست.

فرض کنید که من معتقد باشم که عالم یک خالق دارد، و این خالق یک اژدهای هفت سر است!!! آیا این توحید من پذیرفتنی است؟ پس صرف توحید (اعتقاد به یک خالق واحد) کافی نیست، بلکه این مطلب که ما چه موجودی را خدا می دانیم از اهمیت بسیاری برخوردار است.

نقل قول:
دوست عزیز داشتن هدف برای آفرینش
نیاز به نبوت را توجیه نمیکند
خداوند این جهان را بدون نقص آفریده...

خلاصه اینکه اگر نبوت را هم به عنوان یکی از همان امور عادی و کاملی که اشاره کردید بدانید، شبهه حل می شود.

با تشکر فراوان :hamdel:
یا حق

سلام
خدمت دوستان جناب بینام و فنا به خاطر حوصله شان
دیر وقت است و فردا روز دیگر
شاید تا فرصت بعد که به اینترنت دسترسی داشته باشم به این زودی مجالی نیابم
دوست عزیز هر چند از copy paste بیزارم

ولی برای آنکه راههای رفته را تکرار نکنیم
با عرض معذرت:

به نام الله خدای یگانه
دلایل کاملا عقلانی برای این اثبات البته فقط برای انسانها
بررسی دلائل لزوم بعثت

تردیدی نیست که ارسال پيامبران از جانب خداوند براي هدايت بشر حاكي از عنايت عظيم الاهي و نشانه اهتمام تام خداوند به حيات بشري است. انسان در مقام مواجهه با حضور انبياي الاهي دعوت انبيا را بر اساس دو ركن اساسي پذيرفته اند، يكي سازگاري محتواي دعوت انبيا با فطرت بشر و ديگري ارائه اعجاز جهت اثبات ارتباط با مبدأ قدسي، از اين رو پذيرش دعوت انبيا كاملا بر اساس توجيه عقلاني و مستدل صورت گرفته است، اما بحثي در ميان مذاهب كلامي صورت گرفته است كه آيا علاوه بر اين پذيرش عقلاني، عقل به طور مستقل ضرورت بعثت انبيا را درك مي كند؟ متكلمان دلايلي براي اثبات ضرورت بعثت انبيا اقامه كرده اند و اين مقاله به نقد و بر رسي آن دلايل مي پردازد و استنتاج نگارنده آن است كه از ميان دلايل اقامه شده صرفا يك دليل تمام است و ساير دلايل نمي تواند مثبت لزوم بعثت انبيا از ديدگاه عقل باشد و اگر چنانچه در آن دليل خدشه شود تنها راه براي اثبات ضرورت بعثت انبيا سمع (دلايل درون ديني) است منتهي به بياني كه نگارنده از آن دارد؛ اين گزيده از اين مقاله است.
مقدمه
قبل از ورود در بحث توجه به نكاتي زير ضروري است:
1.
در لسان حكيمان و متكلمان عقل گرا در حوزه و قلمرو افعال الاهي به وفور سخن از وجوب علي الله (واجب بودن بر خدا) رفته است و مقصود از وجوب علي الله، حكم به لزوم بعث (بر انگيختن) و يا زجر (باز داشتن) نيست تا گفته شود الزام از جانب عبد ممكن نيست بلكه مقصود اين است كه عقل به مقتضاي حكمت الاهي لزوم صدور فعل را از خداوند ادراك مي نمايد و بين وجوب علي الله به معناي ادراك ضرورت و لزوم، و وجوب به معناي الزام تفاوت عظيم است. مآل و باز گشت وجوب به معناي ادراك ضرورت به وجوب من الله است و وجوب به معناي الزام، حكم به لزوم صدور فعل از خداوند است. به بيان ديگر همان گونه كه عقل نظري ما در قلمرو امور نظري ضرورت و لزوم و يا استحاله پديده اي را درك مي كند عقل عملي نيز در قلمرو امور عملي حسن و قبح برخي از اعمال را با قطع نظر از فاعل آن درك مي كند و بر اين اساس در افعال الاهي نيز نظر به حكمت او، به داوري مي نشيند. چنانچه در اين نوشتار سخن از وجوب و لزوم بعثت انبيا مي رود مقصود اين است كه عقل با نظر داشت حكمت الاهي لزوم بعثت را ادراك مي كند
2.
بر مبناي اشاعره كه حسن و قبح افعال را منكرند در مورد هيچ فعلي از افعال، نمي توان حكم به وجوب و لزوم صدور آن از خداي حكيم كرد؛ چون زير بناي وجوب و لزوم در قلمرو عقل عملي، مبتني بر ادراك حسن و قبح است وگرنه با نبودن چنين ادراكي نوبت به اين نمي رسد كه آيا عقل لزوم صدور فعلي را از خداوند درك مي كند و عدم صدور آن را قبيح و ناسازگار با حكمت او مي داند يا خير؟ از اين رو اگر اشاعره در مباحث نبوت به عدم وجوب عقلي بعثت رأي داده اند، كاملا سنجيده و هماهنگ با خطوط كلي مباني شان است؛ بنابر اين بحث از وجوب و ضرورت بعثت انبيا صرفا بر اساس ديدگاه عقل گرايان قابل طرح است.
3.

3- بحث از لزوم بعثت انبيا و حسن آن بحث برون ديني است يعني عقل در اين قلمرو فارغ از آموزه هاي شريعت به كنكاش و تأمل مي پردازد تا بنگرد كه آيا از ديدگاه عقل، توجيه لازم براي لزوم بعثت وجود دارد يا خير؟ چون بحث از لزوم و يا حسن بعثت ناظر به مقام قبل از پذيرش شريعت است لذا بحث كاملا عقلي است؛ از اين رو استمداد از آموزه هاي شريعت در اين مقام به نوعي خلط ميان بحث درون ديني و برون ديني است و لذا بايد تمام ادله اي را كه براي لزوم بعثت انبيا ارائه شده است با رويكرد عقلي محض نگريست و مورد بر رسي قرار داد.
4.
بين حسن فعل و لزوم آن فرق است حسن صرف بايستگي فعل و وجوب ضرورت فعل است. چه بسا فعلي شايسته و حسن است؛ اما به حد ضرورت و حتم نمي رسد؛ از اين رو در مورد لزوم بعثت انبيا دو مقام از بحث متصور است: يكي حسن و بايستگي بعثت انبيا و ديگري ضرورت بعثت انبيا، ضرورت بعثت مستلزم حسن آن است؛ ولي حسن آن بالضروره مستلزم لزوم آن نيست.
اول: حسن بعثت انبياء
فخر رازي فوائدي را براي بعثت انبيا در دو بخش ذكر كرده است:
1.
فوائد بعثت در حوزه شناخت هاي استقلالي عقل: فائده بعثت انبيا در اين حوزه عبارت است از تأييد عقل، مثل شناخت خداوند؛ زيرا عقل ضرورت وجود صانع را براي عالم درك مي كند و با بعثت انبيا اين ادراك عقلي مورد تأييد قرار مي گيرد تا بر بنده اتمام حجت شود و عذر مكلف قطع گردد؛ اما اينكه چگونه اتمام حجت صورت مي گيرد، سه وجه براي آن ذكر شده است:
الف. شناختن كيفيت عبادت: اگر خداوند ما را به منظور عبادت خلق كرده است، لازم است نحوه آن را براي ما بيان كند. هر چند عقل ما اصل لزوم طاعت را درك مي‌كند؛ امّا فهميدن كيفيت آن، جز از طريق شريعت ميسور نيست.
ب. جلوگيري از پيروي كردن شهوات: خداوند ما را به گونه‌اي آفريده است كه شهوات و هواي نفس را بر ما مسلط كرده است، و اگر خداوند به نحوي ما را از آن جلوگيري نكند وادار به كار ناپسند كرده است.
ج. شناخت خلود: گرچه ما با عقل خود حسن ايمان و قبح كفر و شرك را درك مي‌كنيم، و نيز مي‌دانيم انجام فعل قبيح باعث خلود در آتش و انجام فعل حسن باعث خلود در نعيم الاهي مي‌شود و واضح است كه صرف علم به حسن و قبح انگيزه براي انجام فعل و يا ترك نمي‌شود.
2.
فوائد بعثت در حوزه غير شناخت هاي غير استقلالي عقل؛ عبارتند از:
1.
شناساندن پاره‌اي از صفات الاهي مانند سمع و بصر و كلام.
2.
برطرف كردن ترس از بنده: امام رازي مي گويد: زيرا انسان نمي داند كه اگر مشغول به طاعت خدا شود، در ملك خداوند بدون اذن او تصرف كرده است و اگر مشغول به طاعت نشود، چه بسا بر ترك آن عقاب شود. در هر صورت انسان در حالت خوف قرار مي گيرد. بيان امام رازي را مي توان اين گونه تكميل نمود: از آن جهت كه انسان و جهان ملك خداوند است، هر گونه فعلي تصرف در ملك خداوند است و تصرف بدون اذن او روا نيست؛ از اين رو با انجام هر فعلي احتمال مي‌دهد، مرتكب خطا شده و مستوجب عقوبت الاهي گردد. از طرفي ممكن است به انجام آن كار مكلف باشد، لذا در ترك فعل نيز احتمال عقوبت مي‌دهد. هرگاه اوامر و نواهي الاهي توسط پيامبران به بشر ابلاغ گردد، اين خوف و نگراني از بين مي‌رود.

3. شناساندن افعال حسن و قبيح: عقل حسن و قبح پاره‌اي از افعال را نمي‌داند. فايده بعثت انبيا آن است كه حسن و قبح آنها را براي ما بيان مي‌كند.
4.
شناساندن زيان ها و منافع اشياء: خوردني ها و آشاميدني هايي كه در طبيعت وجود دارد، برخي مفيد و سودمند و برخي زيانبار و كشنده است. شناخت آنها از طريق تجربه طولاني نياز به زمان دارد و در اين فاصله بشر زيان مي‌بيند. لذا بشر مي‌تواند از طريق انبيا به نفع و ضرر اشياء آگاه شود.
5.
استقرار عدالت اجتماعي: انسان فطرتا موجود اجتماعي است. زندگي اجتماعي انسانها موجب پيدايش تنازع مي‌شود؛ از اين رو جوامع بشري به قانون عادلانه نياز دارد كه توسط شارع و قانون گذاري تشريع شود كه انسان را به طاعت بر مي‌انگيزد و از گناهان بر حذر ‌دارد. در نتيجه نظام اجتماعي بر پايه عدل و قسط پايدار ‌گردد.
6.
جلوگيري از هرج و مرج در عبادت: هر گاه شكل و شيوه عبادت به تشخيص مردم واگذار شود، هر طايفه‌اي شكل خاصي از عبادت را براي خويش بر مي گزيند و در پي آن از روي تعصب، درگيري پديد مي‌آيد و فتنه و آشوب برپا مي‌شود. انبيا از طريق بيان شريعت كيفيت عبادات را مشخص مي كنند و بدين گونه از وقوع در گيريها جلوگيري مي‌شود.
7.
تحقق فعل عبادي: اگر انسان فعلي را به مقتضاي عقل و فطرت خود انجام دهد، جنبه عادي خواهد داشت و عبادت نخواهد بود؛ اما اگر انسان از قوانيني پيروي كند كه آن را بزرگ مي‌شمارد و از سر فرمانبرداري انجام مي‌دهد، عبادت خالص خواهد بود.
8.
به كمال رساندن انسانها: رسيدن به اسرار معارف الاهي دشوار است و انسانها از ظرفيتهاي متفاوتي برخوردارند، افراد كامل، نادر و اندك ‌اند. هدايت پيامبران راه تكامل را براي همه افراد مي‌گشايد و هر كس فرا خور توانايي خود مي‌تواند به كمال مطلوب خويش دست يابد.
9)
هدايت بشر به صنايع سودمند از قبيل كشتي سازي، زره بافي و… كه از مهم ترين نياز هاي انسان است. متوقف ساختن آن بر تجربه بشر، براي انسان ضرر بزرگ محسوب مي شود؛ از اين رو بعثت انبيا براي تعليم آن لازم است.
10.
تعليم نجوم و ستاره شناسي: زيرا شناخت احوال ستارگان با توجه به كوتاه بودن عمر هاي بشري وافي به آن نيست.
11.
آموختن علم اخلاق و سياست: زندگي بشر به اخلاق و سياست نياز شديد دارد؛ از اين رو تعليم آنها به بشر از راه نبوت وحي لازم است.
12.

12- رياست بر بشر: در ميان اشياء ترتيب هرمي خاصي وجود دارد. هر جنسي انواعي دارد و در ميان انواع، نوع كامل، در ميان انواع، اصناف و در ميان اصناف، صنف كامل وجود دارد و در ميان صنف كامل شخص كامل است. اشخاص نسبت به اجزاء همين نسبت را دارند. بعضي از اجزاء، بسان قلب رئيس است، و انسان نيز محتاج رئيس است، كه يا ظاهري است و آن سلطان است و يا باطني و آن عالم است. و يا باطني و ظاهري و او پيامبر و جانشين او مي‌باشد.[1] البته اين يك نوع تحليل وجود شناسانه است كه با بررسي ساختار وجودي عالم بر ضرورت پيامبر استدلال مي‌شود.
محقق طوسي در تجريد الاعتقاد به تبع فخر رازي اكثر آن فوائد را ذكر كرده است و مي‌گويد: بعثت پيامبران نيكوست چون مشتمل بر فوائدي بسيار است؛ مانند 1. تأييد حكم عقل در آن چه بدان راه دارد. 2. بيان احكامي كه عقل در آن راه ندارد. 3. بر طرف شدن خوف( در انجام بسياري از كارها). 4. تشخيص نيك و بد در اموري كه عقل در آنها راه ندارد. 5. تشخيص سود و زيان ها. 6. حفظ نوع انساني( از طريق جعل قوانين عادله). 7. تكميل افراد نوع انساني(در ادراك كمالات و تحصيل معارف و كسب فضايل) فرا خور استعداد شان. 8. تعليم صنايع خفي كه عقل بشر به آن نمي رسد. 9. تعليم اخلاق و سياست. 10. خبر دادن از ثواب و عقاب ( و اثبات سراي آخرت) و از اين طريق لطفي براي مكلف حاصل مي شود. [2]
محقق طوسي در تلخيص المحصل سخن فخر رازي را مورد انتقاد قرار داده مي‌گويد: ضرورت بعثت انبيا به منظور دو امر است: يكي به كمال رساندن انسان ها از طريق آموزش دادن عقائد حق و درست، ترويج اخلاق پسنديده و افعال نيك و نافع براي دنيا و آخرت آنان و ديگري به كمال رساندن جامعه از طريق گرد آوري آنان بر محور خير و فضيلت و كمك آنان در امور ديني و سياست نسبت به كساني كه خارج از جاده خير و صلاح اند؛ اما ساير وجوهي را كه ذكر نموده بعضي از آن ها موجب زيادي نفع است و برخي ديگر مثل آموزش علم طب و نجوم ربطي به نبوت ندارد.[3] ولي به نظر مي‌رسد كلام رازي ناظر به فوايد بعثت و نتايج مترتب بر آن است، نه ناظر به سرّ نياز آدمي به بعثت و نبوت و لزوم آن؛ چون از نظر مبنايي، رازي نمي‌تواند ملتزم به لزوم بعثت شود و ترديدي در حسن تَرتّب فوايد مذكور وجود ندارد، از اين رو اشكالات محقق طوسي بر وي وارد نمي‌باشد.
بر اين اساس حسن بعثت مسلم است؛ چون فوايد مذكور در كلام رازي و يا فوايدي كه طوسي در تجريد ذكر كرده است، بر بعثت انبيا مترتب مي‌شود و ترديدي وجود ندارد که تحقق چنين فوايدي حسن دارد و براي جامعه بشري نافع است.


حال اثبات لزوم بعثت
حسن و بايستگي بعثت انبيا در فصل پيشين به اثبات رسيد؛ پس از اثبات حسن بعثت نوبت به اين پرسش مي رسد كه آيا حسن بعثت ملازمه با وجوب و لزوم آن دارد؟ با توجه به مطالبي كه در ابتداي مقاله ذكر شد، مي‌توان گفت: چنين ملازمه‌اي وجود ندارد؛ زيرا حسن يك شي، كاشف از مطلوبيت دانيه شي است؛ درحالي که وجوب، مطلوبيت عاليه شي را مي‌رساند و هرگز از وجود و تحقق مرتبه داني، تحقق مرتبه عالي ثابت نمي‌شود.
چنانچه گفته شود: عبارت پاياني محقق طوسي كه بعد از شمردن فوايد ده‌گانه مي‌گويد: « فيحصل اللطف للمكلّف» تلازم ميان حسن فوائد مذكور و لزوم آن را به واسطه قاعده لطف مي‌ رساند. به اين بيان كه چون فوائد مذكور لطفي براي مكلفين است؛ فلذا بعثت پيامبران به منظور تحقق بخشيدن به اين فوائد لازم است؛ بنابر اين ميان حسن بعثت و لزوم آن ملازمه است.
چنين فهمي از كلام محقق طوسي ناتمام است؛ زيرا مراد محقق طوسي اين نيست كه بر اساس قاعده لطف ضرورت بعثت انبيا را اثبات كند؛ بلكه مي خواهد بگويد: اين عوامل موجب ضرورت بعثت انبيا است و با بعثت انبيا، لطف در حق مكلف حاصل مي شود؛ يعني لطف به مثابه علت براي اثبات ضرورت بعثت نيست؛ بلكه به منزله فايده بعثت است كه متأخر از آن مي باشد؛ زيرا در ميان فوايد مذكور اموري است كه از ديدگاه محقق طوسي جزء علل لزوم بعثت انبيا محسوب مي‌شود؛ مثل نياز بشر به قانون و تكامل فردي نوع بشر از طريق وحي؛ بنابر اين با توجه به وجود چنين عللي چه بسا محقق طوسي حكم به وجوب بعثت انبيا كرده است. و بر فرض محقق طوسي ميان حسن بعثت انبيا و لزوم آن از طريق قاعده لطف قائل به تلازم باشد، اين دليل به جهت عدم تماميت قاعده لطف پذيرفته نيست كه تفصيل آن خارج از موضوع بحث اين مقاله است[4]. بنابر اين از طريق ملازمه ميان حسن بعثت و لزوم ضرورت بعثت به اثبات نمي رسد.
دلايل لزوم بعثت انبياء
آيا علاوه بر نظريه تلازم ميان حسن بعثت و لزوم آن، دليلي بر لزوم بعثت انبيا وجود دارد؟ آيا عقل با توجه به حكمت خداي حكيم و ديگر اوصاف كمال الاهي و بر اساس معيارهاي حسن و قبح عقلي مي‌تواند لزوم آن را ادراك كند؟
پيش از همه ذكر اين نكته ضروري است. ، درست است خداوند حكيم است و عقل ما حسن و قبح افعال را درك مي‌كند؛ اما طبق چه معياري لزوم بعثت انبيا را كشف ‌كنيم و براساس چه ضابطه با توجه به حكمت او صدور اين فعل از او ضروري است ؟
با توجه به ادله لزوم بعثت انبيا به نظر مي‌رسد معيار در لزوم بعثت انبيا، نياز آدمي است. و اين نياز در صورتي مستدعي لزوم و وجوب بعثت انبيا است كه واجد يكي از دو خصوصيت زير باشد:
1. آن نياز از راه هاي عادي معرفت مانند: عقل و تجربه قابل فهم و رفع نباشد.
2. بر فرض امكان رفع آن از طرق عادي معرفت، رفع آن مستلزم آزمون و خطايي باشد كه ضررهاي جبران نا پذيري را متوجه انسان ‌نمايد.

آنگاه پرسش ديگر اين است: اين چنين نيازي را از كجا بشناسيم؟ اگر گفته شود از طريق دين بشناسيم، دور پيش مي‌آيد، ناگزير بايستي از طريق تجربه‌هاي بشري و ويژگيهاي روحي و عقلاني انسان ادراك نماييم؛ اما نتوانيم آن نيازمندي را جز از طريق دين رفع نماييم.
1. نياز جامعه به قانون
اين دليل در لسان متكلمان و فلاسفه با تقريرهاي مختلف و متفاوت ولي شبيه و نزديك به هم ذكر شده است. ريشه اصلي اين دليل در سخنان فيثاغورس حكيم يوناني وجود دارد .[5] و سپس توسط حكيماني چون ابن سينا و محقق طوسي تكميل گرديده است و صورت برهاني اين دليل تركيب يافته از مقدمات ذيل است.
1. انسان به تنهايي قادر به تأمين منافع و احتياجات خود با توجه به گستردگي آن نيست؛ از اين رو محتاج به تعاون و همكاري هم نوع خود مي‌باشد.
2. زندگي اجتماعي مبتني بر داد و ستد و معامله است و در صورتي قوام مي يابد كه قانون عادلانه ميان افراد جامعه وجود داشته باشد تا كسي بر ديگري جور و ستم نكند.
3. قانوني مي‌تواند بقاي زندگي اجتماعي را تأمين كند كه واجد ويژگي هاي زير باشد:
الف) در قانون جنبه‌هاي مختلف وجودي انسان رعايت شده باشد.
ب) منافع و مصالح تمام گروهها و افراد تأمين شده باشد.
ج) قانون مرتبط به مبدأ مقتدري باشد تا براي بشر الزام آور باشد.
د) قانون از ضمانت اجرايي بهره‌مند باشد.
4. قانون گذار نمي تواند بعضي از افراد جامعه باشد و گرنه ديگران آن را نخواهند پذيرفت. شروط فوق بطور كامل جز در خداوند كه خالق بشر است وجود ندارد،؛ بنابر اين نتيجه مقدمات فوق آن است كه استقرار زندگي اجتماعي بشر متوقف بر وجود قانوني الاهي است.
5. بنابر اين بر اساس حكمت الاهي، واجب است خداوند چنين قوانيني را جعل نموده و توسط رجل مطاع الاهي به بشر ابلاغ نمايد؛ بنابر اين بعثت انبيا واجب است.[6]
بر رسي
اين دليل با اينكه در كلمات بزرگاني چون ابن سينا، محقق طوسي و علامه طباطبايي و ساير بزرگان بعنوان مهم ترين دليل براي لزوم بعثت انبيا ذكر شده است،؛ اما به نظر مي رسد اشكالاتي دارد و نمي‌تواند لزوم بعثت انبيا را ثابت كند.
اوّلا ً: اين دليل صرفاً به بعد اجتماعي دين تكيه دارد، و گويا اگر اجتماعي نبود اصلا ً نيازي به دين نبود؛ در حالي كه يك متفكر اسلامي دين را حتي براي فرد نيز لازم و ضروري مي‌داند هر چند جامعه و اجتماعي وجود نداشته باشد.
مي‌توان از اين نقد اين گونه پاسخ داد كه اين دليل صرفاً مبيّن ضرورت دين از بعد اجتماعي است و مبيّن لزوم آن از ساير جهات نيست و اثبات ضرورت دين از جنبه هاي ديگر به عهده ادله ديگر است.
البته اين پاسخ صرفاً از جانب كساني تمام است كه براي ضرورت بعثت انبيا غير از اين دليل وجوهي ديگر ذكر كرده‌اند؛ اما كساني كه فقط همين وجه را آورده‌اند نمي‌تواند اين پاسخ كافي باشد؛ چون از ديدگاه آنان سرّ نياز آدمي به دين همين وجه است.

دوم: سرّ جعل قانون از سوي خداوند و ارسال آن توسط پيامبران، رفع اختلاف جوامع بوده است و لازمه چنين قانوني وجود مجري معصوم در هر زماني است كه آشكارا درصدد تبيين قانون و در صورت امكان، در تطبيق و اجراي آن بكوشد. و چنانچه مجري آن معصوم نباشد، اختلاف مرتفع نمي‌شود؛ زيرا فهم بشري موجب اختلاف و تعدد قرائتها مي‌شود؛ در حاليكه در همه زمانها مجري معصوم وجود نداشته است؛ پس معلوم مي‌شود اصل وجود چنين قوانيني در حدّ ضرورت نيست. ممكن است گفته شود، همين اندازه كه انبيا كليات قوانين را براي بشر بيان كنند در تأمين سعادت بشر كفايت مي‌كند و بشر مي‌تواند در پرتو آن هدايت شود. جواب آن است كه همين سخن خود يك ادعاي بدون دليل است، بر فرض پذيرش، اين كليات را عقول بشري نيز درك مي‌كند پس چه ضرورتي در جعل قانون از خداوند است.
سوم: از نظر بسط تاريخي دين، در صورتي ضرورت بعثت توسط اين دليل اثبات مي شود كه ثابت شود در تمام جوامع بشري با فاصله هاي دور پيامبراني وجود داشته اند و اثبات اين امر از نگاه تاريخي مشكل است و با عدم اثبات آن نمي توان ضرورت نبوت را از نظر عقلي ثابت كرد. احتمال اينكه شايد پيامبراني در ميان جوامع بوده اند؛ ولي در تاريخ نام آنان نيامده است بر اساس نگاه عقلاني چنين احتمالي بعيد است؛ زيرا ممكن نيست فيلسوفاني همانند افلاطون و سقراط و حكيماني مانند كنفوسيوس نام آنان در تاريخ بماند؛ ولي پيامبران عظيم الشأن و تأثير گذاري بيايند؛ ولي اسمي از آنان در تاريخ نماند. فلذا اين احتمال نشأت گرفته از آموزه هاي ديني است كه مقام ديگري است.
چهارم: اين دليل در صورتي تمام است كه بين جوامع ديني و غير ديني در نظم زندگي اجتماعي و مدني تفاوت آشكاري وجود داشته باشد. به اين معنا كه جوامع ديني با ثبات، آرام و بر خور دار از عدالت، نظم و قانون باشد؛ اما جوامع غير ديني جوامع آشفته، دچار كشمكش و اختلاف و نزاع باشد؛ در حاليكه تجربه نشان مي دهد از اين جهت ميان جوامع ديني و غير ديني فرقي نيست؛ چه اينكه محقق طوسي نيز به اين حقيقت معترف است و مي گويد: در جاهاي آباد زمين از طريق سياست هاي درست، مدنيت هايي سامان يافته اند، بدون اين كه اهالي آن ها متدين باشند.[7] مضاف بر اينكه ضرورت نياز به بعثت هميشگي است؛ در حالي كه تجارب بشري در عصر كنوني به اثبات رسانيده است که انسان توانايي اداره جامعه و قانون گذاري را دارد و ضرورتاً توانايي جعل قانون در انحصار منبع آسماني نيست. بشر با تعاون و همكاري خويشتن مي‌تواند قانون عادلانه حداقل در قلمرو اجتماعي وضع نمايد. اگر گفته شود بشر به گذشته و آينده خود احاطه كامل ندارد و نيازهاي خويش را به خوبي نمي شناسد. صرف توفيق قوانين بشري در مقطع زماني خاص نيز، نمي توان توفيق هميشگي و مصلحت آميز بودن آن را اثبات كرد، اين سخن در حد احتمال درست است؛ ولي همان گونه كه احتمال عدم توفيق وجود دارد، احتمال توفيق بشر در جعل قوانين نيز وجود دارد؛ از اين رو نياز بشر به جعل قانون احراز نمي شود و معيار در اثبات ضرورت بعثت، احراز نياز است.
اما آيا قانون در داشتن ضمانت اجرايي خود، محتاج بيان آن توسط رجل مطاع الاهي است يا خير؟ بعضي از بزرگان همانند شهيد مطهري و محمد عبده (طبق برخي از عبارات وي)[8] روي اين جنبه تكيه كرده اند، به اين دليل كه اگر قانون ريشه آسماني نداشته باشد، افراد بشر با دسيسه‌ها و يا در خلوت ها به قانون شكني روي مي آورند.
اين وجه تا حدي پذيرفتني است؛ ولي روابط اجتماعي دو جانبه است. نظارت بشري در ضمانت اجرايي آن كفايت مي‌كند؛ چون كسي كه در جامعه خيانت مي‌ورزد، بالضروره به حقوق ديگران تجاوز مي‌كند و ديگري در حال هوشياري قطعاً مانع از اين تعدي مي‌شود.
پس اين دليل نمي‌تواند ضرورت بعثت انبيا را ثابت كند. صرفا در حدّ يك امر حسن مي‌تواند تلقي شود؛ چون اگر خداوند توسط انسان حكيم و دانا جامعه نامتوازن و نامتعادل از هم گسيخته‌اي را به سوي تعادل و توازن هدايت كند و قوانين را براي آنان جعل كند، كاري بايسته است.
2 رسيدن به كمال
1.هدف از آفرينش انسان آن است كه او با عبادت و اطاعت خداي متعال شايستگي دريافت رحمتهاي الاهي را پيدا كند و سعادتمند شود.
2.وصول به اين كمال و سعادت جز از طريق انجام دادن افعال اختياري ميسر نمي شود.
3. لازمه افعال اختياري دو سويه بودن راه است، راهي به سوي سعادت و راهي به سوي شقاوت؛ تا زمينه انتخاب آزادانه فراهم شود.
4. انتخاب و اختيار آزادانه و آگاهانه مسير تكامل علاوه بر قدرت بر انجام كار، بستگي به شناخت صحيح از كار هاي خوب و بد و فراز و نشيب راه دارد.
5.

5-مقتضاي حكمت الاهي اين است كه ابزار و وسايل لازم را براي تحصيل اين شناخت ها در اختيار بشر قرار دهد.
6. شناخت عادي و متعارف انسانها كه از همكاري حس و عقل به دست مي آيد، هرچند در تأمين نيازمندي هاي زندگي انسان نقش مهمي ايفا مي كند؛ اما براي شناختن راه كمال و سعادت حقيقي در همه ابعاد فردي و اجتماعي،‌ مادي و معنوي، دنيوي و اخروي كافي نيست و اگر راه ديگري براي رفع اين كمبودها و جود نداشته باشد هدف الاهي از آفرينش انسان تحقق نخواهد يافت.[9]
نقد: اين دليل نسبتا دليل متقني است؛ ولي اشكال آن اين است كه با نگاه درون ديني به مسأله نبوت نگريسته شده است؛ زيرا اين كه هدف از آفرينش انسان طاعت و عبادت خداي متعال است، مسأله‌اي است كه از آموزه هاي ديني نشأت گرفته است؛ در حاليكه نبوت بايستي بر اساس دلايل برون ديني اثبات شود. تفاوت اين وجه با وجه سابق در آن است كه در وجه سابق تكيه روي هدف شده است؛ اما در اين وجه تكيه روي كمال انسان شده است. هدف، گرچه با كمال امري واحد است، اما بحسب ظاهر متفاوت است.

3. برهان هدف آفرينش:
1. بدون شك جهان داراي آفريدگار حكيم، توانا، دانا و مدبر است، اين مطلب در مباحث ذات خداوند و صفات او به اثبات رسيده است.
2. بر اساس حكمت الاهي، خداوند از آفرينش جهان هدفي دارد و گرنه كار بدون هدف لغو و عبث و منافي با حكمت خداوند است.

3. براي رسيدن به هدف لازم است، خداوند زمينه و وسايل وصول به هدف را براي انسان و جهان فراهم كند. در غير اين صورت، اگر خداوند هدفي از آفرينش داشته باشد؛ ولي وسايل و زمينه وصول را فراهم نكند، مشابه انجام كار عبث است؛ زيرا جهان هستي بدون زمينه سازي وصول به هدف، به هدف نمي‌رسد. نظير آن كه انسان كسي را به مهمان‌سرا فرا خواند؛ اما آدرس آن را به او ندهد.
4. عقل ما اين اندازه درك مي‌كند كه خداوند از خلقت انسان و جهان هدفي دارد؛ اما آن هدف چيست؟ عقل از ادراك آن عاجز است. از اين رو بر خداوند لازم است توسط مرتبطان با عالم غيب، اين هدف را براي ما بيان نمايد و وسايل وصول به آن را براي ما اعلام كند.
5. با مراجعه به مرتبطان به عالم غيب در مي‌يابيم جهان آفرينش بر دو بخش است؛
الف) بخشي با سير تكويني به سوي كمال، هدف و مقصود در حركت است.
ب) بخشي با سير اختياري به سوي كمال خويش در حركت است، بسان انسان.
از آن جايي كه اين سير اختياري است، امكان انحراف و لغزش در آن وجود دارد؛ لذا خداوند وسايط وصول به هدف عالي را در اختيار بشر قرار داده است تا توسط آن به هدف رهنمون شود. از آن وسايط تعبير به شريعت، دين و رهاورد انبيا مي‌شود. نگارنده اين استدلال را در جايي خاص مشاهده نكرده است در واقع تقرير ديگري از دليل دوم است.
بررسي: اين دليل در صورتي تمام است كه ما افعال الاهي را ناشي از اغراض بدانيم؛ همان گونه كه نظر متكلمين همين است؛ اما اگر معلل بودن افعال الاهي به اغراض انكار شود، اين استدلال مطلوب را اثبات نخواهد بود؛ زيرا بنابر مبناي فلاسفه كه هرگونه غرضي خارج از ذات را از خداوند نفي مي‌كنند، اين احتمال وجود دارد كه غرض خداوند از خلقت انسان، صرف تجلي ذات او باشد. اين امر به صرف خلقت محقق مي شود و ضروري نيست هدفي وراي آن باشد.
ممكن است گفته شود آيات قرآن به صراحت خبر مي‌دهد كه غرض از خلقت عبادت پروردگار است. پاسخ آن است كه بحث ما برون ديني است نه درون ديني. استدلال به آيات قرآن كريم خروج از شيوه بحث است؛ به علاوه اين كه آيه با مبناي حكما نيز سازگار است، لذا علامه طباطبايي مي‌گويد:
فعلي كه بالاخره منتهي به غرض كه عايد فاعلش نشود، لغو و سفيهانه است، لذا نتيجه مي‌گيريم خداوند در كارهايي كه مي‌كند غرض دارد؛ اما غرضش ذات خودش است، نه چيزي كه خارج از ذاتش باشد. كاري كه مي‌كند از آن كار سود و غرضي در نظر دارد؛ ولي نه سودي كه عايد خودش گردد؛ بلكه سودي كه عايد فعلش شود. اينجاست كه مي‌گوييم خداي تعاليٰ انسان را آفريد تا پاداش دهد و معلوم است كه ثواب و پاداش عايد انسان مي‌شود و اين انسان است كه از آن پاداش منتفع و بهره‌مند مي‌گردد نه خود خدا؛ زيرا خداي عَزَّوجل بي نياز از آن است؛ اما غرضش از ثواب دادن خود ذات متعاليش مي‌باشد. انسان را بدين جهت خلق كرد تا پاداش دهد و بدين جهت پاداش مي‌دهد كه الله است.[10]
ثانيا: اين دليل همان گونه كه در نقد دليل سابق گذشت، مبتني بر دلايل درون ديني است.


4. هدايت فطريات و تعديل غرايز
1. بدون شك در وجود انسان فطريات و غرايزي هست. فطريات مثل: شناخت خداوند و ميل به امور حسنه و نفرت از امور ناروا و غرايز مثل نياز به خواب، غذا و ازدواج.
2. داشتن حيات انساني در گرو تعديل غرايز و هدايت فطريات است و گرنه حيات بشري منهدم مي‌شود؛ چون آنچه در قلمرو عمل، نيرومندتر است، غرايز است.
3. قدرت تعديل كننده غرايز، مي‌تواند يكي از سه چيز باشد:1) عقل؛ 2) انسانهاي نمونه جامعه؛3) انسان الاهي مطاع كه به فطريات و غرائز بشر احاطه علمي دارد.
عقل نمي‌تواند مسئوليت اين هدايت را عهده‌دار شود؛ زيرا عقل در مصاف با غرايز و شهوات ناتوان است و در هنگام فوران و انفجار شهوات و غرايز نور عقل خاموش مي‌شود. انسانهاي نمونه اولا ً از رموز و اسرار خلقت آگاهي ندارند تا اقدام نمايند، و ثانياً در صورتي نصايح اخلاقي و تربيتي ضمانت اجرايي دارد كه منتسب به نيرويي باشد كه از طريق وعد و وعيد، ثواب و عقاب اجراي آن را تضمين كند و چنين چيزي از مردان اخلاقي ساخته نيست. بنابر اين هدايت فطريات و تعديل غرايز، نيازمند انساني است كه اولا ً مبعوث از جانب خداوند باشد و ثانياً با وعد و وعيد ضمانت اجرايي اصول و قواعد اخلاقي را تضمين كند و ثالثاً بدليل اتصال با خالق بشر، به انسان و روحيات او آگاهي داشته باشد.[11]
اين وجه بيشتر روي بعد اخلاقي دين تكيه دارد و ضعف اساسي آن اين است كه بر تعديل غرايز تكيه كرده است؛ در حاليكه اگر با نگاه برون ديني به اين مسئله بنگريم، تعديل غرايز در جايي ضروري است كه باعث ضرر ديگري شود و گرنه وجهي براي لزوم آن وجود ندارد. اين مقدار از تعديل غرايز نياز به ارسال رسل ندارد؛ بلكه جامعه مبتني بر قانون انسان را ملزم مي‌كند در قبال ضرر ديگران، غرايز را تعديل كند.
5. برهان اخلاقي شدن انسان
بدون شك پاره از گزاره‌هاي اخلاقي را عقل ما درك مي‌كند از قبيل: حسن عدالت، وفاي به عهد صدق در گفتار و رفتار و قبح ظلم، پيمان شكني، كذب. برخي ديگرگزاره هايي است كه انسان به سختي به ادراك آن نايل مي شود؛ ولي با وجود ادراك عقلي، هيچ گونه تضميني جهت رعايت اصول و ضوابط اخلاقي وجود ندارد و با فرو ريختن ديوار اخلاق از ميان جامعه، حيات جامعه بشري مختل مي‌شود. از اين رو براي ضمانت اجراي داشتن اين اصول و قواعد اخلاقي ضروري است خداوند از طريقي آن را تحكيم بخشد. شايد اين دليل در لسان متكلمان با عنوان «التكاليف السمعية الطاف في التكاليف العقلية و اللطف واجب به» آن اشاره شده باشد و جزو ادله وجوب بعثت قرار داده شده است.[12]
نقد: همان گونه كه در نقد دليل اول گذشت، ضرورت هاي اجتماعي و روابط دو سويه اجتماعي در ضمانت اجرايي اصول اخلاقي مرتبط با روابط اجتماعي كافي است. به علاوه آن كه اين دليل، مبتني بر قاعده لطف است و به اعتقاد ما قاعده لطف ناتمام است از اين رو كليه ادله‌اي كه مبتني بر قاعده لطف است، نقد آنها روشن مي‌گردد.
6. نياز به رهبر سالك
غايت وجود انسان سير و سلوك بسوي خداي متعال است و سلوك داراي چهار مرتبه است:
1. سير از خلق به سوي حق: در اين سفر انسان و مسافر الي الله با تصفيه و تهذيب نفس و رياضت هاي عبادي حجاب هاي ظلماني و نوراني كه بين او و خداوند است برمي دارد و ما سواي خدا را از خود نفي مي كند و حتي خويشتن را از خود نفي مي كند تا اين كه به مشاهده ذات مطلقه احديت بدون تعينات و اعتبارات نايل مي آيد.
2. سير في الله: سالك پس از وصول به حق و فناي در او، به سير در ذات احديت به اعتبار تعينات اسماء و صفات الاهي مي پردازد و به اخلاق و صفات الاهي متصف مي شود و تعينات و مقامات مختلف از اسماء و صفات حسناي الاهي مشهود سالك واقع مي شود.
3.

3-سير مع الله: سالك در اين سير به مشاهده هويت مطلقه ذات حق با تعيني از تعينات خلقي او مي پردازد و تجليات خداوند و كيفيت ظهور اشيا از خداوند و رجوع آنها را به سوي او مشاهده مي كند و با سير در افعال الاهي عوالم ملكوت و جبروت و ملك را مشاهده مي كند؛ به گونه اي كه هيچ تعيني از تعينات امكاني باقي نمي ماند، مگر اين كه هويت مطلقه را در حقيقت اصيل ماهيت امكاني اعتباري محض، مي يابد.
4. سير از حق به سوي خلق؛ سالك پس از سير در عوالم اسماء و صفات الاهي و اطلاع از عوالم امكاني همراه با اوامر و نواهي الاهي و قوانين آسماني به عالم وجود امكاني باز مي‌گردد تا انسان هاي ره نيافته به وادي حقيقت را به سوي سر چشمه حيات رهنمون شود و از كثرت به وحدت نايل گرداند.
سفر هاي چهار گانه مترتب بر همديگر است و پيامبر مسافر سفر چهارم است و وجود چنين مسافري نياز است تا سالار قافله سلوك از عالم امكان به عالم وجوب شود.[13]
اين استدلال نگاه عارفانه به مسأله نبوت است و نمي توان با نگاه عقلي آن را رد نمود و يا پذيرفت و همين مقدار كه عقل به وضوح ضرورت آن را در نمي يابد، در عدم كفايت آن براي اثبات ضرورت نبوت كافي است.
7. تبيين امور تجربه ناپذير؛
1. بر اساس ادله تجرد نفس ناطقه و نيز بر اساس خوابهاي صادقي كه انسان در عالم رؤيا مي‌بيند، انسان به اين نتيجه مي‌رسد که وراي اين حيات مادي، عالم ديگري هست.
2. هيچ يك از ما نمي‌داند پس از مرگ چه رخ خواهد داد و چه چيزي به كار آن موقع مي‌آيد.
3. گرچه بعد از مرگ ما مي فهميم كه در آن عالم چه چيزي ضروري است و چه رخ مي‌دهد؛ اما كشف آن موقع به كار ما نمي‌آيد، چون فرصت تاريخي عمل كردن بر وفق آن كشف از دست ما رفته است.
4. به منظور اينكه از اين امور آگاهي يابيم، بعثت انبيا ضروري است.[14]
اين امر بعنوان يكي از فوايد بعثت نبوت قابل پذيرش است، ولي بعنوان علت بعثت نمي تواند قرار گيرد، زير از ادله‌اي كه است مبتني بر مطالب درون ديني است، چون اين مسأله كه چه چيزي در آن عالم لازم است، عقل ما به آن نمي‌رسد، بلكه از طريق شواهد درون ديني به آن رسيده‌ايم.
بعلاوه چه قايل شويم مجازات اخروي بسان مجازات دنيوي است و چه قائل شويم شويم از لوازم ضروري وعلّي عمل است. لازم است خداوند ما را از عواقب اعمال ما و مجازات‌هاي آن آگاه نمايد و گرنه انسان غافل معذور است و عقاب و مجازات او قبيح مي‌باشد.

و بالاخره دلیل فوق العاده و عقلانی که سر تسلیم همه ی انسانها مقابل خدای یگانه و اثبات انبیای او ...

تفسير معماي حيات

بدون ترديد هر انساني عاقل و متفكري چهار سؤال اساسي فلسفي در زندگي براي او مطرح مي‌شود و هيچ گاهي نمي‌تواند از كنار اين سئوالات به آسودگي بگذرد: 1) از كجا آمده‌ام؟ 2) براي چه آمده‌ام؟ 3) به كجا مي‌روم؟ 4) چه بايد بكنم.
انسان عاقل مدام از خود مي‌پرسد: ما براي چه زندگي مي‌كنيم؟ سرانجام ما چه خواهد شد؟ مرگ به چه منظور است؟ پاسخ به اين پرسش‌ها حل معماي حيات انساني است و بدون پاسخ گفتن به آن زندگي پوچ و بي هدف است؛ زيرا انسان بدون پاسخگويي به اين پرسش‌ها نمي‌تواند بودن خويش را در اين جهان توجيه كند. واضح است پاسخ به آن جز از طريق دين و منبع متصل به عالم غيب ممكن نيست. انبيا آمده‌اند كه حيات آدمي را تفسير نمايند و به پرسش‌هاي بنيادين بشريت پاسخ دهند.[15]
اين برهان متيني است و دلالت بر لزوم بعثت انبيا مي‌كند؛ چون تفسير معماي حيات جزو نيازهاي اساسي و گريز ناپذير از دين است كه جز از طريق دين قابل معرفت نيست و چنانچه خداوند آن را تبيين نكند، انسان از ورطه انسانيت خارج شده و جزو بهائم قرار مي‌گيرد و يا در ورطه حيرت مي‌ماند و چنين امري با حكمت الاهي و نحوه آفرينش انسان ناسازگار است.
ممكن است گفته شود تفسير معماي حيات انسان اختصاص به انبيا ندارد، بلكه از طريق عارفان واصل به عالم غيب قابل تبيين است. جواب آن است، كه اتصال به عالم غيب، جزو نبوت محسوب مي‌شود، منتهي مرتبه داني آن است و مرتبه عالي آن نبوت است؛ بنابر اين در هر صورت تفسير حيات انساني جز از طريق نبوت امكان پذير نيست.
نقد ديگر آن است پرسش از معماي حيات براي بسياري از افراد بشر مطرح نيست؛ بلكه براي تعداد خاص از افراد مطرح است، فلذا عدم تفسير آن در شيوه زندگي، نوع انسان‌ها مشكلي ايجاد نمي‌كند؛ پاسخ آن است كه اين پرسش براي انسان از آن جهت كه انسان است مطرح است و هيچ راهي براي تفسير حيات معقول انساني جز از طريق وحي نيست و اگر براي افرادي مطرح نيست در واقع انساني است كه بعد حيواني بر او غالب شده است و بحث ما در اثبات ضرورت انبيا براي انسان است.
بنابر اين در نهايت به اين نتيجه مي‌رسيم، حسن بعثت امر انكار ناپذير است و اما بسياري از ادله برون ديني در اثبات وجوب آن نا تمام است. تنها دليلي كه وجوب بعثت را دنيوي توجيه مي‌كند، برهان تفسير معماي حيات است، و اين برهان با بسط تاريخي اديان نيز سازگار است. بسياري از نقاط جهان نبي معروف در آن وجود ندارد. چنانچه برهان نياز جامعه به قانون را بپذيريم، لازمه‌اش آن است هر ملتي پيامبري داشته باشد؛ ولي اين برهان وجود نبي واحد را براي كل جهان كافي حساب مي‌كند؛ چون براي تفسير معماي حيات كافي است و انسان متتبع مي‌تواند آن را دريابد

ولی اینها همه هنوز من را مجاب نکرده است

.

ببخشید خودم هم نمیدانستم اینقدر مطلب خواندم
اگر پاسخ قانع کننده تری یافتیدلطفا مرا در جریان بگذارید
راستی خلاصه اشکال من بر مبحث شخصی که زحماتش را کپی کردم در مورد فلسفه حیات اینستکه ایشان دلیل خود را بر مسئله معاد گذاشته اند
که اینجانب به خاطر اصل جاری و ساری عمل وعکس العمل به معاد معتقد نیستم
لطفا مرا راهنمایی کنید
متشکرم

متحیر;55213 نوشت:
گر پاسخ قانع کننده تری یافتیدلطفا مرا در جریان بگذارید راستی خلاصه اشکال من بر مبحث شخصی که زحماتش را کپی کردم در مورد فلسفه حیات اینستکه ایشان دلیل خود را بر مسئله معاد گذاشته اند که اینجانب به خاطر اصل جاری و ساری عمل وعکس العمل به معاد معتقد نیستم لطفا مرا راهنمایی کنید

با سلام

متحير بزرگوار

بنده تايپك هاي شما و دوستان را مطالعه كردم
در اخر هم شما عزيز مطالب زيبايي فرمودين

ولي بزرگوار

كاش تك تك اين براهين را مي اورديد و مي فرموديد كجاي اين برهان اشكال دارد كه شما را قانع نكرده است ؟؟؟

به نظر روي يك يك برهانها با دليل و استدلال بحث كردن بهتر ثمر خواهد داد

پس هر كدام از برهانهايي را كه مي خواهيد بياوريد وبفرماييد كه اشكال ان در كجاست؟؟؟

سلام
عالی جنابان وسروران گرامی طه فنا بینام
قصد من سوال کردن و رسیدن به پاسخ بود
که متاسفانه من نتوانستم آنطور که شایسته شما بزرگواران بود منظور خود را بیان کنم تا پاسخهای شما عزیزان را دریابم
هر چند که هیچیک از سوالات اینجانب را پاسخ مناسب ندادید و مدام تذکر میدادید سوال شما چیست که بیشتر بر حیرت اینجانب می افزود ولی در پی نوشتن سوالاتم برای شما آنچه را که د ر ذهنم مغشوش بود تا حدود زیادی سامان یافت.
همان طور که در آن Copy pasteهای ناشیانه اینجانب در پستهای 11 تا 23 در صفحات 2 و3 همین گفتگو که اصل آن از سایت گفتمان قرانی مربوط به دو سال قبل از آدرس : http://www.askquran.ir/showthread.php?t=11048 مشاهده میشود ایشان کلیه دلایل عقلانی و برون دینی اقامه شده بر اثبات نبوت را رد کرده و خود برهان حل معمای حیات را به عنوان راه حل عنوان کرده اند. که اینجانب هم این آخرین پاسخ ایشان را به دلیل اینکه اصل توحید خود به تنهایی پاسخگوی معمای حیات است پس نیاز به اصل نبوت نمی باشد و همینطور بنابر شواهد تاریخی و کشف آثار باستانی و بقایای آثار تمدنها غیر از قوم سامی هیچ قوم دیگری از ابناء بشر ادعای داشتن پیامبر نداشته اند و اگر پیشرفت تجاری اقتصادی و علمی بشر متوقف بود اقوام دیگر هرگز تا به امروز داشتن نبی را تجربه نمیکردند و اگر نبوت شرط سعادت بود این جفای بزرگ بر انسانها تا ابد ادامه داشت این برهان را رد میکنم
این سامان یافتن اندیشه ها و پرسشهای اینجانب بی شک از مصاحبت شما عزیزان بود
متشکرم
در آخر چنانچه شرح و اشکالی و حاشیه ای بر گفتار (بنده خداوند یکتا) عضو سایت کانون گفتگوی قرآنی askquran داشتید خوشحال میشوم در وبگردی های آینده ام از این سایت یا سایت askquran آنها را مشاهده کنم
تشکر صمیمانه مرا بپذیرید

متحیر;55540 نوشت:
سلام عالی جنابان وسروران گرامی طه فنا بینام قصد من سوال کردن و رسیدن به پاسخ بود که متاسفانه من نتوانستم آنطور که شایسته شما بزرگواران بود منظور خود را بیان کنم تا پاسخهای شما عزیزان را دریابم هر چند که هیچیک از سوالات اینجانب را پاسخ مناسب ندادید و مدام تذکر میدادید سوال شما چیست که بیشتر بر حیرت اینجانب می افزود ولی در پی نوشتن سوالاتم برای شما آنچه را که د ر ذهنم مغشوش بود تا حدود زیادی سامان یافت. همان طور که در آن copy pasteهای ناشیانه اینجانب در پستهای 11 تا 23 در صفحات 2 و3 همین گفتگو که اصل آن از سایت گفتمان قرانی مربوط به دو سال قبل از آدرس : http://www.askquran.ir/showthread.php?t=11048 مشاهده میشود ایشان کلیه دلایل عقلانی و برون دینی اقامه شده بر اثبات نبوت را رد کرده و خود برهان حل معمای حیات را به عنوان راه حل عنوان کرده اند. که اینجانب هم این آخرین پاسخ ایشان را به دلیل اینکه اصل توحید خود به تنهایی پاسخگوی معمای حیات است پس نیاز به اصل نبوت نمی باشد و همینطور بنابر شواهد تاریخی و کشف آثار باستانی و بقایای آثار تمدنها غیر از قوم سامی هیچ قوم دیگری از ابناء بشر ادعای داشتن پیامبر نداشته اند و اگر پیشرفت تجاری اقتصادی و علمی بشر متوقف بود اقوام دیگر هرگز تا به امروز داشتن نبی را تجربه نمیکردند و اگر نبوت شرط سعادت بود این جفای بزرگ بر انسانها تا ابد ادامه داشت این برهان را رد میکنم این سامان یافتن اندیشه ها و پرسشهای اینجانب بی شک از مصاحبت شما عزیزان بود متشکرم در آخر چنانچه شرح و اشکالی و حاشیه ای بر گفتار (بنده خداوند یکتا) عضو سایت کانون گفتگوی قرآنی askquran داشتید خوشحال میشوم در وبگردی های آینده ام از این سایت یا سایت askquran آنها را مشاهده کنم تشکر صمیمانه مرا بپذیرید


با سلام

اين يعني كه مايل به ادامه بحث نيستيد؟؟؟ يا..........؟؟

[quote=
4-پس از اقرار به توحید نبوت چرا؟

با سلام خدمت جناب متحیر از شما درخواست می کنم به این یاسخ دقت کنید و اگر اشکالی بر آنها وارد بود بفرمایید ، ادله ای که بیان میشه کاملا عقلی هستند .
1-در علم کلام اسلامی بحث می شود که چون آمدن انبیاء دارای فائده است پس فرستادن آتها توسط خداوند متعال "حسن" است و انجام کار "حسن" بر خداوند واجب است پس فرستادن پیامبران بر خداوند لازم و واجب است ، لذا آمدن رسل ضرورت دارد . حکیم بزرگ جهان اسلام خواجه نصیرالدین طوسی و شاگرد بی بارزش علامه حلی در کتاب "کشف المراد"مقصد ثالث در بحث ضرورت نبوت حدود 10 فایده عظیم را برای نبوت بر می شمارد از جمله تعلیم درست زیستن ، رشد و تعالی بشر در تمام عرصه ها و لو اقتصادی و پزشکی ، تربیت نفوس انسانی و اخلاقی ، بیان سرنوشت انسانها در سرای باقی و... . حال می توان گفت چون فرستادن رسل ثمره دارد پس فعل حسن و نیکویی است لذا بر خداوند لازم و واجب است و این یعنی ضرورت نبوت .
2-فلاسفه معتقد هستند چون خداوند مالک و خالق انسان است پس به تمام زوایای زندگی او احاطه دارد و خوب انسان را می شناسد لذا تنها کسی است که می تواند برای بشر برنامه ریزی کند و راه سعادت و خوشبختی را به او بیاموزد و این کار از عهده بشر خارج است ، حال که را نجات آدمی را می داند باید به طریقی آن را به بشر برساند و این کار جز از طریق اینکه از جانب خود سفیری را بفرستد امکان ندارد و این یعنی ضرورت انبیاء و آمدن رسل.
3-خداوند حکیم است وهیچگاه کار لغو وبیهوده انجام نمی دهد لذا برای آفرینش انسان نیز که فعل اوست هدف و غایتی و هرگز بدون هدف نبوده است ، حال که عقل آدمی می گوید خلقت بشر دارای هدف است حکم می کند که بر خداوند لازم است یک پیامبری را از جانب خود بفرستد و به بشریت برساند هدف او از خلقت چیست و این مطلب جز از راه فرستادن رسل و آمدن انبیای الهی امکان پذیر نیست ؛ آمدن رسل در واقع بیان هدف الهی است لذا ضرورت دارد چرا که اگر ارسال رسلی نباشد کار خداوند لغو خواهد بود ؛ وچون خداوند کار لغو انجام نمی دهد پس آمدن انبیاء و ارسال رسل از جانب خداوند سبحان ضرورت دارد .

سلام وعرض ادب خدمت فرفان گرامی
ضمن خوشامدگویی
علاوه بر دعوت شما به مطالعه پستهای قبلی و مطالعه این تاپیک

فرقان;169045 نوشت:
1-در علم کلام اسلامی بحث می شود که چون آمدن انبیاء دارای فائده است پس فرستادن آتها توسط خداوند متعال "حسن" است و انجام کار "حسن" بر خداوند واجب است پس فرستادن پیامبران بر خداوند لازم و واجب است ، لذا آمدن رسل ضرورت دارد . حکیم بزرگ جهان اسلام خواجه نصیرالدین طوسی و شاگرد بی بارزش علامه حلی در کتاب "کشف المراد"مقصد ثالث در بحث ضرورت نبوت حدود 10 فایده عظیم را برای نبوت بر می شمارد از جمله تعلیم درست زیستن ، رشد و تعالی بشر در تمام عرصه ها و لو اقتصادی و پزشکی ، تربیت نفوس انسانی و اخلاقی ، بیان سرنوشت انسانها در سرای باقی و... . حال می توان گفت چون فرستادن رسل ثمره دارد پس فعل حسن و نیکویی است لذا بر خداوند لازم و واجب است و این یعنی ضرورت نبوت .

شما عنوان کردید :نبوت یک حُسن است ولی دلایل این حُسن را نیازهای انسان دانستید.

برای اینکه این حُسن دلیل لازم و کافی برای انجام آن یعنی برانگیختن نبی به طور خاص برای بشر باشد باید لزوم و کفایت این حُسن را به اثبات برسانیم
آیا ما در مقامی هسبیم که حُسن و قبح را عقلآ و به طور انتزاعی تعریف کنیم؟
فکر نمی کنم
ولی در مقام قضاوت اعمال و از روی کردار و گفتار و حتی پندار میتوانیم شدت حُسن و قبح را تشخیص دهیم
حُسن و قبح از منظر ما به عنوان یک انسان که در تعامل با محیط و یکدیگر هستیم بسته به جایگاه و اهمیت عملکرد ما کاملاً نسبی است.
اگر به این معترض شوید: که بعضی از اعمال ذاتاً قبیح هستند مثل زنا دزدی دروغ آدمکشی و بعضی از اعمال حُسن هستند مثل راستگویی صداقت امانت داری وفای به عهد
قضاوت این حُسن و قبح ناشی از فطرت مشترک ماست و بدون نبوت هم در سرشت ما تنیده شده پس باز نیاز به نبوت نیست.
توضیح در آدرسی که خدمت شما آوردم موجود است.

فرقان;169045 نوشت:
2-فلاسفه معتقد هستند چون خداوند مالک و خالق انسان است پس به تمام زوایای زندگی او احاطه دارد و خوب انسان را می شناسد لذا تنها کسی است که می تواند برای بشر برنامه ریزی کند و راه سعادت و خوشبختی را به او بیاموزد و این کار از عهده بشر خارج است ، حال که را نجات آدمی را می داند باید به طریقی آن را به بشر برساند و این کار جز از طریق اینکه از جانب خود سفیری را بفرستد امکان ندارد و این یعنی ضرورت انبیاء و آمدن رسل.

مسئله دوم شما :
تنها وقتی صادق است که اثبات کنید تمامی جوامع و قوانین غیر دینی جز شرارت و نیستی سرنوشتی نداشتند و ندارند

مسئله سوم :

فرقان;169045 نوشت:
3-خداوند حکیم است وهیچگاه کار لغو وبیهوده انجام نمی دهد لذا برای آفرینش انسان نیز که فعل اوست هدف و غایتی و هرگز بدون هدف نبوده است ، حال که عقل آدمی می گوید خلقت بشر دارای هدف است حکم می کند که بر خداوند لازم است یک پیامبری را از جانب خود بفرستد و به بشریت برساند هدف او از خلقت چیست و این مطلب جز از راه فرستادن رسل و آمدن انبیای الهی امکان پذیر نیست ؛ آمدن رسل در واقع بیان هدف الهی است لذا ضرورت دارد چرا که اگر ارسال رسلی نباشد کار خداوند لغو خواهد بود ؛ وچون خداوند کار لغو انجام نمی دهد پس آمدن انبیاء و ارسال رسل از جانب خداوند سبحان ضرورت دارد .

اگر معترفید :که عقل میگوید آفرینش هدف دارد. باز چه نیازی به دوباره کاری و نبوت؟

از بذل توجه شما متشکرم

.

متحیر;169231 نوشت:
سلام وعرض ادب خدمت فرفان گرامی
ضمن خوشامدگویی
علاوه بر دعوت شما به مطالعه پستهای قبلی و مطالعه این تاپیک


شما عنوان کردید :نبوت یک حُسن است ولی دلایل این حُسن را نیازهای انسان دانستید.



برای اینکه این حُسن دلیل لازم و کافی برای انجام آن یعنی برانگیختن نبی به طور خاص برای بشر باشد باید لزوم و کفایت این حُسن را به اثبات برسانیم
آیا ما در مقامی هسبیم که حُسن و قبح را عقلآ و به طور انتزاعی تعریف کنیم؟
فکر نمی کنم
ولی در مقام قضاوت اعمال و از روی کردار و گفتار و حتی پندار میتوانیم شدت حُسن و قبح را تشخیص دهیم
حُسن و قبح از منظر ما به عنوان یک انسان که در تعامل با محیط و یکدیگر هستیم بسته به جایگاه و اهمیت عملکرد ما کاملاً نسبی است.
اگر به این معترض شوید: که بعضی از اعمال ذاتاً قبیح هستند مثل زنا دزدی دروغ آدمکشی و بعضی از اعمال حُسن هستند مثل راستگویی صداقت امانت داری وفای به عهد
قضاوت این حُسن و قبح ناشی از فطرت مشترک ماست و بدون نبوت هم در سرشت ما تنیده شده پس باز نیاز به نبوت نیست.
توضیح در آدرسی که خدمت شما آوردم موجود است.


مسئله دوم شما :
تنها وقتی صادق است که اثبات کنید تمامی جوامع و قوانین غیر دینی جز شرارت و نیستی سرنوشتی نداشتند و ندارند

مسئله سوم :


اگر معترفید :که عقل میگوید آفرینش هدف دارد. باز چه نیازی به دوباره کاری و نبوت؟

از بذل توجه شما متشکرم

.

سلام بر متحیر عزیز طبق مکتب متکلمین حتی اگر تنها یک فایده را برای انبیاء عظام اثبات کنیم برای "حسن" آن کافیت و ارسال آنها ضرورت پیدا می کند . اما اینکه بگوییم آنها واقعا هیچ فایده ای نداشته اند کمی بی انصافی است و بنده هرگز از شما نمی پذیرم ؛ حداقل یک فایده مهم داشته اند و آن تربیت نفوس و بالا بردن انسان ها از حیث معنوی و رشد و کمال آنها است که غیر قابل انکار است ، پیامبر اکرم (ص) در مدت 23 سال چه انسان های بزرگی را تحویل جامعه دادند . افرادی مثل سلمان ، ابوذر، مقداد ، عمار یاسر، سمیه ، سعد معاذ ، و...که در طول تاریخ بی نظیراند حاصل تربیت بی نظیر پیامبر گرامی(ص) اسلام است ؛ مردمی که قبل ازدین اسلام در جهالت و گمراهی غرق شده بودند در اثر تربیت نبی اکرم(ص) به انسان های مترقی و متمدن تبدیل شدند . آیا این فایده را می توانید انکار کرد .
در مورد دلیل سوم نیز باید گفت شما نیز قبول دارید که خداوند حکیم از خلق انسان هدف دارد و هرگز بدون هدف و عبث نبوده است ؛ حال سوال این است که ما این هدف را از چه راهی و از کجا باید بفهمیم تا خود را در آن میسر قرار دهیم و رشد کنیم ؛ هیچ راهی ندارد الا اینکه خداوند آن را به ما بفهماند و بیان کند ، چرا که ما از ذات الهی خبر نداریم و تا روز قیامت هم اگر فکر کنیم هرگز نمی توانیم آن را کشف کنیم .
لذا برای رساندن آن به بشردو راه وجود دارد ؛ یکی اینکه خداوند مستقیما با تک تک انسان ها سخن بگوید و هدف از خلقت را برای آنان بیان کند و را دیگر اینکه یک نفر را از جانب خود بفرستد و او برای انسان ها بیان کند که خداوند می فرماید هدف از خلقت چیست .
راه اول که امکان ندارد چرا که تمام انسان ها این پاکی و طهارت درون را ندارند که مستقیما با خدامند متعال ارتباط داشته باشند ، پس تنها راه دوم می ماند و اینکه خداوند متعال یک نفر را از جانب خود بفرستد و او با ارتباطی که با عالم بالا و خداوند متعال دارد برای ما دیگر انسان ها بیان کند که هدف از خلقت چیست.
آیا این را هم قبول ندارید.

دلیل دیگری بر ضرورت نبوت :
اگرتوحید اثبات شود (شما نیز در توحید مشکلی ندارید )می گوییم با توجه به اینکه خداوند متعال عادل و حکیم است باید آخرتی باشد و قیامتی برای حساب و کتاب بر پا شود ، حال که آخرتی هست جای این سوال است که راه سعادت و شقاوت در آن سرا چگونه است ؛ آیا عقل به تنهایی می تواند به این سوال پاسخ دهد ، قطعا باید جواب داد خیر؛ چرا که عقل آدمی نسبت به عالم ما وراء ساکت است و تنها می تواند آن را اثبات کند ولی نسبت به جزئیات آن ساکت است و تنها از طریق وحی امکان دارد و این یعنی ضرورت وجود انبیاء که به انسان ها راه سعادت آخرت را بیاموزند و دستورات الهی که واجبات و محرمات است را به انسان برسانند ، به طور مثال اگر انسان تا روز قیامت فکر کند هرگز نمی تواند بفهمد که امر و نهی الهی چیست ، نماز ، روزه و... جز از راه وحی از چه راهی قابل فهم است؟

فرقان;170263 نوشت:
سلام بر متحیر عزیز طبق مکتب متکلمین حتی اگر تنها یک فایده را برای انبیاء عظام اثبات کنیم برای "حسن" آن کافیت و ارسال آنها ضرورت پیدا می کند . اما اینکه بگوییم آنها واقعا هیچ فایده ای نداشته اند کمی بی انصافی است و بنده هرگز از شما نمی پذیرم ؛ حداقل یک فایده مهم داشته اند و آن تربیت نفوس و بالا بردن انسان ها از حیث معنوی و رشد و کمال آنها است که غیر قابل انکار است

سلام و عرض ادب خدمت فرقان گرامی
به این ضورت که میفرمایید نمیشود :
برای اینکه حرف شما پذیرفته شود باید بگویید برای رسیدن به این حسن از افعال آدمی هیچ راهی جز ارسال نبی برایش میسور نیست.

فرقان;170263 نوشت:
پیامبر اکرم (ص) در مدت 23 سال چه انسان های بزرگی را تحویل جامعه دادند . افرادی مثل سلمان ، ابوذر، مقداد ، عمار یاسر، سمیه ، سعد معاذ ، و...که در طول تاریخ بی نظیراند حاصل تربیت بی نظیر پیامبر گرامی(ص) اسلام است ؛ مردمی که قبل ازدین اسلام در جهالت و گمراهی غرق شده بودند در اثر تربیت نبی اکرم(ص) به انسان های مترقی و متمدن تبدیل شدند . آیا این فایده را می توانید انکار کرد .

شما میتوانید منکر بزرگ منشی دیگر ابناء بشر بشوید که در تربیت ادیان سامی نبود ه اند؟

فرقان;170263 نوشت:
در مورد دلیل سوم نیز باید گفت شما نیز قبول دارید که خداوند حکیم از خلق انسان هدف دارد و هرگز بدون هدف و عبث نبوده است ؛ حال سوال این است که ما این هدف را از چه راهی و از کجا باید بفهمیم تا خود را در آن میسر قرار دهیم و رشد کنیم ؛ هیچ راهی ندارد الا اینکه خداوند آن را به ما بفهماند و بیان کند ، چرا که ما از ذات الهی خبر نداریم و تا روز قیامت هم اگر فکر کنیم هرگز نمی توانیم آن را کشف کنیم .

مطمئن باشید اگر هدف زندگی در سرشت ما تنیده نشده بود تمامی انسانها و موجودات چون برگهای پاییزی خود را از شاخسار زندگی رها میکردند و به زندگی خود خاتمه می دادند
زندگی خود هدف بزرگی است .
و بهره از زندگی هر موجود بر حسب استفاده از استعداد های ذاتیش می باشد.
ر
فرقان;170270 نوشت:
اگرتوحید اثبات شود (شما نیز در توحید مشکلی ندارید )می گوییم با توجه به اینکه خداوند متعال عادل و حکیم است باید آخرتی باشد و قیامتی برای حساب و کتاب بر پا شود ، حال که آخرتی هست جای این سوال است که راه سعادت و شقاوت در آن سرا چگونه است ؛ آیا عقل به تنهایی می تواند به این سوال پاسخ دهد ، قطعا باید جواب داد خیر؛ چرا که عقل آدمی نسبت به عالم ما وراء ساکت است و تنها می تواند آن را اثبات کند ولی نسبت به جزئیات آن ساکت است و تنها از طریق وحی امکان دارد و این یعنی ضرورت وجود انبیاء که به انسان ها راه سعادت آخرت را بیاموزند و دستورات الهی که واجبات و محرمات است را به انسان برسانند ، به طور مثال اگر انسان تا روز قیامت فکر کند هرگز نمی تواند بفهمد که امر و نهی الهی چیست ، نماز ، روزه و... جز از راه وحی از چه راهی قابل فهم است؟

اگر مسئله معادو ارزش گذاری انسان باشد که دست خدا بسته نیست
خدا عقل را برای همه ما به ارمغان گذاشته
و از آن بالاتر اصل جاری و ساری عمل و عکس العمل که در جا از وجود انسانی شما کم میشود و یا اضافه میشود مطمئن باشید اگر با وجدان باز به اعمال خود و رضایت درونتان نگاه کنید در می یابید که با هر عمل خیری بیشتر و شاد ترید و با هر عمل ناشایستی کمتر میشوید
یعنی عمل صواب شما نه برای پاداش یا نتیجه است که برای خودتان است
وقتی این قانون در جا عمل میکند نیاز به معاد نیست

متشکرم

او رسم بنده پروری می داند

متحیر;55155 نوشت:
با سلام و احترام
همانطور که در ابتدا گفتم خلقت این جهان و خاصه زمین و موجودات روی آن و کیفیت زندگی انسانها که نمونه ای از مخلوقات خدا هستند چه در گذشته و چه درحال و چه د رآینده در کل نقصی نداشته اند که نیاز به نبوت باشد برای اصلاح امر جهان

با سلام و تشکر:Gol:

حتی الامکان، پست های مرتبط با بحث را مطالعه کردم، اشکال شما از جمله مصادیق شک و تردید در امور بدیهی و دلایل یقینی است. فلذا پافشاری بر چنین تردیدی جز به انکار نخواهد انجامید.

اینکه مثلاً انسان بداند در نقطه ای از این جهان، آب مایه حیات و زندگی وجود دارد؛ اما اینکه در کجای این عالم پهناور مشخص نیست. حال شخص صرفاً به این حساب که من می دانم آب هست پس خودم می توانم با عقل و دانش خویش به آن دستیابم و نیازی به راهنما و هادی ندارم. بعبارتی در فضای چهارراه ها و چندراهی ها، بر اساس این شناخت اولیه همه راهها را تجربه می کنم تا بالاخره، آب را بیابم. آیا با توجه به محدودیت فرصت و امکانات و توانائی انسان، چنین امری معقول و ممکن است؟ بی شک خیر.

پس عقل آدمی گواهی می دهد که همان خدای حکیم که انسان را خلق نموده و آب را مایۀ حیات وی قرار داده، حکمتش اقتضاء می کند که راه رسیدن به آب را با کمترین معونه و از آسان ترین راه فراهم سازد.

رسیدن به کمال و سعادت انسان نیز از همین قسم است و اگر حکمت الهی از فلسفۀ آفرینش رسیدن به کمال و سعادت است، اقتضاء می کند لوازم و امکانات لازم و راه رسیدن به آن مقصد و مقصود را نیز در اختیار انسان قرار دهد و عقل بشری بدلیل دامنه نفوذی که دارد و در حکم یک چراغ قوه است، به تنهایی نمی تواند متکفل چنین مهمی باشد.

مطالب استاد فرقان را در این خصوص مستدل و وارد می دانم و توصیه می کنم تأمل و تدبر بیشتری کنید.

ضمن آنکه اشکال جناب طاها به آورده های شما در چند پست پی در پی وارد می دانم اینکه بجای اینکه بطور کلی بگویید این دلایل را نمی پذیرم، دلایل را یکی یکی طرح نموده و اشکالات تان را وارد سازید. بنظر این طریقه به مباحثه علمی نزدیکتر باشد.

اضافه کنم در تکمیل بحث اینکه:

اگر درست دقت كنيم خواهيم ديد قانوني كه بشر پيوسته در آرزوي آن است و مردم تنها و دسته دسته با عقل خويش لزوم چنين مقرراتي را كه سعادتشان را تأمين كند، درك مي‌كنند، همانا قانوني است كه جهان بشريت را از آن جهت كه جهان بشري است بي تبعيض و استثنا به نيكبختي رسانيده، در ميانشان كمال عمومي را برقرار سازد.

بديهي است تا كنون در دوره‌هاي گوناگون زندگي بشر، چنين قانوني كه تنظيم يافته عقل و خرد باشد، درك و تجربه نشده است و اگر چنين قانوني به حسب تكوين به عهده خرد گذاشته شده بود، البته در اين روزگاران دراز براي بشريت درك مي‌شد بلكه همه افراد مردم كه بر جهاز تعقل مجهز مي‌باشند آن را تفصيلاً درك مي‌كردند چنانكه لزوم آن را در جامعه خود درك مي‌كنند.

به عبارت روشنتر: قانون كامل مشتركي كه بايد سعادت جامعه بشري را تأمين كند و بشر از راه آفرينش و تكوين به سوي آن هدايت شود، اگر تكوينا به عهده خرد گذاشته شده بود (يعني در ذات و آفرينش عقل بود)، هر انسان با خردي آن را درك مي‌كرد چنانكه سود و زيان و ساير ضروريات زندگي خود را درك مي‌كند ولي از چنين قانوني تا كنون خبري نبوده و قوانيني كه خود به خود يا با وضع يك فرد فرمانروا يا افراد يا ملل كه تا كنون در جامعه‌هاي بشري جريان يافته، براي جمعي مسلم و براي جمعي ديگر غير مسلم و غير قابل پذيرش است و دسته اي از آن با اطلاع و دسته‌اي بي اطلاع مي‌باشند و هرگز همه مردم كه در ساختمان بشري مساوي و همه به خرد خدادادي مجهزند، درك مشتركي در اين باب ندارند.

با بيان گذشته روشن می شود كه عقل و خرد، قانوني را كه سعادت جامعه بشري را تأمين كند، درك نمي‌كند و چون به مقتضاي نظريه هدايت عمومي، وجود چنين دركي در نوع انساني ضروري است ناگزير دستگاه درك كننده ديگري در ميان نوع انساني بايد وجود داشته باشد|(وحی) كه وظايف واقعي زندگي و برنامه های عملی سعادت را به آنان بفهماند و در دسترس همگان گذارد و اين شعور و درك كه غير از عقل و حس مي‌باشد، “شعور وحي“ ناميده مي‌شود، البته لازمه پيدايش چنين نيرويي در انسانيت اين نيست كه در همه افراد پيدا شود، همانگونه كه نيروي تناسل در همه انسانها آفريده شده ولي درك لذت ازدواج و مهيّا شدن براي آن، تنها در افرادي پيدا مي‌شود كه به سن بلوغ برسند، شعور وحي هم در افرادي كه ظهور نكرده، شعوري مرموز است، چنانكه درك لذت ازدواج براي افراد نابالغ انسان، دركي است مرموز.

موفق باشید ...:Gol:

سلام و عرض ادب خدمت استاد صدیق گرامی

دوست عزیز
اگر آنطور که اشاره کردید هدایت همچون آب برای بشر باشد
هرگز هیچ حکمتی اجازه نمیدهد که ابناء بشر در درازنای تاریخ معطل و تشنه هدایت بماند
بلکه ان هدایت را به طور فطری همزاد او ره توشه زندگیش میکند

حتی اگر ادعای انبیاء قرین به صدق باشد.همانطور که خود بهتر مستحضرید :
در طول تاریخ و در فراز ونشیب زندگی پیام آنان با تفاسیر مختلف چنان شرحه شرحه شده است که هیچ هدایت مستدل صریح و روشنی از قول آنان بدست نمی آید تا آنچه که مراد شما از لزوم نبوت است حاصل شود.
دلیل آن هم انشعابات و افتراقهای بسیاری است که در ادیان مختلف سامی اتفاق افتاده . مسلم هر کدام از ادیان یا انشعابات شان خود را بر حق می دانند و علاوه بر خودخواهی های بشر این فرقه گرایی ها اگر خود مسبب جنگ نباشند موجب شدت اختلافات و نزاع تمدنها شده اند.

مسلم بدانید اگر خداوند لازم می دانست که هدایت بشر فقط و تنها میسور به برانگیختن پیامبران باشد.
پیامش آنچنان بود که در گذر زمان همیشه روشن و واضح باشد تفسیر به رأی نشود و بدون هیچ شک وشبهه بماند و بری از هر محکم و متشابه باشد.
این چنین پیامی اگر از جانب خدا آمده بود این چنین پاره پاره نمی شد.

و باقی عبارات شما بیشتر مؤید این نظر است که در عمل ادعای نبوت هرگز چاره ساز نبوده پس نبوت الزامی ندارد

متشکرم

دین
دعوت»یقین»نیت
نبوت»معاد»توحید
کار نبوت چه بود؟ جواب: دعوت به لا اله الا الله

لا اله :نفی تمام مخلوقات
الا الله: فقط از الله میشود

یعنی لااله الا الله از تمام مخلوقات نمی شود فقط از الله میشود انسانها را به این کلمه دعوت دادند یعنی اگر کسی بیاد همه چیز را نفی کند و الله را اثبات کند به حرف دوم دین یعنی یقین می رسد به یقین که رسیدی دیگه نون تو دستته که همان توحید است

پس اگر من وشما کار نبوت را انجام بدهیم زیاد دعوت بدهیم یعنی بگوییم

لا اله از مال نمی شود الا الله فقط از الله و چیزای دیگر رانفی و الله را اثبات

اونوقت به یقین میرسیم

به اهدناصراط المستقیم دقت کنید
درست بعد از ایاک نستعین میآید خدایا ما را به راه مستقیم(راست)هدایت نما
یعنی چی بتها را بذارید کنار مستقیم جاده مستقیم به خدا

2- خواب

ابن بطال گفته است: اينکه رؤيا جزئي از نبوت است بر شأن و شکوه رؤيا مي‌افزايد، ولو اينکه يک جزء از هزار جزء باشد. گفته مي‌شود: که لفظ نبوت از لفظ «إنباء» گرفته شده است و «إنباء» در لغت به معناي إعلام و پخش خبر است، پس بر اين اساس، معنا چنين مي‌شود که رؤيا خبري صادق از جانب خداوند است، همچنانکه نبوّت خبري است صادق از طرف خداوند، که هيچ دروغي در آن روا نيست. [فتح الباري، 12/363].
پس رؤيا در صدق خبر با نبوّت مشابهت پيدا مي‌کند.

خیلی از بزرگان دین هم اکنون برایشان در خواب اتفاق افتاده است

جناب متحیر بنده فکر می کنم شما خود می خواهید در تحیر باقی بمانید و به دنبال حقیقت نیستید چرا که مفید بودن و ثمره داشتن انبیاء مورد اتفاق هر بچه ای هم هست ؛ لذا فکرمی کنم خود نمی خواهید حق را بپذیرید ویا برای شبهه پراکنی اینجا پست می زنید ، چرا که همین طور که جناب صدیق بیان کردند ضرورت آمدن انبیاء از بدیهیات است و فایده آن قابل انکار نیست . کجای دنیا شخصی مثل پیامبر عظیم الشان اسلام(ص) را می توانید پیدا کنید که به بیشریت درس درست زیستن را بیاموزد ؛ اخلاق را به انسان ها بیاموزد ، انسان شدن را بیاموزد ، گذشت ، ایثار و...را بیاموزد .

بشریت برای درست زیستن و پیدا کردن را سعادت در دنیا نیازمند الگو و اسوه است و بدون الگو نمی تواند راه را پیدا کند . در ثانی من خدمت شما عرض کردم عقل و داتش بشری نسبت به آخرت ساکت است و اصلا نمی تواند نسبت به جزئیات آن اظهار نظر کند و کاملا وابسته به وحی است ؛ اصلا نمی تواند بفهمد امر و نهی الهی چیست که بر طبق انها عمل کند ولی شما چه پاسخ می دهید .

بنده فکر نمکی کنم این مسائل خیلی سخت باشد که حتی عقل ساده بعضی از انسان ها نتواند آن را درک کند ، لذا دیگر به این مطالب ادامه نخواهم داد چون احساس می کنم تضییع وقت است و از عزیزان خواننده تقاضا می کنم همه مطالب را به دقت بخوانند.

جناب متحیر سلام

بنظر من شما باید نسبت به جماعت تبلیغ پاکستان رایوند تحقیق کنید حقیقت نبوت را می فهمید چون درست دارند که پیامبررا انجام می دهند!! و می روند مسیحیان و کافران را به اسلام فرا می خوانند و نتیجه بینظیری هم داشته پیشرفت اسلام این کار حدود 100 سال است که انجام میشود حتی یک مرکز تبلیغ درست جلوی کاخ سفید آمریکا وجود دارد!!! اگر سونامی یادتان باشد همه چیزها را برد جز یک مسجد را که درست در همان روز همین دعوت دهندگان کار انبیا داخل مسجد بودند هیچ آسیبی به مسجد نرسید میتونید سرچ کنید تو اینترنت و در مورد جماعت تبلیغ زیاد اطلاعات ندارم میتونید از سنی هایی که تو سایت هستند بپرسید
امیدوارم نبوت برایتان اثبات بشه

سلام . عرض ادب خدمت فرقان گرامی

اگر ضرورت نبوت چنان عقلانی و غیر قابل اجتناب و[spoiler] بچه گانه

فرقان;170956 نوشت:
چرا که مفید بودن و ثمره داشتن انبیاء مورد اتفاق هر بچه ای هم هست

[/spoiler]است که شما میفرمایید
حتما نیازمند پست اخیر شما هست
به هر صورت از هم صحبتی شما مسرور شدم
خیر پیش و خدانگهدار

متحیر;170444 نوشت:

اگر آنطور که اشاره کردید هدایت همچون آب برای بشر باشد
هرگز هیچ حکمتی اجازه نمیدهد که ابناء بشر در درازنای تاریخ معطل و تشنه هدایت بماند
بلکه ان هدایت را به طور فطری همزاد او ره توشه زندگیش میکند

متشکرم

سلام.

اتفاقا انبیاء مبعوث شدن برای برگرداندن فطرت بشر به مسیر درستش،وگرنه اگر فطرت بشر بر اساس همان چیزی که در نهادش هست پایدار می ماند که نیازی به انبیاء نبود،فطرت تحت سیطره دو نیروی قوی شهوت وغضب قرار دارد و اعمال همه مقدمات خود را از این دو می گیرند والبته فطرت بشر تحت این دو نیرو از حال تعادل همیشه خارج است و اثر ان نیز تربیت غلط را به دنبال دارد البته به گواه عقل و تاریخ،و برای میزان کردن ان چاره ای نیست جز ارسال انبیاء ،که البته انبیاء را نیز همین دو نیرو نگذاشت انچنان که باید راه اصلی را در جهت فطرت سالم پایدار نگاه دارند،به عبارتی اساس بعثت انبیاء برگرداندن فطرت از مسیر غلطش به مسیر صحیح و درست ان بود و این نیز نمی شود جز با مواردی که این فطرت را بر گرداند و از طرفی با ان سازگار نیز باشد ،نتیجتا احکام الهی چون فطری انسانها بودند توانسند این جهت را از کج به راست تبدیل کنند.........

نتیجتا فطرت به خودی خود توان حرکت در مسیر درستش را ندارد و تابع قوای درونی می گردد و در ورطه تربیت غلط می افتد،وبرای جهت دادن به ان باید از ابزاری استفاده کرد که بر انها فائق اید و این نیست مگر به دستوراتی که سازگار با فطرت باشد ،نتیجتا این دستورات برای هدایت فطرت در مسیرش به صورت تکاملی ایجاد گردید تا به حد کمال ان رسید........

یاحق

سلام وعرض ادب خدمت erfan_alavi گرانقدر
دوست عزیز:

جناب صدیق از تمثیل خوبی استفاده کردند «آب»
آب ضرورت زندگی بشر است
اگر آب مکدر و یا مسموم شود با نبودش برابر است
همزاد بشر علاوه بر فطرت ، عقل و وجدان است.
اگر بشر با آزادگی همراه عقل و وچدان شود فطرت او پالایش میشود.
[SPOILER]
مسلم این جمله جکیمانه همیشه مد نظرتان هست:

[=Times New Roman]اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید

[=Times New Roman]
شاید آزادگی همین جمله اخلاقی باشد آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران نپسند
رفتار عاری از آزار
نه خودآزاری کن نه مردم آزاری
نه مازوخیسم و نه سادیسم

[/SPOILER]

متشکرم

متحیر;171010 نوشت:
سلام وعرض ادب خدمت erfan_alavi گرانقدر
دوست عزیز:

جناب صدیق از تمثیل خوبی استفاده کردند «آب»
آب ضرورت زندگی بشر است
اگر آب مکدر و یا مسموم شود با نبودش برابر است
همزاد بشر علاوه بر فطرت ، عقل و وجدان است.
اگر بشر با آزادگی همراه عقل و وچدان شود فطرت او پالایش میشود.
[spoiler]

متشکرم

سلام.

عقل و وجدان و فطرت یک حقیقت بیش نیستند،به عبارتی تعلقاتی که نفس به خود می گیرد جهت را برای ان روشن می کند،نفس به یک اعتبار عقل است به یک اعتبار وجدان است و به یک اعتبار فطرت،به عبارتی انچه جزء مشترکات باشد هم فطری است وهم عقلی است،چون نفس و وروح انسانها از در امر مشترک است،و گرنه حتی یک دلیل عقلی نیز برای دو نفر قابل قبول نبود...

در ثانی مکدر شدن اب به ذاتش نیست بلکه مکدر شدن اب از خارج است وگرنه اب به ذاتش نه مکدر می شود نه مسموم،به عبارتی عوامل بیرونی بر ان اثر می گذارند و انرا از مسیر خود خارج می کنند،فطرت نیز چنین است ،به عبارتی فطرت به خودی خود رو به کمال است واگر مانعی نداشته باشد به کمال خود نیز می رسد،ولی انچه مانع است عوارض و عوامل خارج از ان است نه ان چیزی که جزء ذاتش باشد یا از لوازم ذاتش ......

خلاصه تربیت و جهت درست شکوفایی فطرت بدون جهت دادن صحیح در میان موانع بیشمار مادی جولانگاهی می گردد که جز از طریق انچه نبوت خوانده می شود میسر نخواهد بود...

یاحق

سلام و عرض ادب خدمت erfan_alavi گرانقدر

دوست عزیز
آب مکدر و مسموم را به خاطر آورید
وقتی شما معتقد میشوید که فلان اعتقاد خلاف عقل و اخلاق است
چگونه به خود امید میدهید که برای اصلاح طرف مقابلتان تلاش کنید
اگر طرف مقابل شما عقیده اش را لایتغیر بداند شما چنین کوششی را از طرف خود عقلانی میدانید؟

متشکرم

متحیر;171300 نوشت:
سلام و عرض ادب خدمت erfan_alavi گرانقدر

دوست عزیز
آب مکدر و مسموم را به خاطر آورید
وقتی شما معتقد میشوید که فلان اعتقاد خلاف عقل و اخلاق است
چگونه به خود امید میدهید که برای اصلاح طرف مقابلتان تلاش کنید
اگر طرف مقابل شما عقیده اش را لایتغیر بداند شما چنین کوششی را از طرف خود عقلانی میدانید؟

متشکرم

سلام بر شما.

ببنید دوست عزیز،وظیفه نبوت نشان دادن راه است ،نه ایصال الی المطلوب ،به عبارتی انبیاء راهنما هستند ،انها راه را نشان می دهند ولی اینکه شخص برود یانرود دیگر به انها ارتباطی ندارد،بلکه اصل این است که راه صحیح سازگار در فطرت ادمی است و منجر به کمال ان می گردد،ولی اینکه دست اشخاص را بگیرند و ببرند بگذارند در دست مطلوب نخیر همچین چیزی وظیفه نبوت نیست،بلکه وظیفه امامت است که خارج از بحث است....

نتیجتا فطرت ادمی بر اساس خداشناسی است،به عبارتی فطرت ادمی رنگ خدایی دارد ،وگرنه حتی یک نفر نیز به سمت پرستش نمی رفت ولی اینکه در عدم انطباق درست و یا دراثر لجباری و شهوت کسی پا روی فطرتش بگذارد این دیگر ارتباطی به نبوت ندارد بلکه اساس پذیرش در اختیار است وگرنه خداوند بدون فرستادن انبیا می توانست همه را بالاجبار به اطاعت وا دارد......

خلاصه خلقت انسان بر اساس فطرت خداشناسی است ،حتی جزء صفات انسان نیز نمی باشد که با از بین رفتن وصف صفت نیز نابود گردد..

دقت نمایید..

سلام و عرض ادب خدمت erfan_alavi گرانقدر

دوست عزیر
از آنجا که انسان فکوری هستید مطالب ذیل را بسیار خلاصه خدمت شما می آورم
همینکه فرمودید خلقت آدمی بر اساس خداشناسی است مراد حاصل است

می فرمایید :
بشر در فراز و نشیب زندگی بر اساس تمایلات خود گاهاً دست به انتخابهایی میزند که صلاح نیست هر چند قوه عقل دارد
من هم خدمت شما میگویم :
بشر در فراز و نشیب زندگی بر اساس معیارهای خود گاهاً دست به انتخابهایی میزند که صلاح نیست هر چند معیار دارد .
دقت فرمایید:
در آنجا که مطابق امیال خود انتخاب می کند قابل سرزنش است و مسؤل است و قابل اصلاح و شاید قابل پیشگیری تا کمتر اتفاق بیفتد
ولی اگر مطابق معیار عمل کند نه مسؤول است نه قابل سرزنش و نه قابل اصلاح صرفاً موجه است.

اگر این معیار برگرفته از خرد جمعی باشد شاید این معیار با ابرام و آزمون وخطا تغییر یابد و حتی اصلاح شود
ولی اگر این معیار بر پایه نبوت باشد نه قابل مذاکره است و نه قابل تغییر یا اصلاح
اگر بحثی هم بر سر معیارهای نبوی باشد صرفاً جهت توجیه است نه تعدیل
اگر مصالحه ای هم در احکام نبوی صورت بگیرد صرفاً مصالحه است به جهت ضعف سیاسی و حکومتی حاکم شرع است نه مردود شدن حکم

[SPOILER]
در مورد امامت هم همانطور که خود مستحضرید به فرض صحت دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
[/SPOILER]

از همراهی صبورانه شما بسیار متشکرم

سلام بر شما.

اینکه اصالت فطرت در خداشناسی دال بر عدم نیاز به نبوت است،یک حرف غلطی است،چون فطرت خداشناسی در انسان بالفعل نیست تا از نیاز به غیرش مبرا گردد...بلکه فطرت الهی زمینه نیاز است به عبارتی برای قبول دین که فطری انسان است باید مقدمه ان که توحید است و دین بر ان متوقف است،تقدم وجودی داشته باشد وگرنه بدون حضور این خصیصه فطری اصلا پذیرش دین معنا ندارد...

در ثانی حرف از امیال نیست،بلکه میل ویا کشش در فطرت نیز موجود است وبدون کشش اصلا به مقدمه توحید نیز نخواهیم رسید،ولی منشا این کشش و جاذبه چیزی جز حب نیست وماثر حب نیز اطاعت است ولی اطاعت از چه!؟اینجاست که به قول شما معیار لازم است...

صحت معیار به خرد جمعی درست نمی شود،چون خود عقل و فطرت مشترک جمعی است،به عبارتی انچه فطری است عقلی است و انچه عقلی است فطری است،نتیجتا اگر معیار برگرفته از خود همین اشتراکات باشد دور لازم می اید،به عبارتی صحت معیار در اشتراک جمعی است و منشا معیار نیز از اشتراک جمعی است،نتیجتا تقدم شئ بر شئ حاصل می گردد....

بلکه اشتراک در امری دال بر همگانی شدن نیست،چون خیلی از امور فطری هستند که همگانی نیستند از قبیل هنر و غیره ،بلکه اهتمام در یک امر فطری غفلت از امور دیگر را به همراه دارد،نتیجتا باعث ضعف دیگر امور می گردد،والبته خصایص درونی انسانها نیز یک جور نیست بلکه هر امری را مطابق با انچه خود می خواهد برمی گزیند،این از موارد مشهود کاملا نمایان است...به عبارتی جهات فطری در انسانها مغایر است ....

نتیجتا برای پوشش دادن به همه جهات فطری انسان و سیر درست انها در کمال چاره ای نیست جز انکه منشا فطرت خود تربیت انرا نیز به عهده بگیرد،وگرنه یک نفر نیز به ندای فطرتش گوش نخواهد داد،چون همانطور که گفته شد ،قوه شهویه وغضب بالفعل در انسان موجود است نتیجتا قدرت وسیطره بیشتری به لوازم فطرت دارند وانها را کاملا تحت سیطره خود دارند و هر عملی از انسان از مجرای این دو می گذرد ....

خلاصه عقل توان انتخاب راه صحیح را برای به کمال رسیدن انسان مستقلا ندارد،که البته خود عقل به چنین چیزی صحه می گذارد.معیار درست و نادرست را وحی بر اساس نزدیکترین مسیر در اختیار انسان گذاشته است،وگرنه ادمی در یک جهت فطرت سرگردان وحیران می ماند چه برسد به دیگر زوایای ان.....

-------------------------

متحیر;170970 نوشت:
سلام . عرض ادب خدمت فرقان گرامی

اگر ضرورت نبوت چنان عقلانی و غیر قابل اجتناب و[spoiler] بچه گانه

[/spoiler]است که شما میفرمایید
حتما نیازمند پست اخیر شما هست
به هر صورت از هم صحبتی شما مسرور شدم
خیر پیش و خدانگهدار


جناب متحیر

سلام و ادب:Gol:

ضرورت نبوت با دلایل و راههای متعددی قابل اثبات است و چنانکه گفتیم و گفتند جزو بدیهیات غیر قابل انکار است.

نمی دانم این تشبیهات و تمثیلات چقدر با واقعیت و حقیقت و با مسأله انسان و راه سعادتی که در پیش دارد منطبق باشد لکن از جهت فهم مطلب به چند نمونه ان در پست بعدی اشاره می کنم:

فعلاً ...

:Gol:

متحیر;170970 نوشت:
سلام . عرض ادب خدمت فرقان گرامی

اگر ضرورت نبوت چنان عقلانی و غیر قابل اجتناب و[spoiler] بچه گانه

[/spoiler]است که شما میفرمایید
حتما نیازمند پست اخیر شما هست
به هر صورت از هم صحبتی شما مسرور شدم
خیر پیش و خدانگهدار


سلام مجدد:Gol:

اما وعده ای که دادم:

تمثیل و تشبیه اول) از باب فهم مطلب؛ حکایت انسان در این دنیا، همچون انسان سرگشته و حیرانی است که در بیابان و کویری تشنه و گرسنه در پی آب و غذاست (با این تفاوت که انسان در این دنیا بر اساس فطرتش سرگشته و حیران و بدنبال آب و غذای معنوی است) یعنی راه و برنامه هایی که او را در مسیر سعادت و کمال ابدی و جاودانگی که فطرت او گواهی می دهد و شناخت وظایفی که او را در رسیدن به سرمنزل سعادت سرعت و وسعت می بخشد.

آنهم در شرایطی که در این بیابان لم یزرع، بر هر سمت و سو که می نگرد، آب می بیند و باز هم آب، و آب در آن شرایط یعنی نجات از هلاکت، اما آیا همه آنها در واقع آب است؟ در این چند راهیِ حیرت، واقعاً کدامیک اب حیات است؟ بالاخره یک راه انسان را به آب حیات و منزل نجات می رساند اما کدام؟ آیا با عقل می توان، حقیقت را از سراب تشخیص داد؟ آیا امکانات و توانائی و عمر و فرصت انسان و خطرات پیش رو و پشت سر و بعد مسافت و ده ها عامل شناخته و ناشناخته دیگر، به انسان اجازه می دهد که همه ی راه ها را تجربه کنیم تا شاید به آب برسیم؟ حکایت این آبها، ادعاهای مکاتب و اندیشه های بشری است که همه ادعای ترسیم راه سعادت و نجات بشری را دارند اعم از مکاتب شرقی و غربی، فلسفی و عرفانی، تجربی و تاریخی و ...؛ کدامیک حقیقت می گویند؟

آیا عمر و فرصت و توانائی و دارائی های مادی و معنوی انسان اقتضاء این را دارد که ما همه راه ها را تجربه کنیم، مثلاً کمونیسم را ده ها سال؟؟؟ و بعد پی ببریم که خیر کمونیسم نمی تواند راه سعادت انسان را هموار کند:Ghamgin:

خوب برویم سراغ نظام سرمایه داری، چند دهه هم با شعارها و فراز و فرودهای نظام سرمایه داری جلو برویم و در آخر بفهمیم که آنهم اساس و بنیانی ندارد و جز منفعت مادی اقلیت و بهره کشی از اکثریت، چیزی را دنبال نمی کند.:Ghamgin:

در مکاتب فلسفی و تجربی خودساخته بشری هم، بدلیل عدم شناخت از حقیقت و باطن انسان و عوامل مؤثر در سعادت و نیازهای حقیقی وی، همین حکایت، جاری و ساری است.:Ghamgin:

قصد تفصیل ندارم ...

خوب در چنین شرایطی، آیا بر خلاف حکمت الهی نیست، که انسان را برای غرض و هدفی عالی و متعالی که همانا رسیدن به کمال نهایی و سعادت ابدی و جاودانه است خلق کند، اما لوازم و امکانات و عوامل مورد نیاز برای این منظور و تحقق این مهم را از بشر دریغ نماید، یعنی انسان را در سردرگمی و حیرت و شرایط گرفتار آمدن در راهها و مسیرهای گمراهی (مکاتب بشری و باصطلاح طواغیت) رها سازد.

بعلاوه خداوند خیر محض و فیاض علی الاطلاق است و بنده اش و رسیدن به کمال بنده اش را به غایت دوست دارد، لذا خیرش را از او دریغ نمی کند، اگر میهمانی (مقصد کمال) تدارک ببیند، چون انسان و رسیدن او به کمال برایش موضوعیت دارد، کسانی را بعنوان همراهی کننده، راهنما و اشتیاق بخش، بشیر و نذیر و هر عنوانی که مطلوب این معنا باشد بسوی انسان می فرستد.



تمثیل دوم) باشگاهی ورزشی را فرض کن، که سر در باشگاه پارچه ای بزرگ زده و بر آن نوشته اند: "مسافران جام جهانی و المپیک"؛ (فلسفه خلقت انسان نیز همین بوده سیر و سلوک انسان تا سرمنزل سعادت، بهشت رضوان الهی) ...

حال مشتاقان، وارد چنین باشگاهی شوند و پس از مدتی حیرت و سرگردانی، متوجه شوند: هر کسی برای خودش است و هر کس به سمتی می رود و به کاری مشغول است. نه خبری از مربی و هدایتگر باشگاه است، نه برنامه ای مدون برای تمرینات و نه تشویق و تنبیهی و نه ... خوب آیا این نقض غرض انچه در سر در باشگاه نوشته بودند نیست و آیا این دروغ و کذب و قباحت صاحبان باشگاه که مدعی چنین راهی بوده اند را نشان نمی دهد.

اگر این جهان را به چنین باشگاهی تشبیه کنیم، بی شک ضرورت نبوت و ارسال رسل و انزال کتب بعنوان هادیان و برنامه های سعادت بخش روشن می شود، زیرا در غیر اینصورت باید العیاذ بالله بگوییم: از خداوند فعل قبیح و زشت (دروغ و کذب و فریب) صادر شده که این خلاف حکمت الهی است که پیشتر، در جای خود ثابت شده است.

موفق باشید ...:Gol:

سلام و عرض ادب خدمت erfan_alavi گرانقدر

erfan_alavi;171397 نوشت:
اینکه اصالت فطرت در خداشناسی دال بر عدم نیاز به نبوت است،یک حرف غلطی است،چون فطرت خداشناسی در انسان بالفعل نیست

دوست عزیز به نظر من اگر بالفعل نبود در جستجوی او نبودیم و برای آلام این کنجکاوی درونی در طلب او بر نمی آمدیم
و اگر این استعداد بالفعل نبود در تلاطم زندگی اینچنین با یاد آن مأوا تسکین نمی یافتیم.

erfan_alavi;171397 نوشت:
تا از نیاز به غیرش مبرا گردد

همانطور که در پستهای قبل هم اشاره شد برآوردن این نیاز باید همیشه و همواره همدم انسان باشد و هیچگاه معطل به غیر نباشد.

erfan_alavi;171397 نوشت:
بلکه فطرت الهی زمینه نیاز است به عبارتی برای قبول دین که فطری انسان است باید مقدمه ان که توحید است و دین بر ان متوقف است،تقدم وجودی داشته باشد وگرنه بدون حضور این خصیصه فطری اصلا پذیرش دین معنا ندارد...

این صحبت شما در درون خود یک دور دارد
و همچنین مؤخره اش (دین) بدون اینکه لزومش عقلا به اثبات رسیده باشد مقدمه ای را به کار گرفته که خود کارساز است.

erfan_alavi;171397 نوشت:
در ثانی حرف از امیال نیست،بلکه میل ویا کشش در فطرت نیز موجود است وبدون کشش اصلا به مقدمه توحید نیز نخواهیم رسید،ولی منشا این کشش و جاذبه چیزی جز حب نیست وماثر حب نیز اطاعت است ولی اطاعت از چه!؟اینجاست که به قول شما معیار لازم است...

این حب و علاقه که می فرمایید سلوک این حب
[SPOILER]که مسلم چگونگی سیر هر کس مختص شرایط خاص خودش می باشد[/SPOILER] با اخلاق ورعایت دفع ضرر به خود و غیر، به غیر از اطاعت نیست.

erfan_alavi;171397 نوشت:
بلکه اشتراک در امری دال بر همگانی شدن نیست،چون خیلی از امور فطری هستند که همگانی نیستند از قبیل هنر و غیره ،بلکه اهتمام در یک امر فطری غفلت از امور دیگر را به همراه دارد،نتیجتا باعث ضعف دیگر امور می گردد،والبته خصایص درونی انسانها نیز یک جور نیست بلکه هر امری را مطابق با انچه خود می خواهد برمی گزیند،این از موارد مشهود کاملا نمایان است...به عبارتی جهات فطری در انسانها مغایر است ....

دوست عزیز دقت فرمایید:
در حل مسئله زندگی درست است که در ظاهر سؤالهای مشابه مطرح میشود و در می یابیم که مواد مشابهی هم در مسئله زندگی تکرار میشود:
خدا
انسان
زندگی
انگیزه های زندگی (همان امیال تشنگی گرسنگی میل جنسی حب مادر به فرزند ) که باعث بروز رفتار انسانی می شود ولی رفتار انسانی به سادگی رفتار حیوانات نیست بلکه دستخوش تعدیلات بسیار، ظرایف و لطافت هایی می شود که دستپخت عقل و هوش و ذهنیت انسان است
همانطور که انگیزه های خام زندگی بسته به شرایط فیزیولوژی انسان غلیان دارد هوش و عقل انسان هم با آموزش و پرورش غنا می یابد
و ذهنیت انسان هم تحت تأثیر منظر وی به محیط و مبادله نظر با هم نوعان متحول میشود.

مسائل و مواد زندگی انسان یکی است.
ولی شرایط زندگی انسانها بسته به موقعیت جغرافیایی اجتماعی تاریخی اقتصادی بسیار متحول میشود که این شرایط بسیار قدرتمندانه بر تمامی ابعاد انسانی اثر گذار است
مسلم اگر انسان بخواهد زندگی کند می بایست در تعامل با محیط خود باشد
هم چنانکه مواد و نیازهای فیزیولوژی انسان هر آن متغیر است لاجرم شما برای زندگی باید ابزار متناسب و لازم داشته باشید اگر معیار ثابتی (شریعت) لایتغیری داشته باشید در کارزار زندگی بازنده هستید
زیرا شریعت برگرفته از نبوت ذاتاً ثابت است حلال و حرام خدا ابدی است
شما میتوانید حکم کنید چند همسری حرام است؟
شما میتوانید حکم کنید برده داری حرام است؟
شما میتوانید حکم کنید ختنه زنان حرام است؟
اگر چنین تعدیلهایی را روا دارید متاسفانه یا شما دغل در کارتان است یا اینکه به دین واقف نشدید
ولی عقل و خرد جمعی با آزمون و خطا تحمل تعدیل ،تغییر و اصلاح را دارد.
و اینکه میفرمایید عقل قاصر از درک بعضی از فطریات است (مانند هنر و ...) ولی عقل در زندگی جمعی حکم به خرد جمعی و رعایت اخلاق میکند که در خرد جمعی ضعفهای شناختی عقلهای منفرد را رفع میکند.

erfan_alavi;171397 نوشت:
خلاصه عقل توان انتخاب راه صحیح را برای به کمال رسیدن انسان مستقلا ندارد،که البته خود عقل به چنین چیزی صحه می گذارد.معیار درست و نادرست را وحی بر اساس نزدیکترین مسیر در اختیار انسان گذاشته است،وگرنه ادمی در یک جهت فطرت سرگردان وحیران می ماند چه برسد به دیگر زوایای ان.....

متاسفانه مسیر زندگی ساده و راحت نیست با یک نگاه عبرت آموز به اطرافتان متوجه میشوید تنها آنان که سخت در تکاپوی زندگی هستند و برای هر شرایطی آمادگی کسب میکنند زنده می مانند آنان که هوشمندی انسان را ندارند اینگونه برای زندگی تلاش پیچیده می کنند چه رسد به انسان که برای جبران ضعفهای بدن خود مسلح به هوش و عقل شده و در استفاده از ابزار تجربه ای به هم زده

متشکرم

سلام و عرض ادب خدمت استاد صدیق گرامی

همانطور که شما بسیار بیش از اینجانب مستحضرید تشبیهات و تمثیلات جایگزین خود مسئله نیستند بلکه صرفاً جهت آشنایی و نزدیکی ذهن به خود مسئله می باشند که گاهاً بسیار موفق هستند و گاه هم ناموفق

صدیق;171489 نوشت:
تمثیل و تشبیه اول) از باب فهم مطلب؛ حکایت انسان در این دنیا، همچون انسان سرگشته و حیرانی است که در بیابان و کویری تشنه و گرسنه در پی آب و غذاست (با این تفاوت که انسان در این دنیا بر اساس فطرتش سرگشته و حیران و بدنبال آب و غذای معنوی است) یعنی راه و برنامه هایی که او را در مسیر سعادت و کمال ابدی و جاودانگی که فطرت او گواهی می دهد و شناخت وظایفی که او را در رسیدن به سرمنزل سعادت سرعت و وسعت می بخشد. آنهم در شرایطی که در این بیابان لم یزرع، بر هر سمت و سو که می نگرد، آب می بیند و باز هم آب، و آب در آن شرایط یعنی نجات از هلاکت، اما آیا همه آنها در واقع آب است؟ در این چند راهیِ حیرت، واقعاً کدامیک اب حیات است؟ بالاخره یک راه انسان را به آب حیات و منزل نجات می رساند اما کدام؟ آیا با عقل می توان، حقیقت را از سراب تشخیص داد؟ آیا امکانات و توانائی و عمر و فرصت انسان و خطرات پیش رو و پشت سر و بعد مسافت و ده ها عامل شناخته و ناشناخته دیگر، به انسان اجازه می دهد که همه ی راه ها را تجربه کنیم تا شاید به آب برسیم؟ حکایت این آبها، ادعاهای مکاتب و اندیشه های بشری است که همه ادعای ترسیم راه سعادت و نجات بشری را دارند اعم از مکاتب شرقی و غربی، فلسفی و عرفانی، تجربی و تاریخی و ...؛ کدامیک حقیقت می گویند؟ آیا عمر و فرصت و توانائی و دارائی های مادی و معنوی انسان اقتضاء این را دارد که ما همه راه ها را تجربه کنیم، مثلاً کمونیسم را ده ها سال؟؟؟ و بعد پی ببریم که خیر کمونیسم نمی تواند راه سعادت انسان را هموار کند خوب برویم سراغ نظام سرمایه داری، چند دهه هم با شعارها و فراز و فرودهای نظام سرمایه داری جلو برویم و در آخر بفهمیم که آنهم اساس و بنیانی ندارد و جز منفعت مادی اقلیت و بهره کشی از اکثریت، چیزی را دنبال نمی کند. در مکاتب فلسفی و تجربی خودساخته بشری هم، بدلیل عدم شناخت از حقیقت و باطن انسان و عوامل مؤثر در سعادت و نیازهای حقیقی وی، همین حکایت، جاری و ساری است.

همانطور که می فرمایید انسان سرگشته و حیران، بدنبال جواب معمای زندگی« آب حیات» ! سرگردان بیابان زندگی است.
دلیل می آورید که فرصت زندگی بسیار کوتاه و فرصت آزمودن همه ادعاها نه میسور است و نه آنکه عقلانی
و بدور از حکمت آفرینش میدانید که انسان با این همه کاستی بدون مدد از غیب توان شناسایی سره از ناسره را داشته باشد
دوست عزیز متاسفانه اخبار غیب که ادیان مدعی هستند آن را برای بشر به ارمغان آورده اند
چند نکته تأمل برانگیز دارند که به اختصار خدمت شما دوباره بر می شمارم
1-دین به صرف اخبار خود نمی تواند دلیل بر صحت خود باشد
2-برای انتخاب دین نیاز به قضاوت عقل هست و اگر آنچه دین میآورد مطابق عقل است که عقل خواه نا خواه بدان میرسد و بدان معترف است پس نیاز مبرم به دین نیست و اگر آنچه می آورد مطابق عقل نباشد چه حکمتی ما را وادار به پذیرش چیزی میکند که خود ناقض عقل است.
3-در پیام دین که دقیق شوید می بینید متن دین در طول نزول متأثر از وقایع روز مره است.
اگر راهکار رهایی انسان از تحیر زندگی نیاز پیام آسمانی باشد انصاف دهید باید اینگونه باشد؟
به سیر آیات قرآن به خصوص آیات مدنی دقت کنید
شأن نزول آیات
و آیات محکم و متشابه
به نگارش تورات در طول تاریخ توجه فرمایید
به طرز بازگویی انجیل نظاره کنید
اگر اوستا را هم متن دینی قبول کنیم (که البته بسیار بعید است آن را هم پایه ادعا های اقوام سامی فرض کنیم) به محو شدن و مسخ شدن کلام زرتشت حتماً معترف می شوید
زبور داوود هم بیشتر صحیفه ای در ستایش خداست تا یک متن دینی
4- در طول تاریخ به سیر تفاسیر و شرح های مختلف از متن اصلی توجه کنید.که خود موجب سردرگمی هایی میشود که کمتر از معیارهای دست ساز انسان نیست
5- انشعابات ، فرقه ها و قرائت های مختلف از یک دین هم شبیه مکاتب و آراء مختلف بشری است.
6-عدم فراگیری جغرافیایی و تاریخی تمامی ابناء بشر در درازنای تاریخ هم ایراد بزرگی بر ادعای نبوت اقوام سامی است که اگر نبوت را بر پایه برهان لطف الهی بایسته حکمت الهی بدانیم جوامع بسیاری در شرق و غرب عالم چنین لطفی را در حافظه تاریخی خود ثبت نکرد ه اند.

با توجه به مختصری که در متن بالا خدمت شما برشمردم
حکمت الهی عقل را همراه و همزاد بشر تنیده که به فراخور شرایط فردی و اجتماعی نمود پیدا کند و دستگیر انسان در وادی تحیر باشد .

صدیق;171489 نوشت:
تمثیل دوم) باشگاهی ورزشی را فرض کن، که سر در باشگاه پارچه ای بزرگ زده و بر آن نوشته اند: "مسافران جام جهانی و المپیک"؛ (فلسفه خلقت انسان نیز همین بوده سیر و سلوک انسان تا سرمنزل سعادت، بهشت رضوان الهی) ... حال مشتاقان، وارد چنین باشگاهی شوند و پس از مدتی حیرت و سرگردانی، متوجه شوند: هر کسی برای خودش است و هر کس به سمتی می رود و به کاری مشغول است. نه خبری از مربی و هدایتگر باشگاه است، نه برنامه ای مدون برای تمرینات و نه تشویق و تنبیهی و نه ... خوب آیا این نقض غرض انچه در سر در باشگاه نوشته بودند نیست و آیا این دروغ و کذب و قباحت صاحبان باشگاه که مدعی چنین راهی بوده اند را نشان نمی دهد. اگر این جهان را به چنین باشگاهی تشبیه کنیم، بی شک ضرورت نبوت و ارسال رسل و انزال کتب بعنوان هادیان و برنامه های سعادت بخش روشن می شود، زیرا در غیر اینصورت باید العیاذ بالله بگوییم: از خداوند فعل قبیح و زشت (دروغ و کذب و فریب) صادر شده که این خلاف حکمت الهی است که پیشتر، در جای خود ثابت شده است.

صدیق گرامی
همانطور که شما بیشتر واقف هستید هر فرد بسته به شرایط شخصی و محیطی خود واجد استعداد هایی است که اگر انصاف بدهیم در مسابقه زندگی هر کس اگر بخواهد شکوفا شود می فهمد که باید با خود مسابقه دهد
درست است که از متن آن باشگاه تمثیلی شما به یک میدان و یک رشته خاص نمی رسیم ولی به نفس پرورش و مسابقه می رسیم همین کفایت میکند جهت استفاده از عقل در پرورش استعداد های ذاتی و انفرادی هر کس

متشکرم

صدیق;171489 نوشت:
بعلاوه خداوند خیر محض و فیاض علی الاطلاق است و بنده اش و رسیدن به کمال بنده اش را به غایت دوست دارد، لذا خیرش را از او دریغ نمی کند، اگر میهمانی (مقصد کمال) تدارک ببیند، چون انسان و رسیدن او به کمال برایش موضوعیت دارد، کسانی را بعنوان همراهی کننده، راهنما و اشتیاق بخش، بشیر و نذیر و هر عنوانی که مطلوب این معنا باشد بسوی انسان می فرستد.


اگر نبوت را بر پایه برهان لطف الهی بایسته حکمت الهی بدانیم آیا هیچ سنت سهل‌الوصولتری برای هدایت همه انسانها متصور نیست؟! به نظر من که حالات حکیمانه تری قطعا متصور است.
فی المثل اگر تمامی انسانها لیاقت وحی داشته باشند ،‌ این امر مغایر کدام یک از اصفات خداوند است؟ یک حالت فرضی را در نظر بگیرید که مثلا دست کم هر انسانی یک بار تجربه وحیانی میداشت و تمامی مشخصات انسانی اش همین بود که هست . اعم از اختیار و فطرت و شهوت و میل به گناه و خیر و شر و ...همه آنچه که اکنون هست. تنها و تنها برپایه لطف محض و بی کران خداوند دست کم ابلاغ دستورات الهی و احکام دینی را به عداد انسانها قرار میداد ! آیا چنین حالتی مغایر حکمت الهی است؟

باسمه تعالی
سلام بر تمام دوستان

بنده چند مطلب در ضمن مباحث، به عرضتان می رسانم، گرچه کارشناس محترم جناب صدیق مشغول مباحثه با دوستان هستند، اما بنده به جهت اینکه چند نکته به نظرم رسید، جهت روشن نمودن و احیانا قابل استفاده بودن برای دوستان مطرح می کنم:

اول: خداوند متعال به حكم اينكه بالذات صاحب تمام كمالات است و فيّاض على‏الاطلاق است و به هر نوعى از انواع موجودات در حدى كه براى آن موجود ممكن و شايسته است (زیرا ذات ممکنات در مرتبه خودشان قابل تغییر نیست) تفضّل و عنايت دارد و موجودات را در مسير كمالشان هدايت مى‏كند.

دوم: انسان موجودي است كه فرزند عالم طبيعت است و قواي مختلف او در همين طبيعت شكل مي گيرد. عقل آخرين قوه اي است كه در انسان شكل مي گيرد و با توجه به اينكه قواي ديگري هم در مقابل عقل در انسان وجود دارد لذا در بسياري از انسان ها، عقل زير سلطه قواي ديگرش قرار مي گيرد، پس چنين انساني از فعاليت عقلاني خودغافل شده و از حقايق عقلاني بي نصيب مي ماند.

سوم: عقل انسان در دريافت بسياري از حقايق به تدريج بارور مي شود، به اين معنا كه عقل توان دريافت حقيقت را دارد، اماكي و چه زمان؟ اگر مدتي طول بكشد، به نسبت افراد متفاوت، در اين ميان مصالح و مفاسد افراد چه مي شود؟ يعني اگر پيامبري نباشد، انسان بايد در بسياري از مسائل، در گمراهي به سر برد؟

چهارم: برفرض اينكه اثبات شود که انسان مي تواند حقايقي را دريافت كند، آیا تمام انسان ها از اين جهت برابرند؟ آيا همگي به يك نحو مي توانند به شناخت و معرفت دست يابند؟ كاملا واضح است كه انسان ها از جهت توانايي دريافت و شناخت حقایق، متفاوتند، بعضي بهتر و بيشتر حقايق را مي فهمند و بعضي كمتر و ديرتر. پس، از اين جهت نیز بين انسان ها تفاوت وجود دارد و با توجه به اینکه انسان توانايي دريافت حقايق عقلاني را دارد، در افراد انساني در اين مورد تفاوت چشمگيري ديده مي شود.

پنجم: بسياري از حقايق به وسيله پيامبر در اختيار انسان قرار مي گيرد كه ورای عقل انساني است و انسان نمي تواند به آن ها شناخت پيدا كند،‌ مانند احكام تشريعي اجتماعي و فردي، و مسايل زيادي كه در مواقف قبر و قيامت براي انسان ها وجود دارد. اين حقايق ماورائي، در تضاد با عقل انسان نیستند ولی عقل قادر به دريافت آنها نبوده و در مقابل آنها هيچ حكمي ندارد.


سلام و عرض ادب خدمت هشام گرامی

ضمن تشکر از همراهی شما و بذل توجه جنابعالی به این بحث خواهش میکنم پستهای قبل را هم در فرصت مناسب مرور کنید

هشام;174304 نوشت:
اول: خداوند متعال به حكم اينكه بالذات صاحب تمام كمالات است و فيّاض على‏الاطلاق است و به هر نوعى از انواع موجودات در حدى كه براى آن موجود ممكن و شايسته است (زیرا ذات ممکنات در مرتبه خودشان قابل تغییر نیست) تفضّل و عنايت دارد و موجودات را در مسير كمالشان هدايت مى‏كند.

اگر فیض او را عقل فرض کنیم چه اشکالی بوجود می آید
و در ضمن تمامی ملل در پهنه گیتی و تاریخ شامل فیض نبوت نبوده اند

هشام;174304 نوشت:
دوم: انسان موجودي است كه فرزند عالم طبيعت است و قواي مختلف او در همين طبيعت شكل مي گيرد. عقل آخرين قوه اي است كه در انسان شكل مي گيرد و با توجه به اينكه قواي ديگري هم در مقابل عقل در انسان وجود دارد لذا در بسياري از انسان ها، عقل زير سلطه قواي ديگرش قرار مي گيرد، پس چنين انساني از فعاليت عقلاني خودغافل شده و از حقايق عقلاني بي نصيب مي ماند.

انسان بواسطه قوه عقل یا هوش متمایز از سایر موجودات است .
پرورش عقل بسته به غنای فرهنگی جامعه از ابتدای تولد رشد میکند .
عقل سایر اعمال و رفتار انسان را در پرتو شکل گیری شخصیت، معتدل میکند

هشام;174304 نوشت:
سوم: عقل انسان در دريافت بسياري از حقايق به تدريج بارور مي شود، به اين معنا كه عقل توان دريافت حقيقت را دارد، اماكي و چه زمان؟ اگر مدتي طول بكشد، به نسبت افراد متفاوت، در اين ميان مصالح و مفاسد افراد چه مي شود؟ يعني اگر پيامبري نباشد، انسان بايد در بسياري از مسائل، در گمراهي به سر برد؟

همانطور که در پاسخ قیل خدمت شما گفتم سیر رشد عقل بسته به غنای فرهنگ جامعه دارد و مسلم با رشد بایسته خود در رشد فرهنگی جامعه خود سهیم میشود و اثر دو سویه دارد از لحاظ اخلاقی و فرهنگی رفتار انسان در جوامع مختلف نسبی است ولی بعضی از اعمال حسن و قبح شان ذاتی و سرشتی انسان است و بر پایه وجدان قضاوت میشود مانند صداقت امانتداری وفای به عهد آدم کشی و دزدی

هشام;174304 نوشت:
چهارم: برفرض اينكه اثبات شود که انسان مي تواند حقايقي را دريافت كند، آیا تمام انسان ها از اين جهت برابرند؟ آيا همگي به يك نحو مي توانند به شناخت و معرفت دست يابند؟ كاملا واضح است كه انسان ها از جهت توانايي دريافت و شناخت حقایق، متفاوتند، بعضي بهتر و بيشتر حقايق را مي فهمند و بعضي كمتر و ديرتر. پس، از اين جهت نیز بين انسان ها تفاوت وجود دارد و با توجه به اینکه انسان توانايي دريافت حقايق عقلاني را دارد، در افراد انساني در اين مورد تفاوت چشمگيري ديده مي شود.

همانطور که در پاسخ جناب erfan_alavi گفتم
علاوه بر عقل فردی در جامعه عقل و خرد جمعی حاکم است که نواقص شناختی افراد را جبران میکند چنانچه این خرد جمعی به صواب باشد جامعه به حیات خود ادامه میدهد و الا بر پایه جبر تاریخ و انتخاب طبیعی مضمحل و نابود میشوند [SPOILER]شبیه به عذاب الهی مطابق باور درون دینی شما[/SPOILER]

هشام;174304 نوشت:
پنجم: بسياري از حقايق به وسيله پيامبر در اختيار انسان قرار مي گيرد كه ورای عقل انساني است و انسان نمي تواند به آن ها شناخت پيدا كند،‌ مانند احكام تشريعي اجتماعي و فردي، و مسايل زيادي كه در مواقف قبر و قيامت براي انسان ها وجود دارد. اين حقايق ماورائي، در تضاد با عقل انسان نیستند ولی عقل قادر به دريافت آنها نبوده و در مقابل آنها هيچ حكمي ندارد.

اگر این حقایق ضرور زندگی و حیات انسان باشد پس چرا ملل مختلف از داشتن چنین ارشادهایی محروم بود ه اند.

متشکرم

موضوع قفل شده است