جمع بندی چرا نام ائمه در قرآن نیامده است؟

تب‌های اولیه

33 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چرا نام ائمه در قرآن نیامده است؟

با سلام با توجه به اینکه قران کتاب کاملی است چرا نام ائمه در آن نیامده؟

گاهي برخي از مخالفات شيعة اماميه اشكال مي‌كنند كه اگر آن طوري كه شما مي‌گوييد، امامت از اصول دين است و امامان بعد از رسول خدا«صلي الله عليه و آله» دوازده نفر از ذريّة رسول خدايند، و اين مسأله از اهميّت فراواني برخوردار است، چرا در قرآن سخني از امامت به ميان نيامده است؟ چرا نام ائمة اهل بيت و مقام پيشوايي و امامت آنان در قرآن به طور صريح نيامده است؟ اگر آن چنان كه شيعه مي‌گويد؛ امامت از اهميّت به سزايي در جامعه برخوردار است، بايد به طور صريح در قرآن آمده باشد. در حالي كه چنين نيست. ما در صدد آنيم كه در اين بحث به اين مسأله بپردازيم.

ديدگاه‌هاي مختلف

در پاسخ به اين كه چرا نام اهل بيت «عليهم السلام» به طور صريح در قرآن نيامده است، سه ديدگاه مطرح است:

الف) ديدگاه افراطي

در اين ديدگاه گفته‌ مي‌شود نام اهل بيت عليهم السلام و مقام پيشوايي آنان در قرآن به طور صريح بوده ، ليكن پس از وفات پيامبر خدا«صلي الله عليه و آله» و در عصر جمع آوري قرآن و تدوين آن، قرآن تحريف گشته و نام اهل بيت از قرآن ساقط شده است.

اين ديدگاه در ميان فريقين طرفداراني بسيار اندك دارد .استناد اين افراد چيزي جز روايات نيست، رواياتي كه از نظر سند و دلالت مخدوش و بسياري از مصادر آن‌ها بي‌اعتبارند. ابن شنبوذ بغدادي از علماي اهل سنّت ، آية شريفة (وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ بِبَدْرٍ وَ اَنْتُمْ اَذِلّةُ...)[1] را چنين قرائت مي‌كرده‌ است (وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ بِبَدْرٍ ـ بسيف عليّ ـ وَ اَنْتُمْ أَذِلَّة) …[2] او تأويل آيه و مورد نزول آن را با تنزيل خلط كرده، بدون آنكه بر اين توهّم خود دليلي اقامه كند.

محدّث نوري از علماي شيعه، انگيزه‌اش در تدوين « فصل الخطاب» اثبات همين مدعاست كه نام اهل بيت در قرآن بوده و به تحريف ساقط شده است .

وي در دليل نهم خود مي‌گويد: «نام اوصياي خاتم پيامبران و دختر ايشان حضرت زهراي مرضيه عليها السلام و برخي از صفات ويژگي‌هاي آنان در تمام كتاب‌هاي آسماني گذشته بوده است... پس بايد نام آنان در قرآن نيز كه سيطره بر كتاب‌هاي پيشين دارد و كتاب جاودانه است، بوده باشد.»[3]

در واقع محدّث نوي با اين قول، ناخواسته با خود قرآن مخالفت كرده است، چون اگر قرآن سيطره بر كتاب‌هاي آسماني پيشين دارد، همان‌گونه كه فرموده: (وَ اَنْزلْنا إلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكتابِ وَ مٌهَيْمناَ عَلَيْه)[4]

بايد قرآن معيار صحّت و سقم محتواي كتاب‌هاي پيشين باشد و تكليف آنها را تعيين كند، ليكن محدّث نوري معيار صحت و سقم آيات قرآن را كتاب‌هاي آسماني قبل مي‌داند و تكليف قرآن را با آنها روشن مي‌كند، از اين رو حكم به تحريف قرآن كرده مي‌گويد: «نام ائمه از قرآن ساقط شده است.»

ب) ديدگاه تفريطي

در اين ديدگاه گفته مي‌شود، نه تنها نام اهل بيت در قرآن نيامده بلكه هرگز مقام پيشوايي و امامت آنان به طور مطلق در قرآن مطرح نشده است و هر آيه‌اي كه دربارة اهل بيت به طور عام و يا امام علي«عليه‌السلام» به طور خاص نازل شده باشد تنها بيان كنندة فضايل و مناقب آن‌هاست. و خداوند از امامت آنان سخني به ميان نياورده است .

اين ديدگاه جمهور اهل سنّت است كه ضعف آن در بررسي تطبيقي آيات ولايت، بيان شده است.

ج)ديدگاه معتدل

اين ديدگاه جمهور متكلّمان، مفسّران محدثان شيعه است. آنان بر اين باورند كه هرچند نام اهل بيت به طور صريح در قرآن نيامده است، ليكن خداوند آياتي متعدد دربارة پيشوايي اهل بيت ـ به ويژه امام علي«عليه‌السلام» و مناقب آنان نازل كرده است و پيامبر خدا «صلي الله عليه و آله» كه مبيّن و معلّم آيات خدا است، آنها را به طور صريح و روشن براي امّت بيان كرده است، به گونه‌اي كه اگر جهالت‌ها و عنادها رخت بربندد براي همگان اين مطلب روشن و هويدا خواهد شد.

در منابع فريقين رواياتي به چشم مي‌خورد كه دلالت بر حجم عظيمي از آيات قرآن دربارة اهل بيت «عليهم السلام» دارد.

حكمت عدم تصريح

ممكن است كسي سؤال كند: گرچه به طور اجمال ذكري از اهل بيت مخصوصاً امام علي«عليه‌السلام» در قرآن شده است، ولي چرا به طور صريح و شفاف اسامي آنان در قرآن نيامده است تا هر گونه شك و شبهه‌اي را از ميان بردارد؟ در اينجا به جواب‌هايي اشاره مي‌كنيم:

1- قرآن كريم، كتابي است آسماني كه در آن كليّات اموري كه متكفّل سعادت بشر در دنيا و آخرت است بيان گرديده، و شرح اسرار و دقايق و حقايق و جزئيات آن به نبّي اكرم اسلام«صلي الله عليه و آله» واگذار گرديده است. همان طور كه تفصيل همة آيات در تمامي ابواب به عهدة آن حضرت محوّل شده، تشريح آيات امامت نيز به او واگذار شده است. خداوند متعال گفتار رسول خود را به طور مطلق امضا كرده است، آنجا كه مي‌فرمايد:(أَنْزَلْنا إلَيْكَ الذِّكرَ لِتُبَيِِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم) [5]«و ما به سوي تو ذكر (قرآن) تفسير و تبيين و تعيين مصداق آيات قرآن ذكر كرده براي ما حجيت دارد. و با مراجعه به روايات فريقين مشاهده مي‌نماييم كه آيات بسياري بر اهل بيت«عليهم السلام» تطبيق شده است .

ابو بصير مي‌گويد:‌از امام صادق«عليه‌السلام» دربارة آية (أطِيعُوا اللهَ وَ أطِيعُوا الرَّسولَ وَ أُولِي الأمرِ مِنّْكُمّ([6] پرسيدم فرمود: (أُولِي الْأمر( علي بن ابي‌طالب و حسن و حسين«عليه‌السلام» است. گفتم: مردم مي‌گويند: چرا نام علي و اهل بيت ايشان در كتاب خدا نيست؟ فرمود: به آنان بگو: نماز بر رسول خدا«صلي الله عليه و آله» نازل شد ولي خداوند ركعات آن را كه سه يا چهار تاست (در كتابش) نام نبرد، تا آنكه رسول خدا«صلي الله عليه و آله» آن را براي مردم تفسير كرد. زكات بر ايشان نازل شد ولي اينكه از چهل درهم، يك درهم زكات دارد را نام نبردند تا آن كه رسول خدا«صلي الله عليه و آله» براي آنان مقدار زكات را تفسير كرد. و حج نازل شد و خداوند به مردم نفرمود هفت بار طواف كنيد تا آنكه رسول خدا«صلي الله عليه و آله» براي آنان تفسير كرد. آيه (أطِيعُوا اللهَ وَ أطِيعُوا الرَّسولَ وَ أُولِي الأمرِ مِنّْكُمّ( نيز دربارة علي و حسن و حسين«عليه‌السلام» نازل شد و رسول خدا«صلي الله عليه و آله» (آن را تفسير كرد) و دربارة علي«عليه‌السلام» فرمود: هر كس من مولاي اويم (و اطاعت من بر او واجب است) علي هم مولاي اوست و (اطاعتش بر او واجب است) و فرمود: شما را به كتاب خدا و اهل بيتش سفارش مي‌كنم. من ازخدا خواسته‌ام بين‌ آن دو جدايي نيندازد تا بر من در سر حوض (كوثر) وارد شوند، و خدا هم آن را به من عطا كرد.

و نيز فرمود: شما (لازم نيست) چيزي به آنان ياد دهيد، آنان از همة شما آگاه‌ترند. و فرمود: آنان شما را از در هدايت بيرون نمي‌برند و به در گمراهي نمي‌آوردند. اگر رسول خدا ساكت مي‌شد و اهل بيت خود را كه مراد اين آيه است معرفي نمي‌فرمود، آل فلان و آل فلان ادعا مي‌كردند. لكن خداوند در كتاب خود، سخن پيامبرش را تصديق كرد و (دربارة اهل بيت) چنين نازل فرمود: (إنَّما يُريدُ اللهَ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الّرجْسَ أهّلَ الْبيتِ وَ يُطَهِرَكُمْ تَطْهيراً)[7] پس علي و حسن و حسين عليهم السلام تنها مراد از اهل بيت در اين آيه بودند و رسول خدا«صلي الله عليه و آله» آنان را زير كسا آوردند و فرمودند: «خدايا براي هر پيامبري اهلي و (افراد ) ارجمندي است، و اينان اهل من و افراد ارجمند من هستند...».[8]

2 - شايد يكي از حكمت‌هاي عدم تصريح نام ائمه در قرآن و واگذاشتن تبين آيات در اين زمينه به عهدة پيامبر خدا«صلي الله عليه و آله» آزمون امت بوده كه در سرنوشت نسل‌ها اثر مستقيم دارد.

براي توضيح اين مطلب تذكر چند نكته ضروري است،

الف) آزمون خداوند از همة افراد بشر و نيز تمام امت‌ها قطعي است همان‌گونه كه قرآن به صراحت به آن اشاره كرده است .

ب) شيوة آزمون خداوند از افراد و امّت ها متفاوت است، برخي را با گل خشكيده كه در آن روح دميده امتحان مي‌كند؛ مانند امتحان خداوند از فرشتگان،[9] و برخي را با ممنوعيّت از ماهي‌گيري، در روز شنبه و فراواني ماهي در همان روز در نهرها، مانند امتحان يهوديان،[10]... و بلاخره هر فردي و امّتي را با امتحان‌هاي گوناگون در سطوح مختلف و شيوه‌هاي متفاوت مي‌آزمايد.

ج ) يكي از آزمون‌هاي الهي از اين امّت در چگونگي پيروي آنان از پيامبر خداست. خداوند براي اجراي اين آزمون و پيش‌گيري از هر نوع عذر و بهانه، مقدمات آن را بدين گونه فراهم كرد:

1 - حرمت و منزلت رسولش را به امّت نماياند.[11]

2 - اطاعت از دستور پيامبرش را صادر كرد.[12]

3 ـ پيامبر«صلي الله عليه و آله» نيز بر لزوم و ضرورت اطاعت از سنّت خود و پيروي از دستورات خود در تمام اعصار تأكيد كرده است، و وقوع تخلف را در اين امّت پيش‌بيني و امت را از اين تخلف و نافرماني، بر حذر داشته‌اند. پيامبر اكرم«صلي الله عليه و آله» فرمود:«يوشك الرجل متكثاً في أريكه يحدّث من حديثي، فيقول: بيننا و بينكم كتاب الله ـ عزّوجل ـ فما وجدنا فيه من حلال استحللناه و ما وجدنا فيه من حرام حرّمناه، ألا! و انّ ما حرّم رسول الله مثل ما حرّم الله ...»؛[13] «نزديك است مردي بر اريكة قدرت تكيه زند و چون از حديث من سخني به ميان مي‌آيد مي‌گويد: بين ما و شما كتاب خداست، هرچه حلال در آن يافتيم حلال مي‌شمريم، و هرچه در آن حرام يافيتم حرام مي دانيم. (سپس پيامبر خدا فرمود:) آگاه باشيد هر آنچه را رسول خدا حرام كرد همانند آن چيزي است كه خداوند حرام كرده است...»

د) خداوند در اين پيروي و اطاعت، تفاوتي بين دستورها و تبيين‌هاي رسولش نگذاشته است و هيچ مرزبندي در قرآن و در روايات در اين مورد بين امر و اعتقادي و غير اعتقادي فرعي نيست. از اين رو كسي نمي‌تواند بهانه كند يا عذر بياورد. و بگويد:‌ چون فلان مسئله جزو‌ اعتقادات است، مثلاً مسئلة امامت كه يكي از اركان مذهب شيعه است، بايد اسامي امامان اهل بيت در قرآن به صورت نصّ بيان مي‌شد، نه آنكه در ظاهر آيات به صورت كليّ مطرح شود و پيامبر خدا آن را ـ مانند مسائل ديگر ـ تبيين كند. ما دلايلي بر اين عذرها نمي‌شناسيم، بلكه اطلاق پيروي از رسول خدا و تأكيد فراوان بر آن، اين مرزبندي را در هم مي‌شكند.

نتيجه اين كه: خداوند متعال در اين مسئله مهم ؛ يعني ذكر اسامي امامان از اهل بيت عليهم السلام در قرآن امت اسلامي را امتحان كرده تا نفوسي كه در مقابل دستورات خدا و پيامبر تسلميند، از نفوس متمرد و سركش جدا شده و شناسايي شوند.

3 - مرحوم سيدعبدالحسين شرف الدين در رسالة «فلسفة الميثاق و الولاية»[14] در پاسخ به اين كه چرا قرآن كريم تصريح به خلافت اميرالمؤمنين«عليه‌السلام» نكرده، تا مجالي براي تأويل معاندين نباشد، مي‌گويد: «عرب به طور عموم و قريش به صورت خصوص ملاحظه نمود كه رسول خدا«صلي الله عليه و آله» براي پيشبرد اهداف خود كه همان اهداف اسلام است از راه‌هايي استفاده نمود كه يكي از آن‌ها قلع و قمع مخالفان و معاندين با شمشير علي بن ابي طالب«عليه‌السلام» و ديگران بود، لذا برخي كه اقوام و افراد عشيرة خود را در جنگ‌ها از دست داده بودند، كينه و خشم خود را از رسول خدا«صلي الله عليه و آله» در دل داشتند.

بعداز وفات رسول خدا تعصب و كينة خود را بر شخصي پياده كردند و ريختند كه نمونه و افضل عشيرة پيامبر؛ يعني علي بنابي طالب بود. نزد آنان او تنها كسي بود كه مي‌توانست همة آن حقدها و كينه‌ها بر او جاري شود، لذا در كمين او نشسته و تمام زندگي او بر هم ريخته، هرچه در توان داشتند بر ضدّ آن حضرت«عليه‌السلام» و ذريّة او به كار گرفتند... .

از طرفي ديگر كرامات و فضايل امام علي«عليه‌السلام» و نزديكي او به سوي خدا«صلي الله عليه و آله» را كه مشاهده مي‌كردند، حسد در دل آنان پديد آمده و مترصّد بودند تا در زمان مناسب آن را به هر شكلي ممكن بر سر حضرت ريخته و از او انتقام گيرند.

و از جانب ديگر عرب نظر بر اين داشت كه خلافت در اين قبايل خود بگردد، لذا از ابتدا، قبل از وفات رسول خدا«صلي الله عليه و آله» بر اين توافق كردند كه به هر نحو ممكن خلافت را از خاندان بني‌هاشم بيرون كرده و خود صاحب آن شوند. آنها چنين گمان مي‌كردند كه اگر بعد از رسول خدا خليفة اول از بني‌هاشم باشد در ادامه نيز به بني هاشم خواهد رسيد، و لذا از ابتدا اصرار بر اين داشتند كه خلافت به دست آنان نرسد. و به همين جهت آن را از نصّ خارج كرده و به شورا و انتخاب واگذار نمودند... لذا عمر بن خطاب در مناظره‌اي كه با ابن عباس در مسألة خلافت داشت مي‌گويد «قريش كراهت دارد تا در شما نبوّت و خلافت جمع شود».[15]

از اينجا استفاده مي‌شود كه امر امامت بسيار مسألة سخت و دشوار بوده است، زيرا از طرفي از اصول دين است كه بايد از جانب پيامبر«صلي الله عليه و آله» براي مردم تبيين شده و تبليغ گردد و چاره‌اي از آن نيست. و از طرفي ديگر پيامبر عواقب اين تبليغ را در بين معاندين و كينه توزان مشاهده مي‌نمايد، نكند كه با ابلاغ آن، هرج و مرجي در جامعه پديد آيد، آشوب از جانب كساني كه هرگز حاضر نيستند زير بار حكومت امام علي«عليه‌السلام» رفته و او را اطاعت كنند. خداوند متعال از كينه و قصد و غرض آنها آگاه است كه چه نقشه‌هايي كشيده تا به اهداف شوم خود برسند، آنها حاضرند براي رسيدن به آن اهداف دست به هر كاري زده، حتّي قرآن را نيز تحريف نمايند و آنچه تصريح شده را حذف كنند. در صورتي كه پيامبر مصرّ بر آن باشد تا وصيّ خود را به هر نحو ممكن جانشين خود كرده و حتّي خداوند متعال نيز به طور صريح در قرآن به امامت او اشاره كرده و نام او را نيز ذكر كند. لذا حكمت و لطف خداوند متعال چنين اقتضا كرد كه امامت و اسم امامان را به طور صريح و آشكار در قرآن ذكر نكند؛ زيرا با اين كار ضرر و خطر عظيمي از اين جانب متوجه اسلام و كتاب آسماني آن مي‌شد...

نشانه‌هاي حركات و مقابله‌ها با خلافت امام علي«عليه‌السلام» و تمهيد مقدمات براي تصاحب خلافت، از اواخر عمر پيامبر پديدار شد، در شب عقبه گروهي قصد ترور پيامبر«صلي الله عليه و آله» را داشتند .در روز پنجشنبه چند روز قبل از وفات آن حضرت، مانع نوشتن وصيت شدند تا مبادا نامي از امام علي و اهل بيت«عليهم السلام» به عنوان خلفاي بعد از پيامبر«صلي الله عليه و آله» در آن آورده شود. در فرستادن لشكر اسامة بن زيد براي مقابله با لشكر روم، با دستورات اكيد حضرت براي پيوستن به لشكر، مخالفت كردند تا مبادا خلافت براي امام علي«عليه‌السلام» تمام شده و از آن محروم شوند.

به اين جهات و جهات ديگر خداوند متعال حكمتش اقتضا نمود تا به طور صريح به امامت اهل بيت عليهم السلام اشاره نكرده و نام آنها را در قرآن ذكر نكند. بلكه پيامبرش را مأمور كرد تا امر امامت حضرت علي«عليه‌السلام» را از طريقي ديگر دنبال كند كه مطابق با مقتضاي حال بود و حكمت و مصلحت اسلام و مسلمين نيز در نظر گرفته شود. پيامبر«صلي الله عليه و آله» نيز در اين زمينه از هيچ كوششي فرو گذار نكرد . او در طول بيست و سه سال بعثت خود با اسلوب‌هاي مختلف و در مواقع گوناگون هر جا كه مناسب مي‌ديد ولايت و امات امام علي«عليه‌السلام» و اهل بيتش را به مردم گوشزد مي‌كرد تا حجّت براي مردم تمام شده و اين اصل مهم از اصول دين مجهول و مبهم نماند. از همان شروع بعثت كه امر به انذار عشيرة خود از جانب خداوند متعال آمد، در آخر سخنان خود خطاب به عشيره‌اش فرمود: «إنّ هذا ـ عليّ أخي - و وصيّي و خليفتي من بعدي، فاسمعوا له و أطيعوا»؛[16]«همانا اين ـ علي برادر و وصي و جانشين بعد از من است، پس سخن او را گوش فرا داده و از او اطاعت نماييد.»

در طول مدت بعثت با نصوص جلي و خفي، با قراين و بدون قراين، براي عشيرة خود و از خواص حضرت از مهاجرين؛ امثال ابوذر، مقداد و عمار، و انصار؛ امثال سلمان، ابيّ خزيمه و فروة بنعمر بن ودقه ، و به طور عموم، امامت و ولايت امام علي«عليه‌السلام» را بيان كرد، و آنان را به اطاعت از او واداشت. در حجة الوداع در ملأ عام به ولايت اميرالمومنين«عليه‌السلام» تصريح كرده و دستور داد تا حاضرين به غايبين اطلاع دهند...

به اين شكل حكيمانه، پيامبر امر ولايت را بر مردم ابلاغ نموده و بين آنان منتشر ساخت، تا هم امامت كه اصل و ركني از اركان دين است بر مردم ابلاغ شده باشد، و هم جلوي مفاسد مترتب بر تصريح به نام اهل بيت در قرآن گرفته شود. و از طرفي مي دانيم كه ما وظيفه داريم به بيانات پيامبر در ذيل آيات قرآن عمل كرده و آنها را اطاعت نماييم. خداوند متعال مي‌فرمايد: (وَ أَنْزَلْنا إلَيْكَ الذّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاس ما نُزِِّلَ إلَيْهِمْ)[17] «و ما اين ذكر‌(قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه را كه به سوي مردم نازل شده است براي آنها روشن سازي».

مرحوم شرف الدين به همين بيان در كتاب «الفصول المهمة » و «المراجعات» نيز به سؤال مطرح شده پاسخ داده است.[18]

امام شناسی و پاسخ به شبهات

علی اصغر رضوانی

[1] . الجامع الأحكام القرآن، ج 1، ص 480 .

[2] . الجامع الأحكام القرآن، ج 1، ص 480 .

[3] . الجامع الأحكام القرآن، ج 1، ص 480 .

[4] . سورة مائده، آيه 48 .

[5] . سورة نحل، آيه 44.

[6] . سورة نساء، آيه 59 .

[7] . سورة احزاب، آيه 33.

[8] . كافي، ج1 ، ص 286 ، ح 1؛ شواهد التنزيل،ج 1، ص 191، ح 203.

[9] . سورة حجر، آيه 5 .

[10] . سوره‌هاي بقره آية 65 . نساء آيه‌154 ، اعراف‌، آيه 163.

[11] . سورة‌ حجرات، آيات 2 و 3 .

[12] . سوره‌هاي توبه، آية 120 ، نساء آيه 65، حشر آيه 81.

[13] . مستدرك حاكم، ج 1، ص 8؛ سنن ترمذي، ج 2، ص 110 .

[14] . مجله تراثنا ، شمارة 62 .

[15] . تاريخ طبري، ج 3، ص 289، شرح ابن ابي الحديد، ج 12، ص 53 .

[16] . تاريخ طبري، ج1، ص 542 .

[17] . سورة نحل، آيه 44 .

[18] . ر.ك، الفصول المهمة ص 135 ، المراجعات ، ص 448، مراجعة 84.

سلام علیکم

ضمن تشکر از پاسخ مفید جناب گمنام
جناب محمد حضرت آیت ا...العظمی سبحانی حفظه الله به سوال شما پاسخی بسیارشیوا و زیبا داده اند ، بنده جهت اطلاع حضرتعالی و سایر دوستان این پاسخ را برایتان در اینجا قرار میدهم:

روش آموزشي قرآن بيان كليات و اصول عمومي است. تشريح مصاديق و جزئيات غالباً برعهده پيامبر گرامي مي‌باشد. رسول خدا(ص) نه تنها مأمور به تلاوت قرآن بود، بلكه در تبيين آن نيز مأموريت داشت، چنان كه مي‌فرمايد:

«وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْر لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون».[1]

«قرآن را بر تو فرستاديم تا آنچه براي مردم نازل شده است، براي آنها بيان كني و آشكارسازي، شايد آنان بينديشند».

در آيه ياد شده دقت كنيد، مي‌فرمايد:«لتُبَيّن» و نمي‌گويد: «لتقرأ» يا «ليتلو» و اين نشانه آن است كه پيامبر (ص) علاوه بر تلاوت، بايد حقايق قرآني را روشن كند. بنابراين، انتظار اين كه مصاديق و جزئيات در قرآن بيايد، همانند اين است كه انتظار داشته باشم همه جزئيات در قانون اساسي كشور ذكر شود. اکنون برخي از روش‌هاي قرآني را در مقام معرفي افراد بيان مي‌كنيم:

1. معرفي به نام

گاهي وضعيت ايجاب مي‌كند كه فردي را به نام معرفي كند، چنان‌كه مي‌فرمايد:

«وَمُبَشّراً برَسُول يَأْتِي مِنْ بَعْدي اسْمُهُ أَحْمَد».[2]

«(عيسي مي‌گويد) به شما مژدة پيامبري را مي‌دهم كه پس از من مي‌آيد و نامش احمد است».

در اين آيه، حضرت مسيح، پيامبر پس از خويش را به نام معرفي مي‌كند و قرآن نيز آن را از حضرتش نقل مي‌نمايد.

2. معرفي با عدد

و گاهي موقعيت ايجاب مي‌كند كه افرادي را با عدد معرفي كند، چنان كه مي‌فرمايد:

«وَلَقَدْ أَخَذَ اللّه مِيثاقَ بَني إِسرائيلَ وَبَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَي عَشَرَ نَقِيباً...».[3]

«و خدا از فرزندان اسرائيل پيمان گرفت و از آنان دوازده سرگروه برانگيختيم».

3. معرفي با صفت

بعضي اوقات وضعيت به‌گونه‌ای است كه فرد مورد نظر را با اوصاف معرفي كند؛ چنان كه پيامبر خاتم را در تورات و انجيل، با صفاتي معرفي كرده است.

«الّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُول النّبيَّ الأُمّي الّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدهُمْ فِي التَّوراةِ وَالإِنْجِيل يَامُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ ويُحِلُّ لَهُمُ الطَّيّبات وَيُحَرّمُ عَلَيْهِمُ الخَبائِث وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلالَ الّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ...».[4]

«كساني كه از رسول و نبي درس ناخوانده‌اي پيروي مي‌كنند كه نام و خصوصيات او را در تورات و انجيل نوشته مي‌يابند، كه آنان را به نيكي دعوت كرده و از بدي‌ها بازشان مي‌دارد، پاكي‌ها را براي آنان حلال كرده و ناپاكي‌ها را تحريم مي‌نمايد و آنان را امر به معروف و نهي از منكر مي‌كند و بارهاي گران و زنجيرهايي كه بر آنان بود، از ايشان برمي‌دارد...».

با توجه به اين روش، انتظار اين كه اسامي دوازده امام با ذكر نام و اسامي پدر و مادر در قرآن بيايد، انتظاری بي جا است؛ زيرا گاهي مصلحت در معرفي به نام است و گاهي معرفي به عدد و احياناً معرفي با وصف.

اگر اين اصل را بپذيريم و بگوييم خداوند بايد كليه مسائل اختلاف آفرين را در قرآن ذكر كند، تا مسلمانان دچار تفرقه نشود; در اين صورت بايد صدها مسألة كلامي و عقيدتي و فقهي و تشريعي در قرآن ذكر شده باشد، مسائلي كه قرن‌ها ماية جنگ و جدل و خونريزي در ميان مسلمانان شده است، ولي قرآن دربارة آنها به طور صريح و قاطع ـ كه ريشه‌كن كنندة نزاع باشد ـ سخن نگفته است، مانند:

1. صفات خدا عين ذات اوست يا زايد بر ذات؟

2. حقيقت صفات خبري مانند استواي بر عرش چيست؟

3. قديم يا حادث بودن كلام خدا.

4. جبر و اختيار.

اين مسايل و امثال آنها هر چند از قرآن قابل استفاده است، ولي آن‌چنان شفاف و قاطع كه نزاع را يك سره از ميان بردارد، در قرآن وارد نشده است و حكمت آن در اين است كه قرآن مردم را به تفكر و دقت در مفاد آيات دعوت مي‌كند، بيان قاطع همة مسائل، به گونه‌اي كه همة مردم را راضي سازد، بر خلاف اين اصل است.

معرفي به نام، برطرف كنندة اختلاف نيست

پرسشگر تصور مي‌كند كه اگر نام امام و يا امامان در قرآن مي‌آمد، اختلاف از بين مي‌رفت، در حالي كه اين اصل كليت ندارد؛ زيرا در موردي تصريح به نام شده ولي اختلاف نيز حاكم گشته است.

بني اسرائيل، از پيامبر خود خواستند فرمانروايي براي آنان از جانب خدا تعيين كند تا تحت امر او به جهاد بپردازند و زمين‌هاي غصب شدة خود را بازستانند و اسيران خود را آزاد سازند. آنجا كه گفتند:

«إِذْ قالُوا لِنَبِيّ لَهُمُ ابْعَث لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِي سَبيلِ اللّه».[5]

«آنان به يكي از پيامبران خود گفتند: براي ما فرمانرواي معين كن تا به جنگ در راه خدا بپردازيم...».

پيامبر آنان، به امر الهي فرمانروا را به نام معرفي كرد و گفت:

«إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلكاً...».[6]

«به راستي كه خدا طالوت را به فرمانروايي شما برگزيده است».

با اين‌که نام فرمانروا با صراحت گفته شد، آنان زير بار نرفتند و به اشكال تراشي پرداختند و گفتند:

«أَنّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤتَ سَعَةً مِنَ المالِ...».[7]

«از كجا مي‌تواند فرمانرواي ما باشد، حال آن كه ما به فرمانروايي از او شايسته‌‌تريم، و او توانمندي مالي ندارد؟...».

اين امر، دلالت بر آن دارد كه ذكر نام براي رفع اختلاف كافي نيست، بلكه بايد موقعيت جامعه، آمادة پذيرايي باشد.

چه بسا ذكر اسامي پيشوايان دوازده‌گانه، سبب مي‌شد كه آزمندان حكومت و رياست به نسل كشي بپردازند تا از تولد آن امامان جلوگيري كنند، چنان كه اين مسأله درباره حضرت موسي رخ داد و به قول معروف:

صد هزاران طفل سر ببريده شد تـا كليـم اللّه مـوسي زنـده شـد

دربارة حضرت مهدي(ع) كه اشاره‌اي به نسب و خاندان ايشان شد، حساسيت‌هاي فراواني پديد آمد و خانة حضرت عسكري(ع) مدتها تحت نظر و مراقبت بود تا فرزندي از او به دنيا نيايد و در صورت تولد، هر چه زودتر به حيات او خاتمه دهند.

در پايان يادآور مي‌شويم: همان‌طور كه گفته شد، قرآن به سان قانون اساسي است. انتظار اين كه همه چيز در آن آورده شود، كاملاً بي‌مورد است. نماز و روزه و زكات كه از عالي‌ترين فرايض اسلام است به طور كلي در قرآن وارد شده و تمام جزئيات آنها از سنت پيامبر(ص) گرفته شده است.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . نحل/44.
[2] . صف/6.
[3] . مائده/11.
[4] . اعراف/157.
[5] . بقره/246.
[6] . بقره/247.
[7] . بقره/247.

بدون وارد شدن به بحث درستى و حقانيت هريك و فقط از جهت نقد ادله مذكور به مواردى اشاره ميكنم :
@ در بحث اثبات امامت يا خلافت بعداز بيامبر طبيعتأ بايد روش هاى منطقى و عاقلانه به كار برد كه با توجه به وقوع موضوع بحث در قرنها قبل تاريخ وقايع از مهمترين روشها است كه به دلايل نقلى مشهورند
لذا تواريخ اسلامى معتبر و نزديكترين ها به زمان وقوع حوادث از منابع مهم بحث فوق هستند
اما شيعيان بجز اندك مطالب غير صريح و با تفسير خاص خود دليلى از كتابهاى مهم و معتبر تاريخى ذكر نميكنند زيرا در كتب مرجع تاريخى بحثى از امامت وجود ندارد و بعضأ فقط به بحث اختلافات موجود آنزمان برسر صلاحيت و اولويت خلقاى راشدين اشاره كرده اند
حتى دركتاب نهج البلاغه ( متن اصلى نه ترجمه و تفاسير ) كه جهار قرن بعد هجرت نوشته شده است فقط به خلافت اشاره شده و از امامت و انتخاب آسمانى بحثى نيست و حتى از زبان على ذكر شده است كه : من براى خلافت بر آنها اولى تر بوده ام _ كه به تعبيرى اعتقاد ايشان به خلافت را ميرساند و اينكه ايشان صلاحيت خود را با ساير خلفا مقايسه كرده است و به دلايل مذكور كه از انتخاب الهى هم ذكرى نشده خود را اولى تر دانسته است
و اينكه قبول خلافت را به خاطر مردم و على رغم ميل خود دانسته است كه با اعتقاد شيعيان مبنى بر حاكميت جامعه اسلامى بدست امام به حكم الهى متناقض است
@ شيعيان در ذكر منابع تاريخى به كتب ارجاع داده اند كه بعد از كذشت حدود 6 تا 7 قرن از موضوع نوشته شده اند و كاتب تقريبأ همه آنها خود از شيعيان بوده است
@ يكى از دلايل بسيار ضعيف و بى منطق شيعيان كه سالها از اعتقادات آنها بوده است اعتقاد به ذكر نام امامان در قرآن و حذف آنها توسط عثمان است كه ناخواسته اعتقاد به تحريف قرآن و رد اعجاز آن است
هرجند امروزه علما و انديشمندان شيعه آنرا باطل ميدانند ولى هنوز بعضأ در ميان عامه بخصوص قشر سنتى تكرار ميشود كه بعلت بى اساس بودن آن از بحث آن صرفنظر ميكنم
@ اما يكى از دلايل ديكر كه امروزه بوفور تكرار ميشود و از قماش همان دليل قبلى است اين است كه خدا به اين دليل اسم امامان را در قرآن ذكر نكرده كه اكر ذكر شده بود دشمنان با استفاده از قدرت حاكمانه خود از هر راهى مانع از تداومش ميشدند مثلأ مانع بدنيا آمدن امام ميشدند يا اورا درهمان كودكى به شهادت ميرسانند
كه هم در مطلب اصلى و هم در نظر ذكر شده از يكى از خواننده ها مثلأ از زبان آقاى سبحانى اين دليل تكرار شده است
همانطور كه اعتقاد به حذف نام امامان از قرآن و حذفش توسط عثمان بسيار غير عقلى و بى اساس است و بدليل ترويج توهين تحريف قرآن از نظر تعاليم اسلام جرم و كناه است اعتقاد به اين دليل هم نه تنها از لحاظ منطقى محكوم است بلكه از نظر تعاليم اسلام هم جرم و جه بسا كفرآميز است
@ اعتقاد به اينكه خدا از ترس اينكه مبادا با ذكر نام امامان دشمنان بتوانند مانع از تولد يا امامت آنها شوند اسم امامان را ذكر نكرده است آيا اعتقاد به عدم قادر مطلق بودن خدا نيست ؟ و اينكه بخاطر اين ترس و مصلحت انديشى با عدم ذكر اسم آنها اكثريت مطلق مسلمانان ( مثلأ امروزه بيش از يك ميليارد اهل سنت هستند و شيعه ها با همه فرقه ها كمتر از دويست ميليون هستند ) به خطا رفته و راهى جهنم خواهند شد
@ آيا اين اعتقاد به امكان نقض غرض درباره خدا نيست ؟ مكر جان بيامبران مثلأ بيامبر اسلام نزد خدا كم ارزشتر از جان امامان بوده است كه نه تنها طبق نظر اسلام و بقيه اديان اسم آنها را از قبل ذكر كرده بلكه آنها را تنها به بطن خطرات و حوادث فرستاده است ؟
@ در بحث اسناد تاريخى نكات فراوانى قابل بحث است كه خارج از حوصله مطلب است
مثلأ اينكه اكر ادعاى شيعيان درست است و بيامبر از همان اول بصراحت و روشنى به كرات وصايت و امامت على را اعلام كرده است جرا در كتب مرجع تاريخى بحثى از آن نيست يا جرا مسلمانانى كه از جان خود هم بخاطر دستور بيامبر دريغ نميكردند اين حكم الهى و دستور مكرر و موكد بيامبر را فراموش كردند طوريكه به اعتقاد خود شيعيان هنكام فوت بيامبر و بحث خليفه فقط تعدادى كمتر از انكشتان دو دست با على باقى ماندند ؟
@ آيا اهميت مسئله امامت با تعداد ركعات نماز برابر است كه عدم وجود بحث امامت در قرآن مانند آن توجيه شده است ؟
مكر نه اينكه قرآن ظالمترين انسانها را كسانى معرفى كرده است كه به خدا دروغ نسبت دهند بس يا شيعه ها به خدا دروغ بسته اند يا اهل سنت و طبق اين آيه قرآن يكى از آنها جهنمى خواهد شد كه طبق نظر شيعه ها اغلب مسلمانان جهان جهنمى هستند
@ شيعيان معتقدند كه تعدادى از آيات قرآن درباب امامت بخصوص على آمده است مانند آنجه در مطلب فوق هم آمده است كه آيه تطهير نام دارد و جنين است كه@ همانا خدا ميخواد بدى را از شما اهل بيت ببرد @
كه معتقدند اهل بيت بيامبر منظور على فاطمه حسن و حسين است
و با اين مقدمه كه اراده خدا همان فعل خداست بس حتمأ بدى از آنها دور شده و از آن معصوميت على و زن و فرزندانش را نتيجه كرفته اند
اما
// اولأ اهل بيت فقط شامل همسران وفرزندان ) شخص است نه داماد و نوه هاى شخص
// دومأ اين جمله يك آيه نيست و فقط جمله بايانى يك آيه است و ادامه سخنان خدا خطاب به زنان بيامبر است و به تنهايى معنى نميشود كه اخيرأ جهت رفع اين مشكل در نسخ جديد در آخر جمله قبل از آن علامت وقف ط كذاشته اند كه قبلأ حتى در نسخ جاب حوزه قم هم وجود نداشته حتى يك نسخه ديدم كه آنرا يك آيه جدا نوشته بود / از جند آيه قبل خطاب به زنان بيامبر آمده و نيز اين آيه و شروعشان با اى زنان بيامبر است كه بطورخلاصه اينجنين است ( نقل به مضمون ) كه اى زنان بيامبر فلان كار رانبايد انجام بدهيد فلان عمل بر شما خوب نيست اي زنان بيامبر شما با بقيه فرق داريد با صدا نازك حرف نزنيد از بشت حجاب با مردا حرف بزنيد و ...جه كارهايى را بهتره انجام بديد همانا خدا قصدش اينه كه بدى و زشتى را از شما دور كنه و لذا جمله كاملأ آشكار به زنان بيامبر مربوط است و حتى با اين فرض محال هم كه اهل بيت را بتوان شامل داماد و نوه هايش دانست حداقل در اين آيه نميتوان آنهارا داخل دانست كه خطاب واضح به زنان او است
@ لذا بايد با توجه به جملات قبل آنرا ترجمه كرد و هركز به معنى وقوع آن نيست زيرا خدا اراده انجام فعلى را نكرده است كه به كن فيكون استناد شود كه انجام شده باشد
حتى با فرض احراز معصوميت از جمله باز ادعا قابل قبول نيست زيرا جمله شرطى است يعنى اكر اين كارها را انجام بدهند و آن كارها را انجام ندهند و فلان رفتار را انجام ندهند آنوقت ميشد اين ادعارا هرجند غلط مطرح كرد

بنام خدا

پاسخ 1:

بلحاظ پرهیز از اطناب و تمرکز بر اجزاء مختلف سؤالات پرسشگر محترم، پاسخها معمولاً اجمالی و در چند مرحله تهیه و ارسال می شود:

این پاسخ، بر محور بخش اول و ششم سؤال پرسشگر محترم، تهیه شده است سؤالاتی نظیر:

1. تفاوت قائل شدن بین مفاهیم امامت و خلافت
2. عدم استناد شیعه در اثبات مسألۀ امامت علی (ع) به منابع اصیل و دسته اول
3. عدم وجود مصادیق و اشارات و نکات تفسیری حول آیات و روایات نبوی در بارۀ مقام و منزلت علی (ع) در منابع اهل سنت
4. اینکه علی (ع) در نهج البلاغه سخن از خلافت کرده اند و نه امامت و نه حقی که از ناحیۀ خداوند وضع شده است.
5. و اینکه قبول خلافت را به خاطر مردم و على رغم ميل خود دانسته است كه با اعتقاد شيعيان مبنى بر حاكميت جامعه اسلامى بدست امام به حكم الهى متناقض است.
6. بحث اينكه اكر ادعاى شيعيان درست است و پيامبر از همان اول بصراحت و روشنى به كرات وصايت و امامت على را اعلام كرده است جرا در كتب مرجع تاريخى بحثى از آن نيست يا جرا مسلمانانى كه از جان خود هم بخاطر دستور بيامبر دريغ نميكردند اين حكم الهى و دستور مكرر و موكد بيامبر را فراموش كردند طوريكه به اعتقاد خود شيعيان هنكام فوت بيامبر و بحث خليفه فقط تعدادى كمتر از انكشتان دو دست با على باقى ماندند ؟

بنظر می رسد پرسشگر محترم، در فهم مسألۀ امامت و خلافت دچار مغالطۀ مفهومی شده اند در حالیکه در اعتقاد شیعه، امام و خلیفه دارای یک معنا و مفهومند و کاربرد یکسانی دارند. امامت و خلافت، هر دو یک امر انتصابی از طرف خداوند متعال بوده است و پیامبراکرم (ص) بارها به فرمان خداوند متعال، در میان مسلمانان حضرت علی (ع) را به عنوان جانشین بلافصل خود اعلام نمودند.

از نگاه شیعه، آنجائیکه امام و خلیفه ی پیامبر(ص) وظایف و شؤونات خاصی نظیر: تبیین مفاهیم قرآن، بیان احکام شرع، بازداشتن جامعه از هر نوع انحراف، پاسخگویی به پرسش های دینی و عقیدتی، اجرای قسط و عدل در جامعه، پاسداری از مرزهای اسلام در برابر دشمنان دارد، بایستی از نظر علمی و اخلاقی مورد عنایت خاص الهی باشد و در سایه تربیت های غیبی قرار گرفته باشد، یعنی بایستی همچون پیامبر از هرگونه اشتباه و نسیان و سهو، مصون و نیز از هر گناه و خطا معصوم باشد. و به همین جهت تشخیص و تعیین امام و خلیفه، تنها از سوی خداوند و به واسطه پیامبر (ص) یا امام قبلی میسر و ممکن است، نه به تشخیص عامۀ مردم و نه تشخیص خواص و نه اهل حل و عقد و یا به شورا و حکمیت.

در خلال تکمیل پاسخ اول و در پاسخ آن بخش از سؤال که: (اگر ادعاى شيعيان درست است و پيامبر از همان اول بصراحت و روشنى به كرات وصايت و امامت على را اعلام كرده است چرا در كتب مرجع تاريخى بحثى از آن نيست يا چرا مسلمانانى كه از جان خود هم بخاطر دستور پيامبر دريغ نميكردند اين حكم الهى و دستور مكرر و موكد پيامبر را فراموش كردند طوريكه به اعتقاد خود شيعيان هنكام فوت بيامبر و بحث خليفه فقط تعدادى كمتر از انكشتان دو دست با على باقى ماندند؟ و یا چرا علی (ع) در بیاناتشان صحبت از خلافت کرده اند نه امامت و حقی که از ناحیۀ خداوند است؟ و اگر امامت حقی است آنگونه که شیعه معتقدند چرا علی (ع) آنرا بخاطر اجبار مردم و علیرغم میل خود پذیرفته اند.)

باید گفت: طبق روایات بسیاری که مورد اتفاق علمای اهل سنت نیز هست، مطلب بوضوح روشن می شود که پیامبر (ص)، امام، خلیفه و رهبر بعد از خود را معرفی کرده است یعنی با تعیین علی بن ابیطالب (ع) به عنوان خلیفه بعد از خود، در مواقع گوناگون به آن وظیفه ی خطیری که داشت،(1) جامۀ عمل پوشانید.(2) که اشاره به نکات تفسیری و تفصیلی آیات و روایات و ذکر مصادیق آن از قول علمای اهل سنت، در این مجال نمی گنجد.(3)

اما تاریخ گواه آن است که حضرت علي(ع) همواره و در مقاطع خاصی، خود را امام و خلیفه بر حق و بلا فصل پیامبراکرم (ص) می دانست و در موارد مختلف این مسأله را به جامعه اسلامی و خلفاء قبل از خود یادآوری می کردند که خلافت یک امر انتصابی از طرف خداوند متعال است و توسط پیامبراکرم (ص) بارها اعلام شده است.

نمونه هایی از بیان علی (ع) در بارۀ خلافت و امامت با تکیه بر حقانیت الهی بودن این مقام را در ادامه اشارت می کنیم:

[=Calibri]1. قال على(ع): «فوالله ما زلت مدفوعا عن حقى مستاثرا على منذ قبض الله نبیه حتى یوم الناس هذا» «به خدا سوگند! از زمان رحلت پیامبر تا به امروز مرا از حق خویش (خلافت و رهبرى) محروم و دیگران را بر من مقدم داشتند.»(4)

[=Calibri]2. امام(ع) در جواب كسى كه به حضرت گفت: تو بر امر خلافت‏حریصى! فرمود: «بل انتم والله لاحرص و ابعد و انا اخص و اقرب و انما طلبت‏حقا لى و انتم تحولون بینى و بینه و تضربون وجهى دونه‏» «شما (شیفتگان خلافت) بر تصاحب آن حریص‏تر و از پیغمبر خدا دورترید و حال آنكه من از نظر روحى و جسمى به آن حضرت نزدیكترم و حق خود را طلب مى‏كنم و این شمایید كه میان من و حق مسلم من حائل مى‏شوید و از آن منصرفم مى‏سازید. «آیا آنكه حق خویش را مى‏طلبد حریص‏تر است؟ یا آنكه به حق دیگران چشم دوخته؟». (5)

علاوه بر این، تلاش های حضرت زهرا (س) در دفاع از حریم ولایت و دیدارهای مختلف با مهاجر و انصار در گرفتن اقرار و یادآوری حق امامت علی (ع) نیز مؤید همین مطلب است.

و اگر احیاناً در آن شرایط و موقعیت حساس بعد از پیامبر (ص)، 25 سال سکوت، اختیار کردند و مجدانه ومصرانه برای احقاق حق الهی خویش پیگیری خاصی نکردند، بدلیل عمل به توصیۀ پیامبر، بر اساس مصلحت های زمانه، حفظ وحدت جامعۀ اسلامی و دور نگاه داشتن جامعه از التهاب، تردید و تشکیک و نیز سوء استفادۀ معاندان و منافقان بود.

در این خصوص چنین می فرماید: «فرایت ان الصبر على ذلك افضل من تفریق كلمه المسلمین و سفك دمائهم و الناس حدیثو عهد بالاسلام والدین یمخض مخض الوطب یفسده ادنى وهن و یعكسه اقل خلق‏» «با خود اندیشیدم و دیدم كه صبر (بر محرومیت از حق ولایت و زعامت مسلمین) بهتر است از به هم زدن وحدت مسلمین و ریخته شدن خونشان، چرا كه مردم تازه مسلمان بودند و دین نوپا به مشكى مى‏ماند كه كمترین سسستى آن را تباه و ناتوان‏ترین مردم آن را وارانه مى‏كرد.»(6)

در جای دیگر می فرماید: «و ایم الله لولا مخافه الفرقه بین المسلمین و ان یعود الكفر و یبور الدین لكنا على غیر ما كنا علیه‏»(7) «به خدا سوگند! اگر بیم وقوع تفرقه میان مسلمین و بازگشت كفر، و تباهى دین نبود، برخورد ما با (مدعیان خلافت) به گونه‏اى دیگر بود.»

و البته این به معنای گذشتن از حق الهی خویش که چنانکه گفتیم: امامت و خلافت مقامی انتصابی است نیست. چرا که مسألۀ امامت و خلافت، واجد دو وجه است: وجه مشروعیت آن که از ناحیۀ خداوند صادر می شود و وجه مقبولیت که متوجه اقبال و پذیرش مردمی است.

بی شک، عدم اقبال و پذیرش مردمی دلیل بر عدم مشروعیت امامت و خلافت که حق مسلم علی (ع) بود نیست. بلکه با ویژگی ها و مشخصه هائی که برای امام ذکر نمودیم نشانگر آنست که بعد از پیامبر (ص) مسیر خلافت از جادۀ اصلی اش منحرف و گروهی خاص، با استفاده از ناآگاهی اکثریت مردم و نفوذ کلمه و قدرت خود، رأی حداکثری را به نفع اهداف و اغراض خویش مصادره کردند.

البته مقاومت اولیه علی (ع) در برابر پیشنهاد مردم برای پذیرش حکومت، نوعی امتحان و محک زدن ایشان در جدی بودن درخواستشان، موانع و مشکلاتی که در جامعه آنروز بواسطۀ خلفای قبلی پیشامد کرده بود و عبور از آن همه مانع و مشکل، نیاز به یک عزم و تحمل عظیم از ناحیۀ مردم داشت، علی (ع) آن زمینه ها را فراهم نمی دید و نیز زمینه سازی برای اتمام حجت با مردم و اخذ تعهد جدی و پایبندی در بیعتشان بود و ...

در این مجال، پاسخ تشکیک شما در مسألۀ رویگردانی اکثریت مردم از علی (ع) و اقبالشان به سوی خلفاء اهل سنت به این تقریر است: با کمی توجه به آیات نورانی قرآن، ذهن شما به این حقیقت قرآنی روشن می گردد، که همیشه پیروی اکثریت مردم که عموماً از سر ناآگاهی و جهل و یا ترس و طمع می باشد دلیل بر حقانیت ایشان نیست چنانکه قرآن در اکثر عبارات خود اکثریت را به عدم تفکر و اندیشه و تعقل محکوم می کند که علاوه بر وجهه و تأیید نقلی، عقل و تجربه نیز این موضوع را تأیید و تجربه کرده اند.

بعلاوه عدم پیروی مردم از توصیه های پیامبر (ص) نسبت به علی و اهل بیت (علیهم السلام) بعد از رحلت نبی اکرم (ص)، با وجود روحیۀ حاکم در زمان پیامبر مبنی بر اطاعت همگانی نیز روشن است، از یکسو خواص فرصت طلب و منفعت جو در زمان حضور پیامبر جرأت اظهار نظر علنی و مخالفت نمی کردند و رحلت پیامبر فرصتی برای ایشان و تسویه حساب های شخصی شان با علی (ع) بود، از سوی دیگر، عوام ناآگاه و ساده اندیش هم همیشه تابع موقعیت و فرصت بهتر و حفظ موقعیت و گریز از تهدیدها و ناکامی هایند و پیروی عوام در آن مقطع تاریخی از مسببان و بانیان سقیفۀ بنی ساعده امری طبیعی است.

پس در این گونه موضوعات، توجه به وجوه کیفی مسأله، بسا راهگشاست،

اینکه از یکسوی، چه افراد و گروه هایی اعم از عوام و خواص جامعه، حمایت و پشتیبانی از علی (ع) را رها کردند؟ و با چه اهداف و اغراضی و از چه کسانی تبعیت کردند، در شرایطی که مسببان سقیفه بنی ساعده به ظاهر خلافت را بدست گرفته بودند و موج طمع و تهدید، بوضوح در فضای جامعۀ آنروز مشهود بود؟

و از سوی دیگر کدام خواص اندک و قلیلی از علی (ع) حمایت کردند و در زمانی که در جبهۀ دفاع از حقانیت علی (ع) هیچ موقعیت و فرصت مطلوب، هیچ چشم انداز روشن و هیچ طمع و تهدیدی در کار نبود، این گروه اندک، چه هدف و غرضی را تعقیب می کردند؟

ناگفته، با کمی سیر در تاریخ اسلام، شناخت موقعیت و جایگاه مهاجر و انصار و صحابۀ خاص پیامبر، فضائل و کرامات و برتری های فضیلتی و قرابت معنوی علی (ع) با پیامبر (ص) و وصایت های پیامبر اکرم نسبت به علی (ع) و اهل بیت (ع) و البته با کمی نگاه منصفانه به حوادث قبل و بعد حیات نبی اکرم (ص) پاسخ اکثر سؤالات مطروحه در این موضوع روشن می گردد.

در پایان گفتنی است، نگاه منصفانه و دقیق، پاسخ بسیاری از سؤالات پرسشگر محترم را، اگر چه بطور اجمال، روشن می سازد.

موفق باشید...

پاورقی___________________
[=Calibri]1. اشاره به آیۀ تبلیغ که در محل غدیر خم بر پیامبر نازل شد: "یا ایهاالرسول بلغ ما انزل الیک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس ...؛ ای رسول، آن وظیفه و رسالت خطیری که بر دوش داری به مردم ابلاغ کن، اگر ابلاغ نکنی رسالتت را تمام و کمال بجای نیاوردی، خداوند حافظ و نگهبان توست ..." مائده، 66.
[=Calibri]2. حدیث یوم الدار، نزول آيه ولايت، نزول آيه تطهير، حديث جابر، حديث منزلت، حديث ثقلين،حديث غدير و ...، اکثر این احادیث، مورد تأييد علماي بزرگ اهل تسنن همچون طبري ، رازي ، ثعلبي ، قشيري ، خوارزمي ، ابن حجر ، ابن كثير ، احمد بن حنبل ، سنن بيهقي و... بوده و در منابع اهل سنت نیز مذکور است.
[=Calibri]3. برای مطالعه بیشتر در بارۀ امام علی (ع) در نگاه اهل سنت رجوع کنید به آدرس: http://www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?LanguageID=1&id=28356&SubjectID=44969
[=Calibri]4. نهج‏البلاغه صبحى صالح، خطبه‏6.
[=Calibri]5. همان، خطبه 172.
[=Calibri]6. شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ذیل خطبه 65 (به نقل از سیرى در نهج‏البلاغه).
[=Calibri]7. همان، ذیل خطبه‏119.

بنام خدا

پاسخ 2:

بحثی در آیۀ تطهیر و حدیث ثقلین و شأن و منزلت و حقانیت علی (ع)

در ادامۀ پاسخ به سؤال پرسشگر محترم مبنی بر اینکه آیۀ تطهیر در شأن امیرمؤمنان علی (ع) و فاطمه (س) و حسنین (علیهماسلام) نازل نشده و به همسران پیامبر اختصاص دارد و این آیه دلیل بر عصمت اهل بیت (ع)، آنگونه که شیعه معتقدند نیست و نیز در پاسخ به این مطلب که شآن و منزلت علی (ع) و اهل بیت (ع) در منابع اهل سنت ذکر نگردیده تهیه گردیده و تقدیم می گردد:

خداوند در سوره احزاب می فرماید: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا (1)

طهارت مصدر طهر و طهر و به معنای پاکی از عیوب وکثافتهای مادی و معنوی و ظاهری و باطنی و اخلاقی است. سخن خداوند متعال: «ولهم فیها ازواج مطهره » (2)

واژه «اراده »، در آیه یادشده، به معنای اراده تکوینی است نه تشریعی; و تخلف مراد از اراده تکوینی امکان ندارد، زیرا «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له: کن فیکون.» (3) از اینرو وقتی مراد آیه ارادۀ تکوینی است چگونه مراد آیه می تواند شامل همسران پیامبر نیز باشد.

در برخی احادیث آمده است كه این آیه در خانۀ امّ سَلَمه (متوفی 62) همسر پیامبر، نازل شد و هنگام نزول آن علاوه بر پیامبر اكرم، علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام هم حاضر بوده­اند. در این هنگام پیامبر، پارچه ای خیبری (كساء) را كه بر آن نشسته بود، بر روی خود و علی و فاطمه و حسن و حسین كشید و دستها را به سوی آسمان بالا برد و گفت: «خدایا! اهل بیت من این چهار نفرند، اینان را از هر پلیدی پاك گردان» امّ سلمه از پیامبر پرسید كه آیا او در شمار اهل بیت مذكور در این آیه قرار دارد، پاسخ پیامبر این بود كه تو از همسرانِ رسول خدایی و تو بر خیر هستی.

بسیاری از صحابه، مانند انس بن مالك (متوفی 93) و ثوبان مولای پیامبر و ابو سعید خُدْری (متوفی 74) و امّ سلمه و عایشه (متوفی 57) و سعدبن ابی وقّاص (متوفی 55) و عبدالله بن جعفر (متوفی 80) و عبدالله بن عباس (متوفی 68)، مراد از اهل بیت پیامبر را علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام دانسته اند. از امامان نیز احادیثی در تأیید این قول نقل شده است.

واژه «اراده »، دربسیاری از آیات قرآن، به معنای اراده تکوینی و در مواردی اندک به معنای اراده تشریعی (نفس اوامر و نواهی و آئین نامه) است.

از سوی دیگر، همه اندیشمندان علوم قرآنی معتقدند که این آیه مزیتی را برای اهل بیت برمی شمرد و این مزیت در صورتی از آیه استفاده می شود که مراد ازاراده، اراده تکوینی و انفکاک ناپذیر از مراد باشد;و این خود دلیلی بر عصمت آنان است؛ زیرا:

الف) اگر مراد اراده تشریعی باشد، فرقی میان این آیه با آیه وضو و غسل وجودنخواهد داشت; چون همان گونه که «یرید لیطهرکم ...» هیچ فضیلت خاصی را برای مردم ثابت نمی کند، آیه تطهیر نیز فضیلتی را برای اهل بیت به اثبات نمی رساند.

ب) اراده تشریعی پروردگار به اهل بیت رسول اختصاص ندارد، بلکه شامل همه انسانها می شود. و این با کلمه «انما»، که از قویترین ابزار حصر است،منافات دارد.

احادیث رسول خدا درباره فضایل اهل بیت بسیار است. بجاست در اینجا برخی از آنها را یادآور شویم:

پیامبر اکرم فرمود: احبوا الله لما یغذوکم من نعمه و احبونی بحب الله واحبوا اهل بیتی لحبی (4) و فرمود: انما مثل اهل بیتی فیکم مثل سفینه نوح فی قومه من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق. (5) مثل اهل بیت من در میان شماهمانند کشتی نوح در میان قوم او است. هر کس در آن سوار شد، نجات پیدا کرد و هر که تخلف ورزید، در دریا غرق شد.

در بحار از رسول خدا روایت شده است که فرمود: «انا اهل بیت قد اذهب الله عناالفواحش ما ظهر منها و ما بطن »;(6) ما اهل بیتی هستیم که خداوند فواحش وچیزهای ناپسند ظاهری و باطنی را از ما دور کرده است.

حدیث ثقلین از طرق مختلفی نقل شده است که برخی از آنها را با متن حدیث می آوریم:

- زید بن ثابت از آن بزرگوار روایت می کند که فرمود: «انی تارک فیکم خلیفتین کتاب الله حبل ممدود ما بین السماء و الارض (او ما بین السماء الی الارض) و عترتی اهل بیتی و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض.»

- در صحیح مسلم بن حجاج نیشابوری روایت شد که رسول خدا فرمود: «ایها الناس انا بشرمثلکم یوشک ان یاتینی رسول ربی فاجیب و انا تارک فیکم الثقلین اولهما کتاب الله فیه النور خذوا بکتاب الله و استمسکوا به فحث علی کتاب الله و رغب فیه ثم قال: و اهل بیتی اذکرکم الله فی اهل بیت، اذکرکم الله فی اهل بیتی،اذکرکم الله فی اهل بیتی ». ای مردم، من همانند شما انسان هستم. نزدیک است فرستاده پروردگار (عزرائیل) بر من وارد شود [و مرا بخواند] و من اجابت کنم. من دو چیز سنگین و نفیس در میان شما می گذارم; نخست کتاب خدا که در آن نور وهدایت است. پس به آن عمل کنید. سپس رسول خدا بر عمل به قرآن بسیار تاکید وترغیب کرد و فرمود: و اهل بیتم. در باره اهل بیتم شما را به یاد خدامی اندازم ... .» این جمله را سه مرتبه تکرار فرمود.

- طبق نقلی دیگر حضرت فرمود: «...انی قد ترکت فیکم الثقلین احدهما اکبر من الاخر کتاب الله و عترتی فانظرواکیف تخلفوننی فیهما، فانهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض ثم قال: ان الله عز و جل مولای و انا مولی کل مؤمن، ثم اخذ بید علی فقال:من کنت مولاه فهذا ولیه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه; و قال: علی مع الحق و الحق مع علی یدور معه حیثما دار و قال: اللهم ادر الحق مع علی حیث ما دار; و قال: یا عمار، ان رایت علیا قد سلک وادیا و سلک الناس وادیا غیره فاسلک مع علی ودع الناس انه لم یدلک علی ردی و لن یخرجک من هدی. و قال له غیر مره: حربک حربی و سلمک سلمی.» (7) من در میان شما دو چیز گرانمایه باقی گذاردم که یکی از دیگری بزرگتر است. اینها کتاب خدا و عترت من است. پس بنگرید که پس از من، چگونه با این دو رفتار می کنید. این دو از هم جدانمی شوند تا نزد حوض بر من وارد شوند. سپس فرمود: خداوند سرور من و من سرورهر مومنی هستم. آنگاه دست علی را گرفت و گفت: هر که من مولای او هستم، علی نیز مولای او است; خدایا، با دوستانش دوست باش; و گفت: علی با حق است و حق با او; هر جا علی برود، حق بر گرد او می چرخد; و گفت: خدایا حق را هر جا که علی می رود بر محور او بچرخان; و گفت: ای عمار، اگردیدی علی به راهی رفت و همه مردم به راه دیگر تو به راهی که علی رفته برو ومردم را واگذار; زیرا علی تو را به هیچ بدی راهنمایی نمی کند و از هیچ هدایتی منحرف نمی سازد; و بارها به علی گفت: جنگ با تو جنگ با من است و سازش با تو سازش با من.

و این روایت، ما را به این حقیقت آگاه می سازد که اگر آیۀ تطهیر و عصمت الهی شامل همسران پیامبر هم می بود، عایشه همسر پیامبر اکرم (ص)، بدلیل دارا بودن طهارت تکوینی و عصمت، نباید در جنگ جمل در برابر علی (ع) که تجسم و معیار حق و راستی بود قرار می گرفت. در حالیکه در آن واقعه، خلاف آن ثابت گردید.

این حدیث از جمله احادیثی است که همه علما و مفسران و محدثان و لغت شناسان اهل سنت (8) آن را نقل کرده اند. (9) بخشی از تفسیرهایی که حدیث ثقلین را نقل کرده، عبارت است از:

تفسیر امام فخر رازی; (10) الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، احمد بن محمدثعلبی; تفسیر ابن کثیر، اسماعیل بن عمر معروف به ابن کثیر; الباب التاویل فی معان التنزیل فی التفسیر، علی بن محمد شافعی معروف به خازن.

علمای تاریخ و لغت و سیره نگاران و رجال و تذکره نویسان نیز، به مناسبت، حدیث ثقلین را نقل کرده اند. برای اطلاع بیشتر می توان به رساله «حدیث الثقلین »،که از سوی دارالتقریب بین المذاهب الاسلامیه در مصر منتشر شده، مراجعه کرد.

این حدیث، علاوه بر استحکام متن، دارای سندی متواتر و مطمئن است. در صواعق المحرقه می گوید: حدیث ثقلین را حدود بیست نفر از صحابی رسول خدا نقل کرده اند. (11) علامه سید هاشم بحرانی در غایه المرام می گوید: حدیث ثقلین ازطریق اهل سنت 39 سند و از طریق شیعه 82 سند دارد.

در هر حال این حدیث (12) «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی » از نوع مشهورترین احادیث است و علت اشتهارش، این است که رسول خدا آن را در اماکن متعدد و حساسی بازگو کرده است، از جمله در حجه الوداع در روز عرفه، در مدینه هنگامی که آخرین لحظات زندگی پر برکتش را سپری می کرد و در غدیر خم، هنگام بازگشت از آخرین سفر حج و هنگام بازگشت از طائف.

این حدیث، از یک سو، وجوب تمسک به قرآن و عمل به تعالیم آن را می رساند و از سوی دیگر، لزوم پیروی از عترت را بیان می کند.

افزون بر این، مختصری از آنچه از این روایت استفاده می شود، چنین است:

الف) عصمت اهل بیت و مصونیت آنان از خطا و اشتباه: دلیل این امر کنار هم قرار گرفتن عترت و قرآن و همسنگ معرفی شدن آن دو است. شکی نیست که در قرآن باطل راه ندارد: «لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه ».

ب) جدا نشدن عترت از قرآن: (لن یفترقا حتی یردا علی الحوض) روایت بر این واقعیت تاکید می کند که عترت هرگز از مسیر قرآن جدا نشده، سهوا یا عمداخطایی را مرتکب نمی شود; زیرا اگر خطا و انحراف سهوی و نسیانی در عترت راه داشت، عبارت «آن دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد» صحیح نبود.

ج) همراهی همیشگی قرآن و عترت: کلمه «لن » علاوه بر نفی جدایی عترت و قرآن از یکدیگر، رابطه و همبستگی و همراهی کتاب و عترت را جاودانه می سازد و بر آن تاکید می کند.

د) تضمین هدایت: «ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا»; تا وقتی که به هر دوتمسک کنید گمراه نمی شوید. در حقیقت تمسک به قرآن منهای عترت و تمسک به عترت منهای قرآن سعادت انسان و گمراه نشدن او را تضمین نمی کند; بلکه تنهاتضمین کننده هدایت انسان، تمسک به هر دو است.

عبارت «فانظروا کیف تخلفوننی فیهما» نیز این مطلب را تاکید می کند. مطلبی که در روایت طبرانی: «فلا تقدموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا و لاتعلموهم فانهم اعلم منکم » با صراحت بیشتری بیان شده است. (13)

ه) امتیاز علمی آنان: بر دیگران روایت نشان می دهد که اهل بیت(ع) در همه علوم از دیگران برترند: «و لا تعلموهم فانهم اعلم منکم.» بدین جهت پیامبر بر پیروی ازآنها تاکید کرد و فرمود الحمدلله الذی جعل فینا الحکمه اهل البیت. (14)

پاورقی_______________________

1. احزاب، آیه 3.

2. بقره، آیه 25.

3. یس، آیه 82.

4. سنن ترمذی 5 / 664 /13789 و مستدرک حاکم 3 / 150 و 2 /343 و الصواعق المحرقه باب 11 مقصد دوم، ص 171 و مجمع الزوائد9 / 168 و جامع صفیر 2 /533و تلخیص الذهبی و ینابیع الموده و تاریخ الخلفاء و ...

5. مستدرک 2 /343 و الصواعق المحرقه باب 11 / 152; مجمع الزوائد9 / 168;جامع سفیر 2 /533 / 8162.

6. مستدرک حاکم 3 / 128 و جامع کبیر طبرانی و اصابه ابن حجر عسقلانی و کنزالعمال 6 / 155 و المناقب خوارزمی /36 و ینابیع الموده /149; حلیه الاولیاء1 /86; تاریخ ابن عساکر 2 / 95.

7. رک: به دلائل الصدق، ج 2، ص 303.

8. رک: صحیح، مسلم بن حجاج نیشابوری، ج 4، ص 1873 /36; خصائص النسائی احمدبن شعیب نیشابوری (معروف به نسائی); سنن ترمذی 5 / 662 /3786، 3788; سنن ابوداود و ابن ماجه و دارمی; الصواعق المحرقه، ص 122; مسند احمد بن حنبل 3 /17،26،59 و 4 /366 و 5 / 181،189; انساب الاشراف بلاذری 2 / 110; مستدرک،حاکم 3 /109، 110،126، 148; اسد الغابه 2 / 12; مفاتیح السته 4 / 190 /4816; مجمع الزوائد هیثمی 9 / 162; تاریخ خطیب بغدادی 6 / 442; فصول المهمه ابن صباغ / 22; مناقب خوارزمی /93; ینابیع الموده قندوزی / 31; محمد بن علی الصبان چاپ شده در حاشیه نورالابصار / 110; تذکره الخواص، ابن جوزی / 322;ذخائر العقبی محب الدین طبری /16. نظم درر السبطین / 331; السیره الحلبیه، علی حلبی،3 / 308; نسیم الریاض 3 /410; السیره النبویه 4 /416.

9. تفسیر فخر رازی 8 /163.

10. الصواعق المحرقه، ص 148.

11. حدیث ثقلین را اندیشمندان مذاهب اسلامی در کتابهایشان یادآور شده اند. ازاینرو هر که در صحت آن تردید نماید راه خطا رفته است. علامه ذهبی که در حدیث بسیار سختگیر است نتوانسته در این حدیث اشکال کند.

12. الصواعق المحرقه، ص 148.

13. صحیح مسلم، ج 7، ص 121.

14. بنقل از حوزه نت، مقالۀ اهل بیت در آیه تطهیر کیانند؟، با تغییر و حذف و اضافات.

سلام
خیلی خوشحالم که دوستان اهل عامه نیز به موقعیتی که برادران شیعه

شان فراهم نموده اند اطمینان نموده و بر خلاف برخی از سایت های دیگر

(عربی) آزادانه اندیشه های خود را در معرض ارزیابی و سنجش دیگران

قرار می دهند . امیدوارم که زمینه ساز مطرح شدن اندیشه های حقیقی

اسلامی به دور از هر گونه تعصب و خرافات شده باشیم.



پاسخ های دوستان کامل و علمی بود اما نمی دانم آیا این سوال به ذهن پرسشگر محترم خطور

کرده استکه اگرتنها کتاب آسمانی قرآن فصل الخطاب بوده وسند ما دراصول و فروع دین است

(چنانچه برخی از صحابه می گفتند)،ما اساسا چه نیازی به فرستاده شدن 124000پیامبرداشته

و نقش انبیاء(ع) درادیان آسمانی به چه میزان است ؟ بطور کلی نقش و جایگاه سنت و سیره

نبوی درفقه ، اعتقادات، تاریخ ، تفسیر و... به چه میزان است ، آیا در قرآن کریم سوره نجم

آیات سوم وچهارم راتلاوت کرده اید« وما ینطق عن الهوی ان هوالا وحی یوحی»[1]، دراین

آیات کلام پیامبر (ص) وحی و در اعتبار وحجیت هم شأن آیات قرآن دانسته شده است .

با این مقدمه شاید به این نتیجه رسیده باشید که ضروری نیست که همه معارف و آموزه های

دین هر چند از اصول هم باشند در قرآن ذکر شده باشند .بلکه درهمه ادیان آسمانی به ویژه دین

مبین اسلام که پیام آور آن کامل ترین و افضل انبیاء است منبع دیگری هم بنام سیره وسنت نبوی

داریم که نه به عنوان بازوی کمکی دین بلکه به عنوان یکی از دو منبع اصیل و اساسی دین

مطرح است .

بخش دوم پاسخم این نکته است که در تاریخ و سیره نبوی شیعه و عامه و در موارد بیشماری

رسول خدا (ص) به مساله جانشینی اشاره کرده اند که عشیرة اقربین ،غزوه خیبر،روزغدیر،

اعلام برائة و... تنها بخشی ازاین موارد می باشند.که البته عواملی چون حسادت ها ،رقابتهای

قبیلگی، ضعف ایمان، نفاق وبرداشت اشتباه ازکلام رسول خدا(ص) باعث شد که حق از مسیر

خود خارج شده و آن شود ،که شد .

بخش سوم پاسخم این موضوع استکه به هیچ وجه ضروری نیست که تمام جزئیات دین چه از

اصول وچه از فروع در قرآن آمده باشد به بیان اصول کلی و راه های شناخت مبانی و آموزه

های دینی در قرآن به طور کامل آمده است. به عنوان نمونه آیات اکمال دین[2]،اولی الامر[3]

،انما ولیکم الله[4]،اهل البیت[5]و... به موضوع جانشینی بعد از پیامبر(ص) پرداخته اند .

[=Calibri][1] . سوره مبارکه نجم ، آیات 3و4.

[=Calibri][2] . سوره مائدة ، آیه 3.

[=Calibri][3] .سوره نساء ، آیه 59 .

[=Calibri][4] .سوره مائدة ، آیه 55.

[=Calibri][5] .سوره احزاب، آیه 33 .

باسلام خدمت دوستان
در رابطه با عدم ذکر نام ائمه در قرآن چنین می توان گفت که:
شيوه قرآن مجيد در رابطه با ايمه هدي ( ع ) به ويژه اميرالمومنين ( ع ) و خانواده آن حضرت اين است كه به معرفي ( شخصيت ) ممتاز و برجستگي هاي آنان بپردازد نه به معرفي ( شخص ) .
اين شيوه حكمت هاي متعددي دارد كه برخي از آنها به اختصار بيان خواهد شد .
در اينجا دو زمينه براي گفت و گو وجود دارد :
موارد وچگونگي معرفي شخصيت اهلبيت ( ع ) و حكمت و سراين روشن .
الف ) موارد وچگونگي معرفي شخصيت اهلبيت ( ع ) در قرآن :
قرآن مجيد در موارد متعددي پرده از امتيازات و ويژگيهاي رفتاري ايمه هدي ( ع ) بويژه اميرالمومنين ( ع ) برداشته است ازجمله :
1- ( ( ويطعمون الطعام علي مسكينا و يتيما و اسيرا ) ) ، ( الانسان ، آيه 9 ) مفسرين بزرگ شيعه وسني آورده اند كه اين آيه در شان اميرالمومنين و خانواده ايشان است و مساله روزه داري حضرت علي ( ع ) و ....و دادن افطار خود به مسكين يتيم و اسير در سه شب متوالي را به طور متواتر نقل كرده اند .
2- ( ( انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا ) ) ، ( احزاب ، آيه 33 )
در خصوص اين آيه مقالات و كتب متعددي نگاشته شده و در اينكه شامل حضرت علي ( ع ) وفاطمه ( س ) و حسين ( ع ) است نزد شيعه و سني هيچ اختلافي نيست تنها اختلاف در شمول آن نسبت به همسران پيامبر ( ص ) كه با ادله متعددي علماي شيعه شمول آن نسبت به همسران پيامبر ( ص ) را رد كرده اند .
3- ( ( انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون ) ) ، ( مايده ، آيه 55 )
شان نزول اين آيه نيز در تمام تفاسير معتبر شيعه و سني اختصاصا در رابطه با حضرت علي ( ع ) مي باشد .
البته آيات بسيار ديگري نيز وجود دارد كه در اينجا به همين سه مورد اكتفامي كنيم .
در آيه اول اوج ايثار در شدت نياز و در آيه دوم طهارت مطلق از هر كژي وكاستي و عيب و گناه و در آيه سوم تلفيق دو عبادت بزرگ با يكديگر همراه با اوج اخلاص و خدادوستي نمايان گرديده است .
البته در آيه سوم نكته ديگري وجوددارد كه در قسمت بعد به آن اشاره خواهيم كرد .
ب ) حكمت روش قرآن در معرفي اهل بيت ( ع ) :
شيوه ذكر شده حكمتهاي متعددي دارد از جمله :
( 1 ) انگشت گذاردن روي اشخاص به طور اساسي چندان نقشي در روشنگري ندارد بلكه نهايتابه نوعي تبعيت و پيروي كه كوركورانه مي كشاند و البته اين مانع آن نيست كه درمورد لزوم افراد نيز معرفي شوند ولي اساسا معرفي شخصيت معرفي الگوهاست ودر نتيجه جامعه را به جاي گرايشات متعصب آميز جاهلانه به سمت تعقل و ژرف انديشي و توجه به ملاكها و فضايل و امتيازات واقعي سوق مي دهد .
( 2 ) معرفي شخصيت زمينه ساز پذيرش معقول است در حالي كه معرفي شخص در مواردي موجب دافعه مي شود .
اين روش بويژه در شرايطي كه شخص از جهاتي تحت تبليغات سو قرار گرفته باشد يا جامعه به هر دليلي آمادگي پذيرش وي را نداشته باشد بهترين روش است .
و اين مساله دقيقا در مورد اميرالمومنين ( ع ) و اهلبيت ( ع ) وجود داشته است .
براي شناخت درست اين مساله لازم است ابتدا شرايط وويژگيهاي جامعه اسلامي زمان نزول قرآن را در نظرگيريم تادر پرتو جامعه شناسي آن زمان و روانشناسي اجتماعي خاص آن جامعه بتوانيم به درك صحيحي از مساله نايل آييم .
واقعيت آن است به استثناي اندكي از مومنان برجسته اكثريت جامعه صدر اسلام نسبت به اهل بيت ( ع ) به ويژه اميرالمومنين ( ع ) پذيرش نداشتند وپيامبر ( ص ) نيز در مقاطع مختلف با دشواريهاي زيادي آن حضرت را مطرحمي ساختند و در هر مورد با نوعي واكنش منفي و مقاومت روبرو مي شدند دلايل اين امر متعدد است از جمله :
الف ) بسياري از آنان كساني بودند كه تا چند صباحي قبل در صف معارضين اسلام قرار داشتند و روياروي خود شمشير علي ( عليه السلام ) را ديده واز همان جا كينه وي رابه دل گرفته بودند چنانكه حضرت فاطمه زهرا ( س ) نيز يكي از علل رويگرداني مردم از آن حضرت را همين نكته
( نكيرسيفه ) بيان فرمودند .
ب ) تفكرات و سنن غلط جاهلي هنوز براندشه مردم حاكم بود و اموري مانند سن و ... را در امور سياسي دخيل مي دانستند و لذا به خاطرجوان بودن حضرت علي ( ع ) وي را چندان شايسته براي رهبري جامعه نمي دانستند .
ج ) اين تفكر خطرناك در سطح جامعه رايج بود و توسط كساني تبليغ مي شد كه پيامبر ( ص ) درصدد آن است كه خويشان خود را براي هميشه بر مسندقدرت و حكومت بنشاند و در اين راستا خدمات ارزنده پيامبر را نيز نوعي بازي سياسي تفسير مي كردند كه براي چنگ اندازي به حكومت براي خود و اهل بيتش انجام داده است .
اين مساله چنان بالا گرفته بود كه روز غدير پس از معرفي اميرالمومنين يكي از حاضران صدا زد ( ( خدايا! ما را گفت كه از سوي خدا آمده وكتاب الهي آورده ام و ما پذيرفتيم و اكنون مي خواهد داماد و پسرعمش را بر ما حاكم و مستولي سازد اگر او راست مي گويد سنگي از آسمان ببار و مرا بكش !! ) ) اكنون اين سوال پديد مي آيد كه آيا در چنين وضعيتي تا چه اندازه صلاح بوده است نام آن حضرت و يا ايمه ( ع ) بعد از ايشان در قرآن به صراحت ذكر شود؟ ممكن است كسي با خود بينديشد كه اگر چنين شده بود ريشه اختلافات از بن كنده مي شد و امت اسلامي يكپارچه و هم آوا مي شدند و راه هدايت را پيشه مي ساختند زيرا قرآن موردقبول همه است و برآن اختلافي نيست .
اما آيا واقعيت چنين است ؟
خير .زيرا اين خطر به طور جدي وجود داشت كه بر سر مساله اميرالمومنين ( ع ) حتي اساس اسلام و قرآن به خطر افتد و اگر نام آن حضرت به صراحت در قرآن مي آمد اين مشكله وجود داشت كه طيف عظيمي كه در جامعه پايگاه تبليغاتي وسيعي داشتندو درصدر اطرافيان پيامبر نيز بودند اساسا رسالت آن حضرت و قرآن و ...را يكسره نفي و انكار كنند و خطر جدي براي اساس اسلام و قرآن بيافرينند .
شايد اين مساله ابتدا اغراق آميز جلوه نمايد در حالي كه رخدادهاي مهم تاريخي به خوبي از اين نكته پرده برگرفته اند .در اينجا به ذكر دو نمونه كه در منابع تاريخي مهم اهل تسنن به تكرار آمده و از مسلمات تاريخي است اكتفا مي شود :
همه مورخان برجسته آورده اند كه چون پيامبر لحظات آخر عمر خويش را مي گذراندند درخواست قلم ولوحي نمودند تا سندي براي امت به يادگار نهند كه هيچگاه به انحراف و ضلالت گرفتار نگردند اين درخواست براي اطرافيان كاملا روشن بود و هدف از آن باتوجه به موضع گيري هاي پيشين پيامبر واضح بود .
در اين هنگام عمر صدا زد ( ان الرجل ليهجو؛ همانا اين مرد بر اثر شدت تب هذيان مي گويد ) !! شگفتا پيامبري كه خداونددر وصفش فرموده است(و ما ينطق عن الهوي انهو الا وحي يوحي ... ) درخانه اش و نزد عزيزترين و بهترين حاميانش اين چنين جسارت آميز مورد طعن قرار گيرد وكار به جايي مي رسد كه آن حضرت از تصميم خود منصرف مي شود!
زيرا جدا خوف آن وجود دارد كه پايداري برآن موجب انكار رسالت شود و مسلما كساني كه چنين درخانه پيامبر خدا باوي برخورد مي كنند خود را مستظهر به پشتيباني وسيع اجتماعي مي بينند و گرنه هرگز جرات چنين جسارتي به خود نمي دادند .
از همين جا روشن مي شود كه سر شيوه قرآن چيست .
يعني قرآن هم براي اهل فهم و درك وتعقل حرف خود را زده است و هم كاري كرده كرده كه فاقدان چنان خصوصيتي يكسره از اصل دين جدا نشوند و انگيزه هاي سياسي خاصي باعث نشود كه به طوركلي مردم را از اصل دين و ديانت جدا سازند .
جالب آن است كه علاوه بر آياتي كه به گونه هاي مختلف مساله ولايت اميرالمومنين ( عليه السلام ) را مطرح ساخته اندسومين آيه اي كه در آغاز اين نگاشته آورده ايم بسيار روشن اين پيام را داده و همراه با بيان امتيازات خاص آن حضرت مساله ولايت و رهبري امت گوشزد ساخته است .
در اينجا يك سوال باقي مي ماند و آن اينكه خداوند فرموده است : ( ( انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ) ) بنابراين باتوجه به اين آيه از آن خطرات چه باك ؟
پاسخ آن است كه حافظ بودن خداوند براي قرآن از راه اسباب و علل خاص آن است ويكي از آنها بكارگيري همين شيوه است كه انگيزه كنارزدن قرآن را بخاطر يكسري اهداف خاص از بين مي برد .
نمونه تاريخي ديگري كه به روشني از انگيزه وتفكرات ذكر شده پرده مي بردارد برخورد يزيد با سر مقدس حضرت اباعبدالله ( عليه السلام ) است كه چون آن را در برابر خود ديد اين شعر را سرود : ( ( لعبت هاشم بالملك فلاخبر جا و لاوحي نزل ؛ بني هاشم در پي حكومت كردن و بازيگريهاي سياسي بودند و نه وحيي از آسمان نازل شده بود و نه پيامبري برانگيخته شده بود ) ) !!
براي آگاهي بيشتر در اين زمينه ر . ك :

1- فروغ ابديت جعفر سبحاني
2-رهبري امام علي ( ع ) از ديدگاه قرآن و پيامبر ( ص ) ، ترجمه سيد محمود سياهپوش
3- نقش عايشه در تاريخ اسلام علامه سيد مرتضي عسكري
4- بررسي مسايل كلي امامت ابراهيم اميني
5- معالم المدرستين علامه سيد مرتضي عسكري
6- اجتهاد در مقابل نص علامه سيدشرف الدين ;

باسلام خدمت دوستان
در توضیح بیشتر عدم ذکر نام ائمه درقرآن می توان گفت که:
اين كه با آمدن نام ائمه اطهار ( ع ) يا جزئيات مسايل در قرآن د يگر همه مشكلات و اختلافات حل مي شد، و ريشه پيدايش مذاهب مختلف وپراكنده از اساس زده مي شد، تصوري نادرست است . برعكس بايد گفت قرآن مجيد در اين مسايل بسيار از روش دقيق و حساب شده اي استفاده كرده، كه مانام آن را شيوه ( تلفيق بين كنايه و تصريح ) مي ناميم و اگر غير از اين عمل مي شد، خطري بسيار بزرگ تر از اختلافات موجود - كه ويرانگر اساس مكتب بود - اسلام و قرآن را تهديد مي كرد .
براي روشن شدن مطلب بايد دونكته را در نظر گرفت :
الف ) روند طبيعي پيدايش مذاهب و آراي مختلف در اد يان .
ب ) ويژگي ها و شرايط خاص جامعه اي كه قرآن در آن نازل گرديده است .
پيدايش آراء و نهايتا مذاهب و نحله هاي گوناگون در درون يك دين ، امري كاملا طبيعي است .
مطالعه در تاريخ اد يان نشان مي دهد، كه حتي اگر آراي فاسد هم در كار نباشد، در موارد بسياري برداشت و تفسيردانشمندان و توده ها از ريز و درشت مسايل ديني متفاوت و چه بسا معارض است
گاه اين تفاوت ها عميق و در مسايل بسيار اصولي است، و كار را به جايي مي كشاند كه صاحبان اديان و يا حتي ارباب مذهب واحد در ميان خود به اختلافات شد يدي گرفتار شده اند تا آنكه هر يك ، ديگري را تكفير واز حوزه دين به كلي خارج مي شمارند .
اين مسئله واقعيتي است تا حدودي گريز ناپذير و در همه اديان وجود دارد؛ مانند اختلافات شديد ده ها مذهب مسيحي ( مانند مذهب كاتوليك ، ارتد كس ، پروتستان و فرقه هايي چون اسيوخي ، ماكيوني ، كالوخي ، ويگلفي ، ژان هوسي ، پورتين يسوعي ،نسطوري ، آريوسي ، هوژنتي ، مونوفيزيستي ، آرتموني ، نادنيي ، ستبيه و ... )
ممكن است بگوييد همه اين ها يك راه حل دارد و آن اين است كه : دين وشريعت نازله آن چنان دقيق و با وضوح و صراحت با تمام جزييات آن نازل شود كه نه تنها همه انسان ها در تمام مسايل ديني برداشت واحد داشته باشند، بلكه حتي راه هر گونه تفسير سوء و فريب كاري بدعت گذاران وتحريف گران نيز بسته شود .
با كمي ژرف اند يشي روشن مي شود كه چنين ديدگاهي ، پنداري تحقق ناپذ ير است ؛ زيرا :
1- از ديدگاه معرفت شناختي كيفيت شناخت و درك انساني در هر زمينه ، مكانيسم ويژه و محدوديت هاي خاصي دارد، به طوري كه در يك رشته از معارف بويژه در معارف ديني - كه از گستردگي و ژرفايي بسيار بالايي برخوردار است - هرگز نمي توان همه انسان ها را ( در همه مسايل آن مجموعه ) متحد النظر و داراي برداشت ودرك واحد ساخت .
2- زبان در روند معرفت ، نقش و كاركرد خاصي دارد وبا محدود يت هاي ويژه اي روبه روست كه خود يكي از عوامل مهم تفاسير وبرداشت هاي گوناگون از متون ديني است بنابراين زبان شنا سي نيز حكمي مشابه معرفت شناسي دارد .
3- اگر بنا شود كتاب آسماني دربرگیرنده تمام مسايل ؛ از قبيل معارف ، اخلاقيات ، احكام و دستورات فردي و اجتماعي به صورت مجموعه اي دقيق ، تفصيلي و منظم همراه با تمام جزئيات و حتي تعاريف بيان شود، در اين صورت به شكل دايرالمعارفي در خواهد آمد كه بخشي از آن مسايل فلسفي و جهان بيني ، انسان شناسي ، فلسفه ، تاريخ و...مطرح مي شود و بخشي از آن اخلاقيات و فلسفه اخلاق و در بخش هاي ديگر احكام حقوق فردي و اجتماعي ؛ مانند : عبادات ، اقتصاد، نظام واحكام سياسي ، فلسفه ، حقوق و . ... ممكن است بگوييد چه عيبي دارد، كه چنين باشد؟
واقعيت آن است كه چنين چيزي ضربه محكمي به دين خواهد زد. و مخالف فلسفه اساسي بعثت انبيا(ع) و انزال كتاب هاي آسماني است ؛ زيرا :
اولاً از طرفي كتاب آسماني را بسيار گسترده و مفصل يعني تبديل به ده هاجلد كتاب مي كند .
ثانياً هر بخشي از آن مجلدات مربوط به حوزه خاصي ازمسايل شده و جنبه تخصصي پيدامي كند .
ثالثاً زبان كتاب آسماني ديگر زبان توده ها نخواهد بود؛ بلكه در هر فني زبان ويژه آن رشته را خواهد داشت.
نتيجه اين امور آن است كه متون ديني جاذ به عمومي خود را از دست خواهد داد و د يگر قدرت دعوت و كشش فراگير توده اي نخواهد داشت ؛بلكه در رد يف كتاب هاي فلاسفه و نوابغ برجسته اي چون ارسطو، افلاطون ،فارابي ، بوعلي و ... قرار خواهد گرفت كه جايگاه آن به جاي خانه هاي مردم ،فقط كتابخانه هاي دانشمندان خواهد بود و ميزان تاثير و سازندگي اجتماعي اش نيز در حد تاثير فلاسفه و نوابغ .
به علاوه چنين طرحي مستلزم بسته شدن راه اجتهاد است و همواره ايجاب مي كند كه در پي رخ دادن حواد ث نو، پيامبري جديد برانگيخته شود، و يافتن پاسخ و حكم مسايل هرعصر انگيزش و بعثت جديدي را مي طلبد و بر مسئله خاتميت خط بطلان مي كشد
زيرا بيان تفصيلي مسايل اعصار آتي براي مخاطبين فعلي نه تنهاجذاب نيست ؛ بلكه موجب وازدگي و چه بسا سخريه و استهزاء و نهايتااعراض از كتاب آسماني است .
4- كاوش هاي تاريخي نشان مي دهد كه افراد و جوامع مخاطب وحي الهي از نظر انگيزه هاي دين گرايانه و ميزان و حدود و كيفيت تاثير پذيري در برابر وحي و حاملان آن ( انبياي الهي ) بسيار متفاوت بوده اند .
از طرف ديگر حكمت الهي ايجاب مي كند پيام خود را در قالب وشكلي ابلاغ نمايد كه بيشترين و فراگيرترين جاذبه را داشته و در عين حال چيزي از حقايق نيز فرو نماند .
بنابراين دو اصل در هم مي آميزند و آن دونقش مهمي در چگونگي تفهيم و ابلاغ پيام دارند :
1- اصل فراگيري وجاذ بيت :
به عبارت ديگر دين تنها براي انسان هاي محدود صد در صد خالص كه هر چه و با هر زبان به آنان سخن گفته شود مي پذيرند نيامده است ،هر چند هد ف اساسي آن سوق دادن انسان ها به آن سمت مي باشد، ليكن دراين مسير توده هاي عظيمي هستند كه تنها در قالب هاي خاصي مي توان آنهارا جذ ب و هدايت كرد، و چون دين براي همه آنهاست ، پس بايد به گونه اي سخن بگويد كه به ساد گي آنان را نرهاند، بلكه داراي حد اعلاي امكان جذ ب و دافعه اي در حد ضرورت باشد .
2- اصل جامعيت:
به حكم اين اصل دين نبايد هيچ يك از نيازهاي ديني مخاطبان خود را بدون پاسخ گذارد .
رعايت اين دو اصل ، تنها زماني ممكن است كه دين در عين جامعيت برخي از مسايل را صريح و بي پرده و برخي را با كنايه و دوپهلو و گاه باقاطعيت و يا با نرمي بيان كند .
از طرفي هم با زبان توده ها سخن راند و هم بارفكري و عظيم و دقايق عقلي عظيمي براي انديشمندان و خرد ورزان ولطايف عرفاني شريفي براي ارباب بصيرت داشته باشد، و تيپ شناسي اجتماعي دقيقي را رعايت نمايد . راز وجود آيات محكم و متشابه در قرآن مجيد نيز همين است .

ب ) ويژگي ها و شرايط خاص محيط نزول قرآن : جامعه اي كه قرآن در آن نازل شد و كساني كه به اين دين مبين گرويدند، ازنظر بينش و علايق و انگيزه هاي ديني و غير ديني بسيار متفاوت بودند .يكي از اشتباهات بزرگ آن است كه فكر كنيم جوامع ديني و نيز جامعه اسلامي ،تنها و تنها متاثر از دين بوده و در تمام مسايل محرك اصلي آنان دين و تعاليم ديني بوده است . برعكس حتماً پس از گسترش اسلام ، بسياري از توده ها وحتي شخصيت هاي نام آور مسلمان و صحابي رسول خدا ( ص ) چنان متاثراز سخن جاهلي ، تعصبات ناروا و اهداف شخصي و خود محورانه بودند، كه در عين اظهار مسلماني ، به راحتي در برابر پيامبر ( ص ) و احكام الهي مغايرخواست هاي خود، مخالفت و سرسختي نشان مي دادند . و از اين جا روشن مي شود كه وجود و عدم وجود اين گونه مسايل در قرآن مجيد چندان كارسازنيست . به عنوان مثال قرآن با صراحت تمام نسبت به پيامبر ( ص ) مي فرمايد : ( ( وما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي ؛ و او ( پيامبر ) براساس هوا سخن نمي گويد، بلكه گفتار او چيزي جز وحي و فرستاده نيست ) ) .
در حالي كه چون پيامبر(ص) درخواست قلم و كاغذي نمود تا مسئله ولايت اميرالمومنين ( ع ) راثبت نمايند و سندي مكتوب گذارند، در خانه خود و نزد نزديك ترين عزيزان با مخالفت جدي برخي اصحاب مواجه شده و يكي از آنها فرياد زد : ( ( ان الرجل ليهجر!! ) ) تا آن كه پيامبر ( ص ) منصرف شدند و از ثبت آن خود داري فرمودند .
اين انصراف پيامبر ( ص ) نشان مي دهد، چنان جوي وجود داشت كه اگر آن حضرت نسبت به آن مسئله پافشاري مي ورزيد ند خطر انكار اصل رسالت و بازگرداندن بخش عظيمي از جامعه از اصل اسلام وجود داشت.
قرآن مجيد نيز با توجه به همين مسايل شيوه خاص خود را در تبيين اين گونه حقايق پيموده است ؛ زيرا اگر همواره با صراحت و بي پرده بر آن پاي مي فشرد خطر انكار اصل قرآن و حجيت آن و يا دستبرد زدن و تحريف آن وجود داشت .
ممكن است گفته شود كه خداوند خود وعده صيانت قرآن راداده است . گوييم بلي ولي خداوند هر كاري را از طريق اسباب و علل خاص خود انجام مي دهد و يكي از راه هاي مصون داشتن قرآن به كاربردن همين شيوه است ؛ يعني ، شيوه اي كه لااقل از درون و متن جامعه اسلامي انگيزه تحريف آن را بخشكاند و از بين ببرد وگرنه قرآن نيز گرفتار مسايلي چون ديگركتاب هاي آسماني مي شد .
در عين حال آيات زيادي از قرآن در شان اهل بيت ( ع ) سخن رانده و پيامبر(ص) نيز كراراً و صراحتاً مطالب خود را بيان فرموده اند به گونه اي كه هيچ ترديدي براي حق جويان و خرد ور زان باقي نمي گذارد .


براي آگاهي بيشتر رجوع کنيد به کتب زير :

1- رهبري امام علي ( ع ) در قرآن ( ترجمه المراجعات )
2- بررسي مسايل كلي امامت( ابراهيم اميني)
3- فروغ ابد يت (جعفر سبحاني)
4- سيماي امام علي ( ع ) در قرآن( موحد )
5- معالم المدرستين( علامه عسكري)
6- شيعه و تهمتهاي ناروا(جواد شري)
7- آن گاه هدايت شدم ( ترجمه ثم اهتديت ، تيجاني سماوي)

بنام خدا


پاسخ:

اگر چه دیگر دوستان و کارشناسان محترم، جوابهای نسبتاً کامل و دقیقی با استفاده از آیات و روایات و بحث ها و تحقیقات وسیع متفکران و اندیشمندان اسلامی در این زمینه داده اند.

اما در این خصوص، شبهاتی جزئی از سوی پرسشگر محترم (کاربر نامسلمان) طرح شده بود که به مدد الهی و معارف حقۀ اهل بیت(ع) و به نورعقل به این شبهات که برخی شبهه افکنان طرح و شیعه را به امکان تحریف قرآن و تهمت و افتراء به حاکمان و خلفای بعد پیامبر محکوم می کنند پاسخ خواهیم داد:

شبهه: برخی از شبهه افکنان می گویند: اینکه شیعه معتقد است خدا به اين دليل اسم امامان را در قرآن ذكر نكرده كه اگر ذكر شده بود دشمنان با استفاده از قدرت حاكمانۀ خود از هر راهى مانع تداومش ميشدند مثلأ: به تحریف قرآن می پرداختند و یا مانع بدنيا آمدن امام ميشدند يا اورا درهمان كودكى به شهادت ميرسانند از اساس باطل و مردود است. ( چنانکه در سؤال کاربر نامسلمان) آمده است.

پاسخ شبهه: البته این مطلب که دشمنان اسلام ناب و مکتب اهل بیت (ع) اعم از منافقان، مسلمانان دیروز و کینه توزان امروز، آنانی که در طول تاریخ، بدنبال منافع و کسب موقعیت، برای خود و اطرافیان شان بوده اند، بعد از شهادت نبی مکرم اسلام (ص) تلاش وافری کردند تا نور ولایت علی و اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) که در آیات قرآن به فضایل و کرامات آنها (مورد اتفاق شیعه و سنی) و در روایات مختلف نبوی بوضوح و شفاف معرفی شده اند. را خاموش سازند و از محدود و محصور کردن ایشان و تحمیل هر گونه فشار، ایجاد خفقان و قطع ارتباط با امامان راستین در جامعه دریغ ننمودند و چون در برابر شعاع پر فروغ اهل بیت (ع)، خویش را ناتوان یافتند ناگزیر، بزرگترین اشتباهات تاریخی شان را که در شفاف سازی حقانیت راه و مکتب اهل بیت (ع) بس مؤثر بود مرتکب شدند و خون پاک ایشان را بناحق و مظلومانه ریخته و یا مسمومشان ساختند. بر کسی پوشیده نیست و علیرغم تلاش وافر در تحریف تاریخ، در این امر به توفیق چندانی دست نیافته اند.(1)

همۀ این اتفاقات در شرایطی رخ داد که در بخشی از زمان خصوصاً در زمان خلیفۀ دوم، نقل و ثبت و جمع آوری روایات ممنوع اعلام شده و تنها استناد به آیات قرآن مجاز شمرده می شد این حرکت سیاسی، حاکی از این بود که رواج احادیث نبوی در جامعۀ بعد پیامبر (ص) بنفع جریان حاکم نبوده، از یکسوی وجهۀ حقیقی و غاصبانۀ ایشان را در سطح جامعه برملا می نمود و از سوی دیگر جایگاه والا و حقیقی علی و اهل بیت (علیهم السلام) را برای مردم مشخص می ساخت.

در ادامۀ این سانسور و انحراف، تلاش برخی سودجویان و نفاق پیشگان در ایجاد مکتبی جدید، برای جعل احادیث از قول پیامبر اسلام و ترویج آن در بین طبقات مختلف مردم، در امر دور ساختن و انحراف بیشتر مردم از صاحبان حقیقی ولایت و امامت و جانشینان بحق پیامبر(ص) نیز مؤثر بود که تداوم این سیاست و روند نامبارک، در زمان معاویه، در نقطۀ اوج خود بوده و توسط سایر خلفای بناحق اموی و عباسی به طرز دهشتناکی ادامه یافت.

حال، نکتۀ قابل توجه و تأمل عبارت از این است که در وضعیتی که قرآن به صراحت، نامی از امامان معصوم و اهل البیت (ع) نبرده و تبیین این مهم را به پیامبر خویش واگذار نموده، شاهد آنیم که سودجویان، منفعت طلبان، کینه توزان اسلام حقیقی و حاکمان بناحق و ستم پیشۀ بعد پیامبر، (خصوصاً امویان و عباسیان)، بدون توجه به توصیه های نبی مکرم اسلام (ص) تلاش حداکثری شان را در ایجاد سانسور و حاکمیت خفقان و ترس و اختناق در جامعه صرف نمودند و در نهایت، نیز با این همه تمهیدات و محدودیت ها باز هم، از کشتن آل الله صرفنظر نکردند.

با نگاهی منصفانه و دقیق، چگونه وضعیتی متصور بود در شرایطی که خداوند نام امامان معصوم (ع) را در قرآن، به صراحت ذکر می کرد.(2) قطع و یقین دشمنان و حاکمان جور، چنانکه در خصوص تولد امام زمان (ع) بدلیل اهمیت جایگاه امام آخرالزمان و روایات بسیاری که در بارۀ ظهور و برپائی حکومت عدل حضرت مهدی (عج) مطرح بود، منزل امام عسکری (ع) را به شدت کنترل و برای پیشگیری از ولادت و به شهادت رساندن امام (ع) در طفولیت، اخبار ولادت آخرین حجت خدا را تعقیب می نمودند. این وضعیت و حالت برای تک تک امامان دیگر (ع) نیز قابل تصور بود و دشمنان اسلام، برای رسیدن به اهداف شومشان دو راه بیشتر پیش راه نداشتند که در ادامه به تصویر می کشیم:

1. در رسیدن به اهداف نامبارکشان، یا به دخل و تصرف و تحریف قرآن اقدام می نمودند. که البته در اعتقاد شیعه با توجه به اینکه خداوند وعدۀ حفظ آن را در قرآن داده، و راه های حفظ آن برای خداوند بی شمار است، قطعاً امکان تحقق آن بالکل، منتفی است. اما در پاسخ اجمالی مطلب پرسشگر محترم که "این ادعاء شیعه محکوم است چون خداوند خود وعدۀ حفظ قرآن را داده است."(3) باید گفت: بدون شک، خداوند تحقق امورعالم هستی را بر اساس نظام اسباب و مسببات قرار داده است،(4) و چه بسا یکی از راه ها و اسباب حفظ و حراست قرآن همین مطلب بوده است که خداوند با حکمت و مصلحت و علم بی انتهایش نام اهل بیت (ع) را صریحاً در قرآن نیاورده تا از گزند طمع ورزان و کینه توزان مصون بماند.

2. و اگر در تحریف قرآن، ناکام می ماندند که قطعاً اینچنین بود، نهایت تلاش و اهتمامشان را بر از میان برداشتن امامان معصوم (ع) در زمان تولد، یا در اَوان کودکی و نوجوانی معطوف می داشتند، چنانکه با آنهمه تمهید و ظلم و ستم و اختناق، نهایت به کشتن امامان معصوم (ع) اقدام نمودند. و بعید نبود که از هر دو راه نیز برای رسیدن به اهداف و مقاصد شوم دنیائی شان مدد می جستند.

پس تردیدی در این امر باقی نمی ماند که یکی از دلایل عدم ذکر امامان معصوم (ع) در قرآن، در کنار دیگر دلایل و مصلحت ها، مصلحت و حکمت الهی در حفظ قرآن و جان امامان معصوم (ع) بوده است. "والله العالم"

موفق باشید...

پاورقی________________________________

1. در ميان عالمان و محدثان شيعه ، اين سخن پيامبر شهرت دارد كه فرمود: (ان اءمر الخلافة يملكه اءحد عشر اماما من صلب على و فاطمة ، ما منا الا مسموم اءو مقتول.) يعنى: خلافت و جانشينى مرا، يازده امام از نسل على و فاطمه به عهده خواهند گرفت. و از ما نيست جز اينكه بوسيله سم (خيانت) يا شمشير بيداد، در راه حق و عدالت به شهادت خواهد رسيد. بحارالانوار، ج 43، ص 363؛ اين روايت را يكى از ياران و شاگردان امام حسن عليه السلام بدين صورت آورده است كه آن حضرت فرمود: (والله لقد عهد الينا رسول الله صلى الله عليه و آله ان هذا الامر يملكه احد عشر اماما من ولد على و فاطمة عليهماالسلام ما منا الا مسموم او مقتول.) يعنى : بخداى سوگند! ما را با پيامبر گرامى عهد و پيمانى است كه خلافت و جانشينى او را يازده امام از فرزندان على و فاطمه عليهماالسلام يكى پس از ديگرى به عهده خواهند گرفت. و يادآورى كرد كه: همه ما، مسموم و يا شهيد راه حق و عدالت خواهيم بود. بحارالانوار، ج 27، ص 217 و كفاية الاثر، ص 226؛ و از امام صادق عليه السلام نيز روايتى در تصديق و تاءييد اين بيان رسيده: "ما منا او مقتول او مسموم؛ از ما اهل بیت نیست مگر آنکه شهید و یا مسموم می شود.

2. و اگر ذکر ننموده دلیلی دیگر بر حکمت مطلقه و اوج مصلحت اندیشی ذات پاک خداوند است، (و نه ترس از مردم که در سؤال پرسشگر محترم ذکر شده بود) زیرا عجز و ناتوانی و ترس از لوازم موجودی است که فقیر و نیازمند و ضعیف باشد و در حالی که برای خدا در جای خود قدرت لا یزالی و بی انتها و بی نیازی مطلق ثابت گردیده است.

3. "نحن نزلناالذکر و انا له لحافظون"، سوره حجر آیه 9.

4. ابی الله ان یجری الامور الا باسبابها»، بحار الانوار، ج ۲، ص ۹۰.

دومأ بنده يادم نمياد كفته باشم شيعه حق است يا سنى
بنده جند سوال درباره غير عقلى و غير منطقى بودن دلايل شما داشتم
ولى شما و دوستان كارشناس نه تنها دين بنده را انتخاب كرديد بلكه مذهبم را نيز انتخاب كرديد و به اثبات شيعه و انكار اهل سنت تلاش بيهوده كرده ايد
لطفأ توجه كنيد كه :
شما و ساير دوستان فقط و فقط و هزار فقط به سوالات بنده درباره فقط و فقط عقلى بودن و منطقى بودن يا نبودن دلايل ذكر شده فقط و فقط در بحثهاى ذكر شده جواب بدهيد و از بحث خارج نشيد
لطفأ سوالها را به انتخاب خود جواب ندهيد و به همه سوالات بنده تك تك و مجزا و با ذكر شماره يا سوال جواب بدهيد بنده سوال و انتقاد داشتم شما انتخاب ميكنيد كه به جه موضوعى جواب بدهيد ؟ روش جديد بحث كردن دينيه ؟

بنام خدا

سلام دوست گرامی

اولاً اینکه چرا پست های شما در ذیل موضوع مد نظر قرار نمی گیرد، مشکلی است فنی که در این خصوص می توانید از مدیران سایت سؤال کنید.

ثانیاً موضوع دلایل عدم ذکر نام امامان در قرآن جزو مباحث امامت اهل البیت (ع) بوده که از جمله موضوعات مورد بحث در عقاید شیعه و اثبات حقانیت شیعه است و شما با طرح تلویحی این سؤال، نمی توانید ارتباط آن با مسائل اعتقادی شیعه را انکار نمائید. بعلاوه ارائۀ مباحث علمی پیرامون عقاید شیعه و اثبات حقانیت امامان شیعه از سوی کارشناسان محترم تنها بیان اختلافات موجود بین شیعه و سنی در مباحث اعتقادی است (که البته این اختلافات کلامی در همۀ ادیان و حتی مذاهب چهارگانۀ اهل سنت نیز مطرح می باشد) و با محور اثبات شیعه و در جهت رد و ابطال برادران اهل سنت بیان و طرح نمی گردد.

ثالثاً در پاسخگویی به یک سؤال مشخص، در بحث امامت اهل البیت (ع) بدلیل ارتباط آن با بسیاری دیگر از مسائل اعتقادی حول محور امامت، ضروری است برای تفهیم و تعمیق مطلب و تکمیل و غنای بیشتر مباحث، نکات مرتبط به آن، ارائه شود.

رابعاً تلاش ما در این فضا ارائۀ پاسخهای علمی است و رسیدن به علم، محدود به عقل و منطق نیست بلکه علمی بودن موضوع، منوط به راه های مختلفی نظیر: عقل، تجربه، وحی و نقل و کشف و شهود است.

از اینرو درخواست شما برای ارائۀ پاسخ های صرفاً عقلی و منطقی محدود کردن دایرۀ بحث و انحراف آن از جامعیت و دقت لازم است به عبارتی بر خلاف آنچه گفته اید خود شما قائل به روش جدیدی در بحث کردن هستید.

خامساً سؤال هایتان را بطور مجزا و به تفکیک ارسال کنید تا جواب هائی مطابق آنچه مورد درخواست شما است دریافت نمائید، قطعاً کارشناسان و مدیریت محترم سایت از این پیشنهاد شما استقبال خواهند نمود.

سادساً تا آنجائیکه در خاطر دارم در برابر سؤالات فشرده و متراکم شما کاربر محترم، کارشناسان محترم پاسخ هائی تفکیک شده و دقیق ارائه نمودند.

توصیه ما اینست که اگر مجدداً با دقت بیشتر و البته با نگاه و عینک انصاف به پاسخ ها مراجعه کنید به یقین به پاسخ بسیاری از سؤالات ذهنتان دست خواهید یافت. اگر سؤال مشخصی باقی مانده است در فضای مرتبط با بحث و در پستی مجزا ارسال نمائید تا بعون الله تعالی پاسخ مناسب ارائه شود.

با تشکر و سپاس

موفق باشید ...

با سلام
از جواب شما تشكر ميكنم
اما توجيه خوبى نيست بنده عرض كردم دلايل شما غير عقلى است
مثلأ كفتم اينكه نوشته ايد كه خدا بخاطر حفظ جان امامان و ترس از بلاها و مشكلانتى كه دشمنان با دانستن اسم امام بعدى ميتوانستند ايجاد كنند و حفظ دين و قرآن از ذكر اسم امامان در قرآن خوددارى كرده با عقل ناسازكار است زيرا اين اعتقاد به عدم قدرت مطلق بودن خدا و ترس او از انسانهاست و اعتقاد به نقض غرض درباره خداست كه با توجه به اصوليت اينها در اثبات توحيد عقلأ تناقض ايجاد ميشود
و اينكه غير منطقى است زيرا تاريخ و كتب اسلامى خود شما غير آن را روايت كرده اند و نيز شيعه معتقد است بيامبر بارها آشكارا اسم دوازده امام را اعلام كرده و حتى درباره تعدادى از آنها مسائلى را بيش بينى كرده است بس دشمنان اسم آنها را بايد شنيده باشند جه از قرآن او باشد جه از زبان خودش جه فرقى دارد ؟
اما شما و دوستان خلاصه جوابتان اين بوده كه :
خداوند بعلت اينكه مشركان نتوانند با شهادت در هنكام تولد يا ممانعت از تولد يا انحصار يا هر راهى مانع امامت آنان شوند و دين اسلام نابود شود و قرآن از بين برود اسم آنها را ذكر نكرده است !
بنده از دليل عدم ذكر اسم آنها صحبت نكردم كه ادعا داريد به مباحث اعتقادى شيعه ربط دارد و بايد به همه آنها برداخت و با همان دليل مورد انتقاد بنده آنرا توضيح داده ايد
بنده جندين بار سخنان شما را خوانده ام اما انكار دوستان وقت نداشته اند سوالات بنده را بخوانند يا كج فهميده اند اين عينك انصاف را به ايشان هم توصيه كنيد
عرض بنده اين بود كه خود همين دليل غير عقلى است و شما بايد دليل بياوريد كه اين دليل شما نقض غرض خدا را ثابت نميكند و با قدرت خدا تناقض ندارد و موضوع اصلأ ربطى به اعتقادات و اختلافات شيعه و سنى ندارد

namosalman;2024 نوشت:

اما توجيه خوبى نيست بنده عرض كردم دلايل شما غير عقلى است
مثلأ كفتم اينكه نوشته ايد كه خدا بخاطر حفظ جان امامان و ترس از بلاها و مشكلانتى كه دشمنان با دانستن اسم امام بعدى ميتوانستند ايجاد كنند و حفظ دين و قرآن از ذكر اسم امامان در قرآن خوددارى كرده با عقل ناسازكار است زيرا اين اعتقاد به عدم قدرت مطلق بودن خدا و ترس او از انسانهاست و اعتقاد به نقض غرض درباره خداست كه با توجه به اصوليت اينها در اثبات توحيد عقلأ تناقض ايجاد ميشود
و اينكه غير منطقى است زيرا تاريخ و كتب اسلامى خود شما غير آن را روايت كرده اند و نيز شيعه معتقد است بيامبر بارها آشكارا اسم دوازده امام را اعلام كرده و حتى درباره تعدادى از آنها مسائلى را بيش بينى كرده است بس دشمنان اسم آنها را بايد شنيده باشند جه از قرآن او باشد جه از زبان خودش جه فرقى دارد ؟
عرض بنده اين بود كه خود همين دليل غير عقلى است و شما بايد دليل بياوريد كه اين دليل شما نقض غرض خدا را ثابت نميكند و با قدرت خدا تناقض ندارد و موضوع اصلأ ربطى به اعتقادات و اختلافات شيعه و سنى ندارد

بنام خدا

سلام دوست عزیز، توجه، دقت و پیگیری شما نسبت به مباحث، شایستۀ تقدیر بوده و پسندیده است.


یک تذکر:


اینکه شما هر گونه جوابی را به زعم خود، توجیه تلقی نموده و با یک چوب می رانید شایستۀ عقل و منطقی که بر آن تأکید می ورزید نیست. انتظار می رود با رعایت ادب گفتمان و مباحثه در صورتیکه بخشی از سؤال شما پاسخ داده نشده و یا امکان فهم و درک آن فراهم نمی باشد به آن بخش بطور مجزا اشاره تا پاسخ مناسب و توضیح بیشتر دریافت نمائید.


اما پاسخ سؤالات شما:


در جای خود (به حکم عقل و نقل) ثابت شده است که علم و قدرت خداوند، مطلق و نامحدود و نیز ذاتاً بی نیاز مطلق است. بدیهی است ترس و عجز و ناتوانی از جمله خصوصیات افرادی است که یا ذاتاً محتاج و نیازمندند و یا علم و قدرت مطلق و لایتناهی ندارند که این هم از مصادیق فقر و نیازمندی است. بعلاوه اینگونه مفاهیم امکانی به هیچ وجه، در ذات پاک و لایزالی خداوند راهی ندارند.


اما اینکه بدون توجه به مبانی و اصول ثابت شده، گروهی حکمت و مصلحت الهی که در همۀ امور عالم، خلقت جهان و انسان و در فلسفۀ آفرینش، دخالت مستقیم دارد، را حمل بر ترس و عجز خداوند می نمایند نوعی مغالطۀ آشکار است و این شیوه شایستۀ مباحثات مغالطه گران و سفسطه بافان است و صاحبان عقل و اندیشه و انصاف از این مشی مبرایند.


در بخشی از مطالب یاد شده، گفتیم که: عدم ذکر نام امامان (ع) در قرآن، دلایل متعددی دارد که از آن جمله است: یا بدلیل حفظ قرآن از تحریف و دستبرد معاندان و سوء استفاده گران بوده چنانکه به گواهی تاریخ؛ اینان از دستبرد و جعل احادیث و نسبت دادن آن به نبی مکرم اسلام از هیچ تلاشی فروگذار ننمودند و یا از آن جهت بوده که بهانه ای جدی بدست معاندان و منفعت طلبان ندهد که با تدبیر بیشتر، حداکثر تلاششان را معطوف به تحریف قرآن نکنند و یا توطئه ها و نقشه های شان را در جهت حذف و از میان برداشتن اهل بیت (ع) حتی از همان اوان کودکی تنظیم و پیگیری ننمایند. که البته قضایای تاریخی بعد پیامبر (ص) گواه بر این واقعیت است که ایشان، در جهت آزار و اذیت، محدودیت و قرار دادن در فضای خفقان و تهمت و تخریب و در نهایت به شهادت رساندن خاندان رسول الله (ص)، خصوصاً امامان اهل البیت (ع) از هیچ تلاشی فروگذار ننمودند.


حال با اینهمه گواهی تاریخی و اقدامات ظالمانه که انجام دادند آیا جای شبهه و سؤالی باقی می ماند که چرا خداوند نام امامان را در قرآن ذکر ننمود:


اول) مگر نه آنست که خداوند وعدۀ حفظ قرآن را داده است؟ چه بسا خداوند بر اساس حکمت و مصلحت، این مسأله (عدم ذکر نام امامان در قرآن) را وسیله ای برای تحقق این وعده قرار داده است چنانکه گفتیم خداوند امور عالم را بر اساس نظام اسباب و مسببات محقق می سازد. آیا اینگونه تدبیر حکیمانۀ خداوند ترس است یا حکمت و مصلحت؟.


دوم) در بحث سنت های الهی در عالم، به سنت امهال (مهلت دادن)، امداد و آزمایش و امتحان الهی اشاره کردیم که خداوند به کافران و گناهکاران فرصت و مهلت می دهد تا یا با اختیار خویش و با توجه به نعمات و موهبت های کریمانۀ الهی، پشیمان شده و به راه مستقیم بازگردند و یا در مسیر درکات و سقوط به منتها الیه آن برسند تا به یکبارۀ شالودۀ زندگی شان در هم پیچیده شود.


آیا این مهلت دادن خدا، دلیل بر ترس و عدم قدرت خداوند در برابر گناهکاران است؟


آیا خداوند در برابر قدرت های فراعنه و نمرودهای زمانه ناتوان بوده و علم به اینکه آنها هدایت نمی شوند نداشته که حتی پیامبران را مأمور هدایت ایشان نیز ساخته و با فرصت دادن به ایشان، حتی کار هدایت انبیاء را به حسب ظاهر پیچیده و سخت نموده و در لحظه ای ناگهانی اساس زندگی شان را برچیده است؟


آیا عدم برخورد خدا با دشمنان دین و سنگ اندازان در مسیر هدایت انبیاء که معمولاً توأم با آزار و اذیت اصفیاء و انبیاء و اولیاء الهی بوده نشانۀ ترس و عجز است؟ یا عبارت از سنت امتحان و ابتلاء الهی است که خدا برای انسان ها و حتی پیامبران قرار داده تا بوسیلۀ آن مسیر قرب و رشد و تکامل الی الله را طی کنند؟


مطلب روشن است، با این وجود در جای خویش، این موضوع را به تفصیل بررسی و مبرهن ساختیم.


سوم) گوشه گوشۀ عالم هستی، نشانگر حکمت ها و مصلحت های الهی است آیا اگر از زاویۀ دید خودمان که سراسر عجز و ناتوانی و فقر و واجد ده ها خصوصیت و خصلت امکانی بشری است به این مصالح بنگریم و به حسب ظاهر و به عقل محدود خود برداشتی سطحی نموده و حکمی صادر نمائیم آیا دلیل بر وجود نقض غرض در خداوند و نفی قدرت های ذاتی اوست؟ قطعاً خیر. بلکه این نوع، حکم دادن از سوی ما نقض غرض است زیرا موجودی که در نهایت محدودیت، ناتوانی و فقر است را به ذات لایتناهی، قادر مطلق و غنی بالذات راهی نیست تا امکان، صدور حکم در بارۀ ذات خداوند برایش فراهم باشد.


چهارم) پیامبر اکرم(ص) مأمور به تبیین و آشکار ساختن احکام و دستورات نورانی دین و آیات قرآن بوده و قطعاً بدلیل عصمت الهی، از انجام آن کوتاهی نمی کرده اما چنانکه از شواهد تاریخی و تفسیری بر می آید حضرت به تهدیدها و خطرات پیرامونی توجه داشته و بسته به شرایط و اقتضائات زمانی و مکانی به معرفی امامان معصوم (ع) پرداخته اند و در قضیۀ آیۀ تبلیغ که در منطقۀ غدیر خم بر پیامبر نازل شده است، دلیل و گواهی متقن، بر این مطلب است که:

اولاً مسألۀ معرفی ولایت امیرالمؤمنین علی (ع) از نظر خداوند و دین، از اهمیت و جایگاه والائی برخوردار بوده زیرا که اتمام رسالت و انجام وظیفۀ رسالت را منوط به ابلاغ ولایت امیر مؤمنان و عدم ابلاغ ولایت را بمنزلۀ عدم ابلاغ رسالت دانسته است. "یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته ..." (مائده، 67)

ثانیاً پیامبر از مسائلی خوف داشته اند اما حکمت و مصلحت الهی بر این قرار گرفته بود که این موضوع مهم، از طریق پیامبر(ص) برای مردم تبیین شود. از اینرو خداوند در انتهای آیه می فرماید "والله یعصمک من الناس" یعنی (تو ابلاغ کن) خداوند خودش تو را از (تهدیدها و خطرات) مردم حفظ می کند.

پس عقلانی و منطقی است که برداشت ظاهری و محدود خودمان را بر حقیقت و کنه و باطن امور عالم و مسائل غیبی و وحیانی که در حیطۀ ارتباط پیامبران و امامان معصوم (ع) با خدا از طریق وحی مستقیم، غیر مستقیم و یا الهام می باشد و توسط خدای متعال و بر اساس حکمت و مصلحت، در امور عالم تدبیر شده حمل نکنیم که در اینصورت، خود دچار نقض غرض در فهم امور عالم شده و به خطا این مسأله را به خداوند نسبت می دهیم.

امید خداوند به نور هدایت خاصه اش و به نور قرآن و اهل بیت (ع) دیدگان دل ما رو بروی حقایق عالم مفتوح سازد.

موفق باشید ...

با سلام
اينكه من جواب دوستان و بخصوص شما كارشناس محترم صديق توجيه خوانده ام ظاهرأ سبب ناراحتى شما شده و آنرا خارج از ادب مباحثه خوانده ايد كه جرا به قسمتى كه قانع نشده ام اشاره نكرده ام /
دوست عزيز اولأ توجيه خواندن يك باسخ بى ادبى نيست حداكثر معنى آن اين است كه جواب مذكور در واقع جواب و باسخ قانع كننده نيست وبيشتر اشاره به بحثهاى جانبى و دلايل غير مرتبط است كه سعى دارد به نحوى از جواب طفره برود /
دومأ ظاهرأ شما متوجه منظور من نشده ايد كه توجيه خواندن را حمل بر ادله خود كرده ايد
بنده به خود دلايل ارايه شده اشكال نكرفته ام كه بخواهم توجيه شان بخوانم
بلكه عرضم اين بود كه اين روش جواب دادن اشتباه است و وقتى در جواب اشكال من كه جرا بحث را به اثبات امامت برده ايد شما نوشتيد جون موضوع به عقايد شيعه ربط دارد لذا بايد همه اش بحث شود و لذا اين را توجيه ميدانم
من دوباره دليلم را عرض ميكنم تا دوستان قضاوت كنند
@ در شروع بحث علت عدم ذكر نام ائمه در قرآن دو دليل ذكر شده بود كه يكى بطور اختصار ترس از آسيب رساندن به جان و امامت ايمه بود و يكى حفظ قرآن و دين از تحريف بخاطر نام ائمه
@ من دو دليل ارائه شده را غير منطقى و غير عقلى ميدانم
و درباب غير عقلى بودن نوشتم با قدرت و علم خدا متناقض است و اعتقاد به امكان نقض غرض درباره خدا را ميرساند
در مورد غير منطقى بودن هم به عدم تطابق با اسناد تاريخى و نيز تناقض با ادعاى تذكر و تأكيد واضح و مكرر بيامبر بر موضوع است
@ ولى دوستان به جاى باسخ اشكال بنده به اثبات امامت كوشيدند
كه در جواب اعتراضم نوشتيد به عقيده شيعه ارتباط دارد و بايد بحث اثبات امامت ذكر شود
@ حال شما و ساير دوستان قضاوت كنيد
من فقط خواستار اين شدم كه دو دليل ارايه شده را يا قبول كنيد كه غير منطقى و غير عقلى است يا اثبات كنيد دو دليل ارائه شده با عقل و منطق تناقض ندارند
@ لذا همجنان بحث را به اثبات امامت كشاندن را اشتباه ميدانم و علت ارايه شده كه بايد بعلت بيوسته بودن به اعتقادات تشيع بحث حقانيت امامت ذكر شود را توجيه ميدانم البته نه به معنايى كه شما بى ادبى دانسته ايد
@ دوباره سوالم را عرض ميكنم
فقط و فقط دو دليل ارائه شده در فقط و فقط بحث ابتدايى غير عقلى و غير منطقى است
لطفأ يا ببذيريد كه حق با من است
يا فقط و فقط و فقط با ذكر دلايل مرتبط با بحث فقط و فقط تناقض عقلى و منطقى فقط و فقط دو دليل مذكور موكد اثبات كنيد كه فقط و فقط اين دو دليل با جملات آورده شده با عقل و منطق متناقض نيستند
من مصاديق تناقض به نظر خود را نوشته ام شامل قدرت و علم مطلق خدا بخصوص غيب دانى و نقض غرض محال خداوند
و نيز خلاف تاريخ و اسناد موجود
@ لذا بنده اصلأ از اعتقادات شيعه اشكال نكرفته ام كه شما آنرا به آن ربط بدهيد من نكفتم امامت دروغ است جون در قرآن نيست
كفتم فقط و فقط اين دو دليل غلط است و بعلت غلط بودن البته بنده آنرا توجيه هم ميدانم مانند همان كه ذكر كردم
يعنى اكر امامت حق است و خدا به دلايلى اسم آنها را در قرآن ذكر نكرده است به بحث من ربط ندارد شايد حق با شما باشد اما من اعتقادم اين است كه فقط و فقط اين دو دليل جزء دلايل واقعى براى عدم ذكر نام ائمه در قرآن نيستند زيرا غلط هستند
اصلأ شما جرا فرض را بر عدم اعتقاد بنده به امامت كذاشته ايد و سعى داريد بر من اثباتش كنيد ؟
شما فرض را براين بكذاريد بنده شديدأ معتقد به امامت هستم و نيازى ندارم كسى آنرا براى من ثابت كند و فقط مشكلم اين است كه تنها و تنها و تنها اين دو دليل ارائه شده با عقل و منطق نميخواند زيرا خلاف اعتقادات اسلام و خلاف اسناد تاريخى است
يعنى يك شيعه نميتواند بكويد كه فلان دليل كه بهمان شخص در اثبات امامت يا كرامت آنها يا عدم ذكر نام آنها در قرآن آورده است غلط است ؟
اكر ميتواند بس لطفأ دو دليل ذكر شده در مقاله ابتدايى دوباره بنويسيد و ثابت كنيد اين دو دليل متناقض عقل و منطق نيستند و به فلان دلايل اشكال تناقض من بر آنها غلط است
و به بحث امامت و حقانيت نبردازيد و فقط بكوييد اين دو دليل متناقض عقل و منطق هستند يا خير ؟ جرا ؟
راستش ديكه واضحتر از اين نميتوانم منظورم را بيان كنم

به نام خدا
اگر بعد از پیامبر اسلام جانشینان خدا روی زمین امامان معصوم (ع) هستند و اطاعت آنها واجب است ، آیا برای اثبات آنها نباید اسمشان در قرآن می آمد ؟! کما اینکه نام کسان دیگری در قرآن آمده که آنقدرمانند امامان سرنوشت ساز نیستند .

باتشکر

دوست عزيز سلام :Gol:
ضمن خوش آمدگويي به شما براي رسيدن به پاسخ اين تاپيك را ببينيند

http://askdin.com/showthread.php?t=827

namosalman;3386 نوشت:
با سلام

namosalman;3386 نوشت:
با سلام


بنام خدا


سلام دوست عزیز

پاسخ سؤالات شما رو در پست قبلی بطور مشخص داده ام.

البته مادامیکه شما دلایل ما رو توجیه فرض کنید نتیجه ای در بر نخواهد داشت و در مثل " آب در هاون کوبیدن است".

شما در حالی دلایل ما رو توجیه می خوانید که مکرر درخواست ارائۀ پاسخ عقلانی و منطقی می کنید و این شیوه، تناقض و دوگانگی در گفتار شما را بوضوح آشکار می کند.

کمی توجه کنید ...

آیا مهلت دادن خدا به ظالمان و معاندان دین و آنهائی که پیامبران الهی را مورد اذیت و آزار قرار دادند و سد راه دین شدند نشان ضعف و ناتوانی و عدم قدرت خداست؟

آیا خدا نمی توانست پیامبرانش را بطور مستقیم در امر هدایت مردم یاری کند؟

آیا خداوند نمی توانست همۀ احکام و دستورات را در یک مجموعه (یک نسخۀ نجات بخش) و توسط یک پیامبر برای مردم در همۀ زمانها و مکان ها بفرستد؟

آیا خدا نمی توانست اولین شریعتی را که به همراه کتاب برای مردم فرستاد از خطر تحریف و انحراف محافظت کند؟ تا حاکمان جور و زر اندوزان به نفع خویش، اینهمه تغییر و تبدیل در آنها ایجاد نکنند؟

و آیا ... ؟؟؟

به طور قطع پاسخ این سؤالات بر شما (که بنظر فردی اهل مطالعه و اندیشه ورز هستید) نیز واضح و روشن است. که البته خداوند به قدرت لایزالی اش به همۀ این گزینه ها که حتی برتر از اینها قادر است.

اما چرا چنین نکرد؟ همان مطلبی که مورد سؤال شماست؟ که مگر خدا از تحریف قرآن ترس داشت و یا قادر به حفظ آن نبود که نام امامان را در قرآن نیاورد؟ و با این مسائل انحرافی و متوقف بر تردید، دلایل ما را توجیه می خوانید.

در حالیکه مطلب، و ابهامات ذهن، به مدد پاسخ ها و دلایل روشنی که دیگر کارشناسان و کاربران محترم در همین موضوع یادآور شدند و نیز موارد مشابه دیگری که در بالا بدانها اشارت شد روشن می شود اگر چه روشن است.

خداوند متعال، امور عالم را بر اساس نظام اسباب و عللی و سنت ها و قوانین آن اداره می کند و اصولاً خداوند از به جریان انداختن امور عالم، خارج از نظام علت و معلولی اِبا دارد. "ابی الله أن یجری الامور الا باسبابها"

در نتیجه خداوند عالم به حکمت بالغه و مصلحت کامله اش، عدم ذکر نام امامان در قرآن را مصلحت دانسته چنین، مقدر کرد (کما اینکه خلقت عالم و جهان و انسان بر اساس حکمت و مصلحت بوده) تا از سوئی بدین سبب، راه تحریف و تغییر در قرآن را توسط سوء استفاده گران و معاندان ببندد و از سوی دیگر، چنانکه در موقعیت ها و زمان های مختلف، بندگان خویش را مورد امتحان قرار داده، در این مرحله نیز، بیان جزئیات احکام و نیز معرفی امامان (ع) بعنوان جانشینان بحق پیامبر (ص) را بر عهدۀ رسول اکرم نهاد، تا از این مسیر، مردم، مورد آزمایش و امتحان الهی قرار گیرند، سره از ناسره و پیرو و مطیع واقعی از بدلی آن مشخص شود.

امید که به مدد و توفیق الهی پردۀ حجاب های ظلمانی و نورانی از دیدگان دل همگان مرتفع و بارقۀ نور و معرفت الهی بر آن تابیدن گیرد. آمین

موفق باشید ...



با سلام
كارشناس محترم صديق
خوشحالم حداقل بعد از اين همه بحث متوجه شديد كه سوال بنده مربوط به اشكال داشتن دو دليل مذكور است نه بحث حقانيت امامت
اما سخنان شما تذكر نكاتى را ايجاب كرده كه عرض ميشود :
@ اولأ در باسخ اعتراض شما نوشتم كه توجيه خواندن جوابها از طرف من مختص و بعلت بحثهاى بى ربط بود كه شما و دوستان آورديد و همه سعى شما بر اين بود امامت را اثبات كنيد در حاليكه سوال بنده صحت دو دليل ذكر شده از نظر تناقضات عقلى_منطقى بود نه امامت و همين كه بالاخره در مطلب قبل هرجند نارسا به جواب برداختيد نشان ميدهد شما منظور من را بد كرفته بوديد
من كدام دليل شما در اثبات عدم تناقض عقلى_منطقى دو دليل مذكور توجيه خوانده ام كه خود بى خبرم ؟
و اصولأ شما قبل از مطلب اخير كجا دليل بر درستى دلايل و نه امامت آورديد كه من بخواهم قبولش نكنم تا شما آب در هاون نكوبيد ؟
@ دومأ
انتقادى دوستانه از شما دارم كه دوباره جند مطلب خود در اين بحث و ساير مباحث را مرور كنيد
آيا جملاتى مانند :
معاندان و مخالفان در طول تاريخ فلان كردند و كوردلان و شبهه افكنان سعى دارند فلان كنند
يا مسلمانان ديروز و كينه ورزان امروز به دشمنى اهل بيت و مكتب آنان و مكتب قرآن و .. جها كردند
خفقان و سانسور و كينه و دشمنى هم باز نتوانست فضيلت اهل بيت را انكار كند و دها از اين دست جمله ها آيا شما را بيشتر ياد كجا مى اندازد ؟
بنده اغلب فكر ميكنم واعظى بر منبر وعظ حرف ميزند و بعضأ متكلمى سخنور كه با تحريك احساسات مخاطب با بازى با كلمات سعى دارد آنها را همراه خود سازد
به نظر شما بهتر نيست سخنرانى و استعارات ادبى را به صاحب و مكان خودش وانهيم و در مباحثه و كفتكو وارد نكنيم كه در اينجا كه سايت اسم كفتكو زا يدك ميكشد بهتر است به طور واضح و مجزا و در قالب جملات ساده به ذكر دلايل خود و بررسى دلايل طرف مقابل ببردازيم ؟
@ سومأ شما در مطلب قبل هرجند بالاخره حاشيه نرفتيد و به خود سوال بنده بى برديد اما قبل از هر جيز خود دوباره خود همان دلايل را تأييد كرديد درحاليكه انتظار اين است وقتى بنده را خطاب ميكنيد و فرض بر جواب دادن به اشكال مطرحه بنده ميكذاريد بايد ابتدا دلايلى هرجند حداقل در جواب سوالات من بياوريد كه حدافل خود بر اين باور باشيد كه با آنها ثابت كرده ايد كه بنده به خطا اشكال كرفته ام بعد همان دليل محل اشكال را تأييد كنيد
@ اما اصل اشكال به نظر بنده همجنان از نظر شما دور مانده است شايد بنده در استفاده از كلمات مهارت ندارم جون شما و نتوانسته ام منظورم را دقيقأ مشخص كنم
لذا در مطلب بعد دوباره اشكال خود را با توضيح بيشتر عرض ميكنم
حال كه بحث روشن شده است كه محل اشكال و سوال بنده فقط خود دلايل است و ربطى به نتيجه ندارد جه اثبات حقانيت باشد يا رد آن اميدوارم دوباره بحث به مسير قبل كشيده نشود
@ نهايتأ اينكه جهت اطلاع دوستان عزيز در سايت عرض كنم و دوباره تأكيد ميكنم كه :
مثلأ اكر جايى من بنويسم / به فلان دلايل و علل نميتوان باور كرد كه خدا اسم امامان را در قرآن نياورده تا جنان شود و جنان نشود /
هركز منظورم اين نخواهد بود كه نميتوان باور كرد خدا ائمه را انتخاب نكرده است و بحث ربطى به آن ندارد و فقط و فقط به خود دليل اشكال وارد است
زيرا حتى با فرض اثبات حرف بنده يعنى روشن شدن باطل بودن آن دلايل كه ارايه شده است تنها ميتوان يك نتيجه از آن كرفت و آن اينست كه فقط اين دلايل باطلند
زيرا ميتواند امامت كاملأ حق باشد و خدا به دلايل ديكر اسم آنان را در قرآن نياورده باشد و ما فقط اينجا خود دو دليل را براى كار خدا تراشيده ايم و به نقد آن برداخته ايم درحاليكه اصلا اين دو دليل مورد بحث شايد خود خدا هم قبولش نداشته باشد و دلايل حكمت و قدرت و علم او جيز ديكر باشد و يا اصلأ بر ما نهان باشد

آنجه بعنوان اشكال بر دلايل وارد دانستم اين بود كه در مطالب اول دلايل عدم ذكر نام امامان در قرآن دو دليل ذكر شده بود كه خلاصه جنين بود
1_خدا نام ائمه را در قرآن ذكر نكرد تا دشمنان آنها نتوانند با اطلاع از نام و نشان آنها به جان آنها آسيب برسانند يا براى امامت آنها سختى ايجاد كنند
2 _خدا نام ائمه را در قرآن ذكر نكرد تا مبادا بعلت دشمنى كينه توزان با ائمه قرآن را تحريف كنند كه اسمشان به كوش نسلهاى بعد نرسد
@ بنده معتقدم كه اين دو دليل اشكال منطقى_عقلى دارند
به دلايل فراوان از جمله تناقض با علم _حكمت_ قدرت خدا_ تحدى قرآن _ اسناد تاريخى_و ...
جهت روشن شدن بحث و برهيز از آشفته شدن مطالب بطور مجزا هر بار به يك يا جند دليل اشاره خواهم كرد

@تناقض دليل اول با حكمت و علم خدا و اشكالات منطقى آن منجمله سير طبيعى تاريخ و تناقض با ماوقع ادعا شده است خدا به اين دليل نام ايشان را ذكر نكرده است كه دشمنان و معاندان با اطلاع از نام و نشان آنان ميتوانستند مانع تولد آنها شوند يا آنها را به شهادت برسانند يا بطريقى مانع امر امامت آنان شوند

طبق اعتقاد خود شيعيان خداوند از همان روز اول دعوت بيامبر اسلام به او دستور داده است جريان امامت را هم اعلام كند
خداوند بارها و بارها در طى بيست و سه سال رسالت محمد به فراوانى و به تاكيد دستود داده است كه امامت و اسم دوازده امام را به اطلاع همه برساند
محمد بدستور خدا در هر موقعيت كه مناسب بوده به طرق مختلف اسم و ترتيب امامان را به همه اطلاع داده است و بر همه روشن ساخته است كه امام اول تا دوازدهم كى هستند فرزند كى هستند
همجنين بعد از وفات محمد امامان نيز بدستور خدا همين روش را بكار كرفته و اسم و نشان امامان و وقايعى درباره آنها موكد و مكرر به همه ابلاغ كرده اند
حال طرف دوم قضيه :
خداوند اسم امامان را در قرآن ذكر نكرده است زيرا ترسيده يا بقول دوستان حكمتش اقتضا كرده است ذكر نكند تا دشمنان و مخالفان ائمه نتوانند با روشن شدن نام امامان و اطلاع از اينكه امام بعد فرزند آن امام حاضر است مانع تولد آنها شوند يا درمانع امامتشان شوند مثلأ در كودكى آنان را شهيد كنند يا زندانى كنند يا هر سوء استفاده اى از اطلاعاتيكه از قرآن بدست آورده اند
//
اما به واضحى روشن است كه اين دو قضيه متناقض هم هستند و اين وجه اصلى تناقض است كه متأسفانه بعضأ دوستان آنرا به معانى ديكر از زبان بنده تفسير كرده اند
از طرفى خدا حكمتش اقتضا ميكند يا هر دليلى كه خود دوستان قبول دارند بجز معنى ترس كه بنده معتقدم مستتر در ادعاست اما بهر دليل خدا اسم ائمه را در قرآن نمياورد تا دشمنان نتوانند از آن اطلاع يابند و آنجه ذكر شد از ممانعت و شهادت و سختى مرتكب شوند
از طرفى خدا از روز اول آشكارشدن رسالت محمد به او دستور ميدهد كه بارها و بارها و در مناسبتها و مكانهاى مختلف و بطرق مختلف اسم و نشان و ترتيب امامان را به همه موكدأ اطلاع دهد
بعد خداوند دوباره به هر امام از امامان همين دستورات را ميدهد كه اسم و نشان امامان و بخصوص امام بعد خود را به وضوح و روشن و موكدأ به تكرار به اطلاع همه برساند
// كه جه اتفاقى بيفتد ؟
كه خدا خود تمام تلاشش را بكار برده است كه احتلال نقض غرض خود را اثبات كند ؟
كه ثابت كند ميتواند برخلاف حكمتش مبنى بر عدم ذكر اسم ايشان در قرآن عمل كند و اسم و نشان و ترتيب امامان را بارها و بارها به همه اطلاع دهد ؟
حال جالب است خدا در قسمت دوم اراده اش غلبه ميكند و به كمك محمد نبيش و امامان منصوبش و دوستداران واقعى آنان نشان و نام و حتى بعضى بيش بينيها درباره جريانات زمان آنان را
به همه آشكار ميسازد و طبعأ همان مسلمانان ديروز و كينه توزان آنروز كه دشمنان مذكورند هم اطلاع كافى بدست آورده اند
آيا اين تناقض نيست ؟ نقض غرض خدا نيست ؟ خلاف حكمت و علمش نيست ؟
//
به همان طرق و از همان منابع كه ساير مردم از اسم و نشان امامان و بخصوص امام زمانشان و همجنين امام بعدى اطلاع يافتند دقيقأ به همان طرق هم دشمنان همه اطلاعات را داشته اند و اسم و نشان و ترتيب دوازده امام را ميدانستند
حال اسم ائمه در قرآن ميامد جه فرقى ميكرد ؟ حكمت خدا غلط بوده است يا خدا نميدانسته نتيجه دستوراتش به محمد و امامان خلاف حكمت قبلى خودش است ؟
حتى جريان ماوقع هم خلاف حكمت خدا انجام شده است
حكمت او در عدم ذكر نام ائمه در قرآن را تاريخ و معتقدات خود شيعيان رد ميكند
زيرا دقيقأ طبق اعتقاد تشيع طبق اسناد تاريخى همه آنجه به عنوان نتايج خطرناك و نامطلوب ذكر نام ائمه آورده اند اتفاق افتاده است يعنى خدا طبق حكمتش اسم آنان را نياورده تا يكسرى مشكلات توسط دشمنان ايجاد نشود اما باز آن اتفاقات افتاده است
على بيست و بنج سال خانه نشين شده است آنقدر مشكلات ايجاد كردند كه حسن به مصلحت با دشمنان صلح كرد حسين را مظلومانه شهيد كردند و بقيه هم مجبور به اختفا شدند يا زندان رفتند مثلأ موسى كاظم اغلب دوران امامتش را زندان است بعضى ديكر هم شهيد ميشوند حتى خانه امام يازدهم تحت نظر است تا امام دوازدهم در بدو تولد شهيد كنند طوريكه بعدها اجبارأ با جند نفر اندك تماس دارد
آنوقت به نظر آن دسته شيعيان كه دليل فوق را تكرار ميكنند اكر اسم ائمه در قرآن ميامد دشمنان ميخواستند جكار كنند كه نكردند ؟
مثلأ اكر در قرآن فقط اسم ائمه و ترتيب امامتشان ذكر ميشد جه اتفاقى ميافتاد كه الان كه ذكر نشده است نيافتاده است ؟
آيا با ذكر آن اشاره به اسم آنها يا حتى ذكر جمله اي كه مستقيم و واضح بروشنى بكويد اى مسلمان بعد از محمد رسول اسلام على ابن ابى طالب امام است و ولايت دارد و بعد از او يازده نفر از مسلمانان هم از طرف خدا منصوب خواهند شد
آيا اتفاقى يا مشكلى براى امامان ميافتاد كه الان نيافتاده است آيا با اشاره اى اينكونه تعداد منحرفان اهل سنت شده كمتر نبود ؟
// به نظر بنده اهل تشيع بهتر است به جاى ذكر دلايل اينكونه كه شبهه خطا و ضعف بر آنها ميرود به دلايل منطقى_عقلى محكمتر و خرد بسندترى اثبات كنند دليل عدم ذكر نام ائمه در قرآن فلان است يا اصلأ دليلى ندارد كه در قرآن بيايد يا هر دليل ديكر
//
@ بنده به ساير وجوه تناقضات و مشكلات اين دليل و دليل بعدى بطور مجزا اشاره خواهم كرد
اما بنده معتقدم كه كسى حال بنده يا ميليونها جون بنده وقتى بعضى دلايل را به علتى مانند اندكى كه در فوق آمد ناقص بدانيم نه معانديم نه مخالفيم نه كينه توزيم نه اسباب صاحبان زر و زور و تزوير بلكه فقط حجت خويش را عقل ميدانيم كه خدا هر جند قرآن وحى از جانب خودش است بسيار فراوان وقتى دليلى بر جيزى آورده است بلافاصله آورده است آيا تعقل نميكنيد ؟
و
ما حكم بالعقل حكم بالشرع

namosalman;3627 نوشت:
سلام


با سلام

ممنون از اینکه توجه و پیگیری می کنید...

احساسم اینست که کم کم به هدف بحث و نتیجه ای که بنده در نظر دارم و البته برای شما نیز خیر است نزدیک می شویم.

در مطالب اخیرتان بوضوح تناقضات آشکار و سردرگمی مفهومی و مصداقی و البته بی توجهی به نوع ارتباط ها و نیز جهت های متفاوتی که ممکن است مفاهیم و مصادیق مورد بحث داشته باشند مشهود است. که البته طبیعی است و هر کسی ممکن است در بعضی موضوعات که خارج از تخصصش است دچار چنین وضعیتی بشود.

متأسفانه امروز به گردهمائی مهمی دعوت شده ام و تا شب هنگام گرفتارم به زودی پاسخ شما را با ذکر تناقضات و اشکالات وارده تقدیمتان خواهم کرد.

امیدوارم...

نورانی باشی به نورانیت حق، چرا که شبگردان هم به تاریکی عادت کرده اند، نه آنکه بی نیاز از نور باشند. اکتفا به عقل، همان چراغ قوۀ در دست شبگردان است که گمان می کنند از نور وحی الهی که خورشید عالمتاب است، بی نیازند.

موفق باشید ...

با سلام و تشكر
من مشتاقم نظر شما را در باب بحث اصلى و نيز اشكالاتى كه نوشته ايد در مطلب بنده وجود دارد را ببينم
البته ادامه بحث من در اشكال تناقض دو دليل مذكور تمام نشده است و ادامه دلايل خود را بعدأ ذكر خواهم كرد
@
درباره اشكال بنده مبنى بر تناقض بين دو دليل فوق با تحريف نابذيرى قرآن نوشته بوديد كه تناقض ندارند و اشاره كرده بوديد به اينكه خدا امور جهان را بر اساس قانون اسباب و مسببى و عللى و .. قرار داده است و شايد همين نيامدن اسم ائمه در قرآن جزئى از اراده خدا در حفظ قرآن از تحريف باشد
كه به نظر من اشكال شما وارد نيست زيرا
1_ اولأ بيان كنيد شما به كدام اين دو اعتقاد موجود معتقديد اينكه قرآن قبل از بيامبر و يا از ازل وجود داشته است و همينطور بوده است كه به موقع خود نازل شده است
يا معتقديد آيات قرآن از قبل تعيين نشده بوده و بسته به اتفاقات و شرايط همان لحظه آيه نازل شده است
2_ اينكه نوشته ايد خدا امور جهان را بر قانون عليت يا اسباب و مسببى قرار داده است بحثى است كه سالها مورد اختلاف بوده و هست كه به بحث ربط ندارد لذا ميكذرم
اما نكته مهم اين است كه اين موضوع فارغ از درستى يا نادرستى به شما كمك نخواهد كرد و از اشكال تناقض نخواهد كاست
زيرا ( به فرض قبول ) جه خدا امور دنيا را بر اساس قانون عليت يا اسباب و مسبب اداره كند و غير آنرا ابا داشته باشد در هردو صورت ذكر يا عدم ذكر نام ائمه در قرآن صادق است
يعنى اكر خدا اسم امامان را هم در قرآن مياورد باز خدا جهان را طبق قانون عليت اداره ميكرد و اشكالى هم بيش نميامد
لذا جواب اين است كه خدا ميتوانست اسم ائمه را در قرآن ذكر كند و طبق قانون عليت هم عمل كرده باشد
بس نقض اشكال بنده نيست
البته اكر شما با دليل معتبر ثابت كنيد كه اكر خدا اسم ائمه را در قرآن مياورد اين قانون نقض ميشد و شامل روشهايى است كه خدا از انجامشان ابا دارد بحث جداييست كه بعيد ميدانم همجين اعتقادى داشته باشيد
و البته به نظر من بذيرفتن سخن شما برخلاف تصور حرف شما را رد ميكند نه تأييد
زيرا با توجه قدرت و علم و حكمت و بخصوص لطف خدا كه در او كمال مطلق هستند اكر اراده اش اين بوده كه امامت باشد و مردم آنها را بشناسند و جزء اصولى باشد كه فرداى قيامت سوال ميشوند
وقتى قرار بر اراده طبق قانون مذكور و ابا از روشهاى غير متعارف ( از نظر بشر ) است به نظر من بهترين مصداق عمل خدا بر اساس روش عليت ذكر مستقيم نام آنها بود زيرا خدا كه خود به نتيجه عدم ذكر داناتر است و عدم ذكر نام ائمه هم يكى از اصليترين علتهاى رد امامت از سوى اكثريت
مسلمانان است
بس طبق قانون عليت لطف و علم و قدرت خدا حكم ميكرد كه اسم را مستقيم ذكر كند تا اين عدم ذكر نام علت رفتن به جهنم آن اكثريت نشود
و براى حفظ قرآن از تحريف اراده ديكرى ميكرد
@ همانطور كه عرض كردم ادامه بحث من باقيست و بعدأ عرض خواهم كرد و بخصوص در باب تناقض با لطف خدا تناقض با تحدى قرآن تناقض با علم خدا و ... بطور كسترده تر توضيح خواهم داد در باب تناقض آن دو دليل با تحدى قرآن هم آنجا ادامه خواهم داد

با سلام
به ادامه بحث ميبردازم :
در اينجا به ادامه بررسى اشكالات يكى از دو دليل مذكور ميبردازم كه مدعى است دليل اينكه خدا نام ائمه را در قرآن ذكر نكرده است اين است كه خدا حكمتش اين بوده نام آنها را در قرآن نياورد تا دشمنان اهل بيت و حاكمان جور و منافقان و كافران نتوانند با اطلاع يافتن از نام و نشان آنها مشكلات و سختي در راه انجام وظايف امامت آنها ايجاد كنند يا مثلأ با دانستن اينكه امام بعد فرزند امام حاضر است مانع تولدش شوند يا اورا در كودكى به شهادت برسانند يا زندانى كنند و ...
@در مطلب قبل كاملأ توضيح دادم كه به نظر من با توجه به آنجه خود تشيع معتقد است كه اسناد تاريخى نشان داده كه اتفاقات و حوادث زمان بيامبر و امامان در بحث مربوطه جكونه بوده است و زندكى امامان جكونه بوده است دليل فوق باطل است زيرا تناقض ايجاد ميشود
آنجه در مطلب قبل مبنى بر تناقض عقلى و منطقى دليل فوق ذكر شد ابه همان طريق هم نشان دهنده تناقض آن دليل با اسناد نقلى و نيز تناقض آن با حكمت خدا و القا ممكن بودن نقض غرض درباره خدا است
@ در اينجا بطور مشترك دوباره همان دلايل را در اثبات تناقضات فوق بيان ميشود :
عرض شد كه با عقل و منطق متناقض است كه خدا به اين دلايل اسم ايمه را در قرآن ذكر نكند ولى برخلاف آن بارها و به وفور به محمد و امامان دستور بدهد كه روشن و واضح اسم و نشان و شرايط امامت و ... را به اطلاع همه برسانند
زيرا عقلأ و منطقأ به معنى اجتماع نقيضين است و باطل است ( فرض صحت جريان واقعى اتفاقات طبق نظر تشيع است )
منطقأ دليل وقتى بذيرفته ميشود در يك بحث كه با سير طبيعى و اثبات شده همخوانى داشته باشد يعنى ضد و نقض آن را نرساند
اما آنجه شيعه معتقد است كه در عمل انجام شده است با اين دلايل متناقض اند زيرا شيعه اى كه معتقداست خدا به محمد دستور داده است تا بارها و بفراوانى در مواقع مختلف از اوايل رسالتش تا قبل وفاتش امامت را به اطلاع همه برساند و امامان هم درباره امامان بعد بخصوص امام بعد خود اين دستور را از خدا داشته اند كه همه مردم جه معتقد و حتى بيشتر غير معتقد را از وجود و الزام و مزيت امام آكاه سازند اين شخص نميتواند همزمان معتقد باشد كه خدا اسم ائمه را ذكر نكرده در قرآن تا آندسته از مردم كه دشمن اهل بيت هستند از دانستن اسم آنها سوء استفاده نكنند
درباره تناقض با اسناد نقلى :
بحث مذكور حاوى دلايل اثبات تناقض دليل فوق با اسناد تاريخى يعنى نقلى است زيرا اسناد نقلى در اين بحث منظور همان اطلاع و اعتقاد شيعيان ميباشد از آنجه در عمل اتفاق افتاده است زيرا تشيع از روى اسناد باقى مانده به اين نتيجه و اعتقاد رسيده است كه در بحث اثبات و تأكيد بيامبر بر امامت و نيز زمان خود امامان در عالم واقع جه اتفاقاتى افتاده است
كه عرض شد شيعه معتقد است كه از زمان آغار رسالت محمد خدا به او دستور داده است كه امامت و لزوم و مزيت و ...آنرا و نام و نشان و ترتيب آنها را آشكارا و موكدأ به اطلاع همه برساندو امامان نيز همين نوع دستورات را از خدا دريافت كرده اند
لذا همه مردم زمان محمد و همه مردم زمان امامان از امامت اطلاع داشته و ميدانستند كه امام حاضر كيست فرزند كيست و بعد او فرزندش امام بعدى است و نيز معتقدند كه همه امامان از على تا مهدى بدون استثناء از سوى دشمنان و بخصوص دستكاه حاكم مورد بى مهرى و محدوديت و مزاحمت و ممانعت قرار كرفته اند و حتى بسيارى را به شهادت رسانده اند يا قصد داشتند نكذارند بعضى بدنيا بيايند مانند امام دوازدهم
لذا دليل فوق كه مدعى است خدا اسم ائمه را به اين دليل در قرآن نياورده است كه دشمنان اهل بيت و ظالمان و حاكمان جور نتوانند مزاحمتى در روند امامت و يا خطرى براى جان و سلامت امامان ايجاد كنند با آنجه طبق نظر شيعيان اسناد تاريخى از سير واقعى حوادت نقل ميكنند و شيعه آنرا بذيرفته است كاملأ متناقض است
زيرا طبق اين ادعا خدا هم اسم ائمه را طبق حكمتش در قرآن نياورد تا دشمنان و حاكمان جور با دانستن آن نتوانند مزاحمت و خطرى برايشان ايجاد كنند و هم خدا خود با دستورات مكرر موكد خود به محمد و امامان مبنى بر اطلاع دادن از امامت و نام و نشان امامان باعث شد كه همه مردم و طبيعتأ دشمنان و حاكمان جور از نام و نشان امامان و ترتيب آنها اطلاع كامل و روشن داشته باشند
يعنى خود خدا حكمت قبلى خود را در نقض كرده است !
لذا بذيرش اين دليل تشيع و آنجه آنها معتقدند واقعأ اتفاق افتاده است مخالف حكمت خدا است
@ درباره نقض غرض خدا
طبق تعاليم اسلام و تعريف توحيد نقض غرض درباره خدا محال است يعنى جنانجه خدا قصد كارى را داشته باشد تحت هيج شرايطى هيج كسى يا كسانى و كلأ هر آنجه نيرو وجود دارد هركز نخواهند توانست حتى ذره اى ممانعت در تحقق قصد و هدف خدا ايجاد كنند اما شيعيان با قبول دليل فوق ناخواسته بذيرفته اند كه نه تنها خدا كارى خلاف حكمت انجام داده است بلكه معتقد هستند كه نقض غرض درباره خدا ممكن است و بلكه انجام شده است
زيرا طبق ادعا غرض خدا از عدم ذكر نام ائمه در قرآن اطلاع نيافتن دشمنان از آن و ممانعت از سختيها و مشكلات احتمالى از سوى آنها براى امامان بوده است ولى ازطرفى معتقدند كه در عالم واقعيت خلاف آن اتفاق افتاده است زيرا معتقدند كه نه تنها دشمنان و ظالمان از نام و نشان امامان اطلاع داشته اند بلكه آن مشكلات و سختيها را در روند امامتشان ايجاد كرده و حتى بعضى از آنها را به شهادت رسانده اند
لذا غرض خدا نقض شده است و خدا به هدفش از عدم ذكر نام ائمه نرسيده است
ادامه بحث در مطلب بعد تقديم خواهد شد بخصوص اشكالات و تناقضات دليل دوم يعنى حفظ قرآن و عدم تحريف آن از دلايل عدم ذكر نام ائمه در قرآن است


به نام خدا

با سلام خدمت همه دوستان و تشكر از افرادي كه به اين سوال پاسخ دادند. من هم مي خواستم مطلبي در اين مورد ذكر كنم.
در پاسخ به این سوال دو مقدمه باید ذکرکنیم.
مقدمه اول : قرآن و سنت پیامبر مکمل یکدیگرند.
ریشه تمامی اصول عقاید و احکام٬ و دیگر معارف و علوم اسلامی در قرآن است و شرح وتفسیر ٬ و شکل و نحوه عمل به آن در قالب گفتار و رفتارپیامبر خاتم اسلام مشخص و معین گردیده که به آن حدیث و سیره رسول اکرم می گویند. از این رو است که خداوند فرمانبرداری از پیامبرش را همانند اطاعت از خود دانسته استه و فرموده است:«اطیعوا الله و رسوله»(سوره انفال٬آیه1و20و46) ٬«اطیعوا الله والرسول» (سوره آل عمران٬آیه 32) و« اطیعوا الله واطیعواالرسول»(سوره نساء٬آیه59) ونظایر این آیات.
خداوند سرپیچی از فرمان پیامبر خاتم را به منزله سرپیچی از دستورات خود دانسته و فرموده است:«و من یعص الله ورسوله فان له نار جهنم»(سوره جن ٬آیه 23) و « فان عصوک فقل انی بری مما تعملون»(سوره شعراء٬آیه 216) و در برابر مقررات و فرامینی که خدا و پیامبرش وضع کرده اند ٬ اختیار را از مومنین سلب کرده و فرموده است:«وما کان لمومن ولا مومنه اذا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبینا»(سوره احزاب ٬آیه 36).
خداوند گفتار و رفتار پیامبر را برای مردم حجت قرار داد٬ او را پیشوای امت تعیین کرد تا از او پیروی کنند همچنانکه می فرماید: «وما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»(سوره حشر٬آیه7)٬ «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی»(سوره آل عمران٬آیه 31) ٬ «لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه»(سوره احزاب٬آیه21) ٬«و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی »(سوره نجم آیه 3و4) و«و لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخدنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین»(سوره الحاقه٬آیه 44-46).
مقدمه دوم:خبر دادن پیامبرخاتم (ص) از کسانی که خواهند آمد و خواهند گفت تنها از قرآن برای ما بگویید و اصولا به حدیث پیامبر اعتنا نمی کنند.
آنچه در مقدمه اول آمد همه درباره «حجیت گفتار ورفتار پیامبر در کنار قرآن»از منظر قرآن بود.
پیامبر اسلام(ص) نیزسخنانی در همین زمینه فرمودند که با استفاده از منابع اهل سنت به آنها اشاره
می کنیم.
1-سنن ترمذی٬ ابن ماجه و درامی و مسند احمد و همچنین سنن ابو داود در باب «لزوم السنه ٬از کتاب السنه»چنین آمده است:از «مقدام بن معدی کرب» روایت شده است که رسول خدا فرمود: این را بدانید که بر من قرآن نازل شده و به همراه آن همانندش سنت٬آگاه باشید که دور نیست مردی که شکمش سیر شده راحت بر جایگاه خود تکیه داده بگوید:تنها قرآن را دریابید٬ وهر چه را که در آن حلال دیدید حلالش بدانید و آنچه را که حرام یافتید حرام و ناروایش شمارید(اسدالغابه٬ج4ص 411و جوامع السیره ص 280).
در سنن ترمذی حدیث مزبور چنین ادامه می یابد: در حالی که بی گمان هر چه را که رسول خدا حرام کرده است٬ مثل آن است که خدا حرام فرموده است.
و در سنن ابن ماجه در آخر کلام فوق چنین آمده است: همانند قران حرام است.

اهتمام رسول خدا(ص) به موضوع تعیین ولی امر پس از خود
مساله امامت و پیشوایی بعد از رسول خدا(ص) از مهمترین مسائلی بوده که اهمیت و حساسیت آن نه از شخص رسول خدا پنمان بوده ونه از اطرافیان و اصحاب آن حضرت:بلکه از همان ابتدای کار و اوایل بعثت٬ همگی در فکر آن بوده اند. بحیره٬ از بنی صعصعه٬پذیرش اسلام خود و
قبیله اش را مشروط به این کرد که زمامداری بعد از پیامبر خدا از آن او و قبیله اش باشد. همچنانکه هوذه حنفی در برابر اسلام آوردن خود از پیامبر حقی در حکومت بعد از او را در خواست کرد.
رسول خدا(ص) همواره به مساله زمامداری بعد از خودش٬ از همان ابتدای بعثت می اندیشد٬ به ویژه در نخستین روزی که از پیروان خود برای تشکیل جامعه اسلامی بیعت می گرفت٬توجه خضرتش به این امر مهم و حساس کاملا آشکار بوده است.
چاره اندیشی رسول خدا را درباره جانشینی پس از خود ٬بخاری و مسلم در صحیح خود ٬نسایی و ابن ماجه در سنن خویش٬و مالک در الموطا٬ و احمدبن حنبل در مسند خود و دیگران در کتابهایشان آورده اند. بخاری در صحیح خود می نویسد : عباده بن صامت گفت : ما با رسول خدا (ص) بر این اساس بیعت کردیم که در تنگی و فراخی و غم وشادی ٬مطیع و فرمانبردار حضرتش باشیم و بر سر فرمانروایی با اهلش به ستیزه بر نخیزیم.(صحیح بخاری٬ کتاب الاحکام٬باب کیف یبایع الامام الناس ٬ج ٬4ص163٬ح 1.لفظ«العسر والیسر».
عباده بن صامت نقل می کند در عقبه دوم که با پیامبر بیعت می کردیم یکی از موارد بیعت این بود که بر سرفرمانروایی بعد از آن حضرت با اهلش به ستیزه بر نخیزیم.( ان لا تنازعوا الامر اهله).
( شرح حال عباده٬ استیعاب٬ج٬2ص 412و اسد الغابه ٬ج٬3ص106-107).

تعیین وصی پیامبر و امام امت پس از پیامبر وامامت علی در قرآن از کتب مکتب خلفا

1- در سال سوم بعثت
وقتی آیه «و انذر عشیرتک الاقربین»(سوره شعراﺀ٬آیه214) نازل شد پیامبر (ص) بستگان خود را جمع و به اسلام دعوت کرد و در آن مجلس علی (ع) را به عنوان خلیفه و جانشین خود معرفی کرد.(تارخ ابن عساکر٬ تحقیق محمد باقر محمودی٬ج٬1در شرح حال امام و تایخ ابن کثیر ج٬2ص222).
2- در غزوه تبوک
در صحیح بخاری و مسلم و مسند طیالسی و احمدبن حنبل و سنن ترمذی و ابن ماجه و دیگرمصادر آمده(از جمله در صحیح بخاری) که رسول خدا(ص) به علی(ع) فرمود: «انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لیس نبی بعدی»(صحیح بخاری ٬باب مناقب علی بن ابیطالب٬ج٬2ص200).

مقصود از لفظ «منی» در احادیث پیامبر خاتم(ص)
معنی «منی» در این روایت با توجه به روایت دیگر پیامبر که این لفظ بکار رفته است معلوم
می شود.وآن اینکه هارون در پیامبری شریک حضرت موسی٬ و در امر تبلیغ احکام الهی یاور و همکار او بوده است.علی (ع) هم به موجب حدیث منزلت برای خاتم پیامبران به منزله هارون است برای موسی٬ به استثنای نبوت و پیامبری . پس برای علی(ع) از سمت هارون٬تنها یاری و همکاری با پیامبرخاتم در امر تبلیغ احکام الهی باقی می ماند.
همچنین رسول خدا(ص) منظور از لفظ «منی»را در سخنانش در روز عرفات در حجه الوداع آشکارا بیان کرده است:
«علی منی٬ وان من علی٬لا یودی عنی٬ الا انا او علی».یعنی علی از من است و من ازعلی و وظیفه مرا بجز خودم یا علی٬کس دیگر انجام نمی دهد» ابن ماجه٬سنن٬باب فضایل الصحابه٬ص92).
در تمامی روایاتی که پیامبر (ص)٬علی(ع) را با لفظ «منی» معرفی کرد٬ منظور رسول خدا این بود که وظیفه علی مانند وظیفه پیامبر است که باید بار سنگین تبلیغ را بی واسطه به مکلفان برساند. و فقط در یک مورد با هم اختلاف دارند و آن اینکه پیامبر احکام و مقررات الهی را بی واسطه و مستقیما از طریق وحی از خدا دریافت می کند اما علی (ع) آن را از پیامبر (ص) دریافت می کرد.

حاملان علوم پیامبر(ص)
در تفسیر رازی و کنز العمال متقی هندی آمده است که علی(ع) فرمود:
رسول خدا (ص) هزار باب از حکمت و دانش به من آموخت که از هر کدام آنهاهزار در از علوم به رویم گشوده شد.(تفسیر رازی٬ در تفسیر آیه ان الله اصطفی آدم...وکنز العمال ج٬6ص392و405).
ابن عباس از پیامبر نقل می کند که فرمود: من شهردانشم و علی دروازه آن ٬هر کس که قصداین شهر کند٬ باید که از دروازه آن وارد شود.(کنزالعمال٬چاپ دوم٬ج٬12ص٬212ح1219).
در روایت انس بن مالک آمده است که پیامبربه علی فرمود:« انت تبیَن لامتی ما اختلفوا فیه بعدی»(مسترک الصحیحین ج3ص122).
1-در غدیر خم
وقتی آیه«یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس»(سوره مایده٬آیه67) نازل شد٬ رسول خدا به کاروانها دستور توقف داد و مقرر فرمود تا همان جا فرود آمده پیشرفتگان را فرا خوانند تا واپس ماندگان نیز از راه برسند و به ایشان بپیوندند. بعد از اینکه مردم جمع شدند پیامبر فرمود: آیا می دانید که من از همه مومنان بر خودشان سزاوارتر ومقدم تر می باشم؟
مردم بانگ آوردند: آری ای رسول خدا. دوباره حضرت این سوال را تکرار کردند ومردم همان را جواب دادند.
پس پیامبر(ص)دست علی(ع) را گرفت وبلند کرد و فرمود:« ای مردم خداوند مولی و سرور من است٬ و من مولی و سرور شما هستم».(شواهدالتنزیل ج٬1 ص191وتایخ ابن کثیر ج5ص209«انا مولی کل مومن»آمده است).پس هر کس را که من مولای او می باشم ٬ این علی مولای او خواهد بود. پس دست به دعا برداشت و گفت: بار خدایا دوستدار او را دوست بدار٬ و دشمنش را دشمن شمار. (مسند احمد ج1ص118-119وج4ص280و370-سنن ابن ماجه باب فضل علی-تاریخ ابن کثیر ج5ص209).


منبع:ولایت و امامت در قرآن و سنت پیامبر(ص)٬سید مرتضی عسکری٬انتشارات دانشکده اصول الدین ٬چاپ چهارم.

با سلام

بحث از دلائل عدم ذکر ائمه (ع) در قرآن، هم در این تایپیک و هم در تایپیکی که جناب طاها، اشاره فرمودند به تفصیل و به حد کفایت، توسط کارشناسان و کاربران محترم بحث شده، و هر اندیشه ورز منصفی با رجوع به سیر بحث، پاسخ لازم را خواهد یافت.

تنها از باب یادآوری و به نوعی جمعبندی بحث، به چند نکته که قبلاً هم در پاسخ های دیگر اساتید اشاره شده بسنده می کنم:

اولاً به اتفاق همۀ مذاهب اسلامی، در اینگونه امور هیچ تفاوتی بین قرآن و سنت قطعی پیامبر وجود ندارد؛ یعنی همانگونه که قرآن حجت است، احادیث متواتره نیز حجت و یقین آور است؛ زیرا به نص قرآن کریم هر چه رسول خدا گفته است بر اساس وحی بوده و کلام او تجلی حقایق وحیانی است؛ (و ما ینطق عن الهوی؛ ان هو الا وحی یوحی)؛(1) در این آیۀ مبارکه تصریح شده که پیامبر هرگر از روی هوی و هوس سخن نمی گوید و سخن او جز وحی نیست.

بنابر این همان گونه که بسیاری از مسائل اسلامی از طریق سنت قطعی ثابت شده و هیچ تردیدی در آن ها نیست،(2) اسامی ائمه (ع) نیز از طریق روایات قطعی بیان شده است. در واقع این مسأله آن قدر روشن است که اگر در قرآن نیز ذکر می شد از این بیشتر یقین آور نبود.

در اصول کافی، باب مستقلی به دلایل عدم ذکر ائمه در قرآن، اختصاص داده شده است؛ از جمله:

"ابابصیر می گوید: به امام صادق (ع) عرض کردم که مردم می گویند، چرا نام امامان (ع) در قرآن نیامده است؟ حضرت فرمود: به آنان بگو، نماز بر پیامبر نازل شد، اما خداوند در قرآن نامی از سه یا چهار رکعت بودن آن نبرد؛ ولی پیامبر آن را برای مردم بیان کرده است و نیز زکات بر ایشان نازل شد، اما کم و کیف آن را مشخص نکرده و پیامبر آن را بیان نموده است و حج را نازل کرد، ولی نفرموده که هفت شوط واجب است، اما این مسأله را پیامبر بیان فرمود؛ در بارۀ ائمه نیز در قرآن فرمود: (اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم)(3)، و رسول خدا مصادیق اولوالامر را مشخص فرمود."(4)

ثانیاً ممکن است خداوند از این طریق، قرآن را از تحریف حفظ کرده باشد، (بر اساس قاعدۀ جاری ساختن امور از طریق اسباب و علل آن)(5) زیرا کسانی که نفرین به امیرمؤمنان علی (ع) را بعنوان یک فریضۀ دینی مطرح کردند و سال های متمادی عده ای از مسلمان ها، تحت تأثیر حکومت بنی امیه، نفرین بر علی (ع) را به عنوان یک وظیفۀ دینی به جا می آوردند،(6) چه تضمینی وجود داشت که این گروه برای رسیدن به دنیا و ریاست خود، نام ائمه را به نحوی از قرآن حذف نکنند.

ثالثاً قرآن کریم نه تنها در بحث امامت، وارد جزئیات نشده و به عنوان نمونه اسامی ائمه را ذکر نکرده است، بلکه در مسائل توحیدی نیز بطور کلی سخن گفته و جزئیات بسیاری از مسائل توحیدی، در روایات مطرح شده است.

در ادامه مطلب اخیر را از نگاه دقیق و باریک بین و عارفانۀ امام خمینی (ره) به نظاره می نشینیم: "چنانچه می دانیم قرآن، کتاب بزرگ آسمانی نباید به جزئیات بپردازد، بلکه باید همان کلیات را بگوید، و جزئیات و خصوصیات را در عهدۀ بیان پیغمبر واگذار کرده؛ چنانکه معرفی (ذات) خود را که از معرفی علی بن ابیطالب (و دیگر امامان معصوم) بالاتر است، به طوری نکرده که خلاف بین مسلمانان برداشته شود؛ مثلاً راجع به اینکه خدا اصلاً صفت دارد یا ندارد و بر فرض داشتن، با ذات متحد است یا نیست ...مطالبی که در همۀ این ها خلاف است بین مسلمانان ... فرضاً در قرآن اسم امام را هم تعیین می کرد، از کجا که خلاف بین مسلمان ها واقع نمی شد ... بلکه شاید در این صورت خلاف بین مسلمان ها به طوری می شد که به انهدام اصل و اساس اسلام منتهی می شد ... پس نام بردن از علی بن ابیطالب (و دیگر امامان) علیهم السلام، بر خلاف صلاح اصل امامت که هیچ، بر خلاف صلاح دین هم تمام می شد."(7)

بنابر این، اگر چه نام ائمه (ع) در قرآن کریم بیان نشده، ولی در روایات قطعی و متواتر (از منابع شیعه و سنی) بیان گردیده است.(8)

موفق باشید...:Gol:

پاورقی_______________________________

1. (نجم، 3 و 4).
2. شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 374.
3. نساء، 59.
4. الکافی، ج 2، ص 40، ح 1.
5. ابی الله ان یجری الامور الا باسبابها.
6. شرح نهج البلاغه، ج 1- 2، ص 56.
7. کشف الاسرار، صص 113 - 114.
8. ر.ک: کتاب سیمای اهل بیت در عرفان امام خمینی (ره)، محمد امین صادقی ارزگانی، صص 212 - 216، با کمی تغییر و اضافات.

بسم الله الرجمن الرحیم
فلاسفه اسلامی در ضمن ادله عقلی واجب الوجود بودن خداوند را ثابت می کنند یعنی وجود برایش ضرورت دارد و وجود محض است وذره ای شائبه عدم در ذات الهی راه ندارد و هر نوع کمال نیز از وجود بر میخیزد وحکمت نیز یکی از این کمالات است. یکی از معانی حکمت این است که خداوند کار قبیح و بیهوده انجام نمی دهد.خداوند حکیم از روی لطف شریعت کامل خود را در قالب قران به بنده برگزیده اش نبی اکرم صلی الله علیه و اله نازل کرد وخودش نیز عدم تحریف آن را ضمانت کرد(حجر،8)در غیر این صورت نقض غرض الهی است و از حکیم قبیح سر نمی زند و از آنجا که حکمت الهی اقتضاء دارد پس از پیامبر خاتم ،زمین از حجت الهی خالی نباشد ائمه معصومین علیهم السلام را از روی لطفش برای راهنمایی بشر تا قیام قیامت قرار داد.حال اگر چنانچه نام آنها در قرآن می آمد هیچ تضمینی برای عوض کردن و تحریف نام آنها -از سوی دشمنانی که در طول تاریخ تلاش فراوان در جهت تحریف قرآن داشتند- نبود.بنابراین خداوند از روشی استفاده می کند که نه تنها به طور واضح وروشن عقل منصف و حقیقت جو را به سوی ائمه (ع) رهنمون می سازد بلکه اعجاز قرآن که همانا تحدی و تحریف ناپذیری، جزئی از آن است کاملا حفظ می شود.و جالب است که با رجوع به منابع اهل سنت مانند تفسیر کبیر فخر رازی که از مفسرین به نام اهل سنت هستند در ذیل بسیاری از آیات مختلف شأن نزول آنها را در باره حضرت علی علیه السلام می داند مانند آیه ولایت،آیه 55 سوره مائده. نام سایر ائمه (ع)نیز در ضمن سنت نبوی یک یک نام مبارک آنها ذکر شده است.و اگر واقعا و حقیقتا اهل سنت باشیم باید به سنت پیغمبر اکرم صلی الله علیه واله گردن نهیم.

سلام
من فرصت نشد همه پستهارو بخونم
واسه همین فعلا یه جواب تلگرافی میدم بقیه اش باشه واسه بعد؛ اما فکر کنم سوال این بود که:
چرا اسم ائمه یا حداقل امام علی علیه السلام توی قران نیومده؟
درسته؟
اما جوابش :
یعنی اگر اسم ائمه یا امام علی علیه السلام توی قران می آمد دیگر در مورد آنها اختلاف نمی شد؟ مگر آیه وضو توی قرآن نیومده؟خب الان مسلمونها چند نوع وضو می گیرند؟ شیعه هم به همون آیه استناد می کنه و سایر فرقه ها هم به همون آیه!!!!!
عجیب نیست؟؟؟
خب اگر واقعا اسم امام علی علیه السلام در قران می اومد همه قبول می کردند؟ در مورد خمس که برادران اهل تسنن در بعضی موارد اون رو قبول ندارند مگر آیه خمس در قرآن نیومده؟؟؟
کمی فکر ، انسان را به بعضی از حقایق می رسونه.
التماس دعا
اللهم عجل لولیک الفرج

سلام
یک مطلب را هم من اضافه کنم
الان مشکل این است که چرا اسم 12 امام در قرآن نیامده
اما
اگر در قرآن نام انها ذکر می شد الان شما باید میپرسیدید که از بین 100 ها یا 1000 ها نفر با نامهای مشابه کدامیک امام بود و کدامیک درست می گفت !!!
بهتر بگم الان به معنی واقعی کلمه گمراه بودید

حاج علی;184560 نوشت:
سلام
من فرصت نشد همه پستهارو بخونم
واسه همین فعلا یه جواب تلگرافی میدم بقیه اش باشه واسه بعد؛ اما فکر کنم سوال این بود که:
چرا اسم ائمه یا حداقل امام علی علیه السلام توی قران نیومده؟
درسته؟
اما جوابش :
یعنی اگر اسم ائمه یا امام علی علیه السلام توی قران می آمد دیگر در مورد آنها اختلاف نمی شد؟ مگر آیه وضو توی قرآن نیومده؟خب الان مسلمونها چند نوع وضو می گیرند؟ شیعه هم به همون آیه استناد می کنه و سایر فرقه ها هم به همون آیه!!!!!
عجیب نیست؟؟؟
خب اگر واقعا اسم امام علی علیه السلام در قران می اومد همه قبول می کردند؟ در مورد خمس که برادران اهل تسنن در بعضی موارد اون رو قبول ندارند مگر آیه خمس در قرآن نیومده؟؟؟
کمی فکر ، انسان را به بعضی از حقایق می رسونه.
التماس دعا
اللهم عجل لولیک الفرج

ســــــــــــــــلام

من اینجا به شما اطلاع بدم که چند آیه در قرآن و در خصوص حضرت علی آمده
که معانیشون یادمه ایشاا... خودشون رو همینجا میذارم

براساس تفاسير روائي حدود سيصد آيه در قرآن در شأن ائمه و اهل‌بيت ـ عليهم السلام ـ نازل شده است(1) ولي نام ائمه به‌طور صريح ذكر نشده است. علت نيامدن نام ائمه در قرآن را مي‌توان در چند علت زير خلاصه كرد:


1. آياتي كه در مورد اهل‌بيت و امامت در قرآن وارده شده است از يك وضع خاصي برخوردار هستند كه سعي شده است اين آيات در لابه لاي آيات ديگر كه مربوط به موضوع ديگري مي‌باشند ذكر شوند و به‌طور آشكار به نام ائمه اشاره نشده است. مثل آيات إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً و آيه ... الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ(2) هرچند هر آدم منصف و حقيقت طلبي به غرض اصلي آيه پي مي‌برد. چنان كه اهل تسنن نيز اين آيات را به اهل‌بيت پيامبر و امامان ما تفسير كرده‌اند.(3) به هر حال اين وضع خاص در ذكر اين آيات به خاطر نگراني بوده كه پيامبر از ابلاغ و ذكر آيات مربوط به امامت و اهل‌بيت ـ عليهم السلام ـ داشتند چون ممكن بود عربي كه عصبيت درعمق جان و دل آن‌ها نفوذ كرده بود بگويند پيامبر اين آيات را به خاطر خانواده خود بيان كرده است.(4)

2. سرّ ديگر اين است كه به هر حال انسان بي‌غرض و كمال طلب غرض اصلي آيه را مي‌فهمد ولي تصريح به نام ائمه موجب مي‌شد كه عده‌اي افراد متعصب و ضعيف در ايمان و دشمنان ائمه از دستورات قرآن تمرّد كرده و در مقابل قرآن بايستند و اين به‌صورت تمرد از اسلام و قرآن در آيد و ممكن بود كل قرآن و اسلام را انكار كنند گويا خداوند متعال مي‌خواهد تمردشان به شكلي در نيايد كه به معني طرد قرآن در كمال صراحت باشد. لااقل يك پرده‌اي بتوانند برايش درست كنند. همانند آيه إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ(5) دادن زكات در حال ركوع يك كار عمومي نيست بلكه اشاره به يك واقعه معين دارد كه هر آدم بي‌غرضي منظور آيه را مي‌فهمد كه در مورد امام علي ـ عليه السلام ـ مي‌باشد ولي باز طبق همان سر و هدف به نام امام در اين آيه و به نام ائمه در آيات ديگر اشاره نشده است.

3. ترس از تحريف قرآن، به هر حال قرآن بايد از تحريف حفظ مي‌شد چون براي همه زمان‌ها نازل شده است بايد از عواملي كه موجب تحريف در قرآن مي‌شد در قرآن نمي‌آورد كه در صورت آوردن نام ائمه، يا پيامبر را متهم به تحريف مي‌كردند و مي‌گفتند اين آيات را خود پيامبر به خاطر خانواده خودش وارد كرده است و يا خودشان قرآن را تحريف مي‌كردند. چنانكه غاصبان خلافت قرآن جمع‌آوري شده به وسيله حضرت علي ـ عليه السلام ـ را قبول نكردند و قرآن ‌جمع‌آوري شده به وسيله عثمان را قبول كردند(6) در حالي كه همه آن‌ها به جايگاه و فضيلت و تقواي علي ـ عليه السلام ـ آگاه بودند.


4. اگر نام ائمه ذكر مي‌شد به خاطر شناساندن جايگاه آن‌ها به مردم و توجه مردم به آن‌ها بود. و در صورت ذكر نام ائمه باز غاصبان خلافت صلاحيت آن‌ها را منوط به تحصيل اكثريت و يا روش‌هاي ساختگي خودشان مي‌كردند. اگر آن‌ها واقعاً بي‌غرض بودند پيامبر نام دوازده امام را رواياتي كه مورد قبول اهل‌تسنن نيز مي‌باشد(7) ذكر كرده است.

5. خصوصيات بسياري از ضروريات دين و اعتقادات، كه به آن‌ها عمل مي‌كنيم و مكلف به انجام آن‌ها هستيم در قرآن نيامده است. مثل خصوصيات نماز صبح از قبيل تعداد ركعات و يا آهسته و بلند خواندن، ‌و ده‌ها مسائل ديگر كه در قرآن نيامده و آن‌ها را از از روايات ائمه ـ عليهم السلام ـ استفاده مي‌كنيم چون طبق حديث ثقلين كه باز مورد قبول اهل تسنن مي‌باشد،‌ قرآن و سنت در كنار هم و اهل‌بيت ـ عليهم السلام ـ ،‌ علي ـ عليه السلام ـ و اولاد علي ـ عليه السلام ـ هميشه در كنار قرآن و مفسران واقعي قرآن مي‌باشند. نام ائمه ـ عليهم السلام ـ نيز يكي از موضوعاتي است كه براي دانستن آن بايد به سنت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ مراجعه كرد.



پاورقی:
1. مطهري، مرتضي، امامت و رهبري، انتشارات صدرا، ‌چاپ چهارم، 1365، ش 5،‌ ص 156.
2. احزاب: 33، مائده: 3.
3. ابن ابي‌الحديد، ‌شرح نهج البلاغه، بيروت، مؤسسه الاعلمي، 1995 م، ج 3، ص 139، زمخشري حنفي، ‌الكشاف، بيروت،‌ دارالمعرفه،‌ ج 1، ص 59.
4. امامت و رهبري، ص 60.
5. مائده: 67.
6. امامت و رهبري، ص 162.
7. احمد ابن حنبل، مسند، ‌چاپ بيروت، دارالصادر، 1994 م، ج12، ص 246.

برخی تصور مي‌كنند كه اگر نام امام و يا امامان در قرآن مي‌آمد، اختلاف از بين مي‌رفت، در حالي كه اين اصل كليت ندارد؛ زيرا در موردي تصريح به نام شده ولي اختلاف نيز حاكم گشته است.

بني اسرائيل، از پيامبر خود خواستند فرمانروايي براي آنان از جانب خدا تعيين كند تا تحت امر او به جهاد بپردازند و زمين‌هاي غصب شدة خود را بازستانند و اسيران خود را آزاد سازند. آنجا كه گفتند:

«إِذْ قالُوا لِنَبِيّ لَهُمُ ابْعَث لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِي سَبيلِ اللّه».[5]

«آنان به يكي از پيامبران خود گفتند: براي ما فرمانرواي معين كن تا به جنگ در راه خدا بپردازيم...».

پيامبر آنان، به امر الهي فرمانروا را به نام معرفي كرد و گفت:

«إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلكاً...».[6]

«به راستي كه خدا طالوت را به فرمانروايي شما برگزيده است».

با اين‌که نام فرمانروا با صراحت گفته شد، آنان زير بار نرفتند و به اشكال تراشي پرداختند و گفتند:

«أَنّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤتَ سَعَةً مِنَ المالِ...».[7]

«از كجا مي‌تواند فرمانرواي ما باشد، حال آن كه ما به فرمانروايي از او شايسته‌‌تريم، و او توانمندي مالي ندارد؟...».

اين امر، دلالت بر آن دارد كه ذكر نام براي رفع اختلاف كافي نيست، بلكه بايد موقعيت جامعه، آمادة پذيرايي باشد.

چه بسا ذكر اسامي پيشوايان دوازده‌گانه، سبب مي‌شد كه آزمندان حكومت و رياست به نسل كشي بپردازند تا از تولد آن امامان جلوگيري كنند، چنان كه اين مسأله درباره حضرت موسي رخ داد و به قول معروف:

صد هزاران طفل سر ببريده شد تـا كليـم اللّه مـوسي زنـده شـد

دربارة حضرت مهدي(ع) كه اشاره‌اي به نسب و خاندان ايشان شد، حساسيت‌هاي فراواني پديد آمد و خانة حضرت عسكري(ع) مدتها تحت نظر و مراقبت بود تا فرزندي از او به دنيا نيايد و در صورت تولد، هر چه زودتر به حيات او خاتمه دهند

برای اطلاع بیشتر در این رابطه رجوع کنید به:
http://www.askdin.com/thread539.html

پرسش:
با سلام با توجه به اینکه قران کتاب کاملی است چرا در آن نامی از ائمه(علیهم السلام) برده نشده است؟


پاسخ:

برای پاسخ به این سوال باید به چند نکته مهم توجه کنید:

نکته اول:

قرار نیست همه چیز به صورت مستقیم در قرآن بیاید، قران بیان کننده کلیات بوده، و بیان جزئیات آن بر عهده پیامبر(صلی الله علیه و آله) است. همان طور که امام صادق(سلام الله علیه) در پاسخ به ابابصیر در خصوص همین سوال که چرا نام امیرالمومنین(سلام الله علیه) در قرآن نیامده به همین مطلب اشاره داشته و در روایت نسبتا مفصلی می فرمایند:

«به درستی که نماز بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نازل شد اما خداوند نفرمود سه رکعت یا چهار رکعت، تا اینکه پیامبر آن را تفسیر و تبیین نمود، و زکات بر ایشان نازل شد و نفرمود از هر چهل درهم، یک درهم زکات دارد، تا اینکه پیامبر(صلی الله علیه و آله) آن را تبیین نمود؛ و امر بحج نازل شد و به مردم نگفت هفت‏ دور طواف كنيد تا اينكه خود پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله براى آنها توضيح داد؛ و(در مورد امامت هم) آيه‏ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ‏» در باره على و حسن و حسين(سلام الله علیهم) نازل شد، پس پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله) (آن را تبیین فرموده و) در باره على عليه السلام فرمود: «هر كه را من مولا و آقايم على مولا و آقاست» و باز فرمود: در باره كتاب خدا و اهل بيتم بشما سفارش ميكنم. من از خداى عز و جل خواسته‏ام كه ميان آنها جدائى نيندازد تا آنها را در سر حوض بمن رساند، خدا خواسته مرا عطا كرد، و نيز فرمود: شما چيزى بآنها نياموزيد كه آنها از شما داناترند، و باز فرمود: آنها شما را از در هدايت بيرون نكنند و بدر گمراهى وارد نسازند. (1)

بنابراین آنچه که مهم است این است که مسئله امامت در مجموع قرآن و سنت ساکت گذاشته نشده باشد، و بدیهی است که چنین نیست، علاوه بر احادیث نبوی روشن چون حدیث غدیر، حدیث ثقلین، حدیث منزلت، حدیث سفینه، حدیث باب علم، حدیث طیر، و مانند آن که هر کدام به تنهایی کار را تمام می کند، آنقدر شأن نزول آیات در حق ائمه(سلام الله علیهم) وجود دارد که علمای اهل سنت در قرون مختلف در باب آیات نازل شده در شأن آنها کتاب مستقل نگاشته‌اند، کتابهایی چون:

- شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ازابوالقاسم حاکم حسکانی
- ما اُنزل من القرآن فی أمیرالمومنین، از ابواحسن احمد بن محمد بن میمون قزوینی
- ما نزل من القرآن فی أمیرالمومنین، از علی بن الحسین ابوالفرج اصفهانی
- ما اُنزل من القرآن فی علی، از حسین بن حکم بن مسلم حبری
- المنتزع من القرآن العزیز فی مناقب مولانا أمیرالمومنین، از أبونعیم اصفهانی
- نزول القرآن فی شأن امیرالمومنین، از ابوبکر محمد بن مومن شیرازی
- ما نزل من القرآن فی علی، از ابوحامد مظفربن ابی‌بکر احمد حنفی رازی آقسرائی
- ما نزل من القرآن فی علی، از عبدالعزیز بن یحیی بن احمد جلودی
- الآیات النازله فی أهل البیت، از ابو محمد بن فحام حسن بن محمد مقری شافعی
- ما فی التنزیل من مناقب آل الرسول، از احمد بن حسن بن علی، ابوالعباس‌ طوسی
- ما نزل من القرآن فی أمیرالمومنین، از ابوبکر مردویه
- ما نزل من القرآن فی علی، از هارون بن عمر بن عبدالعزیز مجاشعی

نکته دوم:
معرفی یک شخص لزوما در گرو معرفی با «اسم» نیست، بلکه معرفی با «وصف» هم در صورتی که آن وصف خاص بوده و منحصر در یک مصداق باشد می تواند همان کار اسم را بکند، مثلا اگر یک نفر را که فامیلش کریمی است و فقط او در میان جمعیت لباس آبی به تن دارد را بخواهیم معرفی کنیم هیچ فرقی نمی کند که بگوییم آقای کریمی، یا بگوییم آن آقایی که لباس آبی به تن دارد، هر دو حجت را بر دیگران تمام می کند.

حال که این مقدمه روشن شد باید توجه کرد خداوند به جای بردن نام علی(علیه السلام) ، وصفی از او بیان کرده است که منحصر در اوست:
«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون‏»؛ سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده‏ اند همانها كه نماز را برپا مى‏ دارند، و در حال ركوع، زكات مى‏ دهند.(2)

این وصف در حق علی(علیه السلام) آنقدر روشن است که حتی بزرگان اهل سنت چون سعدالدین تفتازانی هم بدان اقرار نموده اند، وی می نویسد:
«نزلت باتفاق المفسرين في علي بن أبي طالب (رضي اللّه عنه) حين أعطى السائل خاتمه و هو راكع في صلاته‏»؛ (این آیه) به اتفاق مفسرین در شأن علی بن ابیطالب(علیه السلام) نازل شده است، آنگاه که انگشترش را در هنگامی که در رکوع نمازش بود بخشید.(3)

بنابراین خداوند به جای «اسم»، «وصف»ی از علی(سلام الله علیه) به میان آورده که منحصر در اوست، وصفی نبوده که روشن نباشد یا مشترک بین چند نفر باشد تا مقصود روشن نشود، بنابراین توجیهی برای عدم پذیرش وجود نخواهد داشت.

نکته سوم:

حکمت اینکه به جای نام امام علی(علیه السلام) با وصف او معرفی شده این است که طبیعتا عده بسیاری با علی(سلام الله علیه) دشمنی داشته و از آن حضرت کینه به دل داشته اند، شاهد مدعا خودِ مسئله غصب خلافت، و جنگ های با امام علی(سلام الله علیه) در دوران خلافت 5 ساله شان است در حالی که هیچ کدام از خلفای سابق در طول 25 سال خلافت با این جنگ ها روبرو نبودند! این ها نشان میدهد که مشکل در ندانستن مسئله نبوده، بلکه به قدری انگیزه ها برای مخالفت با علی(سلام الله علیه) بالا بوده است که قطعا اگر نامی از آن حضرت(سلام الله علیه) در قرآن آمده بود این دشمنی با علی(سلام الله علیه) به دشمنی علنی با قرآن تبدیل میشد.
اما قرآن با بیان وصف علی(سلام الله علیه) به جای نام او، هم راه را برای توجیه دشمنان بازگذارده، و هم راه را برای حق طلبان و حق جویان.

نباید کسی گمان کند خداوند که وعده داده است قرآن را از تحریف باز دارد پس می توانست نام علی(سلام الله علیه) را هم بیاورد و آن را از تحریف و دشمنی باز دارد، چرا که خداوند اراده اش را از طریق اسباب طبیعی پی می گیرد، تا فضای امتحان حفظ شده و حق اختیار و انتخاب مکلفین محفوظ بماند، امام صادق(علیه السلام) نیز می فرمایند:
«أَبَى اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ»؛ خداوند ابا دارد از اینکه امور را جز از طریق اسباب جاری سازد(4)

طبیعتا پرهیز از آیات اختلاف برانگیز در حالی که راهی دیگر برای بیان آنها وجود داشته باشد در حقیقت گامی برای پیشگیری و عدم ایجاد انگیزه در منافقان برای اقدام به تحریف قرآن است.

نکته چهارم:

اینکه گمان کنیم اگر اسم علی(سلام الله علیه) در قرآن آمده بود مشکل حل بود و دیگر امروز اختلافی در این خصوص وجود نداشت، ساده اندیشی است، ما مصادیقی داریم که در قرآن به صورت شفاف آمده است اما به بهانه های مختلفی چون سنت خلفا کنار گذاشته شده است.
مانند مسئله «متعه» یا ازدواج موقت که با وجود تصریح آیات برآن و پذیرش این آیات از سوی اهل سنت، باز هم بعضی در برابر آن اجتهاد نموده و حلال خدا را مطلقا حرام نمودند، قرآن کریم صراحتا می‌فرماید:
«فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنهْنَّ فَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَة»؛ و زنانى را كه متعه [ازدواج موقت‏] مى‏كنيد، واجب است مهر آنها را بپردازيد.(5)

بسیاری از مفسرین اهل سنت چون قرطبی(6) سیوطی(7) آلوسی و دیگران تصریح کرده اند که منظور از آیه شریفه همان ازدواج موقت است، به عنوان نمونه آلوسی در روح المعانی می‌گوید: «وأيدوا استدلالهم بها بأنها في حرف أبيّ «فما استمتعتم به منهن» إلى أجل مسمى، ... و لا نزاع عندنا في أنها أحلت ثم حرمت‏»؛ ترجمه: و جمله «پس آنچه از آنها بهره می‌جویید» استدلال آنها (شیعه) را (در خصوص ازدواج موقت) تا زمان معلومی تأیید می کند،... و ما نزاعی در آن نداریم که حلال بوده است منتهی بعد حرام شده است.(8)

آلوسی بعد از پذیرش جواز متعه در اوایل، دلیل حرمت آن را به صحیح بخاری ارجاع می‌دهد؛ اما صحیح بخاری این تحریم را به خدا و پیامبرش نسبت نمی‌دهد بلکه به شخصی بعد از رحلت پیامبر نسبت می‌دهد:
«حدثنا مسدد حدثنا يحيى عن عمران أبى بكر حدثنا أبو رجاء عن عمران بن حصين رضى الله تعالى عنه قال نزلت آية المتعة في كتاب الله ففعلناها مع رسول الله صلى الله عليه وسلم ولم ينزل قرآن يحرمه ولم ينه عنها حتى مات قال رجل برأيه ما شاء»؛ عمران بن حصین می‌گوید: آیه متعه در کتاب خدا نازل شد پس ما آن را در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) انجام می‌دادیم و قرآن آن را تحریم نکرده و از آن نهی ننمود تا اینکه پیامبر(صلی الله علیه و آله) رحلت نمود و مردی به رأی خود آنچه خواست کرد. (9)

و در صحیح مسلم نیز از قول جابر آمده است:
«فقال جابر فعلناهما مع رسول الله صلى الله عليه وسلم ثم نهانا عنهما عمر فلم نعد لهما»؛ ما در زمان رسول خدا هر دو را به جا مي‌آورديم ؛ پس عمر آن دو را نهي كرد و ما هم ديگر پس از آن بجا نياورديم. (10)

خب این نشان می دهد وقتی در مسئله ای چون ازدواج موقت که خیلی مهم نیست به خاطر پیش فرض های غلط اینقدر بر مخالفت با قرآن پافشاری می شود، مسئله مهمی چون امامت که دیگر جای خود دارد! و با پیش فرض های پررنگ تری که دارد هرگز مخالفین آن زیر بار نمی رفتند.

پی نوشت ها:
1. کلینی، محمد، الكافي، دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ چهارم، 1407ق، ج1، ص286.
2. مائده:55/5.
3. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، نشر شریف رضی، قم، چاپ اول، 1409ق، ج5، ص270.
4.الكافي، ج1، ص183.
5. نساء:24/4.
6. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحكام القرآن‏، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1364 ش، ج5، ص130.
7. سیوطی، جلال الدين‏، الدر المنثور فى تفسير المأثور، كتابخانه آية الله مرعشى نجفى‏، قم، 1404 ق، قم ، ج2، ص140.
8. سيد محمود آلوسى، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم‏، دارالكتب العلميه‏، بیروت، 1415ق‏، ج3، ص7.
9. محمد بن إسماعيل البخاري الجعفي، صحيح بخاری، تحقیق محمد زهير بن ناصر الناصر، نشر دار طوق النجاة، دمشق، چاپ اول، 1422ق، ج6، ص27.
10. مسلم بن الحجاج نیشابوری، صحيح مسلم، تحقیق محمد فؤاد عبد الباقي، نشر دار إحياء التراث العربي، بیروت، ج2، ص914، و ص1023.

موضوع قفل شده است