ديدار با مهدى(عج) در سايه قرآن

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ديدار با مهدى(عج) در سايه قرآن

بسم رب المهدی عج

ديدار با مهدى(عج) در سايه قرآن

اسماعيل محمدى كرمانشاهى
مساله ديدار حضرت مهدى(عج) از مسائل مهمى است كه در طول قرنهاى متمادى قلوب شيعيان مشتاق را به خود مشغول داشته و آنان كه عاشق وصال حضرت بوده‏اند در اين انتظار سوخته‏اند و ساخته‏اند، از اين ميان، شايستگان به مقام ديدار نائل آمده‏اند و از فيض محضر حضرت ولى عصر(عج) بهره‏مند گرديده‏اند و چه زيبا به آرزوى خود رسيده‏اند.

خوشبختانه براى راهيابى و درك محضر امام عصر(عج) از ناحيه معصومين (عليهم السلام) و راه‏يافتگان به وصال آن حضرت سفارشهايى شده كه مشتاقان را به مقصود نزديكتر مى‏سازد و راهنماى آنان براى تشرف به محضر قدسى حضرت مهدى(عج) مى‏گردد.

حضرت مهدى(عج) در نامه‏اى كه خطاب به شيخ مفيد مرقوم نموده، فرموده است:

و اگر خدا شيعيان ما را براى طاعت‏خود موفق بدارد، در اينكه دلهاشان با هم باشد و به عهد خود وفا كنند، بركت‏به لقاء ما از آنها تاخير نيفتد و سعادت مشاهده ما به آنها به زودى خواهد رسيد. - كه اين لقاء و ديدار ما - به سبب حقيقت معرفت و صدقى است كه با ما دارند. پس ما را از آنها دور نمى‏دارد مگر آنچه كه از آنها صادر مى‏شود كه ما از آن كراهت داريم و براى آنها اختيار نمى‏كنيم. (1)

و شيخ كلينى در كافى از حضرت امام محمد باقر(ع) روايت كرده كه هر كس بخواند مسبحات، يعنى سوره حديد، حشر، صف، جمعه، تغابن و اعلى را پيش از خواب، نميرد تا درك نمايد حضرت قائم(ع) را و اگر مرد در جوار حضرت پيغمبر(ع) خواهد بود. (2)

و امام صادق(ع) فرمود: هر كس سوره بنى‏اسرائيل را در هر شب جمعه بخواند نمى‏ميرد تا حضرت قائم(عج) را درك كند و از اصحاب و يارانش باشد. (3)

و امام باقر(ع) فرمود:«كسى كه مسبحات را بخواند، از دنيا نمى‏رود تا حضرت مهدى(عج) را درك كند و اگر جلوتر از دنيا برود، در جهان ديگر در همسايگى رسول خدا(ص) خواهد بود.» (4)

شيخ رجبعلى خياط مردى از پاكان روزگار بوده كه درجات عالى سلوك را پشت‏سر نهاده و به مراتب عالى معرفت رسيده بود، براى اين مرد بزرگ حكايات و كراماتى نقل شده كه در كتاب ارزشمند «تنديس اخلاص‏» تاليف حجة‏الاسلام و المسلمين محمد محمدى رى‏شهرى مذكور است. به علاوه دستورالعملهاى اخلاقى و سفارشهايى از شيخ رسيده است كه حكايت‏يكى از آنها چنين است:

جناب شيخ در برابر درخواستهاى مكرر يارانش براى تشرف به محضر مقدس حضرت ولى عصر(عج) سفارشهاى خاصى فرموده است كه از جمله مى‏توان به مورد زير اشاره كرد:

شبى يكصد بار آيه كريمه «
رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق واجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا» (5) قرائت‏شود. (تا چهل شب)

يكى از كسانى كه اين سفارش شيخ را دريافت كرده و بر آن مداومت كرده است، پس از چهل روز نزد شيخ مى‏آيد و مى‏گويد موفق به زيارت حضرت نشده است. شيخ مى‏فرمايد: هنگامى كه در مسجد نماز مى‏خوانديد، آقاى سيدى به شما فرمودند: «انگشتر در دست چپ كراهت دارد» و شما گفتيد: «كل مكروه جائز» هم ايشان امام زمان(ع) بودند.

حكايت ديگرى نقل شده است كه دو فرد مغازه‏دار عهده‏دار زندگى خانواده سيدى مى‏شوند. يكى از آن دو براى تشرف به محضر امام زمان(ع) ذكر سفارش شده مرحوم شيخ را شروع مى‏كند. پيش از شب چهلم، يكى از فرزندان خانواده سيد نزد او مى‏آيد و يك قالب صابون مى‏خواهد. مغازه‏دار مى‏گويد: مادرت هم فقط ما را شناخته، مى‏توانى از ديگرى صابون بگيرى!

شب كه خوابيده است، متوجه مى‏شود از داخل حياط او را صدا مى‏كنند، بيرون مى‏آيد و كسى را نمى‏بيند. پس از آن كه سه بار صدا را مى‏شنود كه با نام او را صدا مى‏زنند، در حياط را مى‏گشايد، در كوچه سيدى را مى‏بيند كه روى خود را پوشانده است و مى‏گويد: «ما مى‏توانيم بچه‏هايمان را اداره كنيم، ولى مى‏خواهيم شما به جايى برسيد.» (6)

نقل شده كه سيد ابوالحسن حافظيان يكى از مفاخر سرزمين خراسان به نقل از مرحوم شيخ حسنعلى اصفهانى (نخودكى) متوفى‏17 شعبان 1361ه .ق و او هم به نقل از شيخ حسن اصفهانى داستانى به شرح زير نقل مى‏كند:

من با قدرت زيادى براى توفيق تشرف به پيشگاه حضرت بقية‏الله (ارواحنا فداه) تلاش كردم و در اين راه از هر ذكر و دعا و توسلى كه بلد بودم فرو نگذاشتم ولى توفيق حاصل نشد. شبى در عالم رؤيا به من گفته شد: شما در اين راه موفق نخواهيد شد زيرا فلان صفت در شما هست تا اين صفت را داشته باشيد لياقت ديدار كعبه مقصود را نخواهيد داشت.

چون بيدار شدم توبه و انابه كردم و براى اصلاح خويشتن هر روز چند ساعت در حجره را مى‏بستم و مشغول تلاوت قرآن مى‏شدم، بعدها به نظرم رسيد كه اين مدت را در خارج شهر و در فضاى آزاد و در محضر قرآن باشم و لذا مدتى طولانى همه روزه به صحرا مى‏رفتم و ساعتها در محضر قرآن بودم و تلاش مى‏كردم كه قرآن را با تدبير و تعقل تلاوت كنم و اعمال و عقايد خود را با آن تطبيق نمايم. روزى مشغول تلاوت قرآن بودم صدايى شنيدم كه به من گفت: «تا چهل روز هر روز مسبحات را بخوان و شبهاى جمعه سوره مباركه اسراء را بخوان، بعد از چهل روز من مى‏آيم و تو را به محضر شريف حضرت بقية‏الله (ارواحنا فداه) مى‏برم‏».

(مسبحات عبارتند از سوره‏هايى كه با «سبح‏»، «يسبح‏»، «سبحان‏» آغاز مى‏شوند.)

شيخ حسن اصفهانى مى‏گويد: تا چهل روز هر روز مسبحات را خواندم و شبهاى جمعه سوره اسراء را خواندم. روز چهلم آن‏هر كس بخواند مسبحات، يعنى سوره حديد، حشر، صف، جمعه، تغابن و اعلى را پيش از خواب، نميرد تا درك نمايد حضرت قائم(ع) راشخص آمد و گفت: بيا، مقدارى راه رفتم، به دره‏اى رسيدم، در سرازيرى دره به من گفت: من راهنما بودم، من مى‏روم. هنگامى كه تو به آخر دره رسيدى وجود مقدس حضرت كعبه مقصود را بر فراز تپه خواهى ديد. چيزى نگذشت كه وجود مقدس حضرت بقية‏الله (ارواحنا فداه) را در هاله‏اى از نور بر فراز تپه ديدم.

فرمودند: اگر بخواهى يكبار ديگر مرا ببينى وعده من و شما در حرم مطهر جد بزرگوارم على بن‏موسى الرضا(ع). اين را فرمود و از چشمم غايب شد، مدتها گريستم و مهياى سفر شدم. در مدت چهل روز، خود را به مشهد مقدس رسانيدم، غسل كردم و وارد حرم شدم كعبه مقصودم را باز در بالاى سر امام رضا(ع) ديدار كردم. فرمود: وعده من و شما در حرم مطهر جد بزرگوارم حضرت حسين(ع) اين را فرمود و از چشمم غايب شد. ده روز در مشهد اقامت نمودم و سپس راهى عتبات عاليات شدم. دو ماه در راه بودم و بعد از دو ماه به سرزمين مقدس كربلا رسيدم. غسل كردم، وارد حائر حسينى شدم، خورشيد امامت را در حرم امام حسين(ع) زيارت كردم و خود را بر قدمهاى مباركش انداختم.

فرمود: شيخ حسن حاجتت چيست؟

گفتم: آقا آنچه من فقط از شما مى‏خواهم اين است كه هر كجا باشم بتوانم شما را زيارت كنم. فرمود:
هر وقت‏خواستى مرا زيارت كنى آيات آخر سوره مباركه حشر (لو انزلنا هذا القرآن ... الى آخر) را با دعاى عهد بخوان. (7)

در پايان غزلى از فيض كاشانى را حسن ختام اين مقاله قرار مى‏دهيم.


گفتمش: دل بر آتش تو كباب

گفت: جانها زماست در تب و تاب

گفتمش: اضطراب دلها چيست

گفت: آرام سينه‏هاى كباب

گفتمش: اشك راه خوابم بست

گفت: كى بود عاشقان را خواب

گفتمش: بهر عاشقان چه كنى

گفت: برگيرم از جمال نقاب

گفتمش: پرده جمال تو چيست

گفت: بگذر ز خويشتن، درياب

گفتمش: تاب آن جمالم نيست

گفت: چون بى‏تو گردى، آرى تاب

گفتمش: باده لب لعلت

گفت: از حسرتش توان شد آب

گفتمش: تشنه وصال توام

گفت: زين مى كسى نشد سيراب

گفتمش: جان و دل فدا كردم

گفت: آرى چنين كنند احباب
(8)

---------------------

پي نوشت :

1- ديدار با ابرار، شيخ مفيد، احمد لقمانى، ص 35، سازمان تبليغات اسلامى، تهران، 1374ش.
2- اصول كافى، ج 2، ص‏593، دارالاضواء.
3- فضايل و آثار قرائت‏سوره‏ها، ص 38.
4- همان، ص 74.
5- سوره اسراء، آيه 80.
6- تنديس اخلاص، محمد محمدى رى‏شهرى، مؤسسه فرهنگى دارالحديث،1376ش، ص 84.
7- سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن، غلامرضا نيشابورى، ج 2، ص 64.
8- كليات اشعار فيض كاشانى، ص‏29.

منبع: مهدیه تهران

اللهم عجل لولیک الفرج



شيخ حسن اصفهانى مى‏گويد: تا چهل روز هر روز مسبحات را خواندم و شبهاى جمعه سوره اسراء را خواندم. روز چهلم آن‏هر كس بخواند مسبحات، يعنى سوره حديد، حشر، صف، جمعه، تغابن و اعلى را پيش از خواب، نميرد تا درك نمايد حضرت قائم(ع) راشخص آمد و گفت: بيا، مقدارى راه رفتم، به دره‏اى رسيدم، در سرازيرى دره به من گفت: من راهنما بودم، من مى‏روم. هنگامى كه تو به آخر دره رسيدى وجود مقدس حضرت كعبه مقصود را بر فراز تپه خواهى ديد. چيزى نگذشت كه وجود مقدس حضرت بقية‏الله (ارواحنا فداه) را در هاله‏اى از نور بر فراز تپه ديدم.
فرمودند: اگر بخواهى يكبار ديگر مرا ببينى وعده من و شما در حرم مطهر جد بزرگوارم على بن‏موسى الرضا(ع). اين را فرمود و از چشمم غايب شد، مدتها گريستم و مهياى سفر شدم. در مدت چهل روز، خود را به مشهد مقدس رسانيدم، غسل كردم و وارد حرم شدم كعبه مقصودم را باز در بالاى سر امام رضا(ع) ديدار كردم. فرمود: وعده من و شما در حرم مطهر جد بزرگوارم حضرت حسين(ع) اين را فرمود و از چشمم غايب شد. ده روز در مشهد اقامت نمودم و سپس راهى عتبات عاليات شدم. دو ماه در راه بودم و بعد از دو ماه به سرزمين مقدس كربلا رسيدم. غسل كردم، وارد حائر حسينى شدم، خورشيد امامت را در حرم امام حسين(ع) زيارت كردم و خود را بر قدمهاى مباركش انداختم.
فرمود: شيخ حسن حاجتت چيست؟
گفتم: آقا آنچه من فقط از شما مى‏خواهم اين است كه هر كجا باشم بتوانم شما را زيارت كنم. فرمود: هر وقت‏خواستى مرا زيارت كنى آيات آخر سوره مباركه حشر (لو انزلنا هذا القرآن ... الى آخر) را با دعاى عهد بخوان. (7)
در پايان غزلى از فيض كاشانى را حسن ختام اين مقاله قرار مى‏دهيم.
گفتمش: دل بر آتش تو كباب
گفت: جانها زماست در تب و تاب
گفتمش: اضطراب دلها چيست
گفت: آرام سينه‏هاى كباب
گفتمش: اشك راه خوابم بست
گفت: كى بود عاشقان را خواب
گفتمش: بهر عاشقان چه كنى
گفت: برگيرم از جمال نقاب
گفتمش: پرده جمال تو چيست
گفت: بگذر ز خويشتن، درياب
گفتمش: تاب آن جمالم نيست
گفت: چون بى‏تو گردى، آرى تاب
گفتمش: باده لب لعلت
گفت: از حسرتش توان شد آب
گفتمش: تشنه وصال توام
گفت: زين مى كسى نشد سيراب
گفتمش: جان و دل فدا كردم
گفت: آرى چنين كنند احباب (8)

موضوع قفل شده است