اگر ابوبکر ترسید موسی هم ترسید

تب‌های اولیه

30 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اگر ابوبکر ترسید موسی هم ترسید

خیل ها درباره آیه 40 توبه می گویندکه ابوبکر ترسید و این فضلی برای او نیست که نزد پیامبر بوده خب موسی هم ترسید چطور اگر موسی بترسید عیب نیست اما اگر ا بوبکر بترسد عیب است ؟

سلام علیکم

هیوا;51389 نوشت:
اگر ابوبکر ترسید موسی هم ترسید خیل ها درباره آیه 40 توبه می گویندکه ابوبکر ترسید و این فضلی برای او نیست که نزد پیامبر بوده خب موسی هم ترسید چطور اگر موسی بترسید عیب نیست اما اگر ا بوبکر بترسد عیب است ؟

ایرادی بر ابوبکر نیست از باب ترسیدن چون هر انسانی را در این مواقع خوف در بر میگیرد.

حضرت موسی پس از شنیدن حکم الهی خوفش از بین رفت و بهمراه هارون به سمت قوم خودش برگشت ولیاین انتظار را نمیتوان از ابوبکر که وحی بر او نازل نمی شده داشت.
لذااو را در حد یک انسان معمولی در نظر باید داشت و اگر بخواهیم بر عکس بگوئیم یار غار نبی اکرم یعنی یقینی در حد او داشته این هم صحیح نیست.

آقی حسینی قزوینی مناظره ای داشتند در شبکه المستقبله که این شبکه از آن وهابیون است و سفسطه گری را جلویش گذاشتند و با هوچی گری مدیر شبکه تمرکز ایشان را به هم ریختند
این مطلب را از عرض بالا میخواهم ذکر کنم

کار به جائی رسید که تمرکز ایشان به هم خورد و وقتی ابوشواربی وهابی از او میپرسد احمدبن حنبل میگوید هرکس صحابه را سب یا لعن یا قبول ندارد مسلمان نیست ایشان بجای اینکه بگوید تعریف مسلمانی ایمان به خداوند است و نه ایمان به صحابه مطلبی نا مربوط را ذکر میکند.

متاسفانه منابع روائی اهل سنت و بالاخص حنبلی و حنفی از بنی امیه ریشه دارد و به نقل از دکتر عصام از عایشه ام المومنین است. اینها این یار غار را به حدی جدی تلقی کردند که حکم ارتداد برای کسی صادر میکنند که آنها را رد یا ایرادی برشان بگیرد.

شیعیان از این مطلب که ابابکر در غار خوف برش مسلط شد و اینکه پیامبر طبق روایت بخاری به جناب ابوبکر میفرماید
کفری در درونت پنهان گشته و من نمیدانم پس از مرگم شما چه میکنید دلایلی می آورند که این تعصب یار غار را رد میکند والا ایرادی به ایشان وارد نیست.

یاحق

اگر دقتی به این آیه داشته باشید شاید بحث ترس ابوبکر تا حدی حل شود .
أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (62، یونس)
آگاه باشيد، كه بر دوستان خدا نه بيمى است و نه آنان اندوهگين مى‏شوند.
بر مبنای این آیه دوستان خداوند ترس و وحشتی ندارند البته شاید منظور این آیه احوال ایشان در روز قیامت باشد که نه ترس و نه وحشتی ندارند نه دنیا . البته اگر کارشناسان قرانی وارد شوند به یقین بهتر است.

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام بر دوستان عزیز


ابتدا باید گفت آن کسی که ترس ابوبکر رو با ترس موسی علیه السلام مقایسه کرده ، کار اشتباهی انجام داده زیرا این دو ترس از دو جنس متفاوت هستند !

ترس دو منشأ داره :

1. جهل و ضعف

2. علم و تدبیر

مثال :

در نظر بگیرید که در شبی تاریک در حال قدم زدن در یک کوچه خلوت هستید به ناگاه پرنده ای که گوشه خیابان نشسته بود پر کشیده و از جلوی صورت شما عبور میکند ! مطمئناً در حالت عادی انسان میترسد !

دلیل این ترس چه بوده ؟ جهل نسبت به عامل ایجاد کننده ترس و ضعف نسبت به کنترل هیجانات !

چطور نشانه ضعفه : با یه مثال نشون میدم ، در داستانی اومده که یک شب مالک اشتر در حال گذشتن از مسیری بود که به ناگاه پایش بر روی پستان سگی که در کنار ان مسیر دراز کشیده بود رفت و آن سگ به شدت پارس کرد ! اما مالک نترسید !

درسته که اینجا به نوعی جهل نسبت به عامل ایجاد ترس بوده اما بعلت عدم ضعف در کنترل هیجانات ، مالک نترسیده !

اما نوع دوم :

ترسی که از روی علم و تدبیر باشد !

در نظر بگیرید ، پدری از اینکه پسرش با افراد ناباب رفت و آمد میکند میترسد ! و یا مادری از بی احتیاطی فرزندش در رانندگی !

آیا این دو ترس از جهل است ؟

اتفاقاً بر خلاف نوع قبلی درست نشأت گرفته از علم است ، زیرا آن پدر و مادر از عقوبت اعمال فرزندان خود مطلع هستند و این ترس هم که منشأ اقدامات پیش گیرانه خواهد شد نوعی تدبیر ابتدایی است .

ترس موسی از نوع دوم بوده !

اگر موسی ترسید ، ترسش از این بود که نکند مأموریت خداوند ناتمام مانده و او نتوانتد رسالت خویش را به درستی به انجام برساند و بدین وسبله هدف خداوند تحقق نیابد !
که این ترس نه تنها از روی جهل و ضعف نیست که دقیقاً از روی علم و تدبیر است .

اما ابوبکر . . . :Graphic (41):


نهایتاً اینکه وقتی خداوند فرموده :

أَلَا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَلَا هُمْ يحْزَنُونَ(يونس/62)

نشان دهنده این است که اولیاء خداوند از هر گونه ترسی که نشأت گرفته از جهل و ضعف باشد مبرا هستند .

این مطلب عیناً در مورد امام عصر علیه السلام نیز صادق است .

السلام علیک ایها المهذب الخائف . . .

سلام بر تو ای پاک نهاد هراسان . . .



یا علی !

هیوا;51389 نوشت:
خیل ها درباره آیه 40 توبه می گویندکه ابوبکر ترسید و این فضلی برای او نیست که نزد پیامبر بوده خب موسی هم ترسید چطور اگر موسی بترسید عیب نیست اما اگر ا بوبکر بترسد عیب است ؟

سلام
در باره آيه 40 توبه دوستان و برادران اهل سنت بايد پاسخ دهند كه چرا خداوند كه بنا دارد در مواقع حساس و بحراني از مومنان دفاع كند و براي آنها سكينه قلبي نازل كند در مورد خليقه اول چنين اتفاقي نيفتاده است
چرا خداوند او را در حال ترس و ترديدو نگراني باقي گذاشته و تنها پيامبر را از فيض سكونت قلبي برخوردار كرده است . خداوند پيامبر را كه نترسيده مورد عنايت قرار ميدهد اما يار ترسان او را رها ميكند علت چيست ؟ :!!::!!::!!::!!:
مگر خداوند در شرايط حساس جنگ حنين بر رسول خدا و مومنان سكينه نازل نكرد ؟ مگر خداوند در ماجراي صلح حديبيه و اشتباه بزرگ برخي صحابه بر مومنان سكينه نازل نكرد چه شده كه اينجا ابوبكر فراموش ميشود ؟ نكنه دوستان اهل سنت اينجا هم خدا را توجيه ميكنند نه خود را :!!!::!!!::!!!:
به هر حال من و ديگر دوستانم منتظر دريافت پاسخ از علماي بزرگ شما هستيم :Gig::Gig::Gig::Gig::Gig::Gig:
لطفا يكي جواب ما را بدهد

بسم الله الرحمان الرحیم
با سلام
-
آیه در مورد حضرت موسی علیه السلام:(فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسى)‏" در اين هنگام موسى احساس ترس خفيفى در دل كرد"
آیه در مورد جناب ابوبکر:(إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا)در آن موقع ترس و وحشت، يار و همسفر پيامبر را فرا گرفت و پيامبر او را دلدارى داد" و گفت: غم مخور خدا با ما است"
ترس از نعمتهای الهی است که گاهی مقبول و گاهی مذموم است.

ترس در مورد حضرت موسی علیه السلام ترس مقبول است زیرا" اوجس" از ماده" ايجاس" در اصل از" وجس" (بر وزن حبس) به معنى صداى پنهان گرفته شده است، بنا بر اين" ايجاس" به معنى يك احساس پنهانى و درونى است، و اين تعبير نشان مى ‏دهد كه ترس درونى موسى، سطحى و خفيف بود تازه آن هم به خاطر اين نبود كه براى صحنه رعب‏ انگيزى كه بر اثر سحر ساحران به وجود آمده بود اهميتى قائل شده باشد، بلكه از اين بيم داشت كه نكند مردم تحت تاثير اين صحنه واقع شوند، آن چنان كه بازگرداندن آنها آسان نباشد.
يا اينكه پيش از آنكه موسى مجال نشان دادن معجزه خود را داشته باشد جمعى صحنه را ترك گويند يا از صحنه بيرونشان كنند و حق آشكار نگردد.


چنان كه در خطبه 6 نهج البلاغه مى ‏خوانيم:
لم يوجس موسى (ع) خيفة على نفسه بل اشفق من غلبة الجهال و دول الضلال:
" موسى ع هرگز به خاطر خودش در درون دل احساس ترس نكرد، بلكه از آن ترسيد كه جاهلان غلبه كنند و دولتهاى ضلال، پيروز شوند".
به هر حال در اين موقع، نصرت و يارى الهى به سراغ موسى آمد و فرمان وحى وظيفه او را مشخص كرد، چنان كه قرآن مى ‏گويد:" به او گفتيم ترس به خود راه مده تو مسلما برترى"! (قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى‏).
اما ترس در آیه ای که در مورد جناب ابوبکر آمده ترس مذموم است
زیرا أبوبكر اطمينان به وعده الهي و فرمايش پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نداشت و الّا محزون نمي شد و احتياج به كلمه «لا تحزن» نداشت.و کلام خدای متعال در مورد پیامبر صلّى اللّه عليه و آله که به همراهش فرمود (لا تحزن ان الله معنا)ْ دلالت بر این دارد که همراهش پیوسته مضطرب و نگران بوده و آرامش نداشته زیرا آوردن فعل مضارع اشاره به اين دارد كه پیامبر صلّى اللّه عليه و آله اين گفته را تكرار كرده است. و در روایات هم این مطلب تایید می شود:

امام صادق علیه السلام می فرماید: إن رسول الله (صلى الله عليه و آله) أقبل يقول لأبي بكر في الغار: اسكن، فإن الله معنا. و قد أخذته الرعدة و هو لا يسكن، فلما رأى رسول الله (صلى الله عليه و آله) حاله، قال: تريد أن أريك أصحابي من الأنصار في مجالسهم يتحدثون، و أريك جعفرا و أصحابه في البحر يغوصون؟ قال: نعم. فمسح رسول الله (صلى الله عليه و آله) بيده على وجهه، فنظر إلى الأنصار في مجالسهم يتحدثون، و نظر إلى جعفر و أصحابه في البحر يغوصون، فأضمر تلك الساعة أنه ساحر»



باسلام

حضرت موسی (ع) از جهت مقایسه بین مارخودش ومارجادوگران ترسید بزبان دیگر از قضاوت مردم ترسید که نکند بین مار او و مار جادوگران نتوانند بدرستی قضاوت کنند که مثلا کدامیک درشت تر است !

والبته که خدای سبحان فرمود که ای موسی نگران نباش که مانمیگذاریم کار به قضاوتی بکشد و عصای موسی که به مار تبدیل شده بود همه مارهای ساحران را بلعید ودوباره به عصای موسی تبدیل گشت و ناگهان همه جادوگران که به علم سحر آگاه بودند دانستند که این سحر نیست و همگی به سجده افتادند ومنقلب و مومن شدند .

امیر المومنین علی علیه السلام فرمودند :


....لَمْ يُوجِسْ مُوسَى ع خِيفَةً عَلَى نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلَالِ


حضرت موسى عليه السّلام بر خويش بيمناك نبود،ترس او براى اين بود كه مبادا جاهلان پيروز شده و دولت گمراهان حاكم گردد.

حزن هميشگي ابوبكر و عدم اعتنا به دستور رسول خدا:
رسول خدا چندين بار ابوبكر را از حزن و اندوه نهى كرد؛ اما او با بى‌اعتنائى به فرمان پيامبر خدا، به كرّات مرتكب آن شد.
طبق قواعد زبان عربي، استفاده از فعل مضارع به جاى فعل ماضي، دلالت بر تكرار و دوام آن فعل مى‌كند؛ يعنى آن كار چندين بار تكرار و مدام انجام مى‌شده است. سيوطي در باره استفاده از فعل مضارع به جاى فضل ماضى مى‌گويد:«بيستم: آوردن يك صيغه به جاى صيغه ديگر كه انواع بسيارى دارد. از جمله آن‌ها استعمال صيغه ماضى به جاى مضارع به منظور حتمى بودن وقوع آن قضيه است؛ همانند « اتى امر الله؛ فرمان خدا فرا رسيده است‏» يعنى قيامت؛ به دليل اين كه خداوند بعد از آن فرموده: «فلا تستعجلوه؛ براى آن عجله نكنيد»....
و عكس آن (استعمال مضارع به جاى ماضي) به منظور دلالت بر دوام و استمرار استفاده مى‌شود؛ انگار كه آن عمل اتفاق مى‌افتد و استمرار پيدا مى‌كند؛ همانند « أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُم‏؛ يا مردم را به نيكى دعوت مى‏كنيد، اما خودتان را فراموش مى‏نماييد»... ( الإتقان في علوم القرآن، ج 3، ص 105 ـ 106) ناشر: دار الفكر - لبنان، الطبعة: الأولى، 1416هـ- 1996م.)

قرطبی ذيل آيه « سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاس‏... (البقرة/142) مى‌گويد: «سَيَقُولُ" بمعنى قال، جعل المستقبل موضع الماضي، دلالة على استدامة ذلك و أنهم يستمرون على ذلك القول»(الجامع لأحكام القرآن، ج‏2، ص: 148 و نیز رک: فتح القدير، ج 1، ص 150 - تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج‏1، ص: 418)
در آيه غار نيز خداوند از فعل مضارع «يَقُولُ» در جمله «إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ» به جاى فعل ماضى «قال» استفاده است كرده است. و اين بدان معنا است كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله همواره به ابوبكر مى‌گفته كه «نترس، خداوند با ماست» و اين گفته را مدام تكرار مى‌كرده است؛
رشيد رضا در ذيل آيه غار مى‌نويسد:«وَقَدْ عَبَّرَ عَنِ الْمَاضِي بِصِيغَةِ الِاسْتِقْبَالِ (يَقُولُ) لِلدَّلَالَةِ عَلَى التَّكْرَارِ الْمُسْتَفَادِ مِنْ بَعْضِ الرِّوَايَاتِ»(المنار، ج 10، ص 369 ناشر: الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1990م.).
خداوند از فعل ماضى (قال) با صيغه مضارع (يقول) استفاده كرده است، تا دلالت بر تكرار (حزن و اندوه ابوبكر) نمايد كه از بعضى از روايات استفاده مى‌شود.


یار غار کیست؟
ماجراى مصاحبت" ابو بكر" با پيامبر ص در اين سفر و اشارات سر بسته‏اى كه در آيه فوق به اين موضوع شده در ميان مفسران شيعه و اهل تسنن بحثهاى مختلفى برانگيخته است.
بعضى راه افراط را پوييده‏اند و بعضى راه تفريط را،" فخر رازى" در تفسير خود با تعصب خاصى كوشش كرده كه دوازده فضيلت! براى" ابو بكر" از آيه فوق استنباط كند و براى تكثير عدد، آسمان و ريسمان را به هم بافته، به- طورى كه پرداختن به شرح آن شايد مصداق اتلاف وقت باشد.
بعضى ديگر نيز اصرار دارند كه مذمتهاى متعددى از آيه استفاده مى‏شود.
نخست بايد ديد كه آيا كلمه" صاحب" دليل بر فضيلت است؟ ظاهرا چنين نيست زيرا از نظر لغت" صاحب" به معنى" همنشين" و" همسفر" به طور مطلق است، اعم از اينكه اين همنشين و همسفر شخص خوبى باشد يا بدى، چنان كه در آيه 37 سوره" كهف" در داستان آن دو نفر كه يكى با ايمان و خداپرست و ديگرى بى ايمان و مشرك بود مى‏خوانيم:" قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ":" رفيقش به او گفت: آيا به خدايى كه تو را از خاك آفريده كافر شدى"؟
بعضى نيز اصرار دارند كه ضمير" عليه" در جمله" فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ" به" ابو بكر" باز مى‏گردد، زيرا پيامبر ص نياز به سكينه و آرامش نداشت، بنا بر اين نزول سكينه و آرامش براى همسفر او (ابو بكر) بود.
در حالى كه با توجه به جمله بعد كه مى‏گويد:" وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها":" او را با لشكرى نامرئى يارى كرد" و با توجه به اتحاد مرجع ضميرها روشن مى‏شود كه ضمير" عليه" نيز به پيامبر ص بر مى‏گردد، و اين اشتباه است كه ما تصور كنيم" سكينه" مربوط به موارد حزن و اندوه است، بلكه در قرآن كرارا مى‏خوانيم كه سكينه بر شخص پيامبر نازل گشت هنگامى كه در شرائط سخت و مشكلى قرار داشت، از جمله در آيه 26 همين سوره در جريان جنگ" حنين" مى‏خوانيم:" ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ"" خداوند سكينه و آرامش را در آن شرائط سخت بر پيامبرش و بر مؤمنان نازل كرد و نيز در آيه 26 سوره" فتح" مى‏خوانيم:" فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ" در حالى كه در جمله‏هاى قبل در اين دو آيه هيچگونه سخنى از حزن و اندوه به ميان نيامده است بلكه سخن از پيچيدگى اوضاع به ميان آمده.
در هر حال آيات قرآن نشان مى‏دهد كه نزول سكينه به هنگام مشكلات سخت صورت مى‏گرفته و بدون شك پيامبر ص در" غار ثور" لحظات سختى را مى‏گذراند.
و عجيبتر اينكه بعضى گفته‏اند جمله" أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها" به" ابو بكر" باز مى‏گردد!! در حالى كه تمام بحث اين آيه بر محور يارى خداوند نسبت به پيامبر دور مى‏زند و قرآن مى‏خواهد روشن كند كه پيامبر ص تنها نيست و اگر ياريش نكنيد خدا ياريش خواهد كرد چگونه كسى را كه تمام بحث بر محور او دور مى‏زند رها ساخته، و به سراغ كسى مى‏روند كه به عنوان تبعى از او بحث شده
است اين سخن نشان مى‏دهد كه تعصبها مانع از آن شده كه حتى به معنى آيه توجه شود.


در آيه غار نيز خداوند از فعل مضارع «يَقُولُ» در جمله «إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ» به جاى فعل ماضى «قال» استفاده است كرده است. و اين بدان معنا است كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله همواره به ابوبكر مى‌گفته كه «نترس، خداوند با ماست» و اين گفته را مدام تكرار مى‌كرده است؛


جواب:
در اين آيه رسول خدا صل الله و عليه و آله به كسي كه كنارش در غار بود( ابوبكر) فرمودند لا تحزن يعني غمگين نباش ولي شما به اشتباه معني مي كنيد كه نترس. غمگين بودن با ترسيدن زمين تا آسمون فرق داره. من فكر مي كنم منظور پيامبر ص در اينجا اين بود كه غمگين نباش كه نتوانستي من رو به كفار لو بدي. چون ابوبكر در باطن قصد داشت جاي رسول خدا رو به كفار لو بده و با اين كار شايد جون خودش نجات پيدا كنه اما چون موفق نشد غمگين بود.

حدیثی که در بخاری وارد شده دال بر اینکه ابوبکر همراه حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در غار بودند .
3707 - حدثنا موسى بن إسماعیل: حدثنا همام، عن ثابت، عن أنس، عن أبی بكر رضی الله عنه قال: كنت مع النبی صلى الله علیه وسلم فی الغار، فرفعت رأسی فإذا أنا بأقدام القوم، فقلت: یا نبی الله، لو أن بعضهم طأطأ بصره رآنا، قال: (اسكت یا أبا بكر، اثنان الله ثالثهما) [3453]
كتاب صحيح بخاري

در اينجا بخاري عالم بزرگ سني ها حديثي رو روايت كرده كه در آن ابوبكر به همراه پيامبر ص در غار بوده و اينقدر سر و صدا مي كرده و با پيامبر طوري بلند حرف مي زده در حالي كه كفار در كنار غار بودند و پيامبر مي فرمايد اسكت يا ابابكر . اين نشان مي ده كه ابوبكر نمي خواسته حتي تا اين اندازه پيامبر رو ياري بكنه . يعني ساكت بمونه تا كفار نفهمند پيامبر اين جا در غار مخفي هستند.

مظلوم مقتدر;159125 نوشت:

در آيه غار نيز خداوند از فعل مضارع «يَقُولُ» در جمله «إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ» به جاى فعل ماضى «قال» استفاده است كرده است. و اين بدان معنا است كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله همواره به ابوبكر مى‌گفته كه «نترس، خداوند با ماست» و اين گفته را مدام تكرار مى‌كرده است؛

جواب:
در اين آيه رسول خدا صل الله و عليه و آله به كسي كه كنارش در غار بود( ابوبكر) فرمودند لا تحزن يعني غمگين نباش ولي شما به اشتباه معني مي كنيد كه نترس. غمگين بودن با ترسيدن زمين تا آسمون فرق داره. من فكر مي كنم منظور پيامبر ص در اينجا اين بود كه غمگين نباش كه نتوانستي من رو به كفار لو بدي. چون ابوبكر در باطن قصد داشت جاي رسول خدا رو به كفار لو بده و با اين كار شايد جون خودش نجات پيدا كنه اما چون موفق نشد غمگين بود.

با سلام

با توجه به عنوان تاپیک بنده و نیز توجه به متن مذکور،منظور بنده نیز همان "غمگین مباش" بود .از دقت و تذکر شما تشکر می کنم.

در برخی از کتب با برهان سبر و تقسیم در این باره چنین آمده است:«نهی برای بازداشتن از فعل قبیح است و بدون دلیل نمی توان از این معنا دست برداشت.بنابراین حزن ابوبکر یا طاعت است یا معصیت .اگر حزن وی طاعت و مورد رضای خدا باشد پیامبر خدا که از طاعات نهی نمی کنند بلکه به آن امر می کنند و اگر حزن او معصیت باشد پیامبر خدا(ص) از آن نهی می کند و آیه گواه همین مطلب است».
شیخ طوسی نیز در این رابطه می گوید:«و قوله «لاتحزن» إن لم یکن ذماً، فلیس بمدح بل هو نهی محض عن الخوف»:اگر بگوییم «لاتحزن» مذمتی را در بر ندارد، بیان کننده هیچ نوع ثنا و ستایش هم نیست، بلکه صرفاً نهی از ترس و نگرانی است(التبیان، ج 5، ص 223).

[="darkgreen"]قَالَ خُذْهَا وَلَا تَخَفْ سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَى«21»
فرمود آن را بگیر و مترس به زودی آن را به حال نخستینش بازخواهیم گردانید
[/]
[="blue"]
سلام

ترس واکنش طبیعی موجودات است که معادل عربی ان خوف است حال اگر به ایاتی که خوف در انها امده توجه نمایید بلافاصله بعد از ان حزن امده است و این حزن در اثر نداشتن سکینه است که از جانب خدا نازل شده و ترس بیهوده را زایل میگرداند لذا قبل از ورود به غار هم پیامبر و هم همراهش از روی ترس به غار پناه میبرند که طبیعی است که البته همراه پیامبر در ورود از او پیشی میگیرد لذا پیامبر در ورود به غار ثانی میشود .

ولی حزن بعلت نداشتن سکینه قلبی است و معنی ان غم دستپاچگی خود را باختن و کم اوردن است لذا اینکه بگوئیم چون ابوبکر ترسید موسی هم ترسید غلط است زیرا شیطان نافرمان هم میترسد و این طبیعی است ولی ابوبکر بعد از ترس دچار حزن میشود و این از سست ایمانی است .[/]

کلمه حزن معانی متعدد ومتنوعی داردکه هرکدام ونمی توان به یک صورت درهمه جامعنی کرد:(نقل معانی حزن ازکتاب معتبرلسان العرب ابن منظور)
حزن: الحُزْنُ و الحَزَنُ: نقيضُ الفرَح، و هو خلافُ السُّرور. قال الأَخفش: و المثالان يَعْتَقِبان هذا الضَّرْبَ باطِّرادٍ، و الجمعُ أَحْزانٌ، لا يكسَّر على غير ذلك، و قد حَزِنَ، بالكسر، حَزَناً و تحازَنَ و تحَزَّن. و رجل حَزْنانٌ و مِحْزانٌ: شديد الحُزْنِ. و حَزَنَه الأَمرُ يَحْزُنُه حُزْناً و أَحْزَنَه، فهو مَحْزونٌ و مُحْزَنٌ و حَزِينٌ و حَزِنٌ الأَخيرة على النَّسب، من قوم حِزانٍ و حُزَناءَ. الجوهري: حَزَنَه لغةُ قريش، و أَحْزَنه لغةُ تميم، و قد قرئ بهما. و في الحديث:
أَنه كان إذا حَزَنه أَمرٌ صلَّى‏
أَي أَوْقَعه في الحُزْن، و يروى بالباء، و قد تقدم في موضعه، و احْتزَنَ و تحَزَّنَ بمعنى قال العجاج:
بَكَيْتُ و المُحْتَزَن البَكِيُّ، و إِنما يأْتي الصِّبا الصّبِيُ‏
. و فلانٌ يقرأُ بالتَّحْزين إذا أَرَقَّ صَوْتَه.

فيقع في الحُزْنِ و يبْطلُ أَجْرُه.أَي يُوَسْوِس إليه و يُندِّمُه و يقول له لِمَ تَرَكْتَ أَهْلَكَ و مالَكَ؟ و قوله تعالى: وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ قالوا فيه: الحَزَنُ هَمُّ الغَداءِ و العَشاءِ، و قيل: هو كُلُّ ما يَحْزُن مِنْ حَزَنِ معاشٍ أَو حَزَنِ عذابٍ أَو حَزَنِ موتٍ، فقد أَذهبَ اللهُ عن أَهل الجنَّة كلَّ الأَحْزانِ. و الحُزَانةُ،(لطفا توجه شود) بالضم و التخفيف: عيال الرجل الذين يَتَجَزَّنُ بأَمْرهم و لهم. الليث: يقول الرجلُ لصاحبه كيف حَشَمُك و حُزانَتُك أَي كيف مَنْ تَتَحَزَّن بأَمْرِهم. و في قلبه عليك حُزانةٌ أَي فِتْنةٌ قال: و تسمى سَفَنْجقانِيَّةُ العرب على العجم في أَول قُدومهم الذي اسْتَحَقُّوا به من الدُّورِ و الضياع ما اسْتَحَقوا حُزانةً. قال ابن سيدة: و الحُزانةُ قَدْمةُ العربِ على العجم في أَوّل قدومهم الذي اسْتَحَقُّوا به ما اسْتَحقُّوا من الدُّورِ و الضِّياع قال الأَزهري: و هذا كله بتخفيف الزاي على فُعَالة. و السَّفَنْجَقانيَّة: شَرْطٌ كان للعرب على العجم بِخُراسان إذا أَخذوا بلداً صُلْحاً أَن يكونوا إذا مرَّ بهم الجيوش أَفذاذاً أَو جماعاتٍ أَن يُنْزلوهم و يَقْرُوهم، ثم يُزَوِّدوهم إلى ناحيةٍ أُخرى‏

قاموس قرآن، ج‏2، ص: 126
حزن:
اندوه. غصه (قاموس، صحاح) وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ ... يوسف: 84 چشمانش از غصّه سفيد (نابينا) گرديد.
قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ يوسف: 86 در (ب ث ث) گذشت كه مراد از بثّ، اندوهى است كه شخص قادر بكتمان آن نيست و آنرا اظهار ميكند معنى آيه:
من اندوه و غصّه خود را فقط بخدا شكايت ميكنم.
(حَزَن) (بر وزن فرس) مانند حزن بمعنى اندوه است (مجمع) راغب نيز هر دو را بيك معنى گفته است وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ فاطر: 34.
فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً قصص: 8 لام در «ليكون» براى عاقبت است چنانكه مجمع گفته و مراد از حزن سبب حزن است و آن از باب مبالغه است (الميزان) معنى آيه: آل فرعون او را از آب گرفتند و عاقبت اين كار آن بود كه موسى براى آنها دشمن و باعث اندوه باشد.
نا گفته نماند اصل حزن بمعنى سختى زمين يا زمين سخت است و [="red"]چون اندوه يك نوع گرفتگى و خشونت قلب است لذا بآن حزن گفته‏اند [/](مجمع ذيل آيه 92 توبه) و در نهج البلاغه خطبه 1 هست «ثمّ جمع سبحانه من حزن الارض و سهلها ...» يعنى خدا از سخت و نرم زمين خاكى گرد آورد.

إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (175 ]ل عمران)
آن شيطان است كه در دل دوستان خود بيم مى‏افكند. اگر ايمان آورده‏ايد از آنها مترسيد، از من بترسيد.

علّامه طبرسی در كتاب احتجاج و كراجكی در كنزالفوائد، از شیخ ابوعلی‌ حسن‌بن‌محمّدرِقّی،نقل می‌كنند كه شیخ مفید (ره) فرمود:

شبی در خواب دیدم گویا به راهی می‌روم، ناگاه چشمم به جمعیّتی افتاد كه به گرد مردی حلقه زده بودند، و آن مرد برای آن‌ها قصّه می‌گفت، پرسیدم آن مرد كیست؟، گفتند: «عمربن خطّاب» است.

من نزد عمر رفتم دیدم مردی با او سخن می‌گوید، ولی من سخن آن‌ها را نمی‌فهمیدم، سخنانش را قطع كرده و به عمر گفتم: بگو دلیل بر برتری ابوبكر، در آیه غار (ثانی اثنین اذهما فی الغار ...) چیست؟

عمر گفت: شش نكته‌ای كه در این آیه وجود دارد بیانگر فضیلت ابوبكر است.
آنگاه آن شش نكته را چنین برشمرد:

1ـ خداوند در قرآن (آیه 40 توبه) از پیامبر ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ یاد كرده، و ابوبكر را دوّمین نفر قرار داده است (ثانِیَ اثْنَیْن).

2ـ خداوند در آیه فوق، آن دو (پیامبر و ابوبكر) را در كنار هم، در یك مكان یاد كرده‌،‌ و این بیانگر پیوند آن دو است (اِذْ هُما فِی الْغارِ).

3ـ خداوند در آیه مذكور، ابوبكر را به عنوان صاحب (رفیق) پیامبر ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ یاد نموده كه حاكی از درجه بالای ابوبكر است (اِذْ یقول لِصاحِبِهِ)
4ـ خداوند از مهربانی پیامبر ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ به ابوبكر خبر داده، آن‌جا كه طبق آیه مذكور،‌ پیامبر به ابوبكر می‌گوید وَ لا تَحْزَنْ: «غمگین نباش».

5ـ پیامبرـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ به ابوبكر خبر داده كه خداوند یاور هر دو ما به طور مساوی،‌ و مدافع ما است (اِنَّ اللّهَ مَعَنا).

6ـ خداوند در این آیه از نازل شدن سكینه و آرامش به ابوبكر خبر داده‌است، زیرا پیامبرـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ همیشه دارای آرامش بود و نیازی به فرود آمدن آرامش نداشت (فَاَنْزَلَ اللّهُ سَكِینَتَهُ عَلَیْهِ).

این شش نكته از آیه مذكور، بیانگر برتری ابوبكر است، كه برای تو و دیگران قدرت بر ردّ آن نیست.

شیخ مفید (ره) می‌گوید:

من به او گفتم: براستی حقّ رفاقت با ابوبكر را ادا كردی،‌ ولی من به یاری خدا به همه آن شش نكته پاسخ می‌دهم، مانند باد تندی كه در روز طوفانی، خاكستری را می‌پراكند، و آن این است:

1ـ‌‌‌‌‌‌‌ دومّین نفر قراردادن ابوبكر دلیل فضیلت او نیست زیرا مؤمن با مؤمن، و همچنین مؤمن با كافر، در یك‌جا قرار می‌گیرند، وقتی كه انسان بخواهد یكی از آن‌ها را ذكر كند می‌‌گوید دوّمین آن دو (ثانی اثنین).

2ـ ذكر پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ و ابوبكر در كنار هم، نیز دلالتی بر فضیلت ابوبكر ندارد، زیراـ چنان‌كه در دلیل نخست گفتیم ـ در یك‌جا جمع شدن، دلیل بر خوبی نیست، چه بسا مؤمن و كافر در یك‌جا‌ جمع می‌شوند، چنان‌كه در مسجد پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ كه شرافتش از غار ثور بیشتر است، مؤمن و منافق و ...می‌آمدند و در آن‌جا كنار هم اجتماع می‌كردند، از این رو در قرآن (آیه 36 و 37 معارج) می‌خوانیم:
«فَمالِ الَّذِینَّ كَفَروُا قِبَلَكَ مُهْطِعِینَ ـ عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِینَ: این كافران را چه می‌شود كه با سرعت نزد تو می‌آیند، ‌از راست و چپ، گروه گروه».
و هم‌چنین در كشتی نوح‌ـ علیه السّلام ـ،‌ هم پیغمبر بود و هم شیطان و حیوانات، پس اجتماع در یك مكان،‌ دلیل فضیلت نیست.

3ـ امّا در مورد مصاحبت، این نیز دلیل فضیلت نیست، زیرا مصاحب به معنی همراه است، و چه بسا كافر با مؤمنی همراه باشد، چنان‌كه خداوند در قرآن می‌فرماید:
«قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ اَكَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ...: دوست (باایمان) او (ثروتمند مغرور و بی‌ایمان) كه با او به گفتگو پرداخته بود، گفت: آیا به خدائی كه تو را از خاك آفریده كافر شدی» (كهف ـ 37)... .

4ـ امّا این‌‌كه پیامبرـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ فرمود: «لاتَحْزَنْ» (محزون مباش) این دلیل خطای ابوبكر است نه دلیل فضیلت او،‌ زیرا حزن ابوبكر، یا اطاعت بود یا گناه، اگر اطاعت بود، پیامبرـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ از آن نهی نمی‌كرد، پس گناه، بود كه پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ فرمود: «اِنَّ اللّه مَعَنا» (خدا با ماست) دلیل آن نیست كه منظور هر دو باشند، بلكه منظور شخص پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ به تنهائی می‌باشد، و پیامبر از خودش تعبیر به جمع می‌كند،‌ چنان‌كه خداوند در قرآن از خود با لفظ جمع یاد كرده و می‌فرماید:
«اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ»: «ما ذكر (قرآن) را فروفرستادیم، و ما قطعاً آن را نگهبانیم» (حجرـ9).

5ـ امّا این‌كه گفتی سكینه و آرامش بر ابوبكر نازل شده، با ظاهر سیاق آیه،‌ مخالف است، زیرا سكینه بر آن كس نازل شد كه طبق قسمت آخر آیه، لشكر نامرئی خدا به یاری او شتافت، كه پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ باشد، اگر بخواهی بگوئی هر دو (سكینه و یاری لشكر نامرئی) برای ابوبكر بود، باید پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ را در این‌جا از نبوّت خارج سازی، پس سكینه بر پیامبرـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ فرود آمد، زیرا او در این مورد (در غار) تنها كسی بود كه شایستگی آرامش داشت، ولی در قرآن در مورد دیگر كه هر دو آمده است،‌چنان‌كه در قرآن (آیه 26 فتح) می‌خوانیم:
«فَاَنْزَل اللّهُ سَكِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤمِنِینَ»: «خداوند آرامش خود را بر رسولش و بر مؤمنان فرو فرستاد».
بنابراین اگر به این جمله (آیه غار) برای رفیقت استدلال نكنی بهتر است.

شیخ مفید گوید: او (عمر) دیگر نتوانست، پاسخ مرا بدهد، و مردم از دورش پراكنده شدند، و من از خواب بیدار شدم.[1]
--------------------------------------------------------------------------------

[1]. احتجاج طبرسی، ج 2، ص 326 تا 329.

مويد اين سخن كه لا تحزن به معناي ترس هم به كار مي رود سخنان برخي از علماي اهل سنت در همين مورد است كه لا تحزن را در اينجا مترادف نترس گرفته اند:

طبرى در تفسيرش می نویسد:

إذ يقول رسول الله لصاحبه أبي بكر لا تحزن وذلك أنه خاف من الطلب أن يعلموا بمكانهما فجزع من ذلك فقال له رسول الله صلى الله عليه وسلم لا تحزن لأن الله معنا والله ناصرنا فلن يعلم المشركون بنا ولن يصلوا إلينا.

در هنگام كه رسول خدا به همراهش گفت:لا تحزن . و اين بدان جهت بود كه ابوبكر ترسيده بود، تعقيب كنندگان جاي آن را پيدا كنند ؛ پس ابوبكر ناشكيبائي كرد، رسول خدا (ص) فرمود: نترس كه خداوند با ما است، او ياور ما است؛ پس مشركان جاي ما را پيدا نمي‌كنند و دستشان به ما نخواهد رسيد .

(الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير ( 310هـ)، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج 10، ص 136، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ.)

ابوبكر هيثمى و محمد بن على شوكانى مى‌نويسند:

وأتوا على ثور الذي فيه الغار الذي فيه رسول الله صلى الله عليه وسلم وأبو بكر حتى طلعوا فوقه وسمع النبي صلى الله عليه وسلم أصواتهم فأشفق أبو بكر عند ذلك وأقبل على الهم والخوف فعند ذلك قال له النبي صلى الله عليه وسلم لا تحزن إن الله معنا.

قريشيان به غاري كه رسول خدا (ص) و ابوبكر در آن بودند‌، رسيدند؛ تا جائي كه به بالاي كوه ثور رسيدند و رسول خدا صداي آن‌ها را شنيد، در اين هنگام ابوبكر ترسيد و بيم و ترس به او روي آورد، رسول خدا به او فرمود: نترس كه خداوند با ما است .
(الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر ( 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 6، ص 52، ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ؛الشوكاني، محمد بن علي بن محمد (1255هـ)، فتح القدير الجامع بين فني الرواية والدراية من علم التفسير، ج 2، ص 364، ناشر: دار الفكر – بيروت.)

و ابن حجر عسقلانى مى‌نويسد:
واتى المشركون على الجبل الذي فيه الغار الذي فيه النبي صلى الله عليه وسلم حتى طلعوا فوقه وسمع أبو بكر أصواتهم فاقبل عليه الهم والخوف فعند ذلك يقول له النبي صلى الله عليه وسلم لا تحزن ان الله معنا.

مشركان به كوهي كه رسول خدا در آن بود ، رسيدند؛ تا جائي كه بر بالاي كوه بالا آمدند، ابوبكر صداي مشركان را شنيد، پس غم و ترس به ابوبكر روي آورد، در اين هنگام رسول خدا (ص) فرمود: نترس كه خداوند با ما است .
(العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 7، ص 11، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.)

حال با توجه به اين موارد مي توان به نكاتي در همين زمينه اشاره كرد:


1-كلمه تحزن به معناي ترس به كار رفته است و مويد اين سخن همانطور كه ذكر شد سخنان علماي اهل سنت مانند ابن حجر عسقلاني و ابوبكر هيثمى و محمد بن على شوكانى در اين زمينه است.


2-اينكه از جمله (ان الله معنا) ، مي توان دو معنا برداشت كرد يكي آنكه عموميت همراهي و نصرت خداوند كه در اين صورت اين نصرت و همراهي شامل ساير مومنين هم مي شودو در اين صورت مزيتي براي ابوبكر نمي ماند.

ديگر آنكه اهل سنت ادعاي نصرت اختصاصي براي ابوبكر بكنند كه اين با جملات بعد از آن مانند" فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ" و اختصاص انزال سكينه آن به پيامبر و محروم نمودن ابوبكر منافات دارد.





3-ترس ابوبكر ترس مذموم است كه شايسته اولياي خدا نيست(الا انّ اولياء الله لا خوف عليهم ولاهم يحزنون)(يونس/62)


همچنين مويد اين سخن چرايي ترس ابوبكر از نظر علماي اهل سنت است:


ابوبكر صداي مشركان را شنيد، پس غم و ترس به ابوبكر روي آورد

((الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير ( 310هـ)، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج 10، ص 136، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ.)


ابوبكر ترسيده بود، تعقيب كنندگان جاي آن را پيدا كنند ؛ پس ابوبكر ناشكيبائي كرد

((الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير ( 310هـ)، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج 10، ص 136، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ.)


همانطور كه مشاهده مي شود ترس ابوبكر براي به خطر افتادن جان خود بود و تكرار سخن پيامبر(ص) كه مي فرمودند: لا تحزن دلالت بر اين دارد ترس او به گونه اي بود كه گويي سخن حضرت رسول(ص) در ابوبكر تاثيري ندارد.(در آيه غار از فعل مضارع «يَقُولُ» در جمله «إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ» به جاى فعل ماضى «قال» استفاده شده است)


نهايت سخن كه مي توان- با ناديده گرفتن اين مويدات بر مذموم بودن ترس ابوبكر- گفت اين است كه سخن رسول خدا(ص) مزيتي براي ابوبكر محسوب نمي شود.

4-تفاوت ماهوي ترس حضرت موسي(ع) با ابوبكر:

حضرت موسي (ع) از اين مي ترسيد مبادا مردم با مشاهده سحر ساحران فريب آنها را بخورند وگمراه شوند.در واقع بازگشت ترس موسي براي خدا و هدايت بندگان خداوند بود.
حضرت اميرالمومنين علي(ع) در خطبه 6 نهج البلاغه مي فرمايند:


لم يوجس موسى (ع) خيفة على نفسه بل اشفق من غلبة الجهال و دول الضلال:


موسى(ع) هرگز به خاطر خودش در درون دل احساس ترس نكرد، بلكه از آن ترسيد كه جاهلان غلبه كنند و دولتهاى ضلال، پيروز شوند




در تفسير كشاف ذيل آيه 67 و 68 سوره طه (فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَى) ( قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَى) اين چنين آمده است:



إيجاس الخوف : إضمار شي ء منه ، و كذلك توجس الصوت : تسمع نبأة يسيرة منه ، و كان ذلك لطبع الجبلة البشرية ، و أنه لا يكاد يمكن الخلو من مثله . و قيل : خاف أن يخالج الناس شك فلا يتبعوه

در تفسير مجمع البيان نيز چنين آمده است:

در اين شرايط بود كه موسى ناخودآگاه اندك ترسى در ژرفاى جان خويش احساس كرد. در نخستين آيه مورد بحث در اين مورد مى‏افزايد: فَاَوْجَسَ فى نَفْسِه‏ خيفَةً مُّوسى. پس موسى از ديدن منظره سحرآميزى كه آنان پديد آورده بودند، احساس ترس كرد. او بر خود نترسيد، بلكه از آن ترسيد كه مردم دستخوش اشتباه گردند و كار افسونگران را بسان معجزه بزرگ او پندارند و به جاى گرايش به حق و عدالت و اقتداى به پيشوا و پيشاهنگ آزادى، از پيروى او سرباز زنند. اين ديدگاه «جبايى» در تفسير آيه است، امّا به باور برخى، هر انسانى از ديدن منظره‏هاى هراس‏انگيز به طور طبيعى مى‏هراسد، و موسى نيز به طور طبيعى از ديدن منظره‏هاى ترس‏آور اندكى احساس ترس كرد. از ديدگاه پاره‏اى، ترس او از اين جهت بود كه مبادا مردم پيش از ديدن ضد حمله او و به ميدان آوردن معجزه‏اش پراكنده گردند و وى فرصت نيابد با نابود و بى‏اثر ساختن افسون افسونگران حقانيت دعوت خود و بازيگرى آنان را به روشنى به نمايش گذارد. امّا از ديدگاه پاره‏اى ديگر، ترس موسى از آن جهت بود كه نمى‏دانست آيا عصايش هنگامى كه اژدها گرديد، مى‏تواند بر آنچه افسونگران بربافته‏اند چيره شود، يا نه؟ چرا كه اگر عصاى او اژدها مى‏شد و نمى‏توانست همه مارهاى ساخته و پرداخته آنان را ببلعد و نابود سازد، در آن صورت اين خطر وجود داشت كه افسونگران نيز به اشتباه افتند و يا به دروغ و ناروا خود را با موسى مقايسه كنند و اين باعث سرگردانى مردم گردد، به ويژه كه زر و زور و هوا و هوس نيز طرفدار آنان بود و خود آنان را به ميدان آورده و در انديشه خاموش ساختن نداى توحيدگرايانه و آزاديخواهانه موسى بود... امّا هنگامى كه عصا را افكند، و به يارى خدا به اژدهايى عظيم تبديل گرديد و نيرنگ ساحران را بلعيد، آن ترس موسى نيز برطرف شد.


علامه طباطبايي در الميزان نيز ترس حضرت موسي (ع) را نوعي ترس خفي كه هيچ تاثيري در ظاهر انسان نمي گذارد معنا مي كنند:

" فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسى‏" راغب در مفردات مى‏گويد: ماده:" وجس" به معناى صداى آهسته است، و" توجس" به معناى بگوش بودن براى شنيدن آن است، و" ايجاس"، احساس آن صدا در دل است، هم چنان كه قرآن فرموده:" فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً"، پس وجس عبارت است از آن حالت نفسانى كه بعد از" هاجس" پيدا مى‏شود، چون هاجس مبدأ ايجاد فكر است، و" واجس" آن خاطره‏اى است كه به دل خطور مى‏كند. پس بنا به گفته راغب: ايجاس خيفه در نفس، احساس آن است، البته آن احساسى كه خفيف و پنهانى باشد، يعنى آثارش در رنگ پوست آدمى بروز نكند، و بدنبال پيدايش آن در نفس به طور ناخودآگاه خاطره‏هاى سويى در دل پيدا مى‏شود، بدون اينكه توجهى به تحذر و تحرز از آن داشته باشد، زيرا اگر پروا و ترسى در او حاصل شود به طور قطع اثرش در قيافه و پوست و نيز در رفتار آدمى ظاهر مى‏شود، و اينكه مى‏بينيم كلمه" خيفه" را نكره آورده به اين معنا اشاره دارد، گويا فرموده: در نفس خود نوعى ترس احساس نمود كه خيلى قابل اعتناء نبود.


اما همانطور كه در مورد ابوبكر گفته شد ترس او نه براي خدا بلكه براي جان خودش بود و تكرار پيامبر(ص)نيز دلالت بر اين ميكند كه سخن پيامبر در او تاثيري ندارد.

با سلام
برای این حرف که الان میزنم مویداتی هم دارم ولی الان متاسفانه وقت این رو ندارم که مویداتش رو دقیق پیدا کنم و براتون بگم ولی حالا شما میتونید این پست بنده رو به پای نظر شخصی بنده بذارید

خیلی خلاصه عرض کنم که اگر قائل بشیم به این که بیان آیه اثبات کننده یک نوع ترس در وجود مبارک حضرت موسی بوده باز هم این ترس با ترس ابوبکر تفاوتهایی داره

ترس ابوبکر بر جان خویش بود که نشانه در ضعف ایمان او دارد ولی ترس حضرت موسی این چنین نبود

حضرت موسی ترسشان از این بابت بود که اگر عصا را به زمین بیندازند و به خواست و تقدیر خدا تبدیل به اژدها نشود مردم باورشان نسبت به خدا متزلزل شود واین ترس ترس بر بی ایمانی مردم بود نه اینکه از ضعف ایمان ایشان ناشی شود

میان این ترس با ترسی که ابوبکر داشت ، تفاوت از زمین تا آسمان است

أطيب البيان في تفسير القرآن ج‏1 401 «امر چهارم در بيان جمله انا معكم»: ..... ص : 400
- معيّت بمعنى نصرت و اعانت، مانند آيه شريفه لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا و آيه شريفه إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ و امثال اينها 4- معيّت بمعنى مشاركت در فعل، مانند وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ 5- معيّت بمعنى حضور نزد شي‏ء مانند آيه شريفه لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى‏ 6- معيّت در صفات و اخلاق و آراء و عقائد مانند معيّت در آيه مورد بحث يعنى مادر عقائد و آراء و عناد و دشمنى با مسلمانان همراه و همقدم ميباشيم و بواسطه همين معيّت است كه انسان در قيامت بصورت وحوش و بهائم و سباع و شياطين محشور ميشود چون متصف بصفات آنها بوده، و هر طايفه و گروهى با پيشوايان و رهبرانشان حضور مييابند يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم‏
(این فرازازتفسیررابدین جهت بیان شد تامشکل اعتقادی آن مخاطب پیامبر ص برای درک حضور خداوند معلوم شود)

از ابوبکر نام نبرده اند اشتباه گفتم ببخشید

هوريا شاهويي;51389 نوشت:
خیل ها درباره آیه 40 توبه می گویندکه ابوبکر ترسید و این فضلی برای او نیست که نزد پیامبر بوده خب موسی هم ترسید چطور اگر موسی بترسید عیب نیست اما اگر ا بوبکر بترسد عیب است ؟

[=&quot]با سلام:Gol:
[=&quot]در قرآن به مسئله خوف و ترس حضرت موسی در 3 واقعه اشاره شده است؛
[=&quot]1) ترسان بودن از کشتن مرد قبطی: [=&quot]" فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ "[=&quot]پس [موسى آن شب را] در آن شهر با حالت بيم و نگرانى صبح كرد، در حالى كه [آثار و عواقب حادثه اتفاق افتاده را] انتظار مى‏كشيد. (قصص/18)
[=&quot] اولاً این واقعه قبل از نبوت حضرت موسی بوده است و ثانیاً منظور از خائف بودن احساس نا امنی کردن است زیرا خوف در لغت ضد «امن» است، توضیح این که مساله كشته شدن يكى از فرعونيان به سرعت در مصر منعكس شد و شايد كم و بيش از قرائن معلوم بود كه قاتل او يك مرد بنى اسرائيلى است، و شايد نام موسى هم در اين ميان بر سر زبانها بود.
[=&quot]البته اين قتل يك قتل ساده نبود، جرقه‏اى براى يك انقلاب و يا مقدمه آن محسوب مى‏شد، و دستگاه حكومت نمى‏توانست به سادگى از كنار آن بگذرد كه بردگان بنى اسرائيل قصد جان اربابان خود كنند! لذا در نخستين آيه مى‏خوانيم:" به دنبال اين ماجرا، موسى در شهر، ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه‏اى، و در جستجوى اخبار" بود. طبیعی است که در این شرایط یک انسان عاقل نباید بی خیال باشد و خود را در معرض خطر قرار دهد[=&quot].(1)
[=&quot]2 ) احساس خوف در هنگام تبدیل شدن ریسمان و چوب دستی های ساحران به مارهای کوچک و رنگارنگ[=&quot]؛
[=&quot](فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسى‏) [=&quot]پس موسى در دلش ترسى احساس كرد. (طه/67)
[=&quot]" اوجس" از ماده" ايجاس" در اصل از" وجس" (بر وزن حبس) به معنى صداى پنهان گرفته شده است، بنا بر اين" ايجاس" به معنى يك احساس پنهانى و درونى است، و اين تعبير نشان مى‏دهد كه ترس درونى موسى، سطحى و خفيف بود تازه آن هم به خاطر اين نبود كه براى صحنه رعب‏انگيزى كه بر اثر سحر ساحران به وجود آمده بود اهميتى قائل شده باشد، بلكه از اين بيم داشت كه نكند مردم تحت تاثير اين صحنه واقع شوند، آن چنان كه بازگرداندن آنها آسان نباشد.
[=&quot]يا اينكه پيش از آنكه موسى مجال نشان دادن معجزه خود را داشته باشد جمعى صحنه را ترك گويند يا از صحنه بيرونشان كنند و حق آشكار نگردد.
[=&quot]چنان كه در خطبه 6 نهج البلاغه مى‏خوانيم:
[=&quot]لم يوجس موسى (ع) خيفة على نفسه بل اشفق من غلبة الجهال و دول الضلال:
[=&quot]" موسى ع هرگز به خاطر خودش در درون دل احساس ترس نكرد، بلكه از آن ترسيد كه جاهلان غلبه كنند و دولتهاى ضلال، پيروز شوند".[=&quot](2)
[=&quot]ویا خيفه‏اى كه موسى در نفس خود احساس كرد، ترسى بود آنى و زودگذر، نظير خاطره‏اى كه بعد از ترس به دل مى‏افتد، در دل موسى (ع) هم عظمت سحر آنان خطور كرد، و چنين تصور كرد كه سحر ايشان هم دست كمى از معجزه او ندارد و به خاطر همين خطور، احساس ترس كرد، اما ترسى كه مانند خود خاطره‏اش اثرى نداشت[=&quot]. (3)
[=&quot] 3) ترس و گريختن موسى (عليه السلام) با ديدن تبديل عصای ایشان به مار؛
[=&quot]« وَ أَلْقِ عَصاك فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ »[=&quot](نمل/10)
[=&quot] و عصايت را بيفكن. پس وقتى آن را ديد كه تند و شتابان حركت مى‏كند، گويا مارى باريك و تيزرو است، پشت‏كنان رو به فرار گذاشت و به پشت برنگشت. [ندا رسيد:] اى موسى! نترس كه پيامبران [به سبب دارا بودن مقام عصمت و پاكى از گناه‏] نزد من نمى‏ترسند.
[=&quot]و اما اين كه موسى كه از بزرگان و مرسلان بود، چرا از عصا كه به صورتى هائل و هول انگيز، يعنى مارى پر جست و خيز در آمده بود ترسيد؟ جوابش اين است كه: اين اثر طبيعت و جبلت آدمى است كه وقتى به منظره‏اى هول انگيز، آن هم بى سابقه بر مى‏خورد، كه هيچ راهى براى دفع آن به نظرش نمى‏رسد مگر فرار كردن، قهرا پا به فرار مى‏گذارد، مخصوصا كسى كه هيچ سلاحى براى دفاع ندارد، عصايى هم كه تنها سلاح او بوده خود به آن صورت هول انگيز در آمده، قبلا هم از ناحيه خدا دستورى نگرفته بود، كه اگر عصايت اژدها شد فرار مكن و در جاى خود بايست، بلكه تنها اين دستور رسيده بود كه" أَلْقِ عَصاكَ" و او هم امتثال كرد و معلوم است كه فرار از خطرهاى بزرگ آن هم از كسى كه دافع و چاره‏اى جز فرار ندارد، جزو ترس هاى مذموم نيست، تا كسى موسى را به داشتن آن مذمت كند.
[=&quot]و اما اين كه خداى تعالى به او فرمود[=&quot]:" إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ"[=&quot]، انبياء و مرسلين مادامى كه در جوار پروردگارشان هستند از چيزى نمى‏ترسند، اين كرامت خود ايشان و از ناحيه خودشان نيست،- تا چون موسى نداشت بگوييم رسولى ناقص بوده- بلكه اين فضيلت را به تعليم و تاديب خدا به دست مى‏آورده‏اند و چون آن شب، يعنى شب طور، اولين موقفى بود كه خدا موسى را به مقام قرب خود برد و افتخار هم سخنى و رسالت و كرامت خود را به وى اختصاص داد، لذا اين دستورش كه فرمود[=&quot]:" لا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ"[=&quot] و آيه ديگر كه فرمود[=&quot]:" لا تَخَفْ إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ"[=&quot]، همه همان تعليم و تاديب الهى است نه مذمت و سرزنش. [=&quot](4)
[=&quot]بنابر این ترس حضرت موسی در این موارد مذموم نیست.:Sham:

[=&quot]منابع:
[=&quot]1) ر.ک تفسير نمونه، ج‏16، ص: 4
[=&quot]2) ر.ک تفسير نمونه، ج‏13، ص: 238
[=&quot]3) الميزان في تفسير القرآن، ج‏14، ص:17
[=&quot]4) الميزان في تفسير القرآن، ج‏15، ص: 349)

فرق است میان ترسی که ازروی ضعف اعتقادی است وترسی که طبیعی فرارازحیوان مضر است

اکثر ترس هایی که برای حضرت موسی ع بیان شده، ترس از کفر مردم بوده و دوستان کارشناس می توانند روایات این مطلب را به تفصیل بیان کنند.

موسی که می ترسید مبادا دیگران کاری کنند که مردم فریب بخورند و گمراه شوند!
با کسی مقایسه می شود که ترسش سبب می شده عملی بکند که مشرکین بفهمند پیامبر ص در غار است و مسیر توحید را نابود کنند، مقایسه می شود؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!

علی1390;219482 نوشت:
دوستان کارشناس می توانند روایات این مطلب را به تفصیل بیان کنند.

با سلام
در این رابطه روایت صریحی از امیر المومنین وجود دارد که در پست 24 و 29 به آن اشاره شد:
کوثر قرآن;218837 نوشت:
چنان كه در خطبه 6 نهج البلاغه مى‏خوانيم: لم يوجس موسى (ع) خيفة على نفسه بل اشفق من غلبة الجهال و دول الضلال: " موسى ع هرگز به خاطر خودش در درون دل احساس ترس نكرد، بلكه از آن ترسيد كه جاهلان غلبه كنند و دولتهاى ضلال، پيروز شوند".(2) ویا خيفه‏اى كه موسى در نفس خود احساس كرد، ترسى بود آنى و زودگذر، نظير خاطره‏اى كه بعد از ترس به دل مى‏افتد، در دل موسى (ع) هم عظمت سحر آنان خطور كرد، و چنين تصور كرد كه سحر ايشان هم دست كمى از معجزه او ندارد و به خاطر همين خطور، احساس ترس كرد، اما ترسى كه مانند خود خاطره‏اش اثرى نداشت. (3)

موضوع قفل شده است