یک اشتباه ثبت شده پیامبر در قرآن

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
یک اشتباه ثبت شده پیامبر در قرآن

عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبينَ (43)خدايت ببخشايد، چرا پيش از آنكه [حال‏] راستگويان بر تو روشن شود و دروغگويان را بازشناسى، به آنان اجازه دادى؟ در این آیه خداوند از پیامبر اشکال می گیرد که چرا اجازه دادی قبل از اینکه راستگویان و دروغگویان مشخص شوند آنها که نمی خواهند به جنگ نیایند. این نمونه ای از خرده گیرهای خداوند به حضرت رسول اکرم است. حالا شیعیان جواب بدهند عصمت رسول چه می شود ؟

[=century gothic]با سلام
جناب هیوا قبلا هم متذکر شدیم که تفسیر نکنید شما که علم تفسیر ندارید!!اما!؟؟...!!!!...!!
دشمنی با شیعه را باتفسیر قرآن قاطی کردید!!!؟
[=century gothic]در مورد عصمت به اندازه کافی جوابهای محکم به اهل سنت دادند در این سایت!!!
[=century gothic]اگر میخواهید از این آیه نتیجه دل خواه را بگیرید !!
باید بگویم که سخت در اشتباید

در اين باره روايات بسيار ديگرى از طرق شيعه و سنى وارد شده است. [چند روايت در ذيل آيه شريفه:" عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ..."]
و در كتاب عيون به سند خود از على بن محمد بن جهم روايت كرده كه گفت: من وارد مجلس مامون شدم و على بن موسى (ع) نيز در آنجا حضور داشتند،
مامون رو به آن حضرت كرد و گفت: يا بن رسول اللَّه! آيا نظر شما اين نيست كه انبياء معصومند.:Sham:
فرمودند: چرا.
مامون در ضمن پرسش‏هاى خود پرسيد: يا ابا الحسن پس آيه" عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ" ‌....!.. چه معنا دارد؟
حضرت رضا (ع) فرمود:اين از قبيل مثل معروف" در، بتو مى‏گويم ديوار تو بشنو" است، خداى تعالى در اين آيه روى سخن خود را به پيغمبرش كرده و ليكن مقصودش امت او است،
و همچنين است آيه" لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ- اگر شرك بورزى عملت بى اجر مى‏شود و مسلما از زيانكاران خواهى شد"
و نيز آيه" وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا- اگر نبود كه ما تو را ثابت قدم كرده بوديم چيزى نمى‏ماند كه تو هم مقدار كمى متمايل به ايشان مى‏شدى".
مامون گفت: درست فرمودى يا بن رسول اللَّه .

1- مؤلف: مضمون اين روايت درست مطابق بيانى است كه ما در معناى اين آيه گذرانديم، نه آن حرفى كه ديگران زدند و گفتند" اذن دادن آن جناب به اينكه منافقين تقاعد بورزند ترك اولايى بوده نه گناه"، زيرا اگر ترك اولى مى‏بود ديگر معنا نداشت كه عتاب در آيه از قبيل" در بتو مى‏گويم ديوار تو بشنو" بوده باشد.:Sham:

و در الدر المنثور است كه عبد الرزاق در كتاب المصنف و ابن جرير از عمرو بن ميمون اودى روايت كرده‏اند كه گفت: رسول خدا (ص) دو كار كرد كه در آن دو كار هيچگونه دستورى نداشت، يكى اينكه به منافقين اجازه تقاعد داد و ديگر آنكه اسير گرفت، و خداى تعالى در برابر اين دو عمل فرمود:" عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ..." «2».
مؤلف: اشكالهايى كه بر اين روايت وارد است از بيان گذشته ما معلوم شد. [داستان چند تن از مؤمنينى كه با تاخير به لشگريان عازم تبوك پيوستند يا آنكه تخلف كردند و سپس توبه نمودند]
و در تفسير قمى در ذيل آيه" وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً ..." و همچنين در ذيل آيه بعدش گفته است: عده‏اى هم از رسول خدا (ص) تخلف كردند كه داراى نيت صادق و بصيرت در دين بودند و هيچ شك و ترديدى در عقائدشان رخنه نكرده بود، ليكن پيش خود گفته بودند ما بعد از آنكه رسول خدا (ص) حركت كردند به او ملحق مى‏شويم.
از آن جمله يكى ابو خيثمه بود كه مردى قوى و داراى دو همسر و دو آلاچيق بود، همسران وى آلاچيق‏هايش را آب پاشى كرده، در آن آب آشاميدنى خنكى فراهم نموده و طعامى تهيه كرده بودند،
در همين بين كه رسول خدا (ص) مسلمانان را دستور حركت داد او سرى به آلاچيق‏هاى خود زد و در جواب هواى نفس خود كه او را به استفاده از آنها دعوت‏ مى‏كرد گفت: نه، به خدا سوگند اين انصاف نيست كه رسول خدا (ص) با اينكه خداى تعالى از گذشته و آينده او در گذشته حركت كند و در شدت حرارت و گرد و غبار و با سنگينى سلاح راه بپيمايد و در راه خدا جهاد كند، آن گاه ابو خيثمه كه مردى نيرومند است در سايه آلاچيق و در كنار همسران زيباى خود به عيش و لذت بپردازد، نه به خدا سوگند كه از انصاف بدور است[=century gothic] اين بگفت و از جا برخاست شتر خود را آورد و اثاث سفر را بر آن بار كرد و به رسول خدا (ص) ملحق شد.
مردم وقتى ديدند سوارى از دور مى‏رسد به رسول خدا (ص) گزارش دادند، حضرت فرمود: بايد ابو خيثمه باشد. ابو خيثمه نزديك شد و جريان خود را بعرض رسانيد.
حضرت جزاى خير برايش طلب نمود و براى او دعاى خير فرمود.

(1) تفسير قمى ج 1 ص 295- 299 ‌صفحه‌ى 403

(1) عيون اخبار الرضا ج 1 ص 202 باب 15 ح 1

(2) الدر المنثور ج 3 ص 247 ‌صفحه‌ى 404

تفسیر الميزان

[=Century Gothic]جمله اولى يعنى : [=Century Gothic]([=Century Gothic]عفا الله عنك [=Century Gothic] )[=Century Gothic] دعا به جان پيغمبر است ، نظير نفرين به كشته شدن كه در چند جاى قرآن آمده ، مانند: [=Century Gothic]([=Century Gothic]قتل الانسان ما اكفره [=Century Gothic] )[=Century Gothic] و [=Century Gothic]([=Century Gothic]فقتل كيف قدر[=Century Gothic])[=Century Gothic] و [=Century Gothic]([=Century Gothic]قاتلهم الله انى يوفكون [=Century Gothic] )[=Century Gothic].

جمله مذكور متعلق است به جمله [=Century Gothic]([=Century Gothic]لم اذنت لهم [=Century Gothic])[=Century Gothic] و مقصود از اذن ، اذن در تخلف و تقاعد از جنگ است ، و با در نظر داشتن اينكه استفهام در آن براى انكار و يا توبيخ است ،
معناى آن چنين مى شود: جا داشت به هيچ وجه اذن نمى دادى به اينكه تخلف ورزيده و از جنگ تقاعد كنند. و با اين معنائى كه ما كرديم تعلق و ارتباط غايتى كه در جمله [=Century Gothic] ([=Century Gothic]حتى يتبين لك الذين صدقوا[=Century Gothic])[=Century Gothic] است با جمله [=Century Gothic]([=Century Gothic]لم اذنت لهم [=Century Gothic] )[=Century Gothic] به خوبى روشن مى شود، و معلوم مى گردد كه اين تعلق و ارتباط ميان آن غايت و معنائى است كه از آن استفهام شده ،
نه ميان غايت و خود استفهام ، چون اگر اينطور باشد خلاف مقصود را مى رساند (به عبارت ساده تر نمى خواهد بفرمايد: چرا اذن دادى به اين منظور كه دروغگوئيشان برايت ثابت شود،
بلكه مى خواهد بفرمايد: چرا اذن دادى اگر نمى دادى - برايت روشن مى شد كه دروغگويند) و سياق آيه براى بيان اين است كه دروغگوئى آنان روشن است و با كوچكترين امتحان فاش مى شود، مثلا، اگر اجازه نمى دادى دروغ و رسوائيشان كشف مى شد.

[=Century Gothic]بيان اينكه عتاب در آيه : (عفا الله عنك لم اذنت لهم ) عتاب جدى نيست بلكه مفيدغرض ديگرى است
[=Century Gothic] اين آيه بطورى كه ملاحظه مى كنيد و قبلا هم اشاره كرديم در اين مقام است كه ادعا كند نفاق و دروغگوئى متخلفين ظاهر است ،
و با مختصر امتحانى خود را لو مى دهند و رسوا مى شوند، و مناسب اين مقام اين است كه خطاب و عتاب را متوجه مخاطب نموده ، او را سرزنش كند مثل اينكه مخاطب باعث شده كه حيثيت آنان محفوظ بماند و او روپوش بر روى رسوائيهاى آنان انداخته ، و اين خود يكى از آداب كلام است كه منظور از آن تنها و تنها بيان روشنى مطلب و وضوح آنست و بيش از اين را افاده نمى كند، عينا مانند مثل معروف [=Century Gothic]([=Century Gothic]در به تو مى گويم ديوار تو بشنو[=Century Gothic])[=Century Gothic] كه معناى مطابقيش مقصود نيست .

در اين جمله نيز مقصود اين نيست كه تقصيرى به گردن رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بيندازد و آنگاه بگويد خدا از تقصيرت گذشت ،
حاشا از آنجناب كه سوء تدبيرى در احياء امر خدا از او سرزند و بدين جهت مرتكب گناهى شود. بلكه منظور از آن ، همان افاده ظهور و وضوح دروغ منافقين است و بس .
و اينكه فرمود [=Century Gothic]([=Century Gothic]چرا به ايشان اجازه دادى [=Century Gothic])[=Century Gothic] معنايش اين است كه اگر اجازه نمى دادى بهتر و زودتر رسوا مى شدند، و ايشان بخاطر سوء سريره و فساد نيت ، مستحق اين معنا بودند، نه اينكه بخواهد بفرمايد [=Century Gothic]([=Century Gothic]اجازه ندادن به مصلحت دين نزديك تر و اصولا داراى مصلحت بيشترى بود[=Century Gothic])[=Century Gothic].

دليل اين معنا چهارمين آيه بعد از آيه مورد بحث است كه مى فرمايد: [=Century Gothic] ([=Century Gothic]لو خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالا و لاوضعوا خلالكم يبغونكم الفتنه و فيكم سماعون لهم ...[=Century Gothic])[=Century Gothic] زيرا از اين آيه بر مى آيد كه اذن ندادن آنجناب فى نفسه مصلحت نداشته ،
بلكه مصلحت اذن دادنش بيشتر بوده ، زيرا اگر اذن نمى داد و منافقين را با خود مى برد، بقيه مسلمانان را هم دچار خبال ، يعنى فساد افكار مى كرد، و هم اتحاد و اتفاق آنان را مبدل به تفرقه و اختلاف مى نمود. پس ، اصلح همين بود كه اجازه تخلف بدهد تا با مسلمانان به راه نيفتند، و فساد افكار خود را در افكار و عقايد آنان رخنه نداده ، ميان آنان تفتين و ايجاد اختلاف نكنند، چون همه مسلمانان داراى ايمان محكم نبودند. بعضى از ايشان ايمانشان سست و دلهايشان مريض و مبتلا به وسوسه بود.
اين دسته گوشهايشان بدهكار سخنان فريبنده آنان و آماده پذيرفتن .
وسوسه هاى آنان بود.
همه اينها در صورتى بود كه منافقين رودربايستى مى كردند و با مسلمانان به راه مى افتادند. و اگر صريحا اعلام مخالفت مى كردند و علنا فرمان آن حضرت را عصيان مى نمودند كه خود محذور بزرگ ديگرى داشت ، و آن اين بود كه علاوه بر ايجاد دودستگى روى ديگران در نافرمانى باز مى شد.

و اين معنا مخصوصا از دو آيه بعد كه مى فرمايد: [=Century Gothic]([=Century Gothic]و لو ارادوا الخروج لاعدوا له عده و لكن كره الله انبعائهم فثبطهم و قيل اقعدوا مع القاعدين [=Century Gothic])[=Century Gothic] كاملا استفاده مى شود؛ چون از اين آيه برمى آيد كه همه مى دانستند كه منافقين تخلف خواهند كرد و بر كسى پوشيده نبود، زيرا همه مى ديدند كه منافقين اصلا در پى آماده ساختن خود براى سفر جنگ نيستند،
با اين حال چگونه اين معنا بر مثل پيغمبرى كه خداى تعالى اسرار و اخبار منافقين را قبل از نزول اين سوره بارها به اطلاع او رسانده بود پوشيده مى ماند؟
و چگونه تصور مى شود كه در اين آيه او را بطور جدى عتاب و سرزنش كند كه چرا قبل از تحقيق از حال آنان و قبل از اينكه حالشان روشن شود و از مؤ منين متمايز گردند اجازه تخلف دادى ؟ پس معلوم مى شود كه مقصود از عتاب همان معنائى است كه ما گفتيم .

[=Century Gothic]استدلالبه آيه فوق بر صدور گناه از رسول خدا (ص ) مردود است :Sham:
[=Century Gothic] از آنچه گذشت اين معنا روشن شد كه اينكه بعضى ها به اين آيه استدلال كرده اند بر صدور گناه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، به اين پندار كه [=Century Gothic] ([=Century Gothic]عفو جز بعد از گناه معنى ندارد پس معلوم مى شود اذن آن حضرت قبيح و از گناهان صغيره بوده ، و گر نه اگر مباح بود گفته نمى شد چرا اين كار را انجام دادى [=Century Gothic] )[=Century Gothic] تا چه اندازه فاسد و باطل است .:Sham:
و اين خود يكى از بازيگريهاى ايشانست كه با كلام خدا كرده اند، و اگر خود آنها در چنين مقامى چنين سخنى مى گفتند
(يعنى به فرمانبر خود مى گفتند چرا نگذاشتى رسوا شوند و من آنها را از ميان بردارم ) و به ايشان همين اعتراض مى شد قطعا زير بار نمى رفتند، و ما بيان كرديم كه آيه شريفه براى عتاب جدى سوق داده نشده و غرض ديگرى در كار است .:Sham:
علاوه بر اين ، اينكه گفتند: [=Century Gothic]([=Century Gothic]اگر مباح بود گفته نمى شد چرا اين كار را انجام دادى [=Century Gothic]) [=Comic Sans MS]حرف صحيحى نيست ، زيرا وقتى انسان شخصى را ببيند كه كار بهترى را كنار گذاشته و به كار نيكى پرداخته است او را عتاب مى كند كه چرا اينكار را مى كنى و آنكار را كه بهتر بود نكردى .:Sham:

خلاصه گفتار صاحب المنار در ذيل آيه فوق كه در آن عفو خدا ازرسول خدا (ص ) را مربوط به ترك اولى نمودن آن حضرت دانسته است
نظير اين استدلال غلط، كلام آن مفسرى است كه گفته : بعضى از مفسرين مخصوصا زمخشرى نسبت به عفو الهى از رسول گرامى اش سوء تعبير كرده اند، و حال آنكه جا داشت از خداى تعالى كه نسبت به رسول گرامى اش منتها درجه لطف و احترام را بكار برده و قبل از صدور گناهى از آنجناب تعبير به عفو فرموده ، ادب آموخته و اينگونه تعبيرات زشت را در باره اش بكار نمى بردند.

و بعضى ديگر - مانند فخر رازى - از آنطرف افتاده ، و افراط و مبالغه كرده و در اين مقام برآمده اند كه اثبات كنند كلمه (عفو) دلالت بر صدور گناه ندارد، و اين آيه بيش از اين را نمى رساند كه اذن دادن آن حضرت خلاف اولى بود، و اگر نمى داد بهتر بود.

و اين خود جمودى است كه نسبت به اصطلاحات جديد، و آنهم در يك عرف خاص پيدا شده ، و مى خواهند از معناى جديد ذنب كه همان معصيت است دست برندارند، آنوقت براى اينكه كلمه (عفو) در آيه مورد بحث دلالت بر ذنب (معصيت ) نكند اين توجيه را به ميان آورند؛
غافل از اينكه خود قرآن نسبت صدور ذنب به آنجناب داده ، و فرموده : (ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر) اينها كه مى خواهند از اصطلاح خود دست برندارند اين آيه را چگونه معنا مى كنند.

و اين اشتباه از همينجا ناشى شده كه خيال كرده اند ذنب به معناى معصيت و نافرمانى است ، و حال آنكه چنين نيست ، بلكه ذنب عبارتست از هر عملى كه بدنبالش ضرر و يا فوت نفع و مصلحتى بوده باشد، و اصل كلمه از (ذنب ) گرفته شده كه به معناى دم و دنباله حيوان است ،
و اين كلمه مرادف با كلمه (معصيت ) نيست تا هر جا بكار برده شود معناى نافرمانى را بدهد، بلكه معناى آن اعم است ، و اذنى كه خداى تعالى از آن عفو فرموده باعث فوت مصلحتى شده كه خدا در آيه شريفه آن را بيان كرده و آن تشخيص و جدا شدن مردم با ايمان از مردم دروغگو است .

آنگاه پس از تخطئه زمخشرى و رازى خودش در يك گفتارى طولانى در توجيه آيه چنين گفته كه : اذن دادن آنجناب از روى اجتهاد خودش بوده ، چون قبلا وحيى در اين باره به وى نرسيده بود، و اشتباه در اينگونه موارد از انبياء - (عليهم السلام ) - جايز و ممكن است ، آنكه جايز نيست صدور مخالفت وحى و نافرمانى خدا است ، كه بطور اتفاق انبياء - (عليهم السلام ) - از آن معصومند.
و محال است كه پيغمبر خدا دروغ بگويد، و يا در آنچه كه به وى وحى شده خطا برود و يا عملا با آن مخالفت كند.
و نظير اين اشتباه و اين عتاب در سوره انفال آمده كه خداوند رسول گرامى خود را عتاب مى كند به اينكه چرا از اسراى بدر فديه گرفتى و آزادشان كردى ، و مى فرمايد: (ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض تريدون عرض الدنيا و الله يريد الاخرة )
آنگاه دنباله آن مى فرمايد: اگر قبلا حكمى از قلم قضا نگذشته بود، اين عمل اقتضاى نزول عذاب دردناكى را داشت ، ولى آن حكم قضائى مانع شد. اين بود تلخيص گفتار مفسر نامبرده .
تفسیر الميزان جلد ۹


سلام علیکم

شیعیان پاسخ میدهند ....

یک پاسخ را هم به فرمایشات برادر بزرگوارم اضافه کنم

یک اشتباه ثبت شده پیامبر در قرآن
عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبينَ (43)خدايت ببخشايد، چرا پيش از آنكه [حال‏] راستگويان بر تو روشن شود و دروغگويان را بازشناسى، به آنان اجازه دادى؟ در این آیه خداوند از پیامبر اشکال می گیرد که چرا اجازه دادی قبل از اینکه راستگویان و دروغگویان مشخص شوند آنها که نمی خواهند به جنگ نیایند. این نمونه ای از خرده گیرهای خداوند به حضرت رسول اکرم است. حالا شیعیان جواب بدهند عصمت رسول چه می شود ؟

فرضا این مطلب اگر در وصف خود نبی اکرم باشد

هیوای گرامی شما آیه ای را آوردید که دلیل بر عصمت پیامبر است.

وقتی به پیامبر چنین وحی ای میشده که به دیگران نمیشده یعنی خداوند او را در حریم هدایت ( همان عصمت ) قرار داده.

خداوند صفاتی دارد همانند مانع دافع و محیط و اگر این خطا از پیامبر بوده بدین قدرت کامله خداوند دفع شر نموده.

البته باید از شما تعریف و تمجیدی کنم بابت دقتتان در آیات حال نمی دانم این مسائل را از جائی میگیرید یا خیر ولی این را میدانم که طرح مباحثتان طوری است که انگار و به احتمال زیاد خودتان این آیات را استخراج میکنید و در موردشان تحقیق میکنید.
در هر شکل برایتان آرزوی قربت بدرگاه الهی را دارم

یاحق

موضوع قفل شده است