معانی دين در قرآن

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
معانی دين در قرآن

«دين» در معاني متعددي استعمال مي‌شود مانند«جزاء» ، «پاداش» و « طاعت» ،
چنانكه بر مجموع تعاليم اعتقادي و اخلاقي و عملي كه از سوي خدا به وسيلة پيغمبر به مردم ابلاغ مي‏شود، « دين» مي‏گويند
بلكه گاه بر مطلق اينگونه تعاليم اگر چه از جانب خدا نباشد دين اطلاق مي‏شود.
در قرآن مجيد«دين» در اين معاني آمده است:

مثلاً به معني «پاداش» و «جزاء» چنانکه در سورة فاتحة الكتاب مي‏فرمايد:
« مالِكِ يَوْمِ الدّين»، مالك روز جزاء

و در آيه پنجم سوره البينه در معني طاعت استعمال شده است :
«وَ ما اُمِرُوا اِلّا لِيَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدّينَ» بيّنه/5
امر نشده اند مگر اينكه خدا را عبادت كنند در حالي كه طاعت را براي او خالص كنند.

و همچنين آيه:
«وَمَنْ أَحْسَنُ ديناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ ِللهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ» نسا/125
طاعت چه كسي بهتر است از كسي كه روي خود را براي خدا تسليم كند و او نيكوكار باشد.
كه بعضي از مفسرين فرموده‏اند: مقصود از دين، طاعت است.

و در معناي مجموع تعاليم اعتقادي و اخلاقي و عملي در مثل اين آيات آورده شده است.
«اِنَّ الدّينَ عِنْدَ اللهِ الإِسْلامُ» آل عمران/19
همانا دين در نزد خدا اسلام است.
«وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ» آل عمران/85
هر كس كه غير از اسلام ديني را انتخاب كند از او پذيرفته نخواهد شد.
بنابر اينكه از «اسلام» در اين دو آيه همان معني علمي و اصطلاحي كه اسم است براي ديني كه بر حضرت خاتم انبياء نازل شده است قصد شده باشد، چنانكه ظاهر آيه هم همين است.

و مثل آية:
«هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهَرَهُ عَلَي الدّينِ» توبه/33 و صف/9
او كسي است كه پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاد تا بر تمام اديان غالب گرداند.
و در هر دو معني اخير (يعني آنچه از جانب خدا نازل شده و مطلق برنامه‏هاي اعتقادي و عملي اگر چه از جانب خدا نباشد)

در اين آيه آمده است:
«لَكُمْ دينُكُمْ وَلِيَ دينِ» كافرون/6
دين شما از آن شما و دين من از آن من.
كه خطاب رسول خدا(ص) به كفار است.

و از آياتي كه در آن از «دين»، كل آنچه بر پيامبر نازل مي‏شود قصد شده است،
اين آيه از سوره شوري است.
«شَرَعَ لَكُْمْ مِنَ الدّينِ ما وَصّي بِهِ نُوحاً وَالّذي آَوْحَيْنا اِلَيْكَ وَ ما وَصّّيْنا بِهِ اِبْراهيمَ وَ مُوسي وَ عيسي أَنْ أَقيمُوا الدّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ» شوري/13
خدا شرع و آئيني كه براي شما مسلمين قرار داد حقايق و احكامي است كه نوح را هم به آن سفارش كرد و بر تو نيز همان را وحي كرديم و به ابراهيم و موسي و عيسي هم آن را سفارش نموديم كه دين خدا را بر پا داريد و هرگز تفرقه و اختلاف در دين نكنيد.

دين با علم و عقل تضادي ندارد. اين اوصاف به روشني نشان مي دهد انسان بي نياز از دين نمي تواند زندگي كند. خلاصه بدون معارف وحياني ، نور الهي ، فرقان و معيارهاي ديني همه چيز در تاريكي و اغتشاش گرفتار خواهد شد.
قرآن كريم اوصاف و نام هاي خود را كه در حقيقت چيزي جز اوصاف دين نيستند، اين چنين بيان مي كند: نور، علم ، حيات ، حكمت ، حق ، بصائر، برهان ، فرقان ، بشارت ، رحمت ، ذكر، شفا، هدي ، موعظه ، بينات ، وحي ، كلام الله ، صدق ، حكم ، مهيمن ، قيم ، عزيز، كريم ، حكيم ، مجيد و مبارك.
از اين نام ها و اوصاف آشكار مي شود كه دين عين حيات ، علم ، نور، حكمت ، راستي ، حق و... است.
در نتيجه دين با علم و عقل تضادي ندارد. اين اوصاف به روشني نشان مي دهد انسان بي نياز از دين نمي تواند زندگي كند. خلاصه بدون معارف وحياني ، نور الهي ، فرقان و معيارهاي ديني همه چيز در تاريكي و اغتشاش گرفتار خواهد شد. بحران و اغتشاش در حقايق و باورها، ارزش ها و معرفت شناسي.
بر همين اساس نويسنده در اين مقاله به بررسي كاركردهاي دين و مساله مواجهه دين با مدرنيته پرداخته است.
اهداف و كاركردهاي كليدي دين: «اين كتابي است كه به تو نازل كرده ايم ، تا مردم را به اذن پروردگارشان از ظلمات به نور ببري (يعني) راه خداي نيرومند ستوده.» (ابراهيم ، 1) و «آن كس كه مرده بود و زنده اش كرده ايم و براي او نوري قرار داده ايم كه به كمك آن ميان مردم راه مي رود، با كسي كه صفت وي در ظلمات (بودن) است و از آن بيرون شدني نيست ، چگونه تواند بود» ( انعام ، 122) از اين آيات به خوبي اين نتيجه حاصل مي شود كه اساسي ترين هدف و نقش دين بيرون آوردن مردمان از تاريكي هاي كفر (انكار باورهاي حق) و مسلك هاي باطل فكري ، رفع موانع از ديد عقل و سوق دادن آنان به سوي ايمان ، حيات طيبه و نور است.
نوري كه قرآن به سوي آن دعوت مي كند در حقيقت وصف الله است كه در اين آيه آمده است: الله نور السموات و الارض ، پس هدف كانوني دين تغيير ريشه اي انسان از طريق پيوند دادن او به ولايت خداي تعالي بوده است. قبول ولايت الهي ، در حقيقت بيرون آمدن از تاريكي ها به سوي نور و سعادت است و اما متقابلا پذيرش ولايت شيطان ، طاغوت و قدرتمندان ستمگر و ارزش هاي غيرالهي ، چيزي جز بيرون آمدن از نور به سوي تاريكي هاي شكاكيت ، پوچ گرايي و بي معنايي زندگي نيست. نقش بنيادين دين رهايي انسان ها از مرگ و كوري ، ناشنوايي و لالي معنوي و رفع موانع معرفت شناختي از پيش پاي آنان است. دين پاسخي يقين آور به سوالات و مسائل وجودي و اساسي زندگي بشر دارد. اين كه ما از كجا آمده ايم و به كجا خواهيم رفت.
هدف از آفرينش و زندگي چيست؟ آيا جهان آفريدگاري دارد يا نه؟ رابطه آدمي با خدا و ساير انسان ها چگونه بايد باشد. آيا آدمي صاحب اختيار است يا مجبور؟ و صدها مسائل ديگر از اين دست.
تاكنون فلسفه و عقل و علم از حل رضايت بخش اين گونه مسائل درمانده اند و تنها دين است كه به اين گونه مسائل پاسخ دقيق و قانع كننده داده است و انسان ها را از تاريكي هاي جهل رهايي بخشيده است. باري بدون اعتقاد به وجود خداوند يا فرض وجود او كه خالق و علت العلل و تدبيركننده عالم هستي است ، بنا كردن يك معرف شناسي و وجودشناسي جامع غيرممكن است و در نتيجه بحران معرفت آغاز مي شود. شما وقتي يك پديده عيني و يا يك معلول را از علت و خالق خود جدا مي كنيد و يا اين كه يك مساله انساني و اجتماعي را از چارچوب جهان بيني و معيارهاي ديني خارج مي كنيد، آنگاه ذات و حقيقت آن پديده عيني و يا مساله انساني و راه حل آن در تاريكي فرو خواهد رفت وديگر به هيچ وجه قادر به شناخت و يا تفسير و تبيين آن پديده و مساله انساني نخواهيد شد. در نتيجه سعي مي كنيد يك واقعيت جعلي و ثانوي از جهان و تاريخ و جامعه براي توجيه آن بسازيد و سرانجام اين كه اگر انسان قادر نباشد به سوالات و مسائل بنيادي زندگي خويش پاسخ مناسب شان خود داشته باشد و زندگي اش در پي معنايي بگذرد، آنگاه با ره آورد اين همه علم و فناوري و فلسفه و علوم انساني و نهادهاي اجتماعي كه تاكنون در تقرب به حوزه ربوبي و رسيدن به كمال انساني و حل مسائل بنيادي نقشي شايسته نداشته اند چه بايد كرد؟

دين و مدرنيته

پرسش بسيار مهمي كه قابل طرح است اين است كه آيا دين آينده اي دارد يا نه؟ آيا دين در برابر سيطره جهاني مدرنيته توان ايستادگي دارد يا نه؟ ما پاسخ اين پرسش را در اين مقاله داده ايم و گفتيم دين ، قانوني از قوانين حاكم بر نظام هستي و انسان است. در حقيقت قوانيني كه بر جهان ماده يا رشد گل و گياه حاكم است با قوانين تشريعي كه در قالب دين آمده گوهرا يكي بيش نيست و به زبان ديني ربوبيت تكويني و ربوبيت تشريعي الهي تضادي با هم ندارند. در نتيجه دين در برابر مدرنيته دوام مي آورد و به هيچ وجه منسوخ نمي شود. زيرا قانون ثابت و جاودان است و قابل تغيير و نسخ نيست. سوال ديگر اين كه آيا دين با مدرنيته قابل جمع است؟
مدرنيته اگر به عنوان يك نوع جهان بيني و نظام ارزشي مادي مطرح شود. طبعا با جهان بيني و نظام ارزشي ديني قابل جمع نمي باشد. «آنكه بناي خويش را بر تقوا و رضاي او پايه نهاده است بهتر است يا آن كه بناي خويش را بر لب سيلگاهي نهاده كه فرو ريختني است.» (توبه ، 109)
خلاصه اين كه مدرنيته چون بر خلاف نظام هدفمند جهان آفرينش حركت مي كند و حقايق و ارزش هاي ديني را ناديده مي گيرد، سقوط خواهد كرد و از تاريخ حذف خواهد شد. برخي بر اين اعتقادند كه: «هر كس اندك آشنايي با شرايط دنياي امروز داشته باشد، مي داند كه هر كشوري يا بايد به تاريخ مدرنيته بپيوندد يا از گردونه تاريخ خارج شود.» 1 در جواب اين عده بايد گفت از ديدگاه قرآن كريم ، منشا تحولات تاريخي و انساني ، وضع روحي و نفساني يعني انديشه و اراده مردمان يك جامعه است و نه شرايط تاريخي معين. انقلاب و دگرگوني دروني و روحي در انديشه ها و اراده و آرمان ها و اهداف بلند و انساني قادر است شرايط تاريخي جديدي را خلق نمايد. پس رهايي از سيطره مدرنيته شدني است.
اين را هم اضافه كنيم كه حساب جهان بيني و نظام ارزشي مدرنيته با حساب توسعه علمي و فناوري يكسان نيست و در اصل تاريخ صنعت قرن ها قبل از دوران مدرن آغاز شده است.
قرآن كريم خداوند را با نام هاي خالق ، عالم و بديع (نوپديد آور) ياد مي كند. پس دين با توسعه علمي و فناوري و نوآوري در چارچوب ارزش هاي الهي سازگاري دارد.
بر اساس آيات قرآني خداوند، فن و صنعت زره بافي. (انبياء، 80) ذوب فلزات (سبا، 10) و كشتي سازي (هود 37) را به پيامبران خود يعني حضرت داوود و حضرت نوح آموخته است. آيه ديگري داريم كه از سطح پيشرفته توسعه تكنيكي آبگينه ها حكايت مي كند: «به او گفته شد وارد قصر شو،و چون آن را ديد بركه آبي پنداشت و از دو ساق پايش جامه برداشت (سليمان) گفت آن قصري صاف و صيقلي از آبگينه هاست.» ( نمل ، 44)

دين به عنوان شكل سوم قانون تاريخي

دين به معناي «تسليم» شدن همه موجودات جهان هستي در برابر فرمان هاي الهي يا حاكميت «قوانين تكويني» در جهان ماده و حاكميت «احكام و قوانين تشريعي» در جامعه انساني است كه از طريق پيامبران الهي ابلاغ مي شود، است ، اما فرمان و قانون ديگري هم داريم كه بايد به نداي آن گوش داد و تسليم آن هم شد و آن قانون فطرت است. شهيد صدر دين را شكل سوم قانون تاريخي مي داند و مي نويسد: «شكل سوم قانون تاريخي كه قرآن در شناسانيدن آن اهتمام بليغ فرموده همان شكل گرايش ها و كشش هاي فطري است كه هر چند قاطعيت قوانين را ندارد و ظاهرا مي توان با آن ار در تحدي و مبارزه درآمد ولي دير يا زود حاكميت خود را ظاهر مي سازد... زناشويي صرفا يك قانون تشريعي نيست بلكه نتيجه قهري يك كشش فطري در زن و مرد است كه شريعت آن را در چارچوب ازدواج صورت قانوني و شرعي مي بخشد.
البته مي توان زير بار زناشويي نرفت و مدتي در برابر خواست هاي جنسي مقاومت كرد... ولي اين مقاومت ها و انحراف ها دوامي ندارد و فطرت سرانجام از در انتقام در مي آيد و حرف خود را بر كرسي مي نشاند. اين گرايش ها با نهاد آدمي سرشته شده است و نقش قانون يا سنت را ايفا مي كند.» 2 گرايش به دين جزء لاينفك سرشت و فطرت آدمي است و به همين دليل نقش فوق العاده اي در حفظ سلامت وي بازي مي كند. زيرا چنانچه اين خميره وسرشت سركوب و يا بدان بي اعتنايي شود، جاي خالي آن را انواع قهرمانان و خدايان ساختگي ، افسانه ها و انواع ايدئولوژي ها پر خواهد كرد و حاصل آن چيزي جز انساني مضطرب و شوربخت نخواهد بود.اين نشان مي دهد ايدئولوژي ها و افسانه ها نمي توانند جاي خالي معارف ، ارزش ها و قوانين تشريعي كه كاملا با نيازهاي خلقت و فطرت آدمي مطابقت دارد پر كنند.
از سويي اگر انسان فاقد فطرت ديني و اخلاقي يعني لوح سفيدي مي بود در آن صورت شناخت و ميل و گرايش و عمل به خوبي ها و ارزش ها و قوانين تشريعي يا تنفر و دوري از بدي ها و ضد ارزش ها و بي عدالتي ها مقدور نبود. از سويي ديگر فطرت هم به تنهايي و بدون ياري جستن از تشريع از درك و شناخت جزئيات و مصاديق خوبي ها و ارزش ها و قوانين عادلانه ناتوان است.
پس تشريع و فطرت لازم و ملزوم همند و دو روي يك سكه اند و هر كدام به تنهايي قادر به اداره زندگي آدمي نيستند. پس تكامل فرهنگ و تمدن بشري مديون قابليت انعطاف پذيري معيني از فطرت و سرشت آدمي با محيط است. زيرا چنانچه فطرت آدمي انعطاف پذيري بي حدي با فرهنگ و محيط جامعه داشته باشد، در آن صورت انسان مومي مي شد در دست قدرتمندان كه هر طور صلاح بدانند شخصيت وي را شكل مي دهند ودر آن صورت انسان معناو مفهومي نداشت.
انسان از ديدگاه قرآن داراي فطرتي است انساني ، ديني و اخلاقي كه ويژگي هاي خاص و انعطاف پذيري معيني دارد. چنين انساني اگر در فرهنگ و جامعه اي پرورش يابد كه با فطرتش مخالف باشد، فطرت ناچار واكنشي به صورت انواع اختلالات رواني ازخود بروز خواهد داد. از سويي چنانچه براي انسان ذات و فطرت ثابتي هم قايل باشيم نتيجه اش اين مي شود كه نظام اجتماعي يي كه بر اساس اين ذات و فطرت بنا شده است براي هميشه غير قابل دگرگوني خواهد بود. زيرا چنين انساني با چنين فطرتي هيچ گونه ميل و گرايشي براي تكامل و بهبودي شرايط زندگي در خود احساس نخواهد كرد.
در مقايسه ميان فطرت ثابت و فطرت انعطاف پذير و بدون حد و مرز، معلوم مي شود فطرتي كه قرآن به آن قائل شده ، فطرتي است شكننده و تا حد معيني داراي انعطاف. همين ويژگي خاص است كه به انسان معنا و مسووليت مي بخشد زيرا انعطاف پذيري فطرت تا حدي كه بينش و گرايش به خير و مبدا هستي را به كلي از دست بدهد پيش نمي رود و در نتيجه تحت هيچ شرايطي مسووليت از انسان سلب نمي شود. همين ويژگي خاص است كه تمدن و فرهنگ بشري را زنده نگه داشته است.
خداوند حكيم نظام جهان هستي را طوري طراحي كرده كه قوانين تكويني ، تشريعي و فطري هماهنگي كاملي با هم داشته باشند و همه اين قوانين سه گانه در نهايت مقصد واحدي را دنبال مي كنند و آن هموار كردن راه عبوديت و تقرب به مقام قرب الهي يعني هدف آفرينش است و سخر لكم ما في السموات و ما في الارض جميعا منه (جاثيه ، 13) روشن است فلسفه رام كردن موجودات آسمان و زمين كه در راستاي رفع نيازهاي مادي انسان صورت گرفته است ، تنها براي اين است كه زمينه مناسب بندگي خداوندي كه هدف خلقت است فراهم شود.
قوانين الهي چه تكويني و چه تشريعي و چه فطري ، همگي بر اساس اصولي ثابت و واقعي چون ، تقدير، تسويه (نظم) اجل ، حق يعني عدل ، راستي ، حكمت ، رحمت و هدفمندي بنا شده است و منشا آن تنها اراده عالمانه ، حكيمانه و مقتدرانه خداوندي است.
پس در نظام هستي ، بي نظمي ، ظلم ، تصادف ، دروغ و ناپاكي راه ندارد. بدون شك حيات انساني بر اساس اين اصول سامان يافته است. (البته اصول ديگري هم وجود دارد كه ما از آنها اطلاعي نداريم) انديشه هايي كه اين اصول را در زندگي مراعات نمايد حق و بالعكس انديشه هايي كه از قبول اين اصول سرباز مي زند باطل ناميده مي شود. اين است معيار نهايي خوب و بد، عدل و ظلم ، زشت و زيبا.
بنابراين اگر قانونگذاري ها و برنامه ريزي ها و حل وفصل مسائل بر اساس اين اصول گذاشته شود، لاجرم جامعه بشري خوشبخت خواهد شد.
ولي اگر به اين اصول اعتقادي نداشته باشد راهي جز قبول نسبيت گرايي باقي نخواهد ماند ونسبيت گرايي هم منجر به درهم آميختگي و عدم تشخيص مرزهاي حق و باطل ، عدل و ظلم و زشت و زيبا مي شود كه پيامدهايي جز بي نظمي و بي عدالتي در بر نخواهد داشت.

پانوشت ها:
1- هاشمي ، محمدمنصور، هويت انديشان و ميراث فكري فرويد، كوير، ص 390.
2- سيدمحمدباقر صدر، انسان مسوول و تاريخ ساز، ترجمه محمدمهدي فلادوند، ص 52 و 53 ، تهران ، چاپ.

موضوع قفل شده است