جمال و خصال آخرین فرستاده(قصاص زیبای عکّاشه)

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
جمال و خصال آخرین فرستاده(قصاص زیبای عکّاشه)

انس ابن مالک گوید که خدمت رسول خدا رسیدم.بر حصیری خفته بود.وقتی مرا دید گفت:بدان که اجل من نزدیک شده است و هیچ چیز به من دوست تر از مرگ و از دیدار خدای سبحان نیست.آن گاه فرمود:بلال را بگوی تا همه یاران مرا فرا بخواند.
بلال آواز داد و یاران همه رد مسجد رسول حاضر شدند.

ساعتی بعد رسول خدا سر از در حجره بیرون کرد،روی او چون ماه شب چهارده وتن و جان او ضعیف و چون شمع تاونده.
دو تن از یاران برخاستند و بازوی او را گرفتند و به محراب آوردند.

رسول گفت:ای یاران!آیا من در حق و در ادای وحی و ابلاغ پیغام های خدا به شما هیچ تقصیر کردم؟
گفتند:تن و جان ما فدای تو باد!هیچ تقصیری نکردی.
گفت:مهربان رسولی بودم بر شما؟
یاران همه گریستند و گفتند:بلی یا رسول الله.
گفت:هیچ میدانید که شما را برای چه خواندم؟
گفتند:نه یا رسول الله.
گفت:من از شما حاجتی دارم.
گفتند:تن و جان ما فدای تو باد،آن حاجت چیست؟
گفت:حاجتم آن است که هر کس از شما بر من حقی دارید امروز قصاص کنید و به فردا وا نگذارید که مرا طاقتِ دادِ قیامت نیست.

خروش از میان یاران بر آمد گفتند:مَعاذَالله.
دیگر بار رسول سخن خود را تکرار کرد.
عکّاشه بن محصن اسدی برخاست و گفت:یا رسول الله،من بر تو حقی دارم! به تازیانه ای که در فلان جنگ بر من زدی و اکنون میخواهم قصاص کنم.
رسول گفت:بروید تازیانه را از حجره بیاورید!
عکاشه چون تازیانه به دست گرفت،گفت:یا رسول الله،این تازیانه آنی نیست که مرا با آن زدی.من همان تازیانه را می خواهم.

رسول گفت:آن تازیانه در حجره فاطمه است.
کسی به در حجره فاطمه رفت.
فاطمه گفت:تازیانه را برای چه میخواهی؟
گفت:عکاشه می خواهد با آن بابای تو را بزند.
فاطمه با پریشانی گفت:الله الله!بابای من.
حسن و حسین بیرون دویدند و خود را پیش عکاشه انداختند و زاری کردند و گفتند: یا عکاشه،بر تن و جان ضعیف بابای ما رحم کن که وی بسی ناتوان است.
رسول خدا ایشان را خاموش کرد.

عکاشه گفت:آن گه که مرا زدی،دوشِ من برهنه بود و من بر پای بودم.
رسول خدا بر پای خاست و ردا را از دوش برداشت.خروش از میان یاران بر آمد.چون رسول خدا ردا را از دوش افکند،عُکّاشه تازیانه را بر زمین انداخت رسول را در بر گرفت و های های گریست و گفت:یا رسول الله،هرگز آن روز مباد و آن دل مباد که انگشتی بر تن عزیز تو زند.صد هزار جان چو جان من فدای یک تار موی تو باد!مراد من این بود که پوست من به پوست عزیز تو رسد،چرا که از تو شنیدم که گفتی هر کس که پوست او پوست رسول خدا را لمس کند زبانه دوزخ به او نرسد.
رسول گفت:مراد تو بر آمد.اَحسَنَ اللهُ جزاک!
و سپس یاران را بدرود گفت و رفت.

اهل سیره نوشته اند:پیامبر خدا در خانه خویش خدمتکار اهل خود بود.گوشت را تکه تکه می کرد،گوسفندان و شتر ها را می دوشید،کفش خود را وصله می نمود،لباس خود را می دوخت،بر شتر خود عقال (ریسمانی که به وسیله آن زانوی شتر را می بندند) می زد،به ناقه خود علف می داد،با خدمتکار منزل آرد را آسیاب می کرد و خمیر می ساخت و لوازم خانه و زندگی را به پشت خود از بازار به خانه می برد.

پیامبر(ص) هر غذایی را که فراهم بود میل می نمود.بهترین غذا نزد آن حضرت غذایی بود که

دست های زیادی به طرف آن دراز شود.بیشتر اوقات برای غذا خوردن دو زانو می نشست و دو

پایش را را جمع می کرد (همانگونه که نمازگزار می نشیند) و می گفت:همانا من بنده ام و

همچون بنده مینشینم و چون بنده غذا می خورم.


پیامبر غذای داغ را بی برکت می دانست و نمی خورد و از آنچه در دسترس داشت میل می کرد

و با سه انگشتش غذا می خورد و گاهی از انگشت چهارم کمک می گرفت و هیچ وقت با دو

انگشت غذا نمی خورد.


رسول خدا جو سبوس نگرفته میل می کرد و خیار را با خرما و نمک می خورد و بهترین میوه

ها در نظر آن حضرت خرمای تازه و خربزه و انگور بود،و بیشتر خوراکش آب و خرما بود،و

شیر و خرما را با هم مخلوط می کرد و آنها را دو پاکیزه می نامید.بهترین خوراک در نزد آن

حضرت گوشت بود و آبگوشت را با گوشت و کدو میل می کرد و کدو را روست می داشت و

می فرمود:بوته کدو،درخت برادرم یونس است. نان و روغن،شانه گوسفند،کدوی حلوایی،سرکه

و عجوه (نوعی خرما) را دوست می داشت. و درباره عجوه دعا می فرمود که با برکت گردد.و

فرمود:عجوه بهشتی و شفا بخش است.و از سبزی ها کاسنی و باذروج (گیاهی معطر) و گیاهی

به نام خُرفه را دوست می داشت و هرگز از هیچ غذایی بد نمی گفت.اگر خوشش می آمد،میل

می کرد وگرنه میل نمی فرمود. آب را در سه نوبت می نوشید و در آن سه نوبت سه "بسم الله" و

در آخر آنها سه "الحمد لله" می فرمود و آب را به نوعی می مکید و سر نمی کشید و چه بسیار

که یک نفس می نوشید تا فارغ می شد ولی داخل ظرف نفس نمی کشید،بلکه دهانش را به سویی

می گرداند.وقتی ظرفی از عسل و شیر خدمتش آوردند ننوشید و فرمود:دو نوشیدنی در یک جا و

دو خورش در یک ظرف است و بعد گفت:من حرامش نمی دانم،ولی افتخار به فزونی های

دنیوی و حساب فردای قیامت را نمی پسندم و تواضع را دوست؛زیرا هرکه برای خدا تواضع

کند،خداوند او را بلند گرداند.


در خانه از اهل خانه غذا نمی خواست و اظهار تمایل هم نمی کرد.اگر غذا می آوردند، می

خورد و آنچه می دادند قبول می کرد و هر نوشیدنی که بود،می نوشید.

پیامبر خدا میهمان دوست و میهمان نواز بود و میهمان را راهنمای بهشت می دانست و می فرمود:هر خانه ای که میهمانی وارد آن نشود، فرشتگان وارد آن خانه نمی شوند.هنگامی که کاروان فرستادگان نجاشی،در مدینه به محضر رسول خدا وارد شدند،آن حضرت برخاست و خودش به آنان خدمت کرد.همچنین نقل شده است که در یکی از جبهه های جنگ پیامبر مشغول نماز بود.گروهه مسافر از کنار اردوگاه آن حضرت عبور کردند و با اصحاب پیامبر ملاقات نموده،احوال پیامبر را از آنان پرسیدند و به او سلام رساندند و سپس از آن جا گذشتند.رسول خدا بعد از نماز و آگاهی از ماجرا،در حالی که خشمگین بود،به اصحاب اعتراض کرده،فرمود:سوارانی به این جا می آیند و سلام خود را به من می رسانند و جویای حال من می شوند،ولی شما آنان را به مهمانی دعوت نمی کنید؟

بسم الله الرحمن الرحیم



روزی پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) خرما میخوردند.پیامبر هسته های خرماهایی که می خورد،پیش روی علی می نهاد.وقتی که از خوردن خرما فارغ شدند،همه هسته ها در نزد علی جمع شده بود.پیامبر به علی فرمود:ای علی!تو خیلی پرخور هستی.

علی در پاسخ از روی مزاح عرض کرد:پر خور کسی است که خرما را با هسته اش می خورد.

بسم الله الرحمن الرحیم

روزی رسول خدا بر خلاف معمول دو رکعت آخر نماز جماعت را با شتاب و با خذف مستحبات تمام کرد.مردم نمازگزار علت تعجیل پیامبر را جویا شدند.معلوم شد صدای گریه کودکی که در چند قدمی محل نماز گریه می کرده،دل مهربان پیامبر را به درد آورده و آن حضرت به قصد آرام کردن آن کودک نماز را با شتاب تمام کرده است.

بسم الله الرحمن الرحیم



رسول خدا به روایت حضرت علی (ع)



رسول خدا وقتی به منزل می رفت،وقت خود را به سه بخش تقسیم می نمود،بخشی را برای عبادت خدا،بخشی را برای به سر بردن با اهل بیت و بخشی را به خود اختصاص می داد.و قسمتی از بخش مربوط به خود را در کارهای عامه مردم صرف می فرمود.و هر کس را به مقدار فضیلتی که در دین داشت احترام می نمود،و حوائجشان را بر طرف می ساخت،و از ایشان در مورد امورشان پرسش می کرد،و به معارف دینیشان آشنا می ساخت.و نیز می فرمود:حاجت کسانی را که به من دسترسی ندارند به من ابلاغ کنید،و بدانید که هر کس حاجت اشخاص ناتوان و بی رابطه با حاکم را،نزد او برد،و آن را برآورده کند،خدای تعالی قدم هایش را در روز قیامت ثابت و استوار می سازد.
موضوع قفل شده است