آيا على عليه السلام خلافت خلفاء را مشروع مى‏دانست؟؟؟

تب‌های اولیه

32 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آيا على عليه السلام خلافت خلفاء را مشروع مى‏دانست؟؟؟

پاسخ:

حضرت امير عليه السلام در نامه خود به معاويه مى‏نويسد :

إنّه بايعني القوم الذين بايعوا أبا بكر وعمر وعثمان على ما بايعوهم عليه ، فلم يكن للشاهد أن يختار ولا للغائب أن يرد ، وإنما الشورى للمهاجرين والأنصار ، فإن اجتمعوا على رجل وسمّوه إماماً كان ذلك للّه رضىً ، فإن خرج من أمرهم خارج بطعن ، أو بدعة ، ردّوه إلى ما خرج منه ، فإن أبى قاتلوه على أتباعه غير سبيل المؤمنين وولاه اللّه ما تولى . نهج البلاغة : الكتاب رقم 6 بعضى به اين نامه استناد كرده و آن را دليل مشروعيت خلافت ابوبكر و عمر دانسته ومى گويند : «در اين نامه إمام صريحاً اجماع مهاجرين و انصار را بر امامت كسى ، باعث مشروعيت آن دانسته ، از جمله آن رامصحح خلافت خود مى‏داند و آن را مورد رضايت خدا وباعث طعن بر مخالفين آن و حتى حلال بودن قتال با آنان مى‏داند»مجله نهج البلاغه شماره 5 - 4 صفحه 177 .
در پاسخ بايد گفت : كه در نامه حضرت امير عليه السلام به معاويه توجه به چند نكته ضرورى است .

1 - آنچه كه مسلم است ، امام عليه السلام در اين نامه در مقام بيان يك قاعده كلى كلامى نيست ، بلكه در مقام احتجاج با دشمن عنودى است كه معتقد به مشروعيت خلافت خلفاء از طريق بيعت مهاجرين و انصار بود . يعنى از باب استدلال به خصم از راه عقايد و افكار و اعمال خود اوست ، كه از او بعنوان «وجادلهم بالتي هي أحسن» تعبير مى‏شودجهت اطلاع بيشتر رجوع شود به كتاب حوار مع الشيخ صالح بن عبد اللّه الدرويش ، تأليف حضرت آيت اللّه سبحانى.
2 - از آنجا كه قصد مؤلف نهج البلاغه ، نقل بخشهاى بليغ سخنان حضرت بوده ، فلذا بخشى از اين نامه را نقل كرده و ديگر مؤلفان همانند نصر بن مزاحم و ابن قتيبه اين نامه را بصورت مبسوط نقل كرده‏اند و نكاتى در نقل آنان هست كه نشانگر حقيقت ياد شده است .
3 - در آغاز نامه حضرت عليه السلام آمده : «فإنّ بيعتي بالمدينة لزمتك و أنت بالشام»
رجوع شود به كتاب : وقعة صفين ، ابن مزاحم المنقري : ص 29 ، با تحقيق عبدالسلام محمد هارون ، چاپ مؤسسة العربيّة الحديثة ، الامامة والسياسة ، ابن قتيبة الدينوري با تحقيق شيري : ج 1 ، ص 113 ، و با تحقيق زيني : ج 1 ، ص 84 ، المناقب ، موفق الخوارزمي متوفاى 568 : ص 202 ، با تحقيق شيخ مالك محمودى ، چاپ جامعه مدرسين قم ، جواهر المطالب ، ابن دمشقي شافعى : ج 1 ، ص 367 ، با تحقيق شيخ محمودى ، چاپ مجمع احياء الثقافة الاسلاميّة ، تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر : ج 59 ، ص 128 با تحقيق على شيرى ، چاپ دارالفكر ، شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد : ج 3 ، ص 75 ، و ج 14 ، ص 35 و 43 . يعنى همانگونه كه بيعت با ابوبكر و عمر در مدينه بود و تو در شام به آن ملتزم گرديدى ، بايد به بيعت من نيز تسليم شوى .
و اين فرمايش حضرت ، در برابر استدلال سخيف معاويه است كه دليل تسليم نشدن خويش در برابر حضرت را ، سرپيچى مردم شام از بيعت با حضرت عنوان كرده : «وأما قولك أنّ بيعتي لم تصحّ لأنّ أهل الشام لم يدخلوا فيها كيف وإنّما هي بيعة واحدة ، تلزم الحاضر والغائب ، لا يثنى فيها النظر ، ولا يستانف فيها»
شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد : ج 14 ، ص 43 ، بحار الأنوار : ج 33 ، ص‏82 ، الغدير : ج 10 ، ص 320 ونهج السعادة : ج 4 ، ص 263 .

باسلام
حضرت علی براساس روایت زیر به تاییدخلافت سه خلیفه قبل ازخودمیپردازذ:
«فمشيت عند ذلك إلى أبى‏بكر، فبايعته و نهضت فى تلك الأحداث... فلما احتضر بعث إلى عمر فولاه فسمعنا و أطعنا و بايعنا و ناصحنا...»
«پس در آن هنگام به طرف أبوبكر رفتم و با او بيعت كردم و در آن حوادث، به همراه او قيام كردم... زمانى كه أبوبكر به حالت احتضار رسيد، ولايت را به عمر سپرد و ما شنيديم و اطاعت كرديم و بيعت نموديم و خيرخواهى نشان داديم»..
الغارات ثقفى، ص‏302- مستدرك نهج‏البلاغه، شيخ كاشف‏الغطاء، چاپ لبنان، ص‏120-119- همچنين با كمى تفاوت نامه 62، نهج‏البلاغه شرح فيض‏الإسلام منار الهدى، على بحرانى، ص‏373- ناسخ التواريخ، ج‏3، ص‏532.

شيخ طوسى نيز از علي رضي الله عنه روايت كرده است: زمانى كه در جمع شكست‏خوردگان جمل فرمود: «فبايعت أبابكر كما بايعتموه... فبايعت عمر كما بايعتموه فوفيت له بيعته... فبايعتم عثمان فبايعته و أنا جالس فى بيتى، ثم أتيتمونى غير داع لكم و لا مستكره لأحد منكم، فبايعتمونى كما بايعتم أبابكر و عمر و عثمان، فما جعلكم أحق أن تفوا لأبى‏بكر و عمر و عثمان ببيعتهم منكم ببيعتى؟»
الأمالى، شيخ طوسى، ج‏2، ص‏121، چاپ نجف.
پس با أبوبكر بيعت كردم، همانگونه كه شما بيعت كرديد... با عمر نيز بيعت كردم، همانگونه كه بيعت كرديد و در بيعت با او، وفادار بودم... سپس با عثمان بيعت كرديد، من هم با او بيعت كردم، و در حالى كه در خانه‏ام نشسته بودم، به طرف من آمديد در حالى كه من از شما نخواسته بودم و كسى را هم به آن مجبور نساخته بودم. پس با من هم بيعت كرديد، همانطور كه با أبوبكر و عمر و عثمان بيعت نموديد. بنابراين چه چيز شما را وادار كرد كه در بيعت با أبوبكر و عمر و عثمان باوفاتر از بيعت با من باشيد؟

در نامه ديگر كه توسّط «قيس‏بن سعدبن عباده» فرماندار مصر، به اهل مصر مى‏نويسد:
«...
أن بعث محمّدا إليهم فعلّمهم الكتاب و الحكمة و السنة و الفرائض، و أدّبهم لكيما يهتدوا، و جمعهم لكيما لا يتفرقوا، و زكاهم لكيما يتطهروا، فلما قضى من ذلك عليه قبضه اللّه إليه فعليه صلوات اللّه و سلامه و رحمته و رضوانه إنه حميد مجيد. ثم إن المسلمين من بعده استخلفوا امرأين منهم صالحين عملا بالكتاب و أحسنا السيرة و لم يتعديا السنة ثم توفاهما اللّه فرحمهما اللّه».
«...
همانا خداوند، محمّد را به سويشان برانگيخت و به آنها كتاب و حكمت و سنت و واجبات را ياد داد و آنها را تربيت كرد تا هدايت شوند، و آنان را جمع كرد تا متفرق و گروه‏گروه نشوند، و آنها را پاك گردانيد تا اينكه پاك شدند. زمانى كه رسالتش را به پايان رسانيد، خداوند او را ميراند كه درود و سلام و رحمت و رضوان خدا بر او باد كه به راستى او حميد و مجيد است. سپس مسلمانان بعد از او، دو مرد صالح را در بين خودشان به خلافت برگزيدند كه هر دو به كتاب عمل كردند و بسيار نيكو سيرت بودند و از سنت (پيامبر) تجاوز نكردند و آنگاه خداوند هر دوى آنان را نيز ميراند كه رحمت خدا بر هر دوشان باد!»..

الغارات، ج‏1، ص‏210- ناسخ التواريخ، ميرزا تقى سپهر، ج‏3، كتاب 2، ص‏241، چاپ ايران الدرجات الرفيعة، سيّدعلى‏خان شوشترى، ص‏336- إبن‏أبى‏الحديد شيعى در شرح نهج‏البلاغه و نيز شيخ مجلسى در مجمع‏البحار خود، با كمى تفاوت: «أميرين صالحين عملا بالكتاب والسنة و أحسنا السيرة و لم يعدوا السنة ثم توفاهما اللّه عز و جل رضى الله عنهما» آورده‏اند.. و در وقعة الصفين، ص‏201 چنين آمده است: «أحسنا السيرة و عدلا فى الأمة»؛ «آن دو رفتار نيكو داشته و در بين امّت، عدالت كردند


«و كان أفضلهم فى الإسلام كما زعمت و أنصحهم للّه و رسوله الخليفة الصديق و خليفة الفاروق و لعمرى إن مكانهما فى الإسلام لعظيم و إن المصاب بهما لجرح فى الإسلام شديد فيرحمهما اللّه و جزاهما بأحسن ما عملا».
- «
در اسلام - همانگونه كه مى‏پندارى - از همه افضل و با خدا و رسولش مخلص‏تر، أبوبكر صديق و عمر فاروق هستند و به جان خودم سوگند كه مرتبه آن دو در اسلام بزرگ است و با وفات ايشان، به اسلام صدمه شديدى رسيده است. خداوند هر دو را رحمت كند و پاداش نيك به آنها دهد
شرح نهج‏البلاغة، إبن‏ميثم بحرانى، جزء 31، ص‏488، چاپ ايران - در وقعةالصفين با اين تفاوت آمده است: «...و إن المصاب بهما لجرح فى الإسلام شديد رحمهما اللّه و جزاهما بأحسن الجزاء».. (وقعةالصفين، نصربن‏مزاحم، ص‏89)..



و در مورد أبوبكر رضي الله عنه مى‏فرمايد:
«
فاختار المسلمون بعده رجلا منهم، فقارب و سدد بحسب استطاعته على خوف و جد».
«
پس مسلمانان بعد از او (يعنى پيامبر) مردى از خودشان را برگزيدند كه به اندازه توانايى‏اش، با ترس و كوشش تمام، قصد درستى و راستى كرد و امور را به درستى پيش برد

شرح نهج‏البلاغة، ميثم بحرانى، ص‏400


و إنا نرى أبابكر أحق الناس بها، إنه لصاحب الغار و ثانى اثنين، و إنا لنعرف له سنه، و لقد أمره رسول اللّه بالصلاة و هو حى».
«همانا ما أبوبكر را شايسته‏ترين مردم به آن (يعنى خلافت) مى‏بينيم؛ زيرا او يار غار پيامبر و همدمش بوده و ما مى‏دانيم كه برايش سنّى است (و از همه ما بزرگتر و ريش‏سفيدتر است) و رسول خدا نيز به او امر كرد كه امام جماعت مردم شود، در حالى كه خود زنده بود»
شرح نهج‏البلاغة، إبن‏أبى‏الحديد، ج‏1، ص‏332.

بسم اله الرحمن الرحیم
بلی درست است که حضرت علی علیه السلام مجبور شد به نحوی حکومت وقت را تأیید کند ولی وقتی به خطبه شقشقیه در نهج البلاغه نظری داشته باشیم واقعیت امر را چیز دیگری می بینیم.
در این خطبه از ابی بکر و غصب خلافت او و بازی با خلافت توسط او شکوه میکند.از عمر و شورای 6 نفره کذایی شکوه میکند و همچنین از خلافت عثمان ناله و شکوه دارد.


به فرازهایی از این خطبه می پردازیم


اما والله لقد تقصمها فلان(ابن ابی قحافه)و انّه لیعلم انّ محلّی منها محل القطب من الرحا.......فرایت انّ الصبر علی هاتا احجی فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجا......
....ابابکر جامه خلافت را بر تن کرد در حالی که می دانستجایگاه من نسبت به حکومت اسلامی چون محور آسیاب است نسبت به آسیاب ....پس از ارزیابی درست صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلو مانده بود.


شکایت از عمر:
....فصیّرها فی حوزة خشناءیغلظ کلمها و یخشن مسّها و یکثر العثار فیها و الاعتذار منها ...... فصبرت علی طول المدة و شدّةالمحنة حتی اذا مضی لسبیله...
جعلها فی جماعة زعم انّی احدهم ،فیا لله و للشوریمتی اعترض الریب فیّ مع الاول منهم حتّی صرت اقرن علی هذه النظائر.....
سرانجام اولی حکومت را به راهی در آورد و به دست کسی (عمر) سپرد که مجموعه ای از ،سختگیری ،اشتباه و پوزش طلبی بود .... و من در این مدت طولانی مجنت زا و عذاب آور چاره ای جز شکیبایی نداشتم تا روزگار عمر سپری شد....
سپس عمر خلافت را در گروهی قرا داد که پنداشت من همسنگ آنان می باشم پناه بر خدا از این شورا ! در کدام زمان در برابر شخص اولشان در خلافت مورد تردید بودم تا امروز با اعضا شورا برابر شوم؟


الی ان قام ثالث القوم نافجا حضنیه ،بین نثلیه و معتلفه ......الی ان انکث علیه فتله و اجهز علیه عمله و کبت به بطنته....
تا آنکه سومی به خلافت رسید ،دو پهلویش از پرخوری باد کرده همواره بین دستشویی و آشپزخانه سرگردان بود ....آنقدر اسراف کرد که ریسمان بسته او باز شد و اعمال او مردم را برانگیخت و شکم بارگی اش نابودش ساخت.

این چه مشروعیتی است که بازور حضرت را مجبور به بیعت گرفتند وهمسر جوانش را در مقابلش پهلویش را شکستند

باسلام
راستی چرادربعضی ازقسمتهای نهج البلاغه تناقض وجوددارد.درحایی مولا بااحترام ازابوبکر/عمر/عثمان
نقل می کندودرجایی ازآنها گلایه می کند؟

حال توجه شمارابه نکاتی چند معطوف می دارم:

1- حضرت رسول(ص) دوتا ازدختران خودرا به همسری عثمان درآورده است(زینب ورقیه).به نظر شما باتوجه به اینکه مامعتقدیم ایشان ازآینده امت خبرداشته اند، چرا باهمچنان وصلتهایی موافقت نموده اند؟

2- یکی ازدختران حضرت علی(ع) به نام امکلثوم همسر عمرمی باشد.آیا اگرواقعا"آن مصیبت ها راشخص عمربرسرمولا آورده بود ایشان موافقت می کردند که دخترش را به قاتل همسرش دهد؟

3- همانطور که می دانید حضرت علی(ع) ازبانو ام البنی صاحب چهار پسر گردیدبه نامهای :
عباس(ابوالفضل) - ابوبکر - عمر - عثمان(هرچهارتن روزعاشورا دررکاب امام حسین(ع)شهیدشدند)
چرا مولا اسم خلفا رابرای پسران خودانتخاب نموده است؟

4-مادرمادر مادر امام صادق(ع) دخترابوبکر می باشد.

نتیجه اینکه باآنکه مولا نظراتی درباب خلافت داشته اند اما براساس اسناد ،ریشه های تاریخی واعمال ایشان وسایرائمه به نظر می رسد که درنهایت ایشان خلافت خلفا قبل از خود را پذیرفته اند.

آيا على عليه السلام خلافت خلفاء را مشروع مى‏دانست؟
حضرت امير عليه السلام در نامه خود به معاويه مى‏نويسد :
إنّه بايعني القوم الذين بايعوا أبا بكر وعمر وعثمان على ما بايعوهم عليه ، فلم يكن للشاهد أن يختار ولا للغائب أن يرد ، وإنما الشورى للمهاجرين والأنصار ، فإن اجتمعوا على رجل وسمّوه إماماً كان ذلك للّه رضىً ، فإن خرج من أمرهم خارج بطعن ، أو بدعة ، ردّوه إلى ما خرج منه ، فإن أبى قاتلوه على أتباعه غير سبيل المؤمنين وولاه اللّه ما تولى . نهج البلاغة : الكتاب رقم 6 بعضى به اين نامه استناد كرده و آن را دليل مشروعيت خلافت ابوبكر و عمر دانسته ومى گويند : «در اين نامه إمام صريحاً اجماع مهاجرين و انصار را بر امامت كسى ، باعث مشروعيت آن دانسته ، از جمله آن رامصحح خلافت خود مى‏داند و آن را مورد رضايت خدا وباعث طعن بر مخالفين آن و حتى حلال بودن قتال با آنان مى‏داند»
مجله نهج البلاغه شماره 5 - 4 صفحه 177.
در پاسخ بايد گفت : كه در نامه حضرت امير عليه السلام به معاويه توجه به چند نكته ضرورى است .
1 - آنچه كه مسلم است ، امام عليه السلام در اين نامه در مقام بيان يك قاعده كلى كلامى نيست ، بلكه در مقام احتجاج با دشمن عنودى است كه معتقد به مشروعيت خلافت خلفاء از طريق بيعت مهاجرين و انصار بود . يعنى از باب استدلال به خصم از راه عقايد و افكار و اعمال خود اوست ، كه از او بعنوان «وجادلهم بالتي هي أحسن» تعبير مى‏شود
جهت اطلاع بيشتر رجوع شود به كتاب حوار مع الشيخ صالح بن عبد اللّه الدرويش ، تأليف حضرت آيت اللّه سبحانى .
2 - از آنجا كه قصد مؤلف نهج البلاغه ، نقل بخشهاى بليغ سخنان حضرت بوده ، فلذا بخشى از اين نامه را نقل كرده و ديگر مؤلفان همانند نصر بن مزاحم و ابن قتيبه اين نامه را بصورت مبسوط نقل كرده‏اند و نكاتى در نقل آنان هست كه نشانگر حقيقت ياد شده است .
3 - در آغاز نامه حضرت عليه السلام آمده : «فإنّ بيعتي بالمدينة لزمتك و أنت بالشام»
رجوع شود به كتاب : وقعة صفين ، ابن مزاحم المنقري : ص 29 ، با تحقيق عبدالسلام محمد هارون ، چاپ مؤسسة العربيّة الحديثة ، الامامة والسياسة ، ابن قتيبة الدينوري با تحقيق شيري : ج 1 ، ص 113 ، و با تحقيق زيني : ج 1 ، ص 84 ، المناقب ، موفق الخوارزمي متوفاى 568 : ص 202 ، با تحقيق شيخ مالك محمودى ، چاپ جامعه مدرسين قم ، جواهر المطالب ، ابن دمشقي شافعى : ج 1 ، ص 367 ، با تحقيق شيخ محمودى ، چاپ مجمع احياء الثقافة الاسلاميّة ، تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر : ج 59 ، ص 128 با تحقيق على شيرى ، چاپ دارالفكر ، شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد : ج 3 ، ص 75 ، و ج 14 ، ص 35 و 43 . يعنى همانگونه كه بيعت با ابوبكر و عمر در مدينه بود و تو در شام به آن ملتزم گرديدى ، بايد به بيعت من نيز تسليم شوى ....ادامه دارد

مهمترین دلیل کلام خود امام است:وقتی در تعیین خلیفه سوم ،عثمان به عنوان خلیفه انتخواب شد ،امام رو به آن پنج نفر کرد وفرمود:خوب میدانید که من از همه کس به خلافت شایسته ترم ،به خدا سوگند تا هنگامی که اوضاع مسلمین روبراه باشدودر هم نریزد و به غیر از من به دیگری ستم نشود همچنین مدارا خواهم کرد.
کتاب سیره پیشوایان ،بخشامام علی(ع)

دلیل دیگر:امیرالمومنین در روزهای نخستین خلافت خود در جمع مردم فرمودند:هان ای مردم!آگاه باشید ،روزی که پیامبر گرامی از میان ما رخت بر بست فکر میکردیم کسی با ما درباره حکومتی که او پی افکنده بود ،نزاع و رقابت نمیکند وبه حق ما چشم نمی دوزد زیرا ما وارثو ولی وعترت او بودیم ،اما بر خلاف انتظار ،گروهی از قوم ما به حق ما تجاوز کرده وخلافت را از ما سلب کردند وحکومت به دست دیگران افتاد... به خدا سوگند اگر ترس از ایجاد شکاف و اختلاف در میان مسلمانان نبود وبیم آن نمی رفت که بار دیگر کفر وبت پرستی به سرزمین اسلام بازگردد واسلام محو ونابود شود با آنان به گونه ای دیگر رفتار میکردم.

البته دلایل بسیاری در اثبات نا رضایتی امیرالمومنین از حکومت خلفا وجود دارد که بنده به همین ها بسنده میکنم.اگر کسی لازم دانست بقیه را نیز ذکر میکنم.

عرفان;47910 نوشت:
آيا على عليه السلام خلافت خلفاء را مشروع مى‏دانست؟


با سلام

و تشكر از دوستان

در مورد سوالي كه مطرح شده است مطالب زيادي مي توان نوشت ولي توجه به اين نكته مهم براي تبيين مساله بهتر خواهد بود

شايد بهترين دليلي كه براي اين مطلب اورده اند كه مولا خلافت خلفا را مشروع مي دانست اين باشد كه ايشان با خلفا در مسايل حكومت همكاري مي كردند

ولي بايد بين همكاري علي(ع) با خلفا ومشروع دانستن خلافت انها فرق قايل شد و اين التزام را نمي توان ثابت كرد كه همكاري مولا با خلفا لازمه اش مشروع دانستن خلافت انهاست

با فرق قايل شدن بين اين دو نكته بهتر مي توان نتيجه در اين بحث گرفت

ادامه...
و اين فرمايش حضرت ، در برابر استدلال سخيف معاويه است كه دليل تسليم نشدن خويش در برابر حضرت را ، سرپيچى مردم شام از بيعت با حضرت عنوان كرده : «وأما قولك أنّ بيعتي لم تصحّ لأنّ أهل الشام لم يدخلوا فيها كيف وإنّما هي بيعة واحدة ، تلزم الحاضر والغائب ، لا يثنى فيها النظر ، ولا يستانف فيها»
شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد : ج 14 ، ص 43 ، بحار الأنوار : ج 33 ، ص‏82 ، الغدير : ج 10 ، ص 320 ونهج السعادة : ج 4 ، ص 263 .

4 - حضرت در بخش پايانى نامه ، داستان بيعت شكنى طلحه و زبير را گوشزد نموده و سپس از معاويه مى‏خواهد همانند ساير مسلمانها در برابر حكومت ، سر تسليم فرود آورد و خود را گرفتار ننمايد و در غير اين صورت با وى به ستيز خواهد برخاست : «وإن طلحة والزبير بايعانى ثم نقضا بيعتى ، وكان نقضهما كردّهما ، فجاهدتهما . على ذلك حتى جاء الحق وظهر أمر اللّه وهم كارهون . فادخل فيما دخل فيه المسلمون ، فإن أحب الأمور إلى فيك العافية ، إلا أن تتعرض للبلاء . فإن تعرضت له قاتلتك واستعنت اللّه عليك»
وقعة صفّين : ص 20 و 29 ، الامامة والسياسة : ج 1 ، ص 113 ، المناقب خوارزمي : ص 202 ، جواهر المطالب : ج 1 ، ص 367 ، تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر : ج 59 ، ص 128 و شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد : ج 14 ، ص 36 .

با توجه به نكات ياد شده ، آيا جاى اين هست كه بگوييم قضيه اتمام حجت بر معاويه ، بعنوان يك احتمال مطرح است؟

آقاى واعظ زاده بعد از نقل نامه امام گفته‏اند : «ممكن است كسى بگويد : اين يك حجت بر معاويه است كه شوراى مهاجرين و انصار را راه انتخاب خليفه مى‏دانسته است و دليل نيست كه آن حضرت ، اين شرط را اولويت دوم مى‏دانسته و آن را مشروع مى‏داند ، خوب اين يك احتمال است اگر چنانچه يك احتمال باشد كسى كه در مقام استدلال هست بايد راه نفوذ هر نوع احتمال را مسدود نمايد چون «إذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال» .

...ادامه
علاوه بر نكات فوق ، كسى كه در مقام مشروعيت بخشيدن به خلافت آنان هست ، آيا تكليف مخالفان آنان را نيز روشن نموده كه در رأس آنها حضرت صديقه طاهره عليها السلام قرار دارد كه تا آخرين لحظه از حيات خويش ، به مخالفت و مبارزه بر عليه حكومت باطل آنان ادامه داد : «فغضبت فاطمة بنت رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم فهجرت أبا بكر فلم تزل مهاجرته حتى توفيّت» .
صحيح بخارى : ج 4 ، ص 42 ، كتاب الجهاد والسير باب فرض الخمس ، السنن الكبرى : ج 6 ، ص 300 ، والطبقات الكبرى : ج 8 ، ص 28 .
كار مخالفت به جايى رسيد كه جنازه آن مظلومه تاريخ ، شبانه به خاك سپرده شد و به ابوبكر خليفه منتخب سقيفه ، اعلام شركت در نماز او نشد : «فلمّا توفّيت دفنها زوجها على ليلاً ولم يؤذن بها أبا بكر وصلّى عليها ، وكان لعليّ من الناس وجه ، حياة فاطمة ، فلمّا توفّيت استنكر على وجوه الناس»
صحيح بخارى : ج 5 ، ص 82 ، كتاب المغازى باب غزوة خيبر ، الطبقات الكبرى : ج 2 ، ص 315 ، و سير اعلام النبلاء : ج 2 ، ص 121 .

اگر ابوبكر را به هر دليلى ، خليفه و امام مشروع بداند ، بايد معتقد باشد كه مطابق حديث شريف «من مات وليس عليه إمام فميتته ميتة جاهلية»الكافي : ج 1 ، ص 376 ، ح 1 ، در بعضى از منابع از امام رضا عليه السلام آمده : «من مات بغير إمام مات ميتة جاهلية» ، اختصاص شيخ مفيد : ص 268 ، مستطرفات السرائر : ص 635 ، تفسير عياشى : ج 2 ، ص 303 ، تفسير الميزان : ج 13 ، ص 171
در منابع اهل سنت از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده : «من مات بغير إمام مات ميتة جاهلية» . مسند أحمد : ج 4 ، ص 96 ، المعجم الكبير طبرانى : ج 19 ، ص 388 ، مسند الشاميين طبرانى : ج 2 ، ص 437 ، مسند أبى داود الطيالسى : ص 259 ، ( عن زيد بن اسلم عن بن عمر ) ، مجمع الزوائد الهيثمى : ج 5 ، ص 218 ، شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد : ج‏9 ، ص 155 وى گفته : «وأصحابنا كافة قائلون بصحة هذه القضية» هرگونه مرگ بدون بيعت با امام عصر خويش ، مساوى با مرگ جاهليت است ، پس
....* بنابراين تكليف حضرت زهرا عليها السلام آن شهيده دوران چه مى‏شود؟

سوال اساسي
جناب امير آقا :
حرفهاي شما در پست 5 يعني اينقدر دليل منطقي كم آورده ام كه با نسب و سبب، ميخواهم ولايت و اعتبار جانشين پيامبر را اثبات كنم مثل اينكه حقانيت پسر موسي يا زن لوط را و يا ... را بخواهم اثبات كنم، اين اثبات نيست بلكه اسباط است.
دوم اينكه از سياست و درايت در امور كشوري و اداري خيلي سر در نمي آورم.


عرفان;32629 نوشت:
آيا على عليه السلام خلافت خلفاء را مشروع مى‏دانست؟

باسلام به دوستان خوبم.
درجواب سوال مذکور باید گفت که حضرت علي ـ عليه السّلام ـ و عموي آن حضرت ـ عباس ـ و ساير بني هاشم از بيعت خودداري كردند. يعقوبي نقل مي كند كه: "... و گروهي از مهاجران و انصار از بيعت با ابي بكر سرباز زدند و به علي بن ابي‎طالب پيوستند. از جمله: عباس بن عبدالمطلب و فضل بن عباس و زبير بن عوام بن عاص و خالدبن سعدي و مقداد بن عمرو سلمان فارسي و ابوذر غفاري و عمار ياسر. و براء بن عازب و ابيّ بن كعب و ...[1]".

ابن هشام نيز در ضمن بيان جريان سقيفه بني ساعده به اعتراض عدّه اي از صحابه به خصوص انصار و امام علي ـ عليه السّلام ـ و زبير بن عوام به خلافت ابوبكر اشاره مي كند[2]. زبير بن بكار كه از خاندان زبير بوده و ابن ابي الحديد او را از منحرفان از اميرمؤمنان معرفي مي‎كند در كتاب اخبار الموفقيات سخنان و اخبار زيادي درباره اختلاف ميان انصار و قريش آورده است. هم‎چنين به اشعاري كه حاكي از عدم رضايت مردم از خلافت ابوبكر است مي‎توان اشاره كرد.

محدثان و علماي اهل سنت نيز به اين موضوع اشاره كرده اند از جمله اين محدثان بخاري و مسلم، دو محدث بزرگ اهل سنت در دو صحيح خود سرپيچي علي ـ عليه السّلام ـ را از بيعت با خلفاء صريحاً ذكر كردند و بيان كرده اند كه علي ـ عليه السّلام ـ با ابوبكر بيعت نكرد تا هنگامي كه فاطمة زهرا ـ عليها السّلام ـ از دنيا رفت[3].

يعقوبي در تاريخ خود بعد از نقل جريان مخالفت علي ـ عليه السّلام ـ و عدّ ه اي از صحابه با خلافت ابوبكر مي گويد:

"پس ابوبكر نزد عمر بن خطاب و ابو عبيدة بن جرّاح و مغيرة بن شعبه فرستاد و پرسيد كه مصلحت چيست؟ گفتند مصلحت آن است كه عباس بن عبد المطلب را ببيني و براي او در اين امر بهره اي قرار دهي كه حق او و سپس حق فرزندان او باشد و بدين وسيله دست علي ـ عليه السّلام ـ را كوتاه كنيد تا آن گاه كه عباس به سوي شما پيوست شما را حجتي بر علي ـ عليه السّلام ـ باشد و ...[4]".

مورّخين ديگري نيز مخالفت امام علي ـ عليه السّلام ـ را با ابوبكر صريحاً نوشته اند از جملة آنان ابن عبدربه[5]، ابن قتيبه[6]، ابي الفداء[7]، مسعودي[8]، ابن ابي الحديد[9]، و ... مي باشند.


ابي مخنف كه يكي از تاريخ نويسان اوليه اسلام است كتاب جداگانه اي به نام: (كتاب المغازي كتاب السقيفه)در اين زمينه تأليف كرده و اين بهترين دليل بر مخالفت با خلفاي ثلاث خصوصاً خليفة اول مي باشد.


پاورقی

[1] . تاريخ يعقوبي، ابن واضح، ترجمه محمد ابراهيم آيتي، انتشارات علمي فرهنگي، ج 1، ص 524.

[2] . السيرة النبوية، ابن هشام، (بيروت، انتشارات دارالقلم، ج 4، ص 306).

[3] . صحيح بخاري، جزء سوم، ص 36، چاپ سنه 1309، قاهره و صحيح مسلم، جزء دوم ص 72، چاپ سال 1327، (اين دو نفر به اسنادي كه به عايشه مي رسد مخالفت علي ـ عليه السّلام ـ را صريحاً بيان مي كنند و اين قضيه را دنبال غزوة خيبر و به مناسبت تقسيم خمس غنائم اين جنگ آورده اند).

[4] . تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 524.

[5] . ابن عبدربه، العقد الفريد، جزء دوم، حديث سقيفه.

[6] . ابن قتيبه، الامامة و السياسة، اوائل كتاب.

[7] . ابي الفداء، تاريخ المختصر في الاحوال البشر، ذكر اخبار ابوبكر و تاريخ آن.

[8] . مسعودي، مروج الذهب، (بحث سقيفه و خلافت ابوبكر).

[9] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 5.

امیرآقا;41356 نوشت:
1- حضرت رسول(ص) دوتا ازدختران خودرا به همسری عثمان درآورده است(زینب ورقیه).به نظر شما باتوجه به اینکه مامعتقدیم ایشان ازآینده امت خبرداشته اند، چرا باهمچنان وصلتهایی موافقت نموده اند؟

[=Arial Black]

[=Arial Black]جناب امیرآقای عزیز در موردصحّت و سقم اين ادّعا و اين كه آيا اين دو نفر از دختران آن حضرت بوده و يا دختران «هاله» خواهر حضرت خديجه بود‌ه‌اند در جاي خود تحقيق شده است كه مي‌توانند روي آدرس زير كليك نمايند و جواب کامل ودقیق را دریافت کنید.

[=Arial Black]
[=Arial Black]http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=469

امیرآقا;41356 نوشت:
2- یکی ازدختران حضرت علی(ع) به نام امکلثوم همسر عمرمی باشد.آیا اگرواقعا"آن مصیبت ها راشخص عمربرسرمولا آورده بود ایشان موافقت می کردند که دخترش را به قاتل همسرش دهد؟

جناب امیر در مورد نظریه مذکور عده اي از انديشه وران و محققان شيعي، معتقد هستند كه امير مؤمنان عليه السلام دختري به غير از حضرت زينب سلام الله عليها، به نام امّ كلثوم از حضرت زهرا سلام الله عليها نداشته است و در حقيقت امّ كلثوم، همان حضرت زينب سلام الله عليها است.
چنانچه اين مطلب در بسياري از كتب انساب شيعه ذكر شده است.

كلام عالمان شيعه در تاييد اين ديدگاه:
رضي الدين حلي از عالمان بزرگ شيعه در قرن هشتم هجري در باره فرزندان امير مؤمنان عليه السلام مي نويسد:

كان له ( عليه السلام ) سبعة وعشرون ذكرا وأنثي: الحسن، والحسين، وزينب الكبري المكناة بأم كلثوم من فاطمة بنت رسول الله ( صلي الله عليه وآله )....
تعداد فرزندان علي عليه السلام از دختر و پسر بيست و هفت نفر است. حسن، حسين و زينب كبري كه كنيه وي امّ كلثوم است، همگي از فرزندان دخت گرامي رسول خدا صلي الله عليه وآله بوده اند.

الحلي، رضي الدين علي بن يوسف المطهر، (متوفاي705هـ)، العدد القوية لدفع المخاوف اليومية، ص242، تحقيق: السيد مهدي الرجائي، ناشر: مكتبة آية الله المرعشي ـ قم، الطبعة الأولي، 1408 هـ.

و آيت الله مرعشي در شرح احقاق الحق به نقل از فضل بن روزبهان از عالمان قرن دهم هجري مي نويسد:

ومنهم العلامة فضل الله روزبهان الخنجي الأصفهاني المتوفي سنة 927 في " وسيلة الخادم إلي المخدوم "
در شرح صلوات چهارده معصوم عليهم السلام ( ص 103 ط كتابخانه عمومي آية الله العظمي نجفي بقم ) قال:... وحضرت امير المؤمنين علي را هفده فرزند بوده وبه روايتي بيست فرزند، امام حسن، ديگر امام حسين، ديگر محسن - درطفلي وفات كرده - ديگر ام كلثوم واين هر چهار از فاطمه بوده اند.
المرعشي النجفي، آية الله السيد شهاب الدين (متوفاي 1369ش)، شرح إحقاق الحق وإزهاق الباطل، ج 30 ص 172، ناشر: منشورات مكتبة آية الله العظمي المرعشي النجفي ـ قم.

باقر شريف القرشي، محقق معاصر و از مفاخر شيعه ساكن نجف در اين باره مي گويد:
ليس لصديقة الطاهرة بنت غير السيدة زينب. و أنها تكنّا بأُمّ كلثوم. كما ذكرنا اليه بعض المحققين. و علي ايّ حال فإنّي اذهب بغير تردد اذا ان الصديقة الطاهرة الزهراء ليس عندها بنت تسمّي بأُم كلثوم.
صديقه طاهره، دختري غير از حضرت زينب نداشته است و همو كنيه اش امّ كلثوم بوده است؛ چنانچه برخي از محققين نيز بر اين عقيده هستند. به هر حال من بدون ترديد عقيده دارم كه صديقه طاهره دختري به نام امّ كلثوم نداشته است.
القرشي، باقر شريف (معاصر)، حياة سيدة النساء فاطمة الزهرا سلام الله عليها، ص 219.

كلام علماي اهل سنت در تاييد اين نظر:

برخي از دانشمندان سني نيز فرزندان حضرت زهرا سلام الله عليها را فقط چهار نفر و يا سه نفر ذكر و هيچ نامي از امّ كلثوم نبرده اند.
صالحي شامي در سبل الهدي و الرشاد مي نويسد:
الثاني: في ولده - رضي الله تعالي عنهم - له من الولد الحسن والحسين ومحسن وزينب الكبري من فاطمة - رضي الله تعالي عنهم - وله أولاد من غيرها كثيرون.

فرزندان علي رضي الله عنه از فاطمه زهرا؛ حسن، حسين، محسن و زينب كبري بود و از ديگر زنانش فرزندان زيادي داشت.

الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاي942هـ)، سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد، ج 11، ص 288، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1414هـ.

ومستندات دیگری هم هست که به دلیل طولانی نشدن ذکر نمی کنم.

اما برخي ديگراز علمایی که آن را تأييد نموده اند فرموده اند که برخي احاديث صحيح از امامان راستين رسيده كه اين كار از روي اختيار و ميل صورت نگرفته است بلكه ضرورت و ناچاري و جلوگيري از اختلاف(كه در آن شرايط بسيار لازم بود) ايجاب كرد كه به تقاضاي عمر و اصرار و تأكيد وي پاسخ گفته شود. در پاره يي روايات آمده كه عمر بسيار در اين زمينه اصرار و تأكيد كرد و حتّي علي((عليه السلام)) را تهديد نمود و معلوم است كه جواب ندادن به خواسته ي وي با اين مقدّمات مفاسدي را به دنبال داشت كه طبعاً در آن شرايط براي اسلام و مسلمين خطرناك و غيرقابل تحمّل بود.
بر اين اساس اگر قضيه به طور طبيعي در داستان مذكور مي خواست انجام شود به هيچ وجه صورت نمي گرفت ولي ضرورت و ناچاري باعث اين كار شد. احمد بن حنبل(كه يكي از ائمه اهل سنّت است) در كتاب مسند خويش چنين آورده است(به نقل طرائف) كه عمر وقتي ام كلثوم را خواستگاري كرد علي((عليه السلام)) فرمود ام كلثوم هنوز كودك و داراي سن كم است او در پاسخ گفت من از اين ازدواج قصد... ندارم ولي از پيامبر شنيدم كه فرمود هر حسب و نسبي در قيامت منقطع است جز حسب و نسب من و هر گروهي از طريق پدر قرابت و خويشاوندي پيدا مي كنند جز فرزندان فاطمه كه من پدر آنانم. با توجّه به مطالب مذكور جاي ايراد و اشكالي در داستان يادآوري شده نيست.

پاورقی
1- الكليني الرازي، أبي جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج 5 ص 346، ناشر: اسلاميه ، تهران ، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.
2-المرتضي علم الهدي، أبو القاسم علي بن الحسين بن موسي بن محمد بن موسي بن إبراهيم بن الإمام موسي الكاظم عليه السلام (متوفاي436هـ)، رسائل المرتضي، ج 3 ص 149، تحقيق: تقديم: السيد أحمد الحسيني / إعداد: السيد مهدي الرجائي، ناشر: دار القرآن الكريم – قم، 1405هـ.

امیرآقا;41356 نوشت:
3- همانطور که می دانید حضرت علی(ع) ازبانو ام البنی صاحب چهار پسر گردیدبه نامهای : عباس(ابوالفضل) - ابوبکر - عمر - عثمان(هرچهارتن روزعاشورا دررکاب امام حسین(ع)شهیدشدند) چرا مولا اسم خلفا رابرای پسران خودانتخاب نموده است؟

در مورد سوالی که مطرح کردید باید عرض کنم که اگر قرار بوده باشد که امام علی(ع)نام ابوبکر را برای فرزند خود انتخاب کرده باشد:
اولاً: باید از نام اصلي او (عبد الكعبه، عتيق، عبد الله و... با اختلافي كه وجود دارد) انتخاب مي كرد نه ازكنيه او؛
ثانيا: ابوبكر كنيه فرزند علي عليه السلام بوده و انتخاب كنيه براي افراد در انحصار پدر فرزند نمي باشد؛ بلكه خود شخص با توجه به وقايعي كه در زندگي اش اتفاق مي افتاد كنيه اش را انتخاب مي كرد.
ثالثاً: بنا بر قولي، نام اين فرزند را امير مؤمنان عليه السلام، عبد اللّه گذارد كه در كربلا سنّش 25 سال بوده است.
ابو الفرج اصفهاني مي نويسد:
قتل عبد الله بن علي بن أبي طالب، وهو ابن خمس وعشرين سنة ولا عقب له.
عبد الله بن علي 25 ساله بود كه در كربلا به شهادت رسيد.
الاصفهاني، أبو الفرج علي بن الحسين (متوفاي356)، مقاتل الطالبيين، ج 1، ص 22.
بنا براين سال ولادت عبد الله در اوائل خلافت حضرت علي عليه السلام بوده كه حضرت در آن دوره تندترين انتقاد ها را از خلفاي پيشين داشته است.

اما نام گذاري به نام عمر:
اولاً: يكي از عادات عمر تغيير نام افراد بود و بر اساس اظهار مورخان شخص عمر اين نام را بر او گذازد و به اين نام نيز معروف شد.
بلاذري در انساب الأشراف مي نويسد:
وكان عمر بن الخطاب سمّي عمر بن عليّ بإسمه.
عمر بن خطاب، فرزند علي را از نام خويش، «عمر» نام گذاري كرد.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاي279هـ)، أنساب الأشراف، ج 1، ص 297.
ذهبي در سير اعلام النبلاء مي نويسد:
ومولده في أيام عمر. فعمر سماه باسمه.
در زمان عمر متولد شد و عمر، نام خودش را براي وي انتخاب كرد.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 4، ص 134، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
ثانياً: ابن حجر در كتاب الاصابة، باب «ذكر من اسمه عمر»، بيست و يك نفر از صحابه را نام مي برد كه اسمشان عمر بوده است.
العسقلاني، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل الشافعي، الإصابة في تمييز الصحابة، ج4، ص587 ـ 597، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولي، 1412 – 1992.
آيا اين نام گذاري ها همه به خاطر علاقه به خليفه دوم بوده؟!.
اما نام گذاري به نام عثمان:
اولاً: نام گذاري به عثمان، نه به جهت همنامي با خليفه سوم و يا علاقه به او است؛ بلكه همانگونه كه امام عليه السلام فرموده، به خاطر علاقه به عثمان بن مظعون اين نام را انتخاب كرده است.
إنّما سمّيته بإسم أخي عثمان بن مظعون.
فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون ناميدم.
الاصفهاني، أبو الفرج علي بن الحسين (متوفاي356)، مقاتل الطالبيين، ج 1، ص 23.
ثانياً: ابن حجر عسقلاني بيست و شش نفر از صحابه را ذكر مي كند كه نامشان عثمان بوده است، آيا مي شود گفت: همه اين نام گذاري ها چه پيش و چه پس از خليفه سوم به خاطر او بوده است.
العسقلاني، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل الشافعي، الإصابة في تمييز الصحابة، ج 4، ص 447 ـ 463، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولي، 1412 - 1992.

قسمت آخر:
كلينى در كافى با سند صحيح از امام كاظم عليه السلام نقل كرده كه : «إنّ فاطمة شهيدة صديقة» . كافى : ج 1 ، ص 458 . و مرحوم مجلسى در ذيل اين روايت آورده : «وهو من المتواترات» . مرآت العقول : ج 5 ، ص 318

و با توجه به سخن رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم : «من مات وليس له إمام يسمع له ويطيع مات ميتة جاهلية»
اختصاص شيخ مفيد : ص 269 ، مستدرك الوسائل : ج 18 ، ص 177 ،
امامى كه اطاعت و فرمانبردارى او بر حضرت زهرا عليها السلام لازم بود چه كسى بود؟
و
....* آيا اين چنين عقيده مستلزم انكار آيه تطهير نيست؟ :Gig:


4 - حضرت در بخش پايانى نامه ، داستان بيعت شكنى طلحه و زبير را گوشزد نموده و سپس از معاويه مى‏خواهد همانند ساير مسلمانها در برابر حكومت ، سر تسليم فرود آورد و خود را گرفتار ننمايد و در غير اين صورت با وى به ستيز خواهد برخاست : «وإن طلحة والزبير بايعانى ثم نقضا بيعتى ، وكان نقضهما كردّهما ، فجاهدتهما . على ذلك حتى جاء الحق وظهر أمر اللّه وهم كارهون . فادخل فيما دخل فيه المسلمون ، فإن أحب الأمور إلى فيك العافية ، إلا أن تتعرض للبلاء . فإن تعرضت له قاتلتك واستعنت اللّه عليك»
وقعة صفّين : ص 20 و 29 ، الامامة والسياسة : ج 1 ، ص 113 ، المناقب خوارزمي : ص 202 ، جواهر المطالب : ج 1 ، ص 367 ، تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر : ج 59 ، ص 128 و شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد : ج 14 ، ص 36 .

با توجه به نكات ياد شده ، آيا جاى اين هست كه بگوييم قضيه اتمام حجت بر معاويه ، بعنوان يك احتمال مطرح است؟

آقاى واعظ زاده بعد از نقل نامه امام گفته‏اند : «ممكن است كسى بگويد : اين يك حجت بر معاويه است كه شوراى مهاجرين و انصار را راه انتخاب خليفه مى‏دانسته است و دليل نيست كه آن حضرت ، اين شرط را اولويت دوم مى‏دانسته و آن را مشروع مى‏داند ، خوب اين يك احتمال است اگر چنانچه يك احتمال باشد كسى كه در مقام استدلال هست بايد راه نفوذ هر نوع احتمال را مسدود نمايد چون «إذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال» .

علاوه بر نكات فوق ، كسى كه در مقام مشروعيت بخشيدن به خلافت آنان هست ، آيا تكليف مخالفان آنان را نيز روشن نموده كه در رأس آنها حضرت صديقه طاهره عليها السلام قرار دارد كه تا آخرين لحظه از حيات خويش ، به مخالفت و مبارزه بر عليه حكومت باطل آنان ادامه داد : «فغضبت فاطمة بنت رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم فهجرت أبا بكر فلم تزل مهاجرته حتى توفيّت» .

صحيح بخارى : ج 4 ، ص 42 ، كتاب الجهاد والسير باب فرض الخمس ، السنن الكبرى : ج 6 ، ص 300 ، والطبقات الكبرى : ج 8 ، ص 28

عدم مشروعيت خلافت ابوبكر نزد اميرالمونين(ع) حتي در كتب اهل سنت نيز به آن اشاره شده است
براي نمونه چند مثال از كتب اهل سنت مي آوريم:

وخرج علي كرم الله وجهه يحمل فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم على دابة ليلا في مجالس الأنصار تسألهم النصرة ، فكانوا يقولون : يا بنت رسول الله ، قد مضت بيعتنا لهذا الرجل ولو أن زوجك وابن عمك سبق إلينا قبل أبي بكر ما عدلنا به ، فيقول علي كرم الله وجهه أفكنت أدع رسول الله صلى الله عليه وسلم في بيته لم أدفنه ، وأخرج أنازع الناس سلطانه ؟ فقالت فاطمة : ما صنع أبو الحسن إلا ما كان ينبغي له ، ولقد صنعوا ما لله حسيبهم وطالبهم .


شبانگاه علي (عليه السلام) فاطمه ( سلام الله عليها ) را بر چهارپايي سوار مي کرد و به مجالس انصار مي رفتند و فاطمه از آنها (براي دفاع و پشتيباني از حق مسلم علي عليه السلام) ياري مي طلبيد ، آنان در جواب تنها يادگار رسول خدا صلي الله عليه و آله مي گفتند : اي دختر رسول خدا ، ما با ابوبکر بيعت کرده ايم و اگر شوهر تو قبل از ابوبکر براي بيعت پيش ما آمده بود ما با ابوبکر بيعت نمي کرديم ، علي ( عليه السلام ) فرمود : آيا جنازه رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) را در خانه اش رها مي کردم و ايشان را دفن نمي کردم ، و بر سر خلافت و جانشيني او با مردم مي جنگيدم ؟! فاطمه زهرا ( سلام الله عليها ) فرمود : علي کاري را کرد که شايسته او بود ، ولي آنها ( اصحاب سقيفه ) کاري کردند که در روز جزا بخاطر اين کارشان مورد سؤال خداوند قرار مي گيرند (و خداوند آنها را بخاطر اين کارشان عقاب خواهد نمود ) .

الإمامة و السياسة ج 1 ، ص 19

فأتى عمر أبا بكر ، فقال له : ألا تأخذ هذا المتخلف عنك بالبيعة ؟ فقال أبو بكر لقنفد وهو مولى له : اذهب فادع لي عليا ، قال فذهب إلى علي فقال له : ما حاجتك ؟ فقال يدعوك خليفة رسول الله ، فقال علي : لسريع ما كذبتم على رسول الله . فرجع فأبلغ الرسالة ، قال : فبكى أبو بكر طويلا . فقال عمر الثانية : لا تمهل هذا المتخلف عنك بالبيعة ، فقال أبو بكر رضي الله عنه لقنفد : عد إليه ، فقل له : خليفة رسول الله يدعوك لتبايع ، فجاءه قنفد ، فأدى ما أمر به ، فرفع علي صوته فقال سبحان الله ؟ لقد ادعى ما ليس له ، فرجع قنفد ، فأبلغ الرسالة ، فبكى أبو بكر طويلا .
عمر پيش ابوبکر آمد و گفت : آيا از اين فرد متخلف (حضرت علي عليه السلام ) بيعت نمي گيري ؟ ابوبکر به قنفذ که آزاد شده وي بود گفت : به دنبال علي برو و به او بگو بيايد . قنفذ پيش علي ( عليه السلام ) رفت ، علي ( عليه السلام ) به او فرمود : چه کاري با من داري ؟ قنفذ جواب داد : خليفه رسول الله خواسته است که پيش او بروي ، علي ( عليه السلام ) فرمود : چقدر زود به پيامبر خدا ( صلي الله عليه و آله ) دروغ بستيد . قنفذ پيش ابوبکر آمد و فرمايش علي ( عليه السلام ) را به او ابلاغ کرد ، ابوبکر مدتي گريه کرد .




عمر براي بار دوم گفت : به کسي که از بيعت تو خودداري کرده فرصت مده .




ابوبکر به قنفذ گفت : نزد علي برو و به او بگو خليفه رسول خدا تو را به بيعت با خود فرا مي خواند . قنفذ پيش علي ( عليه السلام ) رفت ، و پيغام ابوبکر را به ايشان عرض کرد ، علي ( عليه السلام ) با صداي بلند فرمود : سبحان الله ( ابوبکر ) خلافت و جانشيني را ادعا مي کند که از آن او نيست و ارتباطي به او ندارد . قنفذ پيش ابوبکر آمد و فرمايش علي ( عليه السلام ) را به او ابلاغ کرد ، ابوبکر مدتي گريه کرد .
الإمامة و السياسة ج 1 ، ص 19

وفي " كتاب أبان بن عياش " أن أبا بكر رضي الله تعالى عنه بعث إلى علي قنفذا حين بايعه الناس ولم يبايعه علي وقال : انطلق إلى علي وقل له أجب خليفة رسول الله صلى الله عليه وسلم فانطلق فبلغه فقال له : ما أسرع ما كذبتم على رسول الله صلى الله عليه وسلم وارتددتم والله ما استخلف رسول الله صلى الله عليه وسلم غيري ...

زماني که مردم با ابوبکر بيعت کردند و علي بيعت نکرد ، ابوبکر قنفذ را به محضر علي ( عليه السلام ) فرستاد و گفت : به دنبال علي برو و به او بگو خليفه رسول خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم را اجابت کن . قنفذ پيش علي ( عليه السلام ) رفت ، و پيغام ابوبکر را به ايشان عرض کرد . علي ( عليه السلام ) فرمود : چقدر زود به پيامبر خدا صلي الله عليه (وآله) و سلم دروغ بستيد و مرتد شديد ، به خدا قسم پيامبر ، غير از من کسي را به خلافت منسوب نکرد ...
تفسير الروح و المعاني - الآلوسي - ج 3 - ص 124

باعرض معذرت ازاساتید محترم می خواستم نظر خودم را بگم.اگر منظورازمشروعیت محق بودن خلفاست علی ع به این معنا آنها را تاییدنمی کرداما اگر منظور قانونی بودن خلافت وتن دادن به آن است به نظرمن برای حفظ وحدت جامعه وبا اکراه تایید کردند.به هر حال آنها اکثریت را باخودهمراه کرده بودند وکاری نمی شدکرد.بنابر این بیعت کردند .تسلیم شدن به معنای بر حق دانستن نیست.

جوادی;150225 نوشت:
باعرض معذرت ازاساتید محترم می خواستم نظر خودم را بگم.اگر منظورازمشروعیت محق بودن خلفاست علی ع به این معنا آنها را تاییدنمی کرداما اگر منظور قانونی بودن خلافت وتن دادن به آن است به نظرمن برای حفظ وحدت جامعه وبا اکراه تایید کردند.به هر حال آنها اکثریت را باخودهمراه کرده بودند وکاری نمی شدکرد.بنابر این بیعت کردند .تسلیم شدن به معنای بر حق دانستن نیست.

با سلام و تشكر:Gol:

اينكه بگوييم علي (ع) مشروعيت و محق بودن خلافت خلفا را تأييد نكرد اما جنبه ي قانوني خلافت را پذيرفت، از جهتي درست و از يك زاويه سخني ناتمام و قابل تأمل است. بستگي دارد معنا و مقصود قانون را در اين موضوع، بر چه چيزي حمل كنيم:

اگر مقصود از قانون، همان شريعت و دستورات الهي و سنت نبوي (ع) باشد بديهي است، اين قانون در باب خلافت، چيزي جز همان مشروعيت امر خلافت و ولايت نيست. لذا بايد بگوييم: خير علي (ع) حتي قانوني بودن خلافت خلفا را هم تأييد نكرد.

اما اگر مقصود از قانون را در نگاه علي (ع)، حفظ نظم جامعه و وحدت امت اسلامي بگيريم مي توان با مسامحه آن را پذيرفت، بعبارتي علی ـ علیه السّلام ـ هم برای حفظ کیان اسلام و مسلمين و هم براي زنده نگه داشتن درخت نونهال، سکوت اختیار کردند، و از حق غصب شده ي خویش دفاع نکردند حتی راضی به همکاری با خلفا شدند و ابی بکر و عمر هم از راهنمایی‌های حضرت علی ـ علیه السّلام ـ بهره‌مند می‌شدند.(1) چنانكه درروايتي كه در منابع شيعه و اهل سنت نقل شده كه عُمر اين سخن را بارها تكرار نموده: "لو لا علي لهلك عمر؛ اگر علي(راهنمايي ها و مشاوره هاي وي) نبود عمر هلاك مي شد."(2)

بي شك، سكوت امام المتقين علي (ع) و همكاري با خلفاء بمعناي رضايت و تأييد مسأله غصب خلافت و باصطلاح تأييد خلفاء و عملكرد آنها نبوده است. چنانكه خود حضرت در اين خطبه فرموده اند: «من برای حفظ وحدت امت اسلام ساکت شدم و چونان کسی که در گلویش استخوان کرده و خوار در چشمش مانده باشد تمام مشکلات را بر جان خریدم...» (3)

موفق باشيد ...:Gol:



پاورقي________________________________________
1.
دشتی، محمد، امام علی و مسایل سیاسی، نشر مؤسسه امیر المؤمنین، چاپ اول، سال 1379، ق، ص 212.
2.
كافی ، كلینی ، ج 7 ، ص 424، تهذیب الاحكام ، شیخ طوسی ، ج 6 ، ص 606، ج 10 ، ص50، من لایحضره الفقیه ، شیخ صدوق ، ج 4 ، ص 36؛ براي رجوع به اسناد بيشتر مراجعه كنيد به: http://www.askdin.com/showthread.php?t=656
3. نهج البلاغه، نقل به مضمون خطبة شقشقیه

چند دليل بر اينکه حضرت علي عليه السلام خلافت خلفا را مشروع نمي دانست .
اول 1.بيعت با تاخير وبه قول دوستمان با اکراه
در صحيح بخاري در حديث جانبدارانه اي که تعصب در آن موج مي زند بالاخره اعتراف نموده است که
ولم یكن یبایع تلك الأشهر (1)اگر چه حديث مورد تاييد ما نيست ولي اعتراف به اينکع علي عليه السالم تا فاطمه سلام الله عليها زنده بود با ابابکر بيعت نکرد خود دليلي است بر مشروع ندانستن خلافت ابابکر وگرنه چطور مي شود اولين مسلمان با خليفه مشوع پيامبر بيعت نکند مگر اينکه بگوييم وي را مشورع نمي دانسته است
معاويه نيز بيعت اجباري حضرت علي عليه السالم با ابابکر را بعنوان نقطه ضعفي به حضرت علي عليه السلام گوشزد مي کند اگر چه اين نقطه ضعف نمي باشد ولي گفته معاويه دليل بر اکره از بيعت مي باشد
معاویه چهل سال بعد از ماجرای سقیفه چگونگی برده شدن علی(ع) را به مسجد به صورت طعن و انتقاد نقل كرده و در نامه خود به امیرالمؤمنین(ع)‌ پس از یاد‌آوری مقاومت امام(ع) در برابر دستگاه خلافت می نویسد: تا آن جا كه دستگاه خلافت تو را مهار كرده و همچون شتر سركش برای بیعت به طرف مسجد كشاند.(2)امام(ع) در پاسخ نامه معاویه موضوع را می پذیرد و آن را نشانه مظلومیت خود دانسته خطاب به معاویه می گوید: "گفتی كه مرا همچون شتر سركش افسار زدند و كشیدند كه بیعت كنم. عجبا! به خدا سوگند! خواسته ای مرا مذمت كنی و ناخود آگاه مدح و ثنا گفته ای. خواسته ای رسوا كنی ولی رسوا شده ای، (چون به مظلومیت من و ظالم بودن غاصبان خلافت اقرار نمودی. این برای یك مسلمان نقص نیست كه مظلوم واقع شود، تا وقتی كه در دین خود تردید نداشته باشد و در یقین خود شك نكند".(3)
1.صحيحي بخاري حديث 3998
2.متن نامه‏ی معاویه را ابن ابی‏الحدید در شرح خود (ج 15، ص 186) نقل کرده است
3- نهج‏البلاغه، نامه‏ی 28

ادامه دارد

برخی از مورخینی که قائلند آن حضرت بعد از شش ماه با ابوبکر بیعت کرده است عبارتنداز:
-مسعودی،التنبیه و الاشراف،ص250.
- یعقوبی،تاریخ یعقوبی،ترجمه محمد ابراهیم آیتی،ج1ص527
- ابن قتیبه دینوری،الامامة و السیاسة،ج1ص14
- بلاذری،انساب الاشراف،ج1ص586
- ابی الفداء،تاریخ ابی الفداء،ج1ص165
- ابن جوزی،تذکرة الخواص،ص60و61.
- ابن حزم،الفصل فی الملل و النحل،ج4ص235.
- ابن اثیر،الکامل فی التاریخ،ج2ص10.
- مطهر بن طاهر مقدسی،البدء والتاریخ،ترجمه محمد رضا شفیعی،ج2ص764.
ظاهراً استناد آنان به این نکته است که امام علی(ع) از بیعت با ابوبکر خودداری می کرد تا زمانی که ماجرای ارتداد برخی از قبایل و مدعیان دروغین پیامبری،بوجود آمد،لذا طبق نقل منابع متعدد تاریخی،دستگاه خلافت به این واقعیت واقف بود که تا زمانی که علی(ع) بیعت نکند،کسی از مسلمانان به جنگ با دشمنان نخواهد رفت،لذا بلاذری می نویسد:
هنگامی که ارتداد عرب پیش آمد،عثمان نزد علی(ع) رفت و گفت:«ای پسر عمو!تا وقتی تو بیعت نکنی کسی برای این جنگ بیرون نخواهد رفت ... وآنقدر از این مطالب بیان کرد که آن حضرت راضی به بیعت شد» و پس از بیعت آن حضرت مسلمانان خوشحال شدند و کمر به جنگ مرتدین بستند و از هر سو سپاه به حرکت در آمد.{بلاذری،انساب الاشراف،ج1ص587}.
امام علی(ع) خود به دلیل بیعت با دستگاه خلافت اشاره کرده و می فرماید:
«... من دست باز کشیدم، تا آنجا که دیدم گروهی از اسلام باز گشته، می‏خواهند دین محمد (ص) را نابود سازند، پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نکنم، رخنه‏ای در آن بینم یا شاهد نابودی آن باشم، که مصیبت آن بر من سخت‏تر از رها کردن حکومت بر شماست، که کالای چند روزه دنیاست، به زودی ایام آن می‏گذرد چنانکه سراب ناپدید شود، یا چونان پاره‏های ابر که زود پراکنده می‏گردد. پس در میان آن آشوب و غوغا بپا خواستم تا آنکه باطل از میان رفت، و دین استقرار یافته، آرام شد...»{نهج البلاغه،نامه62}.

اينها همه دليل بر عدم مشروعيت خلافت ابابکر از طرف حضرت علي عليه السلام است وگرنه معنا ندارد کسي که پيشتاز در اسلام است و اولين مسلمان مي باشد تاخيير شش ماهه از بيعت نمايد

ادامه دارد

دليل دوم :
علي عليه السلام درجنگهاي زمان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به طور چشمگيري در جنگها شرکت مي کردند
نقش علي عليه السلام در جنگهاي زمان پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم :
مرحوم شیخ مفید، سى و شش تن از كشه شدگان مشركین در جنگ بدر را نام مى‏برد و مى‏نویسد: «راویان شیعه و سنى به اتفاق نوشته‏اند كه این عده را على بن ابى طالب علیه السلام شخصا كشته است، به جز كسانى كه در مورد قاتل آنان اختلاف است و یا على در كشتن آنان با دیگران شركت داشته است.» (1)در اُحُد هم مانند بدر، فتح به کمک رشادت­‌های علی(علیه السلام) رقم خورد. امتیازی که در جنگ احد نصیب او شد، به سبب شکیبایی و استواری و به جان خریدن رنج و بلا، بیش از جنگ بدر بود.[2] با وجود این‌که همه گریختند[3] و مردان دلاور جنگی لغزیدند، او از میدان نگریخت[4] و رنج‌های بسیاری در این جنگ، برای رسول خدا(صلی الله علیه و آله) کشید. خداوند به وسیله شمشیر علی(علیه السلام) سرهای اهل شرک و گمراهی را برید
[5] و غم و اندوه پیامبر خود را از میان برد.[6]
در جنگهاي ديگر نيز مثل جنگ خندق ،تبوک و.......حضور علي عليه السالم از تمامي حابه پررنگتر است وقابل انکار نيست
حال سوال اينجاست که چرا علي عليه السلام با اين همه افتخارات در فتوحات زمان خلفا شرکت نداشتند؟
ايا جواب جز اين است که آنان ر امشورع نمي دانستند و اند ک همکاري ها هم بخاطر مصالح اسلام بود

1.الارشاد، قم، مكتبه بصیرتى، (بى تا) ص 39
2. مغازی واقدی، ج 1، ص89.
3. سیره ابن هشام، ج3، ص64؛ البدایى والنهایى، ج4، ص10؛ تاریخ طبری، ج2،ص187.
4. مغازی واقدی، ج1، ص148.
5. تاریخ یعقوبی، ج2، ص47.
6. مغازی واقدی، ج1، ص145.

دليل سوم: چرا امام علي عليه السلام در شوراي شش نفره عمر تبعيت از سنت شيخين را رد کردند نهايتا عثمان به خلافت رسيد؟

پس از مرگ عمر ماجرا به این صورت پیش رفت که در شورا عبدالرحمان اعلام کرد که خودش خواستار خلافت نیست. سعد بن ابی وقاص هم گفت هر چه عبدالرحمن ابن عوف بگوید.طلحه و زبیر نیز به علی علیه السلام رای دادند. لذا خلافت منحصر به امام علی یا عثمان شد. در اینجا عبدالرحمان بن عوف بایست تصمیم می‌گرفت که به چه کسی رای دهد.

او چند شب با بزرگان مدینه مشورت کرد و هنگامی که می‌خواست خلیفه را تعیین کند در جمع مردم حاضر شد. عمار یاسر فریاد زد:
اگر می‌خواهی مسلمانان گرفتار اختلاف نشوند، علی را انتخاب کن.

عبدالله بن سعد بن ابی سرح که رسول خدا او را طرد کرده بود، گفت:
اگر می‌خواهی قریش با هم اختلاف نکنند، عثمان را انتخاب کن.
در این هنگام، عبدالرحمان به علی بن ابیطالب گفت:

تو را انتخاب می‌کنم در صورتی که با خدا میثاق ببندی که اگر به خلافت رسیدی، بر اساس کتاب خدا،سنت رسول خدا و سیره (روش حکومت ) شیخین (ابوبکر و عمر) عمل کنی.

امام فرمود:« امید دارم که به کتاب خدا و سنت رسول، در حد علم و توانایی خودم عمل کنم.» اما شرط عمل به سیره شیخین را نپذیرفت و فرمود:« عمل به کتاب خدا و سنت رسول نیازی به شرط و شروط دیگری ندارد.»
عبدالرحمان بن عوف همین شرایط را به عثمان گفت و او پذیرفت. بدین ترتیب عبدالرحمان، عثمان را به خلافت برگزید و با او بیعت کرد.
امیرالمومنین به عبدالرحمان گفت:« تو عثمان را برگزیدی به این امید که روزی خلافت را به تو باز گرداند.» و تاریخ نشان می‌دهد که همین گونه شد:
پس از مدتی، عثمان بیمار شد و خواست عهدنامه‌ای بنویسد و عبدالرحمان را به خلافت برگزیند، ولی بهبود یافت و موضوع خلافت منتفی شد و میان او و عبدالرحمان دشمنی پدید آمد.
اگر حضرت سنت شيخين را مشروع مي دانستند عمل بر پيشنهادعبدالرحمان را رد نمي کردند
منابع:
تاریخ خلفا، ص 129 تا 137

آنچه در «نهج البلاغه» در مورد «خلفا» آمده است انتقادهاي شديد و تندي است كه امام از آنها كرده است. مفاد و مضمون برخي از آنها در حقيقت اشاره دارد به اين مطلب كه آنان غاصب خلافت بودند، زيرا خلافتي كه از آنِ ديگري (امام) بوده آنان آن را تصاحب كردند و به خود اختصاص دادند و اين همان معناي غصب در «فقه» مي باشد. در اين جا به چند نمونه از آنها اشاره مي نمايم:
1ـ شخصي(1) در حضور جمع به امام گفت: پسر ابوطالب!: تو بر امر خلافت حريصي!!، امام در پاسخ آن شخص فرمود: «بلكه شما حريصتر و از پيغمبر دورتريد و من از نظر روحي و جسمي نزديكترم، من حق خود را طلب كردم و شما مي خواهيد ميان من و حق خاص من حائل و مانع شويد و مرا از آن منصرف سازيد، آيا آن كه حق خويش را مي خواهد حريصتر است، يا آنكه به حق ديگران چشم دوخته است؟!»
امام در ادامه سخنان فوق فرموده: «خدايا از ظلم قريش، و همدستان آنها به تو شكايت مي كنم، اينها با من قطع رحم كردند و مقام و منزلت بزرگ مرا تحقير نمودند،(2) اتفاق كردند كه در مورد امري (خلافت) كه حق خاص من بود بر ضد من قيام كنند».
2ـ هنگامي كه بعضي از ياران امام از او پرسيد: «چگونه خويشاوندان شما (قريش) اين مقام (خلافت) را از شما گرفتند با اين كه از همه سزاوارتر بوديد؟» در پاسخ فرمود: «اي برادر اسدي تو مردي متزلزل هستي در جائي كه نبايد سئوال كني (چون حضرت در ميدان جنگ صفين بوده است) مي پرسي, ولي حق سئوال داري، پرسيدي پس بدان: اين كه مي بيني با ما مستبدانه رفتار شده و حق ما را گرفته اند، در حالي كه نسب ما والاتر و رابطه ما با رسول خدا نزديكتر است، اين براي آن است كه گروهي بر ما «حسد» ورزيدند و حق ما را گرفتند». و همين مضمون در خطبه 146 نيز آمده است.
3ـ در انتقاد از ابو بكر كه در خطبه «شقشقيه» آمده است، چنين مي فرمايد:
او به خوبي مي دانست من از او شايسته تر به خلافتم، خلافت جامه اي است كه بر اندام من راست مي آيد و زيبنده من است. كلام امام «عليه السلام» چنين است: «به خدا قسم پسر ابو قحافه (ابو بكر) پيراهن خلافت را به تن كرد، در حالي كه خود مي دانست محور خلافت من هستم و نه او».
4ـ انتقاد ديگر امام به ابوبكر آن است كه: چرا او خليفه پس از خود را تعيين كرد مگر او و همفكرانش نمي گفتند: «خلافت» به «وصايت» نيست، و بايد شوراي مهاجر و انصار آن را برگزينند؟! مگر شخص ابوبكر پس از انتخاب شدن نگفته بود: «اقيلُوني فلست بخيركم و علي فيكم»(3)، (مرا رها كنيد كه بهترين شما نيستم در حاليكه علي در ميان شما حضور دارد) سخنان امام در اين موضوع چنين است: «شگفتا كه ابوبكر از مردم مي خواهد كه در زمان حياتش او را از تصدي خلافت معاف بدارند, و در همان حال زمينه را براي ديگري بعد از وفات خود آماده مي سازد».
5ـ در جريان شوراي شش نفري كه توسط عمر تعيين شد براي انتخاب خليفه بعد از خود، عمر هر يك از آنان را متهم به صفتي كرد، در اين ميان صفتي به امام نسبت داد كه بياندازه بي پايه و در عين حال خرد كننده بود. عمر مولا اميرالمؤمنين(ع) را متهم كرد كه «فيه دعابة»(4) يعني علي(ع) فرد شوخي است. بعدها معاويه و عمرو بن عاص بر اساس همين سخن عمر، درباره امام گفتند: «فيه تلعابه» همان معناي شوخ طبعي را كه عمر به حضرت نسبت داده بود.(5) حضرت امير(ع) اتهام عمروبن عاص را به شدت رد كرد و اين در اصل ردّ سخن عمر بود.(6)
6ـ حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) در كتاب شريف نهج البلاغه در ضمن خطبهاي(7) خلافت را از آن كسي ميداند كه تواناترين افراد بر اداره امور مملكت و داناترين آنها به دستورات الهي باشد.
آنجا كه ميفرمايد: اي مردم شايستهترين افراد براي حكومت، تواناترين آنها بر اداره امور و داناترين آنها به دستورات الهي است (كه حضرت تنها خود را سزاوار اداره امور ميدانست. و حتي دشمنان نيز به اين امر اذعان داشتند. چنانچه هنگاميكه ابو عبيده جراح از امتناع علي(ع) از بيعت با ابوبكر آگاه شد رو به امام كرد و گفت:... تو نسبت به زمامداري از همه شايستهتر هستي).
7ـ ابن ابي الحديد از قول كلبي نقل ميكند كه: هنگامي كه علي(ع) براي سركوبي پيمان شكنان مانند طلحه و زبير عازم بصره شد، خطبهاي به اين شرح ايراد فرمود: هنگامي كه خداوند پيامبر خود را قبض روح كرد و قريش با خودكامگي خود را بر ما مقدم شمرد و ما را از حقمان باز داشت. ولي من ديدم كه صبر و بردباري بر اين كار بهتر از ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و ريختن خون آنان است. زيرا مردم به تازگي اسلام را پذيرفته بودند و دين مانند مشك سرشار از شير بود كه كف كرده باشد و كمترين سستي آن را فاسد ميكرد و كوچكترين فرد آن را واژگون ميساخت.(8)
8ـ در جنگ صفين مردي از قبيله بني اسد از امام(ع) سؤال كرد كه: چگونه قريش شما را از مقام خلافت كه به آن سزاوارتر بوديد كنار زدند؟ حضرت در جواب فرمود: بي موقع پرسش ميكني (زيرا گروهي از سربازان امام به خلفا اعتقاد داشتند و طرح اين مسائل در آن هنگام موجب دو دستگي در ميان صفوف آنان ميشد) لذا امام(ع) پس از ابراز ناراحتي فرمود: به احترام پيوندي كه با پيامبر داري و به سبب اينكه هر مسلماني حق پرسش دارد، پاسخ تو را به اجمال ميگويم. رهبري امت از آنِ ما بود و پيوند ما با پيامبر از ديگران استوارتر بود. اما گروهي بر آن بُخل ورزيدند (و با نداشتن شايستگي آن را تصاحب نمودند) و گروهي از آن چشم پوشيدند. داور ميان ما و آنها خداست و بازگشت همه به سوي اوست.(9)
9ـ حضرت در دوران حكومت خويش وقتي كه طلحه و زبير پرچم مخالفت با ايشان را برافراشته و بصره را پايگاه خود قرار داده بودند، اشاره به حق غصب شده خويش كرده ميفرمايد: «فو اللّه مازلتُ مدفوعاً عن حقّي مُستأثِراً علي مُنذُ قَبضَ اللّه نبيَّهُ حتي يوم الناس هذا»(10) به خدا سوگند، از روزي كه خداوند جان پيامبرش را قبض كرد تا به امروز، من از حق خويش محروم بودهام.
10ـ لحن امام(ع) در خطبهها و نامههاي خويش چنين است كه حضرت خود را صاحب مسلم حقِ خلافت ميداند و عدول از آن را يك نوع ظلم و ستم بر خويش اعلام مينمايد و قريش را متعديان و متجاوزان به حقوق خود معرفي ميكند. چنانكه ميفرمايد: «اللهم اني استعينك علي قريش» بار الها، مرا در برابر قريش و كساني كه ايشان را ياري و كمك كردند، ياري فرما. زيرا آنان قطع رحم من كردند و مقام و منزلت عظيم مرا كوچك شمردند و در غصبِ حق و خلافت و مبارزه با من كه حقِ مسلّم من است، هماهنگ شدند...(11)

پاورقی:
1. علامه مطهري مي نويسد به اعتقاد شيعه آن شخص «ابو عبيده جراح» بوده است.
2. براي آگاهي بيشتر در زمينه تضعيف و تحقير امام توسط خلفا رجوع شود به: جعفريان، رسول، تاريخ سياسي اسلام، ص 417 به بعد.
3. احقاق الحق، ج8، ص240. بنا به نقل: مكارم شيرازي، ناصر، شرح نهج البلاغه، ج1، ص341.
4. تاريخ مختصر الدول، ص 103. جعفريان، رسول، تاريخ سياسي اسلام، تاريخ خلفا از رحلت پيامبر تا زوال امويان، دفتر نشر الهادي، ج 2، ص 204.
5. الامتاع و المؤانسه، ج 3، ص 183.
6. صبحي صالح، نهج البلاغه، خطبه 84 ، انساب الاشراف بلاذري، ج2، صفحات 151 و 145 و 127. نهج السعاده، ج2، ص88 .
7. عبده، نهج البلاغه، خطبه 168.
8. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، ج 8، ص 30.
9. صبحي صالح، نهج البلاغه، خطبه 162.
10. همان، خطبه 6.
11. همان، خطبه 172.

امام علي عليه السلام ،‌ ابوبكر را كاذب و غادر مي‌داند :

نظر حقيقي امير المؤمنين عليه السلام در باره ابوبكر و عمر همان است كه در صحيح مسلم آمده است ؛ آن‌جا كه به نقل از خليفه دوم مي‌نويسد :
قَالَ فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ ،صلى الله عليه وسلم، قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ ،صلى الله عليه وسلم، فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ،صلى الله عليه وسلم، « مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ ». فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا ... ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ ،صلى الله عليه وسلم، وَوَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا ... .
صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 157 ، كتاب الجهاد ، باب حكم الفئ .
پس از وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) ابوبكر گفت : من جانشين رسول خدا هستم ،‌ شما دو نفر (عباس و علي ) آمديد و تو اي عباس ميراث برادر زاده‌ات را درخواست كردي و تو اي علي ميراث فاطمه دختر پيامبر را .
ابوبكر گفت : رسول خدا فرموده است : ما چيزي به ارث نمي‌گذاريم ، آن‌چه مي‌ماند صدقه است و شما او را دروغگو ، گناه‌كار ، حيله‌گر و خيانت‌كار معرفي كرديد ...
پس از مرگ ابوبكر ،‌ من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن ، دروغگو و گناهكار خوانديد .

عرفان;47910 نوشت:
آيا على عليه السلام خلافت خلفاء را مشروع مى‏دانست؟
حضرت امير عليه السلام در نامه خود به معاويه مى‏نويسد :
إنّه بايعني القوم الذين بايعوا أبا بكر وعمر وعثمان على ما بايعوهم عليه ، فلم يكن للشاهد أن يختار ولا للغائب أن يرد ، وإنما الشورى للمهاجرين والأنصار ، فإن اجتمعوا على رجل وسمّوه إماماً كان ذلك للّه رضىً ، فإن خرج من أمرهم خارج بطعن ، أو بدعة ، ردّوه إلى ما خرج منه ، فإن أبى قاتلوه على أتباعه غير سبيل المؤمنين وولاه اللّه ما تولى . نهج البلاغة : الكتاب رقم 6 بعضى به اين نامه استناد كرده و آن را دليل مشروعيت خلافت ابوبكر و عمر دانسته ومى گويند : «در اين نامه إمام صريحاً اجماع مهاجرين و انصار را بر امامت كسى ، باعث مشروعيت آن دانسته ، از جمله آن رامصحح خلافت خود مى‏داند و آن را مورد رضايت خدا وباعث طعن بر مخالفين آن و حتى حلال بودن قتال با آنان مى‏داند»مجله نهج البلاغه شماره 5 - 4 صفحه 177.

با سلام خدمت همه دوستان و تشکر از پاسخ های زیبای جناب عرفان ، بعضی از اساتید در پاسخ به این سوال گفته اند : این جمله حضرت جدلی است نه برهانی ؛ و همانطور که در علم منطق بیان شده است در صنعت جدل از مسلمات استفاده می شود ، یعنی جدل سخنی است که بر مبنای اعتقادات "خصم "می باشد و از آن استفاده می شود تا خصم را ساکت کنند چون خود خصم آن مطالب را قبول دارد ، و در عین حال ممکن است خود گوینده آن مطالب را قبول نداشته باشد .
اذا این جمله در صدد بیان باور و اعتقاد حضرت نیست بلکه جدلی است و در مقام ساکت کردن خصم یعنی"معاویه" است ؛ با این توضیح که چون معاویه شرط خلیفه شدن را اجتماع مردم می داند و سه خلیفه اول را بر همین اساس قبول دارد پس با همین اعتقاد باید امیر المومنین (ع) را نیز به عنوان خلیفه مردم قبول داشته باشد ، چرا که مردم بعد از عثمان همگی بر خلافت حضرت اتفاق کردن و بر خلافت حضرت اجماع صورت گرفت .
لذا طبق اعتقاد معاویه باید خلافت امیر المومنین (ع) مشروعیت داشته باشد و او نیز چون به اجماع اعتقاد دارد باید آن را بپذیرد و به آن گردن نهد . در نتیجه این جمله حضرت اصلا در صدد بیان اعتقاد خود حضرت نسبت به مساله خلافت نیست و کاملا جدلی است .

موضوع قفل شده است