اسما و صفات خداوند در مثنوی معنوی مولانا

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اسما و صفات خداوند در مثنوی معنوی مولانا

گنجینه ادب فارسی ، مشحون به جواهراتی پرگهر از تمامی زیبایی های معنوی است که بی شک یکی از این زیبایی ها ، تجلی اسماء الله و صفات الهی است که بخصوص در ادبیات عرفانی جایگاه ویژه ای دارد .

گنجینه ادب فارسی ، مشحون به جواهراتی پرگهر از تمامی زیبایی های معنوی است که بی شک یکی از این زیبایی ها ، تجلی اسماء الله و صفات الهی است که بخصوص در ادبیات عرفانی جایگاه ویژه ای دارد . عرفان و ادبیات عرفانی دنیایی است از تجلیات پروردگار و از میان فراوان کتب عرفانی ،خورشید مثنوی معنوی ، بیش از ۱۰۰ سال است که از گریبان شرق سربرکشیده و برکرانه قلب عشّاق تابیدن گرفته است .دریای پرگهر مثنوی معنوی ، هزاران درّ ناسفته از صدف غیب بر ساحل ظهور به جلوه آورده و بر جویندگان حیات پاک نثار کرده است . این صحیفه جاودانه، بسیار نکته های ناگفته دارد که از بقعه اعلی به عشّاق این وادی ، هبه می کند. مثنوی مولانا ، چکیده ای است از تمامی معارف نظری و تجربه های ایمانی و عرفانی بشر . پس می توان پله پله تا ملاقات حضرت دوست با این نردبان مستطاب فراز آمد .

از آغازین بیت مثنوی حضرت مولانا ، نوای نی هجران دیده را به گوش جان نیوش می کنیم و تا پایان این ۶ دفتر همه جا حرف اوست و سخن از دوست .

در هر بحث و هر داستان ، بُراق عشق جُل می کند ، تازه می بیند ، تازه می گوید و با دستان مهربان حضرت دوست ، خواننده بی دل را به معراج حقایق می برد و شهد شیرین وصال است که در پایان هر بحث در رگ و پی می دود . آری بررسی اسما و صفات الهی در مثنوی معنوی مولانا همچون آب در هاون کوبیدن است ، چرا که در همه جا اوست و این کتاب مستطاب با عشق یار می آید و بدون پایان این عشق ، فرصت حضرت مولانا به سر می رسد . پس در سراسر این دریای موّاج آنچه لحظه به لحظه صید شد ، همان نامهای نیکویی بود که به راستی همه او را بود ؛ «او خدایی است که خدایی جز او دانای پنهان و آشکار نیست ، او رحمان رحیم است .او خدایی است که خدایی جز او پادشاه بسیار پاک سلامت دهنده نگهدار عزّت مند جبران کننده بزرگی جوی نیست . خدا منزّه است از آنچه به او شریک می گیرند . او خدای آفریننده پدید آورنده صورت بخش است ، او راست نامهای نیکو ، برای او آنچه در آسمانها و زمین است تسبیح می گویند و او عزّت مند حکیم است .» (آیات ۲۲ تا ۲۴ سوره حشر)

«به تصریح آیات ۱۸۰ سوره اعراف ، ۱۱۰ سوره اسراء ۸، سوره طه ، ۲۴ سوره حشر ، خداوند دارای اسمای حسنی است . راغب در تعریف اسم گفته است : الاسمُ ما یعرَفُ بِهِ ذاتُ الشَّیء.»«اسم مانند آن چیزی است که بدان وسیله ، ذات شناخته شده می شود .» لیکن نزد عرفا اسم ، ظهور و تجلّی خداوند است در شأنی از شئون. مانند امواج دریا نسبت به خود دریا . هرچند موج بر دریا اضافه شده، اما این امر اضافی از نفس دریا جدا نیست . پس اسم همان ذات است به اعتبار یکی از تجلیات ، چرا که حقیقت هر صفتی وجود است . پس وقتی به خدا می گوییم : یا قادر ! خدا را با تجلّی صفت قدرت یاد کرده ایم و مرادمان خود خداست . موضوع اسما و صفات الهی،معرکه آلارای فرقه ها و نحله های مختلف کلامی است . و غالب این مناقشات ، بیهوده و کارافزاست . اما مولانا به همین شیوه معهود خود بدین مجادلات درنیامده، بل به گونه ای سخن آورده که وجدان ها بیدار شوند و اخلاقیات ارتقا یابند.»

و کلام مولانا همه از خداست و اوست که تکسوار این مثنوی معنوی است . این عشق، ریشه درجان هر آفریده ای دارد. چه او که می جنبد و چه او که سرد و ساکت بر جای نشسته است . سخن در مثنوی بر یگانگی او گواه است و بر صفات و اسما او.

بر ابدی و ازلی بودن او ، بر قدیم بودن او .امیرالمؤمنین علی(ع) فرموده است :

« کانَ بِلا کَینو نیهِ بِلاکَیفَ ، کانَ لَم یزَل بِلاکَم وَ بِلا کَیفَ کانَ لَیسَ لَهُ قَبل.» خدا بوده است بدون آمدن و بدون چگونگی همیشگی است بدون کمیت و کیفیت زمانی ، چیزی پیش از او نبوده است.»

از مبدأ و مصدربودن او، فلوطین خدا را با لفظ «نخستین» یاد می کند:

نخستین همان است که بود ،حتی وقتی که دیگری از او پدید می آید.

مثنوی سراسر توحید و نفی غیریت و کثرات موهوم است. زیرا مولانا در همه جای مثنوی بر این اصل روشن پای می فشارد که جز ذات اقدس الهی ، همه موجودات و کائنات ، وجودی ظلّی و سایه وار دارند . مولانا توحید را در مراتب مختلف بازگو کرده است ؛ توحید عامه مردم تا توحید بی واسطه و شهودی که عالی ترین شیوه خداشناسی است .مولانا می گوید با آنکه خداشناسی امری فطری است، اما برخی از آدمیان از راه فطرت به بیراهه می روند و جز خدا را معبود می گیرند . زیرا فطری بودن خداشناسی این الزام را نمی آورد که همه انسانها درهمه مکانها و زمانها خداشناس باشند.

مؤمن و ترسا ، جهود و گبر و مُغ / جمله را رو سوی آن سلطان اُلُغ .

پس حقیقت ، حق بود معبود کل / کز پی ذوق است سَیران سُبُل

لیک بعضی رو سوی دُم کرده اند / گرچه سَر اصل است ، سَر گُم کرده اند.

مولانا صریحاً می گوید که آگاهی و علم ، پیشینه سعادت و رستگاری است و عدم وجود آن موجب شقاوت و بدبختی ؛

این چنین نخلی که لطف یار ماست / چون که ما دزدیم نخلش دار ماست

این چنین مشکین که زلف میر ماست / چون که بی عقلیم این زنجیر ماست

این چنین لطفی چو نیلی می رود / چون که فرعونیم چون خون میشود.

فلوطین می گوید:

او قابل بیان نیست ، زیرا هرچه درباره او بگویی «چیزی» گفته ای . یگانه سخنی که در مقام اشاره به او می توان گفت چنین است :«در فراسوی همه چیزها و در فراسوی عقل ». زیرا این سخن نامی نیست بلکه حاکی از این است که «او» «هیچ یک از همه چیزها نیست.

البته درباره او سخن می گوییم ولی آنچه می گوییم، او نیست : نه او را می شناسیم و نه می توانیم درباره اش بیندیشیم .

این که ما او را در شناسایی خود نداریم ، بدین معنی نیست که او را به هیچ وجه نداریم، او را بدین اندازه داریم که درباره اش سخن می توانیم گفت، ولی آنچه می گوییم، او نیست .

گرچه حقّ و حقیقت ، واحد و ظاهر است ، مراتب شناخت، مختلف و متفاوت است :

« الطُرُقِ اِلَی اللهِ بِعَدَدِ اَنفُسِ الخَلایقِ »

لیکن ما توان و قدرت شناخت ذات مطلق را نداریم و هر کسی بقدر کوزه وجودی خویش از این دریا نصیبی دارد؛

گر نریزی بحر را در کوزه ای / چند گنجد قسمت یک روزه ای .

و لیکن مولانا از عالی ترین شیوه خداشناسی ، که خداشناسی بیواسطه و شهودی است سخن به میان آورده است .

برخی حکما و فلاسفه اسلامی نیز کوشیده اند به استدلال عقلی برسند که در آن استدلال ، مخلوق را واسطه اثبات خدا نکنند . گرچه آنان در این راه زحمات گرانقدری متحمل شده اند ، لیکن باز واسطه از میان نرفته است، چرا که ابن سینا « امکان » را که از خواصّ ماهیات است، واسطه قرارداده و ملاصدرا نیز اصالت وجود را که خود یک بحث فلسفی و حکمی است ،واسطه قرار داده است و نهایتاً باز توحیدشان واسطی است نه مستقیم.

ولیکن مولانا در عالی ترین مرتبه خداشناسی ، توحید شهودی را که بی واسطه است، مطرح می کند. خدا را هرکس باید به شهود قلبی خود بشناسد ؛

دیده یی باید سبب سوراخ کن / تا حُجُب را برکند از بیخ و بن

تا مسبب بیند اندر لامکان / هرزه داند جهد و اکساب و دکان

از مسبب می رسد هر خیر و شر / نیست اسباب و وسایط ای پدر .

واسطه هرجا فزون شد، وصل جست / واسطه کم ، ذوق وصل افزون تر است

از سبب دانی شود کم ، حیرتت / حیرت تو ، ره دهد درحضرتت.

مولانا ، بت پرستی را جلوه کم رنگی از خداشناسی می داند . چنانکه می دانیم بشر از زمانهای آغازین تولد و ورود خود بر کره خاکی ، از زمانهایی که حتی خط و کمترین امکاناتی هنوز نبود ، به زبان ساده تر همان بشر غارنشین ، هر صبح و شب، ماه و خورشید و یاهر آنچه به نظرش با هیبت و عظیم می نمود را ، خدای خود می خواند. نیازی فطری به وصل شدن به یک نیروی برتر، نیرویی که بتوان به آن تکیه کرد ؛ آتش و سنگ و چوب . این امر خداشناسی و معبود پرستی با ساختار روانی انسان سازوار است . لیکن گاهی آدمی به سبب جهل یا غلبه امیال دیگر ، معبود حقیقی خود را گم می کند و به معبودهای یاوه و آفل روی می آورد . هرچند بت پرستی چهره ممسوخ شده خداشناسی است ، لیکن همان بت پرستی نیز نشان از روح پرستش در انسانها می دهد.

● در مثنوی سخن از « اللّه » است


« اهل نظر درباره لفظ « اللّه » اختلاف کرده اند که آیا « اللّه » کلمه ای عربی است یا سریانی ؟ جامد است یا مشتق ؟ عَلَم است یا اسم جنس ؟ مشتق است یا مُرتَجَل؟ به هر حال در تعریف اسم شریف« اللّه» گفته اند اسمی است عربی و مشتق که بر ذات الهی عَلَم شده است . اما در اشتقاق آن نیز اقوالی گونه گون آمده است . برخی آن را از « اَلَه » به معنی تحیر و سرگشتگی دانند ، زیرا همه عقول و افهام در ذات او متحیر و سرگشته اند . برخی آن را از فعل « لاهَ یلیهُ » و مصدر « لَیه » به معنی پوشیدگی دانند ، از آن رو که حضرت حق از انظار مخلوق پنهان است و برخی آن را از « اِلاه » به معنی معبود به شمار آورده اند . برخی آن را « وَلَه » به معنی حیرت دانسته اند و برخی نیز آن را از « اَلَه » به معنی فَزَع و پناه جُستن دانسته اند ، زیرا همه آفریدگان به گاه نیاز ، بدو پناه برند و از او یاری خواهند.

امیر مؤمنان علی (ع) می فرمایند :

« اللّهُ هوَ الذّی یتَأَلَّهُ اِلَیهِ کُلُّ مَخلوقٍ عِندَ الحَوائج».

الله هموست که جمله آفریدگان به گاه نیاز بدو پناه برند .

در دعای جوشن کبیر، بند ۱۰ نیز آمده است :

«... یا ناصرَ کُلِّ مَخذولِ ،... * یا مَلجَأَ کَلِّ مَطرودِ » «...ای یار هر بی یاور ،... ای پناه هر رانده.»

و مولانا« الله» را بر معنی اخیر تفسیر کرده است ؛

گفت : اَلِهنا فی حَوا یجنا الیک / وَ التَمَسناها ، وَجَدناها لَدَیک :

سیبویه هم گفت : ما در نیازهای خود به تو پناه می بریم و حصول آن را از تو درخواست می کنیم و آن را نزد تو می یابیم .

صد هزاران عاقل اندر وقت درد / جمله نالان پیشِ آن دیانِ فرد

● لا اله الا اللّه

وقتی می گویی لااله الا الله، نه دنیا می ماند ، نه عادات و رسوم ، نه آبروداری بین اهل دنیا ، همه از بین می رود . لا اله یعنی هرچه واله کننده من است دورانداختم، الا الله را.

در دعای دهه اول ذیحجه آمده است :

لا الهَ الّاَ اللّهُ عَدَدَ الّلیالی و الدَّهَورِ : نیست معبودی جز الله بر شماره شبها و روزگاران.

لا الهَ الّاَ اللّهُ عَدَدَ امواجِ البحورِ : نیست معبودی جز الله به شماره موجهای دریاها.

لا الهَ الّاَ اللّهُ رَحمَتُهُ خَیر مِمّا یجمَعونِ : نیست معبودی جز اللّه و رحمتش بِه است از آنچه جمع کنند.

لا الهَ الّاَ اللّهُ عَدَدَ الشَّوکِ وَ الشَجَرِ : نیست معبودی جز الله بشماره خار و درخت.

لا الهَ الّاَ اللّهُ عَدَدَ الشَّعرِ وَ الوَبَرِ : نیست معبودی جز الله به شماره مو و کُرک.

لا الهَ الّاَ اللّهُ عَدَدَ لَمحِ العُیونِ : نیست معبودی جز الله به شماره بهم زدن چشمها.

لا الهَ الّاَ اللّهُ فی اللّیلِ اِذا عَسعَسَ وَ الصُّبحِ اَذا تَنَفَّسَ : نیست معبودی جز الله در شب که بگردد و صبح که برآید.

لا الهَ الّاَ اللّهُ عَدَدَ الرّیاحِ فی البَراری وَ الصُّخورِ : نیست معبودی جز الله بشماره بادها در بیابانها و سنگها.

لا الهَ الّاَ اللّهُ مِنَ الیومِ اِلی یومِ ینفَخُ فی الصُّورِ : نیست معبودی جز الله از امروز تا روزی که دمیده شود در صور.

« لا اله » یعنی من نیستم ، هیچ غیری نیست . « الّا » تشدیدش یعنی اگر چیزی باقی مانده است، کاملاً پاک کن . آن وقت بگو : « الله ». حالا دیدی که غیر از خدا هیچ کسی وچیزی نیست .

و اما غیرت و لا اله الا اللّه:

«عرفا خداوند را از همه جهان غیورتر دانند ، زیرا معنی کلمه شریفه« لا الهَ الّاَ اللّه » چیزی جز این نیست . به حکم این کلمه خداوند روا نمی دارد که آدمی جز او مراد و مقصودی داشته باشد . هم از اینروست که به تصریح آیه۱۱۶ سوره نساء در قرآن کریم گناه شرک هرگز بخشوده نمی گردد:

« إِنَّ اللّهَ لایغفِرُ أَن یشرَکَ بِهِ و یغفِرُ ما ُ دُونَ ذلکَ لِمَن یشاءُ و مَن یشرِکَ بِاللّهِ فَقَد ضَلَّ ضَلالاً بَعیداً»

خدا هر که را باو شرک آرد نخواهد بخشید و مادون شرک ( گناهان دیگر را ) هرکه را مشیتش قرار گیرد، می بخشد و هر که بخدا شرک آرد، سخت به گمراهی است و ( از راه نجات و سعادت ) دور افتاده است .

بدینسان آدمی به هرچه دل نهد، حضرت حق مطلوبش را در هم می شکند و مرادش را به کام نیستی در می افکند و بی گمان آدمی حیات خود و عزیزان خود را بیش از هر چیز دوست می دارد و بدان دل می نهند تا بدانجا که گاه حبّ به خود و کسان خود سبب غفلت از خدا می شود . بدین جهت حق تعالی به حکم غیرت الهی، قلم نیستی بر دفتر زندگی انسان ها در می کشد تا کلمه شریفه لا الهَ الّاَ اللّه تحقق یابد. مولانا این نکته ظریف را از زبان بازرگان باز می گوید ، آنگاه که بازرگان طوطی قفس نشین و محبوب خود را از دست می دهد:

غیرت حق بود و با حق چاره نیست / کو دلی کز عشقِ حق صد پاره نیست ؟

● وحق

از دیگر اسمهای خداوند است که به کرّات در مثنوی آمده است.

حق:آنچه حقیقت آن ثابت و انکار آن ناروا باشد.صوفیه از خداوند غالباًبه این نام وی تعبیر می کنند و از این تعبیر مراد آن است که هرچه ماسوای اوست، باطل است.با توجه به همین معنی است که مولانا شعر لبیدبن ربیعه را که شامل عبارت الا کُلُّ شیءٍ ما خَلا اللهُ باطل است مکرر در مثنوی تضمین می کند:

کُلُّ شیءٍ ما خَلا اللهُ باطلٍ انَّ فضلَ اللهَ غیم هاطل

این هم که درباره حق می گوید که نور آن ضدّی ندارد در وجود:

نورحق را نیست ضدّی در وجود / تا به ضد او را توان پیدا نمود

ناظربه بیان این معنی است که آنچه ماسوای اوست،ضدّ اونیست.چرا که درمقابل وجود حق،امری هم که با او مغایر و در عین حال مثل اوثابت و متحقّق و به عبارت دیگر با او مساوی باشد قابل تصویر نیست،چون در صورت مغایرت با حق دیگر حق نیست.

● نور

« اللّه نورُ السماواتِ و الأَرضِ... »

در دعای جوشن کبیر، در بند ۴۷ آمده است :

«یا نورَ النّورِ* یا مُنَوِّر النّورِ * یا خالِقَ النّورِ* یا مُدَبِّرَ النّورِ* یا مُقُدِّرَ النّور* یا نورَ کُلِّ نورٍ* یا نوراً قَبلَ کُلِّ نورٍ* یانوراً بَعدَ کُلِّ نورٍ * یا نوراً فَوقَ کُلِّ نورٍ * یا نوراً لَیسَ کمثلِهِ نور.»

ای روشنی نور ای روشنی بخش نور ای آفریننده نور و مدبرّر نور ای اندازه کن نور ای نور هر نور ای نور پیش از هر نور ای نور پس از هر نور ای نور بالای هر نور ای نوری که نیست مانندش نور.

در بخشی از دعای معراج آمده است ؛

«... یا نورَ السّماواتِ وَ الأَرضِ... یا نورَ الغیوبِ ، یا نورَ القُلوبِ.»

...ای نور آسمانها و زمین ...ای نور پنهانی ها ، ای روشنی دلها.

در سخنان خواجه عبدالله انصاری آمده است :

«الهی !

عارف تو را به نور تو می داند، از شعاعِ نور عبارت نمی تواند ، در آتش مهر می سوزد و از ناز بار نمی پردازد.»

به این ترتیب، نوراز اسامی دیگری ست که در مثنوی به کرّات به آن اشاره شده است :

چون شوی محرم ، گشایم با تو لب / تا ببینی آفتابی نیمشب

جز روان پاک او را شرق نه / در طلوعش روز و شب را فرق نه

روز آن باشد که او شارق شود / شب نماند شب، چو او بارق شود

آفتابی را که رخشان می شود / دیده پیشش کُند و حیران می شود

همچو ذره بینیش در نور عرش / پیش نورِ بی حدِ موفورِ عرش.

و آیا وقتی از آن قادر ذوالجلال می گوییم ، جز نور و روشنی را می توان متصوّر شد.همه نور است و همه نور و همه نور:

«...داستان نورش به مشکوتی ماند که در آن روشن چراغی باشد و آن چراغ در میان شیشه ای که تلألو آن گویی ستاره ایست درخشان و روشن از درخت مبارک زیتون که با آنکه شرق و غربی نیست، شرق و غرب جهان بدان فروزانست و بی آنکه آتشی زیت آن را برافروزد، خودبخود جهانی را روشنی می بخشد که پرتو آن نور بر روی نور قرارگرفته و خدا هر که را خواهد به نور خود هدایت کند. واین مثلها را خداوند برای مردم هوشمند می زند و خدا بهمه امور داناست . » (آیه ۳۵ سوره نور)

تنها هدایت است و اسم مبارک هادی . مهربانِ بی نهایت ما ، هر آینه نور است. و این نور در تاریکی ظلمانی جهل و نادانی ، هرآنکه را که بسوی نور مطلق میل داشته باشد هدایت می کند .

● و اما عشق و معشوقیت حضرت حق


قصّه عشق از همان ابتدای مثنوی با دلتنگی های عاشقِ در بند هجران اسیر ، آغاز می شود و در قالب نی دورافتاده از نیستان ، درد جدایی را می نوازد . بندبند وجود عاشق همه نی می شود. و معشوق با دم مهرنوازش بر جان بی نوای عاشق می دمد و قصه تلخ هجران را سر می دهد و حضرت مولانا با تمامی شور فریاد برمی آورد که :

بشنو از نی چون حکایت می کند / وز جدایی ها شکایت می کند.

و می توان تمام عشق در ۶ دفتر را در همان ۱۸ بیت نی نامه خلاصه کرد و در همان کلمه اول؛ «بشنو».«بشنو»حدیث عشق را که در تمام ممکنات جاری است وحضرت مولانا می خواهد بگوید که آیا چیزی هست که از عشق یار خالی باشد:

غیرت حق بود و با حق چاره نیست / کو دلی کز عشق حق صد پاره نیست ؟

پس محرک مولانا در بیان این اسرار ، عشق یا معشوق بود که این هردو با حق متّحد و یگانه اند و این شعر و نوای روح انگیز که از گلوی وی برمی آید، از او نیست بلکه عشق یا معشوق است که بزبان او سخن می گوید و بر پرده های گلویش آهنگ شرربار می ریزد و هرچه او بگوید یا بسراید ، خواه لطف باشد یا قهر ، ترانه وصال باشد یا ناله دردآمیز فراق ، پند و نصیحت و قول لین باشد یا تقریع و توبیخ ، همه گفته عشق و تعلیم معشوق است و این رشته را عشق بر گردن وی افکنده و بی اختیار او را تا آنجا که خاطرخواه اوست می کشاند.

صوفیه ، رابطه میان خالق و مخلوق را مانند پیوند عشق میان عاشق و معشوق می دانند . از آنجا که خالق را صاحب جمال و کمال مطلق می دانند، ایجاد ارتباط میان او و مخلوق را بر اساس عشق می نهند و به اعتقاد آنان ، طریق عشق راهبر انسان به مبدأ وجود است نه عقل جزوی.

حدیث قُرب نَوافل از جمله احادیث قدسی است که به حبِّ خداوند در تعبیر عشق دلالت دارد :

بنده من با توسل به نوافل به من نزدیک می شود تا این که دوستش بدارم و هنگامی که دوستش داشتم ، گوشی که با آن می شنود منم ، چشمی که باآن می بیند منم ، زبانی که با آن سخن می گوید منم ، دستی که با آن ضربتی می زند منم، و پایی که با آن راه می رود منم . (احادیث مثنوی - بدیع الزمان فروزانفر)

مولانا عشق را لطیفه انسانیت و صفت حق و وسیله و آلتی برای تصفیه درون و میزان و معیار سلامت عقل و حس می داند و اگر گاهی جنونش می خوانند از نوع بیماری نیست بلکه، بدان مناسبت که دیوانگان هم عالمی دارند و به عبارت دیگر از آویزش ها و تعلقات دنیوی دل بریده اند و نظیر مردم عادی نیستند و مناسب فهم و درک و آداب و رسوم عمل نمی کنند . عشّاق و دیوانه و از گروه عقلای مجانین خوانده شده اند؛

علّتِ عاشق ز علّت ها جداست / عشق اسطرلابِ اسرارِ خداست .

ای سرافیلِ قیامتگاهِ عشق / ای تو عشقِ عشق و، ای دلخواهِ عشق

اوّلین خلعت که خواهی دادنم / گوش خواهم که نهی بر روزنم

گرچه می دانی به صفوت حالِ من / بنده پرور ، گوش کن اقوال من .

و تمامی مثنوی سخن از عشق است و عشقِ عشق ، دلخواهِ عشق .و آیا تعبیری زیباتر از این از معشوق داریم. سرافیلِ قیامتگاهِ عشق و خدایی که خودِ عشق است و عشق هم عاشق اوست ، دلخواهِ عشق.

و آیا آفریده ای هست که در ورطه عشق تو ای معشوق مهربان گام نهد و بازگردد؟

بنگر اینها را که مجنون گشته اند / همچو پروانه به وُصلت کُشته اند

بنگر این کشتی خلقان غرقِ عشق / اژدهایی گشت گویی حلقِ عشق

اژدهایی ناپدیدِ دلربا / عقل همچون کوه را او کهربا

عقل هر عطار کآگه شد از او / طبله ها را ریخت اندر آب جو

رو کزین جو برنیایی تا ابد / لَم یکُن حَقّاً لَهُ کُفوَا اَحَد.

و در راستای عشق الهی، اسمایی چون یار ، دوست، حبیب ، ... در مثنوی آمده است که بن مایه هرکدام برای آغاز راه عشق است . چه یار بی عشق ، دوست بی عشق و حبیب بی محبت نیست .

● یار

تا بیابی بوی خُُلد از یار من / چون محمّد بوی رحمن از یمن

و نیز « یار » را در دیوان کبیر حضرت مولانا بسیار می بینیم که:

« عابد همه ازو خواهد ، عارف خود او را خواهد .

یار مرا ، غار مرا ، عشق جگر خوار مرا / یار تویی ، غار تویی، خواجه نگهدار مرا.

حاج اسمعیل خان احمد دولابی در صفحه ۴۷ کتاب مصباح الهدی خویش فرموده اند:

«گرفتار ، همان گرفته یار است.»

● دوست

عقل را قربان کن اندر عشق دوست / عقل ها باری از آن سوی ست کوست

لفظ« دوست » در میان صوفیه و عرفا کاربرد بسیار دارد . چه درجهان و کون و مکان ، در دل و در جان، همه اوست و اوست که شایسته و لایق است به لفظ «دوست».

الهی !

دانی به چه شادم ؛ به آنک نه به خویشتن به تو افتادم.

الهی! تو خواستی نه من خواستم ، دوست بر بالین دیدم چو از خواب برخاستم

اَتانی هَواها قَبلَ اَن اَعرَفَ الهوی / فَصادَفَ قَلباً فاِرغاً فَتَمَکَّنَا

زان پیشتر که بدانم عشق چیست، عشق او به سراغم آمد و قلبی آسوده و خالی دید . آنجا رابرگزید و همانجا ماندگار شد .

● حبیب

در بندهای۳۹و۴۳و۴۴و۴۵و... دعای جوشن کبیر از خداوند به عنوان بهترین حبیب و انیس یاد شده است:

،۳۹... یا خیرَ المَحبوبینَ ... یا خیرَ المُستَأنِسینَ

ای بهترین ِ حبیبان...ای بهترین ِمونسان...

،۴۳... یا مَن بِهِ یستَأنِسُ المُریدونَ ، یا مَن بِهِ یفتَخِرُ المُحبّونَ...

ای آنکه مریدان بدو انس گیرند ، ای آنکه دوستداران باو افتخار کنند.

،۴۴اللهم اِنّی اَسئَلُکَ بِاسمِکَ یا حبیبُ ...

پروردگارا! می خوانم تو را به اسمهایت ای حبیب...

،۴۵... یا اَحَبَّ مِن کُلِّ حَبیب...

ای دوست تر از هر دوست.

● رزاق ؛رازق ؛ روزی دهنده

بزرگ یاوری که حاجت موری به علم غیب ، در بن چاهی و به زیر صخره سمّا بداند ،چگونه ممکن است روزی بندگان دیگر خویش را از یاد ببرد ، بندگان خدا به « هر آنکس که دندان دهد ، نان دهد » ایمانی عظیم آورده اند . به او که می آفریند ، می پروراند و در همه حال روزی تک تک آفریده هایش را در اختیار آنها می گذارد :

دست بر سر می زنی پیش اله / دست و سر بر دادن رزقش گواه

تا بدانی اصلِ اصلِ رزق اوست / تا همورا جوید آنکه رزق جوست

رزق از وی جو ، مجو از زید و عَمر / مستی از وی جو ، مجو از بنگ و خمر.

هر آینه خداوند همان روزی دهنده نیرومند و محکم کار است . (آیه ۵۸ سوره ذاریات)

« حتی یک ساعت به فکر رزقت نباش. به دنبال کسب و کار هم که می روی بدان که در رزق ، فاعل تامّ، خدای متعال است .»


● غنی

در عین حال که همه آفریدگان ، در کوچکترین امری بدو محتاجند ، ذات پاک حضرت دوست ، غنی و بی نیاز است .

«یا اَیهَا الناسُ انتُمُ الفقراءُ اِِلَی اللّهِ و اللّهُ هُوَ الغنِی الحَمید.» ای مردم شما همه به خدا فقیر و محتاجید و تنها خداست که بی نیاز است و ستوده صفاتست.

کو غنی است و جز او جمله فقیر / کی فقیری به عِوَض گوید که : گیر؟

● ربوبیت خدا ، در جای جای مثنوی فریاد شده است :

من نکردم امر تا سودی کنم /بلکه تا بر بندگان جودی کنم

چون خلقتُ الخَلق کَی یربِح عَلَی / لطفِ تو فرمود ای قیومِ حَی

لا لِان اَربَح عَلَیهِم جودِ توست / که شود زوجمله ناقص ها درست.

دوبیت اشاره به این حدیث قدسی دارد:

«یقولُ اللّهُ عزَّوَجلَّ اِنَّمَا خَلقتُ الخَلقَ لِیربَحوا عَلَی وَ لَم اَخلُقهُم لِاربَحَ عَلَیهِم. » خداوند می فرماید : آفریدم آفریدگان را تا از من سود برند و نیافریدم ایشان را تا از آنان سود برم.

● قادر

قدرت و حاکمیت خدا . آیا توضیحی برای آن هست، برای چشمی که بینا باشد و دلی که بصیر و آگاه باشد؟ «یا مَن بَلَغَت اِلی کُلِّ شیءٍ قُدرَتُهُ» « ای که به هر چیز توانش برسد. »

با چنان قادر خدایی کز عَدَم / صد چو عالم هست گرداند به دَم

صد چو عالم در نظر پیدا کند / چون که چشمت را به خود بینا کند.

ای رفیقان راهها را بست یار / آهوی لنگیم و او شیر شکار

جز که تسلیم و رضا کو چاره ای؟ / در کف شیر نر خونخواره ای؟

● حلم خدا ؛ حلیم

حلم حق گرچه مواساها کند / لیک چون از حد بشد ، پیدا کند.

حلم خدا ، لغزش های بندگان را می پوشاند ، و چون بنده ای گستاخی را به اوج برساند رسوایش می کند . چنانکه امام المتقین می فرماید :« و لَئِن اَمهَلَ اللّهُ الظّالِمَ فَلَن یفُوتَ اَخذُهُ »

و اگر خداوند به ستمکار ، مهلت دهد هرگز از موأخذه او در نمی گذرد .

● و خدایی که کریم است

و کریم کسی است که عطا و بخشش او بدون غرض و عوض باشد :

خلعت هستی بدادی رایگان / من همیشه معتمد بودم بر آن.

آیا به دنبال کریم بودن حضرت حق باید بود؟ البته نه! کریم بودن خداوند در همه هستی تجلّی کرده است:

۶ جهت عالم همه اکرام اوست / هر طرف که بنگری، اعلام اوست

موضوع قفل شده است