ازدواج آسان
تبهای اولیه
:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:
ممنون ميشم اگه كسي در تكميل اين بحث بهم كمك كنه.
سلام علیکم
این بحث مال 3هفته پیشه که خاک خورده
اگر دوستان تمایل دارند در این بحث شرکت کنند هرچند صاحبش نیست
اگر هم لینک مشابه به این موضوع رو دیدید بفرمایید
با سلام ،خاک که خورده اما اشکال نداره میتونیم درباره اش صحبت کنیم!؟
من درباره ازدواج زیاد مطالعه کردم اما از اونایی که تجربه بیشتری دارند میشه استفاده بهتری کرد؟!
من درباره ازدواج زیاد مطالعه کردم اما از اونایی که تجربه بیشتری دارند میشه استفاده بهتری کرد؟!
سلام علیکم
جناب محامدی شما شروع بفرمایید تا بقیه دوستان هم تشریف بیارن
یا علی
سلام !
لیالی قدر ، دعاباران ازدواج !
خدا خیر بدهد این آقای صمدی آملی را! شاگرد بلافصل علامه حسن زاده
این قدر دعا در حق جوون ها برای رفع مشکل ازدواج کرد ، اون هم با آب و تاب و گریه ، دیگه چه شود !
یک جمله ای هم گفتند به دلم نشست : " مردم تو رو خدا ازدواج ها رو آسان بگیرید. "
مردم بیایید ازدواج را آسان بگیریم و این قدر خون به دل علما نکنیم !
سن مناسب برای ازدواج
مقام معظم رهبری :
اسلام اصرار دارد بر این که این پدیده در اون خود ، هر چه زودتر ، از آغاز احساس نیاز انجام بگیرد. این هم از اختصاصات اسلام است. هر چه زودتر بهتر. زود که می گوییم یعنی از همان وقتی که دختر و پسر احساس نیاز می کنند به داشتن همسر ، هر چه این کار زودتر انجام بگیرد بهتر است. علت چیست؟ علت این است که اولا برکات و خیراتی که در امر ازدواج وجود دارد در وقت خود و زودتر از این که زمان بگذرد و عمر تلف بشود ، برای انسان حاصل خواهد شد. ثانیا جلوی طغیان های جنسی را می گیرد. لذا می فرماید: " من تزوّج احرز نصف دینه". طبق این روایت معلوم می شود که نصف تهدیدی که انسان درباره ی دین خود می بیند از طرف طغیان های جنسی است که خیلی رقم بالایی است.
امیدوارم ، کسانی که مقتدایشان ایشان است ، این چند جمله ی بالا را همواره سندی قرار دهند در برابر کسانی که بر طبل "نارسی ازدواج های زودهنگام" و "عدم تکامل شخصیت در سنین پایین" ، می کوبند تا جوان ها را از قصدشان منصرف کنند یا دل سردشان نمایند.
به نقل از کتاب مطلع عشق
بياييد ازدواج را آسان بگيريم!
نماز ازدواج!
البته بیشتر مشهور است که خواهران گرامی برای باز شدن بختشان
به درگاه حضرت حق دعا کنند. و پسر ها کم تر برای "رفع تجرّد" منت کشی
حضرت حق می کنند ولکن لایعلمون !
در مذمت تجرد همین بس که به نظر برخی علما ( یا همه؟) عزوبت کراهت دارد!
بماند که به نظر حقیر برای دانشجو جماعت "تجرّدی که جایز باشد" کم تر یافت می شود!
دو تا دستور دیدم برای حل شدن مشکل ازدواج ، یکی از استاد جاودان
که ذکر : " ربّ لا تَذَرنی فرداً و انت خیرُالوارثین " رو توصیه کرده بودند.
دیگری از آقای وحید خراسانی که یک نماز است :
http://www.shia-news.com/fa/pages/?cid=18459
ما هم از سر تنبلی فعلا به همان ذکر ِ یک خطی اکتفا کرده ایم!
حضرت آیت الله خامنه ای ، ظاهرا شرط خاصی دارند برای جاری کردن
خطبه ی عقد دائم ، این که مهریه ظاهرا 14 سکه ( یا شاید هم کم تر ) باشد. بنابراین اگر
هم اکنون به فکر این هستید که ایشون همسرتون رو براتون تزویج کنند ، به این شرط عنایت داشته باشید ! (كه انشاالله اين افتخار نصيب ما هم شود )
سر هر خطبه ای هم ، خوب یکی دو پاراگراف صحبت می کنند که مجموعه ی بخشی از این
صحبت ها در کتاب مطلع عشق جمع آوری شده است.
[="blue"]به نام او...
موضوع فوق العاده مهم است ناسلامتی صحبت از حفظ نصف دینمونه.... پس با احتساب اوضاع می شود ازدواج سخت
خوش به حال ان هایی که ازدواج کردند ما که وقتی نوبتمان بشود یارانه ها هم هدف مند شده اند و فکر کنم فشار مالی نیز روز افزون و صد البته اول باید خانواده ی خودمون راضی بشه تا.... تازه برسیم به مهریه ....مطمئنا این راه ازدواج خیلی خاکیه به امید انکه روزی اسفالت بشه یا اینکه بشه با هواپیما رفت[/]
بابا کسی گوشش بدهکار نیست !!!همین کسانی که تو ای سایت فعالیت میکنن حاضرن خودشون یا خواهرشون یا دخترشون رو با چهارده تا سکه شوهر بدن؟؟؟
گوشههایی از زندگینامه و خاطرات مرحومه خدیجه خانم ثقفی معروف به«قدس ایران» همسر گرانقدر بنیانگذار جمهوری اسلامی از ماجرای خواندنی ازدواج شان با حضرت امام خمینی (س).
عاقبت جواب "نه!" به آقا روح الله !
من متولد سال 1333 قمری هستم. پدرم 29 یا 30 ساله بود که به فکر افتاد برای ادامه تحصیل به قم برود.در آن زمان من تقریباً 9 ساله بودم. پدر و مادرم به قم رفتند و 5 سال در آنجا ماندگار شدند اما من نزد مادربزرگم ماندم. در واقع، من از اول نزد مادربزرگم مانده بودم و با او زندگی میکردم. من فرزند اول پدر و مادرم بودم. وقتی آنان به قم میرفتند، 2 خواهر داشتم که یکی از آنان فوت کرده بود و نیز 2 برادر. پدرم خوش تیپ و شیک و خوش لباس بود. بهطور مثال در آن زمان، پوستین اسلامبولی میپوشید و از خانه بیرون میرفت و همه طلاب تعجب میکردند.با وجود این، هم عالم بود، هم دانشمند و هم اهل علم و اهل ایمان و متدین.یادم است که پدرم اجازه نمیدادند ما بدون چاقچور به مدرسه برویم. کفشهایمان هم بایستی مشکی و ساده و آستین لباسمان هم بایستی بلند میبود.
همانطور که گفتم، من با مادربزرگم زندگی میکردم. نام او خانم مخصوص بود و ما به او خانم مامانی میگفتیم. زمانی که خانوادهام در قم بودند، من و مادربزرگ، هر 2 سال یک مرتبه به قم میرفتیم.2 شب در راه میخوابیدیم.یک شب در علیآباد و یک شب هم در جای دیگر.پدرم در قم خانه آبرومندی در کوچه آسید اسماعیل در بازار اجاره کرده بود. خانه بزرگی بود که اندرونی و بیرونی و حیاط خوبی داشت. صاحبخانه هم تاجر معتبری بود.
آن زمان مدرسهای که در آن دروس جدید تدریس میشد، کلاسی داشت که 20 شاگرد در آن حضور داشتند. تعداد کسانی که میتوانستند ماهی 5 ریال بدهند، خیلی کم بود، به همین دلیل فقط دختران پزشکان، تاجرها یا... به مدرسه میرفتند. ما 3 خواهر بودیم که به مدرسه میرفتیم.خواهرهایم درقم درس میخواندند و من در تهران. خلاصه، تا کلاس هشتم درس خوانده بودم که صحبت ازدواج مطرح شد. همانطور که گفتم، در آن مدتی که خانوادهام در قم بودند، ما چند بار به آنجا رفتیم. یک بار 10 ساله بودم، یک بار 13 ساله و یک بار هم 14 ساله. دفعه آخر، پدرم از مادربزرگم خواهش کرد که من بمانم. مادربزرگم میخواست پس از 15 روز به تهران برگردد. چون عید بود. پدرم خواهش و تمنا کرد: (من قدسی جان را سیر ندیدم. بگذارید 2 ماه پیش من بماند. ما تابستان به تهران میآییم و او را میآوریم.)
بالاخره مادربزرگم راضی شد و من با اینکه راضی نبودم، چند ماه در قم ماندم. آن موقع من تصدیق ششم را گرفته بودم، به هر حال چند ماه در قم ماندم و بعد با مادرم به تهران آمدم.در مدت این 5 سال، پدرم در قم دوستانی پیدا کرده بودکه یکی از آنان آقا روحالله بودند.هنوز حاجی نشده و مرد نجیب، متدین و باسوادی بودند. پدرم ایشان را که با من 12 سال تفاوت سنی داشت پسندیده بود. یکی دیگر از دوستان پدرم آقای سید محمد صادق لواسانی بودند که به آقا روحالله گفته بود: چرا ازدواج نمیکنی؟
ایشان هم که 26، 27 سال داشتند، گفته بودند: من تاکنون کسی را برای ازدواج نپسندیدهام و از خمین هم نمیخواهم زن بگیرم و کسی را در نظر ندارم.آقای لواسانی گفته بودند:آقای ثقفی 2 دختر دارد و خانم داداشم میگوید خوبند.
بعدها آقا برایم تعریف کردند که وقتی آقای لواسانی گفت که آقا ثقفی 2 دختر دارد و از آنها تعریف میکنند، مثل اینکه قلب من کوبیده شد.این طور شد که آقای لواسانی از طرف امام آمد خواستگاری.قبل خواستگاری حدود 2 ماه طول کشید.چون من حاضر نبودم به قم بروم.آن زمان هم که به خانه پدرم میرفتم، بعد از 10، 15 روز از مادربزرگم میخواستم که برگردیم. چون قم مثل امروز نبود. زمین خیابان تا لب دیوار صحن قبرستان بود و کوچهها خیلی باریک بودند. به همین خاطر، زود از قم میآمدم. آن 2 ماهی که پدرم مرا به زور نگه داشت، خیلی ناراحت بودم. مراحل خواستگاری آغاز شد. پدرم میگفت: از طرف من ایرادی نیست و قبول دارم. اگر تو را به غربت میبرد، اما آدمی است که نمیگذارد به تو بد بگذرد.
پدرم به دلیل رفاقت چندسالهاش از آقا شناخت داشت، اما من میگفتم:اصلاً به قم نمیروم.
گرچه بر اثر خوابهایی که دیدم، فهمیدم این ازدواج مقدر است.
آقا سید احمد لواسانی از جانب داماد، هر شب میآمد خواستگاری و میپرسید:چه شد؟
پدرم هم میگفت:زنها هنوز راضی نشدهاند.
آقا سید احمد هم که با پدرم دوست بود، 2، 3 روز میماند و برمیگشت. مدتی گذشت تا اینکه دفعه پنجمی که در عرض دو ماه آمده بود، گفت:بالاخره چه شد؟
پدرم میخواست رد کند و بگوید:من نمیتوانم دخترم را بدهم.اختیارش دست خودش و مادربزرگش است و ما برای مادربزرگش احترام قائلیم.
مادربزرگم راضی نبود، چون شریک ملکهای مادربزرگم هم از من خواستگاری کرده بود. فردای شبی که آن خواب را دیدم، سرصبحانه جریان را برای مادربزرگم تعریف کردم، بلافاصله وقتی اسباب صبحانه را جمع کردیم، پدرم وارد شد، زمستان بود و کرسی گذاشتیم. همه اینها بر حسب اتفاق بود. وقتی پدرم وارد شد و نشست، من چای آوردم، گفتند: آقا سید احمد آمده، دفعه پنجمش است و حرفی به من زده که اصلاً قدرت گفتن ندارم. حرف این بود: با رفاه بزرگ شده و با وضع طلبگی نمیتواند زندگی کند و این حرفها را کسانی که مخالفند، میزنند. در واقع همه مخالف بودند، اول خودم، بعد مادربزرگم، مادرم و همه فامیل، پدرم هم گفت: میل خودتان است، اما به ایشان اعتقاد دارم که مرد خوب، باسواد و متدینی است و دیانتش باعث میشود که به قدسیجان بد نگذرد.
پدرم گفت:اگر ازدواج نکنی، من دیگر کاری به ازدواجت ندارم.سپس گزی را برداشتند و گفتند: من به عنوان رضایت قدسی ایران گز را میخورم.باز من چیزی نگفتم، ابهت خوابی که دیده بودم، مرا گرفته بود، خواب چه بود؟ خواب حضرت رسول(ص)، امیرالمومنین و امام حسن(ع) را دیدم، در حیاط کوچکی که همان حیاطی بود که برای عروسی اجاره کردند، همان اتاقها به همان شکل و شمایل، حتی پردههایی که خریدند، همان بود که در خواب دیده بودم، آن طرف حیاط اتاق، مردها بودند، پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) و امام حسن(ع) نشسته بودند و طرفی که اتاق عروس بود، من بودم و پیر زنی با چادری شبیه چادر شب که نقطههای ریزی داشت و به آن چادر لکی میگفتند، در اتاق شیشه داشت و من آن طرف را نگاه میکردم، از او پرسیدم: اینها چه کسانی هستند؟ پیرزن گفت: آن رو به رویی که عمامه مشکی دارد پیامبر(ص)، آن مرد هم که مولوی سبز و کلاه قرمز با شال بلند دارد، علی(ع) است، این طرف هم جوانی عمامه مشکی بود که پیرزن گفت: این هم امام حسن(ع) است... خوشحال شدم و گفتم: ای وای، این پیامبر است و این امیرالمومنین، من این افراد را دوست دارم، آن آقا امام دوم من است و از خواب پریدم، ناراحت شدم که چرا زود از خواب پریدم، زمانی که برای مادربزرگم تعریف کردم، گفت:مادر! معلوم میشود که این سید حقیقی است، این تقدیر توست.
ادامه دارد...
سرانجام آقا سید احمد لواسانی و 2 برادر امام(ره) و آقا سید محمد صادق لواسانی و داماد با یک خدمتگزار به نام مسیب برای خواستگاری نزد پدرم آمدند.پدرم هم مرا خبر کرد.ذبیحالله، خدمتگزار آقایم، آمد منزل مادربزرگم و گفت: خانم مهمان دارند، گفتهاند قدسی ایران بیاید آنجا.
مادربزرگم گفت:مهمانش کیست؟
به او سفارش کرده بودند که نگوید داماد آمده است.واهمه از این داشتند که باز بگویم نه.من هم رفتم خانه مادرم.آنجا که رفتم موضوع را فهمیدم. آن خواهرم که یک سال و نیم از من کوچکتر بود، شمس آفاق، دید و گفت داماد آمده! داماد آمده!
مرا بردند و داماد را از پشت اتاق نشانم دادند.مردها توی اتاق دیگری نشسته بودند و من از پشت در اتاق ایشان را دیدم.آقا زردچهره بودند و مویشان کمی به زردی میزد. اتفاقاً رو به روی در، زیر کرسی نشسته بود. وقتی برگشتم، مادرم و خواهرانم هم آمدند و داماد را دیدند. چون هیچکدام قبلاً داماد را ندیده بودند. من از داماد بدم نیامد اما سنی هم نداشتم که بتوانم تشخیص بدهم که چه کار باید بکنم.
ذاتاً هم آدم صاف و سادهای بودم.پدرم آمد و آهسته از خانم جانم پرسید:وقتی قدسی ایران برگشت، چه گفت؟
مادرم گفت هیچی نشسته است
بعداً به من گفتند:وقتی تو ساکت نشسته بودی، به زمین افتاد و سجده کرد.
چون خودش ایشان را پسندیده بود.پدرم همیشه میگفت من دلم یک پسر اهل علم میخواهد و یک داماد اهل علم.همین هم شد. آقا اهل علم بود و یکی از برادرهایم، یعنی حسن آقا را هم اهل علم کرد. با وجود همه آنچه گفتم، پدرم هم به آسانی رضایت نداد. روزی که میخواست جواب مثبت به آقا سید احمد بدهد، به ایشان گفته بود خانمها ایراد میگیرند.
آقا سیداحمد پرسیده بود:ایرادشان چیست؟
پدرم گفته بود:یکی این که او را نمیشناسد و او مال خمین است و دختر در تهران بزرگ شده و در رفاه بزرگ شده است و وضع مالی مادربزرگش خیلی خوب بوده و با وضع طلبگی زندگی کردن برایش مشکل است. ما نمیدانیم آیا اصلاً چیزی دارد یا نه. اگر درآمدش فقط شهریه حاج عبدالکریم باشد، نمیتواند زندگی کند. ما میخواهیم بدانیم که آیا از خودش سرمایهای دارد؟ از آن گذشته داماد زن دیگری دارد یا نه؟ شاید در خمین زن و بچه داشته باشد. بعدها خود امام به من گفتند که ایشان اصلاً زن ندیده بودند. آقا سید احمد به پدرم گفته بود: خانمها درست میگویند. به من اطمینان داری یا نه؟ اگر به من اطمینان داری، خودم میروم خمین و تحقیق میکنم و از وضع زندگی ایشان میپرسم. بعد هم رفت خمین و منزلشان را دید. منزل خانواده امام مفصل و آبرومند بود. 2 تا حیاط تو در تو داشتند و خودشان هم خیلی خوب و خوش برخورد و آقامنش بودند. بودجه او هم ماهی سیتومان بود که از ارث پدر داشت. وقتی آقا سیداحمد لواسانی میآید، ماجرا را به پدرم میگوید. او هم رضایت میدهد.
بعد هم که من آن خواب را دیدم.عروسی ما در ماه مبارک رمضان بود و این مسئله چند دلیل داشت. اول اینکه امام مقید بودند که درسها تعطیل باشد و دوم آن که من نزدیک تولد حضرت صاحبالزمان(عج) آن خواب را دیدم و به این دلیل، خواستگاران اول ماه رمضان آمدند. عقد ما مفصل نبود. پدرم در اتاق بزرگ اندرونی که تالار نام داشت، نشسته بود. مرا صدا کرد و گفت: قدسیجان! بیا. من تازه از مدرسه آمده بودم و چون بیچادر پیش ایشان نمیرفتیم، چادر خواهر کوچکم را انداختم سرم و نزدشان رفتم. پدرم گفت: آن طرف کرسی بنشین.
خانواده داماد روز اول ماه رمضان آمده بودند و آن روز، هشتم ماه بود. در این مدت، چند روز در منزل پدرم بودند و مادرم هم خوب و مفصل از آنان پذیرایی کرده بود. آنان در پی خانهای اجارهای میگشتند تا عروس را ببرند. بنا بود عروسی در تهران برگزار شود و بعد به قم برویم. بعد از 8 روز، خانه پیدا شد که درست همانی بود که در خواب دیده بودم. پدرم گفت: مرا وکیل کن که من آقا سیداحمد را وکیل کنم که بروند حضرت عبدالعظیم(ع) صیغه عقد را بخوانند. آقا هم برادرش آقای پسندیده را وکیل میکند.
من مکثی کردم و بعد گفتم:قبول دارم.
به این ترتیب، رفتند و صیغه عقد را خواندند. بعد از اینکه خانه مهیا شد، پدرم گفتند: به اینها اثاث بدهید که میخواهند بروند آن خانه. اثاث اولیه مثل فرش و لحاف کرسی و اسباب آشپزخانه و دیگر چیزها را فرستادند. یک ننه خانم هم داشتیم که دایه مادرم بود. او را هم با دخترش عذراخانم فرستادند آنجا برای پذیرایی و آشپزی. شب پانزدهم یا شانزدهم ماه مبارک رمضان بود که دوستان و فامیل را دعوت کردند و لباس سفید و شیکی را که دختر عمهام با سلیقه روی آن، گل نقاشی کرده بود، دوختند و من پوشیدم. مهریهام هزار تومان بود. خانواده داماد گفتند: اگر میخواهید خانه مهر کنید. ولی پدرم به من گفت: من قیمت ملک و خانههایشان را نمیدانستم. نمیدانستم قیمت در خمین چطور است، به همین دلیل هم پول مهر کردم. من هرگز مهرم را مطالبه نکردم اما امام آخرهای عمرشان وصیت کردند که یک دانگ از خانه قم به عنوان مهر من باشد.
امام(ره)همیشه احترام مرا داشتند.هیچ وقت با تندی صحبت نمیکردند. اگر لباس و حتی چای میخواستند، میگفتند:ممکن است بگویید فلان لباس را بیاورند؟ گاهی اوقات هم خودشان چای میریختند. در اوج عصبانیت، هرگز بیاحترامی و اسائه آداب نمیکردند. همیشه در اتاق، جای بهتر را به من تعارف میکردند. تا من نمیآمدم سر سفره، خوردن غذا را شروع نمیکردند. به بچهها هم میگفتند صبر کنید تا خانم بیاید. ولی این طور نبود که بگویم زندگی مرا با رفاه اداره میکردند. طلبه بودند و نمیخواستند دست، پیش این و آن دراز کنند، همچنان که پدرم نمیخواست. دلشان میخواست با همان بودجه کمی که داشتند، زندگی کنند، ولی احترام مرا نگه میداشتند و حتی حاضر نبودند که من در خانه کار بکنم. همیشه به من میگفتند: جارو نکن. اگر میخواستم لب حوض روسری بچه را بشویم، میآمدند و میگفتند: بلند شو، تو نباید بشویی. من پشت سر ایشان اتاق را جارو میکردم و وقتی منزل نبودند، لباس بچهها را میشستم. یک سال که به امامزاده قاسم رفته بودیم، کسی که همیشه در منزلمان کار میکرد با ما نبود. بچهها بزرگ شده و دخترها شوهر کرده بودند. وقتی ناهار تمام شد، من نشستم لب حوض تا ظرفها را بشویم.ایشان همین که دیدند من دارم ظرفها را میشویم، به فریده، یکی ازدخترها که در منزل ما بود، گفتند:فریده! بدو.خانم دارد ظرف میشوید.
امام در مسائل خصوصی زندگی من دخالت نمیکردند.اوایل زندگیمان، یادم نیست هفته اول یا ماه اول به من گفتند:من کاری به کار تو ندارم. به هر صورت که میل داری لباس بخر و بپوش اما آنچه از تو میخواهم این است که واجبات را انجام بدهی و محرمات را ترک بکنی، یعنی گناه نکنی.
منبع : http://jamaran.ir/fa/NewsContent.aspx?action=print&id=13120
بابا کسی گوشش بدهکار نیست !!!همین کسانی که تو ای سایت فعالیت میکنن حاضرن خودشون یا خواهرشون یا دخترشون رو با چهارده تا سکه شوهر بدن؟؟؟
کجایند مردان بی ادعا کجایند دستان مشکل گشا
بله من اگر يه دختري داشتم ... البته اين درصورتي است كه اون پسر همه ملاكهايي كه مدنظر من باشه رو داشته باشه....
ملاك من از نظر اقتصادي فقط در حد عرفه... نه مهريه هاي هزارتايي....نه زندگي تجملي....نه...نه...
(قرآن كريم : برترين انسانها نزد پروردگار با تقواترين آنهاست)
بله من اگر يه دختري داشتم ... البته اين درصورتي است كه اون پسر همه ملاكهايي كه مدنظر من باشه رو داشته باشه....
ملاك من از نظر اقتصادي فقط در حد عرفه... نه مهريه هاي هزارتايي....نه زندگي تجملي....نه...نه...
(قرآن كريم : برترين انسانها نزد پروردگار با تقواترين آنهاست)
بعضی اوقات عرف 5000 سکه باید با همون مقدار دخترون رو شوهر بدید ؟!گاهی عرف مخالف با شرع است که مومن زرنگ این رو متوجه میشود.
بعضی اوقات عرف 5000 سکه باید با همون مقدار دخترون رو شوهر بدید ؟!گاهی عرف مخالف با شرع است که مومن زرنگ این رو متوجه میشود.
خير . عرفي كه مورد تاييد شرع و علماي دين باشد هموني كه مقام معظم رهبري فرمودند.
در ضمن عرف اينجا خوشبختانه به اينقدر نمي رسه !
خير . عرفي كه مورد تاييد شرع و علماي دين باشد هموني كه مقام معظم رهبري فرمودند.
در ضمن عرف اينجا خوشبختانه به اينقدر نمي رسه !
تشکر از دقتتون.ضمنا این پنج هزار تایی که گفتم برای خودم پیش اومده بود!!!از خودم نگفتم!!!
احادیث ازدواج حضرت محمد(ص) می فرمایند:بهترین ازدواجها آنست که آسان باشد.
حضرت محمد(ص) می فرمایند:
۱-بهترین ازدواجها آنست که آسان باشد.
۲-وقتی خداوند خواستگاری زنی را به دل کسی انداخته باشد مانعی نیست که او را بنگرد.
۳-بوسیله زناشوئی روزی بجوئید.
۴-ازدواج کنید تا عده شما بسیار شود زیرا من در روز رستاخیز به فزونی شما بر امتهای دیگر افتخار میکنم.
۵-زن بگیرید و طلاق مدهید زیرا عرش از وقوع طلاق می لرزد.
۶-از جمله بهترین وساطت، وساطت میان دو کس در کار زناشوئی است.
۷-دو رکعت نماز شخص زن دار بهت راز هفتاد رکعت نماز عزبست.
۸-هر که زن بگیرد یک نیمه ایمان خویش را کامل کرده از خدا درباره نیم دیگر بترسد.
۹-هر جوانی زن بگیرد شیطان بانگ برآرد وای بر او دین خود را از دستبرد من محفوظ داشت.
۱۰-نشان میمنت زن اینست که خواستگاریش آسان و مهرش سبک باشد.
منبع: کتاب شریف نهج الفصاحه
پیامبراکرم (ص): بیهمسران را همسر دمید زیرا خداوند اخلاق آنها را در پرتو ازدواج نیک گردانید و به روزی و معاش آنها وسعت بخشید و بر مروّت و ارزشهای عالی انسانی آنها میافزاید.
نوادر الراوندی، ص36
پیامبراکرم (ص): ازدواج کن و گرنه از برادران شیطانها خواهی بود.
بحار الانوار،ج103،ص221
پیامبراکرم (ص): ازدواج سنت و برنامة من است پس کسی که از سنت من دوری کند از من نیست.
وسائل الشیعه، ج 14،ص7
پیامبراکرم (ص): انسان مسلمان بعد از اسلام از هیچ فایدهای بهرهمند نشد که بهتر از داشتن همسر شایسته باشد، که هرگاه به او نگاه کند شاد شود و وقتی که به او امر کرد او اطاعت کند و وقتی که غایب شد همسرش او را در مورد رعایت عفت خانواده حفظ کند و از مال او نگهداری نماید.
وسائل الشیعه، ج14،ص220
امام صادق (ع): روزی همراه همسر و فرزند است.
تفسیر نورالثقلین،ج3،ص595
پیامبراکرم(ص): کسیکه برای خدا ازدواج کند و برایخدا تشکیلخانواده دهد شایسته ولایت خدا میگردد.
محجه البیضا،ج3،ص54
امام رضا (ع): از سنتهای اسلام است که مراسم ازدواج را شب برقرار کنید، زیرا خداوند شب را مایة آرامش قرار داده، زنها نیز مایة آرامش شوهران هستند.
فروع کافی،ج5،ص366
پیامبراکرم (ص): بهترین زنان امت من، آنان هستند که سفید روترند و مهریة آنها اندک تر است.
وسائل الشیعه،ج15،ص10
پیامبراکرم (ص): یکی از نشانههای برکت زن، سبک بودن هزینه زندگی اوست و از نشانههای بد قدمی زن آن است که هزینه زندگی او سنگین باشد.
وسائل الشیعه،ج15،ص11
پیامبراکرم (ص): زن بد قدم زنی است که مهرش سنگین باشد.
وسائل الشیعه،ج15،ص10
امام علی(ع): مهریههای زنان را گران و سنگین نکنید که موجب عدوات و دشمنی میشود.
وسائل الشیعه،ج15،ص11
پیامبراکرم (ص): کسی که به مهریة همسرش تجاوز و ظلم کند او درپیشگاه خدا زناکار خواهد بود.
وسائل الشیعه،ج15،ص22
__________________
ازدواج درست از نظر اهل بیت (ع)
حضرت محمد (ص) : برای یك مرد پس از قبول اسلام هیچ سودی بهتر از همسری با یك زن مسلمان درستكار نیست، زنی كه مرد را با دیدن خود شاد سازد، از دستورش اطاعت نماید، و در غیاب شوهر حافظ عفت خویش و اموال وی باشد. الحدیث، جلد 3 ، صفحه 390
حضرت محمد (ص) : درباره انتخاب همسر فرمود : بپرهیزید از خضراء دمن. به حضرت عرض شد: یارسولالله خضراء دمن چیست؟ فرمود: زن زیبایی كه از خانواده بد و پلید به وجود آمده باشد. الحدیث، جلد 3 ، صفحه 391
ابراهیم همدانی میگوید درباره ازدواج نامهای به امام باقر (ع) نوشتم. حضرت به خط خود جواب داد كه رسول اكرم (ص) فرموده است: با كسی كه از اخلاق و دینش رضایت دارید ازدواج كنید و خودداری شما از وصلت با او باعث فساد و فتنه بزرگ در جامعه خواهد شد. الحدیث، جلد 3 ، صفحه 392
امام صادق (ع) : زنی كه به همسری خویش انتخاب میكنی، مانند قلادهایست كه با اختیار بر گردن خود میافكنی، با عقل و بصیرت نگاه كن كه به چه چیز گردن مینهی. الحدیث، جلد 3 ، صفحه 393
مولا علی (ع) : پیروی از هوای نفس و اطاعت از تمنیات ناسنجیده در مورد زنان، از خلق و خوی مردان احمق است. الحدیث، جلد 3 ، صفحه 393
ابن ابی یعفور به امام صادق (ع) عرض كرد: من میخواهم با زنی ازدواج كنم ولی پدر و مادرم علاقه دارند زن دیگری را به همسری خود درآورم. حضرت فرمود: زن دلخواه خودت را بگیر و آنرا كه والدینت میخواهند ترك گوی. الحدیث، جلد 3 ، صفحه 394
حضرت محمد (ص) : زن را برای زیباییش به همسری مگیر چه ممكن است جمال زن باعث پستی و سقوط اخلاقیش شود، و همچنین به انگیزه مالش با وی پیوند زناشویی برقرار مكن زیرا مال میتواند مایه طغیان او گردد، بلكه به سرمایه دینش متوجه باش و با زن با ایمان ازدواج كن. الحدیث، جلد 3 ، صفحه 394
رسول اكرم (ص) : ای جوان ازدواج كن و از زنا بپرهیز كه زنا ریشههای ایمان را از دلت برمیكند. الحدیث، جلد 3 ، صفحه 394
امام صادق (ع) فرمود: روزی رسول اكرم (ص) به منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: ای مردم جبرئیل، از پیشگاه الهی نزد من آمد و گفت دختران باكره مانند میوه درختند، موقعی كه میرسد اگر چیده نشود اشعه آفتاب فاسدش میكند و وزش باد آنرا پراكنده میسازد. همچنین دختران وقتی به حد بلوغ رسیدند و مانند زنان در خویشتن تمایل جنسی احساس نمودند دارویی جز شوهر ندارند و اگر همسر نگیرند از فساد ایمن نیستند چه آنكه بشرند و بشر از خطا و لغزش مصون نیست. الحدیث، جلد 3 ، صفحه 395
__________________