تاملی در آنچه پس از فتوحات سرزمینهای مختلف بر مسلمانان وارد آمد
تبهای اولیه
[="]سياستهاي تبعيض در سهميه بندي بيت المال و برتري بخشيدن عرب بر عجم و اقامت اجباري بزرگان صحابه در مدينه و سپردن پستهاي مهم و فرماندهي سپاهيان به گروهي خاص، غالبا بر اساس مقرارت و معيارهاي اسلامي نبود، بلکه معيار اصلي اين بود: برخورداري از حمايت هيأت حاکمه، يا ملاقات پيامبر صلي الله عليه و آله در برههاي کوتاه و بالاخره قريشي بودن.[/]
[="]اگر ابوبکر و عمر نميدانستند که خليفهاند يا پادشاه [="][1][/][/][="] ، معاويه، پسر ابوسفيان، خود را پادشاه بالفعل ناميد. عدهي ديگري نيز خود را پادشاه ميدانستند. عمر هم خود را در بعضي از مناسبتها پادشاه ميخواند. [="][2][/][/]
[="]معاويه و امويان - و حتي بسياري از مردم - آنان را ملوک قيصري ميدانستند و در نظرشان اسلام و مسلماني، تنها شعاري بود که در خدمت اين پادشاهي قرار داشت و به تقويت آن کمک ميکرد؛ از اين رو اگر تشخيص ميدادند که روزي مانع آنان از رسيدن به آمال و آرزوها و اهدافشان خواهد شد، آن را در هم کوبيده از ريشه نابود ميکردند. در روزگار خلفاي سه گانه، ثروت اينان به ارقام افسانهاي رسيده بود. متون تاريخي اين مطلب را تأييد ميکند. [="][3][/] در زمان حکومت امويان، اين ارقام افزايش يافت و چند برابر شد. حکومت اموي حد و مرزي براي خود قايل نبود. خالد قسري، حقوق سالانهاش به بيست ميليون درهم ميرسيد. اين در حالي بود که اموال اختلاسي وي از صد ميليون تجاوز ميکرد. [="][4][/][/]
[="]ميبينيم عمر بن خطاب که گفته ميشود از زاهدترين مردم بود و حتي ميگويند: چون از دنيا رفت، مالي از خود بر جاي نگذاشت [="][5][/]، آن طور که بعضي از نصوص بيان ميکند، از بيت المال ارتزاق ميکرد و بر خود بسيار سخت ميگرفت، زماني که دچار مخمصه و گرفتاري شديدي شد. با يارانش در اينباره مشورت کرد، آنان رأي دادند که به اندازهي قوت خود از بيت المال بخورد. [="][6][/][/]
[="]همين عمر که اين چنين دربارهاش گفته مي شود، چهل هزار درهم صداق و مهريهي يکي از همسرانش کرد، [="][7][/] و يکي از دامادهايش که از مکه بر او وارد شده بود، ده هزار درهم از اصل مال خود هبه کرد. [="][8][/][/]
[="]ميگويند: يکي از فرزندان عمر، سهم الارث خود را به عبدالله بن عمر، به صد هزار درهم فروخت. [="][9][/][/]
[="]مؤيد اين مطلب، گفته ي ابويوسف است که ميگويد:[/]
[="]«عمر چهار هزار اسب نشان دار در راه خدا داشت[/][="]. به هر کس که سهمش اندک بود يا نيازي داشت، يکي از آنها را ميداد و به او گوشزد ميکرد که اگر آن را خسته کني يا علف و آب ندهي تا لاغر شود، ضامن هستي، اما اگر با آن به جهاد رفتي و زخمي برداشت يا تو خود آن را زخمي کردي، بر عهدهي تو چيزي نيست.» [="][10][/][/]
[="][1][/][="] - طبقات الکبری، ج 3 ص 221؛ شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 2 ص 66[/]
[="][2][/][="] - الفتوحات الاسلامیه، ج 2 ص 290 ؛ حیاة الصحابه، ج 2 ص 256[/]
[="][3][/][="] - البدایه و النهایه، ج 7 ص 164 ؛ عقد الفرید، ج 4 ص 322 - 324[/]
[="][4][/][="] - السیادة ابعربیه و الشیعه و الاسرائیلیات، ص 24و25 و 32؛ « درآمد سالیانه ی خالد قسری، ده میلیون دینار بود » البدایه والنهایه، ج 9 ص 325[/]
[="][5][/][="] - طبقات الکبری، ج 3 ص 221 و 222[/]
[="][6][/][="] - منتخب کنز العمال در پاورقی مسند احمد بن حنبل ، ج 4 ص 411[/]
[="][7][/][="] - الفتوحات الاسلامیه، ج 2 ص 55؛ انساب الاشراف ج 2 ص 190[/]
[="][8][/][="] - طبقات، ج 3 ص 219 ؛حیاة الصحابه، ج 2 ص 256[/]
[="][9][/][="] - جامع البیان، ج 2 ص 17[/]
[="][10][/][="] - الخراج، ص 51؛ انساب الاشراف، ج 2 ص 190[/]
[="]چنان که به نظر ميآيد، اين اسبها از آن خود عمر بود. وي اين عمل را به قصد نزديکي به خدا انجام ميداد و اگر درست باشد که ارث يکي از فرزندان او صد هزار درهم بود، اين هم بعيد نمينمايد.
[="]اين در زماني بود که بسياري از مردم در سختترين شرايطي که يک انسان ميتواند زندگي کند، روزگار ميگذراندند و بسياري از آنان تنها دو تکه پارچه داشتند که با يکي عورت و وبا ديگري عقبشان را ميپوشاندند.
[="]شايد به همين خاطر و براي دفاع از جنبهي زاهدمآبانه خليفه است که حسن بصري تلاش دارد [="][1] تا از خليفه ي دوم در اينباره دفاع کند. وي ضمن تکذيب کسي که ميگفت: «عمر به ثلث مالش - چهل هزار - وصيت کرد»، کوشيد تا آن را چنين توجيه نمايد:
[="]«به خدا سوگند چنين نيست! مال عمر کمتر از اين بود که ثلث آن چهل هزار باشد. شايد وي به اين مال سفارش کرده و بازماندگانش آن را اجازه دادهاند.» [="][2]
[="]به هر حال ميتوان شواهد و ادله ي فراواني مبني بر اهتمام شديد حکام و دار و دسته ي آنها در جمعآوري مال و ثروت و رسيدن به غنيمت - به حق يا به ناحق - جمعآوري کرد. کافي است که بدانيم: زياد، حکم بن عمر غفاري را به خراسان فرستاد. حکم، غنائم زيادي به دست آورد. زياد به او نوشت:
[="]«اميرمؤمنان مرقوم داشته است که سفيد و سرخ را براي او انتخاب کنيم و ذرهاي طلا و نقره بين مسلمانان تقسيم نشود.»[="] [="]حکم از اجراي اين فرمان سر باز زد و آن را در ميان مسلمين تقسيم نمود. معاويه کسي را فرستاد که او را دستبند زد و به زندان انداخت، تا اين که با همان قيد و بندها جان داد و دفن گرديد. او ميگفت: «همانا من مخاصم هستم.» [="][3]
[="]از زمان خليفهي دوم آزار و اذيت مردم براي گرفتن خراج شروع شد. [="][4]
[="]اينان از اهل ذمه که مسلمان ميشدند نيز خراج ميگرفتند و دليل ميآوردند که خراج در حقيقت به منزله ي ماليات سرانهي بندگان است و اسلام آوردن بنده، ماليات را از وي ساقط نميکند. عمر بن عبدالعزيز اين سياست را ادامه نداد و ماليات فوق را از ذمياني که مسلمان ميشدند نميگرفت.[="][5] عمر بن خطاب تلاش کرد تا از مردي که اسلام آورده بود جزيه بگيرد. چه در نظر وي، اين مرد مسلمان شده بود تا در پناه اسلام باشد. آن مرد در پاسخ عمر گفت: اسلام، خودش پناه است. عمر نيز گفت: راست گفتي، اسلام خودش پناه است. [="][6]
[="][1][="] - المصنف، ج 6 ص 267 -268
[="][2][="] - جامع بیان العلم، ج 2 ص 17
[="][3][="] - مستدرک حاکم، ج 3 ص 442 – 443 ؛ الاستیعاب، ج 1 ص 316
[="][4][="] - المصنف، ج 11 ص 245
[="][5][="] - تاریخ الدولة العربیه، ص 235 ؛ تاریخ تمدن اسلامی، ج 1 ص 273
[="][6][="] - المصنف ،ج 6 ص 94
[="]داستان چند برابر کردن خراج نصاراي تغلب، توسط عمر بن خطاب نيز معروف و مشهور است و نيازي به بيان ندارد. [="][1]
[="]خالد بن وليد در حالي که لشکريان خويش را مخاطب ساخته بود و آنان را براي فتح سرزمين سواد ( عراق )تشويق ميکرد، چنين گفت: «آيا نمينگريد که چگونه غلات اين ديار همچون کوه بر روي هم قرار گرفته است؟ به خدا سوگند! اگر جهاد در راه خدا و دعوت مردم به سوي او هم بر ما واجب و چيزي جز معاش زندگي بر ما لازم نبود، باز هم نظر ما اين بود که با مردم اين سرزمين بجنگيم، تا از ديگران نسبت به آن سزاوارتر باشيم و گرسنگي و فقر را براي کساني واگذار کنيم که در فقر و تنگدستي به سر ميبرند و راهي را که شما در پيش گرفتهايد و جهادي را که شما انجام ميدهيد رها کردهاند.» [="][2]
[="]در فتح «شاهرتا» بعضي از بردگان مسلمان به اهالي شهر امان ميدادند، اما مسلمانان از اين امر ناخشنود بودند، تا اين که مسأله را با عمر بن خطاب در ميان گذاشتند. عمر نوشت: «بردهي مسلمان از مسلمانان است و امان او امان آنها.»
[="]راوي ميگويد: «با اين بيان عمر، غنايمي که بر آن اشراف پيدا کرده بوديم، از دست داديم.» [="][3]
[="]يکي از شعرا در هنگام مرگ مهلب سرود:
[="]الا ذهب الغزو المقريب للغني
[="]و مات الندي و الجود بعد المهلب
[="]پس از مهلب، هم جنگهايي که مردم را به پولداري نزديک ميساخت از بين رفت و هم جود و کرم در ميان مردم به خاموشي گراييد.
[="]آري، اين فتوحات براي پر کردن جيب جنگجويان و احيانا تقويت بنيه ي نظامي آنان براي پيروزي بر خصم بود.
[="]آنچه خالد بن وليد بيان کرد، تمام حقيقت نيست، زيرا آنچه به طبقهي مستضعف سپاه ميرسيد، تنها بخش بسيار اندکي از غنايم بود که براي رفع نياز و سد جوع آنها کافي نبود و آن قدر کم بود که بلافاصله تمام مي شد، در حالي که اينان جلوداران سپاه و طلايه داران فتح و پيروزي بودند. بسا که بسياري از آنان کساني بودند که روز پيش سرزمينشان فتح شده بود. همان طور که دربارهي مردم افريقا گذشت (کساني که نزد هشام بن عبدالملک، خليفه اموي، آمدند تا از رفتار کارگزاران شکايت کنند) همين افراد از بسياري از امتيازات محروم ميشدند، اما اکثرشان در اين جنگها منبعي براي عيش و نوش خويش فراهم ديده و از اين راه به مال و ثروتي هر چند نا چيز و اندک دست يافتند. همين امر موجب شد تا اگر هم در ميانشان کسي کمترين اطلاعي از احکام اسلامي داشت، از تمامي اعمال و کردار شيطاني و غير اسلامي حاکمان چشمپوشي کرده، آن را ناديده بگيرد.
[="][1][="] - سنن بیهقی، ج 9 ص 216
[="][2][="] - تاریخ طبری، ج 4 ص 9
[="][3][="] - المصنف، ج 5 ص 223و 222
[="]بعضي از نهضتها که عليه نظام حاکم شروع ميشد، گر چه گاهي نتايجي به همراه داشت، اما چيزي نميگذشت که در برابر ضربات خرد کننده و کوبندهي نظام حاکم از پاي درميآمد و به پايان ميرسيد.
[="]به هر حال، جنگ براي به دست آوردن مال و غنيمت، صفت مشخصهي اين فتوحات بود. در بعضي از معرکهها طرف مقابل، اسلام خويش را اعلام ميکرد، اما چون فاتحان در اموال و زنانشان طمع داشتند، به آن وقعي نمينهادند و حتي آنان را دروغگو قلمداد کرده و آن را ناديده ميگرفتند. [="][1]
[="]در زمان رسول اکرم صلي الله عليه و آله نيز آثار اين پديده را ميبينيم، زيرا در آن موقع هنوز مسلمانان به مرحله ي نضج و کمال نرسيده بودند و با اسلام و احکام آن به نحو مطلوب و شايستهاي تعامل نداشتند و تمايلات جاهلي و طمعورزيهاي دنيوي هنوز هم در ميان آنها ديده ميشد. حارث بن مسلم تميمي - که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وي را به همراه عدهاي براي شرکت در سريه اي اعزام کرده بود - مي گويد:
[="]«چون به مغار رسيديم، اسبم را حرکت دادم و از همراهانم پيشي گرفتم. مردم قبيله با آه و ناله به استقبال ما آمدند. به آنان گفتم: بگوييد: «لا اله الا الله» تا در امان باشيد. آنان نيز تهليل به جاي آوردند. همين که همراهانم از راه رسيدند، مرا بر اين کار توبيخ و سرنش کردند و گفتند: ما را از غنيمتي محروم کردي که به ما روي کرده بود. وقتي برگشتيم، ماجرا را خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله عرض کردم. حضرت در حق من دعا کرد و مرا بر اين کار تحسين و آفرين گفت. آن گاه فرمود: خداوند در ازاي هر نفر از آنان برايت فلان و فلان مقدار ثواب و پاداش نوشته است.» [="][2]
[="]ابنابيالحديد معتزلي در مقام اصرار بر لزوم وارد شدن علي عليهالسلام در شوراي شش نفره به دليل کينه و بغض شديد قريش و عرب نسبت به او، ميگويد:
[="]«اما اسلام بسياري از اعراب چنين نبود، چه گروهي از آنان به پيروي از سران قبايل خود اسلام آوردند و گروهي به طمع در غنائم، عدهاي به خاطر ترس از شمشير مسلمان شدند و گروهي هم بنابر غيرت و عصبيت قومي و براي پيروز شدن بر ديگر قبايل، گروهي هم اسلام پذيرفتند، زيرا با دشمنان و مخالفان اسلام، عداوت و دشمني داشتند.» [="][3]
[="]از طرف ديگر، همين کنيزکاني که به جرگه ي مسلمين درنيامده بودند، يا هنوز اسلام و مسلماني در قلوب آنان ريشه دوانيده بود، در ميان جامعهي اسلامي به سرميبردند و تربيت و پرورش نوزادان مسلمان را بر عهده داشتند، چه اين که اين کودکان، فرزندان خود کنيزکان بوده باشند يا فرزند مادران آزاده.
[="][1][="] - تاریخ طبری بخش جنگهای رده
[="][2][="] - کنز العمال، ج 15 ص 330
[="][3][="] - شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید، ج 13 ص 300
[="]از اين رو ميبينيم که بسياري از اشراف و رؤساي آنان از مادراني به دنياآمدهاند که نصراني بودند، مثل:
[="]1. حارث بن ابيربيعهي مخزومي؛
[="]2. خالد قسري؛
[="]3. عبيدهي سلمي؛
[="]4. ابواعور سلمي؛
[="]5. حنظلة بن صفوان؛
[="]6. عبدالله بن وليد بن عبدالملک؛
[="]7. يزيد بن اسيد؛
[="]8. عثمان بن عنبسة بن ابيسفيان؛
[="]9. عباس بن وليد بن عبدالملک؛
[="]10. مالک بن ضب کلبي؛
[="]11. شقيق بن سلمه، ابووائل؛
[="]12. عبدالله بن ابيعمرو بن حفص بن مغيرهي مخزومي؛ [="][1]
[="]13. عمر بن ابي ربيعه؛ [="][2]
[="]14. ابوسلمة بن عبدالرحمن [="][3]
[="]15. يوسف بن عمرو. [="][4]
[="]طلحه نيز در زمان عمر با يک زن يهودي ازدواج کرد[="]، [="][5] و با وجود اينکه عمر خود يک غلام نصراني داشت که مسلمان نشده بود و در زمان وفات خود آزادش کرد [="][6] ، به ابوموسي که منشياش يک بردهي نصراني بود اعتراض کرد! [="][7] معلم فرزندان سعد بن ابيوقاص نيز نصراني بود [="][8].
[="]به هر حال، تربيت و پرورش نوزادان توسط اين کنيزکان، ميتوانست از ميزان پايبندي ديني مردم بکاهد و التزام اين کودکان را به احکام اسلامي به شدت کاهش دهد و طبيعتا خطري جديد براي اسلام و مسلمانان به همراه آورد؛ از اين روست که ميبينيم امامان بزرگوار شيعه عليهمالسلام ميکوشيدند تا بردگان و کنيزکان را با تعليمات اسلامي شايستهاي تربيت کنند و آنان را در راه خدا آزاد سازند. [="][9]
[="][1][="] - المحبر، ص 305 و 306
[="][2][="] - الشعر و الشعراء، ص 349
[="][3][="] - الاصابه، ج 1 ص 108
[="][4][="] - انساب الاشراف ج 3 ص 88
[="][5][="] - المصنف ج 7 ص 177 و 178
[="][6][="] - طبقات ابن سعد، ج 2 ص 109
[="][7][="] - عیون الاخبار، ابن قتیبه، ج 1 ص 43
[="][8][="] - انساب الاشراف ،ج 2 ص 292
[="][9][="] - دراسات و بحوث فی التاریخ الاسلام، ج 1، بحث:« الامام السجاد باعث الاسلام »
[="]از سوي ديگر ميبينيم آن موقع که حکام در صدد پرورش جوانان براي مناصب و مقامات عاليه و نيز شکوفايي شخصيت آنان برميآيند، از فتوحات اسلامي در زمينهي ارضاي خواستهها و اشباع غرور جواني آنان بهرهبرداري ميکنند، حتي معاويه، پسرش يزيد را وادار ميکرد که فرماندهي سپاهي را که براي فتح منطقهاي اعزام ميشد، بر عهده بگيرد. [="][1]
[="]به علاوه، فتوحات اسلامي در جهت دور ساختن معترضان و نيز کساني استفاده مينمودند که از اعمال و دخل و تصرفات نابهجاي حکام و اطرافيان آنان ناراضي بودند و صدا به اعتراض ميگشودند؛ براي نمونه و به عنوان شاهدي بر مدعا، يک مورد را متذکر ميشويم:
[="]آن گاه خشم و تنفر عمومي از عثمان به اوج خود رسيد و اوضاع وخيم گرديد، مشاوران و کارگزاران خود را خواست و براي رويارويي و مقابله با تنفر و انزجار عمومي و خواستههاي مردم که ميگفتند: بايد عثمان عمال خود را عوض کند و افراد بهتري به جاي آنان به کار گمارد، با آنان به مشورت پرداخت و نظر آنان را جويا شد. [="]اين کارگزاران عبارت بودند از: معاويه، عمرو بن عاص، عبدالله بن سعد بن ابيسرح، سعيد بن عاص و عبدالله بن عامر. [="][2]
[="]عبدالله بن عامر نظر خود را چنين اعلام کرد:
[="]«اي اميرمؤمنان! رأي من اين است که به آنان دستور جهاد دهي تا بدين طريق مشغول بوده و کاري به کار تو نداشته باشند و آنان را در جنگها زياد بداري تا در برابرت نرم و رام شوند و همه به خود پرداخته و انديشهاي جز زخم پشت مرکوب خود و شپش پوستين خويش نداشته باشند.»
[="] در متن ديگري اضافه ميکند:
[="]«عثمان عاملان خويش را به محل کارشان پس فرستاد و گفت: با کساني که آن جا هستند سختي کنند و آنان را امر کرد که مردم را در سپاههاي اعزام شده، زياد نگه دارند و نيز تصميم گرفت مقرري آنها را لغو کنند، تا اين مطيع شوند و به او نياز پيدا کنند.» [="][3]
[="]هنگامي که مردم مسلمان برخي از کارهاي عثمان را مورد انتقاد قرار دادند، معاويه نظر داد که علي و طلحه و زبير را بکشد و او رد کرد. معاويه گفت:
[="]پس راه دوم را انتخاب کن!
[="]- کدام راه؟
[="]- آنان را از هم جدا کن تا دو تن با هم در يک شهر نباشند و آنان را در سپاهها و لشکرها به جاهاي دور دست اعزام کن، تا اين که زخم مرکوب هر کدام برايش از نماز مهمتر باشد[="].
[="]- شگفتا! بزرگان انصار و مهاجرين و کبار صحابه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و ساير اعضاي شورا را از ديارشان اخراج کنم و بين آنان و خانوادهشان جدايي افکنم! [="][4]
[="]يعقوبي دربارهي معاويه ميگويد:
[="]«هر گاه از کسي چيزي به وي ميرسيد که آن را خوش نميداشت، با بذل و بخشش دهانش را ميبست و چه بسا که او را سر به نيست ميکرد يا همراه سپاهيان به جنگ روانه ميکرد و او را جلو ميانداخت. بيشتر کار معاويه را مکر و خدعه تشکيل ميداد.» [="][5]
[="]برگرفته و تلخیصی از : تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی، سید جعفر مرتضی عاملی ، ترجمه محمد سپهری
[="][1][="] - تاریخ یعقوبی، ج 2 ص 229
[="][2][="] - جالب است که عثمان با کسانی در مورد عزل کارگزارانش مشورت می کند که مردم خواستار برکناری آنان بودند.
[="][3][="] - تاریخ طبری، ج 3 ص 373
[="][4][="] - الامامه و السیاسیه، ج 1 ص 31
[="][5][="] - تاریخ یعقوبی، ج 2 ص 238