تاملی در آنچه پس از فتوحات سرزمینهای مختلف بر مسلمانان وارد آمد

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تاملی در آنچه پس از فتوحات سرزمینهای مختلف بر مسلمانان وارد آمد

[=&quot]سياست‏هاي تبعيض در سهميه‏ بندي بيت المال و برتري بخشيدن عرب بر عجم و اقامت اجباري بزرگان صحابه در مدينه و سپردن پست‏هاي مهم و فرماندهي سپاهيان به گروهي خاص، غالبا بر اساس مقرارت و معيارهاي اسلامي نبود، بلکه معيار اصلي اين بود: برخورداري از حمايت هيأت حاکمه، يا ملاقات پيامبر صلي الله عليه و آله در برهه‏اي کوتاه و بالاخره قريشي بودن.[/]
[=&quot]اگر ابوبکر و عمر نمي‏دانستند که خليفه‏اند يا پادشاه [=&quot][1][/][/][=&quot] ، معاويه، پسر ابوسفيان، خود را پادشاه بالفعل ناميد. عده‏ي ديگري نيز خود را پادشاه مي‏دانستند. عمر هم خود را در بعضي از مناسبت‏ها پادشاه مي‏خواند. [=&quot][2][/][/]
[=&quot]معاويه و امويان - و حتي بسياري از مردم - آنان را ملوک قيصري مي‏دانستند و در نظرشان اسلام و مسلماني، تنها شعاري بود که در خدمت اين پادشاهي قرار داشت و به تقويت آن کمک مي‏کرد؛ از اين رو اگر تشخيص مي‏دادند که روزي مانع آنان از رسيدن به آمال و آرزوها و اهدافشان خواهد شد، آن را در هم کوبيده از ريشه نابود مي‏کردند. در روزگار خلفاي سه گانه، ثروت اينان به ارقام افسانه‏اي رسيده بود. متون تاريخي اين مطلب را تأييد مي‏کند. [=&quot][3][/] در زمان حکومت امويان، اين ارقام افزايش يافت و چند برابر شد. حکومت اموي حد و مرزي براي خود قايل نبود. خالد قسري، حقوق سالانه‏اش به بيست ميليون درهم مي‏رسيد. اين در حالي بود که اموال اختلاسي وي از صد ميليون تجاوز مي‏کرد. [=&quot][4][/][/]
[=&quot]مي‏بينيم عمر بن خطاب که گفته مي‏شود از زاهدترين مردم بود و حتي مي‏گويند: چون از دنيا رفت، مالي از خود بر جاي نگذاشت [=&quot][5][/]، آن طور که بعضي از نصوص بيان مي‏کند، از بيت المال ارتزاق مي‏کرد و بر خود بسيار سخت مي‏گرفت، زماني که دچار مخمصه و گرفتاري شديدي شد. با يارانش در اين‏باره مشورت کرد، آنان رأي دادند که به اندازه‏ي قوت خود از بيت المال بخورد. [=&quot][6][/][/]
[=&quot]همين عمر که اين چنين درباره‏اش گفته مي ‏شود، چهل هزار درهم صداق و مهريه‏ي يکي از همسرانش کرد، [=&quot][7][/] و يکي از دامادهايش که از مکه بر او وارد شده بود، ده هزار درهم از اصل مال خود هبه کرد. [=&quot][8][/][/]
[=&quot]مي‏گويند: يکي از فرزندان عمر، سهم الارث خود را به عبدالله بن عمر، به صد هزار درهم فروخت. [=&quot][9][/][/]
[=&quot]مؤيد اين مطلب، گفته‏ ي ابويوسف است که مي‏گويد:[/]
[=&quot]«عمر چهار هزار اسب نشان ‏دار در راه خدا داشت[/][=&quot]. به هر کس که سهمش اندک بود يا نيازي داشت، يکي از آن‏ها را مي‏داد و به او گوشزد مي‏کرد که اگر آن را خسته کني يا علف و آب ندهي تا لاغر شود، ضامن هستي، اما اگر با آن به جهاد رفتي و زخمي برداشت يا تو خود آن را زخمي کردي، بر عهده‏ي تو چيزي نيست.» [=&quot][10][/][/]

[=&quot][1][/][=&quot] - طبقات الکبری، ج 3 ص 221؛ شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 2 ص 66[/]

[=&quot][2][/][=&quot] - الفتوحات الاسلامیه، ج 2 ص 290 ؛ حیاة الصحابه، ج 2 ص 256[/]

[=&quot][3][/][=&quot] - البدایه و النهایه، ج 7 ص 164 ؛ عقد الفرید، ج 4 ص 322 - 324[/]

[=&quot][4][/][=&quot] - السیادة ابعربیه و الشیعه و الاسرائیلیات، ص 24و25 و 32؛ « درآمد سالیانه ی خالد قسری، ده میلیون دینار بود » البدایه والنهایه، ج 9 ص 325[/]

[=&quot][5][/][=&quot] - طبقات الکبری، ج 3 ص 221 و 222[/]

[=&quot][6][/][=&quot] - منتخب کنز العمال در پاورقی مسند احمد بن حنبل ، ج 4 ص 411[/]

[=&quot][7][/][=&quot] - الفتوحات الاسلامیه، ج 2 ص 55؛ انساب الاشراف ج 2 ص 190[/]

[=&quot][8][/][=&quot] - طبقات، ج 3 ص 219 ؛حیاة الصحابه، ج 2 ص 256[/]

[=&quot][9][/][=&quot] - جامع البیان، ج 2 ص 17[/]

[=&quot][10][/][=&quot] - الخراج، ص 51؛ انساب الاشراف، ج 2 ص 190[/]

[=&quot]چنان که به نظر مي‏آيد، اين اسب‏ها از آن خود عمر بود. وي اين عمل را به قصد نزديکي به خدا انجام مي‏داد و اگر درست باشد که ارث يکي از فرزندان او صد هزار درهم بود، اين هم بعيد نمي‏نمايد.
[=&quot]اين در زماني بود که بسياري از مردم در سخت‏ترين شرايطي که يک انسان مي‏تواند زندگي کند، روزگار مي‏گذراندند و بسياري از آنان تنها دو تکه پارچه داشتند که با يکي عورت و وبا ديگري عقبشان را مي‏پوشاندند.
[=&quot]شايد به همين خاطر و براي دفاع از جنبه‏ي زاهدمآبانه خليفه است که حسن بصري تلاش دارد [=&quot][1] تا از خليفه‏ ي دوم در اين‏باره دفاع کند. وي ضمن تکذيب کسي که مي‏گفت: «عمر به ثلث مالش - چهل هزار - وصيت کرد»، کوشيد تا آن را چنين توجيه نمايد:
[=&quot]«به خدا سوگند چنين نيست! مال عمر کمتر از اين بود که ثلث آن چهل هزار باشد. شايد وي به اين مال سفارش کرده و بازماندگانش آن را اجازه داده‏اند.» [=&quot][2]
[=&quot]به هر حال مي‏توان شواهد و ادله‏ ي فراواني مبني بر اهتمام شديد حکام و دار و دسته‏ ي آن‏ها در جمع‏آوري مال و ثروت و رسيدن به غنيمت - به حق يا به ناحق - جمع‏آوري کرد. کافي است که بدانيم: زياد، حکم بن عمر غفاري را به خراسان فرستاد. حکم، غنائم زيادي به دست آورد. زياد به او نوشت:
[=&quot]«اميرمؤمنان مرقوم داشته است که سفيد و سرخ را براي او انتخاب کنيم و ذره‏اي طلا و نقره بين مسلمانان تقسيم نشود.»[=&quot] [=&quot]حکم از اجراي اين فرمان سر باز زد و آن را در ميان مسلمين تقسيم نمود. معاويه کسي را فرستاد که او را دست‏بند زد و به زندان انداخت، تا اين که با همان قيد و بندها جان داد و دفن گرديد. او مي‏گفت: «همانا من مخاصم هستم.» [=&quot][3]
[=&quot]از زمان خليفه‏ي دوم آزار و اذيت مردم براي گرفتن خراج شروع شد. [=&quot][4]
[=&quot]اينان از اهل ذمه که مسلمان مي‏شدند نيز خراج مي‏گرفتند و دليل مي‏آوردند که خراج در حقيقت به منزله‏ ي ماليات سرانه‏ي بندگان است و اسلام آوردن بنده، ماليات را از وي ساقط نمي‏کند. عمر بن عبدالعزيز اين سياست را ادامه نداد و ماليات فوق را از ذمياني که مسلمان مي‏شدند نمي‏گرفت.[=&quot][5] عمر بن خطاب تلاش کرد تا از مردي که اسلام آورده بود جزيه بگيرد. چه در نظر وي، اين مرد مسلمان شده بود تا در پناه اسلام باشد. آن مرد در پاسخ عمر گفت: اسلام، خودش پناه است. عمر نيز گفت: راست گفتي، اسلام خودش پناه است. [=&quot][6]

[=&quot][1][=&quot] - المصنف، ج 6 ص 267 -268

[=&quot][2][=&quot] - جامع بیان العلم، ج 2 ص 17

[=&quot][3][=&quot] - مستدرک حاکم، ج 3 ص 442 – 443 ؛ الاستیعاب، ج 1 ص 316

[=&quot][4][=&quot] - المصنف، ج 11 ص 245

[=&quot][5][=&quot] - تاریخ الدولة العربیه، ص 235 ؛ تاریخ تمدن اسلامی، ج 1 ص 273

[=&quot][6][=&quot] - المصنف ،ج 6 ص 94

[=&quot]داستان چند برابر کردن خراج نصاراي تغلب، توسط عمر بن خطاب نيز معروف و مشهور است و نيازي به بيان ندارد. [=&quot][1]
[=&quot]خالد بن وليد در حالي که لشکريان خويش را مخاطب ساخته بود و آنان را براي فتح سرزمين سواد ( عراق )تشويق مي‏کرد، چنين گفت: «آيا نمي‏نگريد که چگونه غلات اين ديار همچون کوه بر روي هم قرار گرفته است؟ به خدا سوگند! اگر جهاد در راه خدا و دعوت مردم به سوي او هم بر ما واجب و چيزي جز معاش زندگي بر ما لازم نبود، باز هم نظر ما اين بود که با مردم اين سرزمين بجنگيم، تا از ديگران نسبت به آن سزاوارتر باشيم و گرسنگي و فقر را براي کساني واگذار کنيم که در فقر و تنگدستي به سر مي‏برند و راهي را که شما در پيش گرفته‏ايد و جهادي را که شما انجام مي‏دهيد رها کرده‏اند.» [=&quot][2]
[=&quot]در فتح «شاهرتا» بعضي از بردگان مسلمان به اهالي شهر امان مي‏دادند، اما مسلمانان از اين امر ناخشنود بودند، تا اين که مسأله را با عمر بن خطاب در ميان گذاشتند. عمر نوشت: «برده‏ي مسلمان از مسلمانان است و امان او امان آنها.»
[=&quot]راوي مي‏گويد: «با اين بيان عمر، غنايمي که بر آن اشراف پيدا کرده بوديم، از دست داديم.» [=&quot][3]
[=&quot]يکي از شعرا در هنگام مرگ مهلب سرود:
[=&quot]الا ذهب الغزو المقريب للغني
[=&quot]و مات الندي و الجود بعد المهلب‏
[=&quot]پس از مهلب، هم جنگ‏هايي که مردم را به پولداري نزديک مي‏ساخت از بين رفت و هم جود و کرم در ميان مردم به خاموشي گراييد.
[=&quot]آري، اين فتوحات براي پر کردن جيب جنگجويان و احيانا تقويت بنيه‏ ي نظامي آنان براي پيروزي بر خصم بود.
[=&quot]آنچه خالد بن وليد بيان کرد، تمام حقيقت نيست، زيرا آنچه به طبقه‏ي مستضعف سپاه مي‏رسيد، تنها بخش بسيار اندکي از غنايم بود که براي رفع نياز و سد جوع آنها کافي نبود و آن قدر کم بود که بلافاصله تمام مي ‏شد، در حالي که اينان جلوداران سپاه و طلايه‏ داران فتح و پيروزي بودند. بسا که بسياري از آنان کساني بودند که روز پيش سرزمينشان فتح شده بود. همان طور که درباره‏ي مردم افريقا گذشت (کساني که نزد هشام بن عبدالملک، خليفه اموي، آمدند تا از رفتار کارگزاران شکايت کنند) همين افراد از بسياري از امتيازات محروم مي‏شدند، اما اکثرشان در اين جنگ‏ها منبعي براي عيش و نوش خويش فراهم ديده و از اين راه به مال و ثروتي هر چند نا چيز و اندک دست يافتند. همين امر موجب شد تا اگر هم در ميانشان کسي کم‏ترين اطلاعي از احکام اسلامي داشت، از تمامي اعمال و کردار شيطاني و غير اسلامي حاکمان چشم‏پوشي کرده، آن را ناديده بگيرد.

[=&quot][1][=&quot] - سنن بیهقی، ج 9 ص 216

[=&quot][2][=&quot] - تاریخ طبری، ج 4 ص 9

[=&quot][3][=&quot] - المصنف، ج 5 ص 223و 222

[=&quot]بعضي از نهضت‏ها که عليه نظام حاکم شروع مي‏شد، گر چه گاهي نتايجي به همراه داشت، اما چيزي نمي‏گذشت که در برابر ضربات خرد کننده و کوبنده‏ي نظام حاکم از پاي درمي‏آمد و به پايان مي‏رسيد.
[=&quot]به هر حال، جنگ براي به دست آوردن مال و غنيمت، صفت مشخصه‏ي اين فتوحات بود. در بعضي از معرکه‏ها طرف مقابل، اسلام خويش را اعلام مي‏کرد، اما چون فاتحان در اموال و زنانشان طمع داشتند، به آن وقعي نمي‏نهادند و حتي آنان را دروغگو قلمداد کرده و آن را ناديده مي‏گرفتند. [=&quot][1]
[=&quot]در زمان رسول اکرم صلي الله عليه و آله نيز آثار اين پديده را مي‏بينيم، زيرا در آن موقع هنوز مسلمانان به مرحله ‏ي نضج و کمال نرسيده بودند و با اسلام و احکام آن به نحو مطلوب و شايسته‏اي تعامل نداشتند و تمايلات جاهلي و طمع‏ورزي‏هاي دنيوي هنوز هم در ميان آنها ديده مي‏شد. حارث بن مسلم تميمي - که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وي را به همراه عده‏اي براي شرکت در سريه ‏اي اعزام کرده بود - مي گويد:
[=&quot]«چون به مغار رسيديم، اسبم را حرکت دادم و از همراهانم پيشي گرفتم. مردم قبيله با آه و ناله به استقبال ما آمدند. به آنان گفتم: بگوييد: «لا اله الا الله» تا در امان باشيد. آنان نيز تهليل به جاي آوردند. همين که همراهانم از راه رسيدند، مرا بر اين کار توبيخ و سرنش کردند و گفتند: ما را از غنيمتي محروم کردي که به ما روي کرده بود. وقتي برگشتيم، ماجرا را خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله عرض کردم. حضرت در حق من دعا کرد و مرا بر اين کار تحسين و آفرين گفت. آن گاه فرمود: خداوند در ازاي هر نفر از آنان برايت فلان و فلان مقدار ثواب و پاداش نوشته است.» [=&quot][2]
[=&quot]ابن‏ابي‏الحديد معتزلي در مقام اصرار بر لزوم وارد شدن علي عليه‏السلام در شوراي شش نفره به دليل کينه و بغض شديد قريش و عرب نسبت به او، مي‏گويد:
[=&quot]«اما اسلام بسياري از اعراب چنين نبود، چه گروهي از آنان به پيروي از سران قبايل خود اسلام آوردند و گروهي به طمع در غنائم، عده‏اي به خاطر ترس از شمشير مسلمان شدند و گروهي هم بنابر غيرت و عصبيت قومي و براي پيروز شدن بر ديگر قبايل، گروهي هم اسلام پذيرفتند، زيرا با دشمنان و مخالفان اسلام، عداوت و دشمني داشتند.» [=&quot][3]
[=&quot]از طرف ديگر، همين کنيزکاني که به جرگه‏ ي مسلمين درنيامده بودند، يا هنوز اسلام و مسلماني در قلوب آنان ريشه دوانيده بود، در ميان جامعه‏ي اسلامي به سرمي‏بردند و تربيت و پرورش نوزادان مسلمان را بر عهده داشتند، چه اين که اين کودکان، فرزندان خود کنيزکان بوده باشند يا فرزند مادران آزاده.

[=&quot][1][=&quot] - تاریخ طبری بخش جنگهای رده

[=&quot][2][=&quot] - کنز العمال، ج 15 ص 330

[=&quot][3][=&quot] - شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید، ج 13 ص 300

[=&quot]از اين رو مي‏بينيم که بسياري از اشراف و رؤساي آنان از مادراني به دنياآمده‏اند که نصراني بودند، مثل:
[=&quot]1. حارث بن ابي‏ربيعه‏ي مخزومي؛
[=&quot]2. خالد قسري؛
[=&quot]3. عبيده‏ي سلمي؛
[=&quot]4. ابواعور سلمي؛
[=&quot]5. حنظلة بن صفوان؛
[=&quot]6. عبدالله بن وليد بن عبدالملک؛
[=&quot]7. يزيد بن اسيد؛
[=&quot]8. عثمان بن عنبسة بن ابي‏سفيان؛
[=&quot]9. عباس بن وليد بن عبدالملک؛
[=&quot]10. مالک بن ضب کلبي؛
[=&quot]11. شقيق بن سلمه، ابووائل؛
[=&quot]12. عبدالله بن ابي‏عمرو بن حفص بن مغيره‏ي مخزومي؛ [=&quot][1]
[=&quot]13. عمر بن ابي‏ ربيعه؛ [=&quot][2]
[=&quot]14. ابوسلمة بن عبدالرحمن [=&quot][3]
[=&quot]15. يوسف بن عمرو. [=&quot][4]
[=&quot]طلحه نيز در زمان عمر با يک زن يهودي ازدواج کرد[=&quot]، [=&quot][5] و با وجود اين‏که عمر خود يک غلام نصراني داشت که مسلمان نشده بود و در زمان وفات خود آزادش کرد [=&quot][6] ، به ابوموسي که منشي‏اش يک برده‏ي نصراني بود اعتراض کرد! [=&quot][7] معلم فرزندان سعد بن ابي‏وقاص نيز نصراني بود [=&quot][8].
[=&quot]به هر حال، تربيت و پرورش نوزادان توسط اين کنيزکان، مي‏توانست از ميزان پاي‏بندي ديني مردم بکاهد و التزام اين کودکان را به احکام اسلامي به شدت کاهش دهد و طبيعتا خطري جديد براي اسلام و مسلمانان به همراه آورد؛ از اين روست که مي‏بينيم امامان بزرگوار شيعه عليهم‏السلام مي‏کوشيدند تا بردگان و کنيزکان را با تعليمات اسلامي شايسته‏اي تربيت کنند و آنان را در راه خدا آزاد سازند. [=&quot][9]

[=&quot][1][=&quot] - المحبر، ص 305 و 306

[=&quot][2][=&quot] - الشعر و الشعراء، ص 349

[=&quot][3][=&quot] - الاصابه، ج 1 ص 108

[=&quot][4][=&quot] - انساب الاشراف ج 3 ص 88

[=&quot][5][=&quot] - المصنف ج 7 ص 177 و 178

[=&quot][6][=&quot] - طبقات ابن سعد، ج 2 ص 109

[=&quot][7][=&quot] - عیون الاخبار، ابن قتیبه، ج 1 ص 43

[=&quot][8][=&quot] - انساب الاشراف ،ج 2 ص 292

[=&quot][9][=&quot] - دراسات و بحوث فی التاریخ الاسلام، ج 1، بحث:« الامام السجاد باعث الاسلام »

[=&quot]از سوي ديگر مي‏بينيم آن موقع که حکام در صدد پرورش جوانان براي مناصب و مقامات عاليه و نيز شکوفايي شخصيت آنان برمي‏آيند، از فتوحات اسلامي در زمينه‏ي ارضاي خواسته‏ها و اشباع غرور جواني آنان بهره‏برداري مي‏کنند، حتي معاويه، پسرش يزيد را وادار مي‏کرد که فرماندهي سپاهي را که براي فتح منطقه‏اي اعزام مي‏شد، بر عهده بگيرد. [=&quot][1]
[=&quot]به علاوه، فتوحات اسلامي در جهت دور ساختن معترضان و نيز کساني استفاده مي‏نمودند که از اعمال و دخل و تصرفات نابه‏جاي حکام و اطرافيان آنان ناراضي بودند و صدا به اعتراض مي‏گشودند؛ براي نمونه و به عنوان شاهدي بر مدعا، يک مورد را متذکر مي‏شويم:
[=&quot]آن گاه خشم و تنفر عمومي از عثمان به اوج خود رسيد و اوضاع وخيم گرديد، مشاوران و کارگزاران خود را خواست و براي رويارويي و مقابله با تنفر و انزجار عمومي و خواسته‏هاي مردم که مي‏گفتند: بايد عثمان عمال خود را عوض کند و افراد بهتري به جاي آنان به کار گمارد، با آنان به مشورت پرداخت و نظر آنان را جويا شد. [=&quot]اين کارگزاران عبارت بودند از: معاويه، عمرو بن عاص، عبدالله بن سعد بن ابي‏سرح، سعيد بن عاص و عبدالله بن عامر. [=&quot][2]
[=&quot]عبدالله بن عامر نظر خود را چنين اعلام کرد:
[=&quot]«اي اميرمؤمنان! رأي من اين است که به آنان دستور جهاد دهي تا بدين طريق مشغول بوده و کاري به کار تو نداشته باشند و آنان را در جنگ‏ها زياد بداري تا در برابرت نرم و رام شوند و همه به خود پرداخته و انديشه‏اي جز زخم پشت مرکوب خود و شپش پوستين خويش نداشته باشند.»
[=&quot] در متن ديگري اضافه مي‏کند:
[=&quot]«عثمان عاملان خويش را به محل کارشان پس فرستاد و گفت: با کساني که آن جا هستند سختي کنند و آنان را امر کرد که مردم را در سپاه‏هاي اعزام شده، زياد نگه دارند و نيز تصميم گرفت مقرري آن‏ها را لغو کنند، تا اين مطيع شوند و به او نياز پيدا کنند.» [=&quot][3]
[=&quot]هنگامي که مردم مسلمان برخي از کارهاي عثمان را مورد انتقاد قرار دادند، معاويه نظر داد که علي و طلحه و زبير را بکشد و او رد کرد. معاويه گفت:
[=&quot]پس راه دوم را انتخاب کن!
[=&quot]- کدام راه؟
[=&quot]- آنان را از هم جدا کن تا دو تن با هم در يک شهر نباشند و آنان را در سپاه‏ها و لشکرها به جاهاي دور دست اعزام کن، تا اين که زخم مرکوب هر کدام برايش از نماز مهم‏تر باشد[=&quot].
[=&quot]- شگفتا! بزرگان انصار و مهاجرين و کبار صحابه ‏ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و ساير اعضاي شورا را از ديارشان اخراج کنم و بين آنان و خانواده‏شان جدايي افکنم! [=&quot][4]
[=&quot]يعقوبي درباره‏ي معاويه مي‏گويد:
[=&quot]«هر گاه از کسي چيزي به وي مي‏رسيد که آن را خوش نمي‏داشت، با بذل و بخشش دهانش را مي‏بست و چه بسا که او را سر به نيست مي‏کرد يا همراه سپاهيان به جنگ روانه مي‏کرد و او را جلو مي‏انداخت. بيشتر کار معاويه را مکر و خدعه تشکيل مي‏داد.» [=&quot][5]
[=&quot]برگرفته و تلخیصی از : تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی، سید جعفر مرتضی عاملی ، ترجمه محمد سپهری

[=&quot][1][=&quot] - تاریخ یعقوبی، ج 2 ص 229

[=&quot][2][=&quot] - جالب است که عثمان با کسانی در مورد عزل کارگزارانش مشورت می کند که مردم خواستار برکناری آنان بودند.

[=&quot][3][=&quot] - تاریخ طبری، ج 3 ص 373

[=&quot][4][=&quot] - الامامه و السیاسیه، ج 1 ص 31

[=&quot][5][=&quot] - تاریخ یعقوبی، ج 2 ص 238

موضوع قفل شده است