*** درسنامه ی پیامبر شناسی ***
تبهای اولیه
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام به همه ی دوستان:Gol:
در این تاپیک انشاالله به تدریج متن بخش پیامبرشناسی کتاب آموزش عقاید استاد مصباح قرار داده میشه، در این تاپیک قرار نیست بحثی صورت بگیره و پست های از این دست حذف خواهند شد، دوستان هر نوع مطلبی در این رابطه داشتن می تونن در تاپیک دیگه ای مطرح بفرمان تا در اونجا راجع بهش صحبت بشه، شبیه این برنامه برای سه بخش دیگه ی این کتاب(خداشناسی، امام شناسی، و فرجام شناسی) هم هست انشاالله، دوستان جهت اطلاع از مسائل اجرایی این طرح به این تاپیک مراجعه بفرمان:
طرح بزرگ جهادگران عرصه ی مجازی
سرکار سوگند گرامی قبول زحمت فرمودن و مدیریت این تاپیک رو به عهده گرفتن، همین جا صمیمانه ازشون تشکر می کنم و امیدوارم خداوند متعال به بهترین وجه ازشون قبول بفرماد...
- نام كتاب: آموزش عقايد (دوره سه جلدى در يك مجلد)
- ناشر: شركت چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات اسلامى
- شمارگان: 2500 نسخه
- چاپ اول: تابستان 1377؛ چاپ هفدهم: بهار 1384
- قيمت: 3400 تومان
- مؤلف: آية الله مصباح يزدى
- چاپ و صحافى: سپهر
الحمد لله ربّ العالمين. و الصلوة و السّلام على خير خلقه محمد و آله الطاهرين. لاسيّما بقيّة الله فى الارضين عجل الله تعالى فرجه و جعلنا من اعوانه و انصاره.
عقايد و انديشه هاى بنيادى، پايه و اساس هر نظام ارزشى و هر ايدئولوژى منسجم را تشكيل مىدهد و آگاهانه يا نيمه آگاهانه در شكل گيرى رفتار انسانها اثر مىگذارد. از اينروى، براى برقرارى و تحكيم نظام ارزشى و رفتارى اسلام بايد مبانى عقيدتى آنكه ريشه هاى اين درخت تنومند و پربركت بشمار مىرود در دل ها پابرجا گردد تا همواره ميوه هاى شيرين و گوارايش را ببار آورد و سعادت خوشبختى دو جهان را تأمين كند.
بهمين جهت، دانشمندان اسلامى از نخستين قرن ظهور اسلام به تبيين عقايد اسلامى در شكلهاى گوناگون و با شيوه هاى مختلف پرداختند و از جمله، علماء كلام، كتابهاى كلامى را در سطحهاى متفاوت، تدوين كردند. در عصر جديد هم با توجه به شبهات نوظهور، كتابهاى عقيدتى مختلفى نوشته و در دسترس همگان قرار داده شده است. اما غالباً اينگونه كتابها در دو سطح كاملا متفاوت، نگارش يافته است. يكى در سطح عمومى با بيانات ساده و توضيحات فراوان، و ديگرى در سطح تخصّصى با بيانات پيچيده و عبارات سنگين و اصطلاحات علمى. و در اين ميان، جاى كتابهايى كه براى تدريس در سطح متوسط، مناسب باشد خالى مانده، و سالهاست كه مدارس دينى احساس نياز شديد به چنين متون درسى مىكنند.
از اينروى، به پيشنهاد مسئولين محترم سازمان تبليغات اسلامى و با كمك گروهى از فضلاء مؤسسه در راه حق، اقدام به تهيه اين كتاب كرديم كه ويژگيهاى آن از اين قرار است:
2- كوشيدهايم تا مىتوانيم از عبارات روشن و ساده استفاده كنيم و از بكار گرفتن اصطلاحات پيچيده و عبارات دشوار پرهيز نماييم و نيز زوديابى معانى را فداى پيرايه هاى ادبى نسازيم.
3- سعى كردهايم براى اثبات مطالب، از دليلهاى متقن و نسبتاً روشن، بهره بگيريم و از انباشتن دلايل متعدد و احياناً سست بپرهيزيم.
4- نيز كوشيدهايم از توضيحات زائدى كه موجب خستگى دانشجويان مىشود پرهيز كرده، ايجاز مطلوب را رعايت كنيم.
5- چون اين كتاب براى تدريس در يك سطح متوسط در نظر گرفته شده و از آوردن استدلالات عميق و پيچيده كه نياز به آشنايى با فلسفه يا تفسير يا فقه الحديث دارد خوددارى، و در مورد ضرورت، به تبيين مقدمات لازم، بسنده كردهايم و تكميل و بررسى ديگر ابعاد مسائل را به كتب ديگر حواله دادهايم تا شوق ادامه تحصيل و تحقيق را در دانشجو برانگيزد.
6- محتواى كتاب بصورت درسهاى جداگانه، تقسيم و بطور متوسط، خوراك يك جلسه در يك درس، گنجانيده شده است.
7- نكات مهم بعضى از دروس، در درسهاى آينده، مورد تأكيد و گاهى مورد تكرار، واقع شده تا بهتر در ذهن دانشجو جايگزين شود.
8- در پايان هر درسى سؤالاتى طرح شده كه كمك شايانى به بهتر آموختن مىكند.
9- بى شك، اين كتاب نيز خالى از نقاط ضعف نخواهد بود و اميدواريم با استفاده از انتقادات و پيشنهادهاى اساتيد محترم، برخى از آنها در چاپهاى بعد، اصلاح شود.
به اميد آنكه اين خدمت كوچك در پيشگاه مقدس حضرت ولى عصر ارواحنا فداه و عجل اللّه فرجه الشريف مورد قبول واقع شود و بعنوان اداء بخشى از ديون ما به حوزه علميه و به شهداء والامقام، پذيرفته گردد.
قم محمدتقى مصباح يزدى
شهريور 1365 شمسى
- درس 21: درآمدى بر مسائل نبوّت
- مقدمه
- هدف از مباحث اين بخش
- متد تحقيق در علم كلام
- درس 22: نياز بشر به وحى و نبوّت
- ضرورت بعثت انبياء
- نارسايى دانش بشر
- فوائد بعثت انبياء
- درس 23: حلّ چند شبهه
- درس 24: عصمت انبياء
- ضرورت مصونيّت وحى
- ساير موارد عصمت
- عصمت پيامبران
- درس 25: دلايل عصمت انبياء
- مقدمه
- دلايل عقلى بر عصمت انبياء
- دلايل نقلى بر عصمت انبياء
- راز عصمت انبياء
- درس 26: حلّ چند شبهه
- درس 27: معجزه
- راههاى اثبات نبوّت
- تعريف معجزه
- امور خارق العاده
- خارق العاده هاى الهى
- ويژگى معجزات انبياء
- درس 28: حلّ چند شبهه
- درس 29: ويژگيهاى پيامبران
- كثرت پيامبران
- تعداد پيامبران
- نبوّت و رسالت
- پيامبران اولواالعزم
- چند نكته
- درس 30: مردم و پيامبران
- مقدمه
- واكنش مردم در برابر پيامبران
- علل و انگيزه هاى مخالفت با انبياء
- شيوه هاى برخورد با انبياء
- برخى از سنت هاى الهى در تدبير جوامع
- درس 31: پيامبر اسلام
- مقدمه
- اثبات رسالت پيامبر اسلام
- درس 32: اعجاز قرآن
- معجزه بودن قرآن
- جهات اعجاز قرآن
- الف- فصاحت و بلاغت
- ب- امّى بودن آورنده
- ج- هماهنگى و عدم اختلاف
- درس 33: مصونيّت قرآن از تحريف
- مقدمه
- زياد نشدن چيزى بر قرآن
- كم نشدن چيزى از قرآن
- درس 34: جهانى و جاودانى بودن اسلام
- مقدمه
- جهانى بودن دين اسلام
- دلايل قرآنى بر جهانى بودن اسلام
- جاودانى بودن اسلام
- حلّ چند شبهه
- درس 35: خاتميّت
- مقدمه
- دليل قرآنى بر خاتميّت
- دلايل روائى بر خاتميّت
- راز ختم نبوّت
- پاسخ به يك شبهه
درس بيست و يكم
درآمدى بر مسائل نبوّت
ـ مقدمه
شامل: هدف از مباحث اين بخش
ـ متد تحقيق در علم كلام
مقدّمه
دانستيم كه اساسى ترين مسائلى كه هر شخص عاقلى بايد آنها را حل كند تا بتواند يك زندگى انسانى و خردپسند داشته باشد عبارتست از:
1- هستى جهان و انسان از كيست؟ و تدبير و اراده آنها به دست چه كسى است؟
2- سرانجام زندگى و مقصد نهائى انسان كجاست؟
3- باتوجه به نيازى كه هر انسانى براى شناختن راه صحيح زندگى دارد تا با پيمودن آن، به سعادت حقيقى و كمال مطلوبش برسد چه وسيله تضمين شدهاى براى تحصيل اين شناخت وجود دارد؟ و در اختيار چه كسانى است؟
پاسخ صحيح به اين پرسشها همان اصول سه گانه (توحيد، معاد، نبوّت) است كه اصلى ترين عقايد در همه اديان آسمانى بشمار مىرود.
در نخستين بخش از اين كتاب، به بررسى مسائل «خداشناسى» پرداختيم و به اين نتيجه رسيديم كه همه آفريدگان، هستى خود را از آفريدگار يگانه، دريافت مىدارند و همگى تحت تدبير حكيمانه او هستند و هيچكدام در هيچ شأنى و در هيچ كارى و در هيچ زمان و مكانى بى نياز از او نيستند.
اين مطالب را با براهين عقلى، اثبات كرديم1 و توضيح داديم كه اينگونه مسائل را تنها از
-----------
1. اشاره به بعضى از آيات كريمه قرآن در خلال بحثها به عنوان استدلال نبود بلكه به منظور توجه دادن به موارد طرح اين مسائل قرآن كريم بود.
راه عقل مىتوان اثبات كرد، زيرا استدلال تعبّدى و استناد به كلام خدا، هنگامى صحيح است كه وجود خدا و سخن وى و نيز اعتبار آن سخن، با دليل عقلى ثابت شده باشد چنانكه استناد به سخن پيامبر و امام، متوقف بر اثبات نبوّت و امامت و حجت سخنان ايشان است. پس اصل نبوّت را نيز بايد از راه وحى، ثابت كرد اگر چه اصل معاد، هم با دليل عقلى و هم با دليل نقلى، قابل اثبات است.
بنابراين، براى تبيين مسائل اين دو بخش (نبوّت و معاد) مىتوان نخست، اصل معاد و اصل نبوّت را با دليل عقلى اثبات كرد و هنگامى كه نبوّت پيامبر اسلام و حقانيّت قرآن كريم به ثبوت رسيد تفاصيل مسائل هر دو بخش را براساس مضامين كتاب و سنت، تبيين كرد. ولى نظر به اينكه تفكيك مسائل بخشها از يكديگر، براى آموزش، مناسبتر و دلنشينتر است ما هم طبق روش سنتى، نخست به بيان مسائل نبوّت، و سپس به بيان مسائل معاد مىپردازيم و اگر در بعضى از موارد نياز به مطلبى بود كه بايد بعداً ثابت شود آن مطلب مورد نياز در استدلال را به عنوان «اصل موضوع» مىپذيريم تا در جاى خودش به اثبات برسد.
هدف از مباحث اين بخش
نخستين هدف از مباحث اين بخش، اثبات اين مطلب است كه براى شناختن حقايق هستى و راه صحيح زندگى، وسيله ديگرى غير از حسّ و عقل، وجود دارد كه خطا و اشتباهى در آن، راه ندارد، و آن عبارتست از «وحى» كه نوعى تعليم الهى مىباشد و اختصاص به بعضى از بندگان برگزيده خداى متعال دارد و عموم مردم، از حقيقت آن، آگاه نيستند زيرا نمونه آنرا در خودشان نمىيابند ولى مىتوانند از راه آثار و علائمى به وجود آن، پى ببرند و ادعاى انبياء (عليهم السلام) را مبنى بر دريافت وحى الهى، تصديق كنند. و طبعاً هنگامى كه نزول وحى بر كسى ثابت شد و پيام آن به ديگران رسيد آنان موظفند آنرا بپذيرند و بر طبق آن، عمل كنند و هيچكس در مخالفت با آن، معذور نخواهند بود مگر اينكه پيامى اختصاص به فرد يا گروه خاصى داشته باشد و يا مخصوص به زمان معينى باشد.
بنابراين، مسائل بنيادى اين بخش، عبارتست از: ضرورت بعثت انبياء، ضرورت مصونيّت وحى از هرگونه تصرف عمدى و سهوى تا هنگام رسيدن محتواى آن به مردم، و به
ديگر سخن: وجوب عصمت انبياء در تلقى و ابلاغ پيام الهى، و همچين لزوم وجود راهى براى اثبات نبوت پيامبران براى ديگران.
پس از آنكه مسائل بنيادى وحى و نبوت بوسيله دليل عقلى، تبيين شد آنگاه نوبت مىرسد به مسائل ديگرى از قبيل تعدّد انبياء و كتب و شرايع آسمانى، و تعيين آخرين پيامبر و آخرين كتاب آسمانى، و نيز تعيين جانشينان او.
اما اثبات همه اين مسائل با برهان عقلى، ميسر نيست و در بسيارى از موارد بايد از دلايل نقلى و تعبّدى، بهره گرفت.
متد تحقيق در علم كلام
با توجه به آنچه گفته شد فرقهاى اساسى بين فلسفه و علم كلام، روشن مىشود زيرا فلسفه، تنها از مسائلى است كه با دليل عقلى، اثبات مىگردد ولى علم كلام، شامل مسائلى است كه جز با دليل نقلى و تعبّدى، قابل اثبات نيست.
به ديگر سخن: نسبت بين مسائل فلسفه و مسائل علم كلام «عموم و خصوص من وجه» است. يعنى در عين حال كه فلسفه و كلام، داراى مسائل مشتركى هستند با اسلوب تعقّلى، اثبات مىشود هر كدام از آنها مسائل ويژه خود دارند ولى مسائل ويژه فلسفه نيز كه با اسلوب تعقّلى، بيان مىشود. به خلاف مسائل ويژه كلام كه با اسلوب نقلى و تعبّدى، اثبات مىگردد، و به ديگر سخن: متد تحقيق در علم كلام «تلفيقى» و «دو گانه» است و در اين علم، هم از اسلوب تعقّلى و هم از اسلوب تعبّدى، استفاده مىشود.
يكى آنكه هركدام از آنها علاوه بر مسائل مشترك (مانند مسائل خداشناسى) داراى مسائل ويژهاى است كه در ديگرى مورد بحث واقع نمىشود.
دو ديگر آنكه: متد تحقيق در همه مسائل فلسفه، متد تعقّلى است بخلاف علم كلام كه در پارهاى از مسائل (مانند مسائل مشترك بين فلسفه و كلام) از متد تعقّلى استفاده مىكند و در پارهاى از مسائل (مانند مسائل امامت) از اسلوب نقلى، بهره مىگيرد و در پارهاى ديگر از هر دو روش (مانند اثبات اصل معاد). لازم به تذكر است كه مسائل خاص علم كلام كه با
﴿ صفحه 173﴾
روش نقلى و تعبّدى، اثبات مىشوند همگى در يك سطح نيستند بلكه يك دسته از مطالب، و از جمله، حجيّت رفتار و گفتار پيامبر اكرم (صلّى الله عليه و آله و سلّم) «= سنت» مستقيماً بوسيله آيات كريمه قرآن، ثابت مىشود (بعد از آنكه حقانيت قرآن كريم بوسيله دليل عقلى به ثبوت رسيد) سپس مسائل ديگرى مانند تعيين جانشين آن حضرت و حجيّت سخنان ائمه اطهار (سلام الله عليهم اجمعين) تبيين مىشود.
بديهى است نتيجهاى كه از دلايل نقلى بدست مىآيد در صورتى يقينى خواهد بود كه سند آنها قطعى و دلالت آنها صريح باشد.
پرسش
1- چرا مسائل بخش خداشناسى را تنها با اسلوب تعقّلى، بيان كرديم؟
2- مسائل بنيادى بخش نبوّت كدامند؟
3- آيا مىتوان مسائل بنيادى نبوّت و معاد را با دليل نقلى، اثبات كرد؟ و آيا فرقى بين اين دو دسته از مسائل، وجود دارد؟
4- كدام دسته از مسائل علم كلام را مىتوان با دلايل نقلى، اثبات كرد؟
5- وجه مقدم داشتن بخش نبوّت بر بخش معاد چيست؟ و آيا ترتيب منطقى ديگرى براى تنظيم مسائل اين دو بخش، وجود دارد؟
6- چه فرقهايى ميان فلسفه و كلام، وجود دارد؟
7- مسائل علم كلام را از نظر اثبات، به چند دسته مىتوان تقسيم كرد؟ ترتيب اين دسته ها را بيان كنيد.
درس بيست و دوم
نياز بشر به وحى و نبوّت
ـ ضرورت بعثت انبياء
شامل: نارسايى دانش بشر
ـ فوائد بعثت انبياء
ضرورت بعثت انبياء
اين مسأله را كه بنيادى ترين مسائل بخش نبوّت است مىتوان با برهانى اثبات كرد كه از سه مقدمه، تشكيل مىيابد:
1- هدف از آفرينش انسان اين است كه با انجام دادن افعال اختيارى، مسير تكامل خود را بسوى كمال نهائى بپيمايد كمالى كه جز از مجراى اختيار و انتخاب بدست نمىآيد. به ديگر سخن: انسان براى اين، آفريده شده كه با عبادت و اطاعت خداى متعال، شايستگى دريافت رحمتهايى را پيدا كند كه ويژه انسانهاى كامل است. و اراده حكيمانه الهى اصالتاً به كمال و سعادت انسان، تعلق گرفته است اما از آنجا كه اين كمال و سعادت والا و ارجمند جز از راه انجام دادن افعال اختيارى، حاصل نمىشود مسير زندگى بشر، دو راهه و دو سويه قرار داده شده تا زمينه انتخاب و گزينش براى وى فراهم شود و طبعاً يك راه آن هم بسوى شقاوت و عذاب خواهد بود كه بالتّبع (و نه بالاصاله) مورد اراده الهى واقع مىشود.
اين مقدمه ضمن بحث از حكمت و عدل الهى1 روشن شد.
2- اختيار و انتخاب آگاهانه، علاوه بر قدرت بر انجام كار و فراهم شدن زمينه هاى بيرونى براى كارهاى گوناگون و وجود ميل و كشش درونى بسوى آنها، نياز به شناخت صحيح نسبت به كارهاى خوب و بد و راههاى شايسته و ناشايسته دارد و در صورتى انسان مىتواند راه
----------
1. ر. ك: درس يازدهم و درس بيستم.
تكامل خويش را آزادانه و آگاهانه، انتخاب كند كه هم هدف و هم راه رسيدن به آن را بشناسد و از فراز و نشيبها و پيچ و خمها و لغزشگاههاى آن، آگاه باشد. پس مقتضاى حكمت الهى اين است كه ابزار و وسايل لازم براى تحصيل چنين شناختهايى را در اختيار بشر قرار دهد. و گرنه همانند كسى خواهد بود كه مهمانى را به مهمانسرايى دعوت كند ولى محل مهمانسرايش و راه رسيدن به آن را به او نشان ندهد! و بديهى است كه چنين رفتارى خلاف حكمت و موجب نقض غرض است.
اين مقدمه هم روشن و بى نياز از تفصيل و توضيح بيشتر است.
3- شناختهاى عادى و متعارف انسانها كه از همكارى حس و عقل، بدست مىآيد هر چند نقش مهمى را در تأمين نيازمنديهاى زندگى، ايفاء مىكند اما براى باز شناختن راه كمال و سعادت حقيقى در همه ابعاد فردى و اجتماعى، و مادى و معنوى، و دنيوى و اخروى، كافى نيست و اگر راه ديگرى براى رفع اين كمبودها وجود نداشته باشد هدف الهى از آفرينش انسان، تحقق نخواهد يافت.
با توجه به مقدمات سه گانه، به اين نتيجه مىرسيم كه مقتضاى حكمت الهى اين است كه راه ديگرى وراى حس و عقل براى شناختن مسير تكامل همه جانبه، در اختيار بشر، قرار دهد تا انسانها بتوانند مستقيماً يا با وساطت فرد يا افراد ديگرى از آن، بهرهمند شوند1. و آن همان راه وحى است كه در اختيار انبياء (عليهم السلام) قرار داده شده و ايشان بطور مستقيم، و ديگران بوسيله ايشان، از آن بهرهمند مىشوند و آنچه را براى رسيدن به سعادت و كمال نهائى، لازم است فرا مىگيرند.
در ميان مقدمات اين برهان، ممكن است مقدمه اخير، مورد تشكيك واقع شود، از اينروى به توضيح بيشترى پيرامون آن مىپردازيم تا نارسايى دانش بشرى براى تشخيص مسير تكامل همه جانبه انسان، و نياز وى به راه وحى كاملا روشن گردد.
---------------
1. اين برهان از موارد استنتاج قضيه عملى (بايد) از قضيه نظرى (هست) و از مصاديق اثبات ضرورت بالقياس براى معلول از راه ضرورت علت، و نيز از موارد جريان براهين لّمى در الهيات است.
نارسايى دانش بشر
براى اينكه راه صحيح زندگى در همه ابعاد و جوانبش شناخته شود بايد آغاز و انجام وجود انسان و پيوندهايى كه با موجودات ديگر دارد و روابطى كه مىتواند با همنوعان و ساير آفريدگان برقرار كند و تأثيراتى كه انواع روابط گوناگون مىتواند در سعادت يا شقاوت او داشته باشد، معلوم گردد و نيز بايد كسر و انكسار بين سودها و زيانها و مصالح و مفاسد مختلف، شناخته شود و مورد ارزيابى قرار گيرد تا وظايف ميلياردها انسانى كه داراى ويژگيهاى بدنى و روانى متفاوت هستند و در شرايط مختلف طبيعى و اجتماعى، زندگى مىكنند مشخص شود. ولى احاطه بر همه اين امور، نه تنها براى يك يا چند فرد، ميسر نيست بلكه هزارها گروه متخصص در رشته هاى علوم مربوط به انسان هم، نمىتوانند چنين فرمولهاى پيچيدهاى را كشف و بصورت قوانين و مقررات دقيق و اخروى همه انسانها تضمين گردد و در صورت تزاحم بين انواع مصالح و مفاسد كه فراوان اتفاق مىافتد مصلحت اهمّ دقيقاً تعيين و مقدم داشته شود.
روند تغييرات حقوقى و قانونى در طول تاريخ بشر، نشان مىدهد كه با وجود پژوهشها و تلاشهاى هزاران دانشمند متخصص، در طول هزارها سال هنوز هم يك نظام حقوقى صحيح و كامل و همه جانبه بوجود نيامده است و همواره محافل حقوقى و قانونگذارى جهان به نقص قوانين خود ساخته شان پى مىبرند و با لغو و نَسخِ مادّهاى يا اضافه كردن مادّه و تبصره جديدى به اصلاح و تكميل آنها مىپردازند.
نبايد فراموش كنيم كه براى تدوين همين قوانين هم، بهره هاى فراوانى از نظامهاى حقوقى الهى و شرايع آسمانى برده اند. و نيز بايد توجه داشته باشيم كه تمام همّ و تلاش حقوقدانان و قانونگذاران، صَرف تأمين مصالح دنيوى و اجتماعى شده و مىشود و هرگز اهتمامى به تأمين مصالح اخروى و كسر و انكسار آنها با مصالح مادّى و دنيوى نداشته و ندارد و اگر مىخواستند اين جهت را هم كه مهمترين جهات مسأله است رعايت كنند هرگز نمىتوانستند به نتيجه قطعى، دست يابند زيرا مصالح مادّى و دنيوى را تا حدودى مىتوان بوسيله تجارب عملى، تشخيص داد اما مصالح معنوى و اخروى، قابل تجربه حسّى نيست و
نيز نمىتوان آنها را دقيقاً ارزشيابى كرد و در صورت تزاحم با مصالح مادّى و دنيوى، ميزان اهميت هر يك را باز شناخت.
با توجه به وضع فعلى قوانين بشرى مىتوان ميزان كارآيى دانش انسانها را در هزاران يا صدها هزار سال قبل، حدس زد و به اين نتيجه قطعى رسيد كه بشر ابتدايى، براى تشخيص راه صحيح زندگى بسيار ناتوانتر از بشر اين عصر بوده است. و به فرض اينكه انسان اين عصر با استفاده از تجارب هزاران ساله توانسته بود. به نظام حقوقى صحيح و كامل و فراگيرى دست يابد و به فرض اينكه چنين نظامى ضامن سعادت ابدى و اخروى هم بود تازه، جاى اين سؤال باقى مىماند كه رها كردن ميلياردها انسان در طول تاريخ و وانهادن ايشان با جهل خودشان، چگونه با حكمت الهى و غرض از آفرينش آنان سازگار است؟!
حاصل آنكه: هدف از آفرينش انسانها آغاز تا انجام، هنگامى قابل تحقق است كه راه ديگرى وراى حسى و عقل براى شناختن حقايق زندگى و وظايف فردى و گروهى، وجود داشته باشد و آن، چيزى جز راه وحى نخواهد بود.
ضمناً روشن است كه مقتضاى اين برهان، آن است كه نخستين انسان، پيامبر خدا باشد تا راه صحيح زندگى را بوسيله وحى بشناسد و هدف آفرينش در مورد شخص او تحقق يابد و سپس ديگر انسانها بواسطه او هدايت شوند.
فوايد بعثت انبياء
انبياء الهى علاوه بر نشان دادن راه صحيح براى تكامل حقيقى انسان، و دريافت وحى و ابلاغ آن به مردم، تأثيرات مهم ديگرى نيز در تكامل انسانها داشتهاند كه مهمترين آنها از اين قرار است:
1- بسيارى از مطالب هست كه عقل انسان، توانايى درك آنها را دارد ولى يا نياز به گذشت زمان و تجارب فراوان دارد و يا در اثر اهتمام افراد به امور مادى و غلبه گرايشهاى حيوانى بر ايشان مورد غفلت و فراموشى قرار مىگيرد و يا در اثر بدآموزيها و تبليغات سوء، بر توده هاى مردم، پنهان مىماند. چنين مطالبى نيز بوسيله انبياء، بيان مىگردد و با تذكرات و يادآوريهاى پى در پى، از فراموش شدن كلى آنها جلوگيرى بعمل مىآيد و با آموزشهاى صحيح و منطقى،
جلوى مغالطات و بدآموزيها گرفته مىشود.
از اينجا نكته ناميده شدن انبياء به «مذكر» و «نذير» و ناميده شدن قرآن كريم به «ذِكر» و «تذكره» روشن مىگردد.
اميرمؤمنان (عليه السلام) در مقام بيان حكمتهاى بعثت انبياء مىفرمايد:
«لِيَسْتَأدُوهم ميثاقَ فِطْرَته، و يُذكِّروهم مَنْسِىَّ نِعْمتِه، و يَحتجّوا عَلَيْهم بِالتّبليغ» يعنى خداى متعال، پيامبران خود را پى در پى فرستاد تا وفادارى به پيمان فطرت را از مردم بخواهند، و نعمتهاى فراموش شده را به يادشان آورند، و با تبليغ و بيان حقايق، حجت را برايشان تمام كنند.
2- يكى از مهمترين عوامل تربيت و رشد و تكامل انسان، وجود الگو و نمونه رفتار است كه اهميت آن، در مباحث روانشناسى به ثبوت رسيده است. انبياء الهى بعنوان انسانهاى كامل و تربيت شده الهى، اين نقش را به بهترين وجهى ايفاء مىكنند و علاوه بر تعليمات و آموزشهاى مختلف، به تربيت و تزكيه مردم نيز مىپردازند. و مىدانيم كه در قرآن كريم «تعليم و تزكيه» توأماً ذكر شده و حتى در بعضى از موارد «تزكيه» مقدم بر «تعليم» آمده است.
3- يكى ديگر از بركات وجود انبياء در ميان مردم اين است كه در صورت فراهم بودن شرايط لازم، رهبرى اجتماعى و سياسى و قضائى مردم را به عهده مىگيرند. و بديهى است كه رهبر معصوم، يكى از بزرگترين نعمتهاى الهى براى جامعه مىباشد و بوسيله او جلو بسيارى از نابسامانيهاى اجتماعى گرفته مىشود و جامعه از اختلاف و پراكندگى و كجروى نجات مىيابد و به سوى كمال مطلوب رهبرى مىگردد.
پرسش
1- هدف از آفرينش انسان چيست؟
2- آيا اراده حكيمانه الهى به شقاوت و عذاب انسان هم مثل سعادت و رحمت، تعلق گرفته است يا فرقى ميان آنها وجود دارد؟
3- اعمال اختيار و انتخاب آگاهانه انسان، نياز به چه امورى دارد؟
4- چرا عقل بشر براى تأمين همه شناختهاى لازم، كفايت نمىكند؟
5- برهان بر ضرورت بعثت انبياء را تقرير كنيد.
6- اگر انسان مىتوانست با استفاده از تجارب طولانى، راه سعادت دنيوى و اجتماعى خود را بشناسد آيا ديگر نيازى به وحى نمىداشت؟ چرا؟
7- آيا دليل عقلى بر پيامبر بودن نخستين انسان مىتواند اقامه كرد؟ چگونه؟
8- ساير فوايد وجود انبياء را بيان كنيد.
درس بيست و سوم
حلّ چند شبهه
ـ چرا بسيارى از مردم، از هدايت انبياء محروم مانده اند؟
شامل: چرا خداى متعال جلو اختلافات و انحرافات را نگرفته است؟
ـ چرا انبياء داراى امتيازات صنعتى و اقتصادى نبودند؟
حلّ چند شبهه
پيرامون برهانى كه براى ضرورت بعثت انبياء (عليهم السلام) بيان شده، سؤالات و شبهاتى مطرح مىشود كه اينك به ذكر و پاسخ آنها مىپردازيم:
1- اگر حكمت الهى، اقتضاى بعثت انبياء براى هدايت همه انسانها را دارد پس چرا همگى ايشان در يك منطقه خاص جغرافيايى (خاورميانه) مبعوث شده اند. و ساير بخشهاى روى زمين از اين نعمت، محروم مانده اند؟ مخصوصاً با توجه به اينكه در روزگارهاى پيشين، وسايل ارتباط و تبادل اطلاعات، خيلى محدود بوده و انتقال اخبار از نقطهاى به نقطه ديگر به كندى، انجام مىگرفته است و شايد اقوام و مللى بودهاند كه اصلا اطلاعى از دعوت انبياء، پيدا نكرده اند.
پاسخ اين است كه اولا ظهور انبياء (عليهم السلام) اختصاص به منطقه خاصى نداشته و آيات كريمه قرآن، دلالت دارد بر اينكه هر قوم و امتى پيامبرى داشته اند، چنانكه در آيه (24) از سوره فاطر مىفرمايد:
«وَ إِنْ مِنْ أُمَّة إِلاّ خَلا فِيها نَذِيرٌ» و در آيه (36) از سوره نحل مىفرمايد: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ». و اگر در قرآن مجيد تنها نام عده معدودى از انبياء عظام (عليهم السلام) برده شده، بدين معنى نيست كه تعداد ايشان منحصر به همين افراد بوده است، بلكه در خود قرآن، تصريح شده به اينكه بسيارى از پيامبران بودهاند كه نامى از ايشان در اين كتاب شريف به ميان نيامده است. چنانكه در آيه (164) از سوره نساء مىفرمايد:
«وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ».
ثانياً مقتضاى برهان مزبور اين است كه بايد راهى و راى حس و عقل باشد كه بتوان از آن براى هدايت مردم، استفاده كرد. اما فعليّت يافتن هدايت افراد، مشروط به دو شرط است: يكى آنكه خودشان بخواهند از اين نعمت الهى، بهرهمند شوند؛ دوم آنكه ديگران موانعى براى هدايت آنان فراهم نكنند. و محروم ماندن بسيارى از مردم از هدايت انبياء، در اثر سوء اختيار خودشان بوده است، چنانكه محروميت بسيارى ديگر، در اثر موانعى بوده كه ديگران در راه گسترش دعوت انبياء بوجود آورده بودند. و مىدانيم كه پيامبران الهى همواره براى برداشتن اين موانع مىكوشيدهاند و با دشمنان خدا و به ويژه زورمندان و مستكبران به ستيز برمى خاستهاند و بسيارى از ايشان در راه ابلاغ رسالت الهى و هدايت مردم، جان خود را فدا كردهاند و در مواردى كه پيروان و يارانى يافتهاند به جنگ و نبرد نظامى با جباران و ستمگران كه مهمترين عامل ايجاد موانع براى گسترش دين خدا بودهاند پرداخته اند.
نكته قابل توجه اين است كه ويژگى اختيارى بودن حركت تكاملى انسان، ايجاب مىكند كه همه اين جريانات بصورتى انجام يابد كه زمينه حسن يا سوء انتخاب براى طرفين حق و باطل، فراهم باشد مگر اينكه تسلط زورمندان و اهل باطل بجايى برسد كه راه هدايت ديگران را بكلّى مسدود كنند و نور حق و هدايت را در جامعه، خاموش سازند كه در اين صورت، خداى متعال از راههاى غيبى و غيرعادى، طرفداران حق را يارى خواهد فرمود.
حاصل آنكه: اگر چنين موانعى بر سر راه انبياء نمىبود دعوت ايشان بگوش همه جهانيان مىرسيد و همگى از نعمت هدايت الهى بوسيله وحى و نبوت، بهرهمند مىشدند. پس گناه محروميت بسيارى از مردم از هدايت انبياء، بگردن كسانى است كه جلو گسترش دعوت ايشان را گرفته اند.
2- اگر انبياء براى تتميم شرايط كامل انسانها مبعوث شدهاند چرا با وجود ايشان اين همه فساد و انحطاط، پديد آمده و اكثريت مردم در اكثر زمانها مبتلى به كفر و عصيان شدهاند و حتى پيروان اديان آسمانى نيز به دشمنى و ستيز با يكديگر برخاستهاند و جنگهاى خونين و خانمان براندازى برپا ساخته اند؟ آيا حكمت الهى، اقتضاء نداشت كه خداى متعال اسباب ديگرى نيز فراهم كند كه جلو اين فسادها گرفته شود و دست كم، پيروان انبياء به نبرد با
يكديگر برنخيزند؟
پاسخ اين سؤال از تأمّل در ويژگى اختيارى بودن تكامل انسان، روشن مىشود زيرا چنانكه گفته شد حكمت الهى، اقتضاء دارد كه اسباب و شرايط تكامل اختيارى (و نه جبرى) براى انسانها فراهم شود تا كسانى كه بخواهند، بتوانند راه حق را بشناسند و با پيمودن آن به كمال و سعادت خودشان برسند، ولى فراهم شدن اسباب و شرايط براى چنين تكاملى بدين معنى نيست كه همه انسانها از آنها حسن استفاده كرده لزوماً راه صحيح را برگزينند. و به تعبير قرآن كريم، خداى متعال انسانها را در شرايط اين جهانى بدين منظور، آفريده است كه ايشان را بيازمايد كه كداميك نيكوكارترند1. و همچنانكه مكرراً در قرآن كريم، تأكيد شده است اگر خداى متعال مىخواست مىتوانست همه را به راه راست بدارد و جلو انحراف و كجروى را بطور كلى بگيرد2، ولى در اين صورت، زمينهاى براى انتخاب و گزينش، باقى نمىماند و رفتار انسانها فاقد ارزش انسانى مىشد و غرض الهى از آفرينش انسان مختار و انتخابگر، نقض مىگشت.
حاصل آنكه: گرايش انسانها به فساد و تبهكارى و كفر و عصيان، مستند به سوء اختيار خودشان است و داشتن قدرت بر چنين رفتارهايى در متن آفرينش ايشان ملحوظ است و رسيدن به لوازم و تبعات آنها مقصود بالتَبَع مىباشد. و هر چند اراده الهى اصالت به تكامل انسانها تعلق گرفته است ولى چون متعلق اين اراده مشروط به اختياريّت مىباشد سقوط و انحطاط ناشى از سوء اختيار را نفى نمىكند و مقتضاى حكمت الهى، اين نيست كه همه انسانها خواه ناخواه در مسير صحيح به حركت در آيند هر چند برخلاف ميل و اراده ايشان باشد.
3- با توجه به اينكه حكمت الهى اقتضاء دارد كه انسانها هر چه بيشتر و هر چه بهتر، به كمال و سعادت برسند آيا بهتر اين نبود كه خداى متعال، اسرار طبيعت را بوسيله وحى، بر
-----------
1.ر. ك: آيات (7) از سوره هود، و (7) از سوره كهف، و (2) از سوره ملك، و (48) از سوره مائده، و (165) از سوره انعام.
2. ر. ك: آيات (35، 107، 112، 137، 128) از سوره انعام، (99) از سوره يونس، (118) از سوره هود، (9 و 93) از سوره نحل، (8) از سوره شورى، (2) از سوره شعراء، و (253) از سوره بقره.
پاسخ اين است كه نياز اصلى به وجود وحى و نبوت، در امورى است كه بشر با ابزار و شناختهاى عادى نتواند به آنها پى ببرد و در صورت جهل به آنها، نتواند جهت حركت خود را به سوى كمال حقيقى، تعيين كند و در مسير آن، گام بردارد. به ديگر سخن: وظيفه اصلى انبياء (عليهم السلام) اين است كه انسانها را در جهت دادن به زندگى و حركت تكاملى، يارى دهند تا بتوانند در هر شرايطى وظيفه خود را بشناسند و نيروهايشان را در راه رسيدن به هدف مطلوب بكار بگيرند، خواه مردمى بيابانگرد و چادرنشين باشند و خواه مردمى اقيانوس پيما و فضانورد، ارزشهاى اصيل انسانى را بشناسند و بدانند چه وظايفى در مورد پرستش خداى متعال و درباره فردفرد خودشان و نيز نسبت به همنوعان و ساير آفريدگان دارند تا با انجام دادن آنها به كمال و سعادت حقيقى و ابدى، نائل گردند، اما اختلاف استعدادها و امكانات طبيعى و صنعتى، چه در زمان واحد و چه در زمانهاى مختلف، امرى است كه بر طبق اسباب و علل خاصى پديد مىآيد و نقش تعيين كنندهاى در تكامل حقيقى و سرنوشت ابدى ندارد چنانكه پيشرفتهاى علمى و صنعتى امروز كه موجب گسترش و افزايش بهره هاى مادى و دنيوى شده، تأثيرى در تكامل معنوى و روحى مردم نداشته بلكه مىتوان گفت كه با آن، تناسب معكوس داشته است.
حاصل آنكه: مقتضاى حكمت الهى اين است كه انسانها بتوانند با بهره گيرى از نعمتهاى مادى، به زندگى دنيوى خودشان ادامه دهند و با بهره گيرى از عقل و وحى، جهت حركت خود را به سوى كمال حقيقى و سعادت ابدى، تعيين كنند، اما اختلاف در توانشهاى بدنى و روحى و نيز اختلاف در شرايط طبيعى و اجتماعى و همچنين اختلاف در بهره مندى از علوم و صنايع، تابع اسباب و شرايط تكوينى خاصى است كه بر طبق نظام علّى و معلولى، پديد مىآيد و اين
اختلافات، نقش تعيين كنندهاى در سرنوشت ابدى انسانها ندارد و چه بسا فردى يا گروهى كه به ساده ترين وجهى زندگى كرده و از حداقل نعمتهاى مادى و دنيوى، بهرهمند شده و در عين حال، به درجات والايى از كمال و سعادت، نائل گشته است و چه بسا فرد يا گروهى كه از پيشرفته ترين صنايع و علوم و بهترين وسايل زندگى، برخوردار بوده و در اثر ناسپاسى و غرور و استكبار و ستم به ديگران در پست ترين دركاتِ شقاوت، سقوط كرده است.
البته انبياء الهى غير از انجام وظيفه اصلى يعنى هدايت بشر بسوى كمال و سعادت حقيقى و ابدى كمكهاى فراوانى به بهتر زيستن مردم در همين زندگى دنيا كردهاند و هر جا حكمت الهى، اقتضاء داشته تا حدودى پرده از حقايق ناشناخته و اسرار طبيعت برداشتهاند و به پيشرفت تمدن بشر كمك كردهاند چنانكه نمونه هاى اين گونه كمكها را در زندگى حضرات داود و سليمان و ذوالقرنين (عليهم السلام) مىتوان يافت1 و يا در اداره جامعه و حُسن تدبير امور، تلاشهايى انجام دادهاند چنانكه حضرت يوسف (عليه السلام) در سرزمين مصر، انجام داد2 ولى همه اينها خدماتى زائد بر وظيفه اصلى ايشان بوده است.
و اما درباره اينكه چرا انبياء الهى براى پيشبرد مقاصدشان از قدرت صنعتى و اقتصادى و نظامى، استفاده نكردند بايد گفت: هدف انبياء (عليهم السلام) همانگونه كه بارها گفته شد فراهم كردن زمينه براى انتخاب آگاهانه و آزادانه بوده است و اگر مىخواستند با توسّل به قدرتهاى غيرعادى، قيام كنند رشد معنوى و تكامل آزادانه براى انسانها حاصل نمىشد بلكه مردم تحت فشار قدرت ايشان تن به پيروى در مىدادند نه با انگيزه الهى و براساس انتخاب آزاد.
اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين باره مىفرمايد:
«اگر خداى متعال مىخواست هنگامى كه پيامبران را برمى انگيخت گنجينه هاى زر و سيم و معادن گوهرهاى ناب و باغ و بستانهاى پرميوه را در اختيار ايشان قرار مىداد و پرندگان هوا و چرندگان زمين را به خدمت ايشان مىگماشت و اگر چنين مىكرد زمينه
-----------
1.ر. ك: سوره انبياء: آيه 78-82، سوره كهف: آيه 83-97، سوره سبأ: آيه 10-13، لازم به تذكر است كه بر حسب چند روايت ذوالقرنين پيامبر نبوده بلكه از اولياء خدا بوده است.
2. ر. ك: سوره يوسف، آيه 55.
آزمايش و پاداش از بين مىرفت.
... و اگر مىخواست به پيامبران، قدرتى دست نيافتنى و عزتى شكست ناپذير و ملك و سلطنتى عطا مىكرد كه ديگران از روى ترس يا طمع، تسليم ايشان شوند و دست از گردنكشى و بزرگى فروشى بردارند و در آن صورت، انگيزه ها و ارزشها همسان مىشد ولى خداى متعال چنين خواسته است كه پيروى از پيامبران و تصديق كتابهاى او و كرنش و فروتنى و تسليم مردم، تنها با انگيزه الهى و بدون شائبه باشد. هر قدر بلاء و آزمايش، بزرگتر باشد پاداش و ثواب الهى فراوانتر و افزونتر خواهد بود»1.
البته هنگامى كه مردمى با ميل و رغبت و با گزينش آزاد، به دين حق گرويدند و جامعهاى الهى و خداپسند تشكيل دادند استفاده از انواع قدرتها در راه پيشبرد اهداف الهى بويژه براى سركوبى تجاوزگران و دفاع از حقوق مؤمنان، مطلوب خواهد بود چنانكه نمونه آن در حكومت حضرت سليمان (عليه السلام) ملاحظه مىشود2.
پرسش
1- آيا همه انبياء در منطقه جغرافيايى خاصى مبعوث شده اند؟ به چه دليلى؟
2- چرا دعوت انبياء در همه نقاط جهان، گسترش نيافت؟
3- چرا خداى متعال، اسبابى فراهم نكرده است كه جلو فسادها و خونريزيها گرفته شود؟
4- چرا پيامبران خدا اسرار طبيعت را براى مردم كشف نكردند تا پيروان ايشان از نعمتهاى مادى بيشترى بهرهمند شوند؟
5- چرا انبياء براى پيشبرد مقاصدشان از قدرت صنعتى و اقتصادى استفاده نكردند؟
-------------
1. ر. ك: نهج البلاغه، خطبه قاصعه، سوره فرقان: آيه 7-10، سوره زخرف: آيه 31-35.
2.ر. ك: سوره انبياء: آيه 81-82، سوره نمل: آيه 15-44.
درس بيست و چهارم
عصمت انبياء
ـ ضرورت مصونيّت وحى
شامل: ساير موارد عصمت
ـ عصمت پيامبران
ضرورت مصونيّت وحى
بعد از آنكه ضرورت وحى بعنوان راه ديگرى براى دستيابى به شناختهاى لازم، و جبران نارسايى حس و عقل انسانى، به ثبوت رسيد مسأله ديگرى مطرح مىشود و آن اين است:
با توجه به اينكه افراد عادى انسان مستقيماً از اين وسيله شناخت، بهرهمند نمىشوند و استعداد و لياقت دريافت وحى الهى را ندارند. و ناچار پيام الهى بوسيله افراد خاصى (پيامبران) بايد به ايشان ابلاغ شود چه ضمانتى براى صحّت چنين پيامى دارد؟ و از كجا مىتوان مطمئن شد كه شخص پيامبر، وحى الهى را درست دريافت كرده و آنرا درست به مردم رسانده است؟ و نيز اگر واسطهاى بين خدا و پيامبر، وجود داشته، او نيز رسالت خود را بطور صحيح انجام داده است؟ زيرا راه وحى، در صورتى كارآيى لازم را دارد، و مىتواند نارسايى دانش بشرى را جبران كند كه از مرحله صدور تا مرحله وصول به مردم، از هرگونه تحريف و دستبرد عمدى و سهوى، مصون باشد و گرنه با وجود احتمال سهو و نسيان در واسطه يا وسائط، يا تصرف عمدى در مفاد آن، باب احتمال خطاء و نادرستى در پيام واصل به مردم، باز مىشود و موجب سلب اعتماد از آن مىگردد. پس از 1 چه راهى مىتوان اطمينان يافت كه وحى الهى بطور صحيح و سالم بدست مردم مىرسد؟
بديهى است هنگامى كه حقيقت وحى، بر مردم مجهول باشد و استعداد دريافت و آگاهى
-----------------
1. قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: «وَ ما كانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ ». سوره آل عمران، آيه 179.
از آنرا نداشته باشند راهى براى كنترل و نظارت بر درستى كار وسائط نخواهند داشت و تنها در صورتى كه محتواى پيامى مخالف احكام يقينى عقل باشد خواهند فهميد كه خللى در آن، وجود دارد. مثلا اگر كسى ادعا كرد كه از طرف خدا به او وحى شده كه اجتماع نقيضين جايز يا واجب است يا (العياذباللّه) تعدّد يا تركيب يا زوال، در ذات الهى راه دارد مىتوان به كمك حكم يقينى عقل به بطلان چنين مطالبى كذب ادعا وى را اثبات كرد اما نياز اصلى به وحى، در مسائلى است كه عقل، راهى براى اثبات يا نفى آنها ندارد و نمىتواند با ارزيابى مفاد و محتواى پيام، صحّت و سقم آنرا تشخيص دهد. در چنين مواردى از چه راهى مىتوان صحّت محتواى وحى و مصونيّت آن را از تصرف عمدى يا سهوى وسائط، اثبات كرد؟
جواب اين است: همانگونه كه عقل، با توجه به حكمت الهى طبق برهانى كه در درس بيست و دوم بيان شد درمى يابد كه بايد راه ديگرى براى شناختن حقايق و وظايف عملى، وجود داشته باشد هر چند از حقيقت و كنه آن راه، آگاه نباشد به همين ترتيب درك مىكند كه مقتضاى حكمت الهى اين است كه پيامهاى او سالم و دست نخورده بدست مردم برسد و گرنه نقض غرض خواهد شد.
به ديگر سخن: بعد از آنكه معلوم شد كه بايد پيامهاى الهى با يك يا چند واسطه به مردم برسد تا زمينه تكامل اختيارى انسانها فراهم شود و هدف الهى از آفرينش بشر تحقق يابد با استناد به صفات كماليّه الهى ثابت مىشود كه اين پيامها مصون از تصرفات عمدى و سهوى خواهد بود. زيرا اگر خداى متعال نخواهد كه پيامهايش بطور صحيح به بندگانش برسد خلاف حكمت خواهد بود و اراده حكيمانه الهى، آنرا نفى مىكند، و اگر خدا نداند كه پيام خود را از چه راهى و بوسيله چه كسانى بفرستد كه سالم به بندگانش برسد با علم نامتناهى او منافات خواهد داشت، و اگر نتواند وسايط شايستهاى را برگزيند و ايشان را از هجوم شياطين، حفظ كند با قدرت نامحدود او سازگار نخواهد بود.
پس با توجه به اينكه خداى متعال، عالم به همه چيز است نمىتوان احتمال داد كه واسطهاى را برگزيده كه از خطاكاريهاى او آگاه نبوده است1، و با توجه به قدرت نامحدود الهى نمىتوان
-------------------
1. قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: «اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه». سوره انعام، آيه 124.
احتمال داد كه نتوانسته است وحى خودرا از دستبرد شياطين و تأثير عوامل سهو نسيان، حفظ كند1، چنانكه با توجه به حكمت الهى نمىتوان پذيرفت كه نخواسته است پيام خود را مصون از خطا بدارد2. بنابراين، مقتضاى علم و قدرت و حكمت الهى آن است كه پيام خود را سالم و دست نخورده به بندگانش برساند و بدين ترتيب؛ مصونيّت وحى با برهان عقلى، ثابت مىشود.
با اين بيان، مصونيّت فرشته يا فرشتگان وحى و نيز مصونيّت پيامبران در مقام دريافت وحى، و همچنين عصمت آنان از خيانت عمدى يا سهو و نسيان در مقام ابلاغ پيام الهى، به اثبات مىرسد.
و از اينجا نكته تأكيدات قرآن كريم بر امين بودن فرشته وحى و نيرومندى وى بر حفظ امانت الهى و دفع تصرفات شياطين و امين بودن پيامبران و بطور كلى تأكيد بر حراست وحى تا هنگام رسيدن به مردم، روشن مىشود3.
ساير موارد عصمت
عصمتى كه براساس برهان مزبور، براى فرشتگان و انبياء (عليهم السلام) ثابت مىشود اختصاص به تلقى و ابلاغ وحى دارد، ليكن موارد ديگرى براى عصمت هست كه با اين برهان، ثابت نمىشود و آنها را مىتوان به سه دسته، تقسيم كرد: يك دسته، مربوط به عصمت فرشتگان است، و دسته ديگر مربوط به عصمت پيامبران، و دسته سوم مربوط به عصمت بعضى ديگر از انسانها مانند ائمه معصومين (عليهم السلام) و حضرت مريم و حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليهما).
در مورد عصمت فرشتگان در غير تلقى و ابلاغ وحى، دو مسأله را مىتوان مطرح ساخت:
-----------
1. قرآن مجيد در اين باره مىفرمايد: «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً. إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً. لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْء عَدَداً». سوره جن، آيه 26-28.
2.«لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَة وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَة». سوره انفال، آيه 42
3. سوره شعراء: آيه 193، سوره تكوير: آيه 21، سوره اعراف: آيه 68، سوره شعراء: آيات 107، 125، 143، 162، 178، سوره دخان: آيه 18، سوره تكوير: آيه 20، سوره نجم: آيه 5، سوره الحاقه: آيه 44-47، سوره جن: آيه 26-28.
يكى عصمت فرشتگان وحى در آنچه مربوط به دريافت و رساندن وحى نيست، و ديگرى عصمت ساير فرشتگان كه ارتباطى با موضوع وحى ندارند مانند موكلين ارزاق و كتابت اعمال و قبض ارواح و...
درباره عصمت انبياء در آنچه مربوط به رسالتشان نيست نيز دو مسأله، مطرح است: يكى عصمت پيامبران از گناه و عصيان عمدى، و ديگرى عصمت ايشان از سهو و نسيان، عين اين دو مسأله را درباره غير انبياء نيز مىتوان مورد بحث قرار داد.
اما مسائل مربوط به عصمت فرشتگان در غير تلقى و ابلاغ وحى، در صورتى بوسيله برهان عقلى، قابل حل است كه ماهيّت ملائكه، شناخته شود. ولى بحث درباره ماهيّت ايشان نه آسان است و نه متناسب با مباحث اين بخش. از اينروى تنها به ذكر دو آيه شريفه از قرآن كريم كه دلالت بر عصمت ملائكه دارد بسنده مىكنیم: يكى آيه (27) از سوره انبياء است كه مىفرمايد: «بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ. لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ» و ديگرى آيه (6) از سوره تحريم است كه مىفرمايد: «لا يَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ». اين دو آيه بصراحت، دلالت دارند بر اينكه ملائكه، بندگانى ارجمندند كه تنها به فرمان الهى كارشان را انجام مىدهند و هرگز از فرمان او سرپيچى نمىكنند، هر چند عموميّت آيات، نسبت به همه فرشتگان، قابل بحث است.
و اما بحث درباره عصمت بعضى از انسانهاى ديگر (غير از پيامبران) با مباحث امامت، مناسبتر است. از اين جهت در اينجا به مسائل مربوط به عصمت پيامبران مىپردازيم هر چند بعضى از اين مسائل را تنها بوسيله دلايل نقلى و تعبّدى مىتوان حل كرد و على القاعده مىبايست بعد از اثبات حجيت كتاب و سنت، مطرح شود ولى براى رعايت تناسب بين موضوعات مسائل، آنها را در همين جا مورد بحث قرار مىدهيم و حجيّت كتاب و سنت را بعنوان اصل موضوع مىپذيريم تا در جاى خودش به اثبات برسد.
عصمت پيامبران
درباره اينكه پيامبران تا چه اندازه، مصون از ارتكاب گناهان هستند بين طوايف مسلمين، اختلاف است: شيعيان اثناعشرى معتقدند كه پيامبران از آغاز تولد تا پايان عمر، از همه
گناهان، اعم از كبيره و صغيره، معصومند و حتى از روى سهو نسيان هم گناهى از ايشان سر نمىزند، ولى بعضى از طوايف ديگر، عصمت انبياء را تنها از كبائر مىدانند، و بعضى ديگر از هنگام بلوغ، و برخى از هنگام نبوت. و از بعضى از طوايف اهل سنت (حشويّه و بعضى از اهل حديث) نقل شده كه اساساً منكر عصمت انبياء شدهاند و صدور هر گناهى را از ايشان حتى در زمان نبوت و بصورت عمدى هم ممكن پنداشته اند.
پيش از آنكه منظور از معصوم بودن پيامبران يا بعضى ديگر از انسانها تنها عدم ارتكاب گناه نيست، زيرا ممكن است يك فرد عادى هم مرتكب گناهى نشود مخصوصاً اگر عمرش كوتاه باشد.
بلكه منظور اين است كه شخص، داراى مَلكه نفسانى نيرومندى باشد كه در سخت ترين شرايط هم او را از ارتكاب گناه، بازدارد مَلَكهاى كه از آگاهى كامل و دائم به زشتى گناه و اراده قوى بر مهار كردن تمايلات نفسانى، حاصل مىگردد. و چون چنين مَلَكهاى با عنايت خاص الهى، تحقق مىيابد فاعليّت آن، به خداى متعال نسبت داده مىشود. و گرنه، چنان نيست كه خداى متعال، انسان معصوم را جبراً از گناه، باز دارد و اختيار را از او سلب كند. عصمت كسانى كه داراى مناصب الهى مانند نبوت و امامت هستند و به معناى ديگرى نيز به پروردگار، نسبت داده مىشود و آن اينكه او مصونيّت آنان را تضمين كرده است.
نكته ديگر آنكه: لازمه عصمت هر شخص، ترك اعمالى است كه بر او حرام باشد مانند گناهانى كه در همه شرايع، حرام است و كارهايى كه در شريعت متبوع او در زمان ارتكاب، حرام باشد. بنابراين، عصمت يك پيامبر با انجام دادن عملى كه در شريعت خود وى و براى شخص او جايز است و در شريعت قبلى حرام بوده، يا بعداً حرام مىشود خدشه دار نمىگردد.
و نكته سوم آنكه: منظور از «گناه» كه شخص معصوم، مصونيّت از ارتكاب آن دارد عملى است كه در لسان فقه «حرام» ناميده مىشود و همچنين ترك عملى كه در لسان فقه «واجب» شمرده مىشود. اما واژه «گناه» و معادلهاى آن، مانند «ذنب» و «عصيان» كاربرد وسيعترى دارد كه شامل «ترك اولى» هم مىشود و انجام دادن چنين گناهانى منافات با عصمت ندارد.
پرسش
1- چگونه مىتوان مصونيّت وحى را از هرگونه خللى اثبات كرد؟
2- غر از مصونيّت در دريافت و ابلاغ وحى، چه موارد ديگرى براى عصمت، وجود دارد؟
3- عصمت فرشتگان را از چه راهى مىتوان ثابت كرد؟
4- چه اقوالى درباره عصمت انبياء (عليهم السلام) وجود دارد؟ و نظر شيعه، كدام است؟
5- عصمت را تعريف و لوازم آنرا بيان كنيد.
درس بيست و پنجم
دلايل عصمت انبياء
ـ مقدمه
شامل: دلايل عقلى بر عصمت انبياء
ـ دلايل نقلى بر عصمت انبياء
ـ راز عصمت انبياء
﴿ صفحه 199﴾
مقدّمه
اعتقاد به عصمت انبياء (عليهم السلام) از گناهان عمدى و سهوى، يكى از عقايد قطعى و معروف شيعه است كه ائمه اطهار (عليهم السلام) آنرا به پيروانشان تعليم دادهاند و با بيانات گوناگونى به احتجاج با مخالفان پرداخته اند. و يكى از معروفترين احتجاجات ايشان در اين زمينه احتجاج حضرت رضا (صلوات الله و سلامه عليه) است كه در كتب حديث و تاريخ، مضبوط مىباشد.
و اما نفى سهو و نسيان از ايشان در امور مباح و عادى كمابيش مورد اختلاف، واقع شده و ظاهر روايات منقول از اهل بيت (عليهم السلام) هم خالى از اختلاف نيست و تحقيق درباره آنها نياز به مجالى گستردهتر دارد و بهرحال، نمىتوان آنرا يكى از اعتقادات ضرورى قلمداد كرد.
و اما دلايلى كه براى عصمت انبياء (عليهم السلام) آورده شده به دو دسته، تقسيم مىشود: يكى دلايل عقلى، و ديگرى دلايل نقلى.
هر چند بيشترين اعتماد، بر دلايل نقلى است. ما در اينجا به ذكر دو دليل عقلى، مبادرت مىورزيم و سپس به ذكر بعضى از دلايل قرآنى مىپردازيم.
دلايل عقلى بر عصمت انبياء
نخستين دليل عقلى بر لزوم عصمت انبياء (عليهم السلام) از ارتكاب گناهان اين است كه هدف اصلى از بعثت ايشان راهنمايى بشر بسوى حقايق و وظايفى است كه خداى متعال براى
انسانها تعيين فرموده است و ايشان در حقيقت، نمايندگان الهى در ميان بشر هستند كه بايد ديگران را به راه راست، هدايت كنند. حال اگر چنين نمايندگانى و سفيرانى پاى بند به دستورات الهى نباشند و خودشان بر خلاف محتواى رسالتشان عمل كنند مردم، رفتار ايشان را بيانى مناقض با گفتارشان تلقى مىكنند و ديگر به گفتارشان هم اعتماد لازم را پيدا نمىكنند، و در نتيجه، هدف از بعثت ايشان بطور كامل، تحقق نخواهد يافت. پس حكمت و لطف الهى اقتضاء دارد كه پيامبران، افرادى پاك و معصوم از گناه باشند و حتى كار ناشايستهاى از روى سهو و نسيان هم از ايشان سر نزند تا مردم، گمان نكنند كه ادعاى سهو و نسيان را بهانهاى براى ارتكاب گناه، قرار داده اند.
دومين دليل عقلى بر عصمت انبياء (عليهم السلام) اين است كه ايشان علاوه بر اينكه موظفند محتواى وحى و رسالت خود به مردم، ابلاغ كنند و راه راست را به ايشان نشان دهند همچنين وظيفه دارند كه به تزكيه و تربيت مردم بپردازند و افراد مستعد را تا آخرين مرحله كمال انسانى برسانند. به ديگر سخن: ايشان علاوه بر وظيفه تعليم و راهنمايى، وظيفه تربيت و راهبرى را نيز به عهده دارند آن هم تربيتى همگانى كه شامل مستعدترين و برجسته ترين افراد جامعه نيز مىشود و چنين مقامى در خور كسانى است كه خودشان به عاليترين مدارج كمال انسانى رسيده باشند و داراى كاملترين ملكات نفسانى (ملكه عصمت) باشند.
افزون بر اين، اساساً نقش رفتار مربى در تربيت ديگران بسى مهمتر از نقش گفتار اوست و كسى كه از نظر رفتار، نقصها و كمبودهايى داشته باشد گفتارش هم تأثير مطلوب را نمىبخشد. پس هنگامى هدف الهى از بعثت پيامبران بعنوان مربيان جامعه، بطور كامل تحقق مىيابد كه ايشان از هرگونه لغزشى در گفتار و كردارشان مصون باشند.
دلايل نقلى بر عصمت انبياء
1- قرآن كريم، گروهى از انسانها را مُخْلَص1، (= خالص شده براى خدا) ناميده است كه
--------------
1. بايد توجه داشت كه مخلَص (به فتح لام) غير از مخلِص (به كسر لام) است و اولى دلالت دارد بر اينكه خدا شخص را خالص كرده است، و معناى دومى اين است كه شخص اعمالش را با اخلاص انجام مىدهد.
ابليس هم طمعى در گمراه كردن ايشان نداشته و ندارد و در آنجا كه سوگند ياد كرده كه همه فرزندان آدم(ع) را گمراه كند مخلَصين را استثناء كرده است چنانكه در آيه (82 و 83) از سوره ص از قول وى مىفرمايد: «قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِين. إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِين». و بى شك، طمع نداشتن ابليس در گمراهى ايشان بخاطر مصونيّتى است كه از گمراهى و آلودگى دارند و گرنه دشمنى وى شامل ايشان هم مىشود و در صورتى كه امكان مىداشت هرگز دست از گمراه كردن ايشان برنمى داشت.
بنابراين، عنوان «مُخلَص» مساوى با «معصوم» خواهد بود. و هر چند دليلى بر اختصاص اين صفت به انبياء (عليهم السلام) نداريم ولى بدون ترديد، شامل ايشان هم مىشود، چنانكه قرآن كريم تعدادى از انبياء را از مخلصين شمرده و از جمله در آيه (45 و 46) از سوره ص مىفرمايد:
«وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصار. إِنّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَة ذِكْرَى الدّار» و در آيه (51) از سوره مردم مىفرمايد: «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولاً نَبِيّا» و نيز علت مصونيّت حضرت يوسف (ع) را كه در سخت ترين شرايط لغزش، قرار گرفته بود مُخلَص بودن وى دانسته و در آيه (24) سوره يوسف مىفرمايد:
«كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الُْمخْلَصِين».
2- قرآن كريم، اطاعت پيامبران را بطور مطلق، لازم دانسته، و از جمله در آيه (63) از سوره نساء مىفرمايد: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللّه» و اطاعت مطلق از ايشان در صورتى صحيح است كه در راستاى اطاعت خدا باشد و پيروى از آنان منافاتى با اطاعت از خداى متعال نداشته باشد و گرنه امر به اطاعت مطلق از خداى متعال و اطاعت مطلق از كسانى كه در معرض خطا و انحراف باشند موجب تناقض خواهد بود.
3- قرآن كريم، مناصب الهى را اختصاص به كسانى داده است كه آلوده به «ظلم» نباشند و در پاسخ حضرت ابراهيم(ع) كه منصب امامت را براى فرزندانش درخواست كرده بود
فرمايد: «لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِين»1، و مىدانيم كه هر گناهى دست كم، ظلم به نفس مىباشد و هر گنهكارى در عرف قرآن كريم «ظالم» ناميده مىشود پس پيامبران يعنى صاحبان منصب الهى نبوت و رسالت هم منزه از هرگونه ظلم و گناهى خواهند بود.
از آيات ديگر و نيز از روايات فراوانى مىتوان عصمت انبياء (عليهم السلام) را استفاده كرد كه از پرداختن به آنها صرف نظر مىكنيم.
راز عصمت انبياء
در پايان اين درس، مناسب است اشارهاى به راز عصمت انبياء (عليهم السلام) داشته باشيم. اما راز مصونيّت ايشان در مقام دريافت وحى اين است كه اساساً ادراك وحى از قبيل ادراكات خطابردار نيست و كسى كه استعداد دريافت آنرا داشته باشد واجد يك حقيقت علمى مىشود كه حضوراً آنرا با وحى كننده خواه فرشتهاى واسطه باشد يا نباشد مشاهده مىكند2 و امكان ندارد كه گيرنده وحى، دچار ترديد شود كه آيا وحى را دريافت داشته يا نه؟ و يا چه كسى به او وحى كرده است؟ و يا مفاد و محتواى آن چيست؟ و اگر در پارهاى از داستانهاى ساختگى آمده است كه پيامبرى در پيامبرى خودش شك كرد يا مفاد وحى را درك نكرد يا وحى كننده را نشناخت كذب محض است و چنين اباطيلى شبيه آن است كه گفته شود كسى در وجود خودش يا در امور حضورى و وجدانيش شك كرده است!!
اما بيان راز عصمت انبياء (عليهم السلام) در انجام وظايف الهى و از جمله ابلاغ پيام و رسالت پروردگار به مردم نياز به مقدمهاى دارد، و آن اين است:
كارهاى اختيارى بشر به اين صورت انجام مىگيرد كه ميلى در درون انسان نسبت به امر مطلوبى پديد مىآيد و در اثر عوامل مختلفى برانگيخته مىشود و شخص به كمك علوم و ادراكات گوناگونى راه رسيدن به هدف مطلوب را تشخيص مىدهد و اقدام به كارى متناسب با آن مىكند. و در صورتى كه ميلهاى متعارض و كششهاى متزاحمى وجود داشته باشد سعى
----------------
1. سوره بقره، آيه 124.
2. قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى». سوره نجم، آيه 11
مى كند بهترين و ارزنده ترين آنها را تشخيص دهد و آنرا برگزيند. ولى گاهى در اثر نارسايى دانش، در ارزيابى و تشخيص بهتر، اشتباه مىكند يا غفلت از امر برتر يا عادت و انس به امر پست تر، موجب سوء گزينش مىشود و مجالى براى انديشه صحيح و انتخاب اصلح، باقى نمىماند.
پس هر قدر انسان، حقايق را بهتر بشناسد و نسبت به آنها آگاهى و توجه بيشتر و زندهتر و پايدارترى داشته باشد و نيز اراده نيرومندترى بر مهار كردن تمايلات و هيجانات درونيش داشته باشد حسن انتخاب بيشترى خواهد داشت و از لغزشها و كجرويها بيشتر در امان خواهد بود.
و به همين جهت است كه افراد مستعد با برخوردارى از دانش و بينش لازم و بهره مندى از تربيت صحيح، مراتب مختلفى را از كمال و فضيلت بدست مىآورند تا آنجا كه به مرز عصمت، نزديك مىشوند و حتى خيال گناه و كار زشت را هم در سر نمىپرورانند چنانكه هيچ فرد عاقلى به فكر نوشيدن داروهاى سمى و كشنده يا خوردن مواد پليد و گنديده نمىافتد.
اكنون اگر فرض كنيم كه استعداد فردى براى شناختن حقايق در نهايت شدت باشد و نيز صفاى روح و دلش در حد اعلا باشد و به تعبير قرآن كريم همانند روغن زيتون خالص و زلال و آماده احتراقى باشد كه گويى خودبخود و بدون نياز به تماس با آتشى در حال شعله ور شدن است. «يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نار» و بخاطر همين استعداد قوى و صفاى ذاتى، تحت تربيت الهى قرار گيرد و بوسيله روح القدس تأييد شود چنين فردى با سرعت غيرقابل وصفى مدارج كمال را طى خواهد كرد و ره صد ساله را يك شبه خواهد پيمود و حتى در دوران طفوليّت بلكه در شكم مادر هم بر ديگران برترى خواهد يافت. براى چنين فردى، بدى و زشتى همه گناهان همانقدر روشن است كه زيان نوشيدن زهر، و زشتى اشياء پليد و آلوده براى ديگران، و همانگونه كه اجتناب افراد عادى از چنين كارهايى جنبه جبرى ندارد اجتناب معصوم از گناهان هم به هيچ وجه منافاتى با اختيار وى نخواهد داشت.
پرسش
1- عصمت انبياء (عليهم السلام) را با دلايل عقلى، اثبات كنيد.
2- چه آياتى از قرآن كريم، دلالت بر عصمت انبياء (عليهم السلام) دارد؟
3- راز مصونيّت پيامبران از خطا در تلقى وحى چيست؟
4- چگونه عصمت پيامبران از گناهان، با اختيار ايشان سازگار است؟
درس بيست و ششم
حلّ چند شبهه
ـ معصوم چه استحقاقى براى پاداش دارد؟
ـ چرا معصومين اقرار به گناه مىكرده اند؟
ـ تصرف شيطان در مورد انبياء چگونه با عصمت ايشان سازگار است؟
شامل: نسبت عصيان و نسيان به حضرت آدم(ع)
ـ نسبت دروغ به بعضى از انبياء
ـ قتل قبطى بوسيله حضرت موسى(ع)
ـ نهى پيامبر اكرم(ص) از شك در رسالتش
حلّ چند شبهه
پيرامون عصمت انبياء (عليهم السلام) شبهاتى مطرح شده اينك به ذكر و پاسخ آنها مىپردازيم:
1- نخستين شبهه اين است كه اگر خداى متعال انبياء را از ارتكاب گناهان، مصون و معصوم داشته و لازمه آن، ضمانت انجام دادن وظايف هم هست در اين صورت، امتياز اختيارى براى ايشان ثابت نمىشود و استحقاق پاداشى براى انجام وظايف و اجتناب از گناهان نخواهند داشت. زيرا اگر خدال متعال هر شخص ديگرى را هم معصوم قرار مىداد مانند ايشان مىبود.
پاسخ اين شبهه از بيانات گذشته بدست مىآيد و حاصل اين است كه معصوم بودن به معناى مجبور بودن بر انجام وظايف و ترك گناهان نيست چنانكه در درس گذشته روشن شد و خدا را عاصم و حافظ دانستن براى معصومين نيز به معناى نفى استناد كارهاى اختيارى به خود ايشان نمىباشد زيرا هر چند همه پديده ها در نهايت، مستند به اراده تكوينى الهى است چنانكه توضيح خاصى از سوى خداى متعال، وجود داشته باشد استناد كار به او وجه مضاعفى خواهد داشت ولى اراده الهى در طول اراده انسان است نه در عرض آن و نه بعنوان جانشينى براى اراده وى.
اما عنايت خاص الهى نسبت به معصومين مانند ديگر اسباب و شرايط و امكانات ويژهاى كه براى افراد خاصى فراهم مىشود مسئوليت ايشان را سنگينتر مىكند و همچنانكه پاداش
كارشان افزايش مىيابد كيفر مخالفت را نيز افزايش مىدهد و بدين ترتيب، تعادل بين پاداش و كيفر، برقرار مىگردد هر چند شخص معصوم با حُسن اختيار خودش استحقاق كيفرى پيدا نخواهد كرد. نظير اين تعادل را در مورد همه كسانى كه از نعمت ويژهاى برخوردار هستند مىتوان ملاحظه كرد چنانكه علماء و وابستگان به خاندان پيامبر اكرم(ص)1 داراى مسئوليت حساستر و سنگين ترى هستند و همانگونه كه پاداش اعمال نيكشان بيشتر است كيفر گناهانشان (به فرض ارتكاب) افزونتر مىباشد2. و به همين جهت است كه هركس مقام معنوى بالاتر داشته باشد خطر سقوطش بيشتر و بيم و هراسش از لغزش، زيادتر است.
2- شبهه ديگر آنكه: برحسب آنچه از دعاها و مناجاتهاى انبياء و ساير معصومين (عليهم السلام) نقل شده، ايشان خودشان را گنهكار مىدانستهاند و از گناهانشان استغفار مىكردهاند و با وجود چنين اقرارها و اعترافاتى چگونه مىتوان آنان را معصوم دانست؟
پاسخ اين است كه حضرات معصومين (عليهم الصلاة و السلام) كه با اختلاف درجات، در اوج كمال و قرب الهى قرار داشتند براى خودشان وظايفى فوق وظايف ديگران قائل بودند و بلكه هرگونه توجهى به غير معبود و محبوبشان را گناهى عظيم مىشمردند و از اينروى در مقام عذرخواهى و استغفار برمى آمدند. و قبلا گفته شد كه منظور از عصمت انبياء، مصون بودن از هر كارى كه بتوان به وجهى آنرا گناه ناميد نیست، بلكه منظور، مصونيّت ايشان از مخالفت با تكاليف الزامى و از ارتكاب محرمات فقهى است.
3- شبهه سوم آنكه: در يكى از استدلالات قرآنى براى عصمت انبياء (عليهم السلام) آمده است كه ايشان، از «مُخْلَصين» هستند و شيطان را طمعى در آنان نيست در صورتى كه در خود قرآن كريم تصرفاتى براى شيطان در مورد انبياء (عليهم السلام) ذكر شده است: از جمله در آيه (27) از سوره اعراف مىفرمايد: «يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّة» كه فريفتن حضرت آدم و حوّاء و در نتيجه، بيرون كردن ايشان از بهشت را به شيطان، نسبت مىدهد، و در آيه (41) از سوره ص از قول حضرت ايّوب (عليه السلام) مىفرمايد: «إِذْ
-----------
1. قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: «يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَد مِنَ النِّساء...». سوره احزاب، آيه 30-32
2. چنانكه در روايت آمده است: «يُغْفَرُ لِلجاهِلِ سَبْعُونَ ذَنْباٌ قَبْلَ أَنْ يُغْفَرَ لِلْعالِمِ ذَنْب واحِدٌ».
نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْب وَ عَذاب» و در آيه (52) از سوره حج نوعى القائات شيطانى براى همه انبياء ثابت مىكند زيرا مىفرمايد: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُول وَ لا نَبِيّ إِلاّ إِذا تَمَنّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ».
پاسخ اين است كه در هيچ يك از اين آيات، تصرفى كه موجب مخالفت انبياء (عليهم السلام) با تكاليف الزامى شود به شيطان، نسبت داده نشده است. اما آيه (27) از سوره اعراف، اشاره به وسوسه شيطان در مورد تناول از «شجره منهيّه» است كه نهى تحريمى به خوردن از آن، تعلق نگرفته بود و فقط به آدم و حواء تذكر داده شده بود كه خوردن از آن، موجب خروج از آن «جنت» و هبوط به «ارض» خواهد شد و وسوسه شيطان، سبب مخالفت آنان با اين نهى ارشادى گرديد. و اساساً آن عالَم، عالَم تكليف نبود و هنوز شريعتى نازل نشده بود. و اما آيه (41) از سوره ص اشاره به رنجها و گرفتاريهايى است كه از ناحيه شيطان، متوجه به حضرت ايّوب (عليه السلام) گرديد و دلالتى بر هيچ نوع مخالفت آن حضرت با اوامر و نواهى الهى ندارد. و اما آيه (52) از سوره حج، مربوط به كارشكنيهايى است كه شيطان در مورد فعاليتهاى همه انبياء (عليهم السلام)مى كند و اخلالهايى است كه در راه تحقق يافتن آرزوهاى ايشان در مورد هدايت مردم، انجام مىدهد و سرانجام، خداى متعال مكر و حيله هاى وى را ابطال، و دين حق را استوار مىسازد.
4- شبهه چهارم آنكه، در آيه (121) از سوره طه نسبت عصيان، و در آيه (115) از همين سوره، نسبت نسيان به حضرت آدم (عليه السلام) داده است، و چنين نسبتهايى چگونه با عصمت آن حضرت، سازگار است؟
جواب اين شبهه از بيانات گذشته معلوم شد كه اين عصيان و نسيان، مربوط به تكليف الزامى نبوده است.
5- شبهه پنجم اين است كه در قرآن كريم، نسبت دروغ به بعضى از انبياء (عليهم السلام) داده شده است و از جمله در آيه (89) از سوره صافّات از قول حضرت ابراهيم (عليه السلام) مىفرمايد: «فَقالَ إِنِّي سَقِيمٌ» در حالى كه مريض نبود، و در آيه (63) از سوره انبياء از قول آن حضرت مىفرمايد: «قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا» در حالى كه خودش بتها را شكسته بود و در آيه (70) از سوره يوسف مىفرمايد: «ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ» در حالى كه برادران
يوسف، مرتكب دزدى نشده بودند.
جواب اينست كه اينگونه سخنان كه بحسب بعضى از روايات از روى «توريه» «= اراده معناى ديگر» گفته شده بخاطر مصالح مهمترى بوده و از بعضى از روايات مىتوان استظهار كرد كه با الهام الهى بوده است چنانكه در داستان حضرت يوسف (عليه السلام) مىفرمايد: «كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ» و بهرحال، چنين دروغهايى گناه و مخالف با عصمت نيست.
6- شبهه ششم آنكه: در داستان حضرت موسى (عليه السلام) آمده است كه يك فرد قبطى را كه با يكى از بنى اسرائيل درگير شده بود به قتل رسانيد و به همين جهت از مصر فرار كرد و هنگامى كه از طرف خداى متعال، مأمور به دعوت فرعونيان شد عرض كرد: «وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ»1 و سپس در پاسخ فرعون كه قتل مزبور را به او گوشزد كرد فرمود: «فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضّالِّينَ»2. اين داستان چگونه با عصمت انبياء حتى قبل از بعثتشان سازگار است؟
جواب اين است كه اولا قتل فرد قبطى، عمدى نبود بلكه در اثر نواختن مشتى بر وى اتفاق افتاد. ثانياً جمله «وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ» بر طبق نظر فرعونيان گفته شده و منظور اين است كه ايشان مرا قاتل و گنهكار مىدانند و مىترسم بعنوان قصاص مرا بكشند. و ثالثاً جمله «وَ أَنَا مِنَ الضّالِّينَ» يا از روى مماشات با فرعونيان گفته شده كه گيرم در آن موقع، من گمراه بودم ولى اينك خدا مرا هدايت كرده و با براهين قاطع بسوى شما فرستاده است، و يا منظور از «ضلال» ناآگاهى از عواقب آن كار بوده است و در هر صورت، دلالتى بر مخالفت حضرت موسى (عليه السلام) با تكليف الزامى الهى ندارد.
7- شبهه هفتم آنكه: در آيه (94) از سوره يونس، خطاب به پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) مىفرمايد: «فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكّ مِمّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ» و در آيات (147) از سوره بقره و (60) از آل عمران و (114) از انعام و (17) از هود و (23) از سوره سجده نيز آن حضرت را از شك و ترديد، نهى مىفرمايد، پس چگونه مىتوان گفت كه ادراك وحى، غيرقابل شك و ترديد
-------------------------
1. سوره شعراء، آيه 14.
2. سوره شعراء، آيه 20.
است؟
پاسخ اين شبهه آن است كه اين آيات، دلالتى بر روى دادن شك براى آن حضرت ندارد بلكه در مقام بيان اين نكته است كه رسالت آن حضرت و حقّانيت قرآن كريم و محتواى آن، جاى شك و ترديدى ندارد. و در حقيقت، اينگونه خطابها از قبيل «اِيَّاكَ أعْنى وَ اسْمَعى يا جارة» (= در بزن ديوار تو بشنو) مىباشد.
8- شبهه هشتم آنكه: در قرآن كريم گناهانى به پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) نسبت داده شده است كه خدا آنها را آمرزيده است در آنجا كه مىفرمايد: «لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ»1.
جواب اين است كه منظور از «ذنب» در اين آيه شريفه، گناهى است كه مشركان براى آن حضرت پيش از هجرت و پس از آن، قائل بودند كه به معبودهاى ايشان، توهين كرده است و منظور از مغفرت آن، دفع آثارى است كه ممكن بود بر آن، مترتّب شود و شاهد اين تفسير، آن است كه فتح مكه را علت آمرزش آن شمرده، مىفرمايد: «إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً لِيَغْفِرَ...» و بديهى است كه اگر منظور از آن، گناه مصطلح مىبود تعليل آمرزش آن به فتح مكه، وجهى نمىداشت.
9- شبهه نهم آنكه: قرآن كريم در داستان ازدواج پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) با همسر مطلّقه زيد (پسر خوانده آن حضرت) مىفرمايد: «وَ تَخْشَى النّاسَ وَ اللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ»2 و چگونه چنين تعبيرى با مقام عصمت، سازگار است؟
جواب اين است كه پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بيم آن داشتند كه مردم در اثر ضعف ايمان، اين اقدام را كه به دستور خداى متعال و براى شكستن يكى از سنتهاى غلط جاهليّت (همسان شمردن فرزند خوانده با فرزند حقيقى) انجام مىگرفت حمل بر تمايل شخصى آن حضرت كنند و موجب ارتداد ايشان از دين شود، و خداى متعال در اين آيه شريفه، پيامبر خود را آگاه مىسازد كه مصلحت اين سنت شكنى، مهمتر و ترس از مخالفت با اراده الهى مبنى بر مبارزه عملى پيامبرش با اين پندار غلط، سزاوارتر است. پس اين آيه شريفه
----------------
1. سوره فتح، آيه 2.
2. سوره احزاب، آيه 37.
به هيچ وجه در مقام نكوهش و سرزنش آن حضرت نيست.
10- شبهه دهم آنكه: قرآن كريم در مواردى پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را مورد عتاب، قرار داده است از جمله در مورد اجازهاى كه پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) مبنى بر ترك شركت در جنگ، به بعضى از افراد داده بود مىفرمايد: «عَفَا اللّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ»1 و در مورد تحريم بعضى از امور حلال، بخاطر جلب رضايت بعضى از همسرانش مىفرمايد: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ»2 و چنين عتابهايى چگونه با عصمت آن حضرت، سازگار است؟
پاسخ اين است كه اينگونه خطابها در واقع «مدح در قالب عتاب» است و دلالت بر نهايت عطوفت و دلسوزى پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) دارد كه حتى منافقان و بيماردلان را نيز نااميد نمىكرد و پرده از رازشان برنمى داشت و نيز رضايت خاطر همسرانش را مقدّم بر خواسته هاى خودش مىداشت و كار مباحى را بوسيله سوگند بر خودش حرام مىكرد نه اينكه (العياذ باللّه) حكم خدا را تغيير دهد و حلالى را بر مردم حرام سازد.
در حقيقت، اين آيات از يك نظر، شبيه آياتى است كه به تلاش و دلسوزى فوق العاده آن حضرت براى هدايت كافران، اشاره مىكند مانند: «لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلاّ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ»3 يا آياتى كه دلالت بر تحمل رنج فراوان در راه عبادت خداى متعال دارد مانند «طه. ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى»4 و بهرحال، منافاتى با عصمت آن حضرت ندارد.
-------------------
1. سوره توبه، آيه 43.
2. سوره تحريم، آيه اول.
3. سوره شعراء، آيه 3.
4. سوره طه، آيه اول.
پرسش
1- شخص معصوم چه امتياز اختيارى بر ديگران دارد؟ و كارى كه مستند به عصمت الهى باشد چه استحقاقى را براى پاداش بوجود مىآورد؟
2- چرا انبياء و اولياء خدا خودشان را گنهكار مىدانستند و به تضرع و استغفار مىپرداختند؟
3- تصرف شيطان در مورد انبياء (عليهم السلام) چگونه با عصمت ايشان مىسازد؟
4- عصيان و نسيانى كه در قرآن كريم به حضرت آدم (عليه السلام) نسبت داده شده چگونه با عصمت وى سازگار است؟
5- اگر همه انبياء (عليهم السلام) معصوم بودهاند چرا حضرت ابراهيم و حضرت يوسف (عليهما السلام) دروغ گفته اند؟
6- شبهه مربوط به عصمت حضرت موسى (عليه السلام) و پاسخ آنرا بيان كنيد.
7- اگر ادراك وحى، خطاناپذير است چرا خداى متعال مكرراً پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را از شك و ترديد در رسالتش نهى مىكند؟
8- نسبت دادن گناه به پيامبر اسلام در سوره فتح چگونه با عصمت آن حضرت سازگار است؟
9- شبهه مربوط به داستان زيد و پاسخ آنرا بيان كنيد.
10- شبهه مربوط به عتاب پيغمبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) چيست؟ و جواب آن كدام است؟
درس بيست و هفتم
معجزه
ـ راههاى اثبات نبوّت
ـ تعريف معجزه
شامل: ـ امور خارق العاده
ـ خارق العاده هاى الهى
ـ ويژگى معجزات انبياء
راههاى اثبات نبوّت
سومين مسأله بنيادى در بخش نبوّت اين است كه صدق ادعاى پيامبران راستين و كذب مدعيان دروغين را چگونه مىتوان براى ديگران اثبات كرد؟
بدون شك اگر فردى تبهكار و آلوده به گناهانى باشد كه عقل هم زشتى آنها را درك مىكند چنين كسى قابل اعتماد و تصديق نخواهد بود و با توجه به شرط عصمت در پيامبران مىتوان كذب ادعاى وى را اثبات كرد مخصوصاً اگر دعوت به امورى كند كه مخالف عقل و فطرت انسان باشد يا در سخنانش تناقضاتى يافت شود.
از سوى ديگر، ممكن است حسن سوابق فرد بگونهاى باشد كه افراد بى غرض، اطمينان به صدق وى پيدا كنند بويژه اگر عقل هم به صحّت محتواى دعوت او گواهى دهد. نيز ممكن است پيامبرى كسى با پيشگويى و معرفى پيامبر ديگر، ثابت شود بطورى كه براى افراد حقيقت جو، جاى شك و شبههاى باقى نمىماند.
اما در صورتى كه مردمى قرائن اطمينان بخشى در دست نداشتند و بشارت و تأييدى هم از ديگر پيامبران به ايشان نرسيده بود طبعاً نياز به راه ديگرى براى اثبات نبوّت خواهند داشت. و خداى متعال بر حسب حكمت بالغهاش اين راه را گشوده و معجزاتى به پيامبران داده است كه نشانه هايى بر صدق ادّعاى ايشان باشد و از اينروى، آنها را «آيات»1 (= نشانه ها) ناميده
----------------
1. واژه «آيات» كاربردهايى نيز دارد كه از جمله آنها نشانه هاى علم و قدرت و حكمت الهى در پديده هاى هستى است خواه عادى و خواه غيرعادى.
است.
حاصل آنكه: صدق ادّعاى پيامبر راستين را از سه راه مىتوان ثابت كرد:
1- از راه قرائن اطمينان بخش، مانند راستى و درستى و عدم انحراف از مسير حق و عدالت در طول زندگى. اما اين راه در مورد پيامبرانى وجود دارد كه سالها در ميان مردم، زندگى كرده و داراى منش شناخته شدهاى باشند. ولى اگر پيامبرى مثلا در عنفوان جوانى و پيش از آنكه مردم پى به شخصيت و منش ثابت او ببرند مبعوث به رسالت شد نمىتوان صحّت ادّعاى او را از راه چنين قرائنى شناخت.
2- معرفى پيامبر پيشين يا معاصر. اين راه هم اختصاص به مردمى دارد كه پيامبر ديگرى را شناخته و از بشارت و تأييد وى اطلاع يافته باشند و طبعاً درباره نخستين پيامبر هم موردى نخواهد داشت.
3- از راه ارائه معجزه كه مىتواند كارآيى گسترده و همگانى داشته باشد. از اينروى به توضيح اين راه مىپردازيم.
تعريف معجزه
معجزه عبارتست از: امر خارق العادهاى كه با اراده خداى متعال از شخص مدّعى نبوت، ظاهر شود و نشانه صدق ادّعاى وى باشد.
چنانكه ملاحظه مىشود اين تعريف، مشتمل بر سه مطلب است:
الف- پديده هاى خارق العادهاى وجود دارد كه از راه اسباب و علل عادى و متعارف، پديد نمىآيد.
ب- برخى از اين امور خارق العاده، با اراده الهى و با اذن خاص خداى متعال، از پيامبران، ظهور مىكند.
ج- چنين امر خارق العادهاى مىتواند نشانه صدق ادّعاى پيامبر باشد و در اين صورت، اصطلاحاً «معجزه» ناميده مىشود.