ماندن يا رفتن ؟؟؟ !!!
تبهای اولیه
ماندن يا رفتن ؟؟؟ !!!
گويند : صاحب دلى ، براى اقامه نماز به مسجدى رفت.
نمازگزاران، همه او را شناختند؛ پس ، از او خواستند كه پس از نماز، بر منبر رودو پند گويد. پذيرفت.
نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوى او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست.
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت:
مردم! هر كس از شما كه مى داند امروز تا شب خواهد زيست و نخواهد مرد ، برخيزد!
كسى برنخاست.
گفت :
حالا هر كس از شما كه خود را آماده مرگ كرده است، برخيزد!
باز كسى برنخاست.
گفت:
شگفتا از شما كه به ماندن اطمينان نداريد؛ اما براى رفتن نيز آماده نيستيد!
شما چي اماده ايد؟؟؟