کودکی گمشده

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
کودکی گمشده

کودکی گمشده

...و من میخواهم دختر کوچولویی باشم که وقتی پا در نیزار ها و سبزه زار ها میگذارد یاد احساس کودکانه اش باشد دختر بچه ای که مثل فرشته ها مثل پروانه ها بال میزند میان گلهای نیلوفر و شب بو و اطلسی
کودکی که میداند معنی بودن وجودش را در این هستی کودکی که میخواهد بداند راز پیدا کردن خورشید را کودکی که دوست دارد بداند وقتی پاهای کوچکش را در آب می اندازد چه حس زیبایی برایش به وجود می آید کودکی که میخواهد یاد بگیرد از پرندگان پرواز را از مرغابی ها آب تنی را از کلاغها آواز را از پروانه ها زیبایی را از بلبلان تسبیح را از خورشید بخشش و مهربانی را و از خدا عشق و محبت و دوست داشتن را.
فرشته ی کوچکی که پی در پی و پیوسته به دنبال راز هایی است کنجکاو وباهوش اما زیرک و بازیگوش این فرشته ی کوچک چه میخواهد چه میداند که کیست اینجا کجاست چه میکند در این دنیای پیچیده شاید هم پیکی است شاید مثل کبوتران به دنبال آشیانه و سر پناه است شاید به دنبال کسی است شاید هم کسی به دنبال اوست شنیده ام که از سوی خدا می آید...دوست دارم با او دوست شوم با او صحبت کنم شاید هم مرا با خود پیش خدا برد....

ای فرشته ی کوچک ای فرزند صبح بله با تو هستم دخترک پاک و معصوم میخواهم بدانم تو کیستی اینجا چه میکنیو در پی چیستی میگفت تو مرا میشناسی چهره اش برایم آشنا بود اما نمیتوانستم بفهمم که او کیست.به من عکسی نشان داد این عکس گهواره ی من بود به او گفتم این عکس پیش تو چه میکند؟ گفت:این خانه ی من است.لحظه ای واماندم ترس و واهمه وجودم را پر کرد فکر کردم فکر کردم و آن قدر فکر کردم و فهمیدم
که او کودکی من بود....

تقدیم به شما
س.آفتاب