اسم اعظم افسانه است یا واقعیت؟

تب‌های اولیه

20 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اسم اعظم افسانه است یا واقعیت؟

[="courier new"]

من می خواهم کسی بیان کند که

اسم اعظم اصلا یعنی چه؟

چه کاربردی دارد ؟

آیا یک حقیقت است ؟ به چه دلیل ؟

آیا آیه ای از قرآن که بر آن دلالت کند وجو دارد یا باز بافته ای از ذهنیات است ؟

[/]

اسم اعظم چيست؟



در ميان مردم شايع شده كه اسم اعظم اسمى است لفظى از اسماى خداى تعالى كه اگر خدا را به آن بخوانند دعا مستجاب مى‏شود، و در هيچ مقصدى از تاثير باز نمى‏ماند.
و چون در ميان اسماء حسناى خدا به چنين اسمى دست نيافته و در اسم جلاله (اللَّه) نيز چنين اثرى نديده‏اند معتقد شده‏اند به اينكه اسم اعظم مركب از حروفى است كه هر كس آن حروف و نحوه تركيب آن را نمى‏داند، و اگر كسى به آن دست بيابد همه موجودات در برابرش خاضع گشته و به فرمانش در مى ‏آيند.


و به نظر اصحاب عزيمت و دعوت، اسم اعظم داراى لفظى است كه به حسب طبع دلالت بر آن مى‏كند نه به حسب وضع لغوى، چيزى كه هست تركيب حروف آن بحسب اختلاف حوايج و مطالب مختلف مى‏شود، و براى بدست آوردن آن، طرق مخصوصى است كه نخست حروف آن، به آن طرق استخراج شده و سپس آن را تركيب نموده و با آن دعا مى ‏كنند، و تفصيل آن محتاج به مراجعه به آن فن است.

ترجمه الميزان،ج‏8/ص463

تفسير رواياتى كه دلالت مى ‏كنند بر اينكه اسم اعظم خدا اسم لفظى است

و در بعضى روايات وارده نيز مختصر اشعارى به اين معنا هست، مثل آن روايتى كه مى‏گويد:" بسم اللَّه الرحمن الرحيم" نسبت به اسم اعظم نزديكتر است از سفيدى چشم به سياهى آن، و آن روايتى كه مى ‏گويد: اسم اعظم در" آية الكرسى" و اول سوره" آل عمران" است،
و نيز روايتى كه مى‏گويد: حروف اسم اعظم متفرق در سوره حمد است، و امام آن حروف را مى‏شناسد و هر وقت بخواهد آن را تركيب نموده و با آن دعا مى‏كند، و در نتيجه دعايش مستجاب مى‏شود.

و نيز روايتى كه مى ‏گويد: آصف بن برخيا وزير سليمان با حروفى از اسم اعظم كه پيشش بود دعا كرد و توانست تخت بلقيس، ملكه سبا را در مدتى كمتر از چشم بر هم زدن نزد سليمان حاضر سازد، و آن روايتى كه مى‏گويد اسم اعظم مركب از هفتاد و سه حرف است، و خداوند هفتاد و دو حرف از اين حروف را در ميان انبيايش تقسيم نموده، و يكى را به خود در علم غيب اختصاص داده است، و همچنين روايات ديگرى كه اشعار دارد بر اينكه اسم اعظم مركب لفظى است.

و ليكن بحث حقيقى از علت و معلول و خواص آن، همه اين سخنان را رفع مى‏كند، زيرا تاثير حقيقى دائر مدار وجود اشياء و قوت و ضعف وجود آنها و سنخيت بين مؤثر و متاثر است، و صرف اسم لفظى از نظر خصوص لفظ آن، چيزى جز مجموعه‏اى از صوت‏هاى شنيدنى نيست، و شنيدنى‏ها از كيفيات عرضيه‏اى هستند كه اگر از جهت معناى متصورش اعتبار شود، صورتى است ذهنى كه فى نفسه هيچ اثرى در هيچ موجودى ندارند، و محال است كه يك صوتى كه ما آن را از حنجره خود خارج مى‏كنيم، و يا صورت خياليى كه ما آن را در ذهن خود تصور مى‏نماييم كارش بجايى برسد كه به وجود خود، وجود هر چيزى را مقهور سازد،
و در آنچه كه ما ميل داريم به دلخواه ما تصرف نموده آسمان را زمين و زمين را آسمان كند، دنيا را آخرت و آخرت را دنيا كند، و ... و حال آنكه خود آن صوت معلول اراده ما است.

و اسماء الهى- و مخصوصا اسم اعظم او- هر چند مؤثر در عالم بوده و اسباب و وسائطى براى نزول فيض از ذات خداى تعالى در اين عالم مشهود بوده باشند، ليكن اين تاثيرشان بخاطر حقايق‏شان است، نه به الفاظشان كه در فلان لغت دلالت بر فلان معنا دارد، و همچنين نه به معانيشان كه از الفاظ فهميده شده و در ذهن تصور مى‏شود،
بلكه معناى اين تاثير اين است كه خداى تعالى كه پديد آورنده هر چيزى است، هر چيزى را به يكى از صفات كريمه‏اش كه مناسب آن چيز است و در قالب اسمى است، ايجاد مى‏كند، نه اينكه لفظ خشك و خالى اسم و يا معناى مفهوم از آن و يا حقيقت ديگرى غير ذات متعالى خدا چنين تاثيرى داشته باشد.

چيزى كه هست خداى تعالى وعده داده كه دعاى دعا كننده را اجابت كند، و فرموده:
" أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ" و اين اجابت موقوف بر دعا و طلب حقيقى و جدى است، و نيز همانطورى كه در تفسير آيه فوق گذشت موقوف بر اين است كه درخواست از خود خدا شود نه از ديگرى.
آرى، كسى كه دست از تمامى وسائل و اسباب برداشته و در حاجتى از حوائجش به پروردگارش متصل شود، در حقيقت متصل به حقيقت اسمى شده كه مناسب با حاجتش است، در نتيجه آن اسم نيز به حقيقتش تاثير كرده و دعاى او مستجاب مى‏شود، اين است حقيقت دعاى به اسم، و به همين جهت خصوصيت و عموميت تاثير بحسب حال آن اسمى است كه حاجتمند به آن تمسك جسته است، پس اگر اين اسم، اسم اعظم باشد تمامى اشياء رام و به فرمان حقيقت آن شده، و دعاى دعا كننده بطور مطلق و همه جا مستجاب مى‏شود، بنا بر اين، روايات و ادعيه اين باب بايد به اين معنا حمل شود.

و اينكه در روايت دارد "خداوند اسمى از اسماء خود و يا چيزى از اسم اعظم خود را به پيغمبرى از پيغمبران آموخته" معنايش اين است كه راه انقطاع وى را بسوى خود به وى آموخته، و اينطور ياد داده كه اسمى از اسماء خود را در دعا و مسئلت او به زبانش جارى ساخته است، پس اگر واقعا آن پيغمبر دعا و الفاظى داشته و الفاظش معنايى را مى‏رسانده، باز هم تاثير آن دعا از اين باب است كه الفاظ و معانى وسائل و اسبابى هستند كه حقايق را به نحوى حفظ مى‏ كنند.



ترجمه الميزان،ج‏8/ص464

اسم اعظم در قرآن كريم‌، در چه سوره‌هايي آمده است‌؟
1. گسترة اسماي حُسناي الهي‌، به نقطه‌اي پايان مي‌يابد كه اسمي وسيع‌تر از آن نيست‌; اسمي است كه همة حقايق اسماي الهي را در بر مي‌گيرد و همة آثار بدان منتهي مي‌شود و آن كلمه جلاله "اللّه‌" است‌. به اين اسم‌، اسم اعظم گفته مي‌شود.(1)

2. ويژگي اسم اعظم آن است كه تمام اشيا در مقابل حقيقت آن‌، رام و خاضعند; از اين رو، اگر دعا، طلبي حقيقي باشد; به گونه‌اي كه دعا كننده‌، به طور حقيقي‌، از تمام وسايل و اسباب‌، دست برداشته براي برآورده شدن نيازهايش به خداوند و اسم اعظم او متوسّل شود، به حقيقت اسمي پيوند خورده كه با حاجتش متناسب است‌; در نتيجه‌، آن اسم‌، به حقيقتش تأثير كرده و دعاي او مستجاب مي‌شود.
روشن است چنين تأثيري‌، براي حقايق آن اسم است‌، نه صرفاً لفظش‌(2) ، و چون اسم اعظم از همة اسماي‌، گسترده‌تر است‌، آثارش نيز، در عالم وسيع‌تر و دامنه‌دارتر مي‌باشد.

3. هر چند رواياتي وجود دارد كه "بسم اللّه الرحمن الرحيم‌"، به اسم اعظم‌، نزديك‌تر است يا اسم اعظم در آية الكرسي و اوّل سورة آل‌عمران است‌، و نيز، روايتي كه مي‌فرمايد: حروف اسم اعظم‌، در سورة حمد، پراكنده است و امام‌، آن حروف را مي‌شناسد و هر وقت بخواهد آن را تركيب نموده با آن دُعا مي‌كند و دعايش مستجاب مي‌شود و روايات ديگر كه در اين‌باره آمده است‌; اما همان گونه كه گفته شد، تأثير حقيقي‌، تنها مربوط به لفظ آن اسم نيست و اسماي الهي و بخصوص‌، اسم اعظم او، با وجودي كه در عالم مؤثر بوده و وسيلة فرود آمدن فيض ذات خداوند متعال است‌; اما اين تأثير، به خاطر حقايق اين اسما است‌، نه الفاظشان‌; از اين رو، همة توجه به كار برنده اسم اعظم‌، بايد بر آن حقايق تمركز يابد، نه بر ظاهر اسم‌.
پاورقی:
(1)تفسير الميزان‌، علامه طباطبايي‌;، ج 8، ص 371، دارالكتب الاسلامية‌.
(2)همان‌.

غلامعلی نوری *;39296 نوشت:
:shadi::shadi::shadi:

[=microsoft sans serif] و امام حسین هم آن حروف را باهم ترکیب کرد

وحضرت علی هم
و امام حسن هم این اسم ترکیبی
و امام رضا هم از اسم اعظم ترکیبی
وامام مهدی هم آن را بکار برد
دیگر چه می خواهیم ؟؟:gig:

چه از این اسم بهتر ؟؟:kaf:

[=courier new]و در داستان سندباد و علی بابا
فاعتبروا یا اولی الابصار

[=century gothic]جناب نوری[=century gothic] هر دم از اين باغ بري مي‌رسد تازه‌تر از تازه‌تري مي‌رسد.
اینجاست که دیگر مغز متفکر وهابیت پاسخگو نیست !!
میانه بهمزن و پر هیاهو!!!
بابا تو که کل را بردی زیر سوال !!
ای کاش میشود هرچه را که در ذهن خود داشتی پاک میکردی و از اول شروع میکردی به جمع آوری مطالب !!

[=Century Gothic]در بعضى از روايات در داستان بلعم باعورا آمده است كه او از اسم اعظم خداوند آگاه بود.
پيرامون اسم اعظم روايات گوناگونى وارد شده و از آنها چنين استفاده مى‏شود كه هر كس از اين اسم با خبر باشد، نه فقط دعايش مستجاب است، بلكه با استفاده از آن مى‏تواند به فرمان خدا در جهان طبيعت تصرف كند و كارهاى مهمى انجام دهد.
در اينكه اسم اعظم كداميك از اسماء خدا است، بسيارى از دانشمندان اسلامى بحث كرده‏اند و غالبا بحثها بر محور اين دور مى‏زند كه از ميان نامهاى خدا نامى را بيابند كه اين خاصيت عجيب و بزرگ را داشته باشد.
[=Century Gothic]
[=Century Gothic]
ولى ما فكر مى ‏كنيم آنچه بيشتر بايد از آن جستجو كرد، اين است كه نام و صفاتى را بيابيم كه با پياده كردن مفهوم آن در وجود خودمان آن چنان تكامل روحى بيابيم كه آن آثار بر آن مترتب گردد.:Ealam:
[=Century Gothic]

[=Century Gothic]به تعبير ديگر مساله مهم تخلق به اين صفات و واجد شدن اين مفاهيم و متصف شدن به اين اوصاف است و گر نه يك شخص آلوده و پست با دانستن يك كلمه چگونه ممكن است، مستجاب الدعوة و مانند آن شود و اگر مى‏ شنويم كه بلعم داراى اين اسم اعظم بود و آن را از دست داد، مفهومش اين است كه بر اثر خود سازى و ايمان و آگاهى و پرهيزگارى به چنان مرحله‏اى از تكامل معنوى رسيده بود كه دعايش نزد خدا رد نمى ‏شد ولى بر اثر لغزشها كه در هر حال آدمى از آنها مصون نيست و به خاطر هوا پرستى و قرار گرفتن در خدمت فراعنه و طاغوتهاى زمان آن روحيه را به كلى از دست داد و از آن مرحله سقوط كرد، و منظور از فراموش كردن اسم اعظم نيز ممكن است همين معنى باشد.[=Century Gothic]

[=Century Gothic]و نيز اگر مى ‏خوانيم كه پيامبران و پيشوايان بزرگ از اسم اعظم آگاه بودند، مفهومش اين است كه حقيقت اين اسم بزرگ خدا را در وجود خودشان پياده كرده بودند و در پرتو اين حالت خداوند چنان مقام والايى به آنها داده بود.:Sham:
(تفسير نمونه، ج‏7/ص30)

غلامعلی نوری *;39275 نوشت:

من می خواهم کسی بیان کند که

اسم اعظم اصلا یعنی چه؟

چه کاربردی دارد ؟

آیا یک حقیقت است ؟ به چه دلیل ؟

آیا آیه ای از قرآن که بر آن دلالت کند وجو دارد یا باز بافته ای از ذهنیات است ؟



باسلام

بارها گفتیم؛ این شیوه که حقانیت هر چیزی را تنها در صورتی بپذیریم که در قرآن ذکر شده باشد، بر خلاف دستورالعمل خود قرآن است، و کسی که چنین مشی ای را پیروی کند حتی خود قرآن را هم قبول ندارد.

زیرا که شیوۀ قرآن، طرح کلی مسائل بوده و در جزئیات و موارد اختلافی به پیروی از پیامبر اکرم (ص) که (ما ینطق عن الهوی، ان هو الا وحی یوحی) است و اوصیاء الهی رهنمون شده، نظیر نماز و زکوة و حج و ولایت و بسیاری دیگر از احکام و مسائل دین ...

لذا گر چه، تعبير اسم اعظم در قرآن به‌كار نرفته؛ ولى برخى از آيات قرآن، مشتمل بر آن دانسته شده است؛ مانند: حروف مقطعه، «بسم‌الله‌الرحمن الرحيم»؛ آيات 1‌ـ‌6 حديد/57؛ 22‌ـ‌24 حشر/59؛ 255 بقره/2 (آية‌الكرسى)؛ ‌2 آل‌عمران/3؛ 87 نساء/4؛ 8 طه /20؛ 26 نمل/27؛ 13 تغابن/64 و 62 غافر/40.

در تفاسير، ذيل آيات ديگرى نيز از اسم اعظم بحث شده است؛ مانند: 31 بقره/2؛ 175، 180 اعراف/7؛ 40 نمل/27؛ 110 اسراء /17 و 26 آل‌عمران/3.

در جوامع روايى، بابى با عنوان «اسم اللّه الأعظم» منعقد و روايات متعددى را در آن نقل كرده‌اند.

در برخى از دعاها نيز به آن تصريح يا اشاره شده است؛ مانند دعاى سمات: «اللّهم إنّي أسئلك باسمك العظيم الأعظم...»، دعاى شب مبعث: «و باسمك الأعظم الأعظم الأجلّ الأكرم...»، و دعاى سحر: «اللّهم إنّي أسألك من اسمائك بأكبرها...»

با نگاه به آیات و روایاتی که در آنها از حاملان اسم اعظم نام برده شده، حقیقت اسم اعظم روشن می شود، البته بر کسانیکه لایق و مصداق "هدی للمتقین" اند، زیرا یکی از صفات متقین، در ادامه و در آیه 3 سوره بقره ذکر شده است که: "الذین یؤمنون بالغیب و ..." کسانی که به غیب ایمان دارند.

از آيات و روايات استفاده مى‌شود كه برخى از انسانها اسم اعظم را مى‌دانستند؛ ولى مقدار بهره‌مندى آنان از اين اسم شريف يكسان نبود و هركس مقدار بيشترى از اسم اعظم نزد او بود، به همان اندازه، قدرت بيشترى براى تصرّف در جهان در اختيار داشت. هر انسان كاملى چون مظهر اسم اعظم است، آن را مى‌داند.

بی شک، طبق روایات، پيامبر ‌اسلام(صلى الله عليه وآله) و اهل‌بيت ايشان(عليهم السلام) بيشترين بهره‌مندى را از اسم‌اعظم دارند و از 73 حرف اسم اعظم، 72‌حرف آن نزد آنان وجود‌دارد.

در قرآن به برخى از كسانى كه اسم اعظم را مى‌دانستند، اشاره شده است:

1. اهل بيت پيامبر (عليهم السلام):

در آيه 43 رعد/13 از كسى ياد شده كه همه علم كتاب نزد اوست: «...‌و مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتـب.» براساس روايات، مقصود اين آيه اميرمؤمنان(عليه السلام) و پس از او بقيّه اهل‌بيت(عليهم السلام)هستند. كسى كه علم كتاب نزد او باشد، اسم اعظم را نيز دارد، زيرا امام صادق(عليه السلام)در روايتى فرموده است: نزد سليمان(عليه السلام)فقط يك حرف از اسم اعظم بود؛ ولى نزد على(عليه السلام)تمام علم كتاب وجود داشت. نيز در آيه 40 نمل/27 آمده است كه نزد آصف‌بن‌برخيا(عليه السلام)بخشى ازعلم كتاب بود كه آن بخش در احاديثى به يك حرف از اسم اعظم تفسير شده است.

در روايات ديگرى، علم آصف‌بن‌برخيا در مقايسه با علم امامان كه داراى همه علم كتاب بودند، مانند قطره‌اى در برابر دريا دانسته شده است. از مقايسه‌اى كه در اين‌گونه روايات بين علم كتاب و حرفى از اسم اعظم شده، به دست مى‌آيد كه علم كتاب شامل اسم اعظم نيز‌مى‌شود.

2. آدم(عليه السلام):
خداوند همه اسماى الهى را به آدم(عليه السلام) آموخت و او مظهر اسم اعظم خدا بود: «و‌عَلَّمَ ءادَمَ الاَسماءَ كُلَّها» (بقره/2، 31)

3. آصف‌بن‌برخيا(عليه السلام):
به وى يك حرف از اسم اعظم داده شده بود كه با آن يك حرف توانست كمتر از چشم برهم زدنى، تخت ملكه يمن را از يمن به شام، نزد سليمان(عليه السلام)آورد: «قالَ الَّذى عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الكِتـبِ اَنا ءاتيكَ بِهِ قَبلَ اَن يَرتَدَّ اِلَيكَ طَرفُكَ.» (نمل/27،40) از ابن‌عبّاس نقل شده كه آصف‌بن‌برخيا تخت بلقيس را با ذكر «يا حىّ يا قيوم» احضار كرد.

4. عيسى(عليه السلام):
او مى‌توانست مردگان را زنده كند و كورمادرزاد و شخص مبتلا به بيمارى پيسى را شفا دهد. (آل‌عمران/3، 49؛ مائده/5، 110) براساس برخى روايات، عيسى(عليه السلام)به سبب برخوردارى از اسم اعظم مى‌توانست اين اعمال را انجام دهد.

5. بلعم‌بن‌باعورا:
در قرآن، داستان شخصى بيان شده كه خداوند آيات خويش را به او داد؛ ولى وى خود را از آنها تهى ساخت. (اعراف/7، 175) طبق برخى روايات اين شخص، بلعم بن باعورا مردى از بنى‌اسرائيل بود كه اسم اعظم به او عطا شده بود و هرگاه با آن دعا مى‌كرد دعايش مستجاب مى‌شد؛ ولى بر اثر پيروى از فرعون و دشمنى با موسى(عليه السلام)اسم اعظم را از‌دست داد.

در روايات به افراد ديگرى نيز اشاره شده كه اسم اعظم را مى‌دانستند؛ مانند: نوح، ابراهيم، موسى، يعقوب، خضر، يوشع‌بن‌نون: و غالب قطّان يكى از اجداد‌ رسول خدا(صلى الله عليه وآله).

بر اساس روايات، عيسى(عليه السلام)بر اثر بهره‌مندى از اسم اعظم مى‌توانست مردگان را زنده كند و كور مادرزاد و شخص مبتلا به بيمارى پيسى را شفا دهد: «و‌اُبرِئُ الاَكمَهَ والاَبرَصَ واُحىِ المَوتى بِاِذنِ اللّه» (آل‌عمران/3، 49)، چنان‌كه آصف‌بن‌برخيا با اسم اعظم، تخت بلقيس را از يمن به شام آورد: «اَنا ءاتيكَ بِهِ قَبلَ اَن يَرتَدَّ اِلَيكَ طَرفُكَ». (نمل/27، 40)

در روايات، آثار گوناگونى براى اسم اعظم ذكر شده است؛ براى مثال، كسى كه اسم اعظم را بداند دعايش مستجاب و هرچه از خدا بخواهد به او عطا مى‌شود. و از علم غيب به اندازه‌اى كه خدا بخواهد آگاهى مى‌يابد و داراى معجزه يا كرامت مى‌شود و همه خيرات و بركات بر او فرود مى‌آيد و‌...‌.

با دقّت در روايات و دعاهاى مربوط به اسم‌اعظم، روشن مى‌شود كه هرگونه اثرى بر اسم‌اعظم مترتّب مى‌شود. اعمّ از پديد‌آوردن، نابود‌كردن، ابدا، اعاده، روزى دادن، زنده‌كردن، ميراندن، جمع كردن و متفرق ساختن و خلاصه هرگونه دگرگونى جزئى و كلّى.

موفق باشید ...

..یا ستار..

با سلام...

با اجازه اساتید عزیز..

به این حدیث توجه کنید:

علی بن محمد عن صالح بن أبی حماد عن الحسین بن یزید عن الحسن بن علی بن أبی حمزة عن إبراهیم بن عمر عن أبی عبد الله ع قال إن الله تبارک و تعالى خلق اسماً بالحروف غیر متصوت و باللفظ غیر منطق و بالشخص غیر مجسد و بالتشبیه غیر موصوف و باللون غیر مصبوغ منفی‏ عنه الأقطار مبعد عنه الحدود محجوب عنه حس کل متوهم مستتر غیر مستور فجعله کلمةً تامةً على أربعة أجزاء معاً لیس منها واحد قبل ال‏آخر فأظهر منها ثلاثة أسماء لفاقة الخلق إلیها و حجب منها واحداً و هو الاسم المکنون المخزون فهذه الأسماء التی ظهرت فالظاهر هو الله تبارک و تعالى و سخر سبحانه لکل اسم من هذه الأسماء أربعة أرکان فذلک اثنا عشر رکناً ثم خلق لکل رکن منها ثلاثین اسماً فعلًا منسوباً إلیها فهو الرحمن الرحیم الملک القدوس الخالق البارئ المصور الحی القیوم لا تأخذه سنة و لا نوم العلیم الخبیر السمیع البصیر الحکیم العزیز الجبار المتکبر العلی العظیم المقتدر القادر السلام المؤمن المهیمن البارئ المنشئ البدیع الرفیع الجلیل الکریم الرازق المحیی الممیت الباعث الوارث فهذه الأسماء و ما کان من الأسماء الحسنى حتى تتم ثلاث مائة و ستین اسماً فهی نسبة لهذه الأسماء الثلاثة و هذه الأسماء الثلاثة أرکان و حجب الاسم الواحد المکنون المخزون بهذه الأسماء الثلاثة و ذلک قوله تعالى قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن أیا ما تدعوا فله الأسماء الحسنى‏


امام صادق علیه السلام فرمود: خداى تبارک و تعالى اسمى افرید که صداى حرفى ندارد، بلفظ ادا نشود تن و کالبد ندارد، بتشبیه موصوف نشود، برنگى امیخته نیست، ابعاد و اضلاع ندارد، حدود و اطراف از او دور گشته، حس توهم کننده باو دست نیابد، نهانست بى‏پرده، خداى ان را یک کلمه تمام قرار داد داراى چهار جزء مقارن که هیچ پیش از دیگرى نیست، سپس سه اسم ان را که خلق به ان نیاز داشتند هویدا ساخت و یک اسم ان را نهان داشت و ان همان اسم مکنون و مخزونست، و ان سه اسمى که هویدا گشت ظاهرشان (((الله))) تبارک و تعالى است، و خداى سبحان براى هر اسمى از این اسماء چهار رکن مسخر فرمود که جمعا 12 رکن مى‏شود، سپس در برابر هر رکنى 30 اسم که به انها منسوبند افرید که انها، رحمن رحیم، ملک، قدوس، خالق بارئى و مصور، حى قیوم، بى‏چرت و خواب و علیم، خبیر. سمیع، بصیر حکیم، عزیز، جبار، متکبر، على، عظیم، مقتدر، قادر، سلام، مؤمن، مهیمن، منشى، بدیع رفیع جلیل، کریم، رزاق: زنده کننده، مى‏راننده، باعث، وارث، مى‏باشد، این اسماء با اسماء حسنى تا 360 اسم کامل شود فروع این سه اسم مى‏باشند و ان سه ارکانند و ان یک اسم مکنون مخزون بسبب این اسماء سه‏گانه پنهان شده، اینست معنى قول خداوند (110 سوره 17) بگو خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید هر کدام را بخوانید نامهاى نیکو از اوست.


به عبارتی ظهور اسما و صفات حضرت حق در خارج به صورت بروز و ظهور واسعه و ضیق انجام می گیرد که این امر یعنی وسعت و ضیق بودن انها نیز به خاطر اثاری است که اسماء الهی ظهور می پذیرد..و به عنوان مثال از اثار درکی که در خود می بینیم پی به موهبتی در خود به نام علم می بریم واز موهبت علمى كه نزد ما است چند موهبت ديگر يعنى گوش چشم خيال و تعقل و امثال آن منشعب مى شود که این اثار نشان از همان وجود علم دارند از طرفی با استنباطی از همه این ادراکات می کنیم می فهمیم که صفت علم عمومیت به همه انها دارد یعنی از همه این ادراکات انتزاع علم به دست می اید از طرفی دیگر با کمی عمقیت بیشتر متوجه می شویم که ذیل همچنین صفتی چیزی دیگری می باشد به نام حیات که بدون در نظر گرفتن ان علمی نیز وجود ندارد ولی خود حیات اثرات خاصی در بین موجودات دارد چرا که هر موجودی بر اساس ترتب اثر خاصی که دارد حیات خاص خود را دارد بنابراین در ذیل چنین صفت عامی صفتی خاص به نام حیات قرار دارد و دوباره خود علم و حیات و قدرت بدون معطی یا جودو یا رازق معنی ندارند چون تا معطی نباشد اعطایی به نام علم وقدرت نیز نمی باشد بنابراین تمام صفات مذکور مانند حیات و قدرت وعلم تحت ظل ان صفات قرار می گیرند و بدون رحمت شامله باز رازقیت و مغفرت وغیره معنا ندارد با این وصف باز صفات اخیر تحت یک اسم عامتر به نام رحمت شامله قرار می گیرند .خلاصه اینکه براى اسماء حسنى عرضى است عريض كه از پايين منتهى مى شود به يك و يا چند اسم خاصى كه د ر پايين آن ديگر اسم خاصى نيست و از طرف بالا شروع مى كند به وسعت و عموميت وبدين طريق بالاى هر اسمى اسم ديگرى است از آن وسيع تر و عمومى تر تا آنكه منتهى شود به بزرگترين اسماء خداى تعالى كه به تنهائى تمامى حقائق اسماء را شامل است و حقايق مختلف همگى در تحت آن قرار دارد و آن اسمى است كه غالبا آن را اسم اعظم مى ناميم ....

یک نکته و ان اینکه بین احدیت و واحدیت تفاوت می باشد به عبارتی خداوند متعال احد است يعنى اجزاء ندارد نه خارجا و نه ذهنا و نه عقلا چنانكه در روايتى آمده است كه حضرت امیر در جنگ جمل در تفسير معناى احد فرمود: خداوند احد است يعنى يگانه اى است كه قسمت بر نمى دارد نه عقلا نه خارجا و نه خيالا پس احديت صرافت ذات است از هر حيث ولى واحديت اين است كه هر صفت از صفات حق تعالى در عين حال كه با صفات ديگر مفهوما مغاير است ولى مصداقا يك واحد است ذات مستجمع جميع كمالات (مانند رازق ، محيى ، مميت ) از حيث مصداق يك واحد است ولى در احديت اين را نداريم بلكه ذات بذاته قطع نظر از هر كمال مورد توجه قرار مى گيرد و از هر حدى اطلاق دارد حتى از همين اطلاق...

..اما در مورد صفات واسما همانطور که گفته شد فقط برای شناخت حق ظهور پیدا نمودند به عبارتی ذات حضرت حق قطع نظر از صفات به هیچ نحو شناخته نمی گردد چون خود ذات مطلق و صرف می باشد ولی خداوند برای اینکه شناخته گردد اسمی(طبق نقل قران و روایات) را ابتدا افرید(البته نه ان افریدن متعارف بلكه منظور از آن ظهور ذات متعالى است بنحوى كه منشا بروز اسمى از اسماء مى شود..دقت کنید) و سپس از قبال ان سه اسم دیگر یعنی الله و تبارک و تعالی ظهور پیدا کردند بنابراین تمام ظهور صفات از همان یک اسم است که خداوند ان را مخفی نمود و جز خودش کسی از ان خبری ندارد و لی بقیه صفات از سه اسم اخیر ظهور پیدا نمودند که ظهور هر اسمی باعث اثرات مخصوص به همان اسم را نیز بروز داد بنابراین به عبارتی تمام اثرات بر می گردد به وجود و چون کمال هم چیزی جز سنخ وجود نمی باشد برای همین تمام اثرات چه مادی و غیر مادی از اسما پدید امده اند بنابراین وقوف به اثرات منجر به وقوف به اسما و صفات شده و به تبع ان از طریق اسما الهی شناخت حضرت حق مهیا می گردد.ولی نکته ای که باید به ان توجه داشت این می باشد که خود لفظ اسم برای ما متعارفا فقط دلالت بر معنایی یا مفهوم ذهنی می کند ولی باید توجه داشت که منظور از ظهور اسما حقایقی می باشند که این الفاظ ان حقایق را کشف می کنند بنابراین اسامی اله غیر از لفظ می باشند. ...

یا حق.

سلام علیکم

جناب غلامعلی نوری تا آنجائیکه در خاطرم هست شما می فرمودید که تفسیر قرآن می کنید و حالا در اینجا اسماء الحسنی را به تمسخر گرفته اید.

ایندو با هم در تضاد است.

اسم اعظم یا هر عبارتی که به آن نسبت می دهند اعتقادشان بر این است که از اسامی خداوند سبحان جل جلاله اعلی است.

این اعتقادی است که هست غلط یا درست ولی موضوعیت تغئیر نکرده صحبت از اسم خداوند است.

اسرار الهی پایانی ندارد و این احتمال وجود دارد همانند حضرت آدم علیه السلام کسی به اسمی از اسامی خداوند متعال فهم پیدا کرده.

البته این مطب که هر دعائی مستجاب می شود با حکمت الهی نمی خواند ولی اگر کسی هم به آن دست پیدا می کند حتما غیر حکمت و اجازه او بکار نمی گیرد.

لذا تفسیر قرآن را فراموش نکنید و این مطالب را بگذارید بحال کسانیکه انشاالله به اسامی خواند بیش از 1001 اسم معرفت می یابند.

یاحق

با سلام خدمت جناب نوري و bina88
اسماء حسناي الهي لفظ نيستند تا به دنبال كلمه اش بگرديد بو بعد همه را به باد تمسخر بگيريد كه ما گشتيم نبود
اسماء الهي همان افعال خداوند هستند كه جهان را پر كرده اند :و باسمائك التي ملئت اركان كل شي"(ترجمه كه نميخواد )اسماء حسناي الهي همان چيزي است كه باعث شرافت انسان و سجده ملائكه بر آدم شده است (ان شاءالله تو اينا كه سوال و شك و ايراد كه نداريد )اين اسماء برخي بزرگتر و برخي كوچك ترند برخي امام و برخي ماموم هستند كسي كه بتواند به اسماء حسناي الهي علم پيدا كند يعني آن اسم را در خود محقق كرده است (اين حرفها كه خيلي سخت نيست اشكال نداره فكر كني فكرت باز ميشه )اسم اعظم بزرگترين و امام همه اين اسماء است

سلام علیکم

ميثم تمار;39879 نوشت:
اين اسماء برخي بزرگتر و برخي كوچك ترند برخي امام و برخي ماموم هستند

ميثم تمار;39879 نوشت:
اسم اعظم بزرگترين و امام همه اين اسماء است

برخی بزرگتر و برخی کوچکترند و برخی امامند برخی ماموم

لطفا یک مثال بفرمائید چراکه بنده تمام اسماء الهی را اسم اعظم در پندار داشتم و اینکه بزرگی و کوچکتری ای بینشان نمی دیدم.

ميثم تمار;39879 نوشت:
كسي كه بتواند به اسماء حسناي الهي علم پيدا كند يعني آن اسم را در خود محقق كرده است

میثم عزیز
من انگشت شماری از اسماء الحسنی را می شناسم.
لذا چون میشناسم می دانم که در من محقق نشده.
این چه حالتی است ؟ آیا ممکن است /

یاحق

بسم الله الرحمان الرحیم

با سلام و تشکر
در ميان مردم شايع شده كه اسم اعظم
لفظى است از اسماى خداى تعالى كه اگر خدا را به آن بخوانند دعا مستجاب مى ‏شود، و در هيچ مقصدى از تاثير باز نمى‏ ماند. و چون در ميان اسماء حسناى خدا به چنين اسمى دست نيافته و در اسم جلاله (اللَّه) نيز چنين اثرى نديده ‏اند معتقد شده‏ اند به اينكه اسم اعظم مركب از حروفى است كه هر كس آن حروف و نحوه تركيب آن را نمى ‏داند، و اگر كسى به آن دست بيابد همه موجودات در برابرش خاضع گشته و به فرمانش در مى ‏آيند.
و به نظر اصحاب عزيمت و دعوت، اسم اعظم داراى لفظى است كه به حسب طبع دلالت بر آن مى ‏كند نه به حسب وضع لغوى، چيزى كه هست تركيب حروف آن بحسب اختلاف حوايج و مطالب مختلف مى ‏شود، و براى بدست آوردن آن، طرق مخصوصى است كه نخست حروف آن، به آن طرق استخراج شده و سپس آن را تركيب نموده و با آن دعا مى ‏كنند، و تفصيل آن محتاج به مراجعه به آن فن است
.
روایات هم اشعار دارد به اینکه اسم اعظم مرکب لفظی است مانند روایتی که می گوید: حروف اسم اعظم متفرق در سوره حمد است، و امام آن حروف را مى ‏شناسد و هر وقت بخواهد آن را تركيب نموده و با آن دعا مى ‏كند، و در نتيجه دعايش مستجاب مى ‏شود. ليكن بحث حقيقى از علت و معلول و خواص آن، ثابت می کند که این تاثیر برای لفظ نیست، زيرا تاثير حقيقى دائر مدار وجود اشياء و قوت و ضعف وجود آنها و سنخيت بين مؤثر و متاثر است، و صرف اسم لفظى از نظر خصوص لفظ آن، چيزى جز مجموعه‏ اى از صوت‏هاى شنيدنى نيست، و شنيدنى ‏ها از كيفيات عرضيه‏ اى هستند كه اگر از جهت معناى متصورش اعتبار شود، صورتى است ذهنى كه فى نفسه هيچ اثرى در هيچ موجودى ندارند، و محال است كه يك صوتى كه ما آن را از حنجره خود خارج مى‏ كنيم، و يا صورت خياليى كه ما آن را در ذهن خود تصور مى‏ نماييم كارش بجايى برسد كه به وجود خود، وجود هر چيزى را مقهور سازد، و در آنچه كه ما ميل داريم به دلخواه ما تصرف نموده آسمان را زمين و زمين را آسمان كند، دنيا را آخرت و آخرت را دنيا كند، و ... و حال آنكه خود آن صوت معلول اراده ما است.
و اسماء الهى- و مخصوصا اسم اعظم او- هر چند مؤثر در عالم بوده و اسباب و وسائطى براى نزول فيض از ذات خداى تعالى در اين عالم مشهود بوده باشند، ليكن اين تاثيرشان بخاطر
حقايق‏شان است، نه به الفاظشان كه در فلان لغت دلالت بر فلان معنا دارد، و همچنين نه به معانيشان كه از الفاظ فهميده شده و در ذهن تصور مى ‏شود، بلكه معناى اين تاثير اين است كه خداى تعالى كه پديد آورنده هر چيزى است، هر چيزى را به يكى از صفات كريمه ‏اش كه مناسب آن چيز است و در قالب اسمى است، ايجاد مى ‏كند، نه اينكه لفظ خشك و خالى اسم و يا معناى مفهوم از آن و يا حقيقت ديگرى غير ذات متعالى خدا چنين تاثيرى داشته باشد.(بر گرفته از المیزان)
موفق باشید:Gol:

سعید;110510 نوشت:
بسم الله الرحمان الرحیم

با سلام و تشکر
در ميان مردم شايع شده كه اسم اعظم
لفظى است از اسماى خداى تعالى كه اگر خدا را به آن بخوانند دعا مستجاب مى ‏شود، و در هيچ مقصدى از تاثير باز نمى‏ ماند. و چون در ميان اسماء حسناى خدا به چنين اسمى دست نيافته و در اسم جلاله (اللَّه) نيز چنين اثرى نديده ‏اند معتقد شده‏ اند به اينكه اسم اعظم مركب از حروفى است كه هر كس آن حروف و نحوه تركيب آن را نمى ‏داند، و اگر كسى به آن دست بيابد همه موجودات در برابرش خاضع گشته و به فرمانش در مى ‏آيند.


[=Verdana] با سلام و تشکر از استاد سعید گرامی
سعید گرامی بنده به این دوتا حدیث بر خوردم اگر توضیحی در این مورد بدهید ممنون میشوم!!
با سپاس

[=Verdana]

و فى (( الكافى )) عن ابى عبدالله عليه السلام يقول : ان عيسى بن مريم عليه السلام اعطى حرفين كان يعمل بهما، و اعطى موسى عليه السلام اربعة احرف ، و اعطى ابراهيم عليه السلام ثمانية احرف ، و اعطى نوح عليه السلام خمسة عشر حرفا، و اعطى آدم عليه السلام خمسة و عشرين حرفا، فان الله تعالى جمع ذلك كله لمحمد صلى الله عليه و آله . و ان اسم الله الاعظم ثلاثة و سبعون حرفا، اعطى محمدا صلى الله عليه و آله اثنين و سبعين حرفا و حجب عنه حرف واحد.1

و در (( كافى )) از امام صادق عليه السلام روايت است كه مى فرمود: به عيسى بن مريم عليه السلام دو حرف (از اسم اعظم ) داده شد كه با آن ها كار مى كرد (و معجزه مى نمود)، و به موسى عليه السلام چهار، به ابراهيم عليه السلام هشت ، به نوح عليه السلام پانزده و به آدم عليه السلام بيست و پنج حرف داده شده بود، و خداى متعال تمام اينها را يكجا براى محمد صلى الله عليه و آله گرد آورد. همانا اسم اعظم هفتاد و سه حرف است كه هفتاد و دو حرف آن را به محمد صلى الله عليه و آله داده و تنها يك حرف از او مستور مانده است .


و فى (( الكافى )) عن ابى جعفر عليهما السلام قال : ان اسم الله الاعظم على ثلاثة و سبعين حرفا، و انما كان عند آصف منها حرف واحد فتكلم به فخسف ما بينه و بين سرير بلقيس حتى تناول السرير بيده ، ثم عادت الارض ‍ كما كانت اسرع من طرفة عين . و عندنا نحن من الاسم الاعظم اثنان و سبعون حرفا. و انما حرف عند الله استاثر به فى علم الله الغيب عنده ، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم .2

و نحوه فى (( الكافى )) عن ابى الحسن العسكرى عليهما السلام . و هذه الاخبار كلها مذكورة فى (( بصايرالدرجات )) .
و در همان كتاب ، امام باقر عليه السلام فرمود: (( اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است ، و همانا تنها يك حرف از آن نزد آصف بود كه بدان لب گشود پس آن چه ميان او و تخت بلقيس بود در زمين شد تا دست دراز نموده تخت را گرفت و سپس زمين در كمتر از يك چشم بهم زدن به صورت اول بازگشت . و همانا هفتاد و دو حرف آن نزد ماست ، و تنها يك حرف است كه خداوند به خود اختصاص داده و در علم غيب نزد اوست ؛ و هيچ حول و قوه اى جز به خداى والا و بزرگ نيست )) . نظير آن در (( كافى )) از امام هادى عليه السلام روايت است . و اين اخبار همه در (( بصائر الدرجات )) نيز مذكور است .


[=Verdana] 1-(( كافى )) ج 1، ص 230.
2- (( كافى )) ج 1، ص 230. (( بصائر الدرجات )) ص 208.

غلامعلی نوری;39275 نوشت:
من می خواهم کسی بیان کند که اسم اعظم اصلا یعنی چه؟ چه کاربردی دارد ؟ آیا یک حقیقت است ؟ به چه دلیل ؟ آیا آیه ای از قرآن که بر آن دلالت کند وجو دارد یا باز بافته ای از ذهنیات است ؟

سلام بر کسی که در پی حقیقت باشد
اسم اعظم هرکسی کانال وجودی اوست که چون پاک گشت به دریای حضرت حی قیوم متصل و از این طریق بکند آنچه مسیحا می کرد
پس اگر مرد ره است هرکس در پاکی خود بکوشد
اما بداند که چون به دریای بیکران حی قیوم متصل شد هیچ نخواهد و هیچ نطلبد و هیچ کاری نکند مگر به فرمان حضرت دوست که مقصد و مقصود همه اوست
موفق در طی طریق

بسم الله الرحمان الرحیم

با سلام و درود بر جناب رضای عزیز
رضا;110515 نوشت:
[=Verdana] با سلام و تشکر از استاد سعید گرامی
سعید گرامی بنده به این دوتا حدیث بر خوردم اگر توضیحی در این مورد بدهید ممنون میشوم!!
با سپاس

[=Verdana]
و فى (( الكافى )) عن ابى عبدالله عليه السلام يقول : ان عيسى بن مريم عليه السلام اعطى حرفين كان يعمل بهما، و اعطى موسى عليه السلام اربعة احرف ، و اعطى ابراهيم عليه السلام ثمانية احرف ، و اعطى نوح عليه السلام خمسة عشر حرفا، و اعطى آدم عليه السلام خمسة و عشرين حرفا، فان الله تعالى جمع ذلك كله لمحمد صلى الله عليه و آله . و ان اسم الله الاعظم ثلاثة و سبعون حرفا، اعطى محمدا صلى الله عليه و آله اثنين و سبعين حرفا و حجب عنه حرف واحد.1

و در (( كافى )) از امام صادق عليه السلام روايت است كه مى فرمود: به عيسى بن مريم عليه السلام دو حرف (از اسم اعظم ) داده شد كه با آن ها كار مى كرد (و معجزه مى نمود)، و به موسى عليه السلام چهار، به ابراهيم عليه السلام هشت ، به نوح عليه السلام پانزده و به آدم عليه السلام بيست و پنج حرف داده شده بود، و خداى متعال تمام اينها را يكجا براى محمد صلى الله عليه و آله گرد آورد. همانا اسم اعظم هفتاد و سه حرف است كه هفتاد و دو حرف آن را به محمد صلى الله عليه و آله داده و تنها يك حرف از او مستور مانده است .


و فى (( الكافى )) عن ابى جعفر عليهما السلام قال : ان اسم الله الاعظم على ثلاثة و سبعين حرفا، و انما كان عند آصف منها حرف واحد فتكلم به فخسف ما بينه و بين سرير بلقيس حتى تناول السرير بيده ، ثم عادت الارض ‍ كما كانت اسرع من طرفة عين . و عندنا نحن من الاسم الاعظم اثنان و سبعون حرفا. و انما حرف عند الله استاثر به فى علم الله الغيب عنده ، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم .2

و نحوه فى (( الكافى )) عن ابى الحسن العسكرى عليهما السلام . و هذه الاخبار كلها مذكورة فى (( بصايرالدرجات )) .
و در همان كتاب ، امام باقر عليه السلام فرمود: (( اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است ، و همانا تنها يك حرف از آن نزد آصف بود كه بدان لب گشود پس آن چه ميان او و تخت بلقيس بود در زمين شد تا دست دراز نموده تخت را گرفت و سپس زمين در كمتر از يك چشم بهم زدن به صورت اول بازگشت . و همانا هفتاد و دو حرف آن نزد ماست ، و تنها يك حرف است كه خداوند به خود اختصاص داده و در علم غيب نزد اوست ؛ و هيچ حول و قوه اى جز به خداى والا و بزرگ نيست )) . نظير آن در (( كافى )) از امام هادى عليه السلام روايت است . و اين اخبار همه در (( بصائر الدرجات )) نيز مذكور است .


[=Verdana] 1-(( كافى )) ج 1، ص 230.
2- (( كافى )) ج 1، ص 230. (( بصائر الدرجات )) ص 208.

همانطور که از کلام علامه طباطبایی ره معلوم شد اسم اعظم مرکب لفظی است و حروف اسم اعظم طبق روایت 73 حرف است که جز یک حرفی که نزد خدای متعال است، مابقی نزد اهل بیت علیهم السلام است و امام علیه السلام آن حروف را مى ‏شناسد و هر وقت بخواهد آنها را تركيب نموده و با آن دعا مى ‏كند، و در نتيجه دعايش مستجاب مى ‏شود.و اسماء الهى- و مخصوصا اسم اعظم او- هر چند مؤثر در عالم بوده و اسباب و وسائطى براى نزول فيض از ذات خداى تعالى در اين عالم مشهود بوده باشند، ليكن اين تاثيرشان بخاطر حقايق‏شان است، نه به الفاظشان كه در فلان لغت دلالت بر فلان معنا دارد، و همچنين نه به معانيشان كه از الفاظ فهميده شده است.
موفق باشید:Gol:

سلام
اسم اعظم براي هركس متفاوت است و هركس خدا را با ان بخواند دعايش مستجاب است ولي اينكه چطور ميشه به ان درجه رسيد را نميدونم:Gol:

fargol;189042 نوشت:
سلام
اسم اعظم براي هركس متفاوت است :gol:

با سلام
میشه در مورد این گفته خود توضیح دهید؟!!!!

بسم الله الرحمن الرحیم

رسول الله صلی الله علیه و اله می فرمایند

حضرت رب را 99 اسم است که هرکه انها را احصاء نماید بی حساب وارد بهشت می شود

احصاء چیست؟

درست است که احصاء به معنای حفظ کردن برداشت شده و بسیاری این دعای99 اسم الهی را خیرات می کنند !!!
ولی در واقع احصاء اسم الهی به معنای متجلی همان اسم مبارک شدن است
به عنوان مثال احصاء اسم مبارکه جواد تجلی صفت جود در انسان است یعنی اگر بنده در فعل جود یکپارچه مثل صفت جواد شد انگاه اسم مبارکه جواد را احصا نموده است

یا در مورد صفت رحمان و غیره

پس احصا به معنی تلاش در جهت تجلی ان اسم مبارک در رفتار ادمی است نه حفظ کردن یا لقلقه زبانی ان اسم

و از همین مجرا به این حقیقت می رسیم که اسم اعظم الهی که 73 حرف است و 1 حرف ان نزد حضرت معبود است و 72 تای آن نزد محمد و ال محمد علیهما السلام و هر حرف یا حرفها بنا به ظرفیت نزد سایر انبیا و اولیا بوده

عبارت است از میزان شناخت بنده از حضرت رب جل جلاله و تجلی صفات الهیه در وجود شخص
و ان یک حرف اسم اعظم که نزد حضرت معبود می باشد به این معناست که هیچ مخلوقی نمی تواند به کنه معرف ذات یکتای معظمش جل جلاله برسد
و هیچ اسم یا اسمائی به عنوان اسم اعظم مد نظر نیست که مثلا فلان حرف و فلان حرف کنار هم می شوند اسم اعظم

و اگر کلمه یا کلماتی یه نام اسم اعظم معرفی می شوند این به این معناست که معرفت ان اسما و فنای در انها نزدیکترین راه رسیدن به معرفت الهیه است ....

بسم الله الرحمان الرحیم
با سلام


fargol;189042 نوشت:
سلام اسم اعظم براي هركس متفاوت است و هركس خدا را با ان بخواند دعايش مستجاب است ولي اينكه چطور ميشه به ان درجه رسيد را نميدونم

اسم اعظم همانطور که علامه طباطبایی فرمود، مرکب لفظی است که از ترکیب حروف بدست می آید. اما انسان از دست یافتن به آن عاجز است و خدای متعال علم به آنها را به اولیای خود داده است.
علامه در این باره می گوید: اين حروف اسمايى از خداست اما مقطعه و بريده كه اگر از مردم كسى بتواند آنها را آن طور كه بايد تركيب كند به اسم اعظم خدا دست يافته، همانطور كه از تركيب" الر" و" حم" و" ن"" الرَّحْمنُ" درست مى ‏شود، و همچنين ساير حروف. چيزى كه هست ما انسانها قادر بر تركيب آن نيستيم.1
1.ترجمه الميزان، ج‏18، ص: 5
موفق باشید

با سلام
در تعريف اسم اعظم به روايتي از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ اشاره مينمائيم: شخصي با الفاظي خدا را خواند، پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود: "لقد دعا اللَّه باسم الاعظم الذي اذا دعي به اجاب و اذا سئل به أعطي(1) يعني خدا را با اسم اعظمش خواند اسم اعظمي كه هرگاه خداوند با آن خوانده شود جواب ميدهد و هرگاه چيزي از او خواسته شود عطا ميكند.

اقوال مختلفي درباره اينكه اسم اعظم خداوند كدام است نقل شده است:

1- قول مشهور(2) اين است كه اسم اعظم الهي لفظي از اسماء حسناي خداوند متعال است كه هر كس بدان وقوف يابد، براي هر حاجتي كه به آن تكلم نمايد نيازش بر آورده ميشود و اين تأثير عجيب در حروف اين اسم است كه با تركيبي مرموز ساخته شده است، يعني مواد مخصوص با تركيب خاص پديد آور آثار غير عادي است.

2- قول دوم اين است كه اسم اعظم در درون حروف مقطعهاي كه در اوائل برخي سورههاي قرآن آمده است مستور است و براي مدعايشان روايت ميكنند كه هرگاه به حضرت علي ـ عليه السلام ـ دشواري روي ميآورد دعا مينمود و ميفرمود: يا "كهيعص، حمعسق.(3) پس ارتباط اسم اعظم با حرف مقطعه به عنوان يك قول مطرح شده است كه معلوم نيست چقدر صحيح باشد.

3- عده اي ميگويند: اسم اعظم الهي «هو» است و تعبير كامل آن در دعاي «يا من لا هو الاّ هو» است، اين عده نيز براي مدعايشان به روايتي تمسك ميكنند كه از امام محمد باقر ـ عليه السلام ـ روايت شده كه: امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ فرمودند: "يك شب قبل از جنگ بدر حضرت خضر را در خواب ديدم و از او خواستم چيزي به من ياد دهد كه به سبب آن بر دشمنان پيروز شوم، فرمودند: "بگو: يا من لا هو الاّ هو" چون صبح شد، خوابم را براي حضرت رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ حكايت كردم، پس به من فرمود: يا علي اسم اعظم را آموختي و اين ذكر بر زبانم روز جنگ بدر جاري بوده است".(4)

4- عده اي ميگويند: اسم اعظم، لفظ مبارك «الله» است".(5)

5- صحيحترين قول كه اغلب مفسران شيعه نيز بدان تصريح نمودهاند(6) اين است كه اسماء الهي - و مخصوصاً اسم اعظم ـ هر چند مؤثر در عالم بوده و اسباب و وسائطي براي نزول فيض از ذات خداي تعاليدر اين عالم مشهود بوده باشند، ليكن اين تأثيرات به خاطر حقايقشان است، نه به الفاظشان كه در فلان لغت دلالت بر فلان معنا دارد، و همچنين نه به معنايشان كه از الفاظ فهميده شده و در ذهن متصور ميشود بلكه معناي اين تأثير اين است كه خداي تعالي كه پديد آورنده هر چيزي است، هر چيزي را به يكي از صفات كريمهاش كه مناسب آن چيز است و در قالب اسمي است، ايجاد ميكند، نه اينكه لفظ اسم و يا معنا و مفهوم آن و يا حقيقت ديگري غير ذات خداوند تعالي چنين تأثيري داشته باشد.

به عبارت ديگر، هيچ يك از اسماء الهي در اعظم بودن متعين نيست، بلكه هر اسمي از اسماء خداي متعال كه در ارتباط با حاجت بندگانش است، مورد التجاء قرار گيرد و حاجتمند با آن اسم انقطاع كامل پيدا كند، همان اسم به تناسب حال و حاجتش اسم اعظم است، براي درك بهتر اين مسأله به روايتي از كتاب "شرح الأسماء الوامع البينات في شرح اسماءاللَّه تعالي و الصفات" تأليف مرحوم رازي توجه نمائيد:
شخصي از امام صادق ـ عليه السلام ـ خواست كه اسم اعظم را به او بياموزد، امام ـ عليه السلام ـ به او فرمود: برخيز و داخل اين حوض شو و غسل كن تا اسم اعظم را به تو بياموزم. آن شخص وارد حوض گرديد و غسل به جا آورد و چون خواست از آب بيرون آيد، امام ـ عليه السلام ـ به اصحاب اشارت فرمود كه مانع خروج وي از آب شوند و آن بيچاره هرگاه اراده ميكرد از جانبي خارج شود اصحاب او را منع ميكردند و هر چه تضرع و استغاثه كرد تا به وي ترحّم كنند سودي نداشت و مطمئن شد كه آنها ميخواهند او را به اين وسيله هلاك نمايند و چون از اسباب طبيعي نااميد شد و حال اضطرار بر او پديد آمد به سوي خداوند - مجيب المضطرّين - منقطع گرديد و رو به درگاه او برد، و آنها چون زاري او را به سوي حق تعالي ديدند او را از آب بيرون آوردند و لباس بر اندامش كردند و مهلتش دادند تا به حال عادي برگشت، آنگاه به امام ـ عليه السلام ـ عرض كرد: حالا به من اسم اعظم را بياموز. امام به او فرمودند: اسم اعظم را آموختي و خداي تعالي را بدان خواندي كه اجابت نمود، و از آب نجاتت داد، عرض كرد: چطور؟ امام ـ عليه السلام ـ فرمودند: هر اسمي از اسماء خداي تعالي در نهايت عظمت است، ولي انسان وقتي اسم اعظم خدا را ذكر ميكند و قلب او به غير خدا تعلق دارد از نام خدا بهرهاي نميبرد ولي هنگامي كه خدا را نام ميبرد، و از غير خدا منقطع است همان نام، اسم اعظم است، و چون تو مطمئن شدي كه ما تو را خواهيم كشت در قلب تو جز اعتماد بر فضل خداوند متعال چيزي نبود، در اين حال هر اسمي كه در ارتباط با حاجت خود ذكر كردي همان اسم، اسم اعظم است.(7)

نكته مهم اينكه، درست است كه اسم اعظم در حقيقت، لفظ و نام نيست بلكه كمال و صفتي از خداوند است كه هر كسي بتواند پرتوي از آن را در وجود خويش پديد آورد و بيابد، قدرت روحي او به حدي ميرسد كه ميتواند در طبيعت تصرّف نمايد، اما چنان نيست كه يك فرد فاسد، با فراگرفتن لفظ و كلمهاي بتواند مستجاب الدعوه شود، يا در جهان اثر بگذارد و اگر هم كسي اسم اعظم را بياموزد، ولي دچار غرور شده و احياناً بر خلاف مصلحت عالم از آن استفاده نمايد، اسم اعظم از او گرفته مي شود. بلعم باعورا ميخواست حضرت موسي ـ عليه السلام ـ را هلاك نمايد كه طبق حديثي از امام رضا عليه السلام :(8) اسم اعظم از زبانش برداشته شد.

اما در پاسخ به این سئوال كه آيا پيامبران، ائمه، ملائكه، فرشتگان، عرفا و صالحان، اسم اعظم را ميدانستند يا نه؟

بايد گفت: آنچه در روايات بدان تصريح شده اين است كه برخي از پيامبران و همه ائمه ـ عليهم السلام ـ و برخي از علماء از اين اسم آگاه بودند و ما به برخي روايات اشاره ميكنيم:

امام باقر ـ عليه السلام ـ فرمود:(9) اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است و تنها يك حرف آن نزد آصف(10) بود، آصف آن يك حرف را گفت و زمين ميان او و تخت بلقيس درهم نورديد تا او تخت را بدست گرفت، پس زمين به حالت اول بازگشت، و اين عمل را در كمتر از يك چشم برهم زدني انجام شد و ما (ائمه اطهار) ـ عليهم السلام ـ هفتادو دو حرف از اسم اعظم را داريم و يك حرف هم نزد خداست كه آن را در علم غيب براي خود مخصوص ساخته و لاحول ولا قوه الا باللَّه العلي العظيم.

در حديثي ديگر امام صادق ـ عليه السلام ـ ميفرمود:(11) به عيسي بن مريم ـ عليه السلام ـ دو حرف داده شد كه با آنها كار ميكرد و به موسي چهار حرف و به ابراهيم هشت حرف و به نوح پانزده حرف و به آدم بيست و پنج حرف داده شد و خداي تعالي تمام اين حروف را براي محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ جمع فرمود، همانا اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است و هفتاد و دو حرف آن به محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ داده شد و يك حرف از او پنهان شد.

اما اينكه علماء اين حروف را ميدانستند يا نه؟ همانطور كه اشاره نموديم در زمان حضرت موسي ـ عليه السلام ـ عالمي بود بنام بلعم باعورا كه به خاطر اطاعت زياد، خداوند اسم اعظم را به او آموخته بود و هر وقت دعا مينمود دعايش مستجاب ميشد، ولي به طرف فرعون تمايل پيدا نمود و هنگامي كه فرعون براي جنگ با موسي ـ عليه السلام ـ بر او عبور نمود، فرعون به بلعم گفت بر ضدّ موسي و همراهانش دعا كن تا دست از ما بردارند، پس بلعم سوار الاغش شد تا عليه موسي ـ عليه السلام ـ دعا كند، ولي الاغ امتناع كرد و او شروع به زدن آن نمود، پس خداوند حمار را به سخن در آورد و گفت: واي بر تو چرا مرا ميزني؟ آيا ميخواهي با تو بيايم تا عليه پيامبر خدا و مؤمنين دعا كني، پس همينطور حمار را ميزد تا اينكه آن را كشت و اسم اعظم نيز از زبانش برداشته شد.(12)

نكته اي كه در تفسير نمونه به آن اشاره شده اين است كه: اگر ميشنويم كه "بلعم" داراي اين اسم اعظم بود و آن را از دست داد. مفهومش اين است كه بر اثر خود سازي و ايمان و آگاهي و پرهيزگاري به چنان مرحلهاي از تكامل معنوي رسيده بود كه دعايش نزد خداوند رد نميشد، ولي بر اثر لغزشها كه در هر حال آدمي از آنها مصون نيست و به خاطر هوا پرستي و قرار گرفتن در خدمت فراعنه و طاغوتهاي زمان آن روحيه را به كلي از دست داد و از آن مرتبه سقوط كرد، و منظور از فراموشي اسم اعظم نيز ممكن است همين معني باشد، و نيز اگر ميخوانيم كه پيامبران و پيشوايان بزرگ از اسم اعظم آگاه بودند، معنايش اين است كه حقيقت اين اسم خدا را در وجود خودشان پياده كرده بودند و در پرتو اين حالت خداوند مقام والايي به آنها داده بود. يعني چنانچه تذكر داديم پيامبران و امامان و بعضي از صالحان آن چنان با هواي نفس مخالفت كردهاند و تعلق خود را از دنيا بريدهاند كه انقطاع كامل نسبت به خدا پيدا كردهاند و وقتي خدا را ميخوانند هر اسمي را كه بر زبان جاري كنند اسم اعظم خداست و چون اسامي خداوند مظاهر صفات او هستند در هر شرايطي اسم خاص كه مظهر صفت خاص است براي انسانهاي خاص، اسم اعظم خواهد بود.

پاورقی:
1. مهج الدعوات و منهج العبادات
2. محمدي گيلاني، اسم متأثر، ص19.
3. ناسخ التواريخ عمر رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ، ج1، ص 231.
4. محمدي گيلاني، اسم متأثر، ص20.
5. همان، ص 19.
6. طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، ج8، ص 464.
7. رازي، شرح الاسماء الموامع البينات، ص 88 - 89.
8. فيض کاشاني، تفسير صافي، ج2، ص 253.
9. اصول كافي ج1، ص 334.
10. آصف وصي حضرت سليمان ميباشد.
11. اصول كافي، ج1، ص 334.
12. فيض كاشاني، تفسير صافي، ج2، ص 253.

موضوع قفل شده است