دکتر علی شریعتی ؛ اسلام و تشیع

تب‌های اولیه

31 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
دکتر علی شریعتی ؛ اسلام و تشیع

بسمالله الرحمن الرحیم

در این مجال

نیت بر آن است خلاصه ای از تحلیلهای دکتر علی شریعتی را در ارتباط با اسلام و تشیع و جامعه اسلامی ذکر نمایم لذا ازخداوند متعال تمنای مدد دارم.
در این بین وقتی می خواستم بر اساس موضوعیت مباحث را مطرح کنم دیدم مسائل بسیار بسیط هستند لذا چند سخنرانی از دکتر را انتخاب کردم تا بر اساس مباحث مطرح شده در آن چهارچوب عقاید ایشان مشخص گردد و تا بعد که ببینیم خدا چه می خواهد.

بدون شک یکی از سخنرانیهای تاثیر گذار دکتر نقد و بررسی از لحاظ علم جامعه شناسی است در سخنرانی مشهور ایشان با عنوان شیعه علوی و شیعه صفوی

شیعه علوی و شیعه صفوی ( بررسی در حوزه علم جامعه شناسی )

بخش نخست

بررسی تاریخچه شیعه
شیعه تا قبل از صفویه تحت ظلم حکومتهائی بود که با عنوان سنت ایجاد شده بود خلفای بنی امیه و بعد بنی عباس .
در تمام این ادوار شیعه جنبشی بود در حال حرکت چراکه ماهیت شیعه ماهیتی انقلاب گونه داشت و برعکس حکومت ها طبق رسم و قوانین اجتماعی همواره پاسخگو بودند.
تا اینکه حکومت صفویه با عنوان شیعی در ایران ایجاد شد.
و تا به آن زمان که شیعه حرکت بود و عنوان انقلاب همیشه با عنوان حرکت همراه است و عنوان حکومت عنوانی ساکن و پاسخگوست در زمان صفویه بواسطه حکومتی شدن شیعه از جنبش ایستاد و شد حکومتی پاسخگو.
بالاخص در آن زمان وزیری تعئین شد با نام وزیر روضه و وزارتخانه ای ایجاد شد با همین نام که مسئولیت انجام فرائض شیعی را در آن زمان به عهده داشت.
این وزیر روضه بعد از مسافرت در سرزمینهای مسیحی و با کپی برداریهای ناشیانه یک سری مراسم را به همراه خود آورد که از جمله آن علم هست که در دستجات استفاده می گردد عینا کپی برداری شده از این مراسمات مسیحی است.

همینطور بواسطه نفعی که ائمه برای حکومت صفویه داشت آنها برای زیارت قبور ائمه نیز برای اشخاص برتریت و القابی ایجاد نمودند مثلا تا آن زمان کسی به حج می رفت میشد حاجی و بعد از آن هرکسی به مشهد می رفت برای زیارت امام رضا علیه السلام نامش را مشهدی و کربلائی و ... گذاشتند.

در عین حال مسجد را که محل عبادت و قیام مسلمین از قدیم الایام بود را رها کرده و حسینیه با نام امام حسین علیه السلام بنا کردند.

در عین حال در کوچه و بازار راه می افتادند و بر عمر لعنت می فرستادند و اگرکسی آنجا حضور میداشت باید می گفت بیش باد والا جانش را می گرفتند درست مانند حرکات حکومتهای قبل.

حال این بیچاره هائیکه ( منظور اهل سنت) هیچ ربطی به عمر و عثمان و ابوبکر از لحاظ آنچه که آنها کرده بودند نداشتند باید اینجا قربانی می شدند.

خیلی مراتب عوض شد و دیگر شیعه آن شیعه سابق نبود علمای این شیعه همنشین حکام بودند و چیزی را که می خواستند بگویند باید می دیدند که مورد نظر حاکم قرار می گیرد یا خیر بعد بگویند و یا تائید کنند و شیعه قبل از آن چیزی که می گفت صرفا باید می دید که حق است یاخیر .

آدرس بخش اول این سخنرانی

http://www.4shared.com/audio/dBu2VDNw/welkinblogskycom-Tashayo_e_Ala.html

ذیلا عرض می کنم اخیرا کتبی دیدم که با نام ایشان تکثیر گردیده لذا به دوستان پیشنهاد می کنم که به آرشیو صوتی مراجعه نمایند.
یاحق

دکتر در این مبحث اساسا حکومتها را برعکس انقلابها که در جریان هستند و پویا راکد می داند .

بغیر از رکود در حکومتها انحراف ها در اصول از طرف حکومت بانی شتاب بیشتر جنبشهای انقلابی می شوند.

در جامعه اسلامی سیاست تماما تحت تعالیم دینی تدوین و حد و مرزش را دین تعئین می کند.
سیاست در حقیقت یکی از جوانب تعئین و تعریف شده در دین در بخش اجتماعی است.

سیاست دینی - اسلامی بر اساس عدالت دینی تدوین می گردد.

این واضح و مشخص است که سیاست نمی تواند در دین دخالت داشته باشد.
در حقیقت این دین است که مدیریت سیاست را بعهده دارد و سیاست در جامعه اسلامی زیر مجموعه دین است و جزء نمی تواند کل را تعئین و تغئیر دهد چراکه اصل بهم می ریزد.

درجامعه شیعی صفوی این اتفاق افتاد و در نتیجه تمام قدرت صفویه منحصر شد به قدرت نیروهای نظامی و حکومتی که این نیروهای نظامی را در اختیار داشت.

چراکه توسط نیروهای دیگری زیر سئوال رفته و باید پاسخگوی آن انحراف می بود.
در اینجا حکومت صفویه شد حکومتی پاسخگو و غیر آن شد انقلابی پرسشگر
در ولایت شیعی سیاست در دین دخالتی ندارد و تمام امور بر اساس دین تعئین و تدوین می گردد.
هرگاه سیاست در دین تاثیر بگذارد در جامعه دینی و دین را به انحراف بکشد دیگر آن نظام نظام ولائی نخواهد بود و صرفا حکومتی می گردد مانند دیگر حکومتهای دینی ای که در دنیا صورت گرفت و انحرافش یاعث ضعیفتر شدن آن گردید تا اینکه سقوط خواهد کرد.

یاحق

bina88;39223 نوشت:

این واضح و مشخص است که سیاست نمی تواند در دین دخالت داشته باشد.
یاحق



ممنونم بینای گرامی

من مخالف جمله ای رو که بالا پر رنگ کردم،نیستم
اما متوجه دلیل این مدعا با توجه به نوشته های بعدی نشدم

اگر ممکن است توضیحی راجع به ان بدهید:Gol:

سپاس

*انعکاس*;40255 نوشت:

ممنونم بینای گرامی

من مخالف جمله ای رو که بالا پر رنگ کردم،نیستم
اما متوجه دلیل این مدعا با توجه به نوشته های بعدی نشدم

اگر ممکن است توضیحی راجع به ان بدهید:Gol:

سپاس

[=Century Gothic]با سلام
و تشکر از بینای گرامی
اگر در گفتار بالا دقت کنید دقیقا پاراگرافی که انتخاب کردید !۳ خط بالا را نگاه کنید و دوباره باز نگری بفرماید !متوجه میشوید ! بینای گرامی توضیح دادند
[=Century Gothic]!([=Century Gothic]خیلی ساده سیاست از دین دستور میگیرد نه دین از سیاست!!منظور این است!)
[=Century Gothic]بنده یک توضیح کوچک میدهم ![=Century Gothic]
مراد از سیاست عدل و قسط است.:Sham:
بنابراین آنچه مورد نظر اسلام است همان سیاستی است که رسول خدا، امیرمؤمنان و امامان معصوم علیهم السلام اعمال می کردند: اداره بلاد و عباد بر اساس عدل و قسط، محو ظلم و فساد، گسترش خیر و صلاح، تأمین رفاه و امنیت، توفیر کار و معاش و تضمین معاد و معنویت مردم می باشد.:Sham:
و خلاصه سیاست صحیح خمیره ایست عجین شده در دین! و سیاست منهای دین، مکر و حقه بازی است:Sham:
همچنانکه دین منهای سیاست عیب است و نقص.:Sham:
و برای اطلاع بیشتر می توانید به کتاب «اسلام و سیاست» تألیف مرجع عالی قدر حضرت آیت الله العظمی حاج سید صادق حسینی شیرازی مدظله العالی مراجعه نمائید.

[=Century Gothic]یا حق

سلام و درود
من هم متوجه نشدم رضای گرامیم دقیقا شما متوجه کدام بخش نشدید چون ذکر نفرمودید
اما اگر منظور شما این است که نهادینه شدن انقلاب و شکل حکومتی گرفتن آن و تبدیل حرکت به سکون
چه ارتباطی با
سیاست در دین تاثیر بگذارد دارد
باید عرض کنم که بله شما درست می فرمائید ولی من بدلیل فشرده ذکر کردن این مطالب کمی نا هماهنگ هم عمل کردم ارتباط اینها در اینجاست که حکومت در دوره صفویه شکل گرفت در آن حکومت سلسله تفکراتی که از جمله آنها دستکاری تشیع بود نیز برای قوام همان حکومت انجام شد.
ولی تشیع نه نیاز به حکومتی شدن داشت و نه نیاز به تغئیر.
ولی چطور ؟ چطور می شود شما نظمی در جامعه ایجاد نمائید ولی آن نظم حکومت نام نداشته باشد و از قوانین حاکمیت پیروی نکند.
این سئوالی است که حتی خیلی از دوستان دکتر هم که دکتر را مورد انتقاد قرار می دهند که او بالاخره تکلیف را مشخص نکرد که حکومت و نظام حکومتی نه پس چه ؟
چه چیزی جای آن باید گذاست که از آن صحیحتر و درست تر عمل کند و سیاست آن نیز بر اساس دین باشد و سیاست در دین نتواند تغئیر ایجاد کند هیچ در جامعه داخلی و خارجی نیز صحیح عمل کند
پاسخ را دکتر داده بود حال اگرمتوجه آن نشدند خب دیلیل بر این است که ولایت ائمه را نمی شناسند.
ولایت ائمه حکومت نبود با آن تعریف و شکلی که ما می شناسیم.

بر اساس دین تدوین شده بود و حق معیار بود.
در حکومت مثلا تعئین می شود که باید با اسرائیل بدلیل اینکه صلح با او به نفع حامعه است و حکومت روابط خوب برقرار کنیم. و این را باید دانست که در بهترین حکومتها استبداد در بعضی ایعاد حضور دارد هرچند حضوری کمرنگ.

در ولایت دینی این مسئله پذیرفتنی نیست و اگر کسی قانونی تدوین کند و آن قانون اشتباه باشد نیروهای پویای جامعه از جمله آنها دانشجویان و اندیشمندان با او به مخالفت می کنند و نهایتا حق را جایگزین می کنند.
ولی در حکومت چنین حقی به کسی داده نمی شود و شما در حکومت اگر بخواهی حق را جاری کنی باید انقلاب کنی.
لذا حکومت مدام پاسخو می شود. بالاخص که در دوره صفویه بدعت هم که در تشیع ایجاد شد.

یاحق

بسم الله الرحمن الرحیم

در تشیع علوی و تشیع صفوی در بخشی مربوط به جهره شیعه و دگرگونی این مذهب و مرام در دوره پادشاهان صفویه می پردازد.
این میراثی شد برای شیعه امروزی که میراثدار آنها شدیم ما.

دکتر طی جملاتی این مراتب را چنین توصیف می کند.

او می گوید شیعه یعنی کسی که در مذهب و طریقت مرام علی بن ابی طالب را در اسلام در پیش روی خود دارد.

در دوره صفویه این مسئولیت علی وار زیستن و علی وار اندیشیدن که مسئولیتی بسیار سنگین است به شکلی تغئیر هویت داد که این مسئولیت از دوش آن برداشته شود.

آخر سخت است مانند علی اندیشیدن و در برابر ظالم قدرتمند سکوت نکردن.
لذا برای حل این مشکل در دوره صفویه محب علی بودن را جایگزین پیرو علی بودن کردند.

یعنی به شیعیان آموختند که بجای اینکه مانند علی زندگی کنند و مانند علی حق را در نظر گرفته و در برابر حاکم ستمگر و ظالم قدرتمند بایستند حب علی را در دل داشته باشند و مسئولیت زندگی علی وار را بسپرند به علی بن ابی طالب چراکه او معصوم بود ما نیستیم و از ما حق گفتن بر نمی آید.

ما در برابر ظالمین تقیه می کنیم و حب علی را در دل داریم.

دکتر می گوید علی محب نمیخواهد علی پیرو می خواهد .
تشیع علوی محب نیاز ندارد پیرو نیاز دارد.

در سخنی فوق العاده ادامه می دهد
همانطوریکه در صدر اسلام حرف لا از کلمه لا اله الا الله در برابر شرک گفته شد
شیعه علی نیز باید حرف نه را در برابر ظلم و ناحقی بر زبان بیاوبد.

من بخشی از این سخنرانی را هم فشرده و تغئیر فرمتدادم به فرمت 3gp تا به 3 مگابایت رسید.
این فرمت برای موبایل و کامپیوتر منتاسب است

در کامپیوتر با kmplayer or klite player &... قابل پخش است.

دوستان این سخنرانی نیم ساعته را با حجم 3 مگابایت از اینجا دانلود و حتما گوش جان بسپرند.
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش ******** باز جوید روزگار وصل خویش

یاحق


[=times new roman]خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: فرهنگ و ادب

[=Arial Black]خانه‌موزه دكتر علي شريعتي برنامه‌هايي را به مناسبت سال‌روز درگذشت اين نويسنده (29 خردادماه) برگزار مي‌كند.
[=Arial Black]به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، به مناسبت سالگرد درگذشت شريعتي، ضمن راه‌اندازي كتابخانه الكترونيكي اين خانه‌موزه، از اسناد و مدارك دكتر شريعتي در ساواك نيز رونمايي مي‌شود.
[=Arial Black]افتتاح سالن هم‌انديشي و نشست‌ها به منظور طرح موضوعات و آرا در حوزه‌هاي كلامي و نظري، راه‌اندازي كافه‌كتاب در حياط خانه‌موزه و نوسازي اتاق دكتر شريعتي از ديگر برنامه‌هاي اعلام‌شده در آستانه سالروز درگذشت اين انديشمند است.
[=Arial Black]ساعت‌هاي بازديد از خانه‌موزه دكتر شريعتي در حال حاضر از 8 تا 16 است و علاقه‌مندان مي‌توانند براي بازديد به نشاني خيابان فاطمي غربي، خيابان جمالزاده، کوچه نادر، مراجعه كنند.
[=Arial Black]انتهاي پيام

كد خبر:
8903-11078

در اینجا از سایت نیمه حرف در این آدرس (سایت نیمه حرف )کتبی را انتقال می دهم تا دوستانی که علاقمندند تا اعتقادات شیعی را از دیدگاه ایشان ملاحظه تنمایند بتوانند استفاده کنند.
لازم به ذکر مجدد است که این نامها نیستند که مهمند چراکه این عقیده و اعتقاد به تعالیم الهی و عمل به آنهاست که در درجه اولای اهمیت واقع شده است لذا این کتب را بخوانید نه با این عنوان که اینها را دکتر علی شریعتی نوشته بلکه با این عنوان که شاید عقیده ای را بیایم که در آن خداوند و دینش واضح تر جلوه نمائی میکند.

نام کتاب


حجم

ابوذر


۲۳۴۲ kb

با مخاطب های آشنا


۲۷۲۴ kb

انسان و اسلام


۲۴۰۲ kb

انتظار مذهب اعتراض


۷۴۶ kb

عرفان برابری آزادی


۳۹۹ kb

جهت گیری طبقاتی در اسلام


۳۷۸۸ kb

خودسازی انقلابی



۲۴۴۱ kb

نیایش – کارل


۳۱۸ kb

توحید و شرک


۴۵۶ kb

زندگی علی پس از مرگش


۱۶۵۲ kb

فلسفه تاریخ


۱۴۲۰ kb

ابراهیم در کشاکش دوران


۶۷ kb

سرود آفرینش



۲۵۲۰ kb

علی تنهاست


۲۱۵۱ kb

علی حقیقتی بر گونه اساطیر


۲۴۵۱ kb

آری برادر چنین بود


۷۲۵ kb

بازگشت به خویشتن


۱۱۱۲ kb

فاطمه، فاطمه است


۲۳۹۰ kb

گیاه شناسی (سوره روم)


۳۰۰ kb

هبوط در کویر


۲۴۹۰ kb

اگر پاپ و مارکس نبودند


۷۶۰ kb

مذهب علیه مذهب


۵۵۰۹ kb

نیاز انسان امروز


۹۷۳ kb

چه نیازیی علی هست ؟


۸۸۲ kb

پدر و مادر، شما متهمید


۱۳۰۶ kb

پیروان علی و رنج هایشان


۷۱۰ kb

تشیع علوی و تشیع صفوی


۱۹۹۸ kb

تشیع علوی صفوی (نسخه اسکن شده)


۱۰٫۸۲۴ kb

شهادت


۸۵۱ kb

پیام امید به روشنفکر مسئول


۹۲۳ kb

یک جلوش تا بینهایت صفرها


۶۶۴ kb

در اینجا از سایت نیمه حرف در این آدرس (سایت نیمه حرف )کتبی را انتقال می دهم تا دوستانی که علاقمندند تا اعتقادات شیعی را از دیدگاه ایشان ملاحظه تنمایند بتوانند استفاده کنند.
لازم به ذکر مجدد است که این نامها نیستند که مهمند چراکه این عقیده و اعتقاد به تعالیم الهی و عمل به آنهاست که در درجه اولای اهمیت واقع شده است لذا این کتب را بخوانید نه با این عنوان که اینها را دکتر علی شریعتی نوشته بلکه با این عنوان که شاید عقیده ای را بیایم که در آن خداوند و دینش واضح تر جلوه نمائی میکند.

دو نمونه مطلب که درارتباط با ایشان نشر گردیده


شریعتی راه یا بیراهه ؟ – رضا علیجانی


۲۱۸۷ kb

کاربرد آیات قرآنی در اندیشه شریعتی – امیر رضایی


۳۷۸۸ kb

نامه ای از طرف شریعتی به لوئی ماسینیون

نامه به لویی ماسینیون


۳۲۵

در ادامه به مقالات خواهیم پرداخت

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام

میشه عقیده دکتر رو در مورد خاتمیت شرح بدید ! البته اگه فرصت دارید !





با تشکر



یا :Gol:علی:Gol: مهر تو ایمان من است :Gol:

celyanic;44593 نوشت:
سلام میشه عقیده دکتر رو در مورد خاتمیت شرح بدید ! البته اگه فرصت دارید !

سلام علیکم

سلنیک گرامی نظر دکتر در مورد امام زمان و کلا معارف مهدویت همان تعریفی است که امروزه از امام زمان میشود .
فقط با یک پیشنهاد معلم گونه و خیر خواهانه
باید مهدویت را شناخت و بهمین خاطر باید رنگ و لعابهائی که احتمالا سیاست بر روی این تفکر گذاشته و همینطور اشخاص بنا بر شرایط زمانه به آن اضافه و یا احتمالا کم کرده اند را باید تشخیص داد و شجاعانه آنرا رد و یا تصحیح کرد و در این مورد همچون دیگر بحثهای دینی نباید مصلحت گونه عمل نمود و چشم پوشی گردد.

البته این وظیفه تمام تشیع اثنی عشری است که بر اساس معرفتی که از تشیع دارند به سهم خود از این تفکر پاسداری نمایند.

یاولی و یا نصیر

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام بر دوست گرامی bina88


عزیزم من کی گفتم مهدویت ؟؟؟؟


من گفتم خاتمیت !!!

یعنی عقیده دکتر در مورد خاتمیت در نبوت و خاتم الرسل بودن پیامبر ما ! و راه هدایت و فراگیری دین بعد از آن !

آقای دکتر از خاتمیت برداشت خاصی داشتن که مایلم اینجا در موردش صحبت کنیم ! ( البته نه صرفاً در خاتم بودن پیامبر ما ، نه ، بلکه در مبانی خاتمیت )



با تشکر !

یا :Gol:علی:Gol: مهر تو ایمان من است :Gol:

سلام علیکم
با عرض معذرت من موضوع رو درست ندیدم و درگیر موضوع مهدویت با عزیزی بودم لذا عذر میخوام.

در ابتدا دو مطلب را ذکر میکنم قبل از طرح این مسئله تمنا دارم عنایت بفرمائید.:1- من این مبحث را با مقاله ای مطرح میکنم که بحسب تصادف در این مقاله نظریه خاتمیت رو بررسی میکنه از ابتدا که متعلق به چه کسی بوده و شریعتی مسئله خاتمیت و نبوت رو در ادامه آن تز ابتدائی ادامه داده و بالاخص غیر از شریعتی سروش(که این روزها او را منصوب به شریعتی میکنند نظرش را ذکر کرده )هم این مبحث رو نظریه پردازی کرده.
2- در عین حالی که این مطلب را میخوانید توصیه میکنم این مسئله را در نظر داشته باشید که فاصله قلم فکر و حقیقت حداقل فاصله ای بحدود یک کتاب فلسفی است. پس انتظار ادای حق مطلب را نداشته باشید ( منظور از کلام حتی اقبال لاهوری)

اقبال، شریعتی، سروش و خاتمیت ( بخش نخست)

علامه اقبال لاهوری متفکر مسلمان پاکستانی در باب برخی موضوعات مهم دینی و جامعۀ اسلامی، سخنان بدیع و تازه¬ای دارد.
از کوششهای ستودنی اقبال، کوشش او برای حل معمای تعارض «علم و دین» یا «عقل و وحی» است.

برخی از متفکران صاحب اثر ایرانی نیز از اقبال تاثیر پذیرفته اند و اگر در افکار آنها تامل ورزیم، رگه های اندیشه های اقبال را به وضوح خواهیم دید. از این روشنفکرانند دکتر علی شریعتی و دکتر عبدالکریم سروش.

در کتاب «قصۀ ارباب معرفت»، دکتر سروش به صراحت می گوید که مرحوم شریعتی «بازسازی اندیشۀ دینی» را از مرحوم اقبال گرفته است. (ص401) از این صریح تر هم دارد؛ آنجا که می گوید: «خورشید علی در آینۀ مولوی تابید، مولوی در اقبال تابید، اقبال در شریعتی تابید و شریعتی حسنه ای از حسنات اقبال لاهوری شد درسرزمین ما.

پیام اقبال در سرزمین خود او آن طور دریافت نشد که در سرزمین ما دریافت گشت... . آنجایی که بذر سخن او شکوفاتر شد و قدر پیام او را بهتر دانستند و گوشهای شنوای بیشتری برای بانگ مبارک او پیدا شد سرزمین ایران اسلامی بود، آن هم به دستیاری شاگرد بزرگواری مثل دکتر شریعتی که شاگرد مستقیم او نبود، اما مخاطب راستین او بود.» (همان،ص409)

دکتر سروش نیز در بسیاری از آثار خود نشان داده است که چقدر از افکار اقبال تاثیر پذیرفته است. حتی در نظریه های اخیر ایشان مانند نظریۀ بسط تجربۀ نبوی می توان نظریات اقبال را آشکارا دید.

فراموش نکنیم که اقبال نیز سخت به مولوی علاقه مند بود و در تاثیر آموزه های مثنوی معنوی وی. پس سروش نیز شاگرد اقبال است اما به واسطۀ شریعتی؛ زیرا به نظر می رسد که نخست، سخن و اندیشۀ شریعتی بوده که او را به اقبال راه نموده است و اول بار، او اقبال را در آینۀ شریعتی دیده است.

اقبال پیش از هرچیز مسلمانی دیندار بود و دغدغۀ دینی داشت و راهها و رأی هایی که پیش می کشید، برای آن بود که میان آموزه ها و تعالیم اسلامی و شرایط جدید جهان آشتی برقرار کند و دینداران را از توفان تعارض علم و دین یا عقل مدرن و وحی سنتی برهاند و طرحی نو دراندازد و این همان کاری است که بعدها شریعتی و سروش بدان قیام کردند.

یکی از نظریه های جالب اقبال نظریه اش دربارۀ وحی و ختم نبوت است.

او نیز مانند دیگر مسلمانان معتقد بود که با نبوت حضرت محمد (ص) این راه به پایان رسیده و دیگر پیامبری با آن معنای خاص نمی آید؛ اما فلسفه ای که اقبال برای ختم نبوت و نیز برخی معانی که برای وحی بیان می کند، کاملا نو و بکر است.

پس از او دکتر علی شریعتی نظریه را پی گرفت و تقریری ویژۀ خود از آن به دست داد هرچند چیزهایی بر آن افزود و سروش نیز همچنین. اقبال در این نظریه شاید از عرفا الهام گرفته بود در اینکه نبوت به معنای اصطلاحی پایان یافته اما گونه ای تجربۀ عارفانه همچنان میهمان روح انسان است و انسان هیچگاه بدون آن نیست. اینکه آدمی همواره گونه ای ارتباط مرموز با ماوراء دارد و از آن جهان الهاماتی می گیرد و تجربه هایی برایش حاصل می آید، در آثار کهن عرفانی آمده است و شاید منبع اصلی آن سخن خود پیامبر(ص) باشد. در برخی منابع تفسیری و روایی بدین سخن اشاره شده است؛ از آن جمله است کتاب ترمذی و تفسیر ابن کثیر.

*در تفسیر ابن کثیر آمده است: « عن عبدالواحد بن زیاد حدثنا ... انس بن مالک قال رسول الله: «ان الرسالة و النبوة قد انقطعت فلا رسول بعدی و لانبی.» قال فشق ذلک علی الناس؛ فقال:« ولکن المبشرات.» قالوا: یا رسول الله و ما المبشرات؟ قال: «رویا الرجل المسلم و هی جزء من اجزاء النبوه.» و هکذا رواه الترمذی عن الحسن بن الزعفرانی ... .» (تفسیر ابن کثیر ج 3، ص502 با مقدمه یوسف عبدالرحمن المرعشی، چاپ سوم، 1409، دارالمعرفه، بیروت)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* حدیثی برای ما روایت شده از عبدالواحدبن زیاد که انس بن مالک ( ایشان از حواریان پیامبر بوده و تشابه اسمی با امام و رهبر فرقه مالکی) که پیامبر فرمود بدرستیکه رسالت و نبوت پس از من به اتمام خواهد رسید. (پس مالک میگوید) پس بعد از این چه بر سر مردم می آید پس رسول الله فرمودند لیکن مبشرات هستند انس بن مالک پرسید مباشرات چه کسانی هستند رسول الله پاسخ دادند مردان مسلمانی را هستند که جزئی از اجزاء نبوت بشمار می ایند. و همین مطلب را ترمذی از حسن بن زعفرانی نقل کرده است...... تفسیر ابن کثیر جلد 3 ....


[=Arial Narrow]اقبال، شریعتی، سروش و (خاتمیت بخش آخر)

اقبال بر آن است که نحوۀ کاربردهای قرآنی واژۀ «وحی» نشان می دهد که این پدیده همواره همراه حیات است و هرجا حیات است، گونه ای وحی نیز هست. این وحی، طبیعی است و انقطاع ندارد و آنچه با پیامبر اسلام منقطع شده این وحی نیست. عین عبارات اقبال چنین است: «نحوۀ استعمال واژۀ وحی از قرآن نشان می دهد که این کتاب آسمانی آن را به عنوان صفت و خاصیت کلی حیات می نگرد، هرچند که ماهیت و خصیصۀ آن در مراحل مختلف تکامل حیات متفاوت است... .» (بازسازی فکر دینی در اسلام، ص143)

از این عبارت اقبال برمی آید که او به انواع وحی قائل بوده که ماهیتا با یکدیگر متفاوتند؛ ولی به هرحال، همه در این مشترکند که از عالم غیبند و معرفتی با خود می آورند که راهی جز این به آن معرفت نیست. دکتر سروش برآن است که اقبال این مسئله را در چارچوب برگسونی مطرح کرده هرچند از برگسون نام نبرده است. ]هانری برگسون (Henri Bergson / 1859-1941) فیلسوف مشهور فرانسوی بنیانگذار فلسفۀ تحول خلاق (Evolution creatice) با طرح نظریۀ شور حیاتی، نوعی شعور را به حیات نسبت داد. گویی که حیات خود هدف و غایتی دارد و با شور و شعوری مرموز راه خود را در ماده به جلو می گشاید، پاره ای چیزها را پس می زند و پاره ای از چیزها را پیش می کشد. (بسط تجربه نبوی، ص120، پاورقی)

اقبال نامی از این فیلسوف به میان نمی آورد ولی تحت تاثیر اوست که می گوید حیات با نیروی غریزه پیش می رفت تا به جایی رسید که عقل از او متولد شد. با پدید آمدن عقل، حیات لازم دید که دامن غریزه را درچیند و به عقلانیت اجازۀ بسط و گسترش بدهد و چنین بود که جهان و دورانی جدید آغاز شد. خاتمیت متعلق به دوران جدید و لازمۀ آن است. (همان، ص120)

در نظرگاه اقبال، معرفتی که پس از ختم نبوت از راه تجارب دینی، مانند الهام و رویا، به دست می آید، از راهی کاملا طبیعی حاصل می شود و از این رو، همچون دیگر جنبه های تجربۀ طبیعی بشر در معرض نقادی موشکافانه است و باید از این صافی بگذرد تا اعتبار گیرد. (بازسازی فکر دینی در اسلام ، ص143)

به عبارتی دیگر، این تجارب زمانی تکلیف آور و الزامی و عملیاتی می شوند که درستی - یا رجحان خردپسندانه- آنها از راه معمول تجارب طبیعی معلوم شود و چنین نیست که همچون تجارب پیامبران به خودی خود الزام بیاورند. شاید دکتر سروش نیز به همین اشاره دارد که می گوید: «ما اینک سخن هیچ کس را نمی پذیریم مگر اینکه دلیلی بیاورد یا به قانونی استناد کند. اما پیامبران چنین نبودند. آنان خود پشتوانۀ سخن و فرمان خود بودند، حجت سرخود بودند. سخن نبی آن بود که من خود قانونم و... چنین بود که پیامبران تجربۀ خودشان را برای دیگران حجت می دانستند... .

از همین جا می توان یکی از تفاوتهای مهم این تجربه های پیامبرانه و عارفانه را دریافت.
تجربه های دینی انواع بسیاری دارد: ممکن است کسی به معراج برود، دریافتهای لطیف معنوی داشته باشد، بهشت و حور را ببیند، با خداوند مکالمه های نهانی کند، و غیره. اینها انواع تجربه های عارفانه اند که همه «لازم»اند؛ اما تجربۀ پیامبرانه بیش از اینهاست. این تجربه ها «متعدی»اند. تکلیف آور و عمل آفرین اند.» (بسط تجربۀ نبوی، ص133)

اقبال با چنین برداشتی از وحی پیامبر و نیز آن گونه از وحی که در روزگار ختم نبوت نصیب مؤمنان می شود، فلسفۀ ختم نبوت را پی می ریزد. او می گوید انسان این روزگار با پشتوانۀ این وحی طبیعی و نیز عقل استقرائی و تجارب علمی و تاریخی از وحی پیامبران جدید بی نیاز شده است و از این رو بساط نبوت با اسلام برچیده شد و پیامبر خبر داد که «لانبی بعدی.» اقبال از علل تجدید نبوت چنین سخن می گوید: «اولا انسان قدیم به علت رشد نایافتگی عقلی و نرسیدگی فکری نمی توانست کتاب آسمانی خود را نگاه دارد و... از این رو لازم می گشت که پیام الهی مدام بازیابی شود. اما چهارده قرن پیش که قرآن نازل شد، دوره ای است که انسان دوران کودکی خویش را پشت سر گذاشته و مواریث علمی و دینی خود را می تواند حفظ کند و از همین روست که در واپسین کتاب آسمانی، قرآن، تحریفی صورت نگرفته است... . بدین سان، یکی از علل تجدید نبوت از میان رفته است.

ثانیا در دوره های پیشین، بشر به علت همان نابالغی و رشد نیافتگی نمی توانست برای مسیر خود نقشه ای کلی بریزد و با راهنمایی آن نقشه راه خویش را ادامه دهد. لازم بود منزل به منزل رهنمایی شود و راهنمایان همواره به صورت مستقیم در دسترس او باشند. همزمان با ختم نبوت بشر این توانایی را کسب کرد و از این رو برنامۀ راهنمایی منزل به منزل منتفی گشت... .

ثالثا بیشتر پیامبران الهی، وظیفۀ تبلیغ و تفسیر و اجرای شرایع قبل را برعهده داشته اند نه تشریع جدید. در عصر خاتمیت علمای اسلام می توانند با معرفت بر اصول کلی اسلام و شناخت شرایط دوران، به همان وظیفه قیام کنند و کلیات اسلام را با شرایط جدید وفق دهند و حکم الهی را برای وضعیت نو استنباط نمایند... .

بدین سان، در همان حال که نیاز به دین همچنان باقی است و بلکه هرقدر انسان به سوی تمدن پیش رود، نیاز بیشتر می شود، به تجدید نبوت نیازی نیست.» (اقبال لاهوری، همان)

دکتر علی شریعتی تقریری از این نظریه دارد، اما خود می گوید چیزهایی بر آن افزوده است. او در پاسخ به پرسش دربارۀ فلسفۀ خاتمیت می گوید: بخشی از پاسخ را اقبال به این مسئله داده است و من نیز مقداری به آن اضافه می کنم که عقیدۀ شخصی من است. مراد پیامبر از اینکه من خاتم پیامبرانم آن نیست که آنچه گفته ام برای انسان الی الابد کافی است؛ بلکه مراد این است که انسان تاکنون برای ادامۀ زندگی نیازمند آن بوده است که از ماوراء عقل و تربیت بشری خویش هدایت شود، اما اینک، از قرن هفتم میلادی به بعد، پس از شکوفایی تمدن یونان، تمدن رم، اسلام، انجیل، تورات و قرآن، انسان تا آنجا که لازم بود به تربیت مذهبی آراسته شد و از این پس براساس همین تربیت می تواند بدون وحی و بدون نبوت جدید، خود بر پای خود بایستد و زندگی کند. «بنابر این دیگر نبوت ختم است، خودتان راه بیفتید.» (اسلام شناسی، مجموعۀ آثار، 30-63)

از ظاهر سخن شریعتی بر می آید که انسان مطلقا دیگر نیازمند وحی نیست و از این روست که مرحوم مطهری بر این نظریه سخت تاخته و آن را رد کرده است. (شرح دو برخورد متفاوت مرحوم مطهری با نظریه اقبال که ابتدا آن را ستود و سپس ده سال بعد به رد آن همت گماشت، در مقاله خاتمیت در بسط تجربۀ دینی دکتر سروش، ص125 به بعد آمده است.)

اما نظر به اینکه مرحوم اقبال در همان کتاب بخشی را به این اختصاص داده است که اجتهاد اسلامی مهمترین راه نوآوری و نوسازی است و آن گاه علل رکود فقه اسلامی را بر می شمارد، بعید به نظر می رسد که دست کم در این کتاب چنین معنایی مقصود بوده باشد؛ چه آنکه اجتهاد اسلامی بدون وحی وجود نمی یابد. (رجوع کنید به فصل 5 همان کتاب)

این مقاله از ابراهیم احمدیان نقل گردیده

یاحسیب

بسم الله الرحمن الرحیم



سلام بر دوست گرامی bina 88

دوست من ، مقاله ای بود که از مطالب دکتر و مقصود ایشان و اقبال تا حد زیادی پرده برداشته بود !

حال سوال اینجاست ، آیا این نظریه یا نظریه ها تا چه حد با مبانی اصیل دین سازگار است ؟

نظر شما !

celyanic و bina88 گرامی
دیدگاههای ذکر شده در مورد خاتمیت با دیدگاه مهدویت ( و یا دین امروز ) در تناقض نیست.
(مهدویت امروز را دین نامیدم چون مهدویت یک دیدگاه وسیعی می باشد و امروزه مهدویت همان راه اصلی دین ماست و یا به عبارتی دین اسلام نمود امروزیش مهدویت است )
( ظاهرا اصلیترین بخش تفاوت نظرات در خاتمیت، بود و نبود وحی مستقیم است )

ولی این جانب مهدویتی را که از دیدگاههای چند سال اخیر دکتر سروش استنباط میکنم با دیدگاه خاتمیت در تضاد است. تضاد قابل ملاحظه در دیدگاه خاتمیت و مهدویت ( دین ) یک تضاد بنیادی و اساسی قابل تفحص می باشد.
( فعلا به اصل کلام دسترسی ندارم) والسلام

بسم الله الرحمن الرحیم

zahra;45264 نوشت:

celyanic و bina88 گرامی
دیدگاههای ذکر شده در مورد خاتمیت با دیدگاه مهدویت ( و یا دین امروز ) در تناقض نیست.
(مهدویت امروز را دین نامیدم چون مهدویت یک دیدگاه وسیعی می باشد و امروزه مهدویت همان راه اصلی دین ماست و یا به عبارتی دین اسلام نمود امروزیش مهدویت است )
( ظاهرا اصلیترین بخش تفاوت نظرات در خاتمیت، بود و نبود وحی مستقیم است )

ولی این جانب مهدویتی را که از دیدگاههای چند سال اخیر دکتر سروش استنباط میکنم با دیدگاه خاتمیت در تضاد است. تضاد قابل ملاحظه در دیدگاه خاتمیت و مهدویت ( دین ) یک تضاد بنیادی و اساسی قابل تفحص می باشد.
( فعلا به اصل کلام دسترسی ندارم) والسلام


با سلام

کاربر گرامی zahra :

نه تنها دیدگاه سروش که دیدگاه اقبال و دیدگاه دکتر شریعتی که از دیدگاه اقبال نشأت میگیرد هم با متن دین ما سنخیتی ندارد و فاصله اش بیشتر از آن چیزی است که شما فرمودید !

اگر عیب نداره ، جناب بینا 88 هم مطالبشان رابنویسند ، یعد بنده صحبتم را شروع کنم !

با تشکر

سلام علیکم

celyanic;45228 نوشت:
دوست من ، مقاله ای بود که از مطالب دکتر و مقصود ایشان و اقبال تا حد زیادی پرده برداشته بود !

گـفـت آن یار کز او گشت سر دار بلـند -- جرمـش این بود کـه اسرار هویدا میکرد

celyanic;45228 نوشت:
حال سوال اینجاست ، آیا این نظریه یا نظریه ها تا چه حد با مبانی اصیل دین سازگار است ؟ نظر شما !

سلنیک گرامی
اگر کلمه ای را که یک شخص برای بیان احوالات بالاخص استفاده می کند در مجامع علمی (علی الخصوص)
درست انتخاب نکرده باشد آن کلمه ممکن است بیانگر مفاهیم دیگری گردد
همانطوریکه ذکر شده
در تفسیر ابن کثیر و تزمذی نام این اشخاص را مباشرات به نقل از پیامبر اکرم گذارده اند
کسانی که نبوت خاتم النبیئین را بدلیل ادامه هدایت در تمام اعصار سلسله کرده اند و چون این به نقل از پیامبر اکرم ذکر گردیده پس حکم الهی باید بوده باشد.

احادیثی که نقل گردیده و بالاخص احادیث دو یا سه یا چندین نقله را باید با کمی دیده شک به آنها نگریست.

در قرآن کریم اشخاصی را با عنوان اولوالالباب معرفی شده اند

که این اولوالالباب در این مواضعند

وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ(البقرة/179)
و براي شما در قصاص، حيات و زندگي است، اي صاحبان خرد! شايد شما تقوا پيشه کنيد.

قُلْ لَا يسْتَوِي الْخَبِيثُ وَالطَّيبُ وَلَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ(المائدة/100)
بگو: «(هيچ‌گاه) ناپاک و پاک مساوي نيستند؛ هر چند فزوني ناپاکها، تو را به شگفتي اندازد! از (مخالفت) خدا بپرهيزيد اي صاحبان خرد، شايد رستگار شويد!

أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبَابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيكُمْ ذِكْرًا(الطلاق/10)
خداوند عذاب سختي براي آنها فراهم ساخته؛ پس از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد اي خردمنداني که ايمان آورده‌ايد! (زيرا) خداوند چيزي که مايه تذکر است بر شما نازل کرده؛

كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيكَ مُبَارَكٌ لِيدَّبَّرُوا آياتِهِ وَلِيتَذَكَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ(ص/29)
اين کتابي است پربرکت که بر تو نازل کرده‌ايم تا در آيات آن تدبر کنند و خردمندان متذکر شوند!

أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يسْتَوِي الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يعْلَمُونَ إِنَّمَا يتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ(الزمر/9)
(آيا چنين کسي با ارزش است) يا کسي که در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قيام، از عذاب آخرت مي‌ترسد و به رحمت پروردگارش اميدوار است؟! بگو: «آيا کساني که مي‌دانند با کساني که نمي‌دانند يکسانند؟! تنها خردمندان متذکر مي‌شوند!»

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ(آل عمران/190)
مسلما در آفرينش آسمانها و زمين، و آمد و رفت شب و روز، نشانه‌هاي (روشني) براي خردمندان است.

صاحبان ابواب خرد حتی پس از ایمان آوردن نمیتوانند مانند پیامبر کاملا بی عیب و نقص باشند ولی امکان خطای پائینی دارند.

چرا
حضرت علی علیه السلام برای مومنانی که ایمان واقعی می آورند و اهل تفکر و تعقلند مانند همین صاحبان ابواب خرد

توصیفی را ذکر فرموده که در آن توصیف مصاحبت ایشان را با خداوند متعال شرح می دهند
مخلص این کلام این است که بین بنده صالح و خداوند نشانه هائی ای برای امر و نهی الهی و هدایت شخص صالح مقرر میشود.

در جمع اگر بخواهیم این صاحبان ابواب خرد الهی را با توصیف علی علیه السلام جمع ببندیم این اشخاص میشوند کسانیکه در مسیر هدایت الهی سرمد گشته اند ( البته به لطف الهی)

يؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يشَاءُ وَمَنْ يؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِي خَيرًا كَثِيرًا وَمَا يذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ(البقرة/269)
(خدا) دانش و حکمت را به هر کس بخواهد (و شايسته بداند) مي‌دهد؛ و به هر کس دانش داده شود، خير فراواني داده شده است. و جز خردمندان، (اين حقايق را درک نمي‌کنند، و) متذکر نمي‌گردند.

و اسمی هم نمیشود بر آنها گذاشت که بخواهد گفته شود پیامبرند و یا ادامه سلسله نبوت

همان مباشرات که در تفسیر ابن کثیر آمده توصیف خوبی است.

یاولی و یانصیر

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام بر دوست گرامی bina88

به من بگو حمید ! راحت تری !

خدا امواتت رو بیامزه ، همین الان تو او یکی تایپیک داریم در مورد چی صحبت میکنیم ؟

در مورد تشریح نادرست مبانی دینی !

خاتمیت هم یکی از همون مبانی دینیه !

به گفتار مرحوم دکتر در همین باب دقت کنید !

مرحوم دکتر علی شریعتی;45403 نوشت:
[=Arial Narrow]مراد پیامبر از اینکه من خاتم پیامبرانم آن نیست که آنچه گفته ام برای انسان الی الابد کافی است؛ بلکه مراد این است که انسان تاکنون برای ادامۀ زندگی نیازمند آن بوده است که از ماوراء عقل و تربیت بشری خویش هدایت شود، اما اینک، از قرن هفتم میلادی به بعد، پس از شکوفایی تمدن یونان، تمدن رم، اسلام، انجیل، تورات و قرآن، انسان تا آنجا که لازم بود به تربیت مذهبی آراسته شد و از این پس براساس همین تربیت می تواند بدون وحی و بدون نبوت جدید، خود بر پای خود بایستد و زندگی کند. «بنابر این دیگر نبوت ختم است، خودتان راه بیفتید.» . . . اندیشه ات به مرحله ای از تکامل رسیده که احتیاج نداری باز هم وحی دست تو را بگیرد و با پیامبر ببرد ، از این پس عقل جای وحی را میگیرد ، انسان امروزی واقعآً میتواند صلاح و فساد خودش را تشخیص دهد . . . ( اسلام شناسی / 69 )

خب عزیزم نقد دقیق بیانات ایشون به زودی !

این رو نوشتم که یکبار دیگه خوب بخونی و ببینی چقد با متن دین ما سازگاره ،

با تشکر

celyanic;45437 نوشت:
به من بگو حمید ! راحت تری !

سلام علیکم حمید گرامی

celyanic;45437 نوشت:
خدا امواتت رو بیامزه ، همین الان تو او یکی تایپیک داریم در مورد چی صحبت میکنیم ؟ در مورد تشریح نادرست مبانی دینی ! خاتمیت هم یکی از همون مبانی دینیه !

خدا اموات شما رو هم رحمت کنه .
بله ما در آن تاپیک در مورد تشریح نادرست مبانی و مفاهیم دینی صحبت می کنیم

celyanic;45437 نوشت:
به گفتار مرحوم دکتر در همین باب دقت کنید ! نقل نمایش پست ها نوشته اصلی توسط : مرحوم دکتر علی شریعتی مراد پیامبر از اینکه من خاتم پیامبرانم آن نیست که آنچه گفته ام برای انسان الی الابد کافی است؛ بلکه مراد این است که انسان تاکنون برای ادامۀ زندگی نیازمند آن بوده است که از ماوراء عقل و تربیت بشری خویش هدایت شود، اما اینک، از قرن هفتم میلادی به بعد، پس از شکوفایی تمدن یونان، تمدن رم، اسلام، انجیل، تورات و قرآن، انسان تا آنجا که لازم بود به تربیت مذهبی آراسته شد و از این پس براساس همین تربیت می تواند بدون وحی و بدون نبوت جدید، خود بر پای خود بایستد و زندگی کند. «بنابر این دیگر نبوت ختم است، خودتان راه بیفتید.» . . . اندیشه ات به مرحله ای از تکامل رسیده که احتیاج نداری باز هم وحی دست تو را بگیرد و با پیامبر ببرد ، از این پس عقل جای وحی را میگیرد ، انسان امروزی واقعآً میتواند صلاح و فساد خودش را تشخیص دهد . . . ( اسلام شناسی / 69 ) خب عزیزم نقد دقیق بیانات ایشون به زودی ! این رو نوشتم که یکبار دیگه خوب بخونی و ببینی چقد با متن دین ما سازگاره ، با تشکر

حمید گرامی
اگر این مطلب که یک نظریه در حد یک نظریه دینی از سوی یک متفکر دین شناس است (علامه اقبال لاهوری ) و تائیدش توسط متفکر و عالم دیگری ( دکتر علی شریعتی) را غلط بدانیم باز دلیل بر رد تمام اقوال و نظریات وحتی علم ایشان نمی گردد.
نظر من به شخصه این است که یا نباید مطلبی به این اهمیت را بیان کرد یا اگر (در حد نظریه) بیان میشود باید توصیف کامل گردد .
در ضمن خود من به شخصه درست است که یک سال و نیم است که با دکتر آشنا شده ام ولی این آشنائی دلیلی نداشت جز اینکه آراء و اعتقادات بنده همان مطالبی بود که دکتر ذکر کرده بود و این مسئله را کاملا تصادفی متوجه شدم پس
اگر
منظور این است که پایه تمام مطالبی را که معروض داشته ام از عقاید دکتر نشات میگیرد باید بگویم خیر
و همینطور اگر منظور این باشد که بفرض یک اشتباه در یک موضوع از طرف عالمی بخواهد دلیل بر رد تمام معلومات ایشان شود این مطلبی نادرست و نشات گرفته از تعصب در تفکر است

در عین حالی که من با ادبیات ایشان و علامه لاهوری در تشریح این موضوع مخالف هستم
باید عرض کنم که
ایشان رد نبوت پیامبر را نکرده

و همینطور رد خاتمیت در رسالت نبوی ( منظورم این است که منظور ایشان این نیست که الیوم اکملت لکم دینکم العیاذ بالله غلط است که بر عکس بر این مطلب معتقد است)

همانطوریکه عرض شد اگر این مطلب را از بعد تاریخی بدانیم که خداوند در تمام ادوار بغیر از پیامبران اشخاص صالحی را در هر قومی بر میگزید و علمی به او هدیه میکرد که آن علم هدایت گر دیگران از انحراف میشده.
در بعد از پیامبر گرامی بر اساس عقیده تشیع و تسنن ائمه ای هم بودند که مصابیح هدایت شدند و بغیر از آنها عالمان ربانی معلم صفتی که انسانها را از انحراف باز میداشتند.
این اشخاص مطالبی را در هر دوره مطرح میکردند و مردم را از انحراف باز میداشتند .
در توصیف این مطلب خیلی ها را میتوان نام برد

مثلا امام خمینی . آیا باید ایشان را پیامبر نامید ؟ آیا تنها یک ولی فقیه بودند مانند دیگر مجتهدین ؟ امام وعصوم هم که نبودند .
ولی میتوان ایشان را در توصیف مباشرات نام نهاد.

یانصیر

سلام بینا جان !

من هم نگفتم که بواسطه رد یک نظریه از یک دانشمند باید کل علم او را زیر سوال برد !

بلکه از بیان همه این مطالب تنها یک هدف دارم!

میخوام بگم که انسان هم با آب زلال سیر آب میشه و هم با آب مضاف ! من میخوام بگم که درسته که خیلی از نظریه پردازان اومدند و مبانی دینی رو تشریح کردن ، اما ما نباید دید بسته و مطلقی نسبت به اونها داشته باشیم و بدونیم که اصولاً غیر از نمایندگان خاص حضرت حق که همان ائمه علیهم السلام هستند هیچ کسی نمی تواند مبانی را خالص و زلال در اختیار ما بگذارد !
حال هر کسی در تشریح مبانی به این بزرگواران نزدیک تر بوده و از علم ایشان بیشتر استفاده کند ، از خطا و اشتباه بیتشر مصون است !

بنده هم دکتر شریعتی را بعنوان یک متفکر میشناسم ! اما متأسفانه عده ای افراد ، صرف اینکه مطلبی از ایشان ( یا هر شخصیت دیگری ) بیان میشود ، میپذیرند و صحت و سقم آنرا در دین بررسی نمی کنند ! و این همان نتیجه حدیثی است که قبلاً برایتان نوشتم ! ( بیان امام صادق در مورد شخصیت ها )

انشاء الله باا کمک شما عقیده دکتر و اقبال را در مورد خاتمیت بررسی می کنیم تا ببینیم که دین ما در مورد خاتمیت چه میگوید !


با علی !

celyanic;45450 نوشت:
بنده هم دکتر شریعتی را بعنوان یک متفکر میشناسم ! اما متأسفانه عده ای افراد ، صرف اینکه مطلبی از ایشان ( یا هر شخصیت دیگری ) بیان میشود ، میپذیرند و صحت و سقم آنرا در دین بررسی نمی کنند ! و این همان نتیجه حدیثی است که قبلاً برایتان نوشتم ! ( بیان امام صادق در مورد شخصیت ها )

سلام علیکم

من هم با شما موافقم نباید بگوئیم چون این مطلب را فلانی گفته پس درست است.

ولی این نکته را هم عرض کنم
عبدالکریم سروش را حتما تاحدودی میشناسید. این آدم مرید مولانا و حافظ و مدعی است شاگرد شریعتی است

عبدالکریم سروش بوقلمونی است که در انبار رنگ زندگی میکند او هرگز نه مرید مولانا و حافظ است و نه شاگرد امام خمینی و شریعتی

او قبلا هم از گرده دین بالا رفته و با معرفی نامه ای از شهید مطهری بر گرده شریعت اسلام خوش رقصیهائی کرده و به شهرت و نان و نوائی رسیده و متاسفانه این سوفستائی لفاظه گر رو امروزه متفکر مینامند و یکی از 5 متفکر 50 سال اخیر نام گرفته .
ای وای بر مردم ما که سروش بشود متفکر آنها

اما غرض
طی این درگیریهای اخیر این شخص از سوی مخالفین دولت با اقبال حمایت و پیروی روبرو شده و مدام برای اثبات وجهه مشرک خود با عنوان یک متفکر مذهبی از اسم مولانا حافظ حلاج و شریعتی و اقبال سوئ استفاده میکند بطوریکه بعضی از عزیزان میگویند سروش مقلد شریعتی است.( این دفعه بنفعش نیست بگوید من شاگرد امام خمینی ام)

چطور میتواند آدمی که قرآن را زائیده تفکر محمد میداند و وحی را نفی میکند شاگرد شریعتی باشد

آنقدر فلسفه غرب در او رخنه کرده که خودش را سقراط فرض میکند (البته سقراطی که از شوکران گریخت) و انتظار دارد علمای دینی بیایند بگویند از او موحد تر نیست.

لذا تمنا دارم این شخص و این دست اشخاص را مانند احسان طبری را همفکر دکتر در نظر نگیرید.

یاحق

حمید گرامی متنی که از دکتر شریعتی اورده اید من به صورت زیر درک می کنم
یک مثال
وقتی می گوییم انسان امروزی بیماری سل را درمان می کند آیا یعنی همه می توانند این کار را بکنند یا اینکه این توانایی امری به القوه در همه است و در برخی به فعلیت می رسد ...
آری عده ای درمان می کنند و عده دیگر که با عقل و تمدن فایده درمان را می دانند می پذیرند.

در اینجا با اینکه درمان و درمانگر مرتبه یکسانی ندارند ولی هر دو به فایده درمان پی برده اند

انسان با آراسته شدن به معرفت و علم و تورات و تمدن روم و غیره و با کمک گرفتن از ابزارهای علمی و عقلی ذکر شده به فایده کلام حق پی می برد و رهبر دانا را می شناسد

عده ای هم به درجه ای از رشد رسیده اند که بدون نیاز به وحی مفسر کلام خدایند اینها می شوند رهبر
پس وحی به اتمام رسیده و عقل انسان کامل گشته عده ای پیرو ند و عده ای رهبر که خود کلام وحی برای انسان فهیم پیرو و رهبر را مشخص کرده است
پس انسان امروزی بدین سان است که صلاح و فساد خود را می شناسد
با توجه به شناختی که از کتب دکتر و دیدگاه ایشان به امام معصوم دارم استنباطی غیر از این را منصفانه نمی بینم
وقتی حرف از انسان است یک کلام کلی است جایی باید گفت انسان پیرو و جایی دیگر رهبر

zahra;45264 نوشت:
ولی این جانب مهدویتی را که از دیدگاههای چند سال اخیر دکتر سروش استنباط میکنم با دیدگاه خاتمیت در تضاد است. تضاد قابل ملاحظه در دیدگاه خاتمیت و مهدویت ( دین ) یک تضاد بنیادی و اساسی قابل تفحص می باشد.

سلام علیکم
من از یک نفر خجالت میکشم که در حضورش صحبت میکنم و او سکوت میکنه بدلایلی

امشب هوس کردم حسابی غیبت کنم
یک شکم پر از آتش غیبت

دکتر عبدالکریم سروش تحصیلکرده انگلستان در رشته شیمی (کارشناسی) و فلسفه(دکترا از قرار معلوم اگر این مدرک رو از فلانی نگرفته باشه)

ایشون در انگلستان با مطهری آشنا میشه سر کتابی با نام نهاد ناآرام جهان که در ارتباط با حرکت جوهری ملاصدرا توصیفی را کرده بود این کتاب هست من برای دانلود در انتهای بحث میآورم

شهید مطهری هم که فلسفه رشته حوزویشان بوده از این کتاب خوششان میآید و ایشان را به بهشتی معرفی میکند و شهید بهشتی بزرگوار بعد از انقلاب از ایشان در راه اهداف انقلاب استفاده بهینه مینماید.

این شخص در کمیته انقلاب فرهنگی مشغول به خدمت میشود در زمانیکه هنوز دانشگاهها را نبسته بودند و اساتید را بیرون نکرده بودند که ما با این بخش زندگی ایشان کاری نداریم.

میرسیم به آنجائیکه میگوید من ابتدا با شریعتی آشنا شدم و او استاد من بود تا زمانیکه با امام آشنا شدم و شریعتی رو ول کردم تا شاگردی امام خمینی را بکنم.

خب به تحصیلکرده های فرنگ که داشتند به انقلاب خدمت میکردند خیلی بها داده میشد

تا اینکه سروشی که فلسفه خوانده بود ( صد بار گفتم جنبشو نداری فلسفه نخون برو گیاه شناسی برات بهتره)
در روشنگریهایش قرآن را زائیده تفکر پیامبر و وحی را کاملا رد میکنه.

خب درگیرهای اعتقادی و حرفهای آنچنانی باعث میشه که این شاگرد ناخلف سقراط بجای اینکه مانند سقراط بر حرفش پابرجا بمونه و جام شوکران هم بهش دادن سربکشه از اونجائیکه طبق معمول نه به دین ایمان داشت و حالا نه به گفته های خودش نموند و رفت به همونجائیکه فلسفه جویده بود.

دلایل اینهمه بدگوئی من به این خاظره که این شخص که خودش رو شاگرد شریعتی و امام میدونست بعد از ارتدادش هنوز مریدانی داره که بر اساس درگیریهای بعد از انتخابات رفتن مرید این شدن تا دین زدائی بکنن.

این سروش هم نمیاد بگه من که اصلا به نبوت ایمان ندارم پس دیگه شاگرد شریعتی نیستم.
برعکس هرجائی میره و هرنظری میده اول نگاه میکنه ببینه شریعتی و یا اقبال یا مولانا یا حافظ چی گفتن اونهم یک تز فلسفی دست و پا میکنه میده.اما ایندفعه نمیگه من شاگرد امام هستم چون بصرفش نیست!!!

ای خدا

در کتاب صوتی اش با نام شریعتی حافظ زمان آنقدر پرت و پلا گفته که آخر متوجه نمیشوید که شریعتی بالاخره سوسیالیست بوده یا مسلمان مجبور به جبر یا متفکر ضدآخوند.

لذا زهرای گرامی ایشان را اصلا مسلمان و حتی معتقد به وجود خداوند در نظر نداشته باشید.
کتاب نهاد ناآرام جهان را دانلود کنید

یاحق

جناب bina88گرامی اگر دقت کنید..نوشته ام که مهدویت دکتر سروش و خاتمیت در تضاد است در واقع یعنی من او را از راه به در شده می دانم ( یک گمراه ممکن است حرف درست سیاسی هم بزند ولی قطعا حرفش بی غرض نخواهد بود یعنی من به حرف سیاسی گمراه توجه نمی کنم حتی اگر درست باشد)
ضمنا از شما و جناب حمید می خواهم در مورد اینکه « چرا غدیر را جشن می گیریم » بنویسید تا من هم دلیل جشن غدیر را بنویسم
به این صورت مشخص می شود که علت تفاوت برداشت من و شما ازمتنی که از کتاب اسلام شناسی دکتر شریعتی ،جناب حمید ارسال نموده است چیست ..

zahra;45556 نوشت:
ضمنا از شما و جناب حمید می خواهم در مورد اینکه « چرا غدیر را جشن می گیریم » بنویسید تا من هم دلیل جشن غدیر را بنویسم به این صورت مشخص می شود که علت تفاوت برداشت من و شما ازمتنی که از کتاب اسلام شناسی دکتر شریعتی ،جناب حمید ارسال نموده است چیست ..

سلام و درود بر همه عزیزان
زهرای گرامی

این دفعه شما رشته سخن را در دست بگیرید و بفرمائید با موضوعیت خاتمیت و مسئله جشن غدیر خم و مسائل مطروحه عبدالکریم سروش و نقد شما بر آن و همینطور نقد شما بر مسئله خاتمیتی که دکتر و علامه معتقدند که در ادامه رسالت نبی اکرم اشخاصی بنام مباشرات هستند که در هر زمانی حزب و ابزار خدا برای هدایت مردم میگردند .

البته من یک استارتی برای شروع بزنم آنهم نقد سروش بر خاتمیت نبوت است را از قول ایشان در مقاله بالا هم دیدم ولی از نوع لائیکش این نقد قبل از جام شوکران است

خاتمیت و وحی تفسیر ناشده:
تفسیر دیگری كه برای گشودن سرّ خاتمیت ارائه شده ، ازسوی دكتر عبدالكریم سروش است:
«ما، درست در همان موضعی قرار داریم كه اصحاب پیامبر قرار داشتند، یعنی همان «وحی» كه به پیامبر شده است، اكنون در اختیار ما است. تفاوتی كه پیامبر خاتم با سایر پیامبران داشته است، همین است كه نزد پیامبران دیگر ادعا نشده است كه عین كلمات خداوند در اختیار مردم قرار گرفته است. پیامبران، تجارب روحانی / باطنی داشتند و درك خودشان را از آن تجارب در اختیار امتشان قرار می­دادند، ولی نزد پیامبر اسلام، عین تجربۀ باطنی پیامبر، بدون تفسیر در اختیار مردم قرار می­گیرد، یعنی خود قرآن. بنابراین همان طور كه پیامبر مخاطب این كلمات بود، ما هم هستیم. به همین دلیل ما همیشه با یك وحی تازه روبرو هستیم كه كهنگی ندارد و تجربه­اش پایدار است آدمیان باید مرتباً به او مراجعه بكنند و از او معانی و حاجات خود را بدر آورند. این راز خاتمیت است».

انشاالله
ما هم در ادامه فرمایش شما مباحثی را ذکر میکنیم
یاحبیب

سروران ابتدا شما نظرتان را در مورد علت جشن غدیر بنویسید تا من بنویسم
یک راهنمایی غدیر جشنی بین المللی است!!!!
انشا ء الله بعد از اتمام سفر در خدمتتان خواهم بود
بدون نظر سروش هم می توان حرف زد
از همان مطالب دکتر شریعتی در اسلام شناسی برای نوشتن کمک بگیرید و سخنرای آقای خامنه ای در غدیر 1 یا 2 سال قبل

zahra;45856 نوشت:
از همان مطالب دکتر شریعتی در اسلام شناسی برای نوشتن کمک بگیرید

سلام علیکم

غدیر از دیدگاه شریعتی

...علي (ع) مرد شمشير و سخن و سياست است. احساسي به رقت يك عارف دارد، و انديشه‌اي به استحكام يك حكيم. در تقوا و عدل چندان شديد است كه او را در جمع ياران - حتا در چشم برادرش عقيل - تحمل‌ناپذير ساخته است. آشنايي دقيقه و شاملش با قرآن، قولي است كه جملگي برآنند. شرايط زندگي خصوصي‌اش، زندگي اجتماعي و سياسي‌اش و پيوندش با پيغمبر (ص) ، و به‌ويژه سرشت روح و عميقي كه در زير احكام و عقايد و شعاير يك دين نهفته است و غالبا از چشم‌هاي ظاهربين پنهان مي‌ماند، از نزديك آشنا كرده و احساسش و بينشش با آن عجين شده است. وي يك وجدان اسلامي دارد، و اين جز اعتقاد به اسلام است.
در طول 23 سالي كه محمد (ص) نهضت خود را در صحنه روح و جامعه آغاز كرده، علي (ع) همواره درخشيده، همواره در آغوش خطرها زيسته است و يك بار نلغزيده است. يك‌بار كمترين ضعفي از خود نشان نداده است.
آنچه در علي (ع) سخت ارجمند است، روح چندبعدي اوست. روحي كه در همه ابعاد گوناگون و حتا ناهمانند قهرمان است. قهرمان انديشيدن و جنگيدن و عشق ورزيدن، مرد محراب و مردم. مرد تنهايي و سياست، دشمن خطرناك همه پستي‌هايي كه انسانيت همواره از آن رنج مي‌برد و مجسمه همه آرزوهايي كه انسانيت همواره در دل مي‌پرورد.
... علي (ع)، چه كسي مي‌تواند سيماي او را نقاشي كند؟! روح شگفتي با چند بعد، مردي كه در همه چهره‌هايشان به عظمت خدايان اساطير است. انساني كه در همه استعدادهاي متفاوت و متناقض روح و زندگي قهرمان است. قهرمان شمشير و سخن، خردمندي و عشق، جانبازي و صبر، ايمان و منطق، حقيقت و سياست، هوشياري و تقوي، خشونت و مهر، انتقام و گذشت، غرور و تواضع، انزوا و اجتماع، سادگي و عظمت. انساني كه هست از آن گونه كه بايد باشد، و نيست. در معركه‌هاي خونين نبرد، شمشير پرآوازه‌اش صفوف دشمن را مي‌شكافد و به بازي ‌مي‌گيرد. سياه خصم همچون كشتزار گندم هاي رسيده در دم تيغ دو دمش بر روي هم مي‌خوابد و در دل شب‌هاي ساكت مدينه همچون يك روح تنها و دردمند كه از خفقان زيستن بي‌طاقت شده است و از بودن به ستوه آمده، بستر آرامش را رها مي‌كند و در پناه شب - كه با علي سخت آشنا و مانوس و محرم است - از سايه روشن‌هاي آشناي نخلستان‌هاي ساكت حومه شهر، خاموش مي‌گذرد و سر در حلقوم چاه مي‌برد، و غريبانه مي‌نالد. زنداني بزرگ خاك، عظمتي كه در زيستن نمي‌گنجد. روح آزادي كه سقف سنگين و كوتاه آسمان برسينه‌اش افتاده است و دم زدن را بر او دشوار كرده است.
او كه از شمشيرش مرگ مي‌بارد و از زبانش شعر، هم زيبايي دانش را مي‌شناسد و هم زيبايي خداوند. هم پروازه‌هاي انديشيدن را و هم تپش‌هاي دوست داشتن را. خون‌ريز خشمگين صحنه پيكار، سوخته خاموش خلوت محراب. او: ويرژيل” دانته“ است، و رستم ”فردوسي“ است و شمس مولاي روم و...
چه مي‌گويم!! مگر با كلمات مي‌توان از علي (ع) سخن گفت؟! بايد به سكوت گوش فراداد، تا از او چه‌ها مي‌گويد؟! چه او با علي (ع) آشناتر است...! علي (ع) خود محمد (ص) ديگري است، و شگفت‌تر آن كه: در سيماي علي (ع)، محمد (ص) را نمايان‌تر مي‌توان ديد».

zahra;45856 نوشت:
و سخنرای آقای خامنه ای در غدیر 1 یا 2 سال قبل


http://farsi.khamenei.ir/
دکتر من نمی دانم کدام سخنرانی منظور نظرتان بود.

لطفا نقل بفرمائید یا در این سایت اشاره کنید .

یاحق

حال تا زهرای گرامی تشریف بیاورند

محمد مهدي جعفری انیس من در زندان کتاب حج دکتر شریعتی

چه انگیزه هایی باعث شده بود که مرحوم طالقانی در میان روحانیون، جدی ترین مدافع دکتر شریعتی باشد؟
آیت الله طالقانی ادامه دهنده جریان اصیل اصلاح‌طلبی است که از سال 1318 پرچم اصلاح‌طلبی را به دوش می گیرد. از این جهت ایشان بهتر از هر کسی دکتر شریعتی را درک می کرد، زيرا خود طالقانی پیشگام مبارزه با خرافات بود. آن زمان بین روضه خوان ها مشهور بود که می گفتند اگر در جلسه ای باشیم که آقای طالقانی هم باشد، نمی توانیم منبر برویم، چون از همان پای منبر ایشان نهیب می زد که این مزخرفات چیست که تحویل مردم می دهید. او دکتر را ادامه دهنده راه خودش و انسانی روشن می-دانست. آقای طالقانی برای من تعریف میکرد که یک روز به منزل یکی از دوستان رفتم و در آنجا دکترشریعتی سوره «انا انزلنا» را می گفت. این‌کار تا ساعت دوازده ادامه داشت و من به قدری لذت برده بودم که اگر بیمار نبودم تا صبح هم حاضر بودم بنشینم و گوش بدهم. دقت کنید؛ این سخن را کسی می گوید که خودش مفسر مسلّم قرآن است. در جای دیگری هم آقای طالقانی تعریف می کرد در روزهای پایانی زندان که بیمار بودم با آقای طاهری-اصفهانی هم سلول بودم و در آن لحظات، انیس ما کتاب حج دکترشریعتی بود. آن را به نوبت برای هم می خواندیم و حظ می بردیم.

گفت‌وگو با دكتر محمد مهدي جعفري
حامد خازني و حسين سخنور


آیت الله طالقانی می‌گفت
انیس من در زندان، کتاب حج دکتر شریعتی بود
بنای دکتر بر نفی خرافات بود
عالم ترین روحانیون مدافع شریعتی بودند
علامه جعفری به پسرش می گفت:
تا «حج» دکتر شریعتی را نخوانده ای به مکه نرو!

هم¬صحبتی با استاد محمد¬مهدی جعفری که در زمره موثق-ترین منابع تاریخ انقلاب اسلامی است،گفت‌وگو را به مسیر دیگری غیر از سؤالات محوری ویژه‌نامه می‌کشاند. تفکیک مخالفان سیاسی از مخالفان اعتقادی وعدم تمایل شهید مطهری به انتشار عمومی نامه¬اش درباره دکتر شریعتی به امام، از نکات جالب این مصاحبه است.

در ابتدا از شما می¬خواهم قدری در مورد آن بخش از خاطراتتان که در بردارنده موافقت¬ها و مخالفت¬ها با مرحوم شریعتی است، توضیح دهید و در ادامه، دسته بندی¬ای هم از موافقان و مخالفان دکتر ارائه دهید.
لازم می¬دانم ابتدا تأکید کنم دکتر شریعتی شخصیتی است که ادامه دهنده یک جریان اصلاح‌طلبی در جهان اسلام است که آغازگر آن، سید جمال¬الدین اسدآبادی است. سید جمال به این نتیجه رسیده¬بود که دو عامل مهم در استعمارزدگی مسلمانان نقش بازی می¬کرد؛ اول انحطاط فکری در مردم و دانشمندان جامعه و دوم گرایش حاکمان به حفظ قدرت به هرقیمتی، ولو تن دادن به سلطه خارجی. از سوی دیگر، برخی دانشمندان کشورهای تحت سلطه هم حضور استعمارگران را برای پیشرفت کشور ضروری می-دانستند. سید جمال ابتدا سران کشورها را دعوت به خروج از سلطه استعمار کرد، اما پس از راه‌اندازی دستگاه آموزشی¬اش در مصر، مشاهده کرد که تأثیرش بر مردم بیشتر از حاکمان است.
این جریان اصلاح‌طلبی در مصر و سوریه و شبه قاره پراکنده¬ بود و توسط شاگردان مستقیم سید‌جمال، اشاعه یافت و به نسل سوم منتقل شد. این نسل سوم در ایران بعد از قاجاریه و آغاز پهلوی¬ها به وجود آمد، اما تا قبل از شهریور بیست که فضای خفقان در کشور وجود داشت، نقشي جدی ایفا نکرد. بعد از شهریور بیست که حاکمیت تصمیم به ایجاد فضای باز سیاسی گرفت، این جریان اصلاح‌طلبی هم فعال شد. در تهران مهندس بازرگان، دکتر سحابی، آیت¬الله طالقانی و در مشهد، استاد شریعتی ظاهر شدند. در دهه سی و پس از وقوع کودتا، این جریان تشدید می¬شود. استاد مطهری هم در دهه سی به این جریان در تهران می¬پیوندد و فعالیت¬های مرحوم محمد نخشب (سوسیالیست¬های خداپرست) که در دهه بیست آغاز شده¬بود، جدی¬تر می¬شود.
اوج این فعالیت اصلاح‌طلبانه در دهه چهل بود که در دو شکل برجسته خودنمایی می¬کرد، در درجه اول بحث مبارزه با خرافات و در درجه دوم مبارزه سیاسی. از نیمه دوم سال چهل ویک حرکت روحانیت به رهبری امام خمینی شروع شد که در دو حوزه عقیدتی و سیاسی جنبه اصلاح‌طلبی داشت.
دکتر شریعتی در سال چهل و سه از فرانسه بازگشت. او تربیت شده کانون نشر حقایق اسلامی در مشهد بود که پدرش آنرا تأسیس کرده¬بود. او همچنین تحت تأثیر مرحوم نخشب و دوستان سوسیالیست خودش هم بود. از سوی دیگر او در فرانسه که مهد مکتب¬ها و مبارزات ضد استعماری بود، تحصیل کرد. بنابراین دکتر شریعتی زمانی‌که به ایران بر می¬گردد، هم تعلیمات دینی دیده¬است و هم با نهضت¬های ضد استعماری آشناست. طبیعی است که هرکس کار فکری انجام دهد، از دیگران تأثیر خواهد پذیرفت. شریعتی همان‌طور که ذکر شد، ادامه دهنده مسیر سید جمال و اقبال بود. در همین راستا، اقبال را یک انسان «علی وار» می دانست. البته در ایران، افرادی پیش از شریعتی اقبال را معرفی کرده بودند، مثل مرحوم غلامرضا سعیدی که علاقه خاصی به پاکستان داشت و چون به زبان-های عربی، انگلیسی، اردو تسلط داشت، آثار اقبال را به فارسی ترجمه کرده‌بود. دکتر شریعتی تا حد زیادی تحت تأثیر مرحوم سعیدی بود.
در اینجا بد نیست خاطره ای ذکر کنیم، در جلسه ای در سال 55 که همه بزرگان حاضر بودند، مرحوم سعیدی خطاب به دکتر شریعتی می¬گوید: «از شما تقاضا دارم مطلبی بگویید که به درد ما جوان ها بخورد». حال آنکه سعیدی از همه آن جمع حاضر مسن‌تر بود. دکتر در پاسخ می گوید: آقای سعیدی! ما هر چه داریم از شما داریم.
به‌هرحال با این روندی که دکتر طی کرده بود، وقتی کارش را در حسینیه شروع کرد با اتهاماتی از طرف چریک ها و آنهایی که مبارزه مسلحانه می کردند روبرو شد، زيرا حسینیه ارشاد در شمال شهر تهران بود و مبارزین معتقد بودند حسینیه ارشاد، مکانی اشرافی است و گویندگان و سخنرانان در آنجا برای مردم لالایی می-گویند، حال آن‌که الان وقت مبارزه مسلحانه است. اما دکتر شریعتی بعدها توضیح داد که این فعالیت من، تبلیغ مسلحانه بود. ناگفته نماند که کار دکتر شریعتی در قدم اول، «زدایشی» بود. یعنی قبل از این که بخواهد معارف اسلام را تشریح کند، وظیفه خود می¬دانست که خرافات و انحرافات را از دامن اسلام بزداید. این که «لا» را آرم حسینیه ارشاد کردند بیانگر همین رویکرد زدایشی بود. دکتر برای «لا»یی که نفی کننده شرک به خدا بود و آن «لا»یی که علی(ع) به عبدالرحمن‌بن‌عوف، گفت ارزش ویژه¬ای در مبارزاتش قائل بود. به عقیده او اول باید آنچه را که حق نیست («لا اله») را از دامن دین زدود و بعد آنچه حق هست (الا الله) را جایگزین آن کرد.

ادامه دارد ..


[="Tahoma"][="Navy"]سلام علیکم
در احوال و افکار دکتر شریعتی مطالب زیادی گفته شده است.
دوستانی که به دنبال تحقیق بیشتر هستند،این وبلاگ را نیز ببینند بد نیست:

http://aboutshariati.blogfa.com/

موفق و موید باشید.[/]

موضوع قفل شده است