اشارات اشراقیه

تب‌های اولیه

14 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اشارات اشراقیه

از دیرباز روش و منش و همت اساتید وارسته حوزه های علمیه چنین بوده که شاگردان خود را علاوه بر علم آموزی به اخلاق اسلامی نیز آشنا و روح قدسی آنان را زنده و قوی کنن.چرا که اول معلم چنین خواسته «و یُزکّیهم و یُعلّمهم الکتابْ و الحکمة».این همت و شاگرد پروری را در روش تدریس حضرت استاد علامه حسن زاده آملی - روحی فداه - و اساتید ایشان به وضوح مشاهده میشود.
آنچه که پیش رو دارید مجموعه یادداشتهای علمی - اخلاقی است که حضرت استاد دامت برکاته در طول تدریس کتاب شریف «الاشارات و التنبیهات» افاضه فرموده اند.ایشان در هر فرصت و مناسبتی اندوخته های قدسی و عرشی و آموخته های علمی اخلاقی خود را بدون هیچ مضایقه ای به طالبان(أرنی الأشیاء کما هی) و سالکان « قاب قوسین أو أدنی» القا می نمودند.اینک وقت آن فرا رسیده که این اشارات عرشی را به صورت تدریجی در اختیار ساکان کوی عشق نماییم تا بتوانند با این فرمایشات ملکوتی به قله قاف برسند.ان شاء الله

اشارات اشراقیه (1)

بسم الله الرحمن الرحیم

اشاره اول: در به کار بردن کلمه >

... ممکن؛امکان استعدادی دارد و به هر کسی،به اندازه استعدادش و زحمتی که می کشد و خود را آماده می کند می دهند،بعضی اوقات برخی از ما اظهار می کنیم که: «من محروم گشتم،فلانی محروم شده».این گونه سخن گفتن،آیا درست است یا نه؟نخیر،مطلب درستی نیست؛کسی محروم نیست.«ما محروم شدیم» جمله ای است که محتوا ندارد.هر کسی به اندازه استعدادش و به اندازه کشش و منش خود و قابلیت و جهش و بینش خود،فیض می برد.هیچ کس محروم نیست.دست کسی را نبسته اند.
بر ضیافت خانه فیض نوالت منع نیست
در گشاده است و صلا در داده خان انداخته
در قرآن آمده است: «لا یَمَسُّهُ إلاّ المطهَّرونَ» آن کسی که در ظاهر و باطن طهارت دارد و با اسمای الهی،همراهی نموده،ظاهر و باطن را صفا داده است،از فیض الهی استفاده می کند.
«إنّ لله تسعة و تسعین خُلقاً مَن تَخَلَّقَ بواحد منها دخل الجنّةَ » [هزار و یک نکته،نکته132] (خدا را 99 خُلق است،کسی که متخلق به یکی از آنها گردد،داخل بهشت شود.) بنده تنبلی کردم و خود را متخلق به اخلاق الهی نکردم؛حال که می بینم شما خود را ساخته و پرداخته اید،حسادت می کنم،می سوزم و می گدازم و می گویم من محروم شده ام.چه تلاشی کرده اید؟چه قدمی برداشته اید که به شما نداده اند؟اصلاً حرمان راه ندارد.محروم شدم معنا ندارد.تنبلی است که اسمش را حرمان گذاشته ایم.آنچه هست از خود شماست.جوانی را به هرزه گویی و هرزه شنوایی از بین بردید و فرصت را از دست دادید!به جای اینکه خود را سرزنش کنید،گناهتان را گردن چرخ و فلک می اندازید.
« و أن لیس للإنسان إلا ما سعی». پس حرمان در نظام هستی راه ندارد. «فلانی محروم شد» گفتاری است که بدون توجه به زبان جاری می کنیم.جناب شیخ مقاله ای دارد که در آنجا می فرماید:بیاییم مرد حساب شویم.کار عالم با حساب است،و با حساب است که انسان به جایی می رسد.هر که از مرگ می ترسد،در واقع از خودش می ترسد.چون تخمی که در مزرعه وجودش کاشته است،همان رشد می کند.صفات بد را در وجودش پرورش داده،حال می ترسد(گندم از گندم بروید جو ز جو)می ترسد؛چون می داند کار روی حساب است.کسی که جو کاشته،گندم برداشت نمی کند.حضرت علی(علیه السلام) می فرماید: «و اللهِ لَإبن أبی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی أُمّه» علی به مرگ مأنوس تر است از طفل به پستان مادر.
صد و ده اشاره/صص13و14



اشارات اشراقیه (2)

بسم الله الرحمن الرحیم

اشاره دوم:در ابدی بودن انسان
گاهی اوقات،مطالبی که بیان میشود،خاطراتی را از اساتید به یاد انسان می آورد.هر چند از بحث خارج است،ولی بیان آن خالی از فایده نیست؛مثلا همین مسأله «ابدیّت».حال که حرف ابد پیش آمد،به یاد جناب استاد علامه طباطبایی(ره) افتادم که هرگاه حرف از ابد پیش می آمد،ایشان دگرگون می شدند.بدانیم که انسان ابدی است و ما هستیم که هستیم. آن مرد بزرگوار می فرمود:ابد در پیش داریم،و این برهه از زمان ـ که امتداد آن مشخص است ـ هر کدام از ما از الف تا یا،مسیر مشخصی داریم که تغییر و تبدیل هم در آن راه ندارد و این مسیر را ناچار باید طی کنیم.ما در این مسیر و مسافت،خودمان را برای ابد می سازیم.وقت چقدر کم است؟عمرها هم کفاف نمی دهد و فرصت ها مثل ابر می گذرد.باید حواسمان خیلی جمع باشد و حساب نفس را باید کشید.در یکی از جوامع روایی نقل شده است جوانی در کوچه های کوفه،به خواندن اشعار هرزه مشغول بود.حضرت علی ـ علیه السلام ـ با وی برخورد نمود.به او فرمود:کتاب وجود خودت را داری پر می کنی؛این دفتر الهی را با چه چیزهایی پر می کنی؟باید توجه کنیم که انسان با عملش و خیالش خود را می سازد.
دفتر حق است دل به حق بنگارش نیست روا پر نقوش باطله باشد
شما عزیزان خود مطلع و مبلّغ هستید[خطالب به شاگردان درسی] و در مسیر انبیا و در کنار سفره وحی نشسته اید.این خود نعمت عظیمی است.لطف خدا،شامل حال ما شده که به حمد الله ما با بهترین کتاب در بهترین شهر روی زمین،زندگی می کنیم.«ذلک فضل الله یؤتیه مَن یشاء».چقدر باید قدرش را بدانیم و ذهن خود را پاک گردانیم.چقدر باید اوقات خودمان را مواظبت کنیم و برای خودمان برنامه داشته باشیم و در برنامه ریزی دقت کافی بنماییم و باید یک تصمیم کلی بگیریم و از عادت به در آییم؛شب و روزمان را آن طور که همه می گذرانند،نگذرانیم.
در آخر جلد سوم وافی،روایتی نقل شده که:اصحاب که برای نماز صبح می آمدند،حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ سوال می فرمودند:چه خبر خوشی دارید؟از شبتان بگویید که چه مبشراتی دارید؟از سحری که داشته اید،بیداری خوبی که داشته اید؟چرا همه اش در خواب؟اگر مواظب باشید،جنابعالی را طوری طراحی کرده اند و طوری ساخته اند که هم در خواب و هم در بیداری،بتوانی شکار کنی.
باید درد داشت.اگر درد باشد دنبال طبیب می رویم؛مثل درد دندان که نیمه شب ما را از خواب بیدار می کند و به سراغ طبیب می فرستد.در می زنی،جناب دکتر خواب است.می گویی خواب باشد،او را بیدار کنید.درد فشار آورده است.ما حرف می زنیم؛ولی دردش را نداریم.غرض،حضرت فرمودند:مبشراتی دارید(به تعبیر بنده)یا همانطور که حیوانات،شتر و گوسفندان را آب و علف داده اید و در طویله خوابیدند،شما هم! یا این که سحری داشته اید؛بیداری داشته اید؛حالی داشته اید.
شب مردان خدا روز جهان افروز است
روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست
شب انسانی داشته اید یا حیوانی؟!
این کتب،این درس و بحث ها و آنچه می خوانیم،همه اینها مُعِدّات هستند،مثل استاد و چون استاد معدّ است شاگرد گاهی از استاد بالا می زند.تنها علت تامه است که محال است معلول از آن بالاتر برود.یک وقت برای دوستان«طهارت الأعراق» می گفتیم،عرض کردم:این قرآن شریف تقویم روزانه شما باشد.اگر تاریخ را فراموش کردی که امروز چندم ماه است،قرآن نشانه باشد.شب و روز یک جزء از آن را بخوانیم؛مثلا امروز 25 ماه است و ما 25 جزء از قرآن را خوانده باشیم.ما آن همه حرف می زنیم،آمد و شد داریم،الی ما شاء الله،ولی قرآن که هم کلام خدا است،هم معاد ماست؛هم ادبیات ما و هم زبان ماست؛هم فقه و هم فلسفه ماست و هم همه چیز ماست؛چرا نخوانیم؟ «القرآن مأدبة الله» حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:قرآن سفره الهی است که همه چیز در آن است.خورنده لازم است و شجره طوبی که تمثّل پیدا کند،برگشت به قرآن دارد که«أصلها ثابت و فرعها فی السماء تؤتی أکلها کلَّ حین بإذن ربها».آن ابتدا که ما «اشارات» را شروع کردیم،گفتیم:کاری را با قرآن شروع کنید،ابتدا لغات قرآن را و اصول کلمات را و بعد به مرحله بعدی؛نمی دانم آقایان چقدر کار کردند


اشارات اشراقیه (3)

بسم الله الرحمن الرحیم

اشاره سوم:به توحید رسیدن
همانطور که به عرض رساندیم،بحث تلازم بین هیولا و صورت منتهی می شود به بحث توحیدی.یکی از طرقی که آقایان مشّاء برای رسیدن به توحید روی آن بحث می کنند همین تلازم بین هیولا و صورت است.هیولا در خارج بدون صورت تعیّن ندارد و در کنف صورت است که تحقق داشته.صورت یک استقلالی دارد،اما نه استقلال کامل و در تألیف آنها با یکدیگر؛هر کدام به تنهایی کاره ای نیست.از این راه پی برده اند به ماوراء طبیعت و آن اصل مفارق نوری قدسی.دستی در کار است که آن دست از ماده و احکام ماده منزّه است و دم به دم به رقّ منشور یعنی هیولا،صورت می دهد.کون فسادی که در عالم ماده است همین است که هیولا صورتی را رها کرده و صورتی دیگر به خود می گیرد.
هر دم از این باغ بری می رسد تازه تر از تازه تری می رسد
جناب فارابی هم در فصوص الحکم در بحث وجود و ماهیت از ناحیه توافق و اتحاد وجود و معیّت خارجی با وجود پیش آمده است که ماهیّت من حیث هی،وجود و عدم برایش مساوی است.«الماهیة من حیث هی لیس إلا هی» این که واحد باشد یا کثیر باشد در متن ذات خود ماهیت نیست.پس حال که وجود پیدا کرد،باید دستی از خارج در کار باشد که عدم را اعدام کند و به ماهیت وجود بدهد.مسئله اعدام عدم،آخرین فص فصوص فارابی است.
غرض اینکه این بحث معیت وجود و ماهیت و بحث هیولا و صورت،انسان را می کشاند به مسئله توحیدی،و راهی برای اثبات اصل مفارق و رسیدن به ماوراء طبیعت است.
البته از طرقی که برای رسیدن به اصل مفارق و توحید بیان کرده اند راهی شریفتر از معرفت نفس بیان نکرده اند.انسان یک موجودی است طبیعی که «موجود مجرد»را خودش در بر دارد.ادلّه تجرّد نفس و این که مجرد فاسد شدنی نیست،بسیار است و ما که معرفت نفس را جمع آوری کردیم بیش از هفتاد دلیل از قدماء آورده ایم و یک اربعین،چهل حدیث در معرفت نفس هم جمع آوری کردیم که هر کدام از دیگری شریفتر و شیرین تر است که دلالت بر این مطلب دارد.و جناب شیخ الرئیس این قدر که درباره نفس و معرفت نفس رساله نوشته در موضوع دیگری ننوشته است.
۱)از راه شناخت نفس و تلازم بین هیولا و صورت سعی در اثبات توحید شده است.هیولا جوهری است که از آن و صورت جسم ترکیب یلفته و ماده نخستین عالم را هیولا گویند که همواره همراه صورت است و بدون صورت تحقق ندارد.
منبع:صد و ده اشاره/ص۱۸و۱۹


اشارات اشراقیه (4)

بسم الله الرحمن الرحیم

اشاره چهارم:آنچه می خواهیم در وجودمان هست
در پی در خواست از حضرت استاد ـ دامت برکاته ـ که موعظه کنند و مطالبی اخلاقی بیان بفرمایند ایشان چنین فرمودند: آن که چون پسته دیدیش همه مغز پوست بر پوست بود همچو پیاز
بنده موعظه ای ندارم.در حدیثی است که حق سبحانه خطاب به عیسی بن مریم فرمود که آنچه به بندگان من خطاب می کنی اگر خود به آن عمل نکرده ای از من حیا کن.
در و دیوار نظام هستی همه حیات است.ما در منظر ملکوت هستی،هستیم.حرف زدن مشکل است.در پیشگاه حق شرمنده ام.«و لا تکونوا کالذین نسوا الله فأنساهم أنفسهم»،خداوند را فراموش نکنید.حضور و مراقبت را فراموش نکنید،که اگر فراموش کردی کیفری سخت می بینی،گوشمالی بدی می یابی و کار شما به جایی می کشد که خودتان را فراموش می کنید.انسان که خودش را فراموش کرد،هرزه گو می شود،هرزه فکر می شود،علف خودرو بار می آید.این کتاب اشارات را که در دست دارید شیخ در آخر آن فرمایشی دارد که:«جَلَّ جَنابُ الرّبّ عن أن یکونَ شریعة لکلّ وارد أو یطّلع علیه إلا واحد بعد واحد».آستان جناب حق تعالی والاتر از آن است که هر رهگذری بر آن وارد شود یا هر کسی از آن آگاه گردد مگر تک تک افراد.
این گونه خیال نکنید که خداوند را هر کسی می تواند بیابد و آن جا گدار بگیرد و یا هر کسی بتواند مصاحب او باشد و هر دلی بتواند خزانه اسرار الهی باشد و یا هر کسی بتواند با او انس داشته باشد.این نعمت نصیب هر کسی نمی شود.به هر کسی نمی دهند.خیلی طهارت می خواهد؛طهارت زبان،طهارت لباس،طهارت چشم،ظهارت دل،طهارت حرف.
باید تصمیم بگیریم که این حقیقت وجودی ما را «لا یمسّه إلاّ المطهّرون».سعی کنیم که جز مطهّر آن را مسح نکند.اگر چنین شود که «لا یمسّه المطهّرون».و به گوش مسح نکنیم مگر مطهّر را،با زبان مسح نکنیم مگر پاک را،به دست مسح نکنیم مگر پاک را،به چشم مسح نکنیم مگر پاک را،و جناب رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود:«دُم علی الطهارة یوسّع علیک الرزق».همیشه با طهارت باش تا روزی تو وسیع گردد.
آن رزق انسانی «مِن حیث هو انسان» علم است.«فلینظر الإنسان إلی طعامه».در این آیة شریفه،موضوع،انسان است.زید شحّام از حضرت امام صادق ـ علیه السلام ـ درباره این آیه کریمه سؤال کرد.امام در مورد طعام فرموده اند: «إلی علمِه الذی یأخذه ممّن یأخذه».غذای انسان «من حیث هو انسان» علم است،معارف است،حقایق است.در همین کتاب اشارات بعد از این که از این چند مسأله طبیعی هیولا و صورت گذشتیم به مسائل توحیدی می رسیم و اصل کتاب هم به خاطر همین است.
روزیِ انسان معارف حقه است و به این مسئله هم باید توجّه داشت که بین مغتذی و غذا سنخیت است.لذاست که فرمود: «دُم علی الطهارة یوسّع علیک الرزق».
نکته ای را به عرض برسانم که نسبت دین به ولایت،نسبت جنس است به فصل،نسبت هیولا به صورت.دین بدون ولایت مثل هیولا بدون صورت است که در خارج تحقق پیدا نمی کند.ولایت،صورت دین است.ولایت،فصل اخیر دین است.تحقق دین به ولایت است.محال است انسانی به جایی،یعنی به کمال برسد،کمالی پیدا کند و کتابش علیینی باشد،مگر اینکه از مشکات ولایت استضائه کند.غیر از این راهی نیست،ترازویی نیست،کتابی دیگر نیست،صراطی دیگر نیست، «إنَّ هذا القرآن یهدی للتی هی أقومُ».
در چند جای اسفار که بحث از آخرت پیش می آید،همچنین از فهم قرآن و یا از اطوار و نشئات انسانی،می فرماید:بدان که مفتاح فهم اینها معرفت نفس است و معرفت ذات خودت.نزدیکتر از خودمان راهی دیگر به واقع نداریم.یا باید از خودمان شروع کنیم یا هیچ.راهی دیگر نداریم و آنچه را که می خواهیم انموذج آن در ما هست.نمی شود چیزی در خارج باشد و نمونه ای از آن را در وجود انسان قرار نداده باشد و به ما بگویند بیا و بفهم.نمی شود.باید در وجود خودمان سرمایه داشته باشیم،که «بیا و بفهم» درست باشد.ثامن الحجج حضرت امام رضا ـ علیه السلام ـ فرمود: «قد علم أولوا الألباب أنّ کلّ ما هنالک لا یعلم إلاّ بما ههنا».این جا باید یک روزنه ای باشد،یک انموذجی باشد،یک نشانه باشد تا از این راه،راه بیابیم و برویم برای خارج و واقع طلبی.
دیگر باید توجه داشت که خواه ناخواه ما و شما یک کسی را می خواهیم بالای سرمان باشد.البته معلّم همه ما قرآن و پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و آل اوست؛و لکن چون ما آن نفس مکتفی را نداریم(مثل ائمه نیستیم)و مستکملیم و باید به حرکت و کسب آنچه را که می خواهیم به دست بیاوریم،لذا معلّم می خواهیم،مربی می خواهیم و باید برنامه داشته باشیم.بی برنامه به جایی نمی رسیم.باید کسی باشد که حقایق آیات و روایات را برای ما پیاده کند.کسی باید باشد که بذر بیفشاند تا اینها در وجود ما سبز شود؛همانطوری که امیر المؤمنین(علیه السلام) علما را زارع و کشاورز معرفی کرد.کار کشاورز این است که زمین را بشکافد و بذر افشانی کند تا سبز شوند و میوه بدهند.
تخم هایی که شهوتی نبود بر او جـــز قیــامتـــی نبود
این نهال وجود ما باید شجره طوبی شود و بهترین نعمت را خداوند به من و شما داده است که در بهترین شهر روی زمین[قم] هستیم و در بهترین مسیر هستیم.همین یک مسیر است.همین یک راه است.
«إنَّ هذا القرآنَ یهدی للتی هی أقومُ فذلکم الله ربُّکمُ الحقُّ فما ذا بعد الحقّ إلاّ الضّلال فإنّی تُصرفونَ ». راه دیگری نیست.منحصر است.باید مواظب باشیم.امروز و فردا هم نشود.سوف سوف نشود.پاییز و بهار نشود.آن روایت حضرت امام صادق ـ علیه السلام ـ را حلقع گوش خودمان قرار دهیم که امام فرمود: حجاب که برداشته شد و شما آن جایی شدید و آن جایی ها را مساهده کردید می بینید که اکثر مردم مبتلا به اعمال بد خودشان شده اند.گرفتار عادت بد خود شده اند.کسانی بودند که گرفتار تسویف بودند؛امروز و فردا می کردند.سنّ که بالا آمده،نمی گوییم که ممتنع است،محال است؛امّا عرض کنم که در حیّز امتناع است.بعد مشکل می شود.الان وقتش هست.
درختی که خردک بود باغبان بگرداند او را که خواهد چنان
چو گردد کلان بــاز نتــواندش که از کجی و خم بگرداندش
الان شما آقایان اگر به فکر خود نباشید و سنّ بالا بیابد و خدای نخواسته انسان به خوهایی بد عادت کرد،رهایی از آنها مشکل است.پس باید انسان تعلیم بگیرد و تربیت شود.نکند خود را تربیت نکنید،شب و روز نداشته باشید،اهل ذکر واقعی نباشید.برای کی گذاشته ایم.خیلی وقت کم است.بعد مشکل می شود.به تعبیر آقایان رنگ گرفته،دنیا از گوشه و کنار به او رنگ داده،کارش مشکل می شود.الان که ابتدای کار است باید شروع کرد.الان برای خودتان برنامه ترتیب دهید.


ما در وجود خودمان برنامه داریم،سرمایه داریم.سرمایه،همین تور شکاری است که خدا به ما داده.بنا به فرموده حضرت امام صادق ـ علیه السلام ـ : این تور شکار هم می تواند این جایی ها را شکار کند،هم می تواند از عالم برزخ شکار کند،هم می تواند از عالم عقول شکار کند.و شما یک چنین موجودی هستید؛می توانید همه را در خودت جمع کنی.چنین تور شکاری!خداوند سرمایه ای به تو داده؛زاد و توشه هم به تو داده؛وحی هم فرستاده؛قرآن هم که داده؛دستور العمل هم داده.
ای دل به کوی دوست گذاری نمی کنی اسباب جمع داری و کاری نمی کنی
پس باید برنامه داشت.باید در پیشگاه الهی حسابی باز کنید.باید مراقبت کنید.مواظب حرم دل خود باشید.در آخر جامع الاخبار صدوق هست که امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «القلب حرم الله فلا تُسکن فی حرم الله غیرَ الله» از امیرالمؤمنان ـ علیه السلام ـ سؤال می شود «یوم لا ینفع مالٌ و لا بنون ـ إلاّ مَن أَتی اللهَ بقلبٍ سلیمٍ » قلب سلیم چه قلبی است؟ فرمود: آن قلبی است که روز رستاخیز محشور می شود و در آن قلب جز خدا نیست.کاری کنیم که وجودمان همه الهی باشد.گفت و شنودتان همه الهی باشد.سکوت،یکی از دستور العمل هاست.باید تن به کار داد.
در اربعین جناب شیخ بهایی،حدیث دوم، و در اصول کافی هم آمده است از حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ نقل می کند که آن حضرت فرمودند: «مَن عَرَفَ اللهَ و عَظّمَه مَنَعَ فاه مِنَ الکلامِ و بطنَه مِنَ الطَّعامِ و عنّی نفسَه بالصّیامِ و القیامِ،قالوا بآبائنا و أُمّهاتِنا یا رسولَ الله هولاء أولیاء الله قال إنّ أولیاء الله سکتوا فکان سکوتُهم فکراً و تَکَلَّموا فکان کلامُهم ذکراً و نظروا فکان نظرُهم عبرةً ».
حرفهای لغو و بیهوده آزار می کند.حرفهای زائد آزار می دهد،دل را تیره می کند.خواندن داستان ها و رمان ها انسان را کج و معوج می کند.چرا با آنها ؟ چرا با کلام الله نباشیم!چرا قرآن نخوانیم!چرا وحدت و خلوت نداشته باشیم!چرا شب و روز یک وقتی با ملکوت عالم ننشینیم و با او نگذرانیم!کیف کان،باید خودمان را به دست کسی بسپاریم و با یک برنامه ای پیش برویم تا نهال وجودمان شجره طوبی شود. «أصلُها ثابتٌ و فَرعُها فی السّماء تؤتی أُکُلَها کُلَّ حینٍ بإذنِ ربِّها».ما که ابد در پیش داریم و در این امتداد و برهه زمانی از الف تا یا،نوبت هر کدام از ما در یک مسافت زمانی است،و این زمان محدود است و باید بدانیم که در این زمان محدود خودمان را برای ابد می سازیم و بدانیم که جزاء جز نفس عمل نیست و همانطور که خودمان را ساختیم محشور می شویم.امّا این حدیثی که از حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ از اربعین شیخ بهایی نقل کرده ایم،نقل شیخ بهایی با آنچه در کافی است مختصر تفاوتی دارد.آنچه در کافی است خیلی عجیب است.در نقل شیخ بهایی دارد که «و عنّی نفسه بالصیام و القیام» ولی در کافی به جای «عنّی» دارد «عفی» یعنی «عفی نفسه بالصیام و القیام». «عنّی و تعنّی» یعنی «رنج دادن» ولی «عفی» یعنی «محو کردن».پس طبق نقل شیخ بهایی «و عنّی نفسه الصیام و القیام» یعنی نفسش را به وسیله روزه و شب زنده داری به تعب و رنج می اندازد؛و طبق نقل کافی «عفی نفسه باصیام و القیام» یعنی نفسش را محو می کند،نفسیتش را از بین می برد.در حدیث بود که حضرت آدم ـ علیه السلام ـ با فرزندان و نوه ها دور هم جمع بودند.هر کسی سخنی می گفت؛ولی حضرت آدم ساکت بود و حرفی نمی زد.یکی از فرزندان گفت: «چرا شما حرفی نمی زنی،سکوت کرده ای؟» حضرت آدم ـ علیه السلام ـ جواب داد: « ما وقتی از بهشت در آمدیم خداوند به ما فرمود: اگر می خواهی دوباره به اینجا بیایی راهش سکوت است.»دنبال حدیث دارد؛یعنی سؤال می کنند،اینها اولیاء الله هستند که حضرت می فرماید: نه این مقدار کافی نیست.به این اندازه انسان از اولیاء الله نمی شود،بلکه اولیاء الله کسانی هستند که: « إنّ أولیاء الله سکتوا فکان سکوتُهم فکراً » و در کافی دارد «ذکرا»، « و تَکَلَّموا فکان کلامُهم ذکراً و نطقوا فکان نطقُهم حکمةً ».طبق نقل کافی سکوتشان هم ذکر است.یکی از دوستان یادش بخیر یک وقت حالت خوشی داشت.در آن تشرف به حضور شریف پیغمبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ پیدا کرده بود و از آن جناب در خواست ذکری کرده بود و حضرت به او فرمود: « ذکر سکوت را به شما می دهم » .اگر آدم چانه اش را مواظب باشد،حرفش را مواظب باشد،در این صورت است که اگر سخن گفت سخنش حکمت است و « نطقوا فکان نطقهم حکمة و مشوا بین الناس فکان مشیهم برکة » وجودشان در میان مردم برکت است.
قلم شما،محراب شما،منبر شما،زبان شما،درس شما و بحث شما باید با برکت باشد.چقدر باید مفتخر باشید که در مسیر انبیا قرار گرفته اید تا بندگان خدا را به سوی کمالشان برسانید.خداوند شما را و ما را مؤیّد بدارد.باز همان دعایی که در ابتدا کردم خداوند به همه شرح صدر عنایت کند! آن نور و بینش و توجّه و مراقبت و خلوت انس به حق و طهارت که فرمود « دُم علی الطهارة یوسّع علیک الرزق » و طهارت را به همه اقسامش خداوند نصیب همه کند

اشارات اشراقیه (5)

بسم الله الرحمن الرحیم

اشاره پنجم:همه ربّ می گویند و ذاکرند

جسم مرکّب از مادّه و صورت است که مادّه وقتی از صورتی مفارقت کرد،بلا فاصله صورتی دیگر گرفته؛ و اگر صورتی دیگر معقّب آن صورت نیامد مادّه نمی تواند روی پای خود بایستد.پس مادّه بدون صورت نمی شود. و آقایان مشّاء از تلازم هیولا و صورت و با تشریح اعضاء و اندام جسم،بحثشان را منتهی می کنند به این که دست مفارقی نوری و قدسی بالای سر مادّه و جسم است که از احکام مادّه و جسم منزّه است؛ و دم به دم به رقّ منشور یعنی هیولا را صورت می دهد.
هر دم از این باغ بری می رسد تازه تر از تاره تری می رسد
و از این طرف « وَ أنَّ إلی ربِّک المُنتَهی»1 .ربّ است که بین مادّه و صورت التیام می دهد.در این آیه شریفه یکی از اسماء الهی که «ربّ» است به کار برده شده است.همه ربّ می گویند،همه در مقام ذکرند،و این زبان حال و استعداد همه است،که همه ربّ می گویند.هر کسی چه شاعر[داننده] به ذکر باشد چه نباشد ذاکر است.محال است که کسی ذاکر نباشد.کسی و چیزی بی ذکر نیست.اگر نباشد زائل می شود،نابود می شود.دیگر اعضاء هم به آن ذاکر متّکی هستند که: «لولا الحجّة لَساختِ الأرض بأهلها»2 [یعنی:اگر حجت خدا نباشد زمین اهلش را فرو می برد] همچنین است در عالم طبیعت اگر آن ذاکر و انسان کامل نباشد «لَساخت الأرض بأهلها».
ما که نماز می خوانیم در مقام ذکر خاص و حضوریم ـ ان شاء الله ـ مراقبت داشته باشیم.کشیک نفس داشته باشیم و هر لحظه خودمان را زیر نظر داشته باشیم تا وجودمان را به ملکوت اعلی اعتلا دهیم.
همه ربّ خودشان را صدا می زنند.مثل امواج دریا که هر موجی آب را صدا می زند.اگر آب را برداری هیچ موجی نمود ندارد.آنچه مایه حیات موج است،آب است.در نماز «سبحان ربّی العظیم و بحمده» را که می گویی نزدیک می شوی،نزدیکتر که شدیم و قرب بیشتر که حاصل شد بعد «سبحان ربّی الأعلی و بحمده» می گوییم،که قرب بیشتر شدحرف دیگر یعنی ربّ را می گویی چون اسم ربّ پرورش دهنده است.
منبع:صد و ده اشاره/صص۲۹ و ۳۰


اشارات اشراقیه (6)

بسم الله الرحمن الرحیم

اشاره ششم:تنها اثبات واجب بالذات کافی است؟

آیا تنها اثبات واجب بالذات کافی است یا خیر؟ آقایان ادله اقامه می کنند که ممکنات منتهی می شوند به واجب بالذات.به این آقایان باید گفت: این ادله را برای چه کسی اقامه می کنید؟ با چه کسانی مجادله دارید؟ منکر شما چه کسی است؟ با چه کسی دعوا دارید؟
دهری هم همین حرف را می زند که همه چیز به واجب بالذات منتهی می شود.کمونیست هم همین را می گوید،که همه چیز به واجب بالذات منتهی می شود و اینها واجب بالذات را ماده می دانند.ماده را ابدی و ازلی می دانند.اوصافی که ما برای حق سبحانه می آوریم،آنها برای ماده می آورند.ماده را غیر متناهی می دانند.
پس به آقایانی که همّشان را گذاشته اند روی ثابت کردن واجب بالذات باید گفت: واجب بالذات را همه قائلند و این کلام تنها به جایی نمی رسد و فایدۀ چندانی در توحید ندارد.اما آنگونه که امام صادق ـ علیه السلام ـ به مفضّل تعلیم داد که نه تنها به واجب بالذات منتهی می شود،بلکه توحید را ثابت می کند و جواب دهری را هم می دهد.
وحدت صنع در هستی با وحدت تدبیر و عقل و اراده همراه است که برای دهری لا ینحل مانده است و می ماند که از مادۀ بی شعور و لو (ابدی و ازلی و واجب بالذات باشد) وحدت صنع،وحدت تدبیر و اراده چگونه صادر می شود و عمده این جاست و این را باید پروراند.لذا می فرمایند:عالم را عقل می گرداند.
منبع:صد و ده اشاره/ص۳۱.



اشارات اشراقیه (7)

بسم الله الرحمن الرحیم

اشاره هفتم:تنها خواندن کتابهای درسی کافی نیست، بلکه خلوت شب لازم است.

جسارت است به آقایان.این حرف هایی را که می خوانیم صنعت است.تنها انسان را هوشیارمی کند.بله انسان باید اینها را بداند.علم فی نفسه ارزش دارد.در این کتاب هم دانه ای خوبی به دست می آید.درباره شیخ[ابو علی سینا] هم کفته اند که وقتی این کتاب [اشارات] را نوشت به طور کلی عوض شده بود؛ چون بعد از آن بود که با ابوسعید ابو الخیر ملاقات کرده بود.خود شیخ هم چه سوز و گدازی دارد، بخصوص در مقامات العارفین به ویژه در اسرار الآیات، حرف هایش مصنوعی نیست.آدمی که ادای مصیبت زده را در می آورد، فرق دارد با آدم مصیبت زده.رسم عرب این بود که اگر مصیبتی برای خانواده ای پیش می آمد، زنانی بودند شاعره و مصیبت خوان. اینها را می آوردند روضه خوانی می کردند، شعر خوانی می کردند، اینها ادای مصیبت زده ها را در می آوردند.اما مادر جوان مرده یک سوز و گداز دیگری دارد.حرف های غیر موزون او هم اثر روحی در انسان دارد. از مقلّد تا محقق فرق هاست کاین چو داود است و آن دیگر صدا
غرض، اینها که می خوانیم صنعت است، اصطلاح است، آنچه حقیقتاً لازم می باشد خلوت در شب است، طهارت است، طهارت به مراتب آن، طهارت لباس، طهارت بدن، طهارت خیال و عقل. اگر اینها حاصل شود و انسان قرآنی بشویم، که « لا یمسّه إلاّ المطهّرون» زبان که حرف می زند، حرف را مسح می کند و باید جز مطهّر را مسح نکند.سامعه حرف گوش می کند در واقع صوت را مسح کرده و باید جز مطهّر را مسح نکند.خیال هر چیزی را مسح نکند.عقل هر چیزی را مسح نکند.البته عقل از حیث این که ناصح است مسح نمی کند، ولی چون در جوار بدن و خیال است گرفتاری هایی برایش حاصل می شود.باید سعی کنیم انسان قرآنی شویم.همانطوری که در طهارت، (به مراتب طهارت) باید مواظب باشیم.در غذا هم باید مواظب باشیم؛ در مطلق غذا و خوراک که: « فلینظر الإنسان إلی طعامه» .بین غذا و مغتذی باید سنخیّت باشد.و این بحث را در پیش داریم که غذا باید مسانخ مغتذی باشد تا جزء آن بشود و مهم غذای روح است.کلماتی که اخذ می کنیم جزء وجودمان می شود که « علم و عمل انسان سازند» .باید رجوع کرد به نفس.
مرا به هیچ کتابی مکن حواله دگر که من حقیقت خود را کتاب می بینم
خداوند کتابی بزرگتر از حقیقت انسان ننوشته است.« فتبارک الله أحسن الخالقین».تمام کلمات نظام هستی در این کتاب نوشته شده، ولی باید از قوّه به فعل برسد.وقتی از قوّه به فعل برسد که انسان، قرآنی بشود، وحدت و خلوت داشته باشد و به صدق با حق رابطه داشته باشد.این قدر که با خدا هستیم و خدا خدا می گوییم مجازی است.مجاز که این قدر برکت دارد، خدا گفتن حقیقی چقدر برکت خواهد داشت.
به مجاز این سخن نمی گویم به حقیقت نگفته ای الله
باید کشیک نفس را خوب کشید و این فرمایش امام به حق ناطق کشّاف حقایق امام جعفر صادق (علیه السلام) را حلقه گوش قرار داد که: « القلب حرم الله فلا تسکن فی حرم الله غیر الله».حداقل یک اربعین مواظب باشیم «گر کام تو بر نیامد آنگه گله کن».
ما انسان ازلی نیستیم، ولی انسان ابدی هستیم، دیگر «تا» و «الی» ندارد.هستیم که هستیم؛ تا بی نهایت و بدانید که علم و عمل انسان ساز است و ما به سوی عملمان می رویم در عین حالی که « إنّا لله و إنّا إلیه راجعون» .از امام صادق ـ علیه السلام ـ سؤال شد که ما کجا می رویم؟ فرمود: «به سوی عمل خودمان».
در این علوم، اصل و میزان، منطق وحی است.امام فرمود: «حیوانات را می بینید، این حیوانات مثال اخلاق انسان هستند».چه فرمایش بزرگی است، فرمود: «اینها مثال اخلاق انسانند».وقتی پرده برداشته شود معلوم می شود انسان چیست.«وَ إذا الوحوشُ حُشِرَت» یکی از معانی اش حقیقت انسان است که بعضی جزء وحوش اند.اگر هم به ظاهر آیه اخذ کنیم و بگوییم حیوانات هم محشور می شوند، این گونه انسان ها ، جزء حیوانات هستند.انسان به آن خو گرفتار شده و با همان خو و صورت محشور می شوند.بین علم و عمل و جزاء، عجیب وفق و وفاق است «جزاءً وفاقاً»؛ «وفاق» مصدر دوم باب مفاعله است.وافق ـ یوافق ـ موافقهً ـ وفاقاً؛ وفاق طرفینی است.بین علم و عمل و جزاء مناسبت و وفاق است.هر کسی مهمان سفره خودش هست.هر کسی زرع و زارع و مزرعه خودش هست.ببینیم در مزرعه جان خود چه تخم هایی کاشته ایم.
تخم هایی که شهوتی نبود بر او جـــز قیـــامتی نـبود
عالَم هم برای خودش مزاج دارد؛ همانطوری که ما مزاج داریم و مزاج سالم غذای بد را رد می کند و بر می گرداند، نظام هستی هم مزاج دارد و مزاج سالم کلام بد را، سخن بد را نمی پذیرد «إلیه یصعد الکلِم الطیّب». «الکلم الطیّب» تویی، جناب عالی هستی. کلمة الله تویی و عمل صالح این کلم طیّب را بالا می برد.«العمل الصالح یرفعه» و در غیر این صورت، مزاج عالَم نمی پذیرد، بر می گرداند.آن «الکلم الطیّب» است که «أصلها ثابت و فرعها فی السّماء تؤتی أکلها کلّ حین بإذن ربّها» .آقایان، عزیزان دیر نشده است.از همین الان باید شروع کرد.اهمال جایز نیست.اهمال و او یک ساعتش دیر است و ضرر دارد.اکثر مردم که در آخرت گرفتارند کسانی هستند که در این عالَم گزفتار تسویف [منظور این است که کار امروزشان را به فردا و فردا واگذار می کنند مثلا] هستند؛ سوف سوف می کنند.
منبع: صد و ده اشاره/ص32و33و34.


اشارات اشراقیه (8)

بسم الله الرحمن الرحیم

اشاره هشتم:وقت را صرف چه چیزی باید کرد/خواب استاد دامت برکاته

باری قبلا هم عرض کردم به آقایان که این علوم خوب است، ولی تنها اینها را فراگرفتن فایده ای که لازم است به دست نمی دهد. اینها صنعت است، اصطلاح است، عشق هم لازم است، سینه چاکی هم می خواهد.به قول شیخ بهایی: سینه خالی ز مهر گل رخان کهنه انبانی بود پر استخوان
چند شب قبل خوابی دیدم و قبل از خواب خیلی آه و ناله کردم که خدایا من پیر شدم تا دهن لب گورم و یک مشت اصطلاح را تنها در خود جمع آوری کرده ام، الفاظی را حفظ کرده ام.شب خوابی دیدم که وقتی بیدار شدم تا مدتی فکر و روحم متعفّن بود.خواب دیدم چاله سیاه قیر اندود که درونش قطعه هایی گوشت خورد نکرده بود، مثل گوشت ران راسته و این گوشتها مانده و بسیار متعفن بود و من بیچاره در این چاله، گوشت ها را زیر و رو می کردم.چقدر هم بوی بد می داد.نمی خواستم بخورم؛ اما دست انداخته در اینها و دارم زیر و رو می کنم و چه بوی بدی می داد و هر یک از اینها را می گیرم بلند می کنم بوی بد و کثیف دارد.هر کدام بویی بدتر از دیگری.از شدّت بوی بد اینها در آن چاله از خواب بیدار شدم و دیدم دماغم و روحم و همه حال من متعفن است.با خودم دعوا کردم که قبل از خواب خدا خدا کردی شاید تو سزاوار همین ها هستی.آن جان صفا می خواهد، جان پاک می خواهد.من پیش خودم تعبیر کردم که شاید پا در کفش کسی کرده ام، غیبت آن را کرده ام.حرف کسی را زده باشم که در خواب آن گوشت بد بو دیدم.تا حدود ساعت یازده فکرم مشغول بود و با خود کلنجار می رفتم.ساعت یازده یک آقایی آمد در خانه را زد، سوار بر موتوری بود.آقای مسنّی بود مثل بنده.ایشان یک ساکی، کیف پلاستیکی سیاه قیر اندود در دست داشت.به من گفت: « آقا این کتابها که در این کیف است چند سالی پیش خریده ام و بعد برایم معلوم شد که اینها کتاب های ضاله است.گفتم که مبادا بچه ها بگیرند و بخوانند و گمراه شوند.خواستم بسوزانم اسم خدا و پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ داشت.به دلم برات شد که بیاورم به شما بدهم.شاید بخوانید و ردّی بر آن بنویسید».من دست در کیف کردم و کتاب ها را زیر و رو می کردم.در همان حال به یاد خوابم افتادم که این تعبیر آن است.غرض آن آقا آمده از من سوال می کند شما آن کتابها را خوانده اید؟ دیده اید؟ من به طرف گفتم: به یاد حضرت امام صادق ـ علیه السلام ـ و ارسطو و مفضل افتادم.
گفتم آقا شما فرمایش می کنید که اینها رابخوانید.من در کنار رود نیلی هستم، شریعه فراتی که ارسطو ها در مقابل ان قطره ای هستند.من اصول کافی را بگذارم، تفسیر قرآن را بگذارم و اینها را مطالعه کنم.عمر کو که صرف اینها کنم.این متعفن ها که پیش از این که به دست من بیفتد در خواب، به من ارائه شده، که متعفن و کثیف است.الحمد لله؛آنهایی هم که اینها را در جانشان ملکه کرده اند با همین محشور می شوند «علم و عمل انسان سازند».
و فرمودند: « النوم أخ الموت» .یکی از معانی اش همین است که در بیداری هر چه داری در خواب می بینی، همانطوری که بعد از مرگ آنچه داشته ای به ظهور می رسد، و ان خواب بزرگ هم در پیش دارید هر چه در این جا کرده اید همان است در سرشت دارید آن جا هم همانید.
منبع: صد و ده اشاره/اشاره هشتم/صص35و36.



اشارات اشراقیه (9)

بسم الله الرحمن الرحیم

اشاره نهم: بدون استاد نباید به سراغ احادیث رفت

... در نظام هستی کوچکترین خلافی راه ندارد.یک نکته ای بی علت گذاشته نشده است و حیف است که ما این دفتر الهی را با افکار و اقوال و نیّات پلید پر کنیم.بزرگترین و مهمترین کتاب الهی انسان است.خلاف فکر کردن، خلاف نوشتن، خلاف خواندن حتی در خواب انسان اثر می گذارد. حضرت علی (علیه السلام) جوانی را در یکی از کوچه های کوفه مشاهده نمود که اشعار هرزه می خواند فرمودند: چرا وجودت را، چرا دفتر وجودت را با این هرزه ها پر می کنی؟ گوش کردن،یا حتی به رسیدن سخن بدون اراده که سماع است، اثر دارد.ذات ما نوار می گیرد و لو سماع باشد و استماع نباشد.یک آخوند در جایی گرفتار شده بود.آنها هم با آلات می نواختند.این هم می گفت: خدایا تو گواهی که سما است نه استماع.دیگر نمی داند که در اثر فرقی ندارد.اگر چه گناه نداشته باشد، ولی اثر وضعی خودش را همراه دارد.در شرع مقدّس در مورد کودک خردسال می فرماید: « در گوش او اذان بگویید چون اثردارد».این یک نوار گرفت و اثرش در او هست.
مهمترین کاری که ما داریم این است که خودمان را درست بسازیم و ما با تمام شئون، داریم خودمان را می سازیم.چه خود آگاه و چه نا خود آگاه، «علم و عمل انسان سازند».
آن آقا خودسازی نکرده یک چند کلمه عربی یاد گرفته، حرف هم نشنیده، استاد هم ندیده، سراغ کتب روایی می رود و دست به قلم می کند، روایت را درک نکرده می گوید اینها دیگر چیست.به عنوان مثال در روایت دارد که مردگان می گویند آن لقمه ای که پیش سگ می اندازی نیّت ما را بکنید به نیّت ثواب بر ما، بیندازید.برای ما کار ساز است، به درد ما می خورد.این آقا چون درس نخوانده، استاد ندیده، حرف نشنیده، درک نمی کند، روایت را رد می کند و می گوید جعلی است.تو خود را باید اصلاح کنی! شما به جعل، قلم به دست گرفته ای.
تو را گر دیده تنگ است و تاریک مکن عیب نکات تیز و باریک
نتیجه توهین به علماء
علماء و جهّال: مرحوم استاد علامه شعرانی می فرمود: اگر بنا باشد که عالم از جاهل خوف داشته باشد باید امساک فیض کند، که اگر من بگویم حق این است، چهار نفر یا بیشتر پیدا شوند و بگویند تو اشتباه کردی.اگر این ترس باشد باید درِ علم را بست و این خیلی بد است.فرمایشی هم داشتند و این مهم است، که اگر کسی به بزرگان دین حسّ بدبینی و جسارت داشته باشد،اولین جایزه ای که به او داده می شود این است که از عوائد و فوائد وجودی او، و برکات و علم او محروم می شود.اهانت و جسارت و بدبینی اولین جایزه اش این است که محروم شود.انسان از کمال بریده چگونه است و مثل انگشت دست که از دست جدا شود، میته می شود.غرض از این جهت خوف باید داشت و از این بدتر، قرب به جهّال که جهال به به بگویند.
منبع: صدو ده اشاره/اشاره نهم/صص37و38


اشارات اشراقیه (10)

بسم الله الرحمن الرحیم

اشاره دهم:نفس مطمئنه

با ترکیب جسم مزاج به وجود می آید و بعد از مزاج نفس به وجود می آید.پس ما در این فصل باید مزاج را بیان کنیم که چیست و مرکّب را باید بدانیم و بعد نفس را بشناسیم.آقایان روی این ترتیب بحث عنایت دارند.در مورد حرکت و سکون می فرمایند: دو چیز در جسم باعث حرکت و سکون است.حالتی که ملائم با طبع است باعث سکون است و حالتی که خلاف و ملائم نباشد باعث حرکت است.مثل سنگ که از بالا رها شود در حرکت است تا به اصل خود بپیوندد،وقتی روی زمین قرار گرفت، ملائم طبع آن است که باعث سکون آن می شود.و نفس هم همین حالت را دارد.هر آنچه که خلاف فطرت و طبع انسان باشد،باعث اضطراب آن است؛ ولی وقتی که به اصل خود رسید مطمئنه می شود.«ألا بذکر الله تطمئنّ القلوب».نفس اگر بی تابی دارد و سر گردانی دارد،اضطراب دارد.چون در حرکت است که خلاف طبع اوست، لذا ذکر، ابتدا سبب انس است و آرامش می دهد.وقتی که به انس رسید،انس خود ذکر او می شود.مثل بلبل که دور از گل است به ناله است،وقتی آمد پیش گل، بیش از اول ناله و فریاد دارد، سر مست می شود. گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست گفت ما را جلوه معشوق بر این کار داشت
*********
مرا مگوی که خاموش باش و دم در کش که مرغ را نتوان گفت در چمن خاموش
*********
سینه آن گنجینه قرآن فرقان است و بس سینه سیمینه سر خیل خوبان است و بس


اشارات اشراقیه (11)

بسم الله الرحمن الرحیم

اشاره یازدهم:خانه تکانی و داستان سیمرغ

« و قد نغضناها عن الجسم... » کلمه «نغض» یعنی فرش تکانی.این عبارت در نمط نهم هم آمده.آنجا می فرماید: انسان باید خود را خانه تکانی کند.آن کسی که می خواهد در حریم قدس الهی قدم بگذارد و آشنایی پیدا کند، باید خودش را نغض کند.خودش را بتکاند؛ تا گرد و غبار و تعلقات مادی هست در آن جا بار ندارد؛راه ندارد، تا نغض نشد نمی شود.داستان سفر انسان و سیر الی الله در کتاب منطق الطیر عطّار خیلی شیرین آمده است که هدهد(شانه به سر) آمد پیش پرندگان گفت: این طور که شما خو کرده اید درست نیست.ما برای این چیزها نیستیم.ما سیمرغی داریم که بزرگ ماست.رب و آقای ماست و همه ما در تحت عنایت و توجّه او هستیم.بسیار از سیمرغ تعریف کرد و گفت تمام کمالاتی که ما داریم از اوست و ما باید بکوشیم به او بسیم تا کمالی پیدا کنیم. جناب هدهد پیغمبر است و حرف که پیش آورد آنها اعتراض کردند.کلاغ گفت که بهتر از این قاذورات که من می خورم چیزی پیدا نمی شود و تو نمی خواهی مرا از این قاذورات باز داری.
بعد از آن زغن1 آمد و گفت: از این کثافاتی که من می خورم بهتر نیست.بعد مرغابی گفت: از این آب لجنی که من می خورم بهتر نیست.جناب هدهد برای هر یک قصّه ای آورده که با آن قصّه ها آنها را آگاه کند و به راه بکشاند.جغد آمد و گفت: مگر در نظام هستی جایی بهتر از این خرابه پیدا می شود که مناز خرابه دست بکشم.همینطور دیگران اعتراض کردند و با این اعتراضات می خواهد طباع مردم را بیان کند که مردم طباعشان این گونه است و هر کسی با چیزی خو کرده است.
خوب، داستان شیرینی است.هدهد که آخوند آنها بود با قصّه و حرف، عدّه ای را شکار کرد و عدّه ای هم گفتند که تو مجنون و ساحری.این دسته که همراه هدهد شدند به راه افتادند که بروند نزد سیمرغ.در راه به یک گردنه ای رسیدند و چه گردنه ای سخت،و همه اعتراض کردند که نمی شود از این گردنه بالا رفت و اعتراض، همگانی شد.هدهد گفت می شود بالا رفت.این چه گردنه ای است؟ گردنه همت، گردنه صبر و عزم و ارادت است؛ باید همت داشت.با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود.عزم و همت و ارادت می خواهد.عدّه ای ابا کردند گفتند: ما نمی توانیم و برگشتند.یکی یکی گردنه ها را بیان می کند و در هر گردنه چند نفری ایستادند و از ادامه راه امتناع مرزیدند.عدّه ای هم همراه شدند و از گزدنه ها عبور کردند.
تا از این مراحل و منازل گذشتند، آخر که شد هدهد نگاه کرد دید که بیست و نه مرغ بیشتر نیست، با خودش که جناب آخوند باشد سی مرغ بودند.ما بقی در گردنه ها ماندند و از امتحانات درست به در نیامدند.رفتند که خدمت سیمرغ برسند.سیمرغ جبرئیل خودش را فرستاد تا اینها را امتحان کند که بار دارند یا نه.جبرئیل آمد و گفت: شما این همه گردنه آمدید ولی گرد و غبار دارید.شما خودتان را «نغض» نکرده اید.هنوز تعلقات هست، هنوز در دل محبت غیر است، آنها را باید بر طرف کنید.این جا جای رنگ نیست.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
گفت: شما رنگ دارید و مدتی آنها را آنجا نگه داشت تا ریاضتهایی کشیدند.دیدند که این رنگها از آنها گرفته شد.جبرئیل آمد و نگاه کرد دید که نه خیلی خوب، خیلی شیرین؛ اجازه داد که به حضور سیمرغ برسند.وقتی که به حضور سیمرغ رسیدند، دیدند سی مرغ، سیمرغ است؛ خودشان بودند.غرض از بیان این داستان که باید «نغض» کرد، خانه تکانی کرد.انسان بعد از آنکه خودش را می شناسد و هر چه جزء انسانیت است، چنانچه مرحوم آخوند[ صدر المتألهین] در اسفار می فرماید: موت انقطاع انسان است از غیر خودش.این موت که انقطاع است، بعد از این که برزخها را بگذرانند تعلقات زدوده می شود و از غیر خودش جدا می شود آنگاه «نغض» شده، همچون فرش تکانی.
من به سر منزل مقصود به خود بردم راه قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
مطایبه
خدا رحمت کند یکی از اساتید ما می گفت یک آخوند روستایی می خواست برای خود مُهر درست کن.رسم است که یک آیه یا حدیثی را برای خودشان انتخاب می کردند و روی مُهر حک می نمودند.این آخوند اسمش سلیمان بود.آمد این آیه را انتخاب کرد: « ما لیَ أری الهدهدَ» .چون ضمیر «لی» به سلیمان بر می گردد.اتفاقا هدهد با دوتا های دو چشمی خیلی خوانا و درشت نوشته شده بود که دیری نگذشت که شیخ معروف به ملا هدهد شد.
منبع: صدو ده اشاره/ص40 و 41 و 42.
___________________
1) زغن: [به فتح زا و غین] پرنده ای است شبیه کلاغ و کمی کوچکتر از آن و آن را غلیواج و کلیواژ و پند و خاد و خات و چوزا و جنگلاهی و چنگلاهی و چنگلانی و گنجشک سیاه و موش ربا و گوشت ربا و چوژه ربا هم گفته اند.فرهنگ عمید.


اشارات اشراقیه (12)

بسم الله الرحمن الرحیم

اشاره دوازدهم: همه چیز مسخّر انسان است.

فخر رازی در سفری بود.بعد که برگشت به او گفتند: در این سفری که بودی از عجایبی که دیدی برای ما نقل کن، گفت: « من عجیب تر از خودم ندیدم».حرف حسابی است و کم حرفی هم نیست.مرحوم سید بن طاووس فرمود: من لیلة القدر را می دانم.برای هلال اول ماه احتیاج به تقویم ندارم.بعد فرمود که اینها مهم نیست، بلکه مهم آن است که بدانیم (داشت چیزی می نوشت) یک مقدار نطفه رشد کرده و الان شده آقای نویسنده، متفکّر، دانا، بینا، چه و چه ... دو روز است که این خیال مرا گرفته و در تعجب بودم.قرآن کتاب تدوین می فرماید: « ألم تروا أنّ الله سخَّرَ لکم ما فی السماوات و ما فی الأرض» .این همه از آسمان و زمین را من مسخّر شما کردم و همه باید مسخّر ما باشد.انسان این قدر قدرت دارد و من بیچاره هنوز آنقدر توانایی پیدا نکردم که طبیعت خودم را مسخّر خودم کنم.بدن خودم را مسخّر خودم کنم.چقدر بیچاره ام.در فتوحات فرمایشی دارد: «و لا تجعل طبیعتک حاکمة علی نفسک» طبیعت خود را حاکم بر عقل خود قرار نده که هر چه او گفت بگویی چَشم.این همه باید مسخّر ما باشد، ولی ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم و طبیعت خودمان را تسخیر نکرده ایم و حاکم بر ماست. در این عالم همه چیز تعجب آور است. چیزی پیدا نمی شود که تعجب آور نباشد. شیخ بهایی در کشکول نقل می کند که هارون الرشید برای حضرت امام موسی بن جعفر (علیه السلام) نوشت: « عظنی فأوجز» در عبارت کوتاه اندرزم ده.امام نوشت: « کلّ ما تراه عینک ففیه موعظة» همه چیز تعجب آور است و شگفت است.در توحید مفضّل خوب آمده، حضرت می فرماید: پشه همه چیز فیل را دارد به اضافه دو بال... . صد و ده اشاره/ص. 43


موضوع قفل شده است