علی: عمر پناه مسلمین است

تب‌های اولیه

57 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
علی: عمر پناه مسلمین است

بسم الله الرحمن الرحیم
به امید خدا قصد دارم از این به بعد طی چندین تاپیک باطل بودن عقاید علمای شیعه را از خود سخنان امیرالمومنین علی علیه السلام یعنی کتاب نهج البلاغه ثابت کنم و با این خطبه آغاز می کنم

وقد شاوره عمر بن الخطاب في الخروج إلي غزوالروم

وَقَدْ تَوَکَّلَ اللهُ لِأَهْلِ هَذا الدِّينِ بِإِعْزَازِ الْحَوْزَةِ، وَسَتْرِ الْعَوْرَةِ. وَالَّذِي نَصَرَهُمْ وَهُمْ قَلِيلٌ لاَ يَنْتَصِرُونَ، وَمَنَعَهُمْ وَهُمْ قَلِيلٌ لاَ يَمْتَنِعُونَ، حَيٌّ لاَ يَمُوتُ. إِنَّکَ مَتَي تَسِرْ إِلَي هذَا الْعَدُوِّ بِنَفْسِکَ، فَتَلْقَهُمْ بِشَخْصِکَ فَتُنْکَبْ، لاَ تَکُنْ لِلْمُسْلِمِينَ کَانِفَةٌ دُونَ أَقْصَي بِلاَدِهِمْ. وَلَيْسَ بَعْدَکَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إِلَيْهِ، فَابْعَثْ إِلَيْهِمْ رَجُلاً مِحْرَباً، وَاحْفِزْ مَعَهُ أَهْلَ الْبَلاَءِ وَالنَّصِيحَةِ، فَإِنْ أَظْهَرَ اللهُ فَذَاکَ مَا تُحِبُّ، وَإِنْ تَکُنِ الْأُخْرَي، کُنْتَ رِدْأً للنَّاسِ وَمَثَابَةً لِلْمُسْلِمِينَ.

راهنمائي عمر در جنگ

مشاوره نظامي خداوند به پيروان اين دين وعده داد که اسلام را سربلند و نقاط ضعف مسلمين را جبران کند، خدايي که مسلمانان را به هنگام کمي نفرات ياري کرد، و آنگاه که نمي‏توانستند از خود دفاع کنند، از آنها دفاع کرد، اکنون زنده است و هرگز نمي‏ميرد. هرگاه خود به جنگ دشمن روي و با آنان روبرو گردي و آسيبي بيني، مسلمانان تا دورترين شهرهاي خود، ديگر پناهگاهي ندارند و پس از تو کسي نيست تا بدان روآورند. مرد دليري را به سوي آنان روانه کن، و جنگ‏آزمودگان و خيرخواهان را همراه او کوچ ده، اگر خدا پيروزي داد چنان است که تو دوست داري، و اگر کار ديگري مطرح شد، تو پناه مردمان و مرجع خواهي بود
آدرس دقیق
(نهج البلاغه ترجمه استاد دشتي خطبه 134صفحه 70)

در این خطبه امام علی در راهنمایی حضرت عمر رضی الله عنه در هنگام خروج برای جنگ با روم مطالب زیبایی می فرمایند
1-در این خطبه حضرت علی حضرت عمر را پناه مردمان و مرجع مسلمانان می خواند که نشانه ی اعتماد و ایمان حضرت علی به صالح بودن و عادل بودن حضرت عمر دارد

2-در این خطبه حضرت علی فتح روم توسط حضرت عمر را کاری شایسته می داند که این بر خلاف عقیده ی شیعیان است که حمله ی حضرت عمر به روم را کاری وحشیانه می خوانند. حالا شیعیان باید جوابگو باشند که آیا فهم آن ها بیش تر از امام علی است یا خیر؟

3-در این خطبه امام علی حضرت عمر را از رفتن به جنگ نهی می کند تا آسیبی به وی نرسد تا مسلمانان بدون پناه نمانند

4-مشاوره ی حضرت علی در این کار نشانه ی مقبولیت این عمل حضرت عمر نزد خدا است زیرا خداوند می فرماید:
وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ (مائده 2)
مشاوره ی حضرت علی مانند تعاون و همکاری در این جنگ است و اگر این جنگ از اثم و عدوان می بود قطعا حضرت علی از همکاری با آن دوری می کردند و خلاف سخن خدا عمل نمی کرد پس این عمل جزء اعمال بر و تقوی است

عقیل;38767 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
به امید خدا قصد دارم از این به بعد طی چندین تاپیک باطل بودن عقاید علمای شیعه را از خود سخنان امیرالمومنین علی علیه السلام یعنی کتاب نهج البلاغه ثابت کنم و با این خطبه آغاز می کنم

وقد شاوره عمر بن الخطاب في الخروج إلي غزوالروم

وَقَدْ تَوَکَّلَ اللهُ لِأَهْلِ هَذا الدِّينِ بِإِعْزَازِ الْحَوْزَةِ، وَسَتْرِ الْعَوْرَةِ. وَالَّذِي نَصَرَهُمْ وَهُمْ قَلِيلٌ لاَ يَنْتَصِرُونَ، وَمَنَعَهُمْ وَهُمْ قَلِيلٌ لاَ يَمْتَنِعُونَ، حَيٌّ لاَ يَمُوتُ. إِنَّکَ مَتَي تَسِرْ إِلَي هذَا الْعَدُوِّ بِنَفْسِکَ، فَتَلْقَهُمْ بِشَخْصِکَ فَتُنْکَبْ، لاَ تَکُنْ لِلْمُسْلِمِينَ کَانِفَةٌ دُونَ أَقْصَي بِلاَدِهِمْ. وَلَيْسَ بَعْدَکَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إِلَيْهِ، فَابْعَثْ إِلَيْهِمْ رَجُلاً مِحْرَباً، وَاحْفِزْ مَعَهُ أَهْلَ الْبَلاَءِ وَالنَّصِيحَةِ، فَإِنْ أَظْهَرَ اللهُ فَذَاکَ مَا تُحِبُّ، وَإِنْ تَکُنِ الْأُخْرَي، کُنْتَ رِدْأً للنَّاسِ وَمَثَابَةً لِلْمُسْلِمِينَ.

راهنمائي عمر در جنگ

مشاوره نظامي خداوند به پيروان اين دين وعده داد که اسلام را سربلند و نقاط ضعف مسلمين را جبران کند، خدايي که مسلمانان را به هنگام کمي نفرات ياري کرد، و آنگاه که نمي‏توانستند از خود دفاع کنند، از آنها دفاع کرد، اکنون زنده است و هرگز نمي‏ميرد. هرگاه خود به جنگ دشمن روي و با آنان روبرو گردي و آسيبي بيني، مسلمانان تا دورترين شهرهاي خود، ديگر پناهگاهي ندارند و پس از تو کسي نيست تا بدان روآورند. مرد دليري را به سوي آنان روانه کن، و جنگ‏آزمودگان و خيرخواهان را همراه او کوچ ده، اگر خدا پيروزي داد چنان است که تو دوست داري، و اگر کار ديگري مطرح شد، تو پناه مردمان و مرجع خواهي بود
آدرس دقیق
(نهج البلاغه ترجمه استاد دشتي خطبه 134صفحه 70)

در این خطبه امام علی در راهنمایی حضرت عمر رضی الله عنه در هنگام خروج برای جنگ با روم مطالب زیبایی می فرمایند
1-در این خطبه حضرت علی حضرت عمر را پناه مردمان و مرجع مسلمانان می خواند که نشانه ی اعتماد و ایمان حضرت علی به صالح بودن و عادل بودن حضرت عمر دارد

2-در این خطبه حضرت علی فتح روم توسط حضرت عمر را کاری شایسته می داند که این بر خلاف عقیده ی شیعیان است که حمله ی حضرت عمر به روم را کاری وحشیانه می خوانند. حالا شیعیان باید جوابگو باشند که آیا فهم آن ها بیش تر از امام علی است یا خیر؟

3-در این خطبه امام علی حضرت عمر را از رفتن به جنگ نهی می کند تا آسیبی به وی نرسد تا مسلمانان بدون پناه نمانند

4-مشاوره ی حضرت علی در این کار نشانه ی مقبولیت این عمل حضرت عمر نزد خدا است زیرا خداوند می فرماید:
وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ (مائده 2)
مشاوره ی حضرت علی مانند تعاون و همکاری در این جنگ است و اگر این جنگ از اثم و عدوان می بود قطعا حضرت علی از همکاری با آن دوری می کردند و خلاف سخن خدا عمل نمی کرد پس این عمل جزء اعمال بر و تقوی است

با سلام
جناب عقیل باز هم که تنها به قاضی رفتین و خوشحال برگشتین!، برادر من در فهم متن دینی باید نگاه کل نگرانه داشته باشین، نه اینکه یه جزء اون رو بگیرین و بعد هر جور که دلتون خواست بتازین، پاسخ نقضی مطلب شما بر اینکه این خطبه دلالت مورد ادعای شما رو نداره، خطبه ی شقشقیه است، من متن این خطبه رو در اینجا می یارم، دوستان اهل انصاف این خطبه رو بخونن و بعد در پرتو اون خطبه ی 134 رو تفسیر کنن، ببینین آیا دلالت ادعایی جناب عقیل رو داره یا نه...

شقشقيه , نام يكي از خطبه هاي نهج البلاغه است كه برگرفته از كلمه «شقشقه» مي باشد كه در همين خطبه آمده است . شقشقه چيزي مانند شش گوسفند است كه شتر هنگام هيجان و نفس زدن از دهان بيرون مي آورد. در اولين مرتبه بيننده آن را با زبان اشتباه مي كند. در اين خطبه اميرالمؤمنين (ع ) حوادث تلخ و مشكلات به وجود آمده بعد از وفات پيامبر و غصب خلافت توسط خلفاي سه گانه را بازگو مي كند.
خلاصه زندگانی حضرت در زمان خلفا در این خطبه به این صورت مطرح شده است:

1- شکوه از ابابکر و غصب خلافت
حضرت در این بخش در مورد زمان خلافت ابوبکر می فرماید: آگاه باشید! به خدا سوگند! ابابکر، جامه ی خلافت را بر تن کرد ، در حالیکه می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت می کند. او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است، و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلندای ارزش من نتواند پرواز کرد. پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پا خیزم؟ یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که بوجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان باایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می دارد! پس از ارزیابی درست ، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم.پس صبر کردم در حالیکه گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده است. وبا دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می بردند!
2- بازی ابابکر با خلافت
تا اینکه خلیفه ی اول به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطاب سپرد.( سپس امام مَثَلی را با شِعری از اعشی عنوان کرد: ) مرا با برادر جابر،( حیان) چه شباهتی است؟( من همه ی روز را در گرمای سوزان کار کردم و او راحت و آسوده در در خانه بود!) شگفتا! از ابابکر که در حیات خود از مردم می خواست عذرش را بپذیرند.[ ابابکر بارها می گفت: مرا رها کنید ، و از خلافت معذور دارید زیرا من بهتر از شما نیستم.] چگونه در هنگام مرگ ، خلافت را به عقد دیگری در آورد؟. هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهرمند گردیدند.
3- شکوه از عمر و ماجرای خلافت
سپس حضرت به شکوه از خلیفه دوم پرداخته و زمان خلافت او را اینچنین توصیف می فرماید: سرانجام اولی حکومت را به راهی درآورد و به دست کسی(عمر) سپرد که مجموعه ای از خشونت، سختگیری، اشتباه و پوزش طلبی بود. زمامدار مانند کسی که بر شتری سرکش سوار است، اگر عَنان محکم کشد، پرده های بینی حیوان پاره می شود، و اگر آزادش گذارد ، در پرتگاه سقوط می کند. سوگند به خدا! مردم در حکومت دومی، در ناراحتی و رنج مهمی گرفتار آمده بودند، و دچار دورویی ها و اعتراض ها شدند، و من در این مدت طولانی محنت زا ، و عذاب آور، چاره ای جز شکیبایی نداشتم، تا آنکه روزگار عُمَر هم سپری شد.
4- شکوه از شورای عمر
سپس عمَر خلافت را در گروهی قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان می باشم! پناه بر خدا از این شورا! در کدام زمان در برابر شخص اولشان در خلافت مورد تردید بودم ، تا امروز با اعضای شورا برابر شوم؟ که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صف آنها قرارم دهند؟ ناچار باز هم کوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گردیدم. یکی از آنها با کینه ای که از من داشت روی برتافت( سعد بن ابی وقاص که یکی از اعضای شورای شش نفره بود.) و دیگری دامادش ( عبدالرحمن بن عوف ، شوهر خواهر عثمان، که حق« وِتو » در شورا داشت. زیرا عمر دستور داد اگر اختلافی در شورا پدید آمد، ملاک ، رأی داماد عثمان است، با اینکه طبق اعتراف دانشمندان اهل سنت، عمَر در دوران حکومت خود بارها اعتراف کرد که: لو لا علی لهلک عمر " اگر علی نبود ، عمَر هلاک می شد") را بر حقیقت برتری داد و آن دو نفر دیگر که زشت است آوردن نامشان.( طلحه و زبیر که از رذالت و پستی بر امام شوریدند و جنگ جمل را بوجود آوردند.)

...

5- شکوه از عثمان
سپس حضرت به شکوه از خلیفه سوم پرداخته می فرماید: تا آنکه سومی به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندان پدری او از بنی امیه به پا خاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه ای که بجان گیاه بهاری بیفتد.( عثمان در سال 24 هجری به خلافت رسید و در سال 35 هجری کشته شد. تنها یک مرحله از اسراف بازیهای عثمان به شرح زیر است: به دامادش ، حارث بن حکم، هزار درهم و شترهای فراوان زکات آن سال، و زمین بزرگی که پیامبر(ص) وقف مسلمانان کرده بود بخشید. به سعید بن عاص بن امیه از طایفه ی خود صد هزار درهم داد. به داماد دیگرش مروان بن حکم صد هزار درهم و به ابوسفیان دویست هزار درهم داد. به طلحه سی و دو میلیون و دویست هزار درهم، به زبیر پنجاه و نه میلیون و هشتصد هزار درهم داد.برای خودش سی میلیون و پانصد هزار درهم، و سیصد و پنجاه هزار دینار کنار گذاشت. به یعلی بن امیه پانصد هزار دینار، و به عبدالرحمن شوهر خواهرش دو میلیون و پانصد و شصت هزار دینار داد.« الغدیر ج8 ص 286»)، عثمان آتقدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و اعمال او مردم را برانگیخت، و شکم بارگی او نابودش ساخت.
6- بیعت عمومی مردم با امیرالمؤمنین(ع)
سپس حضرت به بررسی زمان بعد از خلفا پرداخته می فرماید: روز بیعت، فراوانی مردم چون یال های پر پشت کفتار بود، از هر طرف مرا احاطه کردند، تا آنکه نزدیک بود حسن و حسین (علیهما السلام) لگد مال گردندو ردای من از دو طرف پاره شد. مردم چون گله های انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند. اما آنگاه که به پا خواستم و حکومت را به دست گرفتم، جمعی پیمان شکستند( ناکثین« اصحاب جمل» مانند: طلحه و زبیر)و گروهی از اطاعت من سرباز زده از دین خارج شدند.( مارقین« خوارج» به رهبری حرقوص پسر زهیر که به ــ ذو الثدیه ــ مشهور بود و جنگ نهروان را پدید آورد.) و برخی از اطاعت حق سر برتافتند( قاسطین، معاویه و یاران او که جنگ صفین را برامام تحمیل کردند.) گویا نشنیده بودند سخن خدای سبحان را که می فرماید: سرای آخرت را برای کسانی برگزیدیم که خواهان سرکشی و فساد در زمین نباشند و آینده از آنِ پرهیزگاران است. آری! به خدا آن را خوب شنیده و حفظ کرده بودند، اما دنیا در دیده ی آنها زیبا نمود، و زیور آن چشم هایشان را خیره کرد.
7- مسئولیت اجتماعی
در پایان امام در تبیین علت قبول خلافت می فرمایند: سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود، و یاران حجت را بر من تمام نمی کردند، و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود که برابرشکم بارگی ستمگران، و گرسنگی مظلومان، سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته ، رهایش می ساختم، و آخر خلافت را به کاسه اول آن سیراب می کردم ، آنگاه می دیدید که دنیای شما نزد من از آب بینی بزغاله ای بی ارزش تر است.( گفتند در اینجا مردی از اهالی عراق بلند شد و نامه ای به دست امام داد و امام آنرا مطالعه می فرمود ، گفته شد مسائلی در آن بود که می بایست جواب می داد. وقتی خواندن نامه به پایان رسید، ابن عباس گفت: یا امیرالمؤمنین! چه خوب بود سخن را از همانجا که قطع شد آغاز می کردید؟ امام فرمود: هرگز! ای پسر عباس ، شعله ای از آتش دل بود ، زبانه کشید و فرونشست.( ابن عباس می گوید: به خدا سوگند! بر هیچ گفتاری مانند قطع شدن سخن امام این گونه اندوهناک نشدم، که امام نتوانست تا آنجا که دوست دارد به سخن ادامه دهد.) (نهج البلاغه/ خطبه سوم/ ترجمه محمد دشتی).

عمار بن یاسر و ابوایوب انصاری حدیثی از رسول الله (ص) روایت کرده اند به شرح ذیل: «یا عمار ان رأیت علیا قد سلک وادیا و سلک الناس وادیا غیره فاسلک مع علی ودع الناس انه لن یدلک علی ردی و لن یخرجک من الهدی» . یعنی: ای عمار اگر دیدی علی از راهی می رود و همه مردم از راه دیگر. تو با علی برو و سایر مردم را رها کن. یقین بدان او هرگز ترا به راه هلاک نمی برد و از شاهراه رستگاری خارج نمی سازد

پناه بر خدا که حق چنین روشن است و انکارش می کنند !

سلام.
اولا اينكه در اين خطبه عمر قبل از جنگ براي مشورت پيش امير المومنين (ع) رفت و ايشان هم راهنمايي لازم را كردند.

دوم اين جمله امير المومنين:

وَإِنْ تَکُنِ الْأُخْرَي، کُنْتَ رِدْأً للنَّاسِ وَمَثَابَةً لِلْمُسْلِمِينَ.

يك جمله شرطي هست نه خبري. يعني اگر كار ديگري مطرح شد در اين صورت پشت و پناه مسلمين هستي و اين جمله را به هر كس ديگري هم كه براي راهنمايي مي آمدند مي گفتند و فرقي نمي كرد عمر باشد يا كس ديگري و دليل بر اين نمي شود كه امام او را پناه مسلمين خطاب كند وگرنه بايد در جمع به مسلمانان مي گفتند اي مسلمانان من اعلام مي كنم كه عمر پناه و پشتيبان شماست!!!

سلام علیکم

حال من یک سئوال دارم
جناب سید ضیاء در مورد خطبه شقشقیه در بخش نخست نقل فرمودند که :

پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پا خیزم؟ یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که بوجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان باایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می دارد! پس از ارزیابی درست ، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم.پس صبر کردم در حالیکه گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده است. وبا دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می بردند!

اگر علی بن ابی طالبی که من می شناسم غصه خلافت را می خورده پس من مرید او نیستم.

اگر نه پس این کلام علی نیست که اگر باشد باید حرف ابن تیمه را بپذیرم که از علی به این دلیل نفرت داشت که او را تشتنه قدرت می دید.

علی علیه السلام در زمانیکه عایشه رضی الله عنه به او پیشنهاد رشوه کرد و رشوه او قبای خلافت در ازای پذیرش آنچه که عایشه از او میخواست با این معنی فرمودند:
تو از من چیزی را طلب می کنی که حرام است و در عوض این قبای خلافت را به من وعده می دهی که برای من از آب بینی این بز کم ارزش تر است.

آب بینی بز نشان از بی ارزشی و کراهت دارد.

حال با عنایت به این مراتب علی را چگونه باید دید ؟
باید کسی دید که خلافت را حق غصب شده خود می داند
یا کسی که خلافت را از آب بینی بز کم ارزش تر می شمرد

یاحق

bina88;38827 نوشت:
سلام علیکم

حال من یک سئوال دارم
جناب سید ضیاء در مورد خطبه شقشقیه در بخش نخست نقل فرمودند که :

پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پا خیزم؟ یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که بوجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان باایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می دارد! پس از ارزیابی درست ، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم.پس صبر کردم در حالیکه گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده است. وبا دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می بردند!

اگر علی بن ابی طالبی که من می شناسم غصه خلافت را می خورده پس من مرید او نیستم.

اگر نه پس این کلام علی نیست که اگر باشد باید حرف ابن تیمه را بپذیرم که از علی به این دلیل نفرت داشت که او را تشتنه قدرت می دید.

علی علیه السلام در زمانیکه عایشه رضی الله عنه به او پیشنهاد رشوه کرد و رشوه او قبای خلافت در ازای پذیرش آنچه که عایشه از او میخواست با این معنی فرمودند:
تو از من چیزی را طلب می کنی که حرام است و در عوض این قبای خلافت را به من وعده می دهی که برای من از آب بینی این بز کم ارزش تر است.

آب بینی بز نشان از بی ارزشی و کراهت دارد.

حال با عنایت به این مراتب علی را چگونه باید دید ؟
باید کسی دید که خلافت را حق غصب شده خود می داند
یا کسی که خلافت را از آب بینی بز کم ارزش تر می شمرد

یاحق



با سلام
بزرگوار کاش کمی به آداب بحث توجه می کردید و با این مطلب بحث رو منحرف نمی کردید، همینطور کاش قبل از اینکه نسنجیده این حرفا رو بزنین کمی تامل می کردین و تا آخر خطبه رو هم می خوندید:

نقل قول:
7- مسئولیت اجتماعی
در پایان امام در تبیین علت قبول خلافت می فرمایند: سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود، و یاران حجت را بر من تمام نمی کردند، و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود که برابرشکم بارگی ستمگران، و گرسنگی مظلومان، سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته ، رهایش می ساختم، و آخر خلافت را به کاسه اول آن سیراب می کردم ، آنگاه می دیدید که دنیای شما نزد من از آب بینی بزغاله ای بی ارزش تر است.

اگه کمی در سیره ی علی(ع) تامل می کردین پاسخ خودتون رو می گرفتین، اون خلافت ظاهری که علی(ع) غصه ی اون رو می خوره یه تکلیف الهیه که خداوند بخاطر شایستگی های منحصر به فرد ایشون و مصلحت اسلام و اهل اسلام بر دوش ایشون گذاشته، علی(ع) غصه ی امتثال امر الهی، و اسلام و اهل اسلام رو می خوره، من تعجب می کنم که چطور شما از این مطلب روشن غفلت می کنین، اما خلافت ظاهری از حیث یه فریب دنیایی برای علی(ع) از آب بینی بزغاله بی ارزش تره، همچنانکه در آخر این خطبه هم اومده...

سلام و سپاس از سید ضیاء گزامی

بله دقیقا از علی بن ابی طالب بر می آید که بعنوان یک بنده صالح غصه بندگان خدا را بخورد.

مومنین و عرفاء رسمی دارند که طبق آن رسم که بر اساس قرآن است پیام را می رسانند حال اگر کسی که پیام را شنید و پذیرفت با اوست والا مسئولیت پذیرش با ایشان نیست .

پیامبر اکرم نیز همین غصه را می خورند وخیلی کفار را سفارش می کردند وقتی کفار ایمان نمی آوردند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
غمگین می شدند و می گریستند تا اینکه این آیه نازل گردید که تو مسئول هدایت آنها نیستی تو یک پیامبری نه مسئول هدایت تک تک آنها

لذا مومنین اینچنین عمل می کنند.

یاحق

..یا ستار..

با سلام..

با توجه به ایه ذیل:

..و جعلنا هم ائمة يهدون بامرنا، و اوحينا اليهم فعل الخيرات ، و اقام الصلوة ، و ايتاء الزكوة ، و كانوا لنا عابدين .....
ايشان را امامان كرديم ، كه به امر ما هدايت كنند، و بايشان وحى كرديم فعل خيرات و اقامه نماز و دادن زكات را، و ايشان همواره پرستندگان مايند..

وظیفه امامت هدایت است ؛ان هم هدایت به امر(باطن) .وهچونین فعل و انجام خیرات از قبیل نماز و زکوه و غیرهم...انهم به هدایت خودش نه غیره ؛..

نتیجتا اصل امامت بر ولایت استوار است وولایت بر هدایت؛...

نتیجتا هدایت ظاهری نیز از لوازم امامت است؛که البته حکومت و خلافت از اویختگان و تعلقات ان می باشد؛به عبارتی خلافت یکی از شاخه های امامت می باشد ؛برای همین امام انرا حق خود می دانستند؛ولی شانی برای ان قائل نبودن مگر به خاطر احقاق حقوق ظاهری و الهی..

------------------------------------------

erfan_alavi;38833 نوشت:
نتیجتا اصل امامت بر ولایت استوار است وولایت بر هدایت؛... نتیجتا هدایت ظاهری نیز از لوازم امامت است؛که البته حکومت و خلافت از اویختگان و تعلقات ان می باشد؛به عبارتی خلافت یکی از شاخه های امامت می باشد ؛برای همین امام انرا حق خود می دانستند؛ولی شانی برای ان قائل نبودن مگر به خاطر احقاق حقوق ظاهری و الهی..

برای هدایت حکومت لازم نیست چنانکه ائمه سلام الله علیهم اجمعین ولایت داشتند حکومت نداشتند.

وجود حکومت بهتر است هیچ حرفی نیست ولی اگر نشد اصل هدایت ناقص که نمی ماند.
یاحق

ضمنا پناه مسلمین خداوند متعال است و نه عمر یا کس دیگر.
من یک انتقاد از عقیل دارم و آن اینست که ایشان رفته بدترین ترجمه را انتخاب کرده آورده.
مگر فقط ترجمه علی دشتی در بازار موجود بود.

ترجمه علامه محمدتقی جعفری و تفسیر ایشان را عنایت کنید ذکر نمائید.

یاحق

إِنَّکَ مَتَي تَسِرْ إِلَي هذَا الْعَدُوِّ بِنَفْسِکَ، فَتَلْقَهُمْ بِشَخْصِکَ فَتُنْکَبْ، لاَ تَکُنْ لِلْمُسْلِمِينَ کَانِفَةٌ دُونَ أَقْصَي بِلاَدِهِمْ. وَلَيْسَ بَعْدَکَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إِلَيْهِ،

هرگاه خود به جنگ دشمن روي و با آنان روبرو گردي و آسيبي بيني، مسلمانان تا دورترين شهرهاي خود، ديگر پناهگاهي ندارند و پس از تو کسي نيست تا بدان روآورند.

خوب است این آقای دشتی این را اینطور ترجمه نکرد که

مردم تا دور ترین نقاط غیر از تو پناهگاهی ندارند و همه از تواند و بسوی تو باز می گردند.

عقیل گرامی رفتی سراغ آبکی ترین ترجمه
هر فرمانده لشگری که سپاهیانش برای نبرد به او نیاز دارند
حال او عمر فاروق باشد یا سعدبن ابی وقاص با علی بن ابی طالب
این قانون جنگ است که علی علیه السلام دارد توصیف می کند بر عمر اینطوریکه بر می اید ایشان از قوانین جنگ زیاد سر رشته نداشته.


اما پناه
پناه مومنین با سرپناه زیر باران فرق می کند این آقای دشتی اصلا نمی دانم چرا بهشان مجوز چاپ دادند و ادعا می کند جناب خامنه ای هم از ایشان تقدیر کرده.
دروغگو رسوا شود

یاحق

با سلام اولا انطور که عقیل گفته که حضرت امیر المومنین این کلام را در مورد جنگ عمر با روم بیان کرده اند کلامی است بی دلیل بلکه علما شیعه این کلام را در مورد جنگ قادسیه یا نهاوند میدانند لذا کلام بعدی عقیل عزیز همچون کلام ابتدایی غلط است {شرح خویی ج7 ص421وشرح ایه الله مکارم ج5 ص482)ثانیا جمله لیس بعدک مرجع یرجعون الیه بعد از تو کسی نیست که به او مراجعه کنند به این معنا نیست که تو اصلح امت هستی بلکه به این معناست که در شرایط فعلی که توده مردم -بحق یا نا بحق-تو را به این صفت شناخته اند اگر کشته شوی تا توافق وبیعت بر دیگری شود عامه یله و رها میشوند.

وقد شاوره عمر بن الخطاب في الخروج إلي غزوالروم

وَقَدْ تَوَکَّلَ اللهُ لِأَهْلِ هَذا الدِّينِ بِإِعْزَازِ الْحَوْزَةِ، وَسَتْرِ الْعَوْرَةِ. وَالَّذِي نَصَرَهُمْ وَهُمْ قَلِيلٌ لاَ يَنْتَصِرُونَ، وَمَنَعَهُمْ وَهُمْ قَلِيلٌ لاَ يَمْتَنِعُونَ، حَيٌّ لاَ يَمُوتُ. إِنَّکَ مَتَي تَسِرْ إِلَي هذَا الْعَدُوِّ بِنَفْسِکَ، فَتَلْقَهُمْ بِشَخْصِکَ فَتُنْکَبْ، لاَ تَکُنْ لِلْمُسْلِمِينَ کَانِفَةٌ دُونَ أَقْصَي بِلاَدِهِمْ. وَلَيْسَ بَعْدَکَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إِلَيْهِ، فَابْعَثْ إِلَيْهِمْ رَجُلاً مِحْرَباً، وَاحْفِزْ مَعَهُ أَهْلَ الْبَلاَءِ وَالنَّصِيحَةِ، فَإِنْ أَظْهَرَ اللهُ فَذَاکَ مَا تُحِبُّ، وَإِنْ تَکُنِ الْأُخْرَي، کُنْتَ رِدْأً للنَّاسِ وَمَثَابَةً لِلْمُسْلِمِينَ.

(نهج البلاغه ترجمه استاد دشتي خطبه 134صفحه 70)

در این خطبه امام علی در راهنمایی حضرت عمر رضی الله عنه در هنگام خروج برای جنگ با روم مطالب زیبایی می فرمایند
-در این خطبه حضرت علی حضرت عمر را پناه مردمان و مرجع مسلمانان می خواند که نشانه ی اعتماد و ایمان حضرت علی به صالح بودن و عادل بودن حضرت عمر دارد 2-در این خطبه حضرت علی فتح روم توسط حضرت عمر را کاری شایسته می داند که این بر خلاف عقیده ی شیعیان است که حمله ی حضرت عمر به روم را کاری وحشیانه می خوانند. حالا شیعیان باید جوابگو باشند که آیا فهم آن ها بیش تر از امام علی است یا خیر؟ 3-در این خطبه امام علی حضرت عمر را از رفتن به جنگ نهی می کند تا آسیبی به وی نرسد تا مسلمانان بدون پناه نمانند 4-مشاوره ی حضرت علی در این کار نشانه ی مقبولیت این عمل حضرت عمر نزد خدا است زیرا خداوند می فرماید: وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ (مائده 2)
مشاوره ی حضرت علی مانند تعاون و همکاری در این جنگ است و اگر این جنگ از اثم و عدوان می بود قطعا حضرت علی از همکاری با آن دوری می کردند و خلاف سخن خدا عمل نمی کرد پس این عمل جزء اعمال بر و تقوی است
»

[=&quot]
جناب عقیل استدلال شما گرچه اشکالاتی دارد که در ذیل به آن اشاره می کنم اما در کل زیبا و خواندنی است.

[=&quot]در این باره آیت الله مکارم در ترجمه اش می فرماید :« تو اگر شخصا به سوی دشمن حرکت کنی و مغلوب گردی برای شهرهای دو دست مسلمانان پناهی نمی ماند( و ا گر تو در میدان جنگ کشته شوی پیش از آنکه مردم با دیگری بیعت کنند ) کسی نیست که به او مراجعه کنند . پس مرد جنگ آزموده ای را به سوی آنها بفرست و گروهی که مشکلات و سختیهای جنگ را دیده اند و خیر خواه و نصیحت پذیرند با او همراه ساز پس اگر خداوند پیروزی داد همان است که تو می خواهی و اگر نشد تو مدافع مردم و پناه انان خواهی بود ( و در سنگر پشت جبهه قرار خواهی داشت )» .[=&quot][1]

[=&quot] امام به عمر می گوید: اگر تو خود به میدان بروی دشمنان سعی می کنند تو را به هر صورتی شده بکشند در این صورت فرماندهی جنگ که تو باشی کشته شده و سپاه ا ز هم گسیخته خواهد شد. در این حال سپاه روم به مناطق مسلمان نشین وارد می شود و دیگر چون تو نیستی ،سپاه تو نیز به دلی نداشتن فرمانده نمی تواند از ایشان حفاظت کند. ( کشته شدن فرمانده جنگ، مقدمه شکست حتمی در آن جنگ است )[=&quot]. چرا که با نبود فرمانده اوضاع سربازان به هم می ریزد و با توجه به اینکه عمر علاوه بر فرماندهی جنگ خلیفه هم بود در صورت کشته شدندش، تا مسلمانان بیایند و بنشینند خلیفه ای انتخاب کنند که همه گی یا لااقل عده زیادی بر او توافق داشته باشند زمان زیادی طول می کشید و در نتیجه کار از کار می گذشت و ممکن بود مدینه را روم تصرف کرده کار اسلام را یکسره کند. امام به عمر فرمود اگر تو در مدینه باشی حتی اگز فرمانده ای که انتخاب کرده ای کشته شود بلافاصله می توانی دیگری را جانشینش سازی. و با بودن تو در مدینه از لحاظ روحی سپاهیان از اینکه فرمانده ارشد آنها زنده است آرامش خاطر دارند.در اینجا لازم می دانم مثالی را برای تقریب به ذهن ذکر کنم . فرض کنید امام خمینی در جنگ هشت ساله خودش به میدان جنگ در شلمچه یا طلائیه یا ... حاضر می شد. چه اتفاقی می افتاد. صدام تمام تلاشش را می کرد که هر جور شده ، ایشان را به شهادت برساند . چرا که با شهادت ایشان تا مردم بیایند و رهبر دیگری انتخاب کنند صدام تهران راگرفته بود. یعنی با شهادت امام خمینی علاوه بر ا ینکه روحیه سربازان به شدت تضعیف می شد دشمن جسورتر می شد و می توانست به خوبی شهره ها را یکی پس از دیگر تصرف کند . در این صورت دیگر کسی نبود که مردم به او پناه ببرند. امام علی علیه السلام هم در این راستا به عمر می گوید خودت نرو. در واقع امام در بین باقی ماندن اسلام و حق ا مامتش، دوام اسلام را بر می گزیند. پس تعاون امام تعاون در حفظ اسلام است نه تعاون در حفظ جان جناب عمر و یا تایید جنگهای ایشان. چه انکه اگر ایشان معتقد به حقانیت این جنگها بود اول باید خودش پیشگام می شد. چرا که قران می فرماید ای مسلمانان چرا دیگران را به نیکی سفارش می کنید اما خود این سفارش را عمل نمی کنید. پس معلوم می شود که امام می فرماید حالا که می خواهی بروی و قصد داری بجنگی و درخواست مشورت از من داری لااقل خودت نرو که اگر بروی و کشته شوی اوضاع خیلی خراب می شود و اوضاع به گونه ای هم نیست که مردم به من روی بیاورند و سر به فرمان من بسپارند. ممکن است آشفته حالی در جامعه باعث شود ، دشمنان اسلام وارد مدینه شوند و بتوانند اسلام را از بین ببرند.

[=&quot][1] [=&quot]- ترجمه آیت الله مکارم ج 2 ص 104

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام
ابتدا فرارسیدن ماه مبارک رمضان ماه اصلاح ماه ضیافت خدا و ماه نزول قرآن را به همه ی اسک دینی ها تبریک عرض می کنم

seyedziya;38778 نوشت:
با سلام جناب عقیل باز هم که تنها به قاضی رفتین و خوشحال برگشتین!، برادر من در فهم متن دینی باید نگاه کل نگرانه داشته باشین، نه اینکه یه جزء اون رو بگیرین و بعد هر جور که دلتون خواست بتازین، پاسخ نقضی مطلب شما بر اینکه این خطبه دلالت مورد ادعای شما رو نداره، خطبه ی شقشقیه است، من متن این خطبه رو در اینجا می یارم، دوستان اهل انصاف این خطبه رو بخونن و بعد در پرتو اون خطبه ی 134 رو تفسیر کنن، ببینین آیا دلالت ادعایی جناب عقیل رو داره یا نه...

برادر محترم این از اصول مناظره و گفتگوی منطقی است که بنده به کتابی که نزد شما معتبر است استناد می کنم ولی شما نمی توانید بگویید در نهج البلاغه خطبه ای دیگر وجود دارد که این خطبه را نقض می کنه
و این از اصول مناظره خارج است چون من کتاب نهج البلاغه را کتابی کاملا صحیح نمی دانم
سادات;38785 نوشت:
سلام. اولا اينكه در اين خطبه عمر قبل از جنگ براي مشورت پيش امير المومنين (ع) رفت و ايشان هم راهنمايي لازم را كردند. دوم اين جمله امير المومنين: وَإِنْ تَکُنِ الْأُخْرَي، کُنْتَ رِدْأً للنَّاسِ وَمَثَابَةً لِلْمُسْلِمِينَ. يك جمله شرطي هست نه خبري. يعني اگر كار ديگري مطرح شد در اين صورت پشت و پناه مسلمين هستي و اين جمله را به هر كس ديگري هم كه براي راهنمايي مي آمدند مي گفتند و فرقي نمي كرد عمر باشد يا كس ديگري و دليل بر اين نمي شود كه امام او را پناه مسلمين خطاب كند وگرنه بايد در جمع به مسلمانان مي گفتند اي مسلمانان من اعلام مي كنم كه عمر پناه و پشتيبان شماست!!!

چرا امام علی باید به هر کس مشاوره بدهد به او بگوید تو پشت و پناه مسلمین هستی.
آیا این سخن منطقی است؟ چرا حضرت علی به کسی که دشمن او و خداست و غاصب خلافت است بگوید تو پناه مسلمینی



bina88;38836 نوشت:
ضمنا پناه مسلمین خداوند متعال است و نه عمر یا کس دیگر. من یک انتقاد از عقیل دارم و آن اینست که ایشان رفته بدترین ترجمه را انتخاب کرده آورده. مگر فقط ترجمه علی دشتی در بازار موجود بود. ترجمه علامه محمدتقی جعفری و تفسیر ایشان را عنایت کنید ذکر نمائید. یاحق

این هم ترجمه علامه جعفری:

و از سخنان حضرت است و آن را در موقعى فرموده است كه عمر بن الخطاب براى رفتن به جنگ روم با آن‏حضرت مشورت نمودخداوند متعال بعهده گرفته است كه اهل اين دين را با تقويت جامعه وحفظ احترام آنان حمايت نمايدخداوندى كه مسلمين را يارى فرمود،در حالى كه‏آنان اندك بودند و كسى بيارى آنان برنميخاست‏و از آنان دفاع فرمود در حاليكه ازهيچ طرفى مورد دفاع نبودند.همان خداوند زنده است و هرگز نمى‏ميردهر گاه خودبسوى دشمن حركت كنى و روياروى خصم قرار گرفته و شكست‏بخورى،براى‏مسلمانان پناهى در هيچ جائى از شهرهايشان نخواهد ماندو بعد از تو مرجعى براى‏آنان نيست كه به او رجوع كنندپس مردى دلاور بطرف دشمن بفرست‏و كسانى رابهمراه او بسيج كن كه آزمايش شده و سختى‏ها ديده و خيرخواه باشنداگر خداوند ترابر دشمن پيروز ساخت،اين مقصود تست‏و اگر به اين مقصود نرسيدى،باز تكيه‏گاه وپناهگاه مسلمين خواهى بود.

شرح علامه جعفری:


و قد توكل الله لاهل هذا الدين باعزاز الحوزة...
(1)
همان خدائى كه مسلمانان را بدون سپاه فراوان و بدون كمترين تجهيزات‏پيروز فرمود،زنده و ابدى است،تو مطابق تكليف خود عمل كن
بار ديگر عظمت روحى امير المؤمنين عليه السلام در اين مشورت آشكار مى‏گردد،اگراين وارسته از همه آلودگى‏ها و اين آراسته با همه فضائل انسانى،كمترين هوى و هوس وخودخواهى در درون داشت،و اگر اين تجلى‏گاه جمال و جلال الهى،ميخواست ازسياست ماكياولى براى بدست آوردن جاه و مقام،استفاده كند،دست‏به اغوا و فريبكارى‏مى‏زد و عمر بن خطاب را از مركز ثقل سياست دور مى‏داشت و آنگاه براى پيشبرد اميال‏سياسى معمولى خود اقداماتى مى‏كرد،ولى حقيقت و تاريخ شهادت مى‏دهد كه او على‏بن ابيطالب بود و تا آخرين لحظات زندگى خود در اين دنيا هم على بن ابيطالب ماند تا به‏ديدار خداوندى نائل آمد.دقت كنيد،ببينيد على عليه السلام با چه استدلال محكمى و باچه اخلاصى عمر را ارشاد فرمود كه تو براى جنگ بسوى دشمن حركت مكن،خداوندمتعال با اين چاره‏جوئى‏ها و با توسل باينگونه فعاليت نبود كه مسلمانان را پيروز فرمود،زيرا هنگامى كه خداوند عز و جل اخلاص و تكاپو و عظمت روحى و گذشت مسلمانان‏را ديد،آنان را با كمى افراد و با ناچيزى وسائل و تجهيزات بر همه دشمنان پيروزساخت.نكته ديگرى كه در اينجا بايد در نظر گرفت،اينست كه نظر امير المؤمنين‏عليه السلام در اين مشورت با كمال روشنايى اثبات مى‏كند كه او مسائل سياسى جامعه وچگونگى مديريت آن را در حد اعلا ميدانست،همانگونه كه خود آن بزرگوار هم درمواردى آن را تذكر داده است.و اينكه بعضى از ناآگاهان يا غرض ورزان مى‏گفتند: على‏بن ابيطالب عليه السلام سياستمدار نبوده است،افتراء به آن حضرت و خيانت‏بر تاريخ‏نموده‏اند.آرى همانگونه كه بارها گفته‏ايم:امير المؤمنين از همه انواع سياست اطلاع ولى‏آن نوع روش سياسى كه تجويز مى‏كند همه حقائق مذهبى و اخلاقى و اصول انسانى‏براى وصول به قدرت،زير پا گذاشته شود،نه تنها آن بزرگوار مرتكب آن سياست‏نمى‏گشت،بلكه آن را مفسد بشر و بشريت دانسته و براى ريشه‏كن كردن آن،مبارزه‏هافرموده است.در اينجا مطلبى را متذكر ميشويم كه از نظر كلامى با اهميت ميباشد:-ابن‏سينا در بحث‏خلافت مى‏گويد:«اصل اساسى در زمامدارى برترى در تعقل و حسن‏مديريت است.پس هر كس كه در ديگر صفات ممتاز متوسط باشد و در دو صفت مزبورمقدم بر ديگران بوده و از آن صفات ممتاز بكلى بيگانه نباشد و به اضداد آن صفات‏متصف نباشد او شايسته‏تر است‏براى خلافت از كسانى كه در صفات ممتاز غير از دوصفت فوق (تعقل و حسن مديريت) بر او تقدم داشته باشند پس لازم است كه اعلم آنان‏با اعقل آنان شركت نموده و او را يارى نمايد و لازم است اعقل آنان كمك و يارى‏اعلم را بپذيرد و به او رجوع كند.همانگونه كه عمر و على انجام دادند.» (2) مورد مشورت‏عمر با على عليه السلام يك مسئله سياسى بود و نظرى كه آن حضرت اظهار فرمودند،نيزيك نظر سياسى بود.امثال اينگونه موارد ميتواند موجب تجديد نظر در سخن ابن سينا وامثال وى در اينگونه مسائل بوده باشد.به اضافه اينكه ابن سينا در يكى از آثارش در موردتقديم معقول بر محسوس چنين گفته است:«و براى اين بود كه شريف‏ترين انسان وعزيزترين انبياء و خاتم رسولان صلى الله عليه و آله و سلم چنين گفت‏با مركز حكمت وخزانه عقل امير المؤمنين عليه السلام:كه يا على اذا رايت الناس يتقربون الى‏خالقهم بانواع البر تقرب انت اليه بانواع العقل تسبقهم.و اين چنين خطاب را جز چنوبزرگى راست نيامدى كه او در ميان خلق چنان بود كه معقول در ميان محسوس‏«لاجرم چون‏با ديده بصيرت عقل مدرك اسرار گشت،همه حقائق را دريافت و ديدن حكم داد وبراى اين بود كه گفت:لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا (اگر پرده برداشته شود،بر يقين من‏افزوده نگردد) هيچ دولت آدمى را زيادت از ادارك معقول نيست،بهشتى كه بحقيقت‏آراسته باشد بر انواع نعيم و زنجبيل و سلسبيل،ادراك معقول است و دوزخ با عقاب واغلال متابعت اشغال جسمانى است كه مردم در بند هوى افتند و در جحيم خيال‏بمانند.» (3)
پى‏نوشتها:
1.بدانجهت كه محتواى سخنان امير المؤمنين عليه السلام،در نهايت وضوح بود،لذا نيازى به‏تفسير همه جملات ديده نشد.
2.الشفاء ابن سينا-المقالة العاشرة الفصل الخامس ص 452 طبعة القاهرة-مصر.
3.معراج نامه ابن سينا ص 22 و 23.
bina88;38867 نوشت:
اما پناه پناه مومنین با سرپناه زیر باران فرق می کند این آقای دشتی اصلا نمی دانم چرا بهشان مجوز چاپ دادند و ادعا می کند جناب خامنه ای هم از ایشان تقدیر کرده. دروغگو رسوا شود

بینا جان آقای جعفری هم در ترجمه شان این را ذکر کرده اند
(باز تكيه‏گاه وپناهگاه مسلمين خواهى بود)
سید مهدی;38868 نوشت:
با سلام اولا انطور که عقیل گفته که حضرت امیر المومنین این کلام را در مورد جنگ عمر با روم بیان کرده اند کلامی است بی دلیل بلکه علما شیعه این کلام را در مورد جنگ قادسیه یا نهاوند میدانند لذا کلام بعدی عقیل عزیز همچون کلام ابتدایی غلط است {شرح خویی ج7 ص421وشرح ایه الله مکارم ج5 ص482)

در همه ی ترجمه ها جنگ با روم ذکر شده است حتی ترجمه و شرح آیت الله مکارم:
از سخنانى است كه امام(ع)فرموده[1]
هنگامى كه‏«عمر»با امام براى رفتن بجنگ روم مشورت كرد چنين فرمود:
خداوند به پيروان اين دين وعده داده و بر عهده گرفته كه اسلام را سر بلند،و نقاط ضعف‏آنها را بر طرف سازد.آنكس كه آنان را در آنهنگام كه اندك بودند يارى كرد،و در آنموقع كه در اثر كمى نفرات نمى-توانستند از خود دفاع كنند از آنها دفاع نموده همو زنده است.هرگز نميميردولى تو اگر شخصا بسوى دشمن حركت كنى و مغلوب گردى براى شهرهاى دور دست‏مسلمانان پناهى نمى‏ماند،(و اگر تو در ميدان جنگ كشته شوى،پيش از آن كه مردم با ديگرى‏بيعت كنند)كسى نيست كه به او مراجعه كنند.پس مرد جنگ آزموده‏اى را به سوى آنهابه فرست و گروهى كه مشكلات و سختيهاى جنگ‏ها را ديده‏اند و خير خواه و نصيحت‏پذيرند با او همراه ساز!پس اگر خداوند پيروزى داد همان است كه تو مى‏خواهى.
و اگر نشد تو مدافع مردم و پناه آنها خواهى بود،(و در سنگر پشت جبهه قرار خواهى‏داشت.)
توضيح:
[1]1-در«نهاية‏»«ابن اثير»جلد 4 صفحه 250 ذيل ماده‏«كنف‏»به اين سخن امام‏عليه السلام اشاره شده‏و«ابو عبيدة‏»در كتاب‏«الاموال‏»صفحه 252.
و از اينكه ابن ابى الحديد بعضى از كلمات سخن مورد بحث را بگونه ديگرنقل كرده مثلا«تكفل‏»به جاى‏«توكل‏»و«كهف‏»بجاى كانفه،بدست مى‏آيد كه‏او به نسخه ديگرى از كلام امام(ع)غير نهج البلاغه دست‏يافته(مصادر نهج البلاغه و اسانيده ج 2 ص 302)
2-اين مشورت در آن هنگام پيش آمده كه قيصر روم با همه سپاهش براى‏جنگ با مسلمانان در معركه حاضر شدند و«خالد ابن وليد»از جنگ كناره گرفته‏بود.و كار بر«ابو عبيده‏»و«شرحبيل‏»و سائر سران لشكر مسلمانان تنك شده بود و دراين حال جريان را به عمر اطلاع دادند،و او در اين زمينه با امام(ع)مشورت‏كرد و اين پاسخ را شنيد.
(مستدرك و مدارك نهج البلاغه ص 251)
3-اين همان جنك فلسطين و فتح بيت المقدس است كه عمر پس از اطلاع‏احساس كرد كه بايد شخصا در آن شركت كند و لذا به آن سو رهسپار شد،و پس از رسيدن به آنجا و آگاهى روميان از ورود وى از او تقاضاى صلح نمودندو او با آنها مصالحه كرد به شرط اينكه جزيه بپردازند.سپس از آنجا به بيت المقدس‏رفت.و مورخان نوشته‏اند در اين مسافرت به معاويه و سرداران سپاه كه لباسهاى‏زيبا و تجملى پوشيده بودند اعتراض كرد،و آنها در پاسخ وى گفتند كه دراينجا عظمت اسلام در اين است كه ما چنين لباسهائى را در برداشته باشيم!
البته عمر چهار بار به شام رفته و در يكى از مسافرتهايش به آن سو به بيمارى‏وبا كه در آن ناحيه شيوع داشته برخورد مى‏كند و لذا وارد شهر نشده برميگردد،اين سفر در سال‏17 هجرى بوده،و فتح بيت المقدس در سنه 15 هجرى اتفاق‏افتاده است.
(شرح ابن ابى الحديد جلد 8 ص 298-300 و كامل ابن اثير جلد 2 ازص‏499 به بعد)

seyedziya نوشت:

با سلام جناب عقیل باز هم که تنها به قاضی رفتین و خوشحال برگشتین!، برادر من در فهم متن دینی باید نگاه کل نگرانه داشته باشین، نه اینکه یه جزء اون رو بگیرین و بعد هر جور که دلتون خواست بتازین، پاسخ نقضی مطلب شما بر اینکه این خطبه دلالت مورد ادعای شما رو نداره، خطبه ی شقشقیه است، من متن این خطبه رو در اینجا می یارم، دوستان اهل انصاف این خطبه رو بخونن و بعد در پرتو اون خطبه ی 134 رو تفسیر کنن، ببینین آیا دلالت ادعایی جناب عقیل رو داره یا نه...

عقیل نوشت:
برادر محترم این از اصول مناظره و گفتگوی منطقی است که بنده به کتابی که نزد شما معتبر است استناد می کنم ولی شما نمی توانید بگویید در نهج البلاغه خطبه ای دیگر وجود دارد که این خطبه را نقض می کنه
و این از اصول مناظره خارج است چون من کتاب نهج البلاغه را کتابی کاملا صحیح نمی دانم

با سلام
جناب عقیل باز هم از مطلبی که در پست قبلی آوردم غفلت کردید، یعنی بحث نگاه کل نگرانه، فعلا با مسامحه و صرف نظر از بعضی دقتها فرض رو بر این بذاریم که از اصول مناظره اینه که به مطلب مورد قبول طرف مقابل استناد بشه، اتفاقا این اشکال بر شما وارده، یعنی شما مطلبی رو که مورد قبول شیعه نیست با متدی که مورد قبول شیعه نیست طرح می کنین، متد شیعه متد کل نگره و نه جزءنگر، آنچه مورد قبول شیعه است این نیست که یه جزء متن رو بگیرید و بعد هر طور که دلتون خواست تفسیر کنین، بلکه آنچه مورد قبول شیعه هست اینه که با رویکرد کل نگر این مطلب رو بفهمین، یعنی در پرتو بقیه ی خطب مثل همین خطبه ی شقشقیه اون خطبه رو بفهمین، اصلا این متد هر کسیه که دنبال حقیقته، نه اینکه مطابق هوای نفسش یه جزء رو بگیره و شروع به تفسیر به رای کنه، پس اگه می خواین از اصول منطقی مناظره تبعیت کنین باید چنین کاری کنین...

عقیل;38767 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
به امید خدا قصد دارم از این به بعد طی چندین تاپیک باطل بودن عقاید علمای شیعه را از خود سخنان امیرالمومنین علی علیه السلام یعنی کتاب نهج البلاغه ثابت کنم و با این خطبه آغاز می کنم

وقد شاوره عمر بن الخطاب في الخروج إلي غزوالروم

وَقَدْ تَوَکَّلَ اللهُ لِأَهْلِ هَذا الدِّينِ بِإِعْزَازِ الْحَوْزَةِ، وَسَتْرِ الْعَوْرَةِ. وَالَّذِي نَصَرَهُمْ وَهُمْ قَلِيلٌ لاَ يَنْتَصِرُونَ، وَمَنَعَهُمْ وَهُمْ قَلِيلٌ لاَ يَمْتَنِعُونَ، حَيٌّ لاَ يَمُوتُ. إِنَّکَ مَتَي تَسِرْ إِلَي هذَا الْعَدُوِّ بِنَفْسِکَ، فَتَلْقَهُمْ بِشَخْصِکَ فَتُنْکَبْ، لاَ تَکُنْ لِلْمُسْلِمِينَ کَانِفَةٌ دُونَ أَقْصَي بِلاَدِهِمْ. وَلَيْسَ بَعْدَکَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إِلَيْهِ، فَابْعَثْ إِلَيْهِمْ رَجُلاً مِحْرَباً، وَاحْفِزْ مَعَهُ أَهْلَ الْبَلاَءِ وَالنَّصِيحَةِ، فَإِنْ أَظْهَرَ اللهُ فَذَاکَ مَا تُحِبُّ، وَإِنْ تَکُنِ الْأُخْرَي، کُنْتَ رِدْأً للنَّاسِ وَمَثَابَةً لِلْمُسْلِمِينَ.

راهنمائي عمر در جنگ

مشاوره نظامي خداوند به پيروان اين دين وعده داد که اسلام را سربلند و نقاط ضعف مسلمين را جبران کند، خدايي که مسلمانان را به هنگام کمي نفرات ياري کرد، و آنگاه که نمي‏توانستند از خود دفاع کنند، از آنها دفاع کرد، اکنون زنده است و هرگز نمي‏ميرد. هرگاه خود به جنگ دشمن روي و با آنان روبرو گردي و آسيبي بيني، مسلمانان تا دورترين شهرهاي خود، ديگر پناهگاهي ندارند و پس از تو کسي نيست تا بدان روآورند. مرد دليري را به سوي آنان روانه کن، و جنگ‏آزمودگان و خيرخواهان را همراه او کوچ ده، اگر خدا پيروزي داد چنان است که تو دوست داري، و اگر کار ديگري مطرح شد، تو پناه مردمان و مرجع خواهي بود
آدرس دقیق
(نهج البلاغه ترجمه استاد دشتي خطبه 134صفحه 70)

در این خطبه امام علی در راهنمایی حضرت عمر رضی الله عنه در هنگام خروج برای جنگ با روم مطالب زیبایی می فرمایند
1-در این خطبه حضرت علی حضرت عمر را پناه مردمان و مرجع مسلمانان می خواند که نشانه ی اعتماد و ایمان حضرت علی به صالح بودن و عادل بودن حضرت عمر دارد

2-در این خطبه حضرت علی فتح روم توسط حضرت عمر را کاری شایسته می داند که این بر خلاف عقیده ی شیعیان است که حمله ی حضرت عمر به روم را کاری وحشیانه می خوانند. حالا شیعیان باید جوابگو باشند که آیا فهم آن ها بیش تر از امام علی است یا خیر؟

3-در این خطبه امام علی حضرت عمر را از رفتن به جنگ نهی می کند تا آسیبی به وی نرسد تا مسلمانان بدون پناه نمانند

4-مشاوره ی حضرت علی در این کار نشانه ی مقبولیت این عمل حضرت عمر نزد خدا است زیرا خداوند می فرماید:
وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ (مائده 2)
مشاوره ی حضرت علی مانند تعاون و همکاری در این جنگ است و اگر این جنگ از اثم و عدوان می بود قطعا حضرت علی از همکاری با آن دوری می کردند و خلاف سخن خدا عمل نمی کرد پس این عمل جزء اعمال بر و تقوی است

اما پاسخ حلی این مطلب، همونطور که دوستان هم اشاره کردن، مشورت امام به خلیفه ی دوم صرفا بخاطر مصلحت اسلام و اهل اسلامه، که همواره نصب العین امام(ع) بود، در پرتو بقیه ی خطب نهج البلاغه، روشنه که این کار امام به هیچ عنوان نه دلالتی بر بر حق بودن خلافت خلیفه ی دوم داره و نه صلاح و عدالت اون، و نه به هیچ عنوان میشه از اون تاییدی بر این کار خلیفه ی دوم گرفت، بلکه عدم شرکت امام در این جنگ می تونه مویدی برای خلاف اون باشه، خلیفه ی دوم در یه زمینه و بستر اجتماعی خاص تصمیمی رو گرفته بود، حالا امام با لحاظ این بستر اجتماعی خاص و قطعیت چنین تصمیمی، به اون میگه که چنین و چنان کن، روشنه که در صورتی که خلیفه چنین نمی کرد، احتمال آسیب جانی او خیلی بیشتر بود، مفسده ی آسیب جانی خلیفه و فرمانده ی مسلمانان هم روشنه، مفسده هایی که در اینجا مطرحه برکنار از برحق بودن یا نبودن خلیفه ی دومه، یعنی چه خلیفه ی دوم بر حق باشه و چه نباشه، این مفسده ها مطرحه، در پرتو بقیه ی خطب نهج البلاغه، روشنه که مرجع و پناه بودن هم برکنار از برحق بودن یا نبودن خلیفه ی دومه، بلکه با توجه به بقیه ی خطب، باید گفت که مرجع بودن خلیفه ی دوم، مرجع بودن طاغوته، بالاخره طاغوت هم مرجع امور یه کشور و باعث انتظام حداقلی اونه...

عقیل;38767 نوشت:
در این خطبه امام علی در راهنمایی حضرت عمر رضی الله عنه در هنگام خروج برای جنگ با روم مطالب زیبایی می فرمایند 1-در این خطبه حضرت علی حضرت عمر را پناه مردمان و مرجع مسلمانان می خواند که نشانه ی اعتماد و ایمان حضرت علی به صالح بودن و عادل بودن حضرت عمر دارد 2-در این خطبه حضرت علی فتح روم توسط حضرت عمر را کاری شایسته می داند که این بر خلاف عقیده ی شیعیان است که حمله ی حضرت عمر به روم را کاری وحشیانه می خوانند. حالا شیعیان باید جوابگو باشند که آیا فهم آن ها بیش تر از امام علی است یا خیر؟ 3-در این خطبه امام علی حضرت عمر را از رفتن به جنگ نهی می کند تا آسیبی به وی نرسد تا مسلمانان بدون پناه نمانند 4-مشاوره ی حضرت علی در این کار نشانه ی مقبولیت این عمل حضرت عمر نزد خدا است زیرا خداوند می فرماید: وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ (مائده 2) مشاوره ی حضرت علی مانند تعاون و همکاری در این جنگ است و اگر این جنگ از اثم و عدوان می بود قطعا حضرت علی از همکاری با آن دوری می کردند و خلاف سخن خدا عمل نمی کرد پس این عمل جزء اعمال بر و تقوی است

به نام خدا
از خطبه زیبا و شیوای 134 اخ القرآن ،نهج البلاغه آقای عقیل مطالبی را استنباط کردند و آن را گواه حقانیت عقایدشان پنداشتند
به نقد آن می پردازیم و قضاوت را به خوانندگان گرامی می سپاریم

فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (زمر 17و18)

1-)در این خطبه حضرت علی حضرت عمر را پناه مردمان و مرجع مسلمانان می خواند که نشانهی اعتماد و ایمان حضرت علی به صالح بودن و عادل بودن حضرت عمر دارد) عقیل

1- جناب عمر به عنوان خلیفه و فرمانده نیروهای اسلام مشورتی می نماید و قطعا این مطلب در نظر هر مشاور امینی (المستشار موتمن )وجود دارد که جایگاه مشورت گیرنده را در نظر گیرد و پر واضح است که باید برای خلیفه حکم خلیفه را بگوید و نیز روشن است که خلیفه محور گردش همه امور است چه اینکه در حق خودشان به زیبایی می فرمایند :

إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْر

و هرکه جایگاه خلیفه را داشته باشد شانش این است . حال این بدان معنی است که تو خلیفه برحقی؟ این که خلیفه ملجا و پناه همه مسلمین است یک مطلب است و اینکه تو همان خلیفه برحق هستی چیز دیگریست از لحاظ منطقی آیا هیچ قضیه ای متکفل بیان موضوع خودش میباشد ؟اگر گفتید آب یخ سرد است این یعنی که دم دستتان آب یخ دارید؟

روشن اسست که شخصیتی مانند امام علی ع نمی تواند از مسئولیت جامه اسلامی شانه خالی کند و همان گونه که خود می فرماید

وَ اعْلَمُوا أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ وَ لَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وَ أَطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيرا (خطبه 92 )

و بدانيد كه اگر من درخواست شما را پذيرفتم با شما چنان كار مى‏كنم كه خود مى‏دانم، و به گفته گوينده و ملامت سرزنش كننده گوش نمى‏دارم. و اگر مرا واگذاريد همچون يكى از شمايم، و براى كسى كه كار خود را بدو مى‏سپاريد، بهتر از ديگران فرمانبردار و شنوايم. من اگر وزير شما باشم، بهتر است تا امير شما باشم.(ترجمه مرحوم شهیدی )

به معنای وزیر دقت کنید وزیر همیشه زیر دست حاکم نظر میدهدو اظهار نظر در مافوقش نمی کند اما اگر وزیر بود می فرماید یکی مثل خودتان هستم و شاید مطیع ترین و حرف شنو ترینتان نسبت به کسی که خلیفه اش کردید ( لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ ) و حکومت را باو دادید هستم " حتما به این دو فقره عنایت لازم را دارید: (وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِي) و ( لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ)"

آیا واقعا موضوع مشورت دادن حضرت مصداق همین سخن گرانبهای ایشان نیست آیا اگه وزیری در مقام وزارت حرف بزند میتوانید از سخنش در بیارید که حاکم و خلیفه را قبول دارد؟با اینکه خودش فرموده اگه من حکومت را قبول کنم به راهی که خودم میدانم شما را می برم و به حرف کسی گوش نمی دهم و به سرزنش سرزنشگری توجه نمی کنم و ان ترکتمونی یعنی وقتی مرا رها کنید من به عنوان وزیر راهنمایی لازم را مینمایم ِ

وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَنْ لَا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُوم.....در هر حال کلام حضرت را در خطبه سوم نور خطبه های نهج البلاغه راجع به غصب خلافت و به تن کردن ردای ناراست خلافت بر قامت نارسای اولی و استبداد و خفقان اعمال شده از طرف دومی که جای بستن افسار بر بینی شتر خلافت را دریده و راکبش را به پرتگاه انداخته وچون شتر گرسنه بر علفهای بهاری تاختن و دولپی جویدن خلیفه سوم !،حتما خواندید شما سعی کنید در محکمات نهج البلاغه جولان بدهید و متشابهاتش را به اهلش بسپارید که

مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ
2- شخصیت امام علی ع هم در بیان اوست و هم در بنانش

تُخْمِدُ لَهَبَ الْحُرُوبِ بِبَنَانِكَ وَ تَهْتِكُ سُتُورَ الشُّبَهِ بِبَيَانِكَ وَ تَكْشِفُ لُبْسَ الْبَاطِلِ عَنْ صَرِيحِ الْحَقِّ

اما نگاهی به رفتار و سیره عملی حضرت بیاندازیم . در مدت خلافت ظاهری حدود 4ساله شان سه جنگ بزرگ جمل و صفین و نهروان داشتند در کدام یک از جنگها خودشان به دار الحکومه رفتند و در را برویشان بستند که مبادا آسیبی به ایشان برسد و مسلمین بی پناه بمانند آیا سفارش به نرفتن عمر به جنگ بر اساس مهارت و دانش جنگ آوری امام علی است که فرمانده و خلیفه باید قایم شود؟ که خود هرگز اینگونه نبودند شاهدش علاوه بر آنچه ذکر شد دلاوریهایشان در جنگ خیبر بعد از فرار و عقب نشینی و ناتوانی اولی و دومی از فرماندهی و نیز پیروزی در جنگ ذات السلاسل به دست امام علی بعد از ناتوانی اولی و دومی و مقاومت و دفاع دلیرانه از پیامبر در جنگ احد بعد از فرار اولی ها و دومی ها میباشد

به هیچ یک از فرماندهان دیگرشان هم به کناره گیری و جلو فرستان دیگران سفارش نکردند و حتی کمیل بن زیاد را به خاطر ناتوانی و ضعف فرماندهی به خاطر شکست در هیت سرزنش کردند (نامه 61 نهج البلاغه )

انصاف این است که سفارششان به نرفتن عمر به جنگ با توجه به اینکه در اول این خطبه مطالبی در باره وعده یاری خداوند به پیروان این دین و رها نکردنشان در هنگام کمی نفراتشان در جنگها و زنده بودن همان خدایی که همیشه یاورشان بوده ،دارد باید علت دیگری داشته باشدو آن با توجه به شناختی که از عمر و ناتوانایی او در اداره جنگ و مسایل دیگر دارد حضور او را به نفع سپاه اسلام نمی داند و به عبارتی حیف کردن آن همه عنایات خداوندی و ضایع نمودن آن میداند شاهدش اینکه به او می فرماید جای خودت رجل محربی را بفرست یعنی مرد جنگ جو ؛ یعنی اولا مرد باشد و ثانیا جنگ آور باشد .چنین کسی از پس چنین مهمی بر می آید نه شما و گرنه اگر عمر چنین بود نیازی نبود کسی جای او برود همچنانکه هیچ کس جای امام علی ع را در هیچ کدام از جنگها نگرفت

عقیل;38767 نوشت:
2-در این خطبه حضرت علی فتح روم توسط حضرت عمر را کاری شایسته می داند که این بر خلاف عقیده ی شیعیان است که حمله ی حضرت عمر به روم را کاری وحشیانه می خوانند. حالا شیعیان باید جوابگو باشند که آیا فهم آن ها بیش تر از امام علی است یا خیر؟ 3-در این خطبه امام علی حضرت عمر را از رفتن به جنگ نهی می کند تا آسیبی به وی نرسد تا مسلمانان بدون پناه نمانند 4-مشاوره ی حضرت علی در این کار نشانه ی مقبولیت این عمل حضرت عمر نزد خدا است زیرا خداوند می فرماید: وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ (مائده 2) مشاوره ی حضرت علی مانند تعاون و همکاری در این جنگ است و اگر این جنگ از اثم و عدوان می بود قطعا حضرت علی از همکاری با آن دوری می کردند و خلاف سخن خدا عمل نمی کرد پس این عمل جزء اعمال بر و تقوی است
2-)در این خطبه حضرت علی فتح روم توسط حضرت عمر را کاری شایسته می داند که این برخلاف عقیده ی شیعیان است که حمله ی حضرت عمر به روم را کاری وحشیانه می خوانند. حالا شیعیان باید جوابگو باشند که آیا فهم آن ها بیش تر از امام علی است یاخیر؟)عقیل

با توجه به آنچه گفتیم روشن است که حضرت سپاه اسلام را در مقابل کار انجام شده میبیند سوال عمر در مورد رفتن یا نرفتن خودش بوده نه جواز و عدم جواز لشکر کشی به روم بنا بر این این چنین شجاعانه و بی مهابا ماست و دروازه را به هم نبندید و بین دوغ و دوشاب فرق بگذارید

3)-در این خطبه امام علی حضرت عمر را از رفتن به جنگ نهی می کند تا آسیبی به وی نرسدتا مسلمانان بدون پناه نمانند)عقیل

گمان نمی کنم در صدد باشید که به مردی مانند امام علی ع این تهمت را بزنید که او به این آیه قرآن ایمان نداشته و خلاف قرآن مشاوره میدادند

قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاَّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدينا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ (توبه 52)

معنی حسنیین چیست ؟آیا غیر از این است که چه بکشیم و چه کشته شویم هردو برای مان حسن است ؟چگونه کسی که هدفش را از شرکت در جنگ به همراه امت بی کفایت و قدر ندان، شهادت و لقای خدا می داند دیگران را از این فیض منع میکند

لَوْ لَا رَجَائِي الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِي الْعَدُوَّ وَ لَوْ قَدْ حُمَّ لِي لِقَاؤُهُ لَقَرَّبْتُ رِكَابِي ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْكُمْ فَلَا أَطْلُبُكُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَ شَمَالٌ طَعَّانِينَ عَيَّابِينَ حَيَّادِينَ رَوَّاغِين (خطبه 119)

فَوَاللَّهِ لَوْ لَا طَمَعِي عِنْدَ لِقَائِي عَدُوِّي فِي الشَّهَادَةِ وَ تَوْطِينِي نَفْسِي عَلَى الْمَنِيَّةِ لَأَحْبَبْتُ أَلَّا أَلْقَى مَعَ هَؤُلَاءِ يَوْماً وَاحِداً وَ لَا أَلْتَقِيَ بِهِمْ أَبَداً (نامه 35)

فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّه‏ (آخر خطبه 5)

4)-مشاوره ی حضرت علی در این کار نشانه ی مقبولیت ای
مگر ایشان خودش خلیفه مسلمین نبود چرا این استراتژی را برای خودشان اعمال نفرمودند که به جنگ نروند و بمانند و پناه مسلمین باشند
ن عمل حضرت عمر نزد خدا است زیرا
خداوند می فرماید:
وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَىوَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ (مائده 2)
مشاوره یحضرت علی مانند تعاون و همکاری در این جنگ است و اگر این جنگ از اثم و عدوان می بودقطعا حضرت علی از همکاری با آن دوری می کردند و خلاف سخن خدا عمل نمی کرد پس اینعمل جزء اعمال بر و تقوی است)عقیل

البته جناب عمر کار های خدا پسندانه فراوانی دارد که نیازی نیست به امثال این متشابهات بیاویزی و منقبت در کنی

آیا خدا پسندانه تر از سخن عمر هنگام احتضار پیامبر اکرم ص وقتی که حضرتش برای گمراه نشدن امتش قلم و دوات طلب نمودند عمر گفت :

رهایش کنید هذیان میگوید،

کلامی سراغ دارید؟؟؟؟؟؟؟؟؟
(معاذالله من شرور الشیطان من الجن و الانس)

نقل قول:
وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَنْ لَا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُوم.....در هر حال کلام حضرت را در خطبه سوم نور خطبه های نهج البلاغه راجع به غصب خلافت و به تن کردن ردای ناراست خلافت بر قامت نارسای اولی و استبداد و خفقان اعمال شده از طرف دومی که جای بستن افسار بر بینی شتر خلافت را دریده و راکبش را به پرتگاه انداخته وچون شتر گرسنه بر علفهای بهاری تاختن و دولپی جویدن خلیفه سوم !،حتما خواندید شما سعی کنید در محکمات نهج البلاغه جولان بدهید و متشابهاتش را به اهلش بسپارید که
[=arial]مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ

آنهایی که طالب حقیقتند تفکر و توجه کنند!
:Kaf: تشکر

سلام و درود بر همه عزیزان
و عقیل گرامی

سپاسگذارم از اینکه ترجمه علامه جعفری را ذکر کردید

آیاه ای هست در قرآن که می فرماید
اشداء علی الکفار رحماء بینهم
علی علیه السلام نیز عمر رضی الله عنه را به کفار ترجیح می داده که این واضح است.

همینطور ایشان را بعنوان فرمانده لشگر توصیه نموده که از خطر دور باشند تا شیرازه لشگر مسلمین با قتل او بهم نپاشد.

این دلیل بر آن نیست که عمر رضی الله عنه در همه احوال مرجع مسلمین است.
که در جنگ و در زمانیکه زمام امور را بعنوان خلیفه بدست گرفت علی علیه السلام باید این کار را می کرد.
همان کار را برای عثمان کردند ایشان.

ولی این مطالب دلیل بر حق بودن عمر نیست
چنانکه ماجرای قتل ایشان بر همین دلیل است.
چرا ابولولو عمر رضی الله را کشت ؟
به نقل از سلمان فارسی که با ابولولو قبل از به قتل رساندن عمر صحبت کرده بود
ابولولو بنده زرخرید یکی از بزرگان عرب بود.
او شرط کرده بود با صاحبش که اگر کار آهنگری که از فنهای پر درآمد آن زمان بود را انجام دهد در عوض 10 سال نفع که به سود صاحبش برساند او را آزاد نماید.
بعد از گذشت 10 سال آن بزرگ عرب حاضر به این امر نشد.
ابولولو که یک ایرانی و زرتشتی بود می دانست این حق را دارد و این حق در اسلام تعریف شده است.

بعد از آن برای احقاق حق قصد کرد نزد خلیفه مسلمین رود.
که در بازار مکه با سلمان فارسی بر خورد کرد و شرح ماجرا را برای او نقل نمود.
خلیفه پس از شنیدن درخواست این شخص حال علی هر دلیلی حکم به رد درخواست ابولولو داد.
نمی خواهم بگویم چون ایرانی بود و چون زرتشتی بود
شاید چون این قول را ثبت نکرده بود تا مستند آنرا تحویل دهد و چون آن امیر عرب گفته بود که چنین قولی نبوده لذا عمر این حکم را صادر کرد.
آیا لازم نبود برای احقاق حق قدمی بردارد؟
آیا لازم نیست برای احقاق حق قدمی برداشت ؟
بعد از این حکم ابولولو که پس از 3 بار مراجعه نتیجه نگرفته بود عمر را با خنجری که بهمراه داشت بقتل رساند.

جناب عقیل شما از قتل این شخص که پناه مسلمین در جنگ خوانده شده خبری و نقلی شنیده ای ؟

یاحق

bina88;38835 نوشت:
برای هدایت حکومت لازم نیست چنانکه ائمه سلام الله علیهم اجمعین ولایت داشتند حکومت نداشتند.

وجود حکومت بهتر است هیچ حرفی نیست ولی اگر نشد اصل هدایت ناقص که نمی ماند.
یاحق

..یا ستار..

با سلام..

دوست عزیز هدایت بدون حکومت مگر می شود..

حکومت معصوم یعنی در اختیار گرفتن قانون ؛حال این قانون الهی می خواهد تکوینی باشد یا تشریعی ؛.یک وقت امام باغبان اعمال انسانها می گردد ؛یعنی اعمال افراد را در اختیار می گیرد وانها را پرورش داده ؛واثر هر عمل را چه خوب و چه بد به اذن الله به صاحبش می دهد؛به عبارتی اینجا امام دارد بر اعمال انسانها حکومت می کند و اعمال را به غایت ان هدایت می کند...

در این مورد خداوند می فرماید:
قل اعملوا، فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ منون .
و بگو: (هر كار مى خواهيد) بكنيد، كه به زودى خدا و پيامبر او و مؤ منان در كردار شما خواهند نگريست .

غیر از این امام یک حکومت دیگر را نیز به عهده دارد وان در اختیار گرفتن قوانین تشریعی ؛و هدایت این احکام در کانال صحیح ان؛می باشد نتیجتا امام نگاهبان احکامی می باشد که از طرف پیامبر اکرم تشریع گردیده است.پس امام در به اختیار گرفتن احکام تشریعی و حکومت بر ان؛ نیز به دیگران ارجحتر و یا نزدیکترند.

ولی یک نکته ای این بین می باشد ؛وان اینکه لوازم هر هدایتی منطبق با تعلقات ان می باشد ؛نتیجتا هدایت تشریعی از مسببات مادی باید بگذرد؛و هدایت تکوینی از مسببات غیر مادی؛واز انجا که در احکام مادی موانع زیادی می باشد ؛ممکن است برخی موارد امام به خلافت ظاهری و عامه نرسد ولی در تکوین چونین چیزی نیست ...از جهتی در دین کار معصوم تبلیغ در احکام شرعی نیست ؛که مردم را به طرف خود بخواند ؛این کار انبیا می باشد ؛و وظیفه دیگران است که او را بشناسند...

خلاصه اینکه نیابت و یا خلافت حقیقی در احکام دینی نیاز به هدایت صحیح احکام در مسیر انها را دارد واین کار را کسی جز امام نمی تواند انجام دهد(البته در زمان بودن خود امام معصوم) ؛ولی همانطور که گفته شد وظیفه امام نیست که تبلیغ نماید بلکه وظیفه مردم هست که او را کانه بشناسند و تبعیت نمایند؛هر چند پیامبر اکرم انرا در غدیر به مردم گوشزد نمود.پس اگر می بینید که حق امام و معصوم در این امر به شکل عامه ان گرفته شد ؛مقصر امام نیست بلکه خود مردم می باشند....پس گرفتن نیابت و خلافت عامه ظاهری ارتباطی به اصل ولایت ایشان و ان کاری که بایست انجام می دادند ندارد.

یا حق.

سلام و درود بر همه عزیزان

[b]content[/b]

ماه خجسته و پربرکت رمضان را خدمت شما عزیزان اعما از تسنن و تشیع و بر تمام عارفین و مومنین تبریک و تهنیت عرض می کنم.
امیدوارم قلب همه بندگان خدا میزبان نور الهی گردد.
آمین
یاحق

برادر عقیل
شماهنوز سوالات زیادی رو در تاپیک های دیگه که شیعه ها ازتون پرسیدن بی جواب گذاشتین. لطف کنید اول اونها رو جواب بدین بعد بیاید موضع دیگه ای رو مطرح کنید تا این تاپیک به سرنوشت تاپیک های دیگه دچار نشه

اثبات شهادت حضرت زهرا توسط عمر(با منابع اهل سنت)

1- ابن ابي شيبه : متوفاي 235 ه.ق در كتاب المصنف ج7 ص432 روايت شماره 37045 چاپ بيروت :
عمر به سوي خانه فاطمه رفت و گفت : اي دختر پيامبر به خدا قسم نزد ما هيچ كس دوست داشتني تر از پدرت نيست و بعد از پدرت هيچ كس نزد ما دوست داشتني تر از تو نيست . به خدا قسم اين محبت مانع نمي شود كه به خاطر اين افرادي كه نزد خود جمع كرده اي دستور بدهم خانه را بر سرتان آتش بزنند .

2- ابن قتيبه : متوفاي 276 ه.ق در كتاب الامامة و السياسة ج 1 ص 12 چاپ مصر :
ابوبكر ، عمر را به دنبال آنها كه در خانه علي جمع شده بودند فرستاد ، آنها از بيرون آمدن خودداري نمودند . در اين هنگام عمر دستور داد كه : هيزم بياوريد . پس خطاب به اهل خانه گفت : قسم به آنكس كه جان عمر در دست اوست بايد خارج شويد . والا خانه را با اهلش به آتش مي كشم .
شخصي به عمر گفت : آيا مي داني كه فاطمه در اين خانه است ؟ عمر گفت : اگر چه فاطمه در خانه باشد .
ادامه دارد


3- بلاذري : متوفاي 279 ه.ق در كتاب انساب الاشراف ج1 ص586 چاپ مصر :
ابوبكر براي بيعت گرفتن از علي بدنبال وي فرستاد. پس علي بيعت نكرد . در اين هنگام عمر با شعله اي از آتش روانه خانه علي شد . فاطمه در پشت در با او مواجه شد و گفت : اي پسر خطاب آيا مي خواهي خانه ام را آتش بزني ؟ عمر گفت : آري و اين كار من از دين پدر تو محكمتر است .

4- طبري : متوفاي 310 ه.ق در كتاب تاريخ الامم و الملوك ج2 ص443 چاپ بيروت :
زماني كه طلحه و زبير و عده اي از مهاجرين در خانه علي جمع شده بودند ، عمربن خطاب به آنجا رفت و گفت : به خدا قسم بايد براي بيعت خارج شويد و الا خانه را بر سر شما به آتش مي كشم .

5- مسعودي : متوفاي 346 ه.ق در كتاب اثبات الوصيه ص142 چاپ بيروت :
اميرمومنان با عده اي از پيروان و شيعيانش در منزلش جمع شده بودند . دراين هنگام عده اي به خانه اش حمله ور شده و به آنجا هجوم آوردند و در خانه اش را به آتش كشيدند و او را به زور از خانه خارج كردند . آنها سيده زنان را در پشت در فشار سختي دادند بطوري كه محسن را سقط كرد .

6- ابن عبد ربه : متوفي 328 ه.ق در كتاب عقدالفريد ج3 ص64 چاپ مصر :
ابوبكر به عمر دستور داد اگر از خروج از خانه خودداري كردند با آنها به جنگ بپرداز. پس عمر با شعله اي از آتش روانه خانه فاطمه شد تا آنجا را به آتش بكشاند . در اين هنگام عمر با فاطمه برخورد كرد و فاطمه به وي گفت : اي پسر خطاب آيا براي به آتش كشيدن خانه ما آمدي ؟ عمر گفت: آري مگر آنكه با ابوبكر بيعت كنيد همانطور كه امت چنين كردند .
ادامه دارد

7- مقاتل بن عطيه حنفي : متوفاي 505 ه.ق در كتاب الامامة و الخلافة ص160 چاپ بيروت :
هنگامي كه ابوبكر از مردم با تهديد و شمشير و زور بيعت گرفت عمر و قنفذ و جماعتي را به سوي خانه علي و فاطمه فرستاد و عمر هيزم فراهم كرد و در خانه را آتش زد .

8- شهرستاني : متوفاي 548 ه.ق در كتاب الملل و النحل ج1 ص57 چاپ بيروت :
از جمله عقايد نظام آن بود كه مي گفت :
عمر به خانه فاطمه حمله ور شده در حالي كه فرياد مي كشيد : خانه را با اهلش به آتش بكشيد و اين درحالي بود كه كسي جز علي و فاطمه و حسن و حسين در خانه نبود .

تذكر : اگر از دوستان اهل سنت كسي مي خواد به ((نظام)) گير بده به خودم بگه تا با استفاده از كتب رجالي و يه سري از مطالب، براشون مذهب آقاي ابراهيم بن سيار بن هاني معروف به ((نظام)) رو البته به حول و قوه خدا مشخص كنم .

9- ابن ابي الحديد معتزلي : متوفاي 655 ه.ق در كتاب شرح نهج البلاغه ج2 ص56 چاپ بيروت از قول جوهري :
عمر به طرف آنها ( كه در خانه علي اجتماع كرده بودند ) حركت كرد و خطاب به آنها گفت : قسم به آنكس كه جانم در دست اوست يا براي بيعت كردن خارج شويد و يا آنكه خانه را بر سر شما به آتش مي كشيم .

و تو همون صفحه باز از ابوبكر جوهري مي نويسه :
عمر براي آتش زدن خانه به ايشان حمله ور شد كه زبير با شمشير از خانه بيرون آمد .

و تو ص 57 مي نويسه :
ابوبكر گفت : اي عمر و اي خالدبن وليد برخيزيد و به مكان آنها رفته و آنها را به نزد من بياوريد . پس آن دو به طرف خانه علي روانه شدند . عمر داخل شد و خالد بن وليد در آستانه در ايستاد .

10- اسماعيل عماد الدين متوفاي 732 ه.ق در كتاب المختصر في اخبار البشر ج2 ص 156 چاپ مصر :
ابوبكر به عمر بن خطاب دستور داد تا علي و كساني كه با او هستند را از خانه فاطمه خارج كند . ابوبكر به آنها دستور داد كه اگر از بيرون آمدن خودداري كردند با آنها جنگ كن . دراين هنگام عمر با قطعه اي آتش به سوي خانه فاطمه روانه شد تا آنجا را به آتش بكشاند . پس فاطمه گفت : كجا اي پسر خطاب ؟ آيا آمده اي خانه ما را به آتش بكشاني ؟ عمر گفت : آري مگر آنكه داخل شويد همانطور كه امت داخل شده اند .

11- عمر رضا كحاله : از علماي معاصر سني در كتاب اعلام النساء در حرف فاء ذيل نام فاطمه بنت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) چاپ بيروت :
عمر روانه منزل فاطمه شد و فرياد كشيد. آنان از بيرون آمدن خودداري كردند . در اين هنگام عمر هيزم طلبيد و گفت : قسم به آنكس كه جان عمر در دست اوست يا از خانه خارج شويد و يا اينكه خانه را با اهلش به آتش مي كشم .
شخصي به عمر گفت : اي اباحفص در اين خانه فاطمه است !!!!؟؟؟
عمر گفت ‍: اگر چه فاطمه باشد .

12- عبدالفتاح عبدالمقصود : از علماي معاصر اهل تسنن در كتاب الامام علي بن ابي طالب ج1 ص190 چاپ بيروت :
آري چنين گفته شده كه عمر بن خطاب در روز سقيفه در حالي كه در ميان اصحاب و يارانش به طرف خانه فاطمه حركت ميكرد به اين نتيجه رسيد كه : آتش بهترين وسيله براي حفظ وحدت و آرامش ميان مسلمانان است !!

13- محمد حافظ ابراهيم : متوفاي 1351 ه.ق كه از شعراي معاصر و مشهور اهل تسنن است در ديوان خود ج1 ص 82 چاپ بيروت در قصيده عمريه مي گويد :

و قولة لعلي قالها عمر
اكرم بسامعها اعظم بملقيها
حرقت دارك لا ابقي عليك بها
ان لم تبايع و بنت مصطفي فيها

يعني اينكه :
چه نيكو سخني عمر به علي ( عليه السلام) گفت : چه بزرگوار است شنونده و چه با عظمت است گوينده آن . در صورتي كه بيعت نكني خانه ات را به آتش مي كشم و نمي گذارم در آن بماني اگر چه دختر محمد (صلي الله عليه وآله و سلم) در آن خانه ات باشد .

اين قضيه رو خيلي از علماء سني ياد آور شدن كه به چند نمونه ديگه اشاره مي كنم البته ديگه متن رو نميارم چون اكثرا شبيه هم هستن .

متقي هندي : كنزالعمال ج5 ص 651
نويري : نهايت الارب في فنون الادب ج19 ص40
صفدي : الوافي بالوافيات ج17 ص311
ابن عبدالبر : استيعاب ج3 ص975
يعقوبي : تاريخ يعقوبي ج2 ص 123

اينها رواياتي بود كه به هجوم عمر و رفقا به خونه وحي اشاره مي كردن .
همون خونه اي كه حضرت جبرئيل بي اجازه واردش نمي شد و حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم هر روز واسه نماز صبح تو چارچوبش مي ايستادن و صدا مي زدن :

الصلوة الصلوة يا اهل البيت . انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا .

اقای نویسنده این تاپیک ننوسید که :
عمر رضی الله عنه ................
چون دروغ است
ودروغگو دشمن خدا است

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

دوست گرامی جناب عقیل

از اینکه دوباره با شما صحبت می کنم خوشحالم.

و خدمت همه ی دوستان فرا رسیدن ماه خدا ماه مبارک رمضان را تبریک می گویم. باشد که بتوانیم از انوار روحانی این ماه بهره ها بگیریم. انشاءالله

اما در مورد مطلب شما دوست گرامی جناب عقیل

از این مطلبی که شما نوشته اید چند نتیجه می توان گرفت که من به خاطر اختصار یکی دو مورد اشاره می کنم :

1- اینکه خود جناب عمر هم حضرت امیر المومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام را از خود داناتر و اعلم تر می دانسته و در مشکلات به ایشان رو می آورده. ( البته در این مورد حدیث مشهوری هم هست که قبلا در موردش بحث نموده ایم : لولا علی لهلک عمر !!! )

2- اگر یک نفر پیش شما بیاید و از شما مشورت و راهنمایی بخواهد آیا شما به او کمک می کنید یا نه؟ به او مشورت می دهید یا نه؟ وقتی جناب عمر خدمت مولای متقیان رفته و از ایشان کمک خواسته ایشان هم از بزرگواری دست رد به سینه اش نزده و مطالبی را برایش روشن نمودند.

و دیگر مطالب که فعلا عرض نمی کنم.

اما اگر بخواهید در مورد نظر حضرت امیرالمومنین علی ابن ابیطالب صلواه الله و سلامه علیه در مورد جناب عمر بدانید من هم یک سندی خدمت شما عرض می کنم. البته من از کتابی عرض می کنم که نمی توانید حتی یکی از احادیثش را تضعبف کنید. به روایت زیر خوب دقت کنید ( هرچند شاید قبلا عرض کرده ام ) :

[=tahoma][=tahoma][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]فلما توفى رسول الله صلى الله علیه و سلم قال أبو بکر: أنا ولى رسول الله صلى الله علیه و سلم ... ، فرأیتماه کاذبا آثما غادرا خائنا .... ثم توفى أبو بکر و أنا ولى رسول الله صلى الله علیه و سلم و ولى أبى بکر، فرأیتمانی کاذبا آثما غادرا خائنا ... .[/][/][/]النيسابوري، صحيح مسلم، ج 3، ص 1378، ح 1757،كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْءِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)

[=tahoma][=tahoma][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]جناب عمر می گوید وقتی رسول الله صلى الله علیه و سلم از دنیا رفت، ابوبکر گفت: من جانشین رسول الله صلى الله علیه و سلم هستم و نظر شما دو نفر در مورد او این بود که او: دروغ‌گو و گنه‌کار و خیانت‌کار و حیله‌گر است. وقتی ابوبکر از دنیا رفت، من جانشین رسول الله صلى الله علیه و سلم و ابوبکر هستم و نظر شما در مورد من این بود که من: دروغ‌گو و گنه‌کار و خیانت‌کار و حیله‌گر هستم.[/][/][/]

ببینید این نظر حضرت امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام از زبان خود جناب عمر در مورد جنابان عمر و ابوبکر هست.

حالا به قول خودتان آیا کتابی محکم تر میخواهید و حدیثی مستند تر؟؟؟!!!

اما این در مورد نظر ایشان

ولی یک مورد بسیار زیبای دیگر در این مطلب است که توجه شما را به آن جلب می کنم. لطف می کنید که سخن جناب عمر را برای ما دقیقا ترجمه کنید :

[=tahoma][=tahoma][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]فلما توفى رسول الله صلى الله علیه و سلم قال أبو بکر: أنا ولى رسول الله صلى الله علیه و سلم ... ثم توفى أبو بکر و أنا ولى رسول الله صلى الله علیه و سلم و ولى أبى بکر[/][/][/]

اگه میشه لطفا ترجمه دقیق و صریح این جملات ایشون رو بفرمایید.

باتشکر - یاعلی

بسمه تعالی

عقیل;38767 نوشت:
در این خطبه حضرت علی حضرت عمر را پناه مردمان و مرجع مسلمانان می خواند که نشانه ی اعتماد و ایمان حضرت علی به صالح بودن و عادل بودن حضرت عمر دارد

رهبر هر جامعه عامل وحدت و مرجع افراد جامعه است ولی این مطلب هیچ دلالتی بر صالح بودن و عادل بودن او ندارد همانگونه كه امیرالمومنین علیه السلام فرمودند لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِر (مردم به ناچار باید امامی داشته داشته باشند چه نیكو كردار و چه زشت كردار)
و البته نظر امیرالمومنین علیه السلام در مورد جناب عمر بن خطاب مطلب روشنی است كه ما قبلا در مورد آن با هم صحبت نموده ایم و البته شما ترجیح دادید آن بحث را ادامه ندهید. نظر امیرالمومنین علیه السلام در مورد ایشان این است.

hamedi;39211 نوشت:
جناب عمر [خطاب به عباس و امیرالمومنین] می گوید وقتی رسول الله صلى الله علیه و سلم از دنیا رفت، ابوبکر گفت: من جانشین رسول الله صلى الله علیه و سلم هستم و نظر شما دو نفر در مورد او این بود که او: دروغ‌گو و گنه‌کار و خیانت‌کار و حیله‌گر است. وقتی ابوبکر از دنیا رفت، من جانشین رسول الله صلى الله علیه و سلم و ابوبکر هستم و نظر شما در مورد من این بود که من: دروغ‌گو و گنه‌کار و خیانت‌کار و حیله‌گر هستم.

عقیل;38767 نوشت:
در این خطبه حضرت علی فتح روم توسط حضرت عمر را کاری شایسته می داند که این بر خلاف عقیده ی شیعیان است که حمله ی حضرت عمر به روم را کاری وحشیانه می خوانند. حالا شیعیان باید جوابگو باشند که آیا فهم آن ها بیش تر از امام علی است یا خیر؟

اولا مناسب است اگر مطلبی را به شیعیان نسبت می دهید منبع آن را هم بفرمائید.
ثانیا در كدام قسمت این حدیث فرموده كه امیرالمومنین علیه اسلام فتح روم را كاری شایسته می دانستند؟

عقیل;38767 نوشت:
مشاوره ی حضرت علی در این کار نشانه ی مقبولیت این عمل حضرت عمر نزد خدا است

به نظر می رسد باید گاهی در انتخاب بعضی از لغات دقت بیشتری به كار ببریم. مثلا اگر به جای كلمه «مشاور» از كلمه «ناصح» استفاده شود شاید بهتر باشد. مشاور كسی است كه دائما در كنار فرد بوده و در تمام امور به او مشورت دهد در حالی كه تاریخ می گوید امیرالمومنین علیه السلام از همنشینی با جناب عمر كراهت داشتند همانگونه كه عایشه می گوید «علی علیه السلام به دلیل ناخوشایندی از حضور عُمر، از ملاقات با خلیفه دوم امتناع می كرد.(صحیح بخاری، حدیث 3931.)
امیرالمومنین علیه السلام مرد جنگ و نبرد بودند. حتی در زمانی كه ابوبكرها و عمرها ترجیح می دادند میدان نبرد را رها نموده و پیامبر را با انبوه دشمنان تنها بگذارند این تنها امیرالمومنین و عده بسیار اندكی بودند كه با تمام وجود از رسول خدا دفاع می كردند. ولی با این حال در طول مدت 25 سال بعد از رحلت پیامبر و در زمان خلفای سه گانه، ایشان ترجیح دادند از شركت در تمامی جنگها كناره گیری كنند و فقط گاه گاهی خلفا را نصیحت می نمودند. آیا این مطلب نمی تواند نشانه این باشد كه حضرت با اعمال آنها مخالف بودند؟

نه در فتح ایران ونه در فتح روم هیچکدام عمر حضور نداشنه ودر مدینه بوده

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و عرض ادب
از دوستان معذرت می خواهم که نمی توانم به همه ی پست ها پاسخ دهم چون من یک نفرم و حدود 20 پست علیه من.
اما اولا به حدیثی که جناب حامدی فرمودند می پردازم

hamedi;39211 نوشت:
فلما توفى رسول الله صلى الله علیه و سلم قال أبو بکر: أنا ولى رسول الله صلى الله علیه و سلم ... ، فرأیتماه کاذبا آثما غادرا خائنا .... ثم توفى أبو بکر و أنا ولى رسول الله صلى الله علیه و سلم و ولى أبى بکر، فرأیتمانی کاذبا آثما غادرا خائنا ... .النيسابوري، صحيح مسلم، ج 3، ص 1378، ح 1757،كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْءِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت. مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ) جناب عمر می گوید وقتی رسول الله صلى الله علیه و سلم از دنیا رفت، ابوبکر گفت: من جانشین رسول الله صلى الله علیه و سلم هستم و نظر شما دو نفر در مورد او این بود که او: دروغ‌گو و گنه‌کار و خیانت‌کار و حیله‌گر است. وقتی ابوبکر از دنیا رفت، من جانشین رسول الله صلى الله علیه و سلم و ابوبکر هستم و نظر شما در مورد من این بود که من: دروغ‌گو و گنه‌کار و خیانت‌کار و حیله‌گر هستم.

در مورد حدیث ذکر شده در این بحث، توضیحاتی لازم است که به نظرم اشکالات را بسادگی مرتفع می سازد. عادت همیشگی و ترک نشدنی محققین شیعه، یعنی قیچی کردن روایت و حدیث ونقل قسمتهایی از آن باعث بروز بسیاری از شبهات می گردد، و معمولا مراجعه به اصل منبع و بررسی مطلب قیچی شده خودبخود شبهه را مرتفع خواهد نمود. قصه این حدیث نیز چنین است. این حدیث صحیح و ثابت است و با نگاهی به موضوع و متن کامل آن می توان دریافت که اشکالی نیز در آن نیست. ابتدا متن عربی حدیث را ذکر کرده، و سپس حدیث را ترجمه می کنم و آنگاه به برخی اشکالات پاسخ خواهم داد:
((3302 - و حَدَّثَنِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْمَاءَ الضُّبَعِيُّ حَدَّثَنَا جُوَيْرِيَةُ عَنْ مَالِكٍ عَنْ الزُّهْرِيِّ أَنَّ مَالِكَ بْنَ أَوْسٍ حَدَّثَهُ قَالَ أَرْسَلَ إِلَيَّ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَجِئْتُهُ حِينَ تَعَالَى النَّهَارُ قَالَ فَوَجَدْتُهُ فِي بَيْتِهِ جَالِسًا عَلَى سَرِيرٍ مُفْضِيًا إِلَى رُمَالِهِ مُتَّكِئًا عَلَى وِسَادَةٍ مِنْ أَدَمٍ فَقَالَ لِي يَا مَالُ إِنَّهُ قَدْ دَفَّ أَهْلُ أَبْيَاتٍ مِنْ قَوْمِكَ وَقَدْ أَمَرْتُ فِيهِمْ بِرَضْخٍ فَخُذْهُ فَاقْسِمْهُ بَيْنَهُمْ قَالَ قُلْتُ لَوْ أَمَرْتَ بِهَذَا غَيْرِي قَالَ خُذْهُ يَا مَالُ قَالَ فَجَاءَ يَرْفَا فَقَالَ هَلْ لَكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فِي عُثْمَانَ وَعَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ وَالزُّبَيْرِ وَسَعْدٍ فَقَالَ عُمَرُ نَعَمْ فَأَذِنَ لَهُمْ فَدَخَلُوا ثُمَّ جَاءَ فَقَالَ هَلْ لَكَ فِي عَبَّاسٍ وَعَلِيٍّ قَالَ نَعَمْ فَأَذِنَ لَهُمَا فَقَالَ عَبَّاسٌ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ اقْضِ بَيْنِي وَبَيْنَ هَذَا الْكَاذِبِ الْآثِمِ الْغَادِرِ الْخَائِنِ فَقَالَ الْقَوْمُ أَجَلْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَاقْضِ بَيْنَهُمْ وَأَرِحْهُمْ فَقَالَ مَالِكُ بْنُ أَوْسٍ يُخَيَّلُ إِلَيَّ أَنَّهُمْ قَدْ كَانُوا قَدَّمُوهُمْ لِذَلِكَ
فَقَالَ عُمَرُ اتَّئِدَا أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ الَّذِي بِإِذْنِهِ تَقُومُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ قَالُوا نَعَمْ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى الْعَبَّاسِ وَعَلِيٍّ فَقَالَ أَنْشُدُكُمَا بِاللَّهِ الَّذِي بِإِذْنِهِ تَقُومُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ أَتَعْلَمَانِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ قَالَا نَعَمْ فَقَالَ عُمَرُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَعَزَّ كَانَ خَصَّ رَسُولَهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِخَاصَّةٍ لَمْ يُخَصِّصْ بِهَا أَحَدًا غَيْرَهُ قَالَ
{ مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ }
مَا أَدْرِي هَلْ قَرَأَ الْآيَةَ الَّتِي قَبْلَهَا أَمْ لَا قَالَ فَقَسَمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بَيْنَكُمْ أَمْوَالَ بَنِي النَّضِيرِ فَوَاللَّهِ مَا اسْتَأْثَرَ عَلَيْكُمْ وَلَا أَخَذَهَا دُونَكُمْ حَتَّى بَقِيَ هَذَا الْمَالُ فَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَأْخُذُ مِنْهُ نَفَقَةَ سَنَةٍ ثُمَّ يَجْعَلُ مَا بَقِيَ أُسْوَةَ الْمَالِ ثُمَّ قَالَ أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ الَّذِي بِإِذْنِهِ تَقُومُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ أَتَعْلَمُونَ ذَلِكَ قَالُوا نَعَمْ ثُمَّ نَشَدَ عَبَّاسًا وَعَلِيًّا بِمِثْلِ مَا نَشَدَ بِهِ الْقَوْمَ أَتَعْلَمَانِ ذَلِكَ قَالَا نَعَمْ قَالَ فَلَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنْ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّيَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَوَلِيُّ أَبِي بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِي كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنِّي لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ فَوَلِيتُهَا ثُمَّ جِئْتَنِي أَنْتَ وَهَذَا وَأَنْتُمَا جَمِيعٌ وَأَمْرُكُمَا وَاحِدٌ فَقُلْتُمَا ادْفَعْهَا إِلَيْنَا فَقُلْتُ إِنْ شِئْتُمْ دَفَعْتُهَا إِلَيْكُمَا عَلَى أَنَّ عَلَيْكُمَا عَهْدَ اللَّهِ أَنْ تَعْمَلَا فِيهَا بِالَّذِي كَانَ يَعْمَلُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَأَخَذْتُمَاهَا بِذَلِكَ قَالَ أَكَذَلِكَ قَالَا نَعَمْ قَالَ ثُمَّ جِئْتُمَانِي لِأَقْضِيَ بَيْنَكُمَا وَلَا وَاللَّهِ لَا أَقْضِي بَيْنَكُمَا بِغَيْرِ ذَلِكَ حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ فَإِنْ عَجَزْتُمَا عَنْهَا فَرُدَّاهَا إِلَيَّ))
داستان حدیث: "مالک بن أوس می گوید: عمر بن خطاب رضی الله عنه مرا احضار کرد. زمانی که به خانه اش رفتم او را نشسته بر حصیری یافتم، و به من گفت: ای مالک، خانواده هایی از اقوام تو بدلیل قحطی و مشکلات از من کمک خواسته اند، و من دستور داده ام مبلغ کمی را به هر خانواده اختصاص دهند، آن را بردارو بین آنان تقسیم کن. عرض کردم: ای امیر مومنان، کاش دیگری را مسئول این کار می نمودی. وی در پاسخ گفت: مال را بردار ای "مال"(خطاب محبت آمیز و مخفف مالک). در این هنگام حاجب او آمد و گفت ای امیر مومنان آیا به عثمان و عبدالرحمن بن عوف و زبیر و سعد اجازه ورود می دهی؟ عمر رضی الله عنه اجازه داد و آنان وارد شدند. سپس حاجب بازگشت و گفت: آیا به عباس و علی اجازه ورود می دهی؟ وی اجازه داد و آن دو نیز به حضورش آمدند. عباس گفت: ای امیر مومنان! بین من و این خائن دروغگوی گنهکار عهدشکن قضاوت کن(منظور عباس برادرزاده اش علی بن ابی طالب رضی الله عنه است). حاضران گفتند: بله ای امیر مومنان! بین آنان قضاوت کن و راحتشان نما.مالک می گوید: چنین تصور می کنم که آنان(عثمان و دیگران)، علی و عباس را تشویق کرده بودند که برای حل مشکلشان پیش عمر بیایند.
عمر رضی الله عنه گفت: شما را بخدایی که آسمانها و زمین بدستور او برپاست قسم می دهم، آیا می دانید که رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود: ما ارث بجا نمی گذاریم و آنچه از ما بجا می ماند صدقه است؟ گفتند(حاضرین) : بله. سپس عمر رو به علی و عباس نمود و همین سوال را از آن دو پرسید. در پاسخ گفتند: بله. عمر گفت: خداوند عز و جل حکمی را برای رسول الله صلی الله علیه و سلم به شکل خاص قرار داد و فرمود: "آنچه را خداوند از اهل اين آباديها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا (اين اموال عظيم) در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد)، و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد؛ و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است!" (آیه 7 حشر که در حدیث کامل نیامده و در اینجا ترجمه کل آیه را ذکر کرده ام). (راوی می گوید) نمی دانم آیه قبلی آن را قرائت نمود یا نه. سپس گفت: و رسول الله صلی الله علیه و سلم اموال بنی النضیر را بین شما تقسیم نمود، قسم به خدا نه اموال بهتر را برای خود برداشت و نه شما را از آن محروم کرد. این اموال باقی ماند و رسول الله صلی الله علیه و سلم نفقه یک سال خانواده اش را از آن بر می داشت و بقیه مال را باقی می گذاشت. سپس عمر مجددا همه را قسم داد که آیا راست می گوید یا نه، و همه تصدیقش نمودند. سپس گفت: هنگامی که رسول الله صلی الله علیه و سلم وفات یافت و ابوبکر خلیفه شد شما دو نفر به سراغ او آمدید، یکی میراث برادرزاده اش(اشاره به عباس) و دیگری میراث همسرش از پدرش(اشاره به علی) را می خواست. ابوبکر گفت: رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود: پیامبران از خود ارث نمی گذارند و آنچه بجا بگذارند صدقه است. و شما او را دروغگو و گنهکار و خائن دانستید. در حالی که خداوند می داند که او راستگو و درستکار و تابع حق و حقیقت بود. سپس ابوبکر وفات یافت و من خلیفه رسول الله صلی الله علیه و سلم و جانشین ابوبکر شدم، و مرا نیز دروغگو و گنهکار و خائن دانستید، در حالی که خداوند می داند که من راستگو و درستکار و تابع حق بودم. سپس شما دو نفر پیش من آمدید در حالی که یکی هستید و امرتان نیز یکی است و از من خواستید که مسئولیت آن(اشاره به اموال بنی النضیر) را به شما واگذارم. و من به شما گفتم که اگر می خواهید این مسئولیت را به شما می دهم با شرط اینکه عهد خداوند بر شما باشد که به همان شیوه ای که رسول الله صلی الله علیه و سلم در این اموال دخل و تصرف می کرده است در آن دخل و تصرف نمایید. و با قبول این شرط آن را تحویل گرفتید. آیا چنین است؟ (علی و عباس) پاسخ دادند: بله. عمر گفت: سپس آمدید تا بین شما در آن قضاوت کنم، و قسم بخدا که به غیر آنچه قبلا عهد بسته اید قضاوتی نخواهم کرد، تا روز قیامت. اگر روزی از عمل به آن عهد عاجز گشتید اموال را به من بازگردانید."
تصور می کنم مطالعه متن کامل حدیث بسیاری از اشکالات را مرتفع گرداند. اما توضیحاتی که به نظرم لازم است:

أ. اگر شیعه صحت وقوع این داستان را بپذیرد، بنیان تمامی اعتقاداتش ویران خواهد شد! در این حدیث علی بن ابی طالب رضی الله عنه رسما صحت حدیث مشهور (انبیاء ارث نمی گذارند) را در حضور جمعی از اصحاب می پذیرد، و به این ترتیب تمامی داستان سراییهای شیعه در مورد فدک و ظلمی که بر اهل بیت در این باب رفت به افسانه هایی مضحک تبدیل می شود.
ب. در حدیث علی و عباس جهت پذیرش مسئولیت زمین های بنی النضیر به حاکمی مراجعه کرده اند که ازنظر شیعه کافر است و بدترین ظلمها را به اهل بیت و اسلام نموده و همسر علی و دختر رسول الله صلی الله علیه و سلم را به قتل رسانده است و به حکم او نیز گردن می گذارند!
ج. در حدیث علی رضی الله عنه که به ادعای شیعه امام معصوم است با عموی خود در مدیریت اموال بنی النضیر(مسئله ای دنیوی و مالی) اختلاف دارد و این اختلاف به حدی شدید است که عمویش او را دروغگو و خائن و گنهکار می خواند!
د. در حدیث علی و عباس تایید می کنند که عمر و ابوبکر راستگو و درستکار و تابع حق بوده اند و تصور آنان در مورد عمر و ابوبکر غلط بوده است!(در پایان حدیث عمر از آنان می پرسد که آیا آنچه گفتم درست است؟ و آن دو تایید می کنند)! قبول این حدیث یعنی نابودی اعتقادات بی اساس شیعه، و برای اهل سنت این حدیث هیچ نکته عجیب و مشکل سازی ندارد، جز کلمات گنهکار و دروغگو و خائنی که عمر به خود و ابوبکر نسبت می دهد و می گوید که این تصور علی و عباس بوده است.
ه. و بالاخره توضیح آن کلمات: با دقت در داستان حدیث می توان بسادگی دریافت چرا عمر چنین کلماتی را بکار می برد. وقتی در ابتدای گفتگو عباس بن عبدالمطلب رضی الله عنه در حضور بزرگان اصحاب برادرزاده اش علی رضی الله عنه را دروغگو و خائن و گنهکار می خواند، و چنین کلمات شدیدی را بخاطر اختلافات مالی با او بکار می برد، عمر رضی الله عنه با اسلوب عتاب و توبیخ پاسخ آنان را می دهد و به نوعی به عباس می گوید: همانگونه که اکنون بدلیل اختلاف با علی او را گنهکار و خائن و دروغگو می دانی، زمانی که با خلیفه اول و من بر سر این مسئله اختلاف پیدا کردی چنین تصوری نسبت به ما نیز داشتی و ما را نیز شایسته چنین صفاتی می دانستی. به همین دلیل است که عمر عینا الفاظ عباس را بکار می برد تا بنوعی او را بدلیل استفاده از چنین کلماتی مورد شماتت قرار دهد. طبعا دوستان شیعه باید پاسخ این سوال را بدهند که چگونه عموی علی بن ابی طالب و هم خون او، او را دروغگو و خائن و گنهکار می خواند و هیچ مشکلی ایجاد نمی شود، اما عمر به علی و عباس می گوید که شما ما را دروغگو و گنهکار و خائن می دانستید و ناگهان آسمان به زمین می رسد و حقانیت شیعه اثبات می شود و این کلمات کاملا معنی مورد نظر را می دهند؟! خصوصا که عباس تاکنون مورد طعن و لعن شیعه واقع نشده و نشنیده ام که او را تکفیر و تفسیق نمایند

اما این که دوستان فرمودند مشورت حضرت علی با عمر به معنای همکاری نیست و اگر ایشان این جنگ ها را قبول داشت خودش به جنگ می رفت وجناب زلال حدیث هم این طور جواب دادند

زلال حدیث;39079 نوشت:
با توجه به آنچه گفتیم روشن است که حضرت سپاه اسلام را در مقابل کار انجام شده میبیند سوال عمر در مورد رفتن یا نرفتن خودش بوده نه جواز و عدم جواز لشکر کشی به روم بنا بر این این چنین شجاعانه و بی مهابا ماست و دروازه را به هم نبندید و بین دوغ و دوشاب فرق بگذارید

جناب زلال حدیث این سخن از شما بعید است مثل اینه که یک دزد پیش عالمی برود و بگوید می خواهم برای دزدی به خانه ای بروم نظر شما چیست؟ و عالم هم بگوید حالا که تصمیم گرفتی از پنجره وارد شو که مشکلش کمتر است
حالا داستان حضرت عمر هم این طور است وقتی کاری از پایه خراب است چطور حضرت علی با آن همکاری می کند وقتی حمله به ایران و روم کار زشت و خلاف اسلام بوده چرا حضرت علی درباره یاین دو جنگ به عمر نصیحت می کند و خوشبختانه هیچ کدام از این دو جنگ را خلاف اسلام ندانستند البته برای این که سخنم بی مدرک نباشد متن خطبه ی 146 نهج البلاغه که در مورد مشورت عمر با علی رضی الله عنهما در مورد جنگ ایران است را هم می زارم
وقد استشاره عمر بن الخطاب في الشخوص لقتال الفرس بنفسه

إِنَّ هذَا الْأَمْرَ لَمْ يَکُنْ نَصْرُهُ وَلاَ خِذْلاَنُهُ بِکَثْرَةٍ وَلاَ بِقِلَّةٍ، وَهُوَ دِينُ اللهِ الَّذِي أَظْهَرَهُ، وَجُنْدُهُ الَّذِي أَعَدَّهُ وَأَمَدَّهُ، حَتَّي بَلَغَ مَا بَلَغَ، وَطَلَعَ حَيْثُ طَلَعَ، وَنَحْنُ عَلَي مَوْعُودٍ مِنَ اللهِ، وَاللهُ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ، وَنَاصِرٌ جُنْدَهُ. وَمَکَانُ الْقَيِّمِ بِالْأَمْرِ مَکَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَزِ يَجْمَعُهُ وَيَضُمُّهُ: فَإِنِ انْقَطَعَ النِّظَامُ تَفَرَّقَ وَذَهَبَ، ثُمَّ لَمْ يَجْتَمِعُ بِحَذَافِيرِهِ أَبَداً. وَالْعَرَبُ الْيَومَ وَإِنْ کَانُوا قَلِيلاً، فَهُمْ کَثِيرُونَ بَالْإِسْلاَمِ، عَزِيزُونَ بَالْإِجْتَِماعِ! فَکُنْ قُطْباً، وَاسْتَدِرِ الرَّحَا بِالْعَرَبِ، وَأَصْلِهِمْ دُونَکَ نَارَ الْحَرْبِ، فَإِنَّکَ إِنْ شَخَصْتَ مِنْ هذِهِ الْأَرْضِ انْتَقَضَتْ عَلَيْکَ الْعَرَبُ مِنْ أَطْرَافِهَا وَأَقْطَارِهَا، حَتَّي يَکُونَ مَا تَدَعُ وَرَاءَکَ مِنَ الْعَوْرَاتِ أَهَمَّ إِلَيْکَ مِمَّا بَيْنَ يَدَيْکَ. إِنَّ الْأَعَاجِمَ إِنْ يَنْظُرُوا إِلَيْکَ غَداً يَقُولُوا: هذا أَصْلُ الْعَرَبِ، فَإِذَا اقْتَطَعْتُمُوهُ اسْتَرَحْتُمْ، فَيْکُونُ ذلِکَ أَشَدَّ لِکَلَبِهِمْ عَلَيْکَ، وَطَمَعِهِمْ فِيکَ. فَأَمَّا مَا ذَکَرْتَ مِنْ مَسِيرِ الْقَوْمِ إِلَي قِتَالِ المُسْلِمِينَ، فَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ هُوَ أَکْرَهُ لِمَسِيرِهِمْ مِنْکَ، وَهُوَ أَقْدَرُ عَلَي تَغْيِيرِ مَا يَکْرَهُ. وَأَمَّا مَا ذَکَرْتَ مِنْ عَدَدِهِمْ، فَإِنَّا لَمْ نَکُنْ نُقَاتِلُ فِيَما مَضَي بِالْکَثْرَةِ، وَإِنَّمَا کُنَّا نُقَاتِلُ بِالنَّصْرِ وَالْمَعُونَةِ!
(خطبه 146 نهج البلاغه ص 74 ترجمه استاد دشتی)

علل پيروزي اسلام و مسلمين پيروزي و شکست اسلام، به فراواني و کمي طرفداران آن نبود، اسلام دين خداست که آن را پيروز ساخت، و سپاه اوست که آن را آماده و ياري فرمود و رسيد تا آنجا که بايد برسد، در هر جا که لازم بود طلوع کرد، و ما بر وعده پروردگار خود اميدواريم که او به وعده خود وفا مي‏کند، و سپاه خود را ياري خواهد کرد. جايگاه رهبر چونان ريسماني محکم است که مهره‏ها را متحد ساخته به هم پيوند مي‏دهد، اگر اين رشته از هم بگسلد، مهره‏ها پراکنده و هر کدام به سويي خواهند افتاد و سپس هرگز جمع‏آوري نخواهند شد. عرب امروز گرچه از نظر تعداد اندک است اما با نعمت اسلام فراوانند، و با اتحاد و هماهنگي عزيز و قدرتمندند، چونان محور آسياب، جامعه را به گردش درآور، و با کمک مردم جنگ را اداره کن. زيرا اگر تو از اين سرزمين بيرون شوي، مخالفان عرب از هر سو تو را رها کرده و پيمان مي‏شکنند، چنانکه حفظ مرزهاي داخل که پشت سر مي‏گذاري مهمتر از آن باشد که در پيش روي خواهي داشت. واقع‏بيني در مشاوره نظامي همانا، عجم اگر تو را در نبرد بنگرند، گويند اين ريشه عرب است اگر آن را بريديد آسوده مي‏گرديد، و همين سبب فشار و تهاجمات پياپي آنان

مي‏شود و طمع ايشان در تو بيشتر گردد، اينکه گفتي آنان براه افتادند تا با مسلمانان پيکار کنند، ناخشنودي خدا از تو بيشتر و خدا در دگرگون ساختن آنچه که دوست ندارند تواناتر است. اما آنچه از فراواني دشمن گفتي، ما در جنگهاي گذشته با فراواني سرباز نمي‏جنگيديم، بلکه با ياري و کمک خدا مبارزه مي‏کرديم
.................
همان طور که می بینید در این جا هم امام علی از جنگ با ایران نهی نمی کند و تازه نوعی تشویق هم در خود دارد. پس چرا شیعیان مخالف امام علی این جنگ را که باعث ورود اسلام به ایران شد اشتباه می دانند

عقیل;39843 نوشت:
عمر رضی الله عنه گفت: شما را بخدایی که آسمانها و زمین بدستور او برپاست قسم می دهم، آیا می دانید که رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود: ما ارث بجا نمی گذاریم و آنچه از ما بجا می ماند صدقه است؟

عقیل عزیز
سلام علیکم
اولا یا عمر رحمه الله علیه دروعگوست یا اینکه علمای ذاکر این متن کذاب بودند یا اینکه عمر مطلب را درست نفهمیده بود.
متن صحبت رسول خدا با مومنین این بود:
که من از میان شما می روم و میان برای شما میراثی نمی گذارم بغیر از کتاب و سنت و اهل بیتم. باشد که اینها را پیروی کنید و راه هدایت را بجوئید.

این مطلب چه ربطی به سخن عمر در ارتباط با میراث پدر بر فرزند داشت ؟

آنوقت علی و عباس هم بودند به این مطالب گوش کردند هاج و واج بعد گفتند به خداوند قسم تو راست می گوئی ؟

این حدیث را از کجا نقل کرده اند و به چه قصد و نیتی بوده واضح است عقیل گرامی این حدیث مسخره است.

دوم من گوشه ای از خطبه فدکیه را ذکر می کنم شما خودت جواب سخنان دختر پیغمبر بده .

آیا من کافر و مرتد بوده ام که از پدرم ارث نبرم؟
ای فرزند خطاب تو از پدرت ارث می بری من نه ؟

مگر پیامبر نگفته بود که من بشری هستم مانند شما فقط به من وحی می شود.
مگر این نص صریح قرآن نیست ؟

چطور هنگام نزول آیات و خلیفه گری و دروغ بستن معاویه او بشری است که فقط به او وحی می شود.
هنگام میراث گرفتن فرزندش او بشر نیست ؟

این دیگر ظلم در حق خود پیامبر است .

بریدن حدیث پیامبر و غصب فدک نهایتا همین ناحقی کردن ایشان باعث کشته شدنش شد.
درست است جناب عقیل ؟

عقیل;39845 نوشت:
همان طور که می بینید در این جا هم امام علی از جنگ با ایران نهی نمی کند و تازه نوعی تشویق هم در خود دارد. پس چرا شیعیان مخالف امام علی این جنگ را که باعث ورود اسلام به ایران شد اشتباه می دانند

تشویق وحمایت می کند. بله ولی این دلیل بر تائید برحق بودن خلافت ایشان از طرف علی علیه السام نبوده.

علی علیه السلام طبق آیه اشداء علی الکفار رحماء بینهم عمل کرد و این کار صحیحی بود.

عقیل;39844 نوشت:
ج. در حدیث علی رضی الله عنه که به ادعای شیعه امام معصوم است با عموی خود در مدیریت اموال بنی النضیر(مسئله ای دنیوی و مالی) اختلاف دارد و این اختلاف به حدی شدید است که عمویش او را دروغگو و خائن و گنهکار می خواند!

اگر علی علیه اسلام بخاطر یک تکه زمین با عمویش جنگ و جدل کرده به همدیگر دری وری گفته اند.

پس چرا هنگام خلافتش که تمام سرزمینهای مسلمین در ید و اختیار او بود حداقل مانند عثمان یک کاخ برای خودش درست نکرد؟

ببین عقیل جان
شما حدیثی را که کاملا مشخص ست به چه نیتی ساخته شده را داری مدرک قرار می دهی .
این حدیث همانند همان مطلب که از قول علی علیه السام نقل کرده اند با این متن
که آنها حق مرا خورده اند.

مشخص است ساختگی است.

چراکه کسیکه علی را می شناسد این سخنان را از او نمی بیند والا با همان عبدالرحمان ابن عوف اگر دست به یکی می کرد بعد از ابوبکر خودش خلیفه بود یا با عایشه.

اگر با طلحه و زبیر کنار می امد و با عایشه ام المومنین که جنگ جملی وجود نداشت .

و معاویه ای هم سرکار نمی ماند .

اگر علی کسی بود که حرص و طمع مال وو قدرت داشت که چرا خلیفه چهارم شد ؟

اگر تنها اموال بیت المال را از طلحه و زبیر و عده ای دیگر پس نمی گرفت که 5 سال حکومت می کرد .
مانند معاویه 13 سال یا حتی بیشتر.

فرقی هست بین علی و بقیه.

از اینهمه کذابیهائیکه به علی هم می بندند هیچ گله ای نمی توان کرد چراکه بر پیامبر خدا همبسته اند این قوم علی که در برابر پیامبر خدا چیزی نیست.

یاحق

خیلی خوب جناب بینا که شما معتقدید این حدیث دروغ است این را به جناب حامدی بگویید که به این حدیث استناد می کند

عقیل;39863 نوشت:
خیلی خوب جناب بینا که شما معتقدید این حدیث دروغ است این را به جناب حامدی بگویید که به این حدیث استناد می کند

جناب حامدی گرامی.

شما این حدیثی که جناب عقیل نقل کرده اند را مورد استناد قرار داده اید ؟

اگر این حدیث است به اعتقاد بنده چون در مورد حدیث نبوی و هم شخصیت علی علیه السلام دورغ ذکرکرده اند
به عقیده بنده این حدیثی جعلی به تمام معنی است.

یاحق

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

دوست گرامی جناب عقیل

عقیل;39843 نوشت:

از دوستان معذرت می خواهم که نمی توانم به همه ی پست ها پاسخ دهم چون من یک نفرم و حدود 20 پست علیه من.

بنده قبلا هم عرض کرده ام باز هم عرض می کنم اگر شما بخواهید بنده از مدیران سایت تقاضا می کنم که اجازه دهند یک تاپیک کاملا دو طرفه باز شود و تنها بنده و شما در آنجا به بحث بنشینیم و مطالب اضافی توسط مدیران حذف شود. و البته اگر این کار در این سایت مقدور نباشد در سایت عقاید اسلامی ( شیعه فروم ) این امر مقدور است و بنده حاضرم که به تنهایی با شما صحبت کنم که دیگر شما این بهانه را نفرمایید.

عقیل;39843 نوشت:

اما اولا به حدیثی که جناب حامدی فرمودند می پردازم

در مورد حدیث ذکر شده در این بحث، توضیحاتی لازم است که به نظرم اشکالات را بسادگی مرتفع می سازد. عادت همیشگی و ترک نشدنی محققین شیعه، یعنی قیچی کردن روایت و حدیث ونقل قسمتهایی از آن باعث بروز بسیاری از شبهات می گردد، و معمولا مراجعه به اصل منبع و بررسی مطلب قیچی شده خودبخود شبهه را مرتفع خواهد نمود. قصه این حدیث نیز چنین است. این حدیث صحیح و ثابت است و با نگاهی به موضوع و متن کامل آن می توان دریافت که اشکالی نیز در آن نیست. ابتدا متن عربی حدیث را ذکر کرده، و سپس حدیث را ترجمه می کنم و آنگاه به برخی اشکالات پاسخ خواهم داد:

اینکه فرمودید که عموما محققین شیعه قیچی می کنند باید عرض کنم که بنده در این مدت چند سالی که در نت به بحث و مناظره می نشینم عموما همین رفتار را از علمای اهل سنت دیده ام!!! نه تنها در مورد احادیث منقول شیعه بلکه حتی در مورد احادیث خودشان. مثلا بالاجبار در جایی قال عمر را قال رجل کرده اند که برای منحرف نشدن از بحث فعلا ذکر نمی کنم.

عقیل;39844 نوشت:
أ. اگر شیعه صحت وقوع این داستان را بپذیرد، بنیان تمامی اعتقاداتش ویران خواهد شد! در این حدیث علی بن ابی طالب رضی الله عنه رسما صحت حدیث مشهور (انبیاء ارث نمی گذارند) را در حضور جمعی از اصحاب می پذیرد، و به این ترتیب تمامی داستان سراییهای شیعه در مورد فدک و ظلمی که بر اهل بیت در این باب رفت به افسانه هایی مضحک تبدیل می شود.

جناب عقیل قبلا منطقی تر بحث می کردید!!!
خود حضرتعالی بهتر از هر کسی می دانید که عموما در بحث و مناظره به احادیث طرف مقابل استناد می شود و این از این رو نیست که شیعه آن حدیث مذکور سنی و منبعش را قبول دارد و یا سنی حدیث منقول شیعه و منبعش را قبول دارد.
برایتان مثال می زنم : شما که حدیثی از نهج البلاغه نقل نموده اید آیا واقعا احادیث آن را قبول دارید؟؟؟!!! خب اگر قبول دارید لطفا خطبه شقشقیه ( خطبه شماره 3 ) را مطالعه نمایید آنجا خود شخص حضرت امیرالمومنین علی ابن ابیطالب صلوات الله و سلامه علیه حقایق را بیان فرموده اند و فرموده اند که چگونه وصایت و جانشینی حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم از ایشان غصب شده. قبول کنید و ببینید اینبار چگونه بنیان تمامی اعتقادات اهل سنت ویران می شود!!!

پس وقتی به حدیثی استناد می شود نشانگر این نیست که طرف مقابل حدیث مذکور را قبول دارد و تنها سندی است که برای طرف مقابل ارائه می کند که آن طرف دوم نمی تواند آن را رد کند!!!

در مورد این حدیث هم شیعه به هیچ عنوان صحت این حدیث را قبول ندارد ولی در عین حال سنی نمی تواند صحت این حدیث را خدشه دار کند و این حدیث کاملا بری یک سنی سند است.

اما در مورد مطالبی که فرموده اید :

أ. خوب دقت کنید که تمامی اعتقادات یک شیعه در حدیث مذکور و غصب فدک خلاصه نمی شود که با یک حدیث آن هم از اهل سنت بنیانش ویران شود !!! ( جا دارد چند سطر علامت تعجب گذاشت )

فدک و غصب نامردانه آن تنها گوشه ای کوچک از مظلومیت حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیه است که خود ایشان در خطبه معروقشان جواب این حدیث را به زیبایی داده اند که برای خارج نشدن از بحث ذکر نمی شود و شما خود می توانید آن را مطالعه نمایید و جواب دندان شکن بانوی دو عالم را بخوانید که بدانید نه تنها افسانه ای مضحک نیست بلکه سندی برای حقانیت است.

عقیل;39844 نوشت:

ب. در حدیث علی و عباس جهت پذیرش مسئولیت زمین های بنی النضیر به حاکمی مراجعه کرده اند که ازنظر شیعه کافر است و بدترین ظلمها را به اهل بیت و اسلام نموده و همسر علی و دختر رسول الله صلی الله علیه و سلم را به قتل رسانده است و به حکم او نیز گردن می گذارند!

عقیل;39844 نوشت:

ج. در حدیث علی رضی الله عنه که به ادعای شیعه امام معصوم است با عموی خود در مدیریت اموال بنی النضیر(مسئله ای دنیوی و مالی) اختلاف دارد و این اختلاف به حدی شدید است که عمویش او را دروغگو و خائن و گنهکار می خواند!

وقتی حدیث برای شیعه مستند نیست شما نمی توانید به آن استناد کرده و شیعه را مواخذه نمایید!!!

عقیل;39844 نوشت:

د. در حدیث علی و عباس تایید می کنند که عمر و ابوبکر راستگو و درستکار و تابع حق بوده اند و تصور آنان در مورد عمر و ابوبکر غلط بوده است!(در پایان حدیث عمر از آنان می پرسد که آیا آنچه گفتم درست است؟ و آن دو تایید می کنند)! قبول این حدیث یعنی نابودی اعتقادات بی اساس شیعه، و برای اهل سنت این حدیث هیچ نکته عجیب و مشکل سازی ندارد، جز کلمات گنهکار و دروغگو و خائنی که عمر به خود و ابوبکر نسبت می دهد و می گوید که این تصور علی و عباس بوده است.

چقدر جالب دوست من فرض کنید بنده هم آدم گنهکار و ... باشم آیا به شما می گویم که بله بنده گنهکارم؟؟؟!!! خب معلوم است که هرکسی خودش را از اتهامات وارده تبرئه می کند!!!
در ضمن شما نمی توانید برای ما اثبات کنید که حتی در این حدیث ، عباس و حضرت علی علیه السلام در مورد بی گناه بودن و ... وی را تایید کرده اند خوب مطالعه بفرمایید آنها ادامه جمله را تایید کرده اند.

ترجمه خودتان را نقل قول می کنم که نتوانید رد کنید :

عقیل;39843 نوشت:
و مرا نیز دروغگو و گنهکار و خائن دانستید، در حالی که خداوند می داند که من راستگو و درستکار و تابع حق بودم. سپس شما دو نفر پیش من آمدید در حالی که یکی هستید و امرتان نیز یکی است و از من خواستید که مسئولیت آن(اشاره به اموال بنی النضیر) را به شما واگذارم. و من به شما گفتم که اگر می خواهید این مسئولیت را به شما می دهم با شرط اینکه عهد خداوند بر شما باشد که به همان شیوه ای که رسول الله صلی الله علیه و سلم در این اموال دخل و تصرف می کرده است در آن دخل و تصرف نمایید. و با قبول این شرط آن را تحویل گرفتید. آیا چنین است؟ (علی و عباس) پاسخ دادند: بله.

ببینید در آخر جمله ی جناب عمر در مورد تعریف خودشان، نقطه گذاشته شده و بحث را تمام کرده و بعد بحث دیگری شروع کرده و از آنها در مورد آن سخن بله گرفته. اگر می خواسته طبق گفته شما باشد باید قبل از شروع بحث دوم هم بله می گرفت که چنین امری در کار نیست. یعنی وقتی می گوید و من به شما گفتم که اگر می خواهید این مسئولیت را ... با قبول این این شرط آن را تحویل گرفتید بعد در این مورد سوال می کند که آیا این شرط را قبول و آن را تحویل گرفتید؟ که آنها در جواب این سخن می گویند : بله. یعنی شرط را قبول و مسئولیت را تحویل گرفتیم. البته این را یک کودک دبستانی هم متوجه می شود حال شما چرا مجبور به گفتن این سخن شده اید بماند!!!
اما در مورد نکات عجیب و مشکل سازش آیا نظر عباس و حضرت علی علیه السلام در مورد ابوبکر و عمر گنهکار و دروغگو و حیله گر و خیانت کار بوده یا نه؟
لطفا واضح جواب دهید آیا نظر آن دو در مورد ابوبکر و عمر این بوده یا نه؟
اگر بوده پس رد کردن جناب عمر جایی ندارد همانطور که عرض شد من هم از خودم دفاع می کنم!!! مهم این است که طرف مقابل حرف خودش را پس بگیرد یا نه.
اگر نبوده پس چرا جناب عمر این سخنان را از طرف آن دو نفر نقل قول می کند؟؟؟!!!
لطفا واضح جواب دهید بوده یا نه؟ ( راهنمایی جواب بله و یا خیر است )

اما نکته عجیب و مشکل ساز دیگری هم هست که در مطلب قبلی اشاره ای کرده ام و ظاهرا شما مجبور به نادیده گرفتن شده اید!!! که در آخر انشاءالله باز عرض می کنم.

عقیل;39844 نوشت:

ه. و بالاخره توضیح آن کلمات: با دقت در داستان حدیث می توان بسادگی دریافت چرا عمر چنین کلماتی را بکار می برد. وقتی در ابتدای گفتگو عباس بن عبدالمطلب رضی الله عنه در حضور بزرگان اصحاب برادرزاده اش علی رضی الله عنه را دروغگو و خائن و گنهکار می خواند، و چنین کلمات شدیدی را بخاطر اختلافات مالی با او بکار می برد، عمر رضی الله عنه با اسلوب عتاب و توبیخ پاسخ آنان را می دهد و به نوعی به عباس می گوید: همانگونه که اکنون بدلیل اختلاف با علی او را گنهکار و خائن و دروغگو می دانی، زمانی که با خلیفه اول و من بر سر این مسئله اختلاف پیدا کردی چنین تصوری نسبت به ما نیز داشتی و ما را نیز شایسته چنین صفاتی می دانستی. به همین دلیل است که عمر عینا الفاظ عباس را بکار می برد تا بنوعی او را بدلیل استفاده از چنین کلماتی مورد شماتت قرار دهد. طبعا دوستان شیعه باید پاسخ این سوال را بدهند که چگونه عموی علی بن ابی طالب و هم خون او، او را دروغگو و خائن و گنهکار می خواند و هیچ مشکلی ایجاد نمی شود، اما عمر به علی و عباس می گوید که شما ما را دروغگو و گنهکار و خائن می دانستید و ناگهان آسمان به زمین می رسد و حقانیت شیعه اثبات می شود و این کلمات کاملا معنی مورد نظر را می دهند؟! خصوصا که عباس تاکنون مورد طعن و لعن شیعه واقع نشده و نشنیده ام که او را تکفیر و تفسیق نمایند

این توضیح خود را شما اصلا نمی توانید حتی از این حدیث اثبات کنید و تنها توجیهی است که مجبور به بافتن آن می شوید!!!
قبلا هم عرض شد این حدیث هیچ حجیتی برای شیعه ندارد و نیازی به توجیه هم نیست ولی برای شما حجت است و شما باید مشکلاتش را حل کنید نه شیعیان.
دوست من ظاهرا شما مجبور هستید که سخنان جناب عمر و کارهایشان را هم توجیه کنید!!!
خوب دقت کنید ایشان نه عتاب می کنند و نه چیز دیگری ایشان تنها نقل قول نموده و می گویند که نظر شما دو نفر در مورد من و ابوبکر چه بوده. والسلام. اگر غیر این است از متن اثبات کنید نه تفسیر از خودتان.
لطفا از خودتان ماجرا را کم و اضافه نکنید وگرنه مصداقی برای سخنتان بیارید.

اما بنده در مطلب قبلی ام خواهشی از حضرتعالی داشتم که ظاهرا مجبور به نادیده گرفتن شده اید ولی تقاضا دارم که جواب دهید :

hamedi;39211 نوشت:
ولی یک مورد بسیار زیبای دیگر در این مطلب است که توجه شما را به آن جلب می کنم. لطف می کنید که سخن جناب عمر را برای ما دقیقا ترجمه کنید :

[=tahoma][=tahoma][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]فلما توفى رسول الله صلى الله علیه و سلم قال أبو بکر: أنا ولى رسول الله صلى الله علیه و سلم ... ثم توفى أبو بکر و أنا ولى رسول الله صلى الله علیه و سلم و ولى أبى بکر[/][/][/]

اگه میشه لطفا ترجمه دقیق و صریح این جملات ایشون رو بفرمایید.

باتشکر - یاعلی

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

دوست عزیزم جناب بینا

ممنون از مطالب زیباتون

اما در مورد برخی از نوشته هاتون لطفا دقت کنید :

bina88;39851 نوشت:
متن صحبت رسول خدا با مومنین این بود:
که من از میان شما می روم و میان برای شما میراثی نمی گذارم بغیر از کتاب و سنت و اهل بیتم. باشد که اینها را پیروی کنید و راه هدایت را بجوئید.

فرمایش حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اینچنین است نه آنکه شما آورده اید :

أيها الناس ، إني تارك فيكم أمرين لن تضلوا إن اتبعتموهما ، وهما : كتاب الله ، وأهل بيتي عترتي
المستدرک حاکم 10/379

و البته این حدیث از احادیث صحیحی بین اهل سنت است و در اکثر کتب صحیحشان آمده است و نمی توانند آن را رد نمایند. و این تنها یک نمونه برای مثال است.

پس خوب دقت کنید آن دو امانت کتاب خدا یعنی قرآن و عترت یعنی اهل بیت ایشان بوده است و در حدیث صحیح در این مورد ( ثقلین ) سخنی از سنت نیست.

bina88;39851 نوشت:
این حدیث را از کجا نقل کرده اند و به چه قصد و نیتی بوده واضح است عقیل گرامی این حدیث مسخره است.

ببینید دوست من با گفتن مسخره است یا نه حدیثی نه صحیح می شود و نه ضعیف.
این حدیث در اسناد و کتب صحیح اهل سنت ذکر شده و برای اهل سنت دقت کنید برای اهل سنت حجت است و نمی توانند آن را رد کنند. ولی در منابع شیعه چنین سخنی وجود ندارد و برای شیعه حجتی نیست.

bina88;39872 نوشت:
جناب حامدی گرامی.

شما این حدیثی که جناب عقیل نقل کرده اند را مورد استناد قرار داده اید ؟

اگر این حدیث است به اعتقاد بنده چون در مورد حدیث نبوی و هم شخصیت علی علیه السلام دورغ ذکرکرده اند
به عقیده بنده این حدیثی جعلی به تمام معنی است.

یاحق

بله بنده به این حدیث منتها برای جناب عقیل و دیگر دوستان اهل سنت استناد کرده ام نه برای شیعه ها.
چون در مناظره و بحث روش صحیح این است که شخص از اسناد طرف مقابل مطلب را برای طرف مقابل اثبات کند که دیگر جایی برای قبول نکردن نباشد.
وگرنه نخیر شیعه این حدیث را صحیح نمی داند.
ولی اهل سنت نمی تواند این حدیث را رد کند و باید بپذیرد.

امیدوارم متوجه منظور بنده شده باشید. در غیر اینصورت بفرماید تا توضیح بیشتری عرض کنم.

در ضمن لطفا مطلب قبلی بنده در جواب مطالب جناب عقیل را هم حتما مطالعه نمایید.

باتشکر - یاعلی

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

دوست گرامی جناب عقیل

عقیل;39863 نوشت:
خیلی خوب جناب بینا که شما معتقدید این حدیث دروغ است این را به جناب حامدی بگویید که به این حدیث استناد می کند

شما که دیگر نمی توانید این حدیث را رد و یا تضعیف نمایید!!! این سخن از شما بعید بود!!! آیا اعتقاد جناب بینا برای شما حجت است یا سند حدیث؟؟؟!!!
واقعا وقتی این مطلبتان را خواندم ناراحت شدم. آیا واقعا شما با معتقد بودن یک نفر برای دروغ بودن حدیثی حدیثتان را رها می کنید به جای اینکه در سند آن تحقیق کنید؟؟؟!!!

کمی عاقلانه تر و عالمانه تر به موضوع نگاه کنید.

مگر نه این است که این حدیث در صحیح مسلم است؟ مگر نه این است که صحیح مسلم بعد از قرآن برای اهل سنت صحیح ترین کتاب است؟ مگر نه این است که شما نمی توانید حتی یک حدیث از بخاری و مسلم را تضعیف کنید؟ مگر نه این است که طرفین باید احادیث صحیح خود را قبول کنند؟ و ...

خوب این حدیث برای شیعه محلی از اعراب ندارد ولی آیا شما باید به کسی که نمی داند طوری بگویید که انگار خود شما و اهل سنت هم آن حدیث را قبول ندارند؟؟؟!!!

از شما انتظار بیشتری داشتم.

باتشکر - یاعلی

عقیل;39843 نوشت:
در مورد حدیث ذکر شده در این بحث، توضیحاتی لازم است که به نظرم اشکالات را بسادگی مرتفع می سازد. عادت همیشگی و ترک نشدنی محققین شیعه، یعنی قیچی کردن روایت و حدیث ونقل قسمتهایی از آن باعث بروز بسیاری از شبهات می گردد، و معمولا مراجعه به اصل منبع و بررسی مطلب قیچی شده خودبخود شبهه را مرتفع خواهد نمود. قصه این حدیث نیز چنین است. این حدیث صحیح و ثابت است و با نگاهی به موضوع و متن کامل آن می توان دریافت که اشکالی نیز در آن نیست. ابتدا متن عربی حدیث را ذکر کرده، و سپس حدیث را ترجمه می کنم و آنگاه به برخی اشکالات پاسخ خواهم داد:

با سلام خدمت دوستان گرامی نماز روزه هاتون قبول حضرت حق

جناب عقیل!

میبینم که باز هم با استدلال های آبکی بر چموش لنگ سوار شدی و عبدود وار هل من مبارز نعره میزنی!

بدان که رسول خدا ص فرموده اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه‏ - از زیرکی مومن بر حذر باش که همانا مومن با نور خدا می نگرد

این را نیز بدان که هیچگاه شیعه کتب روایی اهل سنت رو معتبر نمی دونه و به روایتی از آن اعتماد نمی کنه

لابد می دونی که ملاک صحیح بودن حدیث نزد علمای بزرگوار شیعه اعلی الله مقامهم الشریف متصل بودن سندش تا معصوم و امامی عادل بودن همه راویان سندشه با این اوصاف هیچ کدوم از روایات کتب شما نزد شیعه اعتباری ندارند

تازه ما نفهمیدیم مشکل بی سندی 150 ساله روایات اهل سنت رو چه جوری حل می کنین ؟؟؟؟نکنه انکار میکنی که جناب عمر دستور منع کتابت حدیث پیامبر ص رو داده بوده و تا سال 160 که موطا مالک نوشته شده اونم به پیشنهاد منصور دوانقی،اهل سنت کتابی نداشتند و حالا بعد از 150 سال یهو مالک از پیامبر ص نقل میکنه رو چه حسابی نمی دونم!!!

اما این حدیثی که نقل کردی ،معلومه که قبولش نداریم

استناد ما به بعضی از قسمت هاش که دلیل درستی این روایت نیست مگه دلیل اسکاتی رو نمی دونی چیه؟یعنی با مطلبی که قبولش نداری اما خصمت قبول داره دهنشو ببند و ساکتش کن نکنه می خوای بگی این از لحاظ منطقی درست نیست؟؟؟؟؟

بعدشم جریان اختلاف ابن عباس و امام علی رو ما هم تو کتب شیعه داریم و همون جور که گفتن مصداق

خَصْمانِ بَغى‏ بَعْضُنا عَلى‏ بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ (ص 22)

و خواستند به عمر بفهمونن که داره اشتباه میکنه
یعنی اختلاف ساختگی بوده و مثل دو ملک که پیش حضرت داود رفتن و گفتن بین ما قضاوت کن ،بوده که جریانش تو قرآن اومده

بنا براین نقل روایت برای شما چیزی رو اثبات نمی کنه و ارزشی نداره ! امید وارم بتونی اینو بفهمی خیلی که سخت نیست؟؟؟؟

می خوای بدونی امثال زمینهای بنی النضیر برای امام علی چه حکمی دارن؟؟؟؟ برات میگم

بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَكٍ وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا -( نامه 45 نهج )

آری، از همه آنچه آسمان بر آن سایه افکنده بود ، فدک در دستان ما بود ،که گروهی حریصانه به آن چنگ انداخته و گروهی سخاوت مندانه از آن کرانه گرفتند وخوب حاکمی است خداوند،و مرا به فدک و غیر فدک چه کار ،در حالی که جایگاه فردای نفس گوری است که در ظلمتش اثری از آن نمی ماند

اما شما بگو به چه دلیل آن گروه حریص و شحیح کار گران حضرت فاطمه را کتک زده و از فدک بیرون کردند و شهادت امام علی و حسنین ع دو سبط پیامبر و دو آقای جوانان بهشت رو رد کردند

وَ الْأَمْرُ الْأَعْجَبُ وَ الْخَطْبُ الْأَفْظَعُ بَعْدَ جَحْدِكَ حَقَّكَ غَصْبُ الصِّدِّيقَةِ الطَّاهِرَةِ الزَّهْرَاءِ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ فَدَكاً وَ رَدُّ شَهَادَتِكَ وَ شَهَادَةُ السَّيِّدَيْنِ سُلَالَتِكَ وَ عِتْرَةِ الْمُصْطَفَى صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكُمْ وَ قَدْ أَعْلَى اللَّهُ تَعَالَى عَلَى الْأُمَّةِ دَرَجَتَكُمْ وَ رَفَعَ مَنْزِلَتَكُمْ وَ أَبَانَ فَضْلَكُمْ وَ شَرَّفَكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ فَأَذْهَبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَكُمْ تَطْهِيراً (بحار ج 97 ص366)

و امر عجیب تر و رسوایی بزرگتر بعد از کنار زدنت (یا علی جان )،غصب فدک از صدیقه طاهره زهرا سیده زنان ،و رد شهادتت(یا علی جان )و شهادت دو سید از سلاله تو و عترت مصطفی، حسن ع و حسین ع بود در حالی که خدا درجه شما را بر امت برتری داد و هر گونه پلیدی و آلودگی را از شما دور ساخت و شما را پاکیزه گرداند

اما یه بار دیگه موضع امام علی ع رو نسبت به تصمیمات عمر و امثال عمر برات میگم تا به تبعش موضع شیعه رو بفهمی

چگونه امام علی ع با غصب خلافت و روی کار اومدن ابوبکر و عمر ،کنار اومد؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خودشون می فرماین:

قَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَهِدَ إِلَيَّ عَهْداً فَقَالَ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ لَكَ (وِلَاءُ أُمَّتِي) فَإِنْ وَلَّوْكَ فِي عَافِيَةٍ وَ أَجْمَعُوا عَلَيْكَ بِالرِّضَا فَقُمْ بِأَمْرِهِمْ وَ إِنِ اخْتَلَفُوا عَلَيْكَ فَدَعْهُمْ وَ مَا هُمْ فِيهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَيَجْعَلُ لَكَ مَخْرَجاً فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي رَافِدٌ وَ لَا مَعِي مُسَاعِدٌ إِلَّا أَهْلُ بَيْتِي فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْهَلَاكِ وَ لَوْ كَانَ لِي بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص عَمِّي حَمْزَةُ وَ أَخِي جَعْفَرٌ لَمْ أُبَايِعْ مُكْرَها (مستدرک وسائل ج11 ص78 )

رسول خدا ص با من عهد بست و فرمود ای پسر ابیطالب سر پرستی و زعامت امت من فقط برای توست پس اگر به عافیت تو را به ولایت نشاندندو با رضایت دورت جمع شدند به امرشان بر خیز و اگر بر تو اختلاف کردن آنها را به حالشان رها کن که بزودی خدا برایت فرج میرسونه بعد من دیدم هیچکی جز اهل بیتم دورم نموندن ترسیدم اینا رو از پا در بیارن ،اگه بعد از پیامبر ص عمویم حمزه و برادرم جعفر با من بودن ،هرگز به زور بیعت نمی کردم

حالا جناب عقیل تو این هیری بیری نرخ رو چند تعیین کردی؟؟؟؟؟؟

چگونگی بیعت گرفتن از امام علی رو که یادت نرفته ؟تو کتابای خودتون نوشتین که عمر هیزم آورد دم در خونه علی و فاطمه ع و گفت اگه در رو باز نکنین با اهلش آتیش می زنم !!!!!!!گفتند فاطمه دختر پیامبر ،صدیق کبری تو این خونه هست !عمر گفت :اگر چه فاطمه تو این خونه باشه

و امام علی رو با اون حالت به مسجد بردند و عمر با شمشیر سرش ایستاد و گفت اگه بیعت نکنی میکشمت و با دست مشت کرده امام علی بیعت کرد

اون وقت شما می گی مرغ خانگی بر پشت روباه سوار میشه و به صحرا برای تفریح میرن؟؟؟؟؟!!!!!!!!!دستور جدید شیره؟

عقیل;39845 نوشت:
جناب زلال حدیث این سخن از شما بعید است مثل اینه که یک دزد پیش عالمی برود و بگوید می خواهم برای دزدی به خانه ای بروم نظر شما چیست؟ و عالم هم بگوید حالا که تصمیم گرفتی از پنجره وارد شو که مشکلش کمتر است حالا داستان حضرت عمر هم این طور است وقتی کاری از پایه خراب است چطور حضرت علی با آن همکاری می کند وقتی حمله به ایران و روم کار زشت و خلاف اسلام بوده چرا حضرت علی درباره یاین دو جنگ به عمر نصیحت می کند و خوشبختانه هیچ کدام از این دو جنگ را خلاف اسلام ندانستند

جناب عقیل ناشیانه مثال زدید!!!مو ضوع مشورت عمر با امام علی ع اصلا مثل جریان سوال دزد از عالم نیست که از کدوم در وارد بشم ؟؟؟

بلکه کاملا مثل تحمیل حکمیت در جنگ صفین بوده-

فَعَصَوْكَ وَ خَالَفُوا عَلَيْكَ وَ اسْتَدْعَوْا نَصْبَ الْحَكَمَيْنِ فَأَبَيْتَ عَلَيْهِمْ وَ تَبَرَّأْتَ إِلَى اللَّهِ مِنْ فِعْلِهِمْ وَ فَوَّضْتَهُ إِلَيْهِمْ ...... اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِهِ وَ أَلْزَمُوكَ عَلَى سَفَهِ التَّحْكِيمِ الَّذِي أَبَيْتَهُ وَ أَحَبُّوه‏(بحار الانوار ج 97 ص367)

معصیت و مخالفتت کرده و تقاضای نصب حکمین نمودند و تو ابا نمودی و از کارشان تبری جستی و به خودشان واگذار کردی ....و انها اختلاف کردند و با سفاهت جریان حکمیت را بر تو تحمیل کردند

امام علی ع اول تحکیم رو نپذیرفتن اونا اصرار کردن حضرت فرمود حالا که قراره کسی حکم و نماینده بشه مالک اشتر باشه گفتند مالک رو قبول نداریم باید ابو موسی اشعری باشه

حالا اگه امام علی ع به ابو موسی بگه این جور باش و اینجور کن این یعنی ابو موسی رو کاملا قبول داره و از کارش راضیه
ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ

عقیل;39843 نوشت:
((3302 - و حَدَّثَنِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْمَاءَ الضُّبَعِيُّ حَدَّثَنَا جُوَيْرِيَةُ عَنْ مَالِكٍ عَنْ الزُّهْرِيِّ أَنَّ مَالِكَ بْنَ أَوْسٍ حَدَّثَهُ قَالَ[/q

آدرس دقیق حدیث ذکر نشده.

سلام علیکم جمیعا

جناب حامدی گرامی و عقیل عزیز شما اگر مایل هستید به ادامه این مناظره درخواست بدهید خدمت مدیریت محترم سایت تاپیکهای اضافی من بعد حذف شوند و همینجا مناظره را ادامه بدهید که بنده و دوستان از این مناظره هم استفاده لازم را ببریم.

در مورد حدیث که فرمودید صحیح است من دقیقا حدیث را در خاطر نداشتم و با مفهوم یکی دیگر از احادیث یکجا آوردم.
سنت رسول خدا که برا اساس روایات شامل عرفان - کلام و تفسیر ( بر اساس شان نزول آیت) و همینطور فقه نبوی است نیز از طرف رسول خدا سفارش گردیده .
درست است من آن مطلب را اشتباها بصورت ادغام ذکر کردم.

در موردی که ذکر کردم این مطلب مسخره است نیز از برادران اهل سنت و عقیل گرامی عذر می خواهم .

به هرشکل یکی از اساتید می توانند تاپیکهای اضافی را حذف نمایند و شما و عقیل همینجا ادامه بدهید.

یاحق

بسمه تعالی

دوستان مطالب خوبی ارائه نمودند و از مطالب آنها استفاده نمودیم. چند نكته هم به ذهن این حقیر رسیده كه امیدوارم مورد استفاده دوستان قرار گیرد

عقیل;39843 نوشت:
از دوستان معذرت می خواهم که نمی توانم به همه ی پست ها پاسخ دهم چون من یک نفرم و حدود 20 پست علیه من.

اگر شما به جای اینكه مرتب موضوعات جدید ایجاد كنید و همه را نیمه كاره رها كنید، یك موضوع را پی می گرفتید مسلما می توانستید به همه مطالب بپردازید البته اگر واقعا قصد شما رسیدن به حقیقت می بود...
عقیل;39843 نوشت:
عادت همیشگی و ترک نشدنی محققین شیعه، یعنی قیچی کردن روایت و حدیث ونقل قسمتهایی از آن باعث بروز بسیاری از شبهات می گردد، و معمولا مراجعه به اصل منبع و بررسی مطلب قیچی شده خودبخود شبهه را مرتفع خواهد نمود.

در نظر محققان شیعه تهمت به دیگران عملی بسیار زشت و غیر شرعی است. ای كاش شما هم تهمت به دیگران را زشت و غیر شرعی می دانستید و ای كاش مطالعات خود را بیشتر می نمودید تا ببینید چه كسانی هستند كه در برخورد با فضائل امیرالمومنین علیه السلام و مطاعن خلفاء از سلاح قیچی كردن روایات و تحریف آنها استفاده می كنند به شكلی كه صدای هم مذهبان خود را هم بلند كرده اند. اجمالا فقط این دو مورد را بیان می كنیم تا ببینید چه كسی اهل تحریف و قیچی كردن واقعیات است.
حاكم حسكاني در شواهد التنزيل مي¬نويسد: «ابن¬كثير ناصبي است و مرام او اين است كه در هر كجا حديثي در فضيلت علی علیه السلام باشد يا نام علي علیه السلام را ساقط مي¬نمايد يا حديث را تغيير مي¬دهد.»
و صاحب كتاب فتح الملك العلي كه از علماء اهل سنت است می گوید «ذهبي هر كجا حديثي را در فضل علي علیه السلام مي بيند مبادرت به انكارش مي كند چه بر حق و چه بر باطل.»
باز بگوئید شیعه احادیث را تحریف می كند

عقیل;39843 نوشت:
این حدیث صحیح و ثابت است و با نگاهی به موضوع و متن کامل آن می توان دریافت که اشکالی نیز در آن نیست.

سپاسگزاریم كه متن كامل حدیث را بیان نمودید. ما هم در متن آن مطالبی داریم كه بیان می كنیم.

عقیل;39843 نوشت:
مالک بن أوس می گوید: عمر بن خطاب رضی الله عنه مرا احضار کرد. زمانی که به خانه اش رفتم او را نشسته بر حصیری یافتم، و به من گفت: ای مالک، خانواده هایی از اقوام تو بدلیل قحطی و مشکلات از من کمک خواسته اند، و من دستور داده ام مبلغ کمی را به هر خانواده اختصاص دهند، آن را بردارو بین آنان تقسیم کن

1. كلمه «به دلیل قحطی و مشكلات» را از كجای این حدیث به دست آوردید؟
2. زمانی كه این حدیث شما را دیدم به یاد حدیث دیگری افتادم كه عقیل برادر نابینای امیرالمومنین علیه السلام به خاطر فقر، سهم بیشتری از مقدار معین شده خود می خواست. امیرالمومنین علیه السلام هم به عنوان حاكم جامعه اسلامی این قدرت را داشتند كه این مبلغ را به او بپردازند ولی آهن گداخته ای را به دست او نزدیك كردند و او را از آتش دوزخ برحذر داشتند. نمی دانم شیوه امیرالمومنین علیه السلام عدالت است یا شیوه جناب عمر! البته می دانیم كه خلفای سه گانه از اینگونه حاتم بخشی ها از اموال بیت المال زیاد داشته اند.

عقیل;39844 نوشت:
أ. اگر شیعه صحت وقوع این داستان را بپذیرد، بنیان تمامی اعتقاداتش ویران خواهد شد! در این حدیث علی بن ابی طالب رضی الله عنه رسما صحت حدیث مشهور (انبیاء ارث نمی گذارند) را در حضور جمعی از اصحاب می پذیرد، و به این ترتیب تمامی داستان سراییهای شیعه در مورد فدک و ظلمی که بر اهل بیت در این باب رفت به افسانه هایی مضحک تبدیل می شود.

1. گویا آداب مناظره را فراموش نموده اید. ما قرار نیست احادیث شما را بپذیریم. فقط با احادیثی كه مورد قبول شماست اعتقادات به قول خودتان مضحک شما را مورد سوال قرار می دهیم.
2. به یاد دارم در یكی از مباحث گذشته كه آن را نیمه كاره رها نمودید فرمودید اگر روایتی بر خلاف قرآن باشد باید آن را طرد نمود. پس چرا روایت «نحن معاشر الانبیاء لا نورث...» را با وجود اینكه با چند آیه قرآن در تعارض است طرد نمی كنید؟
3.شما می فرمائید امیرالمومنین علیه السلام این حدیث را رسما پذیرفته اند و معترفند كه پیامبر بعد از خود چیزی به ارث نگذاشته اند ولی با این حال می فرمائید ایشان باز این زمین ها را مطالبه می كنند یعنی علی علیه السلام چیزی را مطالبه می كنند كه در آن حقی ندارند!!!؟ (معاذ الله)
ما نمی گوئیم شما عصمت امیرالمومنین علیه السلام را بپذیرید ولی حداقل با ایشان دشمنی نكنید و همان عدالتی كه برای تمام صحابه قائلید برای ایشان نیز بپذیرد. و بپذیرید كه ایشان چیزی را كه در آن حقی ندارند مطالبه نمی كنند، و اگر این زمین ها را مطالبه نموده اند واقعا در آن ذی حقند. آیا این انتظار نامعقولی است؟

عقیل;39844 نوشت:
ب. در حدیث علی و عباس جهت پذیرش مسئولیت زمین های بنی النضیر به حاکمی مراجعه کرده اند که ازنظر شیعه کافر است و بدترین ظلمها را به اهل بیت و اسلام نموده و همسر علی و دختر رسول الله صلی الله علیه و سلم را به قتل رسانده است و به حکم او نیز گردن می گذارند!

اولا؛ شیعه در مورد تمام خلفا حكم اسلام را جاری می كند اگر چه تمام ظلم هائی كه در حق اسلام و اهل بیت نموده اند را نیز فراموش نمی كند.
ثانیا علی علیه السلام و عباس برای باز پس گیری حق خود به نزد غاصب حق خود رفته اند و حق خود را از او مطالبه می كنند نه به نزد حاكم .

عقیل;39844 نوشت:
ج. در حدیث علی رضی الله عنه که به ادعای شیعه امام معصوم است با عموی خود در مدیریت اموال بنی النضیر(مسئله ای دنیوی و مالی) اختلاف دارد و این اختلاف به حدی شدید است که عمویش او را دروغگو و خائن و گنهکار می خواند!

جناب عمر بن خطاب منظور عباس و امیرالمومنین علیه السلام را به خوبی درك كرد نمی دانم چرا بعضی از افراد نمی خواهند چشم خود را بر روی حقایق باز كنند.
جناب عمر می گوید من می دانم هدف شما دو نفر یكی است و برای یك منظور پیش من آمده اید (ثُمَّ جِئْتَنِي أَنْتَ وَهَذَا وَأَنْتُمَا جَمِيعٌ وَأَمْرُكُمَا وَاحِدٌ) و تلویحا می پذیرد آنها هیچ اختلافی با هم ندارند و اگر این برنامه را اجرا نموده اند برای این است كه آن صفات را (الْكَاذِبِ الْآثِمِ الْغَادِرِ الْخَائِنِ ) به جناب عمر نسبت دهند و عمر بن خطاب نیز می گوید می دانم شما مرا با این صفات می شناسید ولی به خدا قسم من آدم خوبی هستم!.

عقیل;39844 نوشت:
د. در حدیث علی و عباس تایید می کنند که عمر و ابوبکر راستگو و درستکار و تابع حق بوده اند و تصور آنان در مورد عمر و ابوبکر غلط بوده است!(در پایان حدیث عمر از آنان می پرسد که آیا آنچه گفتم درست است؟ و آن دو تایید می کنند)! قبول این حدیث یعنی نابودی اعتقادات بی اساس شیعه،

دوباره كه عمدا حدیث خود را اشتباه متوجه شدید. جناب عمر به آنها می گوید اگر عهد می بندید كه از این زمین در همان راهی استفاده كنید كه پیامبر استفاده می كرد من زمین را به شما واگذار می كنم. سپس ادامه می دهد آیا این مطلب را قبول می كنید؟ و آنها می گویند بله.

اما در كجای این مطلب گفته شده كه علی و عباس تائید می كنند كه عمر و لبوبكر راستگو و درستكار هستند!؟

عقیل;39844 نوشت:
برای اهل سنت این حدیث هیچ نکته عجیب و مشکل سازی ندارد، جز کلمات گنهکار و دروغگو و خائنی که عمر به خود و ابوبکر نسبت می دهد و می گوید که این تصور علی و عباس بوده است. ه. و بالاخره توضیح آن کلمات: با دقت در داستان حدیث می توان بسادگی دریافت چرا عمر چنین کلماتی را بکار می برد. وقتی در ابتدای گفتگو عباس بن عبدالمطلب رضی الله عنه در حضور بزرگان اصحاب برادرزاده اش علی رضی الله عنه را دروغگو و خائن و گنهکار می خواند، و چنین کلمات شدیدی را بخاطر اختلافات مالی با او بکار می برد، عمر رضی الله عنه با اسلوب عتاب و توبیخ پاسخ آنان را می دهد و به نوعی به عباس می گوید: همانگونه که اکنون بدلیل اختلاف با علی او را گنهکار و خائن و دروغگو می دانی، زمانی که با خلیفه اول و من بر سر این مسئله اختلاف پیدا کردی چنین تصوری نسبت به ما نیز داشتی و ما را نیز شایسته چنین صفاتی می دانستی. به همین دلیل است که عمر عینا الفاظ عباس را بکار می برد تا بنوعی او را بدلیل استفاده از چنین کلماتی مورد شماتت قرار دهد. طبعا دوستان شیعه باید پاسخ این سوال را بدهند که چگونه عموی علی بن ابی طالب و هم خون او، او را دروغگو و خائن و گنهکار می خواند و هیچ مشکلی ایجاد نمی شود، اما عمر به علی و عباس می گوید که شما ما را دروغگو و گنهکار و خائن می دانستید و ناگهان آسمان به زمین می رسد و حقانیت شیعه اثبات می شود و این کلمات کاملا معنی مورد نظر را می دهند؟! خصوصا که عباس تاکنون مورد طعن و لعن شیعه واقع نشده و نشنیده ام که او را تکفیر و تفسیق نمایند

اولا همانگونه كه گفتیم خود جناب عمر بن خطاب هم اعتراف دارد كه علی علیه السلام و عباس با هم هیچ مشكلی ندارند و اگر چنین برنامه ای را مهیا می كنند برای این است كه همین صفات را به جناب عمر نسبت دهند (از باب اینكه به در می زنند تا دیوار بفهمد.) و عمر هم به این مطلب اعتراف دارد و می گوید من هم می دانم هدف شما همین است اما به خدا قسم من انسان پاك و راستگوئی هستم!.
ثانیا آیا واقعا این كلمات برای بزرگان اهل سنت هیچ مشكلی ایجاد نكرده و تصور واهی دوستی علی علیه السلام با ابوبكر و عمر را زیر سوال نبرده؟ اگر به راستی هیچ مشكلی برای بزرگان اهل سنت ایجاد نكرده و اگر واقعا این كلمات هیچ طعن و ذَمّی علیه خلفا در بر ندارد پس چرا جناب بخاری این همه به خود زحمت داده تا این چهار كلمه را (یعنی كلمات كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا) را با ناشیگری بسیار تحریف نماید. جناب بخاری این حدیث را در چند جای صحیح خود آورده و در همه این موارد به تكاپو افتاده و این كلمات را حذف كرده و هر یك بار كه این حدیث را نقل می كند كلمات دیگری به جای آن قرار می دهد. ما عبارت مسلم و عبارتهای بخاری را می آوریم و قضاوت را به دوستان محول می كنیم؛

نقل مسلم؛ «فرایتماه كاذبا آثما غادرا خائنا.» «شما دو نفر ابوبكر را دروغگو، گنه كار، فریب كار و خائن می دانید.»(صحیح مسلم ج5ص151)
نقل های بخاری؛
1.«تذكران ان ابابكر فیه كما تقولان...»«شما دو نفر می گوئید ابوبكر در این مساله چنان است كه شما می گوئید
2. «فقال تزعمان ان ابابكر فیها كذا...»«گمان می كنید ابوبكر در این مساله كذا است.»
3. «تزعمان ان ابابكر كذا و كذا...»«فكر می كنید كه ابوبكر كذا و كذا است.»
(صحیح بخاری، ج5ص23 و ج8ص4 و ج8ص147 و ج6ص191 و ج4ص 42)

اگر واقعا این كلمات طعنی برای خلفا نبود پس چرا جناب محمد بن اسماعیل بخاری این همه سعی می كند به شكلی این حدیث را تحریف و به قول خود شما قیچی كند و اصلا كذا و كذا در اینجا یعنی چه؟.


یك سوال دیگر؛ آیا جناب عمر شرعا اجازه داشتند این زمین ها را به دیگری واگذار كنند كه آنها را به امیرالمومنین و عباس واگذار كردند؟ اگر چنین اجازه ای داشتند پس چرا حاضر نشدند مسوولیت آن را به حضرت زهرا بسپارند؟ مگر حضرت زهرا سلام الله علیها در مدتی كه فدك در اختیارشان بود بر خلاف روش رسول خدا عمل می نمودند و آیا چیزی از آن زمین را به نفع خود مصادره می كردند؟

اگرعمر ادمی خوبی است ( ادعای خودش است )
پس چرا روز غدیر را از یاد برد :Gig:.........
آخه او اولین نفر بود که با حضرت علی در روز غدیر بیعت نمود وبه ایشان تبریک گفت
عمر فرمود :Sokhan::
بخ بخ لك ياعلي اصبحت مولاي ومولى كل مؤمن ومؤمنه

.
.
کسیکه بیعتش را بشکند:khandeh!:

عقیل;39845 نوشت:
چرا حضرت علی درباره یاین دو جنگ به عمر نصیحت می کند و خوشبختانه هیچ کدام از این دو جنگ را خلاف اسلام ندانستند البته برای این که سخنم بی مدرک نباشد متن خطبه ی 146 نهج البلاغه که در مورد مشورت عمر با علی رضی الله عنهما در مورد جنگ ایران است را هم می زارم

اگر متن این خطبه را كامل و برای رسیدن به حقیقت می خواندید مطمئنا این سوال را مطرح نمی كردید چرا كه خود امیرالمومنین علیه السلام جواب شما را كامل داده اند
عقیل;39845 نوشت:
زيرا اگر تو از اين سرزمين بيرون شوي، مخالفان عرب از هر سو تو را رها کرده و پيمان مي‏شکنند، چنانکه حفظ مرزهاي داخل که پشت سر مي‏گذاري مهمتر از آن باشد که در پيش روي خواهي داشت. واقع‏بيني در مشاوره نظامي همانا، عجم اگر تو را در نبرد بنگرند، گويند اين ريشه عرب است اگر آن را بريديد آسوده مي‏گرديد، و همين سبب فشار و تهاجمات پياپي آنان مي‏شود و طمع ايشان در تو بيشتر گردد، اينکه گفتي آنان براه افتادند تا با مسلمانان پيکار کنند، ناخشنودي خدا از تو بيشتر و خدا در دگرگون ساختن آنچه که دوست ندارند تواناتر است. اما آنچه از فراواني دشمن گفتي، ما در جنگهاي گذشته با فراواني سرباز نمي‏جنگيديم، بلکه با ياري و کمک خدا مبارزه مي‏کرديم


امیرالمومنین می فرمایند اگر تو از شهر بیرون روی همان قبائلی كه با تو عهد بسته اند عهد خود را می شكنند و از درون، جامعه اسلامی را نابود می كنند. اگر امیرالمومنین او را نصیحت می كند برای این است كه می داند اگر او را به حال خود واگذارد او جامعه اسلامی را به باد می دهد و كشور اسلامی را دربست در اختیار دشمنان داخلی و خارجی قرار می دهد. برای این كه شرائط آن زمان را بهتر درك كنید و واكنش اشتباه جناب عمر و اطرافیان او را ببینید عین نامه عمار را برای تشریح وضعیت جنگ ایران قرار می دهیم.
عمار در نامه اش به عمر می نویسد؛
«اما بعد؛ مردم ري، سمنان، ساوه، همدان، اصفهان، قم، كاشان، راوند، فارس، كرمان و اطراف آذربايجان در سرزمين نهاوند با يكصد و پنجاه هزار سواره نظام و پياده نظام تحت فرماندهي چهار نفر از پادشاهان، با مرداني مصمم و تجهيزات كامل و مركب‌هايي نيرومند و سلاح‌هايي مجهّز جمع شده و پيمان بسته و هم قسم شده اند، تا ما را از سرزمين مان بيرون كنند؛ اما دست خدا بالاي همه دست ها است. بدان كه تمام ياران و دوستان ما را در شهر‌هايشان كشته‌اند و به سرزمين‌هايي كه آزاد كرده‌ايم نزديك شده‌اند و تصميم دارند شهرهاي ما را يكي پس از ديگري تا كوفه تصرف نمايند، به خدا سوگند ما از آنچه خبر از آنان مي رسد در هراسيم ، اين نامه را نوشتم تا خودت تصميم بگيري و ما را راهنمائي كني.»
پس از دريافت نامه جناب عمر چنان به وحشت افتاد كه اطرافیان او صدای برهم خوردن دندان های او را می شنیدند و لذا مردم را در مسجد جمع كرد و از آنها مشورت خواست ولی هر نظری ارائه می شد او رد می كرد. حتی عثمان به او پیشنهاد می دهد تو خود با سپاهیان از شهر بیرون برو و تمام مردم شام و یمن و مكه و مدینه را هم احضار كن و با درست كردن لشكر بزرگی به سپاه یكصد و پنجاه هزار نفری ایران حمله ببر. او از این نظر نیز راضی نشد پس رو به امیر المومنین علیه السلام نمود و گفت پس چرا شما مانند دیگران نظری نمی دهید و در این زمان بود كه امیرالمومنین علیه السلام نظر خود را اعلام نمودند كه شهرهای اسلامی را از سكنه خالی نكن و خودت هم از شهر بیرون نرو چرا كه اگر چنین كنی دشمنان خارجی و داخلی بر كشور اسلامی چیره می شوند.
می توانید تمام این ماجرا را در كتابُ الفتوح، ابن أعثم الكوفي، ج 2 ص290ـ 295 مطالعه نمائید.
اما آیا اینگونه نصیحت نمودن می تواند نشانه رضایت امیرالمومنین علیه السلام از حكومت خلفا باشد؟
و اگر حضرت در این مورد دخالت نمی كردند و امور مسلمین را به دست فرد ضعیف و بی كفایتی چون عمر بن خطاب و نزدیكان او می گذاشتند دیگر چیزی از اسلام باقی مانده بود؟
آیا این مساله، دفاع از خلیفه و رفتار او بوده و یا دفاع از اصل دین و تمامیت كشور اسلامی؟


موضوع قفل شده است