*خاطرات تبلیغ رمضان سال91 روحانیون و کاربران اسک دینی**(فراخوان)

تب‌های اولیه

22 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
*خاطرات تبلیغ رمضان سال91 روحانیون و کاربران اسک دینی**(فراخوان)

بسم الله
سلام علیکم

داریم نزدیک میشیم به ماه خدا.هر کسی توی این ماه آماده است برای رفتن به سمت خدا.حالا به روش خودش.همه سعی میکنند تا جایی که میتونند از قافله جا نمونند
این وسط یه سری هستند که دست بقیه رو میگیرند برای حرکت
اینا مدتها برای این دستگیری و روشهاش و نوعش و درس خوندن و مطالعه کردند
توی این دست گیری گاهی اتفاقات جالبی براشون میافته که شنیدنش (البته چون توی فضای مجازی سایت هستیم خوندنش)خالی از لطف نیست

پسسسسسسسسسس

از تمام روحانیون محترم سایت اسک دین دعوت میشود که در اتمام دوره تبلیغی خود در ماه مبارک رمضان خاطرات شیرین و گاهی تلخ خود را در این پست قرار دهند

قول جایزه رو فعلا نمیتونم بدم(باید هماهنگ بشه)ولی با اطمینان میگم که نوشته های زیباتون در مجله خانه خوبان موسسه امام خمینی چاپ خواهد شد

سلام
چه خوبه اگر مبلغان بتوانند به روز خاطراتشون را بنویسند تا دوستان در فضای تبلیغی و معنوی آنها قرار بگیرند

محدودیت چرا؟
1-البته به نظرم محدود نباشد بهتر است روحانیون غیر از سایت هم می توانند شرکت کنند.
2- کاربران نیز می توانند خاطرات و حکایات شیرین خود را که مرتبط با روحانیون تبلیغی است ارسال کنند.


جایزه اش هم قبول
هرچه بادا باد
مدیر سایت هم قبول نکرد خودم جورش می کنم
جایزه محفوظ است
البته برای خاطرات برگزیده و ناب
خوبه؟

سلام علیکم

طرح جالبی است موفق باشید.
یاحق

در اجابت فرمایش سرکار مریم و با آرزوی قبولی طاعات و عبادات همه دوستان

حدود دو هفته قبل که داشتم می رفتم برای نماز دیدم دو تا جوان موبایل به دست دارند به صدای خواننده ای گوش می دهند

جلوتر که آمدند فهمیدم خواننده زن است و آنها همینطور که به آن گوش می دادند از جلوی من عبور کردند .

من هم با کمی فاصله گرفتن از آنها که صدا را نشنوم ، پشت سرشان حرکت می کردم یهو یکی از آنها به دیگری گفت برو تو عمقش ( عمق صدای خواننده) ببین چه معنایی داره !!

من هم تا این جمله رو شنیدم فوری با صدای بلندی که آنها بشنوند گفتم عمقش جهنمه !

هر دو یه نگاهی به من کردند و راهشان را به سمت ... ادامه دادند .

عاشق;45687 نوشت:

من هم تا این جمله رو شنیدم فوری با صدای بلندی که آنها بشنوند گفتم عمقش جهنمه !

:Kaf:چقدر بامزه و عمقی جواب دادین! نتونستم به سپاس بسنده کنم تشکر

سلام به همه و با تشکر از استاد حامی برای انتقال مطلب قبلی حقیر به تاپیک خاطرات طلبگی

چند روز پیش که تو مسجد نشسته بودم یکی از جوان ها آمد کنارم نشست و گفت : حاج آقا یه مشکلی دارم که انجام دادن و ندادنش هر دو دردسر ساز هست می خوام استخاره کنم هم برای انجام و هم برای ترکش .

براش دو تا استخاره کردم انجامش مبهم بود ولی ترکش خیلی خوب .

پاسخ استخاره رو گرفت و رفت اما 5 دقیقه بعد آمد و گفت :

حاج آقا می خوام با شما مشورت کنم گفتم بفرمایید :

گفت دو سال است با دختر دایی ام نامزد کردم الان تو این فکر افتادم که بخاطر فامیل بودن ما نکنه مشکلاتی برای ازدواج ما پیش بیاد ! خواستم برم آزمایش ژنتیک که اومدم پیش شما استخاره کردم که ترکش خوب اومد حالا چیکار کنم ؟

به ایشان عرض کردم : بعد از اینکه دختر بیچاره را عقد کردی دو سال با او نامزد بودی حالا به این فکر افتادی ، نه به همون استخاره عمل کن بعد از ازدواج هر وقت بچه خواستید با توکل به خداوند زیر نظر پزشک متخصص باشید ان شاء الله مشکلی پیش نمی آید .

بعد از اینکه ایشان رفتند به این فکر افتادم که چرا بعضی ها اول کاری که می خواهند انجام می دهند ، یا اول استخاره می کنند بعد مشورت !!!

گاهی نمی دونی ، بگی یا حرفی نزنی !!!

یه جوانی امروز آمد پیشم و گفت:

خبر دارید هدفونی آمده است با اسم نانسی و عکس نانسی !

اون لحظه یادم نبود کیه لذا گفتم:

نانسی کیه ؟

با تعجب گفت:

نانسی رو نمی شناسی ؟!

گفتم:

نانسی عجرم

باز هم با تعجب گفت:

می شناسیش ؟

برای اینکه فکر بدی نکنه عرض کردم : خوشبختانه تا به حال موفق به زیارت ایشان نشدم فقط مطالبی درباره اش خواندم !

واقعاً گاهی آدم می ماند بگوید می شناسم یا حرفی نزند !

باز آخرای ماه رمضان شد و ناراحتی های ما شروع شد :Ghamgin:

ناراحتی که چرا ماه خدا داره تموم می شه.

ناراحتی که آیا مغفرت و رحمت الهی شاملت می شه ؟

ناراحتی که آیا تبلیغت مورد قبول خداوند قرار گرفته ؟

ناراحتی که شاید تا سال دیگه نباشی و ماه رمضان دیگه ای رو نبینی ؟

ناراحتی که هیئت امناء برای اینکه حق التبلیغ رو بدن ، در حضور تو از مردم پول جمع می کنند و هی می گن بابا مسجد خرج داره ، اونوقته که از خجالت نمی دونی چیکار کنی .

ناراحتی که هر جا می ری بهت می گن الان موقع پولدار شدن شماست و میخوان شما رو سرکیسه کنند ، در حالی که نمی دونی آیا این مبلغی که بهت می دن تا منزل می رسه یا نه ؟!

.....

چاره ای نداری که بگی :

من این لی الخیر یا رب و لا یوجد الا من عندک (دعای ابو حمزه ثمالی)

سلام به همه دوستان

عید همه مبارک

همین الان نماز عید فطر خونده شد و کار تبلیغ حقیر تمام شد دعا کنید خداوند قبول بفرماید

یاد یه خاطره افتادم

چند سال قبل یک روز فطر ، مشغول نماز فطر شدم معمولا تو نماز عید فطر مکبر محترم دعای قنوت رو می خونه لذا من هم مانند سایر مردم تکرار می کردم .

خیلی حواسم به تعداد قنوت ها نبود لذا شک کردم که چندتا قنوت شد نماز رو با همون حال تمام کردم که صداهایی از پشت سر بلند شد که آقا تعداد قنوت ها رو اشتباه کردی ؟!!

سر آخر ، مجبور شدم نماز رو دوباره بخونم اما اینو آویزه گوشم کردم که از این به بعد خودم حواسم به تعداد قنوت ها باشه .

در پناه خداوند باشید

سلام. خدا قوت جناب عاشق.:Gol:
ان شاالله قبول باشد.

سادات;46233 نوشت:
سلام. خدا قوت جناب عاشق. ان شاالله قبول باشد.


علیک السلام سرکار سادات

طاعات و عبادات شما هم قبول باشد.

خداوند یاریتان کند .

سلام جناب عاشق و سایر روحانیون
انشاءالله با این تبلیغ تون دل آقا امام زمان رو شاد کرده باشید.

خاطره ای از رمضان امسال

خاطرات تبلیغ

ایام ضربت خوردن مولی الموحدین علی علیه السلام برای صحبت در مراسم شب شعری دعوت شدم

سعی کردم بدون خطبه و لوازمات منبر با ابیاتی شروع کنم بحمدلله جلسه بد نشد

از آنجایی که جلسه دیگه ای داشتم و باید به اونجا هم می رسیدم عذرخواهی کرده و خداحافظی کردم

اما دهیار دهستان محل تبلیغ گفتند : حالا یه شعر گوش بدیم وبعد بریم

بدون رغبت نشستم (به خاطر عذرخواهی اینکه گفته بودم باید برم)

خیلی جالب بود برام مجری برنامه ضمن تشکر از بنده به خاطر سخنرانی گفتند حاج آقا یا برید یا اگه نشستید باید بمونید

خب دیگه .........

نتیجه اخلاقی : حرفی که زدی باید پاش بمونی

در همون جلسه بعد از من اتفاق افتاد ( مداحی یکی از دوستان طلبه و خاموش کردن چراغها)

به قول استاد حامی منتظر بمونید.....

عاشق;46225 نوشت:
سلام به همه دوستان

عید همه مبارک

همین الان نماز عید فطر خونده شد و کار تبلیغ حقیر تمام شد دعا کنید خداوند قبول بفرماید

یاد یه خاطره افتادم


[="blue"]
خب ما رو هم به یاد خاطره ای انداختید

البته اون مداحی رفیقمون بمونه.....

امامت نماز عید فطری با من بود ، واز روی نوشته ای دعاهای آن را می خواندم

ناگهان باد آن را قاپید و برد!

به پسر بچه ای که مکبر بود ، با اشاره چشم و ابرو ولب و دست گفتم : برگه رو به من بده

بچه از حرکتهای من ترسید و پشت بلندگو شروع کرد به گریه کردن و با صدائی که از بلندگو

پخش می شد ، می گفت: آقا مرا دعوا کرد!!

و وضعیت خاصی شده بود که دیدنی بود ! [="red"]به این نتیجه رسیدم که : باید این جور دعاها را حفظ کرد!
[/]
[="darkgreen"]برگرفته از کتاب تجارب و نکات تبلیغی -مهدی چراغی صفحه [/]88

[/]

[="Blue"]اما خاطره مداحی دوست طلبه و خاموش کردن چراغها

بانی مجلس شب شعر همون مناسبت پست 15می گفت: بعد از رفتن شما آخرین برنامه مداحی گذاشتیم

دوست طلبه ما قبلا با بانی هماهنگ کرده بود که تا اشاره کردم چراغ ها رو خاموش کنید

بانی می گه به اشاره دست ایشون من تمام چراغها رو خاموش کردم:

مداح همون جور که [="Red"]می خوند با حالت صوت گفتش : چراغها هم خاموش شد[/]

دیگه مجلس عوض گریه به خنده افتادند

[="DarkRed"]نتیجه : یه کم تامل -با شما[/]:Gol:[/]

[="Tahoma"][="Black"]با عرض سلام دوباره خدمت همه بزرگواران سایت

دوستان دستور فرمودند خاطراتی که در پاتوق گذاشتم اینجا هم کپی کنم که البته با اجازه بزرگواران ترجیح دادم ، فقط لینکش رو اینجا قرار بدم که دوستانی که تشریف می برند مطالب بقیه دوستان رو هم بخونند.

www.askdin.com/thread3542-1063.html

همیشه سالم و موفق باشید[/]

:Gol::Gol::Gol:

سجاد;258523 نوشت:
ا عرض سلام دوباره خدمت همه بزرگواران سایت دوستان دستور فرمودند خاطراتی که در پاتوق گذاشتم اینجا هم کپی کنم که البته با اجازه بزرگواران ترجیح دادم ، فقط لینکش رو اینجا قرار بدم که دوستانی که تشریف می برند مطالب بقیه دوستان رو هم بخونند. askdin.com/thread3542-1063.html همیشه سالم و موفق باشید

سلام عرض ادب و احترام
ظاهرا لینک اشکال داره
این لینک ها
http://www.askdin.com/post258516-10627.html
http://www.askdin.com/post258517-10628.html
[SPOILER] خاطره اول
. هر شب که می روم به مسجد مثل همین امشب دخترک کوچکی که خودش می گوید سه ساله است می آید کنارم می نشیند من هم که خداوند دو پسر بمن داده و دختر ندارم دلم می خواهد به او محبت کنم .
به او می گویم تو مرا دوست داری که هر شب می آیی کنارم !؟
می گوید بله !
می گویم چرا ؟
می گوید چون تو مرا دوست داری !
هر شب که کنارم می آید تذکری هم به من می دهد و می رود !
من عادت دارم که یکی از دستانم همیشه بیرون از آستین عبایم هست! هر شب این دختر می آید و یادآوری می کند که این آستین شما بی دست مانده و من هر شب گوش به حرفش می دهم تا شب بعد که باز هم به من تذکر بدهد!!
[/SPOILER]
[SPOILER]خاطره دوم
. شب های اول امسال یکی از پیرمردهای مسجدی بهم گفتند که آقا ما عادت داریم هر سال از روحانی محل ، تاریخ انبیاء علیهم السلام را بشنویم ! شما هم به ما می گویید؟!
می گویم چشم و وعده می دهم برای شب های آخر ماه .
چند شب بعد همان پیر مرد آمد کنارم و نشست و گفت حضرت موسی علیه السلام کی به پیامبری رسید ؟
شروع کردم به تعریف کردن و عرض کردم حضرت زمانی به پیامبری رسیدند که همراه فرزندان خود می خواستند برگردند به موطن اصلی خود و در میان راه که در شب سرد و تاریکی هم بود ، آتشی را از دور می بینند و کنار آن می روند تا برای گرم شدن از آن استفاده کنند ... خواستم ادامه داستان را تعریف کنم که ناگهان ایشان ادامه دادند بله حضرت موسی در میان آتش می روند و آتش بر ایشان گلستان می شود ...
با تعجب نگاهی به او می کنم و در دلم می گویم شما که هر سال داستان انبیاء علیهم السلام را می شنوید اگر اینطوری مسلط باشید که دیگر فاتحه بقیه خوانده است. :ok:

موفق و مسرور باشید[/SPOILER]

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام
بنده خاطره تبلیغی خود را در لینک زیر قرار داده ام
http://www.asgaraghaei.com/post-207.aspx

[=arial, helvetica, sans-serif]بسم الله الرحمن الرحیم
[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]الحمد لله رب العالمین و صل الله علی سیدنا و نبینا محمد المصطفی و آله الطیبین الطاهرین سیما مولانا امیرالمومنین علی بن ابیطالب (علیهم آلاف التهیه و الثناء)
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]یک خاطره شیرین تبلیغی :

[=arial, helvetica, sans-serif]برای دیدن خوا سی گنبه در شهر لین شیه استان گن سو (چین) رفته بودم
[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]به محض ورود مسلمانی جلو آمد و بعد از احوال پرسی رو به بنده کرد و فرمود اهل سینجیانگ هستی؟ عرض کردم ایرانی هستم که مرا به شدت بغل کرد و بوسید و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود فرمود ایرانیان از نسل پیامبر(صل الله علیه و آله) هستند. محبین اهل بیت علیهم السلام در این شهر در کناره گنبه ها فراوانند.
[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]بعد از خداحافظی از ایشان یه طرف داخل گنبه حرکت کردیم در داخل گنبه مادر بزرگی در حالی که قران و کتابی که مدح اهل بیت در آن نوشته شده بود داخل شد و سلام کرد و بعد از احوال پرسی بنده را یا اسرار زیاد به خانه خود دعوت نمود و می فرمود که میخواهد ینده همسرشان را زیارت کنم
[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]چون تازه اذان را گفته بود از ایشان اجازه خواستم که نماز را بخوانم و بعد به خانه شان یریم ایشان فرمودند منتظر میمانند.
[=arial, helvetica, sans-serif]به نمازخانه گنبه رفتیم و نماز را خواندیم و با مسلمانان و طلبه های آنجا عکس گرفتیم و بعد یکی از دوستان را فرستادیم که ببیند آن مادربزرگ رفته یا نه بعد از چند لحضه مادر بزرگ آمد و ما را به طرف خانه خود راهنمایی کرد.کوچه های پشت گنبه ها را رد کردیم تا به خانه رسیدیم وارد خانه شدیم و همسرشان را در حالی که میز کوچکی در مقابلشان بود زیارت کردیم
[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif](ایشان «ما خونگ جانگ» یکی از بزرگترین آخوندهای شهر لین شیه هستند)و بعد از احوالپرسی به مادر بزرگ گفتند که آلبوم را به ایشان بدهند در آلبوم تصاویری از سفرهایش
[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]و قرآنی که کل قرآن را(سی جزء کامل) در آن با اسامی چهارده معصوم نوشته یودند را به حقیر نشان داد (در داخل صلوات کبیره کل قرآن (سی جزء کامل) نوشته شده است. ) این قرآن بیش از سی صد سال قدمت دارد و به صورت طوماری نوشته شده است.
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]در آخر با تشکر های فراوان از مادربزرگ خداحافظی نمودیم و رفتیم
[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]در زیر تصاویری از آن را میتوانید مشاهده نمایید.
[=arial, helvetica, sans-serif]...
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]
[=arial, helvetica, sans-serif]

[=arial, helvetica, sans-serif]