امام زمان علیه السلام در اشعار علما و شعرای اهل سنت
تبهای اولیه
1-شمس الدين ابن طولون حنفي
شمس الدين محمّد بن علي بن طولون (متوفي 955 هجري) از علماي اهل سنّت است که علاوه بر علوم معمولي اسلامي از علوم ادبي نیزبهره زيادي داشته است. وي، داراي منزلت بس بلندي نزد علماي دمشق بود.
او علاقۀ وافري به اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) داشت. لذا کتابي مستقل در معرّفي شخصيّت و سيرۀ اهل بيت به نام الائمة الاثنا عشر نگاشت. در آن فقط، از منابع اهل سنّت، مطالب جامعي دربارۀ يکايک امامان دوازدهگانۀ اهل بيت عليهم السلام آورده است.
نکتۀ جالب اين که تحت «شمارۀ12» و عنوان الحجة المهدي مطالبي را دربارهي حضرت مهدي موعود، عجّل الله فرجه، از منابع اهل سنّت آورده است. او سخنانش را دربارۀ حضرت مهدي، چنين آغاز ميکند:
و ثاني عشرهم ابنُه محمّدُ بن الحسن و هو أبو القاسم محمّدُ بن الحسن بن علي الهادي بن محمّد الجواد بن علي الرضا بن موسي الکاظم بن جعفر الصادق بن محمّد الباقر بن علي زين العابدين بن الحسين بن علي بن ابي طالب رضي الله عنهم.
سپس، پس از چند سطر، اين چنين مينويسد:
کانت ولادتُه، رضي الله عنه، يوم الجمعة، منتصَف شعبان سنه 255، و لمّا توفي و الدُه المتقدم ذکرُهُ، کان عُمرُه خمسَ سنين.
اين مطالب، هم در مورد نسب حضرت مهدي، عجّل الله فرجه الشريف، و هم در مورد سال ميلاد آن بزرگوار، دقيقاً و تحقيقاً، مطابق نظريّه شيعه است.
ابن طولون، در اثنايِ کلامش پس از ذکر سلسلۀ نسب حضرت مينويسد:
ثاني عشر الأئمة الاثني عشر، علي اعتقاد الإماميّه، المعروف بالحُجّة.
و نيز مي نويسد:
و هو الذي تزعَمُ الشيعةُ أنّه المنتظَر و القائم و المهدي.
به نظر ميرسد که او، اين مطلب را از باب تقيّه يا ملاحظات ديگر نوشته است؛ زيرا، وي، در مرکز امويان (دمشق) زندگي ميکرده است.
وي، در خاتمۀ کتاب ياد شدهاش، گويا به هيجان در ميآيد و عشق و اعتقاد و ارادت خود به امامان دوازدهگانه را در قالب شعري شش بيتي زيبا که متضمّن تشويق مردم بر اقبال به اهل بيت است، انشا ميکند:
عليکَ بالأئمةِ الاثني عشر
من آل بيت المصطفي خيرِ البشر
أبو ترابٍ حَسنٌ حسينُ
و بغض زين العابدين شينُ
محمّد الباقر کم علمٍ دري
و الصادقُ ادعُ جعفراً بين الوري
موسي هو الکاظم و ابنه علي
لقّبهُ بالرضا و قدرُهُ عليّ
محمد التقيُّ قلبُه معموُر
علي التَّقيُ درّه منثور
و العسکري الحسن المطهّر
محمّد المهديُّ سوف يظهر
بر تو باد که به امامان دوازده گانه توجّه کني
اينان که از خاندان مصطفي، خير البشرند
و زين العابدين که بُغض داشتن نسبت به او، زشت و ننگ است
و امام جعفر که به اين خصلت در ميان مردم معروف بود، يعني، صادق.
و فرزندش علي که او را با لقبش رضا بخوان. او که قدر و منزلتش بلند و والا است.
و علي نقي که گوهرهايش پخش است.
و محمد ؛مهدی که در آینده ظهور می کند .
منبع:میلاد حضرت مهدی موعود در ادبیات اهل سنت،استاد جعفر الهادی.
ابوالفضل يحيي بن سلامۀ خصکفي، از علماي نامدار قرن ششم هجري بوده و وفات او در سال «551 ه» بوده است. ياقوت حموي، ترجمۀ او را در معجم الأدباء آورده است او، در ضمن يک قصيدۀ مفصّل، به زبان بليغ و زيباي عربي، مي گويد: و سائلي عن حبّ أهل البيت هل
اُقِرّ إعلاناً به أم أجحدُ هيهات ممزوجٌ بلحمي و دمي
حُبُّهُمُ و هوالهُدي والرَّشَدُ حيدرةٌ و الحسنان بعدَه
ثمّ عليٌ و ابنُه محمد و جعفر الصادق و ابن جعفر
موسي و يتلوهُ عليُّ السيدُ اعني الرضا ثم ابنُه محمدٌ
ثم عليٌّ و ابنُه المسدّدُ الحسن التالي و يتلو تِلوَه
محمد بن الحسن المعتقدُ قومٌ هم ائمتي و سادتي
و ان لَحاني معشرٌ و فنّدوا اي کسي که از من، دربارهي محبّت اهل بيت ميپرسي: «آيا به طور آشکار به آن اقرار کنم، يا آن را انکار».
هيهات! (که اين محبت را انکار کنم!) بلکه محبت ائمۀ هدي با گوشت و خونم آميخته شده است.
علي، و پس از او، حسن، حسين، سپس علي، و فرزندش محمّد، و جعفر صادق، و فرزند جعفر [يعني]موسي.
و به دنبال او، فرزندش علي بزرگوار - مقصودم رضا است - سپس فرزندش محمّد سپس علي و فرزند مؤيدش حسن و آن که به دنبال او ميآيد، يعني، محمّد فرزند حسن (عسکري) که مورد اعتقادم است.
اينان، همگي امامان و سروران مناند، گرچه گروهي، دربارهي آنان با من به جدال بنشينند و بخواهند عقيدۀ مرا دربارهي آنان ابطال کننداين قصيده را سبط بن جوزي حنفي، در کتاب(تذکرة الخواص)[1]خود آورده است. تذکرة الخواص ،الباب الثانی عشر فی ذکر الائمة علیهم السلام.ص455،چاپ ذوی القربی.
احمد بن ابوالحسن بن محمّد بن جرير بَجَلي نامقي جامي ترشيزي ابو نصر(متوفاي سال 536)، ملقّب به «شيخ الاسلام»که گاهي به «ژنده پيل»و «شيخ جام» و «پير جام» ناميده ميشود از بزرگان صوفيه است. يکي ديگر از شخصيّتهاي معروف، و ادباي شاخص اهل سنّت است که به حضرت مهدي موعودي که متولّد شده و اين که روزي براي إصلاح جهان ظهور خواهد کرد، اقرار ميکند.
او اين حقيقت را در قصيدهاي زيبايي، سروده است:
من زمهر حيدرم هر لحظه در دل صد صفاست
از پس حيدر حسن ما را امام و رهنماست
همچو کلب افتاده ام بر آستان بوالحسن
خاک نعلين حسين اندر دو چشمم توتياست
عابدين تاج سر و باقر دو چشم روشنم
دين جعفر بر حق است و مذهب موسي رواست
اي موالي وصف سلطان خراسان را شنو
ذرّه اي از خاک قبرش دردمندان را دواست
پيشواي مؤمنان است اي مسلمانان تقي
گر نقي را دوست داري بر همه مذهب رواست
عسکري نور دو چشم عالم است و آدم است
همچو يک مهدي سپهسالار، در عالم کجاست
شاعران از بهر سيم و زر سخنها گفته اند
احمد جامي غلام خاص شاه اولياست [1] .
شيخ جام، در اين قصيدهي زيبا، به امامت دوازده معصوم، تصريح نموده است ميکند.
[=Times New Roman][1][=Times New Roman].ينابيع المودّه، قندوزی حنفی ،ج 3، ص 349 ـ 350.
شيخ فريد الدين عطار نيشابوري ابو حامد - يا ابوطالب - محمّد بن ابي بکر (متوفاسال 618)از عرفاي معروف اهل سنّت و حنفي مذهب است. او،قصيدۀ مفصّلي در مدح أئمۀ دوازده گانه سروده است و در کتاب مظهر الصفات آمده است، چنين ميگويد:
مصطفي، ختم رسُل شد در جهان
مرتضي، ختم ولايت در عيان
جمله فرزندان حيدر اوليا
جمله يک نورند؛ حق، کرد اين ندا
در پايان اين قصيده، چنين ميگويد:
صد هزاران اوليا روي زمين
از خدا خواهند مهدي را يقين
يا الهي مهديم از غيب آر
تا جهانِ عدل، گردد آشکار
مهدي هادي است تاج اتقيا
بهترين خلق بُروجِ اوليا
اي تو ختم اولياي اين زمان
وز همه معني نهاني جان جان
اي تو هم پيدا و پنهان آمده
بنده عطارت ثنا خوان آمده
نکتۀ مهم
جالب توجّه اين که در حالات اين اديب بزرگ، گفته شده است که او، هيچ گاه، زبان به مدح کسي از ملوک و امراي عصر خود نگشود و در تمام کتابهايش، يک مديحه پيدا نميشود. خود او، در اشارت به اين معنا گويد:
به عمر خويش مدح کَس نگفتم
دُري از بهر دنيا، من، نسُفتم
با اين حال، اين مرد بزرگ، چنين سروده اي زيبايي درباره امامان عليهم السلام سروده است.
محمّد بن علي بن محمّد ابوبکر حاتمي طائي اندلسي (معروف به محيي الدين ابن عربي) فيلسوف، متصوف و متکلم اهل سنّت است که در مرسيه در اندلس متولد شد و در دمشق استقرار پيدا کرد و در سال 638 هجري وفات يافت. او، کتابهاي زيادي مانند الفتوحات المکيّه، محاضرة الأبرار فصوص الحکم، التجليات الالهية، ديوان شعر و... دارد.
او، از حضرت مهدي (عج) نام برده و حضرتش را مدح کرده است: ألا إنّ ختم الأولياء شهيد
و عينُ إمام العالمين فقيد[1] . هو السيّد المهدي من آل احمد
هو الصارُم الهنديّ حين يبيدُ هو الشمس يجلو کلَ غم و ظلمةٍ
هو الوابل الوسمي حين يجود. هلا! که خاتم أوليا، زنده و ناظر است.
او، چشم امام عالميان (يعني پيامبر اکرم) است که در ميان مردم نيست. او است سيّد ما، مهدي از آل احمد.
او است شمشير برّان (هندي) هنگامي که فاني ميسازد (کافران را).
او، آفتابي است که هر تاريکي و غمي را ميزدايد.
او است باران اوّل و بعد از پاييز، هنگامي که به سخاوت ميبارد، زمين را سر سبز ميسازد. آن چه در اين شعر، شايسته تامّل و سزاوار تدبّر است، اين است که ابن عربي، در سطر اول اين قصيده اقرار ميکند که حضرت بقية الله (عج)، حاضر و ناظر است.
جالبتر اين که ايشان، اين چند بيت شعر را پس از جملاتي گويا و زيبا، دربارهي حضرت مهدي، عجّل الله فرجه، آورده است که چنين است:
(... إن لله خليفة يخرج و قد امتلات الأرض جوراً و ظملاً فيملأوها قسطا» و عدلاً. و لو يبق من الدنيا إلّا يوم واحد لطوّل الله ذالک اليوم حتّي يلي هذا الخليفة من عترة رسول الله من وُلد فاطمة يواطيء اسمُه اسمَ رسول الله)
ايشان، چند بيت ديگر، نيز دربارهي حضرت مهدي سروده است که سزاوار طرح و تامل است: إذا دار الزمان علي حُروفٍ
ببسم الله فالمهديُ قاما و يخرج بالحطيم عقيب صَوم
ألا فاقرأه من عندي السلاما هرگاه زمان، گردش لازم و خاص خود را انجام داد.
به نام خدا، حضرت مهدي قيام خواهد کرد.
و از کنار حطيم (که ميان حجر الأسود و دَرِ خانه کعبه است) خروج خواهد کرد، پس از دورهاي از روزه (يا إمساک و اختفا و سکوت) هلا! سلام مرا به آن حضرت برسان[2].
جالب توجّه اين که در اين دو بيت، محيي الدين بن عربي، از دو لفظ گويا و قابل تدبّر، براي امام زمان (عج) استفاده کرده است و آن دو لفظ «قام» و «يخرج» است. ايشان، در آن دو بيت نگفته است: «يولد»، بلکه گفته است: «خارج ميشود و قيام ميکند.»
بنابر اين، حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه، متولّد شده است و زنده ميباشد و زماني، از حالت اختفا و قعود، خارج ميشود و قيام ميکند. الفتوحات المکيّة، ج 3، ص 327 - 328. . ينابيع المودة.ج3ص224.
جلال الدين محمّد بلخي رومي، معروف به مولوي (متوفاي سال 672) از شعراي بزرگ و معروف، حنفي مذهب است. در ديوان بزرگ و مشهور خود که به نام شمس تبريزي مشهور است، اين اشعار را که نام ائمۀ دوازدهگانه را در بر دارد، سروده است:
اي سرور مردان، علي، مردان، سلامت ميکنند
وي صفدر مردان، علي، مردان، سلامت ميکنند
با قاتل کفار گو، با دين و با ديندار گو
با حيدر کرّار گو، مستان، سلامت ميکنند
با درج دو گوهر بگو، با برج دو اختر بگو
با شبّر و شبر بگو، مستان، سلامت ميکنند
با زينِ دين، عابد بگو، با نور دين باقر بگو
با جعفر صادق بگو، مستان، سلامت ميکنند
با موسي کاظم بگو، با طوسي عالِم بگو
با تقي قائم بگو، مستان، سلامت ميکنند
با مير دين هادي بگو، با عسکري مهدي بگو
با آن ولي مهدي بگو، مستان، سلامت ميکنند
[=arial]فضل الله بن روز بهان بن فضل الله الامين خنجي شيرازي الاصل، شافعي و صوفي مسلک است. او، مشهور به خواجه ملا است. وي، در سال 927 وفات کرد. او، همان کسي است که ردّيهاي مفصّلي بر کتاب «منهاج الکرامة» از «علّامه حلي» قدّس الله سرَّه، نگاشته و مسائل امامت را زير سؤال برده است، ولي خود اين شخصيّت، به رغم اين موضعگيري شديد، قصيدۀ غرّايي (15 بيتي) به نام چهارده معصوم سروده است که در آغاز تمام ابياتش، به معصومان پاک سلام داده است و در خاتمۀ آن، پس از سلام به حضرت بقية الله، سخن از طلوع خورشيد جهان تاب آن حضرت و انتشار عدل در عصر شريفش به ميان آورده است: سلام على المصطفى المجتبى * سلام على السيد المرتضى.
[=arial]سلام بر برگزيدهي عالميان، حضرت مصطفي سلام بر سيّد و سرور، حضرت مرتضي. سلام على ستنا فاطمة * من اختارها الله خير النساء.
[=arial]سلام بر بانوي دو عالم، فاطمه، که خدا، او را به عنوان بهترين زنان عالم برگزيده است. سلام من المسك أنفاسه * على الحسن الألمعي الرضا.
[=arial]سلام بر حسن با ذکاوت که مورد رضاي همگان بوده و انفاس مقدسش به پاکي مشک بود[=arial]. سلام على الاورعي الحسين * شهيد يرى جسمه كربلا.
[=arial]سلام بر حسين که خاک کربلا، جسم شريفش را به دامن گرفته است. سلام على سيد العابدين * علي بن الحسين المجتبى
[=arial]سلام بر سرور عبادت کنندگان، علي بن حسين که پاکتر و برگزيده بود. سلام على الباقر المهتدى * سلام على الصادق المقتدى
[=arial]سلام بر باقر که بشريت به نور هدايتش ره ميجستند. سلام بر امام صادق که پيشواي جهانيان بود. سلام على الكاظم الممتحن * رضي السجايا إمام التقى
[=arial]سلام بر امام کاظم که آماج بلاها شد. سلام بر امام نقي که داراي اخلاق نيکويي بود. سلام على الثامن المؤتمن * علي الرضا سيد الأصفيا
[=arial]سلام بر هشتمين اختر تابناک هدايت، علي الرضا که سرور پاکان بود. سلام على المتقي التقي * محمد الطيب المرتجى
[=arial]سلام بر امام علي النقي بزرگ مرد محترم هدايت کنندهي جهانيان. سلام على الأريحي النقي * علي المكرم هادي الورى
[=arial]سلام بر امام علي النقي بزرگ مرد محترم هدايت کنندهي جهانيان. سلام على السيد العسكري * إمام يجهز جيش الصفا
[=arial]سلام بر سرور ما، امام عسکري، سلام بر امامي که روزي ارتش راستي و صفا را خواهد آراست. سلام على القائم المنتظر * أبي القاسم العرم نور الهدى
[=arial]سلام بر قائم آل محمّد که دنيا، چشم به راه او دوخته است. آن ابوالقاسم که داراي ارادهي آهنين و خورشيد تابناک هدايت است. سيطلع كالشمس في غاسق * ينجيه من سيفه المنتقى
[=arial]هنگامي که دنيار ا ظلمت و جهالت فرا ميگيرد، همانند خورشيد روشنگري، تابيدن گرفته و کساني را که بر پاکي و آراستگي خود همت گماشتهاند، نجات خواهد داد. تری يملأ الأرض من عدله * كما ملئت جور أهل الهوى
[=arial]آن وقت است که ميبيني جهان از عدل و داد لبريز شده است، درست همان هنگامي که خود پرستان، دنيا را پر از ستم و جهالت خود کردهاند. سلام عليه وآبائه * وأنصاره ، ما تدوم السما.1
[=arial]تا آسمان پابرجا است، سلام بر او و نياکان پاک و ياوران او باد.:Mohabbat:
-----------------------
1-دلائل الصدق المظفر 2 : 574 - 575 من المبحث الخامس علما بأن الشيخ محمد حسن المظفر نقل في كتابه ( دلائل الصدق ) كتاب ( إبطال الباطل ) بتمامه .
روز بهان ، نه فقط اين قصيده را سروده است، بلکه آن را نيز شرح کرده است و يک يک امامان را بررسي کرده است و هنگامي که به حضرت مهدي« عجل الله تعالی فرجه الشريف »مي رسد، چنين مي نگارد:
اللهم و صلّ و سلّم علي الإمام الثاني عشر، وارث الصفوة المصطفوية و القوة المرتضوية و المکارم الحسنية و العزائم الحسينية و العبادة العلوية و العلوم الباقريّة و الامامة الصادقيّة و الاخلاق الکاظميّة و المعارف الرضويّة و الکرامات التقويّة و المقامات النقويّة و العساکر العسکريَّة الذي فاق الأنام کرامة و فضلاً، الإمام المودود، و المظهر الموعود، أبي القاسم المهدي، العبد الصالح و الحجة القائم المنتظر لزمان الظهور...
اللهم صلّ علي سيّدنا محمّد و آل سيدنا محمّد، سيما الإمام الموعود محمّد المهدي المنتظر و سلّم تسليما.
او حضرت مهدي «عجل الله تعالی فرجه الشريف» را چنين توصيف ميکند:
آن حضرت، وارث قوّت مرتضوي، مکارم حسني، عزيمتهاي حسيني، عبادت امام زين العابدين، علوم امام باقر، امامت امام صادق، اخلاق امام کاظم، معارف امام رضا، کرامتهاي امام محمّد تقي، مقامامت امام نقي، وارث لشکرهاي امام حسن عسکري (عليهالسّلام) است. او، کسي است که بر مردم، از روي کرامت و بزرگي و فضائل فائق و غالب شده است. امامي که دلها، او را دوست ميدارد و او، مظهر موعود است که حضرت رسول «صلی الله علیه وآله» وعده فرموده که آن حضرت ظاهر خواهد شد و عالم را به انوار عدالت منوّر خواهد ساخت. کُنيه او، مانند پيغمبر، «ابوالقاسم» و لقبش، حضرت «مهدي» است؛ زيرا، راه يافته به اسرار حقايق الهي است. «عبد صالح» نيز از القاب آن حضرت است. از جمله القابش، حجّت قائم و منتظر زمان ظهور است.
ابن روز بهان، پس از بيان حکايت شفا يافتن «اسماعيل هرقلي» ، به دست امام زمان (عليهالسّلام) که داستان آن در پست بعدی می آید مينويسد:
و اين فقير را از شوق آن جمال، هنگام کتابت اين حکايت، اين غزل روي نمود: در رهي ديدم مهي، حيران آن ما هم هنوز
عمر رفت و من مقيم آن سر را هم هنوز چو نسيم صبحگاهي بر من بي دل گذشت
من نسيم وصل آن مه را هوا خواهم هنوز ميفزايد مهر او هر روز در خاطر مرا
گرچه من کاهيدهام از درد ميکاهم هنوز گرچه آه آتشينم خرمن جان سوخته
ميرود تا اوج گردون آتش آهم هنوز شوق آن ديدار، غافل کرده از عالم مرا
تو مپنداري که من از خويش آگاهم هنوز انتظار شاه مهدي ميکشد عمري امين
رفت عمر و در اميد طلعت شاهم هنوز[1]. البته اين، تنها کار ادبي ايشان در مورد امامان دوازده گانه نيست، بلکه قصيده ديگري به شرح زير، در توسل به دوازده امام دارد: مهيمنا به حبيب محمّد عربي :Gol:
به حقّ شاه ولايت علي عالي فن به هر دو سبط مبارک، به شاه زين عباد :Gol:
به حق باقر و صادق، به کاظم احسن به حق شاه رضا، ساکن حظيرۀ قدس :Gol:
به حقّ شاه تقي و نقي، صبور محن به حق عسکري، حجت خدا مهدي
کزين دوازده نجات روح و بدن.:Gol: . وسيلة الخادم الي المخدوم، ص 257 - 7271 تحقيق شده توسط استاد رسول جعفريان.
شخصي در نواحي حله سکونت داشت که او را «اسمعيل بن حسن هرقلي» مي گفتند و اهل قريه هرقل بود. وي در زمان من وفات يافت و من او را نديدم ولي پسر او شمس الدين مي گفت: پدرم نقل مي کرد که در ايام جواني، جراحتي به پهني کف دست آدمي در ران چپم پيدا شد. اين جراحت در فصل بهار مي شکافت و خون و چرک از آن بيرون مي آمد و درد آن مرا از بسياري از کارهايم باز مي داشت در آن موقع در هرقل بودم [1].
روزي آمدم به حله و به خانه سيد رضي الدين علي بن طاووس (ره) رفتم و از ناراحتي خود نزد وي درد دل کردم و گفتم: مي خواهم در شهر آنرا مداوا کنم.
سيد اطباء حله را خواست و محل درد را به آنها نشان داد اطباء گفتند: اين زخم در بالاي رگ «اکحل» قرار گرفته و معالجه آن خطرناک است. اين جراحت را بايد بريد ولي اگر بريدند رگ هم قطع مي شود و شخص مي ميرد.
سيد رضي الدين بن طاووس، قدس الله روحه، به من گفت: من مي خواهم به بغداد بروم، وچه بسا اطباي آن حاذق تر باشند، بهتر اين است که تو هم بيائي. سيد «عليه الرحمة» مرا با خود برد و وارد بغداد شديم. در آنجا نيز اطباء را خواست و موضع درد را به آنها نشان داد. آنها هم جوابي را دادند که اطباء حله گفته بودند.
دلتنگ شدم. در اين موقع سيد بن طاوس فرمود: شرع تو را از لحاظ نماز گزاردن در اين لباس در وسعت گذارده فقط بايد سعي کني حتي الامکان از خون و نجاست دوري جوئي و بي جهت خود را ناراحت مکن که خدا و رسولش تو را از اين عمل نهي فرموده اند يعني حالا که اطباء چنين مي گويند، به همين حال باش و ازجهت لباس براي نماز گزاردن خود را اذیت منما.
من گفتم: حال که چنين است و به بغداد آمده ام از همين جا به سامره براي زيارت می روم و از آنجا به وطن باز مي گردم، سيد بن طاووس اين فکر را تحسين نمود سپس اثاث خود را نزد سيد گذاردم و حرکت نمودم.
چون وارد سامره شدم ائمة را زيارت کردم سپس از سرداب پائين رفتم پاسي از شب را در سرداب گذراندم و خدا و امام را به کمک طلبيدم و تا روز پنجشنبه در سامره ماندم آنگاه رفتم کنار شط دجله و غسل کردم و لباس تميزي پوشيدم و آبخوري که با خود داشتم پر کردم و بيرون آمدم که به شهر برگردم.
پيرمرد نيزه دار در سمت راست جاده ايستاده و ته نيزه خود را به زمين زد آن دو جوان هم در سمت چپ ايستادند و شخص قباپوش هم در وسط راه مقابل من ايستاد. آنها به من سلام کردند و من هم جواب آنها را دادم. مرد قباپوش به من گفت: تو فردا مي خواهي نزد کسانت بروي؟ گفتم: آري. گفت بيا جلو تا جراحتي که تو را رنج مي دهد ببينم.
[1] . هر قل دهکده اي نزديک حله بوده است.
من نمي خواستم که آنها با من تماس پيدا کنند و پيش خود گفتم مردم بيابان گرد، از نجاست پرهيزي ندارند، و من هم از آب بيرون آمده و لباسم تر است، با اين وصف نزد وي رفتم و او دست مرا گرفت و به طرف خود کشيد و با دست دوشم را تا پائين لمس نمود تا آنکه دستش به جراحت خورد و آنرا طوري فشار داد که دردم گرفت. سپس مانند اول سوار اسب شد اين هنگام پيرمرد نيزه بدست گفت: اسماعيل راحت شدي؟
من تعجب کردم که از کجا اسم مرا مي داند. گفتم: ما و شما ان شاء الله راحت و رستگار هستيم.
بعد پيرمرد گفت: اين آقا امام زمان «عليه السلام» است. با شنيدن اين کلام پيش رفتم و همان طور که سوار بود پاي حضرتش را بوسيدم. سپس براه افتادند و من با آنها مي رفتم امام «عليه السلام» فرمود: برگرد گفتم. من ابدا از شما جدا نمي شوم.
فرمود صلاح در اين است که برگردي ولي من همان جواب دادم، پيرمرد گفت اي اسماعيل شرم نمي کني دوباره امام به تو مي گويد برگرد و گوش نمي کنی؟
ناچار توقف نمودم. امام چند قدم رفت و سپس متوجه من شد و فرمود: وقتي به بغداد رسيدي حتما ابوجعفر يعني «المستنصر بالله »خليفه عباسي تو را مي طلبد وقتي نزد او رفتي و چيزي به تو داد قبول مکن و به فرزند ما رضي سيد بن طاووس بگو که توصيه اي براي توبه علي بن عوض بنويسد، من به وي سفارش مي کنم چيزي که مي خواهي به تو بدهد.
آنگاه با همراهانش حرکت فرمود: من همچنان ايستاده آنها را مي نگريستم تا از نظرم دور شدند، و من از جدائي آن حضرت متاسف بودم. پس لحظه اي روي زمين نشستم آنگاه برخاستم و وارد شهر شدم و به حرم مطهر رفتم خدام حرم دور مرا گرفتند و گفتند: روي تو را چنان مي بينيم که تغيير کرده است. آيا هنوز احساس درد مي کني؟
گفتم: نه گفتند: کسي با تو نزاع کرده؟ گفتم نه. من از آنچه شما مي گوئيد خبري ندارم ولي از شما سوال مي کنم: آيا سواراني را که نزد شما بودند، مي شناسيد؟ گفتند: آنها از سادات و صاحبان گوسفندان هستند گفتم نه او امام زمان «عليه السلام» بود گفتند: امام آن پيرمرد بود يا مرد قباپوش؟ گفتم همان مرد قباپوش امام بود. گفتند جراحتي را که داشتي به او نشان دادي؟ گفتم: خود او با دست آنرا فشار داد و مرا بدرد آورد. سپس جلو آنها لباس را بالا زده پايم را بيرون آوردم و از آن بيماري اثري نديدم. من از کثرت اضطراب ترديد کردم که کدام پايم درد مي کرد. به همين جهت پاي چپم را نگاه کردم و اثري نديدم.
وقتي مردم اين را مشاهده کردند شادي کنان به سوي من هجوم آوردند و لباسم را براي تبرک پاره پاره کردند، خدام مرا بخزانه بردند و جمعيت را از آمدن به طرف من منع کردند. ناظر بين النهرين آنروز در سامره بود، چون آن سر و صدا را شنيد، پرسيده بود: چه خبر است؟ گفته بودند مريضي به برکت امام زمان شفا يافته است.
ناظر آمد در خزانه و اسم مرا پرسيد و گفت چند روز است که از بغداد بيرون آمده اي؟ گفتم: اول هفته از بغداد خارج شدم. او رفت و من آن شب را در سامره ماندم و چون نماز صبح خواندم از شهر بيرون آمدم و مردم هم متوجه شدند و با من آمدند. ولي وقتي از شهر دور شدم مردم برگشتند. شب را در اوانا[1] خوابيدم و صبح آنروز از آنجا عازم بغداد شدم. ديدم جمعيت روي پل عتيق ازدحام نموده و از هر کس وارد مي شود نام و نسبش را مي پرسند و مي گويند
کجا بودي؟ از من هم پرسيدند نامت چيست و از کجا مي آیي؟ من هم خود را معرفي کردم. ناگهان به طرف من هجوم آوردند و لباسم را پاره پاره نمودند و هر تکه آنرا به عنوان تبرک بردند، به طوري که ديگر حالي برايم نماند. علت اين بود که ناظر امور بين النهرين نامه اي به بغداد نوشته و ماجراي مرا گزارش داده بود.
[1].اوأنا - شهر کوچکي واقع در ده فرسخي بالاي بغداد و داراي باغ و درختان بسيار بوده است .
وقتي مرا ديد گفت: اين خبر را از تو مي دهند؟ گفتم: آري. آنگاه از مرکوب خود پياده شد و پاي مرا گشود و اثري از زخم سابق نديد.
سيد همانجا لحظه اي به حالت بي هوشي افتاد، سپس دست مرا گرفت و نزد وزير آورد و در حالي که مي گريست گفت: مولانا اين برادر من و نزديکترين مردم به من است. وزير شرح واقعه را جويا شد و من از اول تا آخر براي او حکايت نمودم. وزير اطبائي که قبلا آن زخم را ديده بودند احضار نمود و گفت: جراحت پاي اين مرد را که ديده ايد معالجه کنيد اطبا گفتند: تنها راه علاج اين زخم اين ست که با آهن قطع بشود و اگر قطع شد مي ميرد.
وزير گفت: بفرض اينکه قطع کنيد و نميرد چقدر طول مي کشد که بهبود يابد؟ گفتند: دو ماه طول مي کشد و بعد از بهبودي در جاي آن گودي سفيدي ميماند که ديگر در جاي آن موي نمي رويد. وزير پرسيد: شما چه وقت آنرا ديده ايد؟ گفتند: ده روز پيش.
وزير پاي مرا که قبلا مجروح بود نشان داد که مانند پاي ديگر هيچگونه علامتي که حاکي از سابقه درد باشد در وي ديده نمي شد. يکي از اطباء فرياد کشيد و گفت: اين کار عيسي بن مريم است وزير گفت: وقتي معلوم شد که کار شما نيست، ما خود مي دانيم که کار کيست سپس خليفه وزير را احضار نمود و ماجرا را از وي پرسيد. وزير هم واقعه را براي خليفه نقل کرد. خليفه مرا احضار نمود و سیصد دينار به من داد و گفت اين را بگير و به مصرف خود برسان. گفتم جرئت نمي کنم يک دينار آنرا بردارم. خليفه گفت: از چه کسی مي ترسي؟
گفتم: از همان کسي که مرا مورد عنايت قرار داد. زيرا گفت: چيزي از ابوجعفر قبول مکن. خليفه از شنيدن اين کلام گريست و مکدر شد آنگاه من بدون اينکه چيزي از وي بپذيرم بيرون آمدم.
علي بن عيسي اربلي مولف کشف الغمه مي گويد: يکروز من اين حکايت را براي جمعي که نزد من بودند نقل مي کردم. شمس الدين پسر اسماعيل هرقلي [="][2]هم حاضر بود ولي من او را نمي شناختم. وقتي حکايت تمام شد، گفت: من فرزند او هستم. من از اين حسن اتفاق تعجب کردم و از وي پرسيدم آيا ران پدرت را در وقتيکه مجروح بود، ديده بودي؟ گفت: نه. زيرا من در آن موقع طفل بودم، ولي وقتي بهبودي يافت ديدم که اثري از زخم نداشت.
همچنين من اين حکايت را از سيد صفي الدين محمد بن محمد بن بشير علوي موسوي و نجم الدين حيدر بن ايسر «رحمة الله عليهما » که هر دو از مردم سرشناس بودند، و با من سابقه دوستي داشتند و نزد من بسيار عزيز بودند، پرسيدم و آنها نيز حکايت را تصديق کردند و گفتند: ما آن جراحت را در حال بيماري اسمعيل و جاي آنرا در موقع بهبوديش در ران وي ديديم. و نيز شمس الدين فرزند او نقل مي کرد که اسمعيل بعد از اين واقعه از فراق آن حضرت سخت محزون بود تا جائيکه در فصل زمستان در بغداد توقف نمود. و هر چند روز براي زيارت بسامره مي رفت و باز ببغداد برمي گشت حتي در آن سال چندین بار به زيارت عسکريين «عليهما السلام» رفت، به اين اميد که بار ديگر حضرت را ببيند وبه مقصود خود برسد و تقدير با وي مساعدت نمايد، ولي او در حسرت دیدار مجدد حضرت مرد و با غصه او به جهان باقي انتقال يافت[="][3]..
[1].مقصود مؤ يد الدين ابن علقمي است که پيرو مذهب شيعه بوده است.
[2]. علامۀ نوري در ذيل اين حکايت مي نويسد شيخ حر عاملي در کتاب امل الامال مي فرمايد: شيخ محمد بن اسمعيل بن حسن بن ابي الحسن بن علي هرقلي فاضل عالم از تلامذه علامه حلي بود و من کتاب مختلف را به خط او ديده ام و از آن پيداست که آنرا در زمان مولف علامه حلي نوشته و نزد وي يا فرزندش فخر المحققين خوانده است.
[3]..شرح احقاق الحق،السید المرعشی،با تصرف ،ج29ص664.
[=arial]ايشان، از اکابر و اعاظم علماي کرد اهل سنّت و از مشايخ نامدار طريقۀ نقشبنديه است. او، شافعي مذهب است.
[=arial]ايشان، شيفتۀ نبي اکرم اسلام و اهل بيت گرامي او صلوات الله عليهم اجمعین بود ه است.
[=arial]وي، در سال 1197 وفات کردو در کنار کوه قاسيون در دمشق دفن شد.
[=arial]او، از کساني است که دربارۀ دوازده امام، شعر سروده و به حضرت مهدي، عجّل الله فرجه الشريف، اشاره کرده است و آن قصيده که اساساً در مدح حضرت رضا (عليهالسّلام) سروده است، چنين است:
اين بارگاه کيست کز عرش برتر است؟
وزنور گنبدش همه عالم منور است؟ وز شرم شمس پاي زرش کعبتين شمس
در تخته نرد چرخ چهار هم به شش در است وزانعکاس صورت گل آتشين او
بر سنگ، جاي لغزش پاي سمندر است نعمان، خجل زطرح اساس خَوَر نقاش
کَسري شکسته دل بي طاق مکسّر است بهر نگاهباني کفش مسافران
بر درگهش هزار چو خاقان و قيصر است اين بارگاه قافله سالار اولياست
اين خوابگاه نور دو چشم پيمبر است اين بارگاه حضرتي است که از شرق تا به غرب
وزقاف تا به قاف جهان سايه گستر است اين روضۀ رضاست که فرزند کاظم است
سيراب نو گلي زگلستان جعفر است سرو سهي زگلشن سلطان انبياست
نوبادۀ حديقۀ زهرا و حيدر است مرغ خرد به کاخ کمالش نميپرد
بر کعبه کي مجال عبور کبوتر است
تا همچو جان زمين تن پاکش به برگرفت
او را هزار فخر بر اين چرخ اخضر است
بر اهل ظاهر آن چه ز اسرار باطن است
در گوش ضمير مصفّاش، مضمر است
خورشيد، کسب نور کند از جمال او
آري، جزاها موافق احسان، مقرّر است
برگرد حاجيا به سوي مشهدش روان
کاين جا توقفي نه چو صد حج اکبر است
بي طيّ ظلمت، آب خضر نوش بر درش
کاين دولتي است رشک روان سکندر است
بتوان شنيد بوي محمّد (ص) زتربتش
مشتق، بلي، دليل به معني مصدر است
زوار بر حريم وي آهسته پا نهيد
کز خيل قدسيان، مفرشش زشهپر است
غلمان خلد کاکل خود دسته بسته اند
پيوسته کارشان همه جاروب اين در است
شاها ستايش تو به عقل و زبان من
کي ميتوان که وصف تو از عقل برتر است؟!
اوصاف چون تو پادشهي از من گدا
صيقل زدن به آيينه مهر انور است
جانا به شاه مسند «لولاک» کز شرف
بر تارک شهان اولوالعزم، افسر است
ديگر به حق آن که بر اوراق روزگار
بابي زدفتر هنرش باب خيبر است
ديگر به نور عصمت آن کس که نام او
قفل زبان و حيرت عقل سخنور است
آن گه به سوز سينۀ آن زهر دادهاي
کز ماتمش هنوز دو چشم جهانتر است
ديگر به خون ناحق سلطان کربلا
کز وي کنار چرخ به خونابه احمر است
ديگر به حقِّ آن که ز بحر مناقبش
انشاي بو فراس زيک قطره کمتر است
آن گه به روح اقدس باقر که قلب او
مر مخزن جواهر اسرار را در است
ديگر به نور باطن جعفر که سينهاش
بحر لباب از در عرفان داور است
آن گه به حقِّ موسي کاظم که بعد از او
بر زمرۀ اعاظم و اشراف، سرور است
ديگر به قرص طلعت تو کز اشعهاش
شرمنده ماه چهارده و شمس خاور است
ديگر به نيکي تقي و پاکي نقي
و آن گه به عسکري که همه جسم جوهر است
ديگر به عهد پادشهي کز سياستش
با بره، شيره شرزه، بسي بِه زمادر است
بر «خالد» آر رحم که پيوسته همچو بيد
لرزان زبيم زمزمه روز محشر است
تو پادشاه دادگري اين گداي زار،
مغلوب ديو سرکش و نفس ستمگر است
از لطف چون تو شاه ستمديده بندهاي
از جور اگر خلاص شود، وُه چه در خور است!
نا اهلم و سزاي نوازش نِيَم، ولي
نا اهل و اهل، پيش کريمان، برابر است
ايشان، در قصيدهي کوتاه ديگري، اشاره به امامان دوازدهگانه دارد، و از حضرت بقية الله الاعظم (عج) نيز نام ميبرد: اماماني کز ايشان زيب دين است
به ترتيب اسمشان ميدان چنين است «علي» «سبطين» و «جعفر» با «محمّد
دو «موسي» باز «زينالعابدين» است پس از «باقر» «علي» و «عسکري» دان
«محمّد مهديم» زان پس يقين است
ايشان کُرد زبان هستند و از فضلاي اهل سنّت به شمار می روند وي، شافعي مذهب بوده و به زبان فارسي، قصيدۀزيبايي دربارۀ ائمه عليهم السلام سروده که در آن به حضرت بقية الله الاعظم (عج تعالی فرجه الشریف) نيز اشاره می کند:
حق مولاي فقيران جهان
پادشاهِ اولياي انس و جان
بندهي حق و امير مؤمنين
شير ميدان دعا «يعسوب» دين
حق آن دو گوشواره عرش حق
فعلشان از مصدر حق کرده شق
آن يکي، زهر، ز خارا نوش کرد
وان دگر، خون جوش لب خاموش کرد
مهترانِ ساکنانِ جنّتين
ديدۀ ايمان «حسن»، ديگر «حُسين»
حق آن بيمار دشت کربلا
گشته تاجش البلاء للولا
نو نهال مثمر بستان دين
سيّد السّادات «زين العابدين»
حق آن داناي اسرار قدم
حرمت آن منبع علم و کرم
با قرآن اسرار قرآن را مبين
قرّة الأبصار رأس الرّاسخين
حق آن درويش دل ريش جهان
آن که افتاده شهانش پاسبان
يادگار دودۀ پيغمبري
باغ عرفان را چو گُل کرد «جعفري»
حق آن سر حلقهي صدق و صفا
در حليمي يادگار مصطفي
«موسي کاظم» به ميدان فنا
آمده موسي صفت برهان نما
حق آن از ماسوا افشانده دست
با خدا پيوسته وز ديگر گُسست
جانشين مرتضي در ارتضا
شد مقام و نام پاک او «رضا»
حق آن يکتا در بحر شهود
کز ازل رفته زخود کرده وجود
صائم و قائم مصفّي و «تقي»
آن که معراج فنا را مرتقي
حق آن زيبا نهال باغ دين
دان امام و پيشواي مهتدين
عابد و ساجد مزکّي و «نقي»
بُغض او را کي پسندد جز شقي؟
حق آن لشکر کش اکبر جهاد
مصلح افساد و مولاي عباد
باغ دين را گِشته گلبرگ طري
پادشاه اهل ايمان «عسکري»
حق آن نايب مناب ذات حق
مظهر نور هدي حين السّبق
جامع اعجاز محبوب انام
«مهدي» آخر زمان ختم الإمام[1].
[1] . ديوان؛ جذبه عشق.
اين قصيده که سراينده آن احتمالاً،مربوط به قرن دوازدهم هجري است دربارۀائمۀهدي و امام زمان (عليهمالسّلام) است. شاعر، بعد از ذکر خلفاي ثلاثه به آن امامان معصوم (عليهمالسّلام) پرداخته است.
چون که علي داشت به خاک انتساب
کرد نبي کُنْيَتِ او «بوتراب»
وَهْ که از آن خاک، چه گلها دميد
نکهت جاويد به عالم وزيد
سنبل و گل را به چمن زيب و زَيْن
موي حسن آمد و روي حسين
آن دو نهالاند که تا روز دين
بارورند از گل و از ياسمين
هر دم از اين باغ بري ميرسد
تازهتر از تازهتري ميرسد
آن دَه و دو، همچون بروج فلک
نظم جهان داده سما تا سمک
باز از آن غنچه خونين کفن
رسته گلي تازه ترا چون سمن
گلشن دين يافته زين، زيب و زَيْن
گلبن توحيد علي حُسَين
گلشن گردون و رياض بهشت
در بر آن روضه نمايند زشت
سر زده زان باز نهال، عجب
داده ثمرههاي علوم و ادب
شد صدف گوهر عالي فرش
ساحت شهري که علي شد درش
علم که در روي زمين وافرست
از دم عيسي نفس باقر است
باز شکفته گلي از باغ او
داده جلا ديدۀ ما زاغ او
بست دهان دگران، راز گفت
غنچه شدند آن همه و او شکفت
صادق صديق به صدق و صفا
ناظر و منظور به صدق و صفا
باز آن گلبن عالي تبار
وه چه رطب بود که آمد به بار
کام ولايت شده شيرين ازو
يافته تمکين عجب دين ازو
آن که ببرد از دل اغيار بيم
کاظم غيض است به خلق کريم
باز دميد از چمن او گلي
کامده روح قدسيش بلبلي
خاک خراسان شده زو مشک بو
خَلق به آن بو شده در جستجو
دَم چه زنَم از صفت بي حدش
داده پيمبر خبر از مرقدش
خُلقِ محمّد، کَرَمِ مرتضي
هر دو عيان ساخت علي الرضا
باز از آن طينت عنبر سرشت
جلوه گري کرد گُلي از بهشت
بُرد به تقوي گِرو از مابقي
شهرت از آن يافت به عالم تقي
سر زده زآن باغ علي مَنظري
در صف شيران جهان صفدري
زنگ زداي دل هر متّقي
کنيت او گشت از آن رو نقي
او به نقاوت شده آيينهاي
تا فکند عکس به گنجينهاي
زاده از آن زبدهي پيغمبري
محسن احسن، حسن عسکري
بحر سخا، کانِ وفا و کرم
سايه دهِ طوبي باغ ارم
باز چه گويم چو گلي زو دميد
آه چه گل، گلشني آمد پديد
نکهت او برده ز دلها گمان
پر شد از و دامن آخر زمان
رشته که از حق به نبي بسته شد
باز به آن سلسله پيوسته شد
نقطهي اوّل چون به آخر رسيد
کار بدايت به نهايت کشيد
هادي دين، مهدي آخر زمان
خَلقِ جهان يافته از وي امان
گفت نبي: «کز پي ظلم و فساد
روي زمين پرکند از عدل و داد»
قاتل دجال به شمشير کين
با دَمِ عيسي نَفَسِ او قرين
هر يک از آن گوهر گيتي فروز
داده به شب، روشني نيم روز
هر يک از ايشان، عجب و من عجب
سلسله شان سلسلهي من وهب
هر که به آن سلسله پيوسته شد
از ستم حادثه وارسته شد.:Sham:
وي، از علماي فاضل و نامدار کُرد اهل سنّت است که در سال 1895 ميلادي در شهر (کويه) از استان سليمانيه به دنيا آمد. در سرودن قصيده دست توانايي داشته است. بديعترين مضامين را در کوتاهترين مصراعها، گنجانده است. در بخشي از قصيدهي نخست ديوان وي که اين جا تقديم ميشود، مشاهده مي شود که چهگونه توانسته است حقّ مطلب را ادا کند.حاج ميرزا عبداللّه خادم، در تاريخ 1362 هجري قمري، در سليمانيه، دار فاني را وداع گفت.
متن کردي قصيده وي که در پايان آن به نام مقدس حضرت مهدي عجل الله فرجه الشريف کرده از اين قرار است:
ديوان به نووکي خامه له وهسفي عهلي تهزين
نووسي به ناوي حهزرهتي سولتاني ئهوليا
دهريا کهفي له فهيزي کهفي جودي حهيدهره
شهرمهندهي سهخاي ئهوي ههوري رووي سهما
ياراي وهسفي له خامه وله نووسيني من نييه
يهزدان له مهدحي ئو بووکه فهرموويه«هل أتي»
له بريزي تا بکهم قهدهحي بادهي ئوميد
«يسقون من رحيق» له ئهم شاهي (لافتي)
رهونهق درا به جهوههري عيسمهت له فاتمه(س)
نووري جهمالي دين ودله «زبدة النساء»
ئهم خاکه لاله زاره له خويني دووچاوي من
بو ماتهمي حهسهن (ع) حهسهني أحسن الهدي
داغي دلم له داغي حسهين(ع) نهقشي بهستووه
رهنگي ميسالي خوينهله سهر خاکي کهربهلا
زينالعباده(ع) شافعي جورم و گوناهي من
وهختي ئهبم به دهرگههي عولياکهفي دوعا
توز و غوباري رهوزهي باقر(ع) کفايهته
بوچاوي زينهارمه ئهيکهم به تووتيا
ئهم خاکه زهري چهعفهري له نيگاهيکي جهعفهره(ع)
بهم کيميايهوه مسي قهلبم بووه تهلا
سهحرايي سوبحيکازبه شيواوه کارهوان
روخساري ساديقه(ع) شهفهقي سوبحي ئيهتيدا
دهريايي حيلمي مووساکازم(ع) که مهوج ئهدا
ئهگري سهفاله نووري روخي پرتهوي وهفا
لهم رهوزهي ريازي رهزايه دلم دهمي
گولچين ئهبي که ببي باغهوان رهزا(ع)
فيکري تهقي(ع) بوه و نهقي(ع) تهقواي ههر کهسي
مهغزم به عهشقي ئهو پره خالي له ههر ههوا
خالي نهبوو دلم له خهيالاتي عهسکهري
تاکو به نووري مهعريفهتي ئهوبي ئاشنا
تيفلي عهزيزي روحهله ناو مههدي(عج) قالبم
بوشيري عشقي مههديه(عج) گرياني بوغهزا
من کاسهليسي نيعمهتي ئيوهم ههموو دهمي
ئوميده گهر به لوتفي ئيوه ببي حاجهتم رهوا:Mohabbat:
اينک، ترجمۀ بيت به بيت اين قصيدۀ کردي به زبان فارسي تقديم ميگردد.
1- ديوانِ شعر من، به نوک خامهام، تا به وصف علي(ع) رسيد، حيرت زده و مات ماند.
که چه بنويسد؟ و نوشت به نام حضرت سلطانِ اوليا؛
2- کي، دريا کفش به مانند کف سخاوت وجود حيدر است؟ همان گونه، نيز شرمسار سخاوت وي گشته ابر در آسمان.
3- يارا و توانايي وصف او، در قدرت قلم من نيست، خداوند متعال، در مدح او «هل أتي» را فرموده است.
4- به اميد آن که قدح باده ي اميد را به کامم بریزی و به دست «شاه لا فتی»ازشراب بهشتی «رحيق مختوم» سیراب شوم..
5- و اين را نيز بگويم، فاطمه(س)، زيب و رونق عصمت، هديه اي بود از خدا در جوهره و فطرت او.
آن فاطمهاي که نور زيبايي و جمال دين است و زبدة النساء هم.
6- اين خاک نيز لاله زاري است از خون دو چشم من، در ماتم و سوگِ حسن(ع)، آن حسني که أحسن الهدي بود.
7- و بر دلم از داغ حسين(ع) نقش بسته است، و رنگش هم به مانند خون است بر سر خاکِ کربلا.
8- زين العباد است شافعِ جُرم و گناهِ من.
هنگامي که رو به درگاه اعلاي الهي دست دعا را بر ميدارم.
9- گرد و غبار روضهي آرامگاه باقر(ع) براي من کافي است و نيز براي ديدگان امانْ جوي من است، که توتياي چشمانم شده است.
10- اين خاکِ زر جعفري از يک پرتو نگاه جعفر(ع) صادق است.
به اين کيمياي به دست آمده، مِسِ قلب من طلا شده است.
11- درجريان زندگي انسان، صحرا و سرابِ صُبح کاذب راه، کاروانها را آشفته ميکند.
امّا دميدن رخسار (صادق(ع)) شفقِ روشن صُبح هدايت بخش خواهد بود.[1]
12- و نگاه کن که درياي حلم و صبر موساي کاظم(ع) چه گونه موج ميزند.
و اين صفا را از پرتو وفاي به عهد و از رخسارهي زيباي پيمان و عهد خويش ميگيرد
13- و در اين روضه، به خاطر رياض و سپيد رضا(ع) است که دلم، يکدم
گلچينِ عشق خواهد شد، به شرطي که باغبان، حضرت رضا(ع) باشد.
14- و فکر تقي بوده است و نقي، نشانهي تقواي هر کسي که ميبيني
و مغز من، پُر از عشق او شده است و خالي ز هر هوا و هوسي.
15- و يک لحظه، دلِ من، از خيال (عسکري) خالي نبوده است،
چرا؟... براي اين که هميشه، با نور معرفت وي آشنا گردد.
16- و در مهد و گهوارهي قالبِ خاکي تن من، طفلِ عزيز روحم قرار دارد
براي مکيدنِ شير عشق حضرت مهدي(عج)، گريهاي دارد براي جنگ (در رکابش).
17- من، ريزهخوار نعمت شمايم، هر لحظه و همه دم و نيز اميد آن دارم که به لطفِ شما، حاجتم روا گردد.
[1].تلميحي زيبا به قدرت دانش و بينش امام جعفر صادق(علیه السلام) دارد که در عصري که ظهور کردند، نگذاشتند افکار الحادي و سخنانِ منکرانِ دين، در متون ديني و قلوب مردم نفوذ کند و از وجودش صُبحِ صادقِ او، دين، احيا شد.
وي، از سادات صحيح النسب باينچوب است که در سال 1309 شمسي در شهر سنندج چشم به دنيا گشود.
او کرد زبان شافعي مذهب بود.
او، صاحب آثاري مانند نوبهار، گلبانگ، تندر، طوفان است. همگي اينها، شامل بهترين اشعار فارسي در قصائد و غزليّات، رباعيّات و قطعات زيبا و دلانگيزي است که سرودهاند.
او، در رديف مهمترين سرايندگان معاصر قرار داشته است.
وي، از علاقهمندان به نظام مقدّس جمهوري اسلامي بود و مسئوليت انجمن شعر و ادب وزارت ارشاد را تا پايان حيات خود عهده دار بود.
ما، در اين جا، يکي از اشعارش را که در مدح اجداد طاهرينش سرود، ميآوريم. براستي او، از افتخارات بزرگ خطهي اديب پرور کردستان، بلکه ايران اسلامي است. سيره و سلوک پسنديده وي، بايد الگو و سرمشق همهي علاقهمندان و ادباي منطقه و ايران اسلامي قرار گيرد.
وي، در فروردين ماه سال 1379 در پي يک بيماري نسبتاً طولاني، به رحمت ايزدي پيوست و پيکر وي، در روستاي باينچوب، د رجوار مرقد بابا شيخ احمد باينچوب، به خاک سپرده شد.
اينک متن قصيده وي بهزبان کردي:
1. جيلوهي جهلاي نور عيرفان و سه فا
ئايهنهي بالانهماي مصطفي
2. ههشتهمين نيهال جوباري بهههشت
پهي تهشريف تو به ههشت بي بهههشت
3. سولتان ئيقليم زوهد و قهناعهت
زيب ئهفزاي ئهورهنگ وهرع و مهناعهت
4. ديباچهي کيتاب تهسليم و رهزا
ماناي رهضاي محض رازي به قهزا
5. رولهي عيلم و حيلم حهوسهله و تاقهت
بابوي تهقوا و دين پاکي و سهداقهت
6. ئاگاجه عولووم سيرري و زاهيري
قيبلهي پير و مير نهقشي و قادري
7. توربهتت وينهي گولاو جه بوي گول
بوي احمد مهدونه دماخ دل
8. مهولانا خاليد کورد شاره زور
گلکوش جه رهحمهت باري بو پر نوور
9. جه رووي ئاگاهي و راي باخهبهري
ياسهشفهرماوان بهئينشاي دهري:
10. «حاجيپهيرهوزهيرهزاتهشريفبهر
ئي بالاته رهن جه حج ئه کبهر»
11. يائيمامرضاشاهخوهراسان
قهسهمت مهدو به ذاتي سوبحان
12. بهمهلائيکهي«اَعليعِليّين»
به ماناي کهلام «رَبّ العالَمين»
13. به شاي انبيا «خَتمُالمُرسَلين»
ساحيب تهشريف کاف، هاوسين
14. به عيلم و تهقواي شاه (لافَتي)
شايستهي نزول سورهي (هَل آتي)
15. به پاکي زهرا بِضعَه البَتُول
وهشهويسخاس(صِدّيقهورسول)
16. به سهخا و سهفاي (مجتبي حسن)
نوور دوديدهي شير بوت شکهن
17. به گيان بازي شاي شههيدان حسين
ههسارهي رهخشاي «بَينُ النَيٍّرين»
18. به زين العِباد تهوسيفش به حهق
کهس نمهتاوو حههتتا فهرزدهق
19. به شکافهندهي زهرري شهمس عيلم
ئيمام باقر دورر دهرياي حيلم
20. به ئوستاي داناي عيلم رهبباني
جعفر صادق حيدر ساني
21. به ئهوکهس حيلمش مهشهوورهن نه عام
موسيبن جعفر شاي والا مهقام
22. به ويت که نوورت مهدرهخشو چون توور
مه کوور و خهففاش نه وينان ئهو نوور
23. به تهقواي تقي و به پاکي علي(ع)
موراد و مورشد موتتهقي و وهلي
24. به شاي عسکري حسن بهل ئه
حسهن ئايهنهي ئهنوار(ذات ذوالمِنَن)
25. به عهدل مهدي ئيمام مهوعوود
(عَجَل اللّهُ عَهدَهُ المَسعود)
26. گاگا ستودهي بي نهوا ياد کهر
خاترش وه عيشق ئازيزان شاد کهر
27. کيمياي لوتفت دريغ مه کهرليش
با روو سياهي ياران نهيو پيش
28. دلش به خوهرشيد ميهرت رهوشهنبو
باير تهبعش گول و گولشهن بو
و اينک ترجمهي اين قصيدهي زيبا، به زبان فارسي بيت به بيت:
1. اي جلوهي نور عرفان و صفاي دل
آينهي تمام نماي اوصاف و خصيصههاي مصطفي(صلی الله علیه وآله)
2. هشتمين شجرهي رسته در جويبار بهشت
3. اي که سلطان مملکت زهد و فنا هستي
زينتبخش اورنگ و اريکهي ورع و مناعت طبعي
4. اي ديباچهي کتاب تسليم و رضا(ي حق)
اي معنا و تفسير رضاي محض(در برابر فضا و قدر الهي) اي رضا به قضاي الهي
5. اي فرزند علم و حلم (و شکيبايي)
اي مظهر تقوا و دين و پاکي و صداقت
6. اي آگاه به (اسرار) علوم ظاهري و باطني
اي قبلهي رهبران و پيروان دو طريقه (تصوّف عرفان؛ نقشبنديّه و قادريّه)
7. تربت مطهر تو، بوي گلاب ميدهد و بوي عطر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) از آن به مشام دل ميرسد
8. مولانا خالد شهرزوري (عارف و شاعر نامدار کُرد از رهبران طريقهي نقشبنديه) -که بارگاهش پر از نور رحمت الهي باد -
9. از روي (بصيرت) و آگاهي و با خبري (از جايگاه و منزلت الهي و معنوي تو)
در انشاي شعر به زبان فارسي فرمودند:
10. «اي حاجي! روضهي حضرت رضا تشريف ببر
(زيارت) و تشرّف به بارگاه او، از صد حج اکبر بالاتر است. برگردد حاجيا! به سوي مشهدش روان».
11. اي امام رضا شاه خراسان!
قَسَمَت ميدهم به ذات سبحان
12. به ملائک (مقام گرفته در) اعلي عليين به معناي کلام رب العالمين
13. به شاه انبيا، ختم المرسلين
که صاحب مقام و شرف، کاف،ها و سين است
14. به علم و تقواي شاه لا فتي (علي علیه السلام)
(کسي که) شايستهي نزول سوره هل اتي (بود)
15. به پاکي زهرا(سلام الله علیها) بضعه البتول
عزيز خاصّ، صديقهي رسول
16. به سخاوت و صفاي امام حسن مجتبي(علیه السلام)
17. به جانبازي شاه شهيدان امام حسين(علیه السلام)
ستارهي درخشان بين النيرين (بين دو ستاره درخشان علي(علیه السلام) و فاطمه(علیها السلام)
18- به زين العابدين که کسي از عهدهي توصيفش، به حق، بر نيايد حتّي فرزدق (شاعر معروف و توانمند عرب).
که شعر بلندش در وصف آن حضرت، معروف است).
19- به شکافندهي ذرات خورشيد علم
امام باقر درّ درياي حلم (شکيبايي)
20- به استاد داناي علوم رباني
جعفر صادق، حيدر ثاني
21- به آن کسي که حلمش مشهور عام است
موسي بن جعفر شاه والامقام
22- به خودت که نورت ميدرخشد چون کوه طور
مگر کوران و خفاشان نبينند آن نور
23- به تقواي تقي و به پاکي علي النقي(علیه السلام)
24- به شاه عسکري، حسن،
آيينهي انوار ذات ذوالمنن
25- به عدالت مهدي امام موعود
عَجَلُ اللّه عَهَدهُ المَسعود
26- گاه گاهي، ستوده (نام شاعر) بينوا را ياد کن
خاطرش به عشق عزيزان، شاد کن
27- کيمياي لطفت را از وي دريغ مکن
تا رو سياه و (شرمنده) ياران نشود
28- دلش را به خورشيد مِهرت روشن کن
و (زمين) باير طبعش را گُل و گُلشن کن
13-عبدالمؤمن شبلنجي شافعي
سيّد عبدالمؤمن شبلنجي شافعي، از علماي معروف مصر، در اوايل قرن چهاردهم هجري ميزيسته است. او، کتابي به نام «نور الابصار في مناقب آل بيت النبي المختار» نوشته است. وي، از جمله دانشمندان اهل سنّتي است که در سياق ذکر امامان دوازده گانه، اشاره به حضرت مهدي، (عجل الله فرجه الشريف)، دارد:
«فصل في ذکر مناقب محمّدبن الحسن الخالص بن علي الهادي بن محمّد الجواد بن علي الرضا بن موسي الکاظم بن جعفر الصادق بن محمّد الباقر بن علي زين العابدين بن الحسين بن علي بن ابي طالب، رضي الله عنهم.
اُمّه اُم ولد يقال لها: «نرجس» و قيل: «صقيل» و قيل: «سوسن»: و کنيته، ابوالقاسم. و لَقَّبهُ الاماميه «بالحجّه» و «المهدي» و «الخلف الصالح» و «القائم» و «المنتظر» و «صاحب الزمان»، و اشهرها «المهدي».
با اين طريق، شبلنجي اثبات ميکند که حضرت مهدي، متولّد شده است؛ زيرا، فرزند امام حسن عسکري است، نه کسي ديگر.
بر اين مطلب، مخصوصاً با سخني که پس از اين چند سطر نوشته است، تأکيد ميشود:
«صفته، رضي الله عنه: شابٌ مربوعُ القامه حسنُ الوجه و الشعر، يسيل شعره علي منکبيه، اقني الانف، اجلي الجبهه، بوّابُه محمّد بن عثمان، معاصره المعتمد. کذا في الفصول المهمه. و هو آخر الائمه الاثنا عشر علي ما ذهب اليه الاماميه.
قيل: «انه غاب في السرداب و الحرس عليه...».
... و في تاريخ ابن الوردي:«وُلد محمدبن الحسن الخالص سنه خمس و خمسين و مائتين...». و قال الشيخ ابوعبدالله محمّدبن يوسف بن محمّد الکنجي في کتابه البيان في اخبار صاحب الزمان: «من الادله علي کونه حيّاً باقياً بعد غيبته و الي الان، و انّه لا امتناع في بقائه، بقاء عيسي بن مريم و الخضر و اًلياس من اولياء الله تعالي و بقاء الاعور الدجال و ابليس يعني من اعداء الله تعالي، و هؤلاء قد ثبت بقاوِهم بالکتاب و السنه و عيسي بن مريم، فالدليل علي بقائه، قوله تعالي (و ان من اهل الکتاب الاّ ليؤمنن به قبل موته) و لم يؤمن به منذ نزول هذه الايه الي يومنا هذا احد فلابد ان يکون في آخر الزمان».[1] .
[1] . نور الابصار، ص 168.
[=Times New Roman]