عطش (ناگفته هایی از عارفان)

تب‌های اولیه

15 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
عطش (ناگفته هایی از عارفان)

این بخش برای گفتن داستانها از عارفان است اگر شما هم مطلب جالب خواندیداینجا نوشته تا ما هم استفاده کنیم


آزردن شوهر

یکی از شاگردان شیخ نقل می کند:زنی بود که شوهرش سید و از دوستان جناب شیخ بود او خیلی شوهرش را اذیت می کرد پس از چندی ان زن فوت کرد هنگام دفنش جناب شیخ حضور داشت ایشان بعدا فرمودند:
روح این زن جدل می کرد که خوب ! مردم که مردم ! چه طور شده ؟!موقعی که خواستند او را دفن کنند اعمالش به شکل سک درند سیاهی شد همین که فهمید که این سگ باید با او دفن شود متو جه شد که چه بلایی در زندگی بر سر خود اورده شروع کرد به التماس و التجا و نعره زدن دیدم که خیلی ناراحت است لذا از سید خواهش کردم حلالش کند او هم به خاطر من حلالش کرد سگ رفت و او را دفن کردند

یکی دیگر از اهالی نقل می کند :
هنگام غروب برای رفع خستگی و خوردن چای به قهوه خانه رفتم، من جای مشخصی در بالای قهوه خانه نشسته بودم، دیدم که در قهوه خانه باز شد و شیخ آقا با چوب دستی داخل شد.
سلام کرد و چوب دستی را در کناری نهاد. من که خوب ایشان را می شناختم، از جایم بلند شدم و به شیخ آقا تعارف کردم که بیاید و در قسمت بالای قهوه خانه بنشیند، بلافاصله صندلی ام را به احترام او حرکت دادم و گفتم: شیخ آقا بفرمایید.
شیخ آقا نگاهی به من کرد و بعد نگاهی به صندلی، سپس صورتش را برگرداند و به جوانی که پایین مجلس نشسته بود، اشاره کرد و به طرف او رفت. دستش را گرفت و به طرف صندلی آورد و به من گفت: « اینجا جای من نیست، بلکه جای این جوان است که نماز شبش ترک نمی شود.»

کم می خوابد ومکر بیدار میشود مثل کسی که دنبالش کرده اند این عشق این جنون الهی مگر برای او خواب
گذشته است بیار میشود وبه نماز مشغول میشود نه ده رکعت و یازده رکعت که تا بیست رکعت وبیشتر

نی به پنچ ارام گیرد ان خمار
راست گویم نی به صد نی صد هزار

كوله پشتی اش را برداشت و راه افتاد .
رفت كه دنبال خدا بگردد و گفت : تا كوله ام از خدا پر نشود بر نخواهم گشت .
نهالی رنجور و كوچك كنار راه ایستاده بود .
مسافر با خنده ای رو به درخت گفت : چه تلخ است كنار جاده بودن و نرفتن .
درخت زیر لب گفت : ولی تلخ تر آن است كه بروی و بی رهاورد برگردی . كاش میدانستی آنچه در جستجوری آنی ، همین جاست .
مسافر رفت و گفت : یك درخت از راه چه میداند . پاهایش در گل است . او هیچ گاه لذت جستجو را نخواهد یافت .

و نشنید كه درخت گفت : اما من جستجو را از خود آغاز كرده ام و سفرم را كسی نخواهد دید ، جز آنكه باید . مسافر رفت و كوله اش سنگین بود . هزار سال گذشت . هزار سال پر پیچ و خم . اما غرور ش را گم كرده بود . به ابتدای جاده رسید . جاده ای كه روزی از آن آغاز كرده بود . درختی هزار ساله ، بالا بلند و سبز كنار جاده بود . زیر سایه اش نشست تا لختی بیاساید . مسافر درخت را به یاد نیاورد اما درخت او را می شناخت . درخت گفت : سلام مسافر . در كوله ات چه داری ؟ مرا هم میهمان كن . مسافر گفت : بالا بلند تنومندم ! شرمنده ام . كوله ام خالی است و هیچ چیز ندارم . درخت گفت : چه خوب ! وقتی هیچ چیز نداری همه چیز داری . اما آن روز كه می رفتی در كوله ات همه چیز داشتی . غرور كمترینش بود . جاده آن را از تو گرفت . حالا در كوله ات جا برای خدا هست و قدری از حقیقت را در كوله ی مسافر ریخت . دستهای مسافر از اشراق پر شد و چشمهایش از حیرت درخشید و گفت : هزار سال رفتم و پیدا نكردم و تو نرفته ای و این همه یافتی . درخت گفت : زیرا تو در جاده رفتی و من در خودم و پیمودن خود دشوارتر از پیمودن جاده هاست


[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خدایم!


[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اگر از آن سو به تو روی می آورم که مرا از وجود جهنم نجات دهی از شعله های آن

[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] مرا رهایی دهی، همان بهتر که در آن شعله ها مرا بسوزانی

[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و اگر از آن سو به تو روی می آورم که مرا به بهشت فراخوانی و در آن جای دهی ؛ درهای بهشت را برویم بسته نگهدار ،

[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] ولی اگر برای خاطر تو به سویت می آیم


[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خدایم!


[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]مرا از خودت مران .

[=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] تو گرانبهاترین دارایی من در این دنیا هستی ، بگذار تا ابد در کنارت لانه کنم

شيخ رجبعلي خياط فرمود:

اگر ما به قدر ترسيدن از يک عقرب از عِقاب خدا بترسيم
همه کارهاي عالم اصلاح ميشود

ابوبصير مى گويد كه به حضرت امام صادق عليه السلام گفتم : در مورد خداى تعالى آگاهم كن كه آيا مؤ منان روز قيامت او را مى بينند؟
فرمود: آرى ، و پيش از روز قيامت هم ديده اند.
گفتم : كى ؟
فرمود: وقتى كه به آنها گفت: «ألست بربّكم قالوا بلى» ؛ آيا من پروردگارتان نيستم ؟ گفتند: آرى ، هستى.(1)
بعد مدتى ساكت شد و آن گاه فرمود: مؤ منان در دنيا پيش از روز قيامت هم مى بينند؛ آيا تو همين الان او را نمى بينى ؟
ابوبصير مى گويد: گفتم : فدايت شوم ! اين حديث را از جانب شما نقل بكنم ؟
فرمود: نه ؛ زيرا اگر آن را بگويى ، جاهل به معنايى كه تو قايل هستى ، آنرا انكار مى كند و بعد اين تشبيه و كفر به حساب مى آورد، و منظور رؤ يت باچشم نيست ؛ خدا بزرگ تر از چيزى است كه مشبهان و ملحدان وصف مى كنند.(2)
*********
1- )اعراف / 173.
2- )رساله حوله الرؤ يه ، ص 139 - 138.

موسى بن عمران - عليه السلام - عرض كرد كه: «پروردگارا! چه كس در نزد تومحبوب‏تر است؟ فرمود: كسى كه هرگاه من محبوب او را از او بگيرم سر تسليم نهد.پس‏عرض كرد كه: سخط تو بر كدام كس است؟ فرمود: كسى كه طلب خير از من كند درامرى و چون حكمى كنم از براى او به حكم من راضى نباشد» . (1)
مروى است كه: «يكى از پيغمبران ده سال شكايت كرد به خدا از فقر و گرسنگى وبرهنگى، و دعاى او به اجابت نرسيد.بعد از آن، خدا به او وحى فرستاد كه: تا چندشكايت‏خواهى نمود؟ من اهل شكايت نيستم و سزاوار نيست كه مرا مذمت كنند و تو،به شكايت و مذمت‏سزاوارترى.و از براى تو پيش از خلق آسمان و زمين چنين مقدرشده.و چنين حكم فرموده‏ام از براى تو پيش از آنكه دنيا را خلق كنم.آيا تومى‏خواهى كه به جهت تو خلق دنيا را از سرگيرم؟ يا مى‏خواهى تقدير را به جهت توتبديل كنم و اراده تو بالاى اراده من باشد؟ ! پس به عزت و جلال خودم قسم كه: اگريكبار ديگر اين به خاطر تو بگذرد اسم تو را از ديوان نبوت محو مى‏كنم‏» . (2)

1. احياء العلوم، ج 4، ص 295.و محجة البيضاء، ج 8، ص 89.
2. محجة البيضاء، ج 8، ص 89.و احياء العلوم، ج 4، ص 296

از «برخ اسود» منقول است كه: «هفت‏سال در بنى اسرائيل قحط شد،موسى با هفتاد هزار نفر به طلب باران بيرون شد خداوند عالم وحى فرستاد كه: چگونه‏دعاى ايشان را مستجاب كنم و حال آنكه ظلمت گناهان، ايشان را فرو گرفته و باطنهاى‏ايشان خبيث‏شده؟ و رجوع كن به يكى از بندگان من كه او را «برخ‏» گويند بگو: سؤال كند تا من اجابت كنم. موسى - عليه السلام - از احوال او پرسيد، كسى نشان نداد.روزى در راهى بنده‏سياهى را ديد كه مى‏آيد «شمله‏» (1) پشمينه به خود پيچيده و پيشانى او از اثر سجود،خاك آلود است، موسى - عليه السلام - به نور نبوت او را شناخت و بر او سلام كرد ونام وى را پرسيد.گفت: منم «برخ‏» .موسى گفت: مدتى است ترا مى‏طلبم بيا از براى ماطلب باران كن.
پس برخ بيرون رفت و با خدا آغاز تكلم كرد كه: الهى اين موافق كردار تو نيست ومقتضاى حلم و حكمت تو نه.نمى‏دانم چه روى داده است ترا آيا ابرها از فرمان توسرپيچيده‏اند يا بادها از اطاعت تو بيرون رفته‏اند يا بارانهاى تو تمام شده يا غضب توگناهكاران را فرو گرفته آيا تو آمرزنده نيستى؟ پيش از خلق خطا كاران رحمت‏خود راخلق كردى و به عفو امر فرمودى آيا شتاب در عذاب مى‏كنى مى‏ترسى بعد قدرت‏نداشته باشى؟ هنوز دعاى او تمام نشده بود كه باران بر بنى اسرائيل فرو ريخت و درنصف روز، گياهها چنان سبز شدند كه سواره را مى‏پوشانيدند.پس برخ برگشت و به‏موسى برخورد و گفت: چگونه با خدا مباحثه كردم.موسى قصد او كرد.خطاب الهى‏رسيد كه: «اى موسى! برخ روزى چندين بار ما را مى‏خنداند» . (2)

1. شال، عبا.
2. احياء العلوم، ج 4، ص 292.و محجة البيضاء، ج 8، ص 81.

مرحوم نخودكي اظهار داشتند كه من صبح روز يك شنبه خواهم مرد، لذا به فرزند خويش وصايايي داشتند كه بخش‌هايي از آن ذكر مي‌شود:
اول: آن كه نمازهاي يوميه خويش را در اول وقت آنها به جاي آوري .
دوم: آن كه در انجام حوايج مردم، هر قدر كه مي‌تواني بكوشي و هرگز مينديش كه فلان كار بزرگ از من ساخته نيست،‌ زيرا اگر بنده خدا در راه حق، گامي بردارد، خداوند نيز او را ياري خواهد فرمود .
سوم: آن كه سادات را بسيار گرامي و محترم شماري و هر چه داري، ‌در راه ايشان خرج و صرف كني و از فقر در اين كار پروا منمايي . اگر تهيدست گشتي، ديگر تو را وظيفه‌اي نيست .
چهارم: از تهجد و نماز شب غفلت مكن و تقوا و پرهيز پيشه خود ساز .
پنجم: به آن مقدار تحصيل كن كه از قيد تقليد وارهي .

[=&quot]آثار فردي"انساني كه منتظر امام زمان(عج)[/][=&quot] است [/][=&quot]اگر در بيابان بي آب علف تنها وبي كس باشد،رو به قبله مي ايستد ودو ركعت نماز مي خواند وبا گفتن ([/][=&quot]السلام عليك يا اباصالح المهدي ادركني[/][=&quot])به امام زمان(عج) متوسل مي شود وامام زمان(عج) نيز كمكش مي كند.ارتباط با امام زمان(عج) به همين راحتي است؟كسي كه با امام زمان(عج) مرتبط است از حيث رواني هيچ مشكلي نخواهد داشت.در تنهاييش مونس دارد ودر مشكلات دادرس وفريادرس[/][=&quot].[/]
[=&quot]امام صادق(عليه السلام)در روايتي فرمودند:امام زمان(عج)در دوران غيبت رأفت شديدي به شيعيان دارند.واگر كسي ايشان را با لقب (قائم)صدا بزند،امام زمان(عج) در هر جاي دنيا كه باشند به او توجه مي كنند.پس وقتي لفظ (قائم) با ايشان ارتباط برقرار مي كنيد،چون امام توجه مي كند،به احترام امام زمان(عج) حتمأ بايستيد؟؟؟[/]
[=&quot](سيد ابوالحسن اصفهاني) نقل مي كند:اوايل طلبگي پدرم به حجره ام آمد،در حجره نه چراغي داشتم و نه فرشي ونه غذايي.پدرم ناراحت شده بود،شروع كرد به صحبت كردن وسرزنش كردن كه،پسرم،نگفتم طلبه نشو،طلبگي مشكل دارد،اين چه وضع زندگي است.نه حجره اي،نه چراغي،نه فرشي ولحافي،نه غذايي،....من خيلي ناراحت شدم،بلند شدم رو به قبله ايستادم وگفتم:السلام عليك يا اباصالح المهدي(عج)،آقا اگر شما آقاي مائيد عنايتي كنيد؟در همين لحظه،خادم مرا صدا زد:آقا سيد ابوالحسن آقايي دم در مدرسه با شما كار دارد.رفتم ديدم سيد بزرگواري است،نوراني وجذاب.پنج قران(پول رايج آن زمان)كف دستم گذاشت وفرمود:اين پنج قران را بگير،شمعي هم گوشه حجره است،آن را بردار وروشن كن ولب طاقچه بگذار.ضمنأ شما آقا داريد وبه فكر شما هم هست؟؟؟[/]
[=&quot]وقتي آمدم حجره وقضيه را براي پدرم تعريف كردم،تازه فهميدم كه آقا چه كسي بوده،شروع كرديم به گريه كردن.[/]
سلام!!!!وبا اينكار امام زمان(عج) را ديد!!!!!خوش به حالش.........ما هم اندر خم يك كوچه ايم.........
[=&quot][/]

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در شب معراج ، خداوند مرا به آسمانها سير مى داد، در آسمان فرشته اى را ديدم كه لوحى از نور در دستش ‍ بود، و آنچنان به آن توجه داشت كه به جانب راست و چپ نگاه نمى كرد و مانند شخص غمگين ، در خود فرو رفته بود، به جبرئيل گفتم : اين فرشته كيست ؟
گفت : اين فرشته مرگ (عزرائيل ) است كه به قبض روحها اشتغال دارد گفتم : مرا نزد او ببر، تا با او سخن بگويم ، جبرئيل مرا نزدش برد، به او گفتم : اى فرشته مرگ آيا هر كسى كه مرده يا در آينده مى ميرد روح او را تو قبض ‍ كرده اى و يا قبض مى كنى ؟
گفت : آرى ، گفتم : خودت نزد آنها حاضر مى شوى ؟ گفت : آرى خداوند همه دنيا را همچنان در تحت اختيار و تسلط من قرار داد، همچون پولى كه در دست شخصى باشد، و آن شخص ، آن پول را در دستش هرگونه كه بخواهد جابجا نمايد. هيچ خانه اى در دنيا نيست مگر اينكه در هر روز پنج بار به آن خانه سر مى زنم ، وقتى كه گريه خويشان مرده را مى شنوم به آنها مى گويم :
گريه نكنيد من باز مكرر به سوى شما مى آيم تا همه شما را از اين دنيا ببرم

قوم لوط اهل شهرى بودند كه بر سر راه قافله ها كه به شام و مصر مى رفتند قرار داشت قافله ها نزد ايشان فرود مى آمدند و ايشان اهل قافله ها را ضيافت و مهمانى مى كردند
چون اين كارها سالها طول كشيد، خسته شدند و به بخل روى آوردند كثرت بخل باعث شد كه به عمل شنيع لواط مبتلا شدند
لذا اهل قافله اى بر ايشان وارد مى شد با آنان بدون خواهشى لواط مى كردند تا ديگر بر شهرشان فرود نيايند و ضيافت نكنند و به اين عمل همه مردان مبتلا شدند فقط لوط پيامبر مردى سخى و صاحب كرم بود و هر ميهمانى بر آنها وارد مى شد ضيافت مى كرد
او قوم را از عذاب خداوند مى ترسانيد و هر مهمانى بر او وارد مى شد قوم را از شر قوم خود بر حذر مى فرمود.
چون مهمان بر او وارد مى شد مى گفتند: مگر تو را نهى نكرديم از مهمانى كردن اگر اين كار را بكنى به مهمان تو بدى مى رسانيم و تو را نزد آنان خوار مى كنيم پس لوط هرگاه مهمان بر او مى رسيد مخفيانه او را ضيافت مى كرد چون در ميان قوم خود فاميل و عشيره اى نداشت
وقتى جبرئيل و ملائكه به صورت انسانى وارد خانه لوط شدند، و عده عذاب قوم او را دادند، زن لوط آتش بر بالاى بام افروخت مردم بقصد عمل لوط با مهمان حضرت لوط به در خانه او آمدند و گفتند: مگر تو را نهى نكرديم مهمان دعوت نكنى و قصد داشتند بدى به مهمانان او كه فرشته بودند روا بدارند كه عذاب بر شهرهاى آنان نازل شد و به هلاكت رسيدند

سيد نعمت الله جزايرى در كتابش نقل مى كند: كه در يك سال قحطى شد، در همان وقت واعظى در مسجد بالاى منبر مى گفت : كسى كه بخواهد صدقه بدهد، هفتاد شيطان ، به دستش مى چسبند و نمى گذارند كه صدقه بدهد.
مؤ منى اين سخن را شنيد و با تعجب به دوستانش گفت : صدقه دادن كه اين حرفها را ندارد، من اكنون مقدارى گندم در خانه دارم ، مى روم آنرا به مسجد آورده و بين فقراء تقسيم مى كنم .
با اين نيت از جا حركت كرد و به منزل خود رفت . وقتى همسرش از قصد او آگاه شد شروع كرد به سرزنش او، كه در اين سال قحطى رعايت زن و بچه خود را نمى كنى ؟ شايد قحطى طولانى شد، آن وقت ما از گرسنگى بميريم و... خلاصه بقدرى او را ملامت و وسوسه كرد تا سرانجام مرد مؤ من دست خالى به مسجد برگشت .
از او پرسيدند چه شد؟ ديدى هفتاد شيطان به دستت چسبيدند و نگذاشتند.
مرد مؤ من گفت : من شيطانها را نديدم ولى مادرشان را ديدم كه نگذاشت اين عمل خير را انجام بدهم

آقای مصباح می گوید: آیت الله بهجت از مرحوم آقای قاضی (ره) نقل می کردند که ایشان می فرمود:
« اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند! و یا فرمودند: به صورت من تف بیندازد. »
اول وقت سرّعظیمی است « حافظوا علی الصلوات: در انجام نمازها کوشا باشید. »
خود یک نکته ای است غیر از « أقیموا الصلوة: و نماز را بپا دارید. »
و همچنین که نماز گزار اهتمام داشته باشد و مقید باشد که نماز را اول وقت بخواند فی حدّ نفسه آثار زیادی دارد، هر چند حضور قلب هم نباشد. »

موضوع قفل شده است