جمع بندی نقص های واجب الوجود فلسفه

تب‌های اولیه

91 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نقص های واجب الوجود فلسفه

بسم الله الرحمن الرحیم


بنده مدتی به دنبال اثبات وجود خدا تحقیق کردم و راهم به این سایت باز شد ، اما در نهایت چند وقت جستجو ، وجود واجب الوجود فلسفه به بنده اثبات نشد اما چرا ؟

واجب الوجود فلسفه معناهای متفاوتی دارد :

هر کسی یک تعریف برای واجب الوجود ساخته و ارائه کرده اما چیزی که به بنده ارائه شد در نهایت این بود :

واجب الوجود = کلّ الأشیاء، لا یخرج عنه شیء من الأشیاء

بعدش بنده کلی تایپک زدم و سوال کردم آخه کل اشیاء میشه مجموعه اشیاء ، اشیاء هم جزء و کل دارند و محدود هستند ، کل اینها میشود یک موجود متجزی .

بعد در نهایت چیزی که به بنده ارائه شد این بود :

تو نمیفهمی !

البته گاهی مستقیم گفته شده ، گاهی مثلا با تبلیغ و بالا بردن سطح این سخن ( واجب الوجود = کلّ الأشیاء، لا یخرج عنه شیء من الأشیاء ) گفته شده ، گاهی کلی گفته شده ، گاهی جواب های بی سر و ته مثل اینکه خدا در اشیاء ظهور کرده نه اینکه جزء و کلی باشد ، گاهی انکار بدیهیات و ...

اما اینطور که بنده فهمیدم این مساله ناشی از چند اشتباه بوده و آن اشتباهات عبارتند از :

وحدت وجودی ( فیلسوف یا هر چی ) تصور کرده وجود یک چیز با ماهیت های اون چیز فرق داره بنابر این بنده میخواهم تعریفی از وجود به ایشان ارائه کنم و ببینم جواب ایشان به این تعریف بنده چیست و چه اشکالاتی به سخن بنده وارد میکنند .

وجود = آنچه دریافت شود ( خود چیز ها )

موجود = یک چیزی که دریافت میشود ( خود چیز )

ماهیت = آنچه از یک چیز دریافت میشود ( خود چیز )

حال پاسخ به یک شبه : اگر وجود یک چیز برابر با خود یک چیز است چرا ما میگوییم ژاپن وجود دارد با اینکه خودش را نمیدانیم چیست مثلا ؟

خب جواب این است که ما کلی میگوییم ( ژاپن یک چیزیست که دریافت میشود ) حالا یا خودمان دریافتش کردیم یا مثلا دیگران که نزد ما معتبر هستند دریافت کرده اند .

یعنی انگار فرضا میگیم ژاپن زیر مجموعه ی چیزهای دریافتی است ، به همین سادگی .

حالا با این تعریف از وجود ، واجب الوجود چیست ؟

چیزی که واجب است ( ضروری است ) یک چیزی باشد !

خب این تعریف از جهتی به نظر درست است چرا ؟ چون الله باید باشد و اثباتش از راه ضرورت است ، ولی از جهتی آنجا که میگوید کل الاشیاء ، آن قسمتش به نظرم غلط است .

کل الاشیاء = ماسوا الله + الله

حالا این سایر اشیاء از کجا اومد داخل در خدایی شد بنده سر در نمیارم !

یک دلیلی که به نظرم میرسد این است که حدیث داریم :

سألت أبا جعفر علیه السّلام: عن التّوحید فقلت: أتوهّم شیئا؟ فقال: نعم، غیر معقول و لا محدود، فما وقع وهمک علیه من شیء فهو خلافه، لا یشبهه شیء و لا تدرکه الأوهام، کیف تدرکه الأوهام و هو خلاف ما یعقل و خلاف ما یتصوّر فی الأوهام؟ ! إنّما یتوهّم شیء غیر معقول و لا محدود.

بعد اینا میگن که خب اگر یک دایره قطرش نامحدود باشد همه جا را فرا میگیرد خدا که وجودش نامحدود است همه وجود ها را فرا میگیرد !

اما میتوان گفت خداوند در خداوندی خودش نامحدود است نه در وجود ! اصلا طبق تعریفی که ارائه کردیم وجود همان جمع موجودهاست ، خدا هم موجودی نامحدود است نه اینکه جمع موجودات است !

اگر یک مربع که جسم است ابعاد نامحدود داشته باشد ، بزرگ میشود و در نتیجه سایر موجوداتی که در سنخ او هستند داخل در آن میشوند اما اگر از سنخ آن نباشند ، هیچگاه موجودات داخل و جزئی از آن نخواهند بود .

مثلا اگر یک مربع طول و عرض نامحدود داشته باشد ، دیگر تمام مکعب ها و کره ها را نمیتوان داخل در آن تصور کرد ، زیرا مکعب و کره علاوه بر طول و عرض ، عمق هم دارد .

خدا هم در خدایی خودش نامحدود است و ضرورت ندارد ما داخل در خدا باشیم که بگوییم کل الاشیاء = واجب الوجود .

______________________________________________________________________________________

یک اشکال مهمی که در عقاید وحدت وجودی ها به نظرم می آید این است که وجود را برابر با کمال گرفته اند و عدم را برابر با نقص .

ما میدانیم که نجس بودن وجود دارد ولی آن را کمال نمیدانیم و به کسی که نجس نباشد نمیگوییم تو ناقص هستی ، ما میدانیم گناه وجود دارد ، اما برای گناه مرتبه ی کمالی قائل نیستیم در حالی که یک وحدت وجودی ( حداقل آنهایی که بنده دیده ام ) میگویند شیطان بودن هم کمال است و در عالم شر وجود ندارد اما ریشه ی این کجاست ؟
آنها چون از عهده ی تبیین مساله ی شرور عالم بر نیامده اند اینگونه رای به عدم وجود شرور داده اند در حالی که انسان وجدانی درک میکند که این شرور و آفات در جهان وجود دارند .

اما چرا از عهده ی مساله ی شرور عالم بر نیامده اند ؟ زیرا اعتقاد دارند علم پیشین خداوند به افعال انسان ، موجب سلب اختیار از انسان است .
اما اینطور نیست ؟ چگونه ؟

شرور در عالم وجود دارند و اختیار هم وجود دارد ، اما اینکه خداوند میداند بنده در ده سال بعد چه کاری انجام خواهم داد به این معنا نیست که خداوند از گذشته این را میداند و چون لازمه ی دانستن این موضوع از گذشته اثبات آن در گذشته است و اثبات آن در گذشته به معنای این است که خداوند در گذشته برای ما مشخص نموده که گناهکار باشیم یا بی گناه ، بلکه پاسخ را باید در متفاوت بودن علم الهی از علم انسان جستجو کرد .

علم الهی بر خلاف علم انسان محدود به زمان نیست ، بنابراین خداوند با اینکه میداند بنده در ده سال آینده چه کاری خواهم کرد اما این کار بنده را مجبور نمیکند که آن کار را انجام دهم زیرا خداوند این اطلاعات را مستقیما از ده سال آینده میگیرد نه از الان بنده ، زمان برای موجودات محدود زمانی است نه برای الله تعالی .

__________________________________________

سوال بنده از شما در نهایت این است که چرا با وجود احادیث قوی ائمه اطهار درباره اثبات وجود خدا ، به آموزش عقایدی که نمیدانم از کجا سر بر آورده اند تحت عنوان های اسلامی میپردازید ؟ و همچنین نقدتان به سخنان بنده چیست ؟

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد صدیق

[TD][/TD]

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1027195 نوشت:
سوال بنده از شما در نهایت این است که چرا با وجود احادیث قوی ائمه اطهار درباره اثبات وجود خدا ، به آموزش عقایدی که نمیدانم از کجا سر بر آورده اند تحت عنوان های اسلامی میپردازید ؟

باسلام و عرض ادب.
در مطلب مفصلی که ارائه شد، یک سوال اصلی و یک سری نکات جانبی که پشتوانه اشکال اصلی بود، مطرح شده است.
سوال اصلی: چرا برای اثبات وجود خدا، به احادیث دینی استناد نمیشود و از نظریه های دیگران بهره برده میشود.
مطالب فرعی نیز بدین صورت است:
1. معنای وجود و موجود چیست؟
2. واجب الوجود کیست وچیست؟
3. کل الاشیاء بودن خداوند به چه معنایی است؟
4. دلیل وحدت وجود چیست؟
5. چرا کمالات، وجودی است و نقصها، عدمی؟
5. رابطه اعتقاد به وجودی بودن کمالات و بحث شرور چیست؟
6. نظر فلاسفه راجع به ارتباط علم پیشین خداوند و اختیار انسان چیست؟
7. تبیین خاص راجع به علم پیشین خداوند و اختیار انسان؟

بدین منظور ابتدا به پاسخ نکات فرعی و در انتها به سوال اصلی میپردازیم.

[=microsoft sans serif]مطلب نخست. معنای وجود:
در مورد معنای وجود، بحثهای زیادی صورت گرفته است.
اما نکته مهمی که برخی فلاسفه نیز بدان اشاره کرده‌اند این است که وجود یک امر بدیهی و غیر قابل تعریف است.
بنابراین تعریف کردن آن به صورت حدّی(که تعریف دقیق و منطقی و قابل استفاده است) اصولا نادرست است.
زیرا تعریف یا به صورت حدی است یا رسمی.
تعریف حدّی، تعریفی است که در آن از اجزای ماهیت استفاده میشود.
تعریف رسمی نیز تعریفی است که در آن از خواص و عوارض ماهیت بهره برده میشود.
بعلاوه تعریف به کمک مفاهیم امکان دارد و یک سری شرایط را دارد(مانند اینکه تعریف باید شناخته شده تر از معرَّف باشد و دوری نباشد و...)
در حالیکه
اولا: نمیتوان از وجود تصویری در ذهن داشت تا بخواهیم به کمک آن تصویر، وجود را تعریف کنیم.
ثانیا: از وجود، روشن تر وواضح تر نداریم تا بخواهیم به کم آن وجود را تعریف کنیم.
ثالثا: از وجود، عام تر و شامل تر نداریم تا بخواهیم به کمک آن وجود راتعریف کنیم.

بنابراین، تعریف وجود نه تنها مورد نیاز نیست بلکه اصولا ممکن نیست.(ر.ک: ملاصدرا، شواهد الربوبیه، چاپ کنگره، ص10)

اما تعریفی که از جانب شما ارائه شد:
شما وجود را بدین صورت تعریف کردید:
[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1027195 نوشت:
وجود = آنچه دریافت شود ( خود چیز ها )

این تعریف چند اشکال دارد:
اولا: وجود به خودی خود قابل دریافت نیست بلکه آنچه دریافت میشود، قالبهای وجودی یک موجود است که عبارتند از حدود وجود. حدود وجود نیز به تعبیر فلاسفه، ماهیت هستند نه وجود.
ثانیا: مراد از دریافت، اگر دریافت حسی باشد، دسته ای از موجودات
(یعنی مجردات) با حواس قابل دریافت نیستند.
اگر هم مراد، دریافت با شهود است، دسته دیگری از موجودات(یعنی محسوسات) قابل شهود نیستند.


[=microsoft sans serif]مطلب دوم: واجب الوجود کیست و چیست؟
فلاسفه و متکلمان عقل گرا که به مباحث اینچنینی پرداخته اند، بیان کرده اند که
موجودات عالم وقتی نسبت به بودنشان در نظر گرفته میشوند، بر دو نوع کلی هستند:
یا وجود برایشان ضروری است، یعنی نمیتوانند که نباشند و برای بودن نیز نیازی به علت ندارند.
یا وجود برایشان ضروری نیست، همانطور که عدم و نبودن نیز برایشان ضروری نیست.(نهایه الحکمه، مرحله 4، فصل1)

دسته اول واجب الوجود است و دسته دوم ممکن الوجود.
اما تعریف شما از واجب الوجود:

به من بیاموز;1027195 نوشت:
حالا با این تعریف از وجود ، واجب الوجود چیست ؟ چیزی که واجب است ( ضروری است ) یک چیزی باشد !

اشکال این تعریف این است که
اولا: مراد از ضروری است یک چیز باشد چیست؟ ضرورت معانی مختلفی و اطلاقهای زیادی دارد. ضرورت ذاتی، ضرورت ازلی، ضرورت بالعلیه، ضرورت بالقیاس، ضرورت وجود و ...
ثانیا: اینکه :ضرورت بودن به صورت یک چیز" را تعریف واجب بدانیم اشکالش این است که این مسئله منحصر به خداوند نیست، اگر ضرورت ذاتی مورد نظر شماست، علاوه بر اینکه در مورد ارتباط هر ذات با ذاتیاتش وجوددارد، در مورد خداوند جاری نیست مگر اینکه به نحو ضرورت ازلی مورد نظر باشد.

[=microsoft sans serif]مطلب سوم. مراد از کل الاشیاء بودن خداوند:
فلاسفه بر اساس یک قاعده فلسفی در مورد خداوند، به این نتیجه رسیده اند که خداوند
اولا: نمیتواند خالی از هیچ کمالی باشد.
ثانیا: هر وجودی، کمال است.
بنابراین خداوند شامل تمام کمالات میشود ودر نتیجه شامل تمام وجودها میشود.
اما این قاعده فلسفی، قسمت تکمیلی نیز دارد:
"لیس بشیء منها"
اگر کسی دقت در بخش دوم نکند، تصور میکند که مراد از کل الاشیاء بودن خداوند، آن است که جز خدا چیزی در عالم نیست و در نتیجه باید ملتزم به همه خدایی یا همه در خدایی بشویم.
در حالیکه این تصور اشتباهی است.
اما تصویر درست این قاعده آن است که:
در بخش نخست، بیان میشود که همه کمالات در خداوند وجود دارد و چون وجود موجودات، کمال آنهاست، خداوند خالی از کمالات موجودات نیست.
در بخش دوم، بیان میشود که این شمول، ربطی به محدودیتهای موجودات دیگر ندارد.
زیرا هر موجودی غیر از خداوند از دو بخش تشکیل شده است:
وجود و ماهیت.
آنچه باعث قوام یک موجود میشود وجودش است ولی آنچه باعث جدایی و تمایز میان دو موجود است، ماهیت و قیود ماهوی آنها است.
اگر تمایز ماهوی و قالب های ماهوی دو موجود نبود، هیچ موجودی با دیگری تمایزی نداشت و همه یکی بودند.
هر انسانی با انسان دیگر و با سایر موجودات دیگر در جنبه وجود داشتن اشتراک دارند(هرچند تفاوت اشتدادی دارند ولی در اصل بودن مشترکند) و در حدود و قالبهای وجودی(که همان ماهیت آنهاست) تفاوت دارند.
بر این اساس خداوند
از سویی کمالات موجودات دیگر را دارد.
از سوی دیگر، قالبهای وجود و محدودیتهای آنها را ندارد چرا که اصولا نمیتواند داشته باشد وگرنه خودش نیز محدود میشد.

[=microsoft sans serif]اما مطلبی که شما بیان کردید:

به من بیاموز;1027195 نوشت:
کل الاشیاء = ماسوا الله + الله. حالا این سایر اشیاء از کجا اومد داخل در خدایی شد بنده سر در نمیارم !

این قاعده هیچ ربطی به همه خدایی یا همه در خدایی ندارد و این اشکال ناشی از فهم اشتباه قاعده است.
توضیحش نیز گذشت.

اما این مطلب:

به من بیاموز;1027195 نوشت:
بعد اینا میگن که خب اگر یک دایره قطرش نامحدود باشد همه جا را فرا میگیرد خدا که وجودش نامحدود است همه وجود ها را فرا میگیرد !

این مطلب نیز ناشی از فهم اشتباه قاعده بسیط الحقیقه است.
قاعده بسیط الحقیقه نمیگوید که چون خداوند بسیط و نامحدود است، همه وجودها(با قالبی که دارند) را شامل میشود.
بلکه وجود آنها که همان کمال آنها است را داراست و از این کمال خالی نیست وگرنه محدود به یک نقص میشد.

[=microsoft sans serif]
اما مطلب چهارم. وجودی بودن کمالات و اشکال بر آن.
فلاسفه ای که به اصالت وجود معتقدند بر اساس تعریفی که از وجود دارند و خصوصیات آن، معتقدند که آنچه منشأ اثر در عالم خارج است وجود است و ماهیت نیز چیزی نیست جز قالب وجودی و نشانه محدودیت یک موجود.
به همین جهت موجودی که هیچ محدودیت ندارد، ماهیت نیز ندارد.
حال بر این اساس، مشخص میشود که هرچه کمال است یعنی منشأ اثر است، وجود است و
هرچه که منشأ اثر نیست و تاثیری در عالم ندارد، عدم است.
چرا که عدم، چیزی نیست تا بخواهد تاثیری در عالم داشته باشد.
بر این اساس، آنان معتقدند که هیچ موجودی نیست که تاثیری در عالم نداشته باشد و کمال نباشد.
حتی شر ترین موجودات را در نظر بگیریم، بالاخره نحوه ای کمال هستند ولو برای اساس نظام عالم.

مثالهای نقضی که شما مطرح کردید نیز از سوی فلاسفه قابل پاسخ است.

به من بیاموز;1027195 نوشت:
ما میدانیم که نجس بودن وجود دارد ولی آن را کمال نمیدانیم و به کسی که نجس نباشد نمیگوییم تو ناقص هستی ، ما میدانیم گناه وجود دارد ، اما برای گناه مرتبه ی کمالی قائل نیستیم در حالی که یک وحدت وجودی ( حداقل آنهایی که بنده دیده ام ) میگویند شیطان بودن هم کمال است و در عالم شر وجود ندارد اما ریشه ی این کجاست ؟

زیرا نجاست و گناه، از اوصاف اعتباری و انتزاعی هستند و واقعیت منحازی در عالم ندارند تا بخواهیم از کمال یا نقص بودن آنها صحبت کنیم.
بحث فلاسفه در مورد اموری است که در عالم خارج وجود عینی دارند.
بنابراین این بحث شامل امور انتزاعی و تشریعی نمیشود.
شیطان نیز به گفته آنان، گرچه به خودی خود کمال نیست ولی برای کمال دیگران و کمال نظام عالم مورد نیاز است و بدین جهت وجودش خیر نسبی و کمال است.

[=microsoft sans serif]اما مطلب پنجم. ارتباط بحث از شرور و کمال دانستن وجود
همانطور که بیان شد، مبنای اعتقاد به کمال دانستند وجود و نقص دانستن عدمها، تحلیل عالم خارج بر اساس دیدگاه فلسفی است و
این مسئله هیچ ربطی به مسئله شرور ندارد.
بر این اساس، ادعا و نسبتی که شما به فلاسفه دادید:

به من بیاموز;1027195 نوشت:
آنها چون از عهده ی تبیین مساله ی شرور عالم بر نیامده اند اینگونه رای به عدم وجود شرور داده اند در حالی که انسان وجدانی درک میکند که این شرور و آفات در جهان وجود دارند .

[=microsoft sans serif]اشتباه است.

[=microsoft sans serif]مطلب ششم. رابطه مسئله شرور با علم پیشین خداوند.
دیدگاه فلاسفه راجع به شرور ربطی به دیدگاه آنان در مورد علم پیشین خداوند ندارد.
آنان شرور را به صورتها و طرق مختلفی پاسخ داده اند.
در مورد علم پیشینی خداوند نیز نظرهای متعددی ارائه کرده اند.
اما هیچ ارتباطی بین این دو مسئله وجود ندارد تا بخواهیم دیدگاه آنان در مسئله شرور را به اعتقاد آنان در مورد علم پشینی خداوند نسبت به افعال انسان نسبت بدهیم.

شاهدش نیز آن است که مسئله شرور تنها راجع به فعل انسان نیست بلکه شامل شرور طبیعی و متافیزیکی نیز میشود که خب معلوم است هیچ ربطی به فعل انسان ندارد.
پس این مطلب شما

به من بیاموز;1027195 نوشت:
اما چرا از عهده ی مساله ی شرور عالم بر نیامده اند ؟ زیرا اعتقاد دارند علم پیشین خداوند به افعال انسان ، موجب سلب اختیار از انسان است .

ادعایی است نادرست و بدون سند و مدرک

[=microsoft sans serif]اما سوال اصلی شما:
[=microsoft sans serif]چرا با وجود احادیث قوی ائمه اطهار درباره اثبات وجود خدا ، به آموزش عقایدی که نمیدانم از کجا سر بر آورده اند تحت عنوان های اسلامی میپردازید ؟

برای پاسخ بدین سوال لازم است لازم است به دو مسئله توجه کنیم دو مسئله روشن شود
نخست اینکه اثبات وجود خدا، یک مسئله برون دینی است نه درون دینی.
زیرا
از سویی تا زمانی وجود کسی اثبات نشود، نمیتوان به سخنش استناد کرد. در غیر این صورت مرتکب دور شده ایم.
از سوی دیگر، این مسئله یک بحث تعبدی صرف نیست تا بتوان با تعبد و قبول سخن دیگری وجود واقعی یک موجود را اثبات شده بدانیم.

گذشته از اینکه میدانیم اصول دین، امور عقلانی و تحقیقی هستند و نمیتوان با تعبد به گفته یک شخص ولو آن شخص پیامبر اکرم(صلوات الله علیه و آله) یا ائمه اطهار(علیهم السلام) باشند، این اصول را پذیرفت.
بلکه هر شخص خود باید با استدلال آنها را بپذیرد.

دوم اینکه رویکرد احادیث نسبت به مسئله اثبات خداوند به چند گونه است:
برخی از احادیث به صورت مستقیم فقط بدین اشاره دارند که خداوند وجود دارد.
برخی دیگر از احادیث به استدلالی اشاره دارند که به وسیله آن استدلال میتوان به وجود خداوند پی برد.
برخی دیگر از احادیث به صورت ضمنی بر نکاتش اشاره دارند که توجه بدان نکات میتواند انسان را به استدلالی بر وجود خداوند برساند .

باتوجه به این دو نکته اینک پاسخ سوال شما اینچنین است:
استفاده از احادیثی که مستقیما ادعا دارند که خداوند وجود دارد، مفید نیست.
زیرا باتوجه به آنچه در نکته نخست گفته شد، اثبات خدا یک مسئله برون دینی و عقلی است و نمیتوان با تعبد به سخن خود خداوند و پیشوایان او به وجود خداوند پی برد.

استفاده از روش دوم، خوب است
ولی مشکلی که دارد این است که در این صورت، ما با محتوای سخن و حدیث روبرو هستیم و کاری به گوینده آن نداریم. در این صورت، ارزیابی عقلی و تحلیلی در مورد صحت وسقم دلیل ارائه شده، مورد نیاز است. بنابراین باز هم همان اختلاف نظرهایی که احتمالا شما به دنبال فرار از آنها بودید پیش می آید.

استفاده از روش سوم نیز خوب است و مفید
ولی مشکلش این است که در این حالت، نیاز به پیش فرضها بسیار گسترده تر از حالت قبل است و باز هم همان اختلاف نظرها و دخالت پیش فرضها در مسئله گریز ناپذیر است.

بنابراین مشخص میشود که استفاده از احادیث از آن جهت که حدیث هستند(یعنی لزوم تعبد به فرمایش بیان شده) در این بحث فایده ندارد و نادرست است.

موفق باشید.

صدیق;1027550 نوشت:
اولا: وجود به خودی خود قابل دریافت نیست بلکه آنچه دریافت میشود، قالبهای وجودی یک موجود است که عبارتند از حدود وجود. حدود وجود نیز به تعبیر فلاسفه، ماهیت هستند نه وجود.
ثانیا: مراد از دریافت، اگر دریافت حسی باشد، دسته ای از موجودات(یعنی مجردات) با حواس قابل دریافت نیستند.
اگر هم مراد، دریافت با شهود است، دسته دیگری از موجودات(یعنی محسوسات) قابل شهود نیستند.

وجود قابل دریافت به صورت کامل نیست ( یعنی تمام موجودات قابل دریافت برای انسان نیست ) ولی موجودات قابل دریافت هستند و وقتی تعدادی موجود دریافت میکنیم ، به مجموعه ی آنها و هر آنچه مانند آنها قابل دریافت باشد وجودی میگوییم .

صدیق;1027551 نوشت:
اشکال این تعریف این است که
اولا: مراد از ضروری است یک چیز باشد چیست؟ ضرورت معانی مختلفی و اطلاقهای زیادی دارد. ضرورت ذاتی، ضرورت ازلی، ضرورت بالعلیه، ضرورت بالقیاس، ضرورت وجود و ...
ثانیا: اینکه :ضرورت بودن به صورت یک چیز" را تعریف واجب بدانیم اشکالش این است که این مسئله منحصر به خداوند نیست، اگر ضرورت ذاتی مورد نظر شماست، علاوه بر اینکه در مورد ارتباط هر ذات با ذاتیاتش وجوددارد، در مورد خداوند جاری نیست مگر اینکه به نحو ضرورت ازلی مورد نظر باشد.

بنده این تقسیم بندی شما از ضرورت برایم آشنا نیست ، منظورم ساده است ، همان ضرورتی که از باب نفی تعطیل وجود خدا است و با نگاه به پدیده ها و موجودات نظامند و نیازمند جهان هستی به آن میرسیم .

صدیق;1027556 نوشت:
اگر تمایز ماهوی و قالب های ماهوی دو موجود نبود، هیچ موجودی با دیگری تمایزی نداشت و همه یکی بودند.

در آن صورت اصلا موجودی نبود که بخواهد یکی باشد به نظرم !

صدیق;1027556 نوشت:
در بخش نخست، بیان میشود که همه کمالات در خداوند وجود دارد و چون وجود موجودات، کمال آنهاست، خداوند خالی از کمالات موجودات نیست.

خب چگونه ثابت شد وجود موجودات = کمال آنهاست و چگونه ثابت شد همه ی این کمالات در خدا وجود دارد ؟

صدیق;1027557 نوشت:
این قاعده هیچ ربطی به همه خدایی یا همه در خدایی ندارد و این اشکال ناشی از فهم اشتباه قاعده است.

مطلب با توضیح شما هم حل نشد ، طبق این تعریف به چیزی شبیه همه خدایی میرسیم با این صورت که موجودات به تنهایی هر کدام خدا نیستند بلکه همه با هم خدا هستند که آخرش هم میگویند چون خدا جزء و کل ندارد پس هر موجودی را بگیریم خودش خداست !

صدیق;1027561 نوشت:
زیرا نجاست و گناه، از اوصاف اعتباری و انتزاعی هستند و واقعیت منحازی در عالم ندارند تا بخواهیم از کمال یا نقص بودن آنها صحبت کنیم.
بحث فلاسفه در مورد اموری است که در عالم خارج وجود عینی دارند.
بنابراین این بحث شامل امور انتزاعی و تشریعی نمیشود.
شیطان نیز به گفته آنان، گرچه به خودی خود کمال نیست ولی برای کمال دیگران و کمال نظام عالم مورد نیاز است و بدین جهت وجودش خیر نسبی و کمال است.

یعنی امور انتزاعی و تشریعی وجود ندارند ؟ اصلا معنای امور انتزاعی چیست و چرا نجاست انتزاعی است ؟

صدیق;1027567 نوشت:
شاهدش نیز آن است که مسئله شرور تنها راجع به فعل انسان نیست بلکه شامل شرور طبیعی و متافیزیکی نیز میشود که خب معلوم است هیچ ربطی به فعل انسان ندارد.

به نظرم شرور طبیعی عکس العمل اعمال اختیاری انسان و وسیله آزمایش اوست و شرور متافیزیکی هم ناشی از اختیار موجودات متافیزیکی است پس مشکلی به بحث بنده وارد نمیکند .

صدیق;1027573 نوشت:
موفق باشید.

منظور بنده این است که چرا به جای اینکه مستقیما به احادیث اشاره کنید و سخنان ائمه اطهار را به ما انتقال دهید ، از افلاطون و ارسطو و ... برای ما دلیل می آورید در حالی که همان ها هم سخنانشان در کل باید با عقل سنجیده شود .

منتها اگر یک شخصی اشتباهی ایمان آورد به این سخنان دینش افلاطونی و ارسطویی میشود نه اسلامی !

بعد اسم این را هم گذاشته اند فلسفه ی اسلامی !

به من بیاموز;1027620 نوشت:
وجود قابل دریافت به صورت کامل نیست ( یعنی تمام موجودات قابل دریافت برای انسان نیست ) ولی موجودات قابل دریافت هستند و وقتی تعدادی موجود دریافت میکنیم ، به مجموعه ی آنها و هر آنچه مانند آنها قابل دریافت باشد وجودی میگوییم .

آنچه شما دریافت میکنید موجودات هستند نه وجود.
وجود، یعنی هستی و دریافت هستی بدون قالب وجودی آن، امری غیر ممکن است.
نه به ذهن می آید و نه شهود میشود.
شما وجودها را با قالبها و محدودیتهایش دریافت میکنید.
به همین جهت، موجودی که این قالبها را ندارد، اصلا قابل دریافت نیست.
و باز به همین دلیل، خداوند که قالب وجودی و ماهیت ندارد، قابل دریافت نیست.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1027621 نوشت:
بنده این تقسیم بندی شما از ضرورت برایم آشنا نیست ، منظورم ساده است ، همان ضرورتی که از باب نفی تعطیل وجود خدا است و با نگاه به پدیده ها و موجودات نظامند و نیازمند جهان هستی به آن میرسیم .

این همان ضرورت وجود یا وجوب وجود است که فیلسوف نیز مدعی است.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1027623 نوشت:
خب چگونه ثابت شد وجود موجودات = کمال آنهاست و چگونه ثابت شد همه ی این کمالات در خدا وجود دارد ؟

[=microsoft sans serif]این بحث مفصل است.
اجمالش این هست:
م1. کمال در مقابل نقص است.
م2. وجود نیز در مقابل عدم.
م3. نقص عبارت است از نداشتن.
نداشتن، عدمی است و نقیض وجود.
بنابراین اگر چیزی وجودی باشد، به هر میزان وجود داشته باشد، از نقص دور است.
وقتی چیزی از نقص دور بود، یعنی به نقیض نقص(کمال) نزدیک میشود.

باتوجه به این نکات مشخص میشود:
هرچقدر درجه وجودی یک موجود، بیشتر باشد: از سویی از نقص دور است و از سوی دیگر به کمال نزدیک است.
پس کمال امر وجودی است و هرچه وجود قویتر باشد درجه کمال بالاتر است.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1027623 نوشت:
در آن صورت اصلا موجودی نبود که بخواهد یکی باشد به نظرم !

تصور اینکه یک موجود در عالم باشد و هیچ نباشد، هیچ بُعد عقلی ندارد.
ولی تصور اینکه موجوداتی باشند ولی از هم متمایز نباشد، عقلا محال است.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1027624 نوشت:
مطلب با توضیح شما هم حل نشد ، طبق این تعریف به چیزی شبیه همه خدایی میرسیم با این صورت که موجودات به تنهایی هر کدام خدا نیستند بلکه همه با هم خدا هستند که آخرش هم میگویند چون خدا جزء و کل ندارد پس هر موجودی را بگیریم خودش خداست !

برای فهم لازم است پیش زمینه فکری خود از مسئله وحدت وجود را کنار بگذارید.
دقت کنید!
فیلسوفی که اهل دقت است، هیچگاه نمیگوید همه موجودات خدا هستند یا در خدا هستند.
فیلسوف متعالیه نیز میگوید، کمالات موجودات در خداوند نیز هست.
شاید شبیه این تعبیر که
چون که صد آمد نود هم پیش ماست.
یعنی کمالات موجودات به صورت برتر و والاتر در خداوند نیز وجود دارد.
اگر من به عنوان یک انسان یک درجاتی از علم و قدرت و سایر صفات کمالی را دارم، خداوند همانها را در عالیترین مرتبه دارا است.
اگر من وجود را به عنوان یک کمال دارم، خداوند نیز وجود را با درجاتی بی نهایت دارا است.
نه اینکه عین وجود من یا عین کمالات من را دارد.
عین وجود و کمالات من که متقوم به من است و در دیگری نمیتواند حضور داشته باشد.
بلکه مثل و سنخ عالی آنها در خداوند وجود دارد.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1027626 نوشت:
یعنی امور انتزاعی و تشریعی وجود ندارند ؟ اصلا معنای امور انتزاعی چیست و چرا نجاست انتزاعی است ؟

خیر وجود خارجی ندارند.
یک امر اعتباری است که وابسته به تشریع و اعتبار یک انسان یا یک موجود است.
آنچه در ذهن شما وجود دارد، متعلق این تشریع است.
مثلا در تشریع "نماز واجب است"
شما یک مجموعه اجزا و ارکان دارید به نام نماز که توسط یک شخص محقق میشود.
اما چیزی به نام وجوب ندارید.
وجوب چیزی در عالم خارج نیست، حتی در حد عرض(مثل سفیدی)
تحقق این امور اعتباری، صرفا در ذهن مُعتبِر است نه در عالم خارج.

نجاست نیز اینگونه است.
یعنی اگر خداوند به جای اینکه به خون بگویدنجس، آنرا پاک میدانست، واقعیت خارجی خون عوض نمیشد.
مانند اینکه پلیس بگوید گذشتن از چراغ قرمز ممنوع است.
این ممنوعیت یک امر خارجی نیست
بلکه یک امر اعتباری است و تا زمانی تحقق دارد که معتبرش بخواهد و بر این قانونش پایبند بماند.
حال اگر روزی این قانون را عوض کرد و گذشتن از چراغ قرمز را مجاز بداند، واقعیت این گذشتن هیچ تفاوتی نمیکند.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1027627 نوشت:
به نظرم شرور طبیعی عکس العمل اعمال اختیاری انسان و وسیله آزمایش اوست و شرور متافیزیکی هم ناشی از اختیار موجودات متافیزیکی است پس مشکلی به بحث بنده وارد نمیکند .

همه شرور طبیعی نتیجه اعمال اختیاری ما نیستند.
مثلا اتفاقات طبیعی مثل سیل و زلزله ای که قبل از ورود انسان در عالم روی میداد، نتیجه کدام کار اختیاری انسان یا وسیله ازمایش او بود.

مراد شرور متافیزیکی نیز تفاوتهای متافیزیکی و وجودی میان موجودات است که ناشی از انتخاب قالب هر وجود از جانب حق تعالی است.
مثلا اینکه انسان از نظر وجودی در مرتبه بعد از فرشته یا عقل باشد
یا حیوانات در چه رتبه وجودی باشند و نتوانند از آن خارج شوند.
و

اینها ربطی به اختیار انسان ندارند و خواست خداوند است.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1027628 نوشت:
منتها اگر یک شخصی اشتباهی ایمان آورد به این سخنان دینش افلاطونی و ارسطویی میشود نه اسلامی !

بعد اسم این را هم گذاشته اند فلسفه ی اسلامی !


ما هیچ تعبدی به ابن سینا و صدرا نیز نداریم تا چه رسد به افلاطون و ارسطو
نحن ابناء الدلیل
پس گوینده مهم نیست بلکه گفته و محتوای گفتار مهم است.

صدیق;1027781 نوشت:
خداوند که قالب وجودی و ماهیت ندارد

شما میگی خدا ماهیت نداره ، معصوم میگه هیچ موجودی بدون ماهیت نیست ، همین حاصل فلسفه خواندن است که به جای تعاریفی که معصوم ارائه میدهد و بی اشکال است ، تعاریف صدرا و افلاطون و ارسطو و ... برای شما قابل قبول میشود .

صدیق;1027786 نوشت:
مثلا اتفاقات طبیعی مثل سیل و زلزله ای که قبل از ورود انسان در عالم روی میداد، نتیجه کدام کار اختیاری انسان یا وسیله ازمایش او بود.

انسان نبود ، جن ها که بودن .

اصلا فرض کنیم انسان نبود ( باید در جای خودش ثابت شود ) از کجا معلوم خیر بزرگتری در این حوادث نبود ؟ یا حوادث حاصل حکمتی نبود که ما به اون حکمت علم نداریم ؟

صدیق;1027787 نوشت:
پس گوینده مهم نیست بلکه گفته و محتوای گفتار مهم است

گوینده مهم نیست ؟ الان یک بچه ای بیاد بگه آقا من فکر کردم دیدم به جای مسح کشیدن پاهارو بشوریم بهتره ، بهداشتی تره شما قبول میکنی ؟ اصلا فرضا با دلیل رد میکنی یا قبول میکنی !

بنده با همان دلالت کردن برای برخی شخصیت ها احترام و ارزش و اعتبار قائل میشوم .

صدیق;1027783 نوشت:
تصور اینکه یک موجود در عالم باشد و هیچ نباشد، هیچ بُعد عقلی ندارد.
ولی تصور اینکه موجوداتی باشند ولی از هم متمایز نباشد، عقلا محال است.

نگفتم موجودی در عالم باشد و هیچ باشد ! عرض کردم اصلا موجودی نبود !

صدیق;1027781 نوشت:
آنچه شما دریافت میکنید موجودات هستند نه وجود.

وجود = مجموعه ی موجودات

صدیق;1027781 نوشت:
وجود، یعنی هستی و دریافت هستی بدون قالب وجودی آن، امری غیر ممکن است.

اصلا موجود بدون ماهیت معنا ندارد !

ماهیت شی = خود شی

صدیق;1027782 نوشت:
نقص عبارت است از نداشتن.

بحث سر اثبات همین است که آیا هر موجود زشت و ناپسندی حتما عدمی است ؟

نقص در لغت شاید به معنای نداشتن هم باشد ولی کمال در برابر چیزهای ناپسند نیز هست که آنها همگی عدمی نیستند .

صدیق;1027784 نوشت:
برای فهم لازم است پیش زمینه فکری خود از مسئله وحدت وجود را کنار بگذارید.

قبلا که بدون پیش زمینه وارد شدم نیز همین آش و همین کاسه بود !

صدیق;1027784 نوشت:
فیلسوف متعالیه نیز میگوید، کمالات موجودات در خداوند نیز هست.

آخه کمالات مخلوقات همگی محدود و مقداری هستند ، اگر این کمالات در خدا باشد وجود خدا متجزی میشود

علاوه بر آن

جایی که یک موجود مقداری از یک نوع داریم ، بعید به نظرم می آید که بتوانیم یک موجود بی نهایت از همان نوع نیز در کنارش متصور شویم حتی اگر موجود محدود را جزئی از موجود نامحدود از همان نوع بدانیم .

به نظر حقیر اسماء خداوند تعبیر هستند ، به عبارت دیگر مثل این است که کودکی که از خانه بیرون نرفته از پدرش درباره ی پادشاه سرزمین میپرسد ، او که نمیتواند به فرزند توضیح دهد به او میگوید پادشاه مثل بابای خانه است نه مثل کنیز خانه !

به من بیاموز;1027819 نوشت:
نقص عبارت است از نداشتن.

سلام
آقا این نقص عدمی است یعنی چه؟ مثلا سلامتی وجود داره و بیماری عدمیه از آن طرف میشه گفت بیماری موجوده و سلامتی عدمیه

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1027810 نوشت:
شما میگی خدا ماهیت نداره ، معصوم میگه هیچ موجودی بدون ماهیت نیست ، همین حاصل فلسفه خواندن است که به جای تعاریفی که معصوم ارائه میدهد و بی اشکال است ، تعاریف صدرا و افلاطون و ارسطو و ... برای شما قابل قبول میشود .

دوست عزیز
اشتراک لفظی رهزن است.
ماهیت دو اطلاق دارد.
یک اطلاق، مورد نظر فیلسوف است و آنرا از خداوند انکار میکند. در این استعمال، ماهیت عبارت است از حدود وجودی و قالب وجودی.
اطلاق دیگر، مورد استعمال عرفی است و عبارت است از همان ذات و واقعیت وجودی. در این استعمال خداوند نیز ماهیت دارد و به تعبیر فلسفی نیز ماهیته انیته.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1027812 نوشت:
اصلا فرض کنیم انسان نبود ( باید در جای خودش ثابت شود ) از کجا معلوم خیر بزرگتری در این حوادث نبود ؟ یا حوادث حاصل حکمتی نبود که ما به اون حکمت علم نداریم ؟

این نقض سخن قبلی خود شما و موید عرض بنده است.
اینکه خیر دیگری در کار است، یعنی همیشه بلایای طبیعی نتیجه و ثمره کارهای اختیاری انسان و گناهان آنها نیست.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1027816 نوشت:
گوینده مهم نیست ؟ الان یک بچه ای بیاد بگه آقا من فکر کردم دیدم به جای مسح کشیدن پاهارو بشوریم بهتره ، بهداشتی تره شما قبول میکنی ؟ اصلا فرضا با دلیل رد میکنی یا قبول میکنی !

اینها قرینه هستند نه دلیل.
بعلاوه اینکه شما سخن یک شخص را بر شخص دیگر ترجیح میدهید به واسطه مبنای پشتوانه آن است.
اینکه این شخص مثلا کمتر خطا میکند یا اصلا خطا نمیکند اینها باعث ترجیح میشود.
ولی در جائی که صرفا دلیل مهم است و قبول سخن یک شخص و ترجیح دادن سخن او بر دیگری، خودش نیازمند اثبات است و اثباتش به نحو دوری ممکن است، نمیتوان به سخن خود او استناد کرد و بدین جهت او را ترجیح داد.
مثلا شخص به شما میگوید: فلان دارو را بخور خوب میشی.
بعد شما میپرسید چرا این را میگویی مگر تو دکتری.
میگوید بله.
شما دوباره می پرسید مدرکت کجاست و به چه دلیلی باید سخن تو را بپذیریم.
او در پاسخ شما میگوید چون من میگویم.
به نظر شما این سخن را میتوان پذیرفت.

یا با مثالی بهتر.
شخصی به شما میگوید پدرت گفته سخن من را بپذیر.
من میگویم خود مدرکت کو و چه شاهدی داری؟
او میگوید خودم شاهد خودم هستم و چون خودم میگویم.
اینجا برای قبول سخن این فرد"راستگویی و قابل اعتماد بودن" نیازمند دلیل است و دلیل آن نمیتواند سخن خودش باشد وگرنه مرتکب دور معرفتی شده ایم.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1027817 نوشت:
نگفتم موجودی در عالم باشد و هیچ باشد ! عرض کردم اصلا موجودی نبود !

شاید بد بیان کردم.
دوباره میگویم:
اینکه موجودی در عالم باشد و موجود دیگری نباشد(هیچ موجود دیگری نباشد) هیچ بُعد عقلی ندارد وعقلا محال نیست.
ولی اینکه موجوداتی باشند ولی اصلا متمایز نباشند و با هم متحد خارجی باشند عقلا محال است و به اصطلاح پاردوکسیکال است.(موجودات مستقل غیر متمایز از هم)

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1027818 نوشت:
اصلا موجود بدون ماهیت معنا ندارد !

ماهیت شی = خود شی


تلقی شما از ماهیت مورد نظر فیلسوف، اشتباه است.
ماهیت فلسفی قالب وجود و دلیل محدودیت است: ما یقال فی جواب ماهو.
ماهیت مورد نظر شما، ماهیت عرفی یعنی ما به الشیء هو هو است.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1027819 نوشت:
بحث سر اثبات همین است که آیا هر موجود زشت و ناپسندی حتما عدمی است ؟

زشتی و ناخرسندی و اکراه، چند صورت دارد
گاهی یک واقعیت خارجی است: مثلا کسی که زشتکار است و اصول اولیه اخلاقی را نیز رعایت نمیکند. این زشتی، ربطی به برداشت یک انسان یا یک مرام ندارد. همه افراد آنرا تخطئه میکنند.
گاهی یک واقعیت انتزاعی و ناشی از برداشت افراد است: مثلا کسی که لباس بد می پوشد. زشتی کار این شخص، نزد همگان بدیهی نیست بلکه بستگی به اجتماع دارد. به همین جهت این امور در برخی اجتماعها و گروه ها مرسوم و جاافتاده میشود.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1027820 نوشت:
آخه کمالات مخلوقات همگی محدود و مقداری هستند ، اگر این کمالات در خدا باشد وجود خدا متجزی میشود

عین کمالات که در خداوند موجود نمیشود.
این که نشدنیه.
عین کمالات و وجود هر فرد، متقوم در وجود خود اوست و محدود به قالبهای وجودی او.
بلکه مراد مثل آن از نظر سنخی و البته در مراتب عالی است.

به من بیاموز;1027820 نوشت:
جایی که یک موجود مقداری از یک نوع داریم ، بعید به نظرم می آید که بتوانیم یک موجود بی نهایت از همان نوع نیز در کنارش متصور شویم حتی اگر موجود محدود را جزئی از موجود نامحدود از همان نوع بدانیم .

لطفا دلیل.
صرف استبعاد فایده ندارد.

[=microsoft sans serif]

رضا1001;1028058 نوشت:
آقا این نقص عدمی است یعنی چه؟ مثلا سلامتی وجود داره و بیماری عدمیه از آن طرف میشه گفت بیماری موجوده و سلامتی عدمیه

منظور این افراد این است:
بیماری عبارت است از نداشتن سلامتی.
چرا که طبیعت اولیه در سلامتی داشتن است.
طبیعت اولیه یک انسان داشتن بینایی هست.
بنابراین کوری، عبارت است نداشتن قوه بینایی.

خب اگه یه کور مادرزاد در نظر بگیریم که طبیعت اولیه اش نابیناییه
پس بینایی عدمی میشه

صدیق;1028068 نوشت:
طبیعت اولیه یک انسان داشتن بینایی هست.
بنابراین کوری، عبارت است نداشتن قوه بینایی.

صدیق;1028061 نوشت:
این نقض سخن قبلی خود شما و موید عرض بنده است.
اینکه خیر دیگری در کار است، یعنی همیشه بلایای طبیعی نتیجه و ثمره کارهای اختیاری انسان و گناهان آنها نیست.

به نظرم شما بنده رو در این بحث منحرف کردید !

بنده حرفم این است که وحدت وجودی ها چون در درون خودشان ( حتی اگر در زبان انکار کنند ) نتوانسته اند مساله ی اختیار انسان را حل کنند پس گفته اند که اصلا شری وجود ندارد و هر چه است گل و بلبل است ( قریب به مضمون )

حالا این وسط اینکه " همه ی شرور ناشی از اختیار انسان و موجودات متافیزیکی است یا نه " ، چه چیزی را مشخص میکند ؟

صدیق;1028059 نوشت:
دوست عزیز
اشتراک لفظی رهزن است.
ماهیت دو اطلاق دارد.
یک اطلاق، مورد نظر فیلسوف است و آنرا از خداوند انکار میکند. در این استعمال، ماهیت عبارت است از حدود وجودی و قالب وجودی.
اطلاق دیگر، مورد استعمال عرفی است و عبارت است از همان ذات و واقعیت وجودی. در این استعمال خداوند نیز ماهیت دارد و به تعبیر فلسفی نیز ماهیته انیته.

حالا که ماهیت دو اطلاق دارد چرا بحث را با اطلاق فلسفه پیش میبرید که اصلا مورد قبول بنده نیست ؟

صدیق;1028062 نوشت:
بعلاوه اینکه شما سخن یک شخص را بر شخص دیگر ترجیح میدهید به واسطه مبنای پشتوانه آن است.

سخن بنده هم همین است ، ولی آیا از نظر شما سخن ائمه از نظر دلیل و برهان ضعیفتر از سخن صدرا و افلاطون و ... است ؟

صدیق;1028062 نوشت:
او در پاسخ شما میگوید چون من میگویم.
به نظر شما این سخن را میتوان پذیرفت.

ائمه برای سخنان خودشان دلیل و برهان ارائه نکرده اند ؟

صدیق;1028063 نوشت:
شاید بد بیان کردم.
دوباره میگویم:
اینکه موجودی در عالم باشد و موجود دیگری نباشد(هیچ موجود دیگری نباشد) هیچ بُعد عقلی ندارد وعقلا محال نیست.
ولی اینکه موجوداتی باشند ولی اصلا متمایز نباشند و با هم متحد خارجی باشند عقلا محال است و به اصطلاح پاردوکسیکال است.(موجودات مستقل غیر متمایز از هم)

خب محال نباشد ! اتفاقا بنده عقیده دارم خدا بود و هیچ چیزی نبود ! پس میشود وجودی باشد ولی چیزی با او نباشد .

بنده عرضم این است که اگر ماهیت یک شی را از آن بگیریم دیگر چه چیز باقی میماند که بخواهد ماهیت دو چیز را بگیریم و یک چیز باقی بماند !

صدیق;1028064 نوشت:
تلقی شما از ماهیت مورد نظر فیلسوف، اشتباه است.
ماهیت فلسفی قالب وجود و دلیل محدودیت است: ما یقال فی جواب ماهو.
ماهیت مورد نظر شما، ماهیت عرفی یعنی ما به الشیء هو هو است.

خواهشا اصطلاحات گیج کننده به کار نبرید زیرا بنده ادعای امامت ندارم که بگویم همه زبان ها و منظور ها را میدانم !

اول بگویید ما یقال فی جواب ما هو چه تفاوتی با ما به الشیء هو هو است و منظور از این سخنان چیست ؟

صدیق;1028067 نوشت:
لطفا دلیل.
صرف استبعاد فایده ندارد.

شما تصور کنید یک مجموعه ی نامحدود اعداد طبیعی داریم .

آیا میتوانیم یک مجموعه ی محدود اعداد طبیعی داشته باشیم که داخل در مجموعه ی نامحدود نباشد ؟

از طرفی نامحدود بودن مجموعه اعداد طبیعی از نظر عقلی محال است چون قابل شمارش است ، فرض کنید یک عدد از داخل مجموعه ی اعداد طبیعی نامحدود برداریم ، حال دو تا مجموعه ی محدود داریم ، سپس این دو را با هم جمع میکنیم ، پس مجموعه ی حاصل محدود میشود ، زیرا جمع محدود با محدود ، میشود محدود .

صدیق;1028068 نوشت:
منظور این افراد این است:
بیماری عبارت است از نداشتن سلامتی.
چرا که طبیعت اولیه در سلامتی داشتن است.
طبیعت اولیه یک انسان داشتن بینایی هست.
بنابراین کوری، عبارت است نداشتن قوه بینایی.

یعنی فرضا اگر دنیا را در آخرالزمان ظلم بردارد ، ظلم میشود کمال ؟ چون بیشتر و عادی تر جلوه میکند ؟

[=microsoft sans serif]

رضا1001;1028139 نوشت:
خب اگه یه کور مادرزاد در نظر بگیریم که طبیعت اولیه اش نابیناییه
پس بینایی عدمی میشه

سلام
دوست عزیز
اینها اعتباری که نیست.
دقت کنید!
بینایی، یک کمال به حساب میره. عقلای عالم ووجدان انسان موید این مطلب هست.
درست!
پس وقتی خداوندکامل مطلق و جواد هست، کمالات لایق را به انسان میده. البته استثناهایی هم هست ولی استثناها حداقلی هستند.
پس علی القاعده اصل اولیه در انسانها، داشتن بینایی هست.
پس بینایی یک کمال و یک امر وجودی است.
اصل بر بینایی است نه نابینایی.
هرچند در برخی انسانها به صورت استثنا، این موهبت و کمال داده نمیشه.
ولی اینها استثنا هستند.
وقتی از طرفی اصل بر بینایی است و از طرف دیگر بینایی یک امر وجودی است، پس نابینایی یک امر عدمی است.
در تعبیر و لفظ هم این مسئله منعکس شده.
گفته میشه بینایی و نابینایی(=نداشتن بینایی)
"نا" هم پیشوند دال بر نداشتن و عدم چیزی است.
پس بینایی، وجودی است و نابینایی، عدمی.

[=microsoft sans serif]پاسخ بنده هم به اصل ادعا و سوال اصلی شما بود
و
هم به مطالبی که به عنوان مقدمه بیان کرده بودید.
این ادعا که:

به من بیاموز;1028204 نوشت:
بنده حرفم این است که وحدت وجودی ها چون در درون خودشان ( حتی اگر در زبان انکار کنند ) نتوانسته اند مساله ی اختیار انسان را حل کنند پس گفته اند که اصلا شری وجود ندارد و هر چه است گل و بلبل است ( قریب به مضمون )

نیز پاسخ داده شد.

به من بیاموز;1028204 نوشت:
حالا این وسط اینکه " همه ی شرور ناشی از اختیار انسان و موجودات متافیزیکی است یا نه " ، چه چیزی را مشخص میکند ؟

خب نیست.
این اول ادعا است.
نیاز به اثبات دارد.

موضوع قفل شده است