جمع بندی مدیریت ناخودآگاه با الگو گرفتن از زندگی حضرت علی علیه السلام

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مدیریت ناخودآگاه با الگو گرفتن از زندگی حضرت علی علیه السلام

سلام .
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشید .

قبل از شروع بحثم چند نکته رو سعی میکنم تیتر وار بهش اشاره کنم .

1. در نوجوانی ؛ در یادگیری ؛ مشگلات بسیار زیادی داشتم ؛ عموما هم به خاطر این بودش که خودم رو نمی شناختم ؛ به عنوان مثال اون زمانها رشته دلخواه من زیست بود و میخواستم کتاب زیست رو حفظ کنم ؛ صبح ساعت 4 صبح بیدار می شدم و بکوب تا ساعت 8 عصر پشت سره هم زیست میخوندم ؛ بعد ها متوجه شدم که این امر نه تنها باعث نمی شه که نتونم زیست رو یاد بگیرم ؛ بلکه باعث می شد که مطالب مربوطه در درون ذهن من جای نگیرند . و ساعتهای زیادی از عمرم رو هدر دادم . و انرژی های زیادی رو سوزوندم .

2. به مرور زمان یادگرفتم که مساله یادگیری ؛ به مدیریت ناخودآگاه بر میگیرده ؛ اینکه بدونم چجوری با ناخودآگاهم برخورد داشته باشم ؛ مثلا این روزها یاد گرفته ام که اگر میخواهم چیزی رو یاد بگیرم ؛ صبح تا شب مطالب مهم رو روی کاغذ مینویسم ؛ شب قبل از خواب اونها رو یک بار مرور میکنم و کنار رخت خوابم میزارمشون ؛ صبح که از خواب بیدار میشم ؛ اونها رو یک بار دیگه مرور میکنم ؛ بعدش اون ها رو درون سطل بازیافت می ندازم ؛ حتی نگهشون نمی دارم ؛ مغز ناخودآگاهم یاد میگیره که باید در این مدت زمان اون مسایل رو به یاد بسپاره . وگرنه هیچ زمان دیگری رو نداره .

3. یکی از نکات خیلی مهم در مدیریت ناخودآگاه این هستش که یادگیری این نیستش که ما یک سری مطالب رو بنویسیم ؛ راه بریم و حفظ کنیم ؛ یک سری مطالب بنویسیم و هی به خودمون فشار بیاریم تا یاد بگیریمشون ؛ مدیریت ناخودآگاه یک طور دیگه ای کار میکنه ؛ ما باید بدونیم که همواره در حال یادگیری هستیم ؛ زمانی که راه می ریم ؛ زمانی که در کنار کسی قرار میگیریم ؛ زمانی که با کسی داریم حرف میزنیم ؛ فقط نوعش فرق داره .

4. به عنوان مثال یکی از راههای یادگیری مدیریت این هستش که کنار 5 تا مدیر خوب باشی ؛ یکی از راههای یادگیری زبان این هستش که با 5 انگلیسی زبان دوست باشی ؛ یکی از راههای موفقیت این هستش که با 5 شخص موفق دوست باشی ؛ چون ناخودآگاه از اونها یادمیگیری و این بهترین مدل یادگیری هستش ؛ اگر کنار کسی باشی که بدحرف میزنه ناخودآگاه بد حرف میزنی ؛ اگر کتابهایی رو بخونی که نظم هستند ؛ ناخودآگاه نظم صحبت میکنی ؛ و اینها تمرین کردنی نیستند بلکه این نوع یادگیری از نوعی شناخت سرچشمه میگیره .

و بحثی متفاوت ...

5. در درون مباحث شناخت خود با مطالبی برخورد کردم با عنوان تفاوت میان ( لذت و خوشحالی ) که اگر بخواهیم حالت فقدان اون رو در نظر بگیریم میشه تفاوت میان ( درد و ناراحتی )

* کسی از چیزی لذت میبره ؛ شاد هست که چیزی لذت بخش رو بدست آورده : مثلا کنکور قبول میشه ؛ یک موبایل خوب میخره ؛ یک کفش زیبا میخره و بابت این چیزها لذت میبره ... ولی این لذت تموم شدنی هستش ؛ یک روز ؛ دو روز ؛ یک ماه ؛ یا نهایتش 100 روز .

* کسی در زندگی خوشحال هست که به آرمانهای ذهنی اش میرسه ؛ مثلا آرمان زندگی من زندگی سالم هست ؛ مثلا آرمان زندگی من کمک به دیگران هست ؛ مثلا آرمان زندگی من محبت و مهربانی به دیگران هست ؛ هرگاه من به دیگران کمک کنم ؛ مهربان باشم ؛ در زندگیم شاد خواهم بود ؛ مثلا یک انسان مذهبی ؛ آرمان زندگی اش عبادت خدا هست ؛ این شخص هر چقدر که عبادت بکنه خوشحال تر میشه . خوشحالی سرتاسری هست و مقطعی نیست و در کل زندگی شاد خواهد بود .

* کسی درد میکشه ؛ مثلا موبایلش رو می دزدند ؛ مثلا کنکور رد میشه ؛ مثلا خبری بد بهش میدن ... این چیزها باعث میشه که در زندگی دردی رو تحمل بکنه ؛ ولی این چیزها موقت هستند . نهایتش یک روز ؛ دو روز ؛ یا 100 روز .

* کسی در زندگی ناراحت هست که به آرمانهای زندگی اش نرسیده باشه ؛ مثلا آرمان زندگی اش ازدواج با کسی بوده ؛ مثلا آرمان زندگی اش چیزی بوده که استعدادش رو نداشته و هر چقدر هم که سعی کرده بهش نرسیده و نهایتا همیشه ناراحت خواهد بود و افسرده میشه .

خوب این 5 بند رو توضیح دادم که به حل مساله خودم بپردازم .

من آرمانهای زندگی ام این ها هستند : کمک به دیگران ؛ مهربانی ؛ دانش و توانایی ؛ علم و دانش ؛ و قدرت .

از طرفی برای رسیدن به ( دانش و توانایی ) ( علم و دانش ) ( توانایی و قدرت ) می بایست :

1. به انسانهایی که دانشمند تر هستند و توانایی بیشتری دارند نزدیک تر بشم .
2. فاصله خودم رو از انسانهای فقیر و ندار و بدبخت حفظ کنم .

از طرفی میخواهم در درون زندگی ام مهربان باشم و به دیگران کمک کنم ؛ و قانونا نمیشه توامان به هر دوی اینها رسید .

ولی کسانی هستند مانند حضرت علی که هم دانش و توانایی داشتند ؛ هم علم و دانش داشتند و هم توانایی و قدرت ؛ در عین حال با فقیران و بدبخت ها و بیچاره ها سر و کله میزدند و رفتار و خصیصه اونها نمیتونست روی ایشان تاثیر بزاره و همچنان ایشان در اون بعدها قدرتمند و توانا بودند .

چگونه بوده که ایشان با ققیرها و بدبخت ها و بیچاره ها و نادان ها سر و کله میزده ... ولی ناخودآگاهش از اونها یاد نمیگیرفته ...

این مساله چجوری امکان پذیر هست .

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد بدیع

[TD][/TD]

فرشته برمیگردد;1026543 نوشت:
سلام .
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشید .

با سلام خدمت شما و تشکر از شما به خاطر سوال جالبی که مطرح کردید.

فرشته برمیگردد;1026543 نوشت:
1. در نوجوانی ؛ در یادگیری ؛ مشگلات بسیار زیادی داشتم ؛ عموما هم به خاطر این بودش که خودم رو نمی شناختم ؛ به عنوان مثال اون زمانها رشته دلخواه من زیست بود و میخواستم کتاب زیست رو حفظ کنم ؛ صبح ساعت 4 صبح بیدار می شدم و بکوب تا ساعت 8 عصر پشت سره هم زیست میخوندم ؛ بعد ها متوجه شدم که این امر نه تنها باعث نمی شه که نتونم زیست رو یاد بگیرم ؛ بلکه باعث می شد که مطالب مربوطه در درون ذهن من جای نگیرند . و ساعتهای زیادی از عمرم رو هدر دادم . و انرژی های زیادی رو سوزوندم .

2. به مرور زمان یادگرفتم که مساله یادگیری ؛ به مدیریت ناخودآگاه بر میگیرده ؛ اینکه بدونم چجوری با ناخودآگاهم برخورد داشته باشم ؛ مثلا این روزها یاد گرفته ام که اگر میخواهم چیزی رو یاد بگیرم ؛ صبح تا شب مطالب مهم رو روی کاغذ مینویسم ؛ شب قبل از خواب اونها رو یک بار مرور میکنم و کنار رخت خوابم میزارمشون ؛ صبح که از خواب بیدار میشم ؛ اونها رو یک بار دیگه مرور میکنم ؛ بعدش اون ها رو درون سطل بازیافت می ندازم ؛ حتی نگهشون نمی دارم ؛ مغز ناخودآگاهم یاد میگیره که باید در این مدت زمان اون مسایل رو به یاد بسپاره . وگرنه هیچ زمان دیگری رو نداره .

بله واقعا ذهن توانایی های عجیبی دارد که ما به خاطر اعتماد نکردن به آن و به کار نگرفتن آن معمولا از تمام ظرفیتش استفاده نمی کنیم. مخصوصا امروزه که خیلی از مطالب به حافظه های مصنوعی موبایل و تبلت و ... سپرده می شود و خیلی از ما تقریبا حافظشون را تعطیل کردند.

فرشته برمیگردد;1026543 نوشت:
3. یکی از نکات خیلی مهم در مدیریت ناخودآگاه این هستش که یادگیری این نیستش که ما یک سری مطالب رو بنویسیم ؛ راه بریم و حفظ کنیم ؛ یک سری مطالب بنویسیم و هی به خودمون فشار بیاریم تا یاد بگیریمشون ؛ مدیریت ناخودآگاه یک طور دیگه ای کار میکنه ؛ ما باید بدونیم که همواره در حال یادگیری هستیم ؛ زمانی که راه می ریم ؛ زمانی که در کنار کسی قرار میگیریم ؛ زمانی که با کسی داریم حرف میزنیم ؛ فقط نوعش فرق داره .

4. به عنوان مثال یکی از راههای یادگیری مدیریت این هستش که کنار 5 تا مدیر خوب باشی ؛ یکی از راههای یادگیری زبان این هستش که با 5 انگلیسی زبان دوست باشی ؛ یکی از راههای موفقیت این هستش که با 5 شخص موفق دوست باشی ؛ چون ناخودآگاه از اونها یادمیگیری و این بهترین مدل یادگیری هستش ؛ اگر کنار کسی باشی که بدحرف میزنه ناخودآگاه بد حرف میزنی ؛ اگر کتابهایی رو بخونی که نظم هستند ؛ ناخودآگاه نظم صحبت میکنی ؛ و اینها تمرین کردنی نیستند بلکه این نوع یادگیری از نوعی شناخت سرچشمه میگیره .

بخش ناخودآگاه ذهن بسیاری از اطلاعات و داده ها را دریافت میکند که امکان توجه فرد به آنها در زمان دریافت وجود ندارد. این اطلاعات بایگانی میشود و حتی میتواند در زمان مناسبی مورد توجه بخش خودآگاه مغز قرار گیرد.

فرشته برمیگردد;1026543 نوشت:
من آرمانهای زندگی ام این ها هستند : کمک به دیگران ؛ مهربانی ؛ دانش و توانایی ؛ علم و دانش ؛ و قدرت .

از طرفی برای رسیدن به ( دانش و توانایی ) ( علم و دانش ) ( توانایی و قدرت ) می بایست :

1. به انسانهایی که دانشمند تر هستند و توانایی بیشتری دارند نزدیک تر بشم .
2. فاصله خودم رو از انسانهای فقیر و ندار و بدبخت حفظ کنم .

از طرفی میخواهم در درون زندگی ام مهربان باشم و به دیگران کمک کنم ؛ و قانونا نمیشه توامان به هر دوی اینها رسید .

برای اینکه به قدرت و علم بیشتری دست پیدا کنید لازم نیست حتما از انسانهایی که فاقد این صفات هستند دوری کنید.

چراکه یادگیری با مشاهده تنها اتفاق نمی افتد. تنها رفتارهایی مورد توجه و تقلید قرار میگرند که فرد ارتباط خاصی با آنها پیدا کند و به نحوی آنها را تحسین نماید. قطعا برای شما هم اتفاق افتاده است که با فرد و یا رفتاری روبرو میشوید و دچار تنفر و انزجار می گردید. آیا این احساس باعث نزدیک شدن و یا دور شدن رفتار شما به او میشود؟ قطعا باعث دور شدن میشود. چراکه رفتار و یا شخصیت او را با آرمان و ایده آل زندگی خود متفاوت می بینید.

تواضع به همین معنا است که با همه مردم باشی اما از آنها نباشی. یعنی خودت را در برخورد با افراد و اقشار مختلف به گونه ای قرار دهی که احساس فاصله با تو نکنند و تو را متکبر نبینند. اما قرار نیست شبیه آنها شوی چراکه نمی توان شبیه همه انسان ها شد.

در برخی روایات زکات علم تعلیم و یا زکات قدرت بخشیدن عنوان شده است. زکات به معنای رشد و نمو است. بنابراین قدرت با بخشیدن زیاد میشود که طبیعتا در رابطه با انسان های زیر دست که قدرت انتقام از آنها وجود دارد اتفاق می افتد. تعلیم نیز تنها با سر و کار داشتن با متعلمین که از نظر سطح علمی از تو پایین تر هستند اتفاق می افتد.

فرشته برمیگردد;1026543 نوشت:
ولی کسانی هستند مانند حضرت علی که هم دانش و توانایی داشتند ؛ هم علم و دانش داشتند و هم توانایی و قدرت ؛ در عین حال با فقیران و بدبخت ها و بیچاره ها سر و کله میزدند و رفتار و خصیصه اونها نمیتونست روی ایشان تاثیر بزاره و همچنان ایشان در اون بعدها قدرتمند و توانا بودند .

چگونه بوده که ایشان با ققیرها و بدبخت ها و بیچاره ها و نادان ها سر و کله میزده ... ولی ناخودآگاهش از اونها یاد نمیگیرفته ...

اتفاقا شخصیت جامع الاطراف امیرالمومنین(علیه السلام) شاهد همین است که میتوان با افرادی نشست و برخاست داشت اما شبیه آنها نشد. ضمن اینکه رابطه با افراد زیر دست و فقیر یه انگیزه کمک به آنها است. چنین انگیزه ای نوع و محدوده رابطه را مشخص میکند و آن را از سنخ رابطه صمیمی و دوستانه که در آن تاثیر پذیری وجود دارد خارج می سازد.

فرشته برمیگردد;1026543 نوشت:
سلام .
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشید .

قبل از شروع بحثم چند نکته رو سعی میکنم تیتر وار بهش اشاره کنم .

1. در نوجوانی ؛ در یادگیری ؛ مشگلات بسیار زیادی داشتم ؛ عموما هم به خاطر این بودش که خودم رو نمی شناختم ؛ به عنوان مثال اون زمانها رشته دلخواه من زیست بود و میخواستم کتاب زیست رو حفظ کنم ؛ صبح ساعت 4 صبح بیدار می شدم و بکوب تا ساعت 8 عصر پشت سره هم زیست میخوندم ؛ بعد ها متوجه شدم که این امر نه تنها باعث نمی شه که نتونم زیست رو یاد بگیرم ؛ بلکه باعث می شد که مطالب مربوطه در درون ذهن من جای نگیرند . و ساعتهای زیادی از عمرم رو هدر دادم . و انرژی های زیادی رو سوزوندم .

2. به مرور زمان یادگرفتم که مساله یادگیری ؛ به مدیریت ناخودآگاه بر میگیرده ؛ اینکه بدونم چجوری با ناخودآگاهم برخورد داشته باشم ؛ مثلا این روزها یاد گرفته ام که اگر میخواهم چیزی رو یاد بگیرم ؛ صبح تا شب مطالب مهم رو روی کاغذ مینویسم ؛ شب قبل از خواب اونها رو یک بار مرور میکنم و کنار رخت خوابم میزارمشون ؛ صبح که از خواب بیدار میشم ؛ اونها رو یک بار دیگه مرور میکنم ؛ بعدش اون ها رو درون سطل بازیافت می ندازم ؛ حتی نگهشون نمی دارم ؛ مغز ناخودآگاهم یاد میگیره که باید در این مدت زمان اون مسایل رو به یاد بسپاره . وگرنه هیچ زمان دیگری رو نداره .

3. یکی از نکات خیلی مهم در مدیریت ناخودآگاه این هستش که یادگیری این نیستش که ما یک سری مطالب رو بنویسیم ؛ راه بریم و حفظ کنیم ؛ یک سری مطالب بنویسیم و هی به خودمون فشار بیاریم تا یاد بگیریمشون ؛ مدیریت ناخودآگاه یک طور دیگه ای کار میکنه ؛ ما باید بدونیم که همواره در حال یادگیری هستیم ؛ زمانی که راه می ریم ؛ زمانی که در کنار کسی قرار میگیریم ؛ زمانی که با کسی داریم حرف میزنیم ؛ فقط نوعش فرق داره .

4. به عنوان مثال یکی از راههای یادگیری مدیریت این هستش که کنار 5 تا مدیر خوب باشی ؛ یکی از راههای یادگیری زبان این هستش که با 5 انگلیسی زبان دوست باشی ؛ یکی از راههای موفقیت این هستش که با 5 شخص موفق دوست باشی ؛ چون ناخودآگاه از اونها یادمیگیری و این بهترین مدل یادگیری هستش ؛ اگر کنار کسی باشی که بدحرف میزنه ناخودآگاه بد حرف میزنی ؛ اگر کتابهایی رو بخونی که نظم هستند ؛ ناخودآگاه نظم صحبت میکنی ؛ و اینها تمرین کردنی نیستند بلکه این نوع یادگیری از نوعی شناخت سرچشمه میگیره .

و بحثی متفاوت ...

5. در درون مباحث شناخت خود با مطالبی برخورد کردم با عنوان تفاوت میان ( لذت و خوشحالی ) که اگر بخواهیم حالت فقدان اون رو در نظر بگیریم میشه تفاوت میان ( درد و ناراحتی )

* کسی از چیزی لذت میبره ؛ شاد هست که چیزی لذت بخش رو بدست آورده : مثلا کنکور قبول میشه ؛ یک موبایل خوب میخره ؛ یک کفش زیبا میخره و بابت این چیزها لذت میبره ... ولی این لذت تموم شدنی هستش ؛ یک روز ؛ دو روز ؛ یک ماه ؛ یا نهایتش 100 روز .

* کسی در زندگی خوشحال هست که به آرمانهای ذهنی اش میرسه ؛ مثلا آرمان زندگی من زندگی سالم هست ؛ مثلا آرمان زندگی من کمک به دیگران هست ؛ مثلا آرمان زندگی من محبت و مهربانی به دیگران هست ؛ هرگاه من به دیگران کمک کنم ؛ مهربان باشم ؛ در زندگیم شاد خواهم بود ؛ مثلا یک انسان مذهبی ؛ آرمان زندگی اش عبادت خدا هست ؛ این شخص هر چقدر که عبادت بکنه خوشحال تر میشه . خوشحالی سرتاسری هست و مقطعی نیست و در کل زندگی شاد خواهد بود .

* کسی درد میکشه ؛ مثلا موبایلش رو می دزدند ؛ مثلا کنکور رد میشه ؛ مثلا خبری بد بهش میدن ... این چیزها باعث میشه که در زندگی دردی رو تحمل بکنه ؛ ولی این چیزها موقت هستند . نهایتش یک روز ؛ دو روز ؛ یا 100 روز .

* کسی در زندگی ناراحت هست که به آرمانهای زندگی اش نرسیده باشه ؛ مثلا آرمان زندگی اش ازدواج با کسی بوده ؛ مثلا آرمان زندگی اش چیزی بوده که استعدادش رو نداشته و هر چقدر هم که سعی کرده بهش نرسیده و نهایتا همیشه ناراحت خواهد بود و افسرده میشه .

خوب این 5 بند رو توضیح دادم که به حل مساله خودم بپردازم .

من آرمانهای زندگی ام این ها هستند : کمک به دیگران ؛ مهربانی ؛ دانش و توانایی ؛ علم و دانش ؛ و قدرت .

از طرفی برای رسیدن به ( دانش و توانایی ) ( علم و دانش ) ( توانایی و قدرت ) می بایست :

1. به انسانهایی که دانشمند تر هستند و توانایی بیشتری دارند نزدیک تر بشم .
2. فاصله خودم رو از انسانهای فقیر و ندار و بدبخت حفظ کنم .

از طرفی میخواهم در درون زندگی ام مهربان باشم و به دیگران کمک کنم ؛ و قانونا نمیشه توامان به هر دوی اینها رسید .

ولی کسانی هستند مانند حضرت علی که هم دانش و توانایی داشتند ؛ هم علم و دانش داشتند و هم توانایی و قدرت ؛ در عین حال با فقیران و بدبخت ها و بیچاره ها سر و کله میزدند و رفتار و خصیصه اونها نمیتونست روی ایشان تاثیر بزاره و همچنان ایشان در اون بعدها قدرتمند و توانا بودند .

چگونه بوده که ایشان با ققیرها و بدبخت ها و بیچاره ها و نادان ها سر و کله میزده ... ولی ناخودآگاهش از اونها یاد نمیگیرفته ...

این مساله چجوری امکان پذیر هست .


سلام علیکم و رحمه الله

انسان باید با آگاهی وارد یک محفل بشه تا بیش از آنکه اثر بگیره، موثر باشه.
مثلادر مورد معاشرت با فقرا....گفتید که حضرت علی ع با فقرا چطوری سرو کله میزده ولی شأن خود را حفظ می کرده؟!

آن حضرت با فقرا سرو کله نمیزده! بلکه چون پدر یا برادری مهربان آنها را تیمار می کرده، به حرفهایشان گوش می داده، به آنها توجه می کرده، نسبت به مشکلات آنها بی تفاوت نبوده و در حد توانش در رفع مشکل آنها تلاش می کرده...ولی با آگاهی!

امروز اگه شما بخواهید به خانواده های آسیب دیده و فقیر (از نظر فرهنگی و مالی) نزدیک بشید باید بدونید که زندگی آنها مملو از مشکلات عدیده و پیچ در پیچ هستش باید مراقب باشید که در حد توان، دانش و ظرفیت خودتان به آنها نزدیک بشید، لذا اولین چیز مهم شناخت خود است!
یعنی باید خودتان را خوب بشناسید، نقاط ضعف و قوت خود را خوب بشناسید و مراقب باشید که تو هچل نیفتید!
بعد اینکه فقط بخشی از وقت، پول و انرژی خود را وقف این مورد کنید و حتما بایستی نیت شما پاک و در راه انسانیت یا خدا باشد، به این معنا که معمولا در خانواده های آسیب دیده بنا به دلایلی در گذشته ممکنه نسبت به نیت خیر خواهانه و پاکی که دارید عکس العملهایی ببینید که اگر نسبت به کل موضوع آگاهی، انتظار و سعه صدر نداشته باشید، ممکنه حالتون خراب بشه و از کرده خود پشیمان بشید.
اگر اینگونه عمل کنید، نه تنها ازتون کم نمیشه، بلکه رفته رفته در خود رشد و تعالی را حس می کنید، کم کم حس میکنید که صبر، سخاوت، بعد معنوی و چشم و گوش دلتان باز میشه و خدا را هر دم نزدیک و نزدیکتر به خودتون خواهید دید و پرده های نامرئی از پیش چشمتان کنار میره و راه سره از ناسره را به راحتی تشخیص خواهید داد (فرقان نصیبتان خواهد شد!)
همچنین دربهای برکات الهی از هر سوی کائنات به رویتان باز میشه و نتایج و آثار این همنشینی با فقرا و بی بضاعتان در زندگی خودتان جاری و ساری میشه.
از لحاظ کسب علم و دانش هم باز به همین صورته.....خود حضرت علی ع که نامش را آوردید، مگر نفرموده که زکات علم انتشار آن است؟!
منظور این نیست که شما علمتان در حد افرادی که علمشان کمه باشید، بلکه منظور اینه که از همان روشهایی که بلدید به دنبال کسب علم و دانش برید ولی مدتی از وقت یا مقداری از انرژیتان را برای انتقال علم و دانسته های خود به افرادی که نیازمند علم هستند ولی امکان کسب آن را ندارند، بگذارید.

در جهان پرده های نامرئی در اطراف انسان هستند که چون سد مانع رسیدن علم و ثروت به انسان می شوند....علم و ثروت فقط از حفره هایی که خود شما در آنها ایجاد می کنید میتونن رد بشن و به شما برسند.
شما وقتی به دیگران مال یا دانش می رسونید، در دل این سدها حفره ها را ایجاد می کنید!
موفق باشید.

دوری کردن از انسانهای فقیر نشانه تکبر فرده

امام صادق جمله قشنگی فرموده : هیچ کس تکبر نمی ورزد مگر به سبب کمبودی که در درون خود حس میکند.

[="Times New Roman"][="Black"]

بی ادعا;1026996 نوشت:
دوری کردن از انسانهای فقیر نشانه تکبر فرده

امام صادق جمله قشنگی فرموده : هیچ کس تکبر نمی ورزد مگر به سبب کمبودی که در درون خود حس میکند.


فرمایش شما کاملا درسته

حتما دیدید آدم هایی رو که محبت و نیاز آدم ها وحشی شون میکنه

یعنی وقتی می فهمند دوستشون داری یا بهشون نیاز داری

شروع میکنن قیافه گرفتن و بی محلی کردن و دور شدن از شما

و شاید جملاتی متکبرانه برای تحقیر شخص هم به کار ببرند

اینجور مواقع خیلی ها میگن که ببین فلانی چقدر مغروره و در واقع این رو یک امتیاز در نظر می گیرند

در حالی که اگر این مسئله رو ریشه یابی کنید می بینید که این رفتارها ناشی از احساس حقارت عمیق شخص هست

در واقع شخصی که برای آدم هایی که از نظر مالی سطح پایین هستن یا آدم هایی که دوستش دارند قیافه می گیره

در درون خودش با خودش میگه

«این کسی که به من محبت میکنه اگر آدم با ارزشی بود که به منه بی ارزش محبت نمی کرد یا از منه بی ارزش تقاضای کمک نمی کرد.
میرفت به یکی که لیاقت داره محبت میکرد.پس حتما آدم بی ارزش و نالایقی هست که اومده به من محبت میکنه یا از من کمک می خواد»

خب این آدم در واقع ابتدا خودش رو نالایق و بی ارزش می دونه نه دیگران رو و هرچه به بی لیاقتی دیگران اشاره میکنه در واقع داره احساس خودش نسبت به خودش رو فریاد میزنه

وگرنه کسی که عزت نفس داشته باشه وقتی بفهمه کسی دوستش داره یا ازش طلب کمک میکنه

نه تنها قیافه نمی گیره بلکه خیلی خوشحال میشه و افکاری مثل افکار زیر در ذهنش میگذره:

«حتما من آدم با ارزش و توانمندی هستم که دیگران از من تقاضای کمک میکنن.

پس باید از این فرصت نهایت استفاده رو بکنم و تا جایی که می تونم به بنده های خدا کمک کنم

این فرصتی هست که خدا در اختیار من قرار داده تا باعث و بانی خیر بشم و توشه ای برای خودم جمع کنم

این هم یک بنده ی خدا هست و اینکه از من تقاضای کمک کرده به هیچ عنوان باعث نمیشه عزت و شخصیتش در نظر من پایین بیاد

چه بسا او از نظر شخصیت و فهم از من بسیار بالاتر باشه و پیش خدا عزیزتر باشه و من فقط از نظر مالی از او برتر باشم

بنابراین این شخص رو دوست و برادر/خواهر دینی خودم می دونم و با همه ی عشق و محبتم بهش کمک میکنم»

این شخص با این طرز تفکر هرروز بیشتر از دیروز در کار و زندگیش پیشرفت میکنه و عزت نفسش رو قوی و قوی تر میکنه

و اون چیزی که من دیدم انسان های متکبر روز به روز حقیر تر میشن و فرصت های زندگی رو یکی یکی از دست میدن

و تکبر اونها هرگز باعث ضعیف شدن دیگران نمیشه و فقط خودشون حقیر و حقیر تر میشن[/]

جمع بندی پرسش: من در زندگی آرمان هایی دارم که احساس میکنم برای اینکه به همه آنها برسم دچار تناقض خواهم شد. آرمان های من  کمک به دیگران، مهربانی، علم و دانش و قدرت است. مثلا برای اینکه به دانش دست پیدا کنم باید خودم را به افراد دانشمند نزدیک کنم و از افراد نادان دور باشم. چون ناخودآگاه من تحت تاثیر شخصیت و رفتار افراد قرار خواهد گرفت و به طور ناخودآگاه از افرادی که با آنها ارتباط دارم یادگیری میکند. همچنین برای به دست آوردن قدرت باید به افراد قوی و موفق نزدیک شوم. اما آرمان دیگر زندگی ام یعنی کمک به دیگران و مهربانی اقتضا میکند به فقرا و نیازمندان نزدیک شوم و خودم را دم خور آنها کنم. بنابراین اگر بخواهم به قدرت برسم باید از کمک به ضعفا دست بکشم و اگر میخواهم فقیر نواز شوم باید قید قدرت و توانایی را بزنم. البته افرادی مانند امیرالمومنین(علیه السلام) به هر دوی این اهداف رسیدند. ولی من نمی دانم چگونه چنین چیزی ممکن است؟ پاسخ: ذهن و حافظه توانایی های عجیبی دارند و انواع مختلفی از یادگیری را امکان پذیر میکنند. بخش ناخودآگاه ذهن بسیاری از اطلاعات و داده ها را دریافت میکند که امکان توجه فرد به آنها در زمان دریافت وجود ندارد. این اطلاعات بایگانی میشود و حتی میتواند در زمان مناسبی مورد توجه بخش خودآگاه مغز قرار گیرد. اما انسان یک ماشین ضبط کننده و تقلید کننده صرف نیست. انسان دارای توانایی گزینش و انتخاب است که به او این امکان را میدهد که بسیاری از داده ها را در مرحله به خاطر سپاری و یا به کارگیری فیلتر کند. بنابراین برای اینکه به قدرت و علم بیشتری دست پیدا کنید لازم نیست حتما از انسانهایی که فاقد این صفات هستند دوری کنید. چراکه یادگیری با مشاهده تنها اتفاق نمی افتد. تنها رفتارهایی مورد توجه و تقلید قرار میگرند که فرد ارتباط خاصی با آنها پیدا کند و به نحوی آنها را تحسین نماید. قطعا برای شما هم اتفاق افتاده است که با فرد و یا رفتاری روبرو میشوید و دچار تنفر و انزجار می گردید. آیا این احساس باعث نزدیک شدن و یا دور شدن رفتار شما به او میشود؟ قطعا باعث دور شدن میشود. چراکه رفتار و یا شخصیت او را با آرمان و ایده آل زندگی خود متفاوت می بینید. تواضع به همین معنا است که با همه مردم باشی اما از آنها نباشی. یعنی خودت را در برخورد با افراد و اقشار مختلف به گونه ای قرار دهی که احساس فاصله با تو نکنند و تو را متکبر نبینند. اما قرار نیست شبیه آنها شوی چراکه نمی توان شبیه همه انسان ها شد. در برخی روایات زکات علم تعلیم و یا زکات قدرت بخشش عنوان شده است. زکات به معنای رشد و نمو است. بنابراین قدرت با بخشش زیاد میشود که طبیعتا در رابطه با انسان های زیر دست که قدرت انتقام از آنها وجود دارد اتفاق می افتد. تعلیم نیز تنها با سر و کار داشتن با متعلمین که از نظر سطح علمی از تو پایین تر هستند اتفاق می افتد. شخصیت جامع الاطراف امیرالمومنین(علیه السلام) شاهدی است بر اینکه میتوان با افرادی نشست و برخاست داشت اما شبیه آنها نشد. ضمن اینکه رابطه با افراد زیر دست و فقیر به انگیزه کمک به آنها است. چنین انگیزه ای نوع و محدوده رابطه را مشخص میکند و اینکه هدف توانمند سازی آنها و رساندنشان به حد مطلوب است نه رساندن خود به حد آنها.
موضوع قفل شده است