جمع بندی فلسفه ی تشریع و تهدید

تب‌های اولیه

13 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
فلسفه ی تشریع و تهدید

چرا خداوند که بی نیاز است احکام و قوانینی رو وضع و الزام کرد؟ اگر نیاز به اطاعت ما دارد، پس بی نیاز نیست! اگر نیاز به اطاعت ما ندارد، پس چرا ما را تهدید می کند که حتما اجرایش کنیم؟!

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد قول سدید

[TD][/TD]

احمدصابری;1024979 نوشت:
چرا خداوند که بی نیاز است احکام و قوانینی رو وضع و الزام کرد؟ اگر نیاز به اطاعت ما دارد، پس بی نیاز نیست! اگر نیاز به اطاعت ما ندارد، پس چرا ما را تهدید می کند که حتما اجرایش کنیم؟!

با سلام و عرض ادب و آرزوی قبولی طاعات و عبادات

برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

نکته اول: بی نیازی خدا از بندگان
همانطور که به درستی مرقوم فرمودید، خداوند بی نیاز مطلق است یعنی خداوند از تمامی موجودات بی نیاز است و همه موجودات به خداوند نیازمندند و هدفش از خلفت انسان و جهان و یا وضع قوانین و تشریع شرایع، رفع نیاز خودش نبوده است: «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ»(1)؛ یعنی : «اى مردم شما(همگى) نيازمند به خدائيد؛ تنها خداوند است كه بى‏نياز و شايسته هر گونه حمد و ستايش است».

نکته دوم: هدف از تشریع شرایع و الزام بندگان به آن
اما ممکن است به ذهن برسد اگر خداوند بی نیاز است چرا قوانینی را وضع کرده و ما را به اجرایش الزام می کند؟
پاسخ به این پرسش از این قرار است که اساسا امر کردن به چیزی، به معنای طلب کردن آن چیز از دیگری است؛ اما باید دانست که طلب کردن چیزی از دیگری لزوما به معنای این نیست که من به عنوان آمر و طالبِ تحققِ آن چیز، به آن چیز نیازمندم؛ بلکه کاملا ممکن است که من تحقق چیزی را از دیگری طلب کنم که اساسا نفعش به من نمی رسد بلکه به خود شخص مامور یا اشخاص دیگر می رسد. مثلا اوامر والدین نسبت به کودک در موارد زیادی از این نوع هستند که نفعشان به کودک می رسد؛ مثلا این که کودک باید مسواک بزند یا خوب درس بخواند و غیره. در همه این موارد، اولا و بالذات، منافع کودک لحاظ شده است. بنابراین، هر طلب کردنی به معنای نیازمندی به آن مطلوب برای خود آمر نیست.

در مورد خداوند نیز با مراجعه به آیات قرآنی روشن می شود که وی هیچ نیازی به افعال آدمی ندارد و اگر از آنها تحقق کاری را طلب می کند بدین خاطر است که خیرخواه بندگان است و درصدد هدایت آنها به راه درست است. برای نمونه به این آیات بنگرید:

«وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمينَ»(2)؛ یعنی: «و براى خدا بر مردم است كه آهنگ خانه(او) كنند، آنها كه توانايى رفتن به سوى آن دارند. و هر كس كفر ورزد(و حج را ترك كند، به خود زيان رسانده)، خداوند از همه جهانيان، بى‏نياز است».

یا در آیه دیگر آمده است: «وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعالَمينَ»(3)؛ یعنی: «كسى كه جهاد و تلاش كند، براى خود جهاد مى‏كند؛ چرا كه خداوند از همه جهانيان بى نياز است».

به تعبیر سلیمان نبی، هر کسی در برابر نعمات الهی، خدا را شکر کند، به سود خودش می باشد و خداوند بی نیاز از شکرگذاری ما است: «قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَني‏ أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَريمٌ»(4)؛ یعنی: «(امّا) كسى كه دانشى از كتاب(آسمانى) داشت گفت: پيش از آنكه چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد. و هنگامى كه(سليمان) آن(تخت) را نزد خود ثابت و پابرجا ديد گفت: اين از فضل پروردگار من است، تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا مى‏آورم يا كفران مى‏كنم؟! و هر كس شكر كند، به نفع خود شكر مى‏كند؛ و هر كس كفران نمايد(بزيان خويش نموده است، كه) پروردگار من، غنىّ و كريم است».

قرآن این حقیقت دینی را حکمتی می داند که خداوند آن را به لقمان عطا کرد: «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَميدٌ»(5)؛ یعنی: «ما به لقمان حكمت داديم؛ (و به او گفتيم:) شكر خدا را بجاى آور هر كس شكرگزارى كند، تنها به سود خويش شكر كرده؛ و آن كس كه كفران كند، (زيانى به خدا نمى‏رساند)؛ چرا كه خداوند بى‏نياز و ستوده است».

این مطلب در آیات دیگر نیز بیان شده است که سود و ضرر اعمال به خود آدمی باز می گردد و خداوند نفعی ندارد: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها»(6)؛ یعنی: «هر كس كار شايسته‏اى بجا آورد، براى خود بجا آورده است؛ و كسى كه كار بد مى‏كند، به زيان خود اوست».

همچنین: «إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدى‏ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ»(7)؛ یعنی: «ما اين كتاب(آسمانى) را براى مردم بحق بر تو نازل كرديم؛ هر كس هدايت را پذيرد به نفع خود اوست؛ و هر كس گمراهى را برگزيند، تنها به زيان خود گمراه مى‏گردد؛ و تو مأمور اجبار آنها به هدايت نيستی».

کوتاه سخن این که خداوند بی نیاز از بندگان است و اگر از آنها کاری طلب می کند، از آن جهت است که خیرخواه و هادی مردم به خیرات است؛ نه از این جهت که به دنبال اکتساب منافع برای خودش باشد.


نکته سوم: هدف از تهدید بندگان و ترساندن آنها از جهنم و عذاب اخروی
همچنین، ممکن است پرسیده شود چرا خداوند خیرخواه ما را به خاطر نافرمانی معذب می سازد و همیشه ما را به جهنم و عذاب تهدید می کند؟

در پاسخ به این پرسش گفتنی است که اگر خداوند مردم را از جهنم می ترساند، از این جهت است که به آنها هشدار می دهد که نتیجه اعمالتان چیست نه این که حقیقتا از عذاب کردن دیگران لذت ببرد و یا به آن راضی باشد. شبیه به افسری که به رانندگان هشدار می دهد با سرعت غیرمُجاز رانندگی نکنید و کمربند خود را ببندید وگرنه به سرنوشت بدی دچار می شوید. روشن است که اگر من سرعتم بیش از حدّ مُجاز بود و کمربندم باز بود و تصادف کردم و شدیدا مجروح شدم، باید خودم را سرزنش کنم نه آن ماموری که به من هشدار داده بود. هشدارهای خداوند در باب عذاب جهنم از این سنخ هستند و ما را از آثار پنهان و باطنی اعمالمان باخبر می سازند. در آیات متعددی از قرآن به این مطلب اشاره شده است که جهنم نتیجه اعمال ما است بلکه جهنم همان اعمال ما است؛ چنانچه که بهشت نیز تجسم اعمال ما است.(8)

توضیح بیشتر این که اعمال و صفات نفسانی، همچون دیگر حقایق عالم، در موقعیت های گوناگون دارای ظهور و آثار گوناگون هستند؛ مثلا آثار آب یا جسم مرطوب در سه موطن خارج، خیال و عقل به سه صورت متفاوت بروز می کند: چنان که اگر جسم نمناکی را روی ماده خشک نم پذیری بگذارند، آن ماده رطوبت می پذیرد و به شکل های گوناگون درمی­آید؛ اگر همین جسم نمناک را روی عضو حسّی، مانند چشم بگذارند بر فرض پذیرفتن صورت، دیگر شکل نمی پذیرد - با این که رطوبت در آن اثر گذاشته و او هم این اثر را پذیرفته است - بلکه صورتی از آن در خیال انسان نقش می­بندد. قوه عاقله هم از رطوبت اثر می­پذیرد، لکن اثر رطوبت بر عقل این نیست که آن را خیس کند یا به آن شکل دهد؛ بلکه عقل، ماهیت رطوبت را به صورت کلی درک می کند. بنابراین یک شیء مرطوب در سه جا، سه گونه اثر می گذارد. از این منظر، همانطور که یک ماهیت مادی (همچون رطوبت در مثال مذکور) در موقعیت های گوناگون دارای آثار و جلوه های گوناگونی است، صفات، نیّات و ملکات انسان نیز در جاهای مختلف، دارای آثار و لوازم مختلف هستند. از این رو اشکالی ندارد که بگوییم، صفات و ملکات انسانی که در این جهان دارای شکل و آثار خاصی هستند در عالم برزخ و قیامت به صورت روح و ریحان یا به صورت مار و کژدم و... ظاهر می­شوند.(9)

پس اگر خداوند آدمی را از عذاب جهنم می ترساند بدین جهت نیست که از رحمت و عطوفت خالی است بلکه از این جهت است که نسبت به بندگانش رحمت و خیرخواهی دارد و آنها را از عواقب افعالش آگاه می گرداند.

پی نوشت ها:
1. فاطر: 15.
2. آل عمران: 97.
3. عنکبوت: 6.
4. نمل: 40.
5. لقمان: 12.
6. فصلت: 46؛ جاثیه: 15.
7. زمر: 41.
8. به این آیات بنگری: آل عمران: 28؛ زلزله: 7؛ کهف: 49؛ نبأ: 40؛ آل عمران: 28.
9. برای مطالعه بیشتر، رک: شیرازی، صدرالمتالهین، العرشیه، انتشارات مولی، صص282-284؛ همو، الشوهد الربوبیه، مرکز الجامعی للنشر، ص329؛ همو، المبدا والمعاد، انتشارات انجمن حکمت و فلسفه ایران، تصحیح استاد آشتیانی، ص412.

قول سدید;1025213 نوشت:
در مورد خداوند نیز با مراجعه به آیات قرآنی روشن می شود که وی هیچ نیازی به افعال آدمی ندارد و اگر از آنها تحقق کاری را طلب می کند بدین خاطر است که خیرخواه بندگان است و درصدد هدایت آنها به راه درست است. برای نمونه به این آیات بنگرید:

قول سدید;1025214 نوشت:
پس اگر خداوند آدمی را از عذاب جهنم می ترساند بدین جهت نیست که از رحمت و عطوفت خالی است بلکه از این جهت است که نسبت به بندگانش رحمت و خیرخواهی دارد و آنها را از عواقب افعالش آگاه می گرداند.

از شما متشکرم
یک سوال برایم مطرح شده و از قبل در ذهنم بود و حالا وقتش هست بپرسم: این منافع و عواقب افعال، دنیایی است یا آخرتی؟ کارکرد شریعت دقیقا ناظر به خیر ما در آخرت هست و معنوی و روحی است یا دنیایی نیز فایده دارد؟ دقیقا کارکرد و هدف از وضع شریعت چی بوده؟ ممنون

احمدصابری;1025364 نوشت:
از شما متشکرم
یک سوال برایم مطرح شده و از قبل در ذهنم بود و حالا وقتش هست بپرسم: این منافع و عواقب افعال، دنیایی است یا آخرتی؟ کارکرد شریعت دقیقا ناظر به خیر ما در آخرت هست و معنوی و روحی است یا دنیایی نیز فایده دارد؟ دقیقا کارکرد و هدف از وضع شریعت چی بوده؟ ممنون

پیش از بررسی پاسخ این پرسش توجه به این نکته ضروری است که تکلیف و شریعت از لحاظ ماهیت به دو بخش عمده تقسیم می شود؛ یکی تکلیفی که ناظر به روابط انسان ها و مناسبات اجتماعی است؛ مانند تکالیف مربوط به روابط اقتصادی، سیاسی، خانوادگی، کیفری و حقوقی. که از این قسم به قانون تعبیر می کنیم. و دیگر تکلیفی که به رفتار فرد نگاه دارد و ارتباط مستقیمی با روابط اجتماعی ندارد؛ مانند نماز، روزه، حج و… این دست تکالیف را در اصطلاح عبادت می نامند.

نتیجه آن که از میان انواع تکلیف دینی، برخی ماهیت قانونی دارد و برخی دیگر ماهیت عبادی. هرگونه تبیینی راجع به فلسفه شریعت باید هر دو بخش را در برگیرد. حال می پردازیم به پرسش فوق.

آنچه از منابع دینی و نیز متون کلامی و تفسیری مسلمانان به دست می آید این است که تکلیف به طور مطلق، چه بخش قانون و چه بخش عبادت، از دو نوع کارکرد برخوردار است؛ یکی دنیوی و دیگر اخروی. مجموع این کارکردها فلسفه تکلیف و رمز تشریع دینی را تفسیر می کند. در اینجا اندکی به توضیح مطلب یاد شده می پردازیم:


1. کارکرد دنیوی شریعت

1/1 کارکرد قانون
چنان که اشاره شد، شریعت به دو بخش تقسیم می شود؛ بخش قانون و بخش عبادت. کارکرد قانون دینی، بسان قوانین بشری، تنظیم روابط اجتماعی و قاعده مند ساختن رفتار مردم در جامعه برای حفظ حقوق افراد و در نتیجه سامان دادن به حیات اجتماعی است. در حدیثی از امام رضا(ع) آمده است که در پاسخ پرسش از علت امر و نهی خداوند فرمود: «لأنّه لایکون بقائهم و صلاحهم إلاّ بالأمر و النهی و المنع من الفساد و التغاصب»(1). اوامر و نواهی الهی تأمین کننده بقا و صلاح جامعه و بازدارنده از تجاوز به حقوق افراد است. علامه طباطبایی نیز همین نکته را به گونه ای دیگر مطرح کرده است؛ آنجا که می نویسد: «اختلاف مردم در عقاید و اعمال شان اختلاف تشریعی است که جز احکام و قوانین تشریعی آن را از میان نمی برد، و اصلاً اگر اختلاف نبود قانون هم نبود؛ چنان که آیه شریفه: «کان الناس امّة واحدة فبعث الله النبیین مبشّرین و منذرین و أنزل معهم الکتاب بالحقّ لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه…»(2) بدان اشاره دارد».(3)
در اینجا پرسشی مطرح می شود و آن اینکه بشر خود در پرتو توان عقلی و تجربی خویش می تواند قوانین و قواعدی را برای تنظیم روابط اجتماعی و استقرار عدالت و حفظ حقوق افراد وضع کند، چه نیازی هست که خداوند این قوانین را تشریع کند و در اختیار بشر قرار دهد؟ پاسخ به این پرسش از این قرار است که قوانین بشری نمی تواند جای قوانین الهی را بگیرد و خلا آن را پر کند، زیرا از دو جهت کاستی دارد: نخست آن که قوانین بشری نسبت به آغاز و انجام انسان بی اعتنا است و تنها به تنظیم روابط انسان ها در محدوده زندگی دنیوی می پردازد، حال آن که زندگی اجتماعی دنیوی بخشی از زندگی جاودانه انسان و تأثیرگذار در بخش دیگر است. بنابراین قوانینی که این واقعیت را نادیده بگیرد و مقطعی از زندگی را بدون ارتباط و تأثیر آن در کل زندگی سامان دهد، طبعاً نمی تواند برای رستگاری انسان سودمند باشد. دیگر آن که بشر به دلیل عدم شناخت از ابعاد و گستره وجود انسان و عدم آگاهی دقیق از استعدادها و لغزشگاه های وی، نمی تواند قوانین منطبق با واقعیت وجودی انسان که از آن به «فطرت» تعبیر می شود، وضع کند. آنچه بشر وضع می کند تنها با نگاه به بخش محدودی از واقعیت وجودی انسان، آن هم آمیخته با وهم و پندار صورت می گیرد و از همین رو در مجموعه قوانین موضوعه بشری، موارد خلاف فطرت، مانند تجویز همجنس بازی، سقط جنین، روسپی گری و… فراوان وجود دارد. بنابراین قوانین اجتماعی ساخته و پرداخته خود بشر از دو جهت برپایه جهل و نبود آگاهی استوار است: از جهت ساختار وجودی انسان، و از جهت آغاز وانجام حرکت وجودی وی. حال آن که قوانین الهی چون از علم و حکمت بی پایان الهی سرچشمه می گیرد و آغاز، انجام و موجودیت انسان نیز بخشی از قلمرو آن است، از چنین نقص ها و کاستی هایی پیراسته است و برشناخت ژرف نسبت به انسان استوار می باشد.(4)

1/2. کارکرد عبادت
در رابطه با کارکرد و نقش دنیوی عبادت کمتر سخن گفته شده است و تصور غالب این است که عبادت تنها برای آخرت و تعیین جایگاه اخروی است، اما حقیقت این است که عبادت، کارکرد دنیوی نیز دارد و آن عبارت است از تلطیف قانون گرایی و زمینه سازی برای جریان و تطبیق بهتر قوانین اجتماعی. عبادت و پرستش باعث پیدایش روح تسلیم در برابر دستورات و تکالیف الهی می شود و اگر چنانچه قوانین اجتماعی ریشه های دینی و الهی داشته باشد طبعاً قانون پذیری در انسان عمیق تر می شود و قانون گرایی رنگ عبودیت و بندگی به خود می گیرد. از امام رضا(ع) پرسیده شد که چرا خداوند عبادت را بر انسان ها واجب کرده است؟ امام در پاسخ فرمود: «لئلا یکونوا ناسین لذکره، و لاتارکین لأدبه، و لا لاهین عن أمره و نهیه، إذ کان فیه صلاحهم و قوامهم، فلو ترکوا بغیر تعبّد لطال علیهم الأمد فقست قلوبهم.»(5) یعنی عبادت گذشته از آن که باعث زنده نگه داشتن یاد خدا در ضمیر انسان و رعایت ادب الهی در رفتار او می گردد، باعث جدی گرفتن دستورات خداوند که مایه صلاح و قوام جامعه است نیز می گردد. مقصود از این دستورات به قرینه قسمت قبل روایت، قوانینی است که خداوند برای تنظیم روابط اجتماعی وضع کرده است.


2. کارکرد اخروی شریعت
در رابطه با کارکرد اخروی شریعت به طور کلی، اعم از قوانین و عبادات، تعبیری است که در منابع دینی ما چون قرآن و سنت مطرح شده است:
قرآن کریم و نیز سنت شریف به رغم اینکه گاهی برای تک تک تکالیف (حرمت شراب یا وجوب نماز و ...) فلسفه وحکمت بیان می کند، اما با این همه از کلیت تکلیف و تشریع نیز فروگذار نکرده برای آن فلسفه بیان نموده است. در قرآن کریم از این فلسفه به ابتلا و امتحان تعبیر شده است: «لکلّ جعلنا منکم شرعة و منهاجاً و لوشاء الله لجعلکم امّة واحدة و لکن لیبلوکم فیما آتاکم…»(6) این تعبیر در مورد فلسفه حیات و مرگ نیز آمده است: «الذی خلق الموت و الحیاة لیبلوکم أیکم أحسن عملاً» (7)
در آغاز اندکی غریب می نماید که واقعیت های مهمی چونان حیات و شریعت به «آزمایش» تعلیل شود؛ زیرا اولاً آزمایش چه ویژگی دارد که غایت و فلسفه زندگی و تکلیف قرار گرفته باشد، و ثانیاً نسبت به خداوند که آگاهی کامل از آغاز و انجام انسان دارد، آزمایش و امتحان چه معنایی دارد؟ اما علامه طباطبایی راجع به این مطلب تفسیر و توضیحی دارد که از آن ابهام زدایی و آن را پذیرفتنی می کند. ایشان در توضیح این حقیقت که فلسفه تکلیف و شریعت امتحان و آزمایش انسان است می گوید که نوع انسان در برابر سایر انواع موجودات، هستی بالقوه دارد؛ یعنی آنچه در انجام زندگی و سیر وجودی اش آشکار می شود، در آغاز بالفعل در وجود او تعبیه نشده، بلکه به شکل استعداد و قوه نهفته است. آنچه که این استعداد و قوه را به فعلیت می رساند، فعل اختیاری انسان است؛ یعنی گزینش آزادانه یک عمل باعث تحقق و فعلیت استعداد وجودی او می گردد. بنابراین باید یک سلسله دستورات و رویدادها وجود داشته باشد تا «اختیار» او را به منصه ظهور برساند و از طریق آن وجود و هستی او شکل گیرد. براین اساس تکلیف ابزاری است برای ظهور پدیده «اختیار» که خود موجب تحقق و فعلیت یافتن استعدادهای بالقوه و هستی نهفته و در کمون انسان می گردد.(8)(9)

پی نوشت ها:
1. حر عاملی، محمد بن حسن، الفصول المهمّة، 1/444.
2. بقره/ 213
3. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان، 18/23
4. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 2/119ـ120.
5. حرّ عاملی، محمد بن حسن، الفصول المهمة، 1/444. 10.
6. مائده/48
7. ملک/2
8. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان، 4/32.
9. برای مطالعه بیشتر، رک: سید موسی صدر، فلسفه شریعت در نگاه علامه طباطبایی، پژوهشهای قرآنی، 1383، ش37-38.

جمع بندی

 

پرسش: 

چرا خداوند که بی نیاز است احکام و قوانینی رو وضع و الزام کرد؟ اگر نیاز به اطاعت ما دارد، پس بی نیاز نیست! اگر نیاز به اطاعت ما ندارد، پس چرا ما را تهدید می کند که حتما اجرایش کنیم؟! یک سوال دیگر هم برایم مطرح شده: این منافعی که در شریعت هست، دنیایی است یا آخرتی؟ کارکرد شریعت دقیقا ناظر به خیر ما در آخرت هست و معنوی و روحی است یا دنیایی نیز فایده دارد؟ دقیقا کارکرد و هدف از وضع شریعت چه اموری بوده است؟ 

 

پاسخ: 

در دو بخش به این پرسش ها پاسخ می گوییم: 

 

بخش اول: وضع شریعت و بی نیازی خدا 

در قالب چند نکته این بحث را پی می گیریم: 

نکته اول: بی نیازی خدا از بندگان 

همانطور که به درستی مرقوم فرمودید، خداوند بی نیاز مطلق است یعنی خداوند از تمامی موجودات بی نیاز است و همه موجودات به خداوند نیازمندند و هدفش از خلفت انسان و جهان و یا وضع قوانین و تشریع شرایع، رفع نیاز خودش نبوده است: «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ»(1)؛ یعنی : «اى مردم شما(همگى) نيازمند به خدائيد؛ تنها خداوند است كه بى‏ نياز و شايسته هر گونه حمد و ستايش است». 

نکته دوم: هدف از تشریع شرایع و الزام بندگان به آن 

اما ممکن است به ذهن برسد اگر خداوند بی نیاز است چرا قوانینی را وضع کرده و ما را به اجرایش الزام می کند؟

پاسخ به این پرسش از این قرار است که اساسا امر کردن به چیزی، به معنای طلب کردن آن چیز از دیگری است؛ اما باید دانست که طلب کردن چیزی از دیگری لزوما به معنای این نیست که من به عنوان آمر و طالبِ تحققِ آن چیز، به آن چیز نیازمندم؛ بلکه کاملا ممکن است که من تحقق چیزی را از دیگری طلب کنم که اساسا نفعش به من نمی رسد بلکه به خود شخص مامور یا اشخاص دیگر می رسد. مثلا اوامر والدین نسبت به کودک در موارد زیادی از این نوع هستند که نفعشان به کودک می رسد؛ مثلا این که کودک باید مسواک بزند یا خوب درس بخواند و غیره. در همه این موارد، اولا و بالذات، منافع کودک لحاظ شده است. بنابراین، هر طلب کردنی به معنای نیازمندی به آن مطلوب برای خود آمر نیست. در مورد خداوند نیز با مراجعه به آیات قرآنی روشن می شود که وی هیچ نیازی به افعال آدمی ندارد و اگر از آنها تحقق کاری را طلب می کند بدین خاطر است که خیرخواه بندگان است و درصدد هدایت آنها به راه درست است. برای نمونه به این آیات بنگرید: «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمينَ»(2)؛ یعنی: «و براى خدا بر مردم است كه آهنگ خانه(او) كنند، آنها كه توانايى رفتن به سوى آن دارند. و هر كس كفر ورزد(و حج را ترك كند، به خود زيان رسانده)، خداوند از همه جهانيان، بى‏نياز است». یا در آیه دیگر آمده است: «وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعالَمينَ»(3)؛ یعنی: «كسى كه جهاد و تلاش كند، براى خود جهاد مى‏كند؛ چرا كه خداوند از همه جهانيان بى نياز است». به تعبیر سلیمان نبی، هر کسی در برابر نعمات الهی، خدا را شکر کند، به سود خودش می باشد و خداوند بی نیاز از شکرگذاری ما است: «قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَني‏ أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَريمٌ»(4)؛ یعنی: «(امّا) كسى كه دانشى از كتاب(آسمانى) داشت گفت: پيش از آنكه چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد. و هنگامى كه(سليمان) آن(تخت) را نزد خود ثابت و پابرجا ديد گفت: اين از فضل پروردگار من است، تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا مى ‏آورم يا كفران مى‏كنم؟! و هر كس شكر كند، به نفع خود شكر مى‏كند؛ و هر كس كفران نمايد(بزيان خويش نموده است، كه) پروردگار من، غنىّ و كريم است». قرآن این حقیقت دینی را حکمتی می داند که خداوند آن را به لقمان عطا کرد: «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَميدٌ»(5)؛ یعنی: «ما به لقمان حكمت داديم؛ (و به او گفتيم:) شكر خدا را بجاى آور هر كس شكرگزارى كند، تنها به سود خويش شكر كرده؛ و آن كس كه كفران كند، (زيانى به خدا نمى‏رساند)؛ چرا كه خداوند بى‏ نياز و ستوده است». این مطلب در آیات دیگر نیز بیان شده است که سود و ضرر اعمال به خود آدمی باز می گردد و خداوند نفعی ندارد: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها»(6)؛ یعنی: «هر كس كار شايسته ‏اى بجا آورد، براى خود بجا آورده است؛ و كسى كه كار بد مى‏كند، به زيان خود اوست». همچنین: «إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدى‏ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ»(7)؛ یعنی: «ما اين كتاب(آسمانى) را براى مردم بحق بر تو نازل كرديم؛ هر كس هدايت را پذيرد به نفع خود اوست؛ و هر كس گمراهى را برگزيند، تنها به زيان خود گمراه مى‏گردد؛ و تو مأمور اجبار آنها به هدايت نيستی». کوتاه سخن این که خداوند بی نیاز از بندگان است و اگر از آنها کاری طلب می کند، از آن جهت است که خیرخواه و هادی مردم به خیرات است؛ نه از این جهت که به دنبال اکتساب منافع برای خودش باشد. 

نکته سوم: هدف از تهدید بندگان و ترساندن آنها از جهنم و عذاب اخروی 

همچنین، ممکن است پرسیده شود چرا خداوند خیرخواه ما را به خاطر نافرمانی معذب می سازد و همیشه ما را به جهنم و عذاب تهدید می کند؟

در پاسخ به این پرسش گفتنی است که اگر خداوند مردم را از جهنم می ترساند، از این جهت است که به آنها هشدار می دهد که نتیجه اعمالتان چیست نه این که حقیقتا از عذاب کردن دیگران لذت ببرد و یا به آن راضی باشد. شبیه به افسری که به رانندگان هشدار می دهد با سرعت غیرمُجاز رانندگی نکنید و کمربند خود را ببندید وگرنه به سرنوشت بدی دچار می شوید. روشن است که اگر من سرعتم بیش از حدّ مُجاز بود و کمربندم باز بود و تصادف کردم و شدیدا مجروح شدم، باید خودم را سرزنش کنم نه آن ماموری که به من هشدار داده بود. هشدارهای خداوند در باب عذاب جهنم از این سنخ هستند و ما را از آثار پنهان و باطنی اعمالمان باخبر می سازند. در آیات متعددی از قرآن به این مطلب اشاره شده است که جهنم نتیجه اعمال ما است بلکه جهنم همان اعمال ما است؛ چنانچه که بهشت نیز تجسم اعمال ما است.(8)

توضیح بیشتر این که اعمال و صفات نفسانی، همچون دیگر حقایق عالم، در موقعیت های گوناگون دارای ظهور و آثار گوناگون هستند؛ مثلا آثار آب یا جسم مرطوب در سه موطن خارج، خیال و عقل به سه صورت متفاوت بروز می کند: چنان که اگر جسم نمناکی را روی ماده خشک نم پذیری بگذارند، آن ماده رطوبت می پذیرد و به شکل های گوناگون درمی­آید؛ اگر همین جسم نمناک را روی عضو حسّی، مانند چشم بگذارند بر فرض پذیرفتن صورت، دیگر شکل نمی پذیرد - با این که رطوبت در آن اثر گذاشته و او هم این اثر را پذیرفته است - بلکه صورتی از آن در خیال انسان نقش می­بندد. قوه عاقله هم از رطوبت اثر می­پذیرد، لکن اثر رطوبت بر عقل این نیست که آن را خیس کند یا به آن شکل دهد؛ بلکه عقل، ماهیت رطوبت را به صورت کلی درک می کند. بنابراین یک شیء مرطوب در سه جا، سه گونه اثر می گذارد. از این منظر، همانطور که یک ماهیت مادی (همچون رطوبت در مثال مذکور) در موقعیت های گوناگون دارای آثار و جلوه های گوناگونی است، صفات، نیّات و ملکات انسان نیز در جاهای مختلف، دارای آثار و لوازم مختلف هستند. از این رو اشکالی ندارد که بگوییم، صفات و ملکات انسانی که در این جهان دارای شکل و آثار خاصی هستند در عالم برزخ و قیامت به صورت روح و ریحان یا به صورت مار و کژدم و... ظاهر می­شوند.(9) پس اگر خداوند آدمی را از عذاب جهنم می ترساند بدین جهت نیست که از رحمت و عطوفت خالی است بلکه از این جهت است که نسبت به بندگانش رحمت و خیرخواهی دارد و آنها را از عواقب افعالش آگاه می گرداند. 

 

بخش دوم: کارکرد شریعت و هدف خدا از وضع آن 

پیش از بررسی پاسخ این پرسش توجه به این نکته ضروری است که تکلیف و شریعت از لحاظ ماهیت به دو بخش عمده تقسیم می شود؛ یکی تکلیفی که ناظر به روابط انسان ها و مناسبات اجتماعی است؛ مانند تکالیف مربوط به روابط اقتصادی، سیاسی، خانوادگی، کیفری و حقوقی. که از این قسم به قانون تعبیر می کنیم. و دیگر تکلیفی که به رفتار فرد نگاه دارد و ارتباط مستقیمی با روابط اجتماعی ندارد؛ مانند نماز، روزه، حج و… این دست تکالیف را در اصطلاح عبادت می نامند. نتیجه آن که از میان انواع تکلیف دینی، برخی ماهیت قانونی دارد و برخی دیگر ماهیت عبادی. هرگونه تبیینی راجع به فلسفه شریعت باید هر دو بخش را در برگیرد. حال می پردازیم به پرسش فوق. آنچه از منابع دینی و نیز متون کلامی و تفسیری مسلمانان به دست می آید این است که تکلیف به طور مطلق، چه بخش قانون و چه بخش عبادت، از دو نوع کارکرد برخوردار است؛ یکی دنیوی و دیگر اخروی. مجموع این کارکردها فلسفه تکلیف و رمز تشریع دینی را تفسیر می کند. در اینجا اندکی به توضیح مطلب یاد شده می پردازیم: 

1. کارکرد دنیوی شریعت 

1/1 کارکرد قانون

چنان که اشاره شد، شریعت به دو بخش تقسیم می شود؛ بخش قانون و بخش عبادت. کارکرد قانون دینی، بسان قوانین بشری، تنظیم روابط اجتماعی و قاعده مند ساختن رفتار مردم در جامعه برای حفظ حقوق افراد و در نتیجه سامان دادن به حیات اجتماعی است. در حدیثی از امام رضا(علیه السلام) آمده است که در پاسخ پرسش از علت امر و نهی خداوند فرمود: «لأنّه لایکون بقائهم و صلاحهم إلاّ بالأمر و النهی و المنع من الفساد و التغاصب»(10). اوامر و نواهی الهی تأمین کننده بقا و صلاح جامعه و بازدارنده از تجاوز به حقوق افراد است. علامه طباطبایی نیز همین نکته را به گونه ای دیگر مطرح کرده است؛ آنجا که می نویسد: «اختلاف مردم در عقاید و اعمال شان اختلاف تشریعی است که جز احکام و قوانین تشریعی آن را از میان نمی برد، و اصلاً اگر اختلاف نبود قانون هم نبود؛ چنان که آیه شریفه: «کان الناس امّة واحدة فبعث الله النبیین مبشّرین و منذرین و أنزل معهم الکتاب بالحقّ لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه…»(11) بدان اشاره دارد».(12)

در اینجا پرسشی مطرح می شود و آن اینکه بشر خود در پرتو توان عقلی و تجربی خویش می تواند قوانین و قواعدی را برای تنظیم روابط اجتماعی و استقرار عدالت و حفظ حقوق افراد وضع کند، چه نیازی هست که خداوند این قوانین را تشریع کند و در اختیار بشر قرار دهد؟ پاسخ به این پرسش از این قرار است که قوانین بشری نمی تواند جای قوانین الهی را بگیرد و خلا آن را پر کند، زیرا از دو جهت کاستی دارد: نخست آن که قوانین بشری نسبت به آغاز و انجام انسان بی اعتنا است و تنها به تنظیم روابط انسان ها در محدوده زندگی دنیوی می پردازد، حال آن که زندگی اجتماعی دنیوی بخشی از زندگی جاودانه انسان و تأثیرگذار در بخش دیگر است. بنابراین قوانینی که این واقعیت را نادیده بگیرد و مقطعی از زندگی را بدون ارتباط و تأثیر آن در کل زندگی سامان دهد، طبعاً نمی تواند برای رستگاری انسان سودمند باشد. دیگر آن که بشر به دلیل عدم شناخت از ابعاد و گستره وجود انسان و عدم آگاهی دقیق از استعدادها و لغزشگاه های وی، نمی تواند قوانین منطبق با واقعیت وجودی انسان که از آن به «فطرت» تعبیر می شود، وضع کند. آنچه بشر وضع می کند تنها با نگاه به بخش محدودی از واقعیت وجودی انسان، آن هم آمیخته با وهم و پندار صورت می گیرد و از همین رو در مجموعه قوانین موضوعه بشری، موارد خلاف فطرت، مانند تجویز همجنس بازی، سقط جنین، روسپی گری و… فراوان وجود دارد. بنابراین قوانین اجتماعی ساخته و پرداخته خود بشر از دو جهت برپایه جهل و نبود آگاهی استوار است: از جهت ساختار وجودی انسان، و از جهت آغاز وانجام حرکت وجودی وی. حال آن که قوانین الهی چون از علم و حکمت بی پایان الهی سرچشمه می گیرد و آغاز، انجام و موجودیت انسان نیز بخشی از قلمرو آن است، از چنین نقص ها و کاستی هایی پیراسته است و برشناخت ژرف نسبت به انسان استوار می باشد.(13)

1/2. کارکرد عبادت

در رابطه با کارکرد و نقش دنیوی عبادت کمتر سخن گفته شده است و تصور غالب این است که عبادت تنها برای آخرت و تعیین جایگاه اخروی است، اما حقیقت این است که عبادت، کارکرد دنیوی نیز دارد و آن عبارت است از تلطیف قانون گرایی و زمینه سازی برای جریان و تطبیق بهتر قوانین اجتماعی. عبادت و پرستش باعث پیدایش روح تسلیم در برابر دستورات و تکالیف الهی می شود و اگر چنانچه قوانین اجتماعی ریشه های دینی و الهی داشته باشد طبعاً قانون پذیری در انسان عمیق تر می شود و قانون گرایی رنگ عبودیت و بندگی به خود می گیرد. از امام رضا(علیه السلام) پرسیده شد که چرا خداوند عبادت را بر انسان ها واجب کرده است؟ امام در پاسخ فرمود: «لئلا یکونوا ناسین لذکره، و لاتارکین لأدبه، و لا لاهین عن أمره و نهیه، إذ کان فیه صلاحهم و قوامهم، فلو ترکوا بغیر تعبّد لطال علیهم الأمد فقست قلوبهم.»(14) یعنی عبادت گذشته از آن که باعث زنده نگه داشتن یاد خدا در ضمیر انسان و رعایت ادب الهی در رفتار او می گردد، باعث جدی گرفتن دستورات خداوند که مایه صلاح و قوام جامعه است نیز می گردد. مقصود از این دستورات به قرینه قسمت قبل روایت، قوانینی است که خداوند برای تنظیم روابط اجتماعی وضع کرده است. 

2. کارکرد اخروی شریعت 

در رابطه با کارکرد اخروی شریعت به طور کلی، اعم از قوانین و عبادات، تعبیری است که در منابع دینی ما چون قرآن و سنت مطرح شده است: قرآن کریم و نیز سنت شریف به رغم اینکه گاهی برای تک تک تکالیف (حرمت شراب یا وجوب نماز و ...) فلسفه وحکمت بیان می کند، اما با این همه از کلیت تکلیف و تشریع نیز فروگذار نکرده برای آن فلسفه بیان نموده است. در قرآن کریم از این فلسفه به ابتلا و امتحان تعبیر شده است: «لکلّ جعلنا منکم شرعة و منهاجاً و لوشاء الله لجعلکم امّة واحدة و لکن لیبلوکم فیما آتاکم…»(15) این تعبیر در مورد فلسفه حیات و مرگ نیز آمده است: «الذی خلق الموت و الحیاة لیبلوکم أیکم أحسن عملاً» (16)

در آغاز اندکی غریب می نماید که واقعیت های مهمی چونان حیات و شریعت به «آزمایش» تعلیل شود؛ زیرا اولاً آزمایش چه ویژگی دارد که غایت و فلسفه زندگی و تکلیف قرار گرفته باشد، و ثانیاً نسبت به خداوند که آگاهی کامل از آغاز و انجام انسان دارد، آزمایش و امتحان چه معنایی دارد؟ اما علامه طباطبایی راجع به این مطلب تفسیر و توضیحی دارد که از آن ابهام زدایی و آن را پذیرفتنی می کند. ایشان در توضیح این حقیقت که فلسفه تکلیف و شریعت امتحان و آزمایش انسان است می گوید که نوع انسان در برابر سایر انواع موجودات، هستی بالقوه دارد؛ یعنی آنچه در انجام زندگی و سیر وجودی اش آشکار می شود، در آغاز بالفعل در وجود او تعبیه نشده، بلکه به شکل استعداد و قوه نهفته است. آنچه که این استعداد و قوه را به فعلیت می رساند، فعل اختیاری انسان است؛ یعنی گزینش آزادانه یک عمل باعث تحقق و فعلیت استعداد وجودی او می گردد. بنابراین باید یک سلسله دستورات و رویدادها وجود داشته باشد تا «اختیار» او را به منصه ظهور برساند و از طریق آن وجود و هستی او شکل گیرد. براین اساس تکلیف ابزاری است برای ظهور پدیده «اختیار» که خود موجب تحقق و فعلیت یافتن استعدادهای بالقوه و هستی نهفته و در کمون انسان می گردد.(17)(18) 

 

پی نوشت ها: 

1. فاطر: 15.

2. آل عمران: 97.

3. عنکبوت: 6.

4. نمل: 40.

5. لقمان: 12.

6. فصلت: 46؛ جاثیه: 15.

7. زمر: 41.

8. به این آیات بنگری: آل عمران: 28؛ زلزله: 7؛ کهف: 49؛ نبأ: 40؛ آل عمران: 28.

9. برای مطالعه بیشتر، رک: شیرازی، صدرالمتالهین، العرشیه، انتشارات مولی، 1361ش، صص282-284؛ همو، الشوهد الربوبیه، مرکز الجامعی للنشر، 1360ش، ص329؛ همو، المبدا والمعاد، انتشارات انجمن حکمت و فلسفه ایران، 1354ش، ص412.

10. حر عاملی، محمد بن حسن، الفصول المهمّة، بیجا، بیتا، ج1، ص444.

11. بقره: 213

12. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسين حوزه علميه قم، 1417ق، ج18، ص23.

13. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن،دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسين حوزه علميه قم، 1417ق، ج2، صص119-120.

14. حرّ عاملی، محمد بن حسن، الفصول المهمة،بیجا، بیتا، ج1، ص444.

15. مائده: 48

16. ملک: 2

17. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسين حوزه علميه قم، 1417ق، ج4، ص32.

18. برای مطالعه بیشتر، رک: سید موسی صدر، فلسفه شریعت در نگاه علامه طباطبایی، پژوهشهای قرآنی، 1383، ش37-38.

موضوع قفل شده است