جمع بندی مقام لایتناهی نفس انسانی
تبهای اولیه
بسم الله الرحمن الرحیم باسلام وتحیت حقیرخواننده مطالب نفیستان درسایت ودرکانال گفتگوی دینی هستم ودرخصوص معرفت شناسی سوالی دارم که اگر امکان پاسخگویی بود حقیرراراهنمایی بفرمایید. میفرمایند نفس ناطقه انسانی مقام لایقفی دارد، وبه وزان خالقش خلق شده ازسوی دیگر ذات باریتعالی هم لایتناهیست پس چگونه است که این نفس هرگز قادر به درک مقام غیب الغیوبی حضرت حق نیست؟نسبت این دو لایتناهی چیست؟!! پیشاپیش سپاسگزارم
width: 700 | align: center |
---|---|
[TD="align: center"]با نام و یاد دوست | |
[/TD] | |
[TD="align: center"][/TD] | |
کارشناس بحث: استاد حافظ | |
[TD][/TD] | |
جمع بندی
پرسش:
اگر نفس ناطقه انسان دارای مقام لایقفی است و به وزان خالقش خلق شده، پس چرا هرگز قادر به درک بیانتهایی ذات حقتعالی نیست؟ نسبت میان این دو لایتناهی چیست؟
پاسخ:
این که انسان دارای مقام لایقفی است یعنی سیر رسیدن انسان به مقامات معنوی و دریافت انوار تجلیات رحمانی برای وی حدّ یقف ندارد. تصویر این که چگونه انسان در یک حد ثابت نیست در سطح انسانهای کامل اینگونه خواهد بود که انسان کامل هنگامی به مقام قرب الهی و مشاهده اسماء و صفات الهی نائل شد از آنجا که اسماء و صفات الهی یا به تعبیر دیگر کلمات الهی بیانتهاست و حد یقف ندارد انسان کامل نیز به واسطه داشتن ظرفیت بالا، آماده دریافت دم به دمیِ این تجلیاتِ بیانتها خواهد بود.
به تعبیری میتوان مقام لایقفی انسان را همان وعاء و ظرف علم انسانی دانست که به دریای بیانتهای اسماء و صفات متصل است. میتوان این حقیقت را به کانالها و آبراههای منشعب از دریا تمثیل کرد؛ از آنجا که به دریا وصل هستند هیچگاه جریان آب در آن به سکون نخواهد رسید و به اصطلاح جریان آب در آنها حد یقف ندارد و دم به دم آب در آنها در حال گذر است. و نیز میتوان به فردی که از آب دریا مینوشد و سیر نمیشود تمثیل کرد. در این مثال، جرعهی نوشیده شده قبلی خودْ استعداد نوشیدن جرعه بعدی را فراهم میکند انسان نیز نسبت به تجلیاتِ بیانتهای حقتعالی اینچنین است. چون تجلیات اسمائی و کلمات الله در مقام علم الهی -همان صقع ربوبی است- تمامی ندارد بجاست انسان کاملی مانند حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) که به این مقام رسیده است از خداوند درخواست کند: «رَبِّ زِدنی علماً»(۱) ؛
و در برخی احادیث اینچنین وارد شده: «رب زدنی تحیرا»(۲) . روشن است که این تحیر، تحیر قبل از علم نیست بلکه تحیر بعد از و برآمده از علم است. چون هر دم که خدا بر ایشان تجلی میکند مثلا هزار مورد از این بینهایت را در مییابد در تجلی بعدی هزار مورد دیگر و همینطور تا بینهایت این داستان ادامه دارد. در نتیجه این تجلیات دم به دمی –لایقفی- موجب تحیر انسان کامل خواهد شد؛ زیرا هر قدر که ادامه مییابد باز تجلی نو و تازهای برایش فراهم میگردد که با تجلیات پیشین متفاوت است. این که در احادیث وارد شده در هر شب جمعه، علومی بر اهلبیت (علیهمالسلام) افزوده میشود،(۳) از همین باب است.
از این رو، حقیقت مقام لایقفی انسان چیزی جز دست یافتن وی به این قوّه و مُنّة که مفصلاً و مستمراً کمالات اسمائی بیانتها را درک کند، نیست. مقام لایقفی یعنی ظرفیت انسان به گونهای است که به پُری نمیرسد و دم به دم قابل اضافه شدن است؛ مانند بیپایان بودن سلسله اعداد، که هر چه بدان بیفزاییم به آخر آن نمیرسیم و پس از هر عددی باز هم عدد دیگری قابل شمارش است ولی این بیانتهائی به صورت بالفعل نیست؛ بلکه فقط کمیتی است که نمیتوان حد آن را معلوم کرد؛ اما نامتناهی بودن خداوند خارج از قلمرو کمیت است.
گفتنی است در بهشت نیز بهشتیان نسبت به تجلیات ذاتی اینچنین اند. ابن عربی در فتوحات میگوید: «فالله لایزال خلّاقاً الی غیر نهایة فینا فالعلوم إلی غیر نهایة و لیس غرض القوم من العلم إلا ما یتعلق بالله کشفا و دلالة و کلمات الله لا تنفد و هی أعیان موجوداته فلایزال طالب العلم عطشانا أبدا لا ریّ له ... فطالب العلم کشارب ماء البحر کلما ازداد شربا ازداد عطشا» (۴) ترجمه: پس خدا دائما و به صورت بیانتها در ما خلق میکند پس علوم القا شدهی اینچنینی بینهایت است و مقصود از این علم، همان تجلیاتی است که توسط کشف حاصل شده و کلمات اللهی است که تمامی ندارد که همان عین ثابت موجودات است [در صقع ربوبی و عالم علم الهی] پس دائما طالب علم، عطش دارد سیری ندارد [مثل کسی که از آب دریا میخورد] ... طالب علم [علم اینچنینی] مثل شارب آب دریاست هر چقدر که از آن میخورد عطشش بیشتر خواهد شد. اما به جهت ضعف و محدودیت ذاتی -چون انسان مخلوق است پس محدود است -نمیتواند همه را آنگونه که خدا در خود دارد به چنگ آورد. بنابراین، اکتناه این بینهایت به صورت بالفعل کار انسان نیست. اما از طرفی در عین داشتن این محدودیت، به آن مقام وصل است. پس در باب علم انسانهای کاملی مانند رسول الله (صلی الله علیه و آله) باید قبول کرد که هم به تجلی ذاتی رسیدهاند و هم این که این مقام برای آنها تا بینهایت ادامه دارد -چون به مقام لایقفی رسیده اند-.
این مطلب، محتوای همان جمله مشهوری است که عرفا میگویند: «لیس وراء عبادان قریة و عبادان غیر متناهیة» (۵) یعنی دیگر وراء تجلیات خبری نیست ولی حالا خود این شهر، یک شهر نامتناهی است. گفتنی است این بینهایتی و اتصال دم به دمی تنها برای انسان کامل این گونه است و الا به لحاظ هستیشناختی از ابتدا همه این بینهایت در نزد خود خداوند حاضر است.
نتیجه: مقام لایقفی انسان به این معناست که انسان میتواند به قوه و منّهی دریافت تجلیات بیانتهای خداوند دست یابد و این با عدم امکان اکتناه ذاتِ بیانتهای الهی توسط انسان قابل جمع است؛ زیرا انسان هر چه که باشد موجودی محدود است و محدود توان احاطه بر نامحدود را ندارد. نامتناهی بودن خداوند به صورت بالفعل و خارج از قلمرو کمیت است ولی نامتناهی بودن انسان، به صورت بالقوه است؛ مانند بیانتهایی اعداد (نامتناهی عددی).
پینوشتها:
1. طه: 114.
2. محیالدین ابن عربی، تفسیر ابنعربی، تصحیح سمیر مصطفی ارباب، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1422ق، ج2، ص 78؛ جامی، عبدالرحمن، شرح فصوص الحکم، تصحیح عاصم ابراهیم، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1425ق، ص 156.
3. کلینی، کافی، تصحیح غفاری و آخوندی، تهران: دارالکتب الاسلامیة، 1407ق، چ چهارم، ج1، ص 253 (باب فی أن الائمة یزدادون فی لیلة الجمعة).
4. محیالدین ابن عربی، الفتوحات، بیروت: دارالصادر، بیتا، ج2، ص 552.
5. شهابالدین سهروردی، رسائل شیخ اشراق، تصحیح هانری کربن و سیدحسین نصر و نجفقلی حبیبی، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1375، چ دوم، ج3، ص 465.