جمع بندی اجبار به پوشیدن چادر

تب‌های اولیه

67 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اجبار به پوشیدن چادر

سلام...
مدتی میشه که ازدواج کردم واز همون ابتدا باوجود مخالفتم اجبار به پوشش چادر شدم..
از این موضوع خیلی ناراحتم و عذاب میکشم..
نمازو روزه و احکامم به جاست..
سابقا هم که پوششم مانتو بود حجاب داشتم.اما به هیچ شکل نمیتونم چادرو بپذیرم.
مادرشوهرم تسلط کامل رو زندگیم داره و به جد به دلیل دخالتهاش تو همه ی مسایل نمونه ی یک هیولاس که فقط باعث دین زدگی من داره میشه.. چون بیش از حد افراطی یه والبته بگم چندسالی یه که اینجوری شده..
مدتی پیش سر مساله چادر چون میدونست من دوس ندارم بهم گفت بی دینو ایمان وگفت تو روزه نمازتم به زور میگیری.و یه سری توهینای دیگه.. وباعث دلشکستگی من شد تا جایی که خواستم طلاق بگیرم..
حالام که من دس بردار شدم خواهر شوهر ۱۵ سالمو هی میفرسته دنبال چادر و هی خواهر شوهرم میگه میخوام دیگه چادرسر کنم و از این قبیل مسایل و چون میدونه من حساسم اینجوری داره ازارم میده ... ورو مغزم رژه میرن ... نمیدونم چیکار کنم این حساسیتم تموم شه و اصلا نمیدونم چیکار کنم که بتونم چادر سر نکنم و خودم باشم ...
واینکه با یه همچین مادرشوهری باید چیکار کنم..چون حرفی نمونده به من نگفته باشه ..ممنونم

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"]
[/TD]


کارشناس بحث: استاد شفیق

[TD][/TD]

just God;1024580 نوشت:
سلام...
مدتی میشه که ازدواج کردم واز همون ابتدا باوجود مخالفتم اجبار به پوشش چادر شدم..
از این موضوع خیلی ناراحتم و عذاب میکشم..
نمازو روزه و احکامم به جاست..
سابقا هم که پوششم مانتو بود حجاب داشتم.اما به هیچ شکل نمیتونم چادرو بپذیرم.
مادرشوهرم تسلط کامل رو زندگیم داره و به جد به دلیل دخالتهاش تو همه ی مسایل نمونه ی یک هیولاس که فقط باعث دین زدگی من داره میشه.. چون بیش از حد افراطی یه والبته بگم چندسالی یه که اینجوری شده..
مدتی پیش سر مساله چادر چون میدونست من دوس ندارم بهم گفت بی دینو ایمان وگفت تو روزه نمازتم به زور میگیری.و یه سری توهینای دیگه.. وباعث دلشکستگی من شد تا جایی که خواستم طلاق بگیرم..
حالام که من دس بردار شدم خواهر شوهر ۱۵ سالمو هی میفرسته دنبال چادر و هی خواهر شوهرم میگه میخوام دیگه چادرسر کنم و از این قبیل مسایل و چون میدونه من حساسم اینجوری داره ازارم میده ... ورو مغزم رژه میرن ... نمیدونم چیکار کنم این حساسیتم تموم شه و اصلا نمیدونم چیکار کنم که بتونم چادر سر نکنم و خودم باشم ...
واینکه با یه همچین مادرشوهری باید چیکار کنم..چون حرفی نمونده به من نگفته باشه ..ممنونم

هوالمحبوب

با سلام خدمت مراجع محترم و با تشکر از اینکه به مرکز اطمینان نموده اید و مسئله تان را با ما درمیان گذاشتین. امید است راهکارهایی که ارائه می گردد تا حدی مسئله گشا باشد.
شرایطی که توصیف کردید را درک می کنم، و سعی می کنم متوجه احساسات شما بشوم؛ اینکه مداوم کسی چیزی را به شما بگوید و خواستار انجام آن باشد که برای شما خوشایند نیست؛ سخت و خسته کننده است و باعث می شود حساسیت شما بیشتر و بیشتر گردد.

برای اینکه همه جوانب این مسئله را بررسی کنیم؛ لطفا به چند سوال زیر پاسخ دهید.


  • شما و همسرتان چندسالتان است و میزان تحصیلاتتان چقدر است؟

  • آیا با خانواده همسر در یک مکان زندگی می کنید؟

  • آیا قبل از ازدواج توافقاتی درباره پوشیدن چادر داشتید؟

  • آیا به این ازدواج رضایت داشتید؟

  • ارتباط شما با همسرتان چگونه است؟

  • همسرتان در این موارد چگونه برخورد می کنند؟

  • در غیر این مورد، ارتباطتان به طور کلی با خانواده همسر به چه شکلی است؟
از همکاری شما متشکرم- طاعتتان قبول

من ۲۷ و همسرم ۲۹
تحصیلات من کارشناسی ارشد و البته در حد دکترا پروژه انجام میدم.. و همسرم فوق دیپلم.
بله باخانوادش تویه ساختمونیم
اونا خواهان چادر شدن من گفتم نه گاهی میپوشم که همسرم گفت کنار میایم
بله ولی تو بحران تصمیم به ازدواج گرفتم به این دلیل که جز از طرف خانوادم همه فامیل میگفتن شوهر کن !!! خاستگار زیاد داشتم هیات علمی دانشگاه کارمند رسمی با جایگاه خاص اما بخاطر ظاهر این اقا وعدم بی توجهی خودم به تفاهمات ؛قرعه به این اقا افتاد.
ارتباطم باهمسرم تاجایی که سایه خانوادش نباشه خوبه..خیلی هم خوبه ..اما متاسفانه همیشه هستن .
شوهرم دنباله رو خانوادشه و دل و نظر اونا براش مهمه
من اگه کسی باهام کاری نداشته باشه خیلی خوبم و از خودم مایه میزارم ..ولی همیشه متاسفانه سوییچ از سمت مادرش میخوره و منم به دل میگیرم اما باعث نمیشه ارتباطمو قطع یا کم کنم چون شوهرم نمیزاره

just God;1024822 نوشت:
من ۲۷ و همسرم ۲۹
تحصیلات من کارشناسی ارشد و البته در حد دکترا پروژه انجام میدم.. و همسرم فوق دیپلم.
بله باخانوادش تویه ساختمونیم
اونا خواهان چادر شدن من گفتم نه گاهی میپوشم که همسرم گفت کنار میایم
بله ولی تو بحران تصمیم به ازدواج گرفتم به این دلیل که جز از طرف خانوادم همه فامیل میگفتن شوهر کن !!! خاستگار زیاد داشتم هیات علمی دانشگاه کارمند رسمی با جایگاه خاص اما بخاطر ظاهر این اقا وعدم بی توجهی خودم به تفاهمات ؛قرعه به این اقا افتاد.
ارتباطم باهمسرم تاجایی که سایه خانوادش نباشه خوبه..خیلی هم خوبه ..اما متاسفانه همیشه هستن .
شوهرم دنباله رو خانوادشه و دل و نظر اونا براش مهمه
من اگه کسی باهام کاری نداشته باشه خیلی خوبم و از خودم مایه میزارم ..ولی همیشه متاسفانه سوییچ از سمت مادرش میخوره و منم به دل میگیرم اما باعث نمیشه ارتباطمو قطع یا کم کنم چون شوهرم نمیزاره

هوالمحبوب

ممنون و سپاسگزارم از اینکه به تمام پرسشهای مطرح شده پاسخ دادید که این حسن توجه شما نشان بر آن دارد که بسیار تمایل دارید تا مسأله تان را حل نمایید.
با توجه به پاسخهایی که داده اید به نظر می رسد در مراحل آشنایی، درباره این مسأله به توافق درستی نرسیدید بلکه یک صحبتی ضمنی شد و حل و فصل نکردید. هم شما فکر کردید بعد از ازدواج کم کم آنها را عادت می دهم به مانتویی بودنم و هم آنها فکر کردند که بعد از وصلت، شبیه خودمان می شود. این دقیقا اشتباهی است که بسیاری از زوجها می کنند.

در تصمیم گیری قبل از ازدواج باید به تفاوت ها و بعد از ازدواج بیشتر به شباهت ها اهمیت بدهید. روان شناسان می گویند که قبل از ازدواج از کوچکترین مسأله نباید به راحتی گذشت ولی بعد از ازدواج از مسائل نه چندان کوچک هم باید بتوان به راحتی گذشت. در مورد شما دقیقا این مسأله به صورت برعکس اعمال شده است. بسیاری از مسائل کم اهمیت قبل از ازدواج، به مسائل مهم و اختلاف برانگیز بعد از ازدواج تبدیل می گردد.

انسانها در مواجهه با موقعیت ها سه راهکار دارند:

اول حذف آن موقعیت یا شخص و .... که منبع تنش برای انسان می گردد.
دوم: تغییر آن موقعیت یا شخص.
سوم: پذیرش موقعیت یا شخص و .....

شما در این مسأله نه می توانید مادرهمسرتان را حذف کنید و نه می توانید تغییرش دهید؛ چراکه تغییر هر کسی به دست خودش است نه دیگری. روانشناسان معتقدند که حماقت بزرگی است که کسی بخاد شخص دیگری را تغییر دهد. برای تغییر دادن باید جنگید شما چقدر می خواهید انرژی برای این مسأله بگذارید و تمام سرمایه های زندگی، انرژی، وضعیت روانی خود را برای این نبرد بگذارید و عمرتان را به جنگیدن بپردازید. آیا اصلا ارزش این همه جنگیدن دارد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شکست این نبرد حتمی است.

تنها راهی که برای شما می ماند و منطقی هم به نظر می رسد پذیرش است. به این معنا که مادر همسرم را با همین مدل اعتقادی که دارد بپذیرم.

به طور مثال پذیرش یعنی اگر چیزی مستطیل است، توقع دایره بودن از آن محال و کاری بیهوده است. چون این توانمندی در مستطیل نیست و شما طلب چیزی را از چیز دیگری می نمایید که نمی تواند برایتان شود. خود مستطیل نمی داند که مستطیل است و نمی تواند دایره باشد فقط به شما بازخورد منفی می دهد ولی شما می دانید که مستطیل است ولی در ذهن خود او را وادار به دایره بودن می کنید اینجا شمائید که باید توقع خود را بر اساس مستطیل بودن در نظر بگیرید و اگر کوتاه نیائید یک عمر، آن مستطیل، به صورت مستطیل بودنش رفتار می کند و شما فایده ای از آن نمی برید چون توقع دایره بودن از آن دارید.

پذیرش یعنی هرشخص را به اندازه ای که هست بپذیریم نه به اندازه توقع خودمان. درست است که توقع شما به جاست که اجبار نکنند برای پوشش چادر، ولی مادرهمسر شما نمی تواند این مسأله را درک کند و اینگونه است که چادر را برای شما می پسندد و اجبار به این مسأله دارد و نمی تواند درک کند که با اجبار هیچ چیز تغییر نمی یابد. ایشان دقیقا در این موقعیت به جای پذیرش شما به همین مدل حجابی که دارید به اجبار می خواهد شما را تغییر دهد، اگر شما هم بخواهید این روش ایشان را پیش بگیرید و بخواهید ایشان را تغییر دهید زندگیتان به میدان جنگ بزرگی مبدل می شود که نه تنها این مسأله بلکه مسائل دیگر زندگی زناشوئیتان را نیز در بر می گیرد. آیا ارزش این همه جدل و بی خردی را دارد؟؟؟؟؟؟؟؟
به آینده ات فکر کن که بیست سال بعد، که به این مسائل فکر می کنی آیا می ارزید که انقدر سرمایه های زندگی ات را برای این مسأله هدر دادی و زندگی ات را دچار آشفتگی کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ببین در اِزای به دست آوردن چه چیزی، چه چیزهایی را از دست می دهی؟

شما میخواهید استقلالتان را در این مسأله به دست آورید که حق شماست؛ ولی شرایط زندگی به شما اجازه نمی دهد ولی اگر به اجبار هم شده به دست بیاوری چه چیزها و ارزشهایی را در زندگی از دست میدهی؟ می ارزد؟
گاهی لازم است مقداری راه را برای دیگران باز کنی تا آنها بعدها راههای بیشتری را برای شما بگشایند. یا به زبان خودمانی، گاهی باید به دل دیگران بود تا دیگران هم گاهی به دل ما رفتار کنند. فکر نکنید اگر اجازه بدهم آنها گستاخ تر می شوند و بیشتر روی من تسلط پیدا می کنند نه شما می توانید با ملایمت و مهربانی، دل آنها را به دست بیاورید.
به گفته امیرمومنان حضرت علی علیه السلام: «قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِيَّةٌ فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَيْهِ»[1] قلب های انسان سرگردان است و به سمت هر کس که به ایشان محبت کند می رود.


[/HR][1] .نهج البلاغه حکمت 47

به نظر می رسد مسأله چادر پوشیدن آنقدر برایتان سخت نیست بلکه فکر به این مسأله که آنها بر من پیروز می شوند برایتان زجرآور است. تفکرتان را راجع به این موضوع تغییر دهید و از جهت دیگری به این قضیه بنگرید که آنها باعث می شوند شما حجاب بیشتری داشته باشید. در این مسأله بحث اقتدار همسرتان هم نباید نادیده گرفته شود؛ چراکه ایشان هم مایل به این مسأله هستند. اگر میخواهید محبت همسرتان را جلب کنید نیاز به اقتدارش را برآورده نمایید. وقتی وارد این زندگی شدید دیگر مقایسه کردن همسرتان با دیگر خواستگاران کاری زجرآور هم برای شما و هم برای همسرتان است که اگر در جلوی ایشان عنوان شود.

شما هر میزان تحصیلاتی که داشته باشید در منزل همسر هستید و یک آقا از همسرش، همسری می خواهد نه تحصیلات عالیه و همینطور خانواده همسر از عروسشان شئونات عروس بودن را می خواهند نه چیز دیگری.

مراقب باشید تکیه بر میزان تحصیلاتتان و تمرکز بر خواستگاران قبلی و سرزنش از انتخابتان باعث شود که از ویژگی های خوب زندگی تان لذت نبرید. در نظر داشته باشید که آنها هم در حد خواستگار بودند و ظاهر موجهی داشتند و معلوم نیست که زندگی با آنان چه مسائلی را می توانست به دنبال داشته باشد.

شما لازم است شأن خود را در خانواده همسر خود حفظ کنید و برای هر موضوعی دچار چالش نشوید. وقتی خواهر همسرتان که پانزده ساله است و میتواند شما را غمگین و ناراحت کند این شمائید که اجازه می دهید چنین شود. آنقدر حساس و زودرنج شده اید که هر مسأله بی اهمیتی شما را به هم می ریزد.

مادر همسرتان واقعا هیولا نیست خوبیهایی هم دارد ولی شما روی صفات منفی ایشان تمرکز کرده اید. مادرانی که در زندگی پسر خود مداخله دارند، فکر می کنند که خیلی می دانند و می فهمند و می خواهند که شما در زندگی خود تجربه ی شکستهایی که خودشان داشته اند را نداشته باشید برای همین است که درباره همه چیز نظر می دهند و اصرار هم می کنند که انجام شود؛ چراکه می خواهند بهترین حالت برای زندگی پسرش اتفاق بیفتد. اما دریغ از اینکه ایشان نمی خواهند بپذیرند که انسانها باید چیزهایی را خودشان تجربه کنند تا یاد بگیرند. گاهی هم این مداخله ها برای این است که از طرف پسرشان و بخصوص عروسشان تآیید می خواهند و وقتی به این تایید نمی رسند با شدّت بیشتر اعمال می گردد که شکل دخالت به خود می گیرد.

درباره این موضوع دو راهکار را به شما پیشنهاد می کنم که مکمل یکدیگرند.

اول اینکه، واقعا بپذیرید که تجربه ایشان بهتر است و ایشان خواستار زندگی خوب و مناسب برای شماست ولی روش ایشان به روشی است که برای شما خوشایند نیست. واقعیت این است که حداقل زندگی خوبی را برای پسرش می پسندد و دشمن شما نیست. این مدل تکنیک دیالوگ است یعنی در هر موقعیتی طوری به قضیه نگاه کن که تفکر منفی را به حداقل برسانی و به جوانب مثبتی که اغفال شده بیشتر توجه کنیم. اینجور مواقع فکر کن اگر مادرت هم بود انقدر ناراحت می شدی؟؟؟؟ یا اینکه چون مادرشوهر یک نسبت حساس و حساسیت برانگیز است که انقدر منفی فکر می کنید.

دوم اینکه روش بسیار مناسب و نتیجه بخش در مقابل اینگونه مادرشوهرها، روش خلع سلاح می باشد. یعنی هرجایی که ایشان تصمیم به مداخله دارند و می دانید که راجع به آن موضوع اظهار نظر خواهند کرد پیشاپیش از ایشان بپرسید و اظهار نظرشان را بخواهید. بگذارید احساس کند که نظرش برای شما مهم است و ایشان را قبول دارید. باید بپذیرید بالاخره ایشان فردی مهم در زندگی شما هستند. وقتی نظرش را پیشاپیش بپرسید آن خلأ تأیید نگرفتن از شما در ایشان پر می گردد و جاهایی هم اگر می توانید طبق نظر ایشان عمل کنید. (باید پذیرفت که بسیاری از مواقع خیلی تفاوتی بین نظرشما و ایشان نیست ولی لجبازی حاکم می شود).

وقتی این اتفاق افتاد کم کم خلأ پر می شود و مداخله ها کم می شود .البته باید متذکر شد که توقع معجزه نداشته باشید در تمام این راهکارها تکنیک برتری به نام صبوری نهفته است.

زندگی همیشه به کام انسان پیش نمی رود.
قَالَ علی عليه السلام
«الدَّهرُ یَومانِ یَومٌ لَکَ وَ یَومٌ عَلَیکَ فَاذا کانَ لَکَ فَلا تَبطَر وَ إذا کانَ عَلَیکَ فَاصبِر»[1]

روزگار دو روز است، روزی به نفع تو و روزی به ضرر تو، چون به سودت شد شادی مکن، و چون به زیانت گردید غم مخور.

معرفی منابع برای مطالعه بیشتر:

  • اسکندری، علی اکبر، عروس یا مادرشوهر، انتشارات مناجات، 1395.
  • فراخبر، هفته نامه تحلیلی مستقل ایران، 7 آبان 1393.


[/HR][1] نهج البلاغه ص 546 ، حکمت 396

باسلام

شما قبلا خونه پدری مخالف چادر سر کردن بودید؟ منظورم اینکه برای چادر سر کردن یا نکردن اختیار داشتید و بدون هیچ مخالفتی از سمت والدین مانتویی بودید؟

من تشکر میکنم از کارشناس محترم به خاطر پاسخ هاشون و اینکه نگرانی من تو ایم خانواده تنها بحث چادر نیست بلکه توقعات زیادشونه ..مثلا فیلم پدر رو اگه دیده باشین ..این فیلم خیلی باعث درگیری و حرف شنیدن من تو این زندگی شده ..چون نمیدونم چرا انتظاردارن من مثه دختر فیلم باشم ومیگن تو عروس بدی هستی و گوشه گیری و اهل محبت نیستی...و این حرفها بیشتر از سمت شوهرم بهم گفته میشه ..
و من هرچی میگم بابااین فیلمه چرا قاطی زندگی میکنین اهمیت نمیدن ... واقعا ازاین مساله در عذابم
در پاسخ به سوال شما..بله من انتخاب پوشش از بچگی به عهده خودم بود..و نه مخالف و نه موافق اما علاقه ای هم نداشتم

just God;1024923 نوشت:
بلکه توقعات زیادشونه

از نظر شما یه عروس خوب چطوری باید باشه؟

یه مادر شوهر خوب چطور؟

just God;1024923 نوشت:
من تشکر میکنم از کارشناس محترم به خاطر پاسخ هاشون و اینکه نگرانی من تو ایم خانواده تنها بحث چادر نیست بلکه توقعات زیادشونه ..مثلا فیلم پدر رو اگه دیده باشین ..این فیلم خیلی باعث درگیری و حرف شنیدن من تو این زندگی شده ..چون نمیدونم چرا انتظاردارن من مثه دختر فیلم باشم ومیگن تو عروس بدی هستی و گوشه گیری و اهل محبت نیستی...و این حرفها بیشتر از سمت شوهرم بهم گفته میشه ..
و من هرچی میگم بابااین فیلمه چرا قاطی زندگی میکنین اهمیت نمیدن ... واقعا ازاین مساله در عذابم
در پاسخ به سوال شما..بله من انتخاب پوشش از بچگی به عهده خودم بود..و نه مخالف و نه موافق اما علاقه ای هم نداشتم

سلام. تک عروس هستید و این آقا تک پسره؟
امکان مستقل شدن از مادر شوهرتون رو ندارین؟ به نظر من و بر حسب تجربه من بهتره با ترفندی زیرکانه محل زندگیتون رو جدا کنید. حتی شده به یک منزل در محله ایی پایین تر یا منزل کوچکتر و ارزانقیمت تر بروید. حتی شده یک کوچه بین خودتان فاصله بیندازید بهتر است.

تجربه نشون میده که تا زمانی که با خانواده همسر در یک ساختمان زندگی میکنید همین داستان را دارید امروز به چادر گیر بدهند فردا به چیز دیگر و همین طور ادامه دارد. سعی کنید محل زندگیتان را جدا کنید که جلوی چشمشان نباشید تا بتوانید آرام و مستقل زندگی کنید.

صائب تبریزی;1024927 نوشت:
سلام. تک عروس هستید و این آقا تک پسره؟
امکان مستقل شدن از مادر شوهرتون رو ندارین؟ به نظر من و بر حسب تجربه من بهتره با ترفندی زیرکانه محل زندگیتون رو جدا کنید. حتی شده به یک منزل در محله ایی پایین تر یا منزل کوچکتر و ارزانقیمت تر بروید. حتی شده یک کوچه بین خودتان فاصله بیندازید بهتر است.

تجربه نشون میده که تا زمانی که با خانواده همسر در یک ساختمان زندگی میکنید همین داستان را دارید امروز به چادر گیر بدهند فردا به چیز دیگر و همین طور ادامه دارد. سعی کنید محل زندگیتان را جدا کنید که جلوی چشمشان نباشید تا بتوانید آرام و مستقل زندگی کنید.


سلام ..بله متاسفانه تک عروسم اما یه برادر شوهر 30 ساله مجرد و یه برادر شوهر 14ساله
از لحاظ مالی می تونیم خونه رهن کنیم ولی شوهرم نمیاد میگه وقتی خونه پدرم خالی یه مگه با پول مشکل دارم یا میگه اگه بریم پشت خانوادم حرف میزنن ..بخاطر همین می گه تا وقتی خونه نخریدیم همینجا هستیم که خونه هم گرون شد...اما نخریدن خونمون و ضضرمون خیلی تقصیر خانواده همسرم بود چون وقتی ماخونشون اومدیم پول مارو در ازای عوض کردن ماشینشون ازمون گرفتن (شاسی بلند خریدن) وگفتن پولتونو می دیم اما چند سال شدوندادن و من دیگه امسال از پدر و برادر خودم مبلغ قابل توجهی پول گرفتم پس انداز کردبم تا بتونیم وام بگیریم و طلاهامو فروختم ..اما کلا این پولا شد 100 تومن ونمی شه خونه خرید...بااینحال شوهرم می گه من باهاش همکاری ندارم واصلا خوبی خانوادمو نمیبینه واصلا اهمیت نمی ده خانوادس به ما ضرر زدن و میگه ما خونشوون مفت نشستیم !! بااینکه هرچی می خره به اونام می ده (خانوادش وضع مالی خوبی دارن) همش مهمونی دعوتشون می کنه و کباب و.. میزنه ...و من می گم حتی اگه پدرتم نباشه که نخواد کمک کنه ما بهشون پول دادیمو مجانی ننشستیمو ارزش پولمون از اون سال کلی اومد پایین ...
اما کو گوش شنوا..
خودم شاغلم .. خرج خودمو در میارم... حرف میشنوم تو کارامم دخالت میشه..
بحثم فقط چادر نیست من مشکلاتم باهاشون زیاده اما وقتی تواین یکی هم دخالت دارن عذاب بیشتری می کشم

اللیل والنهار;1024925 نوشت:
از نظر شما یه عروس خوب چطوری باید باشه؟

یه مادر شوهر خوب چطور؟


یه عروس خوب ، عروسی یه که هوای شوهرشو بچشو داشته باشه ... در حد عرف به خانواده ی همسرش احترام بزاره و تاجایی که می تونه کمک حاالشون باشه و در حدی باشه که ابروشون حفظ بشه
یه مادر شوهر خوب اونی یه که تو کار عروسش دخالت نکنه ....سیاست بازی و زرنگ بازی نداشته باشه .. موذی گری نکنه ..خودشو با ادا اطوار ودروغ به مریضی نزنه که هردکتری بره بگه شما که چیزیت نیست ....حرفاشو برای خودش نگه داری.... از لحظه ای که ادمو دید تا وقتی خواست بره یه بند نصیحت نکنه وادمو از هرچی دین هست زده نکنه .... در کل سرش تو لاک خودش باشه ... محبتم نکرد نکرد اما احترام بزاره به شخصیت طرفش



[="Times New Roman"][="Black"]علت اصلی بوجود اومدن این مسئله برای شما عملکرد منفعلانه ی شوهرتون هست

شوهر شما باید پشت و مشت شما باشه و این مسائل رو مدیریت کنه

و حد و حدود رو بین شما و خانواده اش مشخص کنه

نه جوری که حقوق خانواده اش رو ضایع کنه و نادیده بگیره

نه اینجوری که روح و روان شما بهم بریزه

شما علاوه بر عمل کردن به توصیه های کارشناس محترم

خوبه روی مهارت جسارت و نه گفتن و افزایش اقتدار همسرتون هم کار کنید

تا بتونند تصمیمات محکم و قاطعی در این زمینه بگیرند[/]

just God;1025142 نوشت:
یه مادر شوهر خوب اونی یه که تو کار عروسش دخالت نکنه ....سیاست بازی و زرنگ بازی نداشته باشه .. موذی گری نکنه ..خودشو با ادا اطوار ودروغ به مریضی نزنه که هردکتری بره بگه شما که چیزیت نیست ....حرفاشو برای خودش نگه داری.... از لحظه ای که ادمو دید تا وقتی خواست بره یه بند نصیحت نکنه وادمو از هرچی دین هست زده نکنه .... در کل سرش تو لاک خودش باشه ... محبتم نکرد نکرد اما احترام بزاره به شخصیت طرفش

با سلام

خیلی دوست داشتید یه مادر شوهر با تمام این ویژگی هایی که بهش اشاره کردید داشته باشید؟

just God;1025141 نوشت:
سلام ..بله متاسفانه تک عروسم اما یه برادر شوهر 30 ساله مجرد و یه برادر شوهر 14ساله
از لحاظ مالی می تونیم خونه رهن کنیم ولی شوهرم نمیاد میگه وقتی خونه پدرم خالی یه مگه با پول مشکل دارم یا میگه اگه بریم پشت خانوادم حرف میزنن ..بخاطر همین می گه تا وقتی خونه نخریدیم همینجا هستیم که خونه هم گرون شد...اما نخریدن خونمون و ضضرمون خیلی تقصیر خانواده همسرم بود چون وقتی ماخونشون اومدیم پول مارو در ازای عوض کردن ماشینشون ازمون گرفتن (شاسی بلند خریدن) وگفتن پولتونو می دیم اما چند سال شدوندادن و من دیگه امسال از پدر و برادر خودم مبلغ قابل توجهی پول گرفتم پس انداز کردبم تا بتونیم وام بگیریم و طلاهامو فروختم ..اما کلا این پولا شد 100 تومن ونمی شه خونه خرید...بااینحال شوهرم می گه من باهاش همکاری ندارم واصلا خوبی خانوادمو نمیبینه واصلا اهمیت نمی ده خانوادس به ما ضرر زدن و میگه ما خونشوون مفت نشستیم !! بااینکه هرچی می خره به اونام می ده (خانوادش وضع مالی خوبی دارن) همش مهمونی دعوتشون می کنه و کباب و.. میزنه ...و من می گم حتی اگه پدرتم نباشه که نخواد کمک کنه ما بهشون پول دادیمو مجانی ننشستیمو ارزش پولمون از اون سال کلی اومد پایین ...
اما کو گوش شنوا..
خودم شاغلم .. خرج خودمو در میارم... حرف میشنوم تو کارامم دخالت میشه..
بحثم فقط چادر نیست من مشکلاتم باهاشون زیاده اما وقتی تواین یکی هم دخالت دارن عذاب بیشتری می کشم

سلام مجدد. من تجربه خودمو میگم. مادر من و پدرم هر دو معلم بودند. یکسال اول خونه پدر شوهر بودند و در همان یکسال اول برای سی سال بذر بی محبتی و بی احترامی و سردی بین زن و شوهر توسط مادر شوهر پاشیده شد. در مورد دو تا از عموهام هم همین طور بود. تا اینکه عموی آخرم وقتی ازدواج کرد، همسرش که 16 سالش هم بود گفت که من به هیچ وجه با مادر شوهر یکجا زندگی نمیکنم. و بنابراین از روز اول اونها با پافشاری فراوان جدا زندگی کردند و الان که 32 سال از ازدواجشون میگذره خوشبخت ترین و مستقل ترین زوج در این خانواده اند.

تمام دوستان من هم که با والدین پسر زندگی میکردن در 2 سال اول به مشکلات فراوان خوردند و متاسفانه برای تعداد زیادیشون این مشکلات در سالهای بعد از جدا شدن هم وجود داره و سردی و بی محبتی رو منجر شده. یکی از دوستان من با بچه 3 ماهه به بغل وسایلش را جمع کرد و پس از فحش باران شدن توسط خانواده شوهرش از پله ها پایین اومد و رفت خونه باباش و تا یکماه هم اونجا بود و به شوهرش گفت که اگر منو میخوای باید برام ولو در حلبی آباد خونه بگیری. الان که ازش میپرسم میگه روابط بین من و شوهرم معمولیه تا زمانی که اونها دوباره دخالت نکنند اما متاسفانه دیگه هیچ وقت به روزهای اول ازدواج هرگز نمیرسه و ما دوتا همدیگر رو تحمل میکنیم .

یکی از دوستان من هم پدر شوهرش 10 سال قبل 16 تومن ازش پول گرفت به جای اینکه برات عروسی میخوام بگیرم و اینکه تو طبقه پایین خونه ما میای میشینی. اما با اون پول برای دخترشون جهیزیه مفصل خریدن و بعد پسر رو مجبور کردن تا 11 تومن دوباره هزینه عروسی و طلاها رو خودش بده و با اینکه خودشون وضعشون خیلی خوب بود این تازه عروس و داماد رو برای سالها بردن زیر بار قرض که الان 8 سال میگذره هنوز کمر راست نکردن. و البته دخالت فراوان در زندگی اینها کردن و خیلی اذیت کردن.

مردهایی که بتونن روابط بین همسرشون و والدینشون رو مدیریت کنن بسیار بسیار کم هستند. لااقل من تا حالا در اطرافیانم ندیدم. بنابراین این زنها هستند که باید باهوش و زیرک باشند و سطح این تنشها رو به حداقل برسونن.

یک خانمی بنام مری هم بودن که قبلا تاپیکی در این خصوص زدن. ایشون هم شوهرشون رو عاشقانه دوست داشتند اما به تدریج با دخالتهای بیجای خانواده از هم دیگر متنفر شدند. ایشو هم با خانواده شوهر در یک جا بودند و سطح فرهنگی بالاتری داشتند و شوهر توان مدیریت روابط همسر و والدینش رو نداشت. الان متاسفانه به طلاق رسیدن و مجددا اومدن درخواست راهنمایی کردن که چطور بتونن مهریه شون رو در طلاق توافقی بگیرن.

قبل از اینکه به مرحله تنفر کامل از شوهرت برسی لطفا دست بکار شو و به هر شکلی که میتونی خونه تو از اونها جدا کن.

اگر مشکل فقط چادر سر کردن بود حتما میگفتم این کار و بکنید. ولی مشکل شما وجود اختلافات هست و چادر نیست.
برای حل این مشکل باید جدی باشید و درست عمل کنید.
بنظرم با همسرتون به مشاوره برید و در جاهایی قاطع باشین و جاهایی کوتاه بیاین تا مشکل حل بشه.

صائب تبریزی;1025171 نوشت:
قبل از اینکه به مرحله تنفر کامل از شوهرت برسی لطفا دست بکار شو و به هر شکلی که میتونی خونه تو از اونها جدا کن.

باسلام

به نظرم این دید بسیااااااااااااااااااار منفی که تو فرهنگ ایرانی به مادر شوهر و... هستش شرایط رو برای بروز این مسائل مستعدتر میکنه Smile

اللیل والنهار;1025175 نوشت:
باسلام

به نظرم این دید بسیار منفی که تو فرهنگ ایرانی به مادر شوهر و... هستش شرایط رو برای بروز این مسائل مستعدتر میکنه :)

خیر خانم. دخالتهای متعدد در زندگی زوجهای جوان ودیدن تجربه تلخی های این زوجها توسط دیگران باعث شده که افراد عاقل از ریسمان سیاه و سفید بترسند و پرهیز کنند.

صائب تبریزی;1025177 نوشت:
خیر خانم. دخالتهای متعدد در زندگی زوجهای جوان ودیدن تجربه تلخی های این زوجها توسط دیگران باعث شده که افراد عاقل از ریسمان سیاه و سفید بترسند و پرهیز کنند.

باسلام
خب من هم به همون ریسمان سیاه و سفید اشاره کردم دیگه

منظور منم از اون دید منفی همچین چیزی هستش

نگاه از موضع بالا به همسر و خانواده همسر تو پستهای ایشون کاملا هویدا هست

البته دارم با توجه به توضیحات خودشون تو پستها اینو عرض میکنم من که شناختی از ایشون ندارم

اللیل والنهار;1025181 نوشت:
باسلام
خب من هم به همون ریسمان سیاه و سفید اشاره کردم دیگه

منظور منم از اون دید منفی همچین چیزی هستش

نگاه از موضع بالا به همسر و خانواده همسر تو پستهای ایشون کاملا هویدا هست

بعضی از افراد در مقایسه با افراد دیگه شایسته تر هستند و نمیتونن خودشونو خفه کن و لیاقتهاشون رو بخاطر بی لیاقتی و بی شعوری بقیه نادیده بگیرند.

اگر کسی فرد لایقی باشه و بخواد با این توانایی هایی که داره و استعدادهایی که خدا بهش داده زندگی خوشو به بهترین نحو بسازه و نخواد به پایین تر از چیزی که میتونه بهش برسه سقوط کنه اما کسی بیاد و به این نگرش لقب "دید منفی"بده......... خدا به این فرد لایق صبر بده!

چند لینک که مربوط به یکی از کاربرانی هست که مشکلی مشابه شما داشتند و راهنمایی هایی که شدند و نتیجه تلاشهاشون رو براتون میگذارم.

http://www.askdin.com/showthread.php?t=59605

http://www.askdin.com/showthread.php?t=62882

http://www.askdin.com/showthread.php?t=64657

در نهایت این شما هستید که تصمیم میگیرید چطور زندگیتان را مدیریت کنید تا به آرامش و کمال برسید. هیچ کس به جز شما مسئولیت این امر رو بر عهده نخواهد گرفت.

صائب تبریزی;1025185 نوشت:
اگر کسی فرد لایقی باشه و بخواد با این توانایی هایی که داره و استعدادهایی که خدا بهش داده زندگی خوشو به بهترین نحو بسازه و نخواد به پایین تر از چیزی که میتونه بهش برسه سقوط کنه اما کسی بیاد و به این نگرش لقب "دید منفی"بده......... خدا به این فرد لایق صبر بده!

متوجه شرایطی ایشون هستم .

و این موضوعی که بنده عرض کردم هیچ ربطی به سقوط کردن ایشون و استعدادهاشون نداره که شما بفرمایید خدا صبر بده یا نده

متوجه منظور بنده نشدید

وقتی زن از موضوع بالا به همسرش یا خانواده همسرش نگاه کنه خواه ناخواه تنشهایی ایجاد میشه

از طرفی اون اقتدارمردانه از بین میره

در این صورت با بودن استعداد و توانمندی چون این فرد برای بالا رفتن و سقوط نکردن نیاز به یه سری همراهی ها از سمت این افراد داره پس همچنان درجا میزنه

اللیل والنهار;1025190 نوشت:
متوجه شرایطی ایشون هستم .

و این موضوعی که بنده عرض کردم هیچ ربطی به سقوط کردن ایشون و استعدادهاشون نداره که شما بفرمایید خدا صبر بده یا نده

متوجه منظور بنده نشدید

وقتی زن از موضوع بالا به همسرش یا خانواده همسرش نگاه کنه خواه ناخواه تنشهایی ایجاد میشه

از طرفی اون اقتدارمردانه از بین میره

در این صورت با بودن استعداد و توانمندی چون این فرد برای بالا رفتن و سقوط نکردن نیاز به یه سری همراهی ها از سمت این افراد داره پس همچنان درجا میزنه

این موضع بالا از اول که نبوده. به تدریج ایجاد شده. این خانم از ابتدا با موضع بالا نگاه نمیکرده. قبول کنید که اگر شما هم مدتی در معرض مقایسه و تحقیر و زخم زبان بی جای فردی قرار بگیرید و خون دل بخورید نسبت به او موضع بالا پیدا میکنید. این طبیعی است.

اقتدار مردانه خوبه که دوطرفه باشه. خوبه که مرد وسایل آرامش همسرش رو فراهم کنه تا در مقابل اقتدارش هم حفط بشه. اقتدار مردانه چیز خوبیه ، که 90 درصد مردها از اول ندارند و توهم میزنند که نخییییر، ما داشته ایم و زنمان خرابش کرده!!!!!!
فردی که مستعده اگر در محیط مستعد رشد کنه پیشرفتش صد چندان میشه و اگر در محیط مزخرفی باشه درجا میزنه و در خودش میشکنه. بله حرف شما درسته .آدمی که میخواد به کمال برسه باید محیط مناسبی رو برای اینکار انتخاب کنه وگرنه درجا میزنه. این خانم با زندگی در کنار خانواده شوهر در حال درجا زدن هست. توجه کنید که زندگی ایشون رو با زندگی یک دختر در یک سریال مقایسه میکنند!!!!!!!!!!

ابن سینا با من چند درجه تفاوت داره؟! اگر همنشین من بشه (بالاجبار) در بهترین حالتش اینه که میشینه و به حرفهای من فقط گوش میده. نه من باید از او توقع داشته باشم که خواسته های من رو اجابت کنه و نه اون باید این توقع رو ایجاد کنه که حالا چون چند ساعتی همنشین منه پس من حق دارم که اون رو تا حد خودم پایین بکشم.

وقتی زن و مرد با هم ازدواج میکنن در خودشون دو تا حداکثر تناسبات رو احساس میکنند و بنابراین ازدواج میکنند. اما قرار نیست که زن با مادر شوهر و پدر شوهر هم حداکثر تناسبات رو داشته باشه تا بتونه زندگی خوب وخوشی داشته باشه. تعاملات اونها حداکثر باید مثل تعاملات من و ابن سینا باشه ، چند ساعت در هفته و بطور کنترل شده ودر چهار چوب مشخص. نه کار بجایی برسه که من به نظریات ابن سینا اشکال کنم!! و نه اون زحمت بکشه تا من رو توجیه کنه و حالیم کنه که چی به چیه.

مکان محل زندگی پسر و دختر به همین دلیل باید با والدینشون جدا باشه. اگر دختر همون میزان که با پسر متناسب بود، با خانواده اش هم متناسب بود انوقت میتوانند با هم تعامل بیشتری داشته باشند . چنانکه در قدیم به این شکل بود. اما امروزه اینطور نیست.

شفیق;1024909 نوشت:
شما میخواهید استقلالتان را در این مسأله به دست آورید که حق شماست؛ ولی شرایط زندگی به شما اجازه نمی دهد ولی اگر به اجبار هم شده به دست بیاوری چه چیزها و ارزشهایی را در زندگی از دست میدهی؟ می ارزد؟
گاهی لازم است مقداری راه را برای دیگران باز کنی تا آنها بعدها راههای بیشتری را برای شما بگشایند. یا به زبان خودمانی، گاهی باید به دل دیگران بود تا دیگران هم گاهی به دل ما رفتار کنند. فکر نکنید اگر اجازه بدهم آنها گستاخ تر می شوند و بیشتر روی من تسلط پیدا می کنند نه شما می توانید با ملایمت و مهربانی، دل آنها را به دست بیاورید.
به گفته امیرمومنان حضرت علی علیه السلام: «قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِيَّةٌ فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَيْهِ»[1] قلب های انسان سرگردان است و به سمت هر کس که به ایشان محبت کند می رود.

استاد ببخشید اما من واقعا متوجه این بخش از صحبتهایتان نمی شوم!! اگر ایشان بالاجبار استقلالشان را بدست بیاورد چه می شود؟ چرا مسئله را اینطور در نظرشان جلوه میدهید؟ به نظر شما وضع بدتر از این می شودکه اینها دارند عروسشان را بایک دختر در یک سریال مقایسه میکنند؟ یعنی اینقدر پررو شده اند که جرات همچین کاری را پیدا کرده اند. چرا اینقدر تلاش زنان برای بدست آوردن آرامش و استقلال را مخاطره آمیز جلوه می دهید؟؟

اگر ممکن است ، شما که کارشناس هستید و دید وسیع تری نسبت به امثال من در مسایل دارید بفرمایید که از پستهای این خانم بر می آید که آیا ایشان تا کنون راه را برای خانواده همسرشان باز کرده اند یا نه؟ آیا تاکنون مطابق دل خانواده همسرشان رفتار کرده اند یا نه؟ اگر رفتار نکرده اند، به نظر شما بهتر است دقیقا چکار کنند تا دل اونها رو بدست بیارند؟ اگر رفتار کرده اند آیا اونها نسبت به این خانم ملایم تر شده اند یا گستاخ تر؟

در مورد حدیثی هم که گفته اید ، متلسافانه من نمیتوانم ان را بپذیرم. افرادی که شخصیت مهر طلبی دارند با هر بار محبت پررو تر و بدتر می شوند. از طرفی قرار نیست که انسان در زندگی صبر و عاطفه و محبت خود را برای هر کسی خرج کند. یک زن در بهترین حالت می تواند همسر و فرزندانش را از محبت سیراب کند نه همه طایفه را! محبت به افراد باید کنترل شده و در چهارچوب لیاقت اونها باشد.

شفیق;1024909 نوشت:
آیا ارزش این همه جدل و بی خردی را دارد؟؟؟؟؟؟؟؟

یعنی اگر یک خانم بخواهد امور شخصی اش را خودش مدیریت کند و استقلال داشته باشد . این بی خردی است؟اگر امروز این خانم به دل مادر شوهر راه امد و چادر پوشید آیا شما به عنوان یک کارشناس که دارید این توصیه را می کنید، می تواندی گارانتی کنید که مادر شوهر پررو نشود و بعد در تمام شئون زندگی اینها دخالت نکند؟؟؟؟؟؟؟ اگر کرد انوقت دیگر نمیتوان جلویش را گرفت، چون یکبار قبلا در مسئله چادر، خرید منزل و.... جلویشان وا داده ایم و بنابراین فکر مکنند که همیشه اسمان همین رنگی است.

شفیق;1024908 نوشت:
آیا اصلا ارزش این همه جنگیدن دارد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شکست این نبرد حتمی است.

از آنجا که دارید بصورت یک اصل کلی این مطلب را بیان میکنید لازم است که برای نقض ان فقط یک مثال نقض بیاورم. بیش از 20 زن را دیده ام که در شرایطی مشابه جنگیده اند و استقلال زندگیشان را بدست اورده اند و شکست هم نخورده اند و خدا را بخاطر این امر شکر میکنند. چه بسا اگر منفعلانه رفتار میکردند و از اول از شکست می ترسیدند الان وضعیت به مراتب اسفبارتری داشتند.

یاهو

سلام

به نظر من بروید پیش یک روانشناس خوب اونها قشنگ راهکار بلدند و ...

اللیل والنهار;1025190 نوشت:
متوجه شرایطی ایشون هستم .

و این موضوعی که بنده عرض کردم هیچ ربطی به سقوط کردن ایشون و استعدادهاشون نداره که شما بفرمایید خدا صبر بده یا نده

متوجه منظور بنده نشدید

وقتی زن از موضوع بالا به همسرش یا خانواده همسرش نگاه کنه خواه ناخواه تنشهایی ایجاد میشه

از طرفی اون اقتدارمردانه از بین میره

در این صورت با بودن استعداد و توانمندی چون این فرد برای بالا رفتن و سقوط نکردن نیاز به یه سری همراهی ها از سمت این افراد داره پس همچنان درجا میزنه

کاملا با این موافقم که زن اگر از بالا نگاه کنه یا بالاتر باشه به مشکل برمیخورند.
ایشون گفتند خواستگار هیئت علمی داشتند و رد کردند.
مقاله در حد دکتری مینویسن
اما چیزی از شایستگی های همسر و خانواده اش نگفتند. که چی باعث شد چنیییین خواستگارانی و رد کنند.
یا اینطور هست و سنخیتی وجود نداره و یا حالت خودشیفتگی مطرحه.
زن اگر اعتماد و اعتقاد به همسرش داشته باشه سعی میکنه خودش و وفق بده و تحمل کنه مگر اینکه اعتماد و اعتقاد نباشه و خانواده مرد سطحشون پایین تر باشه و یا زن خودشیفته باشه و متوقع و با کوچکترین اختلاف ها مسائل بزرگتر پیش بیاد.

000000000000000000

[000000000000000000000000

00000000000000000

00000000000000

اپولونیوس;1025200 نوشت:
یاهو

سلام

به نظر من بروید پیش یک روانشناس خوب اونها قشنگ راهکار بلدند و ...

متاسفانه نمیاد..من خودم رفتم به من حق دادن

بهترین کار اینه شما خونه ی خودتون رو عوض کنین و از والدین شوهرتون فاصله بگیرید.علی الحساب به حرف های مادرشوهرتون توجه نکنید نشنیده بگیرید

ali 000;1025212 نوشت:
بهترین کار اینه شما خونه ی خودتون رو عوض کنین و از والدین شوهرتون فاصله بگیرید.علی الحساب به حرف های مادرشوهرتون توجه نکنید نشنیده بگیرید

منم موافقم

وقتی خونه مادر شوهر و عروس یکجا هست معمولا اقایون دچار ابهام نقش میشوند ...نمیدانند در نقش همسر باید باشند یا در نقش فرزند
و این باعث تعارض خواهد شد
استاد ما این رو تو دانشگاه گفت

من از کارشناس گرامی در همین زمینه چند تاسوال دارم.

شما در پستهای ابتدای تاپیک رابطه دختر و مادر خودش رو با رابطه عروس و مادر شوهر قیاس کردین و گفتین که همونطور که از نصایح و شاید دخالتهای مادرتون ناراحت نمیشین ، سعی کنید به همون دید به نظرات مادر شوهر هم نگاه کنید. من میخوام بپرسم که اساسا کی گفته دخترها با نظرات مادرهایشان مخالفت نمیکنند؟ این تفکر از کجا بوجود اومده که دخترها 6 دانگ به حرف مادرشان گوش میدهند و برای حرف مادر شوهر تره خرد نمیکنند؟؟؟!!! آدم اگر نرمال باشه باید استقلال فکری و اجتماعی خودش رو در هر شرایطی حفظ بکنه، چه زمانی که با مادرش در ارتباطه چه زمانی که با مادرشوهرش در ارتباطه. مگر اینکه تحت جبر منطقی مجبور به نرمش های خاصی باشه مثلا دختری که در خانه پدر هست و نفقه او بر عهده پدر هست، مجبور هست برای جلب رضایت والدین از برخی (و نه همه!) مواضع خودش کوتاه بیاد. همین رفتار رو دختر وقتی وارد خانه همسر میشه داره یعنی چون نفقه او بر عهده مرد هست و مرد رئیس و مدیر اصلی زندگی است ، زن اتوماتیک در تصمیمات و مواضع انعطاف به خرج میده و تا حد امکان خودش رو با همسرش (و نه پدر و مادر و خواهر و برادر همسرش) هماهنگ میکنه.

البته من به وضوح میبینم که دخترها در خانه پدر هم که هستند کماکان خیلی از خط قرمزهاشون برای بقیه روشن هست و گاها با والدین هم اصطکاک پیدا میکنند. نمونه ساده اش همین چادر پوشیدن. مادران محجبه زیادی را می بینیم که در خیابان کنار دختر هفت قلم آرایش کرده شان بدون ذره ایی ناراحتی قدر میزنند. انها پذیرفته اند که به نظر فرزندشان احترام بگذارند. مادری که دخترش را بزور و تهدید و ارعاب چادری میکند ، نتیجه ایی جز کاشته شدن بذر نفرت از مادر و چادر و دین نمیبیند. اینکه دختران زیادی را میبینید که تا در خانه پدر هستند از ترس والدین و .. چادری هستند اما وقتی ازدواج میکنند بلافاصله چادر را بر میدارند و میگویند دیگر اختیارم دست شوهرم است و دست پدرم نیست!

مطالب بعدی اینکه از صحبتهای استارتر بر میاد که به هنگام ازدواج از نظر مالی و تحصیلات و مذهبی با پسر کفو نبودند. بنابراین نمیتوان گفت که جزو آن دسته از انتخابهای موفقی هستند که 80 الی 70 درصد با همسر تناسب اولیه دارند. ایشان تناسبهای اولیه اش با همسر کم است و لذا برای اینکه همان کفویت های موثر در انتخابشان هم رنگ نبازد و از چشم نیفتد، شاید لازم باشد که زن و شوهر در اول ازدواج کمی تنها باشند. نقاط ضعف و قوت هم را بشناسند. سعی کنند خوبی های اولیه ایی که در طرف مقابل می بینند را در چشمشان بزرگ کنند و از ضعفها چشم پوشی کنند. تا بتوانند در وهله اول نقش همسری را خوب ایفا کنند.

حالا فرض کنیم که زن و شوهری که نیاز به چنین ارتباطی دارند، در یک ساختمان با والدین زندگی کنند. شما گفتید که والدین پسر از دختر انتظار درس و ... ندارند بلکه یک همسر خوب برای پسرشان و یک عروس خوب برای خودشان می خواهند. با احترام به شما بنده فکر میکنم که این تفکر آنها کاملا اشتباه و خود خواهانه است. یک زن و یا یک مرد وقتی وارد زندگی با کس دیگری می شود، در حالت خوشبینانه 5 سال طول میکشد تا مود زندگی دونفره دستش بیاید و سوار بر موج زندگی شود. اینکه از همان اول از دختر یا پسر انتظار داشته باشیم وظایف عروس و داماد بودن برایمان بجا بیاورند اشتباه است. انها اول یاد بگیرند که .وظایف همسری را بجا بیاورند، اگر بتوانند با هم خوب باشند اتوماتیک با والدین هم خوب خواهند بود . این را باید والدین بفهمند. خوشبختانه برخی از والدین می فهمند و متاسفانه تعداد زیادی نمی فهمند. اینکه چه کسی باید به والدین یاد بدهد که بگذارید اول این دو تا بهم جوش بخورند بعد انتظار داشته باشید که شما را هم کامل برسمیت بشناسند، گاهی محل ابهام است. یا خود پسر و دختر اینقدر رشد کرده و ثبات شخصیت از خود نشان داده که می تواند حد و مرز روابط را برای والدین خود روشن کند و انها را توجیه کند و یا اینکه ناچارا مثل این مورد اصطکاک پیش می آید و عروس و داماد باید با جبر و زور و اعصاب خوردی این مسئله را برایشان روشن کند.

اگر این تفکر من ایرادی دارد بفرمایید.

صائب تبریزی;1025197 نوشت:
از آنجا که دارید بصورت یک اصل کلی این مطلب را بیان میکنید لازم است که برای نقض ان فقط یک مثال نقض بیاورم. بیش از 20 زن را دیده ام که در شرایطی مشابه جنگیده اند و استقلال زندگیشان را بدست اورده اند و شکست هم نخورده اند و خدا را بخاطر این امر شکر میکنند. چه بسا اگر منفعلانه رفتار میکردند و از اول از شکست می ترسیدند الان وضعیت به مراتب اسفبارتری داشتند.

با تشکر از شما دوست گرامی: باید عرض کنم که بنده در مطالب قبل گفتم استقلال حق ایشان است ولی جنگیدن راهی است که همه می دانند و انجام هم می دهند و اگر قرار بود اثر داشته باشد تاکنون جواب میداد اما خانمی که بعد از بیست سال به استقلال رسید بیست سال از عمرش را جنگید و در این مسیر چه انرژی ها و ارزش هایی را از دست داد؟ چقدر رابطه زناشوئی اش حفظ شد به درستی؟ آیا فرزندانش در این مسیر آسیب ندیده اند؟
بله همه انسانها ممکن است با جنگیدن به چیزی که می خواهند برسند. ولی آیا ارزش دارد؟ اینکه بنده گفتم شکست حتمی است؛ یعنی چیزهایی را از دست خواهد داد که دیگر آن استقلال لذتی برایش ندارد. اگر قرار است انسان منطقی زندگی کند از جدل فاصله می گیرد.

just God;1025207 نوشت:
سلام مجدد. ممنون بابت راهنماییهاتون ..
از موضع بالا نگاه نمیکنم و فقط دارم تواین سایت این تفاوتهارو مطرح میکنم ...من به جز سطح علمی که دارم یه لیسانس دیگه هم همزمان با ارشد گرفتمو توچندزمینه علمی دیگه مدارک معتبر گرفتم دنیای خودم فقط دنبال درس وپیشرفت بودم...زمانی که همسرمو دیدم چهرش و متانتش به دلم نشست وقتی هم گفتن به مادرم علاقه ی زیاد دارم گفتم چه بهتر مردی که مادرشو دوس داره زنشم دوس خواهد داشت..
اما رد کردن خواستگارای دیگه یکیش این بود که میخواست از ایران خارج بشه وشد... دیگه اینکه یکی دیگه شرطش چادر بود که من قبول نکردم...اما فکرشو بکنین ! من بخاطر چادر یه دکترای .. رد کردم که خونه وماشین و امکانات وسطح اجتماعی بالاداشت اما همین چادر الان سرمه و شوهرم هیچکدوم اینارو نداره‌! و باید از خودم بزنم برای یه۶۰ متری بااینکه یه دوبلکس فلانجا وجود داشت اما من اون موقع به مادیات اهمیت نمیدادم چون خونه پدرم دلم و چشمم سیربود ..اما الان نه! الان به مادیات اهمیت میدم..اون خاستگارای ۶ هفت سال ازم بزرگتر بودن ..اونموقع میگفتم شوهرم تو رده سنی خودم باشه تا درکم کنه باهم بریم بگردیم جوونی کنیم اما برخلاف ظاهر شوهرم رفتارش مثه پیرمرداس و اصلا بلد نیس مثه جوونا خوش بگذرونه و بلند پروازی کنه

باسلام

کاملا متوجه شرایط شما هستم

از کجا معلوم همونهایی که جواب رد دادید بعدا سر مسائل دیگه که براتون مهمه به اندازه همین چادر به مشکل بر نمی خوردید؟

وقتی میگم از موضع بالا دقیقا همین موضوعاتی هست که بهش اشاره میکنید

شما همسرتون رو لایق نمیدونید و این حس و دید مرد زندگیتون رو از شما فراری میده بیشتر اونو به سمت خانواده و مادرش سوق میده

صائب تبریزی;1025193 نوشت:
این موضع بالا از اول که نبوده. به تدریج ایجاد شده. این خانم از ابتدا با موضع بالا نگاه نمیکرده. قبول کنید که اگر شما هم مدتی در معرض مقایسه و تحقیر و زخم زبان بی جای فردی قرار بگیرید و خون دل بخورید نسبت به او موضع بالا پیدا میکنید. این طبیعی است.

صائب تبریزی;1025193 نوشت:
فردی که مستعده اگر در محیط مستعد رشد کنه پیشرفتش صد چندان میشه و اگر در محیط مزخرفی باشه درجا میزنه و در خودش میشکنه. بله حرف شما درسته .آدمی که میخواد به کمال برسه باید محیط مناسبی رو برای اینکار انتخاب کنه وگرنه درجا میزنه. این خانم با زندگی در کنار خانواده شوهر در حال درجا زدن هست. توجه کنید که زندگی ایشون رو با زندگی یک دختر در یک سریال مقایسه میکنند!!!!!!!!!!

باسلام با این حرفهاتون اصلا موافق نیستم چون همین شرایط که شما میفرمایید افرادی رو دیدم که هم خودشون رشد کردن هم اطرافیان رو رشد دادند

صائب تبریزی;1025193 نوشت:
وقتی زن و مرد با هم ازدواج میکنن در خودشون دو تا حداکثر تناسبات رو احساس میکنند و بنابراین ازدواج میکنند. اما قرار نیست که زن با مادر شوهر و پدر شوهر هم حداکثر تناسبات رو داشته باشه تا بتونه زندگی خوب وخوشی داشته باشه. تعاملات اونها حداکثر باید مثل تعاملات من و ابن سینا باشه ، چند ساعت در هفته و بطور کنترل شده ودر چهار چوب مشخص. نه کار بجایی برسه که من به نظریات ابن سینا اشکال کنم!! و نه اون زحمت بکشه تا من رو توجیه کنه و حالیم کنه که چی به چیه.

دوتا خواهر تو یه خونه بزرگ شدند تناسب با هم ندارند یه بچه با پدر مادر خودش تناسب ندراه حالا شما میفرمایید بنده دارم میگم ایشون باید با همه اعضا خانواده همسرش تناسب داشته باشه Smile

حرف من اصلا این نیست

صائب تبریزی;1025218 نوشت:
من از کارشناس گرامی در همین زمینه چند تاسوال دارم.

شما در پستهای ابتدای تاپیک رابطه دختر و مادر خودش رو با رابطه عروس و مادر شوهر قیاس کردین و گفتین که همونطور که از نصایح و شاید دخالتهای مادرتون ناراحت نمیشین ، سعی کنید به همون دید به نظرات مادر شوهر هم نگاه کنید. من میخوام بپرسم که اساسا کی گفته دخترها با نظرات مادرهایشان مخالفت نمیکنند؟ این تفکر از کجا بوجود اومده که دخترها 6 دانگ به حرف مادرشان گوش میدهند و برای حرف مادر شوهر تره خرد نمیکنند؟؟؟!!! آدم اگر نرمال باشه باید استقلال فکری و اجتماعی خودش رو در هر شرایطی حفظ بکنه، چه زمانی که با مادرش در ارتباطه چه زمانی که با مادرشوهرش در ارتباطه. مگر اینکه تحت جبر منطقی مجبور به نرمش های خاصی باشه مثلا دختری که در خانه پدر هست و نفقه او بر عهده پدر هست، مجبور هست برای جلب رضایت والدین از برخی (و نه همه!) مواضع خودش کوتاه بیاد. همین رفتار رو دختر وقتی وارد خانه همسر میشه داره یعنی چون نفقه او بر عهده مرد هست و مرد رئیس و مدیر اصلی زندگی است ، زن اتوماتیک در تصمیمات و مواضع انعطاف به خرج میده و تا حد امکان خودش رو با همسرش (و نه پدر و مادر و خواهر و برادر همسرش) هماهنگ میکنه.

البته من به وضوح میبینم که دخترها در خانه پدر هم که هستند کماکان خیلی از خط قرمزهاشون برای بقیه روشن هست و گاها با والدین هم اصطکاک پیدا میکنند. نمونه ساده اش همین چادر پوشیدن. مادران محجبه زیادی را می بینیم که در خیابان کنار دختر هفت قلم آرایش کرده شان بدون ذره ایی ناراحتی قدر میزنند. انها پذیرفته اند که به نظر فرزندشان احترام بگذارند. مادری که دخترش را بزور و تهدید و ارعاب چادری میکند ، نتیجه ایی جز کاشته شدن بذر نفرت از مادر و چادر و دین نمیبیند. اینکه دختران زیادی را میبینید که تا در خانه پدر هستند از ترس والدین و .. چادری هستند اما وقتی ازدواج میکنند بلافاصله چادر را بر میدارند و میگویند دیگر اختیارم دست شوهرم است و دست پدرم نیست!

مطالب بعدی اینکه از صحبتهای استارتر بر میاد که به هنگام ازدواج از نظر مالی و تحصیلات و مذهبی با پسر کفو نبودند. بنابراین نمیتوان گفت که جزو آن دسته از انتخابهای موفقی هستند که 80 الی 70 درصد با همسر تناسب اولیه دارند. ایشان تناسبهای اولیه اش با همسر کم است و لذا برای اینکه همان کفویت های موثر در انتخابشان هم رنگ نبازد و از چشم نیفتد، شاید لازم باشد که زن و شوهر در اول ازدواج کمی تنها باشند. نقاط ضعف و قوت هم را بشناسند. سعی کنند خوبی های اولیه ایی که در طرف مقابل می بینند را در چشمشان بزرگ کنند و از ضعفها چشم پوشی کنند. تا بتوانند در وهله اول نقش همسری را خوب ایفا کنند.

حالا فرض کنیم که زن و شوهری که نیاز به چنین ارتباطی دارند، در یک ساختمان با والدین زندگی کنند. شما گفتید که والدین پسر از دختر انتظار درس و ... ندارند بلکه یک همسر خوب برای پسرشان و یک عروس خوب برای خودشان می خواهند. با احترام به شما بنده فکر میکنم که این تفکر آنها کاملا اشتباه و خود خواهانه است. یک زن و یا یک مرد وقتی وارد زندگی با کس دیگری می شود، در حالت خوشبینانه 5 سال طول میکشد تا مود زندگی دونفره دستش بیاید و سوار بر موج زندگی شود. اینکه از همان اول از دختر یا پسر انتظار داشته باشیم وظایف عروس و داماد بودن برایمان بجا بیاورند اشتباه است. انها اول یاد بگیرند که .وظایف همسری را بجا بیاورند، اگر بتوانند با هم خوب باشند اتوماتیک با والدین هم خوب خواهند بود . این را باید والدین بفهمند. خوشبختانه برخی از والدین می فهمند و متاسفانه تعداد زیادی نمی فهمند. اینکه چه کسی باید به والدین یاد بدهد که بگذارید اول این دو تا بهم جوش بخورند بعد انتظار داشته باشید که شما را هم کامل برسمیت بشناسند، گاهی محل ابهام است. یا خود پسر و دختر اینقدر رشد کرده و ثبات شخصیت از خود نشان داده که می تواند حد و مرز روابط را برای والدین خود روشن کند و انها را توجیه کند و یا اینکه ناچارا مثل این مورد اصطکاک پیش می آید و عروس و داماد باید با جبر و زور و اعصاب خوردی این مسئله را برایشان روشن کند.

اگر این تفکر من ایرادی دارد بفرمایید.


باید خدمت شما عرض کنم که منظور بنده از اینکه نگاه کن نسبت به مادرت چگونه هستی؛ منظور بنده این نبوده که صددرصد به حرف خانواده هستی منظور بنده این است که همانطور که اگر مادرت نظر مخالفی داشته باشد به عنوان یک نظر مخالف به آن نگاه می کنی نه چیز دیگر و بیشتر، همانگونه با مادرهمسرت باش.
همه روانشناسانی که در زمینه مشاوره پیش از ازدواج کار می کنند بر این زمینه تأکید دارند که ببینید هدفتان در ازدواج چیست؟
اگر هدف را یافت پس برای بدست آوردنش تلاش کند اگر هدف این خانم استقلال بود که باید در همان زمان آشنایی بیان می کردند. ازدواج به همان اندازه که دریافت است پرداخت نیز می باشد. یعنی باید از چیزهایی گذشت تا چیزهایی را به دست آورد.

شفیق;1025220 نوشت:
با تشکر از شما دوست گرامی: باید عرض کنم که بنده در مطالب قبل گفتم استقلال حق ایشان است ولی جنگیدن راهی است که همه می دانند و انجام هم می دهند و اگر قرار بود اثر داشته باشد تاکنون جواب میداد اما خانمی که بعد از بیست سال به استقلال رسید بیست سال از عمرش را جنگید و در این مسیر چه انرژی ها و ارزش هایی را از دست داد؟ چقدر رابطه زناشوئی اش حفظ شد به درستی؟ آیا فرزندانش در این مسیر آسیب ندیده اند؟
بله همه انسانها ممکن است با جنگیدن به چیزی که می خواهند برسند. ولی آیا ارزش دارد؟ اینکه بنده گفتم شکست حتمی است؛ یعنی چیزهایی را از دست خواهد داد که دیگر آن استقلال لذتی برایش ندارد. اگر قرار است انسان منطقی زندگی کند از جدل فاصله می گیرد.

متشکرم استاد. جسارتا چرا باید رسبدن به ایتقلال 20 سال طول بکشد؟ ! چه لزومی دارد که این پروسه را اینقدر طولانی نشان دهیم؟؟ زمانی 20 سال طول می کشد که ما 10 سال اول را با خواسته های غیر منطقی آنها راه آمده باشیم و لذا فکر کنند که همیشه در بر این پاشنه می چرخد. اما اگر از همان دو سه سال اول راه خود را جدا کنیم ، فکر نمیکنم بیش از 5 سال مستقل شدن طول بکشد.

بله جنگیدن را همه میدانند اما درست جنگیدن را نمیدانند، چه قدر خوب است که ما بجای اینکه راهکار تسلیم شدن را یاد بدهیم راهکار درست جنگیدن را یاد بدهیم. شاید این خانم اصلا تا به حال درست نجنگیده که جواب هم نگرفته، شاید تا به حال فقط داشته کوتاه می امده و چادری میشده و از داشتن خانه مستقل چشم پوشی میکرده و .... . اگر می جنگید وضعش شاید این نبود.

به نظر شما آیا در حالتی که مرد شناخت درستی از وظایف همسری ندارد و علایقش با علایق مادرش تنظیم می شود ، فرزندان آسیب نخواهند دید؟

ببخشید پس این همه که در دنیا جدل میکنند منطق ندارند؟ ملت فلسطین دارند 60 سال جدل میکنند و .... ما خودمان داریم با امریکا جدل میکنیم و سازش نمی پذیریم چون میدانیم یک قدم عقب برویم 10 متر جلو می آیند.

اشتباه می کنم؟؟؟

صائب تبریزی;1025224 نوشت:
ببخشید پس این همه که در دنیا جدل میکنند منطق ندارند؟ ملت فلسطین دارند 60 سال جدل میکنند و .... ما خودمان داریم با امریکا جدل میکنیم و سازش نمی پذیریم چون میدانیم یک قدم عقب برویم 10 متر جلو می آیند.

صائب تبریزی;1025224 نوشت:
اشتباه می کنم؟؟؟

همین دیگه دارم میگم دیدگاه بسیااااااااااااااااااااار منفی همینه

وقتی مادر شوهر = امریکا و اسرائیل میشه بله باید این عروس حتما بجنگه Smile

just God;1025205 نوشت:
صد درصد..مسلمه

خب الان که ندارید چه حسی دارید؟

شفیق;1025223 نوشت:
باید خدمت شما عرض کنم که منظور بنده از اینکه نگاه کن نسبت به مادرت چگونه هستی؛ منظور بنده این نبوده که صددرصد به حرف خانواده هستی منظور بنده این است که همانطور که اگر مادرت نظر مخالفی داشته باشد به عنوان یک نظر مخالف به آن نگاه می کنی نه چیز دیگر و بیشتر، همانگونه با مادرهمسرت باش.
همه روانشناسانی که در زمینه مشاوره پیش از ازدواج کار می کنند بر این زمینه تأکید دارند که ببینید هدفتان در ازدواج چیست؟
اگر هدف را یافت پس برای بدست آوردنش تلاش کند اگر هدف این خانم استقلال بود که باید در همان زمان آشنایی بیان می کردند. ازدواج به همان اندازه که دریافت است پرداخت نیز می باشد. یعنی باید از چیزهایی گذشت تا چیزهایی را به دست آورد.

متشکرم استاد. اما خیلی کلی پاسخ دادید. ممنون میشم با جزئیات بیشتر بیان کنید.
الان این خانم به نظر مادر شوهر به عنوان یک نظر مخالف نگاه نمیکند؟ پس به چه شکل نگاه میکند؟

به نظر شما کسی هست که در ازدواجش هدفش استقلال نباشد؟ بجز تعداد معدودی که از اول می خواهند انگل باشند اما انسانهای سالم یکی از اهدافشان در زندگی استقلال است. فرض میکنیم که این خانم از ابتدا نگفته که من منزل مستقل میخواهم، اما حالا میخواهد. چون از ابتدا نگفته تا آخر زندگی باید توسری بخورد که اگر میخواستی باید از اول میگفتی؟ مخصوصا که همسرشان امکان تامین مسکن مستقل را داشته اند و از انجام این وظیفه عمدا شانه خالی کرده اند.

متشکرم می شوم که شما از این خانم با ذکر سوالهای دقیقی که خودتان صلاح میدانید بپرسید که دریافتهای ایسان در این ازدواج چه بوده، تا مشخص شود در قبال آن باید چه هزینه هایی را پرداخت کنند.

اللیل والنهار;1025225 نوشت:
همین دیگه دارم میگم دیدگاه بسیااااااااااااااااااااار منفی همینه

وقتی مادر شوهر = امریکا و اسرائیل میشه بله باید این عروس حتما بجنگه :)

بله شما درست میگید، من منفی نگر هستم. دیدگاههای بسیااار مثبت شما قابل تقدیر است . نظر شما تامین شد؟ پست لایق صلوات زدن بود؟

بنده که این تساوی را ذکر نکردم و این زائیده تصور شماست. یک مثال زدم تا تشابه را نشان دهم و نه حتی تجانس را.

اللیل والنهار;1025222 نوشت:
باسلام با این حرفهاتون اصلا موافق نیستم چون همین شرایط که شما میفرمایید افرادی رو دیدم که هم خودشون رشد کردن هم اطرافیان رو رشد دادند

دوتا خواهر تو یه خونه بزرگ شدند تناسب با هم ندارند یه بچه با پدر مادر خودش تناسب ندراه حالا شما میفرمایید بنده دارم میگم ایشون باید با همه اعضا خانواده همسرش تناسب داشته باشه Smile

حرف من اصلا این نیست

با حرف بنده موافق باشید یا نباشید یا من با حرف شما موافق باشم یا نباشم، مسایل هیچ فرقی نمیکنند . بعضی چیزها قانون دارند و در برخی موارد استثنا از این قانون هم مشاهده میشه.

خیر بنده نگفتم شما دارید اینو میگید.

just God;1025209 نوشت:
ممنون از همراهیتون ..
شوهر من تو مدتی که باهم ازدواج کردیم فقط تخریب کرده منو...
اگه عروسک مادرش نشدمو بامادرش کلاس ارایشگری نرفتم میگه توی اون طویله ای که درس خوندی کاش یکم شعور یادت میدادن وقتی مادرم میگه باهم بریم میرفتی !
یا مثلا مادرش میگه هرکی درس بخونه دینو ایمانش خراب میشه و روزه نماز به زور میگیره ..
یا مثلا میگن درست چه به درد میخوره
مطمین باشین تو دنیای واقعی اعتماد به نفسی ندارم ..
چون من به گفته ی خیلی هااااچهره ی زیبایی دارم اما همه ازم تعریف میکنن الا شوهرمو خانوادش وبرعکس یه بار میگن برو لیزر کن یه بار میگن برو بوتاکس کن ....
از طرفی هم یه روز حالم خوب نباشه خونه رو مرتب نکرده باشم شوهرم میگه فقط بلدی درس بخونی عرضه هیچکاری نداری ..

دوست عزیز: شما به خاطر حرفهایی که شنیدی چه از همسرت و خانوادش و حقوقی که ازت ضایع شده دچار خشم و کینه هستی و تا این خشم کم نشه نمی تونی راهکار منطقی رو پیش بگیری.
با توجه به چیزهایی که شرح دادی شرایط روحی مناسبی نداری و همینطور به نظر می رسه غیر از مشکل با مادر همسرت، با همسرت هم دچار مسأله هستی.
پیشنهادی که بنده به عنوان کارشناس بالینی برای شما دارم شما در ابتدا نیاز به یک روانشناس برای بهتر کردن وضعیت روحی خودتون دارین تا بتونین تصمیم های منطقی بگیرین نه اینکه هیجانهای منفی ای که تو زندگی به شما منتقل شده باعث بشه تصمیم ها و رفتارهای هیجانی بروز بدین
مرحله بعد نیاز به یک زوج درمان دارین حتی اگر همسرتان نیامد. تکنیک هایی وجود دارد برای اینکه بتوان برای فردی که خواهان آن است که زندگی خود را بهبود بخشد اجرا کند حتی اگر همسرش همراهی نکند.
زندگی آنقدر ارزشمند است که باید برای بهتر شدن آن جنگید. جنگیدن به معنای آنکه تلاش کنی برای بهتر شدن زندگی. نه اینکه تلاش کنی برای جنگیدن با انسانهای دیگر.

استقلال در زندگی زناشویی یکی از مهمترین اهداف ازدواج است و کاملا هم درست است. اما استقلال فردی در زندگی زناشویی معنا ندارد. حتی اگر کتب خانواده درمانی یا زوج درمانی غربی را هم مطالعه بفرمایید همگی بر اجزای خانواده به عنوان یک کل می نگرند و گاهی با عنوان سیستم یاد می کنند یعنی باید اجزاء یک کل برای یک هدف کار کنند و ساز مخالف نزنند. و حدومرزهای خانواده بر دیگران بسته باشد. استقلال یک خانم که ازدواج کرده با همسر معنا پیدا می کند و اگر نتواند با همسر هماهنگ شود به مشکل برمی خورد. اگر ایشان به استقلال با همسرشان برسند حتما همسرشان از ایشان حمایت خواهند کرد برای همین است که بنده عرض کردم اقتدار همسرشان را اهمیت دهند. در مسأله پوشش همسرشان هم همان عقیده خانواده خودشان را دارند حالا چه درست و چه غلط. درحقیقت ایشان هم با همسرشان می جنگند و هم با خانواده همسرش. طبیعی است که یک نفر در مقابل چند نفر دوام نمی آورد.
اما اگر به این مسأله اینگونه بنگرد که همسرم از من چنین می خواهد(اگرچه قبل ازدواج درست حل نکرده اند) و این مسأله را از باب اقتدار همسر ببینند نه از باب زورگویی؟ بحث متفاوت می شود؟؟؟؟؟؟
باید دید که هر کس به زندگی زناشویی با چه نگاهی و هدفی می نگرد؟ و چقدر برایش ارزش قائل است تا آن را حفظ کند.

شفیق;1025232 نوشت:
استقلال در زندگی زناشویی یکی از مهمترین اهداف ازدواج است و کاملا هم درست است. اما استقلال فردی در زندگی زناشویی معنا ندارد. حتی اگر کتب خانواده درمانی یا زوج درمانی غربی را هم مطالعه بفرمایید همگی بر اجزای خانواده به عنوان یک کل می نگرند و گاهی با عنوان سیستم یاد می کنند یعنی باید اجزاء یک کل برای یک هدف کار کنند و ساز مخالف نزنند. و حدومرزهای خانواده بر دیگران بسته باشد. استقلال یک خانم که ازدواج کرده با همسر معنا پیدا می کند و اگر نتواند با همسر هماهنگ شود به مشکل برمی خورد. اگر ایشان به استقلال با همسرشان برسند حتما همسرشان از ایشان حمایت خواهند کرد برای همین است که بنده عرض کردم اقتدار همسرشان را اهمیت دهند. در مسأله پوشش همسرشان هم همان عقیده خانواده خودشان را دارند حالا چه درست و چه غلط. درحقیقت ایشان هم با همسرشان می جنگند و هم با خانواده همسرش. طبیعی است که یک نفر در مقابل چند نفر دوام نمی آورد.
اما اگر به این مسأله اینگونه بنگرد که همسرم از من چنین می خواهد(اگرچه قبل ازدواج درست حل نکرده اند) و این مسأله را از باب اقتدار همسر ببینند نه از باب زورگویی؟ بحث متفاوت می شود؟؟؟؟؟؟
باید دید که هر کس به زندگی زناشویی با چه نگاهی و هدفی می نگرد؟ و چقدر برایش ارزش قائل است تا آن را حفظ کند.

متشکرم استاد. من دو مطلب را برایم ابهام ایجاد شده. اول اینکه این خانم می گویند زمانی که ما دو تا با هم هستیم، خیلی با هم خوبیم و زمانی که پای خانواده اش به میان می آید روابطمان خراب می شود. شما می فرمایید که در زمینه پوشش، عقیده همسر این آقا همان عقیده خانواده است. به نظر شما آیا این عقیده شخصی خود مرد است و از استقلال فکری او ناشی شده یا اینکه تحت القائات خانواده وارد ذهن مرد شده است؟
از کجا می دانید که این اجبار به پوشش از جانب همسر، از باب زورگویی نیست و از باب نشان دادن اقتدار است؟ نظر شخصی خود مرد است یا از جانب خانواده اش به او تحمیل شده ایت؟

البته پرسشگر گرامی به روانشناس مراجعه کرده اند. شاید باید از ایشان بپرسبم به روانشناس چه گفته و روانسناس در نهایت چه توصیه ایی کرده است. شاید توصیه روانشناس اشتباه باشد ، چون پرسشگر میگوید او هم حق را به من داده. شاید باید به یک روانشناس دیگر مراجعه کند.

موضوع قفل شده است