جمع بندی رابطه‌ی ایمان و عمل در فلسفه‌ی ملاصدرا

تب‌های اولیه

11 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
رابطه‌ی ایمان و عمل در فلسفه‌ی ملاصدرا

بسم الله الرحمن الرحیم

عرض سلام و ادب

ملاصدرا در کتاب اسرار الآیات می فرماید:

"......فعل الصلاة و فعل الحج الذین هما عمدتا الاعمال البدنیه و الطاعات لیسا مثل الایمان و الیقین

بالامور المذکوره،و قال المومنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه.هذا تعریف المومن و لم یدخل فی حده

الا هذه المعارف الحقیقه لا شیئ من الاعمال.فلو فرض حصول هذه المعارف علی وجهها فی قلب احد من

الآدمیین من دون عمل حسنا او قبیحا لکان مومنا حقا فائزا بالسعاده الحقیقیه من غیر قصور و خلل فی ایمانه"

با توجه به بیان فوق دیدگاه ملاصدرا راجع به رابطه ی ایمام و عمل چیست؟

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد حافظ

[TD][/TD]

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و عرض ادب؛

حبیبه;1021183 نوشت:
ملاصدرا در کتاب اسرار الآیات می فرماید:

"......فعل الصلاة و فعل الحج الذین هما عمدتا الاعمال البدنیه و الطاعات لیسا مثل الایمان و الیقین

بالامور المذکوره،و قال المومنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه.هذا تعریف المومن و لم یدخل فی حده

الا هذه المعارف الحقیقه لا شیئ من الاعمال.فلو فرض حصول هذه المعارف علی وجهها فی قلب احد من

الآدمیین من دون عمل حسنا او قبیحا لکان مومنا حقا فائزا بالسعاده الحقیقیه من غیر قصور و خلل فی ایمانه"

با توجه به بیان فوق دیدگاه ملاصدرا راجع به رابطه ی ایمام و عمل چیست؟


ضمن تشکر از فاضل گرامی، سرکار خانم حبیبه، که مثل همیشه با پرسش‌های مبنایی، درصدد استکشاف لوازم و پیامدهای مبانی حکمت متعالیه و انکشاف لایه‌های مغفول در آن می‌باشند. امید است در سایه‌ی تعامل فعال دیگر کاربران با تاپیک‌های ایشان، به راهبرد «تولید علم» دست‌یازیم.

گویا صدرالمتألهین در سخن بالا می‌خواهد نقش عمل صالح را کمرنگ –یا اصلا بی‌رنگ- کند و تمام نقش در رسیدن به سعادت حقیقیه را به «ایمان و یقین» بدهد بطوری که اگر عمل صالح هم نبود مشکلی سعادت انسان را تهدید نمی‌کند و اصلْ همان ایمان و یقین و معرفت است؛ در حالی که ایشان درصدد بیان این مطلب نبوده، توجه به دیگر عبارات ایشان باطل کننده این تلقی است.

اگرچه صدراالمتألهین با استناد به آیه «وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و قوله تعالى‏ «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً، وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ، وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» درصدد بیان این حقیقت‌اند که اساسی‌ترین و ریشه‌ای‌ترین عامل تقرب و دستیابی به سعادت ابدی، علم و معرفت –علم و معرفتی که منجر به ایمان و یقین شود- است ولی چنین نیست که برای عمل نیز نقشِ قابل‌ توجهی قائل نباشند؛ بلکه عمل صالح برای دستیابی به سعادت اخروی، نقش ابزاری و وسیله‌ دارد. در حالی‌که علم و معرفت در نقشِ نتیجه و غایت ظاهر می‌شود. ایشان رابطه ایمان و عمل صالح را به فرایند زراعت و کشاورزی تشبیه می‌کند –شاید این تشبیه الهام گرفته کریمه‌ی «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ» باشد- همان‌طور که کشاورز بدون فعالیت زراعت، به محصول خوبی دست‌ پیدا نخواهد کرد انسان نیز بدون عمل صالح نمی‌تواند به نتیجه‌‌ی خوبی از ایمان و یقین دست‌ یابد.

همچنین ایشان رابطه ایمان و عمل صالح را به رابطه سلطان (مخدوم) –کسی که به او سرویس‌رسانی می‌شود- و خادم تشبیه می‌کند بدین ترتیب، ایمان و یقین –در اینجا همان علم و معرفت است- بدون عمل صالح مانند مخدوم و سلطانِ بدون خدمتگذار است.

اینکه ایشان بیان می‌دارد:
«فلو فرض حصول هذه المعارف على وجهها في قلب أحد من الآدميين من دون عمل حسنا كان أو قبيحا، لكان مؤمنا حقا فائزا بالسعادة الحقيقية من غير قصور و خلل في إيمانه» ترجمه: اگر فرض کنیم که معارف حقیقیه‌ی ناب در قلب کسی بدون عمل خوب یا بدی –یعنی با قطع نظر از هر گونه عمل و وارسته از هر نوع عملی- محقق شود چنین کسی مؤمن واقعی‌ایی است که به سعادت حقیقی دست‌ یافته است؛
برای نشان دادن این حقیقت است که عمل، فرع ایمان و یقین است و این دو در یک درجه و سطح نیستند و الا دستیافتن انسان به معارف حقیقیه بدون عمل، فرض بدون تحقق است؛ و شاهد بر آن یکی، آوردن «لو» امتناعیه بر سر جمله است –فلو فرض- و دیگر تعبیر خود صدرالمتألهین است که پس از این جمله می‌گوید: «و إن کان مجرد فرض؛ لکن الغرض التنبیه علی أن العرفان [یقین و ایمان] هو الاصل و العمود و العمل فرع له».[1]

در واقع ایمان و یقین اگر چه در تشبیه گفته شده غایت و نتیجه‌ی عمل صالح است ولی به یک اعتبار، علت غایی‌ایی است که عمل صالح از او پدید می‌آید؛ بدین صورت، او اصل است و عمل، فرع آن.

شاهد بر این که مجرد ایمان بدون عمل نمی‌تواند انسان را به سعادت جاویدان برساند و این جمله صدرالمتألهین تنها مجرد فرضی بود که به جهت بیان اهمیت ایمان و معرفت بیان شده بود، این سخن ایشان در مفاتیح الغیب است:
«أن المقرب إلى الحضرة الجلالية هو الإيمان و العمل الصالح لها»[2]

در عبارت بالا، از شمائی دور‌تر به ایمان و عمل صالح نظر شده و هم «ایمان» و هم «عمل صالح» هر دو با هم را عامل سعادت و تقرب به خداوند دانسته است. ولی نزدیک‌تر که می‌آییم می‌بینیم عاملیت و فاعلیت این دو، در یک سطح و درجه نیست؛ بلکه ایمان اصل است و عمل صالح، فرع.

شاید بتوان گفت از آنجا که علت غایی علتِ فاعلیتِ فاعل است و علت غایی در مقایسه با علت فاعلی، اصل و علت فاعلی فرع و برآمده از آن است در مورد «ایمان» و «عمل صالح» نیز می‌توان این تناظر را برقرار ساخت؛ یعنی «ایمان» به عنوان اتاق فرمان و «عمل صالح» به عنوان نیروی محرکه و خدمه، برای رسیدن به سعادت و رستگاری ایفای نقش می‌کنند.

از شواهد و شاید بتوان گفت از ادله‌ی دیگری که می‌توان گفت صدرالمتألهین در مقام تحقق خارجی «عمل صالح» را بریده از «ایمان» و «معرفت» نمی‌داند و در عبارت نقل شده از ایشان توسط پرسشگر محترم (سرکار خانم حبیبه) تنها «فرض» این بریده بودن را کرده است –آنهم به جهت غرض و مقصودی که گفته شد- عبارت وی در کتاب کسر الأصنام الجاهلیة است.[3] وی در این موضع بر این عقیده است که قصور در عملِ صالح ناشی از غلبه آتش شهوات و هواهای نفسانی است و چنین کسی –کسی که مغلوب هوای نفس و اسیر لذات است- قطعا گرفتار شبهات و تزلزل در معرفت و یقین خواهد شد.

در واقع، عمل صالح نسبت به این که معرفت و یقین خالی از خلل و نقص است، «علامیت» دارد –عمل صالح علامتی است برای پی بردن به سالم بودن یقین و معرفت-؛ یعنی معرفت و یقینِ حقیقی در وجودی خالی از شهوات محقق می‌شود؛ زیرا شهوات عامل ایجاد شبهه و شک اند و شبهه و شک، از بین‌برنده‌ی یقین و معرفت سالم‌ است.
پس نمی‌توان در مقام تحقق خارجی، ایمان را از عمل صالح جدا کرد و آن عبارت صدرالمتألهین، صرف فرض بود تا بگوید «ایمان و یقین» اصل است و «عمل صالح» فرع.


[/HR][1]. صدرالمتألهین، اسرار الآیات، تصحیح خواجوی، تهران: انجمن حکمت و فلسفه، ۱۳۶۰ش، ص ۴.

[2]. همو، مفاتیح الغیب، تصحیح خواجوی، تهران: موسسه تحقیقات فرهنگی، ص ۶۸۸.

[3]. همو، کسر الاصنام الجاهلیة، تصحیح و تعلیقه جهانگیری، تهران: بنیاد حکمت صدرا، ۱۳۸۱ش، ص ۶ -۷: (و أمّا قصوره‏ في العمل، فلكونه محترقا بنار الشّهوات‏ ، مستغرقا في بحر اللّذّات، أسيرا في أيدي الظّلمات‏ ... فلا يزال يملأ من الشّبهة ... و مع هذه الآفة الشّديدة و الدّاهية العظيمة وجدت‏ جماعة من العميان، و طائفة من أهل السّفه‏ و الخذلان، ادّعوا فيه علم المعرفة، و مشاهدة الحق‏ ... و الملازمة في عين‏ الشّهود، و معاينة الجمال الأحديّ، و الفوز باللّقاء السّرمديّ، و حصول الفناء و البقاء. و أيم اللّه أنّهم لا يعرفون شيئا من هذه‏ المعاني إلّا بالأسامي و المباني).


باسمه المومن

عرض سلام و ادب و آرزوی قبولی طاعات و عبادات

و نیز تشکر از پاسخ دقیق حضرتعالی

حافظ;1021966 نوشت:
«و إن کان مجرد فرض؛ لکن الغرض التنبیه علی أن العرفان [یقین و ایمان] هو الاصل و العمود و العمل فرع له».[1]

حافظ;1021966 نوشت:
«أن المقرب إلى الحضرة الجلالية هو الإيمان و العمل الصالح لها»[2]

وجه تطبیقی در کلام صدرا با فرازی از کلام نورانی مولی امیر المومنین علیه السلام یافتم(در ظاهر به نظر منطبق می رسد)

زحمت کشیده نظر شریفتان را بفرمائید:

"وَ اعْلَمْ أَنَّ لِكُلِّ ظَاهِرٍ بَاطِناً عَلَى مِثَالِهِ فَمَا طَابَ ظَاهِرُهُ طَابَ بَاطِنُهُ وَ مَا خَبُثَ ظَاهِرُهُ

خَبُثَ بَاطِنُهُ وَ قَدْ قَالَ الرَّسُولُ الصَّادِقُ (صلى‏ الله ‏عليه‏ و آله)إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْعَبْدَ وَ يُبْغِضُ عَمَلَهُ وَ يُحِبُّ الْعَمَلَ وَ يُبْغِضُ بَدَنَهُ......"

پ.ن

انسبوا الفضل لأهله


با سلام و آرزوی قبولی طاعات و مناسک؛

حبیبه;1023360 نوشت:
وجه تطبیقی در کلام صدرا با فرازی از کلام نورانی مولی امیر المومنین علیه السلام یافتم(در ظاهر به نظر منطبق می رسد)

چون «ظاهر»، عنوان «باطن» است و «باطن» علت «ظاهر»؛ و معلول بایستی با علت خود مناسبت داشته باشد بنابراین

حبیبه;1023360 نوشت:
...

"وَ اعْلَمْ أَنَّ لِكُلِّ ظَاهِرٍ بَاطِناً عَلَى مِثَالِهِ فَمَا طَابَ ظَاهِرُهُ طَابَ بَاطِنُهُ وَ مَا خَبُثَ ظَاهِرُهُ خبث باطنه

..."


منتهی از این باب که به لحاظ علمی، ظاهر خوب مستلزم باطن خوب است -یعنی ظاهر خوب علت علم ما به باطن خوب است-.

ولی اینچنین نیست که به لحاظ وجودی باطن خوب مستلزم ظاهر خوب -عمل صالح و صحیح- باشد اگرچه غالبا مستلزم اعمال شایسته و نیکو هست

پس در مواردی غیر غالب؛ اعمال ناشایستی از او سر می‌زند

ولی از آنجا که صدور این عمل ناشایست از سوی عبدِ محبوبی که باطنی نیکو دارد، دائمی نیست و او اکثرا با توبه به سوی حق رجوع می‌کند، نمی‌توان گفت موجب کدورت فطرت و ذات عبدِ محبوب می‌گردد. بنابراین، در عین حال که خود شخص عامِل به اعتبار حُسنِ باطن محبوب خداوند است عملِ وی -در این موارد غیر غالبی- مورد تنفر و بغض خداوند قرار خواهد گرفت.

ولی این مبغوض گشتن عملِ بنده‌ای که ذاتا محبوب خداوند است، عارضی است.

در نتیجه بر اساس گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله باید گفت خداوند بنده‌اش را به سبب نیکویی باطن دوست دارد ولی آنگاه که مرتکب اعمال ناشایستی می‌شود، عملش مورد بغض و بیزاری خدا خواهد شد:

حبیبه;1023360 نوشت:
إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْعَبْدَ وَ يُبْغِضُ عَمَلَهُ

اما از سوی دیگر، ممکن است کسانی که باطن خوشی ندارند در اثر عوامل مختلفی -مثلا مصاحبت با خوبان یا نفع شخصی- اقدام به کارهای خوش و شایسته بکنند ولی به دلیل انغماس و فرو رفتن در غواشی و عوارض مادی، هنوز از هیولای بدن مادی‌شان مجرد نشده‌اند -هنوز وارسته و وارهیده از نشئه بدن مادی خود نشده‌اند- گویا ذاتشان همان بدنشان است و لذا در حدیث از ذات و نفس این گونه افراد به «بدن» تعبیر شده است؛ در نتیجه، اگر چه عملشان محبوب حق‌تعالی است ولی ذاتشان -یا همان بدنشان به دلیل انغماسشان در بدن- مبغوض حق‌تعالی خواهد بود:

حبیبه;1023360 نوشت:
وَ يُحِبُّ الْعَمَلَ وَ يُبْغِضُ بَدَنَهُ

به نظر حقیر هم بیان ملاصدرا به خوبی بر این بیان نورانی منطبق است.

باسمه اللطیف

با سلام و تشکر از توضیحات حضرتعالی

حافظ;1023625 نوشت:
به نظر حقیر هم بیان ملاصدرا به خوبی بر این بیان نورانی منطبق است.

نکته ای که در سخن ملاصدرا وجود دارد این است که ایمان به تنهایی انسان را به سعادت می رساند ولو اینکه

ایمان بدون عمل تنها یک فرض است و نکته ی دقیقی که شما فرمودید این بود که این معنا بیانگر فرع بودن عمل صالح

و اصل بودن ایمان است.

منتهی آنچه در کلام امیرالمومنین علیه السلام وجود دارد از این هم بالاتر است:

"إن الله یحب العبد و یبغض عمله"

اولا حب خداوند به بنده به چه معناست و چه آثاری دارد؟

ثانیا در کلام حضرت سخن از "عبد" است می تواست شخص باشد یا مثلا"انسان":

إن الله یحب شخصا أو انسانا.....

اما اینکه می فرمایند یحب العبد،یعنی در آن شخص عبودیت وجود دارد و به لحاظ عبودیتش

خداوند او را دوست دارد و سپس می فرمایند اما عملش مورد بغض خداست یعنی عملش را دوست ندارد.

خب اینجا باید چه نتیجه ای گرفت؟

ایمان بدون عمل یا حتی همراه با عمل سوء محبوب خداست؟

چنین ایمانی مایه ی نجات است؟

اصلا چنین مومنی مصداق خارجی دارد؟

وقتی حب خدا به ایمان بنده یا عبودیتش قرار گرفت آنگاه آثار خارجی این حبّ چیست؟

و سوالاتی از این قبیل.

با سلام و ادب؛

حبیبه;1023832 نوشت:
حب خداوند به بنده به چه معناست و چه آثاری دارد؟

حب خدا، اگر چه در ذات خداوند متحد با اراده و مشیت اوست ولی به لحاظ رتبه، مقدم بر اراده حق و منشأ اراده اوست.

هر آنچه مطابق حق باشد محبوب خداست زیرا خداوند حق است و بیش از هر چیز، خودش محبوب خود است و به تبع این حب نفس هر جا حقی باشد محبوب اوست و هر چه باطل باشد مبغوض اوست

حبیبه;1023832 نوشت:
در کلام حضرت سخن از "عبد" است می تواست شخص باشد یا مثلا"انسان":

إن الله یحب شخصا أو انسانا.....

...

ایمان بدون عمل یا حتی همراه با عمل سوء محبوب خداست؟

چنین ایمانی مایه ی نجات است؟


از آنجا که عبودیتِ عبد،‌ حق است و در جایی که جان عبد، حقیقتاً وعاء چنین حقیقتی شده باشد؛ محبوب خدا قرار خواهد گرفت –و تعبیر «عبد» مشعر به این حقیقت است- ولی عمل ناشایست که در این وعاء به صورت عارضی قرار گرفته به دلیل باطل بودنش، مبغوض خداست.

خود ایمان با قطع نظر از این که منشأ عمل است قابلیت محبوبیت را دارد چون با وجود خداوند سازگار است پس در نظر او در زمره اغیار قرار نخواهد گرفت تا نسبت بدان غیرت ورزد

عمل نیکو نیز با قطع نظر از منشأ آن، مورد اراده و محبت خداست؛ به تعبیر دیگر، در زمره‌ی اغیار نیست تا مورد غیرت حق‌تعالی قرار بگیرد.

حبیبه;1023832 نوشت:
وقتی حب خدا به ایمان بنده یا عبودیتش قرار گرفت آنگاه آثار خارجی این حبّ چیست؟

شاید بتوان از این آیه کمک گرفت:‌
فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ‏ صَدْرَهُ‏ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يُؤْمِنُون‏ (انعام: ۱۲۵).
هر کسی که خدا هدایت او را بخواهد ظرفیتش را برای پذیرش معارف گسترش می‌دهد

حبیبه;1023832 نوشت:
حب خداوند به بنده به چه معناست و چه آثاری دارد؟

پاسخی دیگر:
شاید بتوان گفت این محبت، محبت تشریعی است همانند حبی که در این کریمه قرآنی بیان شده که
:
«لا يُحِبُ‏ اللَّهُ‏ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ اللَّهُ سَميعاً عَليماً»

به این معنا که اراده تشریعی یا به تعبیر دیگر، محبت تشریعی خداوند –در خداوند اراده همان محبت است- به وجود عبد به اعتبار عبودیت وی و به ایمان و معرفت او که مقوم این عبودیت است –با استناد به «ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» ای لیعرفون- تعلق گرفته است همانطور که اراده تکوینی او به تحقق فعل نیکو از شخص بی‌ایمان تعلق گرفته است -در جایی که این فعل از شخص بی‌ایمان صادر شده باشد -.

اگر چه حسن فعلی به اندازه‌ی خودش متعلق اراده و خواست تشریعی خدا هم هست اما همه آن نیست

و الله العالم

عرض سلام و ادب و تشکر از توضیحات حضرتعالی

و نیز عذرخواه بابت وقفه ی پیش آمده در بحث.

حافظ;1023996 نوشت:
هر آنچه مطابق حق باشد محبوب خداست زیرا خداوند حق است و بیش از هر چیز، خودش محبوب خود است و به تبع این حب نفس هر جا حقی باشد محبوب اوست و هر چه باطل باشد مبغوض اوست

اگر مومنی در تشخیص حق دچار خطا شد و یا عملش را به لحاظ تفسیری که از حق دارد مطابق آن دانست

آیا آن عقیده و آن تفسیر که لاجرم بر اساس توان و سعه ی علم او بوده و آن عمل مطابق با عقیده اش محبوب خداست؟

از یک سو"لا یکلف الله نفسا الا وسعها"را داریم

از یک سو به هر تقدیر حقیقت ثابتی(حق)وجود دارد که عمل و اعتقاد به آن محبوب خداست.

از سوی دیگر این بنده ی مومن خدا قصد و نیتش عمل به حق است و بیش از این ظرفیت و توان تشخیص نداشته!

چگونه باید اندیشید؟چه باید گفت؟

باسلام

عمل زاده ی ایمان . ایمان زاده ی عقل
عمل ایمان عقل هرسه تابع دل . دل خود زاده ی عقل

زاده بودن به این معنا که هرچی مادر افزایش یا کاهش داشته باشد فرزند خواهد داشت . پس دایره ی عقلی هر کس بزرگتر باشد طبعا ایمان و دل ( درجه فهم و ادراک ) قویتری خواهد داشت
عقل براساس استدلالات خودش عالم را بنا می کند و هرچه استدلالات قوی تر باشد نشانه ی بزرگی عقله ولی نشانه ی درستی استدلالات عقل نیست

پس در بدو تولد اولین نطفه ی عمل شبهه ای وجود دارد که در کل سه قوه دیگر ایمان عقل دل تاثیر می گذارد .. آن درستی یا نادرستی استدلالات عقلی ست
این درستی و نادرستی استدلالات عقلی باید از کجا تزریق شود تا ما تماما بگوییم مولود تازه متولد شده "ایمان اکنونی" من کاملا عاری از میکروب اشتباه ست عاری از استدلال غلط است
اینجاست که پای اسلام به میان میاد پای دانش ما از اسلام . هر فردی بر حسب تلاشش یا ظرفیت ذهنی خودش از این پرتو نور برمیداره و در عمل میبینیم چقدر باهم متفاوت عمل می کنیم .. چون ماها متفاوت استدلال می کنیم .. پس عمل صالحمان متفاوت زاده خواهند شد .. ما اخلاص در عمل را کامل درک نکردیم پس چون درکمان کامل نیست عملمان هم ثواب کمتر خواهد داشت .. دو رکعت نماز ما با دورکعت امام معصوم ع قابل قیاس نیست هرگز..

در ائمه اطهار ع ایشان همه در یک موضع خاص به یک صورت استدلال دارند وهمین است که ایشان همه مشابه هم عمل خواهند کرد هرگز اشتباه هم نمی کنند ..
اینجا ما می تونیم بفهمیم که سقف ظرفیت عقلی بشریت کجاست بهترین مولود عقل بشری چیست؟ عملی که اشتباه ندارد .. چطور بنا شده ؟ با استدلالی که کامله و نقصان ندارد چون اون استدلال کاملا صحیحه پس دل متولد شده کاملا آگاه و صحیح دستور میده ایمان در بالاترین حد قرار خواهد گرفت و عمل صالح به زیباترین شکل ممکن جلوه گر خواهد شد.

با سلام و تشکر از شما به خاطر پیگیری عالمانه مسئله؛

حبیبه;1024444 نوشت:
آیا آن عقیده و آن تفسیر که لاجرم بر اساس توان و سعه ی علم او بوده و آن عمل مطابق با عقیده اش محبوب خداست؟

از یک سو"لا یکلف الله نفسا الا وسعها"را داریم

از یک سو به هر تقدیر حقیقت ثابتی(حق)وجود دارد که عمل و اعتقاد به آن محبوب خداست.

از سوی دیگر این بنده ی مومن خدا قصد و نیتش عمل به حق است و بیش از این ظرفیت و توان تشخیص نداشته!

چگونه باید اندیشید؟چه باید گفت؟


انقیاد و استسلام خودْ یک حقیقتی مربوط به باطن شخص است که دارای لوازمی است از لوازم آن این است که در دلی که انقیاد باشد پیروی از نفس نیست. این انقیاد شخص، منطبق بر فطرت اوست.



نیت و قصد مؤمن در مرحله اوّل، خدا و سپس عمل است‏ از سوی دیگر نيّت و قصد كافر در مرحله اوّل غير خدا و سپس عمل است که با عمل به قصدش مى‏‌رسد.


آهنگ حرکت همه چیز با قصد خدا کوک شده است پس در موارد خطای در تطبیق، حرکت شخص در قسمت اول،‌ مطابق با حق و حقیقت است.


به عبارت دیگر اگر چه عملش مطابق با حق نیست ولی اعتقادش با حق مطابقت دارد.


و این اعتقاد اگر چه نتوانسته بهره‌ی عبد را در مقیاس حقیقت بیرونی پر کند ولی -به دلیلی که در ادامه خواهم گفت- به همین اندازه برای عبد نافع است.


خطای در تطبیق نه تنها در ساحت رفتار و مناسک بلکه در ساحت اعتقاد و معرفت نیز با هویتی پررنگ‌تر در جریان است؛ چه کسی در باب معرفت می‌تواند مدعی شود که به خود حضرت حق به عنوان مصدر و سرچشمه حقائق، معرفت پیدا کرده؛ چنانکه حضرت ختمی مرتبت می‌گوید «ماعرفناک حق معرفتک» ولی همان معرفت حاصل اگر چه در بردارنده همه معرَّف –حق‌ واقع- نیست ولی به اندازه‌ی خود سودمند است.


ما نیز معرفتمان از حق، مطابق با واقعیت حق آنچنان که هست نمی‌باشد و باید گفت «ماعرفناک حق معرفتک» در ما با فرکانسی شدید‌تر و قوی‌تر در جریان است؛ این کلام برای حضرت ختمی صلی‌الله علیه و آله نسبت به ذاتِ حق است چون ذات حق، اساسا قابلیت به چنگ آوردن توسط مظاهر از جمله مظهر انسانی را ندارد ولی هر یک از ما نسبت به اسم «الله» و «الرحمن» و ... -مراتب دستیافتنی برای انسان کامل- اینگونه‌ایم.


یکی از فروعات این نکته در علم عرفان، موضوع حق مخلوق یا حق مجعول است.


داستان بندگی هر یک از ما نسبت به خداوند نیز بر اساس همین «حق مخلوق»[1] -یا بهتر بگوییم حق مجعول یا برساخته- است –هر کسی از ظن خود شد یار من-؛

پس اگر چه حق مخلوق –یا حق مجعول- از جهتی عین حق واقعی است ولی غیر آن نیز هست –همه‌ی آن نیست- چون برساخته ذهن ماست و به این اعتبار، بر حق منطبق نیست ولی در عین حال به اندازه‌ی قامت نارسش، مفید فایده است: «انّ الحقّ المخلوق في الاعتقادات أول شي‏ء مرحوم بعد رحمتها بنفسها في تعلقها بايجاد المرحومين‏»[2]


شاید در علم اخلاق یا کلام، برای کسانی که به زعم اصابه به واقع، کاری مخالف واقع انجام می‌دهند به صورت مستدل مدح و استحقاق مدحی در نظر گرفته نشود ولی می‌توان در علم عرفان برای این گونه افراد به صورت مستدل حسابی باز کرد؛ زیرا، حقّ‏ مخلوق،‏ تجلّى حق سبحانه است بر حسب اعتقاد معتقدينِ به او؛ مخلوق ناميده شده به جهت اينكه مجعول و مخلوق است؛ و حق ناميده شده، براى اينكه معتقدين آن را حق مى‏دانند.


اثر دیگر این مطلب در مکاشفات و احوالات انسانی است که قابل پیگیری است.


آنجا هم که شخص با اعتقاد به مطابقت فلان عمل با واقع، اقدام به آن می‌کند و به اصطلاح انقیاد می‌کند اگر چه تیرش به خطا رفته، ولی در همان قسمت اعتقاد و انقیاد، بر اساس حق مشی کرده است؛ اگر چه همه حق نیست ولی به اندازه‌ی هستی‌اش از حق، مفید فایده است.


همچنین می‌توان مورد سؤال را به اوامر امتحانی نیز تشبیه کرد که در آنها صرفا انقیاد مورد محک و ارزیابی قرار می‌گیرد.



[/HR]
[=&quot][1]. حق بر دو قسم است. حق خالق و حق‏ مخلوق‏. حق خالق همان حق تعالى واجب الوجود است و حق‏ مخلوق‏، تجليات او سبحانه است در اشخاص به حسب اعتقاداتشان، كه هر معتقدى به حسب اعتقادى كه درباره حق تعالى دارد، حق تعالى به حسب اعتقادش در او تجلى مى‏كند و آن را به حسب كثرت و ظهور و بروزش در مجالى و مرايا، حق‏ مخلوق‏ نفوس مى‏گويند (علامه حسن‌زاده آملی، ممد الهمم، ص ۴۶۸).

[2]. جندی؛ شرح فصوص؛ ص ۶۲۰.



بسم الله الرحمن الرحیم

سؤال:

ملاصدرا در کتاب اسرار الآیات می‌نویسد:

«... فعل الصلاة و فعل الحج الذین هما عمدتا الاعمال البدنیه و الطاعات لیسا مثل الایمان و الیقین
بالامور المذکوره،و قال المومنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه.هذا تعریف المومن و لم یدخل فی حده
الا هذه المعارف الحقیقه لا شیئ من الاعمال. فلو فرض حصول هذه المعارف علی وجهها فی قلب احد من
الآدمیین من دون عمل حسنا او قبیحا لکان مومنا حقا فائزاً بالسعاده الحقیقیه من غیر قصور و خلل فی ایمانه»

ترجمه: «... انجام نماز و حج که غالبا این دو از سنخ اعمال بدنی هستند و اینگونه طاعات از سنخ ایمان و یقین نیستند، و [تعریف] مؤمنین [از لسان قرآن] کسانی اند که همه ایمان می‌آورند به خدا و ملائکه و کتب آسمانیِ او. این تعریف مؤمن است و در این تعریف جز این معارف حقیقیه [ایمان به آنها] چیز دیگری –مثل انجام عمل- داخل نیست. پس اگر فرض کنیم در قلب کسی این گونه معارف [و ایمان داشتن به این معارف] قرار گرفت بدون اینکه عملی انجام داده باشد چنین کسی مؤمن واقعی است و چنین شخصی به سعادت حقیقی نائل شده است بدون اینکه قصور و خللی در ایمانش باشد».


با توجه به بیان فوق، دیدگاه ملاصدرا راجع به رابطه‌ی ایمان و عمل چیست؟

پاسخ:
شاید کسی گمان کند صدرالمتألهین در سخن بالا می‌خواهد نقش عمل صالح را کمرنگ –یا اصلا بی‌رنگ- کند و تمام نقش در رسیدن به سعادت حقیقی را به «ایمان و یقین» بدهد بطوری که اگر عمل صالح هم نباشد مشکلی سعادت انسان را تهدید نمی‌کند و اصلْ همان ایمان و یقین و معرفت است؛ در حالی که ایشان درصدد بیان این مطلب نبوده، توجه به دیگر عبارات ایشان باطل کننده این تلقی است.

اگرچه صدراالمتألهین با استناد به آیه «وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (۱) و این قول خداوند سبحان‏ «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً، وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ، وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»(۲) درصدد بیان این حقیقت‌اند که اساسی‌ترین و ریشه‌ای‌ترین عامل تقرب و دستیابی به سعادت ابدی، علم و معرفت –علم و معرفتی که منجر به ایمان و یقین شود- است ولی چنین نیست که برای عمل نیز نقشِ قابل‌ توجهی قائل نباشند؛ بلکه عمل صالح برای دستیابی به سعادت اخروی، نقش ابزار و وسیله‌ را دارد. در حالی‌که علم و معرفت، جایگاهِ نتیجه و غایت را دارد.

ایشان رابطه ایمان و عمل صالح را به فرایند زراعت و کشاورزی تشبیه می‌کند –شاید این تشبیه الهام گرفته از دهمین آیه از سوره فاطر «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ» باشد- همان‌طور که کشاورز بدون فعالیت زراعت، به محصول خوبی دست‌ پیدا نخواهد کرد انسان نیز بدون عمل صالح نمی‌تواند به نتیجه‌‌ی خوبی از ایمان و یقین دست‌ یابد.

همچنین ایشان رابطه ایمان و عمل صالح را به رابطه سلطان (مخدوم) –کسی که به او سرویس‌رسانی می‌شود- و خادم تشبیه می‌کند بدین ترتیب، ایمان و یقین –در اینجا همان علم و معرفت است- بدون عمل صالح مانند مخدوم و سلطانِ بدون خدمتگذار است.

اینکه ایشان بیان می‌دارد:

«فلو فرض حصول هذه المعارف على وجهها في قلب أحد من الآدميين من دون عمل حسنا كان أو قبيحا، لكان مؤمنا حقا فائزا بالسعادة الحقيقية من غير قصور و خلل في إيمانه»(۳)

ترجمه: اگر فرض کنیم که معارف حقیقیه‌ی ناب در قلب کسی بدون عمل خوب یا بدی –یعنی با قطع نظر از هر گونه عمل و وارسته از هر نوع عملی- محقق شود چنین کسی مؤمن واقعی‌ایی است که به سعادت حقیقی دست‌ یافته است؛

و این برای نشان دادن این حقیقت است که عمل، فرع ایمان و یقین است و این دو در یک درجه و سطح نیستند و الا دستیافتن انسان به معارف حقیقیه بدون عمل، فرض بدون تحقق است؛ و شاهد بر آن یکی، آوردن «لو» امتناعیه بر سر جمله است (فلو فرض) و دیگر تعبیر خود صدرالمتألهین است که پس از این جمله می‌گوید: «و إن کان مجرد فرض؛ لکن الغرض التنبیه علی أن العرفان [یقین و ایمان] هو الاصل و العمود و العمل فرع له».(۴)

در واقع ایمان و یقین اگر چه در تشبیه گفته شده غایت و نتیجه‌ی عمل صالح است ولی به یک اعتبار، علت غایی‌ایی است که عمل صالح از او پدید می‌آید؛ بدین صورت، او اصل است و عمل، فرع آن.

شاهد بر این که مجرد ایمان بدون عمل نمی‌تواند انسان را به سعادت جاویدان برساند و این جمله صدرالمتألهین تنها مجرد فرضی است که به جهت بیان اهمیت ایمان و معرفت بیان شده است، سخن دیگر ایشان در کتاب مفاتیح الغیب است:

«أن المقرب إلى الحضرة الجلالية هو الإيمان و العمل الصالح لها».(۵)

در عبارت بالا، از شمائی دور‌تر به ایمان و عمل صالح نظر شده و هم «ایمان» و هم «عمل صالح» هر دو با هم را عامل سعادت و تقرب به خداوند دانسته است. ولی نزدیک‌تر که می‌آییم می‌بینیم عاملیت و فاعلیت این دو، در یک سطح و درجه نیست؛ بلکه ایمان اصل است و عمل صالح، فرع.

شاید بتوان گفت از آنجا که علت غایی، علتِ فاعلیتِ فاعل است و علت غایی در مقایسه با علت فاعلی، اصل و علت فاعلی فرع و برآمده از آن است در مورد «ایمان» و «عمل صالح» نیز می‌توان این تناظر را برقرار ساخت؛ یعنی «ایمان» به عنوان اتاق فرمان و «عمل صالح» به عنوان نیروی محرکه و خدمه، برای رسیدن به سعادت و رستگاری ایفای نقش می‌کنند.

از شواهد و شاید بتوان گفت از ادله‌ی دیگری که می‌توان گفت صدرالمتألهین در مقام تحقق خارجی «عمل صالح» را بریده از «ایمان» و «معرفت» نمی‌داند و در عبارت نقل شده از ایشان در سؤال، تنها «فرض» این بریده بودن را کرده است –آنهم به جهت غرض و مقصودی که گفته شد- عبارتِ دیگر وی در کتاب کسر الأصنام الجاهلیة است.(۶) وی در این موضع بر این عقیده است که قصور در عملِ صالح ناشی از غلبه آتش شهوات و هواهای نفسانی است و چنین کسی –کسی که مغلوب هوای نفس و اسیر لذات است- قطعاً گرفتار شبهات و تزلزل در معرفت و یقین خواهد شد.

در واقع، عمل صالح نسبت به این که معرفت و یقین خالی از خلل و نقص است، «علامیت» دارد –عمل صالح علامتی است برای پی بردن به سالم بودن یقین و معرفت-؛ یعنی معرفت و یقینِ حقیقی در وجود انسانِ خالی از شهوات محقق می‌شود؛ زیرا شهوات عامل ایجاد شبهه و شک اند و شبهه و شک، از بین‌برنده‌ی یقین و معرفت سالم‌ است.

پس نمی‌توان در مقام تحقق خارجی، ایمان را از عمل صالح جدا کرد و عبارت صدرالمتألهین –در سؤال- صرف فرض بود تا بگوید «ایمان و یقین» اصل است و «عمل صالح» فرع.

نتیجه:
ایمان و معرفت، اصل و ریشه نسبت به عمل صالح بوده، در حکم علت فاعلیت انسان برای انجام عمل صالح است. و عمل صالح نشانه‌‌ای برای ثبوت ایمان و معرفت راستین در فرد است.

پی‌نوشتها:
۱. آل‌عمران: ۱۹۱.
۲. همان.
۳. صدرالمتألهین، اسرار الآیات، تهران: انجمن حکمت و فلسفه، ۱۳۶۰ش، ص ۴.
۴. همانجا.
۵. همو، مفاتیح الغیب، تصحیح خواجوی، تهران: موسسه تحقیقات فرهنگی، ص ۶۸۸.
۶. همو، کسر الاصنام الجاهلیة، تصحیح و تعلیقه جهانگیری، تهران: بنیاد حکمت صدرا، ۱۳۸۱ش، ص ۶ -۷: (و أمّا قصوره‏ في العمل، فلكونه محترقا بنار الشّهوات‏ ، مستغرقا في بحر اللّذّات، أسيرا في أيدي الظّلمات‏ ... فلا يزال يملأ من الشّبهة ... و مع هذه الآفة الشّديدة و الدّاهية العظيمة وجدت‏ جماعة من العميان، و طائفة من أهل السّفه‏ و الخذلان، ادّعوا فيه علم المعرفة، و مشاهدة الحق‏ ... و الملازمة في عين‏ الشّهود، و معاينة الجمال الأحديّ، و الفوز باللّقاء السّرمديّ، و حصول الفناء و البقاء. و أيم اللّه أنّهم لا يعرفون شيئا من هذه‏ المعاني إلّا بالأسامي و المباني).

موضوع قفل شده است