جمع بندی آیا ممکن است کاری شرعی باشد اما اخلاقی نباشد؟
تبهای اولیه
سلام
آیا امکانش هست کاری شرعی باشه اما اخلاقی نباشه؟ منظورم از شرع حتی جواز داشتن بر انجام کاری هست.
ایا اگر کاری اینگونه بود و ما قسمت شرعی را انتخاب کردیم خداوند ما را به خاطر اینکه کار غیراخلاقی کردیم بازخواست می کند؟
خواهشا مفصل توضیح بدید خیلی وقت این سوال ذهنم را مشغول کرده @};-@};-@};-
width: 700 | align: center |
---|---|
[TD="align: center"]با نام و یاد دوست | |
[/TD] | |
[TD="align: center"] | |
[/TD] | |
کارشناس بحث: استاد حافظ | |
[TD][/TD] | |
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و تحیت خدمت «یا ودود» گرامی؛
آیا امکانش هست کاری شرعی باشه اما اخلاقی نباشه؟ منظورم از شرع حتی جواز داشتن بر انجام کاری هست.
ایا اگر کاری اینگونه بود و ما قسمت شرعی را انتخاب کردیم خداوند ما را به خاطر اینکه کار غیراخلاقی کردیم بازخواست می کند؟
ممکن است کاری به صورت کلی و بدون ملاحظهی مقارنات و لوازم جایز باشد ولی در شرایط مختلف ذیل عناوین ثانویهای غیر جایز شود.
ابتدا با یک مثال ساده عرفی مقصود از سخن فوق را توضیح میدهم: آیا انار خوردن جایز است؟ پاسخ کلی این سؤال و حکم اولیه این کار جواز است؛ اما حکم اولیه همین انار برای همسایهای که مالک انار نیست عوض میشود و ذیل عنوان دیگری مثلا عنوان ظلم و خوردن مال دیگران قرار میگیرد در نتیجه خوردن این انار برای همسایه جایز نیست یا مثلا خوردن این انار در ماه رمضان برای کسی که روزه است حرام است. ولی فقیه وقتی میخواهد حکم انار خوردن را بیان کند با قطع نظر از این مقارنات و ملازمات حکم کلی آن را بیان میکند.
پس ممکن است جوازات فقهی در شعاع ملاکات اخلاقی قرار بگیرند در نتیجه همان کاری که در ابتدا توسط فقیه جایز معرفی شده بود به نقیض آن -یعنی نبایسته- تغییر حکم یابد.
در واقع فقه در کارکرد امروزش حکم کلی افعال را با قطع نظر از این مقارنات و ملازمات بیان میکند و با حکم افعال جزئی بر سر صحنه عمل که با مقارنات و ملازمات، متفاوت از حکم اولی میگردند، زیاد کاری ندارد.
ولی اگر اجتهادات فقهی را توسعه دهیم؛ یعنی پس از ملاحظه مقارنات و ملازمات؛ حکمِ شرعیِ موضوعاتِ جزئی را استنباط کنیم، نمیتوان تصور کرد که کاری از لحاظ شرعی جایز باشد ولی از لحاظ اخلاقی نبایسته و ناشایسته باشد.
البته خلأهای دیگری در سنت اجتهاد است که باعث تولید این سؤال شما گردیده که انشاءالله در ادامه عرض میشود
خلاصه این که برخی موضوعات در حالت اولیه و معمولی جایز است مثلا احداث مراکز تفریحی برای جوانان؛ ولی همین امر جایز با ملاحظات دیگر، غیر جایز می شود مثلا در صورتی که در کنار این مراکز، هیچ مرکز تربیتی و علمی احداث نشود چون باعث سوق دادن جوانان به تنپروری و تنآسایی میشود و این برای نسل جوان یک مرز و بوم سمّ مهلک است.
سلامآیا امکانش هست کاری شرعی باشه اما اخلاقی نباشه؟ منظورم از شرع حتی جواز داشتن بر انجام کاری هست.
ایا اگر کاری اینگونه بود و ما قسمت شرعی را انتخاب کردیم خداوند ما را به خاطر اینکه کار غیراخلاقی کردیم بازخواست می کند؟
خواهشا مفصل توضیح بدید خیلی وقت این سوال ذهنم را مشغول کرده @};-@};-@};-
مورد ازینها زیاد داریم مثلا مسئله پوشش واجب مرد از دیدگاه یک سری فقها ، خب شرع یک چیز میگه ولی اخلاقا ناپسنده
سلام و تحیت بر شما؛
مورد ازینها زیاد داریم مثلا مسئله پوشش واجب مرد از دیدگاه یک سری فقها ، خب شرع یک چیز میگه ولی اخلاقا ناپسنده
اگر منشأ اخلاق «عقل» است و اگر عقل به عنوان یکی از رسول و پیامبر باطنی در کنار رسول و پیامبر ظاهری مطرح است؛
خب قاعدتا باید حکم شرعی و اولیه پوشش مردان در شرایط خاص هنگامی که با ملاکات اخلاقی سنجش میشود، عوض شود.
در پست ابتدایی عرض کردم که جوازات فقهی در شعاع ملاکات اخلاقی قرار میگیرند یعنی وقتی از دالان ملاکات اخلاقی رد میشوند رنگ میخورند و عوض میشوند
بنابراین حقیر این سخن شما را رد میکنم
سلام و تحیت بر شما؛اگر منشأ اخلاق «عقل» است و اگر عقل به عنوان یکی از رسول و پیامبر باطنی در کنار رسول و پیامبر ظاهری مطرح است؛
خب قاعدتا باید حکم شرعی و اولیه پوشش مردان در شرایط خاص هنگامی که با ملاکات اخلاقی سنجش میشود، عوض شود.
در پست ابتدایی عرض کردم که جوازات فقهی در شعاع ملاکات اخلاقی قرار میگیرند یعنی وقتی از دالان ملاکات اخلاقی رد میشوند رنگ میخورند و عوض میشوند
بنابراین حقیر این سخن شما را رد میکنم
سلام علیکم ، البته خب تا منظور از اخلاق چی باشه ، بیشتر عرف مد نظر بنده بود و البته خب احتمالا پرسش اصلی هم بیشتر دلالت بر عرف داره تا اخلاق به معنی خاص
سلام و تحیت؛
البته خب تا منظور از اخلاق چی باشه ، بیشتر عرف مد نظر بنده بود و البته خب احتمالا پرسش اصلی هم بیشتر دلالت بر عرف داره تا اخلاق به معنی خاص
یعنی چندتا اخلاق داریم؟ اخلاق عرفی و اخلاق دیگر؛
ملاک این دستهبندی چیست؟
آنوقت نسبت آن اخلاق دیگر با اخلاق عرفی چه نسبتی است؛ آيا از هم بیگانهاند؟ چه تفاوتها و شباهتهایی دارند؛
به نظر میرسد این فرق نهادن میان این دو اخلاق، برساختهی ذهن است و واقعیت خارجی ندارد
باسمه الحکم العدل
سلام و عرض ادب
پس ممکن است جوازات فقهی در شعاع ملاکات اخلاقی قرار بگیرند در نتیجه همان کاری که در ابتدا توسط فقیه جایز معرفی شده بود به نقیض آن -یعنی نبایسته- تغییر حکم یابد.
یعنی اخلاق،حکم فقهی مسئله ی مفروض را تغییر می دهد؟
مثلا حلال فقهی را به حرام یا حرام فقهی را به حلال بدل می کند؟
با سلام و تحیت؛ مثلا حلال فقهی را به حرام یا حرام فقهی را به حلال بدل می کند؟
یعنی اخلاق،حکم فقهی مسئله ی مفروض را تغییر می دهد؟
حکم شرعی عوض نمی شود مگر به اعتبار تغییر در موضوعش.
در واقع، موضوعِ حکم عوض میشود.
اگر بپذیریم که مهمترین منبع برای احکام اخلاقی، عقل است؛ عقل نیز میتواند در زمینهی عمل مکلف و حکم شارع اظهارنظر کند.
مرحوم میرزای قمی در یکی از فصول کتاب قوانین که در مورد عقل سخن گفته بر این عقیده است که من از حسن و قبح عقلی نیز پا را فراتر میگذارم بلکه اعتقاد دارم عقل صدای خداوند است و به ما میگوید که حکم شرعی چیست.
حتی لازم نیست کارکرد عقل را از ورای ملازمهای که میان حکم عقل و شرع گفتهاند (کلما حکم به العقل حکم به الشرع) ثابت کنیم بلکه به این واسطه نیز نیازی نیست [="]بلکه خدا دو پیامبر دارد و از دو طریق با ما سخن میگوید یکی از طریق پیامبران درون و یکی از طریق پیامبران بیرون؛ و این هر دو یکی هستند.
متاسفانه در علم اصول فقه، از عقل به عنوان یکی از منابع استنباط احکام شرعی یاد میشود ولی حق عقل به طور مستوفی داده نشده است.
گاهی دیده میشود عقلی که قویتر از بنای عقلاست، سهمی کمتر از بنای عقلا در استنباطات فقهی دارد.
از همه دوستان تقاضا میکنم مقالهی چاپ نشدهی استاد شهید مطهری را پیرامون «حق عقل در اجتهاد» مطالعه فرمایند.
پس به نظر میرسد اخلاق به اعتبار منبع -عقل عملی- هم در ساحت موضوعشناسی و تعیین مصداق و هم در ساحت محمولات و احکام شرعی، مصدر دگرگونی است
باسمه اللطیف
با تشکر از پاسخ حضرتعالی
حکم شرعی عوض نمی شود مگر به اعتبار تغییر در موضوعش.در واقع، موضوعِ حکم عوض میشود.
پس نقش اخلاق در این میانه چیست؟
اینکه موضوع حکم تغییر کند یک مسئله ی فقهی است نه اخلاقی.
پس به نظر میرسد اخلاق به اعتبار منبع -عقل عملی- هم در ساحت موضوعشناسی و تعیین مصداق و هم در ساحت محمولات و احکام شرعی، مصدر دگرگونی است
عقل چه کسی مصدر دگرگونی در تعیین موضوع و مصداق احکام شرعی است؟
استنباط احکام شرعی و تعیین موضوع و مصداق آن که کار هر کسی نیست!
سلام علیکم اینکه موضوع حکم تغییر کند یک مسئله ی فقهی است نه اخلاقی.
پس نقش اخلاق در این میانه چیست؟
من مجبورم پاسخ شما را یک مقدار ریشهایتر بدهم.
در بحث حاضر آن معنایی از اخلاق مد نظر است که سازوار و همخوان با تعریف مقسمِ تقسیم ارسطویی معروف؛ یعنی «حکمت عملی» باشد. یعنی در تعریف اخلاق، تعریف حکمت عملی را لحاظ میکنیم.
شهید مطهری در تعریف حکمت نظری میگوید: علم به احوال اشیاء است آن چنان که هستند و یا خواهند بود؛
و در تعریف حکمت عملی میگوید: «عبارت است از علم به این که افعال اختیاری بشر چگونه و به چه منوال خوب است و باید باشد و چگونه و به چه منوال بد است و نباید باشد (مرتضی مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ج۲، تهران: صدرا، چ هفدهم، ۱۳۷۵؛ ص ۱۷۷-۱۷۸).
همچنین استاد جوادی آملی در مورد حکمت عملی میگوید: حکمت عملی درباره اموری است که در اختیار و انتخاب و قدرت بشر قرار دارد مثل مباحث تهذیب نفس، اخلاق تدبیر در منزل و ... (جوادی آملی، حکمت نظری و عملی در نهجالبلاغة، قم: اسراء، ۱۳۷۶،ص ۳۵-۳۷).
روشن است که ما در در حکمت عملی با یک علم نظاممند مواجهیم؛ علمی که دغدغهاش معرفتهای «مطابق با واقع» است. طبیعتا چنین علمی، یک علم برهانی خواهد بود.
اینکه حکمت عملی ما الان چه وضعیتی دارد را کار ندارم؛ وضعیت مطلوب آن مدنظرم هست.
اینچنین نیست که حکمت نظری علمی برهانی باشد اما حکمت عملی برهانی نباشد.
«حکمت» تلاشهای رسیدن به حقیقت آن گونه که هست، را دارد چه نظریاش و چه عملیاش.
تا پای برهان که میان آمد، دیگر نمیتوان هر طور که دلمان خواست نظر دهیم؛ مقدماتمان میتواند تجربی و یا عقلی محض باشد یا حتی از اولیات باشد ولی در هر صورت در قالبی برهانی.
فارابی در منطقیاتش اشاره میکند که یقینیات سهدستهاند -یقینی یعنی آنی که مطابق با واقع است-: یا عملی است یا نظری است یا منطقی است.
متکلمان گزارههای اخلاقی را از نوع مشهوری قلمداد میکنند این عقیده، در آثار حکیمان ما -چون ابنسینا- نیز منعکس شده.
به تعبیری گمان شده حکمت به طور کلی از نوع مشهورات است و مشهوری شدن همانا و رفتن به فضای «جدلیات» همان.
اینکه گفته میشود حکمت «عملی»؛ این «عملی» در مقابل نظری است؛ یعنی در حکمت نظری، مسئله، کشف حقایقی است که منوط به اراده ما نیست و کار ما در آنجا صرفا تماشاگری و گزارشگری است و غایتش ریسدن به حق است اما در «عملی» اگر چه معرفت به حقایق هست اما حقایقی که در حیطه اراده و عمل ماست و هویتش از اراده ما پدید میآید. لذا گفته میشود معطوف به عمل است.
پس حقایق عملی واقعا یک حقایقی است که من میخواهم به او دست پیدا کنم و به جدّ درصددم تا خاصیت کشف را در آن اِعمال کنم؛ پس از نوع برهانی است -نه جدلی-.
منتهی واقع در اینجا، از سنخ عمل است پس باید در محدوده اراده و عمل انسانی مطرحش کنیم.
دست بر قضا این حکمت عملی فقط محدود به فعل انسان نیست در عین حال که شامل افعال معصومین میشود شامل فعل خدا هم هست.
خدا هم «الحکم العدل» است؛ و چون حکیم است قرآنش نیز حکیم است.
اگر با این نگاه به سراغ اجتهاد احکام شرعی و فقهی رفتیم دایرهی منابع استنباط به لحاظ کمی و کیفی توسعه خواهد یافت؛
طبیعتا اگر با یک دلیل و مدلول به یک حکمی دستیافتهایم با ازدیاد این سرمایه، قطعا در استنباطاتمان تغییرات ژرفی رخ خواهد داد.
در این صورت، همانطور که میتوانیم -مثلا- موجودی مانند ملک را بشناسیم میتوانیم موجودی به نام عدالت را شناسایی کنیم. چون عدالت هم مانند ملک، یک حقیقتی است. اتفاقا بوعلی ادبیات «حقایق» را نیز در مورد حکمت عملی به کار برده است.
اگر حکمت عملی به معنای یک علم برهانی ناظر به یافت واقع، مانند حکمت نظری رونق گیرد، دیگر برای رفع تحیر از مکلف در مقام عمل یا پاسخ به تکلیف مکلف در مقام عمل محدود به یک خبر واحد ضعیفی که مبتلا به تعارض دیگر اخبار شده و ما را مجبور به تمسک به اصول عملیه کرده نیستیم.
فقط کافی است سهم عقل در استنباط احکام شرعی به او داده شود.
ارسطو بر آن است که انسان قوهای دارد به اسم «قوه نوس» یعنی بدیهیات و بداهت را درک میکند. همانطور که اجتماع نقیضین را درک میکند خوبی عدالت را هم درک میکند.
بله، یقینا یافت حقایق در حوزه انسانی مشکلتر است مثل سنگی نیست که بتوان به سرعت همه واکنشهایش را گفت و به اصطلاح طبیعت لخت نیست. اما از طرفی عنصر اراده بیضابطه نیست فقط باید علمهایی که پشتیبانکننده این امور است پدید بیاید که در حال حاضر چنین خلأیی داریم.
ما فعلا در فضایی نفس میکشیم که اعتباریات در میان ما خیلی پررنگ شده و جا را برای اندیشه برهانی و حکمت برهانی از ما گرفته است.
به همین دلیل، حکمت عملی همچنان در اصول فقه غریب است در حالیکه اصول فقه یک کار عقلانی است خیلی از موارد معطوف به عمل است یعنی نتیجه عملی از آن میگیرند.
گاهی در بحث اجتهاد و تقلید و این که چرا باید تقلید کنیم سخن از بناء عقلا میگویند اگر چه اصل حرف، حرف خوبی است اما همین حرف لازم است که پایه علمی پیدا کند.
با این توصیفات، در مباحثی چون «عرف» و رجوع به آن نمیتوان هرگونه سخن گفت بلکه محدّد و منضبط خواهد شد.
بابت اطاله کلام عذرخواهی میکنم.
باسمه البدیع
سلام و عرض ادب و تشکر از نکات ارزنده ی حضرتعالی
من مجبورم پاسخ شما را یک مقدار ریشهایتر بدهم.
مقصود حضرتعالی این است که در حال حاضر ما در استنباط احکام فقهی خلأیی داریم و آن بی توجهی به حکمت عملی است
که پایه و اساس آن برهان است و اگر این خلأ وجود نداشت فقه پویایی بیشتری داشت؟
سلام علیکم
و اگر این خلأ وجود نداشت فقه پویایی بیشتری داشت؟
بله.
مثلا در فقه در مبحث «تعارض»، کرّ و فرّ خوبی داشتهایم ولی در بحث تزاحمات، خوب ندرخشیدهایم.
یک وقتی آیتالله تبریزی رحمة الله علیه به بحث تزاحم که رسیدند گفتند میخواهم یک مدتی را به این بحث بپردازم ولی دو جلسه که گذشت منصرف شدند و گفتند مطلب چندانی پیدا نمیشود و سخت است.
در حالی که در حوزه حکمت عملی، یکی از عمده مسائل و مشکلات، همین مبحث تزاحم است؛ که ناظر به نظام اولویتبندی در رفتار است.
نمونهای عینی از تبعات سوء این خلأ را اشاره میکنم:
شخصِ دارای خانواده که صاحب داماد و عروس و ... است به تلقی این که صیغه کردن امری جایز است و به صرف احساس نیازی در خود -بدون مشخص کردن آستانه تحمل خود و و بدون مشخص کردن مقدار کمی و کیفی شعلهی نیاز- اقدام به ازدواج موقت میکند در ابتدای امر که همه چیز مخفی است به ظاهر مشکلی به بار نمیآید اما آنگاه که همه چیز آفتابی شد، بارش بارانی از دروغها و تهمتها و کاشتهشدن بذر کینهها و دودستگیها و نزاعهای لفظی و فیزیکی و ... صحنهگردان این مقطع از داستان میشود.
بعد هم که کار به دادگاه کشیده شد قاضی محترم وقتی با جزع و فزع و بیتابی همسرِ همهچیز از دست داده مواجه میشود زحمت دلداری و تسکین دادن به او را با یک جوابی که بیشتر شبیه نمک ریختن به لای زخم است تسهیل کرده و میگوید: «کار بدی که نکرده! رفته زن گرفته! زن گرفتن که حرام نیست نیست!»
گویا در این شهر همه چیز حرمت دارد -حتی هوس و اشتهای مردان- به جز نهاد «خانواده». پس چه کسی مسئول به هم ریختن این نهاد مقدس است!!
شاید -یا به احتمال زیاد- اگر فقیه فتوایش را اینچنین مکشوف و به چنگآوردنی نمیداد چنین اتفاقی نمیافتاد!
در حالی که بارها و بارها در اصول و فقه این آيه «یرید الله بکم الیسر و لایرید بکم العسر» (بقره،۱۸۵) را تکرار میکنیم
و یک بار از خودمان نپرسیدیم که این چه یسری است که مستبطن به (دربرگیرنده) اینهمه عسر است!
باسمه السلام
شاید -یا به احتمال زیاد- اگر فقیه فتوایش را اینچنین مکشوف و به چنگآوردنی نمیداد چنین اتفاقی نمیافتاد!
اظهار نظر در این باب بسیار سخت است چرا که احاطه و تخصصی هم در زمینه ی مسائل فقه و اصول ندارم
امّا یک سوال به نظرم می رسد و آن اینکه اهل اجتهاد چگونه باید فتوا می دادند که نه معضل مشار الیه حضرتعالی
پیش بیاید و نه از سویی با بستن راه ازدواج موقت در بین اهل ایمان زنا شیوع پیدا کند؟
نکته ای که به نظر حقیر می رسد این است که امر دین چه در بخش فقه و چه در بخشهای اخلاق و اعتقاد
بر مبنای سطح معرفت و ظرفیت و توان متدینین است.به این معنا که فقه کف دین برای عوام اهل ایمان
و توحید با مراتب آن سقف آن است،البته آنکه در اوج است کف دین را هم دارد.
کسی که سطح ایمانش ترک حرام است و اخلاق مداری را آلوده نگشتن به رجس و پلیدی فعل حرام
می داند و تشخیص و توانش هم همین مقدار است در علم و عمل مصیب است(نزد خداوند).
در فرض حضرتعالی اگر آن شخص تمایل به غیر همسرش خویش داشته و اخلاق و دین را در این می دانسته
که باید به این میل و طلب در چهارچوب شرع برسد نه افسار گسیخته و خارج از قانون شرع چه؟
آنوقت بر اساس حکمت عملی تکلیف شخص مفروض چیست؟
و توحید با مراتب آن سقف آن استفقه کف دین برای عوام اهل ایمان
در فرض حضرتعالی اگر آن شخص تمایل به غیر همسرش خویش داشته و اخلاق و دین را در این می دانستهکه باید به این میل و طلب در چهارچوب شرع برسد نه افسار گسیخته و خارج از قانون شرع چه؟
آنوقت بر اساس حکمت عملی تکلیف شخص مفروض چیست؟
برخی مواضع و مصادیق -از جمله همین ازدواج مجددِ مورد بحث ما- محل جولان ملاکات زیادی است ملاکاتی که هر یک آنها به تنهایی در فقه ما منشأ اثر و دارای احکام خاصی است.
یعنی از زوایای مختلف که به آن بنگریم مصداق یک عنوان فقهی است.
حتی برخی از رفتارها، دارای لوازمی است که آن لوازم دارای احکامی است که باید در محاسباتِ شخصِ مکلفی که درصدد ترک حرام است -این یعنی کف دینداری- دیده شود.
مثلا شخص میداند که اگر اقدام به چنین ازدواجی کنم دروغها و ... را در پی دارد پس نمیتوانم بگویم این کار، چون به حسب اصل و اساسش، جایز است برای من هم جایز است.
یک نمونهی کوچک این بحث را در مبحث امر به معروف و نهی از منکر پیاده میکنیم؛
همه میگویند امر به معروف و نهی از منکر که نه تنها جایز بلکه واجب و اصل وجوبش از ضروریات دین است، اگر منجر به مفسدهای قابل توجه برای شخص یا اشخاصی شود -یعنی توجه به لازمهی این کار و محاسبه این لوازم در نوع حکم- این فریضه نه تنها واجب نیست بلکه جایز هم نیست.
خب در امر به معروف و نهی از منکر، به این قید تصریح شده اما در مانند ازدواج موقت و یا ازدواج مجدد چنین تصریحاتی دیده نمیشود اگر چه خیلی آرام و صامت به قید «به شرط رعایت عدالت» اشاره شده؛ اما این که این عدالت چیست و چه حدود و ثغوری دارد به حال خود رها شده.
که البته همه مشکلات از سبکدیدن همین قید ناشی شده.
گویا مکلفین بیعدالتی را هم وزن زنا و دورغ و غیبت -در یک کلام کار حرام- به حساب نميآورند که به لوازم این گونه ازدواجها تن میدهند.
گویا بیعدالتی با گنجانده شدن در زمره موضوعات اخلاقی، به تبع گریز «علم اخلاق» از مرکزیت و محوریتِ «علم فقه»، کلا از دایرهی موضوعات فقهی بیرون رفته!
نقل شده که حضرت آیتالله سید علی قاضی یکبار به هنگام تشرف به حرم امیرالمؤمنین علیهالسلام برخلاف سیرهی قبلشان، بدون این که وارد رواق مطهر و زیارت از نزدیک شوند از حرم بیرون آمدند و رفتند؛ وقتی از علت این رفتار شاذ ایشان جویا شدند گفتند چون فردی در مقابل ضریح ایستاده بود که کینهی مرا به دل داشت ترسیدم با رفتن من مقابل ضریح، چشم او به من بیفتد و کینهاش تازه شده و با تازه شدن کینهی من در دل او، اعمال خیر او به باد رود.
این یعنی حکمت عملی؛ این یعنی این که انسان بسنجد که با ورودش به حرم معصوم، «چگونه بودنش» و «چگونه رفتار کردنش» ملازم با کمترین تخریب است؟! آیا این ورود ایشان به رواق حضرت، مشمول یکی از احکام پنجگانهی «واجب، مستحب، مکروه، مباح و حرام» نمیشود؟! اگر میشود مشمول کدام یک است؟
میدانیم که عارفی چون ایشان، قطعا دغدغهی ترک حرام و اولا انجام واجبات و ثانیا انجام مستحبات و ترک مکروهات است. در اینجا کدامیک حکومت داشت؟!
آیا نظام اولویتبندی در رفتار بر این گونه احکام شرعی حکومت ندارد؟!
مگر احادیث نمیفرمایند: عاقل کسی نیست که بین بد و خوب، خوب را انتخاب کند بلکه عاقل کسی است که بین خوب و خوبتر، خوبتر را انتخاب کند؛ با توجه به اینکه «عقل» از پیامبران درون است؛ حال اگر کسی بین خوب و خوبتر، خوبتر را رها کرد و خوب را انتخاب کرد؛ آیا خداوند نمیتواند بر اساس این پیامبر درون، وی را بازخواست کند؟
شاید در قیامت که ایستگاهها و توقفگاههای فراوانی سبب معطلی اهل محشر میشود به واکاوی همین لطائف و دقائق سپری میشود!!
سلام
خب بنده چند تا مثال خدمتتون عرض می کنم برای زمانی که کاری شرعی هست اما اخلاقی نیست.
- مردی که پول و ثروت دارد اما ان را برای کاری سرمایه کرده مثلا ماشینی که با اون کار میکند یا هرچیز دیگری، و همسرش از او درخواست پرداخت مهریه را می کند، برخی معتقدند گرچه مهریه حق زن است اما مطالبه ان حداقل در این مواقع که ثروتش را برای کار مهمی نیاز دارد گرچه کار شرعی است اما اخلاقی نیست و اخلاقی این است که زن از مهریه اش چشم پوشی کند و همسرش را برای مطالبه این حق مشروع خود تحت فشار قرار ندهد. خود شما در برخورد با چنین زنی چه می گویید؟ نمیگویید یکم اخلاقی عمل کن؟
- دو نفر با هم معامله کرده اند و یکی از انها به علت سهل انگاری یا .... طبق وعده خود عمل نکرده، طبق قراردادی که انها با هم بستند ان که سهل انگاری کرده باید به دیگری پول بسیار زیادی را به عنوان جریمه بپردازد، ان که سهل انگاری کرده مدام با گریه و التماس می خواهد که پول جریمه را نپردازد و دیگری معتقد است این حق شرعی اوست و ان را مطالبه کرده و میگیرد، خب شرع می گوید اشکالی ندارد و شما با هم قرارداد داشتید و طبق طی و قرارداد عمل کردید، اما اخلاق می گوید ان بینوا را گرچه به تو ضرر زده نباید ازار دهی پس از دریافت جریمه بگذر.
- مردی همکاران یا دوستانش را به منزل می اورد، و از دختر و همسرش می خواهد از انها پذیرایی کنند، یعنی کارهای مهمانداری را بکنند، همسر و دختر شرعا مجازند این کار را انجام ندهند اما اخلاقا باید به همسر خسته خود که دوستانش را برای امور کاری به منزل می اورد کمک کنند تا او رنجیده نگردد
http://www.askdin.com/showthread.php?t=65192&p=1021620#post1021620
من مورد دوم را از مرکز پاسخگویی سوال کردم اونها گفتند مثلا فلان کار شرعی هست ولی اخلاقی نیست البته هیچ دلیل و بینه ای برای این کار نیاوردند فقط قسمت احکام گفتند که شرعی، و قسمت اخلاق گفتند که غیر اخلاقی!
خب این نمیشه تضاد بین شرع و اخلاق ؟
اگر ما فتوا بگیریم و طبق اون عمل کنیم بر اساس چه دلیلی ممکن است بازخواست بشیم؟ خب ما که دنبال کشف حقیقت و جرم نبودن کارمون در دنیا بودیم از طریق فقه، یا باید به جای این به دنبال گرفتن جواب سوالامون فقط از اخلاق باشیم؟
من اسلام عزیز را دوست دارم فقط برام این سوال پیش اومده و دنبال جوابشم
خیلی خوب بود اگر تعریف کار شرعی و اکار اخلاقی از دید اسلام را میدانستیم ( با سند البته)
اگر امکانش هست زیردیپلم توضیح بدید تا بنده متوجه بشم چون بنده حوزوی نیستم و از اصطلاحات رایج حوزه بیخبرم@};-
برخی مواضع و مصادیق -از جمله همین ازدواج مجددِ مورد بحث ما- محل جولان ملاکات زیادی است ملاکاتی که هر یک آنها به تنهایی در فقه ما منشأ اثر و دارای احکام خاصی است.
یعنی از زوایای مختلف که به آن بنگریم مصداق یک عنوان فقهی است.حتی برخی از رفتارها، دارای لوازمی است که آن لوازم دارای احکامی است که باید در محاسباتِ شخصِ مکلفی که درصدد ترک حرام است -این یعنی کف دینداری- دیده شود.
مثلا شخص میداند که اگر اقدام به چنین ازدواجی کنم دروغها و ... را در پی دارد پس نمیتوانم بگویم این کار، چون به حسب اصل و اساسش، جایز است برای من هم جایز است.
یک نمونهی کوچک این بحث را در مبحث امر به معروف و نهی از منکر پیاده میکنیم؛
همه میگویند امر به معروف و نهی از منکر که نه تنها جایز بلکه واجب و اصل وجوبش از ضروریات دین است، اگر منجر به مفسدهای قابل توجه برای شخص یا اشخاصی شود -یعنی توجه به لازمهی این کار و محاسبه این لوازم در نوع حکم- این فریضه نه تنها واجب نیست بلکه جایز هم نیست.
خب در امر به معروف و نهی از منکر، به این قید تصریح شده اما در مانند ازدواج موقت و یا ازدواج مجدد چنین تصریحاتی دیده نمیشود اگر چه خیلی آرام و صامت به قید «به شرط رعایت عدالت» اشاره شده؛ اما این که این عدالت چیست و چه حدود و ثغوری دارد به حال خود رها شده.
که البته همه مشکلات از سبکدیدن همین قید ناشی شده.
گویا مکلفین بیعدالتی را هم وزن زنا و دورغ و غیبت -در یک کلام کار حرام- به حساب نميآورند که به لوازم این گونه ازدواجها تن میدهند.
گویا بیعدالتی با گنجانده شدن در زمره موضوعات اخلاقی، به تبع گریز «علم اخلاق» از مرکزیت و محوریتِ «علم فقه»، کلا از دایرهی موضوعات فقهی بیرون رفته!
نقل شده که حضرت آیتالله سید علی قاضی یکبار به هنگام تشرف به حرم امیرالمؤمنین علیهالسلام برخلاف سیرهی قبلشان، بدون این که وارد رواق مطهر و زیارت از نزدیک شوند از حرم بیرون آمدند و رفتند؛ وقتی از علت این رفتار شاذ ایشان جویا شدند گفتند چون فردی در مقابل ضریح ایستاده بود که کینهی مرا به دل داشت ترسیدم با رفتن من مقابل ضریح، چشم او به من بیفتد و کینهاش تازه شده و با تازه شدن کینهی من در دل او، اعمال خیر او به باد رود.
این یعنی حکمت عملی؛ این یعنی این که انسان بسنجد که با ورودش به حرم معصوم، «چگونه بودنش» و «چگونه رفتار کردنش» ملازم با کمترین تخریب است؟! آیا این ورود ایشان به رواق حضرت، مشمول یکی از احکام پنجگانهی «واجب، مستحب، مکروه، مباح و حرام» نمیشود؟! اگر میشود مشمول کدام یک است؟
میدانیم که عارفی چون ایشان، قطعا دغدغهی ترک حرام و اولا انجام واجبات و ثانیا انجام مستحبات و ترک مکروهات است. در اینجا کدامیک حکومت داشت؟!
آیا نظام اولویتبندی در رفتار بر این گونه احکام شرعی حکومت ندارد؟!
مگر احادیث نمیفرمایند: عاقل کسی نیست که بین بد و خوب، خوب را انتخاب کند بلکه عاقل کسی است که بین خوب و خوبتر، خوبتر را انتخاب کند؛ با توجه به اینکه «عقل» از پیامبران درون است؛ حال اگر کسی بین خوب و خوبتر، خوبتر را رها کرد و خوب را انتخاب کرد؛ آیا خداوند نمیتواند بر اساس این پیامبر درون، وی را بازخواست کند؟
شاید در قیامت که ایستگاهها و توقفگاههای فراوانی سبب معطلی اهل محشر میشود به واکاوی همین لطائف و دقائق سپری میشود!!
سلام
یکم زیر دیپلم صحبت کنید امثال بنده هم متوجه بشن استاد گرامیhappy@};-
با سلام
یکم زیر دیپلم صحبت کنید امثال بنده هم متوجه بشن
شما شکسته نفسی میفرمایید.
به تعبیر سادهتر و خلاصهتر این که اگر تصور کنیم اخلاق یک چیزی میگه و احکام شرعی یک چیز دیگه، تصور نادرستیه.
اگر یک چیز در احکام شرعی جایز بود به این معنا نیست که دیگه نمیتونه همان کار حرام بشه؛ ممکنه این کار برای من جایز باشه ولی برای شما نه؛
مثلا در مورد ازدواج دوم، اگر شخص واقعا عرضه پیاده کردن عدالت رو داشته باشه و شرایط و بسترهای اجتماعی و خانوادگی هم همراهیش کنند خب کار جایزی هست اما اگر این شرایط محیا نباشند ممکنه همین کار باعث بشه که نه دنیا داشته باشه نه آخرت.
خیلی خوب بود اگر تعریف کار شرعی و اکار اخلاقی از دید اسلام را میدانستیم ( با سند البته)
اگر امکانش هست زیردیپلم توضیح بدید تا بنده متوجه بشم چون بنده حوزوی نیستم و از اصطلاحات رایج حوزه بیخبرم
اینایی که من میدونم
کار شرعی در اسلام: در احادیث تعداد کمی هستند که به طور صریح یک کاری رو با کلمه واجب یا حرام شرعی، اعلام کرده باشند بنابراین در یک دانش حوزوی به اسم اصول فقه بحث میکنند که از اونجایی که به روشهای مختلف میشه به منابع اسلامی برای فهمیدن نظر اسلام در اون مسئله رجوع کرد و احیانا به نتایج متضاد رسید روش صحیح رجوع به این منابع چیه. اصول فقه تا حدی شبیه منطقه مثلا بحث میکنه منابع اسلامی چیه. مثلا در مذاهب مختلف اسلامی تا 19 منبع برای استخراج احکام دینی از احادیث وجود داره 4 تاش در فقه شیعه دوازده امامی به رسمیت شناخته شده قرآن احادیث اجماع و عقل. منابع دیگه مثل قیاس، استحسان، استصلاح و ... رو به رسمیت نشناختیم. برای مثال قیاس یعنی مقایسه یک حکم شرعی برای به دست آوردن یک حکم شرعی مشابه که در روایات ما مردود بوده برای مثال در این حدیث امام صادق با مثالهای نقض باطل بودن قیاس را نشان میدهند
امام صادق به ابوحنیفه که رئیس یکی از مذاهب اهل سنت بود فرمود: اى نعمان، پدرم از جدّم حدیث نقل کرده که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: اوّل کسى که امر دین را به رأى خود قیاس کرد ابلیس بود. خداوند متعال به او فرمود: سجده کن بر آدم.
او در جواب گفت: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نار وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِین»(1)؛ (من از او بهترم; زیرا مرا از آتش خلق کردى و او را از گل آفریدى.) پس هر کس دین را با رأى خود تبیین کند، خداوند او را در روز قیامت با ابلیس مقرون سازد؛ زیرا او را در قیاس متابعت کرده است.
ابن شبرمه مى گوید: آن گاه حضرت از ابوحنیفه سؤال کرد: کدام یک از این دو بدتر است: کشتن انسان یا زنا؟ ابوحنیفه گفت: کشتن انسان. حضرت فرمود: پس چرا خداوند ـ عزّوجلّ ـ در قتل نفس دو شاهد را کافى دانسته ولى در زنا چهار شاهد را لازم مى داند؟
باز فرمود: کدام یک اعظم است: نماز یا روزه؟ ابوحنیفه گفت: نماز. حضرت فرمود: پس چه شده حائض را که روزه خود قضا مى کند ولى نماز خود را قضا نمى نماید؟ واى بر تو! قیاست چگونه حکم مى کند؟
بجز منابع فقه، همینطور در اصول فقه بحث میشود که مثلا اگر در حدیثی فعل امر استفاده شده بود به معنی واجب هست یا نه (چون همانطور که گفتم در احادیث بسیار اندکی دقیقا به کلمه واجب یا اصلاحات فقهی اینگونه استفاده میشود) یعد نتیجه میگیرند که بله وقتی کسی با یکی از صیغه های فعل امر به ما کاری بگه لزوم اون کار رو میرسونه مگه قرینه ای بر خلافش داشته باشیم. همینطور از اونجایی که اغلب مسائل دینی در موردش احادیث متضاد وجود داره و طبق عقاید دینی انسانهای معصوم مثل انسانهای عادی نیستند که بشود صحبتهای متضاد در زندگیشان داشته باشند بنابراین برای جمع این احادیث باهم و رسیدن به حکم دینی روشهایی را ارائه میدهند. خلاصه در دانش اصول فقه برای دستیابی به حکم دینی مسئله از موضوعاتی مثل چیزهایی که گفتم بحث و استفاده میشود.
یک موضوع جالب هم این هست که با وجودی که عقل یکی از منابع چهارگانه فقه اعلام شده ولی طبق گفته شهید صدر (1) تاکنون از آن استفاده نشده است. که معنی آن این است که اگر هم در مواردی استفاده شده باشد آنقدر موارد کمی داشته که از چشم فقیه بزرگی مثل شهید صدر دور مانده.
مقصود از عقل هم عقل به عنوان یک ابزار نیست. حتی جامدترین افرادی که تصور کنید و مخالف عقل باشند مثلا در مذاهبی که عقل یک منبع نباشد باز هم برای فهمیدن، جمع بندی و استدلال از احادیث، از عقل استفاده میکنند. بلکه منظور عقل منبعی است یعنی عقل به عنوان یک منبع در کنار احادیث و قرآن و اجماع. که میتواند مستقلا حکم بدهد یا احکام روایات را تخصیص بزند و ... و به عنوان یک منبع به شمار رود.
(1) الفتاوی الواضحه 1: 98.
بسم الله الرحمن الرحیم
سؤال:
آیا ممکن است کاری به لحاظ شرعی جایز باشد ولی به لحاظ اخلاقی جایز نباشد؟ اگر چنین است حالِ کسی که به بهانه جواز شرعی، بیاعتنا به عدم جواز اخلاقی شده، مرتکب آن عمل شود در پیشگاه خداوند چگونه است؟
پاسخ:
بله، ممکن است کاری به صورت کلی و بدون ملاحظهی مقارنات و لوازمش شرعاً جایز باشد ولی در شرایط مختلف ذیل عناوین ثانویه و با ملاحظه مقارنات و لوازم اخلاقی آن جایز نباشد؛ ولی دیگر، آن جواز اولیه، به حال خود باقی نیست.
سخن فوق با یک مثال ساده عرفی قابل تبیین است: حکم اولیه انار خوردن جواز آن است؛ اما این جواز خوردن انار در مورد همسایهای که مالک انار نیست جاری نیست و ذیل عنوان دیگری مثل عنوان «ظلم» یا «خوردن مال دیگران» قرار خواهد گرفت در نتیجه خوردن این انار برای همسایه جایز نخواهد بود؛ یا مثلا خوردن این انار در ماه رمضان برای کسی که روزهدار است حرام است. غالباً متبادر از احکام شرعیِ یک عمل، همان حکم اولیه آن و با قطع نظر از مقارنات و ملازمات آن است در حالی که احکام اولیه با قرار گرفتن در شعاع مقارنات و ملازمات قابل دگرگونی میباشند (۱).
پس چه بسا جوازات فقهی در شعاع ملاکات اخلاقی قرار بگیرند در نتیجه همان کاری که در ابتدا توسط فقیه جایز معرفی شده بود به ضد آن -یعنی نبایستگی و عدم جواز- تغییر حکم یابد.
اگر تلاش فقیه محدود به بیان حکم کلی افعال –احکام اولیه- نباشد؛ بلکه درصدد استنباط حکمِ شرعی موضوعات جزئی بر سر صحنه عمل باشد اینجاست که با تزاحم عناوین دیگری –اعم از اخلاقی و غیر اخلاقی- مواجه خواهد شد که پس از کسر و انکسار و اِعمال اولویتبندی، یا همان حکم اولیه ابقاء خواهد شد و یا عناوین دیگر، موضوع حکم را تغییر داده به تبع آن، حکم نیز عوض خواهد شد. از این رو، نمیتوان به لحاظ ثبوتی مصداقی را یافت که به لحاظ شرعی جایز ولی به لحاظ اخلاقی ممنوع باشد؛ زیرا جوازات فقهی هنگامی که از دالان ملاکات اخلاقی عبور میکنند رنگ خورده و عوض میشوند در نتیجه احکام شرعی با احکام اخلاقی هیچ گونه تضادی نخواهند داشت.
البته لازم به ذکر است که خود حکم شرعی با فرض عدم تغییرِ موضوع آن هیچگاه تغییر نمییابد؛ بلکه این موضوعات اند که تبدّل یافته، با عوض شدن موضوع، حکم شرعی آنها نیز عوض خواهد شد ولی این عوض شدن حکم، بر اثر بیثباتیِ احکام شرعی نیست؛ بلکه ریشه در متغیر بودنِ موضوعات آنها دارد.
برای نمونه «تجدید فراش و ازدواج مجدد برای مردی که دارای همسر است»، محل جولان ملاکات زیادی است که حکم نهایی آن پس از وزنکشی هر یک از ملاکات مشخص خواهد شد؛ ملاکاتی که هر یک از آنها به تنهایی در فقه ما منشأ اثر و دارای احکام خاصی است. یعنی از زوایای مختلف که به آن بنگریم مصداق یکی از عناوین فقهی است که دارای حکم خاص و منحصر به فرد خود میباشد.
حتی برخی از رفتارها، دارای لوازم سوئی است که باید در محاسباتِ شخصِ مکلفی که متعبد به احکام شرعی است گنجانده شود.
مثلا شخص میداند که چنین ازدواجی دروغها و ... را در پی دارد پس نمیتوان گفت این کار –ازدواج- چون به حسب اصل و اساسش، جایز است در این گونه مورد خاص نیز جایز است.
نمونهی دیگر این دگرگونیها را میتوان در مبحث امر به معروف و نهی از منکر دید؛ امر به معروف و نهی از منکر که نه تنها جایز بلکه واجب و اصل وجوبش از ضروریات دین است، اگر منجر به مفسدهای قابل توجه برای شخص یا اشخاصی شود –این یعنی توجه به لازمهی این کار و محاسبه این لوازم در نوع حکم- این فریضه نه تنها واجب نیست بلکه جایز هم نیست.
تفاوت «امر به معروف و نهی از منکر» با «تجدید فراش و ازدواج مجدد» در این است که در امر به معروف و نهی از منکر، به این قید خاص تصریح شده اما در مانند ازدواج موقت و یا ازدواج مجدد چنین تصریحاتی دیده نمیشود اگر چه در ازدواج، به قید و شرط «عدالت» اشاره شده؛ اما این که این عدالت چیست و چه حدود و ثغوری دارد به حال خود رها شده است.
که البته همه مشکلات از سبک وزن دیدن همین قید ناشی شده است.
گویا کسانی که به بیعدالتیهای این گونه ازدواجها به عنوان لوازم آنها بیاعتنا هستند بیعدالتی را هم وزن زنا و دروغ و غیبت -در یک کلام کار حرام- به حساب نمیآورند.
و گویا بیعدالتی با گنجانده شدن در زمره موضوعات اخلاقی، به تبع دور ماندنِ «علم اخلاق» از شعاع محاسباتیِ «علم فقه»، از دایرهی موضوعات فقهی بیرون رانده شده است.
با این توصیف، برای سامان دادن به این نابسامانیها، لازم است نظام اولویتبندی ملاکات گوناگون، مبنای عمل مجتهد و مکلفین قرار گیرد.
نتیجه:
تصور این که کاری به لحاظ شرعی جایز ولی به لحاظ اخلاقی ممنوع باشد به ظاهر ممکن است ولی حقیقتاً و به لحاظ ثبوتی چنین فرضی تحقق خارجی ندارد؛ زیرا ملاکات اخلاقی مانند دیگر ملاکات، احکام اولیه شرعی را تحتالشعاع خود قرار میدهند .
پینوشتها:
۱. ر.ک: مجتبی الهیان و مریم خادمی، مقاله «واکاوی نسبت احکام و عناوین ثانویه با احکام و عناوین اولیه در فقه»، مجله پژوهشهای فقهی، ش دوم، پاییز و زمستان ۹۱، ص ۵۹-۹۶.