جمع بندی توهم تناقض

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
توهم تناقض

با سلام

به نظر میرسد امر متضاد و متناقضی درین عالم ندارد مثلا وجود مقابلش عدم نیست و هر چه هست وجود است هم چنین سایر مفاهیم من جمله شادی و غم و راحتی و سختی و عذاب و رحمت و ... .
بنابراین باید گفت که مثلا شادی خلاف غم نیست بلکه خود یک مفهوم مستقل است که خود درجاتی دارد و ما به اشتباه مراتب نازل شادی را غم مینامیم . خود غم چیزیست مستقل که مراتب خاص خود را دارد و اصلا ربطی به شادی ندارد . به بیان دیگر هیچ تناقضی در جهان نیست مثلا شجر و لا شجر متناقض نیستند چون لا شجر غیر قابل تصور {لا غیر قابل تصور است} است .
مایلم نظر کارشناس محترم و دوستان عزیز را جویا شوم

با تشکر

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد قول سدید

[TD][/TD]

عقل و دل;1017794 نوشت:
با سلام

عقل و دل;1017794 نوشت:
به نظر میرسد امر متضاد و متناقضی


با سلام و عرض ادب و تبریک ایام

از آن جایی که پرسش شما ناظر به تناقض و تضاد است، مقدمتا نکاتی را در این زمینه عرض می کنیم و سپس بخش هایی از پرسش شما را مورد نقد و بررسی قرار می دهیم:

وقتی به جهان پیرامونی می نگریم، با اشیای متکثری روبرو می شویم که غیر از همند. این اشیای متغایر و متکثر، گاهی چنان با هم مغایرت دارند که ذاتا طارد و دافع یکدیگرند به نحوی که با هم جمع نمی شوند.

اصطلاحا به این غیریتی که ذاتا میان اشیاء برقرار باشد، تقابل گفته می شود.

این اشیای متقابل را به اقسام مختلفی تقسیم می کنند که یکی از آنها تناقض است و دیگری تضاد.

تناقض، ناظر به مغایرت ذاتی میان وجود و عدم است، به نحوی که ایندو طارد و دافع همدیگرند و با هم جمع نمی شوند؛ مثلا وجود سیاهی و عدم سیاهی.

تضاد، ناظر به مغایرتت ذاتی میان دو موجود است، به نحوی که ایندو طارد و دافع همدیگرند و با هم جمع نمی شوند؛ مثلا سیاهی و سفید.(1)

پی نوشت:
1. نبویان، محمدمهدی، جستارهایی در فلسفه اسلامی، انتشارات حکمت اسلامی، 1397، ج3، صص78-79.

عقل و دل;1017794 نوشت:
به نظر میرسد امر متضاد و متناقضی درین عالم ندارد مثلا وجود مقابلش عدم نیست و هر چه هست وجود است

ظاهرا شما هم قبول دارید که اگر وجود و عدم باشند، ایندو متناقض و طارد و دافع همدیگرند و با هم جمع نمی شوند؛

اما بر این باورید که اساسا چون عدم مصداق خارجی ندارد، پس تناقض که نسبت دافعیت میان وجود و عدم است نیز مصداق خارجی ندارد.

این مطلب کاملا صحیح است. در واقع، تناقض مصداق خارجی ندارد بلکه محال است مصداق خارجی داشته باشد.

پس چطور از تناقض سخن می گوییم در حالی که عدم و نسبت مغایرت وجود و عدم، خارجی نیستند؟!

پاسخ از این قرار است که ما در عالَم اعتبار، برای عدم ثبوتی در نظر می گیریم و آن را با وجود می سنجیم و متوجه می شویم که ایندو هیچ گاه با هم جمع نمی شوند؛ یعنی عقل حکم می کند که محال است یک شئ هم موجود باشد و هم معدوم. به همین جهت، وقتی وجود چیزی را بواسطه حواس می فهمیم، عقل حکم می کند که محال است آن شئ در همین حالتی که موجود است، معدوم باشد. یا وقتی چیزی را در موطن وجودیش نمی یابیم و عدمش را می فهمیم، عقل حکم می کند که محال است در این موطنی که شئ نیست، وجود هم داشته باشد.

بنابراین، تناقض مصداق خارجی ندارد بلکه محال است مصداق خارجی داشته باشد؛ چنانچه که عدم نیز مصداق خارجی ندارد و در ظرف اعتبار است که برایش ثبوتی در نظر می گیریم و مغایرت ذاتی آن با وجود را می فهمیم:

«التقابل بين الإيجاب والسلب ، ليس تقابلا حقيقيا خارجيا ، بل عقلي بنوع من الاعتبار ، لأن التقابل نسبة خاصة بين المتقابلين ، والنسب وجودات رابطة قائمة بطرفين موجودين محققين ، واحد الطرفين في التناقض هو السلب ، الذي هو عدم وبطلان ، لكن العقل يعتبر السلب طرفا للإيجاب ، فيرى عدم جواز اجتماعهما لذاتيهما»(1)

پی نوشت:
1. طباطبائی، محمدحسین، بدایه الحکمه، موسسه النشر الاسلامی، بیتا، صص108-109

عقل و دل;1017794 نوشت:
هم چنین سایر مفاهیم من جمله شادی و غم و راحتی و سختی و عذاب و رحمت و ... .
بنابراین باید گفت که مثلا شادی خلاف غم نیست بلکه خود یک مفهوم مستقل است که خود درجاتی دارد و ما به اشتباه مراتب نازل شادی را غم مینامیم . خود غم چیزیست مستقل که مراتب خاص خود را دارد و اصلا ربطی به شادی ندارد

همانطور که عرض شد، تضاد ناظر به مغایرت ذاتی میان دو موجود است که هر یک طارد و دافع یکدیگر است و هیچ گاه با هم جمع نمی شوند و از وجود یکی، عدم دیگری را می فهمیم.

مثلا سیاهی و سفیدی متضاد هستند و وقتی سیاهی در نقطه ای موجود است، می فهمیم محال است که در همان نقطه در همان لحظه سفیدی نیز موجود باشد. پس از وجود سیاهی، عدم سفیدی را می فهمیم. بنابراین، وجود سیاهی و وجود سفیدی متضاد هستند.

همچنین است غم و شادی. به تعبیر شما، غم و شادی دو مفهوم مستقل هستند؛ بلکه دو موجود مستقل و مجزا از همدیگرند. اینطور نیست که غم همان مراتب پایین شادی باشد بلکه غم اساسا با نوعی رنجش همراه است و کسی طالبش نیست؛ اما شادی کاملا ملائم و خواستنی است. بنابراین، ما با دو وجود سروکار داریم که ایندو با هم جمع نمی شوند و یکی طارد و دافع دیگری است.

عقل و دل;1017794 نوشت:
مثلا شجر و لا شجر متناقض نیستند چون لا شجر غیر قابل تصور {لا غیر قابل تصور است} است .

اما در مورد شجر و لاشجر باید عرض شود که:

این دو مورد اگرچه در قالب تصورات بیان شده اند اما مفادشان تصدیقی است یعنی درصدد بیان حقیقتی هستند: این که درخت خارجی محال است که در عین این که موجود است معدوم هم باشد و یا در عین این که معدوم است موجود نیز باشد.

همانطور که عرض شد، منظور از این مغایرت میان وجود و عدم، این نیست که حقیقتا عدمی در خارج هست که با وجود نسبت مغایرت دارد بلکه همانطور که عرض شد، ذهن برای عدم ثبوتی در نظر می گیرد و آن را با وجود می سنجد و به این نتیجه می رسد که این دو مغایرت و دافعیت ذاتی دارند و هیچ گاه با هم جمع نمی شوند.

پرسش:
به نظر میرسد امر متضاد و متناقضی درین عالم ندارد مثلا وجود مقابلش عدم نیست و هر چه هست وجود است هم چنین سایر مفاهیم من جمله شادی و غم و راحتی و سختی و عذاب و رحمت. بنابراین باید گفت که مثلا شادی خلاف غم نیست بلکه خود یک مفهوم مستقل است که خود درجاتی دارد و ما به اشتباه مراتب نازل شادی را غم مینامیم . خود غم چیزیست مستقل که مراتب خاص خود را دارد و اصلا ربطی به شادی ندارد . به بیان دیگر هیچ تناقضی در جهان نیست مثلا شجر و لا شجر متناقض نیستند چون لا شجر غیر قابل تصور {لا غیر قابل تصور است} است.

پاسخ:
برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

1. از آن جایی که پرسش شما ناظر به تناقض و تضاد است، مقدمتا نکاتی را در این زمینه عرض می کنیم و سپس بخش هایی از پرسش شما را مورد نقد و بررسی قرار می دهیم.

وقتی به جهان پیرامونی می نگریم، با اشیای متکثری روبرو می شویم که غیر از همند. این اشیای متغایر و متکثر، گاهی چنان با هم مغایرت دارند که ذاتا طارد و دافع یکدیگرند به نحوی که با هم جمع نمی شوند.

اصطلاحا به این غیریتی که ذاتا میان اشیاء برقرار باشد، تقابل گفته می شود.

این اشیای متقابل را به اقسام مختلفی تقسیم می کنند که یکی از آنها تناقض است و دیگری تضاد.

تناقض، ناظر به مغایرت ذاتی میان وجود و عدم است، به نحوی که ایندو طارد و دافع همدیگرند و با هم جمع نمی شوند؛ مثلا وجود سیاهی و عدم سیاهی.

تضاد، ناظر به مغایرتت ذاتی میان دو موجود است، به نحوی که ایندو طارد و دافع همدیگرند و با هم جمع نمی شوند؛ مثلا سیاهی و سفید.(1)

2. اما درباره وجود تناقض در این عاَلم گفتنی است ظاهرا شما هم قبول دارید که اگر وجود و عدم باشند، ایندو متناقض و طارد و دافع همدیگرند و با هم جمع نمی شوند؛

اما بر این باورید که اساسا چون عدم مصداق خارجی ندارد، پس تناقض که نسبت دافعیت میان وجود و عدم است نیز مصداق خارجی ندارد.

این مطلب کاملا صحیح است. در واقع، تناقض مصداق خارجی ندارد بلکه محال است مصداق خارجی داشته باشد.

پس چطور از تناقض سخن می گوییم در حالی که عدم و نسبت مغایرت وجود و عدم، خارجی نیستند؟!

پاسخ از این قرار است که ما در عالَم اعتبار، برای عدم ثبوتی در نظر می گیریم و آن را با وجود می سنجیم و متوجه می شویم که ایندو هیچ گاه با هم جمع نمی شوند؛ یعنی عقل حکم می کند که محال است یک شئ هم موجود باشد و هم معدوم. به همین جهت، وقتی وجود چیزی را بواسطه حواس می فهمیم، عقل حکم می کند که محال است آن شئ در همین حالتی که موجود است، معدوم باشد. یا وقتی چیزی را در موطن وجودیش نمی یابیم و عدمش را می فهمیم، عقل حکم می کند که محال است در این موطنی که شئ نیست، وجود هم داشته باشد.

بنابراین، تناقض مصداق خارجی ندارد بلکه محال است مصداق خارجی داشته باشد؛ چنانچه که عدم نیز مصداق خارجی ندارد و در ظرف اعتبار است که برایش ثبوتی در نظر می گیریم و مغایرت ذاتی آن با وجود را می فهمیم:

«التقابل بين الإيجاب والسلب ، ليس تقابلا حقيقيا خارجيا ، بل عقلي بنوع من الاعتبار ، لأن التقابل نسبة خاصة بين المتقابلين ، والنسب وجودات رابطة قائمة بطرفين موجودين محققين ، واحد الطرفين في التناقض هو السلب ، الذي هو عدم وبطلان ، لكن العقل يعتبر السلب طرفا للإيجاب ، فيرى عدم جواز اجتماعهما لذاتيهما»(2)

3. اما درباره تضاد در عالَم نیز گفتنی است که تضاد ناظر به مغایرت ذاتی میان دو موجود است که هر یک طارد و دافع یکدیگر است و هیچ گاه با هم جمع نمی شوند و از وجود یکی، عدم دیگری را می فهمیم.

مثلا سیاهی و سفیدی متضاد هستند و وقتی سیاهی در نقطه ای موجود است، می فهمیم محال است که در همان نقطه در همان لحظه سفیدی نیز موجود باشد. پس از وجود سیاهی، عدم سفیدی را می فهمیم. بنابراین، وجود سیاهی و وجود سفیدی متضاد هستند.

همچنین است غم و شادی. به تعبیر شما، غم و شادی دو مفهوم مستقل هستند؛ بلکه دو موجود مستقل و مجزا از همدیگرند. اینطور نیست که غم همان مراتب پایین شادی باشد بلکه غم اساسا با نوعی رنجش همراه است و کسی طالبش نیست؛ اما شادی کاملا ملائم و خواستنی است. بنابراین، ما با دو وجود سروکار داریم که ایندو با هم جمع نمی شوند و یکی طارد و دافع دیگری است.

4. اما در مورد شجر و لاشجر باید عرض شود که:

این دو مورد اگرچه در قالب تصورات بیان شده اند اما مفادشان تصدیقی است یعنی درصدد بیان حقیقتی هستند: این که درخت خارجی محال است که در عین این که موجود است معدوم هم باشد و یا در عین این که معدوم است موجود نیز باشد.

همانطور که عرض شد، منظور از این مغایرت میان وجود و عدم، این نیست که حقیقتا عدمی در خارج هست که با وجود نسبت مغایرت دارد بلکه همانطور که عرض شد، ذهن برای عدم ثبوتی در نظر می گیرد و آن را با وجود می سنجد و به این نتیجه می رسد که این دو مغایرت و دافعیت ذاتی دارند و هیچ گاه با هم جمع نمی شوند.

پی نوشت ها:
1. نبویان، محمدمهدی، جستارهایی در فلسفه اسلامی، انتشارات حکمت اسلامی، 1397، ج3، صص78-79.
2. طباطبائی، محمدحسین، بدایه الحکمه، موسسه النشر الاسلامی، بیتا، صص108-109

موضوع قفل شده است