جمع بندی انبیاء و عدم کمک مستقیم به پیشرفت علم بشری؟!
تبهای اولیه
با سلام و احترام
انبیا الهی چرا به طور هدفند و جدی به رشد علمی بشر کمک نکردند؟
بگذارید اینطور سوال رو توضیح بدم. بشر از گذشته دور تا حدود 400 سال قبل رشد علمی بسیار ناچیزی داشت تقریبا ثابت
و به خاطر این رشد علمی کم از بسیاری از جهات آسیب دید
اول به خاطر ضعف های پزشکی و بیماری های متعدد افراد زیادی از بشر کشته شدند
دوم به علت ضعف در ساختار های تولید و کشاورزی و دام پروری افراد زیادی از بشر به خاطر قحطی از بین رفتند
سوم جهل بشر به بسیاری از مسائل سبب پیداش انحرافات جدی در او شد فی المثل عدم درک درست از ستارگان و خورشید باعث پیداش خورشید پرستی و ستاره پرستی شد یا پرستش انواع مختلف خدایان
مثل خدای باران خدای رعد و ...
چهارم عدم وجود امکانات ارتباطی و اطلاع رسانی و امکانات کتابت ضعیف سبب محرومیت میلیون ها شاید هم چند میلیارد انسان در دوران گذشته شد
شاید بشه ده ها مورد دیگر رو مطرح کرد اما سوال این هست
چرا انبیا به بشر برای رشد علمی کمکی نکردند؟
یعنی حقایق علمی رو به صورت تدریجی در اختیار بشر قرار ندادند؟
دو نکته هم هست
اول بحث تایید تفکر و توصیه به علم آموزی مطلقا موضوع بحث بنده نیست
دوم جالب هست دقیقا این مطلبی رو که بنده مطرح کردم گویا برخی انبیا انجام میدادند مثل حضرت ادریس که برخی از علوم رو به بشر یاد دادند
در واقع بنده انتظار داشتم برخی از از فعالیت های مخترعین و کاشفان رو انبیا انجام میدادند. دقت کنید هر کدام از کشفیات بشر شاید چندین سال بشر فعلی و بشر آینده رو جلو می انداخت( با توجه به سرعت رشد علمی)
مشابه همین انتظار رو بنده از امامان هم داشتم
( به عنوان یک مطلب حاشیه ای عرض کنم حتی یکی از محققین که نظر عجیبی در این مسئله دارند(جناب مهدی نصیری) کل مدرنیته رو بدعت میدونن و خلاف کار انبیا و حتی جایی صحبت میکردند و گفتن اختراع چرخ هم از بدعت های بشری بوده!!!) این موضوع یکی از جرقه های ذهنی پیش آمدن این سوال برای من شد
سپاس@};-@};-
width: 700 | align: center |
---|---|
[TD="align: center"]با نام و یاد دوست | |
[/TD] | |
[TD="align: center"][/TD] | |
کارشناس بحث: استاد مسلم | |
[TD][/TD] | |
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و احترام
انبیا الهی چرا به طور هدفند و جدی به رشد علمی بشر کمک نکردند؟
در پاسخ به سوال شما باید چند نکته عرض کنم:
نکته اول:
این که انبیاء و ائمه(علیهم السلام) چرا در پیش برد علوم تجربی به بشر کمک مستقیم نکرده و بشر را از این حیث پیش نبردند، اگرچه به خودی خود یک ابهام است که به پاسخ هایی در این رابطه اشاره خواهد شد، اما در هر صورت این ابهام، هیچ اشکالی را متوجه خدا، دین، انبیاء و ائمه(ع) نمیسازد چرا که اطلاعات ما در این خصوص محدود است.
این نکته خیلی مهمّی است، البته مقصود بنده شما نیستید اما هستند کسانی که این شبهه را به عنوان نقدی بر علیه دین جلوه میدهند، از این بابت لازم دانستم این نکته کلی را عرض کنم که ابهام در این موضوع نقدی را متوجه دین نمیسازد، چون زمانی میشود رفتار خداوند را قضاوت کرد که به تمام حکمت های احتمالی پیرامون مسئله که او احاطه علمی دارد ما هم احاطه داشته باشیم، در غیر این صورت نمیتوانیم رفتار خداوند را نقد کنیم.
اما با این حال می توان پاسخ هایی به این پرسش داد که در ادامه ذکر خواهد شد، که برخی قوی تر و برخی ضعیف تر هستند و ادعایی بر برهانی بودن تمام آنها نداریم، اما باتوجه به آنچه گذشت این مسئله خللی وارد نمی سازد.
نکته دوم:
آنچه که از قرآن کریم و روایات فهمیده می شود این است که رسالت انبیاء و ائمه(علیهم السلام) انسان سازی است، یعنی فارغ از این که انسان با اسب و شتر مسافرت می کند، یا هواپیما و قطار؛ و فارغ از اینکه با شمشیر می جنگد یا با تفنگ و مسلسل؛ و فارغ از اینکه نان و شیر میخورد یا پیتزا و همبرگر، باید انسان وار رفتار کند؛ اسلام و سایر ادیان آمده اند این را به بشر آموزش دهند. مهم این است که تحرّکات و مسافرت هایش نامشروع نبوده، ابزار جنگی اش را علیه مظلومین به کار نبرده، و از غذای حرام بهره نبرد؛ اما پیشرفت ها تجربی در طول زندگی اش بر عهده خودش است، انبیاء آمده اند تا انسان که مسیر دائمی خود را در پیشرفت طی می کند از جاده انسانیت خارج نشده و غرق در زندگی حیوانی نشود.
همانطور که علامه طباطبایی(ره) ذیل آیه شریفه: «وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ»؛ ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز، و مايه هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است.(نحل:89) چنین می فرماید:
«قرآن كريم كتاب هدايت براى عموم مردم است و جز اين، كار و شأنى ندارد، لذا ظاهرا مراد از" لِكُلِّ شَيْءٍ" همه آن چيزهايى است كه برگشتش به هدايت باشد از قبيل معارف حقيقى مربوط به مبدأ و معاد و اخلاق فاضله و شرايع الهى و قصص و مواعظى كه مردم در اهتداء و راه يافتنشان به آن محتاجند، و قرآن تبيان همه اينها است (نه اينكه تبيان براى همه علوم هم باشد)» (المیزان، ج12، ص324و325)
نکته سوم:
هدف انبیاء و ائمه(علیهم السلام) رشد و تکامل بشر است، آنها آمده اند تا عقل بشر را شکوفا سازند، آمده اند تا بشر را راه ببرند، نه اینکه به جای بشر راه بروند. خود این تشویق کردن آنها به پیمودن مسیر علم و دانش، به جای القاء مستقیم آن گامی موثر در پیشرفت است.
همانطور که یک کودک باید خودش مسئله ریاضی اش را حل کند چون خود این سختی برای یافتن راه حل، موضوعیت دارد، و موجب رشد او خواهد شد، و در مقابل آگاه کردن او از پاسخ مسئله هرگز دوستی قابل توجیه و منطقی ای نیست.
حل کردن امور از طریق معجزه اگرچه در ظاهر انسان را جلو می انداخت ولی در باطن عقب نگه میداشت، اینطور نیست که ما گمان کنیم اگر آنها باب های علم را به روی مردم گشوده و آنها را به پیشرفت هایی میرساندند که زحمتی برای آن نکشیده اند، این موجب رشد سریع تر بشر میگشت، بلکه بالعکس، بشر را در رکود نگه میداشت. اگر امروز شاهد سرعت رشد علم هستیم که تصاعدی پیش میرود به خاطر این است که خود بشر با تجربه به اینجا رسیده است، وگرنه اینطور نیست که اگر همین آگاهی را یک باره در 1000 سال پیش به بشر میدادند با همین سرعت ادامه میداد!! بلکه قطعا می ایستاد و منتظر می ماند تا بقیه اش را هم به او بدهند!
شما الان تفاوت کشورهای توسعه یافته با کشورهای مصرف کننده را ببینید، هر کشوری که جلوتر است دارد با سرعت بیشتری پیش می رود، اما صرف آگاهی کشورهای مصرف کننده از این تجهیزات و تکنولوژی ها هرگز موجب انگیزه برای پیمودن این مسیر نشده است.
نکته چهارم:
نکته دیگر اینکه علوم تجربی تحکّم بردار نیست، یعنی اسمش روی خودش است، پذیرش آن در گرو تجربه است، باید روند تجربی آن طی شود، وگرنه از سوی بشر پذیرفته نمیشد!! مثلا این که به بشر گفته میشد زمین به دور خورشید می گردد یا باکتری هایی وجود دارند و مانند آن خب البته مومنین می پذیرفتند اما تا زمانی که بشر به خودی خود به ابزاری برای سنجش صحت آنها دست نیابد به عنوان یک نظریه علمی قابل قبول نبود. بلکه زمانی آنها را از عمق جانش پذیرفته وبرای آنها نقش علمی قائل میشد که میکروسکوپی باشد، که تلسکوپی باشد، ماهواره ای باشد که بتوان این نظریات را به لحاظ تجربی مورد سنجش قرار داد. بنابراین بسیاری از پیشرفت ها نیاز به مبانی پایه و ابزار خود داشتند، علاوه بر اینکه معلوم نبود مخاطب توانایی درک و ظرفیت آن را در بیان زود هنگام آنها داشته باشد.
نکته اول:
این که انبیاء و ائمه(علیهم السلام) چرا در پیش برد علوم تجربی به بشر کمک مستقیم نکرده و بشر را از این حیث پیش نبردند، اگرچه به خودی خود یک ابهام است که به پاسخ هایی در این رابطه اشاره خواهد شد، اما در هر صورت این ابهام، هیچ اشکالی را متوجه خدا، دین، انبیاء و ائمه(ع) نمیسازد چرا که اطلاعات ما در این خصوص محدود است.این نکته خیلی مهمّی است، البته مقصود بنده شما نیستید اما هستند کسانی که این شبهه را به عنوان نقدی بر علیه دین جلوه میدهند، از این بابت لازم دانستم این نکته کلی را عرض کنم که ابهام در این موضوع نقدی را متوجه دین نمیسازد، چون زمانی میشود رفتار خداوند را قضاوت کرد که به تمام حکمت های احتمالی پیرامون مسئله که او احاطه علمی دارد ما هم احاطه داشته باشیم، در غیر این صورت نمیتوانیم رفتار خداوند را نقد کنیم.
اما با این حال می توان پاسخ هایی به این پرسش داد که در ادامه ذکر خواهد شد، که برخی قوی تر و برخی ضعیف تر هستند و ادعایی بر برهانی بودن تمام آنها نداریم، اما باتوجه به آنچه گذشت این مسئله خللی وارد نمی سازد.
با سلام خدمت استاد گرامی
در مورد این فرمایشتون باید عرض کنم دو جنبه وجود داره
یک بار این سوال از منظر درون دینی مطرح میشه اینجا سوال کننده هدفش نقد دین نیست بلکه از حکمت عمل سوال میکنه بنابرین اصلا بحثش این نیست که مثل امام معصوم هست یا ما علممان کم هست و مسائلی نظیر این بلکه بحث در جکمت یک عمل هست میبینیم معصوم فلان کار را کرده یا نکرده سوال می شود چرا؟ مثلا کسی میگوید امام حسین چرا خانواده را بردند کربلا اینجا بحث اصلا تخریب امام نیست سوال حکمت اون عملشون هست
اما یک بار سوال از منظر برون دینی مطرح هست به این شرح که سوال کننده معتقد هست عمل الف باید صورت میگرفته یا بهتر بوده صورت بگیره چرا فردی که مدعی نبوت یا عصمت یا شبیه اینها ست این عمل را انجام نداده اینجا معصوم بودن اما جز پیش فرض های فرد سوال کننده نیست
اما مورد بنده ترکیب این دو هست یعنی جکمت عمل رو میخوام و اینکه با نظر اولیه به موضوع معتقد هستم باید کمک مستقیم میشده به شرحی که در ادامه تاپیک عرض خواهم کرد
اما معتقد به عصمت هستم و هدفم تخریب نیست و از منظر یک بی دین به قضیه نگاه نمیکنم
آنچه که از قرآن کریم و روایات فهمیده می شود این است که رسالت انبیاء و ائمه(علیهم السلام) انسان سازی است، یعنی فارغ از این که انسان با اسب و شتر مسافرت می کند، یا هواپیما و قطار؛ و فارغ از اینکه با شمشیر می جنگد یا با تفنگ و مسلسل؛ و فارغ از اینکه نان و شیر میخورد یا پیتزا و همبرگر، باید انسان وار رفتار کند؛ اسلام و سایر ادیان آمده اند این را به بشر آموزش دهند. مهم این است که تحرّکات و مسافرت هایش نامشروع نبوده، ابزار جنگی اش را علیه مظلومین به کار نبرده، و از غذای حرام بهره نبرد؛ اما پیشرفت ها تجربی در طول زندگی اش بر عهده خودش است، انبیاء آمده اند تا انسان که مسیر دائمی خود را در پیشرفت طی می کند از جاده انسانیت خارج نشده و غرق در زندگی حیوانی نشود.همانطور که علامه طباطبایی(ره) ذیل آیه شریفه: «وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ»؛ ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز، و مايه هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است.(نحل:89) چنین می فرماید:
«قرآن كريم كتاب هدايت براى عموم مردم است و جز اين، كار و شأنى ندارد، لذا ظاهرا مراد از" لِكُلِّ شَيْءٍ" همه آن چيزهايى است كه برگشتش به هدايت باشد از قبيل معارف حقيقى مربوط به مبدأ و معاد و اخلاق فاضله و شرايع الهى و قصص و مواعظى كه مردم در اهتداء و راه يافتنشان به آن محتاجند، و قرآن تبيان همه اينها است (نه اينكه تبيان براى همه علوم هم باشد)» (المیزان، ج12، ص324و325)
این دلیل نمیتونه توجیه مسئله باشه به این علت که شما در مثالهاتون از مواردی نام بردید که دخلی در هدایت بشر ندارند بله پیشرفت سلاح ها خیلی موثر نیست در هدایت که هدف اصلی انبیاست
اما شما ببینید که چقدر یادگیری و انتقال پیام در گذشته دشوار بوده؟ ببینید بخاطر این مسئله ما الان چه دشواری هایی در علوم رجال و حدیث داریم تا بفهمیم یک حدیث چند خطی آیا از معصوم صادر شده یا خیر؟
چقدر ملت ها دچار خرافه بودن چون ماشینی نبود که علمای دین با آن برن و رفع جهل کنند نتیجش کاملا معلومه یک سری از نسل های بشر بدون اینکه حتی خواندن و نوشتن یاد بگیرند مردند چه برسه به بحث هدایت
هدف انبیاء و ائمه(علیهم السلام) رشد و تکامل بشر است، آنها آمده اند تا عقل بشر را شکوفا سازند، آمده اند تا بشر را راه ببرند، نه اینکه به جای بشر راه بروند. خود این تشویق کردن آنها به پیمودن مسیر علم و دانش، به جای القاء مستقیم آن گامی موثر در پیشرفت است.
همانطور که یک کودک باید خودش مسئله ریاضی اش را حل کند چون خود این سختی برای یافتن راه حل، موضوعیت دارد، و موجب رشد او خواهد شد، و در مقابل آگاه کردن او از پاسخ مسئله هرگز دوستی قابل توجیه و منطقی ای نیست.حل کردن امور از طریق معجزه اگرچه در ظاهر انسان را جلو می انداخت ولی در باطن عقب نگه میداشت، اینطور نیست که ما گمان کنیم اگر آنها باب های علم را به روی مردم گشوده و آنها را به پیشرفت هایی میرساندند که زحمتی برای آن نکشیده اند، این موجب رشد سریع تر بشر میگشت، بلکه بالعکس، بشر را در رکود نگه میداشت. اگر امروز شاهد سرعت رشد علم هستیم که تصاعدی پیش میرود به خاطر این است که خود بشر با تجربه به اینجا رسیده است، وگرنه اینطور نیست که اگر همین آگاهی را یک باره در 1000 سال پیش به بشر میدادند با همین سرعت ادامه میداد!! بلکه قطعا می ایستاد و منتظر می ماند تا بقیه اش را هم به او بدهند!
این فرمایش شما کاملا درسته منتهی یک پیش فرض داره که ما بگیم انبیا کل علم را مستقیم در اختیار بشر بگذارند اما بیایید و فرض کنید انبیا روند یادگیری رو سرعت ببخشن
یعنی به ریل گذاری کمک کنن مثل این سینا ها ابن سینا نقش مهمی در علم پزشکی داره اما مواردی که شما فرمودین رو برای بشر ایجاد نکرده
یعنی سرعت رشد بشر رو بالا برده حالا به اندازه خودش
بگذارید یک مثال بزنم تا منظورم از کمک به رشد علمی بشر مشخص بشه
فرض کنید در زمان امام صادق علیه السلام به روش الف خمیر نان را آماده میکردند امام صادق میدونند 200 سال بعد این روش به روش ب تغییر میکنه بعد روش پ و در آخر به روش امروزی در میاد مثلا روش ج
خوب امام بیان فقط یک مرحله جلو ببرن و بگن به روش ب خمیرو بسازید بهتره نیازی نیست مثلا بیان ساختار شیمیایی خمیرو بحث کنند فقط همین یک روش فقط همین یک مرحله
بعد ببینید در مسائل مختلف چه تحولی میشه ایجاد کرد
میومدن در حوزه ریاضی فقط یک مسئله که مسئله دشوار ریاضی دان های عصر آن زمان بود رو پاسخ میدادن و نمیزاشتن کار به 100 سال بعد بکشه واقعا چه اتفاق منفی میتونست بیفته؟ هیچی
نکته دیگر اینکه علوم تجربی تحکّم بردار نیست، یعنی اسمش روی خودش است، پذیرش آن در گرو تجربه است، باید روند تجربی آن طی شود، وگرنه از سوی بشر پذیرفته نمیشد!! مثلا این که به بشر گفته میشد زمین به دور خورشید می گردد یا باکتری هایی وجود دارند و مانند آن خب البته مومنین می پذیرفتند اما تا زمانی که بشر به خودی خود به ابزاری برای سنجش صحت آنها دست نیابد به عنوان یک نظریه علمی قابل قبول نبود. بلکه زمانی آنها را از عمق جانش پذیرفته وبرای آنها نقش علمی قائل میشد که میکروسکوپی باشد، که تلسکوپی باشد، ماهواره ای باشد که بتوان این نظریات را به لحاظ تجربی مورد سنجش قرار داد. بنابراین بسیاری از پیشرفت ها نیاز به مبانی پایه و ابزار خود داشتند، علاوه بر اینکه معلوم نبود مخاطب توانایی درک و ظرفیت آن را در بیان زود هنگام آنها داشته باشد.
این مسئله شما هم باز برمیگرده به این مسئله که انبیا بیان کل حقیقتو به بشر مستقیم بگن
خوب معلوم بشر آن زمان ظرفیت نداره اما بحث در تسریع رونده مثل یک نابغه ریاضی یا فیزیک
باز مثال بزنم مثلا امام معصوم میان میبینند مسلمان ها در حال حفظ قرآن هستند
خوب چی میشه چندتا تکنیک حفظ امروزی رو بهشون یاد بدن واقعا چیز غیر قابل درکی هم نیست بگن با این روش سرعت حفط بهتر میشه نیاز نبود ساختار ذهن بشر رو موشکافی کنند
فرد مذکور هم روش رو امتحان میکرد و جواب میگرفت تحکمی نبود که
حالا شما عرض بنده رو در نظر بگیرید با تعداد انبیا و اوصیا و ببینید اگر همراهی میکردند چه اتفاق عظیمی میفتاد
امام صادق کلاس علوم دینی داشتند 4000 هزار شاگرد آیا خیلی سخت بود یک کلاس طب هم کنارش باشه؟ یا ریاضیات؟ یا نجوم؟
با سلام و احترامدر واقع بنده انتظار داشتم برخی از از فعالیت های مخترعین و کاشفان رو انبیا انجام میدادند. دقت کنید هر کدام از کشفیات بشر شاید چندین سال بشر فعلی و بشر آینده رو جلو می انداخت( با توجه به سرعت رشد علمی)
مشابه همین انتظار رو بنده از امامان هم داشتم
با سلام و احترام
خب شاید در این زمینه اطلاعی نداشتند، شما فرض رو بر این گذاشتید که پیامبر بر این علوم مسلط بوده است و کاری نکرده است.
یک دلیل این میتواند باشد که آنها هم تسلط چندانی بر این علوم نداشتند.
وگرنه اگر قرار بود با تزکیه نفس به این علوم رسید، طی این ۱۴۰۰ سال ما هزاران عارف داشته ایم و چیزی به ما نرسیده است.
ولی ابن هیثم را داریم که در زندان با آزمایشاتی برخی از قوانین اپتیک را کشف میکند. هر چیزی راه و رسم خودش را دارد
سپاس
سلام و احترام یوری عزیز
خب شاید در این زمینه اطلاعی نداشتند، شما فرض رو بر این گذاشتید که پیامبر بر این علوم مسلط بوده است و کاری نکرده است.یک دلیل این میتواند باشد که آنها هم تسلط چندانی بر این علوم نداشتند.
وگرنه اگر قرار بود با تزکیه نفس به این علوم رسید، طی این ۱۴۰۰ سال ما هزاران عارف داشته ایم و چیزی به ما نرسیده است.
این مسئله که آیا برای انبیاء و ائمه(ع) آگاهی از علوم تجربی از طریق غیب امکان پذیر بوده است یا خیر مسئله ای نیست که بتوان عقلا در خصوص آن اظهار نشر کرد، بلکه کاملا بحث درون دینی و مبتنی بر مبانی خواهد بود، اگر کسی نبوت آنها را نپذیرفت خب جایی برای طرح این بحث نمی ماند، اما اگر نبوت و امامت ایشان پذیرفته شود طبیعتا قولشان حجیت خواهد داشت و باید به گفتار خودشان استناد نمود که فرموده اند ما از جمیع علوم آگاهیم...!
نکته دیگر اینکه کسی نمیگوید از سیر و سلوک و مکاشفه انسان به علوم تجربی دست پیدا می کند!! این سیر، سیر در باطن و در درون هستی است، نه در ظاه و بیرون ازآن! مکاشفه خروج از این ظواهر مادی و طبیعی و مشاهده ملکوت آن است، اصلا معنا ندارد که بگوییم چرا با سیر و سلوک کسی به علوم تجربی دست نمی یابد!!! جون تا از این ظواهر دل نکند و از این ماده عبور نکند اصلا وارد باطن نمیشود!!
علم انبیاء و ائمه(ع) نسبت به این امور هم از طریق آگاه سازی خداوند بوده است.
با سلام و احترام
اما یک بار سوال از منظر برون دینی مطرح هست به این شرح که سوال کننده معتقد هست عمل الف باید صورت میگرفته یا بهتر بوده صورت بگیره چرا فردی که مدعی نبوت یا عصمت یا شبیه اینها ست این عمل را انجام نداده اینجا معصوم بودن اما جز پیش فرض های فرد سوال کننده نیست
نکته اولی که بنده عرض کردم ناظر به هم درون دینی و هم برون دینی بود!! یعنی هرگز یک خداناباور نمیتواند اعتقاد خداباوران را تخطئه کند به این خاطر که انبیاء دستاورد تجربی نداشتند، چون مقدمات برهان باید از یقینیات تشکیل شده باشند، و زمانی این مقدمه برهانی خواهد بود که عقل با قاطعیت حکم کند که امکان ندارد هیچ حکمتی در ورای آن نهفته باشد، در حالی که خود عقل هرگز چنین احاطه علمی برای خودش قائل نیست!!
اما معتقد به عصمت هستم و هدفم تخریب نیست و از منظر یک بی دین به قضیه نگاه نمیکنم
در این شکی ندارم، اصلا طرح این نکته به خاطر این بود که سوال درفضای عمومی طح شده و پاسخ داده میشود و همه مخاطبین آن را میخوانند، لذا از این بابت باید فوق تصورات پرس گر اصلی به آن پاسخ داد
وگرنه بنده به شما ارادت کامل داشته و در حُسن نیت شما تردیدی ندارم.
شما ببینید که چقدر یادگیری و انتقال پیام در گذشته دشوار بوده؟ ببینید بخاطر این مسئله ما الان چه دشواری هایی در علوم رجال و حدیث داریم تا بفهمیم یک حدیث چند خطی آیا از معصوم صادر شده یا خیر؟... چقدر ملت ها دچار خرافه بودن چون ماشینی نبود که علمای دین با آن برن و رفع جهل کنند نتیجش کاملا معلومه یک سری از نسل های بشر بدون اینکه حتی خواندن و نوشتن یاد بگیرند مردند چه برسه به بحث هدایت
من دقیقا خودم هم نمیتوانم ابراز نظر کنم، در این خصوص چرا که ظواهر آیات و روایات نشان میدهد هدف اصلی و محوری انبیا دعوت به توحید و پرهیز از شرک و طاغوت بوده است: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت»؛ ما در هر امتى رسولى برانگيختيم كه: «خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد(نحل:36)
اما اینکه چرا خداوند ابزای که را که به تحقق این هدف کمک می کرد از سوی انبیا ایجاد نکرد شاید از این باب بوده که مقدمات ایجاد هیچ کدام از این ابزارها فراهم نبوده است، و قطعا ایجاد آنها آسیب هایی که در نکات بعدی اشاره میشود را به دنبال میداشت.
علاوه بر اینکه خداوند تأکید ویژه دارد که همه چیز عادیو طبیعی پیش برود تا ایمان از روی عقل و منطق باشد، همانطور که می فرماید: «إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعين» اگر بخواهیم، از آسمان بر آنان آيه اى نازل مى كنيم كه گردنهايشان در برابر آن خاضع گردد(شعرا:4)
اینکه خداوند از چنین کاری ابا دارد به این خاطر است که نمیخواهند مردم با چشمشان ایمان بیاورند، بلکه میخواهد با عقلشان بهره ببرند، به همین خاطر از معجزات برای پیش برد اسلام و جذب مردم بهره نمی گیرد(معجزه فقط راهی برای اثبات نبوت است)
بیایید و فرض کنید انبیا روند یادگیری رو سرعت ببخشن
یعنی به ریل گذاری کمک کنن مثل این سینا ها ابن سینا نقش مهمی در علم پزشکی داره اما مواردی که شما فرمودین رو برای بشر ایجاد نکرده
یعنی سرعت رشد بشر رو بالا برده حالا به اندازه خودش
بگذارید یک مثال بزنم تا منظورم از کمک به رشد علمی بشر مشخص بشه
فرض کنید در زمان امام صادق علیه السلام به روش الف خمیر نان را آماده میکردند امام صادق میدونند 200 سال بعد این روش به روش ب تغییر میکنه بعد روش پ و در آخر به روش امروزی در میاد مثلا روش ج
خوب امام بیان فقط یک مرحله جلو ببرن و بگن به روش ب خمیرو بسازید بهتره نیازی نیست مثلا بیان ساختار شیمیایی خمیرو بحث کنند فقط همین یک روش فقط همین یک مرحله
بعد ببینید در مسائل مختلف چه تحولی میشه ایجاد کرد
میومدن در حوزه ریاضی فقط یک مسئله که مسئله دشوار ریاضی دان های عصر آن زمان بود رو پاسخ میدادن و نمیزاشتن کار به 100 سال بعد بکشه واقعا چه اتفاق منفی میتونست بیفته؟ هیچی
خب در این حد به نظرم بوده است، علاوه بر اینکه تشویق به علم آموزی در سیره انبیاء و ائمه(ع) به وفور دیده میشود، در برخی از اینها در این حدی که شما انتظار دارید ورود پیدا کرده اند، به عنوان نمونه ابوالوفای بوزجانی، ریاضیدان قرن چهارم، قانون تانژانت در علم مثلثات را از دستورالعمل پیامبر (ص) در نحوه ساخت مسجد النبی برداشت کرده است.
همچنین امام صادق(ع) که چندین هزار شاگرد داشتند فقط در فقه و قرآن و حدیث نبوده، بلکه در طب و هیئت و نجوم و مانند آن هم بوده است.
جابربن حیان شاگرد امام صادق(ع) بوده است، که آنچنان که نقل شده در مقدمۀ كتابش: «الاحْجَار» گفته است: وَ حَقِّ سَيِّدِي لَوْلَا أنَّ هَذِهِ الْكُتُبَ بِاسْمِ سَيِّدي- صلوات الله عليه- لَمَا وَصَلْتُ إلَي حَرْفٍ مِنْ ذَلِكَ إلَي الابَدِ»؛ «و سوگند به حقِّ سيّد و سرورم! اگر اين كتابها به اسم سيّد من -كه صلوات خدا بر او باد- نبود من تا أبد الآباد به معني يك حرف از آن هم نميتوانستم پي ببرم!»
همچنین ما روایات طبی و نجوم هم کم نداریم، البته بنده نه با آقای نصیری موافق هستم که از اساس انکار می کند، و نه با کسانی که طب اسلامی را یک طب مستقل می دانند، به نظر بنده به این مسائل به صورت نسبی پرداخته شده است.
نکته دیگری که میتوان گفت این است که با توجه به سیره امام صادق(علیه السلام) که به خاطر مجالی که یافته بود یک مکتب بزرگ علمی برپا ساخت بعید نیست که بگوییم اگر انبیاء نیز مجالی برای رهایی مردم از شرک می یافتند به این امور نیز می پرداختند اما از آنجا که کفر و شرک قومی که با آن روبرو بوده اند را فراگرفته بوده، تکیه و محور تعالیمشان را پاک کردن مردم از کفر و شرک قرار داده بودند.
، اما اگر نبوت و امامت ایشان پذیرفته شود طبیعتا قولشان حجیت خواهد داشت و باید به گفتار خودشان استناد نمود که فرموده اند ما از جمیع علوم آگاهیم...!
.
با سلام و احترام
بر اساس کدام آیه « ما از جمیع علوم آگاهیم» ؟
قول نبی اگر مطابق با قران نباشد قابل اعتنا نیست و اینکه چنین ادعایی مخالف قطعی آیات قران است.
سپاس
با سلام و عرض ادب
قول نبی اگر مطابق با قران نباشد قابل اعتنا نیست و اینکه چنین ادعایی مخالف قطعی آیات قران است.
مهم است که آیه مخالفی در برابر این روایات نباشد وگرنه اینطور نیست که قول نبی اگر مطابق قرآن نباشد قابل اعتنا نباشد.
چون قرآن کریم به بسیاری از امور اشاره مستقیم نداشته است، و اصلا به همین خاطر انبیاء و ائمه(ع) آمده اند که آنچه در قرآن و سایر کتب آسمانی به صورت کلی آمده را برای بشر تبیین و به صورت جزئی و مصداقی بسان کنند، وگرنه معنا ندارد که هر چه گفته اند آیه ای مطابق آن باشد!
با سلام و عرض ادب
مهم است که آیه مخالفی در برابر این روایات نباشد وگرنه اینطور نیست که قول نبی اگر مطابق قرآن نباشد قابل اعتنا نباشد.
با سلام و احترام
البته محدود بودن علم نبی واضح است ولی تعیین حد و حدود آن مورد اختلاف است. همین یک مورد جمیع به کل علوم بودن را رد میکند.
اما برای اینکه کمی بحث کنیم تا کیفی، بهتر از آیات قران را که محدود به یکی دو آیه نیست را در این مورد بررسی کنیم.
«(ای رسول) خدا تو را ببخشد چرا پیش از انکه دروغ گو از راست گو بر تو معلوم شود به انان اجازه دادی ...»
توبه ۴۳
«ما به زودی آیات خود را (به سروش غیبی) بر تو خواهیم خواند تا تو فراموش نکنی »
الاعلی ۶
«اگر ما میخواستیم حقیقت را به وحی بر تو اشکار می ساختیم تا به باطن انها از سیمایشان پی برده ودر طی سخن کاملا بشناسی »
محمد ۳۰ تسلط بر علوم طبیعی به روش معمول برای پیامبر ممکن نبوده است و این امور از طریق غیب اگر امکان داشته است باید به او می رسیده است. مطمعنن بر طبق آیات قران پیامبر بر بخش کوچکی از علم غیب خداوند آگاه شده است ولی این اصلن به این معنا نیست که ایشان آگاه به جمیع امور بوده است.
اجازه بدهید اموری را که پیامبر از طریق غیب به آنها دست پیدا کرده و در قران آمده است را بخوانیم تا هرچند به طور ناقص از کیفیت غیب پیامبر آشنا بشویم. ما بهترین سرگذشتها را از طریق این قرآن که به تو وحی کردیم بر تو بازگو میکنیم؛ و مسلّماً پیش از این، از آن خبر نداشتی
یوسف ۳
این از خبرهای غیب است که بر تو وحی میکنیم که نه تو و نه قوم تو پیش از آن را نمیدانستید، شکیبا باش که عاقبت با پرهیزکاران است.
هود ۴۹
و آیات دیگری هست به همین منوال
این آیات و آیات دیگر به طور قطع مشخص میکند که پیامبر بر جمیع امور آگاه نیست
آیات دیگری هم هست به عنوان مثال
انعام،
۵۰، ۵۸، ۵۹
کهف ۱۱۰
ص ۶۹
و آیات دیگر
فکر کنم کافی باشد که تا اینجا پیامبر بر جمیع علوم آگاه نیست، در ادامه توضیح میدهم که چرا انتظار تسلط بر علوم طبیعی از پیامبر انتظار بجایی نیست
سپاس
از طرفی از یک دیدگاه کلی نیز میتوان به این موضوع نگاه کرد.
واضح است که لطف خدا شامل هر کسی میشود اگر در مسیری گام بردارد و سعی در بدست آوردن چیزی کند، این موضوع چه مسلمان باشد چه غیر مسلمان، چه کافر باشد چه خداباور و ...
بر فرض کسی بخواهد دانشمند بشود، اولین گام این است که دروس پایه را بخواند، تلاش شبانه روزی کند، شاگردی اساتید بزرگ را کند، ایده پردازی های جدید کند و ...
یا کسی بخواهد یک ورزشکار بزرگ بشود، باید استعداد ورزشی خود را بشناسد، تلاش و ممارست پیاپی کند، رژیم غذایی خاصی بگیرد و ...
این الگوهای مشابه را میتوان در همه ی افراد موفق دید. از طرفی با برنامه ای که برای یک ورزشکار خوب شدن طراحی شده است نمیتوان یک دانشمند شد و باید راه دانشمندان را طی کنید.
حال همین وضعیت برای پیامبر هم صادق است، برای پیامبر شدن یا سیر و سلوک به صورت کلی باید خصیصه های درونی پرورش یابند، تزکیه نفس کنند، از آلودگی ها تا جایی که ممکن است دوری کنند، خدا را یاد کنند و ...
این رفتار را در پیامبر میتوان دید، و البته خدا هم برنامه ای در همین جهت برای تکامل معنوی به پیامبر توصیه میکند( یا الگوی نه تنها برای پیامبر بلکه برای دیگران هم در جهت رشد معنوی) مثل
توصیه به نماز شب و شب زنده داری. آیات ابتدای مزمل
پناه بردن به خدا قبل از تلاوت ایات قران. نحل ۹۸
هشدار به پیامبر در مورد مدارا با دشمنان. قلم ۹
اشاره به این که اگر لطف خدا نبود ممکن بود مخالفان پیامبررا از راه صواب دور کنند نسا ۱۱۳
اشاره به اینکه اگر لطف خدا نبود ممکن بود به مشرکان تمایل کند و فریب انها رابخورد. اسرا ۷۳-۷۵
هشدار به اینکه مبادا به جلوه های دنیا اندک تمایلی نشان دهد.طه ۱۳۱
توصیه به چگونگی مباحثه و نحوه مناظره با مخالفان نحل ۱۲۵
اینها نشان میدهد که پیامبر برای تکامل معنوی چه مسیری را باید طی کند، و البته این برنامه ربطی به تسلط پیدا کردن بر علوم طبیعی ندارد.
از طرفی ما معتقدیم عرفای حقیقی هر چند با شدت پایین تر همان راه و رسم انبیا را دنبال میکنند منتها به اندازه ظرفیت خودشان. اگر قرار است پیامبر بر این علوم تمام و کمال مسلط باشد انتظار میرود سایر عرفا به قدر وسع از این طریق بر علوم طبیعی مسلط شوند.
ولی نتیجه شگفت آور است، حتی یک کتاب که نشان از این تسلط داشته باشد وجود ندارد
این قطعات را کنار هم بگذاریم به این نتیجه میرسیم که پیامبر برای پیامبر بودن و انسان سازی نیازی به تلسط به علوم طبیعی ندارد و نقصی هم بر او نیست.
سپاس
با سلام و احترام
این آیات و آیات دیگر به طور قطع مشخص میکند که پیامبر بر جمیع امور آگاه نیست
اگر قرار است پیامبر بر این علوم تمام و کمال مسلط باشد انتظار میرود سایر عرفا به قدر وسع از این طریق بر علوم طبیعی مسلط شوند.
قطعا همینطور است، علم نامحدود را که کسی برای انبیاء و ائمه(ع) قائل نیست!! علم نامحدود فقط مختص خداوند است؛ والبته علم انبیاء و ائمه(ع) هم همگی در یک رتبه نیست، بلکه دارای مراتب متعدد است.
اما هم آیاتی داریم که خداوند انسان را از غیبش آگاه خواهد کرد:
«عَلِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلىَ غَيْبِهِ أَحَدًا* إِلَّا مَنِ ارْتَضىَ مِن رَّسُول»؛ داناى غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد،مگر رسولانى كه آنان را برگزيده (جن:26و27)
و هم روایات فراوان داریم که این آگاهی غیبی به ائمه(ع) و انبیا داده شده است، منتهی در مراتب مختلف؛ و همچنین اینطور نیست که این آگاهی هم لزوما ملکوتی و مربوط به باطن عالم باشد، چرا که ایشان بر خلاف عرفا، فرستاده خدا در زمین هستند، و به آنها وحی میشود، نه اینکه از باب صیقل نفس خودشان حقائقی را درک کنند، و هیچ دلیلی هم نداریم که این آگاه سازی های وحیانی ناظر به علوم تجربی نباشد همانطور که قرآن کریم تصریح میکند که:
«و عَلَّمْنَهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَّكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِّن بَأْسِكُم»؛ و ساختن زره را به خاطر شما به او تعليم داديم، تا شما را در جنگهايتان حفظ كند(انبیاء:80)
بنابراین از نگاه قرآن هرگز آگاهی انبیاء و ائمه(ع) از علوم تجربی محال نیست، و روایات هم این امر را تأیید می کند.
علاوه بر اینکه خود روایاتی که از حقائق آفرینش سخن گفته اند یا روایات طبی، و مانند آن که قطعا ما آنها را هم خطاناپذیر میدانیم(به شرط صحت سند و یقین بر صدور) گویای این هست که انبیا و ائمه(ع) علاوه بر امور معنوی، هر کجا اراده میکرده اند بر امور مادی نیز آگاه میشده اند
با سلام و احترام
قطعا همینطور است، علم نامحدود را که کسی برای انبیاء و ائمه(ع) قائل نیست!! علم نامحدود فقط مختص خداوند است؛ والبته علم انبیاء و ائمه(ع) هم همگی در یک رتبه نیست، بلکه دارای مراتب متعدد است.
با سلام و احترام
پس قبول دارید اینکه ما از جمیع علوم آگاهیم روایت جعلی است؟ یا میخواهید تبصرهای به آن بزنید؟ که فلان است و فلان...
اما هم آیاتی داریم که خداوند انسان را از غیبش آگاه خواهد کرد:
«عَلِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلىَ غَيْبِهِ أَحَدًا* إِلَّا مَنِ ارْتَضىَ مِن رَّسُول»؛ داناى غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد،مگر رسولانى كه آنان را برگزيده (جن:26و27)
بله این آیات را که در پست قبلی من به آنها ارجاع دادم که مطمعنیم که پیامبر بر بخش کوچکی از غیب خداوند آگاه است.
اما این چیزی را اثبات نمیکند.
و هم روایات فراوان داریم که این آگاهی غیبی به ائمه(ع) و انبیا داده شده است، منتهی در مراتب مختلف؛ و همچنین اینطور نیست که این آگاهی هم لزوما ملکوتی و مربوط به باطن عالم باشد، چرا که ایشان بر خلاف عرفا، فرستاده خدا در زمین هستند، و به آنها وحی میشود، نه اینکه از باب صیقل نفس خودشان حقائقی را درک کنند، و هیچ دلیلی هم نداریم که این آگاه سازی های وحیانی ناظر به علوم تجربی نباشد همانطور که قرآن کریم تصریح میکند که:«و عَلَّمْنَهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَّكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِّن بَأْسِكُم»؛ و ساختن زره را به خاطر شما به او تعليم داديم، تا شما را در جنگهايتان حفظ كند(انبیاء:80)
اگر آیات قران را به صورت کلی و با هم نگاه کنیم به یک نتیجه کلی میرسیم که لوازم هر پیامبر متناسب با شرایط زمانی همان جامعه بوده است، اینکه به حضرت یوسف (ع) علم تعبیر خواب داده میشود، به حضرت موسی (ع) معجزاتی شبیه جادوگران داده میشود، به حضرت عیسی (ع) معجزاتی از جنس مرده زنده کردن، شفای بیماران داده میشود و ... کاملا با شرایط آن زمان تطابق دارد و از لوازم هدایت گری در آن زمان بوده است. آموزش ساخت کشتی به حضرت نوع(ع)، زره و دیگر مثالها دقیقا به خاطر پیشبرد دین خدا بوده است و خدا لطف بدون تلاش به کسی ندارد.
از این مثالها نمیتوان به تسلط پیامبر و امامان به علوم تجربی پی برد.
بنابراین از نگاه قرآن هرگز آگاهی انبیاء و ائمه(ع) از علوم تجربی محال نیست، و روایات هم این امر را تأیید می کند.
بله محال عقلی نیست، چه اینکه محال عقلی نیست من هم بر تمام علوم تجربی مسلط باشم. روایات تا زمانی که دلیل محکمی از آن پشتیبانی نکند قابل اعتنا نیستند و در این مورد آیات مخالف آن هم داریم.
علاوه بر اینکه خود روایاتی که از حقائق آفرینش سخن گفته اند یا روایات طبی، و مانند آن که قطعا ما آنها را هم خطاناپذیر میدانیم(به شرط صحت سند و یقین بر صدور) گویای این هست که انبیا و ائمه(ع) علاوه بر امور معنوی، هر کجا اراده میکرده اند بر امور مادی نیز آگاه میشده اند
اتفاقا دست روی نکته خیلی خوبی گذاشتید، چه اینکه وقتی روایات امامان بعدی را میخوانیم میبینیم که سواد علوم طبیعی آنها هم از سواد زمانه پیشی نمیگیره، مثلا شما طب الرضا را که میخواهید متوجه میشوید که چیزی به نام روش علمی در اینها وجود ندارد و روایاتی هستند که کاملاً مخالف علم امروز هستند.
به طور مثال جابر ابن حیان که شاگرد پرآوازه امام صادق (ع) بوده و از اون به عنوان پدرشیمی قدیم نامبرده میشه، کشف به خصوصی نداشته و مطالعاتش بر پایه همون مفاهیم آب و آتش و خاک و هوا بوده است. اگر امام صادق (ع) واقعا بر علوم طبیعی مسلط بود باید به مقدار کمی هم که شده این را به شاگردانش انتقال میداد نه اینکه همان مطالب یونانیان و عصر حاضر رو که در بیان کیمیاگران رواج داشته منتشر کند.
نکته آخر اینکه، ما میدانیم تسلط پیامبر و امامان، اگر واقعا تسلطی وجود داشته است از راه معمولی به دست نیامده است
سوال این است که مکانیزم این به دست آمدن چطور است؟ اگر برای هدایتگری است، چرا ما این هدایت گری را در شاگردان این بزرگواران نمیبینیم، یعنی کتابی و نشانه ای وجود ندارد که این علم محیر عقول را نشان دهد
اگر نه، با تزکیه نفس و پرورش درونی خدا این راه به آنها داده است، چرا در سایر عرفا به قدر وسع چنین چیزی به دست نیامده است؟
سپاس
سپاس
با سلام و احترام
پس قبول دارید اینکه ما از جمیع علوم آگاهیم روایت جعلی است؟ یا میخواهید تبصرهای به آن بزنید؟
چطور چنین نتیجه ای گرفتید؟
اینکه بنده میگویم علم نامحدود ندارند، چون لازمه علم نامحدود، علم به ذات داوند است که برای هیچ کسی مقدور نیست!!
روایات هم نفرموده اند ما علم نامحدود داریم که کنار گذاشته شوند، فرموده اند ما علم گسترده داریم که شامل گذشته و آینده میشود : «ما کان و ما یکون الی یوم القیامة»
مطمعنیم که پیامبر بر بخش کوچکی از غیب خداوند آگاه است.
اما این چیزی را اثبات نمیکند.
ما از این آیه امکان علم غیب برای نبی را اثبات می کنیم، اما اینکه این علم غیب قلمرو اش کوچک است یا گسترده، را نمیتوانم از آیه برداشت کنیم، بلکه تابع سایر ادله است.
اگر آیات قران را به صورت کلی و با هم نگاه کنیم به یک نتیجه کلی میرسیم که لوازم هر پیامبر متناسب با شرایط زمانی همان جامعه بوده است، اینکه به حضرت یوسف (ع) علم تعبیر خواب داده میشود، به حضرت موسی (ع) معجزاتی شبیه جادوگران داده میشود، به حضرت عیسی (ع) معجزاتی از جنس مرده زنده کردن، شفای بیماران داده میشود و ... کاملا با شرایط آن زمان تطابق دارد و از لوازم هدایت گری در آن زمان بوده است. آموزش ساخت کشتی به حضرت نوع(ع)، زره و دیگر مثالها دقیقا به خاطر پیشبرد دین خدا بوده است و خدا لطف بدون تلاش به کسی ندارد.
از این مثالها نمیتوان به تسلط پیامبر و امامان به علوم تجربی پی برد.
از اثبات چیزی نمی توانید غیر آن را نفی کنید! دلیل شما خطابی است، نه برهانی
ما هم از این مثال ها نخواستیم چیزی را اثبات کنیم، فقط خواستیم عرض کنیم این آگاهی تجربی از طریق وحی شدنی است و با مکاشفه عرفا تفاوت دارد، در حقیقت این برای رد سخن شما بود، وگرنه اثبات آن را از طریق روایات در این زمینه پی می گیریم.
بله محال عقلی نیست، چه اینکه محال عقلی نیست من هم بر تمام علوم تجربی مسلط باشم. روایات تا زمانی که دلیل محکمی از آن پشتیبانی نکند قابل اعتنا نیستند و در این مورد آیات مخالف آن هم داریم.
جناب یوری عزیز این چه قیاسی است آخر؟! بین محال نبودن تسلط ما بر علوم تجربی و انبیا!! بحث بر سر وحی و اتصال غیبی به خالق هستی است، و در جریان هایی هم که خودتان اشاره فرمودید اتفاق افتاده است.
در مورد روایات در این زمینه هم مخالف آیات نیست، مخالف کدام آیه است؟
سواد علوم طبیعی آنها هم از سواد زمانه پیشی نمیگیره، مثلا شما طب الرضا را که میخواهید متوجه میشوید که چیزی به نام روش علمی در اینها وجود ندارد و روایاتی هستند که کاملاً مخالف علم امروز هستند.
اینکه به خاطر علم امروز روایات طبی را (با فرض صحت سند) کنار بگذارید فرع بر این است که علم امروز یقینی باشد در حالی که نیست!!
علم امروز حجامت را به رسمیت نمیشناسد در حالی که در روایات بسیار بر آن تأکید شده است!! البته خود بنده معتقدم این مسئله از باب ضعف اعتماد به نفس در برابر غرب و طب کلاسیک است!
ه طور مثال جابر ابن حیان که شاگرد پرآوازه امام صادق (ع) بوده و از اون به عنوان پدرشیمی قدیم نامبرده میشه، کشف به خصوصی نداشته و مطالعاتش بر پایه همون مفاهیم آب و آتش و خاک و هوا بوده است. اگر امام صادق (ع) واقعا بر علوم طبیعی مسلط بود باید به مقدار کمی هم که شده این را به شاگردانش انتقال میداد نه اینکه همان مطالب یونانیان و عصر حاضر رو که در بیان کیمیاگران رواج داشته منتشر کند.
چنین پیش پا افتاده هم نیست، در این زمینه به کتاب تاریخ تمدن اسلام و عرب مراجعه کنید،آنجا ایشان مطالب خوبی را بیان کرده از جمله اینکه جابر بر روی خواص گازها بر اجسام تحقیق میکرده است.
خلاصه اینکه شما هرگز نمیتوانید علوم آن روز را با علوم امروز بسنجید، چرا که د این که علوم جدید مسیر درستی را می پیماید یا خیر اتفاق نظری وجود ندارد!!
سوال این است که مکانیزم این به دست آمدن چطور است؟ اگر برای هدایتگری است، چرا ما این هدایت گری را در شاگردان این بزرگواران نمیبینیم، یعنی کتابی و نشانه ای وجود ندارد که این علم محیر عقول را نشان دهد
اگر نه، با تزکیه نفس و پرورش درونی خدا این راه به آنها داده است، چرا در سایر عرفا به قدر وسع چنین چیزی به دست نیامده است؟
این علم از احاطه وجودی و علوم گسترده ایشان است، بنده هم طرفدار این نیستم که موظف به توسعه علوم تجربی بوده اند تا آن را در میان شاگردان ایشان جستجو کنیم، بنده طبق روایاتی که از سعه ی وجودی و علوم گسترده ایشان سخن می گویند چنین مسئله ای را پذیرفته ام.
مثال آن در مورد خود خداوند است، که به همه اینها علم دارد اما هرگز برای هدایت نیست، این علم گسترده لازمه ی آن ذات بی کران است.
نهایتا آنچه می فرمایید یک تحلیل است، نه یک دلیل و توان رویارویی با روایات متکثر در این خصوص را ندارد، البته من با شما در این عرصه موافق هستم که انبیا و ائمه(ع) موظف به ترویج علوم تجربی و انتقال آن به مردم نبوده اند@};-
با سلام و احترامخب شاید در این زمینه اطلاعی نداشتند، شما فرض رو بر این گذاشتید که پیامبر بر این علوم مسلط بوده است و کاری نکرده است.
یک دلیل این میتواند باشد که آنها هم تسلط چندانی بر این علوم نداشتند.
سلام
پیش فرض سوال بنده همان بحث درون دینی و در واقعا درون مذهبی بود یعنی علم امام مطابق آنچه امامیه معتقد هستن رو پیش فرض گرفتم
اما درمورد بحث بنده اطلاعاتی از برخی احادیث و نقل ها بنده بدست آوردم( جدای مباحث کلامی مربوط به علم امام) که قطعا معصومین علوم دیگر را داشتند حالا تا چه حد از اون از بررسی بنده مشخص نمیشه
مثالی عرض کنم مکرر پیش آمده طبق نقل ها که رجوع کردن به امامی برای درمان بیماری و امام راهکار دادن برای مسئله، آیت الله تبریزیان اگر اشتباه نکنم در طب اسلامی کتابی دارند که حدود 11 هزار حدیث طبی جمع آوری کردن خب این تعداد نسخه پیچی اگر از روی بی علمی باشه نشان دهنده بی تقواییه چون جان انسان ها که بازیچه نیست
باز بحث خیلی مفصله بنده ورود نمیکنم چون احتمال میدم موضوع تاپیک منحرف بشه در کل عرض کردم علم امام رو پیش فرض قرار دادم چون بحث درون دینی هست
سپاس@};-
کته اولی که بنده عرض کردم ناظر به هم درون دینی و هم برون دینی بود!! یعنی هرگز یک خداناباور نمیتواند اعتقاد خداباوران را تخطئه کند به این خاطر که انبیاء دستاورد تجربی نداشتند، چون مقدمات برهان باید از یقینیات تشکیل شده باشند، و زمانی این مقدمه برهانی خواهد بود که عقل با قاطعیت حکم کند که امکان ندارد هیچ حکمتی در ورای آن نهفته باشد، در حالی که خود عقل هرگز چنین احاطه علمی برای خودش قائل نیست!!
سلام مجدد خدمت استاد عزیز
بله متوجه فرمایش شما شدم و قبول دارم فرمایشتون رو@};-
در این شکی ندارم، اصلا طرح این نکته به خاطر این بود که سوال درفضای عمومی طح شده و پاسخ داده میشود و همه مخاطبین آن را میخوانند، لذا از این بابت باید فوق تصورات پرس گر اصلی به آن پاسخ داد
وگرنه بنده به شما ارادت کامل داشته و در حُسن نیت شما تردیدی ندارم.
خواهش میکنم بزرگوارید@};-
من دقیقا خودم هم نمیتوانم ابراز نظر کنم، در این خصوص چرا که ظواهر آیات و روایات نشان میدهد هدف اصلی و محوری انبیا دعوت به توحید و پرهیز از شرک و طاغوت بوده است: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت»؛ ما در هر امتى رسولى برانگيختيم كه: «خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد(نحل:36)اما اینکه چرا خداوند ابزای که را که به تحقق این هدف کمک می کرد از سوی انبیا ایجاد نکرد شاید از این باب بوده که مقدمات ایجاد هیچ کدام از این ابزارها فراهم نبوده است، و قطعا ایجاد آنها آسیب هایی که در نکات بعدی اشاره میشود را به دنبال میداشت.
علاوه بر اینکه خداوند تأکید ویژه دارد که همه چیز عادیو طبیعی پیش برود تا ایمان از روی عقل و منطق باشد، همانطور که می فرماید: «إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعين» اگر بخواهیم، از آسمان بر آنان آيه اى نازل مى كنيم كه گردنهايشان در برابر آن خاضع گردد(شعرا:4)اینکه خداوند از چنین کاری ابا دارد به این خاطر است که نمیخواهند مردم با چشمشان ایمان بیاورند، بلکه میخواهد با عقلشان بهره ببرند، به همین خاطر از معجزات برای پیش برد اسلام و جذب مردم بهره نمی گیرد(معجزه فقط راهی برای اثبات نبوت است)
بله این مطلب رو قبول دارم هدف بنده هم این نیست که بگم با نشر معجزه گونه علم مردم رو دعوت کنند بله تلاش برای سرعت بخشیدن به رشد علمی بشر
البته شاید هرجور کمک میکردند نوعی اتمام حجت بخاطر معجزه بود نمیدونم
خب در این حد به نظرم بوده است، علاوه بر اینکه تشویق به علم آموزی در سیره انبیاء و ائمه(ع) به وفور دیده میشود، در برخی از اینها در این حدی که شما انتظار دارید ورود پیدا کرده اند، به عنوان نمونه ابوالوفای بوزجانی، ریاضیدان قرن چهارم، قانون تانژانت در علم مثلثات را از دستورالعمل پیامبر (ص) در نحوه ساخت مسجد النبی برداشت کرده است.
البته برداشت کردن با اشاره فرق دارد
بنده میگم چرا تدریجا کمک نکردند ببینید پیشرفت علمی تمدن اسلامی بیشتر تلاش دانشمندان مسلمان هست که چون اسلام ذاتا مانع علم آموزی نیست اینها مجال فعالیت داشتن
البته خودم میدونم این حرفم در حد ادعاست و واقعا بررسی علل پیشرفت علمی تمدن اسلامی چندین پایان نامه دکترا میخواهد
اما اون اشاره مستقیم و کاربردی رو بنده نمیبینم در کلامشون و اگر به اون شکل بود قطعا وضعیت علمی جهان متفاوت بود
حتی در مسائل کلامی هم کامل نیست بیانشون
بنده حدود 5 سال قبل در همین سایت یک بحثی حول سند و یک بحثی حول مفاهیم مناظرات امام رضا کردم در اون تاپیک ها عرض کردم این مناظره ها طبق بیان خودنویسنده عیون اخبار رضا سندش ضعیفه بسیاری مسائل فلسفی هست در خود فلسفه و کلام اسلامی که محل اختلافه خوب اینها چرا حل نشده؟ اگر نقل صریحی بود که حل میشد
همین چند وقت قبل در یک تاپیکی اگر خاطرتون باشه درمورد توانایی جن ها با هم گفت وگو کردیم شما فرمودید در اون موضوع خاص نقل مستقیمی نداریم
نقل هست ولی کمه کافی نیست که سوال تاپیک را حل کنه
حالا این مسائل رو چرا مطرح میکنم میخوام عرض کنم اونطوری که باید و شاید کمک نکردند
همچنین امام صادق(ع) که چندین هزار شاگرد داشتند فقط در فقه و قرآن و حدیث نبوده، بلکه در طب و هیئت و نجوم و مانند آن هم بوده است.
جابربن حیان شاگرد امام صادق(ع) بوده است، که آنچنان که نقل شده در مقدمۀ كتابش: «الاحْجَار» گفته است: وَ حَقِّ سَيِّدِي لَوْلَا أنَّ هَذِهِ الْكُتُبَ بِاسْمِ سَيِّدي- صلوات الله عليه- لَمَا وَصَلْتُ إلَي حَرْفٍ مِنْ ذَلِكَ إلَي الابَدِ»؛ «و سوگند به حقِّ سيّد و سرورم! اگر اين كتابها به اسم سيّد من -كه صلوات خدا بر او باد- نبود من تا أبد الآباد به معني يك حرف از آن هم نميتوانستم پي ببرم!»
بله این یک مورد هست اما کافی نیست جدای اینکه نمیدونم واقعا چقدراون کتاب اعتبار دارد از نظر انتساب به امام
این که شاگرد داشتن رو هم قبول دارم اما باز تعداد و ... قابل مقایسه نیست
نکته دیگری که میتوان گفت این است که با توجه به سیره امام صادق(علیه السلام) که به خاطر مجالی که یافته بود یک مکتب بزرگ علمی برپا ساخت بعید نیست که بگوییم اگر انبیاء نیز مجالی برای رهایی مردم از شرک می یافتند به این امور نیز می پرداختند اما از آنجا که کفر و شرک قومی که با آن روبرو بوده اند را فراگرفته بوده، تکیه و محور تعالیمشان را پاک کردن مردم از کفر و شرک قرار داده بودند.
این بحث مجال داشتن شاید یک دلیل باشه نمیدونم واقعا:-/
با سلام و خسته نباشید.
بنده سوالی داشتم.
آیا پیامبران ترس از سو استفاده از علم نداشتند ؟ یعنی نگران این بودن که اگر علمی را یا اختراعی را بیان کنند و عده ای گمراه و منحرف شوند ؟
یک مثال عرض کنم مثلا برادران رایت هواپیما را اختراع می کنند . در حال حاضر هواپیما برای حمل و نقل به کار می رود و از طرفی دیگر عربستان با همین هواپیما بر سر کودکان بی گناه یمنی بمب می ریزد و آدم می کشد . آیا کودک یمنی کشته شده در قیامت می تواند از برادران رایت شکایت کند ؟ آیا برادران رایت شریک گناه مثلا عربستان هستند ؟
یا مثلا فردی که کامپیوتر را ابداع کرده است ، اینترنت را ابداع کرده است ، استیو جابز تاسیس کننده اپل ، بیل گیتس به وجود آورنده ویندوز و مایکروسافت و ...
با تشکر
آیا پیامبران ترس از سو استفاده از علم نداشتند ؟ یعنی نگران این بودن که اگر علمی را یا اختراعی را بیان کنند و عده ای گمراه و منحرف شوند ؟
یک مثال عرض کنم مثلا برادران رایت هواپیما را اختراع می کنند . در حال حاضر هواپیما برای حمل و نقل به کار می رود و از طرفی دیگر عربستان با همین هواپیما بر سر کودکان بی گناه یمنی بمب می ریزد و آدم می کشد . آیا کودک یمنی کشته شده در قیامت می تواند از برادران رایت شکایت کند ؟ آیا برادران رایت شریک گناه مثلا عربستان هستند ؟
یا مثلا فردی که کامپیوتر را ابداع کرده است ، اینترنت را ابداع کرده است ، استیو جابز تاسیس کننده اپل ، بیل گیتس به وجود آورنده ویندوز و مایکروسافت و ...
با تشکر
با سلام و احترام
به نظر نمیرسد علت این مسئله ترس از سوء استفاده باشد، چرا که:
اولا: این خوف در همه علوم هست، حتی در طب! یا در علوم نظامی و یا مهارت های تیراندازی و سوارکاری و مانند آن؛ در حالی که ائمه(ع) از آنها بهره می برده اند و مردم را تشویق می کرده اند با اینکه سوء استفده از این علوم هم امکان پذیر است، حقیقت این است که علوم تجربی به لحاظ کاربردی خنثی هستند، هم میشود آنها را در امور شر به کار برد، و هم در امور خیر! به خودی خود بد نیستند، بنابراین اگر نهی ای هم وجود دارد به نوع استفاده است، نه اصل علم!!
اسلام هرگز خواهان نابودی علوم تجربی و بازگشت به دوران مسافرت با اسب و شتر نیست! بنابراین نهی دین در خصوص نحوه استفاده از علوم است، نه خود علوم.
ثانیا: در اسلام تشویق بسیاری به تحصیل علم شده است، اگر این ترس می بود که مردم از علوم سوء استفاده کنند، انبیا و ائمه(ع) نه تنها خودشان علم را به مردم آموزش نمی دادند، بلکه مردم را از رفتن به سمت آن هم باز میداشتند، در حالی که بدان تشویق کرده اند.
با سلام و احترامچطور چنین نتیجه ای گرفتید؟
اینکه بنده میگویم علم نامحدود ندارند، چون لازمه علم نامحدود، علم به ذات خداوند است که برای هیچ کسی مقدور نیست!!
روایات هم نفرموده اند ما علم نامحدود داریم که کنار گذاشته شوند، فرموده اند ما علم گسترده داریم که شامل گذشته و آینده میشود : «ما کان و ما یکون الی یوم القیامة»
با سلام و احترام
استاد گرامی شما فرمودید که طبق روایات پیامبر بر جمیع علوم آگاه است که ما گفتیم این با محدود بودن علم پیامبر در تناقض است. مثالهای از قران هم بر عدم آگاهی آوردیم.
الان شما میگویید که پیامبر علمش شامل گذشته و آینده است که این هم با قران مطابق نیست.
آیاتی که در پستهای قبلی آوردم را مطالعه کنید.
از اثبات چیزی نمی توانید غیر آن را نفی کنید! دلیل شما خطابی است، نه برهانی
ما هم از این مثال ها نخواستیم چیزی را اثبات کنیم، فقط خواستیم عرض کنیم این آگاهی تجربی از طریق وحی شدنی است و با مکاشفه عرفا تفاوت دارد، در حقیقت این برای رد سخن شما بود، وگرنه اثبات آن را از طریق روایات در این زمینه پی می گیریم.
بله از طریق وحی شدنی است اما در هیچ جای قران اشاره ای به آن نشده است، البته مکاشفه عرفا هم هم سلوک نبی است منتها در درجه خفیفتر. چه دلیلی بر رد آن وجود دارد؟ چرا که پیامبر صرفا در شریعت آوردن با بقیه فرق دارد و در قران هم تاکید بر آن شده که فرق پیامبر با بقیه همین است وگرنه سیرسلوکش از طریق تزکیه نفس و پرورش استعدادهای درونی است و این مختص نبی نیست.
جناب یوری عزیز این چه قیاسی است آخر؟! بین محال نبودن تسلط ما بر علوم تجربی و انبیا!! بحث بر سر وحی و اتصال غیبی به خالق هستی است، و در جریان هایی هم که خودتان اشاره فرمودید اتفاق افتاده است.
در مورد روایات در این زمینه هم مخالف آیات نیست، مخالف کدام آیه است؟
استاد گرامی شما گفتید تسلط نبی بر علوم تجربی محال نیست، حالا یا محال عقلی یا هر چیز دیگر. خب من هم قبول دارم محال عقلی نیست، اما برای من هم محال عقلی نیست. یعنی گفتن این جمله ما را به جلو نمیبرد. چرا قیاس من اشتباه است؟
اینکه به خاطر علم امروز روایات طبی را (با فرض صحت سند) کنار بگذارید فرع بر این است که علم امروز یقینی باشد در حالی که نیست!!
درست است که علم یقینی نیست در نگاه کلی، اما این به این معنی نیست که هیچ حکم یقینی در علم وجود ندارد، من می توانم هزار حکم یقینی از علوم تجربی برای شما بیاورم
مثلا آب در صد درجه میجوشد یا مولکول آب از دو اتم هیدروژن و یک اتم اکسیژن تشکیل شده است. هیچ پیشرفت تجربی در آینده بر این گزاره ها خدشه وارد نمیکند(البته اگر واقع گرای علمی باشیم که فکر کنم هر دو باشیم چرا که دیگر نه حرفهای من قابل اثبات است نه حرفهای پیامبر و امامان )
علم امروز حجامت را به رسمیت نمیشناسد در حالی که در روایات بسیار بر آن تأکید شده است!! البته خود بنده معتقدم این مسئله از باب ضعف اعتماد به نفس در برابر غرب و طب کلاسیک است!
استاد گرامی به نظرم اگر قرار است علوم تجربی را مورد ارزیابی قرار بدیم بیاید عجالتا روش علمی را هم قبول کنیم. طب سنتی حوزه کاربردش خیلی محدود است واقعا.
خودباختگی هم نیست چرا که هر انسانی باید صادق باشد در برخورد با مسایل، از طرفی پیشرفتهای پزشکی مختص غرب نبوده و سایر ملل هم در آن نقش داشته اند.
چنین پیش پا افتاده هم نیست، در این زمینه به کتاب تاریخ تمدن اسلام و عرب مراجعه کنید،آنجا ایشان مطالب خوبی را بیان کرده از جمله اینکه جابر بر روی خواص گازها بر اجسام تحقیق میکرده است.
خلاصه اینکه شما هرگز نمیتوانید علوم آن روز را با علوم امروز بسنجید، چرا که د این که علوم جدید مسیر درستی را می پیماید یا خیر اتفاق نظری وجود ندارد!!
صحبتهای جابرابن حیان براساس ادبیات همان اثر بوده و تاثیر گرفته از مفاهیم یونانیان بوده، هر چند جابر ابن حیان دستگاههای جالبی اختراع کرده برای آزمایشات، اما اساسا در همان بازی یونانیان توپ میزده است.
من احادیثی از طب الرضا را اضافه میکنیم که ببینیم چقدر گزاره ها علمی است
«من تا جایی که دیده ام، کتبی نظیر این کتب ادعاهای در آن مطرح شده که کاملا رد میشوند. مثلا کتاب طب الرضا را ببینید(البته نمیگویم که اینها را امام رضا (ع). گفته است چرا که از صحت آن اطلاع ندارم)
۱) هر کس میخواد در طول زمستان سرما نخورد هر روز سه لقمه عسل بخورد.صفحه ۱۸
۲)سرور تمام غذاهای دنیا و آخرت برنج و گوشت است. صفحه ۱۱
۳) هیچ شکمی نبود که جو در آن رود مگر اینکه همه ی دردها را بیرون کرد صفحه ۱۳
۴) یک حدیثی هم بود که صفحه اش را گم کردم متاسفانه، اگر پیدا کردم حتما ویرایش میکنم نقل به مضمون.هر کس در آبی که قبلن در آن غسل کرده اند غسل کند (یا شستشو کند) جذام میگیرد.
من این طب الرضا را از این لینک دانلود کردم و گویا خود کتاب اصلی نیست ولی احادیثی از آن کتاب را جمع کرده است.
[SPOILER]https://www.yjc.ir/fa/news/4686930/ک...�-دانلود[/SPOILER]
»
استاد این را از یک پست دیگر که قبلن بحث کردم، کپی کردم اینجا.
استاد گرامی فقط یک نکته این عدم توافق بر روی علم تجربی معمولا روی نظریات کلان علمی است تا نظریات خرد.
این علم از احاطه وجودی و علوم گسترده ایشان است، بنده هم طرفدار این نیستم که موظف به توسعه علوم تجربی بوده اند تا آن را در میان شاگردان ایشان جستجو کنیم، بنده طبق روایاتی که از سعه ی وجودی و علوم گسترده ایشان سخن می گویند چنین مسئله ای را پذیرفته ام.
اگر من این روایات را قبول نکنم به این دلیل که دلیلی نه از چارچوب کلی میتوانم برای آن بیاورم نه در قران اشاره ای به آن شده، و نه کتابی در مورد آن نوشته شده، شما به ما حق میدهید؟
از طرفی استاد شما خودتون بهتر میدونید که روایات جعلی در ابرانسان ساختن امامان توسط غالی ها چقدر زیاد بوده که حتی اصحاب برجسته امام کاظم (ع) و امام رضا (ع) مثل یونس ابن الرحمان هم که از ما به آنها نزدیکتر بوده اند را به شک انداخته است.
حالا من جستجوی میکنم در باب این روایات تا ببینم چقدر معتبر هستند.
««استاد مقاله تاملی در منابع اعتقادی جناب محسن کدیور را بخوانید، جالب است»»
مثال آن در مورد خود خداوند است، که به همه اینها علم دارد اما هرگز برای هدایت نیست، این علم گسترده لازمه ی آن ذات بی کران است.
استاد این چه قیاسی است، پیامبر را با خدا مقایسه میکنید؟
نهایتا آنچه می فرمایید یک تحلیل است، نه یک دلیل و توان رویارویی با روایات متکثر در این خصوص را ندارد، البته من با شما در این عرصه موافق هستم که انبیا و ائمه(ع) موظف به ترویج علوم تجربی و انتقال آن به مردم نبوده اند@};-
به نظر من استاد تحلیل منطقی است.
یک سوال اگر پیامبر بر علوم تجربی مسلط نباشد آسیبی به پیامبر بودنش یا شأن و منزلتش میخورد؟؟ چه ارتباطی بین انسان سازی و چارچوب درست کردن با تسلط بر علوم تجربی وجود دارد؟ چقدر واقعا حیاتی است؟
سپاس
سلام
پیش فرض سوال بنده همان بحث درون دینی و در واقعا درون مذهبی بود یعنی علم امام مطابق آنچه امامیه معتقد هستن رو پیش فرض گرفتم
اما درمورد بحث بنده اطلاعاتی از برخی احادیث و نقل ها بنده بدست آوردم( جدای مباحث کلامی مربوط به علم امام) که قطعا معصومین علوم دیگر را داشتند حالا تا چه حد از اون از بررسی بنده مشخص نمیشه
مثالی عرض کنم مکرر پیش آمده طبق نقل ها که رجوع کردن به امامی برای درمان بیماری و امام راهکار دادن برای مسئله، آیت الله تبریزیان اگر اشتباه نکنم در طب اسلامی کتابی دارند که حدود 11 هزار حدیث طبی جمع آوری کردن خب این تعداد نسخه پیچی اگر از روی بی علمی باشه نشان دهنده بی تقواییه چون جان انسان ها که بازیچه نیست
باز بحث خیلی مفصله بنده ورود نمیکنم چون احتمال میدم موضوع تاپیک منحرف بشه در کل عرض کردم علم امام رو پیش فرض قرار دادم چون بحث درون دینی هست
سپاس@};-
باسلام و احترام
من فکر نمیکردم شما علم امامان را فرض گرفتهاید. با آن فرض توضیحات جناب مسلم خوب هستند به نظرم.
فقط یک نکته، اینکه یازده هزار حدیث طبی وجود دارد به خودی خود دلیل نیست، باید اینها را بررسی کرد ببینیم چقدر علمی و قابل آزمایش هستند و اینکه چقدر از علوم آن زمان فاصله داشته است و یا اینکه نه، ادبیات پزشکی همان زمان بوده است.
من این بحث رو ادامه نمیدم و سعی میکنم خلاصه ش کنم تا شما بحثتان با جناب مسلم را پیش ببرید.
سپاس
این سوال را میتوان از خدا هم پرسید ...بگذریم...
علم پیامبران و معصومین
1
آنها عالم ترین فرد زمان خود در امور دین بودند
2
آنها عالم ترین فرد زمان خود در علوم آن روز بودند
3
آنها به تمام علوم آگاه بودند
4
آنها جاهل بودند اما هر زمان میخواستند چیزی را بدانند.، خداوند انها را آگاه میکرد.
قول سوم ضعیف ترین نظر است اما گویا در میان شیعیان معروف تر است.
قول چهارم مشهورترین و قوی ترین نظر در میان علمای عصر حاضر است.
قول اول، گویا موافق نظر علمای گذشته است.
نظرات علمی معصومین را میتوان بر اساس نظر دوم و چهارم تبیین کرد..
برخی پاسخ ها در قالب مقبولات، قابل تفسیر است..
مسئله فقط علوم تجربی نیست. علومی مثل علم رجال، علم حدیث، تفسیر قرآن و ... هم عمدتا توسط علمایی به جز ائمه به وجود آمده اند. البته برخی معتقدند که ائمه کتابهایی در زمینه تفسیر نوشته اند که از بین رفته. به جز علوم دینی، خیلی از علوم تجربی هم برای گسترش دین مفید اند. مثلاً روشهایی وجود داره که میشه یک نسخه خطی رو در طول زمان سالم نگه داشت که استفاده از اون می تونست مانع از تحریف احادیث بشه. یا استفاده از کاغذها و جوهرهایی با ماندگاری بیشتر.
من احادیثی از طب الرضا را اضافه میکنیم که ببینیم چقدر گزاره ها علمی است
خیلی از این تضادها با تفسیر قابل رفعه.
مثلاً این دو آدرس رو ببینید:
http://www.pasokhgoo.ir/node/60121
http://www.islamquest.net/fa/archive/question/tr21594
خیلی از این تضادها با تفسیر قابل رفعه.
مثلاً این دو آدرس رو ببینید:
http://www.pasokhgoo.ir/node/60121
http://www.islamquest.net/fa/archive/question/tr21594
با سلام و احترام
قرار است که ببینیم یک حدیث چقدر علمی است و چقدر پیش بینی علمی میکند. این کاری که شما و دیگران میکنید جهت بازی را بر عکس کردن است، یعنی خب ابتدا بیایم علم امامان را قبول کنیم، تجربه های علمی را هم که نمیتوان به سادگی رد کرد، حال تضاد بین این دو را چگونه حل کنیم؟
خب ابتدا بیایم نظریات علمی بالغ شده را بخوانیم بعد ببینیم چطور میشه یک تفسیر مناسب پیدا کرد که بیشترین شباهت رو ایجاد کنه
این روش برای سایر افراد و سایر جمله ها هم کار میکند و مسلما قابل رد است.
یک استدلالی هم که میاورند این است که مردم آن زمان آگاهی نداشتند و باید اینطور گفته میشد، این هم درست نیست، اولا لازم نیست همه ی مردم اینها را میدانستند و امامان شاگردن نخبه ای هم داشته اند و میتوانستند برای آنها بگویند دوم اینکه تشریح لایه های زمین نیاز به دانستن جزییات علم جدید ندارد که بخواند آن را به شاخ گاو، ماهی و ... تفسیر کنند و میتوانستند یک توصیف هموارتری از این قضیه بدهند. سوم اینکه گویا این داستان زمین رو ماهی و ... ریشه هندی دارد و از آنجا احتمالا وارد سرزمین های اسلامی شده است.
نکته انتهایی این است که ما در زمان امام صادق (ع) نظریات جالبی داشته ایم، مثلا نظریه بطلمیوس در مورد منظومه خورشیدی، کشف ارشمیدس در مورد چگالی اجسام مختلف زمانی که در کنار هم می آیند و ... آیا امامان نمیتوانستند بگویند که سیستم خورشید مرکزی سیستم ساده تری است برای تبیین پدیده های منظومه خورشیدی ؟
اینطور نباید تصور بشه که مردم آن زمان خنگ بوده اند و توانایی ایده پردازی نداشته اند.
سپاس
قرار است که ببینیم یک حدیث چقدر علمی است و چقدر پیش بینی علمی میکند. این کاری که شما و دیگران میکنید جهت بازی را بر عکس کردن است، یعنی خب ابتدا بیایم علم امامان را قبول کنیم، تجربه های علمی را هم که نمیتوان به سادگی رد کرد، حال تضاد بین این دو را چگونه حل کنیم؟
از نظر برون دینی مطالبی که فرمودید جای بررسی دارند، اما بحث این تاپیک درون دینی است. از نظر دینی هم احادیثی داریم که ائمه علم خود را وحیانی دانسته اند. مثل مناظره امام صادق (ع) با طبیب هندی:
امام فرمود: به نظر تو این سخنان را از کتاب های طبی گفتم؟
طبیب گفت: آری.
امام فرمود: نه به خدا سوگند؛ من فقط از خدا گرفته ام. پس بگو من به طب آگاه ترم یا تو؟
از نظر برون دینی مطالبی که فرمودید جای بررسی دارند، اما بحث این تاپیک درون دینی است. از نظر دینی هم احادیثی داریم که ائمه علم خود را وحیانی دانسته اند. مثل مناظره امام صادق (ع) با طبیب هندی:
با سلام و احترام
از لحاظ درون دینی هم تلسط پیامبر و امامان بر علوم تجربی قابل اثبات نیست.
نه در چارچوب کلی میگنجد، نه در قران اشاره ای به آن شده، نه کتاب برجسته ای وجود دارد از آنها، نه شاگردان آنها مطلب مهمی در این زمینه ذکر کرده اند که بشود از طریق آن پی به چیزی برد.
تنها دلیل برخی روایات هستند که به قول جناب محسن کدیور اکثرا از لحاظ سندی مشکل دارند، مقاله تاملی در منابع اعتقادی ایشان را بخوانید.
برخی از آنها هم که جناب مسلم گفتند با خود قران مشکل دارد. از این جمله که ما آگاه به جمیع علومیم یا علم ما مربوط به گذشته و آینده است. چندین آیه در مطالب قبلی گذاشتم مطالعه کنید.
سپاس
نکته انتهایی این است که ما در زمان امام صادق (ع) نظریات جالبی داشته ایم، مثلا نظریه بطلمیوس در مورد منظومه خورشیدی، کشف ارشمیدس در مورد چگالی اجسام مختلف زمانی که در کنار هم می آیند و ... آیا امامان نمیتوانستند بگویند که سیستم خورشید مرکزی سیستم ساده تری است برای تبیین پدیده های منظومه خورشیدی ؟
اینطور نباید تصور بشه که مردم آن زمان خنگ بوده اند و توانایی ایده پردازی نداشته اند.
بله، در همین سایتی که لینک داده شد به این موضوع اشاره شده:
http://www.islamquest.net/fa/archive/question/tr21594
نارواتر اين كه، امام صادق(ع) با اينگونه پرسش موافقت كرده و براى زمين و پايه هاى آن، اين اطلاعات را تحويل ابان بن تغلب داده است، چنانچه نمیتوان تصوّر كرد كه كسى چنين مضمونى را به نام مصاحبهاى ميان ابان بن تغلب و امام صادق(ع) جعل كرده باشد؛ زيرا دربارهٔ ساختمان زمين چنين عقيدهاى از خرافىسرايان هم در هيچ كجا به نظر نرسيده است تا اين خرافه را درباره امام جعل كرده باشند؛ زيرا همانطور که گفتيم مسأله كروى بودن زمين و معلّق بودن آن در فضا به اعتبار مركز ثقل جهان مادى كه يک اصل فلسفه يونانى است در اين دوره معروف و مسلّم بوده است و در محافل نيمه علمى هم به چنين سخنها دم زدن ميسّر نبوده تا برسد به محفل علمى كشّاف حقایق امام جعفر صادق(ع) و دانشمندى چون ابان بن تغلب.
به هر حال، با ملاحظه اين كه سند اين روايت هم صحيح است، نمیتوان آن را کنار گذاشت.
اینجا این سوال جدی تر مطرح میشه که اگر کروی بودن زمین و معلق بودنش در فضا توسط یونانیان شناخته شده بوده، پس چرا امام به این شیوه پاسخ داده اند؟
به خصوص که خود ابان بن تغلب هم از دانشمندان زمان خودش بوده.
با سلام و احترام
به نظر نمیرسد علت این مسئله ترس از سوء استفاده باشد، چرا که:
اولا: این خوف در همه علوم هست، حتی در طب! یا در علوم نظامی و یا مهارت های تیراندازی و سوارکاری و مانند آن؛ در حالی که ائمه(ع) از آنها بهره می برده اند و مردم را تشویق می کرده اند با اینکه سوء استفده از این علوم هم امکان پذیر است، حقیقت این است که علوم تجربی به لحاظ کاربردی خنثی هستند، هم میشود آنها را در امور شر به کار برد، و هم در امور خیر! به خودی خود بد نیستند، بنابراین اگر نهی ای هم وجود دارد به نوع استفاده است، نه اصل علم!!
اسلام هرگز خواهان نابودی علوم تجربی و بازگشت به دوران مسافرت با اسب و شتر نیست! بنابراین نهی دین در خصوص نحوه استفاده از علوم است، نه خود علوم.ثانیا: در اسلام تشویق بسیاری به تحصیل علم شده است، اگر این ترس می بود که مردم از علوم سوء استفاده کنند، انبیا و ائمه(ع) نه تنها خودشان علم را به مردم آموزش نمی دادند، بلکه مردم را از رفتن به سمت آن هم باز میداشتند، در حالی که بدان تشویق کرده اند.
با سلام و خسته نباشید. سال نو شما مبارک.
در مورد مثال هایی که زدم نظر شما چیست ؟ مثلا مخترع کامپیوتر در قبال سو استفاده ها مقصر نیست ؟
من احادیثی درباره مهدویت مطالعه کردم و درباره دجال مواردی را بررسی کردم آیا این تکنولوژی امروزی کامپیوتر و موبایل و اینترنت و ... همان دجال تک چشم نیست؟ و احادیثی که پیامبر درباره ی دجال بیان کردند شاید در آن زمان نمی توانستند این اختراع ها و علم ها را به خوبی بیان کنند و هشدار دادند.
در مورد مثال هایی که زدم نظر شما چیست ؟ مثلا مخترع کامپیوتر در قبال سو استفاده ها مقصر نیست ؟
Mohjگرامی
خیلی از علوم نه تنها امکان سوء استفاده خیلی کمی دارند، بلکه جلوی خیلی از سوء استفاده ها رو میگیرند.
مثلا برخی علوم به ما کمک می کنند که از جعل یک سند جلوگیری کنیم. این روشها می تونستند به جلوگیری از تحریف احادیث کمک زیادی کنند.
یا علومی مثل "علم تفسیر" که عمدتا توسط علمایی غیر از ائمه به وجود آمده اند و در مواردی باعث اختلاف و سردرگمی شده و بعضا تفسیر غلط یک آیه یا حدیث می تونه موجب سوء استفاده از اون بشه.
یا در مورد حدیثی که ذکر شد، اگر معلق بودن زمین در فضا توضیح داده میشد مشکلی از نظر سوء استفاده پیش نمی اومد به خصوص که خیلی از علمای آن زمان هم به این موضوع معتقد بودند.
یا همان طور که شروع کننده محترم تاپیک فرمودند، حمل و نقل می تونست موجب گسترش بیشتر دین بشه.
گفته میشه که ائمه به تمام زبانها مسلط بوده اند و به طور مثال امام رضا (ع) با هر کسی به زبان خودش مناظره می فرموده اند؛ اما ترجمه قرآن توسط ایشان ارائه نشده. این در حالیه که تا همین صد سال پیش ترجمه قرآن به خیلی از زبانهای مهم دنیا موجود نبود و خیلی از ترجمه ها هم بدون اشکال نیستند.
الان شما میگویید که پیامبر علمش شامل گذشته و آینده است که این هم با قران مطابق نیست.
آیاتی که در پستهای قبلی آوردم را مطالعه کنید.
کدامیک از آیاتی که بیان فرمودید چینین مسئله ای را نفی می کند؟ یات می فرماید تا ما نخواهیم و تا ما شما را آگاه نکنیم شما آگاه نمیشوید، خب این را ما هم قبول داریم. اما روایات می گویند خداوند چنین اراده کرده است که آنها آگاه شوند، خصوصا برخی روایات می فرمایند: پیامبر و امام هر گاه اراده کند که از مسئله ای آگاه شود خداوند او را آگاه خواهد کرد. این منافاتی با آیات ندارد که می گویند اگر ما شما را آگاه نکنیم هیچ چیزی نمی دانید، این دو به راحتی با هم قابل جمع است.
بله از طریق وحی شدنی است اما در هیچ جای قران اشاره ای به آن نشده است،
خدا پدر و مادرتان را بیامرزد، پس تعارضی در کار نیست، این که بر فرض قرآن اشاره ای نکرده که تعارض محسوب نمیشود!! مثل این است که کسی بگوید دو رکعت بودن نماز صبح با قرآن در تعارض است چون در قرآن اشاره ای به آن نشده!!
هیچ حکم یقینی در علم وجود ندارد، من می توانم هزار حکم یقینی از علوم تجربی برای شما بیاورم
مثلا آب در صد درجه میجوشد یا مولکول آب از دو اتم هیدروژن و یک اتم اکسیژن تشکیل شده است. هیچ پیشرفت تجربی در آینده بر این گزاره ها خدشه وارد نمیکند
این را بدانید که گزاره های تجربی یقینی نیستند، بله اگر از سنخ مشاهدات باشند حرفی نیست، ممثلا اینکه ما در زیر میکروسکوپ ببینیم مولکول آب از دو اتم هیدورژن و یک اتم اکسیژن تشکیل شده باشد، اما اگر از یک آزمایش تجربی بخواهیم نتیجه گیری کلی بگیریم این به لحاظ عقلی و فلسفی یقین آور نیست، شما زمانی می توانید حکم یقینی صادر کنید که به تمام شاخصها و متغیرهای احتمالی در نتیجه علم و احاطه داشته باشید، بحثش مفصل است، این به معنای نفی واقعیت خارجی نیست.
برای آگاهی از جایگاه و اعتبار علوم تجربی حتی در نگاه خود غربی ها به کتاب چیستی علم نوشته آلن چالمرز مراجعه بفرمایید.
استاد گرامی به نظرم اگر قرار است علوم تجربی را مورد ارزیابی قرار بدیم بیاید عجالتا روش علمی را هم قبول کنیم. طب سنتی حوزه کاربردش خیلی محدود است واقعا.
خودباختگی هم نیست چرا که هر انسانی باید صادق باشد در برخورد با مسایل، از طرفی پیشرفتهای پزشکی مختص غرب نبوده و سایر ملل هم در آن نقش داشته اند.
باور کنید من اصلا تعصبی روی این طب و آن طب ندارم، بحثم علمی است، اما چون برخی از آشنایان ما پزشک هستند و با آنها به بحث و گفتگو نشسته ام و در دانشکده علوم پزشکی تدریس داشته ام می دانم در چه فضایی تربیت میشوند، کتاب های طب امروزی که عمدتا غربی است را ختم کلام میدانند که امکان ندارد طبی جایگزین آن شود!! من در روان مخاطبینم دقت کردم و دیدم از تکیه بیش از حد به علوم غربی است!!
من در این خصوص با پزشکان بزرگی بحث کرده ام، یادم نمیرود یکی از آنها یک کتابی به من نشان داد به نام فکر کنم ردبوک؛ گفت این در علم پزشکی به اندازه قرآن شما معتبر است!!
ببینید من طب اسلامی را هم به عنوان طب مستقل قبول ندارم، بدون تعصب دارم حرف میزنم، اما رد کردن روایات به خاطر دستاوردهای طب جدید واقعا علمی نیست!! حتی با کلاک های خود طب کلاسیک
من احادیثی از طب الرضا را اضافه میکنیم که ببینیم چقدر گزاره ها علمی است
هر علمی روش خود را دارد، اجتهاد و استنباط از آیات و روایات هم همینطور، اولا روایات باید بررسی سندی شوند، ثانیا بحث اقتضاء است، نه علیّت تامّه
اگر من این روایات را قبول نکنم به این دلیل که دلیلی نه از چارچوب کلی میتوانم برای آن بیاورم نه در قران اشاره ای به آن شده، و نه کتابی در مورد آن نوشته شده، شما به ما حق میدهید؟
قطعا خیر!!
سنت در کنار قرآن حجت است، اگر قرآن برای هدایت کافی بود که پیامبر(ص) نمی فرمود دو چیز گرانبها باقی می گذارم تا گمراه نشوید! می فرمود: یک چیز گرانبها باقی می گذارم تا گمراه نشوید!
از طرفی استاد شما خودتون بهتر میدونید که روایات جعلی
در برابر افراطیون و غالیون که همه روایات را چشم بسته قبول یا حتی جعل می کنند نباید ما هم گروهی تشکیل دهیم به نام تفریطیون و همه روایات را کنار بگذاریم!! علم رجال و درایه و مانند آن برای مشی اعتدالی است.
به نظر من استاد تحلیل منطقی است.
ببینید برادر من با نگاه خشک عقلی و فلسفی نگاه کنید! تحلیل هرچقدر هم منطقی به نظر بیاید اگر ابزاری برای رد روایات معتبر به کار گرفته شود غیر منطقی خواهد بود.
الان بسیاری از دوستان هستند با همین تحلیل ها می خواهند قرآن را زیر سوال ببرند، در تاپیک های مختلف نقد قرآن با آنها برخورد داشته ام و شاید شما هم دیده باشید، که می گویند این آیه با عقل جور در نمی آید!خب پاسخ شما به آنها چیست؟ مگر نمی گویید این از اموری است که به لحاظ مبانی معتبر است و عقل هم با قاطعیت نمیتواند در خصوص آن ابراز نظر کند، یعنی از حیطه عقل خارج است، و این تحلیل ها نمیتواند دلیلی بر رد آن تلقی شود.
یک سوال اگر پیامبر بر علوم تجربی مسلط نباشد آسیبی به پیامبر بودنش یا شأن و منزلتش میخورد؟؟ چه ارتباطی بین انسان سازی و چارچوب درست کردن با تسلط بر علوم تجربی وجود دارد؟ چقدر واقعا حیاتی است؟
اصلا فرض کنید هیچ کاربردی ندارد، اما روایات معتبر و متعدد می گویند پیامبر این علم را دارد، خب چه مشکلی پیش می آید؟ خواهش می کنم پیش فرضتان را کنار بگذارید و با دقت فلسفی نگاه کنید و جواب بدهید.
اصلا اگر قرآن فرموده بود، شما چه پاسخی میدادید؟ خب این تحلیل ها دلیلی بر رد نیست، این مسئله روشن است.
با سلام و احترام
در مورد مثال هایی که زدم نظر شما چیست ؟ مثلا مخترع کامپیوتر در قبال سو استفاده ها مقصر نیست ؟
قطعا اگر انسان چیزی را بسازد که گره از کارهای بشر وا می کند و منفعتش بیشتر از مصلحتش است مقصر نیست، ولو آنکه از آن استفاده نادرست شود، مگر آنکه خود سازنده ی آن به نیت سوء استفاده، آن را بسازد که عمدتا دانشمندان چنین قصدی نداشته اند
من احادیثی درباره مهدویت مطالعه کردم و درباره دجال مواردی را بررسی کردم آیا این تکنولوژی امروزی کامپیوتر و موبایل و اینترنت و ... همان دجال تک چشم نیست؟
ممکن است باشد، اما دجالیّت به معنای سوء استفاده از ابزار رسانه و مانند آن است، وگرنه جبهه حق هم میتواند از همان ابزار استفاده کند در برابر دجال
کدامیک از آیاتی که بیان فرمودید چینین مسئله ای را نفی می کند؟ یات می فرماید تا ما نخواهیم و تا ما شما را آگاه نکنیم شما آگاه نمیشوید، خب این را ما هم قبول داریم.
با سلام و احترام
خب خدا رو شکر که این سطح محدودیت را قبول دارید. از طرفی حرف شما این نبود، ابتدا گفتید که پیامبر و امامان بر جمیع علوم آگاه هستند که واضحا غلط و با قران در تضاد است
۱) ندانستن سرگذشت پیشینیان
۲) ندانستن روز قیامت
و مطالب روزمره زندگی پیامبر که در قران آمده است و نشان میدهد پیامبر آگاهی نداشته است.
بعد گفتید که نه علم پیامبر شامل گذشته و آینده است که این هم با قران در تضاد است، به همان و دلیل بالا.
اما روایات می گویند خداوند چنین اراده کرده است که آنها آگاه شوند، خصوصا برخی روایات می فرمایند: پیامبر و امام هر گاه اراده کند که از مسئله ای آگاه شود خداوند او را آگاه خواهد کرد. این منافاتی با آیات ندارد که می گویند اگر ما شما را آگاه نکنیم هیچ چیزی نمی دانید، این دو به راحتی با هم قابل جمع است.
بعد از مطالب بالا، حالا یک گام عقبتر آمدید میفرمایید که پیامبر و امامان هر زمانی که اراده کنند خداوند آنها را آگاه میکند، ابدا این از قران استنتاج نمیشود، دوم اینکه در موارد مشابه که از پیامبر طلب معجزه کردند، پیامبر در جواب آنها میگویید که من فقط اندرز دهنده هستم و چیزی از خودم ندارم( خواهشن نفرمایید بله درست است پیامبر چیزی از خود ندارد و هر چه دارد از خداوند است، هر دو میدانیم منظور آیه این نیست)
خدا پدر و مادرتان را بیامرزد، پس تعارضی در کار نیست، این که بر فرض قرآن اشاره ای نکرده که تعارض محسوب نمیشود!! مثل این است که کسی بگوید دو رکعت بودن نماز صبح با قرآن در تعارض است چون در قرآن اشاره ای به آن نشده!!
نه استاد قیاستان اشتباه است، زیرا دو رکعت نماز بودن نماز صبح به خودی خود تعارض با قران نیست، در این مسایل احکام فردی به هر حال باید مناسکی را اجرا کرد و دو یا سه رکعت بودنش محل بحث نیست. یعنی دو با هر عدد معقول دیگه ای تفاوت چندانی ندارد(حالا احتمالا میگویید نه این اعداد راز به خصوصی دارند، اگر راز به خصوصی دارند چرا این همه اعمال مستحب در کنار اینها نوشته شده است)
ولی در مورد علم پیامبر خیلی ادعای بزرگی است که پیامبر بر جمیع علوم آگاه است آنهم اینکه هیچ اشاره ای به آن نشده است، هیچ رساله ای از پیامبر بیرون نیامده است، هیچ شاگردی بزرگی نداشتهاند و ...
تمام این موارد در کنار هم نشان میدهد که روایات در مورد علم پیامبر باید جعلی باشد، از طرفی من تحقیقی که کردم این است که سند این روایات ضعیف هستند. مقاله جناب محسن کدیور «تاملی در منابع اعتقادی » را بخوانید
این را بدانید که گزاره های تجربی یقینی نیستند، بله اگر از سنخ مشاهدات باشند حرفی نیست، ممثلا اینکه ما در زیر میکروسکوپ ببینیم مولکول آب از دو اتم هیدورژن و یک اتم اکسیژن تشکیل شده باشد، اما اگر از یک آزمایش تجربی بخواهیم نتیجه گیری کلی بگیریم این به لحاظ عقلی و فلسفی یقین آور نیست،
شما زمانی می توانید حکم یقینی صادر کنید که به تمام شاخصها و متغیرهای احتمالی در نتیجه علم و احاطه داشته باشید، بحثش مفصل است، این به معنای نفی واقعیت خارجی نیست.
برای آگاهی از جایگاه و اعتبار علوم تجربی حتی در نگاه خود غربی ها به کتاب چیستی علم نوشته آلن چالمرز مراجعه بفرمایید.
اگر منظورتون از یقین، یقین منطقی است که احکام فلسفه هم یقین منطقی ندارد.
نهایتا شما میگید من به علم رجال و ... یقین دارم، آنهم چیزی که همین علم میگوید روایات سند درستی ندارند اکثرشان.
و من مثلا به استقرا تام اعتقاد دارم. بعد شما مرا مورد شماتت قرار میدید به این خاطر
باور کنید من اصلا تعصبی روی این طب و آن طب ندارم، بحثم علمی است، اما چون برخی از آشنایان ما پزشک هستند و با آنها به بحث و گفتگو نشسته ام و در دانشکده علوم پزشکی تدریس داشته ام می دانم در چه فضایی تربیت میشوند، کتاب های طب امروزی که عمدتا غربی است را ختم کلام میدانند که امکان ندارد طبی جایگزین آن شود!! من در روان مخاطبینم دقت کردم و دیدم از تکیه بیش از حد به علوم غربی است!!
من در این خصوص با پزشکان بزرگی بحث کرده ام، یادم نمیرود یکی از آنها یک کتابی به من نشان داد به نام فکر کنم ردبوک؛ گفت این در علم پزشکی به اندازه قرآن شما معتبر است!!
ببینید من طب اسلامی را هم به عنوان طب مستقل قبول ندارم، بدون تعصب دارم حرف میزنم، اما رد کردن روایات به خاطر دستاوردهای طب جدید واقعا علمی نیست!! حتی با کلاک های خود طب کلاسیک
استاد با استناد به حرف چند نفر که نمیتوان چیزی گفت، من هم حال مادر یکی از دوستام بد بود، برده بودنش پیش اطبا سنتی، حالش خوب نشده بود، مدتی هم وقتشان را تلف کرده بودند.
آنچه قاضی است بین ما مقالات چاپ شده در مجلات معتبر است، البته آنچه عیان است چه حاجت به بیان است، میانگین سنی عمر انسانها در این چند قرن زیاد شده است، بیمارهای نظیر سل، فلج اطفال و ... ریشه کن و یا کنترل شده اند همه به لطف پزشکی نوین است.
حالا شما احتمالا میخواید بگید، نه اگر مردم گذشته توصیه های روایات را گوش میکردند همین نتایج پیش می آمد. اگر استدلال اون اینه که من بحثی ندارم
هر علمی روش خود را دارد، اجتهاد و استنباط از آیات و روایات هم همینطور، اولا روایات باید بررسی سندی شوند، ثانیا بحث اقتضاء است، نه علیّت تامّه
بله درسته، ولی حدیث زمین بر شاخ گاو ... از لحاظ سندی درست است، حالا با این پیش بینی علمی امام صادق ع چه کنیم؟ میبینیم نه شاخ گاهی هست نه ماهی و ...
بهتر است اینجا بیام خود احادیث را تفسیر کنیم، جالب است که در اکثر موارد احادیث علمی امامان را باید تفسیر کنیم
این دیگر چه علمی است؟
قطعا خیر!!
سنت در کنار قرآن حجت است، اگر قرآن برای هدایت کافی بود که پیامبر(ص) نمی فرمود دو چیز گرانبها باقی می گذارم تا گمراه نشوید! می فرمود: یک چیز گرانبها باقی می گذارم تا گمراه نشوید!
روایاتی که دلیل بر آنها نباشد، قطعا قابل قبول نیستند، من دلایل قبول علم پیامبر در مورد علوم تجربی را نوشتم
۱) توضیح معقولی در یک چارچوب کلی وجود ندارد
۲) در قران اشاره ای به آن نشده است
۳) نوشته ای برجسته نه تنها از پیامبر بلکه از سایر امامان وجود ندارد
۴) شاگردان ایشان هم نوشته ی قابل ملاحظه ای ندارند
۵) اگر مکانیزم دریافت چنین علومی سیر و سلوک است چرا عرفای دیگر هم چیزی نشان نداند در حالی کتب عرفانی آنها بسیار زیاد است( از نظر من سیر سلوک پیامبر فقط در درجه با عرفا فرق دارد و البته در شریعت آوردن که آن ربطی به دستیابی به علوم ندارد که اگر داشت در شریعت هم به آن اشاره میشد)
در برابر این دلایل شما میگید چون روایاتی وجود دارند که معلوم نیست از لحاظ سندی چقدر قوی هستند پس تمام دلایل بالا انکار میشود
در برابر افراطیون و غالیون که همه روایات را چشم بسته قبول یا حتی جعل می کنند نباید ما هم گروهی تشکیل دهیم به نام تفریطیون و همه روایات را کنار بگذاریم!! علم رجال و درایه و مانند آن برای مشی اعتدالی است.
بله درست است، ولی اگر بخواهم با ادبیات شما حرف بزنم، علم رجال هم قطعی و یقینی نیست.
دوم اینکه از کجا میگید توافق کلی وجود دارد در مورد این احادیث ؟
سوم اینکه مگر ما همه ی روایات را رد کرده ایم؟
ببینید برادر من با نگاه خشک عقلی و فلسفی نگاه کنید! تحلیل هرچقدر هم منطقی به نظر بیاید اگر ابزاری برای رد روایات معتبر به کار گرفته شود غیر منطقی خواهد بود.
استاد منظورتون از نگاه خشک عقلی نمیفهمم چیه؟ من که دلایل زیادی آوردم
بعد شما تنها به یکسری روایاتی که معلوم نیست چقدر معتبرن استناد میکنید، این نگاه خشک عقلی و فلسفی است در نظر شما؟
اگه نگاه خشک و فلسفی داشته باشید اتفاقا تمام عقایدتان در مورد علوم تجربی پیامبر را باید بگذارید کنار.
جالب است که میگویید تحلیل هر چقدر هم که منطقی باشد اگر برای رد روایات معتبر باشد غیر منطقی است.
یعنی شما تمام دلایل دیگر را رد میکنید چون به یقینی بودن علم رجال و ... معتقدید که خودتان هم میدانید اینطور نیست. واقعا استاد جمله خیلی سنگینی هست، من حرفی ندارم بگم.
الان بسیاری از دوستان هستند با همین تحلیل ها می خواهند قرآن را زیر سوال ببرند، در تاپیک های مختلف نقد قرآن با آنها برخورد داشته ام و شاید شما هم دیده باشید، که می گویند این آیه با عقل جور در نمی آید!خب پاسخ شما به آنها چیست؟ مگر نمی گویید این از اموری است که به لحاظ مبانی معتبر است و عقل هم با قاطعیت نمیتواند در خصوص آن ابراز نظر کند، یعنی از حیطه عقل خارج است، و این تحلیل ها نمیتواند دلیلی بر رد آن تلقی شود.
استاد هر چیزی دلایل میخواهد، حالا در هر مرتبه ای، بعضی ها دلایل روانشناسانه دارد، بعضی دلایل اجتماعی و تاریخی و برخی دلایل محکمتر مثل همین مورد بحث ما.
کسی که از تعداد رکعتهای نماز میپرسد یک جور است، کسی که از بردهداری میپرسد یکطور دیگر است، کسی که از علم پیامبر میپرسد یک جور دیگر است.
اینها متفاوت است درجاتشان و نیاز به استدلالشان. در ضمن به لحاظ عقلی رد نکردم ماجرا رو، از لحاظ عقلی نه تنها برای پیامبر بلکه برای هیچ کس قابل رد یا اثبات نیست. من به قران، نوشته های پیامبر و امامان، شاگردانشان و از نگاه یک چارچوب کلی دلیل آوردم و چنین نتیجه نگرفتم که علم پیامبر شامل علوم تجربی هست.
اصلا فرض کنید هیچ کاربردی ندارد، اما روایات معتبر و متعدد می گویند پیامبر این علم را دارد، خب چه مشکلی پیش می آید؟ خواهش می کنم پیش فرضتان را کنار بگذارید و با دقت فلسفی نگاه کنید و جواب بدهید.
اصلا اگر قرآن فرموده بود، شما چه پاسخی میدادید؟ خب این تحلیل ها دلیلی بر رد نیست، این مسئله روشن است.
استاد باور کنید روایات هم اینقدر که شما فکر میکنید قوی نیستند اگر خواستید نمونه این روایات را بیاوریم.
اگر قران گفته بود من قبول میکردم هر چند که نفهمم چطور است، قران یکی از محک های من است برای بررسی.
مسأله این است که قران چنین ادعایی ندارد
سپاس
با سلام و عرض ادب
حرف شما این نبود، ابتدا گفتید که پیامبر و امامان بر جمیع علوم آگاه هستند
ببینید بنده موضعم را عوض نکردم، اگر به تاپیک های علم امام که بر عهده بنده بوده و آدرس یکی از آنها را در ادامه خواهم داد مراجعه بفرمایید می بینید که منظورم از علم به همه چیز، علم نامحدود نیست، چون قرینه عقلیه وسط است که ذات خداوند و زمان قیامت و مانند آن که در خود روایات استثناء شده اند منظور نیست، اما به هر چیز دیگری آگاه هستند.
۱) ندانستن سرگذشت پیشینیان
۲) ندانستن روز قیامت
و مطالب روزمره زندگی پیامبر که در قران آمده است و نشان میدهد پیامبر آگاهی نداشته است.
بعد گفتید که نه علم پیامبر شامل گذشته و آینده است که این هم با قران در تضاد است، به همان و دلیل بالا.
بعد از مطالب بالا، حالا یک گام عقبتر آمدید میفرمایید که پیامبر و امامان هر زمانی که اراده کنند خداوند آنها را آگاه میکند، ابدا این از قران استنتاج نمیشود، دوم اینکه در موارد مشابه که از پیامبر طلب معجزه کردند، پیامبر در جواب آنها میگویید که من فقط اندرز دهنده هستم و چیزی از خودم ندارم( خواهشن نفرمایید بله درست است پیامبر چیزی از خود ندارد و هر چه دارد از خداوند است، هر دو میدانیم منظور آیه این نیست)
در روایات تفصیل این مطلب آمده است که خداوند آنها را آگاه خواهد کرد.
مواردی که وجود دارد و به آنها اشاره کردم نشان میدهد که این آگاه سازی سابقه هم داشته است
این که هر گاه اراده کنند خداوند آنها را آگاه خواهد کرد هم در روایات آمده است.
در هر صورت اگر گمان می کنید روایت صحیح السندی در این رابطه وجود ندارد، یا گمان می کنید که بنده موضع عوض کرده ام یا میخواهید در این رابطه بیشتر از موضع متکلمان و روایات آگاه شوید به این آدرس مراجعه بفرمایید:
http://www.askdin.com/showthread.php?t=59076&p=930289#post930289
استاد با استناد به حرف چند نفر که نمیتوان چیزی گفت، من هم حال مادر یکی از دوستام بد بود، برده بودنش پیش اطبا سنتی، حالش خوب نشده بود، مدتی هم وقتشان را تلف کرده بودند. آنچه قاضی است بین ما مقالات چاپ شده در مجلات معتبر است، البته آنچه عیان است چه حاجت به بیان است، میانگین سنی عمر انسانها در این چند قرن زیاد شده است، بیمارهای نظیر سل، فلج اطفال و ... ریشه کن و یا کنترل شده اند همه به لطف پزشکی نوین است.
حالا شما احتمالا میخواید بگید، نه اگر مردم گذشته توصیه های روایات را گوش میکردند همین نتایج پیش می آمد. اگر استدلال اون اینه که من بحثی ندارم
ببینید من اصلا دنبال مقایسه طب کلاسیک و سنتی نیستم، و نمیخواهم بحث هم به این سمت و سو کشیده شود، بحث من فلسفی است و فقط به عنوان مثال به جایگاه علوم تجربی اشاره کردم، امروز چه در فلسفه اسلامی، و خصوصا در فلسفه غرب روشن است که علوم تجربی یقین آور نیستند، بنابراین هرگز نمی توان مثلا حجامت را به خاطر آن که هنوز اثر آن در طب کلاسیک کشف نشده است رد نمود. به نظرم این واضح باشد.
بله درسته، ولی حدیث زمین بر شاخ گاو ... از لحاظ سندی درست است، حالا با این پیش بینی علمی امام صادق ع چه کنیم؟ میبینیم نه شاخ گاهی هست نه ماهی و ...
بحث عوض شد؛ خواهش می کنم به نقل قولی که از شما گرفتم دقت بفرمایید، بحث ما در احادیثی بود که مدلول آنها روشن است و با پزشکی امروز در تعارض است، یا اینکه شواهدی برای صحت آنها یافت نشده است.
روایاتی که دلیل بر آنها نباشد، قطعا قابل قبول نیستند،
قطعا چنین ملاکی صحیح نیست؛ روایات به خودی خود معتبر هستند، نه اینکه در گرو دلیل دیگری باشند!! این نگاه خیلی شأن روایات را پایین می آورد!
اگر قرار باشد وقتی علم جدید به صحت فلان روایت رسید ما آن روایت را بپذیریم که اصلا نیازی به آن روایت نیست!!! ما آن گزاره را به خاطر علم پذیرفته ایم!! چه روایت باشد و چه نباشد!! با چنین دیدگاهی بود و نبود روایات تفاوتی نخواهد داشت!!
من دلایل قبول علم پیامبر در مورد علوم تجربی را نوشتم
۱) توضیح معقولی در یک چارچوب کلی وجود ندارد
۲) در قران اشاره ای به آن نشده است
۳) نوشته ای برجسته نه تنها از پیامبر بلکه از سایر امامان وجود ندارد
۴) شاگردان ایشان هم نوشته ی قابل ملاحظه ای ندارند
۵) اگر مکانیزم دریافت چنین علومی سیر و سلوک است چرا عرفای دیگر هم چیزی نشان نداند در حالی کتب عرفانی آنها بسیار زیاد است( از نظر من سیر سلوک پیامبر فقط در درجه با عرفا فرق دارد و البته در شریعت آوردن که آن ربطی به دستیابی به علوم ندارد که اگر داشت در شریعت هم به آن اشاره میشد)
هیچ کدام از این ادله یقین حتی بغیر منطقی هم برای انسان نمی آورند...
از طرفی قرآن فرموده ما هرگاه بخواهیم انبیاء را از هر چه بخواهیم آگاه میکنیم چه مادی و چه معنوی
شواهد متعددی در این آگاه سازی ها وجود دارد...
روایات متکثر و بلکه متواتر و برخی با سند صحیح در خصوص علم گسترده انبیا و ائمه(ع) وارد شده است
خب شما با یک سری احتمال می خواهید آن را رد کنید! این خیلی بی توجهی به روایات است که با این احتمالات آنها را کنار بگذاریم!!
بله حالا اگر یکی دو روایت یا حتی ده روایت بود میگفتیم حالا خیلی مهم نیست، اما شما کتاب هایی که در این خصوص به صورت مستقل نوشته شده و روایات در این زمینه در ن جمع آوری شده را ببینید.
استاد باور کنید روایات هم اینقدر که شما فکر میکنید قوی نیستند اگر خواستید نمونه این روایات را بیاوریم.
بله بنده هم از روایات به طور کلی بحث نکردم، سخن در طرد روایاتی است که عقلمان به حکمت آنها پی نمیبرد!!
با سلام و عرض ادب
ببینید بنده موضعم را عوض نکردم، اگر به تاپیک های علم امام که بر عهده بنده بوده و آدرس یکی از آنها را در ادامه خواهم داد مراجعه بفرمایید می بینید که منظورم از علم به همه چیز، علم نامحدود نیست، چون قرینه عقلیه وسط است که ذات خداوند و زمان قیامت و مانند آن که در خود روایات استثناء شده اند منظور نیست، اما به هر چیز دیگری آگاه هستند.!!
با سلام و احترام
برادر مسلم، واقعا حیرت انگیز است حرف شما.
الان قبول کنم این جمله آخر شما رو؟ «اما به هر چیز دیگری آگاه است(غیر از ذات خدا و قیامت)»
هر چند که اگر دقت میکردید همین جمله هم در مثالهای قبلی که از آیات آوردیم نقض میشود.
در روایات تفصیل این مطلب آمده است که خداوند آنها را آگاه خواهد کرد.
مواردی که وجود دارد و به آنها اشاره کردم نشان میدهد که این آگاه سازی سابقه هم داشته است
این که هر گاه اراده کنند خداوند آنها را آگاه خواهد کرد هم در روایات آمده است.
!!
بله همیشه خدا آگاه میکنه چه با واسطه چه بی واسطه( به معنای عرفی اش). خب؟
اما اینکه آنها اراده می کنند قسمت سخت ماجراس و شما گفتید در روایات آمده است، بدون اینکه از صحت اونها حرف بزنید.
از طرفی اینکه هر موقع آنها اراده میکنند متوجه میشوند هم در موارد مشابه متناقض با قران است. از پیامبر طلب معجزه میکردند و پیامبر میگفت معجزه آوردن دست من نیست و از طرف خداوند انجام میشه و من الان امکان معجزه ندارم
چه دلیلی داره در مورد مشابه اینطور نباشه؟
ببینید من اصلا دنبال مقایسه طب کلاسیک و سنتی نیستم، و نمیخواهم بحث هم به این سمت و سو کشیده شود، بحث من فلسفی است و فقط به عنوان مثال به جایگاه علوم تجربی اشاره کردم، امروز چه در فلسفه اسلامی، و خصوصا در فلسفه غرب روشن است که علوم تجربی یقین آور نیستند، بنابراین هرگز نمی توان مثلا حجامت را به خاطر آن که هنوز اثر آن در طب کلاسیک کشف نشده است رد نمود. به نظرم این واضح باشد.!!
تا زمانی که اثبات نکنید امامان بر علوم تجربی تسلط دارند این جنس ادعاها ثمر بخش نیست و البته ابطال پذیر نیست پس علمی نیستند.
بحث عوض شد؛ خواهش می کنم به نقل قولی که از شما گرفتم دقت بفرمایید، بحث ما در احادیثی بود که مدلول آنها روشن است و با پزشکی امروز در تعارض است، یا اینکه شواهدی برای صحت آنها یافت نشده است.!!
استاد شما نظرتون رو در مورد همین حدیث زمین بر شاخ گاو ... بگید، علمی است؟ نیست؟
واضح است که یک ادعای تجربی دارد میکند، حالا موافق صورت خام حدیث هستید یا نه؟ یا می خواهید تفسیر کنید؟ اصلا خود امام زمان هم بیاید باید تفسیر کند چارهای نیست.
قطعا چنین ملاکی صحیح نیست؛ روایات به خودی خود معتبر هستند، نه اینکه در گرو دلیل دیگری باشند!! این نگاه خیلی شأن روایات را پایین می آورد!
اگر قرار باشد وقتی علم جدید به صحت فلان روایت رسید ما آن روایت را بپذیریم که اصلا نیازی به آن روایت نیست!!! ما آن گزاره را به خاطر علم پذیرفته ایم!! چه روایت باشد و چه نباشد!! با چنین دیدگاهی بود و نبود روایات تفاوتی نخواهد داشت!!!!
خب من اصلا معتقد به علوم تجربی برای پیامبر و امامان نیستم بنا به دلایلی که آوردم. دیگه هر آدم عاقلی قبول داره که زمین بر شاخ گاو نیست، این را که نمیتوانید انکار کنید مگر اینکه کلن واقع گرایی علمی را قبول نکنیم و وارد بازی های فلسفی خطرناکی بشیم.
به عنوان نتیجه این نقل قولتان « جناب مسلم اعتقاد دارند که زمین بر شاخ گاو ... قرار دارد»
از طرفی ما همه ی روایات را رد نکردیم.
هیچ کدام از این ادله یقین حتی بغیر منطقی هم برای انسان نمی آورند...
از طرفی قرآن فرموده ما هرگاه بخواهیم انبیاء را از هر چه بخواهیم آگاه میکنیم چه مادی و چه معنوی!!
کجا گفته از هر چه بخواهیم؟ آیه اش را لطف کنید بگذارید.
از طرفی نگفتید که علم رجال یقینی هست یا نه؟ چون پایه حرفهای شما اساسش آن است
شواهد متعددی در این آگاه سازی ها وجود دارد...
روایات متکثر و بلکه متواتر و برخی با سند صحیح در خصوص علم گسترده انبیا و ائمه(ع) وارد شده استخب شما با یک سری احتمال می خواهید آن را رد کنید! این خیلی بی توجهی به روایات است که با این احتمالات آنها را کنار بگذاریم!!
!!
بله حالا اگر یکی دو روایت یا حتی ده روایت بود میگفتیم حالا خیلی مهم نیست، اما شما کتاب هایی که در این خصوص به صورت مستقل نوشته شده و روایات در این زمینه در ن جمع آوری شده را ببینید.
اجازه بدهید از افراد خبره تر بپرسم تا ببینیم این احادیث با سند صحیح چقدر زیاد و متواتر هستند.
با سلام و احترام
استاد ابتدا آیاتی دیگر از قران کریم می آورم تا گفته های قران را در مورد علم غیب پیامبر مرور کنیم. در ادامه مقاله ای را می آورم از جناب محسن کدیور که روایات مورد بحث را بررسی کرده است. خواهشم از شما این است که اگر وقت کردید بخوانیدش یا حداقل بخش مربوط به روایات را بخوانید.
(انعام ۵۰)
قُل لَّا أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَائِنُ اللَّـهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلَا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّامَا يُوحَىٰ إِلَيَّ
بگو: «به شما نمىگويم گنجينههاى خدا نزد من است؛ و غيب نيز نمىدانم؛ و به شما نمىگويم كه من فرشتهام. جز آنچه را كه به سوى من وحى مىشود پيروى نمىكنم.»
خود پیامبر اعتراف میکند که غیب نمیداند، پس این را باید با آیات دیگر تفسیر کرد چرا که آیه ای در ادامه می آورم که نشان میدهد پیامبر بر بخشی از غیب آگاه است. این آیه احتمالا مربوط به زمانی است که پیامبر غیب نمیدانسته است
(انعام ۵۹)
وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ ۚ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۚ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ
و كليدهاى غيب، تنها نزد اوست. جز او [كسى] آن را نمىداند، و آنچه در خشكى و درياست مىداند، و هيچ برگى فرو نمىافتد مگر [اينكه] آن را مىداند، و هيچ دانهاى در تاريكيهاى زمين، و هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه در كتابى روشن [ثبت ]است.
«این نشان میدهد که علم غیب پیامبر شامل موارد بالا هم نمیشود»
(اعراف ۱۸۸)
قُل لَّا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّـهُ ۚ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ ۚ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ
بگو: «جز آنچه خدا بخواهد، براى خودم اختيار سود و زيانى ندارم، و اگر غيب مىدانستم قطعاً خير بيشترى مىاندوختم و هرگز به من آسيبى نمىرسيد. من جز بيمدهنده و بشارتگر براى گروهى كه ايمان مىآورند، نيستم.»
این سخن خیلی واضح علم پیامبر را محدود تر از مواردی که شما گفتید معرفی کرده است. لطفن نگوید اگر اراده کند میفهمد چرا که خود آیه میگوید اگر غیب میدانستم قطعا خیر بیشتری می انداختم و هرگز آسیبی به من نمیرسید
(نمل ۶۵)
قُل لَّا يَعْلَمُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّـهُ ۚ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ
بگو: «هر كه در آسمانها و زمين است -جز خدا- غيب را نمىشناسند و نمىدانند كى برانگيخته خواهند شد؟»
(احقاف ۹)
قُلْ مَا كُنتُ بِدْعًا مِّنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَلَا بِكُمْ ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُّبِينٌ
بگو: «من از [ميان] پيامبران، نودرآمدى نبودم و نمىدانم با من و با شما چه معاملهاى خواهد شد. جز آنچه را كه به من وحى مىشود، پيروى نمىكنم؛ و من جز هشداردهندهاى آشكار [بيش] نيستم.»
(جن ۲۶ و ۲۷)
عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَىٰ غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِن رَّسُولٍ
داناى نهان است، و كسى را بر غيب خود آگاه نمىكند، جز پيامبرى را كه از او خشنود باشد.
این آیه ای است که نشان میدهد پیامبر بر بخشی از غیب خدا آگاه است و باید با آیات دیگر در یک مجموعه درهمتنیده دیده شود تا معنی آن مشخص شود
مقاله مورد نظر[SPOILER]
- تاملی در منابع اعتقادی
آنچه در این مقال دنبال میشود، بازخوانی تشیّع با محوريت عقلانيت، عدالت و عرفان است؛ كه تجسّم هر سه، امیرالمؤمنین و امام الموحّدین علي بن ابی طالب (علیه السلام) است. از این دیدگاه تشيّع چیزی نیست جز “روايت علوي از اسلام نبوي”. روایتی که البته ریشه در قرآن، سنّت پيامبر (ص) و سیرهی امام علي و اهل بيت (ع) دارد. شیعیان این روایت را برترین و واقعیترین برداشت از اسلام میدانند و به دلیل رجحان این تلقی از اسلام بر دیگر تلقیها، پیروی امام علی(ع) را اختیار کردهاند، چرا که او پیامِ دینِ حنیف را بهتر از دیگر پیروان محمد (ص) درک کرده بود. بر این اساس تشیّع یعنی انتخاب «بابِ علی» برای ورود به «مدینة العلمِ» نبی (ص). واضح است که این مدینه ابواب دیگری نیز دارد، که در مسلمانیِ واردین از دیگر ابواب نیز هیچ تردیدی روا نیست.
تفاوت اصلی این تلقی با تلقی سنّتیِ رایج در «مسئلهی فضائلِ فرابشريِ اختصاصی ائمه (ع)» است، اینکه ایشان از سرشتی دیگرند، و با علمی لدّنی و غیر کسبی از «ماکان و مایکون و ما سیکون» آگاهند، ملائک در گوششان حدیث و بر قلبشان الهام میکنند، و برتر از تهذیب نفس و طهارت باطن که مقام مُخلَصین قرآن است، نه تنها از معصیت و گناه مبّرایند، بلکه در اندیشه، گفتار و کردار آنها مطلقاً خطا و اشتباه راه ندارد. این ذواتِ مقدّسِ معصوم در تمامی فضائل همانند پیامبرند، الّا اینکه پیامبر نیستند و مدّعی رسالت نمیباشند؛ والّا در علم و عمل هیچ فرقی با رسول الله (ص) ندارند.
مستند اصلی این تلقّی، احادیث بهویژه روایات منسوب به خود ائمه است. وجود این احادیث قابل انکار نیست. جوامع روائی شیعه از قبیل کتاب کافی ثقةالاسلام کلینی، آثار شیخ صدوق، وافی فيض كاشاني و بالاتر ازهمه مجموعهی مبسوطِ روائیِ بحار الانوار مجلسی مشحون از این روایاتِ دالّ بر فضائل فرابشری اختصاصی امامان (ع) است.
آنچه جای بحث و چون و چرای فراوان دارد، قدر و قيمت و ارزش فنّی اين روايات است؛ محور بحث من در این مقال پاسخگوئی به پرسشهائی از این دست است: در چه حوزههائی ميتوان به روايات استناد كرد؟ به چه ميزان ميتوان بر روايات اتّکا كرد؟ آيا در مسائل اعتقادي و در اصول دين، به ويژه در مسائل اختلافيِ اعتقادي، جاي تمسّك به اخبار واحد هست يا نه؟ آيا ميتوان اخبار واحد را به عنوان سندِ يك گزارهی يقينی ديني معرّفي كرد؟ آيا ميتوان كساني را كه احیاناً باورِ متّخذ از این احادیث را نپذيرفتهاند، متّهم كرد كه دين يا مذهب را نفهميدهاند؟ بنابراين مسألهاي كه در این مقال دنبال ميكنم، ميزان اعتبار و حجّیّتِ روايات و احاديث در رابطه با مباحث اعتقادي است.
اين مسأله، فرضی و تفنّنی نیست. مسأله ای است که به آن مبتلائیم. بارها در منابر دینی و مجالس مذهبی شاهد بودهایم به جاي آيات قرآن یا بسیار بیشتر از قرآن، به اينگونه روايات استناد ميشود؛ و كمتر دیدهایم که از اعتبار متن یا سند این روایات یا از حجیّت روایات در مباحث بنیادی و اصلی سخنی به میان آید. اجازه دهيد اين باب را باز كنم و بگویم: همچنان که در حوزه دارائیِ مادّی این سؤال مطرح است كه “از کجا آورده ای؟”، در حوزه دین (دارائی معنوی) هم باید بیاموزیم: از هر كسي که امری را به دين نسبت می داد یا سخنی دینی ابراز می دارد، شجاعانه و جسورانه بپرسيم: از كجا آوردهاي؟ اين سخن شما مستند به کدام منبع دینی است؟ مستند بر عقل است؟ يا آیهی قرآن؟ يا سنّت قطعي پيامبر(ص)؟ يا چيزی ديگر؟ به شيوه و سیاق قرآن كريم «قُل هاتوا بُرهانَكُم إن كُنتُم صادقين» (بقره ۱۱۱)، ما نیز دربارهی برداشتهای متفاوتی که از متن دین میشود، تقاضای دلیل میکنیم.
بيشك، مسائل اعتقادي بدیهی نیستند؛ همگی مسائل نظري هستند. امور بديهي دلیل نمیخواهند، امّا مسائل نظری نياز به استدلال دارند و اين استدلال بايد موجّه باشد. مهم نيست که گوينده به آن باور دارد يا نه؛ می بايد نه به صورت شخصی، بلکه به ضوابط نوعي اعتبار داشته باشد؛ یعنی بتوان آن را در مجامع علمي مطرح كرد و از اعتبار علمي آن دفاع كرد. به هر حال هر گزارهی دینی، چه اعتقادی، چه اخلاقی، چه فقهی، دلیل میخواهد، این دلیل میتواند عقلی یا نقلی باشد، دلیل نقلی شامل آیات قرآن کریم و احادیث معتبر منقول از رسول اکرم (ص) و ائمهی هدی (ع) میشود.
از آنجا که در روایات منقول از پیامبر(ص) و بالاخص در احادیث بجامانده از اهل بیت (ع) مسائل دینی با شرح و تفصیل و جزئیات بیشتری آمده است، بهتدریج روایات منقول از ائمهی طاهرین (ع) به منبع اصلی اندیشهی اسلامی شیعی تبدیل شده است، تا آنجا که اکثر مسائل اختصاصی شیعه چه در حوزهی اصول معارف و چه در حوزهی فروع فقهی مستندی جز از روایات اهل بیت(ع) ندارد. كمتر، دربارهی سند و دليل بسياري از جزئيات اعتقادي كه امروز جزء مشهورات مذهبي و ديني ما شده است، بحث و كاوش صورت گرفته است.
قرنهاست كه همّت علما و حوزه های علميهی ما مصروف «اجتهاد در فروع دين» شده است؛ لذا اصول دین ما، كمتر مورد واكاوي و اجتهاد و بحث استنباطي قرار گرفته است. به عنوان مثال، ما در زمينهی روایات فقهي كتاب مفیدي مانند «وسائل الشيعة» شیخ حرّ عاملی داريم. اين كتاب، مجموعهی رواياتي است كه يك فقيه امامي نيازمند آنها است. جا دارد بپرسیم: كدام كتاب را سراغ دارید که همهی روايات اعتقادي معتبر شيعه در آن گرد آمده باشند و همانند «وسائل الشيعه» بتوان به آن استناد كرد؟ كدام کتاب را سراغ دارید که در آن همهی روايات معتبر اخلاقي ما را گردآورده باشند، تا بر مبنای آن بتوان چهرهی اخلاقي اهل بيت (ع) را معرّفی کرد؟
وقتی گردآوری منضبط وجود نداشته باشد، به طریق اولی اجتهاد و بحث و اظهار نظر هم در این حوزه ها بسیار محدود و اندک است. از همین روست که هنوز، متون قرون ماضيه به عنوان متون درسي تدریس ميشود. این بدین معناست كه هنوز فكر عالم دینی عصر ما نسبت به فكر عالم قرن هفتم در حوزهی اعتقادات تفاوتي نکرده است. هنوز همان گونه از خدا، رسول، معاد، وحی و امامت سخن ميگوئيم كه عالم پنج یا شش قرن قبل سخن ميگفت. آيا در اين هزاره اتّفاقاتی نيفتاده است تا بتوانيم مسائل جديدي به اعتقادات بيفزائيم؟ و يا تقرير تازهای از مباحث كهن ارائه نمائیم؟ یا برخي جزئیات گذشته را كَأَن لَم يَكُن فرض کنیم و به سراغ مسائل جديدی برویم؟
يكي از حوزه های مهم اعتقادی، بحث «امامت» است. ميتوان به اين اصلِ اصیل مذهبي نگاه متفاوتي داشت. نگاهی متفاوت نسبت به آن نگاه رسمي و تاريخي كه تاكنون بوده است. به شرط آنكه بتوان به منابع معتبر ديني با روشی علمی نگریست و آنها را مجتهدانه بنگريم نه مقلّدانه. ابن ادريس (م ۵۹۸) در السرائر گفته است: “همهی علمائي كه بعد از شیخ الطائفه طوسی آمدهاند، مقلّد او بوده اند.” اجازه دهيد ما نیز به همین قرینه بگوييم: همه ی کسانی که پس از خواجه نصيرالدين طوسي (م ۶۵۳) آمدهاند، در حوزهی اعتقادات مقلّد او هستند. ما از قرن هفتم به بعد اجتهاد در اعتقادات را کمتر آزمودهايم.
به همین سبب سخنان امروز ما در حوزه ی اعتقادات، با سخنان گذشتگانمان تفاوت چندانی ندارد. وقتی به عنوان یک طالب علوم ديني به ادّلهی بسیاری از مباحث اعتقادي مراجعه ميكنم، میبینم بسياري از آنها امروز قابل مناقشه است. ميتوان برخی ادّعاها را به گونهی ديگري مطرح كرد؛ برخی از ادّعاها متناسب با انسانشناسي ديروز هستند؛ بعید است اين انسانشناسي، ذاتي دين و مذهب ما باشد. چه بسا بتوانیم با تأمّلي دوباره، انسانشناسي تازه ای ارائه نماییم. پیش فرضهای اکثر ادلّهی عقلی که در حوزهی اعتقادات در کتب سنّتی ما نوشته شدهاند، امروز قابل مناقشهاند؛ اگر آن پیش فرضها مورد مناقشه قرار گیرند، آن صغري و كبري و استدلال نیز از قوّت خواهند افتاد. قصدم ورود به مبحث ادلّهی عقلی نیست. دربارهی عقل و دلیل عقل و تطوّرات حکم عقل در طی قرون اخیر در مجالی دیگر بحث خواهم کرد.
در این مجال، موضوع بحث، ادلّة نقلیِ مباحثِ اعتقادی است. در مباحث اعتقادیِ اختلافی، کمتر به آیات قرآن اشاره شده است. لذا مشخّص است که وقتی بحث، موردِ اختلاف دو فرقهی بزرگ اسلامی است که هر دو هم به قرآن باور دارند، کمتر به آیات قرآن استناد میکنند و بیشتر به سراغ روایات اختصاصی خود میروند؛ روایاتی که گفته میشود از ناحیهی اهل بیت صادر شده است. بنابراین، بحث ما در روایاتی که مستندِ مسائلِ اعتقادی هستند، متمرکز میشوند. البتّه گاهي برای این مسائل، ادلّهی عقلي هم ذکر شدهاند، که غالبا ارزشی بیش از مؤیّد ندارند. پرسش بنیادی، اعتبار روایات در حوزه اعتقادات مذهبی است.
تأمّل در منابع اعتقادی طی سه مرحله سامان می یابد. در مرحلهی اوّل، به شيوة عمومیِ معارفِ اسلامی، یعنی ضوابطِ رایجِ علمِ رجال، منابع اعتقادی روائی را مورد ارزیابی سندی قرار خواهیم داد. در مرحلهی دوّم، اسنادِ روایاتِ اعتقادی از زاویهی اختصاصیِ جعلِ احادیث توسط غُلات و مُفَوِّضِه مورد بررسی قرار میگیرد. در مرحلهی سوّم از امکانِ استناد به اخبارِ آحاد در اصولِ دین و اعتقادات که حوزهی یقین و عدمِ جوازِ تقلید است بحث خواهد شد.
فرضیهی این مقال به قرار ذیل است: در حوزهی اعتقادات در استناد به روایات (که علی الاغلب متواتر نیستند) ضوابط عمومی علم رجال و درایه از قبیل لزومِ وثاقتِ راوی در مواردِ عدیده ای زیرپا گذاشته شده است (مرحلهی اوّل). دسیسهی تشکیلاتیِ غُلات و مُفَوِّضِه در جعل اسناد روایات اعتقادی بنام راویان موّثق به تأسیسِ «اصلِ عدمِ اعتبارِ احادیثِ اعتقادی (در مباحثِ اختلافیِ مذهبی) الّا ما خَرَجَ بالدلیل» میانجامد (مرحلهی دوّم). اصولاً در حوزهی اعتقادات و اصول دین که یقین لازم است و تقلید جائز نیست، استناد به اخبار آحاد که نهایتاً مفید ظنّ هستند مجاز نیست و فاقد دلیل میباشد (مرحلهی سوّم). در نتیجه آن دسته از مباحثِ اعتقادی که مستندی جز اخبارِ آحاد ندارند در زمرهی امورِ بی دلیل بوده، جزء مذهب محسوب نمیشوند.
مرحلهی اوّل: ارزیابیِ احادیثِ اعتقادی بر اساسِ ضوابطِ علمِ رجال و درایه
علمای شیعه از آغاز نسبت به تمییز روایات معتبر – که استنادشان به ائمهی هدی قابل اثبات است – از روایات غیر معتبر توجه داشتند. روايات منسوب به ائمه که به زمان رسیده است، مجموعهاي از روايات معتبر و غيرمعتبر است. صرف اینکه روایتی در یک کتاب ولو مشهور حتی در یکی از کتب اربعه نقل شده باشد دلیل کافی بر اعتبار آن نیست. ضوابط اعتبار احادیث خود بحثی اجتهادی و صحنهی اختلاف جدی آراء است. این ضوابط که در آغاز بسیط و مختصر بود با مواجههی علما با مشکلات عملی بهتدریج گسترش و عمق یافت و به تأسیس دو علم رجال و درایه منجر شد. در علم رجال از سلسله سند احادیث بحث میشود. تكتك راویان را تا خود امام مورد بررسي قرار میدهند که آیا فلان راوی شناخته شده است یا نه؟ آیا موثّق و راستگو است یا نه؟ اگر همهی سلسله روات موثّق بودند، روايت معتبر است. اگر حتی يك راوي شناخته نشد يا متّهم به دروغگویی بود، یا روایت فاقد سند بود، آن روایت از اعتبار ساقط ميشود. در علم درايه هم مجموعه سند را و نه تکتک روات را در نظر میگيرند و مورد بررسی قرار میدهند.
دو مدرسهی فکری اخباری و اصولی دربارهی ضرورت این دو علم از یک سو و ضوابط اعتبار احادیث از سوی دیگر اختلاف اساسی دارند. به نظر علمای اخباری که تدوین کنندگان مهمترین جوامع روائی متأخر یعنی بحارالانوار، وافی و وسائل الشیعة هستند، کلیه اخبار مذکور در کتب اربعه روایاتی صحیح، معتبر و جایزالعمل هستند و تنها در زمان تعارض آنها با یکدیگر ارزیابی سندی برای یافتن روایت اقوی لازم است (مرآت العقول، محمدباقر مجلسی، ج۱، ص۲۱). اصطلاح «روایت صحیح» در نزد قدما با مدلول رایج از آن در قرون اخیر تفاوت دارد. مراد از حدیث صحیح در گذشته، حدیثی بود که به طریقی از طرق قابل اعتماد تشخیص داده می شد، نه اینکه لزوما جمیع راویان آن امامی موثّق باشند (الوافی، فیض کاشانی، ج۱، ص۲۲).
امّا علمای اصولي ما – که رحمت خدا بر آنان باد – نزاع علمي بی امانی را آغاز كردند و بر این مطالب پای فشردند كه: اولاً، هر روایتی از معصوم (ع) حجّت نیست، بلکه روایت موثّق صرفا حجّت و معتبر است. برای شناخت اینگونه روایات چارهای جز مراجعه به علم رجال و ارزیابی احوال تک تک راویان احادیث نیست. ثانیاً، همه روایات کتب اربعه قطعی الصدور یا صحیح نیست، بلکه ادعای قطع به عدم صدور برخی از آنها از معصوم (ع) بعید نمی باشد (معجم رجال الحدیث، سیدابوالقاسم خویی، ج۱، ص۳۶).
از قرن هفتم سیّد بن طاووس (احمد بن موسی، م ۶۷۳) و پس از او علّامه حلّي (م ۷۲۶) روايات را به لحاظ سند به چهار دسته تقسيم كردند: روایت صحیح: رواياتی که راوی آنها امامی و موثّق باشد. مراد از موثّق این است که در کتب رجالی (از قبیل رجال نجاشی یا رجال شیخ طوسی) به راستگویی و قابل اعتماد بودن او تصریح شده باشد. روایت موثّق: روايتی که اگر چه حداقل یکی از راویان آن صحیح المذهب نیست، اما توثیق شده است. روایت حسن: روایتی که حداقل یکی از راویان آن فردی ممدوح باشد، ولي نه توثيق و تعديل شده، نه جَرح و تضعیف شده باشد. روایت ضعیف: روایتی که حداقل یکی از راویان آن تضعیف و جرح شده باشد، یعنی او را فردی دروغگو و غیرقابل اعتماد شناخته باشند. روایتی که اصلا سند ندارد و نام راویانش تا امام مشخص نیست روایت مُرسَل نامیده می شود (الدرایة، شهید ثانی). به نظر علمای اصولی روایات صحیح و موثّق قابل اسناد به امامان بوده، معتبر محسوب می شوند. روایات حسن در درجه بعد با شرائطی پذیرفته میشوند. اما با روایات ضعیف یا مرسل نمیتوان فروع فقهی را اثبات کرد، چه برسد به اصول اعتقادی.
از میان کتب اربعه تنها کتاب کافی حاوی روایات اعتقادی است. سه کتاب من لایحضره الفقیه، تهذیب و استبصار به روایات فقهی اختصاص دارند. دو جلد از دورهی هشت جلدي کافی، مشهور به «اصول کافی» مختص روایات اعتقادی است. ثقة الاسلام محمد بن یعقوب كُلِيني (م ۳۲۹) بر خلاف جوامع روائی اهل سنت، کتاب خود را با باب ایمان آغاز نمیکند، بلکه کتاب کافی با «باب العقل و الجهل» آغاز می شود، «چون عقل مدار زندگی دنیوی و ملاک ثواب و عقاب اخروی است» (مقدمهی کافی). در مدرسهی اهل بيت (ع) عقل جایگاهی طراز اول دارد، تا آنجا که «مَن لا عقل له لا دین له». کلینی در کافی بعد از عقل هم به سراغ ایمان نمی رود. کتاب دوم کافی، «فضیلت دانش» است؛ کتاب سوم، «توحيد» است؛ کتاب چهارم «حجّت» است شامل نبوّت و امامت؛ و بالاخره کتاب پنجم، «ايمان و كفر» است. اين ترتيب، ترتيب پيش پاافتاده ای نيست. اين كه حکیم ابوالقاسم فردوسي (م ۴۱۱) شاعر ملی ما ایرانیان شاهنامهی خود را اینگونه آغاز می کند، اتفاقی نیست :
فردوسی متأثّر از فرهنگ عقلگراي شيعهاي است كه كليني نمايندهی طرازِ اوّل آن می باشد. ارزش اصول کافی در مقایسهی آن با دیگر کتب روائی اعتقادی از قبیل توحید صدوق، محاسن برقی، بصائرالدرجات صفّار قمی مشخص میشود. به هر تقدیر«اصول کافی» مهمترین و معتبرترین کتاب روائی شیعیان به قول مطلق است. در دورهی کافی ۱۶۱۹۹ حدیث گردآوری شده است. ثقه الاسلام كُلِيني این شانزده هزار روايت را طی بیست سال کار طاقت فرسا از میان سیصد هزار حدیث به دقت انتخاب کرد. از احمد بن عُقدِة حافظ (م ۳۳۳) از مشایخ کلینی نقل شده است: «من یکصد و بیست هزار روايتِ مُسنَد از اهل بیتِ رسول الله (ص) به خاطر دارم و روی هم رفته میتوانم پیرامون سیصدهزار حدیث شیعه به بحث و مذاکره علمی بنشینم» (رجال طوسی، ص۴۶۲). كليني این سیصد هزار روایت را در طي بیست سال، مورد فحص و بررسي قرار ميدهد و از بین آنها فقط شانزده هزار روايت را معتبر شناخته، جهت درج در کتابش انتخاب می کند؛ يعني چيزي در حدود ۵ درصد. به عبارت دیگر در قرن چهارم هجري ۹۵ درصد روايات موجود، از نظر كليني، فاقد اعتبار بوده است.
مقدّمهی كافي، بسيار جالب است. یکی از معاصران كليني به او متذکر میشود: «ما بواسطهی اختلاف روایات دچار مشكل هستيم. کتابی لازم داریم که تمامی شاخههای معارف اسلامی اعم از امور نظری اعتقادی و احکام عملی فقهی را بر اساس روایاتِ صحیح ائمه (ع) در بر داشته باشد». ثقةالاسلام كليني در مسئلهی بسیار مهم و مبتلابه اختلاف روایات، در مقدمهی کافی بر اساس تعالیم اهل بیت (ع) به سه معیار اشاره میکند. اول، عرضه روایت بر كتاب خدا؛ چون اهل بيت به ما تعلیم دادهاند هر چه موافق کتاب است، را بگیریم و هر چه مخالف قرآن است را رد كنيم. «اعرضوها علی کتاب الله، فما وافق کتاب الله عزّ و جلّ فخذوه و ما خالف کتاب الله فردّوه». در مکتب اهل بیت قرآن محک پذیرش احادیث است نه اینکه (آنچنانکه اخباریون میگویند) بدون رجوع به احادیث ائمه، قرآن قابل فهم نباشد! دوم، چون ما در اقليت بوديم و مذهب رسمی به ما بسیار فشار ميآورد، بسیاری از روايات به صورت تقيّه صادر ميشد. بنابراین، «هر روايتي كه موافق قوم (مذهب رسمی حاکم) است را رها کن که رشد بر خلاف ایشان است». سوم، «رواياتي كه مورد اجماع و اتّفاق همهی اصحاب باشد، در اعتبار آنها تردیدی نیست.» بر خلاف روایات شاذّ و نادر و استثنایی.
کلینی در ادامه به تلخی اعتراف ميكند: حتي با اين سه معيار، تمییز روايات معتبر از غير معتبر، كار سادهاي نيست، و بر اساس معیارهای سه گانه تنها تعداد اندکی از روایات را واجد شرایط می یابیم. لذا به ملاك چهارمی اشاره میکند که حاصل آن «تخییر» است، بدین معنا که وقتی متحیّر شدی و ندانستی که به کدام روایت اهل بیت (ع) باید عمل کنی، با تسلیم به ایشان و ردّ علم واقعی به آنها، هر کدام را که عملا اختیار کردی، به وظیفهی خود عمل نمودهای. معیار تخییر، دست محدّثین را بطور قابل ملاحظهای در نقل احادیث متعارض و گزینش یکی از آنها باز میکند. لذا میتوان گفت اگر چه کلینی در کتاب کافی به لحاظ نظری آن سه معیار را در نظر گرفته بود، امّا در دشواري اختلاف احادیث، عملاً مُخَيّرانه پيش رفته است؛ و برخی از روایات منسوب به ائمه را انتخاب کرده، در كتاب خود، گزارش کرده است. به بیان دیگر در واقع این گزینش، نوعی اجتهاد است که ممکن بود به گونه دیگری نیز محقق شود.
روايات «کافی» و به یک معنی اجتهاد ثقةالاسلام کلینی در انتخاب احادیث، توسط علمای بعدی مورد بحث قرار گرفت. یکی دیگر از اصحاب کتب اربعه، شيخ صدوق (م ۳۸۱) با اجتهادی متفاوت از کلینی، با آنچه را خود از انبوه احادیث منقول از اهل بیت (ع)، صحیح می پنداشت كتاب «مَن لايَحضُرُه الفقيه» را تدوین کرد. شيخ طوسي (م ۴۶۰) در اجتهادی دیگر، تهذیب و استبصار را تدوین نمود. معنای تدوین کتب بعدی، عدم کفایت کتاب قبل از دیدگاه مؤلّفین آن است. حتّي وحيد بهبهاني (م ۱۲۰۵) مهمترين عالم اصولي ما، تصریح کرده است: در همین کتاب کافی کم نیستند رواياتی که منتهی به معصوم نمی شوند؛ ما شاهد رواياتی در کتب اربعه هستیم كه قطع به عدم صدور آنها از ائمّه داريم. (الرسائل الاصولیة، وحيد بهبهاني، ص ۱۶۰).
تحقیقات علمای قرون اخیر بویژه از قرن هفتم به بعد، نشان می دهد که بخش معتنابهی از احادیثی که علمای قرون چهارم و پنجم معتبر و صحیح میدانستند، امروز صحیح یا موثّق محسوب نميشوند. ضوابط احتهادی رجال و درایه در هشت قرن اخیر از داوریهای شخصی و حسن اعتمادهای خوش بینانهی پیشینیان به ملاکهای نوعی و ارزیابی های واقع بینانه ارتقاء یافته است. آنچه از سلف صالح پذیرفته میشود شهادت حسی است و الا استنباطها یا اجتهادهای ایشان برای علمای دیگر حجّت محسوب نمیشود. هر عالمی که میخواهد در یکی از علوم اسلامی اعم از فقه و تفسیر و اخلاق و کلام بر اساس احادیث اهل بیت اجتهاد کند، می باید در سند، متن و جهت صدور احادیث نیز اجتهاد کند و به تلقی پیشینیان اکتفا نکند. بر همین اساس روایات کتب اربعه بویژه احادیث کافی مورد ارزیابی و بررسی های دقیق علمای متعددی قرار گرفته است. عالمان اصولی به نیّت ارزیابی احادیث از حیث اعتبار و ضعف، و علمای اخباری به نیّت یافتن احادیث اقوی و ترجیح در بین روایات متعارض به ارزیابی های سندی احادیث کتاب ارزشمند کافی اقدام کردهاند. سنّت نقد علمی از جمله افتخارات پیروان امامان اهل بیت (ع) است. جالب اینجاست که همه ارزیابان و نقادّان از جمله ارادتمندان ثقةالاسلام كليني هستند و ضمن تحسین خدمت فراموش نشدنیش در کتاب ماندگار کافی، میزان اعتبار روایات منقول او را بررسی کردهاند.
ابومنصورحسن بن زین الدین (م ۱۰۱۱) مشهور به صاحب معالم در کتاب «منتقی الجمان فی الاحادیث الصحاح و الحسان» با ملاکی سختگیرانه تعداد احادیث صحیح فروع کافی را بسیار کم تعداد برآورد میکند. یکی از مشهورترین ارزیابی های سندی روایات کتاب کلینی، توسط علامةالمحدثین محمّدباقر مجلسي (م ۱۱۱۰)، صاحب بحارالانوار، در کتاب «مرآت العقول فی شرح اخبار آل الرسول (ص)» (ج۲ ص۴۳۷) صورت گرفته است: بر اساس تحقیق این محدّث متبحّر، کتاب کافی ۵۰۷۲ حدیث صحیح، ۱۴۴ حدیث حسن، ۱۱۱۸ حدیث موثق، ۳۰۲ حدیث قوی و ۹۴۸۵ حدیث ضعیف دارد، یعنی ۵۹% روایات کافی به نظر وی فاقد اعتبارند.
بنا بر تحقیق راقم این سطور بر اساس ارزیابی سندی مجلسی، از مجموع ۱۰۱۵ روایت کتاب الحُجّة کافی (که از جمله مهمترین منابع نقلی بحث امامت است) ۲۸۶ روایت صحیح یا موّثق یا حسن (یا در حکم این عناوین) است؛ ۲۵۴ روایت مرفوع یا مُرسَل یا مجهول است؛ ۴۶۳ روایت نیز ضعیف میباشد. به زبان آمار و بر اساس ارزیابی یادشده، حدود ۲۸ درصد روایات کتاب الحجّة کافی به لحاظ سندی معتبر و بیش از ۷۰ درصد روایات آن فاقد اعتبار سندی (مرسل، مجهول، ضعیف، مرفوع) است. البته مجلسی از این ارزیابیِ سندی تنها در تعارض روایات استفاده می کند، نه در پذیرش اصل روایات. ارزیابی علامةالمحدّثین مجلسی بسیار خوشبینانه و معیارهای او بسیار موّسع و سهلانگارانه است.
بر اساس ارزیابی سندی و متنی یکی از حدیث شناسان معاصر (محمّد باقر بهبودی در صحیح الکافی) از ۲۸۳۳ روایت اصول کافی تنها ۵۹۳ حدیث صحیح شناخته شده است (یعنی ۲۱ درصد)، و از ۱۰۱۵ روایت کتاب الحجّة کافی تنها ۱۰۱ حدیث (یعنی ۱۰ درصد) به عنوان صحیح یا معتبر تلقی شده است (کمتر از یک سوم ارزیابی قبلی). ارزیابی اخیر از دیدگاه علمای معاصر ارزیابیای سختگیرانه قلمداد شده است. به هر حال در خوشبینانه ترین حالت بیش از دو سوم روايات كتاب اصول کافی، به لحاظ سندی از روايات ضعيف و غیرمعتبر محسوب ميشود. این نسبت در روایات کتاب الحجّة کافی به ۷۰ تا ۹۰ درصد می رسد. یعني تنها بین ۱۰ تا حداکثر ۲۸ درصد روايات این کتاب معتبر (صحيح یا موثّق يا حسن) شمرده ميشوند.
معیارهای پیش گفته هم در روایات فقهی، هم در روایات اعتقادی و هم در روایات اخلاقی به کار میروند و اختصاصی به رواياتفقهی ندارند. خوب است در اینجا به عنوان نمونه به مستندات روائی یک مسئله رایج کلامی اشاره کنم تا مشخص شود این ضوابط ارزشمند در عمل به چه میزان رعایت شده است. آنچنانکه در برخی مقالات اخیر تشریح کردهام (۱) در فاصلهی قرون سوم تا پنجم، فضائل فرابشری امامان اهل بیت (ع) تغليظ شدهاند و غُلات و مُفَوِّضه تلقی ديگري از تشيّع ارائه كردهاند كه به تدریج به قرائت رسمي تشيّع تبديل شده است. یکی از تفاوت های مدرسة فكري غُلات و مُفَوِّضه با مدرسهی فكري تشيّع نخستین، در بارة شیوهی علم ائمّه است. یعنی اینکه آيا علم ائمّه اكتسابي است يا متفاوت با سایر آدمیان، لَدُنّي است؟ آیا علوم به ایشان الهام و وحی (غیر رسالی) می شود یا اینکه آنان نیز در تعلیم معلّم انسانی از قبیل رسول اکرم( ص) یا امامان قبلی داشتهاند؟ مستند چگونگی علم ائمّه آيات قرآن نیست؛ اگر به قرآن استناد شود، نهایتاً احتمال و امکان علوم فرابشری عيسي مسيح (ع)، یا عبد صالح (خضر)، یا صاحب علم الکتاب (در عصر سلیمان نبی) است، اما درباره فعلیت و وقوع علوم فرابشری ایشان آیاتی اختصاصی در کار نیست، مستند علوم لدنی به حضرات ائمه فقط و فقط، روايات است. (۲)
در رسائل مستقلی که توسط برخی علمای قرن اخیر (از جمله محمّد حسین مظفّر) دربارة علم ائمّه نوشته شده است، روایاتی که مستند بحث فوق است قابل مطالعه میباشد. در كتاب «راهنما شناسی» (ص ۴۸۰، محمّدتقی مصباح یزدی) و کتاب «بدایة المعارف الالهیة فی شرح عقايد الاماميّة» مرحوم محمّدرضا مظفّر (ج ۲ ص ۵۴، سید محسن خرازی) – از کتب درسي حوزههاي علميه و منتشر شده توسط مرکز مدیریت حوزه علمیه قم- در بحث مهم علم لدّنی ائمّه، به روایاتی از کتاب الحجّة اصول كافي و بصائرالدرجات استناد شده است. از جمله روایات باب «إنَّ الائمّه (ع) إذا شاؤوا أن يَعلَمُوا عَلِمُوا» (زمانی که ائمّه بخواهند بدانند، ميدانند، کافی ج۱، ص ۲۵۸) یعنی به هر چه بخواهند، علم پیدا میکنند. به عبارتی برای علمشان محدودیتی نیست. در این باب سه روايت به چشم میخورد، از این سه روایت بنا بر ارزیابي علّامةالمحدثّین مجلسي، يكي ضعیف و دو روایت دیگر مجهول است؛ يعني به زبان ضوابط علم رجال و درایه هیچیک از این روایات قابل استناد فقهی نيستند. استناد اعتقادی که دیگر جای خود دارد.
حال از سروراني كه به اين گونه روايات استناد کردهاند، سؤال ميکنم: شما که در فروع فقهي- که در قیاس با اصول اعتقادی، مسایلی جزئی و پیش پا افتاده اند- در پی این هستید که رواياتِ مستند حتماً معتبر (صحيح یا موثّق) باشند، چگونه است که در مسائلی به این اهمّیت که چهارچوب اعتقادات یک مذهب را تشکیل می دهد، توجّهي به أسناد روايات نميكنيد و غالباً به رواياتی استناد میکنید که بنا بر نظر علمای رجال و درایه، غیرمعتبر (مجهول، ضعيف، مرسل، مرفوع) هستند؟ با این روایاتِ غیرِ معتبر، ادعای تواتر هم به غایت دشوار است. چگونه است که اگر كساني مضمون چنین روایاتِ غیرِمعتبری را باور نکردند، و تقاضای براهین معتبر کردند، متهم به انحراف مذهبی میشوند و میگویید: ایشان به اعتقادات مشهور شیعه باور ندارند؟ أينَ تَذهَبون؟
نتیجه مرحله اول بحث: با ضوابط علم رجال و درایه (بر اساس حدیث شناسی شیعه از قرن ۷ به بعد) تنها به احادیثی به عنوان مستند مسائل دینی میتوان اتّکا کرد که صحیح یا موثّق محسوب شوند، و روایات ضعیف یا مجهول یا مُرسَل هرگز نمیتواند به عنوان مستندِ موجّهِ یک مسئلهی دینی پذیرفته شود.
مرحله دوم: لزوم پاکسازی منابع اعتقادی از احادیثِ جعلیِ غُلات و مُفَوِّضِه
در مرحلهی اوّل، ما تنها با شيوة مألوفِ رجالی و درايهای پيش رفتیم؛ امّا در حوزهی مباحث اعتقادي مشكل دیگری بروز کرده كه علم رجال و درايه به تنهائی، قابليت پاسخگويي به آن را ندارند. در زمان امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق(ع) گروهي سازمان یافته و تشکیلاتی و دارای سر كرده های شیطان صفت در ميان شيعيان پيدا شدند. این افراد به نام «غُلات» مشهور شدهاند (به آنها «غُلات طَيّاره» يا «غُلات خَطّابيّه» هم گفته ميشود). رئيس آنها محمّد بن زينب اسدي مشهور به ابوالخَطّاب (متوفّای حوالی سال ۱۳۸) بود. دیگرفردِ شاخصِ این فرقه «مغيره بن سعيد» بود. از بیش از ۶۰ نفر از غلات در كتب رجالی ما به عنوان اعوان و اصحاب مغيرة بن سعيد و ابوالخطاب اسم برده شده است. غلات به شدت تحت تأثیر کیسانیه بودهاند، از جمله در نظریهی حلول روح یا نور خداوند در جسم پیامبر و ائمه و اینکه ایشان صاحبان اختیار کامل در روی زمین هستند بهنحوی که کلیه امور از سوی خداوند به ایشان تفویض شده است.
غُلات روايات فراواني در فضيلت ائمة اهل بيت جعل كردهاند؛ جعلیات این عدّه با روايات مجهول یا ضعیف تفاوت جدّی دارند؛ از این رو به طور مجزّا به آنها پرداختهام. روايات جعلي آنها همه در بالا بردن فضائل ائمّه بوده، نه در مذمّت ایشان؛ این بالا بردن به حدّی است که گاهی ایشان را به مرحله ربوبيّت میرساندند تا خود را نیز پيامبر آنها معرّفي كنند. امام صادق (ع) در چندین نوبت فرمود: «خدا مغیرة بن سعید را لعنت كند كه فراوان، روایت جعل كرد و به دروغ به پدرم امام باقر (ع) نسبت داد.» (رجال کشّی، حدیث ۴۰۰). بعد از افشای توطئهی غلات طیارّه توسط ائمهی اهل بیت (ع)، جمعی از سران آنها توسط حاكم وقت اعدام شدند؛ سركردهها از بين رفتند، امّا بدنهی غلات باقي ماند.
از این غُلات دو گونه روایت در جوامعِ روائیِ ما بهجا مانده است: گونهی اوّل، روایاتی که نام ایشان بنام یکی از راویان در سلسله سند روایت به چشم میخورد. شناسائی این گونه روایات با ضوابط رجالی ممکن است. تعداد روایات با نام یکی از غلات شناخته شده در سلسله سند آنها متأسفانه کم نیست و کتب روائی ما، از قرن چهارم به بعد، از اینگونه روایاتِ ضعیف پالایش نشدهاند؛ هر چند اینگونه روایات در «اصولِ اربعة مأة» به خط راویِ اصلی که مستقیماً از امام (ع) نقلِ روایت میکند، یافت نمیشده است.
گونهی دوم، روایات مجعولی است که علاوه بر متن، سند آن نیز جعلی است و نام راویِ جاعل در سلسله سند حدیث ذکر نشده است. در واقع غُلات با دغلبازی و نیرنگ، روایاتِ ساختگیِ خود را در میان روایاتِ معتبرِ منقول از ائمه جاسازی میکردهاند. دلیل اين كه با فنّ مهم رجال و درايه نميتوان اين روايات را شناسايي كرد، اين است كه اينها یک حیلهی جدید بهکار زدند و آن “جعل سند” بود. دیگر راویان توثیق نشده وقتي ميخواستند دروغ بگويند، اسم خود را مينوشتند و می گفتند: من اين روايت را شنيدهام. ما نیز در علم رجال با تحقيق ميفهميم فلانی فردي غیرموثّق است؛ لذا روایت منقول از او مجهول يا ضعيف و مردود شمرده ميشود. غُلات روش جدیدی را در پیش گرفتند: دفتر روايت اصحاب را که اسم آن “اصل” بود به عاریه ميگرفتند و ميگفتند: اجازه دهید ما این روایات را استنساخ کنیم (از روی این دفتر نسخه برداری کنیم). بعد می رفتند در اين دفترِ صحابيِ معتبر و موثّق، مجعولاتِ خود را به نام آن صحابي درج ميكردند؛ آنگاه که دفتر را به صاحبش بر می گرداندند، آن صحابيِ معتبر متوجّه نمیشد که در دفتر او مطلبی به ائمه (ع) به نقل از او نسبت داده شده، که اصلاً ایشان نفرمودهاند. (برای آشنائی با تفصیل فاجعه رجوع کنید به کتاب «غلوّ، درآمدی بر افکار و عقاید غالیان در دین» نوشته مرحوم نعمتالله صالحی نجفآبادی، صفحه ۱۰۵ به بعد). لذا اگر با شيوهی رجال و درايهای معهود به سراغ روايات برویم، به روایاتی بر خواهیم خورد که سند آنها صحیح یا معتبر است، امّا محتوای آنها، محتوای صحیحی نیست؛ یا مخالف قرآن است یا مخالف سنّت قطعی پیغمبر (ص) است یا امری خلاف واقع است. این گونه روایات مجعول توسط خود امام صادق (ع) بر ملا شدند. ایشان فرمودند این مطالب در بین شیعیان توسط این دو نفر (ابوالخطاب و مغیرة) و اذنابشان پخش شدهاند.
دو روايت را از «رجال کشّی» انتخاب كردهام تا نشان دهم چرا ما در استناد به رواياتِ اعتقادي بايد احتياط بيشتري نسبت به رواياتِ فقهي داشته باشيم؛ در روایات فقهی همچون معضلی نداریم؛ در روایات فقهی، حداکثر این است که روایت، در شرائط تقیّه صادر شده باشد یا مجهول و ضعیف باشد.
هُشام بن حَكَم از مهم ترین اصحاب ائمّه، از امام جعفر صادق (ع) نقل ميكند: “مغيرة بن سعید بر دروغ بستن به پدرم (امام محمد باقر که درود خدا بر او باد) تعمّد داشت. در آن زمان اصحاب او در میان اصحاب پدرم مستقرّ بودند، پس کتب را از اصحاب پدرم گرفته، به دست مغیرة می دادند، و او در آنها كفر و زندقه دسيسه ميكرد، و به پدرم نسبت ميداد، سپس به اصحابش میداد و به آنها فرمان میداد که بين شيعيان پخش کنند. پس هرچه در کتب اصحاب پدرم از غلوّ مییابید، این دسیسهی مغیره بن سعید در کتب اصحاب است.” (رجال کشّی، حدیث ۴۰۲).
يونس بن عبدالرحمن، يكي از ده صحابهی طراز اوّل ائمه (ع) است؛ او نسبت به پذيرش روايات بسيار سختگير بوده، هر روایتی را نمیپذیرفته است. محمّد بن عيسي بن عُبَيد نقل ميكند كه «از یونس بن عبدالرحمان می پرسند: چرا تو در امر حدیث اینقدر سختگیری و بسیاری از آنچه را اصحاب روایت میکنند، انکار میکنی؟ چه امری باعث ردّ احادیث از سوی تو شده است؟ پاسخ می دهد: به خاطر نکته ای كه هُشام بن حَكَم از امام صادق(ع) برایش نقل کرده است: از ما حديثي قبول نكنيد جز آن چه موافق با قرآن و سنّت باشد، یا شاهدی از احادیثِ گذشته داشته باشد؛ چرا كه مغيرة بن سعید (لعنه الله) در کتب اصحاب پدرم روایاتی را دسیسه كرده، که از پدرم صادر نشده است، پس احتیاط كنيد، و برعلیه ما آنچه را مخالف قول خداوند و سنت پیامبر (ص) است نپذیرید.
بعد يونس در ادامه می گوید: من در سفر عراق به دو دسته از شیعیان برخوردم، گروهی از اصحاب امام باقر (ع) و جمعی از اصحاب امام صادق(ع). از هر دو گروه احادیث متعدّدی را شنیدم، کتبشان را گرفته بر امام علی بن موسی الرضا (ع) عرضه داشتم. امام رضا (ع) احادیث فراوانی از آنها را انکار كرد که احادیث امام صادق(ع) باشد. سپس به من فرمود: “ابوالخطّاب بر امام صادق(ع) دروغ بسته است، خداوند ابوالخطّاب را لعنت کند. بعضی از اصحاب ابوالخطّاب تا امروز این احادیث ساختگی را در کتب اصحاب امام صادق (ع) دسیسه و جاسازی می کنند. از ما خلاف قرآن نپذیرید. ما هرگاه حدیثی میگوئیم به موافقت قرآن و سنت حدیث میکنیم.» (رجال کشّی، حدیث ۴۰۱).
با گذشت حدود نیم قرن از زمان امام باقر (ع)، يونس بن عبدالرحمان، صحابي طراز اوّل ائمه (ع)، در شناختن اين احاديث جعلی دچار مشكل ميشده، حالا از پس غبار دوازده قرن، آیا ما دچار مشکل نمیشویم؟ برای شناسائی این روایات جعلی علاوه بر علم رجال و درایه میباید از شیوههای نوین نقد تاریخی کمک بگیریم و بر اساس شواهد تاریخی بپرسیم که آیا این روایات امکان صدور از ائمه داشتهاند یا نه؟
از زاویهی دیگر بعد از اين که غلات مُسلَّم توسط ائمّه (ع) شناسایی شدند و سران آنها اعدام شدند، بدنهی باقي ماند و تغيير رويه داد؛ این بار به شكل «مُفَوِّضه» ادامة حيات دادند؛ مفوّضه قائل به ربوبيت و الوهيت ائمّه (ع) نشدند؛ گفتند: ائمه (ع) مخلوق خداوند هستند؛ امّا به اذن الله تدبير همهی امور عالم را به دست دارند؛ رزق ما به دست آنهاست؛ اگر باران میبارد به ارادهی آنهاست، اگر خورشيد ميتابد از فضل وجودي آنهاست؛ این ذوات مقدّس همه چیز را می دانند؛ پشت سرشان را ميبينند؛ زبان حيوانات و پرندگان را ميفهمند. شروع به بیان اینگونه فضایل کردند و همهی روايات دستهی اوّل، یعنی غُلات را بازسازي كردند؛ به تعبیر امروزی، ويرايش كردند و مسائل صریحِ خلافِ بیّنِ توحيد آنها را حذف كردند و مجدّداً آن احادیث را در جامعهی شيعه اشاعه دادند؛ و توانستند با يك نهضت دوباره، عملاً نبض فكري تشيّع را به دست گیرند. با این سیاست جدید اوّلاً خود را متفاوت با غلاتِ رسوا شده نشان دادند، ثانیاً پشتیبانی گروه فراوانی از شیعیان سادهدل خالص را جلب کردند، مؤمنانی که این احادیثِ برساخته را عاشقانه باور کردند و مشتاقانه در ترویج آنها به عنوان معارف اهل بیت (ع) کوشیدند.
نام چند نفر از مفوّضه به طور مشخّص ذکر کردنی است. اینها از راویان مشهور امامیه هستند. روايات ایشان در كتب اربعه كم نيست. يكي از مهم ترین این افراد، مُفَضَّل بن عُمَر جُعفی صیرفی صاحب کتاب «توحید مفضّل» است. او بنیانگذار تلقی مفوّضه است و قبل از سال ۱۷۶ از دنیا رفته است؛ و در ارتباط منظم اجزای اندیشه تقویضی نقشی بسزا داشته است. بعد از او محمّد بن سنان زاهری (م ۲۲۰) از شاخص ترین سران مُفَوِّضه به شمار میرود. (مکتب در فرایند تکامل، سید حسین مدرسی طباطبایی، صفحه ۴۰-۳۸). بسياري از روايات در فضايل فرابشري ائمّه از جانب اين افراد يا ياران آنها صادر شده است.
مفوّضه روایتی منسوب به امام صادق (ع) را نقل کردهاند که آنرا فراوان شنیدهاید: «نَزِّلُونا عَن الربوبيّة و قُولُوا فينا ما شِئتُم» (ما را از مرتبهی ربوبيت پايين بياوريد، سپس هر چه خواستيد به ما نسبت دهيد.) اين روايت یا شبه روایت، در حداقل سه كتاب شیعی نقل شده است و در هیچکدام سند درستي ندارد! در كتاب «بصائر الدرجات» نوشتهی محمد بن حسن صفار قمی مشهورترین نماینده مفوّضه در قرن سوم؛ «احتجاج» طبرسي؛ و تفسير منسوب به امام عسکري (ع)؛ هر سه کتب مملو از آراء مفوّضه است و در هيچ كدام، روایت فوق قابل استناد نيست. معنای آن ایناست که شما مجازید هر چه در فضيلت ما مایلید، به ما نسبت دهيد. هر چه بگوئيد به ما نميرسيد. فضيلت ما بيش از آن است كه شما ميگوييد. اين يك چك سفيد است كه به دست مفوّضه داده شد، (پیشین/۴۹) هر چه دلشان خواست در فضيلت ائمّه نوشتند. وکتاب ها را پر کردند؛ تا آنجا که تعداد روایات ساخته شده در فضائل ائمه به حدّی است که اگر چشم بر وقایع پشت پرده صدور این روایات بربندیم می توانیم بی مهابا در مضمون آنها ادعای تواتر کنیم. تواتری که البته مفید یقین نخواهد بود، چرا که احتمال تبانی راویان منتفی نیست. نقش این قاعده در تولید احادیث جعلی در فضائل ائمه همپایه «قاعدهی تسامح در ادلهی سنن» در تولیدِ مستحبّات و ادعیه و زیارات جعلی است.
اين مباحث ما را به اين اصل رهنمون ميشود كه در روايات اعتقادي در حوزهی حجّت و امامت، با توجّه به روايت سازي تشکیلاتی مفوّضه و غُلات و کثرت روایات مجعول در امر فضائل فرابشری امامان (ع) و جعلِ مضاعف (جعل توأمِ متن و سند)، اصل بر عدم صدور اینگونه روایات از ائمه است، مگر خلاف آن اثبات شود. قلمرو این اصل، حوزهی امور اختلافي و فضایل فرا بشري ائمّه است وگرنه به عنوان مثال اين كه “ائمّهی هدی واجب الاطاعة هستند” یا “اهل بيت (ع) به توصيهی پيامبر(ص) مرجع علمی مسلمين هستند” اجماعي شيعه بوده و هست. جالب اینجا است که روایات اين گونه بحثهای اجماعی، نوعاً به لحاظ سند، كمتر مشكل دارند. برخلاف روایات حوزهی فضائل فرا بشري ائمّه. به عنوان مثال در ارتباط شب قدر و امام (ع) مطالب فراوانی از منابر ما ابراز میشود. مستند اینگونه مطالب روایات باب «فی شأن إنّا أنزلناه في ليله القدر و تفسیرها» در اصول کافی است که هر ۹ روايت آن به لحاظ سندی ضعيف و غیر معتبر است.
عصاره ی کلام در این مرحله ایناست که: در مواجهه با روايات اعتقادي در حوزهی حجّت و امامت که سند به ظاهر معتبری دارند، بهويژه در محدودهی فضائل فرابشري ائمّه (ع) بسيار با احتياط باید برخورد كرد؛ چون متن و سند بسياري از آنها ساخته و پرداختهی مُفَوِّضه هستند و جعل به حدّی استادانه انجام شده که امر بر صحابهی طراز اول ائمه نیز مشتبه میشده است.
مرحله سوم : عدم اعتبار ظنون در اصول دین و اعتقادات
این مرحله از دو مرحله قبلي مهمتر است. از مسلّمات مذهب اهل بیت (ع) است که باید در مباحث اعتقادی تحصیل علم (یقین و قطع) کرد و ظن و گمان را اعتباری نیست. مستند این مبنای محکم نصوص متعدد قرآنی است: «و لا تَقفُ ما لَيسَ لَك به علم» (اسراء ۳۶) از چیزی که بدان علم نداری، پیروی مکن. «إنّ الظنّ لا یُغنی مِن الحقِّ شَيئًا»(یونس ۳۶) گمان و ظنون ترا به حق نمیرسانند. اين آيات مذمّت ظنّ و تقلید در قرآن، همه در حوزهی اعتقادات است والّا ظنّ معتبر، در حوزه احكام فرعي فردی (فقه) بنا بر قول مشهور حجّت شرعی است.
براساس تحقیقات انجام شده در علم اصول فقه، مطالبی که توسط خبر واحد اثبات میشوند، بیش از افادهی ظنّ و گمان چیزی بدست نمیدهند. ظنّ حاصل از خبر واحد موثّق بنا بر سیرهی عقلا در مسائل عَمَلی (فقهی) حجّت است. اما در امور مهم از قبیل اصول دین و مسائل اعتقادی ظنّ کافی نیست و علم قطعی یا یقین لازم است. لذا اصول دین و مسائل اعتقادی را نمی توان با خبر واحد (ولو صحیح یا موثّق) اثبات کرد، بلکه مستند مسائل اعتقادی یا اصول دین، عقل قطعی است یا دلیل نقلی قطعی یعنی آیات قرآن کریم، یا روایات متواتر که در دلالت نصّ و صریح باشند. لذا اخبار واحد هرگز نمیتوانند یک مسئلهی اعتقادی یا اصلی از اصول دین را اثبات نمایند.
اگر جزئیّات اعتقادی را از یقین و علم قطعی به امر تعبّدی تنزّل دادیم، در این صورت تعبّدیات در حوزه اعتقادی دیگر واجب الاعتقاد نیستند (از قبیل جزئیّات معاد و آخرت) بلکه اگر علم آن برای کسی اتفاق افتاد اعتقادش واجب می شود.
این بحث ظریف بسیار مهم است؛ و به نظر میرسد بسیاری از آن غفلت کردهاند. اکثر روایات مورد استناد در حوزه اعتقاداتِ مورد بحث (فضائل فرابشری اختصاصی ائمه) خبر واحد هستند؛ خبر واحد مفید ظنّ است و افادهی علم و قطع و يقين نمیکند. گفته میشود دلیل اعتبار آن سيرهی عقلا است؛ یعنی عقلا در مسائل عَمَلي و فرعي خود، وقتی مطمئن شوند مطلبی از گويندهاي معتبر صادر شده است، به سخنش عمل ميكنند. این سؤال در علم اصول مطرح شده است: آيا خبر واحد و ظنّ حاصل از آن، در مسائل اعتقادي معتبر است یا نه؟ این سؤال در اواخر بحث «دليل انسداد» در كتب فرائدالأصول شیخ مرتضی انصاری و كفايةالأصول آخوند ملامحمدکاظم خراسانی مورد تحقیق عمیق قرار گرفته است، كه به رغم اهمیّت آن، متأسّفانه نوعاً در حوزهها تدریس نميشود. نتیجهی این بحث با ارزش این است: «لایعتبر الظن باصول الدین مطلقاً»، در اصول اعتقادي «ظنّ» فاقد اعتبار است؛ نمیتوان به ظنون عمل کرد؛ حجّت نیستند؛ به عبارت دیگر، خبر واحد، در حوزه اصول اعتقادي، حجّت نيست.
آنچه ما در خصوص این مسائل اختلافی فضائل فرا بشری ائمّه داریم، از دو حال خارج نیست. اگر بگویید این مسائل، تعبّدي هستند، آنها را از حوزهی يقين خارج كردهايد؛ اگر بگوييد تعبّدي نيست ميگوييم «قُل هاتُوا بُرهانَكُم إن كُنتُم صادقين» دليل خود را اقامه كنيد؛ يا بايد آية نصّ بياوريد و نه آیهی ظاهر، يا بايد روايات متواتر نصّ بیاوريد كه نداريد؛ آنچه دارید، صرفاً همین اخبار آحاد است؛ (تواتر ادعائی مبتنی بر این اخبار آحاد نیز قدر و قیمتی ندارد چرا که تواطؤِ راویان آنها بر کذب منتفی نیست). این اخبار هم که مشمول این قاعده اند که«إنّ الظن لا یُغنی مِن الحقِّ شَيئًا». پس چگونه انتظار دارید این گونه جزئیاتِ اعتقادی پذیرفته شوند؟ کتاب های اعتقادی ما در حوزه بحث فضائل فرابشری ائمه، مشحون از اين گونه روايات است.شهید ثانی در کتاب «المقاصد العَلیّه» تصریح کرده است که در مسائل اعتقادی آنچه اعتقاد به آن واجب است مسائلی است که صدور آن با تواتر از پیامبر (ص) ثابت شده است، اما آنچه از ایشان (ع) از طریق خبر واحد وارد شده است، تصدیق آن مطلقاً واجب نیست، حتی اگر طریق آن صحیح باشد، زیرا در جواز عمل به خبر واحد ظنّی در احکام شرعی ظنّی اختلاف است، چه برسد به مسائل نظری اعتقادی» (صفحه ۴۵)
[/SPOILER]
ادامه مقاله (چون طولانی بود در یک پست نمیتوانستم بفرستم)
[SPOILER]نتیجهی مرحله سوم بحث: مسائل اعتقادی از جمله فضایل فرابشری اختصاصی ائمه هدی (ع) را با خبر واحد ظنّی نمیتوان اثبات کرد. مستند قطعی از قبیل آیه یا روایات متواتر نصّ یا دلیل عقلی قطعی نیاز دارد.
نتیجه بحث:
۱) فضایلِ فرابشریِ اختصاصی
ائمهی هدی(ع) مستندی جز روایات ندارد.
۲) اکثر این روایات به لحاظ سندی فاقد اعتبارند (بیش از هفتاد درصد).
۳) در اخبار واحدی که به لحاظ سندی معتبرند، با توجه به دسیسهی غُلات و مُفَوِّضِه در جعلِ احادیثِ متعدد در فضائلِ فرابشریِ اختصاصی ائمهی هدی(ع)، اصل برعدمِ صدورِ اینگونه روایات است، مگر خلاف آن اثبات شود.
۴) اساسا در اصول دین و مسائل اعتقادی، علم قطعی و یقین لازم است و با خبر واحد ظنّی نمی توان اصلی از اصول دین و مسئلهای از مسائل اعتقادی را اثبات کرد.
۵) ادعای تواتر روایات در حوزهی فضائلِ فرابشریِ ائمهی هدی(ع) مسموع نیست، زیرا تواطؤِ رُوات بر کذب نه تنها منتفی نیست، بلکه در برخی موارد محتمل است.
۶) اگر فضائلِ فرابشری ائمهی هدی(ع) تعبّدی محسوب شدند، در این صورت علاوه بر اینکه این تعبّد محتاج دلیل معتبر است، امر تعبّدی در حوزه اعتقادی نمیتواند واجب الاعتقاد باشد، بلکه اگر علمِ آن برای کسی اتفاق افتاد، اعتقادش لازم میشود.
۷) برای شناختِ ابعادِ وجودیِ ائمهی هدی (ع) نمیتوان از چهارچوب کلّی قرآن کریم و سنّت قطعیّه پیامبر (ص) و روایات قطعیّة الصدور از خود ائمه (ع) و ضوابط عقل قطعی پا فراتر نهاد.
آنچه ارائه شد، درآمدی از یک تحقیق گسترده است که امیدوارم توفیق انتشار آن به زودی نصیب شود. هر یک از مراحل سه گانهی این بحث، موضوع مقالاتی مستقلّ است. تحلیل بحث امامت در قرآن کریم و سنّت معتبر رسول الله (ص) و سیرهی معتبر ائمة هدی(ع) ادامهی این بحث مهمّ است. از پیشنهادات، تذکّرات و انتقادهای علمی استقبال میکنم. والحمدلله. (۳)
یادداشتها:
۱. مقالات «قرائت فراموش شده: بازخوانی نظریهی علمای ابرار، تلقی اولیهی اسلام شیعی از اصل امامت» و «طبقهبندی اعتقادات دینی»، فصلنامهی مدرسه؛ تهران، به ترتیب: سال اول، شمارهی سوم، ارديبهشت ۱۳۸۵، صص ۱۰۲-۹۲؛ و سال دوم، شمارهی پنجم، بهمن ۱۳۸۵، صص ۲۶-۲۱.
۲. آیاتی از قبیل رعد ۴۳ (وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفَىٰ بِاللَّـهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ. آنها که کافر شدند میگویند: «تو پیامبر نیستی.» بگو: «کافی است که خداوند، و کسی که علم کتاب (و آگاهی بر قرآن) نزد اوست، میان من و شما گواه باشند.») نیز تنها با تفسیر روایات ذیل آنها بر امیرالمؤمنین علی (ع) تطبیق میشود.
۳. «تأمّلی در منابع اعتقادی»، ادامه مباحث «چرا تشیّع؟ کدام تشیع؟» (۲۳ رمضان، ۴ آبان ۱۳۸۴) و «بازخوانی امامت در پرتو نهضت حسینی» (عاشورا، ۱۹ بهمن ۱۳۸۴) است، که در حسینیه ارشاد القا شد. خدا را سپاسگزارم که این مباحث مورد توجّه ارباب نظر قرار گرفت، تأملاتی را برانگیخت، و نقدهای متعددی بر آنها منتشر شد. از همه منتقدان صمیمانه تشکر می کنم، و برای معترضانِ کم حوصله، شرح صدر و مزید بصیرت مسئلت دارم. امیدوارم که این بحث نیز منشأ تأمّل مجدّدی در معارف دینی و باورهای مذهبی شود و کماکان از انتقادات و تذکّرات مخاطبان نکته سنج برخوردار باشد. لازم می دانم یاد یکی از پیش کسوتانِ تأمّل در منابعِ نقلیِ اعتقاداتِ مذهبی یعنی آیت الله شیخ نعمت الله صالحی نجف آبادی – که در آغاز سال جاری [۱۳۸۵] به رحمت خدا رفت – را گرامی دارم.
منابع:
– قرآن کریم
– انصاري، شيخ مرتضي؛ فرائد الاصول، تحقيق عبدالله نوراني، قم، ۱۴۰۸ق، مؤسسة النشر الاسلامي.
– بهبودی، محمدباقر؛ گزیدهی کافی، تهران، ،۱۳۶۳؛ انتشارات علمی و فرهنگی.
ــــــــ ، معرفة الحدیث و تاریخ نشره و ثقافته عند الشیعة الامامیة، تهران، ۱۳۶۲، انتشارات علمی و فرهنگی.
– حسن بن زین الدین، ابومنصور؛ منتقی الجمان فی الاحادیث الصحاح و الحسان، تصحیح علی اکبر غفاری، قم، ۱۳۶۲، مؤسسة النشر الاسلامي.
– حلّی، ابن ادریس؛ السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، قم، ۱۴۱۱ ق، تحقیق و نشر مؤسسة النشر الاسلامی.
– خرازی، سیّد محسن؛ بدایة المعارف الالهیة فی شرح العقاید الامامیة، قم، ۱۳۶۹، مرکز مدیریت حوزهی علمیهی قم.
– خراسانی، ملا محمّدکاظم؛ کفایه الاصول، قم، ۱۴۰۹ق، تصحیح مؤسسة آل البیت(ع).
– خويي، سيّد ابوالقاسم موسوی؛ معجم رجال الحديث ،بیروت ۱۴۰۹ق (چاپ چهارم)، منشورات مدینة العلم.
– سبحاني، شيخ جعفر؛ كليات في علمالرجال، قم، ۱۳۶۶، مرکز مدیریت حوزهی علمیهی قم
– شهيد ثاني، المقاصد العليّه في شرح الرسالة الألفية، قم، ۱۴۲۰ق، دفتر تبليغات اسلامي حوزهی علميهی قم.
ـــــــ ، الدرایة فی علم مصطلح الحدیث، قم، مکتبه المفید، [بی تا].
– صالحی نجفآبادی، شیخ نعمتالله؛ غلوّ، درآمدی بر افکار و عقاید غالیان در دین، تهران، ۱۳۸۴، انتشارات کویر.
– صفار قمی، ابوجعفر محمّد بن حسن بن فروخ؛ بصائر الدرجات الکبری فی فضائل آل محمد (ص)، تهران،۱۳۶۲، منشورات اعلمی.
– طبرسی، ابومنصور احمد بن علی؛ الاحتجاج؛ تصحیح ابراهیم بهادری و محمدهادیبه، تهران ۱۴۱۶
ق، چاپ دوم، دارالاسوة.
– طوسی، شیخالطائفة ابوجعفر محمد بن الحسن؛ اختیار معرفة الرجال (رجال الکشّی) ،تحقیق محمد تقی فاضل میبدی و سیّد ابوالفضل موسوی، تهران ۱۳۸۲، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
ـــــــ ، الرجال، نجف، ۱۳۸۱ق.
– طوسي، خواجه نصيرالدين؛ تجريد الاعتقاد، همراه با شرح علامه حلی: کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد؛ تصحیح حسن حسن زاده آملی، قم، ۱۴۰۷ق، مؤسسة النشر الاسلامي.
– التفسیر [المنسوب الی] الامام ابی محمد الحسن بن علی العسکری (ع)، تصحیح علی عاشور، مؤسسة التاریخ العربی، ۱۴۲۱ق.
– فردوسی، حکیم ابوالقاسم؛ شاهنامه، تصحیح ژول مول، تهران، ۱۳۶۹، چاپ سوم، انتشارات علمی و فرهنگی.
– فیض کاشانی، ملّا محسن؛ الوافی، اصفهان، ۱۳۶۵، مکتبة الامام امیرالمؤمنین علی (ع).
– کلینی، ثقة الاسلام محمد بن یعقوب؛ الکافی، تصحیح علیاکبر غفاری، تهران، ۱۳۸۸ق، چاپ سوم، دارالکتب الاسلامیه.
– مجلسی، ملّا محمدباقر؛ بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار (ع)، تهران، ۱۳۶۳، چاپ چهارم، دارالکتب الاسلامیة.
ـــــــــ ، مرآت العقول فی شرح اخبار آل الرسول (ص)، تهران، چاپ اول.
– مدرسي طباطبايي، سيد حسين؛ مكتب در فرايند تكامل، نظري بر تطور مباني فكري تشيع در سه قرن نخستين، ترجمه هاشم ایزدپناه، نیوجرسی آمریکا، ۱۳۷۴(ویرایش دوم)، موسسه انتشاراتی داروین. (نخستین چاپ این کتاب در ایران، با ویرایش جدید نویسنده، توسط انتشارات کویر در سال ۱۳۸۶ منتشر شده است.)
– مصباح یزدی، محمدتقی؛ راهنماشناسی، قم، ۱۳۶۷، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم.
– مظفّر، محمد حسین؛ علم الامام؛ نجف، ۱۳۸۴ ق، مکتبه الحیدریه.
– نجاشی، ابوالعباس احمد بن علی؛ الرجال، تحقیق سیدموسی شبیری زنجانی، قم ۱۴۰۷ق، موسسة النشر الاسلامی.
– وحيد بهبهاني، محمد باقر؛ الرسائل الاصولیة، قم، ۱۴۱۶ق، تحقیق و نشر مؤسسة العلامة المجدّد الوحید البهبهانی.
[/SPOILER]
بعضی روایات به این موضوع اشاره دارند که ائمه در اموری مثل اداره کشور، از علوم و اطلاعات عادی استفاده می فرموده اند. به طور مثال حضرت علی (ع) خطاب به منذر بن جارود عبدى كه در فرماندارى خود خيانتى مرتكب شده بود می فرمایند:
پس از ياد خدا و درود همانا، شايستگى پدرت مرا نسبت به تو خوشبين، و گمان كردم همانند پدرت مى باشى، و راه او راه مى روى. ناگهان به من خبر دادند، كه در هواپرستى چيزى فروگذار نكرده، و توشه اى براى آخرت خود باقى نگذاشته اى، دنياى خود را با تباه كردن آخرت آبادان مى كنى، و براى پيوستن با خويشاوندانت از دين خدا بريده اى، اگر آنچه به من گزارش رسيده، درست باشد، شتر خانه ات، و بند كفش تو، از تو با ارزش تر است، و كسى كه همانند تو باشد، نه لياقت پاسدارى از مرزهاى كشور را دارد، و نه مى تواند كارى را به انجام رساند، يا ارزش او بالا رود، يا شريك در امانت باشد يا از خيانتى دور ماند پس چون اين نامه به دست تو رسد، نزد من بيا. ان شاء اللّه.
طبق این نامه، شایستگی های پدر منذر باعث خوشبینی به او شده بود و گزارشی که از عملکردش رسیده باعث بدبینی به او. اینجا یک اعتقادی هست مبنی بر اینکه اگر امام علی (ع) می خواستند می توانستند به صورت غیبی از این مسائل مطلع شوند اما در مواردی مثل آنچه که در این نامه به آن اشاره شده، بنا بر حکمت ترجیح داده اند که صرفا بر اساس اطلاعات عادی تصمیم گیری نمایند. به نظرم بررسی این اعتقاد در راستای بحث این تاپیک نیست. مسئله مهم اینه که آیا ائمه (ع) در بیان مسائل طبیعی به علوم عادی رجوع فرموده اند یا به علوم ماورایی؟ همان طور که ائمه در برخی مسائل مهم مثل اداره کشور به علوم عادی رجوع می فرموده اند، آیا ممکنه در پاسخ به سوالات علمی شاگردانشان هم از دانشهای عادی استفاده فرموده باشند؟
تا زمانی که اثبات نکنید امامان بر علوم تجربی تسلط دارند این جنس ادعاها ثمر بخش نیست و البته ابطال پذیر نیست پس علمی نیستند.
استاد ابتدا آیاتی دیگر از قران کریم می آورم تا گفته های قران را در مورد علم غیب پیامبر مرور کنیم
ادامه مقاله (چون طولانی بود در یک پست نمیتوانستم بفرستم)
بحث گسترده ای را مطرح کرده اید، اگر بنده وارد پاسخ بشوم موضوع اصلی تاپیک تحت الشعاع قرار خواهد گرفت، لذا باید این بحث را در تاپیک مستقلی به عنوان قلمرو علم امام مطرح بفرمایید.
اما این را بدانید که محور پاسخ بنده تکیه به روایات متکثر، بلکه متواتر و همچنین عدم تعارض آن با قرآن است. تفصیل ماجرا را باید مستقل پی بگیریم.
با سلام و احترام
انبیا الهی چرا به طور هدفند و جدی به رشد علمی بشر کمک نکردند؟
بگذارید اینطور سوال رو توضیح بدم. بشر از گذشته دور تا حدود 400 سال قبل رشد علمی بسیار ناچیزی داشت تقریبا ثابت
و به خاطر این رشد علمی کم از بسیاری از جهات آسیب دید
اول به خاطر ضعف های پزشکی و بیماری های متعدد افراد زیادی از بشر کشته شدند
دوم به علت ضعف در ساختار های تولید و کشاورزی و دام پروری افراد زیادی از بشر به خاطر قحطی از بین رفتند
سوم جهل بشر به بسیاری از مسائل سبب پیداش انحرافات جدی در او شد فی المثل عدم درک درست از ستارگان و خورشید باعث پیداش خورشید پرستی و ستاره پرستی شد یا پرستش انواع مختلف خدایان
مثل خدای باران خدای رعد و ...
چهارم عدم وجود امکانات ارتباطی و اطلاع رسانی و امکانات کتابت ضعیف سبب محرومیت میلیون ها شاید هم چند میلیارد انسان در دوران گذشته شد
شاید بشه ده ها مورد دیگر رو مطرح کرد اما سوال این هست
چرا انبیا به بشر برای رشد علمی کمکی نکردند؟
یعنی حقایق علمی رو به صورت تدریجی در اختیار بشر قرار ندادند؟
دو نکته هم هست
اول بحث تایید تفکر و توصیه به علم آموزی مطلقا موضوع بحث بنده نیست
دوم جالب هست دقیقا این مطلبی رو که بنده مطرح کردم گویا برخی انبیا انجام میدادند مثل حضرت ادریس که برخی از علوم رو به بشر یاد دادند
در واقع بنده انتظار داشتم برخی از از فعالیت های مخترعین و کاشفان رو انبیا انجام میدادند. دقت کنید هر کدام از کشفیات بشر شاید چندین سال بشر فعلی و بشر آینده رو جلو می انداخت( با توجه به سرعت رشد علمی)
مشابه همین انتظار رو بنده از امامان هم داشتم
( به عنوان یک مطلب حاشیه ای عرض کنم حتی یکی از محققین که نظر عجیبی در این مسئله دارند(جناب مهدی نصیری) کل مدرنیته رو بدعت میدونن و خلاف کار انبیا و حتی جایی صحبت میکردند و گفتن اختراع چرخ هم از بدعت های بشری بوده!!!) این موضوع یکی از جرقه های ذهنی پیش آمدن این سوال برای من شد
سپاس@};-@};-
سلام،
انبیاء برای چه آمده بودند؟ برای رفاه زندگی مردم در دنیا؟
آیا اصولاً رفاه مبتنی بر فنآوری مطلوب دین است؟ رفاه بیاید که چه بشود؟ مردم فراغت پیدا کنند که بعد چه کنند؟ در قرآن آمده زمای که فراغت یافتی خود را بگمار ... در روایت مبارکه آمده که یک حکمت اینکه خداوند موهای زائد را در بدن انسان قرار داد این است که مقداری هم که به زدن آنها همت کند و کمتر فارغت داشته باشد و خدا میداند که انسان اگر فراغت پیدا کند طغیان میکند ... در روایات ما هم آمده که نفس خود را سرگرم کنید مگرنه نفس شماست که شما را سرگرم میکند ...
نه برای رفاه بدن که به فساد روح و روان و امثال امراض روانی مثل پوچی و افسردگی و امثال آن منجر خواهد شد، ولی برای کارهای دیگری برای فنآوری و دانش پشت آن میتوانست مفید باشد، مثل کمک به ناتوانها و کمتوانها برای گذران معمول زندگی ... البته وجود این نقایص در زندگی فردی و اجتماعی هم حکمتهای خود را دارد که برای مثال در توحید مفضل بیان شده است و عمداً تعبیه شدهاند و اینطور نیست که اشتباهی شکل گرفته باشد و لازم باشد حتماً اصلاحشان کرد ...
در هر صورت، با توجه به اینکه به هر حال این دانشها اهمیت داشته و فنآوریهای منبعث از آنها هم میتواند کاربردهایی داشته باشد، به مسأله از زاویهی دیگری نگاه میکنیم:
کدام یک از انبیاء تصدیق شدند و پذیرفته شدند که فرصت آبادانی دنیا را برای مردم به ارمغان بیاورند؟ ...
بله چند تا مثال موفق بوده است، مثل حضرت نوح علیهالسلام بعد از فروکش کردن طوفان و تأسیس شهر ثمانین، مثل حضرت یونس علیهالسلام بعد از آنکه مردم بالأخره ایمان آوردند و پذیرای دعوت ایشان شدند، مثل حضرت یوسف علیهالسلام که بعد از ماجرای خشکسالی با همراهی فرعون توانستند خداپرستی را ترویج کنند، مثل حضرت موسیٰ علیهالسلام که بنیاسرائیل را همراه خود از مصر بیرون بردند، و نهایتاً مثل حضرت داوود علیهالسلام و حضرت سلیمان علیهالسلام وقتی بر فلسطین حکومت داشتند ... من همین چند مورد را در ذهنم دارم ...
حضرت داوود علیهالسلام که مدام مشغول برخورد با منافقان و دشمنان بودند،مثل حضرت علی علیهالسلام که فرصت نیافتند کاری کنند ... اما حضرت سلیمان علیهالسلام فرصت پیدا کردند، و نزدیکترین حکومت در تاریخ به حکومت امام زمان علیهالسلام را تشکیل دادند ... در این حکومت جنیان خیلی از کارهای سخت را انجام میدادند، کار جرثقیل را میکردند، کار زیردریایی را میکردند، کار معماری و مهندسی و حمل سنگهای بزرگ و امثال آن را میکردند ... اما تمام این کارها به صورت غیرمعمول انجام شد، نتیجهاش هم این شد که بعد از فوت ایشان به ایشان تهمت جادوگری زدند و ایشان را جادوگر دانستند، و امروز هم یهودیان چندان ایشان را پیامبر نمیشناسند و نسبتهای ناروا هم به ایشان میدهند، وصی ایشان حضرت آسف را هم توطئه کردند و در واقعهای مشابه با سقیفهی بنیساعده با ایشان همان معاملهای را کردند که مهاجر و انصار با حضرت علی علیهالسلام کردند ... نعمت هم از ایشان گرفته شد و دچار فتنههای شدیدی شدند ... حالا بجاست بپرسیم اگر همان علمی که مثلاً حضرت آسف علیهالسلام داشتند و حضرت سلیمان علیهالسلام بالاتر از آن را داشتند و با آن تخت بلقیس را جابجا کردند و امثال آن را اگر به مردم یاد میدادند بهتر نبود تا اینکه با جنیان کارهایشان را بکنند و بعد هم به جادوگری متهم بشوند؟ ... یک جواب این است که مردم آن موقع خیلی بیظرفیت بودند، چنانکه بعد از حضرت که به ایشان تهمت جادوگری زدند هم خداوند دو فرشتهی هاروت و ماروت را فرستاد و ایشان در آن فتنه هم از همان تعالیم ضعیفتر سوء استفاده کردند ...
قطعاً قبول دارید که علم مطابق حدیث عنوان بصری نوری است که در قلب بتابد و به مدارسة نیست، و این شایستگی از طریق تحقق عبودیت در شخص است که کسب میشود ... این علومی که ما امروز داریم در نگاه دینی اصلاً علم محسوب نمیشوند، بلکه نظریه و فرضیه معادل همان ظنّو گمان هستند که قران هم گفته است مردم عمدتاً از ظن و گمان تبعیت میکنند و ظن و گمان انسان را از دانستن بینیاز نمیکند ...
با این حساب، ظرفیت پذیرش علوم واقعی که پیامبران بخواهند به مردم یاد بدهند و قابلیتهایی مانند فنآوریهای ما را داشته باشند ابتدا نیاز دارد که علاوه بر ظاهر ایمانی جامعه، باطن مردم هم ایمانی باشد، در نتیجه دورهی حضرت سلیمان علیهالسلام با آن مردم هم مناسب این کار نبود ... این بود که علوم انبیاء علیهمالسلام همیشه به خواص از اصحاب آموزش داده میشد و نه به جمیع مدعیان دینداری ...
شاید ماجرای بنیاسرائيل در زمان حضرت موسیٰ علیهالسلام هم به همین دلیل از علوم این پیامبر خدا به طور عمومی آگاه نشدند، چه آنکه عرفان یهود یا کابالا معروف است که از جادوگران مصری اخذ شده است به جای پیامبران الهی ...
حالا باید هر موردی را بررسی کرد و من اطلاعات کافی در این زمینه ندارم ... ولی نهایتاً میدانیم که علوم ۲۷ حرف است که ۲۵ حرف آن را امام زمان علیهالسلام بعد از ظهورشان کامل میکنند، و تا آن موقع ۲ حرف از تمام علومی که انبیاء و جانشینان ایشان آوردند نزد مردم است ... توجه شود که این دو حرف به معنای تأیید علوم تجربی که بر اساس نظریه و فرضیه است نمیباشد، اما همین علوم تجربی هم چه بسا مبناهای درستی داشته باشند که از انبیاء به ما رسیده باشند، مثل اینکه حضرت ادریس علیهالسلام بنیانگذار نجوم و حساب هستند، یا مثل اینکه برخی از علما مثلاً فیثاغورث و افلاطون و امثال ایشان را پیامبر میدانند و میگویند اگر از انبیاء نباشند هم حتماً از شاگردان انبیاء علیهمالسلام بودهاند ...
چرا امام زمان علیهالسلام این کار را کردند و انبیاء گذشته این کار را نکردند، باید دید شرایط چه تفاوتی بعد از ظهور و قبل از ظهور دارد ...
بعد از ظهور هم اینطور نیست که همه چیز گل و بلبل شود ... بالأخره امام زمان علیهالسلام هم شهید خواهند شد، حتی روایاتی داریم که امام حسین علیهالسلام باز چند بار دیگر به دنیا میآیند و شهید میشوند ... و مهم است که توجه شود که علم وقتی تمام شود، آن وقت ظرفیت فساد هم خیلی زیاد خواهد بود، شاید به همین خاطر است که آخرین عذاب سختترین عذاب است ... عذاب در آستانهی قیامت که دیگر نسل انسان برچیده میشود و خداوند در قرآن فرموده آنقدر سخت است که مردم را مست میبینی در حالی که مست نیستند، کوهها مانند پشم زده میشوند و ... اینکه آسمان و زمین اینطور دگرگون شوند زمانی است که زمین از حجت خدا خالی شود و این در سالهای منتهی به قیامت است ...
علم که زیاد شود، تکلیف هم سنگین میشود، فساد هم قویتر است، کلاً اثرگذاری بیشتر خواهد بود چه در راستای مثبت و چه در راستای منفی ... تا قبل از پیامبر خاتم و امام زمان علیهالسلام و به ارث رسیدن زمین به صالحان نباید چنین وضعیت افسارگسیختهای روی بدهد ...
در ضمن اینکه ظهور امام زمان علیهالسلام به نوعی شروعی برای زندگی انسان بر روی زمین است، چنانکه تمام چند هزار سال گذشته در مقابل تمام آن یک مقدمهی کوچک محسوب شود، گرچه تمام اینها نظریه هستند و قابل نقد و بررسی هستند و شاید هم خیلی از اینها اشتباه باشند ... و الله العالم
آیا اصولاً رفاه مبتنی بر فنآوری مطلوب دین است؟
ممنون باء گرامی
اما علم کارکردهای دیگری هم داره. حتی در حفظ و ترویج دین.
در پستهای قبلی مثال زده شد که با روشهای علمی میشه از تحریف یک سند جلوگیری کرد. با حمل و نقل میشه به به ترویج دین کمک کرد و ...
شاید بفرمائید که ایشان طی الارض می فرمودند و نیازی به حمل و نقل نداشتند. اما ظاهرا این طی الارض کاربردی در ترویج دین نداشته.
ضمن اینکه علوم بشری فقط شامل فناوری و علوم طبیعی نیست. علومی مثل علم تفسیر هم توسط علمایی غیر از پیامبر و ائمه ایجاد شده اند.
ممنون باء گرامی
اما علم کارکردهای دیگری هم داره. حتی در حفظ و ترویج دین.
در پستهای قبلی مثال زده شد که با روشهای علمی میشه از تحریف یک سند جلوگیری کرد. با حمل و نقل میشه به به ترویج دین کمک کرد و ...
شاید بفرمائید که ایشان طی الارض می فرمودند و نیازی به حمل و نقل نداشتند. اما ظاهرا این طی الارض کاربردی در ترویج دین نداشته.
سلام،
بله با شما موافق هستم که علم کاربردهای دیگری هم دارد، بخاطر همین هم گفتم:نه برای رفاه بدن که به فساد روح و روان و امثال امراض روانی مثل پوچی و افسردگی و امثال آن منجر خواهد شد، ولی برای کارهای دیگری فنآوری و دانش پشت آن میتوانست مفید باشد، مثل کمک به ناتوانها و کمتوانها برای گذران معمول زندگی ...
که البته یک غلط نگارشی داشت که در بالا درست کردم و شاید برای همین این خط به چشم شما نیامده بود :ok:
در مورد مثال حمل و نقل که فرمودید مطمئن نیستم موضعم در مورد فرمایش شما چیست :Gig:، بخاطر همین بگذریم ...
ضمن اینکه علوم بشری فقط شامل فناوری و علوم طبیعی نیست. علومی مثل علم تفسیر هم توسط علمایی غیر از پیامبر و ائمه ایجاد شده اند.
خیلی از این علوم دیگر شاید واقعاً علم نباشند، گرچه به هر حال رگههایی از علم هم در هر کدامشان باشد ... نمیدانم ...
پرسش:
در گذشته به خاطر ضعف های پزشکی و بیماری های متعدد افراد زیادی از بشر کشته شدند، به علت ضعف در ساختار های تولید و کشاورزی و دام پروری افراد زیادی از بشر به خاطر قحطی از بین رفتند، جهل بشر به بسیاری از مسائل سبب پیداش انحرافات اعتقادی در او شد مثل عدم درک درست از ستارگان و خورشید که باعث پیداش خورشید پرستی و ستاره پرستی شد، عدم وجود امکانات ارتباطی و اطلاع رسانی و امکانات کتابت ضعیف سبب محرومیت میلیون ها شاید هم چند میلیارد انسان در دوران گذشته شد؛ پس چرا انبیا الهی و ائمه(علیهم السلام) به طور هدفمند و جدی به رشد علوم تجربی بشر کمک نکردند؟
پاسخ:
در پاسخ به سوال شما باید چند نکته عرض کنم:
نکته اول:
این که انبیاء و ائمه(علیهم السلام) چرا در پیش برد علوم تجربی به بشر کمک مستقیم نکرده و بشر را از این حیث پیش نبردند، اگرچه به خودی خود یک ابهام است که به پاسخ هایی در این رابطه اشاره خواهد شد، اما در هر صورت این ابهام، اشکالی را متوجه خدا و دین نمیسازد چرا که اطلاعات ما در این خصوص محدود است.
این نکته خیلی مهمّی است، کسانی هستند که این شبهه را به عنوان نقدی بر علیه دین بیان می کنند، لذا از این بابت لازم دانستم این نکته کلی را عرض کنم که ابهام در این موضوع نقدی را متوجه دین نمیسازد، چون مقدمات برهان باید از یقینیات تشکیل شده باشند، و زمانی این مقدمه برهانی خواهد بود که عقل با قاطعیت حکم کند که امکان ندارد هیچ حکمتی در ورای آن نهفته باشد، در حالی که خود عقل هرگز چنین احاطه علمی برای خودش قائل نیست!!
اما با این حال می توان پاسخ هایی به این پرسش داد که در ادامه ذکر خواهد شد، که برخی قوی تر و برخی ضعیف تر هستند و ادعایی بر برهانی بودن تمام آنها نداریم، اما باتوجه به آنچه گذشت این مسئله خللی وارد نمی سازد.
نکته دوم:
آنچه که از قرآن کریم و روایات فهمیده می شود این است که رسالت انبیاء و ائمه(علیهم السلام) انسان سازی و گسترش تفکر توحیدی است:
«وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت»؛ ما در هر امتى رسولى برانگيختيم كه: «خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد».(1)
یعنی فارغ از این که انسان با اسب و شتر مسافرت می کند، یا هواپیما و قطار؛ و فارغ از اینکه با شمشیر می جنگد یا با تفنگ و مسلسل؛ و فارغ از اینکه نان و شیر میخورد یا پیتزا و همبرگر، باید انسان وار رفتار کند؛ اسلام و سایر ادیان آمده اند این را به بشر آموزش دهند. مهم این است که تحرّکات و مسافرت هایش نامشروع نبوده، ابزار جنگی اش را علیه مظلومین به کار نبرده، و از غذای حرام بهره نبرد؛ اما پیشرفتهای تجربی در طول زندگی اش بر عهده خودش است، انبیاء آمده اند تا انسان که مسیر دائمی خود را در پیشرفت طی می کند از جاده انسانیت خارج نشده و غرق در زندگی حیوانی نشود.
همانطور که علامه طباطبایی(ره) ذیل آیه شریفه: «وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ»؛ ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز، و مايه هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است.(2) چنین می فرماید: «قرآن كريم كتاب هدايت براى عموم مردم است و جز اين، كار و شأنى ندارد، لذا ظاهرا مراد از" لِكُلِّ شَيْءٍ" همه آن چيزهايى است كه برگشتش به هدايت باشد از قبيل معارف حقيقى مربوط به مبدأ و معاد و اخلاق فاضله و شرايع الهى و قصص و مواعظى كه مردم در اهتداء و راه يافتنشان به آن محتاجند، و قرآن تبيان همه اينها است (نه اينكه تبيان براى همه علوم هم باشد)» (3)
نکته سوم:
هدف انبیاء و ائمه(علیهم السلام) رشد و تکامل بشر است، آنها آمده اند تا عقل بشر را شکوفا سازند، آمده اند تا بشر را راه ببرند، نه اینکه به جای بشر راه بروند. خود این تشویق کردن آنها به پیمودن مسیر علم و دانش، به جای القاء مستقیم آن گامی موثر در پیشرفت است. همانطور که یک کودک باید خودش مسئله ریاضی اش را حل کند چون خود این سختی برای یافتن راه حل، موضوعیت دارد، و موجب رشد او خواهد شد، و در مقابل آگاه کردن او از پاسخ مسئله هرگز دوستی قابل توجیه و منطقی ای نیست.
حل کردن امور از طریق معجزه اگرچه در ظاهر انسان را جلو می انداخت ولی در باطن عقب نگه میداشت، اینطور نیست که ما گمان کنیم اگر آنها باب های علم را به روی مردم گشوده و آنها را به پیشرفت هایی میرساندند که زحمتی برای آن نکشیده اند، این موجب رشد سریع تر بشر میگشت، بلکه بالعکس، بشر را در رکود نگه میداشت. اگر امروز شاهد سرعت رشد علم هستیم که تصاعدی پیش میرود به خاطر این است که خود بشر با تجربه به اینجا رسیده است، وگرنه اینطور نیست که اگر همین آگاهی را یک باره در 1000 سال پیش به بشر میدادند با همین سرعت ادامه میداد!! بلکه قطعا می ایستاد و منتظر می ماند تا بقیه اش را هم به او بدهند!
شما الان تفاوت کشورهای توسعه یافته با کشورهای مصرف کننده را ببینید، هر کشوری که جلوتر است دارد با سرعت بیشتری پیش می رود، اما صرف آگاهی کشورهای مصرف کننده از این تجهیزات و تکنولوژی ها هرگز موجب انگیزه برای پیمودن این مسیر نشده است.
نکته چهارم:
نکته دیگر اینکه علوم تجربی تحکّم بردار نیست، یعنی اسمش روی خودش است، پذیرش آن در گرو تجربه است، باید روند تجربی آن طی شود، وگرنه از سوی بشر پذیرفته نمیشد!! مثلا این که به بشر گفته میشد زمین به دور خورشید می گردد یا باکتری هایی وجود دارند و مانند آن خب البته مومنین می پذیرفتند اما تا زمانی که بشر به خودی خود به ابزاری برای سنجش صحت آنها دست نیابد به عنوان یک نظریه علمی قابل قبول نبود. بلکه زمانی آنها را از عمق جانش پذیرفته وبرای آنها نقش علمی قائل میشد که میکروسکوپی باشد، تلسکوپی باشد، ماهواره ای باشد که بتوان این نظریات را به لحاظ تجربی مورد سنجش قرار داد. بنابراین بسیاری از پیشرفت ها نیاز به مبانی پایه و ابزار خود داشتند، علاوه بر اینکه معلوم نبود مخاطب توانایی درک و ظرفیت آن را در بیان زود هنگام آنها داشته باشد.
نکته پنجم:
انبیاء و ائمه(علیهم السلام) هم در این عرصه تلاش نموده اند، اما سعی ایشان بر این بوده است که مسئله ی علوم تجربی را طبیعی پیش ببرند نه از طریق معجزه، یعنی از طریق سوق دادن مردم به علم آموزی و تجربه برای افزایش دانش؛ همانطور که امام صادق(علیه السلام) در رشته های گوناگون شاگردپروری کرد، و نتیجه ی تأکیدات و آموزش ها چند قرن بعد خود را نشان داد، همانطور که گوستاولوبون می نویسد علت شکل گیری تمدن عظیم علمی شرق، ظهور اسلام بوده است.(4)
پی نوشت ها:
1. نحل:36/16.
2. نحل:89/16.
3. طباطبایی، محمد حسین، المیزان، نشر جامعه مدرسين، قم، چاپ پنجم، 1417ق، ج12، ص324و325
4. لوبون، گوستاو، تمدن اسلام و عرب، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی، انتشارات کتابچی، تهران، چاپ اول، 1387ص754.