جمع بندی معنای زندگی مجعول

تب‌های اولیه

19 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
معنای زندگی مجعول

قول سدید;1015304 نوشت:
به همین جهت، حتی کسی همچون نیچه و سارتر که نظام دینی را نامعقول می دانند، از لزوم معنادار کردن زندگی سخن می گویند؛ معنایی که کشف شدنی نیست (چرا که به باور آنها اصلا معنا و هدفی که سراسر زندگی را پوشش بدهد، وجود ندارد) بلکه باید آن را جعل و ایجاد نمود.

درود
نیچه و سارتر واقعا معنای مجعول را طرح می کردند؟ نیچه از ابرانسان سخن می گفت که قادر است جهانی نو بسازد. اما جهانی نو ساختن همان معنا و معیار نو ساختن نیست!
مستندی دارید که نیچه و سارتر چنین نظری دارند؟ میدانم که هر کدام از اخلاق دفاع می کردند. نهایتا تلقی آنها از اخلاق متفاوت بود.

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد قول سدید

[TD][/TD]

احمدصابری;1015581 نوشت:
درود
نیچه و سارتر واقعا معنای مجعول را طرح می کردند؟ نیچه از ابرانسان سخن می گفت که قادر است جهانی نو بسازد. اما جهانی نو ساختن همان معنا و معیار نو ساختن نیست!
مستندی دارید که نیچه و سارتر چنین نظری دارند؟ میدانم که هر کدام از اخلاق دفاع می کردند. نهایتا تلقی آنها از اخلاق متفاوت بود.

با سلام و عرض ادب و آرزوي توفيق روزافزون.

برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

انواع معنای زندگی

قبل از بررسی آرای نیچه و سارتر مقدمتا به این نکته اشاره می کنم که معنای زندگی به لحاظ منبع و منشأ آن، به دو قسم تقسیم می‌شود:

1/1 معنای برون‌زاد، و در نتیجه، معنای مکشوف(کشف‌پذیر): منبع و منشأ معنا امری واقعی ورای اراده انسانی است؛ و انسان می‌تواند و می‌بایست بدان دست یابد و آن را کشف کند.
1/2 معنای درون‌زاد، و در نتیجه، معنای مجعول: منبع و منشأ معنا، امری انفسی و در درون انسان است؛ و هیچ منبع بیرونی ورای اراده شخص وجود ندارد؛ بلکه این انسان است که با گزینش و تعهد درونی خود، زندگی خود را معنادار می‌سازد(علیزمانی، امیر عباس، معنای معنای زندگی، نامه حکمت، صص 84-85).

لازم به ذکر است که هر دو معنای مکشوف و مجعول، نهایتا با تعهد درونی من، در زندگیم جاری می شوند. بنابراین، برای درک فرق ایندو باید به این نکته توجه کرد که واقعیت و ارزش معنای مکشوف، وابسته به اعتبار و تعهد شخصی من نیست؛ اما واقعیت و ارزش معنای مجعول کاملا وابسته به انتخاب و تعهد شخصی من است.

2. معنای زندگی از دیدگاه نیچه
بعد از آن ارائه تعریف در باب معنای زندگی مکشوف و مجعول، به این پرسش می پردازیم که چه مستندی داریم برای اثبات این مطلب که نیچه و سارتر طرفدار معنای مجعول بودند و معنای مکشوف را منتفی می دانستند.

ابتدا از نیچه شروع می کنیم:


2/1 نیهیلیسم(Nihilism = نیست انگاری) بدین معناست که «برترین ارزش‌ها، ارزش خویش را از دست می دهند. هدفی در کار نیست یا چرایی را پاسخی نیست.»(1) در نیهیلیسم اساسا ارزشی باقی نمی ماند یا بدین جهت که دلیلی ندارند یا بدین جهت که انگیزه ای برای آدمی باقی نمی ماند که به آن ارزش ها دل ببندد و آنها را اجرایی کند. نیهیلیسم در حوزه های مختلفی مطرح می شود؛ از جمله نیهیلیسم اخلاقی و نیهیلیسم معرفتی و ... در واقع، هرگاه معیارهای داوری آدمی در حوزه هست و بایست ها فرو بریزند آدمی مبتلا به نیهیلیسم می شود؛ یعنی آدمی معیارهای خود را از دست می دهد و نمی تواند یک گزینه اخلاقی یا معرفتی را بر گزینه دیگر ترجیح بدهد.

در این صورت، آدمی، «در هر عملی که انجام می دهد بی‌هدفی نهایی بشر را پیش روی خود» می‌بیند و «تمامی اعمالش را در سرشت و ذات، عبث و بیهوده» می‌یابد. از این منظر، زندگی نوع آدمی که توأم با درد و رنج و مرگ و تغییرات است، از هر گونه معنا و هدفی خالی می‌ماند؛ یعنی وقتی آدمی از خودش می پرسد که آیا زندگی کردن بر زندگی نکردن رجحان دارد یا نه، نمی تواند هیچ پاسخی برای آن مهیا کند. پاسخ به این پرسش ها ناممکن می شود چرا که هیچ دلیل موجهی برای انتخاب و رجحان یکی بر دیگری وجود ندارد.(2)

2/2 نیهیلیسم به عنوان پدیده ای است که همه چیز را فرو می ریزد؛ گویی طوفانی سهمگین به شهری می آید و تمامی زیرساخت های مهم شهر را از بین می برد. نیچه نیهیلیسم را به مثابه طوفانی می داند که از دور می آید و طولی نمی کشد تا تمامی ما را در هم نوردد؛ طوفانِ نیهیلیسم که فرهنگ اروپائی را در خود می‌بلعد. نیچه به خوبی می‌داند که نیهیلیسم، سرنوشت ضروری دو سده آینده «فرهنگ اروپائی است»؛ نیهیلیسم پیامد منطقی فرهنگ اروپائی است؛ نیهیلیسم «میهمانی» سهمگین است که بی‌شرمانه «دم در ایستاده است». اما اینک، مردم از آن غافل‌اند اما طولی نمی کشد که با آن روبرو می شوند.(3)


2/3 اما آیا واقعا نیهیلیسم لازمه منطقی فرهنگ اروپایی است؟ به نظر نیچه چنین است.

توضیح مطلب این که اخلاق دینی (مسیحی)، با چارچوب عقیدتی و هنجاری ای که به همراه داشت، همواره مانع «نیهیلیسم عملی و نظری» بود. مسیحیت، به انسان ارزشی مطلق می‌داد و او را به عنوان موجودی تصادفی و بی‌هدف نمی‌انگاشت؛ برای فرد انسانی اراده و آزادی اراده در نظر می‌گرفت تا در پی آن، به سوی کمال خود حرکت کند و بدین وسیله، درد و رنج زندگی را برای انسان معنادار می‌ساخت؛ برای انسان، ارزش‌های اخلاقی مطلقی در نظر می‌گرفت و آن‌ها را به انسان می‌آموزاند و او را از سرگردانی در عمل نجات می‌داد؛ انسان را تکریم می‌کرد چرا که خداوند آدمی را خلق کرده و مورد عنایت و تحسین قرار داده است و بدین ترتیب، او را از تحقیر و ناچیز گرفتن خود بر حذر می‌داشت. اما مسیحیت، در ادامه، با تاسیس ارزش‌های اخلاقی، همچون «حقیقت دوستی» و «راستی خواهی»، فرد انسانی را به جستجو درباره حقیقت ترغیب کرد بی آنکه بداند این حقیقت‌جویی، فرد انسانی را به این کشف بزرگ رهنمون می‌سازد که مسیحیت نیز خالی از حقیقت است.(4)

اینک، بزرگ‌ترین واقعه در حال رخ دادن است، و از هم اکنون اولین سایه‌های خود را بر سر اروپا می‌گستراند؛ یعنی«مرگ خدا» (یعنی مرگ ایمان به خدا و فروریختن اعتقادات مذهبی، نه این که خداوند حیاتش را از دست داده است). «مرگ خدا» و «غیرعملی بودن این توجیه که بر سر آن نیروی بسیار وقف گشته»، مستلزم بدگمانی نسبت به هر گونه توجیه دینی، فلسفی یا علمی از انسان و جهان است. اینک هدفی قابل‌اعتماد در کار نیست تا بدین وسیله انسان‌ها زندگی خود را در راستای هدفی بیرونی معنادار سازند؛ و این یعنی نیهیلیسم.(6)

2/4 به همین جهت، نیچه از لزوم رستاخیز ابرانسان خبر می دهد که باید به پا خیرد و ارزش و معنای جدیدی را ایجاد نماید؛ معنا و ارزشی که معطوف به قدرت است. از منظر نیچه، فضیلت و همدردی، ارزش‌های از پای درآمدگان و بی‌رمقان است(7). بدین ترتیب، در زندگی چیزی نیست که ارزشی داشته باشد جز «مراتب قدرت و پایه های نیرو»(8). نیچه از ابرانسان می‌خواهد که مرگ خدا را غنیمت بشمارد و اراده معطوف به قدرت خود را به کار بندد و جهان نو برسازد؛ جهانی متناسب با غرایز سرکوب‌شده انسانی که اینک اجازه ظهور و بروز یافته‌اند(9).


3. نقد و بررسی دیدگاه نیچه درباره معنای زندگی

در نقد و بررسی دیدگاه نیچه به نکات متنوعی می توان اشاره کرد. اما فعلا به دو نقد بسنده می کنیم:


3/1 آیا واقعا نیهیلیسم سرنوشت حتمی تمامی افراد بشری است؟ آیا کسی که در فرهنگ اسلامی هم به سر می برد، به نیهیلیسم مبتلا می شود؟ برای پاسخ به این پرسش، باید به این نکته توجه کرد نیچه در مواجهه با نیهیلیسم، با چند گزینه روبرو بود: الف. انکار مرگ خدا و مقاومت در برابر آن؛ ب. تسلیم شدن به مرگ خدا یعنی زوال ایمان به خدا، و در نتیجه قبول نیهیلیسم. نیچه، راهکار نخست را نمی‌پذیرد چرا که نه برای آن دلیلی می یابد و نه برای تعهد به آن انگیزه ای دارد. البته شاید حق با نیچه باشد چرا که او خداوند را در چارچوب نظام فکری مسیحیت دنبال می نمود، نظام فکری ای که اساسش بر قبول تناقض تثلیث است! در این صورت، اگر ما هم همچون نیچه فقط خداوند را در مسیحیت دنبال می کردیم، به نیهیلیسم می رسیدیم.

3/2 اما خوشبختانه در اسلام تصویری معقول از خداوند ارائه می شود که متفکران دینی نیز در فلسفه آن را به صورت مبرهن توضیح می دهند. اما نیچه، که توفیق چندانی در آشنایی با اسلام نداشت، نمی تواند به وجود خداوند معتقد گردد و در نتیجه از آن روی بر می گرداند و چون به تمامی نظام های دینی و فلسفی نیز بدبین بود، به نیهیلیسم مبتلا می گردد. اما چنان که گذشت، روشن شد که آنچه که بر نیچه گذشت، سرنوشت حتمی بشریت نیست بلکه سرنوشتی بود که نیچه گرفتار آن شد. اگر کسی از منظر نیچه ای به جهان بنگرد، طبیعتا نمی تواند برای دین معنای مکشوف و واقعی در نظر بگیرد که از سوی خداوند برای بشریت ابلاغ شده است بلکه باید با ارده ای معطوف به قدرت، معنا و اخلاق جدیدی برای زندگی خودش ایجاد نماید.

3/3 مطلب بعدی این که در جهان نیچه‌ای، ما با ابرانسان‌هایی روبرو خواهیم شد که هر یک، بر اساس آنچه که از دلِ خواست قدرت و تندرستی و غرایز طبیعی خود برساخته‌اند، عمل می‌کنند. اینک نه حقیقت مطلقی در کار است و نه ارزش عام اخلاقی. نیچه روشن نمی‌کند که آیا در این جهان ابرانسانی، می‌توان به معیار اخلاقی یا حقیقت مشترک میان ابرانسان‌ها رسید یا خیر. آری، او روشن می‌کند که ابرانسان‌ها، فرمانده‌اند و ضعیفان و بردگان، صرفا فرمانبردار؛ اما با این حال، این را به ابهام وامی‌نهد که در میان این همه فرمانده ابرانسان که هر یک خود را معیار قرار داده است، کدامین فرمانده است و کدامین فرمانبر؛ آیا آن‌ها اصول مشترکی دارند تا در تعامل با یکدیگر و یا با بردگان، دست کم برای لحظه‌ای، احترام و حرمت را پیشه کنند. شاید نیچه بیش از حد، به طبیعت انسانی خوش‌بین بود. او می‌بایست زنده می‌بود و از نزدیک می‌دید آنچه را که نازیسم به نام فلسفه نیچه با جهان کرد. در جنگ جهان اول و دوم، قدرت های جهان برای تثبیت قدرت خود چنان اراده ای از خود نشان دادند که نتیجه اش ویرانی جهان خصوصا اروپا بود؛ در این جنگها تقریبا هفتاد میلیون نفر کشته شدند؛ بگذریم از کسانی که آواره و اسیر و مجروح شدند. در این صورت، اگر از خود بپرسیم که آیا اراده معطوف به قدرت، افسانه ای مفید برای زندگی بشری است، فورا پاسخ خواهیم گفت: قطعا چنین نیست.


پی نوشت ها:
1. نیچه، فردریش، اراده معطوف به قدرت، ترجمه محمدباقر هوشیار، نشر فرزان، 1387، ص 64.
2. همان، انسانی بسیار انسانی، ترجمه فیروزآبادی، انتشارات جامی، 1389، قطعه 33.
3. همان، اراده معطوف به قدرت، صص 57 و 61.
4. همان، صص61-65.
5. همان، فردریش، حکمت شادان، ترجمه جمال آل احمد و ...، 1377، ص 309.
6. همان، اراده معطوف به قدرت، ص 62.
7. همان، صص 83-84.
8. همان، ص 86.
9. همان، حکمت شادان، ص 176.

پیشنهاد میکنم دیدگاه سارتر درباب مجعول دانستن معنای زندگی را در تاپیک دیگر دنبال بفرمایید.

قول سدید;1015661 نوشت:
یچه در مواجهه با نیهیلیسم، با چند گزینه روبرو بود: الف. انکار مرگ خدا و مقاومت در برابر آن؛ ب. تسلیم شدن به مرگ خدا یعنی زوال ایمان به خدا، و در نتیجه قبول نیهیلیسم. نیچه، راهکار نخست را نمی‌پذیرد چرا که نه برای آن دلیلی می یابد و نه برای تعهد به آن انگیزه ای دارد. البته شاید حق با نیچه باشد چرا که او خداوند را در چارچوب نظام فکری مسیحیت دنبال می نمود، نظام فکری ای که اساسش بر قبول تناقض تثلیث است! در این صورت، اگر ما هم همچون نیچه فقط خداوند را در مسیحیت دنبال می کردیم، به نیهیلیسم می رسیدیم.

درود و سپاس از شما

خداباوری غیر از دین باوری است.

می توان فهمید که برای یک فیلسوف، تعهد به مسیحیت بسی دشوار است.

اما نیچه به این مقدار بسنده نکرد و خداناباور شد! گویا او خداباوری را نیز قبول نداشت. این مطلب محدود به مسیحیت نیست و شامل تمامی ادیان است.

اگر فرضا نیچه با اسلام آشنا میشد، آیا به نظرشما مسلمان میشد؟ اگر آری، چرا؟ و اگر نه باز هم چرا؟

قول سدید;1015665 نوشت:
پیشنهاد میکنم دیدگاه سارتر درباب مجعول دانستن معنای زندگی را در تاپیک دیگر دنبال بفرمایید.

پیگیری میکنم.

سپاس

احمدصابری;1015693 نوشت:
درود و سپاس از شما

خداباوری غیر از دین باوری است.

می توان فهمید که برای یک فیلسوف، تعهد به مسیحیت بسی دشوار است.

اما نیچه به این مقدار بسنده نکرد و خداناباور شد! گویا او خداباوری را نیز قبول نداشت. این مطلب محدود به مسیحیت نیست و شامل تمامی ادیان است.

اگر فرضا نیچه با اسلام آشنا میشد، آیا به نظرشما مسلمان میشد؟ اگر آری، چرا؟ و اگر نه باز هم چرا؟

سلام و عرض ادب

بله حق با شماست.

نیچه مکررا از خداناباوری دفاع می کرد و معقتد بود بهتر است این اعتقاد را رها کنیم و جهان را بدون خدا در نظر بگیریم.

مبانی معرفت شناختی نیچه به او اجازه نمی داد که به وجود خدا معتقد شود.

او به شدت نسبت به فلسفه و تعقل بدبین بود.

بر همین اساس، او خداناباور شد.

البته نمی توان از این نکته عفلت کرد که چه بسا بخشی از بدبینی او ناشی از ناکامی مسیحیت در تصویر معقول از خداوند و نسبتش با جهان است.

به هر حال، همینقدر میدانیم که نیچه اجمالا درباره اسلام اطلاعاتی داشت و چون اسلام را دینی رهبانی و تارک دنیا نمیدید، آن را مورد تمجید قرار می داد.

اما این که چقدر از اسلام اطلاع داشت و اگر اطلاعش کامل بود، خداباور ومسلمان می شد، معلوم نیست و نمی توام قاطعانه در این مورد قضاوت کنم.

پرسش:
آیا این نظر درست است که «نیچه نظام دینی را نامعقول می داند و از لزوم معنادار کردن زندگی سخن می گویند؛ معنایی که کشف شدنی نیست (چرا که به باور آنها اصلا معنا و هدفی که سراسر زندگی را پوشش بدهد، وجود ندارد) بلکه باید آن را جعل و ایجاد نمود»؟ تا جایی که من می دانم نیچه از ابرانسان سخن می گفت که قادر است جهانی نو بسازد. اما جهانی نو ساختن همان معنا و معیار نو ساختن نیست! مستندی وجود دارد که نیچه چنین نظری داشت؟ میدانم که نیچه نیز از اخلاق دفاع می کرد. نهایتا تلقی او از اخلاق متفاوت بود.

پاسخ:
برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

1. انواع معنای زندگی
قبل از بررسی آرای نیچه، مقدمتا به این نکته اشاره می کنم که معنای زندگی به لحاظ منبع و منشأ آن، به دو قسم تقسیم می‌شود:

1/1 معنای برون‌زاد، و در نتیجه، معنای مکشوف(کشف‌پذیر): منبع و منشأ معنا امری واقعی ورای اراده انسانی است؛ و انسان می‌تواند و می‌بایست بدان دست یابد و آن را کشف کند.

1/2 معنای درون‌زاد، و در نتیجه، معنای مجعول: منبع و منشأ معنا، امری انفسی و در درون انسان است؛ و هیچ منبع بیرونی ورای اراده شخص وجود ندارد؛ بلکه این انسان است که با گزینش و تعهد درونی خود، زندگی خود را معنادار می‌سازد(1).

لازم به ذکر است که هر دو معنای مکشوف و مجعول، نهایتا با تعهد درونی من، در زندگیم جاری می شوند. بنابراین، برای درک فرق ایندو باید به این نکته توجه کرد که واقعیت و ارزش معنای مکشوف، وابسته به اعتبار و تعهد شخصی من نیست؛ اما واقعیت و ارزش معنای مجعول کاملا وابسته به انتخاب و تعهد شخصی من است.

2. معنای زندگی از دیدگاه نیچه
بعد از آن ارائه تعریف در باب معنای زندگی مکشوف و مجعول، به این پرسش می پردازیم که چه مستندی داریم برای اثبات این مطلب که نیچه طرفدار معنای مجعول بودند و معنای مکشوف را منتفی می دانستند. در ادامه روشن خواهد شد که نیچه صراحتا نیهیلیسم را مطرح کرده و در نتیجه، سخن از معنای مکشوف و واقعی را پوچ و عبث می داند. در مرحله بعد ، اجمالا این دیدگاه را مورد نقد و بررسی قرار می دهیم:

2/1 نیهیلیسم(Nihilism = نیست انگاری) بدین معناست که «برترین ارزش‌ها، ارزش خویش را از دست می دهند. هدفی در کار نیست یا چرایی را پاسخی نیست.»(2) در نیهیلیسم اساسا ارزشی باقی نمی ماند یا بدین جهت که دلیلی ندارند یا بدین جهت که انگیزه ای برای آدمی باقی نمی ماند که به آن ارزش ها دل ببندد و آنها را اجرایی کند. نیهیلیسم در حوزه های مختلفی مطرح می شود؛ از جمله نیهیلیسم اخلاقی و نیهیلیسم معرفتی و ... در واقع، هرگاه معیارهای داوری آدمی در حوزه هست و بایست ها فرو بریزند آدمی مبتلا به نیهیلیسم می شود؛ یعنی آدمی معیارهای خود را از دست می دهد و نمی تواند یک گزینه اخلاقی یا معرفتی را بر گزینه دیگر ترجیح بدهد.

در این صورت، آدمی، «در هر عملی که انجام می دهد بی‌هدفی نهایی بشر را پیش روی خود» می‌بیند و «تمامی اعمالش را در سرشت و ذات، عبث و بیهوده» می‌یابد. از این منظر، زندگی نوع آدمی که توأم با درد و رنج و مرگ و تغییرات است، از هر گونه معنا و هدفی خالی می‌ماند؛ یعنی وقتی آدمی از خودش می پرسد که آیا زندگی کردن بر زندگی نکردن رجحان دارد یا نه، نمی تواند هیچ پاسخی برای آن مهیا کند. پاسخ به این پرسش ها ناممکن می شود چرا که هیچ دلیل موجهی برای انتخاب و رجحان یکی بر دیگری وجود ندارد.(3)

2/2 نیهیلیسم به عنوان پدیده ای است که همه چیز را فرو می ریزد؛ گویی طوفانی سهمگین به شهری می آید و تمامی زیرساخت های مهم شهر را از بین می برد. نیچه نیهیلیسم را به مثابه طوفانی می داند که از دور می آید و طولی نمی کشد تا تمامی ما را در هم نوردد؛ طوفانِ نیهیلیسم که فرهنگ اروپائی را در خود می‌بلعد. نیچه به خوبی می‌داند که نیهیلیسم، سرنوشت ضروری دو سده آینده «فرهنگ اروپائی است»؛ نیهیلیسم پیامد منطقی فرهنگ اروپائی است؛ نیهیلیسم «میهمانی» سهمگین است که بی‌شرمانه «دم در ایستاده است». اما اینک، مردم از آن غافل‌اند اما طولی نمی کشد که با آن روبرو می شوند.(4)

2/3 اما آیا واقعا نیهیلیسم لازمه منطقی فرهنگ اروپایی است؟ به نظر نیچه چنین است.

توضیح مطلب این که اخلاق دینی (مسیحی)، با چارچوب عقیدتی و هنجاری ای که به همراه داشت، همواره مانع «نیهیلیسم عملی و نظری» بود. مسیحیت، به انسان ارزشی مطلق می‌داد و او را به عنوان موجودی تصادفی و بی‌هدف نمی‌انگاشت؛ برای فرد انسانی اراده و آزادی اراده در نظر می‌گرفت تا در پی آن، به سوی کمال خود حرکت کند و بدین وسیله، درد و رنج زندگی را برای انسان معنادار می‌ساخت؛ برای انسان، ارزش‌های اخلاقی مطلقی در نظر می‌گرفت و آن‌ها را به انسان می‌آموزاند و او را از سرگردانی در عمل نجات می‌داد؛ انسان را تکریم می‌کرد چرا که خداوند آدمی را خلق کرده و مورد عنایت و تحسین قرار داده است و بدین ترتیب، او را از تحقیر و ناچیز گرفتن خود بر حذر می‌داشت. اما مسیحیت، در ادامه، با تاسیس ارزش‌های اخلاقی، همچون «حقیقت دوستی» و «راستی خواهی»، فرد انسانی را به جستجو درباره حقیقت ترغیب کرد بی آنکه بداند این حقیقت‌جویی، فرد انسانی را به این کشف بزرگ رهنمون می‌سازد که مسیحیت نیز خالی از حقیقت است.(5)

اینک، بزرگ‌ترین واقعه در حال رخ دادن است، و از هم اکنون اولین سایه‌های خود را بر سر اروپا می‌گستراند؛ یعنی«مرگ خدا» (یعنی مرگ ایمان به خدا و فروریختن اعتقادات مذهبی، نه این که خداوند حیاتش را از دست داده است). «مرگ خدا» و «غیرعملی بودن این توجیه که بر سر آن نیروی بسیار وقف گشته»، مستلزم بدگمانی نسبت به هر گونه توجیه دینی، فلسفی یا علمی از انسان و جهان است. اینک هدفی قابل‌اعتماد در کار نیست تا بدین وسیله انسان‌ها زندگی خود را در راستای هدفی بیرونی معنادار سازند؛ و این یعنی نیهیلیسم.(6)

2/4 به همین جهت، نیچه از لزوم رستاخیز ابرانسان خبر می دهد که باید به پا خیرد و ارزش و معنای جدیدی را ایجاد نماید؛ معنا و ارزشی که معطوف به قدرت است. از منظر نیچه، فضیلت و همدردی، ارزش‌های از پای درآمدگان و بی‌رمقان است(7). بدین ترتیب، در زندگی چیزی نیست که ارزشی داشته باشد جز «مراتب قدرت و پایه های نیرو»(8). نیچه از ابرانسان می‌خواهد که مرگ خدا را غنیمت بشمارد و اراده معطوف به قدرت خود را به کار بندد و جهان نو برسازد؛ جهانی متناسب با غرایز سرکوب‌شده انسانی که اینک اجازه ظهور و بروز یافته‌اند(9).

3. نقد و بررسی دیدگاه نیچه درباره معنای زندگی
در نقد و بررسی دیدگاه نیچه به نکات متنوعی می توان اشاره کرد. اما فعلا به دو نقد بسنده می کنیم:

3/1 آیا واقعا نیهیلیسم سرنوشت حتمی تمامی افراد بشری است؟ آیا کسی که در فرهنگ اسلامی هم به سر می برد، به نیهیلیسم مبتلا می شود؟ برای پاسخ به این پرسش، باید به این نکته توجه کرد نیچه در مواجهه با نیهیلیسم، با چند گزینه روبرو بود: الف. انکار مرگ خدا و مقاومت در برابر آن؛ ب. تسلیم شدن به مرگ خدا یعنی زوال ایمان به خدا، و در نتیجه قبول نیهیلیسم. نیچه، راهکار نخست را نمی‌پذیرد چرا که نه برای آن دلیلی می یابد و نه برای تعهد به آن انگیزه ای دارد. البته شاید حق با نیچه باشد چرا که او خداوند را در چارچوب نظام فکری مسیحیت دنبال می نمود، نظام فکری ای که اساسش بر قبول تناقض تثلیث است! در این صورت، اگر ما هم همچون نیچه فقط خداوند را در مسیحیت دنبال می کردیم، به نیهیلیسم می رسیدیم.

3/2 اما خوشبختانه در اسلام تصویری معقول از خداوند ارائه می شود که متفکران دینی نیز در فلسفه آن را به صورت مبرهن توضیح می دهند. اما نیچه، که توفیق چندانی در آشنایی با اسلام نداشت، نمی تواند به وجود خداوند معتقد گردد و در نتیجه از آن روی بر می گرداند و چون به تمامی نظام های دینی و فلسفی نیز بدبین بود، به نیهیلیسم مبتلا می گردد. اما چنان که گذشت، روشن شد که آنچه که بر نیچه گذشت، سرنوشت حتمی بشریت نیست بلکه سرنوشتی بود که نیچه گرفتار آن شد. اگر کسی از منظر نیچه ای به جهان بنگرد، طبیعتا نمی تواند برای دین معنای مکشوف و واقعی در نظر بگیرد که از سوی خداوند برای بشریت ابلاغ شده است بلکه باید با ارده ای معطوف به قدرت، معنا و اخلاق جدیدی برای زندگی خودش ایجاد نماید.

3/3 مطلب بعدی این که در جهان نیچه‌ای، ما با ابرانسان‌هایی روبرو خواهیم شد که هر یک، بر اساس آنچه که از دلِ خواست قدرت و تندرستی و غرایز طبیعی خود برساخته‌اند، عمل می‌کنند. اینک نه حقیقت مطلقی در کار است و نه ارزش عام اخلاقی. نیچه روشن نمی‌کند که آیا در این جهان ابرانسانی، می‌توان به معیار اخلاقی یا حقیقت مشترک میان ابرانسان‌ها رسید یا خیر. آری، او روشن می‌کند که ابرانسان‌ها، فرمانده‌اند و ضعیفان و بردگان، صرفا فرمانبردار؛ اما با این حال، این را به ابهام وامی‌نهد که در میان این همه فرمانده ابرانسان که هر یک خود را معیار قرار داده است، کدامین فرمانده است و کدامین فرمانبر؛ آیا آن‌ها اصول مشترکی دارند تا در تعامل با یکدیگر و یا با بردگان، دست کم برای لحظه‌ای، احترام و حرمت را پیشه کنند. شاید نیچه بیش از حد، به طبیعت انسانی خوش‌بین بود. او می‌بایست زنده می‌بود و از نزدیک می‌دید آنچه را که نازیسم به نام فلسفه نیچه با جهان کرد. در جنگ جهان اول و دوم، قدرت های جهان برای تثبیت قدرت خود چنان اراده ای از خود نشان دادند که نتیجه اش ویرانی جهان خصوصا اروپا بود؛ در این جنگها تقریبا هفتاد میلیون نفر کشته شدند؛ بگذریم از کسانی که آواره و اسیر و مجروح شدند. در این صورت، اگر از خود بپرسیم که آیا اراده معطوف به قدرت، افسانه ای مفید برای زندگی بشری است، فورا پاسخ خواهیم گفت: قطعا چنین نیست.

پی نوشت ها:
1. علیزمانی، امیر عباس، معنای معنای زندگی، نامه حکمت، شماره1، 1386، صص 84-85.
2. نیچه، فردریش، اراده معطوف به قدرت، ترجمه محمدباقر هوشیار، نشر فرزان، 1387، ص 64.
3. همان، انسانی بسیار انسانی، ترجمه فیروزآبادی، انتشارات جامی، 1389، قطعه 33.
4. همان، اراده معطوف به قدرت، صص 57 و 61.
5. همان، صص61-65.
6. همان، ص 62.
7. همان، صص 83-84.
8. همان، ص 86.
9. همان، حکمت شادان، ترجمه جمال آل احمد و ...، 1377، ص 176.

موضوع قفل شده است