خلبانان شهید نهاجا در طول دفاع مقدس

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خلبانان شهید نهاجا در طول دفاع مقدس

1- Afshin-Azar, Gholam-Hossein

افشین آذر، غلامحسین

2- Djahanshahloo, Morad-ali

جهانشاهلو، مراد علی

3- Nazerian, Mansour

ناظریان، منصور

4- Orouji, Gholam-Hossein

عروجی، غلامحسین

5- Yousef, Toraj

تورج، یوسف

6- Hojati, Seyyed Mohamad

حجتی، سید محمد

7- Eshgi Poor, Khodabakhsh

عشقی پور، خدابخش

8- Eslami nia, Abbas

اسلامی نیا، عباس

9- Din Mohammadi, Massihollah

دین محمدی، مسیح الله

10- Raminfar, Ghaffar

رامین فر، غفار

11- NoParast Haqiqi, Parviz

نوع پرست حقیقی، پرویز

12- Harouni, Bijan

هارونی بیژن

13- Movahhed, Qolam-Reza

موحد، غلامرضا

14- Dejpasand, Naser

دژپسند، ناصر

15- Mohammadi, Ali yar

محمدی، علی یار

16- KhoshNiyyat, Qolam-Ali

خوش نیت، غلامعلی

17- Zarif Khadem, Mohammad Kazem

ظریف خادم، محمد کاظم

18- Mohammadi Nokhandaan, Masoud

محمدی نوخندان، مسعود

19- Qolamrezayee, Fathali (Qolamreza)

غلامرضایی، فتحعلی (غلامرضا)

20- Kadkhodayee Alyaderani, Hassan

کدخدایی الیادرانی، حسن

21- Mulla Ali Akbari, Alireza

ملا علی اکبری،علیرضا

22- Bashiri Moosavi, Seyyed Ali Akbar

بشیری موسوی، سید علی اکبر

23- Karami, Mohammad Reza

کرمی، محمد رضا

24- Karam, Mohammad Reza

کرم، محمد رضا

25- Moqimi, Hoseyn

مقیمی، حسین

26- YazdanDoost Hamedani, Hoseyn

یزداندوست همدانی، حسین

27- Rahmatian Masooleh, Firooz

رحمتیان ماسوله، فیروز

28- As\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\'adi Yeysaghee, Amrollah

اسعدی ییساقی، امرالله

29- Jafari Chenarani, Azizollah

جعفری چنارانی، عزیزالله

30- Roozi Talab, Mohammad Hoseyn

روزی طلب، محمد حسین

31- Shoqi, Homayoun

شوقی، همایون

32- Azizi Moqaddam, Javad

عزیزی مقدم، جواد

33- Amiri Darbaan, Masoud

امیری دربان، مسعود

34- Saz-Abadi Barjloo, Mohammad

سبزآبادی برجلو، محمد

35- Jafari, Khosro

جعفری، خسرو

36- Sheerinee Ataroodi, Jafar

شیرینی عطارودی، جعفر

37- Sepehr, Changiz

سپهر، چنگیز

38- Bahraam, Hoseyn

بهرام، حسین

39- Daryaniaan Tabrizi, Alireza

دریانیان تبریزی، علیرضا

40- Khosro Poor, Qolam-Reza

خسرو پور، غلامرضا

41- Noori Bahaadori, Seyyed Hesamoddin

نوری بهادری، سید حسام الدین

42- Ranjbaraan, Qolam-Reza

رنجبران، غلامرضا

43- Mansouri, Jahaan-Bakhsh

منصوری، جهانبخش

44- Barbari, Asadollah

بربری، اسدالله

45- Del-Hamed, Ebrahim

دل حامد، ابراهیم

46- Haji, Mohammad

حاجی، محمد

47- Kianjoo, Qodratollah

کیانجو، قدرت الله

48- Vakili Zahir, Mohammad

وکیلی ظهیر، محمد

49- Mortezaee FarazHandi, Mostafa

مرتضایی فرزهندی، مصطفی

50- Qadiri Moqaddam Niazi, Hooshang

قدیری مقدم نیازی، هوشنگ

51- Masoomi, Seyyed Abolqasem

معصومی، سید ابوالقاسم

52- Saqiri, Mostafa

صغیری، مصطفی

53- Mir, Mohammad

میر، محمد

54- Ranjbar Tareh iee, Ali

رنجبر طره ای، علی

55- Nadimi, Dariush

ندیمی، داریوش

56- Rostamian, Alireza

رستمیان، علیرضا

57- Khojasteh Nikoo, Qolam-Ali

خجسته نیکو، غلام علی

58- Hassani, Seyyed Ebrahim

حسنی، سید ابراهیم

59- Eqbali Dogaheh, Seyyed Ali

اقبالی دوگاهه، سید علی

60- Haatami Gazani, Seyyed Abdolhoseyn

حاتمی گزنی، سید عبدالحسین

61- Mahd-Yar, Abolfazl

مهدیار، ابوالفضل

62- Shaadmaan Bakht, Mahmood

شادمان بخت، محمود

63- Asil Adab, Nasrollah

اصیل ادب، نصرالله

64- Farzin, Mohammad Ali

فرزین، محمد علی

65- Fazilat, Hamid

فضیلت، حمید

66- Djedi Ardebili, Ghaf

جدی اردبیلی، غفور

67- Sadri Nowshaad, Asqar

صدری نوشاد، اصغر

68- Zabihi Atrakaleh, Parviz

ذبیحی اترکله، پرویز

69- Mohammadi, Asadollah

محمدی، اسدالله

70- Kiyan-Ara Tabrizi, Hooshang

کیان آرا تبریزی، هوشنگ

71- Akbari Samani, Nematollah

اکبری سامانی، نعمت الله

72- Tabataee Soltani, Seyyed Shahaaboddin

طباطبایی سلطانی، سید شهاب الدین

73- Kambakhsh Ziyaee, Mohammad

کام بخش ضیایی، محمد

74- Hoseyni, Seyyed Mohammad Taqi

حسینی، سید محمد تقی

75- Omid-Bakhsh, Ebrahim

امید بخش، ابراهیم

76- Khosh-Been (Bin?), Yunos

خوش بین، یونس

77- Zanjani, Amir

زنجانی، امیر

78- Abolhasani Darunkelaiee, Abolhasan

ابوالحسنی درونکلایی، ابوالحسن

79- Sharifi, Ebrahim

شریفی، ابرهیم

80- Moftakharee, Hasan

مفتخری، حسن

81- Roosta, Mohammad-Kazem

روستا، محمد کاظم

82- Aqaiee, Nosratollah

آقایی، نصرت الله

83- Malaaek Sefat, Ali Asqar

ملائک صفت، علی اصغر

84- Ramezani, Ahmad

رمضانی، احمد

85- Yazdan-Panaah, Mahmood

یزدان پناه، محمود

86- Qohestaani, Mohammad Hasan

قهستانی، محمد حسن

87- Kopal, AbdolReza

کوپال، عبدالرضا

88- Damirian, Jalal

دمیریان، جلال

89- Nadi, Hoseyn

نادی، حسین

90- Mansour Qoreishi, Mohammad Taqi

منصور قریشی، محمد تقی

91- Ekhbari, Khosro

اخباری، خسرو

92- Bakhtyari, Mohammad

بختیاری، محمد

93- Mozaffari, Jamal

مظفری، جمال

94- Naari Qomi, Hoseyn

ناری قمی، حسین

95- Daaraabi Soofiani, Mohammad Hoseyn

دارابی صوفیانی، محمد حسین
96- Joudaki, ؟؟؟

جودکی، ؟؟؟

97- Zoghi Moqaddam, Rahim

ذوقی مقدم، رحیم

98- Nader-Nia, ؟؟؟

نادر نیا، ؟؟؟

99- Baazargaan, Ebrahim

بازرگان، ابراهیم

100- Davoodi, Poolad

داوودی، پولاد

101- Mohammadi Azad, Mansour

محمدی آزاد، منصور

102- Babaiee, Abbas

بابایی، عباس

103- Bastann, Hasan

باستانی، حسن

104- Asad-Zadeh, Abolfazl

اسد زاده، ابوالفضل

105- Balazadeh, Mohammad

بالازاده، محمد

106- Tavakkoli, Ebrahim

توکلی، ابراهیم

107- Alavi, ؟؟؟

علوی، ؟؟؟

108- Saqiri, Hamid

صغیری، حمید

109- Taleb Hosseini, Mir-Emad

طالب حسینی، میر عماد (؟؟؟)

110- ?, Seyyed Mohammad Taqi

؟؟؟، سید محمد تقی

111- Hashemian Karbekandi, Asqar

هاشمیان کربکندی، اصغر

112- Azadian Haremi, Shir-Ali

آزادیان هارمی، شیر علی (سر علی ؟؟؟ /// سبز علی ؟؟؟)

113- Ekradi, Davood

اکرادی، داوود

114- Shokooh-Nia, Mohammad

شکوه نیا، محمد

115- Peirovani, Yadollah

پیروانی، یدالله (؟؟؟)

116- Engheta\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\', Jahangir

انقطاع، جهانگیر

117- Taleb-Mehr, Hasan

طالب مهر، حسن

118- Emami, Fariborz

امامی، فریبرز

119- Hesari, Behzad

حصاری، بهزاد

120- Alikhah, Fereidoon

علی خواه، فریدون

121- Hekmati, Homayoun

حکمتی، همایون

122- Karimi, Siroos

کریمی، سیروس

123- Dallal-Khosh, Ebrahim

دلال خوش،

124- Khosravi, Ali

خسروی، علی

125- Zartaabi, Mohammad

زرتابی، محمدی

126- Sakhayee, Yazdan

سخایی، یزدان

127- Fateh-Nejad, Asqar

فاتح نژاد، اصغر

128- Rezayee, Abdollah

رضایی، عبدالله

129- Faraaz, Ataollah

فراز، عطاالله

130- Zolfaghari, Fereidoon

ذوالفقاری، فریدون

131- Nowroozi, Mohammad Reza

نوروزی، محمدرضا

132- Salar Sedigh, Mansour

سالار صدیق، منصور

133- Esmailee, Mohammad Ali

اسماعیلی، محمد علی

134- Del-Hamed, Hasan

دل حامد، حسن

135- Eftekhari, Reza

افتخاری، رضا

136- Mardani, Jafar

مردانی، جعفر

137- Mahdavi Damavandi, Seyyed Mohammad Mahdi

مهدوی دوماندی، سید محمد مهدی

138- Al -e Agha, Seyyed Mohammad Hashem

آل آقا، سید محمد هاشم

139- Beik Mohammadi, Birjand

بیک محمدی، بیرجند

140- Azarfar, Mohammad Reza

آذرفر، محمد رضا

141- Soleimaani, Ali Mohammad

سلیمانی، علی محمد

142- Beh-Nia, Ali Asqar

بهنیا، علی اصغر

143- Taheri, Jahanbakhsh

طاهری، جهانبخش

144- Ghafi, Mokhtar

غفوری، مختار

145- Mostashari, Mehrzad

مستشاری، مهرزاد

146- Asadi, Mohammad Kazem

اسدی، محمد کاظم

147- Hagh-Shenas, Mohammad

حق شناس، محمد

148- Farahmandfar, Asadollah

فرهمندفر، اسدالله

149- Ahmadi Oloon Abadi, Seyed Abolmajd

احمدی علون آبادی، سید ابوالمجد

150_ doran ، abbas

دوران ، عباس

سلام

دوستان خوبم، اگر نام عزیزی از قلم افتاده بر من حقیر منت گذاشته و اضافه نمایید

التماس دعا

شهید غلام حسین افشین آذرتاریخ تولد :1326/10/18
تاریخ شهادت : 1359/07/01محل شهادت : نامشخص
محل آرامگاه :تهران - بهشت زهرا


زندگی‌نامه
غلامحسین افشین آذر بهمن سال ۱۳۲۶ در شهر تهران و در یک خانواده متوسط و پرجمعیت به دنیا آمد. وی از همان کودکی به تحصیل اشتیاق فراوان داشت ولی به علت شرایط مالی خانواده مجبور بود در کنار درس کار هم بکند.
افشین آذر پس از اتمام تحصیلات متوسطه با نمرات بالا و همچنین به علت علاقه به رشته خلبانی وارد دانشکده افسری شد.

سپس برای تکمیل تحصیلات به آمریکا رفت و گواهینامه پرواز با هواپیماهای مختلف از جمله جنگنده اف ۵ را اخذ کرد.
غلامحسین افشین آذر پس از دو سال به ایران بازگشت و در پایگاه‌های مختلف نیروی هوایی خصوصا پایگاه دوم شکاری تبریز مشغول به خدمت شد و چندی بعد به درجه استاد خلبانی و فرماندهی گردان ۲۳ تبریز نائل آمد.وی اوایل سال ۱۳۵۶ ازدواج کرد که ماحصل آن دو فرزند پسر و دختر می‌باشد که بعدها هر دو موفق به کسب مدرک پزشکی شدند.همسرم بی نهایت مهربان و دلسوز بودند، تمام نزدیکان ایشان حتی کسانی که برای اولین بار با ایشان برخورد داشتند تحت تاثیر قرار می گرفتند و ایشان بسیار خوش اخلاق و مهربان بود و همیشه تاکید داشت اگر کسی در هر شغلی با هر لباسی که باشد توجه به مادیات فکر و ذهنش را مشغول کند مطمئنا نه خودش از کارش راضی خواهد بود و نه خداوند و به عکس اگر کسی عاشق کارش باشد و هدفش فقط خدمت به مردم باشد هم خدا از کار وی راضی خواهد بود و هم خودش. ایشان بسیار صادق و درستکار بودند و خدا میداند که چقدر از تبعیض تنفر داشت. ایشان به مسائل مذهبی و دینی پایبند بودند و دلی پاک و روحی بزرگ داشتند. یکی از کارهایشان که من هم شاهدش بودم این بود که به خانواده هایی که می شناختند و میدانستند ابرومندانه زندگی میکنند ولی از نظر مالی وضعیت خوبی ندارند سر میزد و تا انجاییکه می توانست کمک میکرد. و من واقعا حسرت این صفات خوبشان را می خوردم و در دلم ایشان را تحسین می کنم. بی نهایت خانواده دوست بود و همیشه به یاد خانواده اش خصوصا پدر و مادرش بودند و به انها نهایت احترام را داشت و هر وقت یکی از نزدیکان یا دوستان و یا اشنایان فرقی نمی کرد با شکلی روبرو می شدند با ایشان در میان می گذاشتند. روحش شاد ویژگی‌های اخلاقی غلامحسین افشین آذر: بسیار به وظیفه و حرفه خود متعهد بود و انجام مسئولیت آن هم به نحو احسن از هر کاری برایشان ارجحیت داشت. وی در عین حال بسیار شوخ طبع، مهربان، فروتن و خانواده دوست بود. این خلبان سرافراز پس از انقلاب اسلامی و با آغاز جنگ تحمیلی همراه با دیگر دوستان غیورش به قصد دفاع از خاک میهن در مقابل دشمن ایستاد تا دین خود را به میهن و ملت ادا کند.

شهادتسرانجام سرلشکر خلبان غلامحسین افشین آذر اول مهر سال ۱۳۵۹ در حین عملیات ۱۴۰ فروندی پس‌ازانجام ماموریت و پیاده کردن اهداف با موفقیت کامل، هواپیمای وی هنگام بازگشت نزدیک (کمان ۶۶) موصل در خاک عراق سقوط کرد و وی مفقودالاثر شد.

سرانجام پس از آن سالها چشم انتظاری در سال ۱۳۸۱ بقایای پیکر پاک شهید سرلشکر خلبان غلامحسین افشین آذر به میهن بازگردانده شد و در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تهران آرام گرفت.آخرین وداع از زبان همسر شهیداواخر شهریور سال ۱۳۵۹ بود. ایشان طبق معمول هر سال دو هفته مرخصی گرفتند. در آن سال ما جهت دیدار پدر و مادر همسرم از تبریز به تهران آمدیم. هنوز دو سه روزی از آمدن ما به تهران نگذشته بود که از پایگاه تبریز با همسرم تماس گرفتند و اعلام کردند که هرچه سریع‏تر خودشان را به ستاد معرفی کنند. ایشان بلافاصله عازم تبریز شدند و فردای آن روز طی تماس تلفنی گفتند که در حال آماده باش هستند و از ما خواستند به تبریز بازگردیم.

صبح فردا تبریز بودیم که ناگهان هواپیماهای دشمن پایگاه را بمباران کردند و ما بسیار وحشت‏زده و نگران شدیم! با گردان تماس گرفتم ولی موفق نشدم با ایشان صحبت کنم. مجدداً بعدازظهر همان روز پایگاه هوایی تبریز توسط هواپیماهای دشمن بمباران شد که این بار پس از چند ساعت خودشان به منزل آمدند و سعی کردند تا ما را آرام کنند. در آن زمان پسرم به سختی بیمار بود و دچار تب شدیدی شده بود.

از ایشان خواستم چند ساعتی مرخصی بگیرند تا پسرمان را به درمانگاه ببریم ولی با در نظر گرفتن شرایط خاص و حساس پیش آمده، این کار را به من سپردند و خود به ستاد بازگشتند. به دستور پزشک درمانگاه، پسرم باید به مدت ۲۴ ساعت در آنجا بستری می‏شد! سعی کردم ایشان را پیدا کنم ولی باز هم موفق نشدم، تا اینکه خودشان با درمانگاه تماس گرفتند و من موضوع بستری شدن پسرمان را با پدرش در میان گذاشتم.

آن شب همسرم تنها نیم ساعت فرصت کرد به درمانگاه آمده تا با پزشک صحبت کند و مجدداً به پایگاه بازگشت.
فردا صبح در حالی که بمباران هوایی همچنان ادامه داشت با وجودی که پسرم هنوز وضعیت جسمی خوبی نداشت و طبق دستور پزشک می‏بایست تحت‏نظر قرار می‏گرفت، به دلیل دلشوره زیادی که داشتم از پزشک معالجش درخواست کردم اجازه ترخیص شدن پسرم را از درمانگاه بدهد و با توجه به اینکه خودآموخته رشته پرستاری بودم با گرفتن دستورات لازم از پزشک به منزل بازگشتم. ‌

به محض ورود به منزل با همسرم روبرو شدم که در حال پوشیدن لباس پروازش بود.
پرسیدم:

ـ کی بر می‌‌گردین؟

همانطور که از من خداحافظی می‏کردند و صورت پسر کوچک‏مان را می‏‌بوسیدند، گفتند:

ـ مشخص نیست، فقط شما نترسید و مواظب خودتان باشید.

ایشان سعی کردند من را که به شدت نگران بودم و دلشوره عجیبی داشتم، آرام کنند! تا پله‌‏ها همسرم را بدرقه کردم. ‌در آخرین لحظه با نگاهی که پر از نگرانی بود ـ چون ما بچه دوم را نیز در راه داشتیم ـ گفتند:
ـ مواظب خودتان باشید و با سپردن ما به خدا، خداحافظی کردند و رفتند...

این آخرین خداحافظی و دیدار من با همسرم بود. تا بعدازظهر صبر کردم و منتظر تماسی از طرف ایشان بودم ولی هیچ خبری نشد!

بعد از مدتی ‌با گردان تماس گرفتم و جویای حال ایشان شدم که جواب درستی نمی‏دادند تا سرانجام از فرماندهی تماس گرفتند و گفتند: در مأموریتی که همسرم همراه با دیگر همرزمانش رفته بودند دو نفر بازنگشته‌اند که ایشان یکی از آن دو نفر بودند و در عین حال به من امیدواری می ‏دادند که ایشان زنده‏اند و در جستجوی یافتن نشانی از ایشان هستند.
تنها خدا می‏‌داند که در آن ساعت‏های انتظار و بی‏خبری، ما چه لحظه‏های سختی را پشت‏سر گذاشتیم!

پس از دو روز خبر آوردند که هواپیمای همسرم در خاک عراق افتاده و خودش هم اسیر شده‏! ‌به این صورت سال‏های طاقت‏فرسای انتظار به امید آزادی ایشان پس از پایان جنگ شروع شد.

پس از اتمام جنگ و بازگشت اسرا به ایران، ‌از این خوشحال بودیم که ایشان نیز جزء اسرای آزاد شده باشند و یا لااقل خبری از ایشان برایمان بیاورند، ولی متأسفانه حتی خلبانانی که اسیر بودند و همسرم را می‏شناختند نیز خبر درستی برای ما نداشتند.

با این که هیچ خبری از زنده بودن یا شهادت ایشان نداشتیم، ولی قطع امید نکردیم. تا اینکه سرانجام پس از گذشت ۲۳ سال از مفقودالاثر شدن ایشان، در سال ۱۳۸۱ بقایای پیکر مطهرش همراه ۹ نفر از همرزمان خلبانش به میهن بازگردانده شد و پس از سال‏ها غربت و تنهایی استخوان‏های پاکشان در خاک میهن آرام گرفت.

همسر شهید سرلشگر خلبان غلامحسین افشین آذر با سعی و تلاش و از خودگذشتگی و با احساس حضور روح بزرگوار آن شهید والامقام، فرزندان خود را تربیت کرد و به آخرین مراحل رشد و پیشرفت رساند.

شهید مراد علی جهانشاهلو


فرزند: عباسعلي

تاريخ تولد: 1329

محل تولد: سمقاور

تاريخ شهادت: 1359/7/1

تاریخ رجعت: 1381

محل شهادت: بغداد

عضو : خلبان ارتش ج.ا.ا

محل دفن: بهشت زهرا (تهران)


به سال 1329 بود که خدا به او پسری داد و به یمن قدمش او را مرادعلی نامیدند، او بعد از طی دوره ابتدایی در مدرسه سراج حجازی، به خاطر عشق و علاقه ای که به درس و مشق نشان می داد با کمک اقوام و خویشان راهی تهران شد و دوره راهنمايي را در آنجا گذراند و در سال 1349 با درجه گروهباني به استخدام نيروي هوايي در آمد از آنجا كه شوق خلباني در دل او موج مي زد پس از اخذ ديپلم در آزمون خلباني شركت و در سال 56 وارد دانشگاه شد و دوره خلباني را 21 ماه در آمريكا به پایان رساند و با رتبه ي ممتاز و با درجه ي ستوان دومي به ايران بازگشت و سال 1357 در 27 سالگی بود که اقدام به سنت حسنه ازدواج نمود.


اینک بخشی از اتفاقات و حوادث را از زبان سرکارخانم سعيده سجادي همسر خلبان شهيد جهانشاهلو كه در سال 1381 بيان داشته اند می آورم:

«از خودم مي پرسيدم حضرت زينب(س) يا فرزندان گرامي شان چه كشيده اند و مصائب را چگونه تاب آورده اند؟ اين فكر ها زخم هاي اندوه مرا التيام مي بخشيد، آرام مي شدم آنجا بود كه به اين نتيجه رسيدم كه بايستي در برابر اتفاقاتي كه خارج از حيطه اختيار ما انسان هاست تسليم خواست خداوند باشيم.»

بيست و دو سال از عروج بي فرود آن تيزبال جاودانه مي گذرد. او اكنون يك نام نيست، يك تاريخ است، تاريخي كه ما براي افتخار و بالندگي به ايمان و غرور و سربلندي، سخت، محتاج آنيم.

-با تشكر از سركار عالي كه فرصت اين گفت گو را به ما داديد لطفاً به عنوان نخستين سوال، قدري از آشنايي خود با شهيد جهان شاهلو بفرماييد:

ـ با نام و ياد خداي مهربان، ما با همديگر نسبت سببي داشتيم. يعني ايشان خواهر زاده داماد ما بودند بالطبع رفت و آمدهاي خانوادگي زمنيه هاي مساعد آشنايي بيشتر را برايمان فراهم كرد: خواهر من زماني كه ازدواج كرد من نيز در آن زمان با ايشان آشنا شدم.

-شاخص ترين نكاتي كه در شخصيت شهيد جهانشاهلو مورد توجه است، چيست؟

ـ نظم و وقت شناسي و پشتكار شريف ترين خصائصي هستند كه ايشان به تمامي آنها متصف بودند. من به جرأت مي توانم بگويم كه اين ويژگي ها بود كه زيبايي زندگي مشترك ما را صد چندان كرده بود، از طرفي من خود علاقه مند به تحصيل بودم و اين ويژگي هاي شخصيتي بهترين پشتوانه هاي پيشرفت محسوب شد، من در كنار او از اين ويژگي ها بهره می بردم.

-آیا نظم ایشان مانع از ایجاد انعطاف در شرایط نمی شد؟

ـ هرگز! به نظر من نظم، در هرجا انعطاف پذیری را هم به همراه می آورد، کسی که منظم است در حقیقت بیشترین بهره از انعطاف پذیری در شرایط و موقعیت ها را دارد، ایشان صرفاً یک نظامی نبودند، انسانی به تمام معنا بودند که با زیبایی های خاص خودشان، به زندگی خود و اطرافیانشان معنا و مفهوم می بخشیدند.

-آیا هیچ گاه فکر می کردید که روزی شما سکاندار کشتی زندگی در مسیر دریاهای طوفان زا باشید؟
ـ بیدل دهلوی شعر زیبایی دارد که می گوید:

«زندگی نقد هزار آزار است هر قدر کم شمری بسیار است»

گاه می شود پندهای بسیار زیبایی از اندیشه های حکیمانه دیگران گرفت در شرایطی که برای من و فرزندم پیش آمد نگاهم به مسایل، نگاهی دیگر گونه بود، یعنی من تلاش کرده ام تا پایان ماجراها را ببینم، برداشت های مثبت از موانع و محدودیت ها داشته باشم، پس شروع کردم از تلخی ها و سختی ها برداشتی مثبت و سازنده داشته باشم.

-در حقیقت مشکلات برای شما حکم نیروی بازدارنده و منفعل کننده نداشته است؟

ـ‌ خیر، من همواره با زندگی ام به صورتی برخورد کرده ام که هر مسأله را در موقعیت به پاسخی مناسب برسانم سختی ها برایم موقعیتی است که توانایی هایم را با آن می سنجم.

-زمانی که از ماجرای شهادت ایشان با خبر شدید چه وضعیتی داشتید؟

ـ آن زمان خیلی نگران بودم آن سانحه بزرگی بود هیچ چیزی معلوم نبود، من از خانواده ام دور بودم، پدرم و مادرم، بستگانم در تهران بودند و من به همراه علی در تبریز بودیم، محل سکونت ما در محل خدمت علی در پایگاه دوم شکاری تبریز بود، آنجا ساکن بودیم، یک روز قبل از شروع رسمی جنگ، هواپیماهای عراقی آمدند و پایگاه را بمباران کردند، از همان روز درگیری شروع شد.

به خاطر دارم آن روز از تهران میهمان داشتیم با علی تماس گرفتم تا بپرسم آیا پرواز میهمانان ما رسیده است یا خیر؟ این مقارن بود با زمانی که هواپیماهای عراقی برای بمباران آمده بودند، پس از چندی با علی تماس گرفتم ایشان گفتند که شرایطی خاص پیش آمده است، وقتی که به منزل آمد بسیار عصبانی بود، پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ گفت: این خیلی تلخ است که دشمن به ما حمله کرده است و من اصلاً نمی توانم تحمل کنم، این یک تجاوز آشکار است.

ما باید صبر کنیم و فردا جواب دشمن را بدهیم، حالاست که ما باید از مردممان دفاع كنيم، او در آن لحظه آرام و قرار نداشت من هم چون وضع خاصی داشتم و احتمال داشت اتفاقی ناگوار بیفتد، می بایست به خود و او روحیه بدهم، ایشان پس از آن گفت: ما فردا بایستی در پایگاه باشیم، آن شب علی تا دیر وقت با نقشه ها سرگرم بود.


-وقتی که متوجه شدید ایشان جزو گروه عملیات هستند و قرار است به عملیات بروند چه حال و هوایی داشتید؟

ـ صبح زود بود ایشان قرار بود ساعت 7 صبح در پایگاه باشد، نماز صبح را که خواند از من خدا حافظی کرد، اما پس از لحظه اي بازگشت و دوباره خداحافظی کرد، آنجا بود که پرسیدم: چرا هی می روی و می آیی؟ علی گفت: دلم تنگ شده است... مواظب خودت و فرزندم باش، شما را به خدا می سپارم و پس از رفتن ایشان ساعت 7:15 صبح هواپیماهای عراقی دوباره حمله کردند منزل ما در طبقه اول بود. تمام همسایه ها هم به طور معمول به طبقه اول می آمدند در آن شرایط مجبور بودم به آنها دلداری بدهم همسرم می گفت که تو همسر یک رزمنده هستی حالا درست است که وضع خاصی داری اما بایستی بتوانی در تمام این شرایط قابلیت های مبارزه با مشکلات را حفظ کنی، حتی زمانی که ماموریت های طولانی مدت می رفت اقوام و خویشان به او می گفتند که خب!خانمت را هم با خودت ببر. ایشان می گفت: بگذارید ساخته شود خودش بنیه و قدرتش را دارد! جواب داد: پس اگر مشکلی پیش آمد مرا خبر کن. همیشه مرا کمک می کرد.

-یعنی در حقیقت ایشان سعی بر تشخص بخشیدن به وجود شما به عنوان همسرشان داشتند؟

ـ بله هیچ وقت غربت، موضوع زندگی ما نبود، یعنی من طوری بار آمده بودم که می دانستم باید روی پاهای خودم بایستم این که ما در یک شهر غریب هستیم و از این نوع حرف ها. اینها موضوعیت و مفهومی برای زندگی ما نداشت، پس از چندی قرار شد که زنان و بچه ها را به نقطه ای دیگر منتقل کنند، من هم با زن ها و بچه ها رفتم، اما این موضوع محدود بود، چون من نمی توانستم وقت زیادی دور باشم، در این بین می دیدم که خلبان های دیگر می آیند و به خانواده شان سر می زنند، اما علی با من تماس نمی گیرد؟

- آیا اتفاقی افتاده است؟ خودتان چه حدس می زدید؟

ـ پس از پرس و جوها به این نتیجه رسیدم که به فرمانده پایگاه زنگ بزنم، با فرمانده تماس گرفتم و پرسیدم، جناب سرهنگ ! چه اتفاقی برای همسر من افتاده است؟ ایشان الان کجا هستند؟ به من راستش را بگویید من ظرفیت شنيدن دارم .... ایشان جواب دادند که: متأسفانه ایشان دچار سانحه شده اند، ما نیز پیگیری می کنیم و بالاخره جنگ تمام بشود، آنها باز می گردند.

-در آن شرایط طوفانی چه عکس العملي داشتید؟

ـ خب، طبیعی بود که من به زودی مادر می شدم، لذا تمام توجهم به فرزندم بود تصور می کردم که دارم تجربه یک زن هفتاد ساله را بر دوش می کشم من نوزده سال داشتم، در آن زمان نیاز داشتم که همسرم یار و همراهم باشد اما من در موقعیت و وضعیتی قرار گرفته بودم که می بایست خودم را محک می زدم، راست گفته اند که تجربه معلمی است که اول امتحان می کند پس از آن یاد می دهد! فکر می کردم نمی توانم مصیبتی که بر من وارد شده را با مصایب تاریخ اسلام همسو نبینم و با خودم گفتم: تلخی این مصیبت از مصائبی که در طول تاریخ اسلام بر ائمه اطهار علیهم السلام رسیده بیشتر نیست، پس من هم تحمل می کنم، در تحمل نیز تکیه به خدا کردم می گفتم: این خدایی که مهربان است قادر و تواناست و نهایت خوبی و بخشندگی را با بندگانش دارد، نخواهد گذاشت که من درمانده بمانم، مدام به صحنه های کربلا فکر می کردم از خودم می پرسیدم : حضرت زینب (س) با فرزندان گرامی شان چه کشیده اند و مصائب را چگونه تاب آورده اند؟ این فکر ها زخم های اندوه مرا التیام می بخشید، آرام می شدم، آنجا بود که به این نتیجه رسیدم که بایستی در برابر، اتفاقاتی که خارج از حیطه اختیار ما انسان هاست تسلیم خواست خداوند باشیم نهایتاً اختیارات خود را به خدای مهربان واگذار کردم و به حمدالله تا کنون نیز بهره مند از دریای پرفیضش بوده و هستیم.

- فرزندتان کجا متولد شد؟

ـ پس از اینکه مسجّل شد علی دچار سانحه گرديده برای من انتظار شروع شد، هميشه منتظر بودم خانواده ام نيز مدام از من مي پرسيدند: از علي چه خبر؟ در نهایت خانواده‌ام با توجه به شرایطم می خواستند به تبریز بیایند گفتم من به تهران می آیم، اما پزشک اجازه نداد و من به همراه عده ای با ماشینی به تهران آمدیم، مهدی ام 9 آبان 59 متولد شد.

-زمانی که ایشان دچار سانحه شدند آیا شما تصور می کردید که اسیر شده باشند؟

ـ طبیعی است که برای هر کس با شرایط آن روز ما، اگر تصور هم نگوییم امید آن بود که ایشان اسیر شده باشند، البته بر این امید دلایلی هم موجود بود، از آن جمله می توان به اقرار یکی از اسرای خلبان عراقی و یا پیام رادویی ایشان و ... اشاره کرد اما در آن روزهای اوج جنگ از شایعه پراکنی ها برای روحیه بخشی به خلبانان ایرانی نیز استفاده می شد و اگر هم برای کسی اتفاقی می افتاد و سعی می کردند برای حفظ روحیه نیروها (که عموماً از دوستان صمیمی یکدیگر بودند.) چیزی را منتقل نکنند در هر صورت برای خود فرماندهان نیز مشخص نبود که بر سر این خلبان چه آمده است و هنوز هم سازمان اطلاعاتی ایران در خاک عراق آن چنان نفوذ نکرده بود که اطلاعات درست را به نیروها منتقل کند، لذا مدام در دریایی متلاطم بین ساحل امید و اقیانوس بیم در حرکت بودیم.

-چه زمان خبر شهادت ایشان به شما رسید؟

ـ سال 62 یک نامه از طرف بهداری عراق آمد که نام (علی جهان شاهلو) به همراه چند خلبان دیگر در آن، به عنوان کسانی که در خاک عراق در اثر سانحه کشته شده و همان جا دفن گردیده اند به هلال احمر ایران فرستاده شد، البته نامه فاقد هر گونه مهر و نشان رسمی بود لذا مسئولین هیأت به شایعه و جعلی بودن نامه رأی دادند و امید همه ی خانواده ها را دوباره افزون کرد، این جریانات ادامه داشت و هر از گاه نامه ای می رسید مبنی بر شهادت ایشان و بعداً توسط نامه ای دیگر، آن مطلب رد می شد، خلاصه کشتی خانواده ما هنوز در آن دریای متلاطم غوطه ور بود.

در سال1992 ميلادي (1373 شمسي) ما خودمان باز از نو ارتباط برقرار کردیم و خواستار روشن شدن مطلب شدیم اما آنها نیز اعلام کردند که دولت عراق از ارائه مدارک سرباز زده است، و در نهایت همان نامه سال1992 ميلادي ( نامه اول) را به صلیب سرخ جهانی ارائه کرده و این ماجرا تا به حال تغییر نکرده است.

-توجه شما در تربیت فرزندتان پس از شهادت پدر گرامی شان چه نكاتی بود؟

ـ زمانی که علی به شهادت رسید، مهدی هنوز متولد نشده بود، در آغاز همه اش به این فکر بودم که چگونه می توانم سؤالاتی را که در آینده برای فرزندم مطرح خواهد بود پاسخ گو باشم در ذهنم سوالاتی را مرور می کردم پاسخ های متنوع و متعددی در مخیله ام خطور می کرد اما واقعیت ها صورت های دیگر دارند که کشف کردن آنها و کنار آمدن با آنها به خودی خود حوصله ای سترگ را می طلبد.

زندگی مثل یک باغ می ماند که به باغبانی آگاه نیاز دارد، پدر و مادر هر دو باغبان باغ زندگی هستند و فرزند، میوه این باغ است من به مرور به این نتیجه رسیدم که به یک تقسیم بندی معقول، منطقی، گویا و رسا از مسایلی که با آنها روبه رو شده و خواهم شد برسم، بخش عمده این مسایل بدون شک مسایل عاطفی بودند.

آن زمان من خودم را آماده تولد مهدی می کردم از نزدیکانم پرسیدم که با او از پدرش چه بگویم؟ می گفتند: بگو که پدرش شهید شده است شرایط تاریخی کشورمان را برایش گفتم و از اعتقادات و اندیشه ورزی علی، پس از آن همانطور که برایش مادر بودم سعی کردم با او دوست باشم. دوستی من و فرزندم در این میان اعتباری خاص به مابقی قضایا بخشید و چون استنباط بسیاری از قضایا مشکلات را بر عهده خود مهدی گذاشته بودم او به راحتی پذیرفت.

او اولین سوالی که از پدرش کرد این بود که پدرم کیست؟ پاسخ به این پرسش مهدی را من با نیازهای مختلفی که یک فرزند می تواند داشته باشد در هم آمیختم در رابطه با شغل و مسؤلیت پدرشان گفتم از منش و شخصیت ایشان برایش نقل کردم از واقعیت هایی که تاریخ فرهنگ و جامعه ما را با خود درگیر کرده بود. همه و همه مسایلی بودند که برای روشن ساختن ذهن فرزندم آنها را با او در میان گذاشتم.


شهید سرگرد خلبان منصور ناظریان

شهید منصور ناظریان

تاریخ تولد :1333/10/07
تاریخ شهادت : 1359/07/01
محل شهادت : نامشخص
محل آرامگاه :اصفهان - تکیه تویسرکانی

در دی ماه ۱۳۳۳ در اصفهان متولد شد و پس از پایان تحصیلات با شوق به پرواز وارد نیروی هوایی گردید، دوره مقدمات پرواز را در قلعه‌مرغی گذراند و برای دور پیشرفته پرواز به آمریکا اعزام شد و با اتمام تحصیلات و اخذ وینگ پروازی به ایران باز میگردد و بعنوان خلبان اف-۵ تایگر به پایگاه چهارم شکاری دزفول منتقل میشود.روز یکم مهر ماه ۱۳۵۹ در قالب عملیات کمان ۹۹ ماموریت مییابد پایگاه هوایی ناصریه را در استان زیقار عراق بمباران نماید دسته پرواز راس ساعت ۵:۳۰ صبح به پرواز در میآیند و هر چهار فروند به خوبی پایگاه را بمباران و به سمت مرز خودی گردش و وارد خاک کشور میشوند ولی در نزدیکی پایگاه دزفول در روزی که پدافند منطقه حداقل چهار هواپیما را مورد اصابت قرار داد وی نیز به اشتباه مورد هدف پدافند خودی قرار میگیرد و بدلیل ارتفاع پائین فرصت ترک هواپیما را نمییابد، منصور که به تازگی پدر خود را از دست داده بود در کنار پدر خود در آرامگاه تخت فولاد اصفهان آرام میگیرد.


شهید غلام حسین عروجی


شهید غلام حسین عروجی

تاریخ تولد :1329/02/05
تاریخ شهادت : 1359/07/01
محل شهادت : نامشخص
محل آرامگاه :همدان - ملایر - پیرسواران

تا مدت ها پس از پایان جنگ مشخص نشده بود که شهید عروجی، روز عملیات، شهید شده لذا او را مفقود الاثر معرفی کرده بودند. آخرالامر، پس از بررسی های بعمل آمده مشخص گردید که روز مورد اشاره به درجه رفیع شهادت نائل گردیده است. از شهید عروجی یک دختر به نام مژده به یادگار مانده که 6 ماه پس از شهادت پدر متولد شد


سردار رشيد اسلام شهيد غلامحسين عروجي
نام پدر : محمد ابراهيم
نوع عضويت : ارتش _ نيروي هوايي
محل تولد : ملاير
تاريخ تولد : ۰۵ / ۰۲ / ۱۳۲۹
تحصيلات : ليسانس
سمت : خلبان بمب‌افكن F5 پايگاه چهارم شكاري
محل شهادت : خاك دشمن
عمليات : برون مرزي
تاريخ شهادت : ۰۱ / ۰۷ / ۱۳۵۹

زندگی نامه:

در شهرستان سامن ملاير غلام حسين عروجي معصومانه چشم بر جهان گشود. عارفانه زيست و عاشقانه به لقاء دوست رسيد.
در هنگام تولد او اوضاع مادي خانواده‌اش در شرايط نابه‌ساماني قرار داشت. به‌همين دليل از همان ابتدا شهيد عروجي با مشکلات و دشواري‌هاي زندگي مواجه گرديد. روح مقاوم و متوکل او همه ناملايمات را در برابرش تسهيل و جهت آزموني بزرگ و حساس آماده‌اش نموده، پدرش به معلمي اشتغال و از همين طريق امرار معاش مي‌کرد.
او پس از گذراندن دوران مقدماتي تحصيل به سازمان ارتش ملحق گرديد و در دانشکده خلباني به ادامه تحصيل پرداخت. شهيد عروجي با توجه به هوش و استعداد سرشارش خيلي زود مقطع دانشکده را به‌پايان برده و به‌عنوان خلباني زبده و آماده فارق التحصيل گرديد. او اگر چه در ارتش و تحت مقررات دقيق آن قرار داشت اما اين وضعيت باعث نگرديد که از عشق امام و اتقلاب حسيني اش صرف نظر کرده و خاموش بماند. از هر فرصتي بر عليه رﮊيم پليد پهلوي استفاده مي‌نمود و با درايت ردي از خود بر جا نمي گذاشت.

شهيد عروجي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ازدواج کرد و تشکيل خانواده داد. او سپس به دزفول منتقل شده و در آنجا به‌خدمت پرداخت. با شروع جنگ ۸ ساله چون پروانه‌اي عاشق از آتش و خطر دوري نورزيد و به‌عنوان خلبان هواپيماي شکاريF ۵ مأموريت خود را آغاز کرده تا آنکه در يکي از مأموريت‌هاي هوايي به‌دست پدافند خصم مورد اصابت قرار گرفته و در آسمان آسماني شد.

شهید سرلشکر خلبان غلامحسین عروجی

در اردیبهشت ماه سال 1329 در ملایر متولد شد با پایان تحصیلات مهر 49 وارد نیروی هوایی شد پس از پایان دوره پیشرفته پرواز در آمریکا در فروردین 1355 به ایران بازگشت و بعنوان خلبان اف5 انتخاب و به پایگاه چهارم شکاری منتقل گردید . در روز یکم مهر ماه سال 1359در قالب عملیات کمان 99 ماموریت می یابد پایگاه هوایی ناصریه را بمباران نماید ولی روی هدف مورد اصابت پدافند دشمن قرار می گیرد و به شهادت می رسد پیکر پاک ایشان هنوز به میهن بازنگشته است
سلسله مطالب "اولین ها و خواص پیرسواران"

سرلشگر، خلبان شهید :

غلامحسین عروجی

غلامحسين عروجی فرزند مرحوم محمدابراهیم متولد 1329 در پیرسواران.

شهید بزرگوار، تحصیلات ابتدایی را در پیرسواران گذراند. برادرش او را برای ادامه تحصیل نزد خانواده خود به اهواز برد. حسین دوره متوسطه تا دیپلم را در اهواز سپری کرد. او دانش آموز زرنگ و تیزهوشی بود. وی در آزمون خلبانی سال49 پذیرفته شد و دوره پیشرفته لیسانس خلبانی را در آمریکا سپری کرد و در فروردین 55 به ایران بازگشت و به عنوان خلبان بمب ‌افكن F5 در پایگاه شکاری دزفول مشغول خدمت در نیروی هوایی ارتش شد. حسین جزو خلبانان زبده نیروی هوایی بود.

مرحوم پدرش معلم قرآن بود و بعد از مرحومین افراسیاب و شیخ مهدی، سومین کسی بود که در پیرسواران مربی مکتب خانه بود.

شهید گرانقدر عروجی، پس از انقلاب اسلامی با یکی از دختران فامیل به نام افسانه عروجی ازدواج کرد و با شروع جنگ تحمیلی، متهورانه از ساعات آغازین جنگ در عملیات های مختلف نیروی هوایی علیه دشمن شرکت کرد تا نهایتا یکم مهر ماه 1359 طی یک عملیات هوایی، هنگام حمله به پایگاه هوایی ناصریه عراق، هواپیمایش مورد اصابت ضد هوایی دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.