جمع بندی آیا به یقین نرسیدن حجت آور است؟

تب‌های اولیه

41 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا به یقین نرسیدن حجت آور است؟

سلام

ایا اگر در مسایلی از دین انسان به یقین نرسد به معنی ان است که حجت بر او تمام نشده است ؟

باتشکر

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد صدیق

[TD][/TD]

**گلشن**;1012454 نوشت:
ایا اگر در مسایلی از دین انسان به یقین نرسد به معنی ان است که حجت بر او تمام نشده است ؟

باسلام و عرض ادب

این مسئله از مباحث مهم و جنجالی در معرفت شناسی باور دینی است.
از یک سو، انسان باید برای اعتقاد داشتن از ظن و گمان بپرهیزید.
چنانکه خداوند متعال مشرکان و منکران را به جهت اینکه از ظن و گمان خود تبعیت میکنند و علمی نسبت به آنچه باور دارند یا انکار میکنند ندارند، مورد سرزنش خود قرار میدهد.
وَإِن تُطِع أَكثَرَ مَن فِي الأَرضِ يُضِلّوكَ عَن سَبيلِ اللَّهِ ۚ إِن يَتَّبِعونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِن هُم إِلّا يَخرُصونَ﴿سوره مبارکه انعام، آیه116﴾اگر از بیشتر کسانی که در روی زمین هستند اطاعت کنی، تو را از راه خدا گمراه می کنند؛ (زیرا) آنها تنها از گمان پیروی می‌نمایند، و تخمین و حدس (واهی) می‌زنند[=Traditional Arabic]
«
[=Traditional Arabic]وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاَّ أَمانِيَّ وَ [=Traditional Arabic]إِنْ‏ [=Traditional Arabic]هُمْ‏ [=Traditional Arabic]إِلاَّ [=Traditional Arabic]يَظُنُّون[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]»(سوره مبارکه بقره، آیه 78)

[=Traditional Arabic]و پاره‏ اى از آنان عوامانى هستند كه كتاب خدا را جز يك مشت خيالات و آرزوها نمى‏ دانند؛ و تنها به پندارهايشان دل بسته‏ اند.
[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]
بنابراین، آنچه از این آیات به دست می اید این است که [=Traditional Arabic][=Traditional Arabic][=Traditional Arabic][=Traditional Arabic][=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]پيروى از ظن و گمان در اساس و اصول دين و شناخت مكتب وحى كارى است نادرست و در خور سرزنش و هر كس بايد در اين قسمت از روى تحقيق كافى گام بردارد.(تفسیر نمونه، ج1، ص318)

[=microsoft sans serif]از سوی دیگر، خداوند متعال بر اساس حکمی-که عقل هر بشری متوجه میشود- اتمام حجت را منوط به رسیدن پیام خود به بندگانش میداند.
به همین جهت، کسی که پیام الهی به او نرسیده است را مشمول عقاب و عتاب خود قرار نمیدهد.
«وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ‏ رَسُولا»(سوره مبارکه اسراء، ایه15)
و ما هرگز (قومى را) مجازات نخواهيم كرد، مگر آنكه پيامبرى مبعوث كرده باشيم (تا وظايفشان را بيان كند.) (15)
حد اقل مفهوم آيه اين است كه در مسائلى كه عقل قادر به درك آن نيست، خداوند بدون بعث رسولان يعنى بيان احكام و وظائف، كسى را مجازات نمى‏كند، و اين دليل بر نفى مجازات و عقاب در موارد عدم بيان است، و اصل برائت نيز چيزى جز اين نمى‏گويد كه عقاب بدون بيان صحيح نيست.(تفسیر نمونه، ج12،ص 58)
از نظر عقلی(البته عقل عملی) نیز قاعده ای با عنوان "قبح عقاب بلابیان" وجود دارد.
بر اساس این قاعده، تا زمانی که بیان وجود نداشته باشد، عقاب و عتابی و توبیخی نیز وجود ندارد.

[=microsoft sans serif]از سوی سوم، یقین گرچه حالتی روانی است که در صورت وجود آن، شخص احتمال مخالف را نادرست میداند، ولی راه های رسیدن به این یقین، متفاوت و متعدد است.
برای برخی انسانها، رسیدن به یقین، از راه استدلال عقلی است.
هر مسئله ای که به نفع آن، دلیلی عقلی وجود داشته باشد مورد قبول است و در غیر این صورت کنار گذارده میشد.
گروهی دیگر، دلیل عقلی را ناقص یا حتی راهزن دانسته و معتقدند که راه رسیدن به یقین، از طریق کشف و شهود و تهذیب نفس ممکن است.
و بالاخره گروه سوم، به ادله نقلی(ایات و روایات) استناد کرده و معتقدند که باوری که از طریق این ادله برای انسان ایجاد میشود در هیچ راه دیگری به دست نمی آید.

[=microsoft sans serif]بر اساس این نکات، کسی که از هیچ طریق مورد قبولی، یقین برایش ایجاد نشده است، بیان به او نرسیده است.
چرا که اگر بیان برایش رسیده باشد، این بیان باید برایش ایجاد علم معتبر داشته باشد.
خواه به این شخص بدون یقین، اصلا سخن حق نرسیده است یا اگر رسیده، برایش معتبر نبوده تا با آن یقین به دست بیاورد.

موفق باشید.

صدیق;1012660 نوشت:
این مسئله از مباحث مهم و جنجالی در معرفت شناسی باور دینی است.
از یک سو، انسان باید برای اعتقاد داشتن از ظن و گمان بپرهیزید.
چنانکه خداوند متعال مشرکان و منکران را به جهت اینکه از ظن و گمان خود تبعیت میکنند و علمی نسبت به آنچه باور دارند یا انکار میکنند ندارند، مورد سرزنش خود قرار میدهد.
وَإِن تُطِع أَكثَرَ مَن فِي الأَرضِ يُضِلّوكَ عَن سَبيلِ اللَّهِ ۚ إِن يَتَّبِعونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِن هُم إِلّا يَخرُصونَ﴿سوره مبارکه انعام، آیه116﴾اگر از بیشتر کسانی که در روی زمین هستند اطاعت کنی، تو را از راه خدا گمراه می کنند؛ (زیرا) آنها تنها از گمان پیروی می‌نمایند، و تخمین و حدس (واهی) می‌زنند

سلام و عرض ادب
استاد این سناریو را می توان بر عکس هم دید
مشرکان می توانستند بگویند ما نیز به انچه پیامبر می گوید علم و یقین نداریم منظور اینجا یقین منطقی است حتی یقین روانشناختی

صدیق;1012660 نوشت:
و پاره‏ اى از آنان عوامانى هستند كه كتاب خدا را جز يك مشت خيالات و آرزوها نمى‏ دانند؛ و تنها به پندارهايشان دل بسته‏ اند.

ان عوامان چگونه می توانسته اند نسبت به کتاب خدا علم و یقین داشته باشند ؟

صدیق;1012660 نوشت:
بنابراین، آنچه از این آیات به دست می اید این است که پيروى از ظن و گمان در اساس و اصول دين و شناخت مكتب وحى كارى است نادرست و در خور سرزنش و هر كس بايد در اين قسمت از روى تحقيق كافى گام بردارد.(تفسیر نمونه، ج1، ص318)

حتی اگر این ظن و گمان درباره دین و قران باشد ؟

صدیق;1012671 نوشت:
از سوی دیگر، خداوند متعال بر اساس حکمی-که عقل هر بشری متوجه میشود- اتمام حجت را منوط به رسیدن پیام خود به بندگانش میداند.

ایا واقعا رسیدن پیام اتمام حجت است یا به یقین رسیدن ؟
ایا رسیدن صرف پیام انسان را به یقین می رساند ؟

صدیق;1012671 نوشت:
از سوی دیگر، خداوند متعال بر اساس حکمی-که عقل هر بشری متوجه میشود- اتمام حجت را منوط به رسیدن پیام خود به بندگانش میداند.

ایا واقعا رسیدن پیام اتمام حجت است یا به یقین رسیدن ؟
ایا رسیدن صرف پیام انسان را به یقین می رساند ؟

صدیق;1012674 نوشت:
از سوی سوم، یقین گرچه حالتی روانی است که در صورت وجود آن، شخص احتمال مخالف را نادرست میداند، ولی راه های رسیدن به این یقین، متفاوت و متعدد است.
برای برخی انسانها، رسیدن به یقین، از راه استدلال عقلی است.
هر مسئله ای که به نفع آن، دلیلی عقلی وجود داشته باشد مورد قبول است و در غیر این صورت کنار گذارده میشد.
گروهی دیگر، دلیل عقلی را ناقص یا حتی راهزن دانسته و معتقدند که راه رسیدن به یقین، از طریق کشف و شهود و تهذیب نفس ممکن است.
و بالاخره گروه سوم، به ادله نقلی(ایات و روایات) استناد کرده و معتقدند که باوری که از طریق این ادله برای انسان ایجاد میشود در هیچ راه دیگری به دست نمی آید.

پس خود رسیدن به یقین هم یک موضوع کاملا شخصی است
و نمی توان به باسانی به دیگران انگ کافر زد شاید به هیچ طریقی به یقین نرسیده ست

صدیق;1012675 نوشت:
بر اساس این نکات، کسی که از هیچ طریق مورد قبولی، یقین برایش ایجاد نشده است، بیان به او نرسیده است.
چرا که اگر بیان برایش رسیده باشد، این بیان باید برایش ایجاد علم معتبر داشته باشد.
خواه به این شخص بدون یقین، اصلا سخن حق نرسیده است یا اگر رسیده، برایش معتبر نبوده تا با آن یقین به دست بیاورد.

موفق باشید.

پس استاد می شود نتیجه گرفت کسی که از هیچ طریقی به یقین نرسیده حجت بر او تمام نشده است
و در محضر خدا گناهکار نیست ؟

صدیق;1012660 نوشت:
باسلام و عرض ادب

این مسئله از مباحث مهم و جنجالی در معرفت شناسی باور دینی است.
از یک سو، انسان باید برای اعتقاد داشتن از ظن و گمان بپرهیزید.
چنانکه خداوند متعال مشرکان و منکران را به جهت اینکه از ظن و گمان خود تبعیت میکنند و علمی نسبت به آنچه باور دارند یا انکار میکنند ندارند، مورد سرزنش خود قرار میدهد.
وَإِن تُطِع أَكثَرَ مَن فِي الأَرضِ يُضِلّوكَ عَن سَبيلِ اللَّهِ ۚ إِن يَتَّبِعونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِن هُم إِلّا يَخرُصونَ﴿سوره مبارکه انعام، آیه116﴾اگر از بیشتر کسانی که در روی زمین هستند اطاعت کنی، تو را از راه خدا گمراه می کنند؛ (زیرا) آنها تنها از گمان پیروی می‌نمایند، و تخمین و حدس (واهی) می‌زنند[=Traditional Arabic]
«
[=Traditional Arabic]وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاَّ أَمانِيَّ وَ [=Traditional Arabic]إِنْ‏ [=Traditional Arabic]هُمْ‏ [=Traditional Arabic]إِلاَّ [=Traditional Arabic]يَظُنُّون[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]»(سوره مبارکه بقره، آیه 78)

[=Traditional Arabic]و پاره‏ اى از آنان عوامانى هستند كه كتاب خدا را جز يك مشت خيالات و آرزوها نمى‏ دانند؛ و تنها به پندارهايشان دل بسته‏ اند.
[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]
بنابراین، آنچه از این آیات به دست می اید این است که [=Traditional Arabic][=Traditional Arabic][=Traditional Arabic][=Traditional Arabic][=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]پيروى از ظن و گمان در اساس و اصول دين و شناخت مكتب وحى كارى است نادرست و در خور سرزنش و هر كس بايد در اين قسمت از روى تحقيق كافى گام بردارد.(تفسیر نمونه، ج1، ص318)


سلام علیکم
خدا درباره اعتقاد به خودش هم از لفظ ظن استفاده کرده
الذین یظنون انهم ملاقوا ربهم...

حالا درسته که ما میگیم ظن وقتی برای خدا به کار برده میشه به معنی ایمان هست، اما واقعا میشه گفت به معنی «یقین» هم باشه؟

بسم الله الرحمن الرحیم
عَنِ الرِّضَا علیه السلام قـَالَ الْإِيـمـَانُ فـَوْقَ الْإِسـْلَامِ بـِدَرَجَةٍ وَ التَّقْوَی فَوْقَ الْإِيمَانِ بِدَرَجَةٍ وَ الْيَقِينُ فَوْقَ التَّقْوَی بِدَرَجَةٍ وَ لَمْ يُقْسَمْ بَيْنَ الْعِبَادِ شَيْءٌ أَقَلُّ مِنَ الْيَقِينِ

امام رضا علیه السلام فرمود: ايمان يک درجه بالاتر از اسلام است و تقوی يک درجه بالاتر از ايمان و يقين يک درجه بالاتر از تقوی و ميان بندگان چيزی کم‌تر از يقين تقسيم نشده

شاید خواندن این تاپیک خالی از لطف نباشدhappy
http://www.askdin.com/showthread.php?t=61158

[=microsoft sans serif]

**گلشن**;1012690 نوشت:
استاد این سناریو را می توان بر عکس هم دید
مشرکان می توانستند بگویند ما نیز به انچه پیامبر می گوید علم و یقین نداریم منظور اینجا یقین منطقی است حتی یقین روانشناختی

باسلام
ما که از دل آنها خبر نداریم.
ولی خداوند متعال در قران کریم اشاره به این دارد که آنها یقین داشتند ولی به صورت لجوجانه عناد ورزیده و قبول نمیکردند.
[=microsoft sans serif] [=microsoft sans serif]بنابراین تهمتهای آنان بر پیامبر، به خاطر آن نبود كه راستى در شك و ترديد باشند، بلكه آنها" معجزات را از روى ظلم و برترى جويى انكار كردند، در حالى كه در دل به آن يقين و اطمينان داشتند.

[=microsoft sans serif]
«وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا ۚ فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ»(نمل، 14)

[=microsoft sans serif]

**گلشن**;1012690 نوشت:
ان عوامان چگونه می توانسته اند نسبت به کتاب خدا علم و یقین داشته باشند ؟

نظر شما را به تفسیر المیزان جلب میکنم
كلمه (امى) بمعناى كسى است كه قادر بر خواندن و نوشتن نباشد، كه اگر بخواهيم با زبان روز ترجمه‏اش كنيم، بچه‏ نه‏ نه ميشود، و از اين جهت چنين كسانى را (امى- بچه ‏نه‏ نه)، خوانده ‏اند، كه مهر و عاطفه مادرى باعث شده كه او را از فرستادن بمدرسه باز بدارد، و در نتيجه از تعليم و تربيت استاد محروم بماند، و تنها مربى او همان مادرش باشد.

و كلمه (أمانى) جمع امنيه است، كه بمعناى اكاذيب است، و حاصل معناى آيه اين است:
كه ملت يهود، يا افراد باسوادى هستند، كه خواندن و نوشتن را ميدانند، ولى در عوض بكتب آسمانى خيانت مى‏ كنند، و آن را تحريف مي نمايند، و يا مردمى بى سواد و امى هستند، كه از كتب آسمانى هيچ چيز نميدانند، و مشتى اكاذيب و خرافات را بعنوان كتاب آسمانى پذيرفته ‏اند.(المیزان،1 ، 215)

بنابراین مراد از عامی و امی، در اینجا صرفا انسانهای بی سواد نیستند(اگر نگوییم مراد صرفا علمای آنها هستند که با وجود شواهد و ادله کافی، ایمان نمی آوردند.(نمونه، 1، 317)

[=microsoft sans serif]

**گلشن**;1012690 نوشت:
حتی اگر این ظن و گمان درباره دین و قران باشد ؟

ظن و گمان حجت نیست(البته در اصول اعتقادی)
چرا که اعتقادات تنها با یقین مورد قبول است.
چه از قران کریم نشأت گرفته باشد و چه از غیر آن.

**گلشن**;1012692 نوشت:
ایا واقعا رسیدن پیام اتمام حجت است یا به یقین رسیدن ؟
ایا رسیدن صرف پیام انسان را به یقین می رساند ؟

اتمام حجت مهم است.
بدین صورت که تا زمانی حجت خداوند بر بنده یا قومی کامل نشود، خداوند از آنان عمل و ایمان نمی خواهد.
جالب اینجاست که در مورد بنی اسرائیل میفرماید اوردن معجزه تا زمانی بود که آنان متوجه واقعیت بشوند و بفهمند که موسی ع نماینده خداوند و فرستاده اوست.
و
بعد از این، دیگر معجزه ای فرستاده نشد حتی با وجود درخواستی که آنان داشتند.
به همین جهت خداوند هیچگاه درخواستهای نابجا را براورده نمیکند.
چنانکه بعد از ان همه معجزه ای که به همراه حضرت موسی ع برای بنی اسرائیل فرستاد و حتی در بیابان برایشان ابری برای اسایش و من و سلوی برای خوراک فرستاد، وقتی آنان درخواستهای نابجایی چون عدس و پیاز و .. داشتند، داشتند خداوند درخواست آنان را اجابت نکرد و فرمود که خودتان تلاش کنید و به دست بیاورند.(بقره، 61)
ولی این اتمام حجت، مستلزم یقین است به صورتی که نتیجه عملی خود را به نحو اعلی نشان میدهد.
این اتمام حجت ایمان می آورد و ایمان نتایج عظیمی چون اهدای جان و مال.

[=microsoft sans serif]

**گلشن**;1012694 نوشت:
پس خود رسیدن به یقین هم یک موضوع کاملا شخصی است
و نمی توان به باسانی به دیگران انگ کافر زد شاید به هیچ طریقی به یقین نرسیده ست

کفر که یک اصطلاح است.
کسی است که دین حق را قبول نکرده است.
خواه واقعا به آن نرسیده است یا اگر رسیده یقین نکرده یا اگر یقین دارد قبول نکرده.
حکومت اسلامی و جامعه دینی، موظف است با مخالفان در اعتقاد(کافران) استدلال و مناظره کند و آنها را نسبت به دینی که به نظر خودشان حق است، اگاه کند.

حال اگر کسی به هیچ طریقی ایمان نیاورد(واقعیت در قلب را کار نداریم، بلکه آنچه در بیرون بر لسانش جاری میشود منظورماست)، در این صورت
کاری به کار او ندارند.
البته اگر او بخواهد در جامعه اسلامی بماند باید مطابق با قوانین آن زندگی کند.
چنانکه اگر کسی بخواهد در یک جامعه لائیک بماند باید مطابق با قوانین آن زندگی کند.
اگر نمیخواهد اینطوری زندگی کند، مختار است(هم مومن و هم کافر) و الزامی بر ماندن ندارد.
خطاب "ارض الله واسعه" به صورت تشریعی برای مومن است و به صورت تکوینی برای کافر.

[=microsoft sans serif]

**گلشن**;1012695 نوشت:
پس استاد می شود نتیجه گرفت کسی که از هیچ طریقی به یقین نرسیده حجت بر او تمام نشده است
و در محضر خدا گناهکار نیست ؟

اگر واقعا حجت تمام نیست، بله حکمی ندارد.
چرا که عقلا و نقلا، کسی مواخذه میشود که حجت بر او تمام شده باشد.
و کسی که به یقین و علم نرسیده باشد، حجت ندارد.

ولی حواسمان به قاعده عقلی دفع ضرر محتمل هم باشد که نسبت به ضرر عظیم ولو با احتمال ضعیف بی توجه نباشیم.

[=microsoft sans serif]

الرحیل;1012696 نوشت:
خدا درباره اعتقاد به خودش هم از لفظ ظن استفاده کرده
الذین یظنون انهم ملاقوا ربهم...

حالا درسته که ما میگیم ظن وقتی برای خدا به کار برده میشه به معنی ایمان هست، اما واقعا میشه گفت به معنی «یقین» هم باشه؟


باسلام
ظن، گاهی به معنای یقین است. در ادبیات عرب اتفاقا همین ایه شاهد مثال قرار گرفته برای اینکه ظن به معنای علم و یقین باشد.

البته برخی نیز معتقدند که این ظن به همان معنای متعارفش است و دلیل چنین استعمالی را نیز از باب دفع ضرر محتمل و مظنون در مورد قیامت دانسته اند. بدین صورت که وقتی انسان متوجه قیامت و خطر عظیم آن بشود، قاعدتا بر طبق آن عمل میکند چرا که هر عاقلی، ضرر محتملی که میزان خطرش بالا باشد را توجه میکند. هرچند درجه احتمالش ضعیف باشد.

[=microsoft sans serif]

جبریل;1012715 نوشت:
عَنِ الرِّضَا علیه السلام قـَالَ الْإِيـمـَانُ فـَوْقَ الْإِسـْلَامِ بـِدَرَجَةٍ وَ التَّقْوَی فَوْقَ الْإِيمَانِ بِدَرَجَةٍ وَ الْيَقِينُ فَوْقَ التَّقْوَی بِدَرَجَةٍ وَ لَمْ يُقْسَمْ بَيْنَ الْعِبَادِ شَيْءٌ أَقَلُّ مِنَ الْيَقِينِ

امام رضا علیه السلام فرمود: ايمان يک درجه بالاتر از اسلام است و تقوی يک درجه بالاتر از ايمان و يقين يک درجه بالاتر از تقوی و ميان بندگان چيزی کم‌تر از يقين تقسيم نشده


باسلام
این یقین درجه بالای یقین است.
شاید حق الیقین یا عین الیقین.
وگرنه برای ایمان، علم الیقین نیاز هست.

صدیق;1012859 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام
این یقین درجه بالای یقین است.
شاید حق الیقین یا عین الیقین.
وگرنه برای ایمان، علم الیقین نیاز هست.

سلام علیکم
علم الیقینبا کدوم درجه هم مرتبه است؟ (ایمان، تقوا، اسلام،..؟)

صدیق;1012859 نوشت:
باسلام
این یقین درجه بالای یقین است.
شاید حق الیقین یا عین الیقین.
وگرنه برای ایمان، علم الیقین نیاز هست.

بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام استاد
من به نظرم خود مرحله یقین به سه قسمت تقسیم می شود چون خدا در قرآن می فرماید:
كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ
چنين نيست [كه مى‌پنداريد] اگر شما به علم يقينى مى‌دانستيد [كه آخرتى هست‌]
لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ
به يقين جهنم را مى‌ديديد
ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ
سپس يقينا آن دوزخ را به ديده‌ى يقين مشاهده مى‌كرديد
ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ
و آنگاه آن روز از اين نعمت بازخواست مى‌شويد

در آیات بالا در سوره تکاثر می فرماید اگر علم الیقین (به آخرت ) داشتید قطعا جهنم را می دیدید
یعنی با داشتن کمترین و پایه ای ترین مرحله و مقدار یقین، شما در همین دنیا می توانستید که شعله ها و زبانه های آتش را ببینید که این همان مقام مکاشفه به معنی حقیقی آن است. (مانند داستان زید )
بعد در آیه بعد می فرماید که سپس آن را به عین الیقین درک خواهید نمود که در آن روز از نعمات پرسیده می شود ، که معنی تحقق این آیه می شود در روز قیامت که قبل از ورود به بهشت و یا جهنم که به حسابرسی پرداخته میشود.

پس طبق استدلال بالا به نظرم مراحل یقین به این صورت خواهد بود
1- علم الیقین : دیدن آتش جهنم در این دنیا در مقام مکاشفه (دیدن عکس آتش)
2- عین الیقین : دیدن آتش جهنم در روز قیامت و درک حرارت و شدت مجازات ( مانند ایستادن در کنار آتش و احساس گرمای آن)
3- حق الیقین : دیدن آتش جهنم به همراه لمس و سوختن در آتش

1- اسلام
2- ایمان
3- تقوا
4- علم الیقین
5- عین الیقین
6-حق الیقین

پیامبر به معراج برده شد تا به مقام حق الیقین برسد اما مثلا حضرت عیسی به معراج نرفت !
در احادیث داریم که به پیامبر گفتند که عیسی روی آب راه می رفت!
پیامبر خدا فرمود: اگر یقین بیشتری داشت، در هوا نیز راه می رفت.

البته به نظرم یک مقام یقین متقین هم داریم که با رعایت جمیع مراتب تقوا حاصل میشود که قبل از درک مکاشفه ای است یعنی انتهای مرحله تقوا که انتظار میرود کسانی که اسلام آورده اند حداقل خود را به این مرحله برسانند.
در قرآن داریم:
ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ ۛ فِيهِ ۛ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ
آن كتاب [بلند مرتبه‌] هيچ ترديدى در آن نيست، راهنماى پرهيزگاران است
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ
آنان كه به غيب ايمان مى‌آورند و نماز را برپا مى‌دارند و از آنچه روزيشان كرده‌ايم، انفاق مى‌كنند
وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ
و آنان كه به آنچه به تو نازل گرديده و آنچه پيش از تو نازل شده، ايمان مى‌آورند و اينانند كه به آخرت يقين دارند

( منظور در این آیه یقین همراه شده به ایمان است )
(به صورت کلی کسی که حق الیقین دارد ، اسلام دارد،ایمان دارد،تقوا دارد و جمیع مراتب یقین را هم دارد)

در خطبه متقین امیرالمومنین داریم:
[=BBNacim]هنگامى که به آیه اى مى رسند که بیم و انذار در آن است (انذار در برابر گناهان) گوشهاى دل خویش را براى شنیدن آن باز مى کنند و گویى فریادها و ناله هاى زبانه هاى آتش دوزخ در درون گوششان طنین انداز است!

والبته هیچ مرحله ای از یقین در مرحله ایمان صورت نمیگیرد تا اینکه شخص خود را به مرحله نهایی تقوا برساند و این مساله را می توان از آیه زیر برداشت کرد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي أَنزَلَ مِن قَبْلُ ۚ وَمَن يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا
اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد! به خدا و رسول او و كتابى كه بر پيامبرش نازل كرده و كتابى كه قبلا نازل نموده ايمان آوريد. و هر كه به خدا و فرشتگان و كتاب‌هاى آسمانى و فرستادگان او و به روز واپسين كافر شود، بى‌گمان به گمراهى دورى افتاده است
چون اگر در مرحله ایمان ولو ضعیف ،مرتبه ای از یقین حاصل شود دیگر انسان به عقب برنمی گردد که بخواهد دوباره ایمان بیاورد
یقین از جنس دیدن هست یا به چشم دل یا مکاشفه و یا حضور و یا حضور با لمس

البته اینها برداشت خودم بود شاید غلط باشد!

پارسا مهر;1012791 نوشت:
شاید خواندن این تاپیک خالی از لطف نباشد

سلام بر شما
تاپیک خیلی طولانی بود اگه میشه خلاصه نظرتون را اینجا بیاورید عالی میشه ؟happy

صدیق;1012857 نوشت:
ولی حواسمان به قاعده عقلی دفع ضرر محتمل هم باشد که نسبت به ضرر عظیم ولو با احتمال ضعیف بی توجه نباشیم.

سلام استاد گرامی

ایا ایمان اوردن به اسلام بر مبنای دفع خطر احتمالی قبول است یا صوری و ظاهریست ؟
طبیعی می باشد ایمان با این استدلال قوی و محکم نیست و پایه های لرزانی دارد ؟
در حقیقت یک نوع خودخواهی و بهشت خواهیست و دفع احتمال جهنم
ایا عبادات با این اعتقاد قبول است ؟

[=microsoft sans serif]

الرحیل;1012860 نوشت:
سلام علیکم
علم الیقینبا کدوم درجه هم مرتبه است؟ (ایمان، تقوا، اسلام،..؟)

یقین(مرحله پایین آن) با اینها هر مرتبه نیست.
هر کدام از اینها میتواند با یقین باشد یا حتی نباشد.
مثلا تقوا میتواند ناشی از یقین باشد و یا حتی بدون یقین. چنانکه کسی یقین به قیامت یا عذاب ندارد ولی به جهت دفع ضرر محتمل یا محبت، تقوا میکند.
یا ایمان میتواند از روی یقین نباشد. یعنی شخص به قیامت ایمان دارد ولی یقین بدان ندارد. چنانکه ایمان گرایان میگویند.

[=microsoft sans serif]

جبریل;1012869 نوشت:
در آیات بالا در سوره تکاثر می فرماید اگر علم الیقین (به آخرت ) داشتید قطعا جهنم را می دیدید
یعنی با داشتن کمترین و پایه ای ترین مرحله و مقدار یقین، شما در همین دنیا می توانستید که شعله ها و زبانه های آتش را ببینید که این همان مقام مکاشفه به معنی حقیقی آن است. (مانند داستان زید )
بعد در آیه بعد می فرماید که سپس آن را به عین الیقین درک خواهید نمود که در آن روز از نعمات پرسیده می شود ، که معنی تحقق این آیه می شود در روز قیامت که قبل از ورود به بهشت و یا جهنم که به حسابرسی پرداخته میشود.

پس طبق استدلال بالا به نظرم مراحل یقین به این صورت خواهد بود
1- علم الیقین : دیدن آتش جهنم در این دنیا در مقام مکاشفه (دیدن عکس آتش)
2- عین الیقین : دیدن آتش جهنم در روز قیامت و درک حرارت و شدت مجازات ( مانند ایستادن در کنار آتش و احساس گرمای آن)
3- حق الیقین : دیدن آتش جهنم به همراه لمس و سوختن در آتش

1- اسلام
2- ایمان
3- تقوا
4- علم الیقین
5- عین الیقین
6-حق الیقین


به نظرم دو نکته در مطلب شما وجود دارد
نخست تفسیر شما از علم الیقین.
دوم. ترتیب موارد ششگانه.

اما مطلب نخست. تعریف این سه مرحله عبارتند از:
[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]1- علم‏ اليقين‏ و آن اين است كه انسان از دلائل مختلف به چيزى ايمان آورد مانند كسى كه با مشاهده دود ايمان به وجود آتش پيدا مى‏كند.

[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]2- عين اليقين، و آن در جايى است كه انسان به مرحله مشاهده مى‏رسد و با" چشم" خود مثلا آتش را مشاهده مى‏كند.

[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]3- حق اليقين و آن همانند كسى است كه وارد در آتش شود و سوزش آن را لمس كند، و به صفات آتش متصف گردد، و اين بالاترين مرحله يقين است.

[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]در حقيقت مرحله اول جنبه عمومى دارد و مرحله دوم، براى پرهيزگاران است و مرحله سوم مخصوص خاصان و مقربان.(تفسیر نمونه، ج27، ص285)

[=microsoft sans serif]ادامه..
آنچه در روایت ترتیب بین اسلام، ایمان، تقوا و یقین وجود دارد، با اصطلاحی که مورد نظر ما در بحث بود تفاوت دارد.
در بحث ما مراد از یقین، حالت روانی مقابل شک است و حتی در حالت کفر نیز میتواند صورت بگیرد.
در نتیجه، یک کافر میتواند یقین(علم الیقین) به حقانیت داشته باشد ولی ایمان نیاورد. چنانکه در مورد برخی کفار بیان شده که انها یقین دارد ولی انکار جحودانه و لجوجانه دارند.
یا ابلیس که یقین به همه چیز داشت ولی باز هم ایمان و اسلام نداشت و تکبر ورزید.

در آیات مورد نظر شما از سوره تکاثر نیز این مسئله وجود دارد.
چرا که در آن آیات، علم الیقین را ملازم با کشف و شهود دانسته است در حالیکه علم الیقین همیشه ملازم با کشف و شهود نیست. بسیاری ازما یقین داریم ولی شهودی نسبت به متلعق یقین خود نداریم.

بنابراین در این آیات معنای خاصی از یقین و علم الیقین مراد است که با مطلبی که بنده عرض کردم و علمای اخلاق ذکر کرده اند متفاوت است.

با این نکات، دسته بندی و ترتیبی که بین موارد ششگانه مطرح کردید، نیز مورد خدشه واقع میشود.
در آن دسته بندی، علم الیقین بعد از اسلام، ایمان و تقواست.
در حالیکه گاهی مقدم بر اینهاست. چنانکه در برخی کافران وجود دارد.:

وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا ۚ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ(نمل، 14)

[=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif]

**گلشن**;1012886 نوشت:
ایا ایمان اوردن به اسلام بر مبنای دفع خطر احتمالی قبول است یا صوری و ظاهریست ؟
طبیعی می باشد ایمان با این استدلال قوی و محکم نیست و پایه های لرزانی دارد ؟
در حقیقت یک نوع خودخواهی و بهشت خواهیست و دفع احتمال جهنم
ایا عبادات با این اعتقاد قبول است ؟

وقتی ایمان از روی یقین ممکن نباشد( به هر جهت، ضعف فکری، ضعف استدلالی، ضعف پیام رسیده شده یا ...) ایمان مراتب پائین تر پذیرفته میشود.
البته این از لطف خداوند است و تفضل اوست.
خداوند قصدش به سعادت رسیدن شماست.
خواه به قصد دوری از جهنم باشد یا رسیدن به نعمتهای بهشتی یا هر قصد خدایی دیگر.

صدیق;1013124 نوشت:
[=microsoft sans serif]
وقتی ایمان از روی یقین ممکن نباشد( به هر جهت، ضعف فکری، ضعف استدلالی، ضعف پیام رسیده شده یا ...) ایمان مراتب پائین تر پذیرفته میشود.
البته این از لطف خداوند است و تفضل اوست.
خداوند قصدش به سعادت رسیدن شماست.
خواه به قصد دوری از جهنم باشد یا رسیدن به نعمتهای بهشتی یا هر قصد خدایی دیگر.

**گلشن**;1012885 نوشت:
پارسا مهر;1012791 نوشت:
شاید خواندن این تاپیک خالی از لطف نباشد

سلام بر شما
تاپیک خیلی طولانی بود اگه میشه خلاصه نظرتون را اینجا بیاورید عالی میشه ؟happy


سلام. من یک موردی که تو اون تاپیکی که لینکشو دادم هم اشاره کردم رو اینجا عرض می کنم و نظر کارشناس رو هم دوست دارم بدونم.
نظر من اینه، تا اینجا که خیلی از رفتار های ما، خیلی از اعمال ما، کارهایی که تو زندگی انجام می دیم، ادعا ها که می کنیم، دفاعیاتی که از این و اون می کنیم.بر می گرده به یک سری تفکرات وجدانیمون.و هیچ دلیل عقلی و منطقی براشون نیست.اثبات کردنی نیستن.مثلا، یکی اومده میگه، من می دونم که اون دنیایی هست.یک بهشتی هست و یک جهنمی.فرضا این رو می دونم و می دونم که یک سری ها رو به خاطر اعمالشون می برن جهنم، و یکی سری ها رو به بهشت.جهنم آتش و سوزانه و بهشت سبز و خرم.بعد از من می پرسه، حالا نمیدونم، اگر جنایت بکنم، اگر حق مردم رو بخورم، اگر کودکان رو زجر بدم، منو می برن بهشت یا منو می برن جهنم!!من واقعا پاسخ عقلی ندارم.دلیل عقلی ندارم که بگم، اگر شما، مثلا، کودکان رو زجر کش کنی، می برندت بهشت یا می برندت جهنم!!دلیلی هم بیارم، ته و ریشش بر میگرده به یک سی وجدانیات، اخلاقیات!!اینا بر می گرده به وجدانیات.که آقا بچه کشتن و زجر دادن خوب نیست.انصاف نیست.هرکسی اینکارو بکنه حقشه که مثلا، آتیشش بزنیم.این یک باور وجدانیه.حالا اگر کسی اون رو نداشته باشه.مثلا طرف از بچگی حالا شاید مادرزادی، ناقص العقل بدنیا می آد، اصلا دوست داره، بچه ها رو زنده زنده بسوزونه، وجدانشم یا اون احساساتشم، هیچ ناراحت نمی شه بلکه خوشحالم میشه.لذت می بره.خوب، حالا من به این چی بگم؟بگم جات جهنمه،؟؟؟ یا بگم آفرین، کار خوبی می کنی که بچه ها رو زجر می دی، بهشت جاته(یعنی عقلا و منطقا نمیدونم)اما وجدانیات که مد نظر داشته باشید، من خودم شخصا، اصلا درد می گیرم که ببینم که کودکی درد داره، درد سراغش میاد.و با هر بچه کشی هم مبارزه می کنم...
خیلی دوست دارم در این باره یک تاپیک ایجاد کنم.قبلا هم بحث شده، ولی بازم به نظرم، لازم می آد که بحث بشه..
حالا یک سری می گن اصلا وجدانیات همون عقله دیگه.همون که وجدانت می گه بچه رو زجر نده، یعنی عقلت می گه و منطقا نباید بچه رو زجر بدی، یعنی می خوان بگن که عقل و وجدان یکیین و وجدانیات هم در دایره منطقن.یک گذاره و حرف منطقین.
حالا، کاری ندارم.به نظر من، وقتی انسان، یقین نداره، ولی احتمال بالا میده، بر صحت یک موضوعی، در خیلی شرایط، زیاد فرقی نمی کنه، همون احتمال بالا هم براش حجته(وجدانا).من یک مثال زدم تو همون تاپیک.
فرض کنید که شما، وارد خونه ای می شید.مطمئن نیستید ولی احتمال بالا می دید که برادرتون، توی اتاق نشتسته داره درس می خونه.شما مطمئن نیستید، ولی وظیفه ی خودتون می دونید، یا حداقل من اینطور فکر می کنم که صدای تلویزیون رو بالا نبرم که مبادا برادر من نتونه درس بخونه.فرض هم می گیریم که من نمی تونم برم سرک بکشم که ایا واقعا داداشم تو اتاق درس می خونه یا نه.مهم اینه که اگر برادر من اونجا باشه، وظیفه ی من هست، وظیفه ی انسانی من که صدای تلویزیون رو بالا نبرم.حالا که یقین ندارم.ولی احتمال می دم.نه اصلا ده درصد احتمال می دم، بازم وجدان من می گه، صدای تلویزیون رو کم کن.اصلا خاموشش کن.این یک باور وجدانی هست.خوب، حالا من یقین ندارم بر مثلا حقانیت قرآن و خدا...اما احتمال بالا می دم.آیا من باید بی تفاوت از تمام مسئولیت ها و وظایفی که بر دوش یک مسلمان هست شانه خالی کنم؟؟چون، یقین ندارم؟؟این یک، سواله از وجدان شما؟شمایی که خیلی از ساعت های عمرتون رو وجدانیات شما، سازماندهی کرد، جهت داد.خدا می گه، در راه من جهاد کنید، خدا می گه بندگی من رو بکن، من رو شکر بگو...وظیفه ی من هست یا ما هست که او را شکر کنیم.یا صدای یاری امام حسین رو مثلا لببیک بگید.من یقین ندارم ولی احتمال بالا می دم.
وظیفه ای که خدا بر دوش، مومنان و مسلمانان و باورمندان به خودش گذاشته می بینم.ولی من یقین ندارم.اما همین که احتمال بالا می دم.همین کافی نیست که من یاری مثلا امام حسین رو لبیک بگم؟؟شکر خدا را به جا بیارم، هین احتمال بالا، خیلی بالا کافی نیست، هرچند یقین وجود نداره؟من اشاره کردم به وجدانیات و اینکه سوال من بیشتر از جنس سوالات وجدانیه؟؟البته من خیلی کلی حرف زدم.باید خیلی جزئی تر بحث بشه، اون مصداق ها رو باید جدا جدا و تک تک بررسی کنیم.بعضی جاها استثناء هست، بعضی ها نیست...

پارسا مهر;1013143 نوشت:
سلام. من یک موردی که تو اون تاپیکی که لینکشو دادم هم اشاره کردم رو اینجا عرض می کنم و نظر کارشناس رو هم دوست دارم بدونم.
نظر من اینه، تا اینجا که خیلی از رفتار های ما، خیلی از اعمال ما، کارهایی که تو زندگی انجام می دیم، ادعا ها که می کنیم، دفاعیاتی که از این و اون می کنیم.بر می گرده به یک سری تفکرات وجدانیمون.و هیچ دلیل عقلی و منطقی براشون نیست.اثبات کردنی نیستن.مثلا، یکی اومده میگه، من می دونم که اون دنیایی هست.یک بهشتی هست و یک جهنمی.فرضا این رو می دونم و می دونم که یک سری ها رو به خاطر اعمالشون می برن جهنم، و یکی سری ها رو به بهشت.جهنم آتش و سوزانه و بهشت سبز و خرم.بعد از من می پرسه، حالا نمیدونم، اگر جنایت بکنم، اگر حق مردم رو بخورم، اگر کودکان رو زجر بدم، منو می برن بهشت یا منو می برن جهنم!!من واقعا پاسخ عقلی ندارم.دلیل عقلی ندارم که بگم، اگر شما، مثلا، کودکان رو زجر کش کنی، می برندت بهشت یا می برندت جهنم!!دلیلی هم بیارم، ته و ریشش بر میگرده به یک سی وجدانیات، اخلاقیات!!اینا بر می گرده به وجدانیات.که آقا بچه کشتن و زجر دادن خوب نیست.انصاف نیست.هرکسی اینکارو بکنه حقشه که مثلا، آتیشش بزنیم.این یک باور وجدانیه.حالا اگر کسی اون رو نداشته باشه.مثلا طرف از بچگی حالا شاید مادرزادی، ناقص العقل بدنیا می آد، اصلا دوست داره، بچه ها رو زنده زنده بسوزونه، وجدانشم یا اون احساساتشم، هیچ ناراحت نمی شه بلکه خوشحالم میشه.لذت می بره.خوب، حالا من به این چی بگم؟بگم جات جهنمه،؟؟؟ یا بگم آفرین، کار خوبی می کنی که بچه ها رو زجر می دی، بهشت جاته(یعنی عقلا و منطقا نمیدونم)اما وجدانیات که مد نظر داشته باشید، من خودم شخصا، اصلا درد می گیرم که ببینم که کودکی درد داره، درد سراغش میاد.و با هر بچه کشی هم مبارزه می کنم...
خیلی دوست دارم در این باره یک تاپیک ایجاد کنم.قبلا هم بحث شده، ولی بازم به نظرم، لازم می آد که بحث بشه..
حالا یک سری می گن اصلا وجدانیات همون عقله دیگه.همون که وجدانت می گه بچه رو زجر نده، یعنی عقلت می گه و منطقا نباید بچه رو زجر بدی، یعنی می خوان بگن که عقل و وجدان یکیین و وجدانیات هم در دایره منطقن.یک گذاره و حرف منطقین.
حالا، کاری ندارم.به نظر من، وقتی انسان، یقین نداره، ولی احتمال بالا میده، بر صحت یک موضوعی، در خیلی شرایط، زیاد فرقی نمی کنه، همون احتمال بالا هم براش حجته(وجدانا).من یک مثال زدم تو همون تاپیک.
فرض کنید که شما، وارد خونه ای می شید.مطمئن نیستید ولی احتمال بالا می دید که برادرتون، توی اتاق نشتسته داره درس می خونه.شما مطمئن نیستید، ولی وظیفه ی خودتون می دونید، یا حداقل من اینطور فکر می کنم که صدای تلویزیون رو بالا نبرم که مبادا برادر من نتونه درس بخونه.فرض هم می گیریم که من نمی تونم برم سرک بکشم که ایا واقعا داداشم تو اتاق درس می خونه یا نه.مهم اینه که اگر برادر من اونجا باشه، وظیفه ی من هست، وظیفه ی انسانی من که صدای تلویزیون رو بالا نبرم.حالا که یقین ندارم.ولی احتمال می دم.نه اصلا ده درصد احتمال می دم، بازم وجدان من می گه، صدای تلویزیون رو کم کن.اصلا خاموشش کن.این یک باور وجدانی هست.خوب، حالا من یقین ندارم بر مثلا حقانیت قرآن و خدا...اما احتمال بالا می دم.آیا من باید بی تفاوت از تمام مسئولیت ها و وظایفی که بر دوش یک مسلمان هست شانه خالی کنم؟؟چون، یقین ندارم؟؟این یک، سواله از وجدان شما؟شمایی که خیلی از ساعت های عمرتون رو وجدانیات شما، سازماندهی کرد، جهت داد.خدا می گه، در راه من جهاد کنید، خدا می گه بندگی من رو بکن، من رو شکر بگو...وظیفه ی من هست یا ما هست که او را شکر کنیم.یا صدای یاری امام حسین رو مثلا لببیک بگید.من یقین ندارم ولی احتمال بالا می دم.
وظیفه ای که خدا بر دوش، مومنان و مسلمانان و باورمندان به خودش گذاشته می بینم.ولی من یقین ندارم.اما همین که احتمال بالا می دم.همین کافی نیست که من یاری مثلا امام حسین رو لبیک بگم؟؟شکر خدا را به جا بیارم، هین احتمال بالا، خیلی بالا کافی نیست، هرچند یقین وجود نداره؟من اشاره کردم به وجدانیات و اینکه سوال من بیشتر از جنس سوالات وجدانیه؟؟البته من خیلی کلی حرف زدم.باید خیلی جزئی تر بحث بشه، اون مصداق ها رو باید جدا جدا و تک تک بررسی کنیم.بعضی جاها استثناء هست، بعضی ها نیست...

به نظرم شما می خواهید بگویید احتمال بالا حجت اوره
اما به نظر من فقط یقین صد درصد حجت اوره
و فکر کنم کارشناس محترم هم همین و گفت

حالا باز صبر می کنیم ببینیم کارشناس چه می گوید

[=microsoft sans serif]

پارسا مهر;1013143 نوشت:
فرض کنید که شما، وارد خونه ای می شید.مطمئن نیستید ولی احتمال بالا می دید که برادرتون، توی اتاق نشتسته داره درس می خونه.شما مطمئن نیستید، ولی وظیفه ی خودتون می دونید، یا حداقل من اینطور فکر می کنم که صدای تلویزیون رو بالا نبرم که مبادا برادر من نتونه درس بخونه.فرض هم می گیریم که من نمی تونم برم سرک بکشم که ایا واقعا داداشم تو اتاق درس می خونه یا نه.مهم اینه که اگر برادر من اونجا باشه، وظیفه ی من هست، وظیفه ی انسانی من که صدای تلویزیون رو بالا نبرم.حالا که یقین ندارم.ولی احتمال می دم.نه اصلا ده درصد احتمال می دم، بازم وجدان من می گه، صدای تلویزیون رو کم کن.اصلا خاموشش کن.این یک باور وجدانی هست.خوب، حالا من یقین ندارم بر مثلا حقانیت قرآن و خدا...اما احتمال بالا می دم.آیا من باید بی تفاوت از تمام مسئولیت ها و وظایفی که بر دوش یک مسلمان هست شانه خالی کنم؟؟چون، یقین ندارم؟؟این یک، سواله از وجدان شما؟شمایی که خیلی از ساعت های عمرتون رو وجدانیات شما، سازماندهی کرد، جهت داد.خدا می گه، در راه من جهاد کنید، خدا می گه بندگی من رو بکن، من رو شکر بگو...وظیفه ی من هست یا ما هست که او را شکر کنیم.یا صدای یاری امام حسین رو مثلا لببیک بگید.من یقین ندارم ولی احتمال بالا می دم.
وظیفه ای که خدا بر دوش، مومنان و مسلمانان و باورمندان به خودش گذاشته می بینم.ولی من یقین ندارم.اما همین که احتمال بالا می دم.همین کافی نیست که من یاری مثلا امام حسین رو لبیک بگم؟؟شکر خدا را به جا بیارم، هین احتمال بالا، خیلی بالا کافی نیست، هرچند یقین وجود نداره؟من اشاره کردم به وجدانیات و اینکه سوال من بیشتر از جنس سوالات وجدانیه؟؟البته من خیلی کلی حرف زدم.باید خیلی جزئی تر بحث بشه، اون مصداق ها رو باید جدا جدا و تک تک بررسی کنیم.بعضی جاها استثناء هست، بعضی ها نیست...

باسلام وعرض ادب خدمت پارسای عزیز

دوست من در این مطلب شما چند ایراد وجود داشت.
اولین ایراد، ایرادآئین نامه ای است: این مطلب، ربط مستقیمی به عنوان تاپیک ندارد.
دومین ایراد، وجدانی دانستن مسائل اعتقادی است.
سومین ایراد، غیر عقلی دانستن مسائل وجدانی است.

هر کدام از این مسائل نیازمند توضیح است ولی چون پرداختن به آنها تاپیک را از مسیر خود دور خواهد کرد بحث را به محل خود موکول میکنم.

در پناه حق
یاعلی

صدیق;1013282 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام وعرض ادب خدمت پارسای عزیز

دوست من در این مطلب شما چند ایراد وجود داشت.
اولین ایراد، ایرادآئین نامه ای است: این مطلب، ربط مستقیمی به عنوان تاپیک ندارد.
دومین ایراد، وجدانی دانستن مسائل اعتقادی است.
سومین ایراد، غیر عقلی دانستن مسائل وجدانی است.

هر کدام از این مسائل نیازمند توضیح است ولی چون پرداختن به آنها تاپیک را از مسیر خود دور خواهد کرد بحث را به محل خود موکول میکنم.

در پناه حق
یاعلی


با سلام.من فکر کنم که سوالم رو بد پرسیده باشم.من سوالم رو دوباره تکرار می کنم.وجدانا که حالا شما می خوایید بگید عقلا با هر تعریفی که خودتون می پسندید،در خیلی موارد آیا همین که احتمال بالا می دیم ولو به یقین نرسیم، حجت بر ما تمام نمیشه که ما فلان عمل را بکنیم؟؟؟
شما نوشتید:
صدیق;1012855 نوشت:
بدین صورت که تا زمانی حجت خداوند بر بنده یا قومی کامل نشود، خداوند از آنان عمل و ایمان نمی خواهد.

شما نوشتید که تا زمانی که حجت تمام نشده باشد، خدا عمل نمی خواد.این عمله مهمه...اینو بیشتر توضیح می دید.
مثلا، شما هفتاد درصد بیشتر احتمال بدید، یقین ندارید ها.هفتاد درصد بیشتر احتمال بدید، که یک مادری به کمک شما نیاز داره.مثلا دم در خونتون افتاده. شما یک راه فرضا برای نجاتش دارید.اینکه مثلا بیست تا طبقه رو برید بالا، فوری، یک دارو برداری برید دم در که به داد اون مادر برسید.تنها راه همینه، تاکید می کنم تنها راه همینه فرضا... حالا شما چی کار می کنید؟پیش خودتون می گید، من یقین ندارم که و می شینم سر جام.عمل نمی کنم و خدا هم از من عمل نمی خواد؟؟؟یا می گید درسته من یقین ندارم.ولی خوب احتمال بالا که می دم، می رم از پله ها بالا، بیست طبقه..خسته کوفته میشم دارو رو بر می دارم می رم سراغ اون مادر که حالا صد درصد هم معلوم نیست باشه نباشه.شاید مادری اونجا نبود؟؟تا جایی که من فهمیدم از نظر شما، وقتی یقین نیست مثل این موردی که من مثال زدم، خدا از ما عمل نمی خواد و شما هم سر جای خودتون می نشینید؟؟؟
من احساس می کنم که اینکه به طور کلی بگید، باید یقین برسیم و اینا، درست نیست.خیلی جاها همون احتمال بالا، حجت رو بر ما تمام می کنه، ولو اینکه یقین نداشته باشیم.
شما می فرمایید که:
صدیق;1012857 نوشت:
اگر واقعا حجت تمام نیست، بله حکمی ندارد.
چرا که عقلا و نقلا، کسی مواخذه میشود که حجت بر او تمام شده باشد.
و کسی که به یقین و علم نرسیده باشد، حجت ندارد.

خوب با این حساب شما فکر می کنید، که اون دنیا اون مادر نمی تونه جسارتا از شما گلایه کنه که به دادش نرسیدید؟چون شما خواهید گفت، من یقین نداشتم که و حجت بر من تمام نشده بوده که و خدا هم مرا نبایستی مواخذه کند.درسته؟؟

شاید بگویید این مثال و این مورد با عنوان تاپیک همخوانی ندارد، یک مساله انسانی هست، نمی دونم!!!.اگر بلی و فکر می کنید همخوانی ندارد بیشتر توضیح می دید.
در مورد مسائل اعتقادی هم می تونیم بگیم...شما فکر کن، خدایی هست با عظمتی وصف نا پذیر.که باید در برابرش خشوع فراوان داشت.شکر فراوان گفت. (اینطور نیست؟) خوب همین که احتمال خیلی بالا می دید که همچین خدایی هست و بالا سر شما هست و عالم در محضر او هست، حجت کافی نیست؟.شما چه می کنید، آیا نباید طوری عمل کنم که که انگار واقعا خدایی هست؟اون دنیا خدا مواخذه نمی کند که چرا شکر نگفتی؟من بگویم یقین نداشتم.خدا می گوید، احتمال بالا که می دادی؟من چه پاسخ بدهم؟اینطور نمیشود؟امیدوارم خارج از موضوع تاپیک نباشد عرایضم.خواهشن بیشتر توضیح بدید.
و من متوجه نشدم، شما از یک طرف می فرمایید که حجت بر ما تمام نشده، اما از طرف دیگر می فرمایید باید حواسمان به قاعده دفع خطر احتمالی باشه.من متوجه نمیشم.چطور بین این دو جمع ببندم.حجت تمام نشده، دیگه دفع خطر احتمالی چه صیغه ای هست؟دفع خطر از جانب چه کسی؟؟از جانب خدای عادل؟اگر خدای عادل که خوب خود می فرمایید که یقین که نباشد حجتی بر ما نیست....مگر نمی فرمایید که به یقین نرسیم حجتی بر ما نیست و مواخذه نمی شویم.پس دیگر دفع خطر احتمالی از جانب خدای عادل چیست؟دفع خطر از جانب چه کسی و چه موجودی؟خدایی عادل؟خدایی ظالم، یا از یک دنیای بی خدا؟ یا چه؟؟

صدیق;1013282 نوشت:
اولین ایراد، ایرادآئین نامه ای است: این مطلب، ربط مستقیمی به عنوان تاپیک ندارد.

سلام

استاد بنده هم فکر می کنم ربط صد درصد مستقیم دارد
و دوست دارم نظرتان را درباره احتمال بالا بدانم

پارسا مهر;1013285 نوشت:
با سلام.من فکر کنم که سوالم رو بد پرسیده باشم.من سوالم رو دوباره تکرار می کنم.وجدانا که حالا شما می خوایید بگید عقلا با هر تعریفی که خودتون می پسندید،در خیلی موارد آیا همین که احتمال بالا می دیم ولو به یقین نرسیم، حجت بر ما تمام نمیشه که ما فلان عمل را بکنیم؟؟؟

سلام

دوست گرامی پارسامهر
من یک ایرادی به مطلب شما دارم
احتمال بالا تعریف نشده است ؟ مثلا شما از چند درصد بالاتر را احتمال بالا می دانید ؟
بالاتر از پنجاه درصد یا شصت درصد یا هفتاد درصد ........
و دیگه اینکه ما چگونه برای شکمون درصد تعیین کنیم تا بدانیم حالا مشمول یقین می شویم یا خیر ؟

**گلشن**;1012454 نوشت:
سلام

ایا اگر در مسایلی از دین انسان به یقین نرسد به معنی ان است که حجت بر او تمام نشده است ؟

باتشکر


سلام،
یقینی که شما بخواهید با خودآگاه خودتان به آن برسید از حوزه‌ی اتمام حجت خدا خارج است ... بلکه در حوزه‌ی مراتب ایمان است ...
اتمام حجت خدا از طریق قلب و در ناخودآگاه انسان است ... انسان درست و غلط را می‌شناسد ولو اینکه عذر و بهانه بیاورد ...
این در مورد کلیات دین است ... در جزئیات دیگر مباحث به کمک همان کلیات (اصول موضوعه‌ها) به دست می‌آید
در مورد احکام و تکالیف شرعی هم که تکلیف بر مبنای وسع افراد است، یعنی حتی ظن و گمان‌های عالمانه و تقلید از عالم هم کفایت می‌کند و نیازی به یقین نیست ...

[=microsoft sans serif]

پارسا مهر;1013285 نوشت:
با سلام.من فکر کنم که سوالم رو بد پرسیده باشم.من سوالم رو دوباره تکرار می کنم.وجدانا که حالا شما می خوایید بگید عقلا با هر تعریفی که خودتون می پسندید،در خیلی موارد آیا همین که احتمال بالا می دیم ولو به یقین نرسیم، حجت بر ما تمام نمیشه که ما فلان عمل را بکنیم؟؟؟

باسلام
منظور شما اصول است یا فروع
اگر فرض بحث شما در اصول دین است، یقین مورد نیاز است. البته این یقین با دقت منطقی نیست.
چرا که یقین منطقی، احتمال طرف مقابلش صفر است ولی گاهی اوقات شما یقین به صدق دارید ولی هنوز احتمال یک درصدی نسبت به جانب مقابل میدهید هرچند بدان توجه نمیکنید.

اما یک نکته را توجه کنید.
اینکه خدا از شما چه انتظاری دارد.
اینکه شما از خودتان چه انتظاری دارید.

خدا از شما یقین میخواهد.
ولی شما از خودتان چنین یقینی را نمیخواهید. شما هیچگاه منتظر صد درصد در جانب موافق و مخالف نمیمانید.
هیچگاه چنین عمل نمیکنید.
خصوصا اگر قدری در مباحث عقلی غور کرده باشید و به نوعی شکاکیت نسبی رسیده باشید.
در آن صورت، قطعا هیچگاه در هیچ مسئله خارج از ذهنی، یقین منطقی پیدا نمیکنید.
درچنین مواردی، خداوند از شما انتظار ندارد.
عقل نظری شما هم چنین چیزی را تصدیق میکند.
ولی عقل عملی شما به شما نهیب میزند که صبر کن و به راحتی انکار نکن.
تا یک درصدهایی نیز احتمال مخالف را بی توجهی میکنید.

بنابراین باید در این سوال، بین جنبه های مختلف تفکیک کنید.

[=microsoft sans serif]

پارسا مهر;1013285 نوشت:
مثلا، شما هفتاد درصد بیشتر احتمال بدید، یقین ندارید ها.هفتاد درصد بیشتر احتمال بدید، که یک مادری به کمک شما نیاز داره.مثلا دم در خونتون افتاده. شما یک راه فرضا برای نجاتش دارید.اینکه مثلا بیست تا طبقه رو برید بالا، فوری، یک دارو برداری برید دم در که به داد اون مادر برسید.تنها راه همینه، تاکید می کنم تنها راه همینه فرضا... حالا شما چی کار می کنید؟پیش خودتون می گید، من یقین ندارم که و می شینم سر جام.عمل نمی کنم و خدا هم از من عمل نمی خواد؟؟؟یا می گید درسته من یقین ندارم.ولی خوب احتمال بالا که می دم، می رم از پله ها بالا، بیست طبقه..خسته کوفته میشم دارو رو بر می دارم می رم سراغ اون مادر که حالا صد درصد هم معلوم نیست باشه نباشه.شاید مادری اونجا نبود؟؟تا جایی که من فهمیدم از نظر شما، وقتی یقین نیست مثل این موردی که من مثال زدم، خدا از ما عمل نمی خواد و شما هم سر جای خودتون می نشینید؟؟؟
من احساس می کنم که اینکه به طور کلی بگید، باید یقین برسیم و اینا، درست نیست.خیلی جاها همون احتمال بالا، حجت رو بر ما تمام می کنه، ولو اینکه یقین نداشته باشیم.

این همان تفکیک بین رفتار ما با خداوند است.
خداوند به خاطر لطفش چنین خطاهایی را از ما می پذیره.
ولی ما به خاطر وجدانمان و احساساتمان از خودمان نمیپذیریم.

[=microsoft sans serif]

پارسا مهر;1013285 نوشت:
و من متوجه نشدم، شما از یک طرف می فرمایید که حجت بر ما تمام نشده، اما از طرف دیگر می فرمایید باید حواسمان به قاعده دفع خطر احتمالی باشه.من متوجه نمیشم.چطور بین این دو جمع ببندم.حجت تمام نشده، دیگه دفع خطر احتمالی چه صیغه ای هست؟دفع خطر از جانب چه کسی؟؟از جانب خدای عادل؟اگر خدای عادل که خوب خود می فرمایید که یقین که نباشد حجتی بر ما نیست....مگر نمی فرمایید که به یقین نرسیم حجتی بر ما نیست و مواخذه نمی شویم.پس دیگر دفع خطر احتمالی از جانب خدای عادل چیست؟دفع خطر از جانب چه کسی و چه موجودی؟خدایی عادل؟خدایی ظالم، یا از یک دنیای بی خدا؟ یا چه؟؟

دفع خطر محتمل که عنوان بهترش دفع ضرر محتمل است، اینچنین است.
فرض بحث ما در جائی است که فرد یقینی بر یکی از طرفین ندارد.
در این صورت، اگر شخص بخواهد بر اساس ملاک رفتار کند، نبایدباور کند چرا که یقین ندارد.
ولی اگر اینچنین کاری را انجام دهد، و واقعا واقعیت امر برخلاف تصورش باشد یعنی خداوند باشدو معاد هم وجود داشته باشد، در ان صورت خداوند بر اساس عدالتش کاری با او ندارد(چرا که یقین نداشته) ولی وضعیت او نسبت به کسی که بر اساس این قاعده عقلایی، رفتاری متناسب با رفتار مومنان باورمند داشته است، یکسان است.
قطعا اینطور نیست.
آن مومنی که ایمان حتی شکاکانه داشته است، بالاخره اعمالی انجام داده و کمالاتی را به تناسب آن اعمال به دست آورده است. حتی چه بسا در ادامه به خاطر رفتارهای صالحش خداوند راه هایی را در مقابل گشوده باشد و باور به صدق چیزی یافته که قبلا صرفا احتمالش رامیداده است.
ولی این شخص که صرفا به خاطر یقین نیاوردن، خیال خودرا آسوده کرده است، درست است که مورد مواخذه قرار نمیگیرد ولی آیا به خاطر اینکه از هم رده خود در کسب کمالات عقب افتاده است خود را مواخذه نمیکند. ایا عقلای عالم او را تخطئه نمیکنند.

پس دفع ضرر محتمل بدان معنا نیست که خداوند در صورتی که برای شخص صرفا احتمالی ولو اندک وجود داشته باشد ولی طبق ان عمل نکرده باشد را عقاب و عتاب کند.
[=microsoft sans serif]بلکه این ضرر یعنی نرسیدن به کمالی که قرار بود بر اساس رفتاری ناشی از ایمان شکاکانه و غیر مبتنی بر یقین به دست بیاورد.

[=microsoft sans serif]

**گلشن**;1013341 نوشت:
استاد بنده هم فکر می کنم ربط صد درصد مستقیم دارد
و دوست دارم نظرتان را درباره احتمال بالا بدانم

در پست بالا در این مورد توضیح دادم.
این مسئله تفکیک بین دو جنبه بحث است.
یک جنبه رفتار خداوند با ماست. خداوند در اصول دین، از ما یقین میخواهد و اگر یقین داشتیم(یقین از نگاه اول شخص مراد است نه سوم شخص) رفتار متناسب را میخواهد.
یک جنبه جنبه روانی از جانب خود ماست. ما اگر یقین نداشتیم، ولی احتمال میدهیم، به تناسب اینکه محتمل چقدر قوی است، به همان نسبت به این احتمال توجه میکنیم.

پرسش: ایا اگر در مسایلی از دین انسان به یقین نرسد به معنی ان است که حجت بر او تمام نشده است ؟

پاسخ:
این مسئله از مباحث مهم و جنجالی در معرفت شناسی باور دینی است. از یک سو، انسان باید برای اعتقاد داشتن از ظن و گمان بپرهیزید.
چنانکه خداوند متعال مشرکان و منکران را به جهت اینکه از ظن و گمان خود تبعیت میکنند و علمی نسبت به آنچه باور دارند یا انکار میکنند ندارند، مورد سرزنش خود قرار میدهد:
وَإِن تُطِع أَكثَرَ مَن فِي الأَرضِ يُضِلّوكَ عَن سَبيلِ اللَّهِ ۚ إِن يَتَّبِعونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِن هُم إِلّا يَخرُصونَ﴿1﴾
اگر از بیشتر کسانی که در روی زمین هستند اطاعت کنی، تو را از راه خدا گمراه می کنند؛ (زیرا) آنها تنها از گمان پیروی می‌نمایند، و تخمین و حدس (واهی) می‌زنند.


«
وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاَّ أَمانِيَّ وَ إِنْ‏ هُمْ‏ إِلاَّ يَظُنُّون»(2)
و پاره‏ اى از آنان عوامانى هستند كه كتاب خدا را جز يك مشت خيالات و آرزوها نمى‏ دانند؛ و تنها به پندارهايشان دل بسته‏ اند.

بنابراین، آنچه از این آیات به دست می اید این است که پيروى از ظن و گمان در اساس و اصول دين و شناخت مكتب وحى كارى است نادرست و در خور سرزنش و هر كس بايد در اين قسمت از روى تحقيق كافى گام بردارد.(3)

از سوی دیگر، خداوند متعال بر اساس حکمی-که عقل هر بشری متوجه میشود- اتمام حجت را منوط به رسیدن پیام خود به بندگانش میداند.
به همین جهت، کسی که پیام الهی به او نرسیده است را مشمول عقاب و عتاب خود قرار نمیدهد.
«وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ‏ رَسُولا»(4)
و ما هرگز (قومى را) مجازات نخواهيم كرد، مگر آنكه پيامبرى مبعوث كرده باشيم (تا وظايفشان را بيان كند.)

حد اقل مفهوم آيه اين است كه در مسائلى كه عقل قادر به درك آن نيست، خداوند بدون بعث رسولان يعنى بيان احكام و وظائف، كسى را مجازات نمى‏كند، و اين دليل بر نفى مجازات و عقاب در موارد عدم بيان است، و اصل برائت نيز چيزى جز اين نمى‏گويد كه عقاب بدون بيان صحيح نيست.(5)
از نظر عقلی(البته عقل عملی) نیز قاعده ای با عنوان "قبح عقاب بلابیان" وجود دارد.
بر اساس این قاعده، تا زمانی که بیان وجود نداشته باشد، عقاب و عتابی و توبیخی نیز وجود ندارد.

مراد از این بیان نیز صرفا پیغام بی واسطه از شخص نبی نیست، بلکه رسیدن پیام الهی به صورتی است که برای شخص اتمام حجت شده باشد[=microsoft sans serif].
بدین صورت که تا زمانی حجت خداوند بر بنده یا قومی کامل نشود، خداوند از آنان عمل و ایمان نمی خواهد.
جالب اینجاست که در مورد بنی اسرائیل میفرماید اوردن معجزه تا زمانی بود که آنان متوجه واقعیت بشوند و بفهمند که موسی ع نماینده خداوند و فرستاده اوست.
و
بعد از این، دیگر معجزه ای فرستاده نشد حتی با وجود درخواستی که آنان داشتند.
به همین جهت خداوند هیچگاه درخواستهای نابجا را براورده نمیکند.
چنانکه بعد از ان همه معجزه ای که به همراه حضرت موسی ع برای بنی اسرائیل فرستاد و حتی در بیابان برایشان ابری برای اسایش و من و سلوی برای خوراک فرستاد، وقتی آنان درخواستهای نابجایی چون عدس و پیاز و .. داشتند، داشتند خداوند درخواست آنان را اجابت نکرد و فرمود که خودتان تلاش کنید و به دست بیاورند.(6)
ولی این اتمام حجت، مستلزم یقین است به صورتی که نتیجه عملی خود را به نحو اعلی نشان میدهد.
این اتمام حجت ایمان می آورد و ایمان نتایج عظیمی چون اهدای جان و مال.

از سوی سوم، یقین گرچه حالتی روانی است که در صورت وجود آن، شخص احتمال مخالف را نادرست میداند، ولی راه های رسیدن به این یقین، متفاوت و متعدد است.
برای برخی انسانها، رسیدن به یقین، از راه استدلال عقلی است.
هر مسئله ای که به نفع آن، دلیلی عقلی وجود داشته باشد مورد قبول است و در غیر این صورت کنار گذارده میشد.
گروهی دیگر، دلیل عقلی را ناقص یا حتی راهزن دانسته و معتقدند که راه رسیدن به یقین، از طریق کشف و شهود و تهذیب نفس ممکن است.
و بالاخره گروه سوم، به ادله نقلی(ایات و روایات) استناد کرده و معتقدند که باوری که از طریق این ادله برای انسان ایجاد میشود در هیچ راه دیگری به دست نمی آید.

بر اساس این نکات، کسی که از هیچ طریق مورد قبولی، یقین برایش ایجاد نشده است، بیان به او نرسیده است.
چرا که اگر بیان برایش رسیده باشد، این بیان باید برایش ایجاد علم معتبر داشته باشد.
خواه به این شخص بدون یقین، اصلا سخن حق نرسیده است یا اگر رسیده، برایش معتبر نبوده تا با آن یقین به دست بیاورد.

پی نوشتها:
1. سوره مبارکه انعام، آیه116
2. سوره مبارکه بقره، آیه 78
3. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374، ج1، ص318
4.سوره مبارکه اسراء، ایه15
5.تفسیر نمونه، ج12،ص 58
6. سوره مبارکه بقره، آیه61

موضوع قفل شده است