جمع بندی نسبت قدرت و اختیار خدا با حدوث و قدم عالم

تب‌های اولیه

19 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نسبت قدرت و اختیار خدا با حدوث و قدم عالم

درود بر دوستان

در تاپیک:

حادث و قدیم بودن جهان طبیعت

مطالب خوبی از جانب جناب قول سدید و جناب یوری مطرح شد.

با دو عزیز موافقم که علم نمی تواند چیزی درباره منشا و آغاز هستی بگوید و مشخص کند جهان حادث بوده یا قدیم.

اما این بحث یک جنبه الهیاتی هم دارد که کمتر دوستان توجه داشتند اما در سنت فلسفی و کلامی شدیدا مطرح بود: حدوث و قدم جهان در قیاس با قدرت خدا.

متکلمان جهان را حادث می دانستند چون خدا را قادر به خلق می دانستند. قدرت به چیزی تعلق میگیرد که نبوده و بعدا بوجود آمده.

اما فلاسفه جهان را قدیم می دانند چون خدا ذاتش علت تامه و قدیم است و در ایجادش به چیز دیگری وابسته نیست.

اگر صلاح می دانید این مباحث الهیاتی را در این تاپیک بحث و پیگیری کنیم.

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"]
[/TD]


کارشناس بحث: استاد قول سدید

[TD][/TD]

احمدصابری;1010824 نوشت:
درود بر دوستان

در تاپیک:

حادث و قدیم بودن جهان طبیعت

مطالب خوبی از جانب جناب قول سدید و جناب یوری مطرح شد.

با دو عزیز موافقم که علم نمی تواند چیزی درباره منشا و آغاز هستی بگوید و مشخص کند جهان حادث بوده یا قدیم.

اما این بحث یک جنبه الهیاتی هم دارد که کمتر دوستان توجه داشتند اما در سنت فلسفی و کلامی شدیدا مطرح بود: حدوث و قدم جهان در قیاس با قدرت خدا.

متکلمان جهان را حادث می دانستند چون خدا را قادر به خلق می دانستند. قدرت به چیزی تعلق میگیرد که نبوده و بعدا بوجود آمده.

اما فلاسفه جهان را قدیم می دانند چون خدا ذاتش علت تامه و قدیم است و در ایجادش به چیز دیگری وابسته نیست.

اگر صلاح می دانید این مباحث الهیاتی را در این تاپیک بحث و پیگیری کنیم.

سلام و عرض ادب و آرزوی توفیق روزافزون

به درستی به مبانی الهیاتی فلاسفه و متکلمان اشاره فرمودید. در پست های بعد، این مباحث را پیگیر می شویم و بیشتر مورد نقد و بررسی قرار می دهیم.

دیدگاه فلاسفه

فلاسفه عمدتا معتقدند که خداوند قادر است و ذاتش علت تامه ایجاد اشیاء است و به چیز دیگری خارج از ذات متوقف نیست و به صورت قدیم و ازلی محقق است، پس معلولش نیز ضرورت دارد و باید محقق شود و به صورت ازلی و قدیم، محقق هم می شود.

در همین راستا، فلاسفه اساسا امکان فعل و ترک را از خداوند منتفی می دانند چرا که امکان در خدا راه ندارد و او علت تامه است و با وجود علت تامه، معلول هم ضرورتا موجود است. در این صورت، امکان ترک کلّاَ منتفی است.

از این رو، فلاسفه با متکلمان در چند جهت مخالفند:

اولا قدرت و اختیار را به صورتی معنا می کنند که امکان فعل و ترک در آن متصور نباشد؛ به باور آنها خداوند مختار است بدین معنا که فاعلیتش برآمده از ذاتش است و مقهور علل بیرونی نیست.

ثانیا اراده الهی را قدیم و ازلی و بالفعل می دانند؛

ثالثا جهان مخلوق را قدیم و ازلی و بالفعل می دانند.(1)

پی نوشت:
1. برای مطالعه بیشتر، رک:
ابن سینا، التعلیقات، مکتبه الاعلام الاسلامی، 1404ق، ص20، 50، 51، 71، 72، 80.
شیرازی، صدرالدین، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه، دار احیاء التراث، 1981م، ج6، صص307-320.

​دیدگاه متکلمان

متکلمان عمدتا مخالف ضرورت علّی (و گاهی مخالف علیت) هستند و در هر صورت، مخالف تقریر فلاسفه از قدرت خدا هستند.

آنها خداوند را علت تامه اشیاء می دانند اما چون قائل به ضرورت نیستند، بر این باورند که گاهی ممکن است علت باشد اما معلولش نباشد. از این رو، اگرچه خداوند علت جهان است و ذاتش قدیم و ازلی است اما لازم نیست که مخلوقش که معلولش است نیز قدیم و ازلی باشد؛ بلکه لازم است که مخلوقش قدیم و ازلی نباشد و سپس متعلق اراده الهی قرار بگیرد و حادث گردد؛ چرا که:

اولا اگر چیزی موجود باشد، مجددا متعلق اراده قرار نمی گیرد تا موجود شود.

ثانیا اگر مخلوق قدیم و ازلی باشد، امکان ترک وجود ندارد و در نتیجه، خداوند مختار نمی باشد.

بنابراین، خداوند قدیم و ازلی است و علت تامه اشیاء است، اما چون قادر و مختار است، می تواند جهان را خلق کند و می تواند خلق نکند. چون جهان معلول اراده الهی است و اراده به معدوم تعلق می گیرد، پس جهان معدوم بوده و سپس موجود شده است. پس جهان قدیم نیست و حادث می باشد.(1)

پی نوشت:
1. برای مطالعه بیشتر، رک:
لاهیجی، عبدالرزاق، شوارق الالهام فی شرح تجرید الکلام، انتشارات مهدوی، بیتا، ج2، صص500-502.
تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، انتشارات الشریف الرضی، 1409ق، ج4، ص89.
جرجانی، میرسیدشریف، انتشارات الشریف الرضی، 1325ق، ج8، صص49-50.

قول سدید;1011157 نوشت:
در همین راستا، فلاسفه اساسا امکان فعل و ترک را از خداوند منتفی می دانند چرا که امکان در خدا راه ندارد و او علت تامه است و با وجود علت تامه، معلول هم ضرورتا موجود است. در این صورت، امکان ترک کلّاَ منتفی است.
سلام

حب این یعنی خدا امکان خلق کردنش نبوده و نمیتوانسته خلق نکند.چون خلقتش میگویید ضرورت داشته.یعنی خدا مجبور به خلق کردن هست.

این توصیف بنظر جالب نیست و از یک جهت خدا رو محدود میکند.بنظر توصیف متکلمان بهتر و مطابق دین است.

Miss.Narges;1011167 نوشت:
سلام

حب این یعنی خدا امکان خلق کردنش نبوده و نمیتوانسته خلق نکند.چون خلقتش میگویید ضرورت داشته.یعنی خدا مجبور به خلق کردن هست.

این توصیف بنظر جالب نیست و از یک جهت خدا رو محدود میکند.بنظر توصیف متکلمان بهتر و مطابق دین است.

سلام و عرض ادب

با شما موافقم. در واقع، تقریر فلاسفه مستند به ضرورت علّی است یعنی همان ضرورت سابق؛ و این که ذات خدا علت تامه ایجاد اشیاء است و چون متوقف بر چیزی نیست پس علت تامه محقق است و چون علت تامه محقق است معلول ضرورت یافته است.

به نظر می رسد اولا ضرورت سابق قابل قبول نیست و ثانیا چون خدا قادر و مختار است و امکان فعل و ترک دارد، پس علیت خدا نسبت به مخلوقات زمانی محقق می شود که چیزی را ایجاد کند. بنابراین، در مورد فاعل مختار (خدا و انسان) علت تامه همان ذات خدا است از جهت فاعلیت و ایجادگری اختیاریش.

به همین جهت، شخصا با تفسیر فلاسفه از اختیار الهی موافق نیستم و با تفسیر کلامی از آن موافقترم.

البته فلاسفه از دو جهت به متکلمان ایراد می گیرند: یکی این که تفسیر کلامی مستلزم دخول حیثیت امکانی در خدا است و دیگری این که تفسیر کلامی مستلزم دخول تغییر در ذات خدا است.

این دو مطلب نیز پاسخ دارد که اگر فرصتی بود و دوستان تمایل داشتند، به آن می پردازم.

قول سدید;1011170 نوشت:
این دو مطلب نیز پاسخ دارد که اگر فرصتی بود و دوستان تمایل داشتند، به آن می پردازم.

با تشکر
بله اگر در این باره توضیح بدهید ممنون میشوم

قول سدید;1011170 نوشت:
البته فلاسفه از دو جهت به متکلمان ایراد می گیرند: یکی این که تفسیر کلامی مستلزم دخول حیثیت امکانی در خدا است و دیگری این که تفسیر کلامی مستلزم دخول تغییر در ذات خدا است.

Miss.Narges;1011235 نوشت:
اگر در این باره توضیح بدهید ممنون میشوم

سلام و عرض ادب

پاسخی که به این ایرادات فلسفی داده شده از این قرار است که:

اولا اختیار به معنای تمکّن و تسلط فاعل به فعل یا ترکش، اگرچه از جهت وقوع فعل یا ترک، حیث امکانی دارد اما خود تمکن و سلطه، یکی از اوصاف است و می تواند به نحو وجوبی و ازلی به خداوند منتسب گردد. بنابراین، اختیار یک صفت ذاتی برای خدا است و به عین وجودش موجود است و از ضرورت و وجوب برخوردار است.

ثانیا اختیار به معنای تمکّن فاعل نسبت به فعل یا ترکش، مستلزم تغییر در ذات الهی نیست چرا که آنچه که تغییر می کند، وصف اختیار نیست بلکه متعلقش یعنی فعل و ترک است؛ یعنی کسی که مختار است، این قابلیت و قدرت را دارد که کاری را انجام دهد و بعد از مدتی ضدش را انجام دهد. چنین قدرتی مستلزم تغییر است اما این تغییر در افعال و صفات فعلیه خدا است نه در ذات و صفات ذاتیه. تنها تغییری محال است که در ذات یا صفات ذاتیه باشد یعنی عامل کم و زیاد شدن ذات یا کمالی از ذات گردد.

برای مطالعه بیشتر، رک: میرجعفری میاندهی، سید محمدجواد، جبر فلسفی از دیدگاه استاد فیاضی، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1395.

احمدصابری;1010824 نوشت:
درود بر دوستان

در تاپیک:

حادث و قدیم بودن جهان طبیعت

مطالب خوبی از جانب جناب قول سدید و جناب یوری مطرح شد.

با دو عزیز موافقم که علم نمی تواند چیزی درباره منشا و آغاز هستی بگوید و مشخص کند جهان حادث بوده یا قدیم..

با سلام و احترام
اینجا اسم خودم را که دیدم جالب بود که این نتیجه گیری رو از حرفام داشتید.
البته من نگفتم که علم قادر نیست حادث یا قدیم بودن هستی را توضیح دهد. نتیجه بحث من این بود جهان حتی اگر قدیم زمانی باشد قدیم ذاتی نمی‌تواند باشد.
سپاس

قول سدید;1011163 نوشت:
​دیدگاه متکلمان

متکلمان عمدتا مخالف ضرورت علّی (و گاهی مخالف علیت) هستند و در هر صورت، مخالف تقریر فلاسفه از قدرت خدا هستند. .

با سلام و احترام
استاد متکلمان چگونه هستی را حادث میدانند زمانی که هنوز مفهوم قبل و بعد از نظر زمانی وجود ندارد، قبل از خلقت

سپاس

یوری;1011347 نوشت:
استاد متکلمان چگونه هستی را حادث میدانند زمانی که هنوز مفهوم قبل و بعد از نظر زمانی وجود ندارد، قبل از خلقت

سلام و عرض ادب

البته مستحضرید که آنها هستی را حادث نمی دانند چرا که هستی اعم از خدا و مخلوقاتش است. منظور آنها از حدوث، حدوث مخلوقات و فعل الهی است؛ یعنی آیا جهان مخلوق (فعل الهی) مسبوق به عدم است یا نه؟

در مواجهه با این اشکال، دو پاسخ را پیش کشیده اند:

یکی این که منظور از حدوث جهان، حدوث زمانی است یعنی زمانی بوده که خداوند چیزی را خلق نکرده و سپس بوجود آورده است. منظور از زمان نیز امری موهوم است که انسان آن را از مقایسه ذات ثابت خدا و خلقت نخست، انتزاع می کند.

دوم این که اساسا حدوث مورد نظر، به معنای مسبوقیت به عدم در زمانی خاص نیست بلکه مسبوقیت به عدم است. در این صورت، اساسا زمانی سابق بر شئ حادث نبوده تا درباره منشا انتزاعش بحث کنیم. اصطلاحا تقدم خدا بر جهان تقدم وجودی است و میان ذات خدا و فعلش، عدم فاصله شده است و سپس خدا فعلش را ایجاد کرده است. دلیلش هم این است که خدا مختار است و کسی که مختار است، باید برایش ممکن باشد کاری را انجام دهد و یا ترک کند. اگر فعل خدا لازمه ذات خدا باشد پس اختیار به معنای امکان فعل و ترک، برای خدا متصور نیست و در نتیجه خدا مختار نیست. بنابراین، جهان باید معدوم باشد و خداوند آن را ایجاد کند. به این مطلب، حدوث فعل و خلق می گویند.

البته فلاسفه معتقدند که اختیار در خداوند (و حتی در انسان) به معنای امکان فعل و ترک نیست بلکه به معنای این است اگر بخواهد کاری را انجام دهد، انجام دهد. چون خواست و اراده خدا عین علم یا حبّ خدا به چیزی است، و عین ذات خدا است؛ پس قدیم و ازلی است و در نتیجه، فعلش نیز قدیم و ازلی است.

در تاپیک های سابق که در باب اختیار مطالبی تقدیم شد، به این مطلب اشاره کردم که فلاسفه و فقیهان و ... چه دیدگاهی در باب اختیار دارند.

قول سدید;1011581 نوشت:

سلام و عرض ادب

البته مستحضرید که آنها هستی را حادث نمی دانند چرا که هستی اعم از خدا و مخلوقاتش است. منظور آنها از حدوث، حدوث مخلوقات و فعل الهی است؛ یعنی آیا جهان مخلوق (فعل الهی) مسبوق به عدم است یا نه؟

در مواجهه با این اشکال، دو پاسخ را پیش کشیده اند:

یکی این که منظور از حدوث جهان، حدوث زمانی است یعنی زمانی بوده که خداوند چیزی را خلق نکرده و سپس بوجود آورده است. منظور از زمان نیز امری موهوم است که انسان آن را از مقایسه ذات ثابت خدا و خلقت نخست، انتزاع می کند.


با سلام و احترام
استاد گرامی همه ی ما آنچه که از قدیم فهم میکنیم معلوم است و در چارچوب زمانی فهمش میکنیم.
این جمله که منظور از زمان امری موهوم است که... هم گنگ است که ما باز در چارچوب زمانی فهمش میکنیم.
البته اگر اینطور تعبیرش کنیم که زمان اصلن امری بنیادی نیست من می‌توانم بفهممش.
قول سدید;1011581 نوشت:

دوم این که اساسا حدوث مورد نظر، به معنای مسبوقیت به عدم در زمانی خاص نیست بلکه مسبوقیت به عدم است. در این صورت، اساسا زمانی سابق بر شئ حادث نبوده تا درباره منشا انتزاعش بحث کنیم. اصطلاحا تقدم خدا بر جهان تقدم وجودی است و میان ذات خدا و فعلش، عدم فاصله شده است و سپس خدا فعلش را ایجاد کرده است.

مگر فلاسفه طور دیگری نگاه میکنند؟ آنها هم هستی را قدیم ذاتی که نمیدانند، قدیم زمانی میدانند،
پس اگر متکلمان با فلاسفه مخالف هستند باید با قدیم زمانی بودن آن مخالف باشند، چرا که فلاسفه هم که هستی را قدیم ذاتی که نمی‌دانند.

من فکر می‌کنم متکلمان اینطور فکر می‌کرده اند که جریان زمان مثل یک رودخانه ای از بینهایت منفی به بینهایت مثبت جریان داشته است(ماورای اشیا مادی) بعد خدا در لحظه ای از آن دست به خلقت زده است(که تصور ساده لوحانه ای است)

حادث زمانی را من اینطور میفهمم، وگرنه اگر حادث را بیایم با مسبوقیت به عدم تعبیر کنیم که من تفاوتی بین نگاه فلاسفه و متکلمان نمی‌بینم(کاری به مسایل اختیار وخداوند و متفاوت بودن نگاه فلاسفه و متکلمان در این مورد ندارم)

سپاس

سلام و عرض ادب

یوری;1011667 نوشت:
استاد گرامی همه ی ما آنچه که از قدیم فهم میکنیم معلوم است و در چارچوب زمانی فهمش میکنیم.

تقدم و تاخر معیارهای متنوعی دارد؛ یکی از آنها زمانی است. معیار دیگر تقدم و تاخر بر مبنای علت و معلول است. در این معیار، علت و معلول تقدم و تاخر زمانی ندارند چرا که همزمانند. بر همین اساس، فلاسفه قائل به قدمت زمانی فعل الهی هستند چرا که بر این باورند رابطه ذات و فعل الهی، تقدم و تاخر زمانی نیست چرا که اساسا قبل از فعل الهی زمانی نبوده تا فاصله زمانی میان ذات و فعل خدا ایجاد شود.

یوری;1011667 نوشت:
این جمله که منظور از زمان امری موهوم است که... هم گنگ است که ما باز در چارچوب زمانی فهمش میکنیم.
البته اگر اینطور تعبیرش کنیم که زمان اصلن امری بنیادی نیست من می‌توانم بفهممش.

منظورشان از موهوم بودن ظاهرا این است که زمان به عنوان کمیت متصل، وجود خارجی ندارد بلکه ما در خارج با اجزای منفصل به هم روبرو هستیم که در وهم آنها را متصل می انگاریم. شبیه به حرکت خطی باران که در واقع، نقطه به نقطه است اما در وهم چنین تصور می کنیم که باران خطی فرو افتاده است.

متکلمان با این ایده می خواستند نشان بدهند که اساسا زمان وجود خارجی ندارد تا مشکل قدیم بودنش مطرح شود. مستحضرید که فلاسفه به متکلمان اشکال گرفتند که اگر فعل الهی (جهان مخلوق) را حادث زمانی می دانید، بالاخره خود زمان را باید قدیم زمانی بدانید. آنها برای رهایی از این مشکل به این ایده سوق یافتند که بگویند زمان اصلا موجود نیست تا حادث و قدیم باشد.

یوری;1011667 نوشت:
مگر فلاسفه طور دیگری نگاه میکنند؟ آنها هم هستی را قدیم ذاتی که نمیدانند، قدیم زمانی میدانند،
پس اگر متکلمان با فلاسفه مخالف هستند باید با قدیم زمانی بودن آن مخالف باشند، چرا که فلاسفه هم که هستی را قدیم ذاتی که نمی‌دانند.

در واقع، متکلمان جهان را حادث می دانستند به این معنا که خدا بود اما فعلی ایجاد نکرده بود و سپس ایجاد کرد. این ایده متکلمان ناشی از تلقی آنها در باب قدرت و اختیار بود. به باور آنها اگر فعل الهی لازمه ذات خدا باشد و برای خدا راهی به رهایی از آن متصور نباشد، پس خدا مختار نیست و نسبت به ترک خلقت، عاجز بوده است. بنابراین، قدیم بودن فعل الهی به این معنا که فعل الهی ملازم با ذات الهی است و هیچ فاصله ای میان آنها نیست، از نظر متکلمان مردود است. به باور آنها باید جهان و فعل الهی معدوم بوده باشد و سپس موجود گردد. برخی از آنها معتقدند که این فاصله به صورت فاصله زمانی است؛ یعنی زمانی بوده که خدا بود و فعلش نبود. اما چون فلاسفه اشکال گرفتند که در این صورت، زمان قدیم می شود و با ذات الهی ملازم می شود، متکلمان پاسخ دادند که این فاصله زمانی است اما زمانش موهوم است؛ و یا این که این فاصله اصلا زمانی نیست بلکه صرفا عدم است.

اما فلاسفه این نظر را با ضرورت علّی سازگار نمی دیدند چرا که ذات خدا علت تامه فعل است ووقتی علت باشد، معلولش هم باید باشد. چون ذات خدا قدیم است پس معلولش نیز قدیم است و نهایتا فرقشان در تقدم و تاخری است که علت و معلول نسبت به هم دارند. این تقدم و تاخر، زمانی نیست. به هر حال، نباید فاصله ای میان ذات خدا و فعلش باشد؛ خواه فاصله زمانی باشد خواه فاصله غیرزمانی. یعنی نباید میان خدا و فعلش عدم باشد.

بنابراین، مشکل اساسی فلسفه و کلام در باب حدوث و قدم، برآمده از تعارضی است که میان اختیار و ضرورت علّی مطرح است.

یوری;1011667 نوشت:
من فکر می‌کنم متکلمان اینطور فکر می‌کرده اند که جریان زمان مثل یک رودخانه ای از بینهایت منفی به بینهایت مثبت جریان داشته است(ماورای اشیا مادی) بعد خدا در لحظه ای از آن دست به خلقت زده است(که تصور ساده لوحانه ای است)

متکلمان اساسا جهان خلقت را فقط مادی می دانستند و تنها موجود مجرد را خدا می دانستند. همانطور که عرض شد، مساله آنها قدرت و اختیار خدا بود. چون معتقد بودند که قدرت و اختیار در جایی مطرح است که بتوان فعل را ترک کرد، به همین جهت، معتقد بودند که فعل الهی نبود و خدا تصمیم گرفت که بودش کند.

یوری;1011667 نوشت:
حادث زمانی را من اینطور میفهمم، وگرنه اگر حادث را بیایم با مسبوقیت به عدم تعبیر کنیم که من تفاوتی بین نگاه فلاسفه و متکلمان نمی‌بینم

مسبوقیت به عدم نزد فلاسفه، صرفا در مرتبه ذات است؛ یعنی ماهیت در ذات خودش و قطع نظر از علتش محقق نمی شود و موجود نمی گردد.

اما آنچه متکلمان می گویند، عدم در واقع است. یعنی واقعا شئ معدوم بوده و سپس موجود شده است؛ یعنی واقعا علتش او را بعد از معدوم بودنش ایجاد کرده است.

قول سدید;1011782 نوشت:
سلام و عرض ادب
اما فلاسفه این نظر را با ضرورت علّی سازگار نمی دیدند چرا که ذات خدا علت تامه فعل است ووقتی علت باشد، معلولش هم باید باشد. چون ذات خدا قدیم است پس معلولش نیز قدیم است و نهایتا فرقشان در تقدم و تاخری است که علت و معلول نسبت به هم دارند. این تقدم و تاخر، زمانی نیست. به هر حال، نباید فاصله ای میان ذات خدا و فعلش باشد؛ خواه فاصله زمانی باشد خواه فاصله غیرزمانی. یعنی نباید میان خدا و فعلش عدم باشد.

بنابراین، مشکل اساسی فلسفه و کلام در باب حدوث و قدم، برآمده از تعارضی است که میان اختیار و ضرورت علّی مطرح است.

باسلام و احترام
سپاس از توضیحاتتان. بله الان متوجه تفاوت شدم.(البته هنوز در جمله بندی متکلمان مبهمی را می‌بینم که بعد از فکر کردن بیشتر مینویسم).
فکر کنم با توجه بحثهای که قبلن کردیم، برای موجود مختار لزوما نباید ضرورت علی را صادق دانست. یعنی به اشکال فلاسفه اینطور جواب بدهند مشکلی پیش نمی آید.

سپاس

یوری;1011802 نوشت:
باسلام و احترام
سپاس از توضیحاتتان. بله الان متوجه تفاوت شدم.(البته هنوز در جمله بندی متکلمان مبهمی را می‌بینم که بعد از فکر کردن بیشتر مینویسم).
فکر کنم با توجه بحثهای که قبلن کردیم، برای موجود مختار لزوما نباید ضرورت علی را صادق دانست. یعنی به اشکال فلاسفه اینطور جواب بدهند مشکلی پیش نمی آید.

سپاس

سلام و عرض ادب و تشکر از لطف شما

بله در این زمینه با دیدگاه استاد فیاضی موافقم که ضرورت علّی (ضرورت سابق) را منکرند و در اختیار، تمکّن فاعل در فعل و ترک را لازم می دانند و آن را خصیصه ذاتی فاعل می دانند به گونه ای که فاعل مختار همواره می تواند فعلی را انجام یا ترک کند بی آن که مقهور عوامل بیرونی و درونی باشد.

خداوند نیز مختار است و به همین جهت، قادر به فعل و ترک است.

قول سدید;1011809 نوشت:
بله در این زمینه با دیدگاه استاد فیاضی موافقم که ضرورت علّی (ضرورت سابق) را منکرند و در اختیار، تمکّن فاعل در فعل و ترک را لازم می دانند و آن را خصیصه ذاتی فاعل می دانند به گونه ای که فاعل مختار همواره می تواند فعلی را انجام یا ترک کند بی آن که مقهور عوامل بیرونی و درونی باشد.

درود و سپاس

سوالی برایم پیش آمد: اگر کسی اختیار را به صورت فلسفی و ضرورت یافته توضیح بدهد، آیا حتما باید فعل الهی را قدیم بداند؟ این سوال جای طرح دارد چون میشود متصور شد که اراده قدیم باشد اما چون متعلق اراده امر حادث است، فعل نیز حادث شود. شبیه به کسی که اراده کرده سال بعد در کنکور امتحان دهد. الان اراده کرده اما فعلش سال بعد محقق می شود.

احمدصابری;1011971 نوشت:
درود و سپاس

سوالی برایم پیش آمد: اگر کسی اختیار را به صورت فلسفی و ضرورت یافته توضیح بدهد، آیا حتما باید فعل الهی را قدیم بداند؟ این سوال جای طرح دارد چون میشود متصور شد که اراده قدیم باشد اما چون متعلق اراده امر حادث است، فعل نیز حادث شود. شبیه به کسی که اراده کرده سال بعد در کنکور امتحان دهد. الان اراده کرده اما فعلش سال بعد محقق می شود.

سلام و عرض ادب و تشکر از لطف شما

خواجه نصیر الدین طوسی از متکلمان و فلاسفه مسلمان ظاهرا در برخی از آثارش به همین نظر سوق یافته بود که اگرچه اراده الهی قدیم است اما متعلقش حادث است یعنی خداوند اراده اش بالفعل و ازلی است اما چون متعلق اراده اش، وقوع چیزی بعد از عدمش است، پس فعلش مسبوق به عدم است.

همچنین غزالی در تهافت الفلاسفه به این مطلب اشاره می کند.

پرسش:
پیشنهاد می کنم حدوث و قدم جهان را در نسبت با قدرت و اختیار خداوند بررسی کنید تا آرای الهیاتی در این زمینه روشنتر شوند. مثلا متکلمان جهان را حادث می دانستند چون خدا را قادر به خلق می دانستند. قدرت به چیزی تعلق میگیرد که نبوده و بعدا بوجود آمده. اما فلاسفه جهان را قدیم می دانند چون خدا ذاتش علت تامه و قدیم است و در ایجادش به چیز دیگری وابسته نیست. توضیح شما درباره این اختلاف نظر چیست؟

پاسخ:
همانطور که مرقوم شد، پرسش حاضر درباره منشا اختلاف نظر متکلمان و فلاسفه در باب نسبت قدرت و اختیار خدا با حدوث و قدم جهان است. از این رو، در ادامه، دیدگاه فلاسفه و متکلمان در این زمینه را مورد نقد و بررسی قرار می دهیم.

دیدگاه فلاسفه
فلاسفه عمدتا معتقدند که خداوند قادر است و ذاتش علت تامه ایجاد اشیاء است و به چیز دیگری خارج از ذات متوقف نیست و به صورت قدیم و ازلی محقق است، پس معلولش نیز ضرورت دارد و باید محقق شود و به صورت ازلی و قدیم، محقق هم می شود.

در همین راستا، فلاسفه اساسا امکان فعل و ترک را از خداوند منتفی می دانند چرا که امکان در خدا راه ندارد و او علت تامه است و با وجود علت تامه، معلول هم ضرورتا موجود است. در این صورت، امکان ترک کلّاَ منتفی است.

از این رو، فلاسفه با متکلمان در چند جهت مخالفند:

اولا قدرت و اختیار را به صورتی معنا می کنند که امکان فعل و ترک در آن متصور نباشد؛ به باور آنها خداوند مختار است بدین معنا که فاعلیتش برآمده از ذاتش است و مقهور علل بیرونی نیست.

ثانیا اراده الهی را قدیم و ازلی و بالفعل می دانند؛

ثالثا جهان مخلوق را قدیم و ازلی و بالفعل می دانند.(1)

دیدگاه متکلمان
متکلمان اشعری عمدتا مخالف ضرورت علّی (و گاهی مخالف علیت) هستند. آنها خداوند را علت تامه اشیاء می دانند اما چون قائل به ضرورت نیستند، بر این باورند که گاهی ممکن است علت باشد اما معلولش نباشد. از این رو، اگرچه خداوند علت جهان است و ذاتش قدیم و ازلی است اما لازم نیست که مخلوقش که معلولش است نیز قدیم و ازلی باشد؛ بلکه لازم است که مخلوقش قدیم و ازلی نباشد و سپس متعلق اراده الهی قرار بگیرد و حادث گردد؛ چرا که:

اولا اگر چیزی موجود باشد، مجددا متعلق اراده قرار نمی گیرد تا موجود شود.

ثانیا اگر مخلوق قدیم و ازلی باشد، امکان ترک وجود ندارد و در نتیجه، خداوند مختار نمی باشد.

بنابراین، خداوند قدیم و ازلی است و علت تامه اشیاء است، اما چون قادر و مختار است، می تواند جهان را خلق کند و می تواند خلق نکند. چون جهان معلول اراده الهی است و اراده به معدوم تعلق می گیرد، پس جهان معدوم بوده و سپس موجود شده است. پس جهان قدیم نیست و حادث می باشد.(2)

نقد و بررسی:
تقریر فلاسفه مستند به ضرورت علّی است یعنی همان ضرورت سابق؛ و این که ذات خدا علت تامه ایجاد اشیاء است و چون متوقف بر چیزی نیست پس علت تامه محقق است و چون علت تامه محقق است معلول ضرورت یافته است.

به نظر می رسد اولا ضرورت سابق قابل قبول نیست و ثانیا چون خدا قادر و مختار است و امکان فعل و ترک دارد، پس علیت خدا نسبت به مخلوقات زمانی محقق می شود که چیزی را ایجاد کند. بنابراین، در مورد فاعل مختار (خدا و انسان) علت تامه همان ذات خدا است از جهت فاعلیت و ایجادگری اختیاریش.

به همین جهت، بعید نیست که تفسیر کلامی از اختیار و قدرت خدا، قابل قبولتر باشد. البته فلاسفه از چند جهت به متکلمان ایراد می گیرند:

یکی این که تفسیر کلامی مستلزم دخول حیثیت امکانی در خدا است چرا که اختیار به معنای امکان فعل و ترک مستلزم قبول امکان در مورد خدا است.

دوم این که تفسیر کلامی مستلزم دخول تغییر در ذات خدا است چرا که اراده و فعل و اوصاف خدا را حادث می دانند.

و سوم این که تفسیر کلامی مستلزم آن است که قبل از پیدایش زمان، زمان بوده باشد چرا که آنها جهان را مسبوق به عدم در زمان می دانند در حالی که زمان با پیدایش جهان پدید می آید و قبل از آن اساسا معدوم بوده است.

پاسخی که به این ایرادات فلسفی داده شده از این قرار است که:

اولا اختیار به معنای تمکّن و تسلط فاعل به فعل یا ترکش، اگرچه از جهت وقوع فعل یا ترک، حیث امکانی دارد اما خود تمکن و سلطه، یکی از اوصاف است و می تواند به نحو وجوبی و ازلی به خداوند منتسب گردد. بنابراین، اختیار یک صفت ذاتی برای خدا است و به عین وجودش موجود است و از ضرورت و وجوب برخوردار است.

ثانیا اختیار به معنای تمکّن فاعل نسبت به فعل یا ترکش، مستلزم تغییر در ذات الهی نیست چرا که آنچه که تغییر می کند، وصف اختیار نیست بلکه متعلقش یعنی فعل و ترک است؛ یعنی کسی که مختار است، این قابلیت و قدرت را دارد که کاری را انجام دهد و بعد از مدتی ضدش را انجام دهد. چنین قدرتی مستلزم تغییر است اما این تغییر در افعال و صفات فعلیه خدا است نه در ذات و صفات ذاتیه. تنها تغییری محال است که در ذات یا صفات ذاتیه باشد یعنی عامل کم و زیاد شدن ذات یا کمالی از ذات گردد.(3)

ثالثا در مواجهه با زمان نیز دو پاسخ را پیش کشیده اند: یکی این که منظور از حدوث جهان، حدوث زمانی است یعنی زمانی بوده که خداوند چیزی را خلق نکرده و سپس بوجود آورده است. منظور از زمان نیز امری موهوم است که انسان آن را از مقایسه ذات ثابت خدا و خلقت نخست، انتزاع می کند. دوم این که اساسا حدوث مورد نظر، به معنای مسبوقیت به عدم در زمانی خاص نیست بلکه مسبوقیت به عدم است. در این صورت، اساسا زمانی سابق بر شئ حادث نبوده تا درباره منشا انتزاعش بحث کنیم. اصطلاحا تقدم خدا بر جهان تقدم وجودی است و میان ذات خدا و فعلش، عدم فاصله شده است و سپس خدا فعلش را ایجاد کرده است. دلیلش هم این است که خدا مختار است و کسی که مختار است، باید برایش ممکن باشد کاری را انجام دهد و یا ترک کند. اگر فعل خدا لازمه ذات خدا باشد پس اختیار به معنای امکان فعل و ترک، برای خدا متصور نیست و در نتیجه خدا مختار نیست. بنابراین، جهان باید معدوم باشد و خداوند آن را ایجاد کند. به این مطلب، حدوث فعل و خلق می گویند.
(لازم به ذکر است که مسبوقیت به عدم نزد فلاسفه، صرفا در مرتبه ذات است؛ یعنی ماهیت در ذات خودش و قطع نظر از علتش محقق نمی شود و موجود نمی گردد. اما آنچه متکلمان می گویند، عدم در واقع است. یعنی واقعا شئ معدوم بوده و سپس موجود شده است؛ یعنی واقعا علتش او را بعد از معدوم بودنش ایجاد کرده است.)(4)

بنا بر آنچه گذشت، روشن شد که منشا اختلاف نظر فلاسفه و متکلمان در باب حدوث و قدم جهان، مبانی الهیاتی و فلسفی آنها در باب ضرورت علّی و معنای اختیار و قدرت است.

پی نوشت:
1. برای مطالعه بیشتر، رک: ابن سینا، التعلیقات، مکتبه الاعلام الاسلامی، 1404ق، ص20، 50، 51، 71، 72، 80؛ شیرازی، صدرالدین، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه، دار احیاء التراث، 1981م، ج6، صص307-320.
2. برای مطالعه بیشتر، رک: لاهیجی، عبدالرزاق، شوارق الالهام فی شرح تجرید الکلام، انتشارات مهدوی، بیتا، ج2، صص500-502؛ تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، انتشارات الشریف الرضی، 1409ق، ج4، ص89؛ جرجانی، میرسیدشریف، انتشارات الشریف الرضی، 1325ق، ج8، صص49-50.
3. برای مطالعه بیشتر، رک: میرجعفری میاندهی، سید محمدجواد، جبر فلسفی از دیدگاه استاد فیاضی، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1395.
4. قردان قراملکی، محمدحسن، دیدگاه متکلمان در حدوث جهان و نقد آن، مجله فلسفه دین، شماره 3، 1397.

موضوع قفل شده است