جمع بندی اتوبانی به نام مقتول و خیابانی به نام قاتل

تب‌های اولیه

17 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اتوبانی به نام مقتول و خیابانی به نام قاتل

سلام
در یکی از کانال های فضای مجازی این مطلب را دیدم
از کارشناس محترم می خواهم این مطلب را نقد و بررسی نمایند:

«اتوبانی به نام مقتول و خیابانی به نام قاتل!»
در دوره کارشناسی، یک درسی داشتیم تحت عنوان «انقلاب اسلامی و ریشه های آن» ... مطابق برنامه ای که استاد در پیش گرفته بود، دانشجویان باید درباره یک موضوع تحقیق می کردند و همان تحقیق را در کلاس کنفرانس می دادند ... اکثر دانشجویان حوادث دوران انقلاب سال 57 را انتخاب کرده بودند ... ولی من به انقلاب مشروطیت علاقه داشتم و به بهانه آن که انقلاب سال 57 ریشه در انقلاب مشروطیت داشته است، این موضوع را انتخاب کردم و استاد هم آن را پذیرفت.
در این که شیخ فضل اله نوری مخالف مشروطه بوده هیچ شک و تردیدی وجود ندارد ... کلیه مورخین صاحب نام، از جمله احمد کسروی و ناظم الاسلام کرمانی و سایرین این موضوع را تایید کرده اند ... در این نوشتار به انگیزه مخالفت شیخ فضل اله با مشروطه کاری نداریم ... هرچند که بسیاری ادعا داشته و دارند که شیخ فضل اله مخالف مشروطه نبوده و بلکه موافق مشروطه مشروعه بوده و از این جور حرفها! ... ولی همانطور که گفته شد، در هر حال این شخص با مشروطه به شکلی که مردم آن را مطالبه می کردند، مخالف بوده است ... جالب تر این که شیخ فضل اله نقش بسیار مهم و موثری در برقراری استبداد صغیر داشته و حتی نامه هایی به محمد علی شاه ارسال کرده و وی را به عواقب استقرار نظام مشروطه و تضعیف قدرت پادشاه هشدار داده و از او خواسته است که برای حفظ و بقای تاج و تخت، بساط مشروطه را برچیند! ... شیخ فضل اله همچنین یکی از مشوقین محمد علی شاه جهت صدور فرمان به توپ بستن مجلس شورای ملی است!
پس از به توپ بستن مجلس و برقراری استبداد صغیر، مجاهدینی از گوشه و کنار کشور به قصد برچیدن بساط استبداد به طرف تهران حرکت کردند ... از مشهورترین رهبران مجاهدین مشروطه، ستارخان ملقب به سردار ملی و باقرخان ملقب به سالار ملی بودند ... پس از ورود مجاهدین به تهران و فتح پایتخت و پناهنده شدن محمد علی شاه به سفارت روسیه، به دستور ستارخان و باقرخان، در 12 رجب سال 1325 هجری قمری (1286 هجری شمسی) عده ای از مجاهدین به خانه شیخ فضل اله رفته و وی را دستگیر کردند ... شیخ فضل اله پس از محاکمه، به جرم مخالفت با مشروطه و معاونت در برقراری استبداد، محکوم به اعدام گردید و سرانجام در میدان توپخانه تهران در حضور جمع کثیری از مردم که خوشحالی می کردند و جشن گرفته بودند، تحت نظارت ستارخان و باقرخان (لابد به عنوان ضابط قضایی در آن اوضاع و احوال) به دار آویخته شد ... می گویند خود پسر شیخ فضل اله در پای چوبه دار پدرش از خوشحالی رقصیده است!
باری روزی که نوبت کنفرانس من در کلاس فرا رسید، از قبل اتوبان شیخ فضل اله نوری و خیابان ستارخان را روی تخته ترسیم کردم ... همه دانشجویان از این که نقشه راه های تهران چه ربطی به انقلاب مشروطه دارد تعجب کرده بودند! ... پس از شروع کنفرانس و گفتن حقایقی درباره مشروطه و شیخ فضل اله و ستارخان، به تخته اشاره کردم و گفتم: «حالا شما بگین! ... چطور ممکنه یک خیابان به نام قاتل باشه و یک اتوبان به نام مقتول؟! ... تازه این اتوبان و آن خیابان همدیگر رو قطع هم می کنن! ... کاری نداریم کدوم یکی حق بوده و کدوم یکی ناحق! ... ولی تردیدی نیست که اگر یکی از این دو حق بوده، پس باید دیگری رو ناحق بدانیم! ... چطور ممکنه که ما هر دوی اینها رو عزیز بشماریم، تا آن جایی که یک خیابان پایتخت رو به اسم این و یک اتوبان پایتخت رو به اسم آن دیگری نامگذاری کنیم؟! ... چطور ممکن است هم مرید قاتل بود هم مرید مقتول؟!»
چند نفر از برادران بسیجی که همیشه آماده سیخ کردن رگ گردن بودند، به اعتراض بلند شدند و گفتند: اینها چیه که داری میگی؟! ... شیخ فضل اله مخالف مشروطه نبوده!»
گفتم: من اصلا کاری ندارم که مخالف بوده و یا نبوده! ... هر چه که بوده درود بر او! ... ولی آخر شما ستارخان رو قبول دارین یا نه؟!
گفتند: بله!
گفتم: قبول دارین که ستارخان رهبر مجاهدین بوده یا نه؟!
گفتند: بله!
گفتم: قبول دارین که مجاهدین شیخ فضل اله رو دار زدند یا نه؟!
گفتند: بله!
گفتم: پس چی میگین؟! ... کدوم یکیشون حق بوده و کدوم یکیشون ناحق؟!
بسیجی ها کمی به من و کمی به همدیگر نگاه کردند و ناگهان شروع نمودند به شاخ و شانه کشیدن! ... بعد تهدید کردند که من نشر اکاذیب میکنم و اذهان دانشجویان را مشوش می نمایم و از این جور مزخرفات! ... یکی از آنها آن قدر سرخ شده بود که ترسیدم چشمش از حدقه بپرد بیرون! ... انگار که شیخ فضل اله پسرخاله اش بوده و ستارخان شوهر ننه اش!
استاد به میان بحث آمد و گفت: «بفرمایین بنشینین! ... کافیه!»
گفتم: «استاد آخه هنوز تموم نشده!»
استاد گفت: «دست شما درد نکنه! ... بفرمایین بنشینین!»

آن روز گذشت ... چشمتان روز بد نبیند! ... از فردا در دانشگاه، هر جا که می رفتم عده ای
از برادران بسیجی به دنبال من می آمدند و چرت و پرت می گفتند! ... یک بار هم در سلف سرویس دانشگاه یک عدد گوجه فرنگی و دو عدد خیارشور به طرف سرم پرتاب کردند که اتفاقا یکی از آنها به هدف هم خورد! ... پیش خودم گفتم: «عجب غلطی کردم ها! ... صد سال قبل یکی زده یکی دیگه رو کشته! ... حالا من باید جوابش رو به این بسیجی ها پس بدم!»
اذیت و آزار برادران عزیز بسیجی همچنان ادامه یافت! ... تا سرانجام ماجرا به کمیته انضباطی کشید ... کمیته انضباطی من را احضار کرد و بابت کنفرانس توضیح خواست ... گفتم: «به من چه که مجاهدین شیخ فضل اله رو کشتن؟! ... من اون موقع هنوز به دنیا نیامده بودم!»
ولی مگر ول می کردند! ... می گفتند: «تو می خواستی اذهان دانشجویان را علیه شیخ فضل اله مسموم کنی!» ... می گفتم: «بابا مگه من با شیخ فضل اله پدرکشتگی دارم؟! ... این تاریخ مشروطه است!» ... می گفتند: «نخیر! ... از خودت درآوردی! ... شیخ فضل اله خوب بوده! ... باید می گفتی شیخ فضل اله خوبه!»
خلاصه پس از سه هفته بیا و برو، آخر با تهدید یک ترم اخراج از دانشگاه، یک تعهدنامه از من گرفتند که دیگر بر خلاف حقیقت چیزی نگویم! ... حالا تعریف حقیقت چیست و حقیقت کجاست؟! ... فقط اعضای کمیته انضباطی می دانستند!
من تعهدنامه را امضاء کردم ... ولی با تاسی از گالیله، همزمان با پای خود بر روی زمین نوشتم: «شیخ فضل اله مخالف مشروطه بود!» ... و اکنون پس از گذشت سالها هنوز هم اعتقاد دارم که اگر مجاهدین مشروطه نبودند، شاید تا همین امروز نیز چیزی تحت عنوان قانون در این مملکت وجود نداشت! ... و همچنین هنوز با خود فکر می کنم که چطور چنین چیزی ممکن است؟! ... «اتوبانی به نام مقتول و خیابانی به نام قاتل!»

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"]
[/TD]


کارشناس بحث: استاد مقداد

[TD][/TD]

903351Yaabasaleh;1010577 نوشت:
در این که شیخ فضل اله نوری مخالف مشروطه بوده هیچ شک و تردیدی وجود ندارد ... کلیه مورخین صاحب نام، از جمله احمد کسروی و ناظم الاسلام کرمانی و سایرین این موضوع را تایید کرده اند

علیکم السلام.
در رابطه با این متن چند نکته را ابتدا عرض کنم:
1. آنچه از این متن به ذهن می رسد این است که این متن در واقع طراحی یک شبهه است در قالب مثلا انجام تحقیقات کلاسی و نویسنده در واقع در قالب یک داستان سرایی سعی کرده است،شبهه مد نظر خودش را با زیرکی ارائه دهد.از نوع بیان مطالب،بخصوص توهین هایی که نسبت به نیروهای مذهبی و بسیجی می شود،مشخص است که طراح شبهه و نویسنده متن،دنبال چه جیزی بوده و هست.

2. اینکه نویسنده متن شخصیتی همچون احمد کسروی را از مورخین صاحب نام ،اسم برده و تحقیقات خیالی خودش را هم مستند به چنین شخصیتی کرده است،مشخص است که نتیجه این تحقیق و مطالعه چه می باشد.
کسروی کسی است که در مخالفتش با دین و مذهب و انحرافات عقیدتی او جای هیچ شک و شبهه ای وجود ندارد.احمد کسروی، تمام مذاهب کشور ایران را مورد هجوم قرار داد و هرگز به مذهب اهل ‌سنت گرایش پیدا نکرد، اگر چه وی بیشترین حمله را به مذهب شیعه - که اکثریت مردم ایران پیرو آن بودند - انجام داد، ولی مخالفت خود را با ادیان الهی هرگز پنهان نکرده و در کتب خود بارها به این موضوع صریحاً اعتراف می‌کند که قصد وی نابودی تمام مذاهب از جمله مذهب اهل سنت می‌باشد. وی این‌کار را برای کشور ضروری می‌دانست و این‌را از آرزوهای همیشگی خود می‌داند.(1)
او برای بنا نهادن دینی جدید سعی کرد که از هر دینی، قسمتی از آن‌را گرفته و به نظر خود دین جدیدی که تابع مقتضیات زمان باشد بنا گذارد. او عقیده دارد که دین، تابع مقتضیات زمان است و در مراحل مختلف بشر، ضرورت پیدایش دینی نو با سلاح عقلی و اخلاقی نو اجتناب ناپذیر است.(2)
احمد کسروی با عقاید ادیان الهی نیز به شدّت مخالفت می‌کند و معاد، وحی و معجزه را زیر سؤال می‌برد. برای نمونه؛ او معاد را این‌گونه زیر سؤال می‌برد: «...کسی که مرده، تن او لاشه‌ای بیش نمی‌باشد که بیش از چند روز از هم خواهند پاشید ... حال اگر به‌جای دفن، او را بسوزانند، سوزانیده‌اند. از دید دین باکی نمی‌باشد...». (3)
احمد کسروی در کتاب شیعی‌گری از همان ابتدا روشن می‌کند که قصد دارد با حمله به معتقدات شیعه، خصوصاً به ائمه اطهار(علیهم السلام) و فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، به دو هدف مهم خود برسد: اولاً: با تخریب شیعه و عقائد آنها برای خود نام و رسمی دست و پا کند. ثانیاً: با اختلاف بین شیعه و سنی به تخریب اصل اسلام بپردازد.(4)
امام خمینی که خود زمانه کسروی را درک کرده است، در مورد وی می‌گوید:
«... یک دفعه آدم می‌بیند که کسروی آمد و کتابسوزی [کرد]. مفاتیح ‌الجنان هم جزو کتاب‌هایی بود که سوزاند. کتاب‌های عرفانی را هم سوزاند. البته کسروی نویسنده زبردستی بود، ولی آخری دیوانه شده بود یا یک مغزی است که این مغز بسیاری از شرقی‌ها این طوری هستند که تا یک چیزی، چهار تا کلمه‌ای یاد می‌گیرند، ادعایشان خیلی بالا می‌شود. کسروی آخری ادعای پیغمبری می‌کرد. نمی‌توانست به آن بالا برسد، آن‌جا را می‌آورد پایین».(5)

بنابراین استناد دادن تحقیقات به نویسنده ای که دشمنی علنی و آشکار با دین اسلام و مذهب تشیع داشته و منابع دینی و مذهبی را به آتش می کشد،نه تنها باعث ارزش دادن به تحقیق نمی شود،ولی نتیجه تحقیقات را د رنهایت بی ارزشی و غیرمعتبر بودن قرار می دهد.چرا که یقیناً چنین شخصیتی،هنگام نقل حوادث تاریخی،بگونه ای مطالب را گزینش و نقل می کند که هیچ نکته مثبتی به نفع عالمان شیعی باقی نماند و مطالب بگونه ای بیان شود که کاملا بر علیه دین و دینداران و عالمان دینی باشد.

بنابراین بر فرض بپذیریم،نویسنده واقعاً تحقیقی انجام داده و همه آنچه گفته واقعیت است نه داستان و بافته ذهن طراحان شبهه،این تحقیق با توجه به مستند بودن به نویسنده ای همچون احمد کسروی،قطعاً قابل اعتماد و اعتبار نبوده و ارزش علمی نخواهد داشت.

چون طرفدار مشروطه است و به شدت با روحانیت و مخالفین مشروطه مخالف است، تاریخ را به گونه ای روایت و تحلیل می کند که خواننده کتاب، حق را به مشروطه خواهان می دهد و مخالفین را محکوم می کند. کسروی در ذکر بسیاری از حوادث و موقعیت اشخاص در انقلاب خطا کرده و ظلم بزرگی در حق خادمان مشروطیت روا داشته است.

پی نوشتها:
1. ر.ک: کسروی، احمد، پرسش و پاسخ، ص 10 – 19، چاپ سوم.
2. اصیل، حجت الله، سیری در اندیشه سیاسی کسروی، ص 49، تهران، امیر کبیر، چاپ اول.
3. کسروی، احمد، شیعی‌گری، ص 28، انتشارات فروغ.
4. شیعی‌گری، مقدمه کتاب.
5. امام خمینی، صحیفه امام(مجموعه آثار امام خمینی)، ج 13، ص 32، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378ش.

903351Yaabasaleh;1010577 نوشت:
در این که شیخ فضل اله نوری مخالف مشروطه بوده هیچ شک و تردیدی وجود ندارد .

اولین و بزرگترین اشتباه نویسنده و طراح شبهه این است که بدون ارائه هیچ مستنداتی با قاطعیت شیخ فضل الله نوری را مخالف مشروطه معرفی کرده و حتی مدعی شده است در این مطلب جای شک و تردید وجود ندارد.
اگر نویسنده واقعاً در مقام تحقیق علمی منصفانه بود،لازم بود ابتدا به نقش شیخ فضل الله نوری در مشروطه و سپس علت مخالفت آن عالم مجاهد با مشروطه و حوادث بعدی اشاره کند.اینکه نویسنده بدون هیچ اشاره ای به دیگ رمسائل،با قاطعیت شیخ را مخالف جدی و قطعی مشروطه معرفی می کند،دلیلی روشن بر این است که متن از همان ابتدا با هدف شبهه پراکنی و معرفی چهره ای منفی از یکی از عالمان مبارز و مجاهد مذهب شیعه ،نوشته شده است و چنین هدفی با توجه به مستند کردن مطالب به شخصیت ضد دین و ضد شیعه ای همچون کسروی دور از انتظار نیست.

هیچ انسان منصف و دارای وجدان بیداری که اهل تحقیق و مطالعه تاریخ باشد نمی توان این واقعیت را انکار کند که شیخ فضل الله نوری یکی از مدافعان و پیشگامان سرسخت مشروطیت در ایران بود. لیکن با توجه به انحراف نهضت مشروطیت توسط روسیه و انگلستان و ورود عوامل بیگانگان به عرصه فرماندهی جنبش مشروطیت . شیخ فضل الله نوری در تداوم مشروطه خواهی خود پرچم مشروطه ی مشروعه را برافراشت و به مخالفت با مشروطیت منحرف و مشروطه خواهان قلابی پرداخت و در راه هدف خود که همانا استقرار مشروطه ی واقعی و به قول خودش مشروطه ی مشروعه بود، جان باخت و بر سر دار رفت.

با توجه به مباحث مفصل در رابطه با نهضت مشروطه و نقش شیخ فضل الله نوری در این نهضت و علت مخالفت آن عالم مجاهد با نهضت مشروطه که مجال طرح آنها در این فرصت وجود ندارد،برای مطالعه در مورد علل و عوامل شهادت این فقیه برجسته و پیشگام صادق مشروطه خواهی، مقاله زیر را که به قلم و تن از تاریخ پژوهان برجسته ایران،نوشته شده است، توصیه می کنیم:
علل و عوامل مظلوميت و شهادت شيخ فضل‌الله نوري

903351Yaabasaleh;1010577 نوشت:
جالب تر این که شیخ فضل اله نقش بسیار مهم و موثری در برقراری استبداد صغیر داشته و حتی نامه هایی به محمد علی شاه ارسال کرده و وی را به عواقب استقرار نظام مشروطه و تضعیف قدرت پادشاه هشدار داده و از او خواسته است که برای حفظ و بقای تاج و تخت، بساط مشروطه را برچیند! ...

نویسنده متن و طراحان شبهه در این بخش بدون کوچکترین اشاره به موضعگیری های شیخ فضل الله نوری در ادوار مختلف در مورد مشروطه،بدون ارائه هیچ سند و مدرکی عالم برجسته شیعه و مجاهد فی سبیل الله را متهم به نقش داشتن در برقراری استبداد و همکاری با محمدعلی شاه مستبد کرده است.این نهایت بی انصافی است که یک محقق بدون اشاره به حوادث مربوط به مقطع مورد بررسی و بیان هر چند گذرای شرایط سیاسی زمان مورد نظر،اینگونه با قاطعیت اظهار نظر کند و با شیطنت تمام بدنبال پیاده کردن اهداف و اغراض زشت سیاسی خود باشد.
قطعاً اینگونه اظهار نظر کردن،هیچ ارزش علمی نداشته و حتی ارزش پاسخگویی هم ندارد.نویسنده اگر دارای مقام علمی و جایگاه تحقیق علمی بود،حتما می دانست که در یک تحقیق تاریخی،برای رسیدن به نتیجه و ارائه آن به مخاطب،باید همه زوایای ماجرا مورد توجه قرار گرفته و برای مخاطب بیان گردد.
برای اثبات ذهنیت منفی و اهداف خاص سیاسی و شیطنت آمیز بودن متن ارائه شده و نیز بی ارزش بودن این متن،بعنوان یک تحقیق کلاسی آنهم توسط دانشجوی دوره کارشناسی،همین مقدار کفایت می کند که نویسنده بدون ارائه هیچ سند و مدرکی و بدون اشاره به موضعگیرهای سه گانه شیخ فضل الله نوری،اتهاماتی به ایشان وارد کرده و ایشان را مخالف جدی و قطعی مشروطیت و همکار با محمدعلی شاه مستبد،معرفی می کند.حال آنکه قطعا و یقیناً لازم و ضروری بود نویسنده ابتدا به مواضع مختلف شیخ فضل الله نوری از زمان شروع نهضت مشروطه تا زمان شهادت ایشان و مهمتر از آن علت اتخاذ این مواضع و نیز تغییر موضع در ادامه راه اشاره می کردند.
ولی متاسفانه در این داستان بافته شده با هدف خاص،بدیهی ترین موضوع مورد نیاز در ارائه یک تحقیق تاریخی مورد غفلت واقع شده است.هر چند این کار کاملا بصورت عمدی و فقط برای الغاء شبهه و تلاش برای رسیدن به اهدافی خاص صورت گرفته است.
بعید به نظر می رسد و شاید گفت محال است کسی واقعا دانشجوی کارشناسی باشد و به تحقیق درباره موضوع مهمی همچون تاریخ مشروطیت بپردازد و درباره شخصیت اصلی و تاثیرگذاری همچون شیخ فضل الله نوری پرداخته باشد،ولی نداند که شیخ فضل الله نوری در جریان مشروطه دارای سه موضع بوده است: در موضع اول، مشروطه خواه، اما نه مشروطه سکولار موضع دوم، مشروطه مشروعه؛ و در موضع سوم، مخالف مشروطه.
سوالی که باید از نویسنده متن - بر فرض قبول اینکه این متن تحقیق کلاسی توسط دانشجوی مقطع کارشناسی است - پرسید این است که:آیا واقعا ایشان در طول انجام این تحقیق به این تغییر مواضع شیخ فضل الله نوری پی نبرده بودند یا به این واقعیت تاریخی پر برده بودند ولی از بیان آن خودداری کرده اند؟؟!!

اگر اینگونه است که در طول تحقیق این مطلب ساده و مسلم و قطعی را ندیده و متوجه نشده اند، باید گفت نویسنده در انجام اینگونه تحقیقات به شدت ضعف داشته و در نتیجه تحقیق ایشان اصلا قابل اعتماد و استناد نیست.
اما بر فرض دوم که پی برده بودند ولی مطرح نکرده اند،مشکل جدیتر می شود.چه دلیل و انگیزه ای سبب شده است تا از بیان این واقعیت تاریخی که اتفاقاً نقشی بسیار مهم و اساسی در بررسی و تحلیل شخصیت شیخ فضل الله نوری در مورد نهضت مشروطه دارد،خودداری کنند؟؟!!

این نکات همگی بیانگر این واقعیت است که نویسنده یا واقعاً از نظر علمی در حد و اندازه ای نبوده که بخواهد در مورد چنین موضوع مهمی تحقیق انجام دهد که در نتیجه این مطالب هیچ ارزشی نخواهد داشت.یا اصلاً این متن صرفا در قابل یک تحقیق کلاسی مطرح شده ولی در واقع با اهداف خاص سیاسی و ضد دینی و جهت ایجاد شبهه ساخته و منتشر شده است.

در هر دو صورت این متن هیچ ارزش تاریخی نداشته و نمی تواند و نباید ملاک اظهار نظر در مورد شخصیت بزرگواری همچون شیخ فضل الله نوری قرار بگیرد.

903351Yaabasaleh;1010577 نوشت:
جالب تر این که شیخ فضل اله نقش بسیار مهم و موثری در برقراری استبداد صغیر داشته و حتی نامه هایی به محمد علی شاه ارسال کرده

نویسنده که سخت تحت تاثیر شایعات و مطالب دروغ امثال کسروی قرار گرفته،بدون توجه به شرایط زمان مشروطیت و موارد اختلاف نظر علما و شخصیت های سیاسی در مورد مشروطه،صرف ارسال نامه به شاه را دلیل بر روابط حسنه و همکاری شیخ فضل الله نوری با دربار معرفی می کند.حال آنکه ارسال نامه به شاه و بیان برخی مسائل کشور و نیز ارائه راهکار و یا هشدار به شاهان،امری رایج بین علما و بزرگان مذهبی و سیاسی بوده و هست.
لذا نویسنده اگر واقعاً هدف و اغراض خاص سیاسی و جناحی و ضد دینی نداشت،حتما می بایست ضمن ذکر منبع این ادعاها،متن نامه و زمینه نوشتن نامه به شاه توسط شیخ فضل الله نوری را ذکر می کرد.
امثال کسروی که نویسنده متن مورد بحث، او را مورخی صاحب نام هم قلمداد کرده است،شایعات و اتهامات فراوانی به شخصیت بزرگی همچون شیخ فضل الله نوری وارد کرده است.از جمله:
کسروی، در تاریخ خود، نسبت دیگری را نیز به شیخ رواداشته است: رشوه گیری از شاه در مخالفت با مشروطه:

«شریعت خواهی حاجی شیخ فضل الله و دشمنیش با مشروطه، خواه ناخواه، او را به دربار نزدیک می گردانید، و پس از آن خیزش تهران بود که به خشم و دلتنگی افزوده یکسره با دربار بستگی یافت. چنین گفته می شد که هفت هزار تومان از دربار پول گرفته که در آن راه به کار برد، و آنچه راستی این گفته را می رسانید آن بود که روزی هشتاد تن کمابیش از طلبه‌ها را به خانهٔ خود خواند و برای ایشان سفره گسترد، و سپس بدگویی‌هایی از مشروطه کرد و به هر یکی دو قران پول داده روانه شان گردانید.

نقد سخن کسروی

کسروی سخن فوق را در بخش مربوط به حوادث ابتدای مشروطهٔ اول می نویسد، یعنی زمانی که شیخ هنوز به تحصن در حضرت عبدالعظیم علیه السلام نرفته بود. وی در اینجا نیز، به شیوهٔ معمول خود، تنها به پخش شایعه پرداخته و هیچ مدرکی در اثبات آن ارائه نمی کند. کسروی، ضیافت شیخ از ۸۰ تن طلبه و پرداخت دو قران به هریک از آنان را، موئد شایعهٔ گرفتن ۷ هزار تومان پول از دربار می شمارد، و این از حالی است که اگر موضوع مهمانی مزبور و پول دادن به طلاب درست شکل مبلغ اعطایی به طلاب ۱۶۰ قران (۱۶ تومان) می شود! که با حتساب غذای انان نیز باز رقم قابل ملاحظه‌ای از آب در نمی‌آید. علاوه، این نوع مخارج، زمانی دلیل بر - مثلاً - پول گرفتن شیخ از دربار می شود، که شیخ ممر درآمدی که مخارج مزبور را (شخصا یا از طریق هواداران انبوه خود) تأمین کند نداشته باشد و پس از مرگ نیز قروض هنگفتی از خود باقی نگذارد.

در حالیکه:

اولاً حاج شیخ فضل الله نوری، گذشته از داشتن مقداری «مستغلات» آباء و اجدادی در زادشهر خویش، درآمد خوبی از طریق «محکمهٔ شرع» معتبر و پر مراجعه اش در تهران داشت که می توانست در پرداخت هزینه های جاری از آن بهره گیرد. دکتر تندرکیا به عنوان «منبع عایدی، عمدهٔ شیخ، به «محضر پر درآمد» او اشاره می کند «که تمام عقود و معاملات عمدهٔ شهر در آن صورت می گرفته » و سپس می افزاید: شیخ «هرچه از این دست از مردم می گرفت، از آن دست به مردم می داد... قصه هایی از سخاوت و بزرگواری و گذشتهای مالی او شنیده ام که محل ذکر آنها نیست».
ثانیاً شیخ مریدان زیادی (در بین مردم متدین پایتخت) داشت که محل ذکر آنها نیست.

ثالثاً قروض هنگفتی پس از مرگ، از خود باقی گذاشت .حال آنکه اگر شیخ شهید اهل رابطه با دربار و گرفتن پول از دربار بوده باشد،این قرضها معنا و مفهومی نداشت.

بنابراین آنچه را که کسروی، به زعم خویش، «مؤید» صحبت شایعه گرفته، درست یا تمام نیست.

سلام
صدها سال باید بگذره تا ایران بتونه کسی با عظمت احمد کسروی رو تجربه کنه . از آغاز کننده موضوع میخوام که زندگی نامه کسروی رو مطالعه کنه به راحتی میتونین مطالبی در درون ویکی پدیا پیدا کنین . اگر من بخوام یک شخصیت شخیص در ایران نام ببرم دست روی مصدق و بازرگان و امیرکبیر نمیزارم . دست روی احمد کسروی میزارم

کسروی کتاب سوزی های بسیاری داشته از کتابهای سعدی و حافظ بگیر و جلو بیا تا کتابهای عرفانی و سفرنامه های افراد انگلیسی

ایشون اعتقادشون این بوده که سعدی و حافظ و خیام اونقدر ها هم آدم های بزرگی نبودن و این انگلیسی ها بودن که باد به غب غب ما انداختن و ما رو فرستادن دنبال عرفان و .... و این ها رو خرافات میدونستند و اعتقادشون این بوده که ما رو میفرستاده دنبال این چیزها و خودشون پله های علم و دانش رو طی می‌کردند

حتی ایشون عنوان می‌کردند که سفرنامه هایی برای گول زدن ماها ساخته و پرداخته شده که‌در اون سفرنامه ها انگلیسی ها مبهوت حافظ و سعدی و عرفان ایرانی شدن و اون سفر نامه ها رو برای خودشون ننوشتن بلکه برای ما نوشتن

سواد و دانش و قلم کسروی اونقدر قوی بود که هیچ اخوندی قدرت مقابله کردن باهاش رو نداشته و آخر سرش هم کسروی رو ترور میکنن و نام تروریستش رو میزارن روی یکی از خیابون‌های تهران

نواب صفوی

زبان طنز بسیار قوی داشته و آینده رو به خوبی میدید. مثلا خیلی ها شریعتی رو یک روشن فکر میدونند در حالی که من به هیچ وجه ایشون رو روشن فکر نمی‌دونم چون به هر حال روشن فکر باید بتونه آینده رو ببینه و پیش بینی کنه

و اگر زندگی نامه کسروی در ویکی پدیا رو بخونین دقیقا اون زمان داشت حال زار کنونی ما رو میدید و پیش بینی دقیق این روزها رو می‌کرد

حتی آیت الله خمینی وقتی میخواسته به ایشون توهین کنه از لفظ بی سواد در مورد ایشون استفاده میکنه که این خودش میتونه روشن کننده مسایل زیادی باشه

اگر ویکی پدیا که یک دانش نامه تقریبا بی طرف هست رو بخونین تقریبا متوجه نوع فکر و اندیشه های ایشون میشید

از همه دوستان هم میخوام حداقل یک بار ‌مقاله مرتبط با احمد کسروی رو بخوانند و لذت ببرند

فرشته برمیگردد;1010949 نوشت:
سلام
صدها سال باید بگذره تا ایران بتونه کسی با عظمت احمد کسروی رو تجربه کنه . از آغاز کننده موضوع میخوام که زندگی نامه کسروی رو مطالعه کنه به راحتی میتونین مطالبی در درون ویکی پدیا پیدا کنین . اگر من بخوام یک شخصیت شخیص در ایران نام ببرم دست روی مصدق و بازرگان و امیرکبیر نمیزارم . دست روی احمد کسروی میزارم

علیکم السلام.
وقتی منبع شما جایی همچون ویکی پدیا باشد،خود بیانگر این است که هنوز با ابتدایی ترین اصول یک بحث علمی و منطقی آشنا نیستید و بدتر از آن اینکه دیگران را هم به این منبع ارجاع می دهید.شما اگر اهل بحث علمی هستید و واقعاً دنبال یافتن حقیقت و پذیرش آن هستید باید به منابعی مراجعه کنید و دیگران را ارجاع دهید که ارزش علمی داشته باشد.
سایتی همچون ویکی پدیا قطعاً ارزش علمی نداشته و استناد مطالب به چنین منبعی،بیش از اینکه ارزشی برای مطالب شما ایجاد کند،آن را بی ارزش و فاقد اعتبار می کند.
"اعتبار" یک اثر یا نوشته علمی بدين معناست كه صحت، درستی آن مطلب راستی آزمایی شده و به تائید رسیده است؛ پس می تواند قابل استناد باشد.

مطالب منتشر شده در ویکی پدیا عموماً داوری، بازنگری و بازخوانی نمی شوند تنها ممکن است شخصی بنا به سلیقه و نظر شخصی خود آن را تغییر دهد. عبارتی را به تعریفی بیفزاید یا عبارتی را از آن کم کند. کمتر اتفاق می افتد که لیستی متقن و قابل توجهی از منابع استنادی در پایان نوشته ها و نگارشات موجود در این وبگاه ها ذکر شود.

نكته مهم ديگر اين است كه مطالب موجود در این وبگاه ها مدام تغییر می کند و يك منبع متغير مي تواند مرجعيت علمي مقاله يا پژوهش را به شدت زير سوال ببرد.

بنابراین صرف اینکه مستندات شما از یک سایت بنام ویکی پدیا می باشد،قطعاً مطالبی هم که بیان کرده اید فاقد ارزش و اعتبار علمی بوده و اگر شما اهل بحث و گفتگوی علمی هستید،قطعا باید اصول اولیه و بدیهی یک بحث علمی را هم رعایت کنید تا بتوان برای مطالب و فرمایشات شما ارزش قائل شد.

فرشته برمیگردد;1010949 نوشت:
کسروی کتاب سوزی های بسیاری داشته از کتابهای سعدی و حافظ بگیر و جلو بیا تا کتابهای عرفانی و سفرنامه های افراد انگلیسی

با سلام.
این فراز از فرمایش شما،علاوه بر ضعف اصلی که در پست قبل عرض کردیم که استناد به منبعی غیر معتبر و غیر علمی بود،بیانگر ضعف بزرگ دیگری است که در مطالب شما خودنمایی می کند و آن کتمان حقیقت و بیان ناقص حقایق است.اینکه شما ماجرای کتابسوزی جناب کسروی را محدود در کتابهای سعدی و حافظ و عرفانی و سفرنامه های انگلیسی کرده اید،بیانگر این واقعیت است که شما فقط بر اساس بافته های ذهنی خود و مطابق آنچه خودتان قبول دارید،مطالب را نقل میکنید که این خود بزرگترین ضعف می باشد.
اینکه شما در روز روشن هیچ اشاره ای که سوزاندن کتابهای مذهبی و دینی توسط کسروی نمی کنید،با صراحت نشان می دهد که شما یا واقعاً از اطلاعات تاریخی محرومید یا نه با اهداف و انگیزه ای خاص از بیان همه حقیقت خودداری می کند که در هر دو صورت،باید قطعیت می توان گفت که مطالب ارائه شده توسط شما،هیچ ارزش و اعتباری نخواهد داشت.

اما برای اطلاع کاربرانی که ممکن است مطالب غیر علمی و نامعتبر شما را مطالعه کنند،به واقعیتهای مربوط به کتابسوزی جناب کسروی اشاره می کنیم:
اولاً اینکه شخصیتی به ظاهر علمی به کار زشت و نادرست آتش زدن کتابهایی همچون کتاب سعدی و حافظ اقدام می کند،بیانگر این است که آن شخصیت هر چند در ظاهر مراحل تحصیلی را طی کرده است،ولی از علم فرسنگ ها فاصله دارد.کتابهای سعدی و حافظ نه تنها قطعا و یقیناً کتب ضاله نبودند،بلکه در طول تاریخ بسیاری از شخصیتهای علمی مذهبی و غیر مذهبی به تمجید و تعریف از این آثار فاخر زبانت گشوده اند و اینکه فقط یک نفر اقدام به چنین کاری می کند،بیانگر مشکلات جدی آن شخص می باشد .

ثانیاً کسروی با تمام مذاهب الهی به مخالفت و ستیز برخاست؛ به ویژه هـمه مـقدسات و معتقدات‌ اسلامی‌ و شیعی را به مسخره گرفت.از جمله کتابهایی که ایشان با جسارت و خباثت تمام در آتش جهل و نادانی و گمراهی خود سوزاند،کتاب شریف مفاتیح الجنان بود.
اینکه شما اشاره ای به سوزاندن کتب دینی توسط جناب کسروی نکرده اید،بیانگر جهتگیری مشخص شما در دفاع از چنین شخصیتی است.شما با کمال تأسف برای رسیدن به اهداف و اغراض خود،نه تنها حقیقت را کتمان کرده اید،بلکه دست به تحریف و دروغ پراکنی زده و مدعی شده اید: « حتی آیت الله خمینی وقتی میخواسته به ایشون توهین کنه از لفظ بی سواد در مورد ایشون استفاده میکنه که این خودش میتونه روشن کننده مسایل زیادی باشه»،سند این ادعای شما چیست؟ ویکی پدیا؟؟!!!
شایسته و بایسته بود در اظهار نظر خود اگر انصاف نداشته و قدرت و جرأت بیان همه حقایق را ندارید،لااقل دست به تحریف و دروغگویی نزنید.امام خمینی(رحمة الله علیه) در مورد جریان کتابسوزی کسروی اینگونه می فرماید:
««یک‌دفعه آدم می‌بیند که کسروی آمد و کتابسوزی! مفاتیح‌الجنان هم جزو کتاب‌هایی بود که سوزاند، کتاب‌های عرفان را هم سوزاند. ‌البته کسروی نویسندۀ زبردستی بود؛ ولی این آخری دیوانه شده بود. ‌. ‌. ‌ایشان نمی‌دانست کتاب مفاتیح‌الجنان چی تویش است! »(1)
همانگونه که ملاحظه فرمودید،حضرت امام خمینی(رحمة الله علیه)حتی هنگامی که در مقام بیان یکی از اشتباهات و بتعیری جنایات اوست،باسوادی و زبردستی او در نویسندگی را منکر نمی شود و با صراحت به آن اشاره می کنند.
ثالثاً احمد کسروی در کتاب شیعی‌گری از همان ابتدا روشن می‌کند که قصد دارد با حمله به معتقدات شیعه، خصوصاً به ائمه اطهار(علیهم السلام) و فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، به دو هدف مهم خود برسد: اولاً: با تخریب شیعه و عقائد آنها برای خود نام و رسمی دست و پا کند. ثانیاً: با اختلاف بین شیعه و سنی به تخریب اصل اسلام بپردازد.(2)

بنابراین با استناد و ارجاع به یک منبع غیرمعتبر و غیر علمی نمی توان چهره شخصیت منحرفی همچون احمد کسروی را تطهیر کرد.البته مطالبی که بیانگر شخصیت منحرف کسروی است،بسیار مفصل است که اینجا مجال طرح همه آن حقایق نیست.

پی نوشت:
1. موسوی خمینی، روح الله، صحیفۀ نور، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۶۱، ج۱۵، ص۲۴۰.
2. کسروی، احمد، شیعی‌گری، انتشارات فروغ.مقدمه کتاب.

فرشته برمیگردد;1010949 نوشت:
سواد و دانش و قلم کسروی اونقدر قوی بود که هیچ اخوندی قدرت مقابله کردن باهاش رو نداشته

با سلام.
ایکاش قبل از اینکه اینگونه با قاطعیت اظهار نظر کنید،ساعاتی وقت صرف می کردید و در مورد توان و قدرت علمی علما برای پاسخگویی به افکار و عقاید انحرافی و فاسد جناب کسروی مطالعه می کردید.هر چند احتمالا از این واقعیت اطلاع داشته باشید ولی عدم شجاعت و عدم صداقت باعث شده تا از بیان حقیقت خودداری کنید.در هر حال لازم است هم جهت اطلاع خوانندگان این تاپیک و هم جهت یادآوری شما عرض کنم:
در فضای نسبتاً باز بعد از شهریور 1320هـ ش، سماجت و لجاجتی که کسروی در طرح مباحث ضد شیعی خرج می‌داد، علما را به تکاپو واداشت و اثرات منفی مقابله با علما در دوره رضاشاه را تا حدودی خنثی کرد. جنبشی پرتحرک به راه افتاد. نهضتی که علیه اندیشه‌های کسروی در میان عالمان دینی شروع شده بود، به تولید حجم زیادی از منابع مکتوب فرهنگی منجر گردید.
در این زمینه،می توانید مراجعه کند به این منابع:
جعفریان، رسول، رسائل سیاسی - اسلامی دوره پهلوی، جلد اول، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384ش؛

جعفریان، رسول، جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی - سیاسی ایران (سال‌های 57 ـ 1320)، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ ششم، 1383ش؛

بهشتی، احمد، سه سال در محضر استاد، به انضمام زندگی‌نامه حضرت آیت ‌الله سیدنورالدین حسینی الهاشمی، ص 17 – 24، قم، فجر ولایت، 1383ش.

[="Times New Roman"][="Black"]وقتی داشتم چهار پنج خط اول رو می خوندم مطمئن بودم تهش به تهدید به اخراج از دانشگاه و حبس و زندان و کهریزک و بسیجی و اینا ختم میشه

اینقدر از این داستان های من درآوردی خوندم که می تونم چند جلد کتاب درباره شون بنویسم

کلا هدف اینجور نوشته ها کوبیدن اسلام و بزرگان اسلام و مسلمانان هست

داستان هایی که من خوندم شامل موضوعات زیر بود:

1- عدم رعایت بهداشت فردی: توی این مدل داستان ها بچه مذهبی ها رو به عنوان افرادی معرفی میکنند که

نظافت رو رعایت نمی کنند. دو هفته یک بار هم حمام نمیرن. از فاصله چند متری بوی عرق و چرکشون خفت میکنه

صورتشو رو اصلاح نمی کنن تا در بند دنیا نباشند.

و همیشه یه آدم خارج رفته و بی نماز و بی روزه هم هست که بسیار معطر و خوش پوش و شیک پوش هست

و در تقابل با این بچه مذهبی قرار داره.

خدا می دونه که چقدر این داستان ها برعکس هست و از کنار هر آخوند و بچه مذهبی رد میشی بوی عطر و تمیزیش مستت میکنه

2- نداشتن کنترل خشم و پرخاش: توی این مدل داستان ها بچه مذهبی ها رو افراد تندخو پرخاشگر وحشی و افرادی که توان کنترل خشم ندارند

معرفی میکنند. اینکه بسیجی ها ریختن سرم کتکم زدند و بهم فحش ناموس دادند بخاطر اینکه توی ماه رمضان مسافر بودم و غذا خوردم.

یا اینکه توی خیابون راه میرفتم و آهنگ پاپ گوش می دادم دوباره ریختن سرم و بهم گفتن مال کدوم جناحی

وای به حالت اگر بفهمیم ضد انقلابی و چوب میکنیم تو آستینت و ....

اگرچه همه جا این مدل آدم ها هستند و هر انسانی ضعفی داره

ولی اینم اکثرا برعکس هست و خیلی از بچه مذهبی ها و کلا هرکسی پاش به مسجد و منبر باز میشه

کم کم آدم خوب و خوش اخلاق و نرمی میشه

3- نداشتن مهر و عاطفه و احساس: در این مدل داستان ها بچه مذهبی ها رو انسان هایی بی رحم و سنگدل معرفی میکنند

که بچه هاشون رو به زور مجبور به نماز خوندن میکنن و به زور می خوان ببرنشون بهشت

به زور سر دختر چند ساله چادر میکنن و باهاش بد رفتاری میکنن.

بچه هاشون رو کتک میزنن و اجازه کودکی به بچه هاشون نمیدن.

پیرزن و پیرمرد رو دستبند میزنن می برن و ....

در اینجا هم همیشه یه آدم بی نماز و بی دین و بی خدا و سیگاری و مشروبی هست که بچه های محل رو جمع میکنه

و بهشون محبت میکنه و دست محبت به سر ایتام میکشه و کلا در شهر ما یک مسلمان هست اونم آقای بی دین هست

4- شهوت رانی: در این مدل داستان ها بچه مذهبی ها رو افرادی به شدت شهوت پرست معرفی میکنن

که مثلا زنش رو مجبور میکنه بره توی مسجد و روضه واسش زن صیغه ای پیدا کنه وگرنه طلاقش میده

زنش هم از ترسش و اینکه آواره نشه قبول میکنه و میره واسش زن پیدا میکنه

یا اینکه مثلا توی ورودی های جاهای مختلف بسیجی ها خانم ها رو بازرسی بدنی میکنن

و همیشه هم اونجا یه دختر سانتی مانتال هست که اجازه نمیده بسیجی ها بهش دست بزنند

و تا پای مرگ پای اعتقادش می مونه.

یا اینکه یه استاد مذهبی دانشگاه هست که خانم های کلاس رو خواهرم خواهرم صدا میکنه

بعد بهشون پیشنهاد روابط نامشروع میده به شرط نمره

بعد همیشه یه پسر بی خدا و بی دین و بی نماز هست که اصلا از اینکارها نمی کنه

خلاصه اینکه اینجور ترفند ها خیلی وقته خز شده به فکر یه روش جدید باشید

کاری به حرفهایی که زدی ندارم ولی اون خود گالیله پنداریت تو حلقم :khandeh!:[/]

سلام آقای مقداد، خوش بحالتون، شما چقدر بلد هستید. خیلی خوب جواب دادید. البته به نظرم بهتر بود که سوالی که قرار است اینهمه انرژی برای جوای دادنش گذاشته بشود ، لا اقل به اندازه جواب، فنی و سنجیده درج بشود.

سوال علمی تخیلی مطرح شده است. به نظرم در شان کارشناسان باسواد اینجا نیست، کاش ادیت می شد و طور دیگری لب مطلب پرسیده می شد.

عمده اشکالی که به این متن وارد است، قاتل دانستن ستار خان است
علاوه بر مشکلات عدیده ای که به این هرزنامه وارد است که کارشنان محترم و دوستان دیگر وارد کردند، این اشکال از سایر اشکالات بزرگتر است که متاسفانه کسی به آن اشاره نکرد
اتوبانی به نام مقتول و خیابانی به نام قاتل!!!!
اگر این هرزنامه نیست بگوید در کجا ستار خان به عنوان قاتل شیخ فضل الله یاد شده است

سید معصوم;1011140 نوشت:
عمده اشکالی که به این متن وارد است، قاتل دانستن ستار خان است
علاوه بر مشکلات عدیده ای که به این هرزنامه وارد است که کارشنان محترم و دوستان دیگر وارد کردند، این اشکال از سایر اشکالات بزرگتر است که متاسفانه کسی به آن اشاره نکرد
اتوبانی به نام مقتول و خیابانی به نام قاتل!!!!
اگر این هرزنامه نیست بگوید در کجا ستار خان به عنوان قاتل شیخ فضل الله یاد شده است

عرض سلام و ادب.

ضمن تشکر از جناب سید معصوم بزرگوار و نکته مهم و درستی که بیان فرمودند.بنده در ادامۀ اثبات ساختگی و بافته ذهنی بودن متن،به بررسی جایگاه ستارخان هم خواهیم پرداخت که البته شاید بتوان گفت جا داشت این نکته باید زودتر بیان می شد.

صائب تبریزی;1011041 نوشت:
سلام آقای مقداد، خوش بحالتون، شما چقدر بلد هستید. خیلی خوب جواب دادید. البته به نظرم بهتر بود که سوالی که قرار است اینهمه انرژی برای جوای دادنش گذاشته بشود ، لا اقل به اندازه جواب، فنی و سنجیده درج بشود.

سوال علمی تخیلی مطرح شده است. به نظرم در شان کارشناسان باسواد اینجا نیست، کاش ادیت می شد و طور دیگری لب مطلب پرسیده می شد.

علیکم السلام.
اینکه متن ارسالی ویرایش نشده است،دلیل بر بی سوادی کارشناسان و مدیران اجرائی سایت نیست.هدف از اینکه عین متن ارسال شده است،هم رعایت امانتداری است هم انتقال عین پرسش کاربر تا پرسشگر مدعی نشود که سوالش دچار تغییر شده است،لذا مدیران سایت مصمم هستند تا جایی که ضرورت ایجاب نکرده،متن ارسالی دستکاری نشود و هر جا هم چنین نیازی احساس شد از خود کاربر درخواست می شود متن را اصلاح کند.

ضمن آنکه ما متوجه لب مطلب و هدف اصلی طرح شبهه هستیم و به مرور در حال بیان مطالبی که ساختگی و دروغ و بی اساس بودن اصل متن و ادعاهای مطرح شده در آن،هستیم.

903351Yaabasaleh;1010577 نوشت:
پس از ورود مجاهدین به تهران و فتح پایتخت و پناهنده شدن محمد علی شاه به سفارت روسیه، به دستور ستارخان و باقرخان، در 12 رجب سال 1325 هجری قمری (1286 هجری شمسی) عده ای از مجاهدین به خانه شیخ فضل اله رفته و وی را دستگیر کردند

با سلام.
نویسنده متن شبهه مدعی شده است،به دستور مستقیم ستارخان و باقرخان،شیخ فضل الله نوری دستگیر و محاکمه و بعد اعدام شده است.برای این ادعا هم مانند دیگر ادعاهای کذاب مطرح شده در متن،هیچ سند و مدرکی ارائه نشده است.حال آنکه حداقل انتظاری که از یک متن تحقیق در مقطع کارشناسی می رود،ارائه مستندات قابل مراجعه برای ادعاهای مطرح شده می باشد.
حال آنکه با مراجعه به منابع متعدد در جریان صدور حکم بازداشت و بعد در جریان محاکمه شیخ فضل الله نوری،هیچ نامی از شخصیتهای بزرگ تاریخ ایران ستارخان و باقرخان دیده نمی شود.با مراجعه به منابع خباثت طراح شبهه مثل روز روشن می گردد.به دو دلیل با قاطعیت می توان گفت نویسنده متن یا واقعا در نهایت بیسوادی بوده و فقط متن نوشته ای که به او داده اند را منتشر کرده است یا در نهایت شیطنت و خباثت،در صدد شبهه پراکنی بر علیه دین و شخصیتهای مبارز و مجاهد ایران عزیزمان بوده است.
اما آن دو نکته و دلیل:
1. شهادت شیخ فضل الله نوری در تاریخ 13 رجب سال 1327 ه ق بوده است در حالی که ورود مجاهدین یعنی ستارخان و دیگر نیروهای حامی مشروطه به تهران در تاریخ در روز هشتم ربیع‌الاول 1328ق بود.
جناب نویسنده باید بفرمایند،چگونه ستارخانی که چند ماه بعد از شهادت شیخ فضل الله نوری وارد تهران شده است،در دستگیری و اعدام ظالمانه شیخ فضل الله نوری دخالت داشته است؟؟؟!!!

2. در غیاب شاه و مجلس شورای ملی، کشور را «هیات مدیره انقلابیون» اداره می کرد. این «هیات مدیره» 12 عضو داشت از این قرار:

«محمد ولی خان سپهدار اعظم، حاج علی قلی خان سردار اسعد، مرتضی قلی خان صنیع الدوله، سید حسن تقی زاده، میرزا حسن خان وثوق الدوله، ابراهیم حکیم الملک، صادق مستشارالدوله، عبدالحسین سردار محیی، میرزا سلیمان خان میکده ، سید نصرالله تقوی ، حسن قلی خان نواب و میرزا محمد علی خان تربیت».
حکم اعدام را چنان که گفته شد اعضای هیات مدیره ( اداره کنندگان کشور در غیاب شاه مخلوع و مجلسِ به توپ بسته شده) مستقیما صادر نکردند. بلکه 10 قاضی منصوب هیات مدیره در دادگاه عالی انقلابی بالاتفاق شیخ فضل الله را محکوم کردند:

شیخ ابراهیم زنجانی، میرزا محمد(مدیر رونامه حیات)، جعفر قلی خان بختیاری (سردار بهادر)، حاجی سید محمد امام جمعه (معروف به امام زاده)، نصر الله خان خلعت بری (‌اعتلاء الملک)، جعفر قلی خان (از ساکنان استانبول)، عبد الحسین خان شیبانی (وحید الملک)،عبدالحمید خان (‌یمین نظام) ، میرزا علی محمد خان مجاهد و احمد علی خان مجاهد.

حال سوال ما از نویسنده و طراح شبهه این است که بر اساس کدام مستندات به دروغ ادعا کرده است که جناب ستارخان در اعدام شیخ فضل الله نوری نقش داشته است؟؟حال آنکه جناب ستارخان نه در هیئت مدیره انقلابیون حضور داشته که حکم بازداشت شیخ را صادر کرده بودند نه در بین اعضاء دادگاهی که حکم اعدام شیخ را صادر کرده است،حضور داشته است!!!!!!! بلکه ایشان آن زمان در آذربایجان در حال مقاومت در مقابل نفوذ نیروهای روس به تبریز بود.

افرادی که شیخ فضل الله را دستگیر کردند از عناصر روسی بودند و مدت یکی - دو روز او را در زندان نگهداری کردند. سرکرده گروه نظامیان که فرمان دستگیری را داد « یپرم خان ارمنی» بود و عنصر ضعیف النفس و فریب خورده ای، همچون «شیخ ابراهیم زنجانی» که به نوعی به دستگاههای جاسوسی انگلیس وصل بود، شیخ فضل الله را محاکمه کرد.

دستگیری شیخ فضل الله نوری روز یازدهم رجب سال 1327 ه ق،رخ داد.برای اجرای حکم دستگیری شیخ ،قریب هفتاد - هشتاد نفر از مجاهدان مسلح ارمنی به فرماندهی یوسف خان ارمنی به خانه مجتهد بزرگوار شیخ فضل اله نوری یورش بردند و آن شخصیت بزرگوار را بازداشت کردند.(1)

بنابراین:
این متن،علاوه بر نقاط ضعف فراوانی که در پستهای قبل بررسی شد،یک ضعف اساسی و اصولی دارد که هیچ شک و تردیدی در خباثت و شیطنت نویسنده متن و حامیان او باقی نمی گذارد،چرا که در ماجرای دستگیری و شهادت شیخ فضل الله نوری ،ستارخان نه در تهران بوده نه در جمع کسانی که حکم دستگیری و بعد حکم اعدام شیخ شهید را صادر کرده بودند.

پی نوشت:
1.شیخ فضل الله نوری و مشروطیت،مهدی انصاری،انتشارات امیر کبیر،تهران،1376ش، ص354 357.

پرسش:
در تهران خیابانی بنام شیخ فضل الله نوری و خیابانی بنام ستارخان وجود دارد،در حالی که به گفته مورخان صاحب نامی همچون احمد کسروی،شیخ فضل الله از مخالفان جدی مشروطیت و ستارخان از موافقان جدی مشروطیت بودند،تا جایی که ستارخان از عاملان اصلی اعدام شیخ فضل الله نوری می باشد.حال چگونه در تهران یک اتوبان بنام قاتل نامگذاری شده است و یک خیابان بنام مقتول؟

پاسخ:
در پاسخ به این سوال و بعبارت درست شبهه چند مطلب را باید مد نظر قرار داد تا دروغ و جعلی و بی پایه بودن تمام ارکان این شبهه که بیانگر نهایت بیسوادی طراح شبهه از تاریخ ایران یا بیانگر نهایت کینه توزی و خباثت طراحان آن می باشد،برای خوانندگان این مطلب روشن گردد:
1. وقتی طراح سوال شخصیتی همچون احمد کسروی را از مورخین صاحب نام ،اسم برده و تحقیقات خودش را هم مستند به چنین شخصیتی کرده است،مشخص است که نتیجه این تحقیق و مطالعه چه می باشد.
کسروی کسی است که در مخالفتش با دین و مذهب و انحرافات عقیدتی او جای هیچ شک و شبهه ای وجود ندارد.احمد کسروی، تمام مذاهب کشور ایران را مورد هجوم قرار داده و هرگز به مذهب اهل ‌سنت گرایش پیدا نکرد، اگر چه وی بیشترین حمله را به مذهب شیعه - که اکثریت مردم ایران پیرو آن بودند - انجام داد، ولی مخالفت خود را با ادیان الهی هرگز پنهان نکرده و در کتب خود بارها به این موضوع صریحاً اعتراف می‌کند که قصد وی نابودی تمام مذاهب از جمله مذهب اهل سنت می‌باشد. وی این‌کار را برای کشور ضروری می‌دانست و این‌را از آرزوهای همیشگی خود می‌داند.(1)
او برای بنا نهادن دینی جدید سعی کرد که از هر دینی، قسمتی از آن‌را گرفته و به نظر خود دین جدیدی که تابع مقتضیات زمان باشد بنا گذارد. او عقیده دارد که دین، تابع مقتضیات زمان است و در مراحل مختلف بشر، ضرورت پیدایش دینی نو با سلاح عقلی و اخلاقی نو اجتناب ناپذیر است.(2)
احمد کسروی با عقاید ادیان الهی نیز به شدّت مخالفت می‌کند و معاد، وحی و معجزه را زیر سؤال می‌برد. برای نمونه؛ او معاد را این‌گونه زیر سؤال می‌برد: «...کسی که مرده، تن او لاشه‌ای بیش نمی‌باشد که بیش از چند روز از هم خواهند پاشید ... حال اگر به‌جای دفن، او را بسوزانند، سوزانیده‌اند. از دید دین باکی نمی‌باشد...». (3)
احمد کسروی در کتاب شیعی‌گری از همان ابتدا روشن می‌کند که قصد دارد با حمله به معتقدات شیعه، خصوصاً به ائمه اطهار(علیهم السلام) و فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، به دو هدف مهم خود برسد: اولاً: با تخریب شیعه و عقائد آنها برای خود نام و نشانی دست و پا کند. ثانیاً: با اختلاف بین شیعه و سنی به تخریب اصل اسلام بپردازد.(4)
امام خمینی که خود زمانه کسروی را درک کرده است، در مورد وی می‌گوید:
«... یک دفعه آدم می‌بیند که کسروی آمد و کتابسوزی [کرد]. مفاتیح ‌الجنان هم جزو کتاب‌هایی بود که سوزاند. کتاب‌های عرفانی را هم سوزاند. البته کسروی نویسنده زبردستی بود، ولی آخری دیوانه شده بود یا یک مغزی است که این مغز بسیاری از شرقی‌ها این طوری هستند که تا یک چیزی، چهار تا کلمه‌ای یاد می‌گیرند، ادعایشان خیلی بالا می‌شود. کسروی آخری ادعای پیغمبری می‌کرد. نمی‌توانست به آن بالا برسد، آن‌جا را می‌آورد پایین».(5)

بنابراین استناد دادن تحقیقات به نویسنده ای که دشمنی علنی و آشکار با دین اسلام و مذهب تشیع داشته و منابع دینی و مذهبی را به آتش می کشد،نه تنها باعث ارزش دادن به تحقیق نمی شود بلکه نتیجه تحقیقات را در نهایت بی ارزشی و غیرمعتبر بودن قرار می دهد.چرا که یقیناً چنین شخصیتی،هنگام نقل حوادث تاریخی،بگونه ای مطالب را گزینش و نقل می کند که هیچ نکته مثبتی به نفع عالمان شیعی باقی نماند و مطالب بگونه ای بیانمی شود که کاملا بر علیه دین و دینداران و عالمان دینی باشد.

بنابراین اولین اشکال بر این سوال،این است که منبع مورد استناد یعنی کتابهای احمد کسروی،ارزش علمی نداشته و نمیتواند بعنوان منبع قابل اعتماد مورد استناد و ارجاع قرار بگیرد.

2. بزرگترین اشتباه نویسنده و طراح شبهه این است که بدون ارائه هیچ مستنداتی با قاطعیت شیخ فضل الله نوری را مخالف مشروطه معرفی کرده و حتی مدعی شده است در این مطلب جای شک و تردید وجود ندارد.
اگر طراح سوال اهل مباحث علمی بود،لازم بود ابتدا به نقش شیخ فضل الله نوری در مشروطه و سپس علت مخالفت آن عالم مجاهد با مشروطه و حوادث بعدی اشاره کند.اینکه نویسنده بدون هیچ اشاره ای به نقش و جایگاه شیخ فضل الله نوری در جریان نهضت مشروطه،با قاطعیت شیخ را مخالف جدی و قطعی مشروطه معرفی می کند،دلیلی روشن بر این است که سوال از همان ابتدا با هدف شبهه پراکنی و معرفی چهره ای منفی از یکی از عالمان مبارز و مجاهد مذهب شیعه نوشته شده است و چنین هدفی با توجه به مستند کردن مطالب به شخصیت ضد دین و ضد شیعه ای همچون کسروی دور از انتظار نیست.
اگر کسی اهل تحقیق و مطالعه تاریخ ایران باشد نمی تواند این واقعیت را انکار کند که شیخ فضل الله نوری یکی از مدافعان و پیشگامان سرسخت مشروطیت در ایران بود. لیکن با توجه به انحراف نهضت مشروطیت توسط روسیه و انگلستان و ورود عوامل بیگانگان به عرصه فرماندهی جنبش مشروطیت، شیخ فضل الله نوری در تداوم مشروطه خواهی خود پرچم مشروطه ی مشروعه را برافراشت و به مخالفت با مشروطیت منحرف و مشروطه خواهان قلابی پرداخت و در راه هدف خود که همانا استقرار مشروطه ی واقعی و به قول خودش مشروطه ی مشروعه بود، جان باخت و بر سر دار رفت.

3. اما مطلب اساسی و اصولی که ساختگی و دروغ بودن ادعای طراح سوال و شبهه را مثل روز روشن می کند این است که نویسنده متن شبهه مدعی شده است، ستارخان از عاملان و نقش آفرینان اصلی، دستگیری و محاکمه و بعد اعدام شیخ فضل الله نوری است.برای این ادعا هم،هیچ سند و مدرکی ارائه نشده است.حال آنکه حداقل انتظاری که می رود،ارائه مستندات قابل مراجعه برای ادعاهای مطرح شده می باشد.
حال آنکه با مراجعه به منابع متعدد در جریان صدور حکم بازداشت و بعد در جریان محاکمه شیخ فضل الله نوری،به دو نکته قابل توجه می رسیم که نهایت کینه توزی و دشمنی طراح سوال در حق عالمان و مبارزان انقلابی ایران اسلامی را نشان می دهد.

اما آن دو نکته و دلیل:
الف:. شهادت شیخ فضل الله نوری در تاریخ 13 رجب سال 1327 ه ق بوده است، در حالی که ورود مجاهدین یعنی ستارخان و دیگر نیروهای حامی مشروطه به تهران در روز هشتم ربیع‌الاول 1328ق بود.
جناب نویسنده باید بفرمایند،چگونه ستارخانی که چند ماه بعد از شهادت شیخ فضل الله نوری وارد تهران شده است،در دستگیری و اعدام ظالمانه شیخ فضل الله نوری دخالت داشته است؟؟؟!!!

ب. بر فرض قبول اینکه ستارخان در آن زمان در تهران حضور داشته است،باز هیچ نامی از این سردار شجاع و مبارز ایرانی در جریان اعدام و شهادت شیخ فضل الله نوری برده نشده است.
ماجرای دستگیری و دادگاهی و اعدام شیخ فضل الله نوری اینگونه بود که در غیاب محمد علی شاه و مجلس شورای ملی، کشور را «هیات مدیره انقلابیون» اداره می کرد. این «هیات مدیره» 12 عضو داشت از این قرار:

«محمد ولی خان سپهدار اعظم، حاج علی قلی خان سردار اسعد، مرتضی قلی خان صنیع الدوله، سید حسن تقی زاده، میرزا حسن خان وثوق الدوله، ابراهیم حکیم الملک، صادق مستشارالدوله، عبدالحسین سردار محیی، میرزا سلیمان خان میکده ، سید نصرالله تقوی ، حسن قلی خان نواب و میرزا محمد علی خان تربیت».
حکم اعدام را چنان که گفته شد اعضای هیات مدیره ( اداره کنندگان کشور در غیاب شاه مخلوع و مجلسِ به توپ بسته شده) مستقیما صادر نکردند. بلکه 10 قاضی منصوب هیات مدیره در دادگاه عالی انقلابی بالاتفاق شیخ فضل الله را محکوم کردند:
شیخ ابراهیم زنجانی، میرزا محمد(مدیر رونامه حیات)، جعفر قلی خان بختیاری (سردار بهادر)، حاجی سید محمد امام جمعه (معروف به امام زاده)، نصر الله خان خلعت بری (‌اعتلاء الملک)، جعفر قلی خان (از ساکنان استانبول)، عبد الحسین خان شیبانی (وحید الملک)،عبدالحمید خان (‌یمین نظام) ، میرزا علی محمد خان مجاهد و احمد علی خان مجاهد.

حال سوال ما از نویسنده و طراح شبهه این است که بر اساس کدام مستندات به دروغ ادعا کرده است که جناب ستارخان در اعدام شیخ فضل الله نوری نقش داشته است؟؟حال آنکه جناب ستارخان نه در هیئت مدیره انقلابیون حضور داشته که حکم بازداشت شیخ را صادر کرده بودند نه در بین اعضاء دادگاهی که حکم اعدام شیخ را صادر کرده است،حضور داشته است!!!!!!! بلکه ایشان آن زمان در آذربایجان در حال مقاومت در مقابل نفوذ نیروهای روس به تبریز بود.
افرادی که شیخ فضل الله را دستگیر کردند از عناصر روسی بودند و مدت یکی - دو روز او را در زندان نگهداری کردند. سرکرده گروه نظامیان که فرمان دستگیری را داد « یپرم خان ارمنی» بود و عنصر ضعیف النفس و فریب خورده ای، همچون «شیخ ابراهیم زنجانی» که به نوعی به دستگاههای جاسوسی انگلیس وصل بود، شیخ فضل الله را محاکمه کرد.

دستگیری شیخ فضل الله نوری روز یازدهم رجب سال 1327 ه ق،رخ داد.برای اجرای حکم دستگیری شیخ ،قریب هفتاد - هشتاد نفر از مجاهدان مسلح ارمنی به فرماندهی یوسف خان ارمنی به خانه مجتهد بزرگوار شیخ فضل اله نوری یورش بردند و آن شخصیت بزرگوار را بازداشت کردند.(6)

بنابراین:
این سوال و شبهه چند ضعف اساسی و اصولی دارد که هیچ شک و تردیدی در خباثت و شیطنت طراح شبهه و حامیان او باقی نمی گذارد،بخصوص که در ماجرای دستگیری و شهادت شیخ فضل الله نوری ،ستارخان نه در تهران بوده نه در جمع کسانی که حکم دستگیری و بعد حکم اعدام شیخ شهید را صادر کرده بودند.بنابراین نام این دو اتوبان بنام دو شهید راه استقلال و عزت ایران اسلامی عزیزمان می باشد.

پی نوشتها:
1. ر.ک: کسروی، احمد، پرسش و پاسخ، ص 10 – 19، چاپ سوم.
2. اصیل، حجت الله، سیری در اندیشه سیاسی کسروی، ص 49، تهران، امیر کبیر، چاپ اول.
3. کسروی، احمد، شیعی‌گری، ص 28، انتشارات فروغ.
4. شیعی‌گری، مقدمه کتاب.
5. امام خمینی، صحیفه امام(مجموعه آثار امام خمینی)، ج 13، ص 32، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378ش.
6. 1.شیخ فضل الله نوری و مشروطیت،مهدی انصاری،انتشارات امیر کبیر،تهران،1376ش، ص354 357.

موضوع قفل شده است