جمع بندی بررسی یک فرضیه در رد توحید ذاتی
تبهای اولیه
با سلام و عرض ادب ، اگر شخصی فرضا معتقد باشد که در ازل همراه خداوند موجودات قدیم ( بدون سابقه ی عدم در گذشته ) دیگری نیز وجود داشته اند ، و خداوند با استفاده از تغییر و تبدیل آن موجودات عالم امکان را خلق کرده است آیا چنین اعتقادی درست است ؟ اگر خیر دلیل آن چیست ؟
به عبارت دیگر فرض بر این است که همراه خداوند در قدیم موجودات با شعور و بدون شعور دیگری نیز وجود داشته اند که خداوند بر آنها چیره شده است و با استفاده از آنها عالم ما را خلق کرده است !
شاید به عبارتی شخص توحید ربوبی را قبول دارد ولی توحید ذاتی را خیر !
لطفا بدون استفاده از مساله ی وحدت وجود به این مساله پاسخ دهید ، با تشکر .
width: 700 | align: center |
---|---|
[TD="align: center"]با نام و یاد دوست | |
[/TD] | |
[TD="align: center"] | |
[/TD] | |
کارشناس بحث: استاد حافظ | |
[TD][/TD] | |
بسم الله الرحمن الرحیم به عبارت دیگر فرض بر این است که همراه خداوند در قدیم موجودات با شعور و بدون شعور دیگری نیز وجود داشته اند که خداوند بر آنها چیره شده است و با استفاده از آنها عالم ما را خلق کرده است ! شاید به عبارتی شخص توحید ربوبی را قبول دارد ولی توحید ذاتی را خیر ! لطفا بدون استفاده از مساله ی وحدت وجود به این مساله پاسخ دهید ، با تشکر .
اگر شخصی فرضا معتقد باشد که در ازل همراه خداوند موجودات قدیم ( بدون سابقه ی عدم در گذشته ) دیگری نیز وجود داشته اند ، و خداوند با استفاده از تغییر و تبدیل آن موجودات عالم امکان را خلق کرده است آیا چنین اعتقادی درست است ؟ اگر خیر دلیل آن چیست ؟
سلام علیکم
سه دیدگاه مشهور در بیان اصل علیت وجود دارد:
۱- دیدگاه فیلسوفان یا دیدگاه امکانی
۲- دیدگاه بسیاری از متکلمان و عموم مردم یا دیدگاه حدوثی؛
۳- دیدگاه بسیاری از مادیین یا دیدگاه حسی؛
از دیدگاه امکانی، فقط هر شیء ممکن بالذاتی نیازمند علت است
از دیدگاه حدوثی فقط هر شیئی که حادث زمانی است، محتاج علت است؛
از دیدگاه حسی، که حس را ملاک قضاوت درباره همه موجودات میداند، بیاستثنا هر موجودی علت میخواهد
به طور خلاصه میتوان این سه دیدگاه را اینگونه گفت:
- هر ممکن بالذاتی به علت نیازمند است
- هر حادث زمانی به علت نیازمند است
- هر موجودی به علت نیازمند است.
بر اساس این سه دیدگاه، ما و همه امور پیرامون ما نیازمند علتاند اما تفاوتشان در این است که
مطابق دیدگاه حسی، وجود خدا -یعنی موجودی که علت اشیاست و خودش از علت بینیاز است- محال است چون از طرفی چون خداوند را موجود فرض کردهایم محتاج علت است از طرفی طبق تعریف، خداوند موجودی بینیاز از علت است؛ یعنی فرض وجود خداوند، فرض چیزی است که هم به علت نیازمند است و هم نیازمند نیست و این تناقض است و محال؛
البته بنابر دیدگاه امکانی و حدوثی، وجود خداوند محال نیست زیرا اثبات هر دو اثبات می کنند که خداوند نه ممکن بالذات است و نه حادث؛ تا برای موجود بودن نیازمند به علت باشد؛
اما فرق دیدگاه حدوثی با امکانی در این است که
بنابر دیدگاه حدوثی، وجود معلولی که ازلی (قدیم زمانی) باشد محال است؛
زیرا از یک سو طبق فرض، معلول است، پس نیازمند علت است و از سوی دیگر، طبق این دیدگاه، چون فرض کردهایم حادث زمانی نیست، محتاج علت نیست
در نتیجه، بنابر این دیدگاه، فرض وجود معلول ازلی فرض چیزی است که هم نیازمند علت است و هم نیازمند علت نیست که تناقض است و محال؛
اما از دیدگاه امکانی اشکالی ندارد که شیئی هم ممکن بالذات و در نتیجه معلول باشد و هم ازلی؛
بنابراین، طبق دیدگاه امکانی، فرض وجود معلول ازلی بلااشکال است.
از آنجا که در فلسفه اثبات شده که مناط احتیاج به علت، همان «امکان بالذات» است، پس باید دیدگاه امکانی را بپذیریم و دیدگاه امکانی دیدگاهی است که با وجود معلول ازلی منافات ندارد
یعنی خدا با فرض وجود موجودات قدیم دیگر هم سازگار است، اما تفاوتشان -خدا و موجودات قدیم دیگر- در این است که خدا، واجب است و آنها، ممکن بالذات.
یعنی خدا با فرض وجود موجودات قدیم دیگر هم سازگار است، اما تفاوتشان -خدا و موجودات قدیم دیگر- در این است که خدا، واجب است و آنها، ممکن بالذات.
سلام ، چرا دیدگاه حدوثی قبول ندارد موجودی بتواند همزمان با خدا وجود داشته باشد ؟
در ضمن ممکن بالذات یعنی چه ؟
چرا دیدگاه حدوثی قبول ندارد موجودی بتواند همزمان با خدا وجود داشته باشد ؟
با سلام
دیدگاه حدوثی میگوید هر حادثی نیازمند به علت است
بنابر این دیدگاه نمیتوان -محال است- یک معلول داشت که ازلی باشد
چون فرض کردهایم که معلول است و نیازمند به علت است
از طرفی مناط نیاز به علت را -حادث بودن- ندارد
پس هم محتاج علت است هم نیست و این تناقض است
و فرضی که منجر به تناقض شود، صحیح نیست
در ضمن ممکن بالذات یعنی چه ؟
امتناع یعنی ضرورت عدم؛ و وجوب یعنی ضرورت وجود؛
ممتنع بالذات یعنی چیزی ک امتناعش وابسته به هیچ چیز دیگر نیست و خودبهخود ممتنع است؛ و واجب بالذات یعنی چیزی که وجوبش وابسته به هیچ چیز دیگر نیست و خودبهخود واجب است.
امکان یعنی ضروری نبودنِ وجود و عدم.
اگر چیزی نه واجب باشد و نه ممتنع، میگوییم ممکن است.
اگر چیزی بالذات -یعنی با صرف نظر از شرایط خاص- نه واجب باشد و نه ممتنع، آن را «ممکن بالذات» میگوییم.
پس ممکن بالذات با صرفنظر از اوضاع و احوال و شرایط خاص، میتواند موجود باشد و میتواند معدوم باشد.
تمام اشیائی که پیرامون ماست ممکن بالذات اند.
از طرفی مناط نیاز به علت را -حادث بودن- ندارد
سلام ، یعنی چی ؟ خب راست میگن دیگه اینکه هر چیزی حادث باشه نیاز به علت داره خب اینکه روشن و بدیهی هستش ، ولی اونا نمیگن از کجا معلوم یه موجودی که قبلا ازلی بوده بعدا حادث بشه ؟
بنابر این دیدگاه نمیتوان -محال است- یک معلول داشت که ازلی باشد
خب این درسته ولی اینکه یک موجود ازلی بعدا حادث بشه رو چطور رد میکنن ؟
خب این درسته ولی اینکه یک موجود ازلی بعدا حادث بشه رو چطور رد میکنن ؟
یا مثلا موجود قدیم نابود بشه رو چطوری رد میشه کرد ؟
خب راست میگن دیگه اینکه هر چیزی حادث باشه نیاز به علت داره خب اینکه روشن و بدیهی هستش
سلام
هر چیزی که حادث باشه، چون ممکن -به امکان ذاتی- هست نیاز به علت داره؛ نه چون حادث است
ملاک نیاز به علت، امکان ذاتی موجودات است
آنوقت فرق این حرف با آن حرف در معلولهای ازلی است.
دیدگاه حدوثی میگوید چون ازلی است نیاز به علت نداره؛ اما از طرفی معلول است و نیازمند به علت است پس باید بگوییم چنین موجودی، تحقق نداره؛
اما طبق دیدگاه امکانی، چنین موجودی، فرق تحقق داره
خب این درسته ولی اینکه یک موجود ازلی بعدا حادث بشه رو چطور رد میکنن ؟
من منظور این حرفتون را متوجه نشدم چطوری ؟!
سلامهر چیزی که حادث باشه، چون ممکن -به امکان ذاتی- هست نیاز به علت داره؛ نه چون حادث است
ملاک نیاز به علت، امکان ذاتی موجودات است
آنوقت فرق این حرف با آن حرف در معلولهای ازلی است.
دیدگاه حدوثی میگوید چون ازلی است نیاز به علت نداره؛ اما از طرفی معلول است و نیازمند به علت است پس باید بگوییم چنین موجودی، تحقق نداره؛
اما طبق دیدگاه امکانی، چنین موجودی، فرق تحقق داره
دیدگاه امکانی که میگوید موجودات ازلی دیگری غیر از خداوند نیز وجود دارد ، در روایات و احادیث رد شده است ، و دلیلش هم این بوده که اگر موجودی ازلی باشد دیگر خداوند خالق آن نخواهد بود !
اینکه بگوییم ازلی بودن ذاتی و غیر ذاتی دارد هم چیز خنده داری است ، چون ازلی بودن غیر ذاتی نمیشود زیرا اگر موجود دیگری موجودی را ازلی کرده دیگر آن موجود ازلی نیست ! ازلی یعنی موجودی که سابقه ی عدم ندارد .
به نظر بنده مشکل دیدگاه امکانی از آنجاست که علیت را درست درک نکرده و نمیداند که علیت وابستگی به زمان دارد ، علت یعنی موجودی که قبل از موجود دیگر می آید و در آینده ی موجود دیگری که بعد از خودش می آید تاثیر می گذارد .
اگر زمان را از این معادله برداریم فرق بین علت و معلول قابل درک نخواهد بود .
من منظور این حرفتون را متوجه نشدم چطوری ؟!
میخواهم بدانم طبق سخن ائمه اطهار و معصومین علیه السلام ، چه دلیلی بر این وجود دارد که موجود قدیم ( موجودی که در گذشته سابقه ی عدم نداشته است یا همان خداوند ) همان موجود ابدی و باقی باشد ( یعنی خداوند هنوز هم وجود داشته باشد ) .
دیدگاه امکانی که میگوید موجودات ازلی دیگری غیر از خداوند نیز وجود دارد ، در روایات و احادیث رد شده است
با سلام
اگر میشه حدیثش را هم بیان کنید
اینکه بگوییم ازلی بودن ذاتی و غیر ذاتی دارد هم چیز خنده داری است ، چون ازلی بودن غیر ذاتی نمیشود زیرا اگر موجود دیگری موجودی را ازلی کرده دیگر آن موجود ازلی نیست ! ازلی یعنی موجودی که سابقه ی عدم ندارد .
زیاد خنده دار نیست
این بحث بر میگردد به «ازلیت یا حدوث فاعلیت خدا»؛ به این معنا که آیا خدا از ازل هم فاعل و خالق بوده و فعلش بدون فاصله و تأخیر به ذاتش متصل بوده یا این که فعلش متأخر و منقطع از ذاتش بوده به این معنا که وجود خدا بوده، اما فعلی از او صادر نشده است؟
فلاسفه به قدم و متکلمان نوعا به حدوث زمانی اعتقاد دارند.
نکتهای که ممکن است رهزن ذهن شما شده، این است که شاید شما خیال میکنید باور به ازلیت فاعلیت خدا با حادث بودن آن قابل جمع نیست در حالی که اگر مقصود از حدوث جهان، حدوث ذاتی باشد، ذات و حقیقت جهان به عنوان موجود ممکن، عین فقر است و در ذاتش، وجود، محقق نبوده و برای دارا شدن آن نیاز مند به علت هستی بخش است و از طرفی علت مقدم بر معلول است پس جهان به عنوان معلول، از علتش متأخر خواهد بود ولی دقت داشته باشید که این تأخر، رتبی، شرفی و ذاتی است نه زمانی.
ما میتوانیم موجوداتی را که زمان وجودشان در گذشته غیر متناهی است و به تعبیری نتوان برای آنها نقطه آغازی فرض کرد را نیز ازلی میدانیم.
دلیل بر مدعا:
اگر ذات خدا علت فاعلی تام برای خلقت و فعل خویش است؛ لازمه آن، تحقق معلول با تحقق علت تامه (ذات الوهی) است
زیرا بر اساس اصل فلسفی ضرورت وجود معلول به مجرد تحقق تعلت تامه، نباید فاصلهای میان علت و معلول باشد و الا لازمهاش خروج از فرض علت تامه بودن ذات خداوند است و معنا ندارد علت تامه محقق شود اما معلولش با فاصلهای محقق شود.
شهید مطهری:
«ذات خداوند همه چیزش ضروری است از جمله افاضه و خلاقیتش، پس این نمیشود که خدا در ازل خالق نباشد، بعد مثل کسی که چرتش پاره بشود، یک دفعه خالق بشود. این نمیشود که خداوند در ازل خالق نباشد، در لایزال یک مرتبه پس از این که خالق نبوده است خالق بشود. چنین چیزی امکان ندارد؛ پس ما چون معتقد به خدا هستیم، معتقد به لانهایی مخلوقات از اول تا به آخر هستیم» (مجموعه آثار، تهران: صدرا، ۱۳۷۴، ج۴، ص ۱۶۱)
به تعبیر دیگر عوامل و موجبات صدور فعل از خدا به ذات خدا و صفات مؤثر در فعل مثل علم، قدرت، جود، حب، خیرخواهی و عدم بخل برمیگردد.
از آنجا که صفات فوق، ذاتیِ خدا و و غیر حادث و ازلیاند، در واقع علت تامه فعل هم ازلی خواهد بود و با تحقق ازلی علت تامه، معلول هم ازلی خواهد بود.
استاد جوادی آملی مینویسد:
مشیت و اراده «قادر متعالی» بر فعل یا ترک، ازلی و عین ذات اوست؛ زیرا متن علم او -که عین ذات اوست- به فعل تعلق میگیرد و هرگز به امساک فیض و ترک جود متعلق نمیشود و اگر علم به نظام اصلح عینِ ذات اوست و همین علم ذاتی منشأ پیدایش عالَم است و به قصد زاید نیازی ندارد و از چنین علمی عنوان اراده ازلی و مشیت ذاتی که مصدر اراده فعلی و مشیت خارج از ذات است، انتزاع میشود؛ پس دوام فیض (نه قِدَم عالَم) محصول آن خواهد بود (جوادی آملی، ادب فنای مقربان، قم: مرکز نشر اسراء، ۱۳۸۵، ج۴، ص ۱۷).
به دیگر کلام، ذات و صفات خداوند وجود بسیط و مجرد تام اند و در آن امر ممکن و استعدادی نیست بلکه ذات و صفاتش به نحو ضروری محقق اند پس فاعلیتش هم ضروری و ازلی خواهد بود.
پس میبینید که باور به معلول قدیم، زیاد هم خندهدار نیست!
پس میبینید که باور به معلول قدیم، زیاد هم خندهدار نیست!
ببینید ، شما یک کلمه ای مثل زمان را به زبان فیزیک تجربی معنا میکنید ، و یک کلمه مثل علیت را به زبان فلسفه ، سپس اینها را جمع میبندید .
برای زمان باید تعریف دیگری داد ، اگر زمان مقدار حرکت است و حرکت ویژه ماده ، پس جن که موجودی ماورایی است حرکت ندارد یا زمان ندارد ؟
از نظر بنده زمان نوعی ترتیب موجودیت موجودات است ، اینکه شما میگویید اول خدا بود ، بعد مخلوق خلق کرد این همان زمان شد ، یعنی مخلوق در زمان دوم خلق شده چون ترتیبا اول باید خدا باشد !
اینکه بگوییم ماده و خدا همزمان بوده اند ممکن است برای شخصی که تعریف فیزیک تجربی از زمان را قبول ندارد یا نمی داند ، باعث ابهام و نوعی شرک شود .
میخواهم بدانم طبق سخن ائمه اطهار و معصومین علیه السلام ، چه دلیلی بر این وجود دارد که موجود قدیم ( موجودی که در گذشته سابقه ی عدم نداشته است یا همان خداوند ) همان موجود ابدی و باقی باشد ( یعنی خداوند هنوز هم وجود داشته باشد ) .
سلام مجدد؛
واجب الوجود بودن خداوند یعنی ثبوت وجود برای او ضروری و سلب وجود از ذات او ممتنع و محال است. بدین معنا، ذات الهی، نه مسبوق به عدم است و نه عدم به آن لاحق خواهد شد و این چیزی جز ازلی و ابدی بودن خداوند نیست .
به سخن دیگر، خداوند واجب الوجود بالذات است، و هر واجب الوجود بالذاتی باید قدیم و ازلی باشد زیرا این از مفهوم «واجب الوجود» در میآید که حقیقت آن قابلیت برای عدم را ندارد.
آنگاه یکی از لوازم واجب الوجودی، نفی حد از اوست؛
آیاتی که دلالت بر نفی حد از خداوند میکند یکی از ادله بر این باور است:
۱- «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شیء علیم»
قدرت بیکران او بر هر اولی مقدم و بر هر آخری مؤخر و از هر ظاهری ظاهرتر و از هر باطنی باطنتر است. اگر قدرتش محیط و فراگیر و بیکران نمیبود مقام اولیت و آخریت و ... پیدا نمیکرد
اولیت و آخریت و ... خداوند همچون وجود و ذات او مطلق است اما اشیاء دیگر اتصافشان به این امور، نسبی و اضافی است - زائل شدنی است-.
۲- آیه «هو الله الذی لا إله إلا هو الملک القدوس السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون»
۳- ...
احادیث:
۱- از امام هشتم علیه السلام که فرمود:
«لطف الله تبارک و تعالی أن یدرک بحدٍ أو یُحَدّ بوصف»
ترجمه: خداوند متعال چنان لطیف است که نتوان او را به حدی ادراک کرد یا به وصفی محدود ساخت.
۲- از امیر المومنین علیه السلام: «لا یشمل بحدّ و لا یحسب بعدّ»
ترجمه: او نه مشمول حدی است و نه محسوب و قابل شمارش به عددی است.
۳- سخن امام رضا علیه السلام در پاسخ به زندیقی که خواست تا خدا را برایش تعریف کند:
إنه لا یحد (خداوند محدود به حدی نمیشود
او پرسید چرا؟
فرمود: لان کل محدود متناه إلی حد، فإذا احتمل التحدید احتمل الزیادة و إذا احتمل الزیادة ...
ترجمه: زیرا هر چه حد پذیرد، متناهی به حدی است و هرگاه قبول تحدید کند، قبول زیاد میکند و هرگاه قبول زیاد کند، قبول نقصان میکند. بنابراین، او نه محدود است و نه زیادت پذیر، نه تجزیه پذیر است و نه در وهم میگنجد.
۴- از امیرالمومنین علیه السلام در نهج البلاغه:
« الذی لیس لصفته حد محدود و لا نعت موجود و لا وقت معدود و لا اجل ممدود»
ترجمه: خدایی که برای صفتش حدی محدود و برای ذاتش صفتی موجود و وقت و زمانی شمارش شده و مدتی دراز نیست.
۵- ...
اگر دقت بفرمایید همه این ویژگیها، ویژگیهای کسی است که وجود برایش ضروری و غیر زوالپذیر است -یعنی همان واجب الوجودِ در فلسفه-.
با سلاماگر میشه حدیثش را هم بیان کنید
علیّ بن محمّد مرسلا عن أبی الحسن الرّضا علیه السّلام قال: قال: اعلم علّمک اللّه الخیر أنّ اللّه تبارک و تعالی قدیم و القدم صفته الّتی دلّت العاقل علی أنّه لا شیء قبله و لا شیء معه فی دیمومیّته فقد بان لنا بإقرار العامّه معجزه الصّفه أنّه لا شیء قبل اللّه و لا شیء مع اللّه فی بقائه و بطل قول من زعم أنّه کان قبله أو کان معه شیء و ذلک أنّه لو کان معه شیء فی بقائه لم یجز أن یکون خالقا له لأنّه لم یزل معه فکیف یکون خالقا لمن لم یزل معه و لو کان قبله شیء کان الأوّل ذلک الشّیء لا هذا و کان الأوّل أولی بأن یکون خالقا للأوّل
حضرت امام رضا علیه السّلام به یکی از اصحاب خود فرمود: خدایت خیر آموزد. بدان که خدای فرخنده و فرازمند قدیم است و قدیم بودن، صفت اوست که خردمند را راهنمایی کند به این که چیزی پیش از او نبوده و در همیشگی بودنش، شریک ندارد. پس با اعتراف عموم خردمندان، معجزه بودن این صفت (قدیم بودنی که از درک آن عاجزند) برای ما روشن گشت که چیزی پیش از خدا نبوده و در دوامش (باقی بودنش) هم چیزی با او نیست و گفتۀ آن که معتقد است چیزی پیش از او با همراه او بوده است، باطل شد؛ زیرا اگر چیزی در بقاء با او باشد، درست نیست خدا آفریننده او باشد؛ چرا که همیشه با خدا بوده است و چگونه خدا آفریننده چیزی باشد که همیشه با او بوده است و اگر چیزی پیش از او باشد، او اوّل خواهد بود نه این و آنکه اول است سزاوارتر است که آفریننده دیگری باشد.
حالا ممکن است بگویید که در ازل همراه او بوده ولی با او باقی نمانده است که برای این موضوع هم باید به حدیث امام صادق رجوع کرد که میفرماید :
إنّی ما وجدت شیئا صغیرا و لا کبیرا إلاّ و إذا ضمّ إلیه مثله صار أکبر و فی ذلک زوال و انتقال عن الحاله الأولی و لو کان قدیما ما زال و لا حال لأنّ الّذی یزول و یحول یجوز أن یوجد و یبطل فیکون بوجوده بعد عدمه دخول فی الحدث و فی کونه فی الأزل دخوله فی العدم و لن تجتمع صفه الأزل و العدم و الحدوث و القدم فی شیء .
من هیچ چیز کوچک و بزرگ اجسام جهان را نمی بینم جز اینکه چون چیزی مانندش به آن پیوست شود، بزرگتر گردد و همین نابود شدن (چیز کوچک) و انتقال از حالت اوّل به حالت دوم و اگر اجسام قدیم بود، نابود و از حالی به حالی منتقل نمی گشت؛ زیرا چیزی که زوال آن جایز است وجود و عدم آن جایز خواهد بود و پس با بود شدنش بعد از نابودی در حدوث وارد شود و با بودنش در ازل در عدم داخل گردد و هرگز صفت ازل و عدم و حدوث و قدم در یک چیز جمع نشود.
و الان بنده دنبال اثبات این قسمت از سخن امام هستم که برایم روشن شود چرا اینها با هم در یک چیز جمع نمیشود ؟
واجب الوجود بودن خداوند یعنی ثبوت وجود برای او ضروری و سلب وجود از ذات او ممتنع و محال است
با برهان علیت که بنده مطالعه کردم ، واجب الوجود ثابت نمیشود بلکه صرفا یک موجود قدیم ثابت میشود ، حال میخواهم بدانم این موجود قدیم چرا باید باقی باشد که در نهایت الله ثابت شود !
از آنجا که در فلسفه اثبات شده که مناط احتیاج به علت، همان «امکان بالذات» است، پس باید دیدگاه امکانی را بپذیریم و دیدگاه امکانی دیدگاهی است که با وجود معلول ازلی منافات نداردیعنی خدا با فرض وجود موجودات قدیم دیگر هم سازگار است، اما تفاوتشان -خدا و موجودات قدیم دیگر- در این است که خدا، واجب است و آنها، ممکن بالذات.
در چند تاپیک مشابه این حول این مساله دارد بحث میشود و یکی از ابهام برانگیز ترین مباحث هم هست که عملا کلیات کلام اسلامی مبتنی بر آن است پس مطول شدن بحث خیلی جای اشکال ندارد!
مساله ای که غامض هست دخیل کردن موضوع زمان هست. بسیاری از عبارات که بکار میبریم مفهومی از زمانمند بودن را مستتر در خود دارد. مثلا ازلی دقیقا اشاره به مفهوم زمان دارد. وگرنه اگر زمان را در نظر نگیریم ازلی بودن قابل ادراک نیست.
معلول ازلی شامل ماده یا ماده اولیه هم میشود. ماده ملازم زمان است. بنابراین زمان هم خودش باید قدیم باشد یعنی ازلی باشد. یعنی آغازی ندارد. یعنی زمان هیچگاه مسبوق به عدم نیست.
اولین مشکل این تلقی تناقض آشکار آن با یافته های فیزیک است. ما میدانیم که زمان همراه ماده (فضا زمان) از بیگ بنگ آغاز شده است و عملا قبل از بیگ بنگ بی معنی است. یعنی از جهت زمانی اگر کسی بپرسد قبل از بیگ بنگ چه بوده مهمل گفته است. پس زمان از دیدگاه فیزیک قدیم نیست. و چه بسا مسبوق به عدم هست.
جهت مهم تر اشکال در جای دادن معلول ازلی ولی زمانمند به همراه واجب است. واجب ذاتا موجود است. و چون علت تامه است دقیقا و دقیقا همراه واجب معلول هم باید وجود داشته باشد.
اولا در انجماد زمان موجود بودن چگونه ادراک میشود؟ اینکه بگوییم واجب ذاتا موجود بوده است عملا یک بعد زمانی را در این جمله به کار برده ایم:
واجب ذاتا موجود است هم ارز این است که بگوییم همواره یا همیشه یا هر زمانی که تصور کنیم واجب موجود بوده است. و عملا اگر «هرزمانی» یا «همواره» را از این عبارت حذف کنیم جمله ابتر میماند. به دیگر سخن در جمله «واجب ذاتا موجود است» مفهوم زمان (همیشگی یا جاودانگی» مستتر است هرچند ما به زبان نیاورده باشیم. این درحالی است که زمان خودش مخلوق است و عارض بر ماده و معلول به حساب می آید.
ثانیا بارها عرض کرده ام از نظر مخلص در انجماد زمان و در حالتی که زمان سیلان نداشته باشد ما هیچ چیز را ادراک نمیکنیم.بدیهی هم هست. ما موجودات زمانمند هستیم و لذا بی زمانی عینا هم ارز بی معنا بودن و مهمل بودن است. لکن این بخش را فعلا نمیخواهیم خیلی بحث کنیم.
برای زمان باید تعریف دیگری داد ، اگر زمان مقدار حرکت است و حرکت ویژه ماده ، پس جن که موجودی ماورایی است حرکت ندارد یا زمان ندارد ؟شما یک کلمه ای مثل زمان را به زبان فیزیک تجربی معنا میکنید ، و یک کلمه مثل علیت را به زبان فلسفه ، سپس اینها را جمع میبندید .
با سلام
این فلسفه است که مبادی تصدیقی فیزیک را تأمین میکند و به اصطلاح مادر علوم است نه فیزیک
بنده کجا مرتکب چنین خطایی شدم !
معنای این حرف شما این است که ما برای اثبات مسائل فلسفه، باید از مسائل فیزیک استفاده کنیم
از نظر بنده زمان نوعی ترتیب موجودیت موجودات است ، اینکه شما میگویید اول خدا بود ، بعد مخلوق خلق کرد این همان زمان شد ، یعنی مخلوق در زمان دوم خلق شده چون ترتیبا اول باید خدا باشد !
فکر کنم ابتدا شما باید این تئوری را به اثبات برسانید
بعلاوه این که همان مفهوم کلمه «ترتیب» است پس کلمه زمان به چه معناست؟!
اینکه بگوییم ماده و خدا همزمان بوده اند ممکن است برای شخصی که تعریف فیزیک تجربی از زمان را قبول ندارد یا نمی داند ، باعث ابهام و نوعی شرک شود
این منطق درستی نیست که ما به خاطر این که مبادا یک کسی فهمش نکشد و یا سوء برداشت کند، حقیقت را پنهان کنیم و یک جور دیگری حرف بزنیم ...!
عن أبی الحسن الرّضا علیه السّلام قال: قال: اعلم علّمک اللّه الخیر أنّ اللّه تبارک و تعالی قدیم و القدم صفته الّتی دلّت العاقل علی أنّه لا شیء قبله و لا شیء معه فی دیمومیّته فقد بان لنا بإقرار العامّه معجزه الصّفه أنّه لا شیء قبل اللّه و لا شیء مع اللّه فی بقائه و بطل قول من زعم أنّه کان قبله أو کان معه شیء و ذلک أنّه لو کان معه شیء فی بقائه لم یجز أن یکون خالقا له لأنّه لم یزل معه فکیف یکون خالقا لمن لم یزل معه و لو کان قبله شیء کان الأوّل ذلک الشّیء لا هذا و کان الأوّل أولی بأن یکون خالقا للأوّل
مساله ای که غامض هست دخیل کردن موضوع زمان هست. بسیاری از عبارات که بکار میبریم مفهومی از زمانمند بودن را مستتر در خود دارد. مثلا ازلی دقیقا اشاره به مفهوم زمان دارد. وگرنه اگر زمان را در نظر نگیریم ازلی بودن قابل ادراک نیست.
با سلام
مقصود از موجود ازلی موجودی است که برای آن نتوان مبدأ آغاز فرض کرد؛ اما با اعتبارات مختلف، خود این تعریف قابل تطبیق بر مصادیق مختلف است:
یک. موجودی که مسبوق به علت و زمانی نباشد: مصداق این صورت فقط واجب الوجود و خداوند است.
دو. موجودی که مسبوق به زمان و ماده (هیولی) نباشد. مصداق این مورد، مجردات است.
سه. موجودی که زمان وجودش در گذشته غیر متناهی باشد و به تعبیری نتوان برای آن نقطه آغازی فرض کرد.
مصداق بارز این مورد، سلسله موجودات مادی است (نه یک موجود مادی خاص به نام الف) که برای حوادث پیشین نمیتوان زمان خاصی در نظر گرفت لذا از آن نیز به «ازلی» میتوان تعبیر کرد.
خب قسم اول همان ازلی ذاتی و حقیقی است که خداوند در آن بلامنازع است
اما دو قسم اخیر، به دلیل ذات امکانیشان، از حیث ذات حادث ولی از حیث فقدان مبدأ، ازلی است که این وصف را هم به تبع از ازلی قسم اول گرفته اند.
با توجه به توضیح فوق، وقتی ازلیت به فعل خدا و جهان نسبت داده میشود، مقصود دو قسم اخیر (دو و سه) است اما وقتی به خدا نسبت داده میشود، مقصود فقط قسم اول است (ر.ک: صدرالمتألهین، شرح الهدایة الأثیریة، بیروت: موسسه التاریخ العربی، ۱۴۲۲ ق، ص ۴۲۲. )
حالا یک بار دیگر حدیث امام رضا را با این توضیحات معنا کنید
با سلام
سلام مجدد
فکر کنم ابتدا شما باید این تئوری را به اثبات برسانیدبعلاوه این که همان مفهوم کلمه «ترتیب» است پس کلمه زمان به چه معناست؟!
الان چطوری اثبات کردید حرکت ماده همان زمانه ؟ یه لغته اینطوری معنیش کردم ، شما اشکالی توش میبینید ؟
ترتیب در خیلی چیزها هست ، ولی ترتیب در موجودیت موجودات زمانه .
حالا یک بار دیگر حدیث امام رضا را با این توضیحات معنا کنید
فرقی ندیدم ، شما میگی موجودی بوده از ازل ، بدون مبدا ولی علتش خدا بوده ! مگه موجودی که از ازل بوده و همیشه بوده علت میخواد ؟
یا منظورتان این است که اینها فقط چون زمانی نبوده که نباشند ( به دلیل همزمانی با خوده زمان ) ازلی هستند ؟
اگ اینطور است اختلاف نداریم در بحث ولی به نظر بنده بهتر است دقتی در معنای زمان بشود که این اختلاف ها برطرف شود .
بنابراین زمان هم خودش باید قدیم باشد یعنی ازلی باشد. یعنی آغازی ندارد. یعنی زمان هیچگاه مسبوق به عدم نیست.
اولین مشکل این تلقی تناقض آشکار آن با یافته های فیزیک است.
سلام مجدد
خود شما زمان را در کجای تعریف ازلی دخیل دانستهاید!
اشکال در جای دادن معلول ازلی ولی زمانمند به همراه واجب است
شما چرا مخلوق بودن را مساوی زمانمند بودن میدانید
مخلوق غیر زمانمند مگر محال است؟!
اولا در انجماد زمان موجود بودن چگونه ادراک میشود؟ اینکه بگوییم واجب ذاتا موجود بوده است عملا یک بعد زمانی را در این جمله به کار برده ایم:
واجب ذاتا موجود است هم ارز این است که بگوییم همواره یا همیشه یا هر زمانی که تصور کنیم واجب موجود بوده است. و عملا اگر «هرزمانی» یا «همواره» را از این عبارت حذف کنیم جمله ابتر میماند. به دیگر سخن در جمله «واجب ذاتا موجود است» مفهوم زمان (همیشگی یا جاودانگی» مستتر است هرچند ما به زبان نیاورده باشیم. این درحالی است که زمان خودش مخلوق است و عارض بر ماده و معلول به حساب می آید.
فرض کنید خورشید واجب است آیا لازمهاش این است که تابش خورشید هم واجب شود!
این چه استدلالی است!
اگر بگوییم علت چرخش کلید در قفل، دست شماست؛ همزمان با حرکت علت -دست شما- حرکت معلول ـچرخش کلید- را خواهیم داشت چه مشکلی دارد!
ثانیا بارها عرض کرده ام از نظر مخلص در انجماد زمان و در حالتی که زمان سیلان نداشته باشد ما هیچ چیز را ادراک نمیکنیم.بدیهی هم هست. ما موجودات زمانمند هستیم و لذا بی زمانی عینا هم ارز بی معنا بودن و مهمل بودن است. لکن این بخش را فعلا نمیخواهیم خیلی بحث کنیم.
ذات خدا که دارای بساطت است درک زمان از دستش در رفته! العیاذ بالله نمیتواند زمانمندیِ موجودات زمانمند را بفهمد!
ما نباید درک خود از هستی را به معنای همه ادراک بدانیم
الان چطوری اثبات کردید حرکت ماده همان زمانه ؟ یه لغته اینطوری معنیش کردم ، شما اشکالی توش میبینید ؟
البته لزومی نداره بحث رو روی فاز زمان بکشیم.
فعلا ما کاری با زمان نداریم
بحث بر سر مخلوق ازلی بود
با سلام
خود شما زمان را در کجای تعریف ازلی دخیل دانستهاید!
زمان را در همه جایش دخیل میدانم. اصلا مفهوم «ازلی» یعنی داریم از مفهوم زمان صحبت میکنیم . مگر غیر از این است
شما چرا مخلوق بودن را مساوی زمانمند بودن میدانیدمخلوق غیر زمانمند مگر محال است؟!
ببینید من مخلوق غیر زمانمند را مهمل میدانم نه محال! شما برای مخلوق غیرزمانمند امور غیرمادی را مثال خواهید آورد که من اعتباری برای آن قائل نیستم. ولی فعلا در این باب بحثی نداریم.
اگر بگوییم علت چرخش کلید در قفل، دست شماست؛ همزمان با حرکت علت -دست شما- حرکت معلول ـچرخش کلید- را خواهیم داشت چه مشکلی دارد!
هیچ مشکلی ندارد. ولی این پدیده و این نظام علی که شما مثال زدید در سیلان زمان است که معنی پیدا کرده است. اگر سیلان زمان را بگیرید دست شما بر روی کلید یخ میزند! البته حتی اینگونه نیست که مثل یک تصویر ثابت دست بر کلید باشد . بلکه اصلا مهمل است . یعنی بی معنی است . اگر زمان را از این پدیده بگیرید راجع به هیچ چیزی سخن نمی گویید چه برسد به دست و کلید.
تمام عرض من هم همین است. عرض کردم که در پایه ای ترین استدلال وجوب مگر شما نمیفرمایید : واجب ذاتا موجود است.
در این جمله زمان مستتر است که اگر زمان را برداریم وارد صحرای مهملات بی معنی میشویم.
حتی بی زمانی قابل تصور هم نیست. ما برای تقریب به ذهن چیزی را تصور میکنیم شبیه یک عکس ثابت و آن را بی زمانی تلقی میکنیم حال آنکه این تصور اشتباهی است. به همین دلیل من با این تعریف زمان که آن را حرکت ماده میگویند مشکل دارم! چون وقتی آن را به حرکت توصیف میکنیم میتوانیم تصور کنیم که پس اگر حرکت نباشد لابد زمان هم نیست. حال آنکه اگر زمان را خاصیت ماده تعریف کنیم دچار این اشکال نمیشویم. اگر زمان را حرکت ماده تعریف کنیم به شرطی که همواره حرکت را عارض بر ماده بدانیم (که هست) مشکلی پیش نمی آید (چون تصور ماده بدون حرکت هم مهمل است و عین تصور بی زمانی است) از این حیث اصلا ما بی زمانی نداریم. بی زمانی درست هم ارز بی همه چیزی است!!!
ذات خدا که دارای بساطت است درک زمان از دستش در رفته! العیاذ بالله نمیتواند زمانمندیِ موجودات زمانمند را بفهمد!ما نباید درک خود از هستی را به معنای همه ادراک بدانیم
ما عجالتا با درک خودمان کار داریم. هرآنچه داریم درک خودمان است . اینکه مفهومی به اسم خدا یا واجب تصور و تعریف کنیم که بی زمانی را هم لابد درک میکند کمکی به ما نمیکند. ما موجودات زمانمند قادر به درک به بی زمانی نیستیم.
زمان را در همه جایش دخیل میدانم. اصلا مفهوم «ازلی» یعنی داریم از مفهوم زمان صحبت میکنیم . مگر غیر از این است
ظاهرا عرض حقیر در زیر را مطالعه نکردهاید.
مقصود از موجود ازلی موجودی است که برای آن نتوان مبدأ آغاز فرض کرد؛ اما با اعتبارات مختلف، خود این تعریف قابل تطبیق بر مصادیق مختلف است:یک. موجودی که مسبوق به علت و زمانی نباشد: مصداق این صورت فقط واجب الوجود و خداوند است.
دو. موجودی که مسبوق به زمان و ماده (هیولی) نباشد. مصداق این مورد، مجردات است.
سه. موجودی که زمان وجودش در گذشته غیر متناهی باشد و به تعبیری نتوان برای آن نقطه آغازی فرض کرد.
مصداق بارز این مورد، سلسله موجودات مادی است (نه یک موجود مادی خاص به نام الف) که برای حوادث پیشین نمیتوان زمان خاصی در نظر گرفت لذا از آن نیز به «ازلی» میتوان تعبیر کرد.
ببینید من مخلوق غیر زمانمند را مهمل میدانم نه محال!
یک شیء یا وجود برایش ضرورت دارد یا محال است یا ممکن؛
مهمل از کدام نوع است؟ اگر ممکن است پس با کجای مخلوق ازلی مشکل دارید
هیچ مشکلی ندارد. ولی این پدیده و این نظام علی که شما مثال زدید در سیلان زمان است که معنی پیدا کرده است. اگر سیلان زمان را بگیرید دست شما بر روی کلید یخ میزند! البته حتی اینگونه نیست که مثل یک تصویر ثابت دست بر کلید باشد . بلکه اصلا مهمل است . یعنی بی معنی است . اگر زمان را از این پدیده بگیرید راجع به هیچ چیزی سخن نمی گویید چه برسد به دست و کلید.
زمان یکی از ابعادی است که در عالم ماده مطرح است
عالم مجردات، در عین حال که موجودند مجرد از این بُعد میباشند.
در این جمله زمان مستتر است که اگر زمان را برداریم وارد صحرای مهملات بی معنی میشویم.
وارد عالم مهملات نمیشویم بلکه وارد عالم مجردات میشویم
ما عجالتا با درک خودمان کار داریم. هرآنچه داریم درک خودمان است . ... ما موجودات زمانمند قادر به درک به بی زمانی نیستیم.
ما جهل مرکب هم داریم جهل مرکب یعنی نمیدانیم که نمیدانیم.
اما قادر به درک عقلیِ -علم الیقینی- موجودات مجرد هستیم
با شهود عرفانی نیز قادر به درک عینالیقینی موجودات مجرد هستیم
با برهان علیت که بنده مطالعه کردم ، واجب الوجود ثابت نمیشود بلکه صرفا یک موجود قدیم ثابت میشود
با سلام
برهان بر اثبات واجب الوجود:
نکته: این برهان وجود خدا را با وصف «وجوب بالذات» اثبات میکند.
۱- موجودی هست (بدیهی)
۲- هر موجودی، یا واجب بالذات است یا ممکن بالذات؛
۳- پس موجود مفروض یا واجب بالذات است یا ممکن بالذات؛
۴- اگر موجود مفروض واجب بالذات باشد، واجب بالذات وجود دارد
۵- اگر موجود مفروض ممکن بالذات باشد، مستلزم این است که واجب بالذات همراه آن وجود داشته باشد؛ زیرا،
۵-۱ ممکن بالذات مفروض، معلول علت یا علل فاعلی طولی است که همراه آن موجودند و با آن سلسلهای را تشکیل میدهند؛
۵-۲. این سلسله یا دوری است یا غیر دوری؛
۵-۳. اگر این سلسله غیر دوری باشد، یا همه علل فاعلی در آن تا بینهایت ممکن بالذات اند، یا سلسله به واجب بالذات منتهی میشود
۵-۴. پس اگر موجود مفروض ممکن بالذات باشد، یا در سلسلهای دوری قرار دارد یا در سلسلهای از علل فاعلی نامتناهی، یا در سلسلهای که به واجب بالذات منتهی میشود
۵-۵. فرض اول به معنای تحقق دور در علل فاعلی است که محال است؛
۵-۶. فرض دوم به معنای تحقق تسلسل در علل فاعلی است که محال است
۵-۷. فرض سوم، مستلزم وجود واجب بالذات است
پس اگر موجود مفروض ممکن بالذات باشد، واجب بالذات وجود دارد؛
اما این برهان، اوصاف دیگری چون کمال مطلق و یکتایی و ... را برای خدا اثبات نمیکنند و باید به براهین دیگری ضمیمه شوند.
مقصود از توحید ذاتی دو چیز است:
یکی آن که مفاهیمی مانند «واجب بالذات» و «موجود مستقل» که با آنها به ذات خداوند اشاره میکنیم تنها یک مصداق دارند و به عبارتی، خداوند کثرت بیرونی ندارد.
دیگر آن که خداوند موجودی است بسیط و مرکب از اجزا نیست و کثرت درونی ندارد.
مجموع این دو را اصطلاحا «توحید ذاتی» میگویند
پس توحید ذاتی، یعنی این که خداوند هم یکتاست و هم مرکب نیست
مقصود از توحید صفاتی آن است که اوصافی که ذات خداوند واجب آنهاست عین یکدیگر و عین ذات خداوند اند. و مقصود از توحید افعالی آن است که همه موجودات نهایتا مستند به خدا و فعل او هستند.
برهان بر یکتایی خداوند:
۱- اگر موجودی -رابط یا مستقل- هم عرض با موجودِ مستقل وجود داشته باشد، موجود مستقل واجد کمال آن نیست؛
۲- اگر موجود مستقل واجد کمال موجودی نباشد، موجود مستقل کامل مطلق نیست؛
۳- پس اگر موجودی همعرض با موجودِ مستقل وجود داشته باشد، موجود مستقل کامل مطلق نیست؛
۴- در حالیکه موجود مستقل کامل مطلق است
۵- پس موجودی -رابط یا مستقل- هم عرض با موجود مستقل وجود ندارد
نتیجه: موجود مستقل، یکتاست، و سایر موجودات در طول موجود مستقل، و ربط به اویند.
بسم الله الرحمن الرحیم
سؤال:
آیا میتوان از منظر فلاسفه مخلوقاتی ازلی و قدیم در کنار خداوند فرض کرد؟ در صورت وجود مخلوقات ازلی، توحید ذاتی خداوند خدشهدار نمیشود؟
پاسخ:
مقدمه:
سه دیدگاه مشهور در بیان اصل علیت موجود است:
۱- دیدگاه فیلسوفان یا دیدگاه امکانی
۲- دیدگاه بسیاری از متکلمان و عموم مردم یا دیدگاه حدوثی؛
۳- دیدگاه بسیاری از مادیین یا دیدگاه حسی.
از دیدگاه امکانی، فقط هر شیئی که در ذاتش ممکن باشد نیازمند به علت است؛
از دیدگاه حدوثی فقط هر شیئی که حادث زمانی است، محتاج به علت است؛
از دیدگاه حسی، که حس را ملاک قضاوت درباره همه موجودات میداند، بیاستثنا هر موجودی علت میخواهد
به طور خلاصه میتوان این سه دیدگاه را اینگونه گفت:
- هر ممکن بالذاتی به علت نیازمند است
- هر حادث زمانی به علت نیازمند است
- هر موجودی به علت نیازمند است.[1]
بر اساس این سه دیدگاه، ما و همه امور پیرامون ما نیازمند علتاند اما تفاوتشان در این است که
مطابق دیدگاه حسی، وجود خدا -یعنی موجودی که علت اشیاست و خودش از علت بینیاز است- مُحال است؛ زیرا از یک سو، خداوند را موجود فرض کردهایم پس محتاج علت است از طرفی طبق تعریف، خداوند موجودی بینیاز از علت است؛ پس فرض وجود خداوند، فرض چیزی است که هم به علت نیازمند است و هم نیازمند نیست و این تناقض است و محال.
البته بنابر دیدگاه امکانی و حدوثی، وجود خداوند مُحال نیست زیرا هر دو اثبات می کنند که خداوند نه ممکن بالذات است و نه حادث؛ تا برای موجود بودن نیازمند به علت باشد؛
اما فرق دیدگاه حدوثی با امکانی در این است که
بنابر دیدگاه حدوثی، وجود معلولی (مخلوقی) که ازلی (قدیم زمانی)[2] باشد محال است؛
زیرا از یک سو طبق فرض، معلول است، پس نیازمند علت است و از سوی دیگر، طبق این دیدگاه، چون فرض کردهایم حادث زمانی نیست (ازلی است)، محتاج به علت نیست.
در نتیجه، بنابر این دیدگاه، فرض وجود معلول –مخلوق- ازلی فرض چیزی است که هم نیازمند علت است و هم نیازمند علت نیست که تناقض است و محال؛
اما از دیدگاه امکانی اشکالی ندارد که شیئی هم ممکن بالذات باشد -معلول باشد- و هم ازلی باشد.
بنابراین، طبق دیدگاه امکانی، فرض وجود معلول ازلی بلااشکال است.
از آنجا که در فلسفه اثبات شده که مناط احتیاج به علت، همان «امکان بالذات» است، پس باید دیدگاه امکانی را بپذیریم و دیدگاه امکانی دیدگاهی است که با وجود معلول ازلی منافات ندارد.
یعنی خدا با فرض وجود موجودات قدیم دیگر هم سازگار است، اما تفاوتشان -خدا و موجودات قدیم دیگر- در این است که خدا، واجب است و آنها، ممکن بالذات؛ و به همین دلیل، توحید ذاتی خداوند نیز خدشهدار نمیشود.
روشن است که این امکان داشتن مخلوق ازلی از مناط احتیاج به علت –که همان امکان ذاتی است- به دست آمد.
استاد جوادی آملی در مورد امکان و وقوع مخلوق ازلی مینویسد:
«مشیت و اراده «قادر متعالی» بر فعل یا ترک، ازلی و عین ذات اوست؛ زیرا متن علم او -که عین ذات اوست- به فعل تعلق میگیرد و هرگز به امساک فیض و ترک جود متعلق نمیشود و اگر علم به نظام اصلح عینِ ذات اوست و همین علم ذاتی منشأ پیدایش عالَم است و به قصد زاید نیازی ندارد و از چنین علمی عنوان اراده ازلی و مشیت ذاتی که مصدر اراده فعلی و مشیت خارج از ذات است، انتزاع میشود؛ پس دوام فیض (نه قِدَم عالَم) محصول آن خواهد بود».[3]
به دیگر سخن، ذات و صفات خداوند وجود بسیط و مجرد تام اند و در آن امر ممکن و استعدادی نیست بلکه ذات و صفاتش به نحو ضروری محقق اند پس فاعلیتش هم ضروری و ازلی خواهد بود.
نتیجه:
از دیدگاه فلاسفه مسلمان، مناط احتیاج به علت، امکان ذاتیِ اشیاء است و بر اساس این مبنا، فرض مخلوق قدیم و ازلی ممکن است و موجب نقض توحید ذاتی خداوند نمیگردد؛ زیرا، ازلیت، وصف انحصاری واجب الوجود (واجب تعالی) نیست بلکه ممکنات هم میتوانند ازلی باشند.
منابع:
[1]. عبودیت، عبدالرسول و مصباح، مجتبی؛ خداشناسی (سلسله دروس مبانی اندیشه اسلامی)، قم: موسسه امام خمینی ره، ۱۳۹۶؛ ص ۴۸.
[2]. مقصود از موجود ازلی موجودی است که نتوان برای آن مبدأ آغازی فرض کرد.
[3]. جوادی آملی، عبدالله، ادب فنای مقربان، قم: مرکز نشر اسراء، ۱۳۸۵، ج۴، ص ۱۷.