جمع بندی کجاست این عدالتی که ازش حرف می زنید (پدر تقصیر کار)

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
کجاست این عدالتی که ازش حرف می زنید (پدر تقصیر کار)

سلام به همه شما عزیزان
تازه عضو شدم امیدوارم بی مقدمه رفتن من سر اصل مطلب باعث ناراحتی اراشد انجمن نشه از همینجا اعلام می کنم که مخلص همتون هستم

همونطور که از نام عنوان هم پیداست مشکلی دارم که همینجا خدمت شما هم عرض می کنم چون دیگه تو این سن بیست و چهار دیگه به اخر خط رسیدم و حتی دین و ایمان هم تو این مورد واسم تاثیری نداره
هر چقد بدونید در مورد احادیث می دونم تقریبا و عواقب خود کشتن

امیدوارم که از این حرفای تکراری نزنید که خودکشی گناهه نمی دونم چیه و از این حرفا چندین سال به خاطر این حرفا صبر کردم حالا دیگه به نکته ای رسیدم که کاملا نا امید در لبه پرتگاه قرار گرفته ام همین الان هم که شما می بینید پست میدم چون عصبی بودم از خوردن دارو امتناع کردم و گفتم اینجا تاپیک بزنم تا در مورد اون عدالتی که خدا دارد در موردش بدونم
پس لطفا توجه کنید که من نیومدم بگم که می خوام خودکشی کنم یا نه حتی از این جمله بدم میاد ولی بعضی وقتا کنترل خودمو از دست میدم اون چیزی که تو این تاپیک دنبالشم عدالت خداوندی و امتحان یا سرنوشت یک انسان است که هم باعث نابودی دنیای مادی و هم دنیای اخرویش می شود

همانطور که می بینید من این تاپیک رو توی موضع افسردگی مطرح کردم ولی تنها مشکل افسردگی نیست با افسردگی شاید بتونه ادم یه جورایی کنار بیاد ولی در کنار افسردگی یه سری مشکلات دیگه ای هم هست که مطرح خواهم کرد نمونش هم اگر این افسردگی با کم رویی هم همراه بشه ببینید دیگه چی میشه یعنی نور الا نور میشه

اول بهتره بدونید از بچگی تا الان تو چه جوی بزرگ شدم و بعد توضیحات رو میدم
اولا که من اون روز تولدم رو همیشه لعنت می کنم که چشم به جهان گشودم
از همون اوایل گیر خانواده ای بسیار بد اخلاق افتاده بودم که یکسری خصوصیات زمین گیر دیگری در این خوانواده بود که باعث خورد شدن شخصیت من می شد
پدری که سالها مورد تحریم از هر لحاظ که فکرشو بکنی قرار می داد
تو خونه حبس شده بودیم جرئت بیرون رفتن نداشتیم و اگر هم می رفتیم تلفن بلافاصله زنگ می خورد و با بدترین لحن به خانه بازگردانده می شدیم
تحریم مالی تحریم فعالیت اجتماعی تحریم های عاطفی و علاوه بر این ها بدرفتاری با ما ، ما را توی همون خونه گوششه گیر کرده بود
همیشه اضطراب داشتیم یعنی روزی نبود که بتونیم بدون اضطراب سرمون رو راحت رو زمین بزاریم
گیر مردی خسیس و بد اخلاق و بی شعوری افتاده بودم که تنها از دید من خوی حیوانیت درش وجود داشت و هیچ جنبه مثبتی که به نفع فرزندانش باشد واقعا درش وجود نداشت
این تحریم ها باعث می شد که من از اجتماع فاصله بگیرم حتی زمانی که توی اجتماع حاضر می شدم مورد تسخیر و تمسخر سایرین به دلیل داشتن چنین پدری قرار می گرفتم همه دنبال عشق و حال بودند و من عین میخ که کوبیده باشن پیش پدر جرئت تکون خوردن نداشتم نمونش هم توی مهمونی ها توی مساجد و ... جالبش ینکه اگر از طرف یکی از فماویل مورد ضرب و شتم قرار می گرفتم ایشون هم عوض اینکه ببینه چی شده خودش بی دلیل بهش ملحق می شد و ادامه ماجرا...
از بچگی نه تفریح کردیم نه جرئت نه گفتن را داشتیم چون زور که باشد در بیشتر موارد زور کارساز می شود
در مقابل مادری داشتم که چه عرض کنم ، در واقع بسیار مظلوم
جو خانه طوری شده بود که مادر نه با پدر مخالفت می کرد نه چیزی می گفت با اینکه کتک زیاد می خورد و علاوه بر اون موقعی که سر کله همین که اسمش پدر است پیدا می شد می گفت حرف نزنید اومد
یعنی پدر یه جوری بود که ترجیح می دادیم پیشش حرف نزنیم
از هر جنبه که فکرشو بکنید ضرر کردیم هم درس خوندن هم روابط اجتماعی هم روابط اقتصادی که خبره هم باشی اگر این روابط اجتماعی درست نباشد به هیچ جایی نمی تونی برسی!
من بیشعور تا اینجا با این پدر خوی حیوانی که زندگیمان را فلج کرده بود کنار آمده بودم و تا اینکه شش ماه پیش کلا قطع رابطه کردم و حتی دیگه نمی خوام اسمشون رو بشنوم
اما توی قرآن گفته که حرفی بر پدر مادر خودتون نزنید... درست ولی من الان به خاطر نوع تربیت این فرد ... که اسمش پدر هست روزایی میشه که صد بار آرزوی مرگ می کنم
تکلیف ما چیست رفتن پیش این روانپزشک رفتن پیش اون روانشناس دیگه ابرویی برامون نذاشته
اما مشکل من چیست با توجه به اینکه همیشه در محیطی پر از اضطراب و استرس بزرگ شدم الان که از بند این موجودات رهانیده شدم از چندین سال پیش همین اضطراب و استرس همیشه با من بوده و هست و حتی این قضیه هم به محیط کارم هم کشیده شده و تقریبا همه چی دست به دست هم داده که من از همینجا یک ، به امتحان الهی شک کنم دو ، به عدالت الهی

موقعی که یه نفر ناشناخته به گوشیم زنگ میزنه می دونید به چه حالی دست پیدا می کنم ، تا خودمو راضی کنم جواب تلفن و بدم اگر قبلش قرص نخورده باشم باید قرص بخورم یکم اون اظطراب کم بشه بعد... حالا این بعد اون همه قرص خوردن هست که باز جرئتش رو ندارم البته جرئت که نه خودتون می دونید ادم به یه حالتی مثل تپش قلب و اظطراب دچار میشه که بعضی وقتا به حدیه که کلا ادم فلج میشه بعضی وقتا این اظطراب کمه ولی بعضی وقتا مخصوصا زمانی که یه ذره حالم بهتر میشه مثلا آدم میره گردش و ... بعدش به قدری حالم بد میشه که ساعتها در گیر این حال خودمم و باهاش به هیچ عنوان کنار نمیام و علاج کار را تنها در پایان دادن زندگی خودم میدانم
و همچنین توی قرآن گفته جایگاه پدر و مادر بالاست درست ولی هر کسی به اون جایگاه نمی رسه
چقد من ابروم بره سر این قضایا که فلانی ادم به درد بخوری نیست فلانی دیوانه هست فلانی عرضه نداره و ...
تکلیف من چیه؟
عدالتی که ازش حرف میزنید که خداوند با عدالت هست کجاست من نمی بینم
این حالات من تا آخر عمر با من هست در واقع عین ویروس ایدز که تا بیمار رو از بین نبره خودشم از بین نمیره بیماری روحی روانی بیماری اعصاب و روان به مراتب خیلی بدتر از ایناست
تا الانم که الانه بنده روابط اجتماعی خودم رو یکم بهتر کردم از خارج ایران رفتن و تا جاهایی که پر از اجتماع مردمی هست که لزوم بودن در آنجا نیاز به داشتن روابط اجتماعی بالایی هست رفتم ولی فایده نداشت که نداشت
در واقع به قول امام علی من از چیزی که ترسیدم خودم رو انداختم داخلش ولی درست نشدم در واقع ویروس از بچگی بوده تا آخر هم هست

کلا روابطم با با خواهر و برادر هم به هم ریخته خیلی چیزا رو علنی کردم حتی اونا هم می دونن که خودم در خطر هستم...
و اینکه بیشترین اسیب خورده خود منم
بدبختی اینه که یکمم خجالتی بودم
چه گناهی کردیم که اینجوری شدیم
حالا این مشکل که هست
نه می تونه آدم تو کارش پیشرفت کنه
نه می تونه ادامه تحصیل بده که به خاطر همین مشکل کلا قید ادامه تحصیل رو زدم
و نه تو خانواده نه تو فک و فامیل هم واسه ادم آبرو میمونه
و نه آدم می تونه ازدواج کنه و هدفی برا آیندش داشته باشه...
و...
از روانشاناس و روانپزشک صحبت نکنید که تنها پولمو هدر دادم و به جز چن داروی مضخرف چیزی عایدم نشد...
از عدالت خداوندی صحبت کنید
که انقدر دیگر التماسش کردم که اگر سنگ بود و به حرف می امد دلش به حالم شاید می سوخت...
و در مورد همچین پدر و مادرایی هم صحبت کنید که به همه خدمت کردند جز به فرزندانشون که انگار واسشون غریبه بودند که ت. قرآن در مورد پدر و مادر صحبت کرده و گفته احترام بگذارید
من الان دیگه با این همه رنجی که کشیدم سر اعتقادات هم شک دارم چه رسد به احترام این نوع گونه از پدر مادرها
و همینطور در مورد امتحان الهی که الان فک می کنم از وال تولد تا لحظه مرگ باید امتحان پس بدم خوب معلومه ادم خودشو از بین میبره این چه نوع عدالتی هست
خوب وقتی یه عده نفهمن این شرایط رو بوجود میارن تکلیف ما چیست چرا خدا راهی برای خروج از این حالت برامون نذاشته؟
تا کی باید مقاومت کنیم خوب مقاومت می کنیم ولی اخرش دیگه باز که خودمون رو از بین می بریم
کجاست عدالت خداوندی
به نظرم چنین افرادی مثل من بمیرن بهتر از وجودشون تو همین دنیایی هست که باهاش نمی تونن کنار بیان چون واقعا همه راهها بسته میشه
تازه از عدالت جهانی هم حرف میزنن
عدالت آن است که گردن همچین پدرایی رو بزنن
و من بیشتر گردن زده شده ام ، عذابی بدتر از این...

از اینکه وقت گذاشتین و خوندین هم واقعا ممنونم

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"]
[/TD]


کارشناس بحث: استاد امیـد

[TD][/TD]

r3za;1004509 نوشت:
سلام به همه شما عزیزان

سلام

پاسخگویی به پرسش شما نیاز به وقت دارد. لطفا تا ارسال پاسخ شکیبا باشید.

با تشکر از شما

@};-happy@};-

r3za;1004509 نوشت:
سلام به همه شما عزیزان

سلام
دوست عزیز

متن شما را کاملا خواندم و واقعا در مورد آن فکرکردم. لطفا شما نیز حرف های مرا تا آخر بخوانید.
همه مشکلاتی که شما با آنها دست و پنجه نرم کرده اید را من تحمّل نکرده ام؛ پس نمی دانم چه سختی هایی را در آن لحظاتِ تلخ تحمّل نموده اید. فقط می فهمم که واقعا از دست پدرتان عصبانی هستید. شما با تک تک سلّول های خود مشقّت های زندگی با پدرتان را چشیده اید. تنها خود شما تلخیِ این زندگی را می دانید. من نمی خواهم شما را نصیحت کنم. خیلی از ما انسان ها دوست نداریم نصیحت بشنویم. چون فکرمی کنیم نصیحت کنندهْ خود را در جایگاهی بالاتر از ما تصوّر می کند.

من در مورد عدالت خداوند متعال صحبت خواهم کرد. اجازه دهید ابتدا در موردِ خود شما صحبت کنم. شما سختی های زیادی را تا این لحظه تحمّل کرده اید که اثراتِ بدی بر روح و روانِ شما برجای گذاشته اند؛ آن قدر که شما را به فکر خاتمه دادن به زندگی انداخته است. عدّه ای از افرادی که در موقعیّت شما قراردارند، به این کار فکر می کنند. خودِ من در مدتی که در این سایت در خدمت دوستان هستم، به چند نفر از این افراد مشاوره ارائه داده ام. اما شما به این سایت وارد شُدید و مشکلتان را مطرح کردید. این کارتان نشان می دهد که به صورتِ ناخودآگاه قبول دارید که هنوز راه دیگری برای وضعیّتِ شما وجود دارد.
قطعاً می پرسید:«درباره گذشته خودم چه کار باید انجام دهم؟». من می گویم: معنای برخورد با گذشته تان این نیست که شما حتماً باید کاری انجام دهید؛ بلکه معنایش این است که شما بهتر است از گذشته خودتان چیزهایی یادبگیرید. حقیقت این است که افراد دیگری مانند شما در زندگیِ شان مشکلاتِ بزرگی را به خاطرِ پدر و مادرشان تحمّل کرده اند. عدّه ای از این افراد به جای خاتمه دادن به زندگیِ خود، راه دیگری را انتخاب کردند و به نتایج چشمگیری دست یافتند.

اجازه دهید یک مثال بزنم:
نام سلمان فارسی را شنیده اید. سلمان در منطقه «جِی» از توابعِ اصفهانِ کنونی به دنیا آمد. پدرش نام او را «روزبه» گذاشت. پدر سلمان، کاهن زرتشتی به نام «بدخشان» بود که مسؤولیّت روشن نگهداشتنِ آتش مقدّس در آتشکده را به عهده داشت. روزی سلمان به صوت اتفاقی با راهبی مسیحی برخورد کرد. پس از یک گفتگو با راهب، سلمان به دین و آیینِ او علاقه مند شد. وقتی سلمان به خانه برگشت، در مورد راهب مسیحی با پدرش صحبت کرد و به او گفت که قصد دارد دین خود را تغییر دهد و به دینِ مسیحت درآید. پدرش با شنیدن این حرف بسیار عصبانی شد و وقتی اصرار سلمان را دید، او را زندانی کرد. مدتی بعد، سلمان توانست از زندانِ پدر فرار کند و به منطقه شام (سوریه کنونی) برود. در شام سلمان با عابدی که به افراد فقیر کمک می کرد آشنا شد. سلمان او را خیلی دوست داشت و همیشه همراه او بود تا وقتی که زمان مرگ عابد فرا رسید. لحظات قبل از مرگ عابد، سلمان از او خواست که فردِ باایمانی مانند خودش را به او معرفی نماید. آن عابد، دانشمندِ زاهدی را به او معرفی کرد و به سلمان گفت:«این شخصْ انجیلی صحیح و بدون تحریف در اختیار دارد و می تواند تو را به حقیقت برساند».

پس از مرگ عابد، سلمان به خدمت آن دانشمند زاهد رفت و از او دانش و معرفتِ زیادی به دست آورد؛ تا اینکه بالاخره اجل آن دانشمند نیز فرا رسید. قبل از فوتِ آن زاهد، سلمان از او پرسید که پس از رحلتش از چه کسی علم و معرفت بیاموزد. آن زاهد پاسخ داد که به زودی پیامبری مبعوث می شود که آیینش مطابق با دینِ حضرت ابراهیم (علیه السلام) است. این پیامبر به شهری که نخلستان دارد و در سرزمینی پُر از سنگ های سیاه و پراکنده واقع است مهاجرت می کند. او به سلمان گفت: پیامبر آخر الزّمان، سه نشانه دارد: صدقه قبول نمی ‌کند، هدیه را قبول می‌ کند و میان دو شانه‌ او مهر نبوت وجود دارد.

سلمان مدتی بعد از وفات آن دانشمند، با یک کاروان تجاری به سوی عربستان راه افتاد؛ اما در میانه راه، افراد کاروان به سلمان خیانت کردند؛ او را دستگیر نمودند و به عنوان برده به تاجری یهودی در منطقه «وادی القُری» فروختند. پس از مدتی، یکی از یهودیانِ قبیله بنی قریظه که به وادی القری رفته بود، سلمان را از صاحبش خرید و به مدینه برد.
سلمان با دیدن نخلهای فراوان و سرزمینی که مدینه در آن واقع شده بود، فهمید که پیامبر به این شهر مهاجرت خواهد کرد. تا این که بالاخره حضرت‌ رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به سوی مدینه هجرت کردند؛ اما قبل از اینکه وارد مدینه شوند، چند روزی در منطقه قُبا ماندند. سلمان خبر ورود پیامبرِ جدید را به قُبا شنید. مقداری خرما برداشت و مخفیانه به قُبا رفت و به حضور رسول ‌اکرم(صلی الله علیه و آله و سلّم) مشرّف شد و خدمت آن حضرت عرض کرد: شنیده‌ام که شما انسان صالح و شایسته‌ ای هستید و گروهی از غریبان و مستمندان نیز همراه شما هستند. من مقداری خرما به عنوان صدقه برای شما آورده‌ ام تا میل بفرمایید. حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلّم) به یاران خود اشاره فرمودند که آن خرماها را بردارند و بخورند؛ اما خودشان از آن خرماها تناول نکردند. سلمان اولین نشانه پیامبر را که قبول نکردن صدقه بود، درآن حضرت مشاهده کرد. چون سلمان فرصتی نداشت تا بیشتر با پیامبر گفتگو کند، نزد اربابش برگشت و ادامه‌ تحقیقش را به فرصتی دیگر واگذار کرد.

چند روز بعد سلمان باخبر شد که حضرت‌ رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلّم) از قبا به مدینه تشریف برده‌اند. بنابراین در اولین فرصت اندکی خرما برداشت و مخفیانه به مدینه رفت و در مجلس حضرت رسول ‌اکرم(صلی الله علیه و آله و سلّم) حاضر شد و خرماها را خدمت آن حضرت تقدیم و عرض کرد: این خرماها را به عنوان هدیه قبول فرمایید. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلّم) آن را قبول فرمودند و اندکی از آن خوردند و سپس میان یاران خود تقسیم کردند.
به این صورت، دو نشانه از نشانه ‌های پیامبریِ حضرت رسول ‌اکرم(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای سلمان ثابت شد.
سلمان روزی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلّم) را در قبرستان بقیع در حال تشیع جنازه‌ ای مشاهده کرد. پس از سلام و عرض ادب، پشت سر آن حضرت به راه افتاد تا بتواند مهر نبوت آن بزرگوار را ببیند. پس از مشاهده آن علامت، سلمان شهادتین را گفت و مسلمان شد. سپس به نزد پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) رفت و سرگذشت خود را برای آن حضرت بازگو کرد. پیامبر گرامى اسلام(صلی الله علیه و آله و سلّم) سلمان را به مبلغ چهل نهال خرما و هزار و ششصد درهم از مرد یهودى خرید و آزاد کرد و نام "سلمان‏" را بر او نهاد.

سلمان در زمان پیامبراکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خدمات زیادی به اسلام کرد. در جنگ احزاب نقشه او برای حفر خندق باعث نجات مدینه از شرّ کفار شد.
پس از رحلت پیامبراکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
در جریان لشکرکشیِ مسلمانان به ایران در زمانِ حکومت خلیفه دوم – عمر بن الخطاب- سلمان به همراه سربازان مسلمان به راه افتاد. در منطقه تیسپون (تیسفون، مدائنِ کنونی در نزدیکیِ بغداد) قصر پادشاهی قرار داشت که عده ای از سربازانِ شجاعِ ایرانی در آن سنگر گرفته بودند و پیمان بسته بودند که تسلیم نشوند و تا آخرین نفس مقاومت کنند. عده ای از مسلمانان وقتی اراده قویِ سربازانِ قصر را دیدند، برای در امان ماندن از تیرها و سنگ های بزرگ که با منجنیق پرتاب می کردند، عقب نشینی نمودند. این ماجرا مدتی طول کشید؛ تا اینکه عده ای از سربازان مسلمان این مسأله را با فرمانده سپاه مسلمانان - سعد بن ابی وقّاص – در میان گذاشتند. سعد به سلمان گفت:" نزد این سربازان ایرانی برو و هر گونه صلاح می دانی، چاره ای بیندیش".

سلمان نزد سربازان ایرانی رفت و با زبان فارسی با آنها صحبت کرد. آنها از سلمان پرسیدند:"تو کیستی؟". سلمان پاسخ داد:" من فرستاده مسلمانان هستم. آمده ام به شما بگویم که خود را در پناه خدا قرار دهید و خود را به هلاکت نرسانید. این قلعه را به ما تسلیم کنید و خودتان در امان باشید. در این صورت، هیچ کسی به شما آسیب نخواهد رساند". پس از شنیدن حرف های سلمان، سربازان ایرانی بر ماندن پافشاری کردند و تسلیم نشدند. سلمان که مقاومت ایرانی ها را دید، به سمت سپاهیان مسلمان برگشت. هنوز از ایرانی ها چندان فاصله نگرفته بود که ایرانی ها شروع به تیراندازی کردند. سلمان که متوجه تیراندازیِ ایرانی ها شد، آیه شریفه (و رَدَّ اللهُ الّذینَ کَفَروا بِغَیظِهِم لَمْ یَنالُوا خَیراً کَفَی اللهُ المُؤمِنینَ القِتالَ وَ کانَ اللهُ قَویّاً عَزیزاً) [سوره مبارکه احزاب، آیه25] را خواند و به سمت تیرها اشاره کرد. تیرها به سمت چپ و راست منحرف می شدند و هیچ کدام به سلمان اصابت نکرد. وقتی سربازان ایرانی این کرامت را از سلمان دیدند، تعجب کردند. به سلمان پناه دادند و از او خواستند خود را معرفی نماید. سلمان گفت:" من روزبه هستم. در زمین گردش کردم تا به پیامبر این امّت رسیدم. او مرا گرامی داشت و مورد احترام قرار داد؛ تا جائی که من را از اهل بیت خود شمرد و فرمود: سلمان از ما اهل بیت است". . پس از شنیدن سخنان سلمان، سربازان ایرانی دست از جنگ برداشتند و عده زیادی بدون خونریزی به اسلام ایمان آوردند[منبع: فتوح الشام نوشته واقدی، جلد2، صفحه 155؛ کتاب الکامل فی التاریخ نوشته عزّالدین بن اثیر، کتاب تاریخ طبری].

ادامه دارد...

r3za;1004509 نوشت:
سلام به همه شما عزیزان

سلمان با همه رنج ها سختی هایی که از پدرش و دیگران کشیده بود، صبر و تحمّل کرد. در راه رسیدن به حقّ تلاش نمود و در همه زندگی اش سعی کرد به دیگران خدمت کند. او با این کار به زندگیِ خود معنا بخشید. ویلیام کامْتون و اِدوارد هافْمَن در کتاب «روانشناسی مثبت» (Positive Psychology) صفحه 235، خدمت کردن و وقف نمودن خود برای هدفی شایسته را یکی از راه های معنا بخشیدن به زندگی می شمارند. امروزه عده زیادی از افراد مشهور در کشورهای غربی برای اینکه زندگیِ شان معنا پیدا کند، به کارهای خیر می پردازند. به عنوان مثال بیل گیتس معادل پنج درصد از ثروت خود را به انجامِ کارهای خیر در بنیاد خیریّه اش اختصاص داد.

شاید فکر کنید که حتما باید پولدار باشید تا بتوانید به عده ای کمک کنید. نه این طور نیست. همین که تلاش کنید تا بتوانید به موفقیّت در کارتان برسید و روزی بتوانید دست چند نفر مانند خود را بگیرید، این نیّت بسیار ارزشمند است. امام صادق (صلوات الله و سلامه علیه) از حضرت رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل نمودند که فرمود:«إنّما الأعمالُ بِالنّیّات وَ لِکُلِّ امْرِءٍ ما نَوی» یعنی «منحصـراً أعمال به نیّات آن است و برای هر شخص آن چیزی است که قصد نـموده است»[مستدرک الوسائل،جلد یک، صفحه 90].
اجازه دهید یک نمونه از هموطنانِ خود که بعد از رویارویی با سختی های زیاد تصمیم گرفت به دیگران کمک کند را برایتان بازگو کنم:

سید علی کاکا
سید علی کاکا پس از جداییِ پدر و مادرش به فردی افسرده و گوشه گیر تبدیل شد. با تجویز پزشک، شروع به مصرف قرص های اعصاب کرد. وقتی 19 ساله بود، در شب بله برون دخترخاله اش، اقوامش دائماً از او درباره پدرش می پرسیدند. جواب دادن به این سؤالات برایش سخت بود. آن شب پس از برگشتن به خانه، چند قرص را با هم می خورد و یک هفته به کما می رود و یک سال دچار فراموشی می شود.
او بعدها با کار و تلاش زیاد، به جایی می رسد که کمپین «بچه های طاقت» را برای بچه های طلاق تأسیس می کند.

در مورد عدالت خداوند متعال باید بگویم:
از نظر عقل، ظلم و ستم، کاری زشت و قبیح است. خداوند متعال، کمال مطلق است و موجودی که کامل مطلق است، علم مطلق دارد و بی نیاز است. از این موجود، کار زشت و قبیح سر نمی زند. زیرا انجامِ کار زشت با کمال مطلق بودنش در تضادّ می باشد. پس عقل حکم می کند که خداوند متعال ظلم نمی کند و عادل است. حال چرا این موجود عادل، افراد ظالم را به سرعت به سزای اعمال زشتِ شان نمی رساند؟ چرا با دیدنِ اعمال زشت ستمکاران، ساکت است و کاری انجام نمی دهد؟

در پاسخ به این سؤال باید بگویم:
اولاً اگر خداوند متعال بخواهد هر فردی را که ستم کرد، بدون مهلت به مجازاتش برساند، دیگر انسانی در روی زمین باقی نمی ماند. کدام انسانِ غیرمعصومی یافت می شود که در زندگی اش هیچ گناهی از او سر نزنده باشد؟ به همین جهت خداوند متعال در سوره مبارکه فاطر، آیه 45 می فرماید: (وَ لَو یُؤاخِذُ اللهُ الناسَ بِما کَسَبُوا ما تَرَکَ عَلی ظَهْرِها مِنْ دابَّةٍ وَ لکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إلی أَجَلٍ مُسَمّیً فَإذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإنَّ اللهَ کانَ بِعِبادِهِ بَصیراً) یعنی «و اگر خدا مردم را به خاطر آن چه [از گناه] کسب کردند، مؤاخذه نماید، بر روی آن [کُره زمین] هیچ جنبنده ای را [زنده] نمی گذاشت؛ ولی آنان را تا زمان معیّنی به تأخیر می اندازد. پس وقتی اَجَلِ شان فرا برسد، خدا به [حال] بندگانش بیناست».

ثانیاً انسان هایی که در گناه و عصیان غرق می شوند و طغیان و نافرمانى را به مرحله نهایى می رسانند، گاهی خداوند متعال آنها را به حال خود وامى‌‏‌گذارد و به آنها میدان می‌‌دهد تا بار گناهِ شان را سنگین تر کنند و استحقاق حدّاکثر مجازات را پیدا کنند. اینها کسانى هستند که تمام پل‌‏های پشت سر خود را ویران می کنند و راهى براى بازگشت نمی گذارند و لیاقت و شایستگى هدایت الهى را کاملاً از دست می دهند.
ثالثاً این دنیا ظرفیّت عذاب عدّه بسیاری از افراد گناهکار را ندارد. فردی که زندگیِ عدّه ای از انسان ها را تباه می کند، چه عذابی را باید بچشد که معادلِ ظلم و ستمش باشد؟

رابعاً در مورد رفتارهای پدرتان باید بگویم:
درست است که او با شما رفتارهای خوبی نداشته است و بر خلاف همه انتظارها از یک پدر، با مادرتان و شما و خواهر و برادرتان به نیکی رفتار نکرده است؛ اما اگر دقت کنید، او خود یک قربانی است. به احتمال زیاد، پدرتان خود محصولِ یک تربیت و فرهنگ غلط است. وقتی او از راه و روش نیکی و تربیت صحیح، بی خبر بوده و هست، چگونه می تواند آداب نیک و رفتار درست را به شما بیاموزد؟ اگر یک روانشناس و مشاور خبره با پدرتان مشاوره انجام دهد، شاید به این نتیجه برسد که پدرتان بهترین کاری که فکرمی کرده از دستش برمی آید را برای شما و خانواده اش انجام داده است. هر چند این رفتار، به قیمتِ عصبانیت و انزجارِ شما از او تمام شده است. به احتمال بسیار زیاد، پدرتان به روانشناس مراجعه نمی کند؛ اما اگر به یک روانشناس خبره مراجعه می کرد، روانشناس می توانست بفهمد این الگوهای رفتاریِ اشتباه از کجا آمده است. به احتمال زیاد، پدرتان خودش کودکیِ وحشتناکی داشته که در رفتارهایش به این صورت نمایان شده است. قبول دارم که رفتارهای اشتباهِ پدر و مادر، مجوّزی برای رفتارِ خشن با فرزند نمی باشد، ولی پدر شما فردی آگاه را در اطرافش نمی یافته که با او مشورت کند و راه درست و صحیح را از او یاد بگیرد. به همین خاطر، به صورتی که در کودکی یادگرفته با اطرافیانش رفتار می کرده است.

گفته اید: «موقعی که یه نفر ناشناخته به گوشیم زنگ میزنه می دونید به چه حالی دست پیدا می کنم ، تا خودمو راضی کنم جواب تلفن و بدم اگر قبلش قرص نخورده باشم باید قرص بخورم یکم اون اظطراب کم بشه بعد». به شما راه هایی جهت کنترل و از بین بردنِ اضطراب یاد می دهم. البته این حرفم به این معنا نیست که همین حالا قرص هایتان را دور بریزید. به مصرف قرص هایتان ادامه دهید. همزمان با مصرف قرص، راهکارهایی که برای کنترل اضطراب به شما یاد می دهم را تمرین کنید تا بتوانید با تمرین زیاد و به کارگیریِ این راهکارها «به تدریج و کم کم» بر اضطراب غلبه کنید.

ادامه دارد...

r3za;1004509 نوشت:
موقعی که یه نفر ناشناخته به گوشیم زنگ میزنه می دونید به چه حالی دست پیدا می کنم ، تا خودمو راضی کنم جواب تلفن و بدم اگر قبلش قرص نخورده باشم باید قرص بخورم یکم اون اظطراب کم بشه بعد...

سلام

قول دادم به شما راه هایی جهت کنترل و از بین بردنِ اضطراب یاد می دهم. تأکید می کنم که این راه ها به این معنا نیست که همین حالا قرص هایتان را دور بریزید. به مصرف قرص هایتان ادامه دهید. همزمان با مصرف قرص، راهکارهایی که می گویم را برای کنترل اضطراب تمرین کنید تا بتوانید با تمرین زیاد و به کارگیریِ این راهکارها «به تدریج و کم کم» بر اضطراب غلبه نمایید:

اضطراب یک احساس است. روانشناس ها در تعریف اضطراب می گویند:«اضطراب احساسِ دلواپَسیِ بسیار ناخوشایند است که با یک یا چند احساس جسمی _ مانند: تپش قلب وعرق کردن _ همراه می گردد»(دکتر نصرت الله پورافکاری، کتاب فرهنگ اصطلاحات روانپزشکی و روانشناسی). وقتی اتفاق نامطلوب ایجاد می شود، ناگهان و به سرعتِ زیاد احساسِ اضطراب به شما دست می دهد. نمودار ایجادِ اضطراب برای شما این طور است:

اتّفاق (مثلا تماس فردی ناشناس) -----------------» احساس اضطراب

اما اگر به خوبی دقت کنید، می بینید که قبل از اینکه اضطراب را احساس کنید، فکری به ذهن تان خُطور می کند. یعنی در حقیقت نمودارِ ایجاد اضطراب در هر فردی به صورت زیر است:

اتّفاق (مثلا تماس فردی ناشناس) -------------» فکر (؟؟) --------------» احساس اضطراب

لطفا به خوبی با خود فکر کنید و فکری که قبل از اضطراب به ذهن تان خطور می کند را شناسایی کنید و آن را برایم بنویسید.



امید;1005195 نوشت:
سلام

قول دادم به شما راه هایی جهت کنترل و از بین بردنِ اضطراب یاد می دهم. تأکید می کنم که این راه ها به این معنا نیست که همین حالا قرص هایتان را دور بریزید. به مصرف قرص هایتان ادامه دهید. همزمان با مصرف قرص، راهکارهایی که می گویم را برای کنترل اضطراب تمرین کنید تا بتوانید با تمرین زیاد و به کارگیریِ این راهکارها «به تدریج و کم کم» بر اضطراب غلبه نمایید:

اضطراب یک احساس است. روانشناس ها در تعریف اضطراب می گویند:«اضطراب احساسِ دلواپَسیِ بسیار ناخوشایند است که با یک یا چند احساس جسمی _ مانند: تپش قلب وعرق کردن _ همراه می گردد»(دکتر نصرت الله پورافکاری، کتاب فرهنگ اصطلاحات روانپزشکی و روانشناسی). وقتی اتفاق نامطلوب ایجاد می شود، ناگهان و به سرعتِ زیاد احساسِ اضطراب به شما دست می دهد. نمودار ایجادِ اضطراب برای شما این طور است:

اتّفاق (مثلا تماس فردی ناشناس) -----------------» احساس اضطراب

اما اگر به خوبی دقت کنید، می بینید که قبل از اینکه اضطراب را احساس کنید، فکری به ذهن تان خُطور می کند. یعنی در حقیقت نمودارِ ایجاد اضطراب در هر فردی به صورت زیر است:

اتّفاق (مثلا تماس فردی ناشناس) -------------» فکر (؟؟) --------------» احساس اضطراب


لطفا به خوبی با خود فکر کنید و فکری که قبل از اضطراب به ذهن تان خطور می کند را شناسایی کنید و آن را برایم بنویسید.



سلام ممنون از پیگریتان
خوب چه فکری
انقد شکست خوردم الان تو ذهنم عبارت نمی توانم حک شده...
بیشترین عامل اضطراب من ریشه در زنگ های موجودی به نام پدر دارد
موقعی که تلفن زنگ می زند خواه بدانم ناشناس است یا نه باز اینجوری میشم
کارشناس محترم می دونید چیه
بنده خودم رو قربانی می دانم
هر چقد تلاش کردم شکست خوردم
می دونید که وقتی یه نفر شکست می خوره به مراتب حالش بدتر از قبل میشه و در یه حلقه ای قرار می گیره که واقعا سخته بخوای ازش در بیای
من همه چیز را قبول کردم
در حق من بدی شده درست
من خجالتیم درست
ولی بحث خجالت فک نکنم تاثیر داشته باشد اینکه خجالتی باشم یا نه اونجور هم خجالتی تیستم همین دور کردن از اجتماع باعث شده که من از همه چیز فاصله بگیرم و خودمو خجالتی تلقی کنم
نمونش وقتی که از قرص های ضد اضطراب استفاده می کنم مشکل کاملا رفع میشه ، در صورتی که هیچ قرصی نخورم حتی اگر با خودم شروع به صحبت کنم صدام می لرزه و این یعنی اضطراب باعث لرزش صدام میشه
اما واقعا نمیشه همیشه از این قرص های اعصاب خورد
و هر چقد هم بخوری بعد یه مدت باید دوزش رو ببری بالا تر تا مثل قبل تاثیرش رو بزاره

در کل گفتم من به حدی نا امید و شکست خورده ام که امیدی به آینده ندارم
من همانطور که گفتم دنبال عدالت خداوندی می گردم
خدا نمی خواست من اینطوری بشم درست

اما در مقابل افرادی بودند که ب ایجاد کردن یه سری محدودیت من به اینجا رسیدم
ولی سوال من این است اگر من به خاطر این مشکل همان پدر و مادری که عامل این مشکل بودند خودم را از بین ببرم طبق قرآن بخشیده نمی شم
پس تکلیف چیست که ما همیشه در عذاب باشیم بعد اونطرف هم نباید به زندگی مان پایان دهیم بعدش هم که قرآن و احادیث هم همه جانبه از پدر و مادر از هر جنبه ای حمایت کردند الا شرک به خدا
پدری که ظالم بود و مادری هم که مظلوم بود و به هیچ عنوان نه خودش جلوش وایمیستاد و نه ما رو تشویق به گرفتن حق خودمان و یا ایستادگی در برابر ظالم می کرد اگر ما رو تشویق میکرد چه بسا ما الان زندگی بهتر و دیگری داشتیم...
بعد آره جایگاه پدر و مادر مخصوصا مادر بالاست در حالی که مادر هم به اندازه ظالم می تونه در این موارد گناهکار شناخته بشه
آن همه سفارشی که در حق مادر کردند الان با روحیات من جور در نمیاد من حتی با شنیدن اسمشون ازرده میشم...
بعد داستان میان تعریف می کنن که فلانی مرده بود ننش راضی نبود پیامبر اومد دید داره عذاب میکشه و مادرش رو صدا کردند و راضی شد و ایشون به آرامش رسید...خوب من کجای این داستان رو باور کنم با همچین پدر و مادری که داشتم...
از عدالت خداوندی صحبت کنید من تو یه حلقه ای گیر کردم که خیلی چیزها با هم در تناقص هست و طرفداری بی مورد در همه جهات از پدر و مادر شده
زندگی من الان به سختی و با هزار مصیبت و دردسر می گذره... از عدالت صحبت کنید بنده اگر درست بشو بودم تو این مدت و این همه مشاوره گرفتن از این و اون الان درس شده بودم پس خواهش می کنم حرف از کنترل اضطراب نزنین و فقط در مورد تکلیف من بعد از ازبین رفتن و عدالت خدواندی صحبت کنید
بسیار ممنونم

r3za;1005202 نوشت:
فقط در مورد تکلیف من بعد از ازبین رفتن و عدالت خدواندی صحبت کنید

البته به نظر میرسه شما حرفتون اینه:
«من باور دارم که هیچ عدالتی وجود نداره ، و دنیا پر از ظلم بدون دلیل هست . حالا شما بیاید در مورد عدالت صحبت کنید تا من بهتون بگم که دارید اشتباه میکنید!!» غیر اینه؟

خوب اصلا بیایید یک فرض کنیم. حرف شما کاملا قبول. هیچ عدالتی وجود ندارد. به قول علما ثم ماذا؟؟ بعدش چی؟ الان اگر مطمئن شدید عدالتی نیست مشکلتان حل میشود؟ یا اصلا برعکس مطمئن شدید که عدالتی هست مشکلتان حل میشود؟ به نظر نمیرسد فهمیدن این موضوع خیلی مشکلی را حل کند. جز این است؟

دوست عزیز به نظر من شما در حال حاضر بیش از همه از دست خودتان خشمگین هستید. هرچند ریشه این خشم به نظر میرسه که در کودکی و کلا در خانواده باشد. لکن من چون روانشناس نیستم خیلی نمیتوانم در این حوضه عرضی داشته باشم.
عرض مخلص فقط این است که شما به دید حل مساله چرا به موضوع نگاه نمیکنید. منظور این نیست که دنبال راهی باشید که به سرعت نشانی از تمام این مشکلاتی که داشته اید ناپدید شود. اگر با خودتان هم منصف باشید خواهید پذیرفت که کسی که به این شدت آسیب دیده و به قولی تمام استخوانهایش خرد و خاکشیر شده ، آن هم در طول چندین و چند سال قرار نیست به این زودی حل و فصل شود. حتی فهم و باور همین موضوع یعنی اینکه بخش زیادی از راه به سمت بهبودی پیموده شده. و شنیده اید که میگن روم یک روزه ساخته نشده.

و اما مشکل بزرگی که شما به طور خاص و شاید اکثریت ما داریم تابوی مراجعه به روانشناس و تراپی گرفتن هست. به نظر میرسه به طور عمومی مشکلات روانی گاها بسیار پیچیده تر و لذا رفع آنها بسیار سخت تر از مشکلات جسمی باشه. واقعیت این هست که برای رفع اکثر اشکالات مربوط به روان نیازمند سالها ممارست و پی گیری و تلاش و کمک گرفتن از افراد متخصص هست. ولی این بدین معنی نیست که غیرممکن هست یا چیزی نزدیک غیر ممکن باشه. خوبی موضوع این هست که رفع مشکلات روانی موضوع دفعتا نیست. یک امر استمراری است . یک فرایند رو به بهبودی است و مهم هم همین هست. مهم این هست که شما بتوانید کاری کنید که حالتان نسبت به دیروز...هفته قبل ..سال قبل اندکی بهتر باشد.
از همینجا مساله روانشناس هم مهم میشود. قطعا به دلیل پیچیدگی این مسائل، و بخصوص نامحسوس بودن اختلالات روانی یا حتی نتایج آن باعث شده، افرادی که تبحر نسبی در این زمینه داشته باشند ، تعدادشان خیلی نباشد ولی قطعا هستند! و چون این مسائل شایع هم شده لذا متخصصین خبره در این زمینه بسیار سرشان شلوغ است. ضمن اینکه وقت گیر بودن طول درمان هم موضوع رو پیچیده تر میکنه.
ولی همه اینها چیزی است به اسم واقعیت! مثلا شما نمیتوانید خشمگین باشید که چرا روانشناس باسواد و کاربلد کم هست یا به سختی پیدا میشود چون هیچ کمکی به موضوع نمیکند.
بنابراین قدم اول این هست که این واقعیت ها را بفهمیم...و مهم تر از همه بپذیریم که هستند و سعی کنیم با کمک گرفتن از افراد ذیصلاح در فهمیدن بیشتر این واقعیات و بعد هم حرکت به سمت بهبودی قدم برداریم.
مانا باشید.

manmehdiam;1005572 نوشت:
البته به نظر میرسه شما حرفتون اینه:
«من باور دارم که هیچ عدالتی وجود نداره ، و دنیا پر از ظلم بدون دلیل هست . حالا شما بیاید در مورد عدالت صحبت کنید تا من بهتون بگم که دارید اشتباه میکنید!!» غیر اینه؟

خوب اصلا بیایید یک فرض کنیم. حرف شما کاملا قبول. هیچ عدالتی وجود ندارد. به قول علما ثم ماذا؟؟ بعدش چی؟ الان اگر مطمئن شدید عدالتی نیست مشکلتان حل میشود؟ یا اصلا برعکس مطمئن شدید که عدالتی هست مشکلتان حل میشود؟ به نظر نمیرسد فهمیدن این موضوع خیلی مشکلی را حل کند. جز این است؟

دوست عزیز به نظر من شما در حال حاضر بیش از همه از دست خودتان خشمگین هستید. هرچند ریشه این خشم به نظر میرسه که در کودکی و کلا در خانواده باشد. لکن من چون روانشناس نیستم خیلی نمیتوانم در این حوضه عرضی داشته باشم.
عرض مخلص فقط این است که شما به دید حل مساله چرا به موضوع نگاه نمیکنید. منظور این نیست که دنبال راهی باشید که به سرعت نشانی از تمام این مشکلاتی که داشته اید ناپدید شود. اگر با خودتان هم منصف باشید خواهید پذیرفت که کسی که به این شدت آسیب دیده و به قولی تمام استخوانهایش خرد و خاکشیر شده ، آن هم در طول چندین و چند سال قرار نیست به این زودی حل و فصل شود. حتی فهم و باور همین موضوع یعنی اینکه بخش زیادی از راه به سمت بهبودی پیموده شده. و شنیده اید که میگن روم یک روزه ساخته نشده.

و اما مشکل بزرگی که شما به طور خاص و شاید اکثریت ما داریم تابوی مراجعه به روانشناس و تراپی گرفتن هست. به نظر میرسه به طور عمومی مشکلات روانی گاها بسیار پیچیده تر و لذا رفع آنها بسیار سخت تر از مشکلات جسمی باشه. واقعیت این هست که برای رفع اکثر اشکالات مربوط به روان نیازمند سالها ممارست و پی گیری و تلاش و کمک گرفتن از افراد متخصص هست. ولی این بدین معنی نیست که غیرممکن هست یا چیزی نزدیک غیر ممکن باشه. خوبی موضوع این هست که رفع مشکلات روانی موضوع دفعتا نیست. یک امر استمراری است . یک فرایند رو به بهبودی است و مهم هم همین هست. مهم این هست که شما بتوانید کاری کنید که حالتان نسبت به دیروز...هفته قبل ..سال قبل اندکی بهتر باشد.
از همینجا مساله روانشناس هم مهم میشود. قطعا به دلیل پیچیدگی این مسائل، و بخصوص نامحسوس بودن اختلالات روانی یا حتی نتایج آن باعث شده، افرادی که تبحر نسبی در این زمینه داشته باشند ، تعدادشان خیلی نباشد ولی قطعا هستند! و چون این مسائل شایع هم شده لذا متخصصین خبره در این زمینه بسیار سرشان شلوغ است. ضمن اینکه وقت گیر بودن طول درمان هم موضوع رو پیچیده تر میکنه.
ولی همه اینها چیزی است به اسم واقعیت! مثلا شما نمیتوانید خشمگین باشید که چرا روانشناس باسواد و کاربلد کم هست یا به سختی پیدا میشود چون هیچ کمکی به موضوع نمیکند.
بنابراین قدم اول این هست که این واقعیت ها را بفهمیم...و مهم تر از همه بپذیریم که هستند و سعی کنیم با کمک گرفتن از افراد ذیصلاح در فهمیدن بیشتر این واقعیات و بعد هم حرکت به سمت بهبودی قدم برداریم.
مانا باشید.

نه دنیا پر از ظلم نیست لکن ما در نیایی پر از عدالت خداوندی هم زندگی نمی کنیم که اگر اینجا اجرا نشد اونجا اجرا بشه البته برداشت من اینه اومدم متقاعدم کنید که همچین چیزی نیست
شما باز به حاشیه رفتید...
من فکر می کنم که شما بیشتر از من عصبانی هستید
ببینید من اگر ناراحت باشم باید از اون احمقایی ناراحت باشم که همچین شرایطی رو سالیان سال برام پیش آورده اند و الان در مسیر سرازیری با سرعت کنترل نشدنی دارم میرم پایین و پایین و پایین تر
یه عده امدند و شرایط را بر ما سخت کردند و تیشه بر ریشه ما زدند و کشیدند کنار حالا ما موندیم با یه روح و روان ناقص و دلی خسته از دنیا
حال در شرایطی هستم که پس از تلاشها و عدم نتیجه گیری و تنها هدر دادن هزینه الان کاملا دیگر به این نتیجه رسیدم که حتی اگر بخوامم باز تلاش کنم تا شرایط روحی خودمو باز سازی کنم نمیشه و واقعا کاری هم ازدستم بر نمیاد...
از بچگی این شرایط بوده بعد که به خودمون مییایم باید با عواقب اون ظلمی که در حقت شده بجنگی ، حالا معلوم نیست چند سال طول بکشد از نظر شما که باید جنگید و از نظر خدا هم نباید خود را از بین برد
روح حرمت دارد درست ولی وقتی یه نفر مشکل روحی روانی دارد و بیشترین اسیب رو دیده آیا حق ندارد درباره زندگی خودش تصمیم بگیرد...اگر صاحب ما خداست و گفته که همچین کاری حق ندارید بکنید چطور یه سری از بنده هاش حق دارن هر کاری با ما بکنن بعد ما درباره خودمون حقی نداریم که ادامه زندگی بدیم یا نه ، اگر صاحب ما خداست اگر از بین بردن رو کاری نابخشودنی گفته پس این نقص عدالت است البته در نظر بنده ، شما به هیچ عنوان جای من نیستید و من هم جای شما نیستم نظر شما کاملا محترمه برا من
اگر من حرفی بدون سند می زنم شما عدالت خداوندی رو که در واقع ازش حرف می زنند توضیح دهید و متقاعد کنید برای منی که همه را هها بسته هست و کاری جز دگر این نیست
یعنی بچگی >>>عذاب>>>>بزرگسالی>>>>>عذاب شدیدتر>>>>>خودکشی>>>>>عذابی که قابل تصور نیست و جاوید است و به هیچ عنوان راه بازگشتی وجود ندارد
خواهش می کنم حرف از روانشناس خوب و بد نزنید شما اینگونه تصور کنید که در بین هزاران نفر من همان نفری هستم که به نتیجه نرسیدم و واقعا هم همینطوره و هیچ راه دیگری ندارم.

r3za;1005820 نوشت:
شما عدالت خداوندی رو که در واقع ازش حرف می زنند توضیح دهید و متقاعد کنید برای منی که همه را هها بسته هست و کاری جز دگر این نیست

هرچند بیشتر فرمایشات شما را من دقیق متوجه نمیشوم ولی بخشی که فکر میکنم متوجه آن هستم این است که شما با مفهومی به نام عدالت خداوند مشکل دارید. و به طور خاص مشکل شما این است که اگر فردی به هر دلیل در شرایطی قرار گیرد که به این نتیجه برسد که اقدام به خودکشی و پایان دادن به زندگی خود بنماید، باید این حق را داشته باشد. ولی در ادیان چنین حقی به رسمیت شناخته نشده است و از آن به عنوان گناه بزرگ یاد میشود .
بنابراین چون شما خودکشی را جزء حقوق انسان میدانید و از سوی دیگر دین را از سوی خدا میدانید که به شدت این امر را نهی کرده ... خدا را واجد صفت عدل نمیدانید .

اگر اشتباه برداشت کرده ام شما تصحیح کنید.

ولی عرض مخلص این است. که آیا اثبات این امر که خداوند عادل هست و یا عادل نیست مشکل شما را حل میکند؟
شما میخواهید همین یک موضوع (یعنی عدالت خدا) آن هم در یکی از مصادیق آن که حق خودکشی است، برای شما تبیین شود؟ اگر سوالتان صرفا این باشد، بررسی عدالت خدا آن هم با تجویز یا عدم تجویز خودکشی که امکان پذیر نیست. یک وادی وسیعی از مباحث دینی را میطلبد که در همین سایت هم میتوانید بیابید.

ولی آیا تنها سوال شما همین است؟ اگر این است آیا با توجه به شرایط روانی شما و مشکلاتی که دارید مهم ترین سوال شما باید این باشد؟
ولی من که عرض کردم اصلا حق با شماست. دست کم از نظر من حق با شماست و مطابق گفته های شما من هم با شما موافقم که نه تنها خدا عادل نیست بلکه هیچ عدالتی در این دنیا وجود ندارد. خوب الان مساله ما تمام شد؟ اگر نه پس مساله اصلی چیست؟ سوال مهم تری وجود ندارد؟
از نظر من سوال مهم تر این است که شما اشکالاتی با کودکی و نوجوانی دارید که عمدتا دلیل آن خانواده بوده یا ... همان توضیحاتی که داده اید. آنچه که من از سخنان شما فهمیدم، گذشته و خاطرات شما همچون چاقویی در وجود و روان شما وارد شده و شما را آزرده است. همه ما چنین اشکالاتی را داریم هرچند در مورد شما بسیار شدید است.

اشکال کار خیلی از ما این است که با واقعیت کاری نداریم! و تصور میکنیم آنچه که ما دوست داریم یا به قول عامیانه خوش مان می آید که باشد ، باید باشد! مثلا ما چون دلمان میخواهد که عدالت باشد پس باید باشد....پس هست!!! بعد امثال شما که مصداقی از این ناعدالتی را می یابید به مشکل میخورید و دنبال کسی میگردید که به شما کمک کند که آنچه دوست دارید باشد، حتما باشد! ولی من خیالتان را راحت کنم از این راه به نتیجه نمیرسید.
واقعیت واقعیت است چه بخواهیم چه خوشمان بیاید چه بدمان بیاید و چه داد و بیداد کنیم...چه ...واقعیت تنها چیزی است که باید بپذیریم که واقعیت است!
به نظر شما اگر یک پزشکی به یک کسی بگوید که سرطان دارد ، آن فرد میتواند پیش خودش استدلال کند که چون اصلا دوست ندارد سرطان داشته باشد پس بنابراین حتما سرطان ندارد؟ اگر چنین استدلالی کند چه کسی را فریب داده؟ جز خودش را؟
پس اندکی تمرین کنیم که واقعیت را آنگونه که هست (نه شدیدتر و نه رقیق تر) درک کنیم. و بپذیریم.
واقعیت زندگی شما دست کم بخشی که فرمودید این است. که مشکلات بسیار بسیار سخت برای شما حادث شده. ولی اینکه چرا این مشکلات ایجاد شده چرا باید شما چنین والدینی داشته باشید... پس عدالت خدا کجا رفت...یا چرا اقلا اگر کسی ناتوان از حل مشکل خودش بود چرا حق ندارد خودکشی کند..... و هزاران چرای دیگر بلاوجه هست..سوالات بیخودی است. هیچ نتیجه ای ندارد. دست کم هیچ مشکلی را حل نمیکند. بنده در جواب همه این چرا ها به شما عرض کنم که همینه که هست! یا عرض کنم ببخشید که اینگونه هست...هیچ فرقی در نتیجه ندارد. ولی بسیار مهم است که بپذیریم که همینه که هست!
بپذیریم که شرایط ما به هر دلیل این هست که هست.

r3za;1005820 نوشت:
خواهش می کنم حرف از روانشناس خوب و بد نزنید شما اینگونه تصور کنید که در بین هزاران نفر من همان نفری هستم که به نتیجه نرسیدم و واقعا هم همینطوره و هیچ راه دیگری ندارم.

یک بازی روانی شناخته شده ای وجود دارد که فرد سعی میکند همه را مجاب کند که هیچ کس قادر به حل مشکل او نیست! این بازی شناخته شده ای است دوست عزیز.
در این بازی ذهنی : شما مشکلتان را در جمعی بیان میفرمایید و افراد متناسب با آگاهی و تجربه ای که دارند به شما راه حل هایی ارائه میدهند ولی شما همگی شان را میتوانید قانع کنید که راه حلشان به درد شما نمیخورد و در انتها قهرمانانه به آنها و مهم تر به خودتان بگویید که «دیدید که مشکل من راه حلی ندارد! دیدید که شما هم هیچ غلطی در رابطه با مشکل من نمیتوانید بکنید!»

سلام
بنده متن شما و بسیاری از دوستان دیگه رو که یک جورایی ناامید شده بودند رو خوندم.
مشکل اول بیماری روانی این است که قابل مشاهده نیست
مشکل دومش این است که که قابل درک برای اکثر افراد جامعه نیست ولی همین اکثریت میان و این بیماری رو با بقیه بیماری ها مقایسه میکنند و موضوع رو بدتر میکنند
مشکل سومش این است که جامعه خیال میکنند کسی که دچار مشکل اعصاب و روان شده نه تنها مریض نیست بلکه مجرم است و بهتره از جامعه طرد بشه چون حتما آدم بی صبر و ضعیفیه که به این مشکل دچار شده، حالا این که این آدم چه شخصیت بزرگ و روح عظیمی داشته که تا این جا دوام اورده و... از فهم و درک جامعه بسیار دور است
مشکل چهارم اینه که اصولا راه حل دارویی بسیار خاصی برای این مشکل وجود نداره، داروها بیشتر مسکن هستند تا مشکل از طریق روحی حل بشه

این ها رو گفتم تا بدونید این مشکل را تا حدودی به روش تجربی شناختم

مهمترین نکته ای که باید بهش توجه کنید این هست که لحظه لحظه زندگی شما در حال ثبت به دقیق ترین حالت ممکن است یعنی کمترین ناراحتی شما، کوچکترین سردرد و... به همراه عوامل به وجود اومدنش ثبت میشه اما منتظر نباش که در این دنیا حتما کسی به خاطر کارهای غلطش عذاب بشه یا این که شما اجر صبر و تلاشتون رو حتما در این دنیا بگیرید ( البته این رو به خوبی میدونم که شکست پس از هر تلاش خیلی سخت تر از خود تلاش یا حتی خود مشکله چون درصدی باعث ناامیدی از حل مشکل میشه) ولی کاریش نمیشه کرد اما یقین داشته باش اون دنیا جوری مو رو از ماست بیرون بکشند که فقط خود خدا میدونه

این فکر رو هم نکن اسلام اون چیزیه که چهار تا بی سواد ( با عرض معذرت از روحانیت معزز) بالای منبرها تکرار میکنند یه دریا قانون و مبحث و سبک زندگی هست که ما حتی کلمه ای ازش نشنیدیم و خیال میکنیم این کارایی که بقیه میکنند اسلامه بعد دچار تناقض در این اسلام ناقص میشیم و این تناقض رو تا خدا جلو میبریم

خود من زمانی شک کرده بودم به حقانیت اسلام زیرا که یه عده کارهای غلطی انجام میدادند و در عین حال بسیار هم به ظاهر مومن و خداجو بودند یعنی کارهای بسیار ظالمانه انجام میدادند نماز هم میخوندن از قضا همه مناسک و ادعاهای مذهبیشون هم سر جاش بود تا وقتی که بعضی صحبت های استاد رحیم پور رو تا حدودی شنیدم که خیلی رو تفکراتم تاثیر داشت شما هم در رابطه با احترام به پدر و مادر و حقوقی که برگردن فرزند دارند و... برو تحقیقات بسیار جدی انجام بده

اصل سوال شما در سه حوضه تا الان بررسی شده یکی عدل الهی دیگری جبر و اختیار و آخری صبر و امتحان هست
البته من از شما انتظار ندارم که با این حالتون حتما دنبال هر سه این ها برید و بدون مشکل اون ها رو مطالعه و تحلیل کنید ولی سعی خودتون رو بکنید البته نظر حقیر این است که در جبر و اختیار زیاد وارد نشید چون بعضی دوستان رو دیدم که بسیار هم عمیق شدن ولی به سر منزل مقصود نرسیدن

من صلاحیت یا سواد اون رو ندارم که شما رو نصیحت کنم یا به شما توصیه ای داشته باشم

اگر نوشته حقیر به کارتون اومد ما رو هم دعا کنید

پرسش:

من مردی 24 ساله هستم. از دوران کودکی در خانه حبس می شدم و جرأت بیرون رفتن نداشتم. اگر هم به بیرون می رفتم، با داد و فریاد به خانه برگردانده می شدم. پدرم مردی خسیس و بداخلاق است. مادرم زنی بسیار مظلوم است که زیاد کتک می خورد. تا اینکه شش ماه پیش کلّاً با خانواده ام قطع رابطه کردم. بعضی وقت ها کنترل خودم را از دست می دهم و به خودکشی فکر می کنم. می گویید خدا عادل است. کجاست عدالت خدا که از آن حرف می زنید؟ در قرآن گفته شده که به پدر و مادرتان احترام بگذارید. پدر و مادری که به همه به جز فرزندان شان خدمت کرده اند، آیا احترام گذاشتن به آنها واجب است؟

پاسخ:

همه مشکلاتی که شما با آنها دست و پنجه نرم کرده اید را من تحمّل نکرده ام؛ پس نمی دانم چه سختی هایی را در آن لحظاتِ تلخ تحمّل نموده اید. فقط می فهمم که واقعا از دست پدرتان عصبانی هستید. شما با تک تک سلّول های خود مشقّت های زندگی با پدرتان را چشیده اید. تنها خود شما تلخیِ این زندگی را می دانید. من نمی خواهم شما را نصیحت کنم. خیلی از ما انسان ها دوست نداریم نصیحت بشنویم. چون فکرمی کنیم نصیحت کنندهْ خود را در جایگاهی بالاتر از ما تصوّر می کند. شما سختی های زیادی را تا این لحظه تحمّل کرده اید که اثراتِ بدی بر روح و روانِ شما برجای گذاشته اند؛ آن قدر که شما را به فکر خاتمه دادن به زندگی انداخته است. عدّه ای از افرادی که در موقعیّت شما قراردارند، به این کار فکر می کنند. اما شما به این سایت وارد شُدید و مشکلتان را مطرح کردید. این کارتان نشان می دهد که به صورتِ ناخودآگاه قبول دارید که هنوز راه دیگری برای وضعیّتِ شما وجود دارد.
قطعاً می پرسید:«درباره گذشته خودم چه کار باید انجام دهم؟». من می گویم: معنای برخورد با گذشته تان این نیست که شما حتماً باید کاری انجام دهید؛ بلکه معنایش این است که شما بهتر است از گذشته خودتان چیزهایی یادبگیرید. حقیقت این است که افراد دیگری مانند شما در زندگیِ شان مشکلاتِ بزرگی را به خاطرِ پدر و مادرشان تحمّل کرده اند. عدّه ای از این افراد به جای خاتمه دادن به زندگیِ خود، راه دیگری را انتخاب کردند و به نتایج چشمگیری دست یافتند.

اجازه دهید یک مثال بزنم:
نام سلمان فارسی را شنیده اید. سلمان در منطقه «جِی» از توابعِ اصفهانِ کنونی به دنیا آمد. پدرش نام او را «روزبه» گذاشت. پدر سلمان، کاهن زرتشتی بود. روزی سلمان به صورت اتفاقی با راهبی مسیحی برخورد کرد. پس از یک گفتگو با راهب، سلمان به دین و آیینِ او علاقه مند شد. وقتی سلمان به خانه برگشت، در مورد راهب مسیحی با پدرش صحبت کرد و به او گفت که قصد دارد دین خود را تغییر دهد و به دینِ مسیحت درآید. پدرش با شنیدن این حرف بسیار عصبانی شد و وقتی اصرار سلمان را دید، او را زندانی کرد. مدتی بعد، سلمان توانست از زندانِ پدر فرار کند. سلمان چندین سال از عابدان مسیحی دانش کسب کرد تا اینکه پس از مرگ آن عابدها، با توصیه هایی که از انها شنیده بود، تصمیم گرفت به مدینه و نزد پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) برود؛ اما با خیانت افراد کاروانی که به مدینه می رفت، دستگیر و به عنوان برده به یک یهودی فروخته شد. پس از چند سال و تحمل سختی های فراوان، دست روزگار سلمان را به مدینه کشاند. در مدینه، به نزد پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) رفت و سرگذشت خود را برای آن حضرت بازگو کرد. پیامبر گرامى اسلام(صلی الله علیه و آله و سلّم) سلمان را به مبلغ چهل نهال خرما و هزار و ششصد درهم از مرد یهودى خرید و آزاد کرد و نام "سلمان‏" را بر او نهاد. سلمان در زمان پیامبراکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خدمات زیادی به اسلام کرد. در جنگ احزاب نقشه او برای حفر خندق باعث نجات مدینه از شرّ کفار شد.

سلمان با همه رنج ها سختی هایی که از پدرش و دیگران کشیده بود، صبر و تحمّل کرد. در راه رسیدن به حقّ تلاش نمود و در همه زندگی اش سعی کرد به دیگران خدمت کند. او با این کار به زندگیِ خود معنا بخشید. ویلیام کامْتون و اِدوارد هافْمَن در کتاب «روانشناسی مثبت» (1)، خدمت کردن و وقف نمودن خود برای هدفی شایسته را یکی از راه های معنا بخشیدن به زندگی می شمارند. امروزه عده زیادی از افراد مشهور در کشورهای غربی برای اینکه زندگیِ شان معنا پیدا کند، به کارهای خیر می پردازند. شاید فکر کنید که حتما باید پولدار باشید تا بتوانید به عده ای کمک کنید. نه این طور نیست. همین که تلاش کنید تا بتوانید به موفقیّت در کارتان برسید و روزی بتوانید دست چند نفر مانند خود را بگیرید، این نیّت بسیار ارزشمند است. امام صادق (صلوات الله و سلامه علیه) از حضرت رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل نمودند که فرمود:«إنّما الأعمالُ بِالنّیّات وَ لِکُلِّ امْرِءٍ ما نَوی» یعنی «منحصـراً أعمال به نیّات آن است و برای هر شخص آن چیزی است که قصد نـموده است»(2).

در مورد عدالت خداوند متعال باید بگویم:
از نظر عقل، ظلم و ستم، کاری زشت و قبیح است. خداوند متعال، کمال مطلق است و موجودی که کامل مطلق است، علم مطلق دارد و بی نیاز است. از این موجود، کار زشت و قبیح سر نمی زند. زیرا انجامِ کار زشت با کمال مطلق بودنش در تضادّ می باشد. پس عقل حکم می کند که خداوند متعال ظلم نمی کند و عادل است. حال چرا این موجود عادل، افراد ظالم را به سرعت به سزای اعمال زشتِ شان نمی رساند؟ چرا با دیدنِ اعمال زشت ستمکاران، ساکت است و کاری انجام نمی دهد؟

در پاسخ به این سؤال باید بگویم:
اولاً اگر خداوند متعال بخواهد هر فردی را که ستم کرد، بدون مهلت به مجازاتش برساند، دیگر انسانی در روی زمین باقی نمی ماند. کدام انسانِ غیرمعصومی یافت می شود که در زندگی اش هیچ گناهی از او سر نزنده باشد؟ به همین جهت خداوند متعال در سوره مبارکه فاطر، آیه 45 می فرماید: (وَ لَو یُؤاخِذُ اللهُ الناسَ بِما کَسَبُوا ما تَرَکَ عَلی ظَهْرِها مِنْ دابَّةٍ وَ لکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إلی أَجَلٍ مُسَمّیً فَإذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإنَّ اللهَ کانَ بِعِبادِهِ بَصیراً) یعنی «و اگر خدا مردم را به خاطر آن چه [از گناه] کسب کردند، مؤاخذه نماید، بر روی آن [کُره زمین] هیچ جنبنده ای را [زنده] نمی گذاشت؛ ولی آنان را تا زمان معیّنی به تأخیر می اندازد. پس وقتی اَجَلِ شان فرا برسد، خدا به [حال] بندگانش بیناست».

ثانیاً انسان هایی که در گناه و عصیان غرق می شوند و طغیان و نافرمانى را به مرحله نهایى می رسانند، گاهی خداوند متعال آنها را به حال خود وامى‌‏‌گذارد و به آنها میدان می‌‌دهد تا بار گناهِ شان را سنگین تر کنند و استحقاق حدّاکثر مجازات را پیدا کنند. اینها کسانى هستند که تمام پل‌‏های پشت سر خود را ویران می کنند و راهى براى بازگشت نمی گذارند و لیاقت و شایستگى هدایت الهى را کاملاً از دست می دهند.
ثالثاً این دنیا ظرفیّت عذاب عدّه بسیاری از افراد گناهکار را ندارد. فردی که زندگیِ عدّه ای از انسان ها را تباه می کند، چه عذابی را باید بچشد که معادلِ ظلم و ستمش باشد؟

رابعاً در مورد رفتارهای پدرتان باید بگویم:
درست است که او با شما رفتارهای خوبی نداشته است و بر خلاف همه انتظارها از یک پدر، با مادرتان و شما و خواهر و برادرتان به نیکی رفتار نکرده است؛ اما اگر دقت کنید، او خود یک قربانی است. به احتمال زیاد، پدرتان خود محصولِ یک تربیت و فرهنگ غلط است. وقتی او از راه و روش نیکی و تربیت صحیح، بی خبر بوده و هست، چگونه می تواند آداب نیک و رفتار درست را به شما بیاموزد؟ اگر یک روانشناس و مشاور خبره با پدرتان مشاوره انجام دهد، شاید به این نتیجه برسد که پدرتان بهترین کاری که فکرمی کرده از دستش برمی آید را برای شما و خانواده اش انجام داده است. هر چند این رفتار، به قیمتِ عصبانیت و انزجارِ شما از او تمام شده است. به احتمال بسیار زیاد، پدرتان به روانشناس مراجعه نمی کند؛ اما اگر به یک روانشناس خبره مراجعه می کرد، روانشناس می توانست بفهمد این الگوهای رفتاریِ اشتباه از کجا آمده است. به احتمال زیاد، پدرتان خودش کودکیِ وحشتناکی داشته که در رفتارهایش به این صورت نمایان شده است. قبول دارم که رفتارهای اشتباهِ پدر و مادر، مجوّزی برای رفتارِ خشن با فرزند نمی باشد، ولی پدر شما فردی آگاه را در اطرافش نمی یافته که با او مشورت کند و راه درست و صحیح را از او یاد بگیرد. به همین خاطر، به صورتی که در کودکی یادگرفته با اطرافیانش رفتار می کرده است.

توصیه می کنم حتما زیاد پرس و جو و تحقیق کنید و یک روانشناس خبره و متعهّد و با تجربه بیابید که بتواند در درک گذشته و رسیدن به نگرشی مفیدتر در مورد آن به شما کمک کند.

پی نوشت:
1: Compton . William . C , Hoffman . Edward , (2012) , Positive Psychology (The science of happiness and flourishing) , second edition, page 235
2: نوری طبرسی، حاج میرزا حسین، مُستَدرَکُ الوَسائل، ج یک، ص 90، مؤسسه آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، 1408 ه.ق.

موضوع قفل شده است