جمع بندی ممکن یا محال بودن شناخت مفهومی خدا

تب‌های اولیه

26 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ممکن یا محال بودن شناخت مفهومی خدا

درود آیا شناخت مفهومی خداوند ممکن است؟ این پرسش پیشینی است یعنی قبل از هر برهانی باید مطرح شود. در برهانها فرض شده که شناخت مفهومی خدا ممکن است. اما این سوال جدی است که شناخت مفهومی ممکن هست یا نه. دقت کنید شناخت به یک موجود ناشی از احاطه به او است وخداوند لایحیطون به علما. همچنین شناخت به یک موجود ناشی از محدود بودنش است درحالی که خداوند نامحدود است فاینما تولوا فثم وجه الله همچنین شناخت یک موجود یعنی تصوری ذهنی از اوداشتن که شبیه به آن موجود است در حالی که لیس کمثله شئ

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد صدیق

[TD][/TD]

[=microsoft sans serif]

احمدصابری;1001546 نوشت:
آیا شناخت مفهومی خداوند ممکن است؟ این پرسش پیشینی است یعنی قبل از هر برهانی باید مطرح شود.
در برهانها فرض شده که شناخت مفهومی خدا ممکن است. اما این سوال جدی است که شناخت مفهومی ممکن هست یا نه.
دقت کنید شناخت به یک موجود ناشی از احاطه به او است وخداوند لایحیطون به علما.
همچنین شناخت به یک موجود ناشی از محدود بودنش است درحالی که خداوند نامحدود است فاینما تولوا فثم وجه الله
همچنین شناخت یک موجود یعنی تصوری ذهنی از اوداشتن که شبیه به آن موجود است در حالی که لیس کمثله شئ

باسلام و عرض ادب

شناخت خداوند به دو صورت شناخت ذات و شناخت صفات خداوند میتواند باشد.
اینک لازم است هر یک از این دو گونه شناخت مورد بررسی قرار بگیرد.
اما از آنجا که سوال راجع به شناخت حصولی و از طریق مفاهیم است، بحث را ناظر به این جنبه قرار میدهیم.

ابتدا لازم است یک نکته را دقت کنیم.
در شناخت مفهومی، از یک سری مفاهیم کلی استفاده میکنیم و از آنها برای شناخت کلی یک موجود بهره میبریم.
مثلا برای شناخت مفهومی انسان از مفاهیمی نظیر، حیوان ناطق استفاده کرده و به صورت کلی، مدعی میشویم که انسان عبارت است از حیوان ناطق(یعنی موجودی دارای حیاتی که حرکت ارادی دارد و همچنین قوه ناطقه و تفکر دارد)
بنابراین در شناخت مفهومی
اولا: به دنبال شناخت جزئی یک موجود نمیتوانیم باشیم.
ثانیا: احاطه کامل بدان نیاز نیست، بلکه احاطه اجمالی نیز کفایت میکند.

[=microsoft sans serif]
امکان شناخت تفصیلی ذات خداوند
در مورد شناخت مفهومی از ذات خداوند معمول متکلمان معتقدند که شناخت ذات خداوند به صورت اجمالی ممکن است ولی به صورت تفصیلی امکان ندارد.
توضیح اینکه
گاهی در تعریف(یعنی شناخت مفهومی) به دنبال آن هستیم که تمام خصوصیات ذاتی یک موجود را مورد شناسایی قرار دهیم.
این گونه شناخت، نیازمند احاطه علمی بدان موجود است.
موجودی را میتوان اینگونه شناخت که دارای ماهیت باشد و ماهیت او برای ما شناخته شده باشد و بتوان مابه ازایی برای هر یک از اجزای ماهیت او قرار داد.
اما وقتی با موجودی روبرو میشویم که دارای ماهیت نیست، طبعا نمیتوان در مورد ذات و ذاتیات آن بحث کرد.
در مورد خداوند، دقیقا همین مسئله برقرار است.
خداوند متعال، تنها موجودی در عالم است که دارای ماهیت نیست.
ماهیت نداشتنش نیز بدان جهت است که وجود او بسیط محض است و موجود بسیط محض دارای هیچگونه جزئی نیست حتی اجزای تحلیلی و عقلی. بنابراین خداوند ماهیت ندارد.
بله خداوند سراسر وجود است و هستی.
در نتیجه، شناخت تفصیلی از ذات خداوند امکان ندارد.
ذات خداوند عبارت است از حقیقت هستی او که چون دارای ماهیت نیست، امکان شناخت تفصیلی از او امکان ندارد.(ر.ک: محمد حسین طباطبایی، نهایه الحکمه، مرحله 12، )

[=microsoft sans serif]امکان شناخت اجمالی
با این حال ذات خداوند را میتوان از طریق یک سری مفاهیم کلی شناخت.
این مفاهیم کلی ناظر به ماهیت نیست تا برای اسناد آنها به خداوند، با مشکل روبرو باشیم.
این مفاهیم میتواند ناظر به صفات ذاتی خداوند باشد که زائد بر ذات نیستند بلکه عین ذات حق تعالی هستند.
بنابراین شناخت آنها منجر به شناخت ذات خداوند خواهد شد چرا که بین آنها و ذات عینیت برقرار است.
این مفاهیم همانهایی است که در متون مقدس ادیان و بخصوص دین اسلام در مورد خداوند به کار رفته است.
بررسی این الفاظ و مفاهیم آنها نشان از آن دارد که این الفاظ از نظر معنایی به همان معنایی اشاره دارد که مخاطبانش متوجه میشوند.
وجود شمار فراواني از آيات قرآن كه در آنها درباره صفات خدا سخن گفته شده است و همچنين، فرمان عام قرآن به تفكر و تدبر در آيات قرآن، جاي ترديدي باقي نمي‎گذارد كه بشر بايد توان فهم اين صفات را داشته باشد؛ وگرنه وجود اين حجم از آيات در قرآن، بيهوده خواهد بود.
مثلا وقتی خداوند متعال به خود صفت علم را نسبت میدهد و می فرماید:
وَاعْلَمُواْ أنَّ اللّهَ بِكلِّ شَيْءٍ عَلِيم (بقره:231)؛«بدانيد كه خدا از همه‌چيز آگاه است»،
با اين جملات چه مي‎خواهد بگويد؟ آيا خداوند در اين آيات، از علم، معنايي را اراده كرده است كه ما آن را به‌هيچ‌وجه نمي‌فهميم و فقط تعبداً بايد بگوييم كه خدا علم دارد، يا آنكه مراد از علم، همان معناي مقابل جهل است كه آن را مي‌فهميم؟

بدون ترديد، دومي مراد است؛ زيرا وقتي قرآن اوصافي را براي خداي متعال برمي‎شمارد و به مردم عرضه مي‌كند، مقصودش اين است كه مردم، خدا را با اين اوصاف بشناسند و اين درصورتي معقول است كه مردم معناي اين اوصاف را بفهمند؛ وگرنه اين‎گونه بيانات قرآن، يك سلسله الفاظ بي‎معنا درباره خدا خواهد بود.

[=microsoft sans serif]همچنین وقتی خداوند متعال بر علم، قدرت، حکمت و هیمنه خود تاکید میکند، چه معنایی مرادش است و در چه صورتی هدفش از این تاکیدها محقق میشود.
اگر معنای علم و قدرت و حکمت با آنچه بندگان متوجه میشوند اختلاف داشت و بندگان توان درک حتی مفهومی این الفاظ را نداشتند، دیگر بیان احاطه علمی خداوند بر بندگان به منظور اینکه آنان مراقب رفتارهای خود باشند، میتوانست فایده ای داشته باشد
"ألَمْ يَعْلَمْ بِأنَّ اللَّهَ يَرَي"؛(علق/14) «آيا نمي‌داند كه خداوند مي‌بيند»

بنابراین این آیه و نظایر آن، به‌روشني دلالت دارد كه خدا از مخاطبان خود انتظار دارد كه در تنظيم رفتارهاي خود، به علم الهي توجه كنند و از طغيان، سركشي و تكذيب آيات الهي بپرهيزند. (ر.ك:‌ سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج19، ص144ـ 146.)

[=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif]در نتیجه، اینکه اوصاف خدا را نمي‎توان شناخت و معناي الفاظي را كه براي اسما و صفات خدا به‌كار مي‌روند نمي‌‌توان فهميد، ناشی از اشتباه مفهوم به مصداق است. زيرا
آنچه از آيات و روايات مربوطه استفاده مي‎شود اين است كه مصداق اوصاف الهي را با مفاهيم ذهني نمي‎توان شناخت؛ نه اينكه مفاهيم هم وقتي درباره خدا به‌كار مي‎روند، اصولاً معناي خود را از دست مي‎دهند.
وقتي مي‎گوييم: «خدا موجود است»، مقصود از واژه «موجود»، همان معنايي است كه دربرابر معدوم به‌كار مي‎رود. همچنين، وقتي مي‎گوييم: «خدا عالم است»، بدون شك «عالم» را به همان معنايي به‌كار مي‎بريم كه دربرابر جاهل به‌كار مي‎رود؛ پس ما مفهوم اين صفات را مي‌فهميم،‌ اما همه مصاديق آنها را نمي‌توانيم بشناسيم؛
مثلاً علم، مصاديق متعددي دارد؛ آنچه از مصاديق علم مي‌شناسيم، علم‌هايي است كه در خود مي‌يابيم. مصداق اين علم در ما محدود است و در شرايط ويژه‌اي پديد مي‎آيد. دانش ما مطلق نيست؛ راه تحقق آن نيز محدود است؛ اما مصداق علم در خدا، دانشي است كه هيچ حدي ندارد؛ كسب‎شـدني هم نيسـت و عيـن وجـود خـداست.
مفاهيمـي كه در اينجـا به‌كار مـي‎بريم چيست؟ مفهوم «دانش»، مفهوم «كسب‎نشدني»، مفهوم «نامحدود»؛ اينها همه مفاهيم‌انـد. پس وقتي مي‎گوييم: «خـدا عالم است»، مفهوم «عالم»، همان مفهومي است كه درباره خودمان هم به‌كار مي‎رود و مي‎گوييم: «فلان شخص عالم است». مفهوم، همان مفهوم است؛
اما مصداق علم خدا بي‎نهايت است، ولي مصداق علم‌هاي ما محـدود و اكتسابي اسـت؛ مصاديق‎انـد كه باهم فـرق دارند، نه مفهوم‎ها. آنچه را ما نمي‎توانيم درك كنيم، حقيقت مصداق اين مفاهيم است؛ نه اينكه اصلاً معنا و مفهوم اسما و صفات خدا را درك نمي‎كنيم. حقيقت معنا، جز همان مفهوم ذهنـي نيست كه ما آن را كاملاً درك مي‎كنيم؛ آنچه را نمي‎توانيم درك كنيم، حقيقت مصداق است. بنابراين، تمام اسما و صفات الهي، ازحيث مفهومي، براي ما قابل درك‌اند و ازجهت شناخت حصوليِ مفهوم اسما و صفات الهي، محدوديتي نداريم.(محمد تقی مصباح یزدی، خداشناسی، درس 3، ص135-140)

[=microsoft sans serif]اما این اشکال:

احمدصابری;1001546 نوشت:
دقت کنید شناخت به یک موجود ناشی از احاطه به او است وخداوند لایحیطون به علما.
همچنین شناخت به یک موجود ناشی از محدود بودنش است درحالی که خداوند نامحدود است فاینما تولوا فثم وجه الله

این اشکال، ایرادی عقلی است از سوی کسانی که بر امتناع شناخت حصولی از خداوند تاکید دارند.
به بیان فنی و در عین حال ساده، این اشکال اینچنین میگوید:
م1. براي شناخت يك شيء بايد به وجود آن احاطه داشت و يا صورتي از آن، نزد ما حاضر باشد؛
م2. علم خدا نيز مانند ذات او، صورت ذهني ندارد تا با واژه «علم» از آن ياد كنيم.
م3. آنچه با عنوان «علم» مي‌شناسيم، مفهومي ذهني است كه از علم‌هاي محدود و امكاني خود به‌دست آورده‌ايم؛ اما علم خدا برخلاف علم ما، صورت ذهني ندارد؛ بنابراين، مفهوم علم و مانند آن، تنها بر نظاير علوم ما در عالَم امكان قابل تطبيق است، نه بر علم خداوند. پس
[=microsoft sans serif]4. ما درباره خود يا وجودهاي امكاني ديگر همچون خودمان، مفهوم علم را مي‎فهميم؛ اما درباره خدا همين مقدار مي‌دانيم كه علم او برخلاف علم ما، به‌واسطة صورت‌هاي حسي و مانند آن تحقق نمي‌يابد.
[=microsoft sans serif]نتیجه: ؛ بنابراين، از حقيقت علم او اطلاعي نداريم؛ پس
یا باید بگوییم هیچ شناختی نسبت به این اوصاف خداوند نداریم،
یا باید آنرا به صورت سلبی بیان کنیم. مثلا به‌جاي اثبات اين صفت براي ذات الهي، بايد جهل (عدم العلم) را از ذات باري نفي كنيم.

[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]بطلان شق اول بدین جهت است که
م1. اوصاف زیادی در قران کریم برای خداوند متعال ذکر شده است.
م2. خداوند متعال حکیم است و کار لغو انجام نمیدهد.
م3. اگر هیچ فهمی از صفات حق تعالی نداشتیم، بیان این صفات در قران کریم و متون دینی و هدفی که ازطرح آنها وجود دارد(مانند توجه داشتن به علم و احاطه علمی خداوند و خطا نکردن انسان و نیز قبول نبوت همراه با معجزه و اعتقاد به وجود قیامت و اموری از این دست) تامین نمیشد
م4. نتیجه مقدمه سوم، لغو بودن طرح این مسائل و نیز عدم امکان اثبات برخی اعتقادات از جمله نبوت و معاد است.
بنابراین این اوصاف معنایی دارند و معنای آن برای انسان قابل شناخت است.

[=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]بطلان شق دوم این نتیجه بدان جهت است که
م1. علم و جهل، دو مفهوم متقابل‌اند؛ پس
م2. درک یکی مستلزم درک دیگری است. اگر بتوانيم يكي از اين‌دو مفهوم را درك كنيم، توان درك مفهوم ديگر را نيز داريم و عدم درك يكي، ملازم با عدم درك ديگري است.
م3. وقتی مفهوم جهل را از خداوند سلب میکنیم، این بدان معناست که مفهوم آن برای ما قابل درک است، وگرنه چه چیزی را از ذات خداوند سلب میکنیم.
م4. اگر بتوانيم مفهوم جهل را از ذات خداوند سلب كنيم(که مستشکل نیز قبول دارد) قطعاً مفهوم علم را نيز درك كرده‌ايم؛ زيرا سلب اين مفهوم، بدون تصور و درك مفهوم مقابل آن امكان‌پذير نيست.
بنابراین شق دوم نتیجه نیز نادرست است.
[=microsoft sans serif]
بنابراین، همانطور که قبلا نیز بیان شد، آنچه را كه نمي‌توانيم بشناسيم، حقيقت مصداق اين مفاهيم و صفات است، نه اينكه هيچ معنايي از آنها درك نكنيم.
[=microsoft sans serif](مصباح یزدی، خداشناسی، ص138-139)

[=microsoft sans serif]

احمدصابری;1001546 نوشت:
همچنین شناخت یک موجود یعنی تصوری ذهنی از اوداشتن که شبیه به آن موجود است در حالی که لیس کمثله شئ

شبیه بودن نیز در صورتی لازم می آید که مصداق آنها مانند هم باشد.
مثلا اگر علم انسان از نظر مصداقی دقیقا شبیه علم خداوند باشد، این به معنای تشبیه و حتی تجسیم است.
یا اگر سمیع بودن خداوند و انسان از نظر مصداقی به یک معنا باشد، این مستلزم تجسیم و تشبیه میشود.
بنابراین
خداوند شبیه ندارد از نظر مصداقی نه از نظر مفهومی.

موفق باشید.

صدیق;1001722 نوشت:
از نظر مصداقی نه از نظر مفهومی

سلام ، تایپک خیلی خوبیه برای بنده هم خیلی سوال شده بود و جواب شما هم عالی بود گل

ولی بنده میخوام بدونم وجود چند مفهوم ایجاد ترکیب میکنه ؟ یعنی مثلا اینکه بگیم یکی رحیم هست و رحمن هست و ... اینها کنار هم ایجاد موجود مرکب میکنند ؟

دلیلش چیه ؟

صدیق;1001715 نوشت:
ماهیت نداشتنش نیز بدان جهت است که وجود او بسیط محض است و موجود بسیط محض دارای هیچگونه جزئی نیست حتی اجزای تحلیلی و عقلی. بنابراین خداوند ماهیت ندارد.

آیا نمیشه گفت خداوند ماهیت داره ولی کسی از اون خبر نداره ؟ چون طبق سخن امام صادق موجودی که ماهیت نداره اصلا موجود نیست !

زندیق: – آیا برای خداوند انیّت و ماهیت می باشد؟ (یعنی آیا خداوند دارای هستی و هویت و حقیقتی است که از آن انتزاع وجود و هستی شود؟) «امام»: آری هیچ موجودی بدون انیّت و ماهیت نمی شود

درود و تشکر

صدیق;1001715 نوشت:
خداوند متعال، تنها موجودی در عالم است که دارای ماهیت نیست.

چرا ماهیت ندارد در حالیکه دین میگوید ماهیت دارد؟!

لا تقف العقول على كنه عظمته ، ولا تدرك الاوهام حقيقة ماهيته ولا تتصور الانفس معاني كيفيته ،

صدیق;1001715 نوشت:
ماهیت نداشتنش نیز بدان جهت است که وجود او بسیط محض است و موجود بسیط محض دارای هیچگونه جزئی نیست حتی اجزای تحلیلی و عقلی. بنابراین خداوند ماهیت ندارد.

چه اشکالی دارد وجودبسیط دارای اجزای تحلیلی و عقلی باشد؟!! مگر برای خدا اوصافی در نظر نمیگیرید که در عالم تحلیل غیر از ذاتند اما در واقع عین ذاتند؟!! یا مگر برای خدا اوصاف سلبی در نظر نمیگیرید که در عالم تحلیل خدا را مرکب از وجود و عدم می کند یعنی خدا عالم است و جاهل نیست. همه اینها مربوط به تحلیلند؟!! اجزای تحلیلی ایرادی دارد؟!

بله نمیشود ماهیت خدا راشناخت چون خودش می گوید به من احاطه ندارید و نمیتوانید مرا بشناسید ...

اما درک مفهومی از اوصاف، درک واقعیت خداوند نیست خصوصا این که خودتون هم معترفید که ما به واقعیت مصداق دسترسی نداریم. بنابراین، درک مفهومی از خدا چیزی شبیه اشاره از راه دوره.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1001756 نوشت:
ولی بنده میخوام بدونم وجود چند مفهوم ایجاد ترکیب میکنه ؟ یعنی مثلا اینکه بگیم یکی رحیم هست و رحمن هست و ... اینها کنار هم ایجاد موجود مرکب میکنند ؟

اگر اینها هر یک مابه ازای مستقلی داشته باشند ایجاد ترکیب میکند.
ولی اگر اینها اسامی متفاوت برای یک موجود مشخص باشند که حتی در عقل و تحلیل عقلی هم جدا از هم نیستند، ترکیب ایجاد نمیکند.
توضیح اینکه
گاهی اوقات، ترکیب از اجزای خارجی است که در مورد مادیات است. مثل ترکیب یک تکه چوب از تکه های به هم چسبیده.
گاهی ترکیب از ماده و صورت است که در موجودات مادی است.
گاهی اوقات، ترکیب از اجزای عقلی است که در مورد ماهیات است که عبارتند از ترکیب از جنس و فصل.
گاهی اوقات، ترکیب از وجود و عدم است که در مورد موجودات ناقص است مثل داشتن یک مراتبی از کمال و نداشتن مراتبی دیگر.

اما گاهی هیچ یک از ترکیبهای بالا نیست. بلکه موجود مورد نظر نه تنها اجزای خارجی و ماده وصورت ندارد، بلکه ترکیب عقلی از جنس و فصل هم ندارد و حتی چون نقصان ندارد حتی ترکیب از وجود و عدم هم ندارد، در این موجود، یک وجود بسیط بیشتر نیست. اما با این حال در همین وجود بسیط چون همه کمالات هست و هر کمالی نامی مشخص و مفهوما مجزا از کمال دیگر دارد، برای هر یک عقل ما نامی مشخص میگذارد مثل رحمت و علم و ... .
با این حال، این تمایز تنها در ناحیه مفهوم است نه مصداق.
بنابراین جزئی نیست پس ترکیبی هم نیست.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1001762 نوشت:
آیا نمیشه گفت خداوند ماهیت داره ولی کسی از اون خبر نداره ؟ چون طبق سخن امام صادق موجودی که ماهیت نداره اصلا موجود نیست

باسلام
اگر خداوند ماهیت داشت، حداقل ما داشتن این ماهیت را متوجه میشدیم. و
ولو نوع آنرا و اجزای ماهوی و ذاتیات و عرضیات انرا متوجه نمیشدیم.
در حالیکه بر اساس مبانی فلسفی، ماهیت داشتن مساوی است با نقصان و نیاز و ترکیب.
و اینها با وجوب وجود سازگار نیست.
بنابراین قطعا میدانیم که خداوند ماهیت ندارد.
نه اینکه ممکن است داشته باشد ولی ما از آن خبر نداشته باشیم.

به من بیاموز;1001762 نوشت:

زندیق: – آیا برای خداوند انیّت و ماهیت می باشد؟ (یعنی آیا خداوند دارای هستی و هویت و حقیقتی است که از آن انتزاع وجود و هستی شود؟) «امام»: آری هیچ موجودی بدون انیّت و ماهیت نمی شود

ماهیت دو اطلاق دارد.
اطلاق نخست. ما به الشیء هو هو. یعنی آنچه که هستی یک موجود را تشکیل داده است.
اطلاق دوم. ما یقال فی جواب ماهو. یعنی آنچه غیر از هستی است و نحوه وجود را نشان میدهد.

اطلاق نخست بر تمام موجودات حمل میشود حتی برخداوند چرا که او نیز هستی دارد و هستی اش را هویتش نشان میدهیم.
اما اطلاق دوم بر خداوند قابل جریان نیست چرا که موجب نقص است.

[=microsoft sans serif]

احمدصابری;1001857 نوشت:
چرا ماهیت ندارد در حالیکه دین میگوید ماهیت دارد؟!

لا تقف العقول على كنه عظمته ، ولا تدرك الاوهام حقيقة ماهيته ولا تتصور الانفس معاني كيفيته ،


این ماهیت با ماهیتی که فلاسفه میگویند متفاوت است.
این ماهیت همان هویت است که با مایقال فی جواب ماهو(ماهیت مورد نظر فلاسفه)متفاوت و اشتراک لفظی است.

احمدصابری;1001857 نوشت:
چه اشکالی دارد وجودبسیط دارای اجزای تحلیلی و عقلی باشد؟!!

اینکه جزء عقلی ندارد بدین جهت است جزء عقلی نشان دهنده آن است که این اجزا تشکیل دهنده ماهیت هستند وهر جزئی علت قوام یک کل هستند. بنابراین کل نیازمند است.
از سوی دیگر وقتی یک موجودی جزء دارد، این جزء را کسی باید به او داده باشد. خودش که نمیداند اجزای تشکیل دهنده خودش را ایجاد کند(چون جزء قبل از کل است و تا همه اجزایء نیایند و اجتماع نکنند کل موجود نمیشود بنابراین تا اجزاء نیایند ، وجود خدا محقق نمیشود تا بخواهد علت ایجاد اجزایش باشد)
بنابراین موجود دیگری باید این اجزا را ایجاد و انها را در کنار هم قرار دهد. و این یعنی نیازمندی به موجود و علت دیگر که با وجوب وجود سازگار نیست.

[=microsoft sans serif]

احمدصابری;1001857 نوشت:
مگر برای خدا اوصافی در نظر نمیگیرید که در عالم تحلیل غیر از ذاتند اما در واقع عین ذاتند؟!!

اجزای عقلی که مایه قوام هستند با اوصاف متفاوتند.
اوصاف از نحوه وجود و مشخصات آن حکایت میکنند نه اینکه وجودی مستقل داشته باشند. بنابراین مایه قوام وجود نیستند.

احمدصابری;1001857 نوشت:
یا مگر برای خدا اوصاف سلبی در نظر نمیگیرید که در عالم تحلیل خدا را مرکب از وجود و عدم می کند یعنی خدا عالم است و جاهل نیست. همه اینها مربوط به تحلیلند؟!! اجزای تحلیلی ایرادی دارد؟!
چ
صفات سلبی نیز بازگشت به صفات وجود دارند چرا که سلب سلب هستند.
در مورد صفات وجود و کمالی نیز اطلاق واژه جزء نادرست است ولو جزء تحلیلی.
اینها جزء نیستند بلکه جلوه وجودند.
درست مانند گوهری چند ضلعی که از هر طرف بدان نگاه کنیم، جلوه ای خاص از ان میبینیم که با جلوه قبلی متفاوت بوده است.

احمدصابری;1001857 نوشت:
بله نمیشود ماهیت خدا راشناخت چون خودش می گوید به من احاطه ندارید و نمیتوانید مرا بشناسید ...

مشکل شناختن،مشکل دیگری است ولی در اینجا اینکه میگوییم ماهیت ندارد به خاطر ملازمه جزء داشتن با نیازمندی است.

صدیق;1001965 نوشت:
باسلام
اگر خداوند ماهیت داشت، حداقل ما داشتن این ماهیت را متوجه میشدیم. و
ولو نوع آنرا و اجزای ماهوی و ذاتیات و عرضیات انرا متوجه نمیشدیم.
در حالیکه بر اساس مبانی فلسفی، ماهیت داشتن مساوی است با نقصان و نیاز و ترکیب.
و اینها با وجوب وجود سازگار نیست.
بنابراین قطعا میدانیم که خداوند ماهیت ندارد.
نه اینکه ممکن است داشته باشد ولی ما از آن خبر نداشته باشیم.

سلام

بنده که فلسفه های من در آوردی را قبول ندارم ، برای بنده کلام امام مهم است ، هر جا کلام امام با کلام فلسفه تناقض داشت ، مشکل از فلسفه است .

ماهیت یعنی چیستی ، موجود بدون چیستی معنی ندارد ( اصلا موجود نیست )

وقتی از چیستی میپرسیم جواب یک چیز است ، و آن ذات همان چیز است ( ذات خدا برای ما قابل دسترسی نیست ولی نمیشود گفت که کلا نیست )

خب گاهی اثبات یک چیز به وسیله ی چیز دیگر است نه خود آن چیز .

صدیق;1001965 نوشت:
اطلاق دوم. ما یقال فی جواب ماهو. یعنی آنچه غیر از هستی است و نحوه وجود را نشان میدهد.

عجیبه که یک کلمه ی اینطور حساس اینقدر معنی میده و اخر سر هم معنیش با کلام امام صادق تناقض پیدا میکنه

صدیق;1001967 نوشت:
[=microsoft sans serif]

اجزای عقلی که مایه قوام هستند با اوصاف متفاوتند.
اوصاف از نحوه وجود و مشخصات آن حکایت میکنند نه اینکه وجودی مستقل داشته باشند. بنابراین مایه قوام وجود نیستند.

چ
صفات سلبی نیز بازگشت به صفات وجود دارند چرا که سلب سلب هستند.
در مورد صفات وجود و کمالی نیز اطلاق واژه جزء نادرست است ولو جزء تحلیلی.
اینها جزء نیستند بلکه جلوه وجودند.
درست مانند گوهری چند ضلعی که از هر طرف بدان نگاه کنیم، جلوه ای خاص از ان میبینیم که با جلوه قبلی متفاوت بوده است.

مشکل شناختن،مشکل دیگری است ولی در اینجا اینکه میگوییم ماهیت ندارد به خاطر ملازمه جزء داشتن با نیازمندی است.

آغاز دین شناخت او است، و کمال شناختش باور کردن او، و نهایت باور کردنش یگانه دانستن خداوند، و سرانجام یگانه دانستنش اخلاص به او، و حدّ اعلاى اخلاص به او نفى صفات (زائد بر ذات) از او است، چه این‌که هر صفتى گواه این است که غیر موصوف است، و هر موصوفى شاهد بر این است که غیر صفت است. پس هر کس خداى سبحان را با صفتى وصف کند او را با قرینى پیوند داده، و هر کس او را با قرینى پیوند دهد دوتایش انگاشته، و هر کس دوتایش انگارد داراى اجزایش دانسته، و هر کس او را داراى اجزاء بداند حقیقت او را نفهمیده، و هر که حقیقت او را نفهمید برایش جهت اشاره پنداشته، و هر آن‌کس براى او جهت اشاره پندارد محدودش به حساب آورده، و هر کس محدودش بداند؛ مانند معدود به شماره‏‌اش آورده است

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1002326 نوشت:
بنده که فلسفه های من در آوردی را قبول ندارم ، برای بنده کلام امام مهم است ، هر جا کلام امام با کلام فلسفه تناقض داشت ، مشکل از فلسفه است .
)

بسیار خب
اینکه امام میفرماید خداوند حد و محدودیت ندارد را که قبول دارید. انجا که امیرالمومنین در نفی داشتن اوصاف(زائد) از ذات الهی به نداشتن حد حق تعالی و ملازمه میان اعتقاد به اوصاف و حد داشتن استناد میکند.(نهج البلاغه، خطبه 152 نسخه صبحی صالح)
با توجه به این نکته، هرگونه محدودیت از خداوند منتفی است.
درست!
ماهیت داشتن نیز مساوی است با داشتن یک سری قیود و حدود برای وجود.
عبارت است از داشتن یک سری قالب.
با انضمام این دو مسئله میتوان متوجه شد که خداوند ماهیت نیز ندارد.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1002326 نوشت:
بنده که فلسفه های من در آوردی را قبول ندارم ، برای بنده کلام امام مهم است ، هر جا کلام امام با کلام فلسفه تناقض داشت ، مشکل از فلسفه است .

ماهیت یعنی چیستی ، موجود بدون چیستی معنی ندارد ( اصلا موجود نیست )


در مورد این نکته نیز خوب است دقت بفرمایید که بحث در یک اصطلاح فلسفی است.
در مورد اینکه خداوندماهیت دارد یا نه، لازم است ابتدا منظور از ماهیت مشخص شود تا با اشتراک لفظی دچار مغالطه نشویم.
اگر مراد از ماهیت همان چیزی است که در مقابل وجود است، خداوند ماهیت ندارد(حال شما اسمش را هرچه میخواهید بگذارید که لامشاحه فی الاصطلاح)

به من بیاموز;1002326 نوشت:
وقتی از چیستی میپرسیم جواب یک چیز است ، و آن ذات همان چیز است ( ذات خدا برای ما قابل دسترسی نیست ولی نمیشود گفت که کلا نیست )

خب گاهی اثبات یک چیز به وسیله ی چیز دیگر است نه خود آن چیز .


اگر هم مراد از ماهیت یعنی ذات یا همان هویت که چیزی غیر از وجود نیست، هیچ اشکالی ندارد و اتفاقا خداوند نیز بدین معنا ماهیت دارد.
چرا که ماهیت بدین معنا همان وجود است نه در مقابل وجود.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1002327 نوشت:
عجیبه که یک کلمه ی اینطور حساس اینقدر معنی میده و اخر سر هم معنیش با کلام امام صادق تناقض پیدا میکنه

دوست عزیز
تناقضی در کار نیست.
در پست قبل اگر دقت کنید نوشتم که بحث در یک اصطلاح است.

ببیند
اگر کسی بگوید مرادش از واژه "وجود" فقط وجود مادی است، آنگاه بگوید آیا خدا هم وجود دارد به نظر شما چه جوابی به او باید داد؟
اگر در جواب او بگوییم خیر خداوند وجود ندارد و منظورمان را روشن کنیم که وجود منفی از خداوند همان وجود مادی مورد نظر شماست، مشکلی دارد؟
حال ایا این جواب با نظر قاطبه دینداران که معتقدند خداوند موجود است در تناقض است.

از نظر فنی و اصطلاحی نیز در تناقض هشت(نه) وحدت شرط دان که در اینجا وحدت موضوع وجود ندارد.
وقتی ما میگوییم خداوند ماهیت ندارد، ماهیت به معنای ما یقال فی جواب ماهو است.
وقتی امام میفرماید خداوند ماهیت دارد، مرادشان ماهیت به معنای ما به الشیء هو هو است.
اینها دو موضوع متفاوتند و در نتیجه تناقضی هم نیست.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;1002339 نوشت:
آغاز دین شناخت او است، و کمال شناختش باور کردن او، و نهایت باور کردنش یگانه دانستن خداوند، و سرانجام یگانه دانستنش اخلاص به او، و حدّ اعلاى اخلاص به او نفى صفات (زائد بر ذات) از او است، چه این‌که هر صفتى گواه این است که غیر موصوف است، و هر موصوفى شاهد بر این است که غیر صفت است. پس هر کس خداى سبحان را با صفتى وصف کند او را با قرینى پیوند داده، و هر کس او را با قرینى پیوند دهد دوتایش انگاشته، و هر کس دوتایش انگارد داراى اجزایش دانسته، و هر کس او را داراى اجزاء بداند حقیقت او را نفهمیده، و هر که حقیقت او را نفهمید برایش جهت اشاره پنداشته، و هر آن‌کس براى او جهت اشاره پندارد محدودش به حساب آورده، و هر کس محدودش بداند؛ مانند معدود به شماره‏‌اش آورده است

خب.
منظور شما از این فراز امیرالمومنین، نقد سخن بنده است یا

جمع بندی

پرسش:

شناخت به یک موجود ناشی از احاطه به او است وخداوند لایحیطون به علما.همچنین شناخت به یک موجود ناشی از محدود بودنش است درحالی که خداوند نامحدود است فاینما تولوا فثم وجه الله.همچنین شناخت یک موجود یعنی تصوری ذهنی از او داشتن که شبیه به آن موجود است در حالی که لیس کمثله شئ.

آیا شناخت مفهومی خداوند ممکن است؟ در برهانها فرض شده که شناخت مفهومی خدا ممکن است. اما این سوال جدی است که شناخت مفهومی ممکن هست یا نه.

پاسخ:
شناخت خداوند به دو صورت شناخت ذات و شناخت صفات خداوند میتواند باشد. در شناخت مفهومی و حصولی، از یک سری مفاهیم کلی استفاده میکنیم و از آنها برای شناخت کلی یک موجود بهره میبریم.
مثلا برای شناخت مفهومی انسان از مفاهیمی نظیر، حیوان ناطق استفاده کرده و به صورت کلی، مدعی میشویم که انسان عبارت است از حیوان ناطق(یعنی موجودی دارای حیاتی که حرکت ارادی دارد و همچنین قوه ناطقه و تفکر دارد)بنابراین در شناخت مفهومی
اولا: به دنبال شناخت جزئی یک موجود نمیتوانیم باشیم.
ثانیا: احاطه کامل بدان نیاز نیست، بلکه احاطه اجمالی نیز کفایت میکند.

امکان شناخت تفصیلی ذات خداوند
در مورد شناخت مفهومی از ذات خداوند معمول متکلمان معتقدند که شناخت ذات خداوند به صورت اجمالی ممکن است ولی به صورت تفصیلی امکان ندارد. توضیح اینکه
گاهی در تعریف(یعنی شناخت مفهومی) به دنبال آن هستیم که تمام خصوصیات ذاتی یک موجود را مورد شناسایی قرار دهیم. این گونه شناخت، نیازمند احاطه علمی بدان موجود است. موجودی را میتوان اینگونه شناخت که دارای ماهیت باشد و ماهیت او برای ما شناخته شده باشد و بتوان مابه ازایی برای هر یک از اجزای ماهیت او قرار داد. اما وقتی با موجودی روبرو میشویم که دارای ماهیت نیست، طبعا نمیتوان در مورد ذات و ذاتیات آن بحث کرد.
در مورد خداوند، دقیقا همین مسئله برقرار است. خداوند متعال، تنها موجودی در عالم است که دارای ماهیت نیست.ماهیت نداشتنش نیز بدان جهت است که وجود او بسیط محض است و موجود بسیط محض دارای هیچگونه جزئی نیست حتی اجزای تحلیلی و عقلی. بنابراین خداوند ماهیت ندارد.بله خداوند سراسر وجود است و هستی.
در نتیجه، شناخت تفصیلی از ذات خداوند امکان ندارد. ذات خداوند عبارت است از حقیقت هستی او که چون دارای ماهیت نیست، امکان شناخت تفصیلی از او امکان ندارد.(1 )

امکان شناخت اجمالی
با این حال ذات خداوند را میتوان از طریق یک سری مفاهیم کلی شناخت. این مفاهیم کلی ناظر به ماهیت نیست تا برای اسناد آنها به خداوند، با مشکل روبرو باشیم. این مفاهیم میتواند ناظر به صفات ذاتی خداوند باشد که زائد بر ذات نیستند بلکه عین ذات حق تعالی هستند. بنابراین شناخت آنها منجر به شناخت ذات خداوند خواهد شد چرا که بین آنها و ذات عینیت برقرار است.
این مفاهیم همانهایی است که در متون مقدس ادیان و بخصوص دین اسلام در مورد خداوند به کار رفته است.
بررسی این الفاظ و مفاهیم آنها نشان از آن دارد که این الفاظ از نظر معنایی به همان معنایی اشاره دارد که مخاطبانش متوجه میشوند.
وجود شمار فراواني از آيات قرآن كه در آنها درباره صفات خدا سخن گفته شده است و همچنين، فرمان عام قرآن به تفكر و تدبر در آيات قرآن، جاي ترديدي باقي نمي‎گذارد كه بشر بايد توان فهم اين صفات را داشته باشد؛ وگرنه وجود اين حجم از آيات در قرآن، بيهوده خواهد بود. مثلا وقتی خداوند متعال به خود صفت علم را نسبت میدهد و می فرماید:
وَاعْلَمُواْ أنَّ اللّهَ بِكلِّ شَيْءٍ عَلِيم (2)؛ «بدانيد كه خدا از همه‌چيز آگاه است»،
با اين جملات چه مي‎خواهد بگويد؟ آيا خداوند در اين آيات، از علم، معنايي را اراده كرده است كه ما آن را به‌هيچ‌وجه نمي‌فهميم و فقط تعبداً بايد بگوييم كه خدا علم دارد، يا آنكه مراد از علم، همان معناي مقابل جهل است كه آن را مي‌فهميم؟

بدون ترديد، دومي مراد است؛ زيرا وقتي قرآن اوصافي را براي خداي متعال برمي‎شمارد و به مردم عرضه مي‌كند، مقصودش اين است كه مردم، خدا را با اين اوصاف بشناسند و اين درصورتي معقول است كه مردم معناي اين اوصاف را بفهمند؛ وگرنه اين‎گونه بيانات قرآن، يك سلسله الفاظ بي‎معنا درباره خدا خواهد بود.

همچنین وقتی خداوند متعال بر علم، قدرت، حکمت و هیمنه خود تاکید میکند، چه معنایی مرادش است و در چه صورتی هدفش از این تاکیدها محقق میشود. اگر معنای علم و قدرت و حکمت با آنچه بندگان متوجه میشوند اختلاف داشت و بندگان توان درک حتی مفهومی این الفاظ را نداشتند، دیگر بیان احاطه علمی خداوند بر بندگان به منظور اینکه آنان مراقب رفتارهای خود باشند، میتوانست فایده ای داشته باشد
"ألَمْ يَعْلَمْ بِأنَّ اللَّهَ يَرَي"؛(3) «آيا نمي‌داند كه خداوند مي‌بيند»

بنابراین این آیه و نظایر آن، به‌روشني دلالت دارد كه خدا از مخاطبان خود انتظار دارد كه در تنظيم رفتارهاي خود، به علم الهي توجه كنند و از طغيان، سركشي و تكذيب آيات الهي بپرهيزند. (4)

در نتیجه، اینکه اوصاف خدا را نمي‎توان شناخت و معناي الفاظي را كه براي اسما و صفات خدا به‌كار مي‌روند نمي‌‌توان فهميد، ناشی از اشتباه مفهوم به مصداق است. زيرا آنچه از آيات و روايات مربوطه استفاده مي‎شود اين است كه مصداق اوصاف الهي را با مفاهيم ذهني نمي‎توان شناخت؛ نه اينكه مفاهيم هم وقتي درباره خدا به‌كار مي‎روند، اصولاً معناي خود را از دست مي‎دهند.
وقتي مي‎گوييم: «خدا موجود است»، مقصود از واژه «موجود»، همان معنايي است كه دربرابر معدوم به‌كار مي‎رود. همچنين، وقتي مي‎گوييم: «خدا عالم است»، بدون شك «عالم» را به همان معنايي به‌كار مي‎بريم كه دربرابر جاهل به‌كار مي‎رود؛ پس ما مفهوم اين صفات را مي‌فهميم،‌ اما همه مصاديق آنها را نمي‌توانيم بشناسيم؛
مثلاً علم، مصاديق متعددي دارد؛ آنچه از مصاديق علم مي‌شناسيم، علم‌هايي است كه در خود مي‌يابيم. مصداق اين علم در ما محدود است و در شرايط ويژه‌اي پديد مي‎آيد. دانش ما مطلق نيست؛ راه تحقق آن نيز محدود است؛ اما مصداق علم در خدا، دانشي است كه هيچ حدي ندارد؛ كسب‎شـدني هم نيسـت و عيـن وجـود خـداست.
مفاهيمـي كه در اينجـا به‌كار مـي‎بريم چيست؟ مفهوم «دانش»، مفهوم «كسب‎نشدني»، مفهوم «نامحدود»؛ اينها همه مفاهيم‌انـد. پس وقتي مي‎گوييم: «خـدا عالم است»، مفهوم «عالم»، همان مفهومي است كه درباره خودمان هم به‌كار مي‎رود و مي‎گوييم: «فلان شخص عالم است». مفهوم، همان مفهوم است؛
اما مصداق علم خدا بي‎نهايت است، ولي مصداق علم‌هاي ما محـدود و اكتسابي اسـت؛ مصاديق‎انـد كه باهم فـرق دارند، نه مفهوم‎ها. آنچه را ما نمي‎توانيم درك كنيم، حقيقت مصداق اين مفاهيم است؛ نه اينكه اصلاً معنا و مفهوم اسما و صفات خدا را درك نمي‎كنيم. حقيقت معنا، جز همان مفهوم ذهنـي نيست كه ما آن را كاملاً درك مي‎كنيم؛ آنچه را نمي‎توانيم درك كنيم، حقيقت مصداق است. بنابراين، تمام اسما و صفات الهي، ازحيث مفهومي، براي ما قابل درك‌اند و ازجهت شناخت حصوليِ مفهوم اسما و صفات الهي، محدوديتي نداريم.(5)

اما اشکالی که در مورد عدم آگاهی نسبت به خدا مطرح شد و بیان شد که دقت کنید شناخت به یک موجود ناشی از احاطه به او است وخداوند لایحیطون به علما. همچنین شناخت به یک موجود ناشی از محدود بودنش است درحالی که خداوند نامحدود است فاینما تولوا فثم وجه الله.

این اشکال، ایرادی عقلی است از سوی کسانی که بر امتناع شناخت حصولی از خداوند تاکید دارند.
به بیان فنی و در عین حال ساده، این اشکال اینچنین میگوید:
م1. براي شناخت يك شيء بايد به وجود آن احاطه داشت و يا صورتي از آن، نزد ما حاضر باشد؛
م2. علم خدا نيز مانند ذات او، صورت ذهني ندارد تا با واژه «علم» از آن ياد كنيم.
م3. آنچه با عنوان «علم» مي‌شناسيم، مفهومي ذهني است كه از علم‌هاي محدود و امكاني خود به‌دست آورده‌ايم؛ اما علم خدا برخلاف علم ما، صورت ذهني ندارد؛ بنابراين، مفهوم علم و مانند آن، تنها بر نظاير علوم ما در عالَم امكان قابل تطبيق است، نه بر علم خداوند. پس
م4. ما درباره خود يا وجودهاي امكاني ديگر همچون خودمان، مفهوم علم را مي‎فهميم؛ اما درباره خدا همين مقدار مي‌دانيم كه علم او برخلاف علم ما، به‌واسطة صورت‌هاي حسي و مانند آن تحقق نمي‌يابد.

 

نتیجه: بنابراين، از حقيقت علم او اطلاعي نداريم؛ پس
یا باید بگوییم هیچ شناختی نسبت به این اوصاف خداوند نداریم،
یا باید آنرا به صورت سلبی بیان کنیم. مثلا به‌جاي اثبات اين صفت براي ذات الهي، بايد جهل (عدم العلم) را از ذات باري نفي كنيم.

بطلان شق اول بدین جهت است که
م1. اوصاف زیادی در قران کریم برای خداوند متعال ذکر شده است.
م2. خداوند متعال حکیم است و کار لغو انجام نمیدهد.
م3. اگر هیچ فهمی از صفات حق تعالی نداشتیم، بیان این صفات در قران کریم و متون دینی و هدفی که ازطرح آنها وجود دارد(مانند توجه داشتن به علم و احاطه علمی خداوند و خطا نکردن انسان و نیز قبول نبوت همراه با معجزه و اعتقاد به وجود قیامت و اموری از این دست) تامین نمیشد
م4. نتیجه مقدمه سوم، لغو بودن طرح این مسائل و نیز عدم امکان اثبات برخی اعتقادات از جمله نبوت و معاد است.
بنابراین این اوصاف معنایی دارند و معنای آن برای انسان قابل شناخت است.

بطلان شق دوم این نتیجه بدان جهت است که
م1. علم و جهل، دو مفهوم متقابل‌اند؛ پس
م2. درک یکی مستلزم درک دیگری است. اگر بتوانيم يكي از اين‌دو مفهوم را درك كنيم، توان درك مفهوم ديگر را نيز داريم و عدم درك يكي، ملازم با عدم درك ديگري است.
م3. وقتی مفهوم جهل را از خداوند سلب میکنیم، این بدان معناست که مفهوم آن برای ما قابل درک است، وگرنه چه چیزی را از ذات خداوند سلب میکنیم.
م4. اگر بتوانيم مفهوم جهل را از ذات خداوند سلب كنيم(که مستشکل نیز قبول دارد) قطعاً مفهوم علم را نيز درك كرده‌ايم؛ زيرا سلب اين مفهوم، بدون تصور و درك مفهوم مقابل آن امكان‌پذير نيست.
بنابراین شق دوم نتیجه نیز نادرست است.
بنابراین، همانطور که قبلا نیز بیان شد، آنچه را كه نمي‌توانيم بشناسيم، حقيقت مصداق اين مفاهيم و صفات است، نه اينكه هيچ معنايي از آنها درك نكنيم.(6)

 

پی نوشت ها:
1. ر.ک: محمد حسین طباطبایی، نهایه الحکمه، قم، نشر اسلامی، 1422ق، مرحله 12.
2. بقره:231
3. علق/14
4. ر.ك:‌ سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، بیروت، موسسه اعلمی للمطبوعات، 1390، ج19، ص144ـ 146.
5. محمد تقی مصباح یزدی، خداشناسی، قم، موسسه امام خمینی، 1386، چاپ سوم، ص135-140
6. مصباح یزدی، خداشناسی، ص138-13

 

موضوع قفل شده است