شخصیت شناسی معاویه در بررسی روایتهای فضیلتی

تب‌های اولیه

11 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
شخصیت شناسی معاویه در بررسی روایتهای فضیلتی

[=&quot]شخصیت شناسی معاویه : [/][=&quot][/]
[=&quot]به روايت مرفوع از " انس نقل شده: " که پیامبر فرمود : « من از ياران خود، کسي را جزمعاويه از دست نمي دهم. و او را پس از هشتاد سال ديدار مي کنم. پس از گذشت هشتاد سال، شتري که به رحمت خدا از مشک اذفر آکنده شده است و پاهاي زبر جدي دارد، پيش من مي رسد. مي پرسم: آيا معاويه آمده است؟ مي گويد: لبيک اي محمد. مي پرسم: اين هشتاد سال کجا بودي؟ مي گويد: در باغي زير عرش پروردگارم ‏بسر مي بردم. او با من و من با او نجوي داشتم. خدا بر من درود مي فرستاد و من بر او درود مي گفتم. مي گويد: اين به پاداش دشنامها و ناسزاهايي است که در دار دنيا بمن نثار شده است ».[/]
[=&quot]همچنین از انس به روايت مرفوع نقل شده است: " جبرئيل، در حالي که قلمي از طلاي ناب بدست داشت، بر من [ پیامبر ] وارد شد و گفت: خداي علي اعلي ترا سلام مي رساند و مي گويد: اي حبيب من، اين قلم را از بالاي عرش، خود به معاويه اهدا کردم، قلم را بر او برسان و امر کن که با اين قلم و با خط خود آيه الکرسي را بنويسد و مرتب کند و نقطه و حرکت بگذارد و بر تو عرضه کند، و من ساعتي که او اين آيه را بنويسد تا روز قيامت، به تعداد کساني که آنرا خواهند خواند، ثواب بر او خواهم نوشت. رسول الله صلي الله عليه و اله فرمود: چه کسي عبدالرحمن (معاويه) را[/][=&quot] [/][=&quot]به من مي رساند؟[/][=&quot] ابو بکر بر خاست و رفت و دست او را گرفت و به حضور پيامبر صلي الله عليه و اله آمدند و سلام عرض کردند و پيامبر صلي الله عليه و اله جواب سلام آنها را دادند، آنگاه به معاويه فرمود: نزديک من بيا اي عبدالرحمن. نزديک پيغمبر که آمد، پيغمبر اين قلم را به او داد و فرمود: اي معاويه، اين قلمي است که پروردگارت از بالاي عرش بر تو فرستاد تا آيه الکرسي را با آن بنويسي و بيارايي و نقطه و حرکت آنرا بخوبي بنگاري و به من بدهي. و خدا را حمد و سپاس مي گويم که بر تو اين مايه عطا کرده، و خداوند از ساعتي که آنرا بنويسي تا روز قيامت، به تعداد خوانندگان آن بر تو ثواب خواهد نوشت. پس معاويه ‏قلم را از پيامبر صلي الله عليه و اله گرفته و بر بالاي گوش خود قرار داد، و رسول الله صلي الله عليه و اله فرمود: خدايا تو آگاهي که من قلم را به او رسانيدم و سه بار اين جمله را تکرار فرمود. معاويه در پيش رسول الله صلي الله عليه و اله زانو زد و پيوسته خدا را بر اين مايه کرامتي که عطا کرده، حمد و سپاس مي گفت تا آنکه کاغذ و دوات آوردند و او قلم را به دست گرفته و نوشتن آيه الکرسي را به بهترين خط ممکن آغاز کرد تا آنکه بخوبي بپايان رساند و بر پيغمبر صلي الله عليه و اله تقديم داشت و رسول الله صلي الله عليه و اله فرمود: اي معاويه، خداوند به تعداد تمام کساني که اين آيه الکرسي را تا روز قيامت مي خوانند بر تو ثواب نوشت."[/] [=&quot][/]

[=&quot] از " جابر " روايت شده: " رسول الله صلي الله عليه و اله با جبرئيل مشورت کرد که آيا معاويه را بر نوشتن بگمارد: او گفت: بگمارد که فردي اميني است ".[/]
[=&quot]از " عباده بن صامت ": " خدا بر پيامبر صلي الله عليه و اله وحي کرد: معاويه را به کار نوشتن بگمار که امين و مامون است ". [/]
[=&quot] روايت مرفوعي است از " انس ": " امينان هفت تن هستند: لوح، قلم، اسرافيل، ميکائيل و جبرئيل و محمد و معاويه [/]
[=&quot] روايت مرفوعي است از " ابو هريره ": " امينان در پيشگاه خدا سه تن هستند: من و جبرئيل و معاويه " مردي از مردي نقل مي کند که گفته: " ده تن از بني هاشم گرد هم آمده و بحضور پيغمبر صلي الله عليه و اله رسيدند. همينکه نماز خوانده شد، عرض کردند: يا رسول الله، آمده ايم تا بعضي امور را با تو در ميان بگذاريم خداوند با اين رسالت تفضل فرموده و ترا بدان مشرف گردانيده و ما را هم به وجود تو مشرف کرده است. اينک معاويه بن ابو سفيان را معرفي مي کنيم، تا کاتب وحي تو گردد، چرا که ما مي بينيم که غير او از خاندان تو در پيش تو منزلت بهتري دارد. فرمود: آري کسي غير او را بررسي کنيد. مي گويد که از هر چهار روز يکبار از جانب خدا وحي به محمد صلي الله عليه و اله رسيد و جبرئيل چهل روز درنگ مي کرد و نازل نمي شد و پس از چهل روز، اربعين با صحيفه اي که در آن چنين نوشته شده بود، نازل شد: اي محمد نبايد آن کسي را که خدا برگزيده تغيير دهي و ديگري را به نوشتن وحي بگماري، او را معين کن که امين است ". روايت مرفوعي است از " واثله ": " خداوند بر نوشتن وحي خود، من و جبرئيل و معاويه را امين شناخت و نزديک بود که معاويه را بمناسبت فراواني دانش و امانتي‏که بر کلام خود داشت، او را سمت پيغمبري دهد. خدا گناهان معاويه را مي بخشد و او را از حساب نگه مي دارد و کتابش را باو مي آموزد و او را هادي و هدايت شده قرار مي دهد "[/]
[=&quot] از " سعد " روايت شده: " پيامبر صلي الله عليه و اله به معاويه گفت: براستي که در روز قيامت، من در لباس ابريشمي از نور که ظاهرش رحمت و باطنش رضاي[/][=&quot] [/][=&quot]پروردگار است، پيش خدا محشور مي شوم که در ميان همگان مباهات مي کنم، چرا که وحي در آن نوشته شده است[/][=&quot] "[/]
[=&quot]از " عبدالله بن عمر ": " جعفر بن ابي طالب يک عدد " به " به پيغمبر صلي الله عليه و اله اهدا کرد. سپس معاويه سه تا " به " آورد. پيغمبر صلي الله عليه و اله گفت: در بهشت با اينها با من ملاقات مي کند. " [/][=&quot] [/]
[=&quot]" ابن حبان " مي گويد: " اين حديث موضوع است " خطيب مي گويد: [/]
[=&quot]" حديثي است که ثابت نيست ". و " ابن عساکر " گويد: " اصل ندارد ". رک. " اللئالي المصنوعه ". 423:1 و422.[/]

[=&quot] روايتي است موفع از " عبدالله بن عمر " الان مردي از اهل بهشت بر شما ظاهر مي شود، بلافاصله معاويه وارد شد، فرمود تو اي معاويه از مني و من از تو هستم، و بر در بهشت مانند اين دو انگشت (اشاره به انگشتان) در کنار من خواهي بود ". [/]
[=&quot]" ذهبي " در " ميزان " 133:2 اين روايت را ياد کرده و مي نويسد: " خبر باطل است ".[/]
[=&quot]" بخاري " در " تاريخ خود (جلد 4 قسم 2 ص 180) از " اسحق بن يزيد " از " محمد بن مبارک صوري " از " صدقه بن خالد " از " وحشي بن حرب ابن وحشي " و او از پدرش و او از جدش روايت کرده است: " معاويه پشت سر پيغمبر صلي الله عليه و اله‏ سوار شده بود. پس گفت: اي معاويه چه قسمت از تن تو به من نزديک است؟ گفت شکم، فرمود: خدايا آنرا از دانش و حلم پر کن ". و " ذهبي " در" الميزان " 286:3 اين روايت را ذکر کرده است. [/]
[=&quot]" اميني " گويد: هر گاه اين روايت پيش " بخاري " کمترين اعتباري داشت، آنرا در " صحيح " خود نقل مي کرد، و باب ذکر " معاويه " را خالي از هرگونه فضيلت و منقبت نمي گذاشت، در گذاشت، در حالي او خود مي دانست که " معاويه " بکلي عاري از علم است و چگونه مي تواند مردي را تصديق کند، که شهره ناداني و خشم - اين دو صفت تباه کننده - است؟ [/]
[=&quot]هر گاه رسول الله صلي الله عليه اله مي خواست در باره کسي دعا کند شکم کسي از علم و حلم خالي بماند، آيا جز " معاويه " کسي سزاوار چنين دعايي بود؟ کدام يک از اعمال اين مرد، از اين دو خصلت حکايت دارد؟ و در ميان دوره جاهليت پست و اسلام تاريک اين مرد، چه تفاوتي هست؟ هيچ کدام با هم تفاوتي ندارد و خود او همواره بين دو حالت قرار دارد. [/]
[=&quot]هنگامي که از " عباده بن صامت " در مورد علم او پرسيدند: آيا اطلاع داري؟ گفت: " مادرش هند از او داناتر است و آنجا که از " شريک " سوال مي شود که آيا در حلم او چيزي مي داني؟ مي گويد: " آن کسي که حق را کوبيده و علي را کشته نمي تواند حليم باشد ".[/]
[=&quot]" عائشه ام المومنين[/][=&quot] " مي گويد: " پس حلم معاويه، آنجا که حجر و يارانش را مي کشت کجا بود؟ واي بر او که حجر و يارانش را کشته است ". [/]

[=&quot]" شريک "، آنجا که از حلم معاويه پيش او صحبت مي شد، گفت: آيا معاويه جز کان سفاهت چيزي بود؟ بخدا سوگند زماني که کشتن امير مومنان را شنيد ابتدا، تکيه داده بود، آنگاه برخاست و نشست و سپس به کنيز خود گفت بر من آواز بخوان که امروز چشمهايم روشن شد و او نيز اين اشعار را خواند:[/]
[=&quot]" آيا بر معاويه پسر حرب اين سخن را برسانم که هرگز چشم پرخاشگران روشن مباد؟ آيا شما در ماه روزه ما را به اندوه کشتن کسي که بهترين همه مردم بود؟ شما بهترين شخصيتي را کشته ايد که تا کنون سوار بر اشتر يا کشتي شده است ". [/]
[=&quot]معاويه عمودي را که پيش خودش بود، برداشت و سر و مغز آن کنيز را مضروب کرد، آيا باز معاويه حليم و بردبار بود؟ در اين لحظه حلمش کجا رفته بود ". [/]
[=&quot]حديثي هم هواداران " معاويه " در باره بطن " معاويه" آورده اند، که پيغمبر صلي الله عليه و اله دعا فرموده. دعاي پيغمبر چنين بوده:" خدا شکم ترا سير نکند " و جز اين هر سخني نقل شود، دروغي است که قابل اعتنا نمي باشد[/][=&quot][/]
[=&quot] [/][=&quot]از " جابر " نقل شده است: پيغمبر صلي الله عليه و اله تيري به معاويه داد و گفت اين را بگير تا با من در بهشت ديدار کني " و در عبارت " ابو هريرة آمده: " تا در بهشت آن را به من پس بدهي ". [/]
[=&quot]اين را " قاسم بن بهران " روايت مي کند و " ابن حبان " بر آن است که بهيچ وجه احتجاج به اين روايت جايز نيست و " ابن عدي " مي گويد: راوي[/][=&quot] [/][=&quot]آن سخت دروغگو[/][=&quot] است ". و " ذهبي " مي نويسد: " حديث موضوع است ".[/][=&quot][/]
[=&quot] [/][=&quot]از " خارجه بن زيد، و او از پدرش با حديثي مرفوع: " اي ام حبيبه، هر آينه خدا معاويه را بيشتر از تو دوست دارد. من معاويه را گويي در جامه هاي بهشتي مي بينم " (ميزان الاعتدال56:3).[/]
[=&quot]" ذهبي " مي نويسد: " اين خبر باطلي است که محمد بن رجا متهم به ساختن آن است ". [/]
[=&quot]" اميني " مي گويد: در اسناد آمده از " عبد الرحمن بن ابي الزناد " که " يحيي بن معين " گفته است: " او از کساني نيست که اصحاب حديث به سخن او اعتماد کنند و صحت ندارد و ضعيف است " و " صالح بن احمد " از پدرش نقل مي کند: " حديث او مضطرب است " و از " ابن مديني " نقل است که در نزد اصحاب ما اين ضعيف است. و " نسائي " گويد:" به حديث او اعتماد و احتجاج نمي شود و اينکه از پدرش روايت کرده، آن را ضعيف کرده است " (تهذيب التهذيب 170:6)[/]

[=&quot]" ابو عمرو زاهد " از " علي بن محمد بن صائغ " و او از پدرش روايت کرده اند که گفت: [/]
[=&quot]" حسين[/][=&quot] را ديدم که وارد حضور معاويه شد، در حالي که روز جمعه بود و معاويه بر منبر خطبه مي خواند. مردي از اصحاب گفت: اي امير المومنين، اجازت ده که حسين نيز بالاي منبر برود. معاويه گفت: واي بر تو، بگذار که[/][=&quot] [/][=&quot]افتخار کنم آنگاه خدا را حمد و سپاس گفت. سپس اظهار داشت: اي ابو عبدالله، ترا بخدا سوگند مي دهم که بگويي که آيا من زائر بطحاء مکه نيستم؟ جواب داد: آري، بخدائي که جدم را بشارت دهنده بر حق فرستاده است. سپس گفت: [/]
[=&quot]" ترا بخدا اي ابو عبدالله، بگو ببينم آيا من خال المومنين (دائي مومنان) نيستم؟ گفت": آري بخدايي که جدم را به پيغمبري برانگيخته است، سپس پرسيد: ترا بخدا آيا من کاتب وحي نبودم؟ گفت: آري بخدايي که جدم را فرستاد تا مردم را بيم دهد. آنگاه معاويه از منبر پائين آمد و حسين بن علي بالاي منبر رفت و خدا را به ستايشهايي که هيچيک از گذشتگان و آيندگان نمي توانست، بستود. سپس گفت: پدرم از جدم و او از جبرئيل و او از خداي تعالي روايت کرده که در زير ستون عرش ورق کبودي است که بر آن چنين نوشته است: خدايي جز خداي يگانه نيست، محمد پيامبر خدا است، اي شيعيان آل محمد. در قيامت کسي از شما که لا اله الا الله مي گويد، نمي آيد مگر آنکه خدا يش وارد بهشت مي کند. معاويه گفت: ترا بخدا سوگند اي ابو عبدالله، شيعيان آل محمد کيانند؟ گفت: کساني هستند که شيخين (ابو بکر و عمر) را دشنام نگويند و عثمان را دشنام نگويند و پدرم را دشنام نگويند و ترا نيز اي معاويه دشنام نگويند ". اين روايت را " ابن عساکر " در تاريخ " خود 312 و 313 آورده گفته: اين حديث منکري است که اسنادش به حسين نمي پيوندد ". [/]
[=&quot]" اميني " مي گويد: آيا تعجب آور نيست از حافظ حديثي که با اينکه حديث منکر غير مسند است، باز آنرا روايت مي کند؟ آيا " ابو عمر زاهد محمد بن عبد الواحد "، همان دروغزن کذابي نيست که در فضائل " معاويه " بابي آورده و از راويان اين حديث دروغ نيز بوده است؟ آيا در راويان اين حديث " علي بن محمد صائغ "، همان کسي نيست که " خطيب " در " تاريخ " خود 222: 3 آنرا جدا ضعيف شمرده است؟ آيا اين " حافظ " نيست که مي گويد: " علي بن محمد صائغ " کسي است که " ابو محمد[/][=&quot] [/][=&quot]جرجاني " متوفي 374 از او روايت مي کند و اين هم از " مالک " متوفي 179 با يک واسطه نقل مي کند، بنابر اين پدرش از " امام حسين " سبط پيغمبر صلي الله عليه و اله که بسال 60 شهادت يافته، چگونه ممکن است که او " معاويه " را درک کرده و در خطبه اش حاضر شود؟ چرا الفاظ اين روايت، صحت آنرا رد نکند؟ آيا چنين روايتي، با آن رواياتي که از حديث ثابت و صحيح رسول الله صلي الله عليه و اله پيش از اين آورديم، مي توان يک جا جمع و مقايسه کرد، يا با رواياتي که در کتابي يا از شخصي نقل شده برابر دانست و آيا آن مطالبي که در سيره " معاويه " در طول حيات خودش با " علي " عليه السلام آمده، مي تواند بنفع او باشد؟ بخوانيد و داوري کنيد.[/][=&quot] [/]

[=&quot]مغيرة بن شعبه[/][=&quot] از کساني است که بعد از پيامبر اسلام (ص) نقش زيادي در انحراف حکومت و تثبيت بني‏اميه داشته است پسر مغيره نقل مي‏کند: من با پدرم به ديدار معاويه مي‏رفتم و هرگاه پدرم از ملاقات معاويه باز مي‏گشت از هوش، ذکاوت، عقل و تدبير معاويه سخن بسيار مي‏گفت تا اينکه شبي به خانه آمد ديدم بسيار غمگين است و از خوردن شام امتناع کرد ساعتي انتظار کشيديم ديديم فايده ندارد و غم پدر بر طرف نشد تصور کرديم از دست ما عصباني است پرسيدم: پدر چه شده است چرا اينقدر غمگيني؟ پدرم لب به سخن گشود و گفت: پسرم من از نزد کافرترين و پست‏ترين انسان مي‏آيم؟[/][=&quot] [/][=&quot]آن شخص کيست؟[/][=&quot] [/][=&quot]معاويه![/][=&quot] [/]
[=&quot]پدر، تو که هميشه از او تعريف مي‏کردي؟[/]
[=&quot]پسرم! آري پس چه شده است؟[/]
[=&quot]پسرم امشب من و او جلسه‏اي خصوصي داشتيم به او پيشنهاد کردم![/]
[=&quot]اي اميرالمؤمنين!! عمري از تو گذشته و پير شده‏اي اگر عدالت پيشه کني و نسبت به اقوام خود (بني‏هاشم) صله رحم بجاآوري و به آنان توجه کني بهتر است و اين کار تو در تاريخ خواهد ماند و ثوابش در آخرت براي تو و در دنيا مردم از تو به نيکي ياد مي‏کنند از طرفي بني‏هاشم نيز توان مقابله با تو را ندارند؟[/]
[=&quot]معاويه گفت: هرگز، هرگز، کدام نام نيک خواهد ماند؟ ابوبکر به قدرت رسيد و به عدالت رفتار کرد و با مرگش نام او نيز خاموش شد. عمر به قدرت رسيد و با آن همه تلاش همين که مرد نامش فراموش شد ولي يتيم بني‏هاشم روزي 5 بار نامش را با صداي بلند فرياد مي‏کنند: [/]
[=&quot]اشهد ان محمدا رسول‏الله (ص) اي بي‏پدر کدام عمل و کدام نام بعد از نام يتيم بني‏هاشم خواهد ماند!! نه به خدا قسم تا نام اين مرد را دفن نکنم بطوري که هرگز نامش را نبرند امکان ندارد آرام گيرم؟![/][=&quot] [/]

[=&quot]علی رغم تلاش بسیاری برای کشاندن پای ابن سباء به درگیرهای سیاسی عصر امام علی(ع)، چرا معاويه از ابن سبا نامي نبرده است ؟[/]
[=&quot] فرض کنيد ام المؤمنين به علت ‏بي‏اطلاعي از دسيسه‏هاي ابن سبا از او سخني به ميان نياورده است، چرا معاويه نامي از وي نبرده است؟ روايتي که داستان ابن سبا را باز مي‏گويد، يادآوري مي‏کند که او به شام رفت و ابوذر را بر ضد معاويه و عثمان شوراند. ابن سبا با عقايد ويرانگر خود به دو مرد ديگر از اصحاب پيامبر حرفهايي مي‏زند آن دو تن عبارتند از ابو درداء و عبادة بن صامت. همين عباده به حرف او اعتراض کرد و او را گرفت و نزد معاويه آورد و به او خبر داد که ابن سبا همان کسي است که ابوذر را بر ضد معاويه شورانده است. و معاويه هم ابن سبا را از شام اخراج کرد و او سپس به مصر رفت، و عبد الله بن ابي سرح که از طرف عثمان استاندار مصر بود، از تصميم ابن سبا آگاه شد. البته معاويه پولهاي زيادي، به هر کسي که امام را مذمت مي‏کرد و يا براي او و پيروانش عيبي مي‏تراشيد، مي‏پرداخت. او کسي است که دستور داد امام (ع) را درروي منبرهاي مسلمانان در نمازي جمعه- پس از اين که امام به شهادت رسيد- دشنام دهند. حال اگر افسانه ابن سبا پرتوي از وجود مي‏داشت، هر آينه معاويه از آن، نهايت ‏بهره را مي‏گرفت و با هر دو دست ‏خود بدان چنگ مي‏زد و حتي يک روز از بردن نام او غفلت نمي‏ورزيد. [/]
[=&quot]با همه اينها، تاريخ متذکر نيست که معاويه و يا کسي از استاندارانش، کلمه‏اي در زمينه کار ابن سبا به زبان آورده باشد. تاريخ تعدادي از نامه‏هاي معاويه را ضبط کرده است که معاويه در آن نامه‏ها به امام هدايت- علي (ع) - هر تهمت‏ بيهوده‏اي که مي‏توانسته زده است. موضوع اصلي در نامه‏هايش به امام (ع) اين بوده است که او به قاتلان و حمله کنندگان به عثمان پناه داده است. با همه اينها، در هيچ يک از آن نامه‏ها يادآور نشده است که قاتلان عثمان رابطه‏اي با فرد تازه وارد به اسلام داشته‏اند. اگر براي افسانه سبايي کمترين واقعيتي بود، اين نام در طول مدت حکومت معاويه و امويان، به قلم و زبان او و پيروانش جاري شده بود. حقيقت اين است که ابن سبا خطري براي وحدت مسلمانان و يا علت تفرقه وحدت آنان نبوده است، زيرا ابن سبايي وجود نداشته است. آري، از بزرگترين عوامل تفرقه کلمه مسلمانها و گسترش دشمني ميان آنان سيف بن عمر بود، مردي که وجود عبد الله بن سبا و افسانه عداوت او را اختراع کرد. دروغي که سيف بن عمر ساخت و طبري آن را پذيرفت و پرداخت و ميان مسلمانان نشر داد و کينه و دشمني و تفرقه‏اي به وجود آورد که از زمان سيف تاکنون، مسلمانان را به دو گروه جدا از هم تقسيم کرده است. هرگز قيام بر ضد عثمان و جنگ بصره، نتيجه توطئه ابن سبا نبوده است. آري، قيام بر ضد عثمان نتيجه تحريک ام المؤمنين، طلحه و زبير بر ضد خليفه و هم ناشي از تجاوز شخص خليفه از روش پيامبر (ص) و سيره شيخين و زير پا گذاشتن قوانين عدالت اسلامي، به دست امويان بوده است. جنگ بصره نتيجه تصميم رهبران سه گانه: ام المؤمنين، طلحه، و زبير بود که مي‏خواستند با زور، قدرت را از دست امام هدايت، علي بن ابي طالب عليه السلام، بگيرند.[/]

[=&quot]معاويه به قدری با امام علی علیه السلام دشمنی می ورزید که از سر دشمني با علي از گفتن لبيک اللهم لبيک خودداري مي کرد.[/]
[=&quot] نسايي در " سنن " و بيهقي در " السنن الکبري " از طريق سعيد بن جبير اين روايت را ثبت کرده است: ابن عباس در عرفه بود. از من پرسيد: سعيد! چرا نمي شنوم که مردم لبيک اللهم لبيک بگويند؟ گفتم: از معاويه مي ترسند. ابن عباس از چادرش بيرون آمده گفت: لبيک اللهم لبيک گرچه معاويه بدش بيايد خدايا! اينها را لعنت کن زيرا از سر دشمني با علي سنت پيامبر (ص) را ترک کرده اند[/]
[=&quot]" سندي" در شرحي برسنن نسايي در شرح " ازسردشمني با علي " مي گويد: يعني به خاطر دشمني ئي که باوي داشتند چون وي‏پابند به سنن و رويه پيامبر (ص) بودآنها از سردشمني باوي سنن را ترک مي کردند و بجا نمي آوردند. [/]
[=&quot]در کتاب " کنزالعمال " اين سخن ابن عباس بنقل از ابن جرير طبري آمده است که گفت: خدا فلان شخص را لعنت کند که از گفتن لبيک‏اللهم لبيک در اين روز- يعني روز عرفه- منع مي کرد، زيرا علي درآن روز لبيک مي گفت. [/]
[=&quot]احمد حنبل در" مسند " به‏اين عبارت ثبت کرده که سعيد بن جبير مي گويد: در عرفه نزد ابن عباس رفتم، داشت انار مي خورد، گفت پيامبر خدا(ص) در عرفه افطار کرد و ام الفضل برايش شير فرستاد و نوشيدش. و افزود: خدا فلان شخص را لعنت کند تعمدا عظيم ترين روزهاي حج را هدف قرار داده آراستگي و شکوهش را از بين بردند و مايه آراستگي و شکوه حج گفتن لبيک اللهم لبيک است. اين را مولف " کنزالعمال " از قول ابن جرير طبري نقل ‏کرده است. در تاريخ ابن کثيراين روايت از طريق صحيح از سفيان از حبيب از سعيد از ابن عباس آمده که ابن عباس نام معاويه را برد و به شدت به او حمله کرد و گفت که او شب عرفه اي لبيک اللهم لبيک گفت، اما وقتي اطلاع يافت که علي شب عرفه لبيک مي گفته آن را ترک کرد. ابن حزم در " المحلي " مي نويسد: " معاويه از اينکار منع مي کرد "[/]

[=&quot]آن جماعت رويه پيامبر (ص) را چنين مي دانند که بايد تا به هنگام رمي جمره درعقبه به‏گفتن لبيک اللهم لبيک ادامه داد فقط اختلافشان در اين است که تا ابتداي رمي جمره بايد چنين کرد يا تا انتهاي آن. اينک رواياتي که دراين مورد دارند:[/]
[=&quot]فضل مي گويد: همراه پيامبر (ص) از عرفات براه افتادم، همچنان لبيک مي گفت تارمي جمره عقبه، و با پرتاب هر ريگي تکبير ميگفت و با پرتاب آخرين ريگ به گفتن لبيک پايان داد. با به عبارت ديگري:... همچنان لبيک اللهم لبيک مي گفت تا رسيد به جمره. [/]
[=&quot]جابربن عبدالله و اسامه وابن‏عباس مي گويد " پيامبر خدا (ص) پيوسته‏ لبيگ مي گفت و تا رمي جمره عقبه از گفتنش دست نمي کشيد ". [/]
[=&quot]پ[/][=&quot]عبدالرحمن بن يزيد مي گويد: عبدالله بن مسعود گفت. به او گفتند: اين چيست؟!- يا بعبارتي که مسلم ثبت کرده گفتند: اين بيابانگرد است!- وي گفت: مردم مگر فراموش کرده انديامگر گمراه گشته اند! من از آن که سوره بقره بر وي نازل گشته شنيدم که ‏دراين مکان مي گفت: لبيک اللهم لبيک[/]
[=&quot] کريب آزاد شده ابن عباس مي گويد: ميمونه ام المومنين هنگام رمي جمره لبيک گفت[/]
[=&quot] ابن عباس مي گويد: به‏هنگام رمي جمره لبيک بگو[/]
[=&quot]ابن عباس مي گويد: خودم شنيدم که عمر فرداي مزدلفه لبيک مي گفت[/]
[=&quot] همچنين از ابن عباس روايت شده که " ديدم عمربن خطاب در حال رمي جمره عقبه، بانگ ذکربرداشته است. پرسيدم: اي اميرالمومنين! چرا چنين ميگويي گفت:مگر مناسک خويش بپايان رسانده ايم![/]
[=&quot]هم ابن عباس مي گويد: با عمر يازده بار به حج رفتم وبه هنگام رمي جمره لبيک ميگفت[/]
[=&quot]باز از ابن عباس روايت شده که " لبيک گفتن شعار حج است. بنابراين چون حاجي گشتي لبيک ‏بگو تا بگاه احرام فرو گذاشتن و هنگامش وقتي است که به جمره عقبه سنگ‏پرتاب کني "[/]
[=&quot] ابن مسعود ميگويد: حاجي تارمي جمره عقبه را انجام نداده نبايد[/][=&quot]از لبيک گفتن دست‏بکشد. [/]
[=&quot]اسود بن يزيد مي گويد که ديده است عمربن خطاب در عرفه لبيک مي‏گويد. [/]
[=&quot]ابن ابي شيبه اين روايت را از عکرمه ثبت کرده که " پيامبر خدا (ص) تا رمي جمره لا اله الا الله مي گفت و نيز ابوبکر و عمر[/]
[=&quot]انس بن مالک‏ در جوابي که درباره لبيک گفتن روز عرفه داده مي گويد: اين راه را همراه پيامبر (ص) و يارانش رفته ام، بعضي از ماتکبير مي گفتند و برخي لااله‏الا الله، و هيج يک به کار ديگري ايراد نمي گرفت. [/]
[=&quot] درباره عايشه روايتي هست که مي گويد پس از عرفه لبيک مي گفته است. [/]
[=&quot] عبدالرحمن اسود مي گويد: پدرم روز عرفه به ابن‏زبير گفت: چرا لبيک نميگويي؟ عمر را ديدم که در چنين موقعيتي لبيک ميگفت. در نتيجه، ابن زبير شروع کرد به لبيک گفتن. [/]
[=&quot] درباره مولاي متقيان اميرالمومنين روايتي هست که مي گويد حضرتش تا رمي جمره عقبه را به انجام مي رسانيد لبيک ميگفت[/]
[=&quot]درباره حضرتش همچنين اين روايت هست که در حج و روز عرفه تا غروب آفتاب لبيک ميگفت. [/]
[=&quot]عکرمه ميگويد: همراه حسين بن علي- عليهماالسلام- بودم همچنان[/][=&quot] لبيک مي گفت تا رمي جمره عقبه. [/]

[=&quot]سنتي که آن جماعت درباره اش اتفاق دارند و فقيهان و مفتيان برآن صحه گذاشته اند چنين است. ابن حزم در" المحلي " مي نويسد: " از لبيک گفتن تا پرتاب آخرين ريگ جمره عقبه نبايد دست کشيد. مالک گفته است چون به عرفه‏روانه شوي لبيک گفتن تمام مي شود ". آنگاه دلايل مالک را رد کرده بي اعتبارمي شمارد. ليکن نظر مالک را کمي بيشتر ملاحظه کرديد و ديديد برخلاف آن است که ابن حزم گفته و به وي نسبت داده است. و در جاي ديگر کتابش مي نويسد: " دست از لبيک گفتن نمي کشد تا رمي جمره، و اين عقيده ابوحنيفه و شافعي و احمد حنبل واسحاق و ابوسليمان است ". [/]
[=&quot]ملک العلماء در کتاب " بدايع " مي نويسد: " دست از لبيک‏گفتن نبايد بکشيد. و اين نظر عموم علمااست. مالک مي گويد چون به عرفه رود دست از لبيک گفتن برمي دارد، اما درست همان است که عموم علماء گفته اند ".[/][=&quot] ابن حجر در " فتح الباري " مي نويسد: " شافعي و ابوحنيفه و ثوري و احمد حنبل و اسحاق و پيروانشان گفته اند که بايد به لبيک گفتن ادامه داد ". در " نيل الاوطار " آمده که " لبيک گفتن تارمي جمره عقبه ادامه پيدا مي کند. واين عقيده عامه (ي دانشمندان وفقيهان) است ".[/]
[=&quot]اين رويه اي است که معتقدان و متاخران وهمه امت درباره اش همداستان است، ليکن معاويه‏چون با علي عليه السلام دشمن است و مي بيند حضرتش به اين سنت پايبند است‏براي اين که برخلاف وي عمل کند برخلاف سنت عمل ميکند و ثابت مي نمايد دردشمني و مخالفت با مولاي متقيان تاجايي پيش مي رود که سنت و احکام الهي را زير پا مي گذارد و آنچه را مايه آراستگي و شکوه تج است از بين ميبرد. اين نظريه و رويه کسي است که برخي خليفه مسلمانانش شمرده اند و اين[/][=&quot]مقدار بهره منديش از دين و پايبنديش به سنت و رويه پيامبر اکرم (ص)! واي بحال مسلمانان که چنين موجود پليدي بنام خلافت بزور برآنان چيره و مسلط گردد![/]
[=&quot] سعيد بن مسيب ميگويد: " مردي از اهالي شام مردي را با همسر خويش مي بيند و هر دو را ميکشد. معاويه در داوري در کار وي در مي ماند. به ابوموسي اشعري مي نويسد که از علي بن ابيطالب- رضي الله عنه- درباره حکم وي بپرسد. ابو موسي به علي- رضي الله‏عنه- مي گويد[/][=&quot]: معاويه به من نوشته است که وي بپرسد. ابو موسي به علي- رضي الله عنه- مي گويد: معاويه به‏من نوشته است که اين باره از تو بپرسم. علي- رضي الله عنه- مي گويد: اگر چهار شاهد نگذراند بايد طناب برگردنش نهند ".[/]
برگرفته از کتاب الغدیر علامه مرحوم امینی ( قدس سره) با اندکی تلخیص

خب، برای یک جوان غیر شیعه یا یک فرد سنی کافی است که این روایتها را ببیند و باور کند ،البته به شرط آنکه اطلاعات تاریخی و حدیثی او بسیار کم و ناچیز باشد و الا بلافاصله می فهمد که این روایتهای فضیلت ساز برای معاویه همه گی دروغین هستند. از انجاکه معاویه پس از فتح مکه آنهم پس از فرار از مکه و درگیری با پدرش که تو چرا مسلمان شدی فبه سلک مسلمانان اسمی درآمد و قرآن نیز اشاره کرد که مسلمانان بعد از فتح مکه ایمانشان ایمان واقعی نیست، می توان به این دقت رسید که معاویه در این صورت شخصی نیست که قرآن ا و را تایید کند چه برسد که روایتهایی این چنین و پر از فضایل از جانب رسو ل الله،هم درباره اش گفته شده باشد. علاوه بر آن اسلام او در سال هشتم هجری است و تا این زمان افراد مختلفی قران را می نوشتند و اصلا نیازی به کاتب جدید نبود و هرگز معاویه حتی یک خط از قرآن را هم ننوشت. بلکه تمام اینها فضیلت سازی برای او بود. و خود پیامبر (ص) کاتبان مخصوص داشت که از انجمله حضرت علی (ع) بود. معاویه تلاش زیادی کرد که در دوران حکومت برای خود فضیلت سازی کند و به همین علت افرادی را خریده و تشویق به ساختن روایت در فضل خودش نمود. او خود را دایی مومنان خواند در حالی که این لفظ نخستین بار از زبان خود او جاری شد و اگر او دائی مومنان است مادرش ( هند جگر خوار که جگر سیدالشهداء حمزه را درید ) هم مادر بزرگ مومنان است. اگر او دائی مومنان است، یهودیان هم دائی مومنان هستند، چرا که دو تن از زنان پیامبر از یهودیانی بودند که خودشان مسلمان شدند.( جویریه و صفیه ) . معاویه خلافت را به سلطنت تغییر داد و یزید را به گرده مردم سوار کرد ، تا جایی که او علاوه بر قتل پسر پیامبر ( بنابر بر تصریح آیه مباهله) یعنی امام حسین علیه السلام را به قتل رسانده ، مدینه را غارت کرده و خانه کعبه را خراب کرد.

موضوع قفل شده است