جمع بندی حقانیت دین و شبهه انسان شناسی

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
حقانیت دین و شبهه انسان شناسی

سلام

اگر اعتقاد به توحید و دیگر اصول دینی به حق هستند و فطری انسان میباشند..چرا در روانشناسی و انسانشناسی رایج دنیا تعریفی ندارند؟
بعنوان مثال چگونه میتوانیم به جهانیان بگوییم فرد کافر بیمار است؟!
چطور میشه اعتقاد به توحید و معاد را فطری انسان و تضمین سلامت روان او دانست درحالی که عموم مردم تحت تاثیر از فرهنگ و سبک زندگی غیر توحیدی زندگی میکنند و خو هم گرفته اند به آن...
گویی انسان مثل یک نوار خالی است که هر سبک و اعتقادی رو تحت شرایط محیط میتونه در خود ضبط کنه ..و اعتقادات صحیح و سلامت معنوی هیچ مابه ازای عینی در برابر اعتقادات ناصحیح ندارند..
پاسخ این شبهات چیست؟
باتشکر

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد صدیق

[TD][/TD]

[=microsoft sans serif]

الکی;995999 نوشت:
اگر اعتقاد به توحید و دیگر اصول دینی به حق هستند و فطری انسان میباشند..چرا در روانشناسی و انسانشناسی رایج دنیا تعریفی ندارند؟
بعنوان مثال چگونه میتوانیم به جهانیان بگوییم فرد کافر بیمار است؟!

باسلام

علت این امر، تفاوت روشی است که این دو بخصوص در دوره مدرنیسم یافته اند.

توضیح اینکه
مراد از فطری بودن از برخی باورهای دینی همچون اعتقاد به وجود خدا و توحید، آن است که انسان بدون نیاز به اقامه استدلال و بهره گرفتن از علوم حصولی و مقدمات عقلی و تجربی، میتواند نسبت به صحت این امور اذعان داشته باشد.
به عبارت دیگر، راه تصدیق به این امور از طریق علم حضوری و باور درونی است.
اما نه در نفس شناسی سابق و نه در روان شناسی امروزی و نه حتی در انسان شناسی رایج امروز در جهان، از علم حضوری بهره گرفته نمیشود.
در نفس شناسی سابق از یک سری نتایج علوم تجربی آن دوران و یک سری تحلیل عقلی برای شناسایی نفس و قوای آن بهره گرفته میشد.
در روان شناسی امروز نیز از روش تجربی بهره گرفته میشود و نتایج و ازمایشات این دانش، بیشتر از آنکه عقلی باشد، تجربی است و بیش از انکه از علم حضوری بهره گرفته باشد از علوم حصولی استفاده میبرد.
بنابراین، این دو هیچ ملازمه ای با هم ندارند تا صحت یکی مستلزم استفاده از آن در دیگری باشد.

[=microsoft sans serif]

الکی;995999 نوشت:
چطور میشه اعتقاد به توحید و معاد را فطری انسان و تضمین سلامت روان او دانست درحالی که عموم مردم تحت تاثیر از فرهنگ و سبک زندگی غیر توحیدی زندگی میکنند و خو هم گرفته اند به آن...
الکی;995999 نوشت:

گویی انسان مثل یک نوار خالی است که هر سبک و اعتقادی رو تحت شرایط محیط میتونه در خود ضبط کنه ..و اعتقادات صحیح و سلامت معنوی هیچ مابه ازای عینی در برابر اعتقادات ناصحیح ندارند..

در این مورد نیز لازم است توجه کنیم که گاه انسان برای انجام کاری، از عوامل و روش های بدیل و جایگزین بهره میبرد که یا واقعا همان تاثیر عامل اول را دارد یا حداقل تصور میکند به همان اندازه یا حتی بهتر موثر است.
اعتقادات دینی نیز از این قاعده مستثنی نیستند.
انسان مدرن به جهت نوع نگاهی که نسبت به زندگی پیدا کرده است، ایمانش نسبت به اعتقادات دینی سست شده است.
بنابراین واضح است که باید به دنبال راه های جایگزینی برای آن باشد که طبق معیارهایش برایش سنجه پذیر تجربی باشد.
حال، به خاطر موفقیتهایی که در زندگی مادی می یابد و پیشرفتهایی که دارد، یا و اقعا و یا به صورت توهمی، فکر میکند که سلامت روان خود را از این طریق به دست آورده است. در حالیکه اینچنین نیست و توجه دوباره به دین و یا گرایش عمده به معنویتهای نوظهور نشان دهنده نادرستی این تصور بود که دین و توجه به روح و امور ماورای مادی، هیچ ربطی به سلامت روان انسان و زندگی سالم او ندارد.

صدیق;996172 نوشت:
[=microsoft sans serif]
در این مورد نیز لازم است توجه کنیم که گاه انسان برای انجام کاری، از عوامل و روش های بدیل و جایگزین بهره میبرد که یا واقعا همان تاثیر عامل اول را دارد یا حداقل تصور میکند به همان اندازه یا حتی بهتر موثر است.
اعتقادات دینی نیز از این قاعده مستثنی نیستند.
انسان مدرن به جهت نوع نگاهی که نسبت به زندگی پیدا کرده است، ایمانش نسبت به اعتقادات دینی سست شده است.
بنابراین واضح است که باید به دنبال راه های جایگزینی برای آن باشد که طبق معیارهایش برایش سنجه پذیر تجربی باشد.
حال، به خاطر موفقیتهایی که در زندگی مادی می یابد و پیشرفتهایی که دارد، یا و اقعا و یا به صورت توهمی، فکر میکند که سلامت روان خود را از این طریق به دست آورده است. در حالیکه اینچنین نیست و توجه دوباره به دین و یا گرایش عمده به معنویتهای نوظهور نشان دهنده نادرستی این تصور بود که دین و توجه به روح و امور ماورای مادی، هیچ ربطی به سلامت روان انسان و زندگی سالم او ندارد.

سلام و تشکر

سوال اینجاست که چرا مسئله دین و معاد نباید سرنخی در علوم طبیعی داشته باشد
مگر دین نمیگوید آدمی روح دارد
خب این روح را ما کجا اثبات کنیم
چرا علم پزشکی اینو ثابت نکرده تا حجتی باشد بر حرف دین؟
این سوال از این جهت اهمیت دارد که اگر ما سرنخی محسوس و عینی از وعده های دین نداشته باشیم اساسا مرزی بین خرافات و اعتقادات صحیح نخواهیم داشت

چرا که ذهن آدمی این ویژگی را دارد که تحت تاثیر از زمانه و محیط هر باور و نقشی را به خود بگیرد و دلیل هم برایش بتراشد

سلام.وقتتون بخیر.
استادصدیق فرمودند [=Microsoft Sans Serif]مراد از فطری بودن از برخی باورهای دینی همچون اعتقاد به وجود خدا و توحید، آن است که انسان بدون نیاز به اقامه استدلال و بهره گرفتن از علوم حصولی و مقدمات عقلی و تجربی، میتواند نسبت به صحت این امور اذعان داشته باشد .
پس اعتقاد به خدا و یگانه بودن خداامی فطری است و نیازی به استدلال و... نیست درحالی که من با چند نفر برخود داشتم که خدا رو قبول نداشتند و نیاز به دلیل و منطق داشتند بنابراین اینجا ه تناقض وجود میاد بین حرف شما و باور بعضی ها لطفا دراین بار کمی توضیح بدید ممنون میشم.

[=microsoft sans serif]

_gomnam137;996948 نوشت:
استادصدیق فرمودند مراد از فطری بودن از برخی باورهای دینی همچون اعتقاد به وجود خدا و توحید، آن است که انسان بدون نیاز به اقامه استدلال و بهره گرفتن از علوم حصولی و مقدمات عقلی و تجربی، میتواند نسبت به صحت این امور اذعان داشته باشد .
پس اعتقاد به خدا و یگانه بودن خداامی فطری است و نیازی به استدلال و... نیست درحالی که من با چند نفر برخود داشتم که خدا رو قبول نداشتند و نیاز به دلیل و منطق داشتند بنابراین اینجا ه تناقض وجود میاد بین حرف شما و باور بعضی ها لطفا دراین بار کمی توضیح بدید ممنون میشم.

اینکه اعتقاد به خدا امری فطری است، بدین معناست که هر کسی در اعماق قلبش به دنبال موجودی متعالی است که برتر از اوست و کاملتر از او. کسی که بتوان به او تکیه کرد و به او عشق ورزید.
کسی که نیاز انسان را برطرف میکند و خودش نیازی ندارد.
اینها فطری هر انسانی است.
یعنی هر انسانی این واقعیتها را ولو در اعماق وجودش قبول دارد.
ولو به صورت بالفعل این امر فطری به خاطر زندگی در مادیات و غوطه ور شدن در دنیا، با مانع روبرو شده باشد.
این اعتقاد، اعتقاد به موجودی است که انسان هنگامی که کاملا تنها و بی کس میشود و پناهی برای حل مشکلاتش نمی یابد، به او تکیه میکند و ارزوی کمک از او را دارد.

[=microsoft sans serif]

الکی;996891 نوشت:
سوال اینجاست که چرا مسئله دین و معاد نباید سرنخی در علوم طبیعی داشته باشد
مگر دین نمیگوید آدمی روح دارد
خب این روح را ما کجا اثبات کنیم
چرا علم پزشکی اینو ثابت نکرده تا حجتی باشد بر حرف دین؟
این سوال از این جهت اهمیت دارد که اگر ما سرنخی محسوس و عینی از وعده های دین نداشته باشیم اساسا مرزی بین خرافات و اعتقادات صحیح نخواهیم داشت

چون سنخ اینها با هم فرق دارد.
علوم تجربی و طبیعی با پدیده های مادی و تجربه پذیر سروکار دارد.
در حالیکه دیانت در مواردی که تجربه پذیر نیست و نیز خود معاد و روح، از امور غیر مادی هستند.
بنابراین پر واضح هست که با تجربه و علوم طبیعی تجربی نمیتوان در مورد این امور سخن گفت.

سوال: اگر اعتقاد به توحید و دیگر اصول دینی به حق هستند و فطری انسان میباشد، چرا در روان‌شناسی و انسان‌شناسی رایج دنیا تعریفی ندارند؟ به عنوان مثال چگونه میتوانیم به جهانیان بگوییم فرد کافر بیمار است؟! چطور میشود اعتقاد به توحید و معاد را فطری انسان و تضمین سلامت روان او دانست درحالی که عموم مردم تحت تاثیر از فرهنگ و سبک زندگی غیر توحیدی زندگی میکنند و خو هم گرفته اند به آن؟

پاسخ
علت این امر، تفاوت روشی است که این دو بخصوص در دوره مدرنیسم وجود دارد.
توضیح اینکه
مراد از فطری بودن در برخی باورهای دینی همچون اعتقاد به وجود خدا و توحید، آن است که انسان بدون نیاز به اقامه استدلال و بهره گرفتن از علوم حصولی و مقدمات عقلی و تجربی، میتواند نسبت به صحت این امور اذعان داشته باشد.
به عبارت دیگر، راه تصدیق به این امور از طریق علم حضوری و باور درونی است. اما نه در نفس شناسی سابق و نه در روان شناسی امروزی و نه حتی در انسان شناسی رایج امروز در جهان، از علم حضوری بهره گرفته نمیشود.

در نفس شناسی سابق از یک سری نتایج علوم تجربی آن دوران و یک سری تحلیل عقلی برای شناسایی نفس و قوای آن بهره گرفته میشد.
در روان شناسی امروز نیز از روش تجربی بهره گرفته میشود و نتایج و ازمایشات این دانش، بیشتر از آنکه عقلی باشد، تجربی است و بیش از انکه از علم حضوری بهره گرفته باشد از علوم حصولی استفاده میبرد.
بنابراین، این دو هیچ ملازمه ای با هم ندارند تا صحت یکی مستلزم استفاده از آن در دیگری باشد.

از سوی دیگر، گاه انسان برای انجام کاری، از عوامل و روش های بدیل و جایگزین بهره میبرد که یا واقعا همان تاثیر عامل اول را دارد یا حداقل تصور میکند به همان اندازه یا حتی بهتر موثر است.
اعتقادات دینی نیز از این قاعده مستثنی نیستند.
انسان مدرن به جهت نوع نگاهی که نسبت به زندگی پیدا کرده است، ایمانش نسبت به اعتقادات دینی سست شده است.
بنابراین واضح است که باید به دنبال راه های جایگزینی برای آن باشد که طبق معیارهایش برایش سنجه پذیر تجربی باشد.
حال، به خاطر موفقیتهایی که در زندگی مادی می یابد و پیشرفتهایی که دارد، یا و اقعا و یا به صورت توهمی، فکر میکند که سلامت روان خود را از این طریق به دست آورده است. در حالیکه اینچنین نیست و توجه دوباره به دین و یا گرایش عمده به معنویتهای نوظهور نشان دهنده نادرستی این تصور بود که دین و توجه به روح و امور ماورای مادی، هیچ ربطی به سلامت روان انسان و زندگی سالم او ندارد.

موضوع قفل شده است