جمع بندی علت تشکیل خوارج

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
علت تشکیل خوارج

با سلام
بنده در مورد در مسیر یک تحقیق به سوالی در مورد خوارج بر خوردم
اینکه قوم لجوج بعد از خدعه ی شامیان که قرآن را بر نیزه کردند به حضرت امیر فشار آورده که جنگ را تعطیل کند و مالک ابن اشتر نخعی را فرا خواند
انها پس از لجاجت و کم فهمی و البته با تحرکات اشعث ابن قیس کندی ، عبد الله ابن قیس ( ابو موسی اشعری ) را به عنوان نماینده سپاه لشکر حضرت امیر انتخاب کردند
حال سوال من اینجاست
گروهی که ما آنها را خوارج می نامیم که از قبول حکمیت پشیمان شدند و از حضرت امیر خواستند که ازین کار خود توبه کنند
این گروه درست در همان لحظات انتخاب نمایندگان پشیمان شدند؟ و یا بعد از اعلام داوری؟
و منظور از شعار لا حکم الا الله چیست؟
سوال مهم دیگر من این است خوارج خود امیرشان را مجبور به پذیرش حکمیت کردند و بعد از ان به هر دلیلی پشیمان شده و از حضرت امیر خواستند تا از قبول حکمیت
توبه کند در حالی که خود ایشان را مجبور کردند این را چگونه توجیه می کنند و اشتباه خود را گردن حضرت امیر می اندازند؟
من البته کتاب نصر بن مزاحم را نخواندم اما از چیزی که مطالعه کردم به این نتیجه رسیدم که این یک بازی به کارگردانی افرادی چون اشعث ابن قیس و چند تن از منافقان دیگر
برای دشمنی با حضرت امیر و تفرقه افکنی در اسلام بود که گروهی عوام بدون هیچ تفکری نیز ان را شاخه برگ دادند
ممنون از راهنمایی شما

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد ممسوس

[TD][/TD]

با سلام و احترام

گروه خوارج پس از جریان شکست ابوموسی اشعری در جریان حکمیت که وی از عمروعاص گول خورد از کرده خود پشیمان شده اظهار ندامت کردند و توبه کردند و از حضرت علی خواستند توبه کند و گفتند مرتکب گناه کبیره شدی که حضرت این امر را نپذیرفت

اصل قصه تشکیل خوارج از سخنان مایوسانه اشعث بن قیس در لیلة الهریر است. در یکی از شبهایی که جنگ سختی بین یاران حضرت علی و معاویه شکل گرفت افراد زیادی مجروح شدند و همه ناله و فریاد داشتند که ان شب به لیلة الهریر معروف شد در همان شب اشعث برای برخی از افراد قبیله خود از ادامه جنگ و طولانی شدن ان گلایه و شکوه کرد و ابراز نمود که تا کی ماباید با شامیان بجنگیم اگر همه ما فردا کشته شویم چه بر سر زنو فرزندان ما می آید.( منقری وقعه الصفین ص 661) این سخنان به گوش عمروعاص رسید لذا در روزهای بعد که جنگ به نفع حضرت علی رو به اتمام بود سپاه شام با سر نیزه کردن قرانها سپاه حضرت علی را به هم ریختند و گفتند قران بین ما حکم کند حضرت علی هم هر چه نصیحت کرد که انان به قران اعتقاد ندارند و این حقه است انان توجهی نکرده جنگ را متوقف نمودند. معاویه فقط قصد داشت جنگ متوقف شود شاید انها تصور نمیکردند که سپاه حضرت علی تا حکمیت پیش روند اما متاسفانه جهل و نادانی و حماقت و ظاهر بینی و ظاهر نگری عدم امام شناسی انان باعث شد کار سپاه دو طرف به حکمیت کشیده شد. اینجا بود که خود یاران حضرت علی به حضرت پیشنهاد حکمیت دادند این حرف از طرف سپاه معاویه نبود تقریبا در صدر همه این امور و مسائل اشعث نقش اصلی را ایفا مینمود. انها با شعار لاحکم الا لله خواستار حکم شدند لذا بنا شد دو نفر به عنوان حکم و بر طبق قران و سنت پیامبر حکم کنند که تکلیف جامعه اسلامی چه خواهد شد یا باید حضرت علی خلیفه باشد یا معاویه یا عبدالله بن عمر یا حاکم جامعه باید شورایی اداره گردد البته اگر ابوموسی و عمرو عاص طبق قران حکم میکردند که باید همین گونه هم میبود حضرت علی به حکومت ابقا میشد نه معاویه چون او اولا کارگزار شام بود و باید ان را به حاکم اسلامی که حضرت علی بود واگذار میکرد دوما باید طبق بیعت عمومی جامعه که همه مردم ان را پذیرفتند معاویه هم با حضرت بیعت مینمود که این دو امر اتفاق نیفتاد البته با فریب خوردن ابوموسی اشعری
یاران حضرت علی میخواستند مشکلی را حل کنند البته به خیال خودشان ولی مشکل دو چندان شد ان هم با ساده لوحی ابوموسی اشعری

با سلام و احترام
امام منظور خوارج از شعار لا حکم الا لله چه بود؟
شعاري كه خوارج مي دادند اين بود: «لا حكم الا لله» معناي نخستين اين جمله اين است كه: «داوري و فرمان فقط داوري و فرمان خدا» و داوري عمر و عاص و ابوموساي اشعري، داوري باطل و بر ضد داوري خداست و مسلمانان بايد داوري آن دو را قبول نكنند. علي(ع) هم بارها فرمود كه داوري خاص خداست و حكم در همه جا حكم خداست و هيچ حكمي در برابر حكم خدا حرمت ندارد. خوارج پس از چندي از «لا حكم الا لله» معناي ديگري اراده كردند و گفتندكه اصلا هيچ كسي حق حكومت و امارت ندارد و حكم را به معناي امارت و زعامت گرفتند و بر اين پايه نه حكومت علي را قبول كردند و نه حكومت معاويه را و به طور كلي خواستار جامعه بي حكومت شدند. وقتي كه علي(ع) از خوارج شعار «لا حكم الا لله» را شنيد فرمود: «لا حكم الا لله» سخن حقي است ولي آنان از آن باطل اراده مي كنند. ما هم قبول داريم كه «لا حكم الا لله» و فرمان و حكمي جز فرمان و حكم خدا پذيرفته نيست ولي آنان مقصود ديگري از اين جمله دارند. آنان مي گويند: هيچگونه زمامداري، رياست وامامت درست نيست و زمامدار و امير فقط خداست در حالي كه اين سخن درست نيست و هر جامعه اي بايد امام و زمامدار داشته باشد چه امام و زمامدار خوب و چه امام و زمامدار بد (نهج البلاغه دشتي، خطبه 40، ص 92).

از اين سخن امام بر مي آيد كه مراد خوارج از حكم، حكومت، رياست و امارت است و آنان خواستار برچيده شدن تشكيلات حكومتي حضرت علي(ع) و معاويه بودند و اين، كاري نشدني و غيرعقلايي بود. فرمان و حكم و قانون، خاص خداست ولي همان فرمان و حكم را بايد امام و زمامدار اجرا كند وگرنه خداوند كه نمي تواند بر مردم رياست دنيوي داشته باشد. خوارج دست از كار خود بر نداشتند و با علي(ع) درگير شدند و در اين درگيري شكست مفتضحانه اي خوردند. توجه به اين داشته باشيم كه عمر و عاص و ابوموساي اشعري، مي بايستي قرآن را حكم قرار مي دادند و اصل حكم قرآن بود و اگر آنان قرآن را حكم قرار مي دادند، صد در صد علي(ع) به عنوان خليفه مي ماند و معاويه عزل مي شد (نهج البلاغه دشتي، خطبه 125، ص 236)

پس از اینکه قرار شد بین دو گروه پیمان بسته شود و مفادی برای این پیمان در نظر گرفته شد از جمله حکمین از دو طرف معرفی گشت. اینکه ابوموسی اشعری و عمروعاص در دومةالجندل با هم به بحث بنشینند (وقعه صفین ترجمه ص 696)
انان حضرت علی را مجبور کردند تا بر اساس حکمیت عمل کند و حضرت به ناچار پذرفت که از جنگ دست شسته و حکمیت را بپذیرد. زمانی که پیمان بسته شد اشعث ان را برای دو طرف شامیان و عراقیان خواند طرف شامی ان را پذیرفت و به ان رضایت داد اما عراقیان وقتی اشعث پیمان را بر قبیله عنزه از عراقیان خواند دو برادر به نام معدان و جعد فریاد زدند لاحکم الا لله و به لشکر شام حمله ور شدند و نزدیک سراپرده معاویه کشته شدند.اشعث پیمان را بر بنی مراد خواند بزرگ انان صالح بن شقیق از سران بنی مراد فریاد زد لاحکم الا لله و گفت علی علیه السلام نباید داوری را قبول کند. همچنین بنی راسب و بنی تمیم با پیمان مخالفت کرده و لاحکم الا لله سردادند. اشعث به نزد حضرت بازگشت و گفت شامیان پیمان را پذیرفته و عراقیان جز اندکی که مخالف بودند مابقی ان را پذیرفتند

نکته مهم اینجاست که چهار قبیله از جمله بنی مراد و بنی راسب و بنی تمیم و عنزه قبایلی بودند که افرادی از این قبایل مخالف پیمان و حکمیت شدند.
چیزی نگذشت که مردم از هر سو فریاد زدند «حكمى جز خدا را نشايد»، اى على حكم، از ان خداست نه تو ما راضى نيستيم كه مردم را در كار دين خدا به داورى گيرند. خداوند حكم خود را در باره معاويه و يارانش مشخص کرده كه يا كشته شوند يا سر به فرمان ما سپارند. ما آن دم كه به داورى تن داديم، دستخوش لغزش و خطا شديم، پس بازگشتيم و توبه كرديم، اى على تو نيز چون ما باز گرد و همان‏گونه كه ما در برابر خداوند توبه كرديم، توبه كن. وگرنه ما از تو بيزارى مى‏جوييم. على گفت: واى بر شما، آيا پس از اعلام رضايت [و پيمان‏] و عهد باز گرديم؟ مگر نه آنكه خداى تعالى فرموده است: أوْفُوا بِالْعُقُودِ- به قراردادها وفا كنيد
و فرمود:
أَوْفُوا بِعَهْدِ الله اذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الأَيْمانَ بَعدَ تَوْكيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ الله عَلَيكُمْ كَفيلًا انَّ الله يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ.
به اين ترتيب على از پيمان‏شكنى خوددارى كرد و خوارج نيز پذيرفتن داورى را «گمراهى» خواندند و آن را مورد طعن قرار دادند و از على عليه السلام بيزارى جسته و او را مشرک خوانده و على نيز از آنان بيزارى جست. (همان ترجمه 706-710)

[=&quot]همه این مسائل قبل از برپایی جلسه دومةالجندل اتفاق افتاد. در حقیقت زمانی اشعث و یاران حضرت علی پس از اینکه قرانها بر نیزه رفت از حضرت خواستند بین دو گروه پیمان برقرار شود و حکم معین گردد تا قبل از اینکه حرف و سخنی از پیمان به میان بیاید کسی به موضوع لا حم الا لله اشاره نکرده بود اما پس از اینکه حضرت علی را تهدید به قتل نموده و مالک اشتر را از پیشروی به سمت خیمه معاویه بازداشتند و پذیرش حکمیت را به حضرت تحمیل کردند و پیمان نوشته شد در زمان ارئه پیمان و قرائت و خواندن پیمان بر قبایل عراقی برخی افراد از قبایل عنزه بنی مراد بنی تمیم و بنی راسب با استناد به لا حکم الا لله پذیرش پیمان و حکمیت را عمل باطلی قلمداد کرده و از ان پشیمان شدند و از حضرت خواستند شما هم ان را نادیده بگیر و از گناه خود توبه کن که حضرت فرمود من از اول ان را نپذیرفتم شما مرا بر ان مجبور کردید حال که پیمان را پذیرفتیم نمیتوانیم ان را نقض کنیم لذا انان گفتند حضرت علی مشرک است و مرتکب گناه کبیره شده و کافر و مشرک است. این موضوع قبل از شکست ابوموسی اشعری از عمروعاص اتفاق افتاد. [=&quot]

سلام
علت تشکیل خوارج این بود که دانشگاه علمی که همه رشته ها رو درس بدن وجود نداشت مردم از بیکاری دیوونه می شدند میزد به سرشون خل میشدن و برای فرار از حالت جماد عقل مجبور به عربده کشی بودن...مهم نیود با کی بجنگن فقط جنگ بشه حالشون خوب شه بقیه ش مهم نبود!

اینو امام صادق (ع) خوب فهمید و بلافاصله در اولین فرصت برای انواع رشته های ریاضی فیزیک شیمی مکانیک فقه فلسفه و ...کلاس بر قرار کرد

اگر امام علی توی همون 25 سال می اومد توی مدینه دانشگاه میساخت( در حد جندی شاپور مثلا) و از همه نقاط دنیا دانشجو و استاد و محقق و دانشمند دعوت میکرد می اورد اصلا هیچ وقت جنگ نمیشد !...هیچ می دونین چقدر الان صنعت پیشرفته می بود!...دانشمندان اسلام الان بروی اقمار سیارات مشتری و زحل پایگاه ها داشتن و چه بسیار ثروت که از دل کوه کمر اون استخراج میکردن !

نتیجه اینکه:خوارج محصول عدم وجود الکترون در مغز انسان های اون زمان بود!...چون وقتی الکترون نباشه برخوردی صورت نمی گیره و جرقه ای هم بوجو نمیاد توی عقل ادم نور ایجاد نمیشه صاحب بدن در درون ضمیرش چیزی نمی بینه چون تاریک ظلمات هست! کور هست انگار هیچی تشخیص نمیده و در نتیجه راه رو گم میکنه اعصابش بهم میریزه خورد میشه دیوونه میشه کمک میکشه میزنه همه رو میکشه!...داعش همینطوریه دیگه!

حُسنلی کالِفت;994028 نوشت:
نتیجه اینکه:خوارج محصول عدم وجود الکترون در مغز انسان های اون زمان بود!...چون وقتی الکترون نباشه برخوردی صورت نمی گیره و جرقه ای هم بوجو نمیاد توی عقل ادم نور ایجاد نمیشه صاحب بدن در درون ضمیرش چیزی نمی بینه چون تاریک ظلمات هست! کور هست انگار هیچی تشخیص نمیده و در نتیجه راه رو گم میکنه اعصابش بهم میریزه خورد میشه دیوونه میشه کمک میکشه میزنه همه رو میکشه!...داعش همینطوریه دیگه!

تشبیه جالبی بود.

پرسش

آیا خوارج بعد از تعیین حکمیت پشیمان شدند یا بعد از داوری حکمیت؟ آنان پشیمانی خود را چگونه توجیه میکنند؟ منظور از «لاحکم الا لله» چیست؟

پاسخ

پس از اینکه قرآنها بر سر نیزه رفت برخی از یاران حضرت، ایشان را مجبور کردند تا جنگ را متوقف نماید و بر اساس حکمیت عمل کند. حضرت به ناچار پذیرفت که از جنگ دست شسته و حکمیت را بپذیرد. زمانی که پیمان بسته شد "اشعث بن قیس کندی" ان را برای دو طرف "شامیان" و "عراقیان" خواند طرف شامی آن را پذیرفت و به آن رضایت داد. اما وقتی "اشعث" پیمان را بر قبیله "عنزه" از "عراقیان" خواند دو برادر به نام "معدان" و "جعد" فریاد زدند «لاحکم الا لله» و به لشکر "شام" حمله ور شدند و نزدیک خیمه "معاویه" کشته شدند. "اشعث" پیمان را بر "بنی مراد" خواند بزرگ آنان "صالح بن شقیق" از سران بنی مراد فریاد زد «لاحکم الا لله» و گفت علی (علیه السلام) نباید داوری را قبول کند. همچنین "بنی راسب" و "بنی تمیم" با پیمان حکمیت مخالفت کرده و «لاحکم الا لله» سردادند. "اشعث" به نزد حضرت بازگشت و گفت شامیان پیمان را پذیرفته و عراقیان جز اندکی که مخالف بودند مابقی آن را پذیرفتند. (1)
نکته مهم اینجاست که چهار قبیله از جمله "بنی مراد"، "بنی راسب"، "بنی تمیم" و "عنزه" قبایلی بودند که افرادی از این قبایل مخالف پیمان و حکمیت شدند.
چیزی نگذشت که مردم از هر سو فریاد زدند «حكمى جز خدا را نشايد»، اى على (علیه السلام) حكم، از ان خداست نه تو، ما راضى نيستيم كه مردم را در كار دين خدا به داورى گيرند. خداوند حكم خود را درباره "معاويه" و يارانش مشخص کرده كه يا كشته شوند يا سر به فرمان ما سپارند. ما آن دم كه به داورى تن داديم، دستخوش لغزش و خطا شديم، پس بازگشتيم و توبه كرديم، اى على (علیه السلام) تو نيز چون ما باز گرد و همان‏گونه كه ما در برابر خداوند توبه كرديم، توبه كن. وگرنه ما از تو بيزارى مى‏جوييم. على (علیه السلام) گفت: واى بر شما، آيا پس از اعلام رضايت و پيمان و عهد باز گرديم؟ مگر نه آنكه خداى تعالى فرموده است: «أوْفُوا بِالْعُقُودِ» به قراردادها وفا كنيد. (2)
و فرمود:
أَوْفُوا بِعَهْدِ الله اذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الأَيْمانَ بَعدَ تَوْكيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ الله عَلَيكُمْ كَفيلًا انَّ الله يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ. (3)
به اين ترتيب على (علیه السلام) از پيمان‏شكنى خوددارى كرد و خوارج نيز پذيرفتن داورى را «گمراهى» خواندند و آن را مورد طعن قرار دادند و از على (عليه السلام) بيزارى جسته و او را مشرک خوانده و على (علیه السلام) نيز از آنان بيزارى جست. (4)
همه این مسائل قبل از برپایی جلسه "دومةالجندل" بین "عمرو عاص" و "ابوموسی اشعری" اتفاق افتاد. توجیه "خوارج" این بود که ما اشتباه کردیم لذا توبه میکنیم.
اما شعار «لاحکم الا لله»
شعاري كه "خوارج" مي دادند اين بود: «لا حكم الا لله» معناي نخستين اين جمله اين است كه: «داوري و فرمان فقط داوري و فرمان خداست» و داوري "عمر و عاص" و "ابوموسي اشعري"، داوري باطل و بر ضد داوري خداست و مسلمانان بايد داوري آن دو را قبول نكنند. علي(علیه السلام) هم بارها فرمود كه داوري خاص خداست و حكم در همه جا حكم خداست و هيچ حكمي در برابر حكم خدا حرمت ندارد. "خوارج" پس از چندي از «لا حكم الا لله» معناي ديگري اراده كردند و گفتندكه اصلا هيچ كسي حق حكومت و امارت ندارد و حكم را به معناي امارت و زعامت گرفتند و بر اين پايه نه حكومت حضرت علي ( علیه السلام) را قبول كردند و نه حكومت "معاويه" را و به طور كلي خواستار جامعه بي حكومت شدند. وقتي كه علي(علیه السلام) از خوارج شعار «لا حكم الا لله» را شنيد فرمود: «لا حكم الا لله» سخن حقي است ولي آنان از آن باطل اراده مي كنند. ما هم قبول داريم كه «لا حكم الا لله» و فرمان و حكمي جز فرمان و حكم خدا پذيرفته نيست ولي آنان مقصود ديگري از اين جمله دارند. آنان مي گويند: هيچگونه زمامداري، رياست وامامت درست نيست و زمامدار و امير فقط خداست در حالي كه اين سخن درست نيست و هر جامعه اي بايد امام و زمامدار داشته باشد چه امام و زمامدار خوب و چه امام و زمامدار بد (5)
از اين سخن امام بر مي آيد كه مراد "خوارج" از حكم، حكومت، رياست و امارت است و آنان خواستار برچيده شدن تشكيلات حكومتي حضرت علي(علیه السلام) و "معاويه" بودند و اين، كاري نشدني و غيرعقلايي بود. فرمان و حكم و قانون، خاص خداست ولي همان فرمان و حكم را بايد امام و زمامدار اجرا كند وگرنه خداوند كه نمي تواند بر مردم رياست دنيوي داشته باشد. "خوارج" دست از كار خود بر نداشتند و با علي(علیه السلام) درگير شدند و در اين درگيري شكست مفتضحانه اي خوردند. (6)

پی نوشتها:
1. مزاحم منقری، وقعة الصفین، ترجمه، ص 706-710
2. مائده 15
3. نحل 91
4. وقعة الصفین همان
5. دشتی ، نهج البلاغه، خطبه 40، ص 92
6. همان خطبه 125، ص 236

موضوع قفل شده است