جمع بندی دچار مالیخولیا شده ام

تب‌های اولیه

13 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
دچار مالیخولیا شده ام

سلام و عرض ادب/ من دوسال هست که دچار مالیخولیا شدم/ علایمش تفکرات وسواس گونه به این صورت که به اسلام کافر بشم یا تفکرات مربوط به اعمال خشم و عصبانیت شدید....یا تفکرات مسایل جنسی/ من اهل نماز اول وقت و نماز شب و قران هستم و خیلی وقته سعی میکنم گناهان کبیره انجام ندهم و خیلی هم موفق بوده ام / ولی این مالیخولیا منو اذیت میکنه / ترس و وحشت بدون دلیل دارم/ علاقه ی شدید به تنها بودن تو اتاقم دارم / گاهی وقتها احساس میکنم کسی دستم رو لمس یا (مسّ) کرد .....هرکاری میکنم از قران و دعا خوب خوب نمیشم البته قبلا ها خیلی بدتر و وحشتناک تر بود ...........من فردی با اعتماد به نفس و بسیار جسور بودم الان ولی بد جور بهم ریختم/ ما تو فامیل جادوگر هم داریم که دیگه برا همه اشکار شده یعنی جادوگر بودنشون چیز پنهانی نیست تابلو هست..........اونها حسادت مارو دارن و مادرم میگه از اولش همیشه خواستار نابودی ما بودن ..........راست میگه من عمه ام وقتی به بچش غذا میدادم گفت مراقب باش مو توی غذاش نره چون مو اگه وارد بدن بشه جلوی رشد رو میگیره ........من وقتی به بچگی خودم فکر میکنم وقتی خونه عمه ام بودم برا صبحانه نیمرویی اورده بود که درونش پر از پرزهای فرش بود .........وقتی این دوتا اتفاق رو کنار هم میذارم میبینم اون پرزها بدون دلیل و اتفاقی نبودن !چه کنم؟

برچسب: 

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد باور

با سلام و احترام
نوشته اید که افکار مزاحم دارید و در کنار آن مراودات اجتماعی تان کم شده است و میل به تنهایی پیدا کرده اید و دچار اضطراب هستید و منشاش را نمی دانید و همچنین توهم در قوای لامسه دارید و باورهایی درباره افراد که عادی نیستند و همچنین از نظر سابقه دارای وضعیت وخیم تری بوده اید و در کل، کارکردتان دچار اختلال شده است.
چند سوال دارم و بعد از آن ان شاء الله پاسخگو خواهم بود.
1. چه مدت است که احساس لمس شدن دستتان را دارید؟ کمی بیشتر درباره لمس دستتان توضیح دهید.
2. آیا گاهی صداهای می شنوید که دیگران از آن ابراز بی اطلاعی بکنند یا چیزهایی به چشمتان می آید؟
3. آیا می توانید درباره مطلب آخرتان در مورد عمه تان بیشتر توضیح دهید و درباره ارتباط دو اتفاق روشن تر صحبت کنید؟
4. آیا دچار احساس بی ارادگی یا افت بیان هیجانی (در ابراز علاقه یا ابراز ناراحتی هیجان کمتری داشته باشید) شده اید؟
5. گفتید که قبلا وضعیت وخیم تر بود، بیشتر توضیح می دهید؟
6. درباره افکار مزاحمتان بیشتر بگویید، همچنین درباره هراسهایتان توضیح دهید که در چه موضوعاتی است.

سعی کنید با تفصیل درباره هر یک از سوالات پاسخ دهید

1-من قبل از اینکه دچار این مشکل بشم هم احساس مس شدن داشتم یعنی قبل از 2 سال پیش میشه......احساس میکنم یکی دستمو لمس کرد فقط در همین حد2-نخیر3-خب اون پرزهارو ریخته بود تو غذا که من بخورم مریض بشم ...بدبخت بشم تا اونها دلشون خنک بشه4-بله در معاشرت با دیگران دچار کندی روانی حرکتی میشم میرم تو فکر و خیالاتی میشم خیالات فاسد به ذهنم میاد......من یه مدت هم میخواستم گریه کنم ولی نمیتونستم ....در ضمن این اواخر همدچار شکست عشقی بزرگ شدم که حالا شکستش به کنار ولی مایه ی بی ابرویی و رسوایی من شد....تو دانشگاه به من برچسب زدن5-بله قبلا اونقدر ترس و وحشتم زیاد بود که حتی نمیتونستم کنار محارم خودمم بنشینم6-هراس من روی موارد جنسی هست همیشه میترسم مورد سو استفاده قرار بگیرم و یا اینکه بدبینی بسیار شدیدی نسبت به دیگران دارم .....یا مثلا تصوراتی در مورد بد شکلی بدنم دارممن تونستم تا حدودی از طریق طب سنتی جلوی پیشرفت این بیماری رو بگیرم .....حتی خیلی بهتر از قبل شدم ولی انچه که منو اذیت میکنه اینه که چطوری باید جادو و جنبل رو مهار کرد؟؟؟من اهل نمار اول وقت و نماز شب و قران هستم و دعا های زیادی رو با خودم نگه میدارم ولی ....

حتی این اواخر دیگران هم متوجه این رفتارهای من میشن و فکر میکنن که عمدی هست .........چندین بار پسرا پشت سرم این صدارو دراوردن به علامت تاسف و شرم : نچ نچ نچ !!!فکر میکنن من بی حیا هستم من ظاهرم شبیه دیوونه ها نیست ولی مغزم مشکل پیدا کرده دست خودم نیست ......من همیشه میترسم مردم فکر کنن من دختر بدی هستم .....ولی با این وضعیت دیگه مطمعن میشن که من دختر نابکاری هستم.....علایمی دیگری هم دارم مثل کاهش اعتماد به نفس تا حد زیاد.....غم و اندوه .......عدم تمرکز......وسواس.........وقتی مغزم به یکی گیر میده دیگه ول کن نیست /دلم میخواد از طریق طب سنتی مداوا بشم چون واقعا بهش اعتقاد دارم ولی در این زمینه دکتر نمیشناسم

اغاثاذیمون;990205 نوشت:
سلام و عرض ادب/ من دوسال هست که دچار مالیخولیا شدم/ علایمش تفکرات وسواس گونه به این صورت که به اسلام کافر بشم یا تفکرات مربوط به اعمال خشم و عصبانیت شدید....یا تفکرات مسایل جنسی/ من اهل نماز اول وقت و نماز شب و قران هستم و خیلی وقته سعی میکنم گناهان کبیره انجام ندهم و خیلی هم موفق بوده ام / ولی این مالیخولیا منو اذیت میکنه / ترس و وحشت بدون دلیل دارم/ علاقه ی شدید به تنها بودن تو اتاقم دارم / گاهی وقتها احساس میکنم کسی دستم رو لمس یا (مسّ) کرد .....هرکاری میکنم از قران و دعا خوب خوب نمیشم البته قبلا ها خیلی بدتر و وحشتناک تر بود ...........من فردی با اعتماد به نفس و بسیار جسور بودم الان ولی بد جور بهم ریختم/ ما تو فامیل جادوگر هم داریم که دیگه برا همه اشکار شده یعنی جادوگر بودنشون چیز پنهانی نیست تابلو هست..........اونها حسادت مارو دارن و مادرم میگه از اولش همیشه خواستار نابودی ما بودن ..........راست میگه من عمه ام وقتی به بچش غذا میدادم گفت مراقب باش مو توی غذاش نره چون مو اگه وارد بدن بشه جلوی رشد رو میگیره ........من وقتی به بچگی خودم فکر میکنم وقتی خونه عمه ام بودم برا صبحانه نیمرویی اورده بود که درونش پر از پرزهای فرش بود .........وقتی این دوتا اتفاق رو کنار هم میذارم میبینم اون پرزها بدون دلیل و اتفاقی نبودن !چه کنم؟

سلام و عرض ادب و احترام

عقیده بنده این است که جادو و این گونه مسائل روی افرادی موثر است که اراده مخلوقات خداوند را در عرض اراده خداوند بدانند .

یعنی دچار شرک باشند ( حتی شرک خفی)

یعنی اگر من اعتقاد داشته باشم که اراده خداوند از اراده همه مخلوقات بالاتر است و خداوند جادوگر نیست ! این مسائل روی من اثر نخواهد کرد

شاید گاهی به من صدمه ای برسد ، اما آن را به پای جزای رفتار های اشتباه خویش می نویسم ، نه به پای سحر و جادو !

در واقع این تفکرات ماست که به دنیای ما معنا می بخشد

می توانیم این مشکلات را نشانه ای از طرف خدا برای اصلاح رفتار و افکار خود ببینیم

یا غیر خدا را دارای اراده ای در عرض اراده خداوند !

اغاثاذیمون;990542 نوشت:
دلم میخواد از طریق طب سنتی مداوا بشم چون واقعا بهش اعتقاد دارم ولی در این زمینه دکتر نمیشناسم

سلام
در رابطه با طب سنتی
ساکن تهرانید؟یا می تونید بیاید تهران؟
اگه می تونید
02166920128
این شماره مطب دکتر روازاده هست که باید وقت قبلی بگیرید.تو جمهوریِ

اینم بگم خودشون فقط سرطانی ها رو نگاه می کنند
بیمارای دیگه رو یه اقایی(سعادتی بود یا سعادت مندی بود...فامیلیش یادم نیست) نگاه می کنند

اونایی که تو مطب بودند
خیلیاشون راضی بودند...
ان شاء الله که بهتر بشید

یا صاحب الزمان(عج)
یا علی مدد

به نظر بنده شما نیازمند یک مصاحبه بالینی هستید تا مشخص شود که میزان مشکلاتتان و شدت آن چقدر است. امروزه روشهای خوبی برای تشخیص و درمان چنین مسائلی وجود دارد حداقل کاری که باید بکنید رفتن پیش یک روانشناس و تلاش برای تشخیص درست مشکلتان است. اینکه اعتقاد به طب سنتی دارید نمی توانم درباره آن نظر دهم چون اطلاعات زیادی درباره آن ندارم و نمی دانم چه کارهایی می توانند برای مشکلات روحی انجام دهند و اصلا طبقه بندی مشکلات در این طب معنا دارد یا همه موارد را با دو سه برچسب کلی مورد درمان قرار می دهند؟ لذا نمی دانم توصیه به طب سنتی درست است یا نه. اما با توجه به حدسهایی که درباره مشکلتان زدم در روانشناسی و روانپزشکی راههای درمانی برای کاهش مشکلتان وجود دارد که قدم اول یک مصاحبه بالینی استاندارد است. یک روانشناس مجرب پیدا کنید و به او مراجعه کنید و بعد از جلسه با او تصمیم بگیرید از چه طریقی به هدفتان که سلامتی است برسید.

باور;990464 نوشت:
آیا دچار احساس بی ارادگی یا افت بیان هیجانی (در ابراز علاقه یا ابراز ناراحتی هیجان کمتری داشته باشید) شده اید؟

سلام استاد باور ...
من این متنتون رو خوندم و احساس میکنم خیلی خیلی این مشگل رو دارم ....

احساس بی ارادگی ندارم ...
ولی به شدت افت بیان هیجاناتم رو دارم ؛
مثلا برخی از زمانها به خوبی و شیوایی میتونم در مورد احساساتم صحبت کنم ؛
ولی خیلی موقع ها ...

اصلا نمیتونم صحبت کنم ؛ نمیتونم کلمات خوبی رو انتخاب کنم ؛ نمیتونم هیجانات خودم رو در غالب کلمات بیان کنم و غالبا کلمات نادرستی رو انتخاب میکنم ؛

من مادرم ترک زبان بودش ...
و اون هم همینجوری بود ... برخی موقع ها برای سادگی ... جملات رو خلاصه میکرد و برخی موقع ها فقط به این فکر میکرد که منظور رو برسونه و من بارها بهش میگفتم که روی سخن گفتنش بیشتر توجه کنه و عجله نکنه ...

ولی الان خودم دقیقا همونجوری شدم ... وقتی میخوام منظورم رو با کلمات عنوان کنم ناگهان کلمات نامربوط همینجوری از زبانم بیرون میپرند ... که تنها منظور رو رسونده باشم .

یک مثال براتون میزنم .
یکی از دوستام با ماشینش اومده بود جلویه خونه ما و داشت از درون ماشین چیزی رو ازم میپرسید ... قاعدتا باید پیاده میشد و با هم حال و احوال پرسی میکردیم و بعدش شروع به سوال کردن میکرد ...

ولی من به جای اینکه همین کلمات رو به ایشون بگم ... ناگهان از دهانم پرید و بهشون گفتم ... " یه دقیقه بیا زمین تا برات توضیح بدم " بعدش اینقدر از خودم بدم اومد که نگو ...

امکانش هست که به من هم کمک کنین ...

مبنای 2;990906 نوشت:
سلام استاد باور ...
من این متنتون رو خوندم و احساس میکنم خیلی خیلی این مشگل رو دارم ....

احساس بی ارادگی ندارم ...
ولی به شدت افت بیان هیجاناتم رو دارم ؛
مثلا برخی از زمانها به خوبی و شیوایی میتونم در مورد احساساتم صحبت کنم ؛
ولی خیلی موقع ها ...

اصلا نمیتونم صحبت کنم ؛ نمیتونم کلمات خوبی رو انتخاب کنم ؛ نمیتونم هیجانات خودم رو در غالب کلمات بیان کنم و غالبا کلمات نادرستی رو انتخاب میکنم ؛

من مادرم ترک زبان بودش ...
و اون هم همینجوری بود ... برخی موقع ها برای سادگی ... جملات رو خلاصه میکرد و برخی موقع ها فقط به این فکر میکرد که منظور رو برسونه و من بارها بهش میگفتم که روی سخن گفتنش بیشتر توجه کنه و عجله نکنه ...

ولی الان خودم دقیقا همونجوری شدم ... وقتی میخوام منظورم رو با کلمات عنوان کنم ناگهان کلمات نامربوط همینجوری از زبانم بیرون میپرند ... که تنها منظور رو رسونده باشم .

یک مثال براتون میزنم .
یکی از دوستام با ماشینش اومده بود جلویه خونه ما و داشت از درون ماشین چیزی رو ازم میپرسید ... قاعدتا باید پیاده میشد و با هم حال و احوال پرسی میکردیم و بعدش شروع به سوال کردن میکرد ...

ولی من به جای اینکه همین کلمات رو به ایشون بگم ... ناگهان از دهانم پرید و بهشون گفتم ... " یه دقیقه بیا زمین تا برات توضیح بدم " بعدش اینقدر از خودم بدم اومد که نگو ...

امکانش هست که به من هم کمک کنین ...

سلام

به نظر من این یعنی اینکه تفکراتتون اونقدر قوی شده که کنترلشون یکم مشکل تر شده (به خاطر افزایش خشکی در مغز تخیلات و ....قوی میشن .....حتی اگه خشکی در دماغ هم زیاد بشه بویایی قویتر میشه و حتی زجراور میشه این خاصیت خشکی هست) ..........منم قبلا وقتی ناراحت بودم یا هر فکری که داشتم میتونستم به روی خودم نیارم......ولی الان اصلا نمیشه
کاملا تابلو هست....

سلام.....ممنونم ......ولی من تهران نیستم و برام مقدور نیست بیام تهران ......ولی باز متشکرم از کمکتون ..

مبنای 2;990906 نوشت:
احساس بی ارادگی ندارم ...
ولی به شدت افت بیان هیجاناتم رو دارم ؛
مثلا برخی از زمانها به خوبی و شیوایی میتونم در مورد احساساتم صحبت کنم ؛
ولی خیلی موقع ها ...

افت بیان هیجانی به معنای کمبود واژگان نیست. به نظرم برای شما جای نگرانی نیست.

سوال:
من دوسال هست که دچار مالیخولیا شدم/ علایمش تفکرات وسواس گونه به این صورت که به اسلام کافر بشم یا تفکرات مربوط به اعمال خشم و عصبانیت شدید....یا تفکرات مسایل جنسی / ترس و وحشت بدون دلیل دارم/ علاقه ی شدید به تنها بودن تو اتاقم دارم / گاهی وقتها احساس میکنم کسی دستم رو لمس کرد

پاسخ:
به نظر بنده شما نیازمند یک مصاحبه بالینی هستید تا مشخص شود که میزان مشکلاتتان و شدت آن چقدر است. امروزه روشهای خوبی برای تشخیص و درمان چنین مسائلی وجود دارد حداقل کاری که باید بکنید رفتن پیش یک روانشناس و تلاش برای تشخیص درست مشکلتان است. اینکه اعتقاد به طب سنتی دارید نمی توانم درباره آن نظر دهم چون اطلاعات زیادی درباره آن ندارم و نمی دانم چه کارهایی می توانند برای مشکلات روحی انجام دهند و اصلا طبقه بندی مشکلات در این طب معنا دارد یا همه موارد را با دو سه برچسب کلی مورد درمان قرار می دهند؟ لذا نمی دانم توصیه به طب سنتی درست است یا نه. اما با توجه به حدسهایی که درباره مشکلتان زدم در روانشناسی و روانپزشکی راههای درمانی برای کاهش مشکلتان وجود دارد که قدم اول یک مصاحبه بالینی استاندارد است. یک روانشناس مجرب پیدا کنید و به او مراجعه کنید و بعد از جلسه با او تصمیم بگیرید از چه طریقی به هدفتان که سلامتی است برسید.

موضوع قفل شده است