جمع بندی آیا واجب الوجود ، وجود ندارد؟

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا واجب الوجود ، وجود ندارد؟

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت تمام عزیزان انجمن، ممنون میشم اگر کمکم کنید.
در کتاب "ریشه های چهارگان اصل دلیل کافی" اثر آرتور شوپنهاور ص۱۲، نوشته شده که ارسطو در فصل هفتم از دفتر دوم کتاب "آنالوطیقای دوم" اثبات میکند:
((بودن به ذات تعلق نمیگیرد، چون هستی یک صفت یا ویژگی نیست. ))
فلذا ((هستی هرگز نمیتوان به ذات تعلق بگیرد. ))
شوپنهاور با این روش برهان هستی شناسی را به همراه مفاهیم علت در خود و واجب الوجود مغالطه میداند.
پاسخ به این گفتار چیست؟
آیا واجب الوجود، چیزی که خودش دلیل خود است، نادرست است؟

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد قول سدید

Sapere Aude;989807 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت تمام عزیزان انجمن، ممنون میشم اگر کمکم کنید.
در کتاب "ریشه های چهارگان اصل دلیل کافی" اثر آرتور شوپنهاور ص۱۲، نوشته شده که ارسطو در فصل هفتم از دفتر دوم کتاب "آنالوطیقای دوم" اثبات میکند:
((بودن به ذات تعلق نمیگیرد، چون هستی یک صفت یا ویژگی نیست. ))
فلذا ((هستی هرگز نمیتوان به ذات تعلق بگیرد. ))
شوپنهاور با این روش برهان هستی شناسی را به همراه مفاهیم علت در خود و واجب الوجود مغالطه میداند.
پاسخ به این گفتار چیست؟
آیا واجب الوجود، چیزی که خودش دلیل خود است، نادرست است؟

با سلام و عرض ادب و آرزوي توفيق روزافزون.

پاسخ به این پرسش را در سه مرحله دنبال می کنیم:

مرحله اول: دیدگاه شوپنهاور
شوپنهاور می گوید دکارت مدعایش این بود که نامتناهی بودن خداوند، دلیل منطقی است بر این که خداوند نیازی به علت ندارد. این برهان را برهان وجودی می نامند که از سوی فلاسفه و متالهان دیگر -همچون آنسلم- نیز مطرح شده بود.

شوپنهاور می گوید دکارت متوجه فرق علت و دلیل نشده است. سپس وی به سخن ارسطو اشاره می کند و می گوید ارسطو با این که این استدلال را نشنیده بود اما توانست با فرق نهادن میان تعریف شئ و اثبات وجود شئ، مغالطه و فریب موجود در این استدلال را نشان بدهد. اولی(تعریف شئ) به ما نشان می دهد که آن شئ چه چیزی است؛ و دومی(اثبات وجود شئ) به ما نشان می دهد که آن شئ موجود است.
همچنین ارسطو در جای دیگر می گوید:
Existence never can belong to the essence of a thing
«وجود هرگز نمی تواند بخشی از ماهیت شئ باشد»

در این عبارت، از واژه «belong to» استفاده شده است که به معنای «متعلق بودن به چیزی» یا «بخشی از چیزی بودن» است. در این جا بهتر است «بخشی از چیزی بودن» ترجمه شود. بنابراین، تعریف کردن یک شئ هیچ گاه از وجود شئ خبر نمی دهد؛ و همچنین بالعکس. از این رو، نمی توان از تعریف یک شئ به وجودش پی برد و یا از وجودش به تعریفش رسید.(1)

مرحله دوم: دیدگاه فلاسفه مسلمان
بعد از آن که دیدگاه شوپنهاور را بررسی کردیم، اینک به نظر فلاسفه مسلمان می پردزایم:

1. فلاسفه مسلمان به تمایز وجود و ماهیت، کاملا التفات دارند. مثلا در مباحث مقدماتی فلسفی، برای اثبات اصالت وجود، مفصلا به بررسی تمایز وجود و ماهیت می پردازند. به باور آنها ماهیت شئ به خودی خود، نه وجود دارد و نه عدم؛ بلکه متساوی الطرفین است. وجود مقوله متمایز از ماهیت است و بر ماهیت عارض می شود؛ بلکه به تعبیر فنی (متناسب با اصالت وجود)، ماهیت اصالت ندارد و در ذهن بر وجود عارض می شود. در هر صورت، نه وجود بخشی از ماهیت است و نه ماهیت بخشی از وجود. (2)

2. همچنین در علم منطق، مباحث منطق را بواسطه تمایز تصور و تصدیق، به تعریف و حجت تقسیم می کنند. در تعریف کردن مقومات و لوازم ماهیت شئ را بیان می کنیم اما در حجت، دلایل اثبات و تصدیق به وجود شئ را. همچنین فلاسفه مسلمان التفات دارند که دلیل تصدیق وجود شئ، گاهی همان علت خارجی شئ است و گاهی علت آن شئ نیست بلکه صرفا دلیل و نشانه وجود آن شئ است. مثلا اگر آتش را علت دود بدانیم، با مشاهده آتش، پی می بریم که حرارت نیز موجود است. آتش در اینجا هم دلیل است و هم علت. اما اگر دود را مشاهده کنیم، از آن به وجود آتش پی ببریم. در اینجا دود فقط دلیل اثبات وجود آتش است نه علتش.(3)

3. اما در مورد خداشناسی و برهان وجودی گفتنی است که فلاسفه مسلمان معتقدند که ذات خداوند عین وجود است و اساسا ماهیت ندارد تا مشمول قاعده مذکور گردد. آری، هر جایی ماهیتی در کار باشد، وجود بخشی از آن نیست. اما در مورد واجب الوجود، اساسا ماهیتی متصور نمی شود بلکه وجود عین ذات است؛ یعنی اینطور نیست که در مورد خداوند یک ذاتی باشد که وجود بخشی از آن است، بلکه وجود خود ذات است. به همین جهت، واجب الوجود نسبت به وجود و عدم متساوی الطرفین نیست و لازم و ضروری است که موجود باشد و موجود بماند.

اما آیا این مطلب بدین معنا است که تصور ذات واجب الوجود، مستلزم وجودش است؟ فلاسفه مسلمان معتقدند که اگر این قضیه که «واجب الوجود موجود است» را به صورت حمل اولی (ناظر به مفهوم واجب الوجود نه مصداقش) ببینیم، در این صورت، قضیه ضروری الصدق است؛ اما اثبات نمی کند که واجب الوجود مصداق خارجی هم دارد یا نه. چنانچه که «اسب بالدار بال دارد» به حمل اولی قضیه ضروری الصدق است اما اثبات نمی کند که اسب بالدار مصداق خارجی هم دارد یا نه.

در این راستا، آیت الله جوادی آملی در نقد برهان وجودی به این نکته اشاره می کنند:
اشکال اساسی برهان وجودی، خلط مفهوم و مصداق و یا به دیگر سخن، خلط حمل اولی و حمل شایع است. توضیح مطلب این که مفهوم کمال و مفهوم وجود و مفهوم خدا اعم از این که دارای مصداق باشند یا نباشند، مفهوم خود را دارا هستند و حمل اولی ذاتی این مفاهیم بر خودشان صادق است، اما آنچه که محل بحث است مصداق مفهوم وجود و مفهوم خدا است که این برهان از اثبات آن عاجز است. بنابراین، این برهان ناتمام است.(4)

مرحله سوم: جمع بندی
بنابراین، شوپنهاور برهان وجودی دکارت را مستند به تمایز وجود و ماهیت و یا تمایز علت و دلیل نقد می کند. فلاسفه مسلمان اگرچه به این تمایزات التفات دارند، اما در نقد برهان وجودی از روش دیگری استفاده می کنند. به باور آنها مشکل اساسی برهان، خلط مفهوم و مصداق یا حمل اولی و حمل شایع است.
در واقع، در مورد خداوند، اساسا قاعده ارسطویی (وجود شئ بخشی از ماهیتش نیست) تطبیق نمی یابد چرا که خداوند اساسا ماهیت ندارد. بنابراین، تمایز میان وجود و ماهیت، نمی تواند برهان وجودی را ویران بسازد چرا که اساسا خداوند ماهیت ندارد و کسی نمی گوید وجود خدا بخشی از ماهیتش است.
اما در مورد تمایز علت و دلیل نیز گفتنی است که برای اثبات وجود یک شئ، ما نیازمند دلیل هستیم؛ خواه دلیل منطبق بر علت باشد؛ خواه نباشد. بنابراین، تمایز علت و دلیل نیز تعبیر مناسبی برای نقد برهان وجودی نیست.
لازم به ذکر است که فلاسفه مسلمان برای اثبات وجود خدا از ادله دیگری همچون برهان صدیقین استفاده می کنند که در جای خودش بحث شده است.


پی نوشت:
(1) برای مطالعه بیشتر، رک:
ARTHUR SCHOPENHAUER, TWO ESSAYS BY ARTHUR SCHOPENHAUER (I. ON THE FOURFOLD ROOT OF THE PRINCIPLE OF SUFFICIENT REASON. II. ON THE WILL IN NATURE). LONDON: GEORGE BELL AND SONS, YORK STREET, COVENT GARDEN, 1889, p: 10-13.

(2) برای مطالعه بیشتر، رک: طباطبائی، محمدحسین، نهایه الحکمه، مرحله اول.
(3) برای مطالعه بیشتر، رک: مظفر، محمدرضا، المنطق.
(4) جوادی آملی، عبدالله، تبیین براهین اثبات خدا، انتشارات اسراء، 1388، صص202-204.

بسم الله العلیم الحکیم
سلام و درود بر شما استاد گرامی. فرستاده جناب مطالعه شد و من بینهایت سپاسگزارم. اجرکم عندلله.
تنها سوالی برای من باقی مانده: فرمودید خداوند ماهیت ندارد. آیا این بدلیل لایتناهی بودن خداست؟ یعنی اگر ماهیت برای خداوند متصور شود او را محدود میکند؟

Sapere Aude;990056 نوشت:
بسم الله العلیم الحکیم
سلام و درود بر شما استاد گرامی. فرستاده جناب مطالعه شد و من بینهایت سپاسگزارم. اجرکم عندلله.
تنها سوالی برای من باقی مانده: فرمودید خداوند ماهیت ندارد. آیا این بدلیل لایتناهی بودن خداست؟ یعنی اگر ماهیت برای خداوند متصور شود او را محدود میکند؟

سلام وعرض ادب و تشکر از لطف شما

برای این مطلب می توان به دو دلیل اشاره کرد:

یکی این که خداوند ماهیت ندارد چون ماهیت داشتن مستلزم امکان (متساوی الطرفین نسبت به وجود و عدم) است؛ و فرض این است که خداوند واجب الوجود است.

دوم این که خداوند ماهیت ندارد چون ماهیت داشتن مستلزم محدودیت است. بنابر حکمت صدرائی، ماهیت از حدّ موجودات انتزاع می شود. از آن جایی که خداوند واحب الوجود از جمیع جهات است، پس حدی ندارد و در نتیجه، ماهیت ندارد.

خیلی بابت راهنمایی و زمانی که گذاشتید تشکر میکنم.حقیقتا داشتن راهنما نعمتی بزرگ از جانب خداست. درپناه حق و پیروز باشید.

Sapere Aude;990079 نوشت:
خیلی بابت راهنمایی و زمانی که گذاشتید تشکر میکنم.حقیقتا داشتن راهنما نعمتی بزرگ از جانب خداست. درپناه حق و پیروز باشید.

سلام و عرض ادب و تشکر از لطف شما

در پناه حق تعالی پیروز و موفق باشید.

برادرتان را از دعای خیرتان محروم نفرمایید.

پرسش:
ممنون میشم اگر کمکم کنید. در کتاب "ریشه های چهارگان اصل دلیل کافی" اثر آرتور شوپنهاور ص۱۲، نوشته شده که ارسطو در فصل هفتم از دفتر دوم کتاب "آنالوطیقای دوم" اثبات میکند: «بودن به ذات تعلق نمیگیرد، چون هستی یک صفت یا ویژگی نیست». فلذا «هستی هرگز نمیتوان به ذات تعلق بگیرد». شوپنهاور با این روش برهان هستی شناسی را به همراه مفاهیم علت در خود و واجب الوجود مغالطه میداند. پاسخ به این گفتار چیست؟ آیا واجب الوجود، چیزی که خودش دلیل خود است، نادرست است؟

پاسخ:
پاسخ به این پرسش را در سه مرحله دنبال می کنیم:

مرحله اول: دیدگاه شوپنهاور
شوپنهاور می گوید دکارت مدعایش این بود که نامتناهی بودن خداوند، دلیل منطقی است بر این که خداوند نیازی به علت ندارد. این برهان را برهان وجودی می نامند که از سوی فلاسفه و متالهان دیگر -همچون آنسلم- نیز مطرح شده بود.

شوپنهاور می گوید دکارت متوجه فرق علت و دلیل نشده است. سپس وی به سخن ارسطو اشاره می کند و می گوید ارسطو با این که این استدلال را نشنیده بود اما توانست با فرق نهادن میان تعریف شئ و اثبات وجود شئ، مغالطه و فریب موجود در این استدلال را نشان بدهد. اولی(تعریف شئ) به ما نشان می دهد که آن شئ چه چیزی است؛ و دومی(اثبات وجود شئ) به ما نشان می دهد که آن شئ موجود است.
همچنین ارسطو در جای دیگر می گوید:
Existence never can belong to the essence of a thing
«وجود هرگز نمی تواند بخشی از ماهیت شئ باشد»

در این عبارت، از واژه «belong to» استفاده شده است که به معنای «متعلق بودن به چیزی» یا «بخشی از چیزی بودن» است. در این جا بهتر است «بخشی از چیزی بودن» ترجمه شود. بنابراین، تعریف کردن یک شئ هیچ گاه از وجود شئ خبر نمی دهد؛ و همچنین بالعکس. از این رو، نمی توان از تعریف یک شئ به وجودش پی برد و یا از وجودش به تعریفش رسید.(1)

مرحله دوم: دیدگاه فلاسفه مسلمان
بعد از آن که دیدگاه شوپنهاور را بررسی کردیم، اینک به نظر فلاسفه مسلمان می پردزایم:

1. فلاسفه مسلمان به تمایز وجود و ماهیت، کاملا التفات دارند. مثلا در مباحث مقدماتی فلسفی، برای اثبات اصالت وجود، مفصلا به بررسی تمایز وجود و ماهیت می پردازند. به باور آنها ماهیت شئ به خودی خود، نه وجود دارد و نه عدم؛ بلکه متساوی الطرفین است. وجود مقوله متمایز از ماهیت است و بر ماهیت عارض می شود؛ بلکه به تعبیر فنی (متناسب با اصالت وجود)، ماهیت اصالت ندارد و در ذهن بر وجود عارض می شود. در هر صورت، نه وجود بخشی از ماهیت است و نه ماهیت بخشی از وجود. (2)

2. همچنین در علم منطق، مباحث منطق را بواسطه تمایز تصور و تصدیق، به تعریف و حجت تقسیم می کنند. در تعریف کردن مقومات و لوازم ماهیت شئ را بیان می کنیم اما در حجت، دلایل اثبات و تصدیق به وجود شئ را. همچنین فلاسفه مسلمان التفات دارند که دلیل تصدیق وجود شئ، گاهی همان علت خارجی شئ است و گاهی علت آن شئ نیست بلکه صرفا دلیل و نشانه وجود آن شئ است. مثلا اگر آتش را علت دود بدانیم، با مشاهده آتش، پی می بریم که حرارت نیز موجود است. آتش در اینجا هم دلیل است و هم علت. اما اگر دود را مشاهده کنیم، از آن به وجود آتش پی ببریم. در اینجا دود فقط دلیل اثبات وجود آتش است نه علتش.(3)

3. اما در مورد خداشناسی و برهان وجودی گفتنی است که فلاسفه مسلمان معتقدند که ذات خداوند عین وجود است و اساسا ماهیت ندارد تا مشمول قاعده مذکور گردد. آری، هر جایی ماهیتی در کار باشد، وجود بخشی از آن نیست. اما در مورد واجب الوجود، اساسا ماهیتی متصور نمی شود بلکه وجود عین ذات است؛ یعنی اینطور نیست که در مورد خداوند یک ذاتی باشد که وجود بخشی از آن است، بلکه وجود خود ذات است. به همین جهت، واجب الوجود نسبت به وجود و عدم متساوی الطرفین نیست و لازم و ضروری است که موجود باشد و موجود بماند.

اما آیا این مطلب بدین معنا است که تصور ذات واجب الوجود، مستلزم وجودش است؟ فلاسفه مسلمان معتقدند که اگر این قضیه که «واجب الوجود موجود است» را به صورت حمل اولی (ناظر به مفهوم واجب الوجود نه مصداقش) ببینیم، در این صورت، قضیه ضروری الصدق است؛ اما اثبات نمی کند که واجب الوجود مصداق خارجی هم دارد یا نه. چنانچه که «اسب بالدار بال دارد» به حمل اولی قضیه ضروری الصدق است اما اثبات نمی کند که اسب بالدار مصداق خارجی هم دارد یا نه.

در این راستا، آیت الله جوادی آملی در نقد برهان وجودی به این نکته اشاره می کنند:
اشکال اساسی برهان وجودی، خلط مفهوم و مصداق و یا به دیگر سخن، خلط حمل اولی و حمل شایع است. توضیح مطلب این که مفهوم کمال و مفهوم وجود و مفهوم خدا اعم از این که دارای مصداق باشند یا نباشند، مفهوم خود را دارا هستند و حمل اولی ذاتی این مفاهیم بر خودشان صادق است، اما آنچه که محل بحث است مصداق مفهوم وجود و مفهوم خدا است که این برهان از اثبات آن عاجز است. بنابراین، این برهان ناتمام است.(4)

مرحله سوم: جمع بندی
بنابراین، شوپنهاور برهان وجودی دکارت را مستند به تمایز وجود و ماهیت و یا تمایز علت و دلیل نقد می کند. فلاسفه مسلمان اگرچه به این تمایزات التفات دارند، اما در نقد برهان وجودی از روش دیگری استفاده می کنند. به باور آنها مشکل اساسی برهان، خلط مفهوم و مصداق یا حمل اولی و حمل شایع است.
در واقع، در مورد خداوند، اساسا قاعده ارسطویی (وجود شئ بخشی از ماهیتش نیست) تطبیق نمی یابد چرا که خداوند اساسا ماهیت ندارد. بنابراین، تمایز میان وجود و ماهیت، نمی تواند برهان وجودی را ویران بسازد چرا که اساسا خداوند ماهیت ندارد و کسی نمی گوید وجود خدا بخشی از ماهیتش است.
اما در مورد تمایز علت و دلیل نیز گفتنی است که برای اثبات وجود یک شئ، ما نیازمند دلیل هستیم؛ خواه دلیل منطبق بر علت باشد؛ خواه نباشد. بنابراین، تمایز علت و دلیل نیز تعبیر مناسبی برای نقد برهان وجودی نیست.
لازم به ذکر است که فلاسفه مسلمان برای اثبات وجود خدا از ادله دیگری همچون برهان صدیقین استفاده می کنند که در جای خودش بحث شده است.

پی نوشت:
1. برای مطالعه بیشتر، رک:
ARTHUR SCHOPENHAUER, TWO ESSAYS BY ARTHUR SCHOPENHAUER (I. ON THE FOURFOLD ROOT OF THE PRINCIPLE OF SUFFICIENT REASON. II. ON THE WILL IN NATURE). LONDON: GEORGE BELL AND SONS, YORK STREET, COVENT GARDEN, 1889, p: 10-13.

2. برای مطالعه بیشتر، رک: طباطبائی، محمدحسین، نهایه الحکمه، مرحله اول.
3. برای مطالعه بیشتر، رک: مظفر، محمدرضا، المنطق.
4. جوادی آملی، عبدالله، تبیین براهین اثبات خدا، انتشارات اسراء، 1388، صص202-204.

موضوع قفل شده است