جمع بندی آرامش یا رنج؟

تب‌های اولیه

13 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آرامش یا رنج؟

با سلام
اینجانب چندی پیش بر اثر وقوع چند پیشامد به طور همزمان تغییر متفاوتی در ذهنیت و جهان‌بینی ام پیش آمده.

ابتدا مقدمه را با شرح وضعیت عقیدتی ام بیان می کنم ؛
اول اینکه اینجانب متاسفانه اراده ام را هیچ میبینم و در امور بسیار تنبلی میکنم و بسیاری از آنچه را که میخواهم را نمیتوانم به عمل برسانم ، چه بسا نتیجه نه چندان بد (ولی بهترین نه) هم بگیرم ، به عنوان مثال همواره امتحانات دبیرستان را میگذارم آخر شب و صبح قبل امتحان و نمره ام بالای ۱۹ میشود. با این حال میدانم با کمی تلاش میتوانم چون ستاره بدرخشم.
دو اینکه اینجانب (با عرض شرمندگی) دو سال است به گناه کبیره استمنا دچار هستم و همواره در صدد ترک آن برآمدم و شکست خوردم. نمازم را مرتب نخوانده و مدت ها آن را ترک کرده ام و بعد دوباره بازگشتم بعد دوباره ترک ... طوری که ظاهر قضیه میگوید صرفا برای لذت معنوی نماز میخوانم نه ادای تکلیف و کسب فضیلت.
سه اینکه این اواخر در حال مطالعه کتاب شور زندگی از اروینگ استون بوده ام که شرح زندگی ونسان ون گوک نقاش هلندی است. در این کتاب ونسان مدتی به عنوان کشیش (قبل از نقاش شدن تصمیم داشت چون پدرش کشیش شود) به معادن ذغال بوریناژ بلژیک میرود تا اهالی آنجا را که زندگی فقیرانه و سختی دارند را با یاد خدا تسلی بخشد. علی رغم تلاش هایش برای کمک به بقیه به عنوان یک انسان دوست ، نهایتا مردم بوریناژ در همان فقر به سمت قهقرا می رفتند و ونسان بدلیل رفتار و عقده بقیه کشیشان بالادست که مقرری و ماموریت او را تعیین کردند، در مورد بوریناژ ، منکر وجود خدا شد و به نقاشی دست زد و بوریناژ را ترک گفت.

دیگر اینکه اینجانب علی رغم اینکه در دبیرستان تیزهوشان درس میخواندم هرگز جایی به تاریکی و کورکنندگی این مدارس استعداد های درخشان ندیده ام و همنشینان گناهکار و بی همه چیزی در آنجا داشته و هیچ دوستی ندارم و در آرزوی رسیدن تابستان و آزادی فکری و استقلال لحظه شماری میکنم.
غالب بچه های آنجا بی خدا و گناهکار هستن و دینداران را به سخره میگیرند و این قطعا از روی تفکر و هوش و مطالعه نیست بلکه به وضوح میبینم است لال های آن ها چون کمدین ها و حتی مستان میخانه هاست. با این حال تاثیر همنشین اجتناب ناپذیر است.
در روز شهادت امام صادق ع اینجانب متاسفانه دوباره استمنا کردم و نماز نخواندم و در طول مسافرتم در برگشت به تهران آهنگ های خوانندگان زن را گوش میدادم.
این باعث شد فردای آن روز ، دین را ترک کنم از این جهت که احساس کردم یا بر خطاست یا من آن را اشتباه درک کرده ام.
باوجود مطالعات و تفکرات دینی ، عملکرد من هرگز تغییر نکرده بود و سه چیز ذهنم را درگیر میکرد ؛

۱) غالب افراد جامعه به دنبال آرامش هستند، چه مالی چه ذهنی چه جسمی چه اجتماعی. خود من هم زمانی هدف غایی ام آرامش بود. تفکر مثبت ، امیدواری ، تفکر در مورد موفقیت های آینده ، دینداری ، هم صحبتی با دیگران و ... همگی آرامش بخش هستند. اما آیا این ها صرفا مرهمی برای درد قشر ضعیف و فقیر جامعه و آنان که محکوم به شکست هستند نیست؟ چرا باید به آینده امیدوار بود؟ چرا موبت اندیشان میگویند در هر حال امیدوار باشید حتی اگر شکست خوردید ؟ این امیدواری چه فایده ای دارد وقتی دخلی به عملکرد و حتی نتیجه نهایی ندارد و صرفا مرهمی است بر دردی که شاید ضعفا نتوانند درمان کنند؟ آیا خدا وجود دارد یا برای این است که دنیا را به بازی بگیریم و آرام باشیم؟ مردمی چون اهالی بوریناژ در داستان و مولا مردم فلسطین در عذاب باشند و کاری نکنیم یا بکنیم و نتیجه ندهد و به امید خدا به دلمان صابون بمالیم؟

۲) بسیار افرادی را دیده ام که با وجود هوش و استعداد و تلاش بیشتر از من ، هر راهی رفته اند به شکست منتهی شده و در درجه ای پایین تر از من قرار گرفته اند. ونسان با وجود تمام تلاشش برای خدمت به مردم بوریناژ ، بدلیل رعایت نکردن آداب تجملاتی دیگر کشیشان از کلیسا اخراج شد و نهایتا بوریناژ را با تمام بدبختی ای که کشید ترک گفت‌. اکر نه تلاش ، نه استعداد ، نه ژن و نژاد و نه دین موفقیت و‌نتیجه را تضمین نمیکنند و تنها شانس است که افراد را به درحات بالا میرساند (داستان واقعی شانس از مارک تواین را بخوانید) ، پس آیا دور از ذهن است که بگوییم جهان بر پایه تصادف شکل گرفته و خدایی وجود ندارد؟

۳) بارها شده وقتی معلمی خوش اخلاق داشتیم ، درس به سهل انگاری گرفته شده و آخر سال چون معلمان عادی او را در ذهن خود ثبت میکنیم. اما وقتی معلمی سخت گیر داریم ، علی رغم رنج ، بی خوابی ، ترس از تنبیه ، نهایتا نتیجه میگیریم و قدر معلم را دانسته و از او به نیکی یاد میکنیم. آیا در این عالم باید از آرامش و لذت و خوشی استقبال کرد یا باید به سمت رنج ، عذاب ، ریسک و مذلت برویم تا نتیجه بگیریم؟ آیا نباید به آینده بدگمان بوده تا شاید از ترس آن به کار روی بیاوریم؟ آیا امید قاتلی نیست که ما را به چرخ کاهلی و بیخیالی سوق دهد؟
آیا باید خوشبین بود یا بدبین؟
آیا باید به سمت آرامش و برای آن تصمیم گرفت یا از رنج و عذاب استقبال کرد؟
آیا خدا وجود دارد؟
چرا نمیتوانیم از تنبلی رهایی یافته و عادات خود را ترک کنیم و دقیقا در کلیدی ترین نقطه زندگی که عمل و عادت و کار کردن است خدا را هیچ می یابیم و باید خودمان تلاش و اراده داشته باشیم؟
چرا وقتی در عذابیم بهتر عمل میکنیم؟ آیا بهتر نیست که خیال خود را به خدا خوش نکرده ، از ترس نبود او و تنهایی خودمان ، دست به کار شده و تا جای ممکن کار کنیم

اینجانب بنظرم امید و تفکر مثبت راجع به خدا و دنیا ما را بیشتر به خوش خیالی و تنبلی سوق میدهد تا عملکرد بهتر و نتیجه هم ظاهرا شانسی است.
بابت پراکندگی حرف ها عذر میخواهم.
خیلی حرف های دیگر هست که نمیتوانم اینجا بگویم و بهتر است کتابشان کنم!
بعضی جاها اگر خوب توضیح داده نشده پوزش می طلبم.
امیدوارم بتوانم در حالی بهتر و با عملکردی بهتر خدا را باز دریابم، زیرا که هیچوقت خود را اینگونه آشفته و تنها و ترسیده ندیده بودم...

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد بدیع

πarham;989521 نوشت:
با سلام
اینجانب چندی پیش بر اثر وقوع چند پیشامد به طور همزمان تغییر متفاوتی در ذهنیت و جهان‌بینی ام پیش آمده.

ابتدا مقدمه را با شرح وضعیت عقیدتی ام بیان می کنم ؛
اول اینکه اینجانب متاسفانه اراده ام را هیچ میبینم و در امور بسیار تنبلی میکنم و بسیاری از آنچه را که میخواهم را نمیتوانم به عمل برسانم ، چه بسا نتیجه نه چندان بد (ولی بهترین نه) هم بگیرم ، به عنوان مثال همواره امتحانات دبیرستان را میگذارم آخر شب و صبح قبل امتحان و نمره ام بالای ۱۹ میشود. با این حال میدانم با کمی تلاش میتوانم چون ستاره بدرخشم.
دو اینکه اینجانب (با عرض شرمندگی) دو سال است به گناه کبیره استمنا دچار هستم و همواره در صدد ترک آن برآمدم و شکست خوردم. نمازم را مرتب نخوانده و مدت ها آن را ترک کرده ام و بعد دوباره بازگشتم بعد دوباره ترک ... طوری که ظاهر قضیه میگوید صرفا برای لذت معنوی نماز میخوانم نه ادای تکلیف و کسب فضیلت.
سه اینکه این اواخر در حال مطالعه کتاب شور زندگی از اروینگ استون بوده ام که شرح زندگی ونسان ون گوک نقاش هلندی است. در این کتاب ونسان مدتی به عنوان کشیش (قبل از نقاش شدن تصمیم داشت چون پدرش کشیش شود) به معادن ذغال بوریناژ بلژیک میرود تا اهالی آنجا را که زندگی فقیرانه و سختی دارند را با یاد خدا تسلی بخشد. علی رغم تلاش هایش برای کمک به بقیه به عنوان یک انسان دوست ، نهایتا مردم بوریناژ در همان فقر به سمت قهقرا می رفتند و ونسان بدلیل رفتار و عقده بقیه کشیشان بالادست که مقرری و ماموریت او را تعیین کردند، در مورد بوریناژ ، منکر وجود خدا شد و به نقاشی دست زد و بوریناژ را ترک گفت.

دیگر اینکه اینجانب علی رغم اینکه در دبیرستان تیزهوشان درس میخواندم هرگز جایی به تاریکی و کورکنندگی این مدارس استعداد های درخشان ندیده ام و همنشینان گناهکار و بی همه چیزی در آنجا داشته و هیچ دوستی ندارم و در آرزوی رسیدن تابستان و آزادی فکری و استقلال لحظه شماری میکنم.
غالب بچه های آنجا بی خدا و گناهکار هستن و دینداران را به سخره میگیرند و این قطعا از روی تفکر و هوش و مطالعه نیست بلکه به وضوح میبینم است لال های آن ها چون کمدین ها و حتی مستان میخانه هاست. با این حال تاثیر همنشین اجتناب ناپذیر است.
در روز شهادت امام صادق ع اینجانب متاسفانه دوباره استمنا کردم و نماز نخواندم و در طول مسافرتم در برگشت به تهران آهنگ های خوانندگان زن را گوش میدادم.
این باعث شد فردای آن روز ، دین را ترک کنم از این جهت که احساس کردم یا بر خطاست یا من آن را اشتباه درک کرده ام.
باوجود مطالعات و تفکرات دینی ، عملکرد من هرگز تغییر نکرده بود و سه چیز ذهنم را درگیر میکرد ؛

۱) غالب افراد جامعه به دنبال آرامش هستند، چه مالی چه ذهنی چه جسمی چه اجتماعی. خود من هم زمانی هدف غایی ام آرامش بود. تفکر مثبت ، امیدواری ، تفکر در مورد موفقیت های آینده ، دینداری ، هم صحبتی با دیگران و ... همگی آرامش بخش هستند. اما آیا این ها صرفا مرهمی برای درد قشر ضعیف و فقیر جامعه و آنان که محکوم به شکست هستند نیست؟ چرا باید به آینده امیدوار بود؟ چرا موبت اندیشان میگویند در هر حال امیدوار باشید حتی اگر شکست خوردید ؟ این امیدواری چه فایده ای دارد وقتی دخلی به عملکرد و حتی نتیجه نهایی ندارد و صرفا مرهمی است بر دردی که شاید ضعفا نتوانند درمان کنند؟ آیا خدا وجود دارد یا برای این است که دنیا را به بازی بگیریم و آرام باشیم؟ مردمی چون اهالی بوریناژ در داستان و مولا مردم فلسطین در عذاب باشند و کاری نکنیم یا بکنیم و نتیجه ندهد و به امید خدا به دلمان صابون بمالیم؟

۲) بسیار افرادی را دیده ام که با وجود هوش و استعداد و تلاش بیشتر از من ، هر راهی رفته اند به شکست منتهی شده و در درجه ای پایین تر از من قرار گرفته اند. ونسان با وجود تمام تلاشش برای خدمت به مردم بوریناژ ، بدلیل رعایت نکردن آداب تجملاتی دیگر کشیشان از کلیسا اخراج شد و نهایتا بوریناژ را با تمام بدبختی ای که کشید ترک گفت‌. اکر نه تلاش ، نه استعداد ، نه ژن و نژاد و نه دین موفقیت و‌نتیجه را تضمین نمیکنند و تنها شانس است که افراد را به درحات بالا میرساند (داستان واقعی شانس از مارک تواین را بخوانید) ، پس آیا دور از ذهن است که بگوییم جهان بر پایه تصادف شکل گرفته و خدایی وجود ندارد؟

۳) بارها شده وقتی معلمی خوش اخلاق داشتیم ، درس به سهل انگاری گرفته شده و آخر سال چون معلمان عادی او را در ذهن خود ثبت میکنیم. اما وقتی معلمی سخت گیر داریم ، علی رغم رنج ، بی خوابی ، ترس از تنبیه ، نهایتا نتیجه میگیریم و قدر معلم را دانسته و از او به نیکی یاد میکنیم. آیا در این عالم باید از آرامش و لذت و خوشی استقبال کرد یا باید به سمت رنج ، عذاب ، ریسک و مذلت برویم تا نتیجه بگیریم؟ آیا نباید به آینده بدگمان بوده تا شاید از ترس آن به کار روی بیاوریم؟ آیا امید قاتلی نیست که ما را به چرخ کاهلی و بیخیالی سوق دهد؟
آیا باید خوشبین بود یا بدبین؟
آیا باید به سمت آرامش و برای آن تصمیم گرفت یا از رنج و عذاب استقبال کرد؟
آیا خدا وجود دارد؟
چرا نمیتوانیم از تنبلی رهایی یافته و عادات خود را ترک کنیم و دقیقا در کلیدی ترین نقطه زندگی که عمل و عادت و کار کردن است خدا را هیچ می یابیم و باید خودمان تلاش و اراده داشته باشیم؟
چرا وقتی در عذابیم بهتر عمل میکنیم؟ آیا بهتر نیست که خیال خود را به خدا خوش نکرده ، از ترس نبود او و تنهایی خودمان ، دست به کار شده و تا جای ممکن کار کنیم

اینجانب بنظرم امید و تفکر مثبت راجع به خدا و دنیا ما را بیشتر به خوش خیالی و تنبلی سوق میدهد تا عملکرد بهتر و نتیجه هم ظاهرا شانسی است.
بابت پراکندگی حرف ها عذر میخواهم.
خیلی حرف های دیگر هست که نمیتوانم اینجا بگویم و بهتر است کتابشان کنم!
بعضی جاها اگر خوب توضیح داده نشده پوزش می طلبم.
امیدوارم بتوانم در حالی بهتر و با عملکردی بهتر خدا را باز دریابم، زیرا که هیچوقت خود را اینگونه آشفته و تنها و ترسیده ندیده بودم...

با سلام و احترام
نوشته های شما را چند بار با دقت خواندم و سعی کردم بتوانم از زاویه دید شما به مسئله نگاه کنم. نویسنده این نوشته دارای شخصیتی حساس و احساسی و دارای سوالات بزرگ اما تجربیات محدود است. تجربیاتی که برای پاسخ گفتن او به سوالاتش ناکافی است. پاسخ گفتن به این سوالات و دغدغه های مهم از دریچه تجربیات و مطالعات پراکنده و غیر مفید باعث شده است نه تنها به پاسخ سوالات خود نرسید بلکه ابهام و سردرگمی شما نیز بیشتر شود.

از مطالعه کتاب شور زندگی نوشتید. کتابی که علیرغم عنوان خود هیچ شوری را نه در زندگی قهرمان داستان به نمایش میگذارد و نه شوری را در زندگی خواننده آن به وجود می آورد. در رابطه با این کتاب:

این را به عنوان یک اصل کلی باید پذیرفت که زندگی همه افراد ارزش مطالعه و الگوگیری ندارد. فردی که احتمالا به بیماری روانی دچار بوده و شاید با خودکشی از دنیا رفته باشد شایسته ترحم است نه تقلید و همزاد پنداری.

مسیحیت مخصوصا در آموزه توحید و خداشناسی یک دین تحریف شده است و به هیچ عنوان نمی تواند نیازهای اساسی انسان را در این باره پاسخ دهد و ارائه کننده یک جهان بینی کارآمد، عقلانی و اقناعی باشد.

هیچ گاه در زندگی از یک نمونه قاعده نسازید. برای نتیجه گیری نیاز به مشاهده نمونه های بیشتر است.

هر انسانی برای تقویت وجدان توحیدی و رسیدن به مراتب خداشناسی و خداباوری نیازمند پیمودن مسیری صحیح در زندگی است. اکتفا به فطرت خداشناسی، تلقین ها و القائات محیطی، سنت اعتقادی خانواده و ..... نمی تواند ایمان و دینداری فرد را در دراز مدت تامین نماید.

خداوند متعال میفرماید:
«أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُون‏ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبين‏. آيا مردم گمان كردند همين كه بگويند: «ايمان آورديم»، به حال خود رها می شوند و آزمايش نخواهند شد؟! ما كسانى را كه پيش از آنان بودند آزموديم (و اينها را نيز امتحان می كنيم) بايد علم خدا درباره كسانى كه راست می گويند و كسانى كه دروغ می گويند تحقق يابد!»(1)

یکی از این امتحانات، امتحان بندگی و اطاعت خدا در رعایت واجبات و محرمات است. چیزی که اگر رعایت نشود ایمان عاریه ای فرد را از او خواهد گرفت.
در قرآن کریم آمده است:
«ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساءُوا السّوأیٰ أَن کَذَّبوا بِآیاتِ اللَّهِ وَکانوا بِها یَستَهزِئونَ؛ نهایتا عاقبت افرادی که گناه میکنند این است که آیات ما را مسخره میکنند و آنها را تکذیب مینمایند.»(2)

بنابراین راه رسیدن به یقین اعتقادی عبادت و بندگی عملی است.
«وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقين‏. و پروردگارت را عبادت کن تا به یقین برسی!»(3)

پی نوشت ها:

  1. عنکبوت/ 2و3.
  2. روم/10.
  3. حجر/ 99.

πarham;989521 نوشت:
۱) غالب افراد جامعه به دنبال آرامش هستند، چه مالی چه ذهنی چه جسمی چه اجتماعی. خود من هم زمانی هدف غایی ام آرامش بود. تفکر مثبت ، امیدواری ، تفکر در مورد موفقیت های آینده ، دینداری ، هم صحبتی با دیگران و ... همگی آرامش بخش هستند. اما آیا این ها صرفا مرهمی برای درد قشر ضعیف و فقیر جامعه و آنان که محکوم به شکست هستند نیست؟ چرا باید به آینده امیدوار بود؟ چرا موبت اندیشان میگویند در هر حال امیدوار باشید حتی اگر شکست خوردید ؟ این امیدواری چه فایده ای دارد وقتی دخلی به عملکرد و حتی نتیجه نهایی ندارد و صرفا مرهمی است بر دردی که شاید ضعفا نتوانند درمان کنند؟ آیا خدا وجود دارد یا برای این است که دنیا را به بازی بگیریم و آرام باشیم؟ مردمی چون اهالی بوریناژ در داستان و مولا مردم فلسطین در عذاب باشند و کاری نکنیم یا بکنیم و نتیجه ندهد و به امید خدا به دلمان صابون بمالیم؟

امید اگر حتی فقط باعث تسکین و احساس آرامش هم شود قابل اعتنا و پراهمیت است. اما رسالت اصلی امید مربوط به آینده است. امید به طور مستقیم در تلاش بیشتر و به دست آوری نتیجه بهتر موثر است. البته امید واهی که تنها به توجیه گذشته بپردازد و هیچ تغییری را در آینده ایجاد نکند امید نیست خودفریبی است.

πarham;989521 نوشت:
۲) بسیار افرادی را دیده ام که با وجود هوش و استعداد و تلاش بیشتر از من ، هر راهی رفته اند به شکست منتهی شده و در درجه ای پایین تر از من قرار گرفته اند. ونسان با وجود تمام تلاشش برای خدمت به مردم بوریناژ ، بدلیل رعایت نکردن آداب تجملاتی دیگر کشیشان از کلیسا اخراج شد و نهایتا بوریناژ را با تمام بدبختی ای که کشید ترک گفت‌. اکر نه تلاش ، نه استعداد ، نه ژن و نژاد و نه دین موفقیت و‌نتیجه را تضمین نمیکنند و تنها شانس است که افراد را به درحات بالا میرساند (داستان واقعی شانس از مارک تواین را بخوانید) ، پس آیا دور از ذهن است که بگوییم جهان بر پایه تصادف شکل گرفته و خدایی وجود ندارد؟

طبق جهان بینی قرآن جهان دارای نظام احسن و تحت تدبیر مستقیم مدبری حکیم و دارای نظمی بی بدیل و به دور از عبث و صدفه است. بنابراین آنچه از ناهماهنگی به ذهن میرسد معلول تفسیر ناقص از پدیده ها و هستی جهان است.

خداوند متعال فرموده: «أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏. برای انسان جز نتیجه سعی و تلاشش چیز دیگری نصیب نمی شود.»(1)

در مورادی که احساس می کنید رابطه ای در میان تلاش و نتیجه نمی بینید یا در مورد تلاش دچار اشتباه شده اید و یا در ارزیابی نتیجه قضاوت صحیحی نداشته اید. و هر دو محصول نگاه سطحی و مقطعی است. ندیدن آخرت در کنار دنیا و ندیدن آینده پس از حال معادلات را به هم میریزد. حضرت نوح(علیه السلام) 950 سال در میان قوم خود به تبلیغ دین خدا پرداخت و به فرموده قرآن جز تعداد کمی کسی به او ایمان نیاورد. آیا میتوان او را ناموفق توصیف کرد؟ اگر فقط همان برهه را در نظر بگیریم شاید! اما اگر او را به عنوان آغازگر یک حرکت و نقطه عطفی در تاریخ بشریت در نظر بگیریم قضاوت متفاوت خواهد بود. تا آنجا که سید الشهدا (علیه السلام) نیز وامدار و میراثدار او معرفی میشود. السلام علیک یا وارث نوح نبی الله!

پی نوشت:
1.نجم، 39.

πarham;989521 نوشت:
۳) بارها شده وقتی معلمی خوش اخلاق داشتیم ، درس به سهل انگاری گرفته شده و آخر سال چون معلمان عادی او را در ذهن خود ثبت میکنیم. اما وقتی معلمی سخت گیر داریم ، علی رغم رنج ، بی خوابی ، ترس از تنبیه ، نهایتا نتیجه میگیریم و قدر معلم را دانسته و از او به نیکی یاد میکنیم. آیا در این عالم باید از آرامش و لذت و خوشی استقبال کرد یا باید به سمت رنج ، عذاب ، ریسک و مذلت برویم تا نتیجه بگیریم؟ آیا نباید به آینده بدگمان بوده تا شاید از ترس آن به کار روی بیاوریم؟ آیا امید قاتلی نیست که ما را به چرخ کاهلی و بیخیالی سوق دهد؟
آیا باید خوشبین بود یا بدبین؟
آیا باید به سمت آرامش و برای آن تصمیم گرفت یا از رنج و عذاب استقبال کرد؟

روایات اسلامی تحت عنوان خوف و رجا با صراحت و شفافیت در این زمینه به بحث پرداخته اند. امام صادق (علیه السلام) از قول پدر بزرگوارشان میفرمایند: إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلَّا فِي قَلْبِهِ‏ نُورَانِ‏ نُورُ خِيفَةٍ وَ نُورُ رَجَاءٍ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ يَزِدْ عَلَى هَذَا وَ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ يَزِدْ عَلَى هَذَا. هیچ بنده مومنی نیست مگر اینکه در قلب او دو نور ترس و امید وجود دارد که اگر این دو با یکدیگر مقایسه شوند هیچ یک بیشتر از دیگری نیست.(1)

خوف و رجا به معنای ترس و امید دو مفهوم اخلاقی ایمانی هستند که در صورتی که هر دو و به یک اندازه در انسان وجود داشته باشند فضیلت را شکل میدهند اما اگر فقط یکی از آن دو و یا کمتر از دیگری وجود داشته باشد تبدیل به رذیلت میشوند. سرّ اینکه باید هر دو و به یک اندازه در مومن باشند این است که تنها در این صورت میتوانند فرد را به سمت عبادت و کمال به حرکت در بیاورند اما اگر به تنهایی باشند باعث رکود و توقف میشوند. کسی که یک پارچه امید واهی و غرور است نیازی به تلاش در مسیر موفقیت نمی بیند و کسی هم که یکپارچه ترس و ناامیدی باشد باز هم تلاش نمیکند چون تلاش خود را بی ثمر میداند.

پی نوشت:
1.الکافی، ج2، ص67.

سلام
بله هموطن
خیلی ها هستند که معتقدند، کسی که منتظر کمک خدا باشد، بچه ننه بار می آید.
ما باید روی پای خودمان بایستیم و رنج بکشیم که نابرده رنج گنج میسر نمیشود.
حتی در میان سخنرانی های حجت الاسلام پناهیان چنین بحث هایی مطرح میشود که ما باید رنج ها را انتخاب کنیم و نباید فرزند مادر ( بچه ننه ) باشیم.
اما آیا این به معنای تصادفی بودن حیات است ؟!
تصادفی بودن چند معنا دارد
مثلا چون علت ندارد میگویند تصادفی است
مثلا چون پیش بینی پذیر نیست تصادفی است
مثلا چون هدف ندارد تصادفی است

شاید جهان ما پیش بینی پذیر نباشد
اما هدف دارد و علت هم دارد.
البته ممکن است شما اشکالتان این باشد که علت جهان، فاقد شعور و آگاهی است.
این را میتوان با ادله و باطن خودتان متوجه شوید که آیا جهان دارای علتی ذی شعور است یا بی شعور؟
اما این نکته را یادتان باشد نباید از خدای هوشمند انتظار داشته باشید شما را بچه ننه بار بیاورد... پس طبعا باید رنج کشید

πarham;989521 نوشت:
با سلام
اینجانب چندی پیش بر اثر وقوع چند پیشامد به طور همزمان تغییر متفاوتی در ذهنیت و جهان‌بینی ام پیش آمده.

ابتدا مقدمه را با شرح وضعیت عقیدتی ام بیان می کنم ؛
اول اینکه اینجانب متاسفانه اراده ام را هیچ میبینم و در امور بسیار تنبلی میکنم و بسیاری از آنچه را که میخواهم را نمیتوانم به عمل برسانم ، چه بسا نتیجه نه چندان بد (ولی بهترین نه) هم بگیرم ، به عنوان مثال همواره امتحانات دبیرستان را میگذارم آخر شب و صبح قبل امتحان و نمره ام بالای ۱۹ میشود. با این حال میدانم با کمی تلاش میتوانم چون ستاره بدرخشم.
دو اینکه اینجانب (با عرض شرمندگی) دو سال است به گناه کبیره استمنا دچار هستم و همواره در صدد ترک آن برآمدم و شکست خوردم. نمازم را مرتب نخوانده و مدت ها آن را ترک کرده ام و بعد دوباره بازگشتم بعد دوباره ترک ... طوری که ظاهر قضیه میگوید صرفا برای لذت معنوی نماز میخوانم نه ادای تکلیف و کسب فضیلت.
سه اینکه این اواخر در حال مطالعه کتاب شور زندگی از اروینگ استون بوده ام که شرح زندگی ونسان ون گوک نقاش هلندی است. در این کتاب ونسان مدتی به عنوان کشیش (قبل از نقاش شدن تصمیم داشت چون پدرش کشیش شود) به معادن ذغال بوریناژ بلژیک میرود تا اهالی آنجا را که زندگی فقیرانه و سختی دارند را با یاد خدا تسلی بخشد. علی رغم تلاش هایش برای کمک به بقیه به عنوان یک انسان دوست ، نهایتا مردم بوریناژ در همان فقر به سمت قهقرا می رفتند و ونسان بدلیل رفتار و عقده بقیه کشیشان بالادست که مقرری و ماموریت او را تعیین کردند، در مورد بوریناژ ، منکر وجود خدا شد و به نقاشی دست زد و بوریناژ را ترک گفت.

دیگر اینکه اینجانب علی رغم اینکه در دبیرستان تیزهوشان درس میخواندم هرگز جایی به تاریکی و کورکنندگی این مدارس استعداد های درخشان ندیده ام و همنشینان گناهکار و بی همه چیزی در آنجا داشته و هیچ دوستی ندارم و در آرزوی رسیدن تابستان و آزادی فکری و استقلال لحظه شماری میکنم.
غالب بچه های آنجا بی خدا و گناهکار هستن و دینداران را به سخره میگیرند و این قطعا از روی تفکر و هوش و مطالعه نیست بلکه به وضوح میبینم است لال های آن ها چون کمدین ها و حتی مستان میخانه هاست. با این حال تاثیر همنشین اجتناب ناپذیر است.
در روز شهادت امام صادق ع اینجانب متاسفانه دوباره استمنا کردم و نماز نخواندم و در طول مسافرتم در برگشت به تهران آهنگ های خوانندگان زن را گوش میدادم.
این باعث شد فردای آن روز ، دین را ترک کنم از این جهت که احساس کردم یا بر خطاست یا من آن را اشتباه درک کرده ام.
باوجود مطالعات و تفکرات دینی ، عملکرد من هرگز تغییر نکرده بود و سه چیز ذهنم را درگیر میکرد ؛

۱) غالب افراد جامعه به دنبال آرامش هستند، چه مالی چه ذهنی چه جسمی چه اجتماعی. خود من هم زمانی هدف غایی ام آرامش بود. تفکر مثبت ، امیدواری ، تفکر در مورد موفقیت های آینده ، دینداری ، هم صحبتی با دیگران و ... همگی آرامش بخش هستند. اما آیا این ها صرفا مرهمی برای درد قشر ضعیف و فقیر جامعه و آنان که محکوم به شکست هستند نیست؟ چرا باید به آینده امیدوار بود؟ چرا موبت اندیشان میگویند در هر حال امیدوار باشید حتی اگر شکست خوردید ؟ این امیدواری چه فایده ای دارد وقتی دخلی به عملکرد و حتی نتیجه نهایی ندارد و صرفا مرهمی است بر دردی که شاید ضعفا نتوانند درمان کنند؟ آیا خدا وجود دارد یا برای این است که دنیا را به بازی بگیریم و آرام باشیم؟ مردمی چون اهالی بوریناژ در داستان و مولا مردم فلسطین در عذاب باشند و کاری نکنیم یا بکنیم و نتیجه ندهد و به امید خدا به دلمان صابون بمالیم؟

۲) بسیار افرادی را دیده ام که با وجود هوش و استعداد و تلاش بیشتر از من ، هر راهی رفته اند به شکست منتهی شده و در درجه ای پایین تر از من قرار گرفته اند. ونسان با وجود تمام تلاشش برای خدمت به مردم بوریناژ ، بدلیل رعایت نکردن آداب تجملاتی دیگر کشیشان از کلیسا اخراج شد و نهایتا بوریناژ را با تمام بدبختی ای که کشید ترک گفت‌. اکر نه تلاش ، نه استعداد ، نه ژن و نژاد و نه دین موفقیت و‌نتیجه را تضمین نمیکنند و تنها شانس است که افراد را به درحات بالا میرساند (داستان واقعی شانس از مارک تواین را بخوانید) ، پس آیا دور از ذهن است که بگوییم جهان بر پایه تصادف شکل گرفته و خدایی وجود ندارد؟

۳) بارها شده وقتی معلمی خوش اخلاق داشتیم ، درس به سهل انگاری گرفته شده و آخر سال چون معلمان عادی او را در ذهن خود ثبت میکنیم. اما وقتی معلمی سخت گیر داریم ، علی رغم رنج ، بی خوابی ، ترس از تنبیه ، نهایتا نتیجه میگیریم و قدر معلم را دانسته و از او به نیکی یاد میکنیم. آیا در این عالم باید از آرامش و لذت و خوشی استقبال کرد یا باید به سمت رنج ، عذاب ، ریسک و مذلت برویم تا نتیجه بگیریم؟ آیا نباید به آینده بدگمان بوده تا شاید از ترس آن به کار روی بیاوریم؟ آیا امید قاتلی نیست که ما را به چرخ کاهلی و بیخیالی سوق دهد؟
آیا باید خوشبین بود یا بدبین؟
آیا باید به سمت آرامش و برای آن تصمیم گرفت یا از رنج و عذاب استقبال کرد؟
آیا خدا وجود دارد؟
چرا نمیتوانیم از تنبلی رهایی یافته و عادات خود را ترک کنیم و دقیقا در کلیدی ترین نقطه زندگی که عمل و عادت و کار کردن است خدا را هیچ می یابیم و باید خودمان تلاش و اراده داشته باشیم؟
چرا وقتی در عذابیم بهتر عمل میکنیم؟ آیا بهتر نیست که خیال خود را به خدا خوش نکرده ، از ترس نبود او و تنهایی خودمان ، دست به کار شده و تا جای ممکن کار کنیم

اینجانب بنظرم امید و تفکر مثبت راجع به خدا و دنیا ما را بیشتر به خوش خیالی و تنبلی سوق میدهد تا عملکرد بهتر و نتیجه هم ظاهرا شانسی است.
بابت پراکندگی حرف ها عذر میخواهم.
خیلی حرف های دیگر هست که نمیتوانم اینجا بگویم و بهتر است کتابشان کنم!
بعضی جاها اگر خوب توضیح داده نشده پوزش می طلبم.
امیدوارم بتوانم در حالی بهتر و با عملکردی بهتر خدا را باز دریابم، زیرا که هیچوقت خود را اینگونه آشفته و تنها و ترسیده ندیده بودم...

سلام و عرض ادب و احترام

دوست گرامی

به نظر بنده مشکل شما آنجاست که خود را نشناخته اید

و کسی که خودش را نشناسد ، نمی تواند خدایش را بشناسد

ابتدا به خود شناسی بپردازید و خود را پیدا کنید

رذایل را از خود دور کنید

تا برای کسب فضایل انگیزه داشته باشید

مطالعه علوم و مکتوباتی را که جز پریشان خاطری سودی ندارد ، ترک کنید

در پناه حق تعالی

πarham;989521 نوشت:
با سلام
اینجانب چندی پیش بر اثر وقوع چند پیشامد به طور همزمان تغییر متفاوتی در ذهنیت و جهان‌بینی ام پیش آمده.

ابتدا مقدمه را با شرح وضعیت عقیدتی ام بیان می کنم ؛
اول اینکه اینجانب متاسفانه اراده ام را هیچ میبینم و در امور بسیار تنبلی میکنم و بسیاری از آنچه را که میخواهم را نمیتوانم به عمل برسانم ، چه بسا نتیجه نه چندان بد (ولی بهترین نه) هم بگیرم ، به عنوان مثال همواره امتحانات دبیرستان را میگذارم آخر شب و صبح قبل امتحان و نمره ام بالای ۱۹ میشود. با این حال میدانم با کمی تلاش میتوانم چون ستاره بدرخشم.
دو اینکه اینجانب (با عرض شرمندگی) دو سال است به گناه کبیره استمنا دچار هستم و همواره در صدد ترک آن برآمدم و شکست خوردم. نمازم را مرتب نخوانده و مدت ها آن را ترک کرده ام و بعد دوباره بازگشتم بعد دوباره ترک ... طوری که ظاهر قضیه میگوید صرفا برای لذت معنوی نماز میخوانم نه ادای تکلیف و کسب فضیلت.
سه اینکه این اواخر در حال مطالعه کتاب شور زندگی از اروینگ استون بوده ام که شرح زندگی ونسان ون گوک نقاش هلندی است. در این کتاب ونسان مدتی به عنوان کشیش (قبل از نقاش شدن تصمیم داشت چون پدرش کشیش شود) به معادن ذغال بوریناژ بلژیک میرود تا اهالی آنجا را که زندگی فقیرانه و سختی دارند را با یاد خدا تسلی بخشد. علی رغم تلاش هایش برای کمک به بقیه به عنوان یک انسان دوست ، نهایتا مردم بوریناژ در همان فقر به سمت قهقرا می رفتند و ونسان بدلیل رفتار و عقده بقیه کشیشان بالادست که مقرری و ماموریت او را تعیین کردند، در مورد بوریناژ ، منکر وجود خدا شد و به نقاشی دست زد و بوریناژ را ترک گفت.

دیگر اینکه اینجانب علی رغم اینکه در دبیرستان تیزهوشان درس میخواندم هرگز جایی به تاریکی و کورکنندگی این مدارس استعداد های درخشان ندیده ام و همنشینان گناهکار و بی همه چیزی در آنجا داشته و هیچ دوستی ندارم و در آرزوی رسیدن تابستان و آزادی فکری و استقلال لحظه شماری میکنم.
غالب بچه های آنجا بی خدا و گناهکار هستن و دینداران را به سخره میگیرند و این قطعا از روی تفکر و هوش و مطالعه نیست بلکه به وضوح میبینم است لال های آن ها چون کمدین ها و حتی مستان میخانه هاست. با این حال تاثیر همنشین اجتناب ناپذیر است.
در روز شهادت امام صادق ع اینجانب متاسفانه دوباره استمنا کردم و نماز نخواندم و در طول مسافرتم در برگشت به تهران آهنگ های خوانندگان زن را گوش میدادم.
این باعث شد فردای آن روز ، دین را ترک کنم از این جهت که احساس کردم یا بر خطاست یا من آن را اشتباه درک کرده ام.
باوجود مطالعات و تفکرات دینی ، عملکرد من هرگز تغییر نکرده بود و سه چیز ذهنم را درگیر میکرد ؛

۱) غالب افراد جامعه به دنبال آرامش هستند، چه مالی چه ذهنی چه جسمی چه اجتماعی. خود من هم زمانی هدف غایی ام آرامش بود. تفکر مثبت ، امیدواری ، تفکر در مورد موفقیت های آینده ، دینداری ، هم صحبتی با دیگران و ... همگی آرامش بخش هستند. اما آیا این ها صرفا مرهمی برای درد قشر ضعیف و فقیر جامعه و آنان که محکوم به شکست هستند نیست؟ چرا باید به آینده امیدوار بود؟ چرا موبت اندیشان میگویند در هر حال امیدوار باشید حتی اگر شکست خوردید ؟ این امیدواری چه فایده ای دارد وقتی دخلی به عملکرد و حتی نتیجه نهایی ندارد و صرفا مرهمی است بر دردی که شاید ضعفا نتوانند درمان کنند؟ آیا خدا وجود دارد یا برای این است که دنیا را به بازی بگیریم و آرام باشیم؟ مردمی چون اهالی بوریناژ در داستان و مولا مردم فلسطین در عذاب باشند و کاری نکنیم یا بکنیم و نتیجه ندهد و به امید خدا به دلمان صابون بمالیم؟

۲) بسیار افرادی را دیده ام که با وجود هوش و استعداد و تلاش بیشتر از من ، هر راهی رفته اند به شکست منتهی شده و در درجه ای پایین تر از من قرار گرفته اند. ونسان با وجود تمام تلاشش برای خدمت به مردم بوریناژ ، بدلیل رعایت نکردن آداب تجملاتی دیگر کشیشان از کلیسا اخراج شد و نهایتا بوریناژ را با تمام بدبختی ای که کشید ترک گفت‌. اکر نه تلاش ، نه استعداد ، نه ژن و نژاد و نه دین موفقیت و‌نتیجه را تضمین نمیکنند و تنها شانس است که افراد را به درحات بالا میرساند (داستان واقعی شانس از مارک تواین را بخوانید) ، پس آیا دور از ذهن است که بگوییم جهان بر پایه تصادف شکل گرفته و خدایی وجود ندارد؟

۳) بارها شده وقتی معلمی خوش اخلاق داشتیم ، درس به سهل انگاری گرفته شده و آخر سال چون معلمان عادی او را در ذهن خود ثبت میکنیم. اما وقتی معلمی سخت گیر داریم ، علی رغم رنج ، بی خوابی ، ترس از تنبیه ، نهایتا نتیجه میگیریم و قدر معلم را دانسته و از او به نیکی یاد میکنیم. آیا در این عالم باید از آرامش و لذت و خوشی استقبال کرد یا باید به سمت رنج ، عذاب ، ریسک و مذلت برویم تا نتیجه بگیریم؟ آیا نباید به آینده بدگمان بوده تا شاید از ترس آن به کار روی بیاوریم؟ آیا امید قاتلی نیست که ما را به چرخ کاهلی و بیخیالی سوق دهد؟
آیا باید خوشبین بود یا بدبین؟
آیا باید به سمت آرامش و برای آن تصمیم گرفت یا از رنج و عذاب استقبال کرد؟
آیا خدا وجود دارد؟
چرا نمیتوانیم از تنبلی رهایی یافته و عادات خود را ترک کنیم و دقیقا در کلیدی ترین نقطه زندگی که عمل و عادت و کار کردن است خدا را هیچ می یابیم و باید خودمان تلاش و اراده داشته باشیم؟
چرا وقتی در عذابیم بهتر عمل میکنیم؟ آیا بهتر نیست که خیال خود را به خدا خوش نکرده ، از ترس نبود او و تنهایی خودمان ، دست به کار شده و تا جای ممکن کار کنیم

اینجانب بنظرم امید و تفکر مثبت راجع به خدا و دنیا ما را بیشتر به خوش خیالی و تنبلی سوق میدهد تا عملکرد بهتر و نتیجه هم ظاهرا شانسی است.
بابت پراکندگی حرف ها عذر میخواهم.
خیلی حرف های دیگر هست که نمیتوانم اینجا بگویم و بهتر است کتابشان کنم!
بعضی جاها اگر خوب توضیح داده نشده پوزش می طلبم.
امیدوارم بتوانم در حالی بهتر و با عملکردی بهتر خدا را باز دریابم، زیرا که هیچوقت خود را اینگونه آشفته و تنها و ترسیده ندیده بودم...

چقدر بعضی جاهاش شبیه منم تجربی تیزهوشان و دوستی اونجا معنی نداره
میشه تنبلی رو کنار گذاشت با توجه ب ظرفیت هر فرد
مثلا منی ک طی دوسال دچار آلودگی و ذلت نفس بودم نمیتونم یکدفعه قدم بزرگی بردارم قدم هام باید با توجه به ظرفیت فعلیم و مستمر باشه
مثلا الان روزی یک سوره قرآن میخونم و برنامه نماز ظهر و عصرم رو گذاشتم تا بخونمش و یسری چیز های کوچیک رو ترک کنم و بنظرم روش خوبیه و میشه کم کم قدم های بیشتری برای بهبودی برداشت

با سلام
از پاسخ های مفید شما دوستان گرامی بسیار متشکرم
اطلاعات بدیع بسیار مفید بودند و جز تعدادی پرسش که مطرح خواهم کرد مورد دیگری نیست
در پاسخ به شروحیل : اینجانب تا به امروز در خودشناسی بسیار تلاش کرده ام و مطالعات و آزمون هایی مانند ام‌بی‌تی‌آی و هالند و ... را انجام داده ام. پرسشی که داشتم این است که از کجای متن پرسش اصلی متوجه نیازمندی به خودشناسی من شدید؟ و اینکه چه راهی و چه کارهایی را پیشنهاد میکنید؟
پرسش های دیگر (البته که نمیخواهم وقت شما دوستان را بیشتر بگیرم ، لیکن این فضا را نسبت به جاهای دیگر مفیدتر یافتم) :
۱. آیا دین اسلام تنها معیار برتری و بهتر بودن انسان ها است؟ چرا در غرب و کشورهای غیر مسلمان هم افراد موفق و توانمند و با فضائل اخلاقی پیدا می شوند بلکا بیشتر از کشورهای مسلمان؟
۲. غیر از افرادی که در خانواده مذهبی به دنیا آمده اند یا افرادی که در حوزه تحصیل میکنند و عمر خود را در مسیر دین قرار داده اند ، افراد دیگر چگونه در دین موفق شوند؟ چگونه عمل خود را با آنچه در ذهن داریم تطبیق دهیم؟
۳. چرا خداوند در عمل به چیزی ، ترک عادت و ... به یاری اراده و عملکرد ما نمی آید؟ در حدیث روبرو از امام علی ع کمی تأمل بفرمایید : خدا را به برهم زدن اراده ها و باز شدن گره ها و شکستن همت ها شناختم .
آیا خداست که نمیگذارد گناهی که من را از آن منع کرده را ترک کنم؟ آیا اراده انسان ها دست خداست؟ چقدر در اعمال خود اختیار داریم؟
باتشکر

πarham;990931 نوشت:
با سلام
از پاسخ های مفید شما دوستان گرامی بسیار متشکرم
اطلاعات بدیع بسیار مفید بودند و جز تعدادی پرسش که مطرح خواهم کرد مورد دیگری نیست
در پاسخ به شروحیل : اینجانب تا به امروز در خودشناسی بسیار تلاش کرده ام و مطالعات و آزمون هایی مانند ام‌بی‌تی‌آی و هالند و ... را انجام داده ام. پرسشی که داشتم این است که از کجای متن پرسش اصلی متوجه نیازمندی به خودشناسی من شدید؟ و اینکه چه راهی و چه کارهایی را پیشنهاد میکنید؟
پرسش های دیگر (البته که نمیخواهم وقت شما دوستان را بیشتر بگیرم ، لیکن این فضا را نسبت به جاهای دیگر مفیدتر یافتم) :
۱. آیا دین اسلام تنها معیار برتری و بهتر بودن انسان ها است؟ چرا در غرب و کشورهای غیر مسلمان هم افراد موفق و توانمند و با فضائل اخلاقی پیدا می شوند بلکا بیشتر از کشورهای مسلمان؟
۲. غیر از افرادی که در خانواده مذهبی به دنیا آمده اند یا افرادی که در حوزه تحصیل میکنند و عمر خود را در مسیر دین قرار داده اند ، افراد دیگر چگونه در دین موفق شوند؟ چگونه عمل خود را با آنچه در ذهن داریم تطبیق دهیم؟
۳. چرا خداوند در عمل به چیزی ، ترک عادت و ... به یاری اراده و عملکرد ما نمی آید؟ در حدیث روبرو از امام علی ع کمی تأمل بفرمایید : خدا را به برهم زدن اراده ها و باز شدن گره ها و شکستن همت ها شناختم .
آیا خداست که نمیگذارد گناهی که من را از آن منع کرده را ترک کنم؟ آیا اراده انسان ها دست خداست؟ چقدر در اعمال خود اختیار داریم؟
باتشکر

با سلام
از اینکه پاسخ ها برای شما مفید بوده خوشحالیم. سوالاتی که در ادامه مطرح کردید همگی سوالات خوبی است اما نمی توان در این تاپیک به آنها پرداخت. هر تاپیک با محوریت یک سوال باز میشود و با پست هایی که در پاسخ به آن سوال گذاشته میشود بسته میشود. بنابراین توصیه میکنیم سوالات خود را کمی بیشتر پرورش دهید و به صورت مستقل ارسال کنید.


پرسش: متاسفانه اخیرا و بر اثر چند اتفاق، اعتقادات من دچار تزلزل شده است. دچار گناه کبیره استمنا شده ام و اراده کافی برای ترک ندارم. به طور کلی احساس میکنم تلاش و اراده نقش زیادی در موفقیت و عمل ندارد. افراد بسیاری را دیده ام که با وجود تلاش بیشتر در رتبه پایین تر از من قرار گرفته اند. با این وجود چرا باید تلاش کرد و به آینده امیدوار بود؟ من احساس میکنم امید و هر آنچه مانند خدا یا دین امیدآفرین معرفی میشود صرفا مرهمی است برای دل محرومان و وسیله ای برای تحمل رنج ها! این اواخر در حال مطالعه کتاب شور زندگی از اروینگ استون بوده ام که شرح زندگی ونسان ون گوک نقاش هلندی است. در این کتاب ونسان مدتی به عنوان کشیش به معادن ذغال بوریناژ بلژیک میرود تا اهالی آنجا را که زندگی فقیرانه و سختی دارند را با یاد خدا تسلی بخشد. علی رغم تلاش هایش برای کمک به بقیه به عنوان یک انسان دوست، نهایتا مردم بوریناژ در همان فقر به سمت قهقرا می رفتند و ونسان بدلیل رفتار و عقده بقیه کشیشان بالادست که مقرری و ماموریت او را تعیین کردند، منکر وجود خدا شد و به نقاشی دست زد و بوریناژ را ترک گفت. بنابراین به نظرم میرسد که شاید امید تنها قاتلی باشد که تلاش را از انسان بگیرد. شاید می بایست در رنج و سختی و ریسک قرار بگیریم تابتوانیم نتیجه بگیریم.

پاسخ: نوشته های شما را چند بار با دقت خواندم و سعی کردم بتوانم از زاویه دید شما به مسئله نگاه کنم. نویسنده این نوشته دارای شخصیتی حساس و احساسی و دارای سوالات بزرگ اما تجربیات محدود است. تجربیاتی که برای پاسخ گفتن او به سوالاتش ناکافی است. پاسخ گفتن به این سوالات و دغدغه های مهم از دریچه تجربیات و مطالعات پراکنده و غیر مفید باعث شده است نه تنها به پاسخ سوالات خود نرسید بلکه ابهام و سردرگمی شما نیز بیشتر شود.

از مطالعه کتاب شور زندگی نوشتید. کتابی که علیرغم عنوان خود هیچ شوری را نه در زندگی قهرمان داستان به نمایش میگذارد و نه شوری را در زندگی خواننده آن به وجود می آورد. در رابطه با این کتاب:

_ این را به عنوان یک اصل کلی باید پذیرفت که زندگی همه افراد ارزش مطالعه و الگوگیری ندارد. فردی که احتمالا به بیماری روانی دچار بوده و شاید با خودکشی از دنیا رفته باشد شایسته ترحم است نه تقلید و همزاد پنداری!

_ مسیحیت مخصوصا در آموزه توحید و خداشناسی یک دین تحریف شده است و به هیچ عنوان نمی تواند نیازهای اساسی انسان را در این باره پاسخ دهد و ارائه کننده یک جهان بینی کارآمد، عقلانی و اقناعی باشد.

_ هیچ گاه در زندگی از یک نمونه قاعده نسازید. برای نتیجه گیری نیاز به مشاهده نمونه های بیشتر است.

هر انسانی برای تقویت وجدان توحیدی و رسیدن به مراتب خداشناسی و خداباوری نیازمند پیمودن مسیری صحیح در زندگی است. اکتفا به فطرت خداشناسی، تلقین ها و القائات محیطی، سنت اعتقادی خانواده و ..... نمی تواند ایمان و دینداری فرد را در دراز مدت تامین نماید.

خداوند متعال میفرماید:
«أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُون‏ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبين؛ آيا مردم گمان كردند همين كه بگويند: ايمان آورديم، به حال خود رها می شوند و آزمايش نخواهند شد؟! ما كسانى را كه پيش از آنان بودند آزموديم (و اينها را نيز امتحان می كنيم) بايد علم خدا درباره كسانى كه راست می گويند و كسانى كه دروغ می گويند تحقق يابد!»(1)

یکی از این امتحانات، امتحان بندگی و اطاعت خدا در رعایت واجبات و محرمات است. چیزی که اگر رعایت نشود ایمان عاریه ای فرد را از او خواهد گرفت. در قرآن کریم آمده است:
«ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساءُوا السّوأیٰ أَن کَذَّبوا بِآیاتِ اللَّهِ وَکانوا بِها یَستَهزِئونَ؛ نهایتا عاقبت افرادی که گناه میکنند این است که آیات ما را مسخره میکنند و آنها را تکذیب مینمایند.»(2)

بنابراین راه رسیدن به یقین اعتقادی عبادت و بندگی عملی است. «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقين‏؛ و پروردگارت را عبادت کن تا به یقین برسی!»(3)

امید اگر حتی فقط باعث تسکین و احساس آرامش هم شود قابل اعتنا و پراهمیت است. اما رسالت اصلی امید مربوط به آینده است. امید به طور مستقیم در تلاش بیشتر و به دست آوری نتیجه بهتر موثر است. البته امید واهی که تنها به توجیه گذشته بپردازد و هیچ تغییری را در آینده ایجاد نکند امید نیست خودفریبی است.

طبق جهان بینی قرآن جهان دارای نظام احسن و تحت تدبیر مستقیم مدبری حکیم و دارای نظمی بی بدیل و به دور از عبث و صدفه است. بنابراین آنچه از ناهماهنگی به ذهن میرسد معلول تفسیر ناقص از پدیده ها و هستی جهان است. خداوند متعال فرموده: «أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏؛ برای انسان جز نتیجه سعی و تلاشش چیز دیگری نصیب نمی شود.»(4)

در مورادی که احساس می کنید رابطه ای در میان تلاش و نتیجه نمی بینید یا در مورد تلاش دچار اشتباه شده اید و یا در ارزیابی نتیجه قضاوت صحیحی نداشته اید. و هر دو محصول نگاه سطحی و مقطعی است. ندیدن آخرت در کنار دنیا و ندیدن آینده پس از حال معادلات را به هم میریزد. حضرت نوح(علیه السلام) 950 سال در میان قوم خود به تبلیغ دین خدا پرداخت و به فرموده قرآن جز تعداد کمی کسی به او ایمان نیاورد. آیا میتوان او را ناموفق توصیف کرد؟ اگر فقط همان برهه را در نظر بگیریم شاید! اما اگر او را به عنوان آغازگر یک حرکت و نقطه عطفی در تاریخ بشریت در نظر بگیریم قضاوت متفاوت خواهد بود. تا آنجا که سید الشهدا (علیه السلام) نیز وامدار و میراثدار او معرفی میشود. السلام علیک یا وارث نوح نبی الله!(5)

روایات اسلامی تحت عنوان خوف و رجا با صراحت و شفافیت در زمینه امید به بحث پرداخته اند. امام صادق (علیه السلام) از قول پدر بزرگوارشان میفرمایند: إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلَّا فِي قَلْبِهِ‏ نُورَانِ‏ نُورُ خِيفَةٍ وَ نُورُ رَجَاءٍ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ يَزِدْ عَلَى هَذَا وَ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ يَزِدْ عَلَى هَذَا. هیچ بنده مومنی نیست مگر اینکه در قلب او دو نور ترس و امید وجود دارد که اگر این دو با یکدیگر مقایسه شوند هیچ یک بیشتر از دیگری نیست.(6)

خوف و رجا به معنای ترس و امید دو مفهوم اخلاقی ایمانی هستند که در صورتی که هر دو و به یک اندازه در انسان وجود داشته باشند فضیلت را شکل میدهند اما اگر فقط یکی از آن دو و یا کمتر از دیگری وجود داشته باشد تبدیل به رذیلت میشوند. سرّ اینکه باید هر دو و به یک اندازه در مومن باشند این است که تنها در این صورت میتوانند فرد را به سمت عبادت و کمال به حرکت در بیاورند اما اگر به تنهایی باشند باعث رکود و توقف میشوند. کسی که یک پارچه امید واهی و غرور است نیازی به تلاش در مسیر موفقیت نمی بیند و کسی هم که یکپارچه ترس و ناامیدی باشد باز هم تلاش نمیکند چون تلاش خود را بی ثمر میداند.

پی نوشت ها:
1. عنکبوت/ 2و3.
2. روم/10.
3. حجر/ 99.
4. نجم/ 39.
5. زیارت وارث.
6. کلینی، محمد بن یعقوب(321ق)، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج2، ص67.

موضوع قفل شده است